قٌدما ،آخرین حرف اصلی قافیه را، «رَوی» می نامیدند.
گاهی شاعر برای غنی تر کردن موسیقی شعر،در درون مصراع قافیه ای به کار می برد که به آن قافیه ی درونی می گویند.
(قافیه ی درونی معمولا در وسط مصراع اول، پایان مصراع اول و وسط مصراع دوم می آید)
مثال
در رفتن جان از بدن گویند هرنوعی سخن ./. من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود (سعدی)
مُرده بُدم زنده شدم گریه بُدم خنده شدم ./. دولت عشق آمد ومن دولت پاینده شدم (مولانا)
دیده ی سیر است مرا،جان دلیر است مرا ./. زَهره ی شیر است مرا،زُهره ی تابنده شدم (مولانا)
شعری که دارای دو قافیۀ پایانی است به آن ذوقافیتین می گویند. در این حالت، (قافیۀ اصلی، در واژه های آخر مصراع ها است)
مثال
طُرفه می دارند یاران صبر ومن بر داغ و درد ./. داغ و دردی کز تو باشد خوشتر است از باغ و وَرد
شکل نوشتاری حروف قافیه نیز باید مشابه و همسان باشد. بنابراین «حضیض»َ، «لذیذ» و «غلیظ» نمی توانند هم قافیه شوند، زیرا اگرچه در پایان، تلفظ مشترکی دارند، اما شکل نوشتاری حرف اخرشان متفاوت است.
قافیه در شعر نو، محدودیت های شعر کهن را ندارد و شاعر خود را اسیر قافیه نمی سازد، بلکه معمولاً در هر بخش سروده، دو یا چند مصرع قافیه دار به کار گرفته می شود.
مثال
از تهی سرشار
جویبار لحظه ها جاری ست
چون سبوی تشته کاندر خواب بیند آب وانر آب بیند سنگ
دوستان ودشمنان را می شناسم من
زندگی را دوست دارم
مر را دشمن
وای اما با که باید گفت این؟ من دوستی دارم
که به دشمن باید از او التجا بردن
جویبار لحظه ها جاری....... (مهدی اخوان ثالث)