واژه |
معنی |
واژه |
معنی |
بازرگان |
تاجر |
قول داد |
وعده داد، مقرر گردید |
دلتنگ |
پریشان، غمگین |
غلام |
نوکر، خدمتکار، بنده |
ارمغان |
هدیه، سوغات |
کارَمَت |
که برای تو بیاورم |
کو |
کجاست |
بی حکمت |
بدون دلیل خردمندانه |
زهره |
کیسه ی صفرا |
قضا |
تقدیر، سرنوشت |
غصه |
ناراحتی، غم |
قافله |
کاروان، گروه همسفر |
پیغام |
خبر، پیام، مژده |
کول |
شانه و دوش |
از دست رفته است |
کنایه از مرده است |
زاری |
گریه ی سوزناک |
زهره اش بدرید |
بسیار ترسید |
زین |
از این |
مأمور |
مسئول انجام کاری |
دریافت |
دانست، فهمید |
گریستن |
گریه کردن |
بند |
طناب، ریسمان |
ماجرا |
داستان، اتفاق |
اسير |
زندانی |
کان |
که آن |
دلش برای آن سوخت |
کنایه از ناراحت شد |
مرغان |
پرندگان |
ثروتمند |
دارا، توانگر |
توی |
داخل |
دستمزد |
حقوق |
علت |
دلیل، سبب |
بی علت |
بدون دلیل |
دلداری دهد |
همدردی کند، غمخواری کند |
||
شکر سخن |
شیرین سخن، شیرین گفتار |
||
گنبد کبود |
منظور آسمان آبی است، آسمان كبود |
||
شگفت زده |
کسی که تعجب کرده، متعجب |
||
کنیزک |
خدمتکار، دخترک یا زنی که برده باشد |
||
صحنه |
منظره ای واقعی یا خیالی که رویدادی را نشان می دهد |
||
تجارت |
بازرگانی، داد و ستد، معامله، بازرگانی کردن |
||
تپید |
جنبید، حرکت کرد ، بی قرار شد |
||
بازگو کردن |
سخنی را دوباره گفتن، سخنی را دوباره بیان کردن |
||
دلداری دهد |
همدردی کند، غمخواری کند، تسلی دهد |
||
شیرین زبان |
شیرین گفتار، شیرین بیان، شیرین سخن |
||
سوغاتی |
ره آورد، ارمغان، هدیه |
||
خطّه |
پاره ای از زمین، شهر بزرگ، ناحیه، کشور |
||
مشتاق |
دارای شوق، آرزومند، مایل،راغب |
||
حبس |
زندانی کردن، بازداشتن، زندان، بازداشت |
||
هم زبان |
هم صحبت، کسانی که با یک زبان حرف می زنند |
||
نشان |
علامت، نشانه، سهم، نصيب |
||
خواجه |
بزرگ، سرور، تاجر، پولدار، ثروتمند |
||
همتا |
همانند، مثل، نظير، مانند، معادل، مساوی |
||
دنگ |
صدایی که از برخورد با میله ها بلند می شود |
||
خدمتکار |
آن که در خانه ی کسی کار کند |
||
نفر |
(در این درس) واحد شمارش شتر است |
||
قاطر |
حیوانی است که از ترکیب اسب و خر به وجود می آید |
||
رأس |
واحد شمارش چهارپایان |
||
فلان |
اشاره به شخص نامعلوم |
||
خام |
بیهوده، ناپخته، نسنجیده |
||
شادکام |
خوشحال، کامروا، کامران |
||
گران بها |
با ارزش، قیمتی، نفیس |
||
گفت خام |
سخن ناپخته، بی تجربه |