گام به گام معنی شعر صفحه 102 درس 12 فارسی (3) (گذر سیاوش از آتش)
تعداد بازدید : 51.16Mپاسخ معنی شعر صفحه 102 فارسی (3)
-گام به گام معنی شعر صفحه 102 درس گذر سیاوش از آتش
-معنی شعر صفحه 102 درس 12
-1) چنین گفت موبد به شاه جهان که دردِ سپهبد نماند نهان
2) چو خواهی که پیدا کنی گفت و گوی بباید زدن سنگ را بر سبوی
3) که هر چند فرزند هست ارجمند دل شاه از اندیشه یابد گزند
4) وزین دخترِ شاه هاماوران پراندیشه گشتی به دیگر کران
5) ز هر در سخن چون بدین گونه گشت بر آتش یکی را بباید گذشت
6) چنین است سوگندِ چرخ بلند که بر بی گناهان نیاید گزند
7) جهاندار، سودابه را پیش خواند همی با سیاوش به گفتن نشاند
8) سرانجام گفت ایمن از هر دوان نگردد مرا دل، نه روشن روان
9) مگر کآتش تیز پیدا کند گنه کرده را زود رسوا کند
10) چنین پاسخ آورد سودابه پیش که من راست گویم به گفتار خویش
11) به پورِ جوان گفت شاه زمین که رایت چه بیند کنون اندرین؟
12) سیاوش چنین گفت کای شهریار که دوزخ مرا زین سخن گشت خوار
13) اگر کوه آتش بود بسپَرم ازین تنگ خوار است اگر بگذرم
14) پراندیشه شد جان کاووس کی ز فرزند و سودابه نیک پی
15) کزین دو یکی گر شود نابکار از آن پس که خواند مرا شهریار؟
16) همان به کزین زشت کردار دل بشویم کنم چاره دل گسل
17) به دستور فرمود تا ساروان هیون آرد از دشت، صد کاروان
18) نهادند بر دشت هیزم دو کوه جهانی نظاره شده هم گروه
19) بدان گاه سوگندِ پرمایه شاه چنین بود آیین و این بود راه
20) وزآن پس به موبد بفرمود شاه که بر چوب ریزند نفتِ سیاه
21) بیامد دوصد مردِ آتش فروز دمیدند گفتی شب آمد به روز
22) نخستین دمیدن سیه شد ز دود زَبانه برآمد پس از دود، زود
23) سراسر همه دشت بریان شدند بر آن چهر خندانش گریان شدند
24) سیاوش بیامد به پیش پدر یکی خُود زرین نهاده به سر
25) هشیوار و با جامههای سپید لبی پر ز خنده دلی پر امید
26) یکی تازی ای بر نشسته سیاه همی خاک نعلش بر آمد به ماه
27) پراگنده کافور بر خویشتن چنان چون بود رسم و ساز کفن
28) بدان گه که شد پیش کاووس باز فرود آمد از باره، بردش نماز
29) رخ شاه کاووس پرشرم دید سخن گفتنش با پسر نرم دید
30) سیاوش بدو گفت انده مدار کزین سان بود گردش روزگار
31) سرِ پر ز شرم و بهایی مراست اگر بی گناهم رهایی مراست
32) ور ایدون که زین کار هستم گناه جهان آفرینم ندارد نگاه
33) به نیروی یزدان نیکی دهش کزین کوه آتش نیابم تپش
34) سیاوش سیه را به تندی بتاخت نشد تنگ دل جنگِ آتش بساخت
35) ز هر سو زبانه همی بر کشید کسی خُود و اسپ سیاوش ندید
36) یکی دشت با دیدگان پر ز خون که تا او کی آید ز آتش برون
37) چو او را بدیدند برخاست غو که آمد ز آتش برون شاه نو
38) چنان آمد اسپ و قبای سوار که گفتی سمن داشت اندر کنار
39) چو بخشایش پاک یزدان بود دم آتش و آب یکسان بود
40) چو از کوه آتش به هامون گذشت خروشیدن آمد ز شهر و ز دشت
41) همی داد مژده یکی را دگر که بخشود بر بی گنه دادگر
42) همی کَند سودابه از خشم موی همی ریخت آب و همی خست روی
43) چو پیش پدر شد سیاوش پاک نه دود و نه آتش نه گرد و نه خاک
44) فرود آمد از اسپ کاووس شاه پیاده سپهبد پیاده سپاه
45) سیاوش را تنگ در بر گرفت ز کردار بد پوزش اندر گرفت
1) روحانی مشاورِ پادشاه به کاووس چنین گفت که مشکل شاه پنهان نمی ماند.
2) اگر می خواهی حقیقت آشکار شود، باید به آزمایش سیاوش و سودابه بپردازی.
3) هر چند سیاوش گرامی است؛ اما بدگمانی نسبت به او دلِ شاه را آزرده خواهد کرد.
4) از سوی دیگر، سودابه نیز موجب نگرانیِ خاطر شاه و بدگمانی او، شده است.
5) چون کار به این جا کشیده شد [مقصّر پیدا نشد] به ناچار باید یکی از آن دو (سودابه یا سیاوش) برای اثباتِ بی گناهی خود از آتش بگذرد.
6) سوگندِ آسمان این چنین است که آتش به بی گناهان آسیب نمی رساند.
7) کاووس شاه، سودابه را به نزد خود فراخواند و او را با سیاوش روبه رو کرد.
8) سرانجام کاووس به هر دوی آنها گفت که دلِ (خاطر) من از شما دو تن آسوده نمی شود و روحم آرامش نمی گیرد (من هنوز نسبتِ به شما بدگمانم)
9) به این امید (شاید) که آتشِ شعله ور حقیقت را روشن سازد و سریع، گناه کار را رسوا نماید.
