واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گیتی |
جهان |
پیوند کردن |
خویشاوندی کردن |
سیم |
نقره |
میان |
کمر، وسط |
تا |
به این دلیل که |
نهفتن |
پنهان کردن |
وارهی |
رها شوی |
وین |
و این |
دَم |
نفس |
سپهر |
آسمان |
جور |
ستم |
خموش |
ساکت |
آوند |
آونگ، آویزان، آویخته |
نواختن |
کوبیدن |
شو |
برو |
بنواز |
بزن |
نی نی |
نه |
نیَم |
نیستم |
خرسند |
راضی |
نهفته |
پنهان شده |
یک چند |
مدتی، چندی |
وَرَم |
آماس |
فرو نشیند |
فروکش کند |
ضماد |
مرهم |
همی گوی |
بگو |
افسرده |
یخ زده، غمگین |
همی خند |
بخند |
یکی پند |
پندی |
گر |
اگر |
نهفته |
پنهان |
سوختن |
سوزاندن |
سرسپید |
موی سپید |
معجر |
روسری، سرپوش |
کبود |
آبی سیر |
ارغند |
خشمگین و قهرآلود |
اژدها |
مار بزرگ |
خروشیدن |
فریاد زدن |
شرزه |
خشمگین، غضبناک |
پی |
پایه، شالوده، بن، بیخ |
اساس |
پایه |
گسلیدن |
پاره کردن، جداکردن |
تزویر |
دورویی، ریاکاری |
بن |
ریشه |
منّت |
نیکویی، احسان |
زین |
از این |
سفله |
فرومایه، بد سرشت |
ستاندن |
گرفتن |
داد |
حق و حقوق |
دیده |
چشم |
به دیده منّت |
چشم، فرمان می بریم |
شدنی |
ممکن |
واسه |
برای |
عن قریب |
به زودی |
عملیات |
اجرای طرح نظامی |
کاری افتاد |
مؤثر واقع شد |
کریم |
بخشنده |
عامل |
عملیات کننده |
تخریب |
نابودی |
قدر |
اندازه |
خدا وکیلی |
به راستی |
بالاغیرتاً |
از روی جوانمردی |
معطّل |
بیکار، بلاتکلیف |
فعلاً |
به طور موقت |
معطل کردن |
تأخیر کردن، درنگ کردن |
بزنیم به دشت |
برویم |
مواضع |
موضع ها، مکان ها |
چموش |
سرکش، لگد زدن |
انگاری |
گویی |
افسار |
عنان، دهانه، لگام |
استقبال |
پیشواز |
مرد حسابی |
حسابگر |
قدر |
اندازه |
سلّانه سلّانه |
آرام آرام، به آهستگی |
پوزه |
پیرامون دهان |
زبان فهم |
فهمیده، باشعور |
مدام |
پیوسته |
نفهم |
بی شعور |
در رفتن |
گریختن |
بالاخره |
سرانجام |
طعنه زدن |
سرزنش کردن |
بعثی |
عضو حزب بعث |
بهت |
حیرت |
بگرای |
حمله ور شو، حرکت کن |
||
اساس تزویر |
پایه های حکومت ریاکار |
||
کاچی |
نوعی غذا با آرد و روغن |
||
خنده اش می گیرد |
شروع می کند به خندیدن |
||
لو برویم |
جای نهفتن مان آشکار شود |
||
این نژاد و پیوند |
منظور نژاد و پیوند ستمگران |
||
گردون |
فلک، آسمان، در اینجا روزگار |
||
شرارت |
بدی، بدخواهی، فتنه، خباثت |
||
سعد |
خجسته، مبارک، متضاد نحس |
||
اورند |
اورنگ، تخت، تخت پادشاهی |
||
پس افکند |
پس افکنده، میراث، به جا مانده |
||
ضماد کردن |
بستن چیزی بر زخم، مرهم نهادن |
||
فسرده |
یخ زده، منجمد، افسرده و غمگین |
||
گرزه |
ویژگی گونه ای مار سمی و خطرناک |
||
تلفات |
ضایعات، مرگ و میرها، کشته شدگان |
||
نحس |
شوم، بدیمن، بداختر، گجسته، ناهمایون |
||
ستور |
چهارپا، جانوران چهارپا به ویژه اسب، استر و خر |
||
زل زدن |
خیره شدن، با چشمی ثابت و بی حرکت به چیزی نگاه کردن |
||
اختر سعد |
سیّاره مشتری یا هرمز است که به خجسته مهین نامبردار است |
||
دیو سپید |
موجودی افسانه ای و اساطیری در شاهنامه که به دست رستم کشته می شود |
||
کلوخ |
پاره گِل خشک شده به صورت سنگ، پاره گل خشک شده به درشتی مُشت یا بزرگتر |
||
عامل تخریب |
شخصی نظامی که کارش نابودکردن هدف های نظامی به وسیلۀ انفجار و کار گذاشتن تله های انفجاری است |
||
کافور |
ماده معطر جامدی که از گیاهانی چون ریحان، بابونه و چند نوع درخت به دست می آید. در قدیم به عنوان مرهم و دارو روی زخم می مالیدند |