واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کفی از خاک |
یک مشت خاک |
هدف |
نشانه تیر |
پرده |
نقاب، روی بند، حجاب |
پدیدار |
آشکار |
فروغ |
پرتو، روشنایی |
نقش |
شکل |
خندیدن گل |
شکوفا شدن گل |
بی شمار |
آن که شمرده نشود |
یقین |
اطمینان، اعتقاد |
یقین دانستن |
مطمئن بودن |
معرکه |
میدان جنگ |
یکتا |
یگانه، بی همتا |
بِدَوَم |
با سرعت جاری شوم |
شِکَن |
پیچ و خم زلف |
بر |
سینه، آغوش، کنار |
گریبان |
یقه |
سرمایه |
مال، دارایی |
برازندگی |
شایسته بودن |
بن |
بیخ، ریشه |
همسری |
برابری، هم شأنی |
نَمَط |
روش، نوع |
مبدأ |
آغاز، سرچشمه |
بحر |
دریا |
نعره |
فریاد، بانگ بلند |
راست |
درست |
یَله |
رها، آزاد |
آبگیر |
برکه، استخر |
حازم |
محتاط، هوشیار |
عاجز |
ناتوان و ضعیف |
از قضا |
اتفاقاً |
میعاد |
وعده، قرار |
میعاد نهادن |
قرار گذاشتن |
دام |
تله، تور |
حیلت |
نیرنگ، ترفند |
بشنودند |
شنیدند |
حزم |
دوراندیشی |
زیادت |
زیادی، افزونی |
دست برد |
حمله و هجوم |
زمانه |
روزگار |
جافی |
ستمگر، ظالم |
سبک |
به سرعت |
جانب |
طرف، سو |
درآمدن |
داخل شدن |
برفَوْر |
فوراً، بی درنگ |
در این میان |
در این اثنا |
جانب |
طرف |
پیرایه |
زیور و زینت |
ذخیرت |
ذخیره، پس انداز |
تجربت |
تجربه |
بهره |
نصیب |
غفلت |
نادانی و سهل انگاری |
فرجام |
عاقب، پایان |
غافل |
نادان |
حیلت |
حیله، چاره گری |
بلا |
بلا |
منافع |
جمع منفعت |
نومید |
ناامید |
دفع |
دور کردن |
صواب |
درست |
ثواب |
پاداش |
ثبات |
پایداری |
مرده کردن |
به مردن زدن |
غالب |
چیره، غلبه یافته |
عجز |
ناتوانی |
افعال |
کارها |
ظاهر |
مشخص، نمایان |
مدهوش |
سرگردان |
فراز |
بالا |
نشیب |
پایین |
||
گُهر |
سنگ درخشان و قیمتی |
||
صورت شد |
به نظر آمدن، تصوّر شدن |
||
مکاید |
جمع مَکیدت، مکرها، حیله ها |
||
تأخیر |
واپس افکندن، عقب افکندن |
||
ورطه |
زمین پست، مهلکه، هلاکت |
||
حادثه |
واقعه، رِخداد، پیش آمد |
||
دست برد دیدن |
مورد حمله و هجوم قرار گرفتن |
||
آن جا |
منظور دریا یا نزدیک و ساحل دریا |
||
خَجِلی |
شرمگین بودن، شرمنده بودن |
||
خروشیدن |
بانگ بر زدن، فریاد کشیدن |
||
نادره (مؤنث نادر) |
بی مانند، کمیاب، شگفت، طُرفه |
||
وصف |
تشریح، توصیف ستایش |
||
حقیقت |
به راستی، درستی، در حقیقت |
||
شوق |
آرزومندی، اشتیاق، دلبستگی |
||
فضل |
بخشش،احسان، نیکویی |
||
زَهره |
کیسه زرداب، کیسه صفرا |
||
رزاق |
روزی دهنده، بسیار رزق دهنده |
||
غرور |
به خود بالیدن، تکبر، خودخواهی |
||
دمیدن (بِدَمَد) |
روییدن، سر از خاک درآوردن، وزیدن |
||
هنگامه |
غوغا، داد و فریاد ،شلوغی جمعیت مردم |
||
کام |
سقف دهان، مجازاً دهان، زبان |
||
پیرایه |
زیب، زینت، زیور، آرایش |
||
خلّاق |
آفریدگار، بسیار خلق کننده |
||
گُلبُن |
بوته گل، گل سرخ، بیخ بوته گل |
||
خیره |
سرگشته، حیران، فرومانده، لجوج، بیهوده |
||
زَهره دَر |
[صفت فاعلی مرکب مُرَخّم] زَهره درنده |
||
تابناک |
دارای فروغ و پرتو، تابان، درخشان، نورانی |
||
حامل |
صفت فاعلی از حمل، بَرَنده، حَمل کننده |
||
رحمت |
مهربانی بخشایش و عفو مخصوص خداوند |
||
تدبیر |
چاره اندیشی، اندیشیدن برای یافتن راه کار |
||
افلاک |
جمع فلک، به معنی آسمان، چرخ، سپهر |
||
عجایب نقش ها |
نقش های عجایب (ترکیب وصفی مقلوب) |
||
نعره برآورده |
منظور صدای امواج خروشان و بلند دریاست |
||
زِهی |
[ زِ ] (صوت) ادات تحسین، آفرین، چه خوش است |
||
جانِِ جان |
جانِ جان ها، ذات حق تعالی، روح و حقیقت جان |
||
نادره جوشنده |
[ترکیب وصفی مقلوب] دارنده ی جوشش بی مانند |
||
سهمگن |
مخفّف سهمگین، ترسناک، وحشت انگیز، هراسناک |
||
پیدا کرد |
آشکار کرد، در این جا به مفهوم آفرید و خلق کرد |
||
کردگار |
نامی از نام های خدای تعالی، آفریننده، پروردگار |
||
عجایب |
جمع عجیب؛ چیزهای شگفت آور و بدیع، شگفتی ها |
||
به نام |
فعل «شروع می کنم یا آغاز می کنم» به قرینه ی معنوی حذف شده است |
||
از آتش رنگ های بی شمارست |
جابه جایی ضمیر شخصی پیوسته (از آن جهت رنگ هایش بی شمار است) |
||
صدف |
نوعی جانور نرم تن آبزی که بدنش در یک غلاف سخت جا دارد و در بعضی انواع آن مروارید پرورش می یابد |
||
نیلوفری |
[صفت نسبی] منسوب به نیلوفر، به رنگ نیلوفر لاجوردی؛ در متن درس مقصود از «پرده نیلوفری»، آسمان لاجوردی است |
||
هفت افلاک |
هفت آسمان، هفت طبقه ی آسمان، جمع آمدن «افلاک» از ویژگی های زبانی متون گذشته است. امروزه « هفت فلک » گفته می شود |