نصب اپلیکیشن

صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن

دانش ادبی: حس آمیزی، مجاز

پاسخ تایید شده
2 سال قبل
2 سال قبل
0

دانش ادبی: حس آمیزی، مجاز:

دانش ادبی

حس آمیزی

حس آمیزی:

در آمیختن دو حس از حواس آدمی در کلام؛ به عنوان مثال:

  • فریاد سرخ: فریاد را گوش می شنود، حال آنکه سرخی را با چشم می بینیم.

در آمیختن دو حس شنوایی و بینایی.

  • شعر تر: شعر را گوش می شنود ولی "تر بودن" از طریق پوست حس می شود.

«شعر تر» کنایه است از شعر روان وزیبا؛ در آمیختن دو حس شنوایی و لامسه.

  • عادت سبز: عادت از حواس باطنی است، حال انکه سبزی را با چشم می بینیم.

مثال هایی دیگر:

مناسب لب لعلت حدیق بایستی                       جواب تلخ بدیع است از آن دهان ای دوست

جواب تلخ:حس آمیزی (در آمیختن دو حس شنوایی و چشایی(

چشم که بر تو می کنم چشم حسود می کنم                  شکر خدا که باز شد دیده ی بخت روشنم

بخت روشن:حس امیزی (در آمیختن دو حس باطنی و بینایی(

نکته:

ممکن است بیش از دو حس در کلام به هم آمیخته شود.

 

مجاز

مجاز:

مجاز (Trope) در لغت یعنی غیر واقع و غیر حقیقی؛ در اصطلاح ادبی استعمال و استفاده لفظ و واژه در غیر معنی اصلی خود را گویند. به ساده ترین بیان هرگاه نویسنده کلمه ای را جای کلمه دیگر بیاورد و بین دو کلمه وجه شبه از نوع صفت وجود نداشته باشد و صرفا یک نوع رابطه (علاقه) بین آن ها وجود داشته باشد، مجاز پدید می آید. مثلاً در بیت:

به یاد روی شیرین بیت می گفت        چو آتش تیشه می زد کوه می سفت

می دانیم شاعر واژه بیت را به جای شعر آورده و بین این دو نیز وجه شبهی نمی توان تعریف کرد پس می گوییم بیت مجاز از شعر است.

نکته:

1) مجاز مکان از افراد یا موجودات درون آن (مجاز محلیه) می باشد که در آن مکان حضور افراد به جای خود آنان می آید مانند:

خروشی برآمد ز دشت و از شهر        غم آمد جهان را از آن کار بهد

2) تمامی استعاره ها نوعی مجاز اند.

انواع مجاز (مخصوص رشته علوم انسانی):

1- جزییه:

جزئی از یک چیز به جای کل آن به کار می رود؛ مثلاً آمدن کلمه بیت به جای شعر در مثال بالا.

2- کلیّه:

تمام چیزی به جای جزئی از آن بکار می رود؛ مثلاً آمدن کلمه دست به جای انگشتان.

3- محلّیه:

محل چیزی به جای خود آن چیز بکار می رود.

4- لازمیه:

چیزی به دلیل همراهی همیشگی با چیزی دیگر به جای آن بکار می رود مانند آمدن خون» به جای «کشتن».

5- سببیه:

سبب چیزی جانشین خود آن می شود، مثلا «نفس» به جای «سخن» می آید.

6- آلیه:

ابزار چیزی جانشین کاری شود که با آن ابزار انجام می شود؛ مثلاً «زبان» به جای «سخن گفتن» می آید.


سایر مباحث این فصل