10) سودابه چنین پاسخ داد که سخنانِ من راست است و دروغ نمی گویم.
11) کاووس به پسر جوانش گفت: در مورد این اتهام، نظرِ تو چیست؟ (چه دفاعی از خود داری.)
12) سیاوش چنین گفت که ای پادشاه، تحمّل آتشِ از شنیدنِ این بهتان برای من ساده تر است (با شنیدنِ این اتّهامات، عبور از آتش برای منِ بی گناه، آسان است)
13) اگر کوهی از آتش نیز باشد، آن را می پیمایم و اگر قرار بر عبور از آتش باشد، برای من کاری آسان است.
14) کی کاووس از فرزندِ خود سیاوش و همسرِ خود سودابه، به سختی اندوهگین و نگران شد.
15) (حتّی) اگر یکی از این دو نفر نیز گناهکار باشند، دیگر پس از این، کسی مرا پادشاه خطاب نخواهد کرد.
16) بهتر است که خود را از این بدگمانی نجات دهم و برای این رویدادِ تلخ و دل آزار، چاره ای بیابم.
17) کاووس به وزیر خود فرمان داد تا شتربان، صد کاروان شتر از دشت بیاورد.
18) هیزمِ فراوانی به اندازه دو کوه در دشت آماده کردند و مردم بسیاری نیز با همدیگر به تماشا مشغول شدند.
19) در آن زمان (زمان کی کاووس)، راه و رسمِ شاهان در شناسایی خطاکار از درستکار این گونه بود؛ (زیرا به اعتقاد ایشان، آتش پاک و مقدّس هرگز انسانهای پاک را نمی سوزاند.)
20) سپس کاووس شاه به روحانیِ مشاور خود دستور داد که بر روی چوبها نفت سیاه بریزند.
21) دویست نفر برای روشن کردن آتش پیش آمدند و آن قدر دمیدند که (از شدّت دود) انگار روز به شب تبدیل شد.
22) با نخستین دمیدن در هیزم همه فضا از دود سیاه شد و پس از آن به تندی آتش شعله ور گردید و زبانه کشید.
23) همه مردم حاضر در دشت از این آزمایش غمگین و ناراحت بودند و همه بر آن چهرهٔ خندان، معصوم و بی گناه سیاوش گریان بودند. (مردم می دانستند که سیاوش بی گناه است پس بر بی گناهی او می گریستند)
24) همه مردم حاضر در دشت از این آزمایش غمگین و ناراحت بودند و همه بر آن چهرهٔ خندان، معصوم و بی گناه سیاوش گریان بودند. (مردم می دانستند که سیاوش بی گناه است پس بر بی گناهی او می گریستند)
25) سیاوش در حالی که کلاهخُود طلایی بر سر داشت، نزد پدر آمد.
26) (سیاوش) هوشیار بود. لباسهای سفیدی بر تن، لبی پر از خنده و دلی امیدوار داشت.
27) سیاوش همان گونه که آیین کفن و دفن است به خودش کافور پاشیده بود.
28) هنگامی که سیاوش به نزد کاووس بازگشت از اسب پیاده شد و در برابر کاووس سر خم کرد.
29) سیاوش، پدرش را بسیار شرمنده دید و دریافت که دیگر با فرزند خود با نرمی و مهربانی سخن می گوید.
30) سیاوش به کاووس گفت غمگین نباش، سرنوشت و بخش این چنین بوده است.
31) وجود من سراسر ارزشمند و آراسته به شرم و پاکی است، اگر بیگناه باشم، نجات می یابم.
32) اگر در این مورد گناهکار باشم، پروردگار من را زنده نمی گذارد.
33) با کمک نیروی خداوندِ نیکی دهنده، از این کوه آتش (می گذرم) و هیچ نگرانی و دلهره ای ندارم.
34) سیاوش اسب سیاهش را به سرعت راند؛ غمگین و مضطرب نبود بلکه خود را برای جنگ با آتش آماده کرد.
35) از هر سو آتش شعله می کشید به گونه ای که کسی سیاوش و اسبش را نمی دید (در آتش ناپدید شد.)
36) همه مردم حاضر در آن دشت (از شدت اندوه) خون می گریستند و انتظار می کشیدند تا ببینند کی سیاوش از آتش بیرون بیاید؟
37) چون سیاوش را دیدند، فریاد برآوردند که شاه نو، به سلامت، از آتش بیرون آمد.
38) اسب و سوار سفید پوش به گونه ای تندرست از آتش بیرون آمدند که انگار از کنار گلهای یاسمن سفید بازگشته اند.
39) زمانی که بخشایش و آمرزش ایزد پاک شامل حال کسی شود. گرمای آتش و سردی آب با هم برابر می گردد.
40) هنگامی که سیاوش از کوه آتش به خوبی به دشت آمد، فریاد شادی و همدردی همه مردم به گوش رسید.
41) همه مردم به یکدیگر مژده می دادند که خداوند دادگستر، سیاوش بی گناه را آمرزید.
42) سودابه از شدّت خشم و اندوه موهای خود را می کند و اشک (عرق شرم) می ریخت و بر چهره خود چنگ می انداخت.
43) سیاوش پاک و بی گناه در حالی به نزد پدر رفت که اثری از دود، آتش، گرد و غبار با او نبود.
44) کاووس شاه و همه سپاهیان و سربازان برای بزرگداشت سیاوش از اسب پیاده شدند.
45) (کاووس شاه) سیاوش را محکم در آغوش کشید و از کردار ناپسند خود پوزش خواست.
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه چهارم تا دوازدهم- آزمون آنلاین تمامی دروس
- گام به گام تمامی دروس
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس
- فلش کارت های آماده دروس
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه