نصب اپلیکیشن

صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن

درسنامه کامل فارسی (2)

تعداد بازدید : 299.39k

خلاصه نکات فارسی (2) - درسنامه شب امتحان فارسی (2) - جزوه شب امتحان فارسی (2) نوبت اول



شعر «ستایش: لطف خدا» و معنی شعر

فصل 1 : نيكی

شعر «ستایش: لطف خدا» و معنی شعر:

ستایش

لطف خدا

  • شاعر: وحشی بافقی
  • قالب شعر: مثنوی
  • اثر:  فرهاد و شیرین

 

به نام چاشنی بخش زبان ها                 حلاوت سنج معنی در بیان‌ ها

قلمرو فکری:

با نام خداوندی که نامش بر زبان ها جاری است و به کلام انسان، شیرینی می بخشد، سخنم را آغاز می کنم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حلاوت

شیرینی

حلاوت سنج

شیرینی بخش

چاشنی بخش

آن چه برای اثر بخشی بیشتر کلام به آن اضافه می شود

بیت ß   1 جمله

مصراع اول ß   «سخنم را آغاز می کنم» به قرینۀ معنایی حذف شده

واژۀ چاشنی ß   گسترش معنایی

قلمرو ادبی:

زبان و بیان ß   قافیه (ها ß   ردیف)

زبان ß   مجاز از سخن

چاشنی بخش زبان ß   حس آمیزی و کنایه از دل پذیر کننده

حلاوت سنج معنی ß   حس آمیزی و کنایه از خوشایند کننده

زبان و بیان و معنی ß   مراعات نظیر

چاشنی و حلاوت ß   مراعات نظیر

تلمیح به آیۀ «عَلَّمَهُ البَیان»

حلاوت سنج معنی ß   اضافۀ استعاری (استعاره)

مفهوم بیت:

مصراع اول ß   آغاز سخن با نام خداوند

کل بیت ß   خداوند به گفتار انسان، ارزش، اعتبار، جذابیت و شیرینی می بخشد

 

بلند آن سر که او خـواهد بلندش                      نژند آن دل که او خواهد نژندش

قلمرو فکری:

خداوند هر که را بخواهد، بلندمرتبه و هر که را بخواهد، افسرده و غمگین می سازد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

نژند

خوار و زبون، اندوهگین

«ــَـش» در هر دو مصراع ß   نقش مفعول دارد

بیت ß   4جمله به شیوۀ بلاغی

فعل «است» در مصراع اول و دوم به قرینۀ معنایی حذف شده است

بلند ß   نقش مسند

نژند ß   نقش مسند

سر ß   نقش نهاد

دل ß   نقش نهاد

او ß   نقش نهاد

قلمرو ادبی:

بلند و نژند ß   قافیه (ــَـش ß   ردیف)

بلند و نژند ß   آرایۀ تکرار

سر و دل ß   مجاز از شخص

واج آرایی حرف «ن»

سر و دل ß   مراعات نظیر

بلند و نژند ß   تضاد

کل بیت ß   تلمیح به آیۀ «تُعِزُّ مَن تَشاء و تُذِلُّ مَن تَشاء»

بلندیِ سر ß   کنایه از عزّت و افتخار

مفهوم بیت:

عزّت و ذلّت دست خداوند است

همه کاره بودن خداوند

 

در نابسته احسـان گشـاده ‌سـت              به هر کس آنچه می‌بایست داده‌ ست

قلمرو فکری:

درِ احسان و بخشش خداوند بر روی همه باز است و به هر کس آن مقدار که شایسته و لازم است، عطا کرده است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

احسان

نیکی کردن، بخشش

می بایست

لازم و ضروری بود

نابسته و گشاده ß   رابطۀ ترادف

بیت ß   3 جملۀ عادی

قلمرو ادبی:

گشاده و داده ß   قافیه (ــَـست ß   ردیف)

در و گشودن ß   تناسب

درِ احسان ß   اضافۀ استعاری (استعاره)

کل بیت ß   تلمیح به آیۀ «اِنَّ اللهَ یَرزُقُ مَن یَشاءُ بِغَیرِ حِسابِ»

گشاده بودن درِ احسان ß   کنایه از بخشش بی نهایت خداوند

واج آرایی حرف «س»

مفهوم بیت:

بخشندگی و کرم الهی

بخشش عام خداوند

فراگیری نیکی و نعمت خداوند

 

به ترتیبی نهاده وضع عالم                    که نی یک موی باشد بیش و نی کم

قلمرو فکری:

خداوند، جهان را به گونه ای آفریده که همه چیز در مکان و اندازۀ خود است؛ هیچ چیز کم یا زیاد خلق نشده است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

وضع

وضعیت، حالت

نی

نه (حرف تسویه)

بیت ß   3 جمله

نهاد جملۀ اول و فعل جملۀ سوم ß   حذف به قرینۀ لفظی

قلمرو ادبی:

عالم و کم ß   قافیه

بیش و کم ß   تضاد

یک موی ß   کنایه از بسیار اندک

نی ß   آرایۀ تکرار

کل بیت ß   تلمیح به آیۀ «اَلّذی اَحسَنَ کُلَّ شَیءِ خَلَقَه»

مفهوم بیت:

نظام احسن خلقت

هیچ عیب و نقصی در خلقت نیست

وجود حکمت الهی در آفرینش

 

اگر لطفش قرین حال گردد                               همه ادبارها اقبال گردد

قلمرو فکری:

اگر لطف و محبّت خداوند همراه انسان گردد، همۀ بدبختی هایش به خوشبختی تبدیل می شود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

قرین

همراه

اقبال

خوشبختی، سعادت

ادبار

بدبختی، سیه روزی؛ متضادّ اقبال

بیت ß   2 جمله

قرین ß   نقش مسند

اقبال ß   نقش مسند

قلمرو ادبی:

حال و اقبال ß   قافیه (گردد ß   ردیف)

ادبار و اقبال ß   تضاد

لطف قرین حال گردد ß   تشخیص و استعاره

مفهوم بیت:

لطف خداوند سبب خوشبختی و سعادت می شود

 

وگــر توفیق او یک سو نهد پای               نه از تدبیر کار آید نه از رای

قلمرو فکری:

اگر لطف خداوند شامل حال بنده اش نشود، دیگر از دست عقل و اندیشه کاری برنمی آید و انسان ناتوان می شود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

توفیق

آن است که خداوند، اسباب را موافق خواهش بنده، مهیّا کند تا خواهش او به نتیجه برسد؛ سازگار گردانیدن

بیت ß   3 جمله

تدبیر و رای ß   رابطۀ ترادف

فعل «آید» در جملۀ پایانی به قرینۀ لفظی حذف شده است

قلمرو ادبی:

پای و رای ß   قافیه

پای نهادن توفیق ß   تشخیص و استعاره

پای و رای ß   جناس ناقص اختلافی

رای و تدبیر ß   تناسب

نَه ß   آرایۀ تکرار

پای به یک سو نهادن ß   کنایه از همراه نبودن و کناره گیری کردن

مفهوم بیت:

عجز و ناتوانی عقل

برتری خواست و توفیق الهی بر همه چیز

 

خرد را گر نبخشد روشنایی                    بماند تا ابد در تیــره رایـی

قلمرو فکری:

اگر خداوند عقل را هدایت نکند و روشنایی نبخشد، تا ابد در جهل و نادانی خواهد بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

تیره رایی

بد اندیشی، گمراهی

خرد را ß   نقش متمم(به خرد)ـ

بیت ß   2 جمله

روشنایی ß   مفعول

ابد ß   نقش قید

قلمرو ادبی:

روشنایی و تیره رایی ß   قافیه

روشنایی و تیره رایی ß   تضاد

خرد و رای ß   مراعات نظیر

روشنایی بخشیدن ß   کنایه از هدایت کردن

روشنایی ß   استعاره از آگاهی

تیره رایی ß   کنایه از گمراهی

روشناییِ عقل ß   حس آمیزی

تیره بودنِ رای ß   حس آمیزی

خرد ß   مجاز از انسان

کل بیت ß   تلمیح به آیۀ «یَخرِجونَهُم مِنَ الظُّلُماتِ اِلی النّور»

مفهوم بیت:

اگر خداوند عقل را هدایت نکند و روشنایی نبخشد، تا ابد در جهل و نادانی خواهد بود

 

کمال عقل آن باشد در این راه               که گوید نیستم از هـیچ آگاه

قلمرو فکری:

زمانی عقل در راه شناخت و معرفت به کمال می رسد که به نادانی و ناآگاهی خود اعتراف کند.

قلمرو ادبی:

عقل بگوید ß   تشخیص و استعاره

کمال عقل بگوید آگاه نیستم ß   تناقض

این راه ß   استعاره از شناخت و معرفت

مفهوم بیت:

عقل و خرد انسان بدون بصیرت الهی، تیره و ناتوان است



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



شعر «نیکی» و معنی شعر

فصل 1 : نيكی

شعر «نیکی» و معنی شعر:

درس اول

نیکی

  • شاعر: سعدی
  • قالب شعر: مثنوی
  • اثر: بوستان

 

یکی روبهی دید بی دست و پای             فرو ماند در لطف و صنع خدای

قلمرو فکری:

شخصی روباهِ ناتوان و بی دست و پایی را دید و از آفرینش و لطف خداوند در شگفت ماند و متحیّر شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

فروماندن

متحیّر شدن

صُنع

آفرینش، آفریدن

بیت ß   2 جمله

روبه ß   نقش مفعول

خدای ß   نقش مضاف الیه

قلمرو ادبی:

پای و خدای ß   قافیه

دست و پا ß   مراعات نظیر

لطف و صُنع ß   مراعات نظیر

بی دست و پای ß   کنایه از ناتوان و عاجز

واج آرایی مصوّت «ی»

مفهوم بیت:

فراگیری لطف خداوند در جهان هستی

شگفت زدگی از لطف و آفرینش خداوند

 

که چون زندگانی به ســر مـی‌برد؟                       بدین دست و پای از کـجا می‌خورد؟

قلمرو فکری:

که این روباه چگونه زندگی خود را سپری می کند؟ و با این دست و پای معیوب، چگونه و از کجا غذا می خورد؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

چون

چگونه

بیت ß   2 جمله عادی

زندگانی ß   نقش مفعول

مفعول جملۀ دوم به قرینۀ معنایی حذف شده است

قلمرو ادبی:

می برد و می خورد ß   قافیه

دست و پا ß   مراعات نظیر

به سر بردن ß   کنایه از سپری کردن، روزگار گذراندن

دست و پای ß   مجاز از ناتوانی

مفهوم بیت:

شگفت زدگی و عجز انسان از درک اسرار آفرینش الهی

 

در این بود درویش شوریده‌ رنگ                        کـــه شیری برآمد شغالی به چنگ

قلمرو فکری:

درویشِ آشفته حال در این فکر و اندیشه بود که ناگهان شیری که شغالی را شکار کرده بود، از راه رسید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

در این بود

در این فکر بود

شوریده رنگ

آشفته حال

برآمد

بیرون آمد

این

ضمیر اشاره

شُغال

جانورِ پستانداری است از تیرۀ سگان که جزو رستۀ گوشتخواران است

بیت ß   2 جمله

درویش شوریده رنگ ß   نهاد

قلمرو ادبی:

رنگ و چنگ ß   قافیه

شیر و شغال ß   تناسب و تضاد مفهومی

شوریده رنگ ß   کنایه از پریشان حال و حس آمیزی

رنگ ß   مجاز از حال

به چنگ آوردن ß   کنایه از شکار کردن

مفهوم بیت:

مصراع اول ß   حیران بودن درویش

مصراع دوم ß   هیبت، صلابت و شکوه شیر

 

شغال نگون‌بخت را شیر خـورد               بماند آنچه روباه از آن سیر خورد

قلمرو فکری:

شیر مشغول خوردنِ آن شغال شد؛ اندکی بعد، روباه رفت و باقیماندۀ آن شکار را خورد و سیر شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

نگون بخت

بد بخت

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

شیر و سیر ß   قافیه (خورد ß   ردیف)

شغال نگون بخت ß   تشخیص و استعاره

شغال و روباه و شیر ß   مراعات نظیر

شیر و سیر ß   جناس ناقص اختلافی

نگونبخت ß   کنایه از بختبرگشته و بد اقبال

مفهوم بیت:

شیر واسطۀ روزی رسانی خداوند به روباه

 

دگـــر روز باز اتّفاق اوفتاد                       که روزی رسان قوت روزش بداد

قلمرو فکری:

روز دیگر، دوباره این اتفاق رخ داد و خداوند روزیِ روباه را به او رساند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دگر روز

روز دیگر

روزی رسان

خداوند

قُوت

رزق روزانه، خوراک، غذا

بیت ß   2 جمله

«ــَـش» ß   نقش مضاف الیه

قلمرو ادبی:

اوفتاد و بداد ß   قافیه

روز و روزی رسان و قوت ß   تناسب

روزی رسان ß   کنایه از خدا

کل بیت ß   تلمیح به آیۀ «إنَّ اللهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاء بِغیرِ حساب»

مفهوم بیت:

روزی رسانی خداوند

 

یقــین، مرد را دیده بیننده کرد               شد و تکیه بر آفریننده کرد

قلمرو فکری:

قطره ی باران که به زمین می افتد، گل هایی چون مروارید درخشان را می رویاند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دیده

چشم

بیننده

آگاه، هوشیار

شد

رفت

بیت:3 جمله

«را» در «مرد را دیده» ß   رای فکّ اضافه (دیدۀ مرد)

قلمرو ادبی:

بیننده و آفرینده ß   قافیه (کرد ß   ردیف)

دیده و بیننده ß   مراعات نظیر و اشتقاق

بیننده کردن ß   کنایه از آگاه کردن

تکیه کردن ß   کنایه از توکّل و اعتماد

دیده ß   ایهام تناسب:

  • 1- چشم
  • 2- آنچه دیده می شود: که با بیننده تناسب دارد

مفهوم بیت:

یقین پیدا کردن

توکّل بر خدا

 

کزین پس به کنجی نشینم چو مور                    که روزی نخوردند پیلان به زور

قلمرو فکری:

مرد با خود گفت: از این به بعد مانند مورچه ای در گوشه ای می نشینم؛ چرا که فیل ها هم با همۀ قدرتشان، فقط رزق و روزی تعیین شدۀ خود را دریافت می کنند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کزین

