واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مباد |
نباشد، خدا کند نباشد |
بدین |
مخفّف به این |
بوم و بر |
سرزمین، آب و خاک |
به شمار می رفت |
به حساب می آمد |
پهناور |
گسترده، وسیع، فراخ |
تاخت و تاز |
حمله و هجوم |
باختر |
مغرب |
هرگز! هرگز |
هیچ وقت، هیچ گاه |
سر به فلک کشیده |
بسیار بلند، مرتفع |
بی تابی |
بی قراری، بی طاقتی |
گویی |
انگار، مثل این که |
ناگوار |
ناپسند، ناشایست |
با قوت هر چه تمام تر |
با قدرت زیاد |
برآمدگی |
برجستگی |
خُرد |
کوچک، کم جثّه |
هجوم |
حمله، تاختن، یورش |
آهنگ (آهنگ ایران کرد) |
قصد |
مقدونی ها |
سربازان مقدونی |
سپاه عظیم |
لشکر بزرگ |
غرق اندوه شد |
بسیار غمگین شد |
تنگه |
راه تنگ، درّه |
اوضاع |
شرایط، وضعیت |
جلگه |
زمین صاف و هموار |
دلیرانه |
شجاعانه، دلاورانه |
شگفت آور |
تعجّب آور، حیرت آور |
ایستادگی |
مقاومت |
مرز و بوم |
کشور، زمین |
خانمان |
خانه، کاشانه |
نبرد |
جنگ |
آن سان |
آن گونه، آن وجه |
گَزید |
نوک زد، گاز گرفت |
جهید |
جست زد ، پرید |
شرجی |
مرطوب |
نخل |
درخت خرما |
اندرونی |
محل ورود به اتاق ها |
کدخدا |
بزرگ روستا |
سر سجاده |
سر نماز |
سکوی |
تختگاه |
برخاست |
بلند شد |
مکتب خانه |
مدرسهی قدیم |
امیریه |
محل اداره شهر |
گمرک |
محل ورود و خروج کالا |
تنگدستی |
تهی دست، بیچارگی |
دائمی |
همیشگی |
بیرق |
پرچم |
تنفگچی |
تنفگدار |
حرص |
طمع، زیاده طلبی |
پیاده نظام |
نظامیان پیاده |
اشغال |
تصرف |
ماتش برد |
حیرت زده شد |
چاره ای |
راه حلی |
دستپاچه |
هل شدن |
ژنرال |
سردار، سرلشکر |
فرمانده ناو |
کشتی جنگی |
لندن |
پایتخت انگلستان |
غافلگیر |
شبیخون زدن |
اسارت |
اسیر شدن |
پرفروغ |
پر نور |
بی حرمتی |
اهانت، بی احترامی |
سرافزاری |
سربلندی |
تابناک |
درخشان، درخشنده |
کینه |
تنفر، دشمنی |
وطن داری |
از وطن مواظبت و پاسداری کردن |
||
آزاد کردند |
به تصرف خود در آوردند |
||
استعمار |
سود جویی، سلطه جویی |
||
می تاخت |
می دوید، به سرعت می رفت |
||
پارس |
فارس، ایران، زبان فارسی |
||
سردار دلاور |
فرماندهی شجاع و دلیر |
||
آشفتگی |
شوریدگی، پریشان حالی |
||
پیکار کردند |
نبرد کردند، جنگ کردند |
||
خفّت |
خواری، کوچکی، تحقیر |
||
گلگون |
سرخ رنگ، به رنگ گل سرخ |
||
سلسله |
زنجیر، در این درس: پادشاهی |
||
هخامنشی |
نام سلسله ای از پادشاهان ایرانی در روزگار کهن |
||
بنیان نهاده بود |
پایه گذاری کرده بود، بنا کرده بود |
||
تأسیس کرده بود |
بنا کرده بود، بنیاد نهاده بود، پایه گذاری کرده بود |
||
خیره کننده |
جالب، چیزی که زیبایی آن، نگاه ها را به سوی خود جلب می کند |
||
هان! |
آگاه باش، شبه جمله است و یک جمله به حساب می آید |
||
فرمانروایی |
پادشاهی، کسی که فرمانش نافذ باشد |
||
جلال |
عظمت و شکوه، بزرگی، بلند پایگی |
||
سهمگین |
ترس آور، هراس انگیز، خوفناک، مهیب |
||
شهرت طلب |
کسی که در پی شهرت و آوازه است |
||
سُم |
قسمت انتهایی دست یا پای چهارپایان مانند اسب و گاو و ...، کفشک چارپایان |
||
چابک |
به سرعت حرکت کننده، تیزپا و سریع، چالاک |
||
يال |
موهای گردن اسب و شیر |
||
پرشکوه |
چشمگیر، زیبا و با عظمت |
||
در غلتانند |
به پایین غلتانند، به طرف پایین رها کنند |
||
مقدونیّه |
نام شهری قدیمی در یونان که اسکندر در آن به دنیا آمده است |
||
انبوه |
بسیار، کثیر، یک جا جمع شده و به هم پیوسته |
||
با خاک یکسان کرد |
همه چیز را نابود کرد، از بین برد |
||
به نومیدی گرایید |
ناامید شد، دلسرد شد، پشیمان شد |
||
لگد کوب |
لگدمال، کوبندهی لگد، پایمال شده |
||
حیرت آور |
شگفت انگیز، تعجّب آور، چیزی که باعث شگفتی شود |
||
نقش بر زمین می کردند |
به زمین می زد، از پا می آوردند، شکست می دادند |
||
مانعی |
بازدارنده، جلوگیرنده، منع کننده |
||
دلوار |
شهری بندری در استان بوشهر |
||
پنج فرسخی |
هر فرسخ حدود ۶ کیلومتر است |
||
خُردی |
کوچکی، خردسالی، کودکی |
||
ماکیان |
پرندگان خانگی (مرغ و خروس) |
||
هوا دم کرده |
هوا به شدت گرم و نفس گیر بود (هوای رطوبتی) |
||
قابله |
پزشک زنان در آن زمان (افرادی که بچه های مادران را به دنیا می آوردند) |
||
قنداق |
پارچه ای که نوزاد تازه به دنیا آمده را در آن می بستند تا از نوزاد محافظت کند |
||
به تنگه برگشت |
به طرف تنگه، عقب نشینی کرد |
||
نواحی |
ناحیه ها، منطقه ها، بخش ها |
||
به خاک افکند |
کنایه از کشت و از بین بُرد |
||
مجاهدان |
جهاد کننده، جنگیدن در راه حق |
||
نمی گذرند |
در اینجا به معنی با آنها مبارزه می کنند |
||
راهِ او را بست |
کنایه از مانع رفتن او شد |
||
بی باکانه |
شجاعانه، بدون بیم و هراس کاری کردن |
||
فدا می شدند |
در راه وطن کشته می شدند |
||
محاصره |
دورِ چیزی را گرفتن، بر جایی یا کسی هجوم بردن |
||
چیرگی |
برتری، چیره شدن، تسلّط |
||
بر خاک می خاک می غلتیدند |
کنایه از کشته می شدند |
||
تاریکی بر همه جا سایه افکند |
کنایه از همه جا تاریک شد |
||
انگلیسی ها برق از سرشان پرید |
خیلی تعجب کردند |