واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بازرگان |
تاجر |
گِرد خود |
دور خود |
هلاک |
نابود کردن، از بین بردن |
مقام |
مرتبه، جایگاه، درجه |
کاهلی |
تنبلی، سستی |
مقصد |
جایی که قصد شده |
اسباب |
سبب، مایه ها، علّت ها |
مراقبت |
نگهداری |
غفلت |
بی توجهی، بی اعتنایی |
غفلت ورزد |
بی توجهی کند |
تهیدست |
فقیر، مسکین |
خشنود |
راضی، شاد، خوشحال |
بکوشید |
سعی کرد، تلاش کرد |
کسب |
درآمد |
فضیلت |
نیکویی، برتری |
گمنام |
بی نام و نشان |
نیکویی |
خوبی، پسندیده بودن |
نهان |
پنهان، مخفی |
آراست |
زینت داد، زیبا کرد |
پروردن |
پرورش دادن، تربیت کردن |
معلوم |
مشخص، معیّن |
بهره گیرند |
استفاده ببرند |
حوادث |
رویدادها ، حادثه ها، پیش آمدها |
||
اندوختن |
جمع کردن، پس انداز کردن، ذخیره کردن |
||
خصلت |
خوی، صفت، ویژگی |
||
بوَرزد |
ورزش کند، ورزیده شود |
||
روی بگرداند |
برگردد، پشت کند و پشیمان شود |
||
چارپایان |
حیواناتی که دو دست و دو پا دارند |
||
کسب و کار |
پیشه، شغل، محلّ در آمد |
||
هنر |
شناسایی همه ی قوانین عملی مربوط به شغل و فنی |
||
شناخته |
در این درس، به معنی معروف |
||
فروغ |
روشنایی، پرتو نور، درخشش |
||
بی شک |
بی تردید، بی گمان، بی شبهه |
||
موذی |
آزار دهنده، اذیت کننده، موجود مزاحم و آسیب رساننده |
||
معمولاً |
بیشتر اوقات، بر حسب معمول |