آورده اند که در ناحیتِ کشمیر مُتَصَّیدی خوش و مرغزاری نَزِه بود که از عکسِ ریاحینِ او، پَرِ زاغ چون دُم طاوُوس نمودی و در پیش جمال او دمِ طاوُوس به پر زاغ مانستی.
قلمرو فکری:
حکایت کرده اند که در سرزمین کشمیر شکارگاهی خوش آب و هوا و چمنزاری با صفا بود که از بازتاب گیاهان آن، پر سیاه زاغ مانند دم طاووس زیبا می شد و در مقابل زیبایی آن، دم زیبای طاووس مانند پر زاغ، سیاه و کم ارزش به چشم می آمد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آورده اند |
حکایت می کنند |
ناحیت |
ناحیه، سرزمین |
ریاحین |
گیاهان |
جمال |
زیبایی |
مُتَصَید |
شکارگاه |
مَرغ |
گونه ای گیاه |
مرغزار |
چمن زار |
مانستی |
مانند بود |
نَزِه |
با صفا، خوش آب و هوا |
||
کشمیر |
ناحیه ای بین هند و پاکستان |
قلمرو ادبی:
پر زاغ به دُم طاووس و بالعکس ß تشبیه
زاغ ß نماد زشتی
طاووس ß نماد زیبایی
پَرِ زاغ چون ... به پر زاغ مانستی ß اغراق
دِرَفشان لاله در وی، چون چراغی ولیک از دُودِ او بر جانش داغی
قلمرو فکری:
گل لاله در آنجا چون چراغی می درخشید؛ امّا از دود آن چراغ، درون لاله سیاه شده بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دِرَفشان |
درخشان، نورانی |
داغ |
سیاهی درون لاله |
بیت ß 2 جمله
مرجع «او» ß چراغ
مرجع «ش» در جانش ß لاله
قلمرو ادبی:
چراغی و داغی ß قافیه
چون چراغی ß تشبیه
حسن تعلیل ß سیاهی درون لاله از دود چراغ بود
داغ ß استعاره از سیاهی درون لاله
جان داشتن لاله ß جانبخشی
شقایق بر یکی پای ایستاده چو بر شاخ زمرد جام باده
قلمرو فکری:
گل شقایق بر شاخه خود به گونه ای ایستاده بود که گویی جام شراب سرخ بر شاخه ای زمردین رنگ و سبزفام قرار گرفته است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شقایق |
لاله وحشی |
باده |
شراب |
شاخ |
شاخه |
شقایق |
گونه ای گل |
لاله |
گونه ای گل |
زُمرّد |
سنگ قیمتی |
بیت ß 1 جمله
قلمرو ادبی:
ایستاده و باده ß قافیه
جانبخشی ß شقایق ایستاده
مصراع دوم ß تشبیه
و در وی شکاری بسیار و اختلاف صیادان آنجا متواتر؛ زاغی در حوالی آن بر درختی بزرگ گَشن خانه داشت نشسته بود و چپ و راست می نگریست.
قلمرو فکری:
در آن چمنزار شکار بسیار بود و شکارچیان پی در پی آمد و شد می کردند. زاغی در آن حوالی بر درختی بزرگ و پر شاخ و برگ لانه داشت. نشسته بود و اطراف را نگاه می کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اختلاف |
رفت و آمد |
متواتر |
پی در پی |
گَشن |
انبوه |
ناگاه صیادی بدحالِ خشِن جامه، جالی بر گردن و عصایی در دست، روی بدان درخت نهاد.
قلمرو فکری:
ناگهان شکارچی بدخو با تن پوشی خشن و دامی بر دوش و عصایی در دست به سوی آن درخت روی نهاد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بدحال |
بد خو، بد رفتار |
جال |
دام و تور |
قلمرو ادبی:
روی نهادن ß کنایه از رفتن
بترسید و با خود گفت: «این مرد را کاری افتاد که می آید و نتوان دانست که قصدِ من دارد یا از آنِ کسِ دیگر من باری جای نگه دارم و می نگرم تا چه کند.»
