واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پیوسته |
همیشه |
می پیمود |
راه را طی می کرد |
قصد |
تصمیم، منظور، نیّت |
به قصدِ |
به منظور |
دامان |
دامنه |
در پیِ |
به دنبال |
به یک پرواز |
با یک بار پرواز کردن |
فرود |
پایین |
بی درنگ |
تُند، فوری، بی توقّف |
اتفاقاً |
از قضا، ناگهان |
مَجال |
فرصت |
مَلِک |
پادشاه |
عَرض |
گفتن، بیان کردن |
به عرض رسانید |
به [پادشاه] گفت |
چیره |
پیروز |
بی جان کردم |
کُشتم |
کمند |
طناب، بند، ریسمان |
||
تاخت |
اسب را به حرکت درآورد |
||
آزرده خاطر |
رنجیده، دلتنگ، ناراحت |
||
سراسیمه |
آشفته، با عجله، سرگردان |
||
تَرک |
جایی در پُشت زینِ اسب |
||
مَنبع |
سرچشمه، جای بیرون آمدن |
||
رکاب دار |
پیاده ای که همراهِ سوار، راه می رود |
||
آهِ سرد |
آه و ناله ای از سرِ ناامیدی و اندوه |
||
مَرکب |
آن چه بر آن سوار شوند، مثل اسب |
||
مخلوط |
در هم آمیخته، آمیخته شده، درهم شده |
||
باز |
پرندهای شکاری با چنگال هایِ قوی و منقاری کوتاه و محکم |
||
باد به گردِ او نمی رسید |
بسیار تُند و سریع حرکت می کرد |
همانطوری که از اسم درس پیداست؛ این درس بر دانایی و هوشیاری انسان ها تأکید دارد. این درس به ما می آموزد که قبل از این که دست به کاری بزنیم باید دربارهی آن، فکر بکنیم و بدون اندیشه و فکر، کاری را شروع نکنیم. اگر آن پادشاه، بر خشم خودش، مسلّط می شد و در برابر آن حرکات «باز» فکر و اندیشه می کرد (کمی هوشیارتر بود) نیازی نبود باز را بکشد و بعد از آشکار شدن حقیقت، غم و غصّه بخورد. در این درس، «باز» از پادشاه، هوشیارتر بود؛ اما پادشاه، آن اندازه، هوش و خرد را نداشت. «باز» را می توانیم نماد انسان های آگاه و خردمند، به حساب بیاوریم.
حسن بن علی بیهقی سبزواری واعظ، ملقّب به کمال الدّین، دانشمند، واعظ و نویسنده ی معروف بود. وی در علوم دینی و معارف الهی و ریاضیات و نجوم، دست داشت. کتاب «انوار سهیلی»، «روضة الشّهدا» و «فتوّت نامه ی سلطانی» از آثار اوست.