که از این

مور

مورچه

پیلان

جمعِ پیل، فیل ها

بیت ß   2 جمله

روزی ß   نقش مفعول

مور ß   نقش متمم

قلمرو ادبی:

مور و زور ß   قافیه

مور و پیل ß   تضاد مفهومی و تناسب

مور و زور ß   جناس ناقص اختلافی

به کنجی نشستن ß   کنایه از کار نکردن

من مانند مور ß   تشبیه

مور ß   نماد ضعف و کوچکی

پیل ß   نماد قدرت و بزرگی

کل بیت ß   تلمیح به آیۀ «وَ ما مِن دابَّهِ فِی الاَرضِ اِلّا عَلَی اللهِ رِزقُها»

مفهوم بیت:

تصمیم به گوشه نشینی

تلاش نکردن

توکّل

 

زنخدان فرو برد چندی به جیب             که بخشنده روزی فرستد ز غیب

قلمرو فکری:

مرد مدّتی دست از تلاش برداشت و بیکار در گوشه ای نشست؛ به امید این که خداوند روزی اش را از غیب بفرستد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

زَنَخدان

چانه

جیب

گریبان، یقه

بخشنده

روزی دهنده، خداوند

چندی

مدّتی

غیب

پنهان، نهان از چشم؛ عالمی که خداوند، فرشتگان و ... در آن قرار دارند

بیت ß   2 جمله

زنخدان و روزی ß   نقش مفعول

قلمرو ادبی:

غیب و جیب ß   قافیه

واج آرایی حرف «ب»

زنخدان به جیب فرو بردن ß   کنایه تفکّر و گوشه نشینی

جیب و غیب ß   جناس ناقص اختلافی

مصراع دوم ß   تلمیح به آیۀ «اِنّ اللهَ هُوَ الرَّزّاق»

بخشنده ß   کنایه از خداوند

مفهوم بیت:

گوشه نشینی

انتظار روزی داشتن

 

نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست                     چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست

قلمرو فکری:

هیچ کس، نه آشنا و نه بیگانه دلش به حال او نسوخت. مانند چنگ (نوعی ساز) لاغر و خمیده شده بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

تیمار خوردن

غم خوردن، مراقبت، مواظبت

چنگ

نوعی ساز که سرِ آن خمیده است و تارها دارد

«ــَـش» در دو مصراع ß   نقش مضاف الیه

بیت ß   3 جمله به شیوۀ بلاغی (جهش ضمیر، شیوۀ بلاغی ایجاد می کند)

قلمرو ادبی:

دوست و پوست ß   قافیه

بیگانه و دوست ß   تضاد و مجاز از همۀ مردم

چنگ و رگ و استخوان و پوست ß   تناسب

او مانند چنگ ß   تشبیه

دوست و پوست ß   جناس ناهمسان

چنگ ß   ایهام تناسب:

  • 1- نوعی ساز
  • 2- انگشتان (که با رگ و استخوان تناسب دارد)

مفهوم بیت:

تنهایی و بی کسی

لاغری و ناتوانی

 

چو صبرش نماند از ضعیفی و هوش                 ز دیوار محرابش آمد به گوش

قلمرو فکری:

وقتی به سبب ناتوانی و ضعف بدنی کاملاً بی طاقت شد؛ از گوشۀ عبادتگاه (عالم غیب) ندایی شنید که می گفت:

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

چو

وقتی که

محراب

جای ایستادن پیشنماز در مسجد؛ اینجا گوشه یا کُنج منظور است

بیت ß   2 جمله

«ــَـش» در «صبرش»:

  • 1- می تواند مضاف الیه باشد (صبر او تمام شد)
  • 2- می تواند متمم باشد (برای او صبر نماند)

«ــَـش» در «محرابش» ß   مضاف الیه

قلمرو ادبی:

هوش و گوش ß   قافیه

هوش و گوش ß   جناس ناقص اختلافی

دیوار محراب ß   مجاز از عالم غیب یا درون

به گوش آمدن ß   کنایه از شنیدن

هوش ß   مجاز از هوشیاری

مفهوم بیت:

ناتوانی، ضعف و عدم هوشیاری

 

برو شیر درنده باش، ای دغل                مینداز خود را چو روباه شل

قلمرو فکری:

ای حیله گر! برو مانند شیر تلاشی از خودت نشان بده و مثل روباه ناتوان، خود را در گوشه ای رها نکن.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دَغَل

ناراست، حیله گر

شَل

دست و پای از کار افتاده

بیت ß   4 جمله (سه جمله اول عادی و جمله چهارم بلاغی)

شیر درّنده ß   نقش مسند

دغل ß   منادا

روباه ß   متمم

شَل ß   نقش صفت

قلمرو ادبی:

دغل و شل ß   قافیه

تو مثل شیر ß   تشبیه

شیر ß   نماد قدرتمندی و خودکفایی و تلاش

روباه ß   نماد تنبلی و وابستگی و حیله گری

شیر و روباه ß   تضاد

شیر و روباه ß   مراعات نظیر

مفهوم بیت:

متّکی بودن به خود

دعوت به تلاش و قدرتمندی

ترک ضعف و گوشه نشینی

 

چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر                    چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟

قلمرو فکری:

چنان تلاش کن که چون شیر از غذایت و چیزی برای ضعیفان باقی بماند؛چرا مثل روباه،منتظر باقیماندۀ غذای دیگرانی؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سعی

تلاش، کار

مانَد

بمانَد

وامانده

باقیمانده

بیت ß   3 جمله

سعی ß   نقش مفعول

سیر ß   نقش مسند

قلمرو ادبی:

شیر و سیر ß   قافیه

شیر و سیر ß   جناس ناقص اختلافی

تو مانند شیر ß   تشبیه

تو مانند روباه ß   تشبیه

شیر و روباه ß   تناسب و تضاد مفهومی

شیر ß   نماد قدرتمندی و خودکفایی و تلاش

روباه ß   نماد تنبلی و وابستگی و حیله گری

مفهوم بیت:

متّکی بودن به خود

دعوت به تلاش و قدرتمندی

ترک ضعف و گوشه نشینی

 

بخور تا توانی به بازوی خویش               کــــه سعیت بود در ترازوی خویش

قلمرو فکری:

از قدرت و نیروی خودت استفاده کن؛ زیرا نتیجۀ تلاش تو، به خودت باز خواهد گشت.

قلمرو زبانی:

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

بازوی و ترازوی ß   قافیه (خویش ß   ردیف)

بازو ß   مجاز از نیرو و توانایی

سعی ß   مجاز از نتیجۀ کار و تلاش

بخور ß   کنایه از تلاش برای کسب روزی

مصراع دوم ß   تمثیل و کنایه از اینکه نتیجۀ تلاش تو به خودت برمی گردد

در ترازو بودن ß   کنایه از به دست آمدن

توانی و بازو و سعی ß   تناسب

کل بیت ß   تلمیح به آیات «لَیسَ لِلاِنسانِ الّا ما سَعی» و «کُلُّ نَفسِ بِما کَسَبَت رَهینَه»

مفهوم بیت:

متّکی بودن به خود

دعوت به تلاش و قدرتمندی

ترک ضعف و گوشه نشینی

 

بگیر ای جوان دست درویش پــیر                       نه خود را بیفگن که دستم بگـیر

قلمرو فکری:

ای جوان! سعی کن به دیگران کمک کنی؛ نه اینکه خودت را ناتوان نشان بدهی تا دیگران به تو کمک کنند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

درویش

فقیر

بیفکن

ناتوان نشان دادن

بیت ß   4 جمله

دست ß   نقش مفعول

خود ß   نقش مفعول

جوان ß   نقش منادا

قلمرو ادبی:

پیر و بگیر ß   قافیه

جوان و پیر ß   تضاد

دست ß   تکرار

دستم بگیر ß   کنایه از کمک کردن

خود را افکندن ß   کنایه از خود را ناتوان نشان دادن

مفهوم بیت:

کمک به دیگران

نفی کمک خواستن و تنبلی

 

خدا را بر آن بنده بخشایش است                      که خلق از وجودش در آسایش است

قلمرو فکری:

بخشایشِ خداوند شامل حال آن بنده ای می شود که مردم از برکت وجود او در آسایش و راحتی باشند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

بخشایش

عفوکردن، رحم کردن

بیت ß   2 جمله

بخشایش ß   نقش نهاد

«را» در مصراع اول ß   رای فکّ اضافه (بخشایشِ خدا)

قلمرو ادبی:

بخشایش و آسایش ß   قافیه (است ß   ردیف)

خدا و خلق و بخشایش و بنده ß   تناسب

واج آرایی حرف «ب»

وجود ß   مجاز از اعمال و رفتار

تمثیل و تلمیح به حدیث پیغمبر (ص)

مفهوم بیت:

دعوت به نیکی کردن به خلق

بخشایش خداوند در گرو خدمت به خلق است

 

کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست                  کــــه دون همّتانند بی مغز و پوست

قلمرو فکری:

انسان های عاقل و دانا، کریم و بخشنده اند؛ امّا آدم های بی عقل و نادان، پَست و کم همّت هستند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

کَرَم

بخشش، لطف

دون همّت

کوتاه همّت، دارای طب پست و کوتاه اندیشه

بیت ß   3 جمله

کَرَم ß   نقش مفعول

قلمرو ادبی:

اوست و پوست ß   قافیه

سر ß   مجاز از وجود

مغز ß   مجاز از فکر

پوست ß   مجاز از ظاهر

پوست و مغز ß   تضاد

بی مغز ß   کنایه از نادان

واج آرایی حرف «ر»

مفهوم بیت:

بخشندگی، نشانۀ خردمندی است

 

کسی نیک بیند به هر دو سرای             کــــه نیکی رساند به خلق خدای

قلمرو فکری:

کسی در دو جهان رستگار و خوشبخت است که به مردم خوبی کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سرا

خانه

دو سرا

دو دنیا

بیت ß   2 جمله به شیوۀ بلاغی

نیک و نیکی ß   نقش مفعول

خدای ß   نقش مضاف الیه

قلمرو ادبی:

سرای و خدای ß   قافیه

هر دو سرای ß   استعاره از دنیا و آخرت

خلق و خدا ß   مراعات نظیر

خلق و خدا ß   متضاد

نیک و نیکی ß   جناس ناقص افزایشی

کل بیت ß   تلمیح به حدیث « اَلدُّنیا مَزرَعَه الآخرَه» و آیات «فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذرّهِ خَیراً یَرَه» و «إِن اَحسَنتُم اَحسَنتُم لاًنفُسِکُم»

مفهوم بیت:

نتیجۀ نیکی کردن به خلق، نیکی دیدن در دو جهان است





متن «گنج حمکت: همّت»

فصل 1 : نيكی

متن «گنج حمکت: همّت»:

گنج حمکت

همّت

  • کتاب: بهارستان
  • نویسنده: عبدالرحمن جامی

 

موری را دیدند که به زورمندی کمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته. به تعجّب گفتند: «این مور را ببینید که [بار] به این گرانی چون می‌کشد؟» مور چون این بشنید، بخندید و گفت: «مردان، بار را به نیروی همّت و بازوی حمیّت کشند، نه به قوّت تن.»

قلمرو فکری:

مورچه ای را دیدند که آمادۀ قدرت نمایی شده، ملخی را که ده برابر، بزرگتر از خود بود، برداشته بود. با تعجّب گفتند: «این مورچه را ببینید که بار به این سنگینی را چگونه می برد؟» مورچه وقتی این سخن را شنید، خندید و گفت: « مردانِ بزرگ، بار را با قدرت اراده، همّت مردانگی و غیرت خود می برند؛ نه با قدرت بدنی.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گران

سنگین

همّت

اراده، عزم

حمیّت

غیرت، جوانمردی، مردانگی

کل عبارت ß   11 جمله است

قلمرو ادبی:

کمربستن ß   کنایه از آماده شدن

نیروی همّت ß   اضافۀ استعاری (استعاره)

بازوی حمیّت ß   اضافۀ استعاری (استعاره)

نسبت دادن ویژگی های انسان به مور ß   تشخیص و استعاره

مفهوم:

بلند همّتی

نفی زور بازو

غیرتمندی

مردانگی





معنی واژگان درس «نیکی»

فصل 1 : نيكی

معنی واژگان درس «نیکی»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حلاوت

شیرینی

حلاوت سنج

شیرینی بخش

نژند

خوار و زبون، اندوهگین

تیره رایی

بد اندیشی، گمراهی

احسان

نیکی کردن، بخشش

می بایست

لازم و ضروری بود

وضع

وضعیت، حالت

نی

نه (حرف تسویه)

قرین

همراه

اقبال

خوشبختی، سعادت

فروماندن

متحیّر شدن

صُنع

آفرینش، آفریدن

چون

چگونه

نگون بخت

بد بخت

در این بود

در این فکر بود

شوریده رنگ

آشفته حال

برآمد

بیرون آمد

این

ضمیر اشاره

دگر روز

روز دیگر

روزی رسان

خداوند

کَرَم

بخشش، لطف

شد

رفت

دیده

چشم

بیننده

آگاه، هوشیار

کزین

که از این

مور

مورچه

پیلان

جمعِ پیل، فیل ها

چو

وقتی که

زَنَخدان

چانه

جیب

گریبان، یقه

بخشنده

روزی دهنده، خداوند

چندی

مدّتی

دَغَل

ناراست، حیله گر

شَل

دست و پای از کار افتاده

سعی

تلاش، کار

مانَد

بمانَد

وامانده

باقیمانده

بخشایش

عفوکردن، رحم کردن

درویش

فقیر

بیفکن

ناتوان نشان دادن

سرا

خانه

دو سرا

دو دنیا

قُوت

رزق روزانه، خوراک، غذا

تیمار خوردن

غم خوردن، مراقبت، مواظبت

ادبار

بدبختی، سیه روزی؛ متضادّ اقبال

دون همّت

کوتاه همّت، دارای طب پست و کوتاه اندیشه

چاشنی بخش

آن چه برای اثر بخشی بیشتر کلام به آن اضافه می شود

چنگ

نوعی ساز که سرِ آن خمیده است و تارها دارد

محراب

جای ایستادن پیشنماز در مسجد؛ اینجا گوشه یا کُنج منظور است

غیب

پنهان، نهان از چشم؛ عالمی که خداوند، فرشتگان و ... در آن قرار دارند

شُغال

جانورِ پستانداری است از تیرۀ سگان که جزو رستۀ گوشتخواران است

توفیق

آن است که خداوند، اسباب را موافق خواهش بنده، مهیّا کند تا خواهش او به نتیجه برسد؛ سازگار گردانیدن



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



دانش زبانی: معنای صحیح کلمات

فصل 1 : نيكی

دانش زبانی: معنای صحیح کلمات:

دانش زبانی

معنای صحیح کلمات

معنای صحیح کلمات:

معنای برخی واژه ها تنها در جمله یا زنجیرۀ سخن قابل درک است.

با استفاده از شیوه های زیر، به معنای هر یک از واژه های مشخّص شده، دقیق تر می توان پی برد:

الف) قرار گرفتن واژه در جمله:

  • ماه طولانی بود.
  • ماه، تابناک بود.

ب) توجّه به رابطه های معنایی (ترادف، تضاد، تضمّن و تناسب)

  • سیر و بیزار ß   ترادف
  • سیر و گرسنه ß   تضاد
  • سیر و پیاز ß   تناسب
  • سیر و گیاه ß   تضمّن




متن درس «قاضی بُست» و معنی متن

فصل 2 : قاضی بُست

متن درس «قاضی بُست» و معنی متن:

درس دوم

قاضی بُست

  • نویسنده: ابوالفضل بیهقی
  • اثر:  تاریخ بیهقی

 

و روز دوشنبه [امیر مسعود] شبگیر، برنشست و به کرانِ رودِ هیرمند رفت با بازان و یوزان و حَشَم و ندیمان و مُطربان؛ و تا چاشتگاه به صید مشغول بودند. پس، به کرانِ آب فرود آمدند و خیمه ها و شِراع ها زده بودند.

قلمرو فکری:

و روز دوشنبه، [امیرمسعود] صبح زود سوار اسب شد و با پرندگان شکاری و یوزپلنگان و چاکران و خدمتکاران و نوازندگان به ساحل رود هیرمند رفت و تا نزدیک ظهر مشغول شکار بودند؛ سپس به ساحل رود آمدند و در آنجا برایشان خیمه ها و سایه بان ها بر پا کرده بودند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شبگیر

سحرگاه، پیش از صبح

برنشستن

سوار شدن

حَشَم

خدمتکاران

ندیم

همنشین، همدم

مطرب

آوازخوان، نوازنده

پس

سپس

خیمه

چادر

شِراع

سایه بان، خیمه

کران

ساحل، کنار، طرف، جانب

چاشتگاه

هنگام چاشت، نزدیک ظهر

یوز

یوزپلنگ، جانوری شکاری، کوچکتر از پلنگ که با آن به شکار آهو و مانند آن می روند

خیمه و شراع ß   رابطۀ ترادف

قلمرو ادبی:

آب ß   مجاز از رود هیرمند

بازان و یوزان ß   مراعات نظیر (تناسب)

حَشَم و ندیمان و مُطربان ß   مراعات نظیر (تناسب)

مفهوم:

توصیف و توضیح خوشگذرانی سلطان مسعود غزنوی

 

از قضایِ آمده، پس از نماز، امیر کشتی ها بخواست و ناوی ده بیاوردند. یکی بزرگ تر، از جهتِ نشستِ او و جامه ها افگندند و شِراعی بر وی کشیدند. و وی آنجا رفت و از هر دستی مردم در کشتی های دیگر بودند؛ ناگاه، آن دیدند که چون آب نیرو کرده بود و کشتی پُر شده، نشستن و دریدن گرفت. آنگاه آگاه شدند که غَرقه خواست شد. بانگ و هَزاهز و غریو خاست. امیر برخاست. و هنر آن بود که کشتی های دیگر به او نزدیک بودند. ایشان درجَستند هفت و هشت تن، و امیر را بگرفتند و بربودند و به کشتیِ دیگر رسانیدند و نیک کوفته شد و پایِ راست افگار شد؛ چنانکه یک دَوال پوست و گوشت بگسست و هیچ نمانده بود از غَرقه شدن. امّا ایزد رحمت کرد پس از نمودنِ قدرت. و سوری و شادی ای به آن بسیاری، تیره شد و چون امیر به کشتی رسید، کشتیها براندند و به کرانۀ رود رسانیدند.

قلمرو فکری:

اتّفاقاً پس از نماز ظهر، امیرمسعود دستور داد تا قایق ها را بیاورند. ده قایق کوچک آوردند. در یکی از قایق ها که بزرگتر بود، برای نشستن و استراحت سلطان، بسترهایی پهن کردند و سایه بانی بر آن کشیدند. امیرمسعود سوار آن قایق شد و مردم (همراهان) سوار قایق های دیگر شدند. ناگهان دیدند که چون آب فشار آورده بود، قایق پُر شده و در حال غرق شدن و شکسته شدن است. زمانی متوجّه شدند که نزدیک بود کشتی غرق شود. فریاد بلند شد و همه به جنبش و تکاپو افتادند.

امیرمسعود بلند شد و خوشبختانه قایق های دیگر به او نزدیک بودند. هفت هشت نفر در آب پریدند و امیر را گرفتند و به قایق دیگر رساندند. امیر به سختی مجروح شد و پای راستش زخمی شد؛ به گونه ای که یک لایه پوست و گوشت از آن جدا شد. نزدیک بود امیر غرق شود؛ اما خداوند پس از قدرت نمایی، رحم کرد و این گونه بود که جشن و شادی بزرگی که داشتند، خراب شد. وقتی امیرمسعود به قایق رسید، کشتی ها را حرکت دادند و به ساحل رود هیرمند رساندند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

قضا

قدیر، سرنوشت

از قضای آمده

اتّفاقاً

نماز

نماز ظهر

از جهت

برای

شِراع

سایه بان، خیمه

از هر دستی

از هر گروهی

آن دیدند

متوجّه شدند

غرقه خواست شد

نزدیک بود غرق شود

غریو

فریاد

خاست و برخاست

بلند شد

هنر آن بود

خوشبختانه

درجَستند

پریدند

نیک کوفته شد

به سختی مجروح شد

افگار

مجروح، خسته

دوال

چرم و پوست

یک دوال

یک لایه، یک پاره

بگسست

کنده شد

ایزد

خدا، آفریدگار

سور

جشن

تیره شد

از بین رفت

ناو

به ویژه کشتی دارای تجهیزات جنگی

بربودند

از آب گرفتند، نجات دادند

هزاهز

فتنه، آشوب، حادثه ای که مردم را به جنبش درآورد

جامه ها افگندند

گستردنی ها را گستردند، بسترها را مهیّا کردند

آب نیرو کرده بود

فشار آب زیاد شد و بالا آمد

نشستن و دریدن گرفت

شروع به شکستن و فرورفتن کرد

وی اول ß   قایق

وی دوم ß   امیرمسعود

مفهوم:

بخشش خدا بعد از نمودن خشم (فرج بعد از شدّت)

ناپایداری شادی و آمدن غم بعد از شادی

 

و امیر از آن جهان آمده، به خیمه فرودآمد و جامه بگردانید و تَر و تباه شده بود و برنشست و به زودی به کوشک آمد که خبری سخت ناخوش در لشکرگاه افتاده بود و اضطرابی و تشویشی بزرگ به پای شده و اَعیان و وزیر به خدمتِ استقبال رفتند. چون پادشاه را سلامت یافتند، خروش و دعا بود از لشکری و رعیّت و چندان صدقه دادند که آن را اندازه نبود.

قلمرو فکری:

امیرمسعود از مرگ نجات یافته به خیمه آمد و لباس هایش را عوض کرد و خیس و ناخوش احوال شده بود و سوار بر اسب شد و به سرعت به سوی قصر رفت؛ زیرا شایعۀ بسیار ناخوشایندی در لشکر پیچیده بود و دل نگرانی بزرگی به وجود آمده بود. بزرگان و وزیر به استقبال او رفتند. وقتی پادشاه را تندرست دیدند، لشکریان و عامۀ مردم، فریاد شادی سر دادند و دعا و شُکر کردند و آن قدر صدقه دادند که اندازه نداشت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

فرود آمد

وارد شد

جامه بگردانید

لباسش را عوض کرد

تر و تباه

خیس و ناخوش

برنشستن

سوار شدن

سخت ناخوش

خیلی ناگوار

تشویش

نگرانی، اضطراب

اَعیان

جمع عین، بزرگان، اشراف، ثروتمندان

کوشک

ساختمانی بلند، وسیع و زیبا که اغلب در میان باغ قرار گرفته است؛ قصر، کاخ

به خدمت استقبال رفتند

به پیشواز رفتند

قلمرو ادبی:

از آن جهان آمده ß   کنایه از نجات یافته از مرگ

تر و تباه ß   مجاز از ناخوش احوال

به پای شدن ß   کنایه از به وجود آمدن

مفهوم:

شادی مردم از سلامت امیر مسعود

استقبال از سلطان مسعود

 

و دیگر روز، امیر نامه ها فرمود به غَزنین و جملۀ مملکت بر این حادثۀ بزرگ و صَعب که افتاد و سلامت که به آن مَقرون شد و مثال داد تا هزار هزار دِرَم به غَزنین و دو هزار هزار دِرَم به دیگر ممالک، به مستَحِقّان و درویشان دهند شُکر این را، و نبشته آمد و به توقی ، مؤکَّد گشت و مُبشّران برفتند.

قلمرو فکری:

روز دیگر امیرمسعود دستور داد تا نامه هایی به غزنین و تمام نقاط کشور بنویسند و ماجرای این اتفاق بزرگ و سخت را که پیش آمد و تندرستی را که در پی آن حاصل شد، به مردم خبر دهند و دستور داد تا به شکرانۀ این سلامتی، یک میلیون درهم در غزنین و دو میلیون درهم در دیگر مناطق کشور به نیازمندان بدهند. امیر با امضای خود، آن نامه ها را تایید کرد و قاصدان نوید دهنده روانه شدند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دیگر روز

روز دیگر

غزنین

پایتخت غزنویان

جمله

تمام، همه

صَعب

دشوار، سخت

مقرون

پیوسته، همراه

مثال داد

دستور داد

هزار هزار

یک میلیون

درم

دِرهم، سکّۀ نقره

مستحقّان

نیازمندان

شکر این را

برای شکر این

نبشته آمد

نوشته شد

توقیع کردن

مُهر زدن یا امضا کردن

مؤکّد

تأکید شده، استوار

مبشّر

نوید دهنده، مژده رسان

افتاد

رخ داد، اتفاق افتاد، پیش آمد

توقیع

مُهر یا امضای پادشاهان و بزرگان در ذیل یا بر پشت فرمان یا نامه

قلمرو ادبی:

غزنین و جملۀ مملکت ß   مجاز از حاکمان غزنین و مملکت

غزنین و مملکت و ممالک ß   تناسب

مملکت و ممالک ß   اشتقاق

مفهوم:

کمک به نیازمندان به شکرانۀ سلامتی

 

و روز پنجشنبه، امیر را تب گرفت؛ تبِ سوزان و سَرسامی افتاد، چنان که بار نتوانست داد و محجوب گشت از مردمان، مگر از اطبّا و تنی چند از خدمتکارانِ مرد و زن و دل ها سخت متحیّر شد تا حال چون شود.

قلمرو فکری:

و روز پنجشنبه، امیرمسعود تب کرد، تبی سوزان با سردرد شدید؛ به گونه ای که نتوانست به کسی اجازۀ حضور و ملاقات بدهد و از نظر همه به جز تعدادی از پزشکان و خدمتکاران مرد و زن پنهان شد. مردم بسیار نگران بودند و نمی دانستند چه پیش می آید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

افتاد

ایجاد شد

بار دادن

اجازۀ ملاقات دادن

حال چون شود

چه پیش می آید

اطبّا

جمع طبیب، پزشکان

سخت متحیّر

بسیار سرگردان

تنی چند

چند نفر

محجوب

پنهان، مستور، پوشیده

سرسام

تورّم سر و مغز و پرده های آن که یکی از نشانه های آن، هذیان بوده است

قلمرو ادبی:

مرد و زن ß   تضاد

دل ß   مجاز از مردم

مفهوم:

بیمار شدن امیر مسعود و نگرانی مردم

 

تا این عارضه افتاده بود، بونصر نامه های رسیده را، به خطِّ خویش، نُکَت بیرون می آورد و از بسیاری نُکَت، چیزی که در او کَراهیَتی نبود، می فرستاد فرودِ سرای، به دستِ من و من به آغاجیِ خادم می دادم و خیر خیر جواب می آوردم و امیر را هیچ ندیدمی تا آنگاه که نامه ها آمد از پسران علی تکین و من نُکَت آن نامه ها پیش بردم و بشارتی بود. آغاجی بستَد و پیش بُرد. پس از یک ساعت، برآمد و گفت: «ای بوالفضل، تو را امیر می بخوانَد.»

پیش رفتم. یافتم خانه تاریک کرده و پرده های کَتّان آویخته و تَر کرده و بسیار شاخه ها نهاده و تاس های بزرگ پُریَخ بر زَبَرِ آن و امیر را یافتم آنجا بر زَبَرِ تخت نشسته، پیراهنِ توزی، مِخنَقه در گردن، عِقدی همه کافور و بوالعَلاِی طبیب آنجا زیرِ تخت نشسته دیدم.

قلمرو فکری:

از وقتی که این بیماری پیش آمده بود، بونصر از نامه های رسیده نکته برداری می کرد و از تمامی نکته ها آنچه را که در آن خبرِ ناخوشایندی نبود، به وسیلۀ من به اندرونی می فرستاد و من آن نامه ها را به آغاجیِ خادم می دادم و سریع جواب ها را برای بونصر می آوردم و من اصلاً امیر را نمی دیدم تا آن زمان که نامه هایی از پسران علی تکین رسید و من خلاصۀ نامه ها را که در آن ها خبر خوشی بود، به دربار بردم. آغاجیِ خادم نامه ها را از من گرفت و پیش امیر برد؛ پس از یک ساعت، بیرون آمد و گفت: ای ابوالفضل! امیرمسعود تو را به حضور می طلبد.

به نزد امیر رفتم؛ دیدم که خانه را تاریک کرده، پرده های کتّانیِ خیس در آن آویزان کرده اند و شاخه های بسیاری در آن گذاشته اند و کاسه های بزرگ پُر از یخ بر روی آن شاخه ها گذاشته بودند و دیدم که امیر آنجا بر روی تخت نشسته است؛ درحالی که پیراهن نازک کتّانی پوشیده بود و گردنبندی از جنس کافور در گردن داشت و بوالعلای طبیب آنجا پایین تخت نشسته بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

عارضه

حادثه، بیماری

افتاده بود

پیش آمده بود

نُکت

نکته ها

کراهیت

ناپسندی

آغاجی خادم

خادم مخصوص

خیر خیر

سریع ، آسان

سِتَدن

ستاندن، دریافت کردن

برآمد

برگشت

تاس

کاسۀ مسی

زَبَر

بالا

مخنقه

گردنبند

عِقد

گردنبند

من

منظور ابوالفضل بیهقی

نُکت بیرون می آورد

خلاصه و چکیدۀ نامه ها را می نوشت

فرودِ سرای

اندرونی، اتاقی در خانه که پشت اتاقی دیگر واقع شده باشد، مخصوص زن و فرزند و خدمتکاران

توز

نام یکی از شهرهای قدیم فارس که پارچۀ کتانی معروف داشته است

 

گفت: «بونصر را بگوی که امروز دُرُستم و در این دو سه روز، بار داده آید که علّت و تب تمامی زایل شد.» من بازگشتم و این چه رفت، با بونصر بگفتم. سخت شاد شد و سجدۀ شکر کرد خدای را عَزَّوَجَل بر سلامت امیر، و نامه نبشته آمد. نزدیک آغاجی بردم و راه یافتم، تا سعادت دیدارِ همایونِ خداوند دیگرباره یافتم و آن نامه را بخواند و دوات خواست و توقیع کرد و گفت: «چون نامه‌ها گُسیل کرده شود، تو بازآی که پیغامی ست سویِ بونصر در بابی، تا داده آید.» گفتم: «چنین کنم». بازگشتم با نامۀ توقیعی و این حال‌ها را با بونصر بگفتم.

قلمرو فکری:

امیر گفت: به بونصر بگو که امروز حالم خوب است و در این دو سه روز، اجازۀ ملاقات به افراد داده شود؛ زیرا بیماری و تب ما برطرف شده است. من برگشتم و آنچه گفته شد را به بونصر گفتم. بسیار خوشحال شد و خدای عزیز و گرامی را برای سلامتی امیر، شکر کرد و نامه نوشت. نامه را نزد آغاجیِ خادم بردم و اجازۀ حضور یافتم تا سعادت دیدار چهرۀ مبارک سلطان دوباره نصیبم شد و امیرمسعود نامه را خواند و جوهر و قلم خواست و آن نامه را امضا کرد و گفت: وقتی نامه ها فرستاده شود، تو برگرد که دربارۀ موضوع خاصی برای بونصر پیامی دارم تا به تو بگویم. گفتم: اطاعت می شود و با نامۀ امضا شده، برگشتم و ماجرا را برای بونصر بازگو کردم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بونصر را

به بونصر

دُرُست

تندرست، سالم

بار

اجازۀ ملاقات

علّت

بیماری

نبشته آمد

نوشته شد

دیدار

چهره، قیافه

گسیل کردن

فرستادن، روانه کردن

تو

منظور بیهقی

در بابی

در خصوص مسئله ای

داده آید

داده شود

نامۀ توقیعی

نامۀ امضا شده

زایل شدن

نابود شدن، برطرف شدن

عزّوجلّ

عزیز است و بزرگ و ارجمند

همایون

خجسته، مبارک، فرخنده

خداوند

پادشاه، منظور سلطان مسعود

قلمرو ادبی:

درست و علّت ß   تضاد

علّت و تب ß   مراعات نظیر

دوات ß   مجاز از جوهر و قلم

 

و این مردِ بزرگ و دبیرِ کافی، به نشاط، قلم درنهاد. تا نزدیک نمازِ پیشین، از این مهمّات فارغ شده بود و خَیلتاشان و سوار را گُسیل کرده. پس رُقعَتی نبشت به امیر و هرچه کرده بود، بازنمود و مرا داد.

قلمرو فکری:

این انسان بزرگ و نویسندۀ باکفایت، با شادمانی به نوشتن پرداخت و تا نزدیک نماز ظهر این امور مهم را به پایان رساند و چاکران و فرستادگان را روانه کرد. سپس نامه ای به امیر نوشت و هرچه را انجام داده بود، در آن شرح و توضیح داد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دبیر

نویسنده

کافی

با کفایت، لایق، کارآمد

دبیر کافی

بونصر مشکان

قلم در نهاد

مشغول نوشتن شد

نماز پیشین

نماز ظهر

مهمّات

کارهای مهم و خطیر

فارغ شدن

آسوده شدن از کار

گسیل کردن

فرستادن، روانه کردن

باز نمود

شرح و توضیح داد

مرا داد

به من داد

خَیلتاش

هر یک از سپاهیانی که از یک دسته باشند

رُقعت

رُقعه، نامۀ کوتاه، یادداشت

قلمرو ادبی:

قلم در نهاد ß   کنایه از مشغول نوشتن شد

فارغ شدن ß   کنایه از آسوده شدن از کار

 

و ببُردم و راه یافتم و برسانیدم و امیر بخواند و گفت: «نیک آمد» و آغاجیِ خادم را گفت: «کیسه ‌ها بیاور» و مرا گفت: «بستان»؛ در هر کیسه، هزار مثقال زَرِپاره است. بونصر را بگوی که زَرهاست که پدرِ ما از غَزوِ هندوستان آورده است و بتُانِ زَریّن شکسته و بگداخته و پاره کرده و حلال ترِ مال‌ هاست. و در هر سفری ما را از این بیارند تا صدقه ای که خواهیم کرد حلالِ بی شُبهَت باشد، از این فرماییم؛ و می‌شنویم که قاضیِ بُست، بوالحسنِ بولانی و پسرش بوبکر سخت تنگ‌ دست اند و از کس چیزی نستانند و اندک ‌مایه ضَیعَتی دارند. یک کیسه به پدر باید داد و یک کیسه به پسر، تا خویشتن را ضَیعَتَکی حلال خرند و فَراخ تر بتوانند زیست و ما حَقِّ این نعمتِ تندرستی که بازیافتیم، لخَتی گزارده باشیم.

قلمرو فکری:

نامه را بردم و اجازۀ ورود پیدا کردم و نامه را به امیرمسعود دادم. امیر خواند و گفت: عالی شد و به آغاجیِ خادم گفت: کیسه ها را بیاور! و به من گفت: این کیسه ها را بگیر. در هر کیسه هزار مثقال طلای خُردشده است. به بونصر بگو این طلاهایی است که پدر ما از جنگ هندوستان آورده است و بت های طلایی را شکسته و ذوب کرده و تکه تکه کرده ایم و این مال، حلالترینِ مال هاست. در هر سفری که برای ما پیش می آید از این طلاها می آورند تا اگر بخواهیم صدقه بدهیم از این مال بدهیم؛ چون بدون هیچ تردیدی حلال است. شنیده ایم که قاضیِ بُست، بوالحسن بولانی و پسرش بوبکر، بسیار تنگدست هستند و از کسی چیزی قبول نمی کنند و تنها زمین زراعی کوچکی دارند. باید یک کیسه را به پدر و یک کیسه را به پسر داد تا برای خود زمین زراعی کوچکی از مال حلال بخرند که بتوانند راحت تر زندگی کنند و ما هم شُکر این نعمت تندرستی را که به دست آورده ایم، اندکی ادا کرده باشیم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

راه یافتم

اجازۀ حضور پیدا کردم

آغاجیِ خادم را

به آغاجیِ خادم

مرا گفت

به من گفت

بستان

بگیر

غَزو

جنگ کردن با کافران

گداختن

ذوب کردن

ما را

برای ما

بی شُبهت

بی تردید، بی شک

ضَیعَت

زمین زراعتی

ضَیعَتَک

زمین زراعتی کوچک

فراخ تر

آسوده تر، راحت تر

لَختی

اندکی

زرِ پاره

قراضه و خُردۀ زر، زرِ سکّه شده

پاره کرده

قطعه قطعه و تکه کردن طلا

 

من کیسه ‌ها بستَدم و به نزدیک بونصر آوردم و حال بازگفتم. دعا کرد و گفت خداوند این سخت نیکو کرد و شنوده ام که ابوالحسن و پسرش وقت باشد که به ده دِرَم درمانده اند و به خانه بازگشت و کیسه‌ ها با وی بردند و پس از نماز، کس فرستاد و قاضی بوالحسن و پسرش را بخواند و بیامدند. بونصر، پیغام امیر به قاضی رسانید.

قلمرو فکری:

من کیسه ها را برداشتم و به نزد بونصر آوردم و ماجرا را تعریف کردم. بونصر در حقِّ امیر دعا کرد و گفت: امیر این کار را بسیار خوب و به موقع انجام داد و شنیده ام که بوالحسن و پسرش، گاهی اوقات به دَه درهم محتاج می شوند. بونصر به خانه بازگشت و کیسه های طلا را با او بردند و پس از نماز کسی را فرستاد و قاضی بوالحسن و پسرش را دعوت کرد و آمدند. بونصر پیغام امیرمسعود را به قاضی بوالحسن رساند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سِتَدَن

ستاندن، دریافت کردن

خداوند

سلطان مسعود

امیر

امیر مسعود

وی

بونصر مشکان

 

بسیار دعا کرد و گفت این صِلت فخر است. پذیرفتم و بازدادم که مرا به کار نیست و قیامت سخت نزدیک است، حساب این نتوانم داد و نگویم که مرا سخت دربایست نیست؛ امّا چون به آنچه دارم و اندک است، قانعم، وِزر و وَبالِ این، چه به کار آید؟

قلمرو فکری:

قاضی در حقِّ امیرمسعود بسیار دعا کرد و گفت: این هدیه، مایۀ افتخار من است. پذیرفتم و پس دادم؛ زیرا به آن احتیاجی ندارم و روز قیامت بسیار نزدیک است و من نمی توانم حساب آن را در قیامت پس بدهم و نمی گویم که نیازمند نیستم؛ امّا چون به آن مقدار کمی که دارم، قانع هستم، گناه و عذاب این عمل را نمی توانم بپذیرم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

صِلت

اِنعام، جایزه، پاداش

فخر

افتخار

دربایست

نیاز، ضرورت

وِزر

گناه

وَبال

سختی و عذاب، گناه

قلمرو ادبی:

قیامت سخت نزدیک است، حساب ... ß   تلمیح به آیۀ «اَقتَربُ لِلنّاسِ حِسابَهُم»

به چه کار آید ß   کنایه از سودی ندارد

مفهوم:

بلند همّتی قاضی بُست

عدم تعلّق به مال دنیا

ترس از حساب و کتاب و قیامت

آخرت اندیشی

 

بونصر گفت: «سُبحانَ الله! زَری که سلطان محمود به غَزو از بتخانه ‌ها به شمشیر بیاورده باشد و بتان شکسته و پاره کرده و آن را امیرالمؤمنین می ‌روا دارد ستدن، آن، قاضی همی‌ نستاند؟!»

قلمرو فکری:

بونصر گفت: شگفتا! طلایی که سلطان محمود از طریق جنگ کردن از بتخانه های کافران آورده است و بت ها را شکسته و تکه تکه کرده و خلیفۀ مسلمانان گرفتن آن ها را حلال می شمارد، شما آن را نمی پذیرید؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

غَزو

جنگ کردن با کافران

امیرالمؤمنین

خلیفۀ بغداد

می روا دارد

جایز می داند

سِتَدَن

ستاندن، دریافت کردن

سبحان الله

پاک و منزّه است خدا (برای بیان شگفتی به کار می رود)؛ معادل «شگفتا»

قلمرو ادبی:

شمشیر ß   مجاز از جنگ

بتان و بتخانه ß   مراعات نظیر

 

گفت: «زندگانیِ خداوند دراز باد؛ حالِ خلیفه دیگر است که او خداوندِ ولایت است و خواجه با امیر محمود به غزوها بوده است و من نبوده ام و بر من پوشیده است که آن غَزوها بر طریقِ سنّتِ مصطفی هست یا نه. من این نپذیرم و درعهدۀ این نشوم.»

قلمرو فکری:

گفت: عُمر امیر طولانی باد! وضعیت خلیفه فرق دارد؛ زیرا او حاکم سرزمین است و خواجه بونصر با امیر محمود در جنگ ها بوده و من نبوده ام و برایم مشخص نیست که آن جنگ ها بر شیوۀ پیامبر بوده یا نه. بنابراین من هدیه را نمی پذیرم و مسئولیتش را به عهده نمی گیرم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خداوند

سلطان مسعود

خلیفه

خلیفۀ بغداد

خواجه

بونصر مشکان

در عهدۀ این نشوم

مسئولیت این را نمی پذیرم

مفهوم:

پرهیزگاری قاضی بست

دوری از مسئولیت قبول کردن مال شبهه دار

 

اگر تو نپذیری، به شاگردانِ خویش و به مُستَحِقّان و درویشان ده.

گفت: «من هیچ مُستَحِق نشناسم در بُست که زَر به ایشان توان داد و مرا چه افتاده است که زَر کسی دیگر برد و شمارِ آن به قیامت مرا باید داد؟! به هیچ حال، این عهده قبول نکنم.»

قلمرو فکری:

گفت: اگر تو قبول نمی کنی به نیازمندان و درویشان بده.

گفت: من هیچ نیازمندی در بسُت نمی شناسم که بتوان به او طلا داد و این چه کاری است که کس دیگری طلا را ببرد و من در قیامت مورد بازخواست قرار بگیرم به هیچ وجه مسئولیت آن را نمی پذیرم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مستحقّان

نیازمندان

مرا چه افتاده است

به من چه ربطی دارد

شمار

حساب

عهده

مسئولیت

مفهوم:

دوری از مسئولیت قبول کردن مال شبهه دار

 

بونصر پسرش را گفت: «تو از آنِ خویش بستان.»

گفت: «زندگانیِ خواجه عَمید دراز باد؛ علیٰ ایَّ حال، من نیز فرزندِ این پدرم که این سخن گفت و علم از وی آموخته ام و اگر وی را یک روز دیده بودمی و احوال و عادات وی بدانسته، واجب کردی که در مدّتِ عمر پیرویِ او کردمی؛ پس، چه جایِ آن که سال‌ ها دیده ام و من هم از آن حساب و توقّف و پرسشِ قیامت بترسم که وی می ‌ترسد و آنچه دارم از اندک ‌مایه حُطامِ دنیا حلال است و کفایت است و به هیچ زیادت حاجتمند نیستم.»

قلمرو فکری:

بونصر به پسر قاضی گفت: تو سهم خودت را بردار.

گفت: زندگی خواجۀ بزرگ طولانی باد! به هر حال من هم فرزندِ همین پدرم که این سخن ها را گفت و من دانش خود را از او یاد گرفته ام و اگر حتی یک روز او را می دیدم و حالات و رفتار او را می شناختم، بر من واجب می شد که تمام عمر از او پیروی کنم. چه برسد به اینکه سال ها او را دیده ام و من هم از حسابرسی و پرسش روز قیامت می ترسم، همان طورکه او می ترسد و آنچه از مال بی ارزش دنیا دارم، کم و حلال است و برایم کافی است و به بیشتر از آن نیازمند نیستم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پسرش را گفت

به پسرش گفت

کفایت

بسنده، کافی

علی ایّ حال

به هر حال

عمید

بزرگ ، مورد اعتماد، لقب بونصر

حُطام

ریزۀ گیاه خشک؛ در اینجا مال اندک دنیا

قلمرو ادبی:

حُطام ß   استعاره از مال بی ارزش دنیا

حساب و توقّف و پرسش و قیامت ß   مراعات نظیر

مفهوم:

قناعت و آزادگی

نفی طمع و زیاده خواهی

پیروی پسر از پدر

 

بونصر گفت: «للهِ ِدَرُّکُما؛ بزرگا که شما دو تنید!» و بگریست و ایشان را بازگردانید و باقیِ روز اندیشه مند بود و از این یاد می‌کرد.

و دیگر روز، رُقعتی نبشت به امیر و حال باز نمود و زَر باز فرستاد.

قلمرو فکری:

بونصر گفت: خدا خیرتان بدهد! شما دو نفر چقدر بزرگوارید!

و گریه کرد و آن ها را بازگرداند و بقیۀ روز هم در همین فکر بود و از این ماجرا سخن می گفت. و روز بعد، نامه ای به امیر نوشت و ماجرا را بازگو کرد و طلا را پس فرستاد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بزرگا

چقدر بزرگ هستید

اندیشه مند

ترسیده، به فکر فرورفته

لِلّهِ دَرُّکُما

خدا شما را خیر بسیار دهاد!

رُقعت

رُقعه، نامۀ کوتاه، یادداشت





«شعرخوانی: زاغ و کبک» و معنی شعر

فصل 2 : قاضی بُست

«شعرخوانی: زاغ و کبک» و معنی شعر:

شعرخوانی

زاغ و کبک

  • شاعر: عبدالرحمن جامی
  • قالب شعر: مثنوی
  • اثر: تحفه الاسرار

 

زاغی از آنجا كه فراغی گزید                   رخت خود از باغ به راغی كشید

قلمرو فکری:

زاغی از آنجا که به دنبال آسایش و آسودگی بود، از باغ به دامنۀ سبز کوه (صحرا) کوچ کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

زاغ

کلاغ سیاه

فراغ

آسایش، آسودگی

گُزید

پسندید، انتخاب کرد

راغ

دامنۀ سبز کوه، صحرا

رخت

لباس، جامه، کالا، بار و بنّه

بیت ß   2 جمله سه جزئی با مفعول است

فراغ و رخت ß   نقش مفعول

باغ و راغ ß   نقش متمّم

قلمرو ادبی:

گزید و کشید ß   قافیه

زاغ و باغ و راغ ß   جناس ناقص اختلافی

راغ و فراغ ß   جناس ناقص افزایشی

واج آرایی مصوّت بلند «ا»

رخت کشیدن ß   کنایه از راهی شدن، سفر کردن

رخت داشتنِ زاغ ß   تشخیص و استعاره

مفهوم بیت:

مهاجرت

تغییر مکان برای آسایش بیشتر

 

دید یكی عرصه به دامان كوه                 عرضه ده مخزن پنهان كوه

قلمرو فکری:

در دامنۀ کوه، دشتی پُر از سبزه و گُل دید که زیبایی های پنهان کوه را به نمایش می گذاشت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دامان

دامنه

عرضه ده

نشان دهنده

مخزن

گنجینه

عرصه

میدان، فضا، جای وسیع

عرضه

ارائه، نمایش، نشان دادن

بیت ß   2 جمله

زندگانی ß   نقش مفعول

قلمرو ادبی:

دامان و پنهان ß   قافیه (کوه ß   ردیف)

عرصه و عرضه ß   جناس ناقص اختلافی

دامان کوه ß   اضافۀ استعاری و تشخیص

واج آرایی مصوّت کوتاه «ــِـ» (کسره)

مفهوم بیت:

توصیف زیبایی های دامنۀ سبز کوه

انعکاس درون در بیرون

 

نادره كبكی به جمال تمام                      شاهد آن روضه فیروزه فام

قلمرو فکری:

کبک بسیار زیبا و کمیابی در آن باغ فیروزه ای بود

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

نادره

کمیاب، بی همتا، بی نظیر

جمال

زیبایی

تمام

کامل، درست، بی عیب

روضه

باغ، گلزار

شاهد

زیبارو، معشوق، گواه، مشاهده کننده

فیروزه فام

به رنگ فیروزه، فیروزه رنگ

بیت ß   1 جمله

مصراع دوم ß   مسند

فعل «بود» به قرینۀ معنوی حذف شده است

شاهد روضه ß   ترکیب اضافی

آن روضۀ فیروزه فام ß   دو ترکیب وصفی

قلمرو ادبی:

تمام و فام ß   قافیه

شاهد ß   ایهام:

  • 1- زیبا رو
  • 2- مشاهده کننده

جمال و شاهد ß   مراعات نظیر (تناسب)

مفهوم بیت:

توصیف تناسب و زیبایی های کبک

 

هم حركاتش متناسب به هم                 هم خُطواتش مُتقارِب به هم

قلمرو فکری:

حرکات کبک هماهنگ و دارای تناسب؛ و گام هایش نزدیک به هم و موزون بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

متناسب

دارای تناسب و هماهنگی

خُطوات

جم خُطوه، گام ها، قدم ها

متقارب

نزدیک به هم، در کنار هم

بیت ß   2 جمله

حذف فعل «بود» در پایان هر دو جمله به قرینۀ معنایی

حرکات و خطوات ß   نقش نهاد

متناسب و متقارب ß   نقش مسند

قلمرو ادبی:

متناسب و متقارب ß   قافیه (به هم ß   ردیف)

هم ß   آرایۀ تکرار

واج آرایی حرف «ت»

متقارب بودن خطوات ß   کنایه از جذاب بودن

ترصیع (مخصوص رشته انسانی)

مفهوم بیت:

جلوه گری کبک

توصیف جذابیت رفتار و حرکات کبک

 

زاغ چو دید آن ره و رفتار را                    وان روش و جنبش هموار را

قلمرو فکری:

زاغ وقتی آن حرکت ها و رفتار موزون و هماهنگ کبک را دید ...

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ره و رفتار

شیوۀ راه رفتن

جنبش هموار

حرکات هماهنگ

بیت ß   2 جمله

حذف فعل «دید» به قرینه لفظی

قلمرو ادبی:

رفتار و هموار ß   قافیه (را ß   ردیف)

واج آرایی حروف «ر» و «ا»

ره و رفتار و روش و جنبش ß   مراعات نظیر (تناسب)

 

بازكشید از روش خویش پای                 در پی او كرد به تقلید جای

قلمرو فکری:

از رفتار خود دست کشید و از کبک تقلید کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

در پی

به دنبال

بیت ß   2 جمله سه جزئی با متمم است که به شیوۀ بلاغی آمده اند

قلمرو ادبی:

پای و جای ß   قافیه

باز کشیدن پا ß   کنایه از ترک کردن

در پی کسی پای جای کردن ß   کنایه از تقلید و پیروی

پای و جای ß   جناس ناهمسان

پای و پی ß   جناس ناقص افزایشی

واج آرایی حرف «ش»

پی ß   ایهام تناسب:

  • 1- دنبال
  • 2- ردّ پا: که با پا تناسب دارد

مفهوم بیت:

تقلید کورکورانه

 

بر قدم او قدمی می‌ كشید                    وز قلم او رقمی می‌ كشید

قلمرو فکری:

زاغ به دنبال گام های متناسب کبک قدم برمیداشت و سعی می کرد از حرکات او تقلید کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

رقم

خط، نوشته

رقم کشیدن

نوشتن، نقاشی کردن

قدم کشیدن

راه رفتن

بیت ß   2 جمله

قدم ß   نقش مفعول

رقم ß   نقش مفعول

قلمرو ادبی:

قدمی و رقمی ß   قافیه (می کشید ß   ردیف)

قدم بر قدم کسی کشیدن و از قلم کسی رقم کشیدن ß   کنایه از تقلید کورکورانه

قلم و رقم ß   مراعات نظیر

واج آرایی حروف «م» و «ی»

قدم و قلم ß   جناس ناهمسان

قلم ß   مجاز از نقش و نوشتن

رقم کشیدن زاغ از قلم کبک ß   تشخیص و استعاره

بیت موازنه دارد (مخصوص رشتۀ انسانی)

مفهوم بیت:

تقلید کورکورانه

 

در پی اش القصّه در آن مرغزار              رفت بر این قاعده روزی سه چار

قلمرو فکری:

خلاصه اینکه زاغ در آن دشت برای مدّتی از کبک تقلید کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

در پیِ

به دنبالِ

القصه

خلاصه، به هر حال

قاعده

روش، شیوه

چار

مخفّف چهار

روزی سه چار

سه چهار روز

مَرغزار

سبزه زار، زمینی که دارای سبزه و گل های خودرو است

بیت ß   1 جمله به شیوۀ بلاغی

القصه ß   نقش قید

قلمرو ادبی:

مرغزار و سه چار ß   قافیه

در پی کسی رفتن ß   کنایه از تقلید

سه و چهار ß   مراعات نظیر (تناسب)

مفهوم بیت:

تقلید کورکورانه

 

عاقبت از خامی خود سوخته                  رهرَوِی كبك نیاموخته

قلمرو فکری:

سرانجام از بی تجربگی خود، زیان دید و در آخر هم نتوانست شیوۀ راه رفتنِ کبک را بیاموزد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

عاقبت

سرانجام

از

به خاطرِ

خامی

نادانی، ناپختگی

سوخته

زیان دیده

رهروی

راه رفتن، تقلید

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

سوخته و نیاموخته ß   قافیه

خامی ß   کنایه از نادان و بی تجربه بودن

سوختن از خامی ß   تناقض (پارادوکس یا متناقض نما)

خام و سوخته ß   تضاد

واج آرایی حرف «خ»

مصراع اول ß   کنایه از ضرر کردن و زیان دیدن

مفهوم بیت:

اثرات منفی تقلید کورکورانه و ضررهای آن

 

كرد فرامش ره و رفتار خویش                ماند غرامت زده از كار خویش

قلمرو فکری:

زاغ با این تقلید کورکورانه، رفتار و شیوۀ راه رفتن خود را نیز فراموش کرد و از این کار، بسیار پشیمان شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

فرامش

مخفّف فراموش

غرامت زده

تاوان زده، کسی که غرامت کشد، پشیمان

بیت ß   2 جمله به شیوۀ بلاغی

قلمرو ادبی:

رفتار و کار ß   قافیه (خویش:ردیف)

ره و رفتار و کار ß   مراعات نظیر (تناسب)

واج آرایی حرف «ر»

مفهوم بیت:

اثرات منفی تقلید کورکورانه و ضررهای آن



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



معنی واژگان درس «قاضی بُست»

فصل 2 : قاضی بُست

معنی واژگان درس «قاضی بُست»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شبگیر

