واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
به کردار |
مانند |
سر بر خاک نهاد |
راز و نیاز کردن |
بندگان را پناه |
پناهِ بندگان |
حیله |
مکر و فریب |
اهریمن |
شیطان و ابلیس |
قوی پنجه |
زورمند، توانا |
سخت |
پُر از رنج و زحمت |
رهایی |
آزادی |
دیده |
چشم |
پیکار |
جنگ |
نبرد |
جنگ |
چاک چاک |
پاره پاره |
بدین سان |
به این گونه |
ز بهر |
به خاطر |
چیره |
غالب، پیروز |
چیرگی |
پیروزی |
کمند |
طناب، بند، ریسمان |
گُردی |
پهلوانی، دلیری |
بیم |
ترس |
دستگاه |
شکوه، قدرت، عظمت |
همدل |
یکرنگ، متّحد |
دستپاچگی |
آشفتگی و نگرانی |
نصیحت |
پند و اندرز |
همهمه |
سر و صدا و شلوغی |
هورا |
فریاد شادی کشیدن |
تندی |
در این درس «خشم» |
بند |
طناب، ریسمان، اسارت |
||
کشان کشان |
به زور، در حالت کشیدن |
||
غریبی |
بیگانه بودن، ناآشنا بودن |
||
به خنجر |
با خنجر، به وسیله ی خنجر |
||
نیایش |
راز و نیاز کردن با خداوند |
||
داور |
انصاف دهنده، خدای تعالی |
||
سهمگین |
خوفناک، ترس آور، ترسناک |
||
یال |
موهای بلند پشت گردن اسب |
||
دادگر |
کسی که با عدالت رفتار می کند |
||
غلطی |
اشتباهی، کار اشتباه و خطا |
||
حالت عجیبی |
حالت شگفت انگیز و غیر عادی |
||
نخجیر |
شکار، حیوانی را که شکار کنند |
||
کیکاووس |
پادشاه نادان و بی اراده ی ایرانی |
||
قصد |
خواست و اراده برای انجام کاری |
||
دلیر |
شجاع، در اینجا همان رستم است |
||
هفت خان |
نام هفت مرحله از جنگ های رستم |
||
خم |
در این درس به معنی حلقه ی طناب |
||
دیوان |
جمع دیو، موجودات خیالی و ترسناک |
||
به خود آمدم |
هوشیار شدم، بر سر عقل آمدم |
||
سبکی |
راحتی و آرامش (احساس سبکی کردم) |
||
خطاب |
شخصی را طرف مقابل سخن قرار دادن |
||
زابلستان |
نام شهری در استان سیستان و بلوچستان |
||
مبصر |
دانش آموزی که از طرف ناظم، نظم کلاس را به عهده دارد |
||
اژدها |
جانور افسانهای بزرگ به شکل سوسمار که اغلب دو سر دارد |
||
مرحله |
فاصله ی بین دو منزل که مسافر طی می کرده است، قسمت |
||
تیمار کردن |
مراقبت کردن، خدمت کردن، رسیدگی به آب و خوراک حیوان |
||
سُم |
قسمت انتهایی انگشتان حیوانات که مثل کفش برای آن هاست |
||
رخش |
اسم اسب رستم؛ در لغت به معنی رنگ سرخ و سفید مخلوط شده است |
||
ارژنگ دیو |
نام یکی از سرداران دیو سپید است؛ ششمین خان رستم، جنگ با ارژنگ دیو است |
||
اُولاد |
نام دیوی است که در خان پنجم، رستم با وی و سپاهیانش مواجه می شود و آن ها را تار و مار می کند |
||
آذر گُشسب |
آتش تند و تیز، در شاهنامه کنایه از هرچیز مورد نیایش آمده و نیز اسم یکی از پهلوانان است |
||
دیو سپید |
در خان هفتم که رستم و اولاد به «هفت کوه» محلّ زندگی دیو رسیدند، رستم دست و پای اولاد دیو را بست و سپس به غار حمله کرد و دیو سپید را از پا درآورد |