فرهنگ معاصر غرب، چه پیشینه ای دارد و چه مراحل و دوره هایی را سپری نموده است؟
چه افراد، گروه ها، سازمان ها، و نهادهایی در شکل گیری آن دخیل بوده اند؟
دوران یونان و روم باستان
دوران قرون وسطی
دوران رُنِساس
دوران غرب جدید (دوره مدرن)
دوران یونان و روم باستان : فرهنگ یونان و روم باستان؛ فرهنگ اساطیری بود. در این فرهنگ اساطیری؛ نگاه توحیدی به جهان هستی وجود نداشت و خداوندگاران متکثر(گوناگون) پرستیده می شدند .( فرهنگی که به خداوندگاران مختلف در طبیعت باور داشته و پدیده های طبیعی را رازآلود و پر از سحر و افسون می دانست. مانند : خداونگار باران/ خداوندگار جنگل و...)
دوران قرون وسطی : فرهنگ قرون وسطی؛ فرهنگ دینی مسیحیت بود که با دعوت به توحید شکل می گرفت. طی قرون وسطی؛ آباء کلیسا (پدران کلیسا : متکلمان برجسته مسیحی به این عنوان شناخته می شدند ، ) به رغم آنکه از شعارها و مفاهیم معنوی و توحیدی استفاده می کردند؛ اما در عمل با رویکرد دنیوی خود؛ نوعی دنیاگرایی و سکولاریسم عملی را دنبال می کردند. آنها به نام خداوند، انسانها را به بندگی می گرفتند و همچنین به بهانه ایمان و وحی؛ عقل را از اعتبار می انداختند .( زَوال انسانیت و عقلانیت به بهانه ایمان؛ شاخص اصلی این دوره است. )
دوران رنساس : رنساس به معنای تجدید حیات (نو شدن زندگی) و تولد دوباره است و دوره تاریخی قرن ۱۴تا ۱۶میلادی را شامل می شود. دلیل نام گذاری این دوره به رنساس؛ این است که غرب در این زمان به فرهنگ یونان و روم باستان، بازگشت.
فرو ریختن اقتدار کلیسا و بروز و ظهور پادشاهان و قدرت های محلی؛ بعنوان رقیبان دنیاطلب (سکولار)در مقابل کلیسا. (جنگ های صلیبی و فتح قُستَنطَنیه (استانبول امروزی) توسط مسلمانان؛ زمینه های فروریختن اقتدار کلیسا را فراهم کرد).
انکار دخالت دین در امور دنیوی و آغاز حرکتی در جهت سکولاریسم آشکار توسط پادشاهان و قدرت های محلی؛( پادشاهان و قدرت های محلی؛ بدلیل رویکرد دنیوی خود و برای حذف کلیسا؛ بجای آنکه عملکرد آباء کلیسا را مورد انتقاد قرار دهند؛ بتدریج دخالت دین در امور دنیوی را انکار کردند و حرکتی دنیوی (سکولار) را آغاز کردند که حتی بدنبال توجیه دینی و معنوی خود نیز نبود .
بروز و ظهور سکولاریسم آشکار و نظریِ توسط پادشاهان و قدرت های محلی؛ در مقابل سکولاریسم پنهان و عملیِ قرون وسطی
آشکار شدن رویکرد دنیوی به جهان (سکولاریسم آشکار)؛ در سطح هنر، اقتصاد، سیاست و حتی در قالب حرکت های اعتراض آمیز مذهبی ( هنرمندان دوره رنساس با بازگشت به هنر یونان، به ابعاد جسمانی و دنیوی انسان اهمیت دادند).
بسط و گسترش ابعاد دنیوی و حذف پوشش دینی از جهان هستی و بازگشت به فرهنگ یونان و روم باستان.( این بازگشت در جهت پذیرش فرهنگ فرهنگ اساطیری- باستانی نبود بلکه برای عبور از مسیحیت و پذیرش تفسیرِ غیر توحیدِیِ فرهنگ یونان و روم باستان از جهان هستی بود)
فراهم شدن عبور از اقتصاد کشاورزی ارباب رعیتی بواسطه رشد تجارت و کشف امریکا و بالا گرفتن تبِ طلا.
پیدایش پروتستانتیسم یا حرکت های اعتراض آمیز مذهبی در مقابل کلیسا (حرکت های اعتراض آمیز مذهبی؛ با عنوان پروتستانتیسم شناخته می شوند).( شاهزادگان اروپایی در رقابت خود با کلیسا؛ از حرت های اعتراض آمیز کشیش هایی حمایت کردند که پیوند خود را با پاپ قطع می کردند)
حرکت های نوع اول : این حرکت های اعتراض آمیز مذهبی؛ تنها با قدرت پاپ مخالفت داشتند و با جریان دنیاگرا (سکولار)؛ تقابل نداشتند. این حرکت ها؛ با حمایت قدرت های محلی توانستند بخشی از اروپای مسیحی را از تسلط کلیسا خارج سازند.
حرکت های نوع دوم : این حرکت های اعتراض آمیز مذهبی؛ بر خلاف حرکت های نوع اول؛ با جریان دنیاگرا(سکولار) تقابل داشتند و مورد هجوم کاتولیک ها و دیگر پروتستان ها قرار گرفتند و امکان گسترش نیافتند .
مثال
آناباپتیست ها؛ گروهی از پروتستان هایی بودند که به مخالفت با جریان های دنیاگرایانه ای پرداختند که از دوران رنساس پدید آمده بود. این گروه با تحولات اجتماعی بعدی جهان غرب همراهی نکردند. بخشی از آنها که امروزه با عنوان آمیش ها شناخته می شوند. از قرن ۱۶ میلادی تا به امروز؛ شیوه زندگی خود را تغییر نداده اند. تاریخ اروپا شاهد کشتار آناباپتیست ها توسط مسیحیان کاتولیک و دیگر پروتستان ها بوده است و امروزه تنها گروه های محدودی از آنها وجود دارد.
مسحیت بعنوان یک دین توحیدی در جریان مقابله با فرهنگ اساطیری یونان و روم باستان ( غفلت از نگاه توحیدی به هستی و پرستش خداوندگاران متکثر ) ؛ موفقیت هایی بدست آورد. اما تحریفاتی که در مسیحیت رخ داد؛ به دو پیامد ذیل منجر شد.
پیامدهایی در سطح اندیشه و نظر : مسیحیت آمیخته با رویکردهای اساطیری شد و با قبول تثلیث؛ از ابعاد عقلانی توحید؛ دور ماند .(تثلیث : یک باور مسیحی است که با تأکید کنستانتین (امپراتور روم))در دومین شورای کلیسای جهانی؛ رسمیت یافت. بنابر تثلیث: خداوند، عیسی (ع) و روح القدس؛ با آنکه سه شخص اند، اما یک ذات و جوهر دارند./ تثلیث در اصل؛ اعتقاد به خدا بودنِ عیسی (ع) است. اعتقادی است که عیسی (ع) را هم ذات با خدا می داند).
باور به تثلیث؛ باوری نبود که عقل آنرا بپذیرد. این مسئله کلیسا را به سمت تقابل میان عقل و ایمان سوق داد. در حالیکه به گفته مورخان؛ اعتقاد به تثلیث هرگز در کتاب مقدس (اِنِجیل)؛ آشکارا بیان نشده و در تعلیمات عیسی (ع) نیز وجود نداشته است.
پیامدهایی در سطح زندگی و عمل : مسیحیان و آباء کلیسا ( پدران کلیسا : متکلمان برجسته مسیحی به این عنوان شناخته می شدند) ، در تعامل با فرهنگ امپراتوری روم؛ بسوی نوعی دنیاگرایی (سکولاریسم)گام برداشتند. کلیسا در این مرحله عملکرد دنیوی خود را در پوشش معنوی و دینی؛ توجیه می کرد(سکولاریسم پنهان).
محمود کرمی/زنجان/خدابنده