زاغکی، قالب پنیری دید به دهان برگرفت و زود پرید
بچه زاغی یه قالب پنیر دید آن را به دهانش گرفت و شروع به پرواز کرد
بر درختی نشست در راهی که از آن می گذشت روباهی
در بین راه روی درختی نشست که روباهی از آنجا رد می شد
روبه پُرفریب و حیلت ساز رفت پای درخت و کرد آواز
روباه فریبکار و حیله گر زیر درخت رفت و شروع به حرف زدن کرد (تعریف کردن)
گفت: به به! چقدر زیبایی! چه سری، چه دُمی، عجب پایی!
روباه به زاغ گفت: به به چقدر تو زیبا و قشنگی، عجب سر و دُم و پای قشنگی داری
پَر و بالت سیاه رنگ و قشنگ نیست بالاتر از سیاهی رنگ
پرها و بال هایت سیاه رنگ و قشنگ هستند و قطعا قشنگتر از رنگ سیاه رنگ دیگری نیست
گر خوش آواز بودی و خوش خوان نَبُدی بهتر از تو در مرغان
اگر خوش صدا و خوش آواز بودی، در بین مرغان بهتر از تو وجود نداشت (بهترین پرنده در بین پرندگان بودی)
زاغ می خواست قار قار کند تا که آوازش آشکار کند
زاغ که تعریف های روباه را دید، خواست شروع به آواز خواندن کند تا صدای زیبایش را نسان روباه دهد
طعمه اُفتاد چون دهان بگشود روبَهَک جَست و طعمه را برُبود
زاغ تا دهانش را باز کرد قالب پنیر به زمین افتاد و روباه سریع پرید و آن را برداشت