سحرگاه، پیش از صبح

برنشستن

سوار شدن

حَشَم

خدمتکاران

ندیم

همنشین، همدم

مطرب

آوازخوان، نوازنده

پس

سپس

خیمه

چادر

شِراع

سایه بان، خیمه

قضا

قدیر، سرنوشت

از قضای آمده

اتّفاقاً

نماز

نماز ظهر

از جهت

برای

شِراع

سایه بان، خیمه

از هر دستی

از هر گروهی

آن دیدند

متوجّه شدند

غرقه خواست شد

نزدیک بود غرق شود

غریو

فریاد

خاست و برخاست

بلند شد

هنر آن بود

خوشبختانه

درجَستند

پریدند

نیک کوفته شد

به سختی مجروح شد

افگار

مجروح، خسته

دوال

چرم و پوست

یک دوال

یک لایه، یک پاره

بگسست

کنده شد

ایزد

خدا، آفریدگار

سور

جشن

تیره شد

از بین رفت

فرود آمد

وارد شد

جامه بگردانید

لباسش را عوض کرد

تر و تباه

خیس و ناخوش

برنشستن

سوار شدن

سخت ناخوش

خیلی ناگوار

تشویش

نگرانی، اضطراب

دیگر روز

روز دیگر

غزنین

پایتخت غزنویان

جمله

تمام، همه

صَعب

دشوار، سخت

مقرون

پیوسته، همراه

مثال داد

دستور داد

هزار هزار

یک میلیون

درم

دِرهم، سکّۀ نقره

مستحقّان

نیازمندان

شکر این را

برای شکر این

نبشته آمد

نوشته شد

توقیع کردن

مُهر زدن یا امضا کردن

مؤکّد

تأکید شده، استوار

مبشّر

نوید دهنده، مژده رسان

افتاد

ایجاد شد

بار دادن

اجازۀ ملاقات دادن

حال چون شود

چه پیش می آید

اطبّا

جمع طبیب، پزشکان

سخت متحیّر

بسیار سرگردان

تنی چند

چند نفر

محجوب

پنهان، مستور، پوشیده

من

منظور ابوالفضل بیهقی

عارضه

حادثه، بیماری

افتاده بود

پیش آمده بود

نُکت

نکته ها

کراهیت

ناپسندی

آغاجی خادم

خادم مخصوص

خیر خیر

سریع ، آسان

سِتَدن

ستاندن، دریافت کردن

برآمد

برگشت

تاس

کاسۀ مسی

زَبَر

بالا

مخنقه

گردنبند

عِقد

گردنبند

بونصر را

به بونصر

دُرُست

تندرست، سالم

بار

اجازۀ ملاقات

علّت

بیماری

نبشته آمد

نوشته شد

دیدار

چهره، قیافه

گسیل کردن

فرستادن، روانه کردن

تو

منظور بیهقی

در بابی

در خصوص مسئله ای

داده آید

داده شود

نامۀ توقیعی

نامۀ امضا شده

وَبال

سختی و عذاب، گناه

دبیر

نویسنده

کافی

با کفایت، لایق، کارآمد

دبیر کافی

بونصر مشکان

قلم در نهاد

مشغول نوشتن شد

نماز پیشین

نماز ظهر

مهمّات

کارهای مهم و خطیر

فارغ شدن

آسوده شدن از کار

گسیل کردن

فرستادن، روانه کردن

باز نمود

شرح و توضیح داد

مرا داد

به من داد

راه یافتم

اجازۀ حضور پیدا کردم

آغاجیِ خادم را

به آغاجیِ خادم

مرا گفت

به من گفت

بستان

بگیر

غَزو

جنگ کردن با کافران

گداختن

ذوب کردن

ما را

برای ما

بی شُبهت

بی تردید، بی شک

ضَیعَت

زمین زراعتی

ضَیعَتَک

زمین زراعتی کوچک

فراخ تر

آسوده تر، راحت تر

لَختی

اندکی

سِتَدَن

ستاندن، دریافت کردن

خداوند

سلطان مسعود

امیر

امیر مسعود

وی

بونصر مشکان

صِلت

اِنعام، جایزه، پاداش

فخر

افتخار

دربایست

نیاز، ضرورت

وِزر

گناه

غَزو

جنگ کردن با کافران

امیرالمؤمنین

خلیفۀ بغداد

می روا دارد

جایز می داند

سِتَدَن

ستاندن، دریافت کردن

خداوند

سلطان مسعود

خلیفه

خلیفۀ بغداد

خواجه

بونصر مشکان

در عهدۀ این نشوم

مسئولیت این را نمی پذیرم

مستحقّان

نیازمندان

مرا چه افتاده است

به من چه ربطی دارد

شمار

حساب

عهده

مسئولیت

پسرش را گفت

به پسرش گفت

کفایت

بسنده، کافی

علی ایّ حال

به هر حال

مخزن

گنجینه

بزرگا

چقدر بزرگ هستید

اندیشه مند

ترسیده، به فکر فرورفته

زاغ

کلاغ سیاه

فراغ

آسایش، آسودگی

گُزید

پسندید، انتخاب کرد

راغ

دامنۀ سبز کوه، صحرا

دامان

دامنه

عرضه ده

نشان دهنده

نادره

کمیاب، بی همتا، بی نظیر

جمال

زیبایی

تمام

کامل، درست، بی عیب

روضه

باغ، گلزار

ره و رفتار

شیوۀ راه رفتن

جنبش هموار

حرکات هماهنگ

در پی

به دنبال

قدم کشیدن

راه رفتن

رقم

خط، نوشته

رقم کشیدن

نوشتن، نقاشی کردن

در پیِ

به دنبالِ

القصه

خلاصه، به هر حال

قاعده

روش، شیوه

چار

مخفّف چهار

روزی سه چار

سه چهار روز

رهروی

راه رفتن، تقلید

عاقبت

سرانجام

از

به خاطرِ

خامی

نادانی، ناپختگی

سوخته

زیان دیده

فرامش

مخفّف فراموش

زایل شدن

نابود شدن، برطرف شدن

عزّوجلّ

عزیز است و بزرگ و ارجمند

عرصه

میدان، فضا، جای وسیع

عرضه

ارائه، نمایش، نشان دادن

متناسب

دارای تناسب و هماهنگی

خُطوات

جم خُطوه، گام ها، قدم ها

متقارب

نزدیک به هم، در کنار هم

همایون

خجسته، مبارک، فرخنده

خداوند

پادشاه، منظور سلطان مسعود

لِلّهِ دَرُّکُما

خدا شما را خیر بسیار دهاد!

رُقعت

رُقعه، نامۀ کوتاه، یادداشت

رخت

لباس، جامه، کالا، بار و بنّه

کران

ساحل، کنار، طرف، جانب

چاشتگاه

هنگام چاشت، نزدیک ظهر

فیروزه فام

به رنگ فیروزه، فیروزه رنگ

رُقعت

رُقعه، نامۀ کوتاه، یادداشت

بربودند

از آب گرفتند، نجات دادند

آب نیرو کرده بود

فشار آب زیاد شد و بالا آمد

زرِ پاره

قراضه و خُردۀ زر، زرِ سکّه شده

پاره کرده

قطعه قطعه و تکه کردن طلا

عمید

بزرگ ، مورد اعتماد، لقب بونصر

افتاد

رخ داد، اتفاق افتاد، پیش آمد

ناو

به ویژه کشتی دارای تجهیزات جنگی

اَعیان

جمع عین، بزرگان، اشراف، ثروتمندان

نُکت بیرون می آورد

خلاصه و چکیدۀ نامه ها را می نوشت

شاهد

زیبارو، معشوق، گواه، مشاهده کننده

حُطام

ریزۀ گیاه خشک؛ در اینجا مال اندک دنیا

خَیلتاش

هر یک از سپاهیانی که از یک دسته باشند

غرامت زده

تاوان زده، کسی که غرامت کشد، پشیمان

جامه ها افگندند

گستردنی ها را گستردند، بسترها را مهیّا کردند

هزاهز

فتنه، آشوب، حادثه ای که مردم را به جنبش درآورد

مَرغزار

سبزه زار، زمینی که دارای سبزه و گل های خودرو است

توقیع

مُهر یا امضای پادشاهان و بزرگان در ذیل یا بر پشت فرمان یا نامه

توز

نام یکی از شهرهای قدیم فارس که پارچۀ کتانی معروف داشته است

سرسام

تورّم سر و مغز و پرده های آن که یکی از نشانه های آن، هذیان بوده است

کوشک

ساختمانی بلند، وسیع و زیبا که اغلب در میان باغ قرار گرفته است؛ قصر، کاخ

سبحان الله

پاک و منزّه است خدا (برای بیان شگفتی به کار می رود)؛ معادل «شگفتا»

یوز

یوزپلنگ، جانوری شکاری، کوچکتر از پلنگ که با آن به شکار آهو و مانند آن می روند

فرودِ سرای

اندرونی، اتاقی در خانه که پشت اتاقی دیگر واقع شده باشد، مخصوص زن و فرزند و خدمتکاران

به خدمت استقبال رفتند

به پیشواز رفتند

نشستن و دریدن گرفت

شروع به شکستن و فرورفتن کرد





دانش زبانی: فعل مجهول

فصل 2 : قاضی بُست

دانش زبانی: فعل مجهول:

دانش زبانی

فعل مجهول

فعل مجهول:

به دو جمله زیر و تفاوت آنها توجّه کنید:

  • الف) مریم کتاب می خواند.
  • ب) کتاب خوانده می شود.

فعل جمله «الف» به نهاد و فعل جمله «ب» به نهادی که قبلا مفعول بوده است، نسبت داده شده است. فعل جمله «الف» را معلوم و فعل جمله دوم را مجهول می نامیم.

با دقّت در جدول زیر، با ساخت و شیوه مجهول کردن جمله معلوم آشنا می شویم:

ساخت

نهاد

مفعول

فعل

معلوم

مریم

کتاب

می خواند

مجهول

کتاب

---

خوانده می شود

معلوم

مریم

کتاب

خواهد خواند

مجهول

کتاب

---

خوانده خواهد شد

همان طور که می بینید در مجهول ساختن جمله معلوم:

الف) نهاد جمله معلوم را حذف می کنیم؛

ب) مفعول جمله معلوم را در جایگاه نهاد قرار می دهیم؛

پ) فعل اصلی جمله را به شکل«بن ماضی + ه/ ـه» می نویسیم؛ سپس، از «شدن»، فعلی متناسب با زمان فعلِ اصلی می آوریم.

ت) در مرحله آخر، شناسه فعل را با نهاد جدید، از نظر شمار (مفرد یا جمع) مطابقت می دهیم.

امروزه، فعل مجهول به کمک مصدر« شدن» ساخته می شود؛ اما در گذشته با فعل های دیگری، مانند «آمدن» و «گشتن» نیز ساخته می شد.





شعر «در امواج سند» و معنی شعر

فصل 3 : در امواج سند

شعر «در امواج سند» و معنی شعر:

درس سوم

در امواج سند

  • شاعر: مهدی حمیدی شیرازی
  • قالب شعر: چهار پاره

 

به مغرب، سینه مالان قرص خورشید                نهان می‌گشت پشت کوهساران

قلمرو فکری:

خورشید هنگام غروب به آرامی پشت کوه ها پنهان می شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سینه مالان

سینه خیز

قرص

هر چیز گِرد

بیت ß   1 جمله

به مغرب ß   نقش قید

سینه مالان ß   نقش قید

پشت کوهساران ß   نقش قید

قلمرو ادبی:

سینه مالان حرکت کردن برای خورشید ß   تشخیص و استعاره و کنایه از آهسته و از روی ناتوانی حرکت کردن

مغرب و خورشید و کوهساران ß   مراعات نظیر

مفهوم:

توصیف غروب آفتاب و فرا رسیدن شب

 

فرو می ‌ریخت گردی زعفران رنگ                      به روی نیزه ‌ها و نیزه داران

قلمرو فکری:

خورشید، نور طلایی خود را مانندِ گَرد (پودر) زردرنگی بر جنگجویان و نیزه هایشان می پاشید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

گَرد

غبار

گردی زعفران رنگ

نور طلایی رنگ غروب خورشید

بیت ß   1 جمله بلاغی

مصراع دوم ß   نقش قید

قلمرو ادبی:

کوهساران و نیزه داران ß   قافیه

گَرد مانند زعفران ß   تشبیه

گَردی زعفران رنگ ß   استعاره از نور خورشید

نیزه ها ß   مجاز از سلاح ها

مفهوم:

تابش پرتوهای زرد و سرخ خورشید

فضاسازی برای یأس و ناامیدی

 

ز هر سو بر سواری غلت می خورد                     تن سنگین اسبی تیر خورده

قلمرو فکری:

از هر سوی میدان جنگ، جُثّۀ سنگین اسبی زخمی بر صاحبش که سرنگون شده بود، می افتاد و می غلتید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

غلت می خورد

می غلتید

بیت ß   1 جمله بلاغی

تن ß   نقش نهاد

سنگین ß   نقش صفت

تیرخورده ß   نقش صفت

اسب ß   نقش مضاف الیه

قلمرو ادبی:

واج آرایی حرف «ن»

سوار و اسب ß   مراعات نظیر (تناسب)

مفهوم:

توصیف وضعیت مبارزان و اسب ها در میدان جنگ

 

به زیر باره می نالید از درد                     سوار زخم دار نیم مرده

قلمرو فکری:

سوار نیز با تن مجروح و نیمه جان، از شدّت درد و تحمّل وزن اسب، به خود می پیچید و می نالید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

باره

اسب

نیم مُرده

در حال مرگ

بیت ß   1 جمله بلاغی

سوار ß   نقش نهاد

زخمدار ß   نقش صفت

نیم مُرده ß   نقش صفت

قلمرو ادبی:

خورده و نیم مرده ß   قافیه

واج آرایی حرف «د»

سوار و باره ß   مراعات نظیر (تناسب)

درد و زخمدار و نیم مرده ß   مراعات نظیر (تناسب)

مفهوم:

توصیف وضعیت مبارزان و اسب ها در میدان جنگ

 

نهان می‌ گشت روی روشن روز                          به زیر دامن شب در سیاهی

قلمرو فکری:

روز آرام آرام به پایان می رسید و تاریکی شب همه جا را فرا می گرفت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

نهان

پنهان

بیت ß   1 جمله بلاغی

نهان ß   نقش مسند

روی ß   نقش نهاد

روشن ß   نقش صفت

روز ß   نقش مضاف الیه

قلمرو ادبی:

روی روز و دامن شب ß   اضافۀ استعاری و تشخیص

روز ß   مجاز از خورشید

روشن و روز ß   تناسب

شب و سیاهی ß   تناسب

روز و شب ß   تضاد

روی و روز ß   جناس ناقص اختلافی

واج آرایی حرف «ر»

مفهوم:

فرا رسیدن شب

 

در آن تاریک شب می‌ گشت پنهان                    فروغ خرگه خوارزمشاهی

قلمرو فکری:

در آن شبِ تاریک، اوج و اقتدار پادشاهی خوارزمشاهی نیز رو به پایان بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تاریک شب

شبِ تاریک

فروغ

نور، پرتو

خرگه

خرگاه، خیمه به ویژه خیمۀ بزرگ

بیت ß   1 جمله بلاغی

قلمرو ادبی:

سیاهی و خوارزمشاهی ß   قافیه

فروغ ß   استعاره از شکوهمندی و عظمت

خرگه ß   مجاز از قدرت

فروغ خرگه پنهان می گشت ß   کنایه از پایان حکومت

مفهوم:

از بین رفتن قدرت خوارزمشاهیان

ناپایداری قدرت

 

به خوناب شفق در دامن شام                به خون آلوده ایران کهن دید

قلمرو فکری:

جلال الدین به سرخی غروب نگاه کرد و در ذهنش مجسّم شد که ایران باستانی و شکوهمند به زودی غرق در خون خواهد شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خوناب

خون آمیخته با آب

شفق

سرخی غروب خورشید

بیت ß   1 جمله

آلوده ß   نقش مسند

ایران ß   نقش مفعول

قلمرو ادبی:

خوناب شفق ß   تشبیه

دامن شام ß   اضافۀ استعاری و تشخیص

خون و خوناب ß   مراعات نظیر (تناسب)

مفهوم:

پیش بینی جنگ و شکست احتمالی

 

در آن دریای خون در قرص خورشید                  غروب آفتاب خویشتن دید

قلمرو فکری:

با دیدن غروبِ خورشید، غروب عمر خود (پایان زندگی اش) را احساس کرد.

قلمرو زبانی:

بیت ß   1 جمله

قلمرو ادبی:

کهن و خویشتن ß   قافیه (دید ß   ردیف)

دریای خون ß   اضافۀ تشبیهی و استعاره از غروب خورشید و اغراق

دریای خون ß   اغراق

مصراع دوم ß   کنایه از مرگ و نابودی حکومت

آفتاب ß   استعاره از بخت و عُمر

واج آرایی حروف «د» و «ر»

خورشید و غروب ß   مراعات نظیر

مفهوم:

نزدیک شدن به مرگ

نا امیدی از زنده ماندن

 

چه اندیشید آن  دم، کس ندانست                   که مژگانش به خون دیده تر شد

قلمرو فکری:

کسی نمی داند در آن لحظه، جلال الدّین به چه چیز آزار دهنده ای فکر کرد که باعث شد، گریه کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مژگان

مژه های چشم

دیده

چشم

تر

خیس

بیت ß   3 جمله

مژگان ß   نقش نهاد

«ــَـش» ß   نقش مضاف الیه

قلمرو ادبی:

دم ß   مجاز از لحظه

مژگان ß   مجاز از چشم

خون ß   استعاره از اشک

مصراع دوم ß   کنایه از به شدّت گریه کردن

مفهوم:

اندوه و غم فراوان

اشک ریختن و گریه کردن

 

چو آتش در سپاه دشمن افتاد               ز آتش هم کمی سوزنده تر شد

قلمرو فکری:

سپس همانندِ آتشی سوزان، حتّی سوزنده تر از آن، به میان سپاهیان مغول افتاد و به کشتار آن ها پرداخت.

قلمرو زبانی:

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

خون دیده تر و سوزنده تر ß   قافیه (شد ß   ردیف)

چو آتش ß   تشبیه

سوزنده تر شدن از آتش ß   اغراق

آتش و سوزنده ß   مراعات نظیر (تناسب)

مفهوم:

شدّت جنگ و نبرد

فداکاری و دلاوری در راه وطن

 

در آن باران تیر و برق پولاد                   میان شام رستاخیز می ‌گشت

قلمرو فکری:

 

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

برق

درخشش، درخشندگی

پولاد

فولاد

رستاخیز

قیامت، محشر

بیت ß   1 جمله

قلمرو ادبی:

باران تیر ß   اضافۀ تشبیهی

باران تیر ß   اغراق

شام رستاخیز ß   استعاره از میدان جنگ

پولاد ß   مجاز از شمشیر

واج آرایی حرف «ر»

مفهوم:

شدّت جنگ و نبرد

فداکاری و دلاوری در راه وطن

 

در آن دریاى خون در دشت تاریک                     به دنبال سر چنگیز می‌ گشت

قلمرو فکری:

در میدان جنگ در جست و جوی چنگیز بود تا او را پیدا کند و سر از تنش جدا نماید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

چنگیز

فرماندۀ سپاه مغول

بیت ß   1 جمله

خون ß   نقش مضاف الیه

تاریک ß   نقش صفت

چنگیز ß   نقش مضاف الیه

قلمرو ادبی:

رستاخیز و چنگیز ß   قافیه (می گشت:ردیف)

دریای خون ß   اضافۀ تشبیهی و استعاره از میدان جنگ

دریای خون ß   اغراق

در و سر ß   جناس ناقص اختلافی

واج آرایی حرف «ر»

دنبال سر کسی گشتن ß   کنایه از به فکر کشتن کسی بودن

مفهوم:

تلاش برای یافتن و کشتن چنگیزخان مغول

 

بدان شمشیر تیز عافیت سوز                در آن انبوه، کار مرگ می ‌کرد

قلمرو فکری:

جلال الدّین با شمشیر کُشنده اش، نقش مرگ را ایفا می کرد و سربازان دشمن را از بین می برد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بدان

با آن

عافیت سوز

نابودکننده، کُشنده

انبوه

شلوغی

بیت ß   1 جمله

کار ß   نقش مفعول

مرگ ß   نقش مضاف الیه

قلمرو ادبی:

عافیت سوز ß   کنایه از کُشنده

کار مرگ کردن ß   کنایه از کشتن

مرگ ß   مجاز از عزرائیل

واج آرایی حرف «ر»

مفهوم:

کشتن دشمنان

 

ولی چندان که برگ از شاخه می‌ ریخت             دو چندان می ‌شکفت و برگ می ‌کرد

قلمرو فکری:

اما هرچه از سربازان مغول را می کُشت، دو برابرِ آن افراد، به جنگِ او می آمدند.

قلمرو زبانی:

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

مرگ و برگ ß   قافیه (می کرد ß   ردیف)

بر ß   استعاره از سرباز مغول

شاخه ß   استعاره از لشکر مغول

بر از شاخه می ریخت ß   کنایه از کشتن سربازان

می شکفت و بر می کرد ß   کنایه از زیاد شدن

بر ریختن و شکفتن ß   تضاد

بر و شاخه و شکفتن ß   مراعات نظیر

مفهوم:

زیادی و انبوهی سپاه مغولان

 

میان موج می‌ رقصید در آب                  به رقص مرگ، اخترهای انبوه

قلمرو فکری:

انعکاس تصویر ستارگان در تلاطم امواج، مانند رقصِ مرگ بود.

قلمرو زبانی:

بیت ß   1 جمله

قلمرو ادبی:

رقصیدن ستارگان ß   تشخیص و استعاره

رقص مرگ ß   تناقض (پارادوکس)

واج آرایی حروف «م» و «ر»

مفهوم:

توصیف انعکاس ستارگان روی موج آب دریا

 

به رود سند می‌ غلتید بر هم                 ز امواج گران کوه از پی کوه

قلمرو فکری:

موج های رود سند همچون کوه های بزرگی روی هم می غلتیدند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

می غلتید

می چرخید

گِران

سنگین، عظیم

بیت ß   1 جمله

سند ß   نقش مضاف الیه

گِران ß   نقش صفت

قلمرو ادبی:

انبوه و کوه ß   قافیه

سند و امواج ß   مراعات نظیر (تناسب)

موج مانند کوه ß   تشبیه

موج مانند کوه ß   اغراق

کوه ß   آرایۀ تکرار

مفهوم:

توصیف حرکت، بزرگی و قدرت امواج

 

خروشان، ژرف، بی پهنا، کف آلود                     دل  شب می ‌درید و پیش می ‌رفت

قلمرو فکری:

رود سند، پُر جوش و خروش، عمیق، وسیع و کف آلود بود. سیاهی شب را می شکافت و پیش می رفت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ژرف

گُود، عمیق

بی پهنا

وسیع، گسترده

بیت:2 جمله

مصراع اول ß   نقش قید

دل ß   نقش مفعول

شب ß   نقش مضاف الیه

قلمرو ادبی:

دل شب ß   اضافۀ استعاری و تشخیص

دل شب دریدن ß   کنایه از پیش رفتن در تاریکی

مصراع اول ß   مراعات نظیر

مفهوم:

توصیف حرکت رود سند

 

از این سدّ روان، در دیده شاه                ز هر موجی هزاران نیش می ‌رفت

قلمرو فکری:

رود سند در چشم جلال الدّین مانند سدّی بود که هر موجش هزار نیش بر جان او می زد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

دیده

چشم

نیش

نوک هر چیز نوک تیز مانند سوزن و خنجر

بیت ß   1 جمله

نیش ß   نقش نهاد

قلمرو ادبی:

پیش و نیش ß   قافیه (می رفت ß   ردیف)

سدّ روان ß   استعاره از رود سند

سدّ روان ß   تناقض (پارادوکس)

موج مانند نیش ß   تشبیه

سد و موج ß   مراعات نظیر

نیش در دیده رفتن ß   کنایه از آزار دیدن

دیده ß   مجاز از چشم

هزاران ß   نماد کثرت و مجاز از زیادی

هزاران ß   اغراق

مفهوم:

کُشنده بودن رود سند

مانع بودن رود سند

 

ز رخسارش فرو می ‌ریخت اشکی                       بنای زندگی بر آب می ‌دید

قلمرو فکری:

اشک بر صورتش جاری شد؛ زیرا زندگی خود را در حال نابودی می دید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

رخسار

صورت، چهره

بیت ß   2 جمله

«ــَـش» در «رخسارش» ß   نقش مضاف الیه

اشک ß   نقش نهاد

قلمرو ادبی:

بنای زندگی ß   اضافۀ تشبیهی (استعاری)

مصراع دوم ß   کنایه از ناپایداری زندگی و پادشاهی

واج آرایی حرف «ر»

رخسار و اشک ß   تناسب

رخسار ß   مجاز از چشم

مفهوم:

ناپایداری زندگی

اندوه و غم فراوان

 

در آن سیماب گون امواج لرزان             خیال تازه ای در خواب می ‌دید

قلمرو فکری:

با نگاه کردن به امواج لرزان رود سند، فکر تازه ای به ذهنش رسید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سیماب گون

به رنگ جیوه، جیوه ای

سیماب

جیوه

خیال

گُمان، اندیشه

بیت ß   1 جمله

خیال ß   نقش مفعول

قلمرو ادبی:

خواب و آب ß   قافیه (می دید ß   ردیف)

امواج مانند جیوه ß   تشبیه

مصراع دوم ß   کنایه از این که فکر تازه ای به ذهنش رسید

خیال و خواب ß   مراعات نظیر

مفهوم:

چاره اندیشی

 

به یاری خواهم از آن سوی دریا             سوارانی زره پوش و کمان گیر

قلمرو فکری:

از آن سوی رود سند، سربازانی جنگجو و تیرانداز به یاری می طلبم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

زره پوش

جنگجو

کمان گیر

تیرانداز

دریا

در متن درس رود بزرگ مانند دریای نیل

بیت ß   1 جمله

قلمرو ادبی:

دریا ß   استعاره از رود سند

سواران و زره پوش و کمانگیر ß   مراعات نظیر (تناسب)

مفهوم:

طلب کمک از مبارزان قدرتمند

 

دمار از جان این غولان کشم سخت                   بسوزم خانمانهاشان به شمشیر

قلمرو فکری:

با آن ها از این مغولان غول صفت، انتقام سختی بگیرم و دشمنان را نابود کنم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

دمار از کسی کشیدن

دمار از کسی برآوردن؛ کنایه از نابود کردن کسی

غولان

مغولان

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

کمان گیر و شمشیر ß   قافیه

دمار از کسی کشیدن ß   کنایه از نابود کردن کسی

غولان ß   استعاره از مغولان

مفهوم:

کشتن و نابود کردن دشمنان

 

شبی آمد که می‌ باید فدا کرد                به راه مملکت فرزند و زن را

قلمرو فکری:

شبی رسید که باید زن و فرزند را در راه میهن فدا کرد.

قلمرو زبانی:

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

فرزند و زن ß   مراعات نظیر (تناسب)

را و راه ß   جناس ناقص افزایشی

مفهوم:

فدا کردن خانواده برای دفاع از وطن

 

به پیش دشمنان استاد و جنگید                       رهاند از بند اهریمن، وطن را

قلمرو فکری:

این زمان باید در مقابل دشمنان مقاومت کرد و برای رهایی مردم وطن از دست دشمنان، دلاورانه جنگید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اِستاد

مخفّف ایستاد

رهاند

نجات داد

اهریمن

شیطان، در اینجا مغولان

بیت ß   3 جمله

اهریمن ß   نقش مضاف الیه

قلمرو ادبی:

زن و وطن ß   قافیه(را ß   ردیف)

در مقابل کسی ایستادن ß   کنایه از مقاومت

اهریمن ß   استعاره از مغولان

وطن ß   مجاز از مردم وطن

واج آرایی حرف «ن»

مفهوم:

ایستادگی و مبارزه با دشمنان

 

شبی را تا شبی با لشکری خرد               ز تن‌ ها  سر، ز سر‌ها خُود افکند

قلمرو فکری:

در طول یک روز با لشکر کوچک خود در مقابل دشمنان با شجاعت جنگید و بسیاری از آنان را کُشت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خُرد

کوچک

خُود

کلاه خود، کلاه جنگی

شبی را تا شبی

در طول یک روز

بیت ß   2 جمله عادی

شبی را تا شبی ß   نقش قید

قلمرو ادبی:

کمان گیر و شمشیر ß   قافیه

ز تنها سر افکندن ß   کنایه از کشتن

ز سرها خُود افکندن ß   کنایه از کشتن

تن و سر و خُود ß   مراعات نظیر

واج آرایی مصوّت «ا»

مفهوم:

کشتار فراوان دشمنان

 

چو لشکر گِرد بر گردش گرفتند              چو کشتی، بادپا در رود افکند‍‍‍‍‍‍!

قلمرو فکری:

هنگامی که لشکر مغول محاصره اش کردند، اسب خود را مانند کشتی به آب زد تا از رود سند بگذرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چو (مصراع اول)

وقتی که

چو (مصراع دوم)

مانندِ

گِرد بر گِرد گرفتن

محاصره کردن

بادپا

اسب تندرو

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

خُود و رود ß   قافیه (افکند ß   ردیف)

بادپا مانند کشتی ß   تشبیه

بادپا ß   کنایه از اسب تندرو

کشتی و رود ß   تناسب

چو (وقتی که) و چو (مانند) ß   جناس تام

گِرد بر گِرد گرفتن ß   کنایه از محاصره کردن

مفهوم:

تلاش برای اسیر نشدن

 

چو بگذشت، از پس آن جنگ دشوار                  از آن دریای بی پایاب، آسان

قلمرو فکری:

وقتی آن جنگ سخت به پایان رسید ...

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

دریا

در متن درس رود بزرگ مانند دریای نیل

بی پایاب

بی گذر، عمیق

بیت ß   1 جمله

دریا ß   نقش متمم

قلمرو ادبی:

دشوار و آسان ß   تضاد

دریا ß   استعاره از رود سند

واج آرایی مصوّت «ا»

دریا و بی پایاب ß   مراعات نظیر (تناسب)

مفهوم:

تلاش برای اسیر نشدن

 

به فرزندان و یاران گفت چنگیز              که گر فرزند باید، باید این سان

قلمرو فکری:

چنگیز به فرزندانش گفت: فرزند باید اینگونه شجاع و باغیرت باشد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

این سان

این گونه

باید

لازم است

بیت ß   3 جمله

چنگیز و فرزند ß   نقش نهاد

این سان ß   نقش مسند

قلمرو ادبی:

آسان و این سان ß   قافیه

فرزند ß   آرایۀ تکرار

باید ß   آرایۀ تکرار

فرزندان مانند جلال الدّین ß   تشبیه

واج آرایی حرف «ن»

فرزندان و یاران ß   مراعات نظیر (تناسب)

مفهوم:

تعریف و تمجید چنگیزخان از جلال الدّین خوارزمشاه

 

به پاس هر وجب خاکی از این ملک                   چه بسیار است، آن سرها که رفته

قلمرو فکری:

برای دفاع از هر وجبِ این مرز و بوم، انسان های بسیاری جان خود را فدا کرده اند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

پاس

پاسداری، حراست، نگهبانی

مُلک

پادشاهی، بزرگی، عظمت

رفته

از بین رفته، کشته شده

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

سر ß   مجاز از انسان

سر رفتن ß   کنایه از کشته شدن

هر و سر ß   جناس ناقص اختلافی

هر وجب ß   کنایه از مقدار کم

خاک ß   مجاز از سرزمین

مفهوم:

جانبازی و فداکاری در راه دفاع از وطن

ارزشمندی خاک وطن

 

ز مستی بر سر هر قطعه زین خاک                    خدا داند چه افسرها که رفته!

