گام به گام معنی شعر صفحه 28 درس 3 فارسی (2) (در امواج سند)
تعداد بازدید : 51.16Mپاسخ معنی شعر صفحه 28 فارسی (2)
-گام به گام معنی شعر صفحه 28 درس در امواج سند
-معنی شعر صفحه 28 درس 3
-1- به مغرب، سینه مالان قرص خورشید نهان میگشت پشت کوهساران
2- فرومیریخت گردی زعفران رنگ به روی نیزهها و نیزه داران
3- ز هر سو بر سواری غلت می خورد تن سنگین اسبی تیر خورده
4- به زیر باره می نالید از درد سوار زخم دار نیم مرده
5- نهان میگشت روی روشن روز به زیر دامن شب در سیاهی
6- در آن تاریک شب میگشت پنهان فروغ خرگه خوارزمشاهی
7- به خوناب شفق در دامن شام به خون آلوده ایران کهن دید
8- در آن دریای خون در قرص خورشید غروب آفتاب خویشتن دید
9- چه اندیشید آن دم، کس ندانست که مژگانش به خون دیده تر شد
10- چو آتش در سپاه دشمن افتاد ز آتش هم کمی سوزنده تر شد
11- در آن باران تیر و برق پولاد میان شام رستاخیز میگشت
12- در آن دریاى خون در دشت تاریک به دنبال سر چنگیز میگشت
13- بدان شمشیر تیز عافیت سوز در آن انبوه، کار مرگ میکرد
14- ولی چندان که برگ از شاخه میریخت دو چندان میشکفت و برگ میکرد
15- میان موج میرقصید در آب به رقص مرگ، اخترهای انبوه
16- به رود سند میغلتید بر هم ز امواج گران کوه از پی کوه
17- خروشان، ژرف، بی پهنا، کف آلود دل شب میدرید و پیش میرفت
18- از این سدّ روان، در دیده شاه ز هر موجی هزاران نیش میرفت
19- ز رخسارش فرومیریخت اشکی بنای زندگی بر آب میدید
20- در آن سیماب گون امواج لرزان خیال تازه ای در خواب میدید
21- به یاری خواهم از آن سوی دریا سوارانی زره پوش و کمان گیر
22- دمار از جان این غولان کشم سخت بسوزم خانمانهاشان به شمشیر
23- شبی آمد که میباید فدا کرد به راه مملکت فرزند و زن را
24- به پیش دشمنان استاد و جنگید رهاند از بند اهریمن، وطن را
25- شبی را تا شبی با لشکری خرد ز تنها سر، ز سرها خود افکند
26- چو لشکر گرد بر گردش گرفتند چو کشتی، بادپا در رود افکند
27- چو بگذشت، از پس آن جنگ دشوار از آن دریای بی پایاب، آسان
28- به فرزندان و یاران گفت چنگیز که گر فرزند باید، باید این سان
29- به پاس هر وجب خاکی از این ملک چه بسیار است، آن سرها که رفته
30- ز مستی بر سر هر قطعه زین خاک خدا داند چه افسرها که رفته
1- خورشید هنگام غروب سینه خیز و آرام در پشت کوهها پنهان میشد. (خورشید عظمت حکومت خوارزمشاهیان رو به نابودی بود.)
2- خورشید نور زرد رنگ خود را مانند گردی زعفران رنگ برروی نیزهها و سربازانی که نیزه داشتند میپاشید.
3- از هر سو تن اسبان تیرخورده بر روی سواران می افتاد.
4- سوارکاری که زخمی و نیم مرده بود زیر لاشه اسبان از درد می نالید.
5- چهره روشن روز در پشت پرده سیاهی شب پنهان میشد.
6- درآن شب سیاه درخشش خیمه (حکومت) خوارزمشاهیان هم خاموش میشد و از میان میرفت.
7- جلال الدین هنگام غروب به سرخی آسمان نگاه کرد و با خود فکر کرد که چگونه ایران با عظمت در خون فرو خواهد رفت.
8- هنگام غروب آفتاب و دریای خونی که از کشته شدگان در نظرش پدیدار شده بود، نابودی خورشید حکومت خود را هم دید.
9- کسی نفهمید که جلال الدین در آن لحظه با خودش چه میاندیشید که از شدت اندوه با خونابه، مژههایش را خیس کرد.
10- جلال الدین مانند آتش حتی سوزنده تر از آن به سپاه مغولان حمله کرد.
11- جلال الدین در میدانی که تیرها مانند باران بر او میباریدند و شمشیرها میدرخشیدند، در میدان جنگ که مانند روز قیامت بود میجنگد.
12- در آن شب و دشت تاریک که از کشته شدگان مانند دریای خون شده بود جلال الدین به دنبال چنگیز میگشت تا سر از تنش جدا کند.
13- جلال الدین با شمشیر برّنده و کشنده اش سربازان مغول را میکشت و نابود میکرد.
14- اما آنقدر تعداد سربازان مغول زیاد بود که هر چه میکشت چندین نفر جای کشته شدهها را میگرفتند.
15- ستارههای انبوه آسمان در آب رودخانه، رقص مرگ میکردند.
16- در رود سند سپاه ایران مانند کوهها روی هم میغلتیدند و کشته می شدند.
17- رود سند در حالی که میخروشید و بسیار عمیق و وسیع و کف آلود بود دل شب را میشکافت و به راهش ادامه میداد.
18- هر موج این رود مانند سدّی راه جلال الدین را بسته بود و هر موج مانند هزاران نیش بر چشمان جلال الدین فرومیرفت. [زیرا مانع گریز او و خانواده اش بود.]
19- اشک از چشمان او جاری میشد و پایان زندگی خودش را نیز حس میکرد.
20- جلال الدین در میان امواج جیوه ای رنگ و ناآرام سند فکر تازه ای به ذهنش رسید.
21- از آن سوی دریا سوارکارانی جنگجو می یابم.
22- من مغولان را به سختی خواهم کشت و با جنگ، خانمانشان را نابود می کنم.
23- شبی رسیده است که باید در راه کشور زن و فرزندانش را قربانی کند.
24- در برابر این دشمنان ایستادگی کرد و کشور را از دست شیطان نجات داد.
25- جلال الدین یک شبانه روز همراه یاران اندک خود سر از تن مغولها و کلاهخود از سر ایشان جدا کرد و آنها را کشت.
26- وقتی سپاهیان مغول پیرامون او را گرفتند، اسب تندروی خود را مانند کشتی به دریا زد.
27- وقتی که جلال الدین از آن جنگ سخت خود را نجات داد و به آسانی از آن رود عمیق گذشت.
28- چنگیز به یاران و فرزندان خود گفت: اگر وجود فرزند لازم است باید مانند جلال الدین دلاور باشد.
29- برای حفظ و پاسداری هر وجب از این کشور انسانهای بزرگ و دلاوری کشته شده اند.
30- ازعشق این آب و خاک و پاسداری از هر بخش این سرزمین خدا میداند که چه انسانهای بزرگی جنگیدند و جان دادند .
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه چهارم تا دوازدهم- آزمون آنلاین تمامی دروس
- گام به گام تمامی دروس
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس
- فلش کارت های آماده دروس
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه