نصب اپلیکیشن

صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن
2 سال قبل
0

متن «حکایت: چراغ» و معنی متن:

حکایت

چراغ

 

  • نوع نثر: نثر مسجّع
  • کتاب: بهارستان
  • نویسنده: عبدالرحمن جامی

 

نابینایی در شب، چراغ به دست و سبو بَر دوش، بر راهی می رفت.

شخص نابینایی، در تاریکی شب، در حالی که چراغ در دست داشت و کوزه ای سفالی بر دوش، از راهی عبور می کرد.

واژه

معنی واژه

سبو

کوزه ی سفالی

 

یکی او را گفت: تو که چیزی نمی بینی چراغ به چه کارت می آید؟

شخصی به او گفت: تو که نمی توانی چیزی را ببینی، پس چراغ به چه دردت می خورد؟ (چراغ برای تو فایدهای ندارد.)

واژه

معنی واژه

به چه کارت می آید

به درد تو نمی خورد، برای تو مفید نیست

نکات دستوری و آرایه ادبی:

«را» در عبارت «یکی او را گفت» (یکی به او گفت)  ß  حرف اضافه

«ت» در عبارت «به چه کارت آید» (به چه کار تو می آید)  ß  ضمیر پیوسته دوم شخص مفرد

 

گفت: چراغ از بهر کوردلانِ تاریک اندیش است تا به من تنه نزنند و سبوی مرا نشکنند.

چراغ برای انسان های نادان و گمراهی می باشد تا (آنها مرا ببینند و) با من برخورد نکنند و کوزه ی مرا نشکنند.

واژه

معنی واژه

کوردلانِ تاریک اندیش

انسان های نادان و گمراهی

به من تنه نزنند

با من برخورد نکنند


سایر مباحث این فصل