اَلفَرَزدَقُ
فرزدق
اَلفَرَزدَقُ مِن شُعَراءِ العَصرِ الأُمَویِّ. وُلِدَ فی مِنطَقَهِ بِالکُوَیتِ عامَ ثَلاثَهِ وَ عِشرینَ بَعدَ الهِجرَهِ؛ وَ عاشَ بِالبَصرَهِ. فی یَومٍ مِنَ الایّامِ جاءَ بِهِ أَبوهُ إلی أَمیرِ المُومِنینَ علیٍ علیه السلام؛ فَسَأَلَهُ الإمامِ علیه السلام عَن وَلَدِهِ؛ فَقالَ:
فرزدق از شاعران روزگار اُمَوی است. او سال بیست و سه هجری در منطقه ای در کویت متولد شد و در بصره زندگی کرد. روزی از روزها پدرش او را نزد امیرالمومنین علی علیه السلام آورد و امام علیه السلام از وی درباره پسرش پرسید و او گفت:
«هذا ابنی یَکادُ یکونُ شاعِراً عَظیماً»
«این پسرم است نزدیک است که شاعری بزرگ شود.»
فَقالَ الإمامُ علیه السلام لِوالِدِهِ: «عَلَّمهُ القُرآنَ».
و امام علیه السلام به پدرش گفت: «به وی قرآن یاد بده.»
فَعَلَّمَهُ القُرآنَ؛ ثُمَّ رَحَلَ إلی خُلَفاءِ بَنی اُمَیَّهَ بِالشّامِ؛ وَ مَدَحَهُم وَ نالَ جَوائِزَهُم.
پس فرزدق به او قرآن یاد داد: سپس نزد خلفای بنی امیه در شام رفت و آنها را مدح کرد و جایزه های آنان را به دست آورد.
کانَ الفَرَزدَقُ مُحِباً لِأَهلِ بَیتِ: وَ کانَ یَستُرُ حُبَّهُ عِندَ خُلَفاءِ بَنی اُمَیَّتَه؛ وَلکِنَّهُ جَهَرَ بِهِ لَمّا حَجَّ هِشامُ بنُ عَبدِ المَلِکِ فی ایّامِ أَبیهِ.
فرزدق دوستدار اهل بیت علیه السلام بود و دوستی اش را نزد خلفای بنی امیه پنهان می کرد: ولی وقتی که هشام بن عبدالملک در روزگار پدرش به حج رفت، آن را آشکار کرد.
فَطافَ هِشامٌ وَ لَمّا وَصَلَ إلی الحَجَرِ لَم یَقدِر أن یَستَلِمَهُ لِکَثرَهِ الاِزدِحامِ؛ فَنُصِبَ لَهُ مِنبَرٌ وَ جَلَسَ عَلَیهِ یَنظُرُ إلی النّاسِ وَ مَعَهُ جَماعَهٌ مِن کِبارِ أَهلِ الشّام.
پس هشام طواف کرد و وقتی که به حجرالاسود رسید نتوانست که آن را به خاطر شلوغی بسیار مسح کند. پس منبری برایش نصب شد و روی آن نشست در حالیکه به مردم نگاه می کرد و گروهی از بزرگان اهل شام همراهش بودند.
فَبَینَما یَنظُرُ إلی الحُجّاجِ؛ إذ جاءَ زَینُ العابِدینَ علیه السلام؛ فَطافَ بِالبَیتِ؛ فَلَمّا وَصَلَ إلی الحَجَرِ؛ ذَهَبَ النّاسُ جانِباً؛ فَاستَلَمَهُ بِسهولَهٍ.
پس در حالیکه به حاجی ها نگاه می کرد ناگهان امام زین العابدین علیه السلام آمد و خانه خدا را طواف کرد، و هنگامی که به حجرالاسود رسید مردم کنار رفتند و سنگ را به آسانی مسح کرد.
فَقالَ رَجُلٌ مِن اَهلِ الشّام:
مردی از اهل شام گفت:
«مَن هذاالَّذی قَد سَمَحَ النّاسُ لَهُ بِاستِلامِ الحَجَرَ»؟!
«ای خلیفه، این کیست که مردم به او اجازه دادند که سنگ را مسح کند»؟!
خافَ هِشامٌ مِن أَن یَعرِفَهُ أَهلُ الشّامِ وَ یَرغَبوا فیهِ؛ فَقالَ: «لا اَعرِفُهُ». وَ کانَ الفَرَزدَقُ حاضِراً.
هشام ترسید از اینکه اهل شام او را بشناسند و به او علاقه مند شوند و گفت: «او را نمی شناسم». و فرزدق حاضر بود.
فَقالَ الفَرَزدَقُ: «أَنَا أعرِفُهُ مَعرِفَةً جَیِّدَةً»
پس فرزدق گفت: «من او را می شناسم.»
ثُمَّ أَنشَدَ هذِهِ القَصیدَهِ.
سپس این شعر را سرود.
هذَا الَّذی تَعرِفُ البَطحاءُ وَطاَتَهُ وَ البَیتُ یَعرِفُهُ وَالحِلُّ وَ الحَرَمَ
اين کسی است که سرزمين مکّه قدمگاهش را می شناسد. و خانۀ [خدا] و بيرون و محدودۀ احِرام،
هذَا ابنُ خَیرِ عِبادِ اللهِ کُلِّهِمُ هذَا التَّقیُّ النَّقیُّ الطّاهِرُ العَلَمُ
او را می شناسند.اين فرزندِ بهترينِ همۀ بندگان خداست. اين پرهيزگارِ پاکِ پاکيزۀ بزرگ قوم است.
وَ لَیسَ قَولُکَ: مَن هذا؟ بِضائِرِهِ العُربُ تَعرِفُ مَن اَنکَرتَ وَالعَجَمُ
و اين گفتۀ تو که «اين کيست؟» زيان رساننده بدو نيست. عرب و غير عرب کسی را که تو انکار کردی می شناسند.