قلمرو فکری:
زاغ ترسید و با خود گفت: ناین مرد کاری دارد که به اینجا می آید و روشن نیست قصد شکار مرا دارد یا دیگری را. در هر حال من در این جا می مانم و می بینم که چه پیش خواهد آمد.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کاری افتاده |
کاری دارد |
باری |
به هر روی |
جای نگه دارم |
این جا می مانم |
صیاد پیش آمد و جال باز کشید و حَبَه بینداخت و در کمین بنشست. ساعتی بود؛ قومی کبوتران برسیدند و سَرِ ایشان کبوتری بود که او را مُطَوِقَه گفتندی و در طاعت و مطاوعِت او روزگار گذاشتندی.
قلمرو فکری:
شکارچی جلوتر آمد، و دام را گستراند، دانه انداخت و پنهان شد، مدّتی گذشت. گروهی از کبوتران رسیدند و رئیس آنان کبوتری بود که او را مُطَّوقه می گفتند و در فرمان بری او روزگار را سپری می کردند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بازکشید |
پهن کرد |
حَبّه |
دانه |
سر |
رئیس |
طوق |
خط دور گردن پرندگان |
مطوقه |
طوق دار |
طاعت |
فرمانبرداری |
مطاوعت |
فرمانبرداری |
گذاشتندی |
می گذرانیدند |
چندان که دانه بدیدند، غافل وار فرود آمدند و جمله در دام افتادند و صیاد شادمان گشت و گُرازان به تک ایستاد، تا ایشان را در ضبط آرد.
قلمرو فکری:
همین که دانه را دیدند بی خبر پایین آمدند و همه در دام افتادند و صیاد خوشحال شد و با ناز و شادی شروع به دویدن کرد تا آنها را گرفتار کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
غافل وار |
با حال غفلت، بی خبر |
فرود آمدند |
پایین آمدند |
جمله |
همه |
گرازان |
با ناز راه رونده |
تگ |
دویدن |
ایستاد |
شروع کرد |
در ضبط آوردن |
گرفتن |
مرجع «ایشان» ß کبوتران
و کبوتران اضطرابی می کردند و هر یک خود را می کوشید.
قلمرو فکری:
کبوتران بی قراری می کردند و هر یک برای رهایی خودش کوشش می کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اضطراب |
پریشانی، آشفتگی |
را |
برای |
مطوّقه گفت: «جای مجادله نیست؛ چنان باید که همگان استخلاص یاران را مهم تر از تخلّصِ خود شناسند و حالی صواب آن باشد که جمله به طریق تعاون قوّتی کنید تا دام از جای برگیریم که رهایش ما در آن است.»
قلمرو فکری:
مُطَّوقه گفت: «جای بحث و جدال نیست باید به گونه ای کار کنید که همگان رها کردن یاران را مهم تر از آزادی خود بدانند و اکنون درست آن است که همه از راه همیاری نیرویی به کار ببرید تا دام را از جا برداریم؛ زیرا رهایی ما در این کار است.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مجادله |
جدال و ستیزه |
همگنان |
همه، جمع همگن |
تخلّص |
رهایی |
صواب |
صلاح و درست |
به طریق |
از راه |
تعاون |
همیاری |
قوت |
نیرو |
رهایش |
آزادی، نجات |
استخلاص |
رهایی جُستن، رهایی دادن |
کبوتران فرمان وی بکردند و دام برکندند و سر خویش گرفت و صیاد در پی ایشان ایستاد، بر آن امید که آخِر درمانند و بیفتند.
قلمرو فکری:
کبوتران فرمان او را پذیرفتند و دام را برداشتند و راه خود را پیش گرفتند و رفتند و صیاد به دنبال ایشان می رفت و می نگریست به امید آنکه سرانجام خسته شوند و بیفتند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
فرمان کردن |
فرمان بردن |
برکندن |
بلند کردن |
در پی |
دنبال |
آخر |
سرانجام |
درمانند |
درمانده شوند |
||
ایستاد |
مبادرت ورزیدن، اقدام کردن |
گرفت ß شناسه مفرد برای نهاد جمع
قلمرو ادبی:
سر خویش گرفتن ß کنایه از دنبال کار خود رفتن
و زاغ با خود اندیشید که بر اثر ایشان بروم و معلوم گردانم فرجام کار ایشان چه باشد. که من از مثل این واقعه ایمن نتوانم بود. و از تجارب برای دفع حوادث سلاح توان ساخت.
قلمرو فکری:
و زاغ با خود فکر کرد که به دنبال ایشان بروم و روشن کنم که پایان کار آنها چه می شود؛ زیرا من از مانند این حادثه در امان نیستم و از تجربهها برای دور کردن پیشامدهای بد می توان سلاحها درست کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بر اثر |
به دنبال |
فرجام |
پایان |
واقعه |
پیشامد |
ایمن |
در امان |
تجارب |
تجربه ها |
دفع |
راندن |
حوادث |
پیشامدهای ناگوار |
ایمن ß مُمال امان
قلمرو ادبی:
تجارب ß تشبیه پنهان (تجارب مانند سلاحی است برای دفع ناگواری ها)
و مُطَّوقه چون بدید که صیاد در قفای ایشان است، یاران را گفت: «این ستیزروی در کار ما به جدّ است و تا از چشم او ناپیدا نشویم دل از ما برنگیرد.
قلمرو فکری:
و مُطَّوقه چون دید که شکارگر به دنبال ایشان است، به دوستان گفت: این فرد گستاخ در گرفتار کردن ما جدی است و تا از چشم او پنهان نشویم، دست از سر ما بر نخواهد داشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
قفا |
پشت، پشت گردن |
ستیزه روی |
گستاخ، پر رو |
به جد |
جدّی |
ناپیدا |
ناپدید |
قلمرو ادبی:
چشم ß مجاز از نگاه
از کسی دل برگرفتن ß کنایه از دل کندن، قطع علاقه کردن
طریق آن است که سوی آبادانیها و درختستان ها رویم تا نظر او از ما منقطع گردد. نومید و خایب بازگردد
قلمرو فکری:
راه کار آن است که به سوی آبادیها و باغها برویم تا چشم او ما را نبیند و ناامید و دل شکسته برگردد
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
طریق |
راه کار |
اشارت |
دستور |
درختستان |
باغ |
منقطع |
بریده، قطع شده |
خایب |
نا امید |
که در این نزدیکی موشی است از دوستان من! او را بگویم تا این بندها را ببُرد.» کبوتران اشارت او را امام ساختند و راه بتافتند و صیاد بازگشت.
قلمرو فکری:
زیرا که در این نزدیکی موشی است که با من دوستی دارد. به او می گویم تا این بندها را ببرد. کبوتران دستور او را راهنمای خود گرفتند و راه کج کردند و شکارگر برگشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بند |
ریسمان |
اِمام |
راهنما و الگو، رهبر |
راه بتافتند |
راه را کج کردند |
مُطَّوقه به مسکن موش رسید. کبوتران را فرمود که: «فرود آیید». فرمان او نگاه داشتند و جمله بنشستند؛
قلمرو فکری:
به خانه موش رسید. به کبوتران دستور داد که: «فرود بیایید.» فرمان او را پذیرفتند و همه فرود آمدند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مسکن |
خانه |
فرمان نگاه داشتن |
فرمان بردن |
جمله |
همه، همگی |
و آن موش را زِبرا نام بود، با دَهای تمام و خِردِ بسیار؛ گرم و سرد روزگار دیده و خیر و شرَّ احوال مشاهدت کرده؛ و در آن مواضع از جهت گریزگاه روز حادثه صد سوراخ ساخته و هر یک را در دیگری راه گشاده و تیمار آن را فراخورِ حکمت و بر حَسَبِ مصلحت بداشته.
قلمرو فکری:
و آن موش نامش زِبرا بود. با خِرد و هوش بسیار و خوب و بد روزگار را دیده نیکیها و زشتیها را مشاهده کرده؛ و در آن جایها برای فرار در روز حوادث، صد سوراخ و لانه ساخته بود و هر یک از سوراخ ها را به دیگری راه داده و مناسب دانش و مطابق مصلحت از آن سوراخ ها مواظبت می کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دَها |
زیرکی و هوش |
خرد |
عقل |
مشاهدت |
مشاهده |
مواضع |
جایها |
از جهت |
برای |
گریزگاه |
جای گریز |
تیمار |
مواظبت |
فراخور |
شایسته |
حکمت |
دانش |
بر حسب |
مطابق |
قلمرو ادبی:
گرم و سرد روزگار دیده ß کنایه از جهان دیده و با تجربه
گرم و سرد ß تضاد
خیر و شرّ ß تضاد
دیدن گرم و سرد ß حس آمیزی
مُطَّوقه آواز داد که: «بیرون آی.» زبرا پرسید که: «کیست؟» نام بگفت؛ بشناخت و به تعجیل بیرون آمد. چون او را در بند بلا بسته دیده، زه آب دیدگان بگشاد و بر رخسار، جویها براند و گفت: «ای دوست عزیز و رفیق، تو را در این که افگند؟»
قلمرو فکری:
مُطَّوقه صدا زد: «بیرون بیا». زبرا پرسید که کیست؟ مُطَّوقه نامش را گفت: زبرا شناخت و با شتاب بیرون آمد. وقتی او را گرفتار بلا دید، اشک از چشمانش روان کرد و بر چهره اش ریخت و گفت:«ای دوست عزیز و یار همراه، چه کسی تو را در این رنج گرفتار کرد؟»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آواز داد |
فریاد زد |
تعجیل |
شتاب |
زهاب |
چشمه |
دیده |
چشم |
قلمرو ادبی:
بند بلا ß اضافه تشبیهی
زهاب دیده ß اضافه تشبیهی
جوی ß استعاره از اشک
بر رخسار، جویها براند ß اغراق
جواب داد که:«مرا قضای آسمانی در این ورطه کشید».
قلمرو فکری:
پاسخ داد که سرنوشت آسمانی مرا در این جای نابودی افکند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
قضا |
سرنوشت |
ورطه |
جای هلاکت، مهلکه |
قلمرو ادبی:
کل عبارت ß اغراق
موش این بشنود و زود در بریدن بندها ایستاد که مُطَّوقه بدان بسته بود.
قلمرو فکری:
موش شنید و سریع شروع کرد به بریدن بندهایی که مُطَّوقه به آن بسته بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
بشنود |
شنید |
ایستاد |
مبادرت ورزید، اقدام کرد |
گفت:«ای دوست، ابتدا از بریدن بند اصحاب اولی تر». گفت: این حدیث را مکررّ می کنی؛ مگر تو را به نفسِ خویش حاجت نمی باشد و آن را بر خود حقّی نمی شناسی؟
قلمرو فکری:
مُطَّوقه گفت: «اوّل بند دوستانم را باز کن». موش گفت: این حرف را پیوسته تکرار می کنی؛ مگر تو به وجود خودت نیاز نداری و وجود تو بر تو حقی ندارد؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اصحاب |
یاران |
اولی تر |
سزاوارتر |
حدیث |
سخن |
مکرر کردن |
تکرار کردن |
گفت: مرا بدین ملامت نباید کرد که من ریاست این کبوتران تکفّل کرده ام، و ایشان را از آن روی بر من حقّی واجب شده است. و چون ایشان حقوق مرا به طاعت و مناصحت بگزاردند و به معونت و مظاهرت ایشان از دست صیاد بجستم، مرا نیز از عهده لوازم ریاست بیرون باید آمد و مواجب سیادت را به ادا رسانید.
قلمرو فکری:
گفت: من را به این خاطر سرزنش نکن؛ زیرا من رهبری این کبوتران را به گردن گرفته ام و ایشان به همین خاطر حقی بر گردن من دارند. چون آنها حق مرا با فرمانبرداری و پند و اندرز پذیری به جا آوردند و با یاری و پشت گرمی آنان از دست صیاد نجات یافتم، من نیز باید از عهده کارهای رهبری برآیم و وظایف سروری خود را به انجام رسانم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
ملامت |
سرزنش |
ریاست |
رهبری |
تکفل کردن |
به گردن گرفتن |
گزاردن |
انجام دادن |
معونت |
کمک |
مظاهرت |
پشتیبانی، یاری کردن |
بجستم |
نجات یافتم |
سیادت |
رهبری |
مواجب |
جمع موجب، وظایف |
و من می ترسم که اگر از گشادن عقده های من آغاز کنی ملول شوی و بعضی از ایشان در بند بمانند و چون من بسته باشند ـ اگر چه ملالت به کمال رسیده باشد ـ اهمال جانب من جایز نشمری. و از ضمیر بدان رخصت نیابی و نیز در هنگام بلا شرکت بوده است، در وقت فراغ موافقت اولی تر و طاعنان مجال وقیعت یابند.
قلمرو فکری:
و می ترسم اگر اول گرههای مرا باز کنی خسته شوی و برخی از کبوتران گرفتار بمانند. تا من بسته باشم هر چند که خسته شده باشی سستی در حق مرا درست نمی دانی و دلت به آن خرسند نمی شود. و همچنین در وقت بلا و گرفتاری با هم بوده ایم در وقت آسایش همراهی بهتر است وگرنه سرزنش کنندگان فرصت بدگویی پیدا می کنند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
عقده |
گره |
ملول |
سست و ناتوان، آزرده |
ملالت |
خسته |
اهمال |
سستی |
ضمیر |
درون |
رخصت |
اجازه |
بلا |
گرفتاری |
فراغ |
آسایش |
موافقت |
همکاری |
طاعن |
سرزنشگر |
مجال |
فرصت |
وقیعت |
بدگویی |
قلمرو ادبی:
بلا و فراغ ß تضاد
موش گفت: «عادت اهل مکرمت این است و عقیدت ارباب مودّت بدین خصلت پسندیده و سیرت ستوده در موالات تو صافی تر گردد و ثقت دوستان به کرم عهد تو بیفزاید» و آن گاه به جدّ و رغبت بندهای ایشان تمام ببرید و مُطَّوقه و یارانش مطلق و ایمن بازگشتند.
قلمرو فکری:
موش گفت: «روش جوانمردان همین است و نظر دوستان با این خلق و خوی پسندیده و باطن پاک [تو] در دوستی تو پاک تر می شود. و اعتماد دوستان به بزرگواری و پیمانداری تو بیشتر می گردد. و آن وقت با جدّیت و میل فراوان بند ایشان را برید و مُطَّوقه و دوستانش رها و آسوده بازگشتند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اهل مکرمت |
جوانمردان |
موالات |
دوستی |
ارباب مودّت |
دوستداران |
ثقت |
اعتماد |
خصلت |
خو، رفتار، منش |
مطلق |
رها، آزاد |
کرم عهد |
خوش پیمانی |
صافی |
پاک |
جدّ |
با جدّیت |
رغبت |
میل |
ایمن |
در امنیت |
ایمن ß مُمال امان
یکی از آثار ارزشمند نثر فارسی، کلیله و دمنه ابوالمعالی نصر الله منشی است. این اثر دربردارنده دانش و پند و اندرزهایی است که از زبان جانوران بازگو شده است. داستان از زبان دو شغال به نام «کلیله» و«دمنه» نقل می گردد. روزبهان ترجمه پهلوی این اثر را به عربی برگرداند و نصر الله منشی متن عربی را به فارسی درآورد.