گام به گام حکایت صفحه 100 درس 15 فارسی ششم (میوه ی هنر)
تعداد بازدید : 51.15Mپاسخ حکایت صفحه 100 فارسی ششم
-گام به گام حکایت صفحه 100 درس میوه ی هنر
-حکایت صفحه 100 درس 15
-افلاطون و مرد جاهل
گویند روزی افلاطون نشسته بود. مردی نزد او آمد و نشست و شروع کرد به حرف زدن.
می گویند روزی افلاطون، فیلسوف قدیم یونان، نشسته بود. مردی نزد او آمد و پیش او نشست و به گفت و گو با او پرداخت.
در میانه سخن، گفت: «ای حکیم! امروز فلان مرد را دیدم که سخن تو میگفت و تو را دعا میکرد و چنین میگفت:
در میان حرف هایش، به او گفت: «ای مرد دانشمند! امروز فلان شخصی را دیدم که در مورد تو سخن می گفت و تو را دعا می کرد و چنین چیزی می گفت:
افلاطون، بزرگمردی است که هرگز کس چون او نبوده است و نباشد. خواستم که شکر و سپاس او را به تو رسانم.»
افلاطون مرد بزرگی است که هرگز کسی مثل او وجود نداشته است و وجود ندارد. می خواستم که تشکر و سپاس گزاری او را به شما بگویم.»
افلاطون چون این سخن بشنید، سر فرو برد و بگریست و سخت دلتنگ شد.
افلاطون چون این حرف را شنید، سر به پایین خم کرد و گریه کرد و خیلی غمگین شد.
این مرد گفت:«ای حکیم! از من چه رنج آمد تو را که چنین تنگدل گشتی؟»
این مرد گفت: »ای مرد دانشمند! آیا از جانب من به تو رنجی رسید که چنین ناراحت شدی؟»
افلاطون گفت:«از تو رنجی به من نرسید ولیکن برای من از این بدتر چیست که جاهلی مرا بستاید».
افلاطون گفت: «از سوی تو به من رنجی نرسید، اما بدتر از این برای من نیست که مرد نادانی مرا مدح و ستایش کند.»
***
چرا هنگامی که افراد نادان از ما تعریف می کنند، نباید خوشحال شویم؟
وقتی افراد نادان از انسان تعریف می کنند حتماً ما کار جاهلانه ای انجام داده ایم که مورد پسند آن ها واقع شده است بنا براین نباد خوش حال بشویم.
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه چهارم تا دوازدهم- آزمون آنلاین تمامی دروس
- گام به گام تمامی دروس
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس
- فلش کارت های آماده دروس
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه