نصب اپلیکیشن

صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن
2 سال قبل
0

معنی واژگان درس «قصّۀ عینکم»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

به قدری

به اندازه ای

حادثه

رویداد

فروغ

پرتو، تابش، نور

می درخشد

پرتو می افکند

گویی

مثل اینکه

کراوات

گردن آویز

متمدّن

شهری

تجدّد

نوگرایی

افراط

تندروی

متجدّدانه

نوگرایانه، روشنفکرانه

متلک

سخن نیشدار

عَلَم

پرچم

افسار

عنان

می مانید

مانند هستید

سو

دید، توان بینایی

بد و بیراه گفتن

ناسزا گفتن

گسیخته

پاره شده

شلخته

بی بند و بار، نامرتب

راه می افتد

درست شدن

بور

سرخ

حمل

تعبیر

مُهملی

بی کارگی و تنبلی

ولنگاری

بی بند و باری

دهاتی

روستایی

لات

در اینجا جوانمرد

کذا

آن چنانی، چنان

روضه

سوگواری

نقّال

داستان گو

رودربایستی

شرم

رُک و راست

بدون رودربایستی

تعزیه

شبیه خوانی

مرثیه

سوگ سروده

بادامی

مانند بادام

فرام

فریم، قاب عینک

قُلا

کمین

سر چیزی رفتن

سراغ چیزی رفتن

مسخره

ریشخند

شرارت

بدنهادی

موصوف

وصف شده

مضحک

خنده آور، مسخره آمیز

طالع

طلوع کننده

مخلوط

آمیخته

سرخوش

خوشدل

نکته گو

شوخ

شوخ

لطیفه گو

چشم مسلّح

چشم دارنده عینک

سابقۀ

پیشینه

سوءِظنّ

بدگمانی

خاصّه

به ویژه

جنجال

آشوب، داد و فریاد

یُغور

درشت و بدقواره

تاب دادن

پیچاندن

جور

هماهنگ

قوز

گوژ

چشم دوختن

خیره شدن

مهیب

سهمگین، ترس آور

هِر و هِر

پیاپی؛ نام آوا

قهقهه

خنده بلند و پیاپی

توهّم

پنداشتن

راه انداخته ام

درست کرده ام

مات و مبهوت

سرگشته و حیران

خیره خیره

برّ و برّ

پریدن

جهیدن

جستن

جهش کردن

کمیسیون کردن

تشکیل جلسه دادن

اخراج

بیرون انداختن

قدر

اندازه

بگی

گویی

دم

نزدیک

دکون

دکّان

خفّت

خواری

صحن

محوطه

قِران

ریال

خان‌

رئیس، امیر، بزرگ

به خویش بود

به حال خود بود

بس

فقط

چند چند

گروهی، چند نفر

تنگ

چسبیده

جانب

سمت، طرف

تپانچه

سلاح گرم دستی

گشوده

باز شده

محقّر

کوچک، حقیر

عُلما

جمع عالِم

حوزه‌

دبستان دینی

طرف شدن

رویارو شدن

بدنهاد

بد ذات

خلوص

پاکی

طهارت

پاکی

موقّر

با وقار، متین

رعیّت

عامه مردم

طلبه

دانشجوی دینی

تلَمّذ

شاگردی کردن، آموختن

بیش

بیشتر

متلاشی

فروپاشیده

موهبت

بخشش

الهی

ایزدی

سقوط

فروافتادن

استبداد

خودکامگی

شمایل

چهره، رخسار

مستبد

خودکامه

جهل

نادانی

هیکل

پیکر، اندام

عذر

پوزش

ید

دست

خوف

ترس

چنته

کیسه، توبره

بی پروا

بی باک

تأثرّ

اثرپذیری، اندوه

جملگی

همگی

اجانب

جمع اجنبی، بیگانگان

سلطه

چیرگی

شرع

راه و روش دین

بی هوا

بدون برنامه و حساب

شرع

راه و روش دین

بندۀ ناچیز

بنده حقیر و بی ارزش

باختن

شکست خوردن

قُلدْری

گردن کلفتی و زورگویی

تاختن

حمله کردن

ابراز

آشکار کردن

بهنگام

به وقت

در باب

در زمینه

حدّت

تیزی و تندی

پی

دنبال

ارک

قلعه، دژ

رفعت

اوج ، بلندی، والایی

بساط

گستردنی

او را نگین کرده بودند

گرداگرد او را گرفته بودند

مغتنم

با ارزش، غنیمت شمرده

مسامحه

آسان گرفتن، ساده انگاری

شماتت

سرکوفت، سرزنش، ملامت

نی قلیان

نی ای که از آن قلیان سازند

ابلاغ

رساندن نامه یا پیام به کسی

مخاطره

خطر، خود را در خطر انداختن

چفت

بست، زرفین، قلاب پشت در

فرنگی مآبی

به شیوۀ فرنگی ها و اروپایی ها

تمام عیار

کامل و بی نقصان، پاک، خالص

قُلا کردن

کمین کردن، در پی فرصت بودن

تعلیمی

عصای سبکی که به دست گیرند

هست و نیست

اصطلاح عامیانه است؛ بی برو برگرد

عیار

خالص، سنجه، مقابل غش و ناپاکی

شوربا

آش ساده که با برنج و سبزی می پزند

قدّاره

جنگ افزاری شبیه شمشیر پهن و کوتاه

نخ قند

نوعی نخ که از الیاف کَنَف ساخته می شود

هپل و هپو

لاقید و لا ابالی، هرج و مرج، دست و پا چلفتی

بقچه

پارچه بزرگی که در آن جامه و انواع قماش پیچند

فرنگی مآب

کسی که به آداب اروپاییان رفتار می کند، متجدّد

نوحه

آنچه در مراسم سوگواری و عزاداری خوانده می شود

شاه چراغ

لقبی که مردم شیراز به احمدبن موسی (ع) داده اند

قوّال

در اینجا مقصود بازیگر نمایش های دوره گردی است

زاد المعاد و کتاب جودی

کتاب دعا از علامه مجلسی و عبدالجواد جودی دورهٔ قاجار

کلون

قفل چوبی که پشت در نصب می کنند و در را با آن می بندند

قبا

نوعی جامۀ جلو باز که دو طرف جلو آن با دکمه بسته می شود

هردم بیل

هردن بیر (اصطلاح عامیانه و ترکی است)؛ بی نظم و بی ترتیب

میرپنج

افسر ارشدی که فرماندهِ عده‌ای سرباز در حدود پنج هزار تن بود

آستانه

قطعۀ زیرین چهارچوب در یا پنجره؛ در این درس، نقطۀ آغاز یک کار

مشروعیّت

منطبق بودن رویه های قانون گذاری و اجرایی حکومت با نظر مردم آن کشور

 


سایر مباحث این فصل