آن گاه، حاکم، طبیب را نزد خود خواند و گفت: «ریشه ی فلان درخت، چه دردی را درمان می کند؟»
در آن وقت، حاکم، پزشک را به پیش خود، دعوت کرد و گفت: «ریشه ی فلان درخت، درمان کننده ی چه دردها و بیماری هایی است؟»
حاکم، کس فرستاد و آن مرد را طلبید و به نرمی و درشتی زَر را بِسِتَد و به صاحبِ زَر، باز داد!
حاکم، کسی را به دنبال آن مرد [مردی که زَر را دزدیده بود] فرستاد و آن مرد را پیش حاکم آوردند.حاکم با مهربانی و گاهی با خشونت، طلا را از او گرفت و به صاحب طلا، پس داد.
مفهوم کلی این حکایت با مَثَل «بار کج به منزل نمی رسد» ارتباط دارد.
پیام حکایت، همان ضرب المثل «بار کج به منزل نمی رسد» است؛ یعنی انسان ها نباید در همان آغاز کار به دنبالِ کارهای ناشایست و نادرست بروند چون که عاقبت، یک روز، این کارهای ناشایست، سبب رسوایی آنها می شود.
این کتاب اثر محمد عوفی در سال 603 هـ.ق نوشته شده است. این کتاب، مجموعه ای از داستان های دارای نکات تاریخی، اخلاقی و پُر از داستان های فارسی است.