قلمرو فکری:

به خاطر عشق به وطن، سرداران و پادشاهان زیادی کشته شده اند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

افسر

تاج و کلاه پادشاهان

رفته

از بین رفته، کشته شده

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

افسر ß   مجاز از انسان های بزرگ

بر و سر ß   جناس ناقص اختلافی

سر و هر ß   جناس ناقص اختلافی

خاک ß   مجاز از وطن یا سرزمین

رفتن افسر ß   کنایه از کشته شدن بزرگان

مفهوم:

جانبازی و فداکاری بزرگان در راه دفاع از وطن



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



متن «گنج حکمت: چو سرو باش» و معنی متن

فصل 3 : در امواج سند

متن «گنج حکمت: چو سرو باش» و معنی متن:

گنج حکمت

چو سرو باش

  • نویسنده: سعدی
  • اثر: گلستان

 

حکیمی را پرسیدند: «چندین درخت نامور که خدای عزّ و جلّ آفریده است و برومند هیچ یک را آزاد نخوانده اند؛ مگر سرو را که ثمره ای ندارد. در این چه حکمت اسـت؟»

گفت: «هر درختی را ثمره ای معین اسـت که به وقتی معلوم، به وجود آن تازه آید و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ از این نیست و همه وقتی خوش اسـت و این اسـت صفت آزادگان.»

قلمرو فکری:

از حکیمی پرسیدند: «از بین این همه درخت معروف و قوی که خداوند بزرگ و بلندمرتبه آفریده است، هیچ کدام را آزاد نگفته اند؛ به جز درخت سرو که آن هم میوه ای ندارد. در این نام گذاری چه دلیل و مصلحتی وجود دارد؟»

گفت: « برای هر درختی، میوه و نتیجه ای معیّن وجود دارد که در زمانی معلوم به وجود آن، تازه و شاداب می شود و گاهی به خاطر نبودن ثمره، پژمرده و غمگین می شود و هیچ کدام از این ویژگی ها در سرو وجود ندارد و همیشه شاداب و خوش است و این شادابی، صفت آزادگان است.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حکیمی را

از حکیمی

نامور

نامی، مشهور، معروف

عزّ و جل

عزیز و بزرگ است

برومند

بارآور، میوه دار

حکمت

دلیل، مصلحت

هر درختی را ثمره

ثمرۀ هر درختی

سرو را

برای سرو

«را» در «هر درختی را ثمره» ß   «را»ی فکّ اضافه

«را» در «سروا را نیست» ß   حرف اضافه «برای»

قلمرو ادبی:

سرو و درخت و ثمره ß   مراعات نظیر (تناسب)

سرو و آزاد ß   مراعات نظیر (تناسب)

 

به آنچه می گذرد دل مَنِه که دجله بسی                        پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد

قلمرو فکری:

به چیزی که گذرا و ناپایدار است، دلبسته نباش؛ زیرا رود دجله پس از مرگ خلیفه هم در بغداد جاری می شود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

مَنِه

فعل نهی از نهادن، نبند

دجله

نام رودی در عراق

بیت ß   3 جمله

بسی ß   نقش قید

قلمرو ادبی:

دل نهادن ß   کنایه از علاقه مندی زیاد

دجله و بغداد ß   مراعات نظیر (تناسب)

واج آرایی حرف «د»

مفهوم بیت:

دل نبستن به دنیا و امور ناپایدار

ترک تعلّقات دنیایی

 

گرت ز دست برآید، چو نخل باشد کریم             ورت ز دست نیاید، چو سرو باش آزاد

قلمرو فکری:

اگر توانایی داری، مانند نخل، بخشنده و جوانمرد باش و اگر کاری از دستت برنمی آید، مانند سرو آزاد باش.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

کریم

بخشنده

بیت ß   4 جمله

«ــَـت» در «گرت» ß   نقش مضاف الیه

«ــَـت» در «ورت» ß   نقش مضاف الیه

نخل ß   متمم

سرو ß   متمم

کریم و آزاد ß   مسند

قلمرو ادبی:

تو مانند نخل ß   تشبیه

تو مانند سرو ß   تشبیه

نخل و سرو ß   تناسب

نخل ß   نماد بخشندگی

سرو ß   نماد آزادگی

آید و نیاید ß   تضاد

از دست برآمدن ß   کنایه از توانایی انجام کاری را داشتن

بیت موازنه دارد (مخصوص رشتۀ علوم انسانی)

مفهوم بیت:

توصیه به بخشندگی

توصیه به آزادگی





معنی واژگان درس «در امواج سند»

فصل 3 : در امواج سند

معنی واژگان درس «در امواج سند»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سینه مالان

سینه خیز

قرص

هر چیز گِرد

گَرد

غبار

غلت می خورد

می غلتید

باره

اسب

نیم مُرده

در حال مرگ

نهان

پنهان

تر

خیس

تاریک شب

شبِ تاریک

فروغ

نور، پرتو

خوناب

خون آمیخته با آب

شفق

سرخی غروب خورشید

مژگان

مژه های چشم

دیده

چشم

برق

درخشش، درخشندگی

پولاد

فولاد

رستاخیز

قیامت، محشر

چنگیز

فرماندۀ سپاه مغول

بدان

با آن

عافیت سوز

نابودکننده، کُشنده

انبوه

شلوغی

دیده

چشم

می غلتید

می چرخید

گِران

سنگین، عظیم

ژرف

گُود، عمیق

بی پهنا

وسیع، گسترده

رخسار

صورت، چهره

خیال

گُمان، اندیشه

سیماب گون

به رنگ جیوه، جیوه ای

سیماب

جیوه

زره پوش

جنگجو

کمان گیر

تیرانداز

غولان

مغولان

اهریمن

شیطان، در اینجا مغولان

اِستاد

مخفّف ایستاد

رهاند

نجات داد

خُرد

کوچک

خُود

کلاه خود، کلاه جنگی

شبی را تا شبی

در طول یک روز

بی پایاب

بی گذر، عمیق

چو

وقتی که

چو

مانندِ

گِرد بر گِرد گرفتن

محاصره کردن

بادپا

اسب تندرو

این سان

این گونه

باید

لازم است

افسر

تاج و کلاه پادشاهان

رفته

از بین رفته، کشته شده

حکیمی را

از حکیمی

نامور

نامی، مشهور، معروف

عزّ و جل

عزیز و بزرگ است

برومند

بارآور، میوه دار

حکمت

دلیل، مصلحت

هر درختی را ثمره

ثمرۀ هر درختی

سرو را

برای سرو

دجله

نام رودی در عراق

کریم

بخشنده

مُلک

پادشاهی، بزرگی، عظمت

مَنِه

فعل نهی از نهادن، نبند

پاس

پاسداری، حراست، نگهبانی

گردی زعفران رنگ

نور طلایی رنگ غروب خورشید

خرگه

خرگاه، خیمه به ویژه خیمۀ بزرگ

نیش

نوک هر چیز نوک تیز مانند سوزن و خنجر

دریا

در متن درس رود بزرگ مانند دریای نیل

دمار از کسی کشیدن

دمار از کسی برآوردن؛ کنایه از نابود کردن کسی





دانش زبانی: گروه قیدی

فصل 3 : در امواج سند

دانش زبانی: گروه قیدی:

دانش زبانی

گروه قیدی

گروه قیدی:

جمله های زیر را با هم می خوانیم و به نقش های مختلف کلمۀ «امروز» توجّه می کنیم:

  • الف) امروز را غنیمت دان.                    نقش ß   مفعول
  • ب) امروز، روز شادی است.                   نقش ß   نهاد
  • پ) گنجینۀ عمر، امروز است.                نقش ß   مسند
  • ت) برنامۀ امروز، تأیید شد.                   نقش ß   مضاف الیه
  • ث) امروز، به کتابخانۀ ملّی می روم.      نقش ß   قید

در همۀ جمله های بالا به جز کلمۀ آخر، کلمۀ «امروز» نقش های اسم را گرفته است.

کلمۀ «امروز» در جملۀ آخر، هیچ یک از نقش های اسم را ندارد.

منادا هم نیست. «امروز» در جملۀ مذکور، «گروه قیدی» است.

گروه قیدی، بخشی از جمله است که جمله یا جزئی از آن را مقیّد می کند یا توضیحی نظیرِ مفهوم حالت، زمان، مکان، تردید، یقین، تکرار و ... را به جمله می افزاید.

قید می تواند از نظر «نوع»، اسم، صفت یا قید باشد.



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



دانش ادبی: قالب شعری چهارپاره

فصل 3 : در امواج سند

دانش ادبی: قالب شعری چهارپاره:

دانش ادبی

قالب شعری چهارپاره

قالب شعری چهارپاره:

به شعر «در امواج سند» دقّت کنید؛ این شعر از چند بند هم وزن و هم آهنگ تشکیل شده است. هر بند، شامل چهار مصراع است؛ به این نوع شعر «چهارپاره» یا «دوبیتی های پیوسته» می گویند؛ چهارپاره، بیشتر برای طرح مضامین اجتماعی و سیاسی به کار می رود و رواج آن، از دورۀ مشروطه بوده و تا کنون ادامه یافته است.

ملک الشّعرای بهار، فریدون مشیری و فریدون توکّلی سروده هایی در این قالب دارند. نحوۀ قرار گرفتن قافیه ها را در چهارپاره به صورت زیر است:

________________________                  ________________________*

________________________                  ________________________*

________________________                  ________________________+

________________________                  ________________________+





متن درس «آغازگری تنها» و آرایه های متن

فصل 5 : آغازگری تنها

متن درس «آغازگری تنها» و آرایه های متن:

درس پنجم

آغازگری تنها

  • نویسنده: مجید واعظی
  • اثر: عبّاس میرزا، آغازگری تنها

 

نوجوانی میان ‌بالا با بر و بازویی خوش تراش و رعنا، سوار بر اسبی سینه فراخ، پیشاپیش سپاه خود، دروازه های غربی تهران را با هیجان و شور بسیار به مقصد تبریز، پشت سر می گذاشت. فتحعلی شاه، به سفارش آغامحمّدخان و با دریافت های شخصی خویش، فرزند دوم خود، عبّاس میرزا را با اعطای نشان ولایتعهدی، راهی دارالسّلطنه تبریز کرده بود. تبریز، این شهر کهن، مرکز فرماندهی خطّ مقدّم دفاع در برابر دست ‌درازی های همسایه شمالی ایران، یعنی روسیه بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بر

سینه

رعنا

خوش قد و قامت

فراخ

پهن

ولایتعهدی

قائم مقامی، خلافت

اعطا

واگذاری، بخشش، عطا کردن

دارالسّلطنه

پایتخت؛ در دورۀ صفوی و قاجار، عنوان بعضی از شهرها که شاهزاده یا ولیعهد در آن اقامت داشت

شاه و آغا و خان و میرزا ß   همگی وابستۀ پیشین از نوع شاخص هستند

قلمرو ادبی:

بر و بازو ß   مجاز از اندام

بر و بازو داشتن ß   کنایه از قدرت داشتن

خوش تراش ß   کنایه از خوش اندام

رعنا ß   مجاز از خوش قد و قامت

سینه فراخ ß   کنایه از نیرومند و قوی

پشت سر می گذاشت ß   کنایه از ترک می کرد

راهی کردن ß   کنایه از فرستادن

دست درازی ß   کنایه از تجاوز

 

با کشته شدن آغا محمّدخان، فتحعلی شاه بر تخت نشست. شاهزاده نوجوان، میرزا عیسی قائم مقام (قائم مقام اوّل، پدر ابوالقاسم) را نه تنها وزیر خردمند، بلکه مرشد و پدر معنوی خود می دانست و بی‌اذن و خواست او دست به کاری نمی زد. شوق وزیر اندیشمند و نیک خواه نیز به او کمتر از شوق ولیعهد به وزیر نبود؛ او در چشم های درشت، سیاه و گیرای عبّاس میرزا، یک جهان، معنی و کشش می‌دید و در امتداد نگاه متفکّرش، افق های روشنِ تدبیر مُلک و رعیت ‌پروری را می خواند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

فرزانه

دانشمند، دانا

مُرشد

راهنما، هدایت کننده

اذن

اجازه، رُخصت

خواست

اراده، میل

گیرا

جذّاب، فریبنده

امتداد

ادامه، درازا

رعیّت

عامۀ مردم

افق

کرانه، چشم انداز، دورنما

قلمرو ادبی:

دست به کاری نمی زد ß   کنایه از کاری نکردن

تدبیر مُلک مانند افق های روشن ß   تشبیه

رعیّت پروری مانند افق های روشن ß   تشبیه

مفهوم:

داشتن الگو، مراد و پیرِ راهنما

 

یک قرن بیشتر است که اختلافات و جنگ های داخلی مثل کاردی بر پهلوی این کشور نشسته است. بزرگان طوایف و فرماندهان سپاه برای کسب تاج شاهی و رسیدن به حکومت ولایات به جان هم افتاده، کشور را میدان تاخت و تاز و کشتار و تباهی کرده اند، امّا در این فاصله، اروپا قدم های بزرگی برای پیشرفت برداشته است. آن ها کارگاه های متعدّد صنعتی ساختند. کارخانه های توپ و تفنگ راه انداختند. دانشگاه های بزرگ برپا کردند. از همه مهم تر، نیروی دریایی عظیمی ترتیب دادند و کشتی ها و جهانگردهای شان را به دورترین نقاط جهان فرستادند. ملّت ها و قبایل مختلف که بوی پیشرفت اروپا به مشامشان نرسیده بود، با تیر و کمان و شمشیر نتوانستند از عهده مقابله با لشکر مجهّز به توپ و تفنگ آن ها برآیند. به این ترتیب، دیارشان به تصرّف قدرت های اروپایی درآمد.

اروپا قدم های بزرگی در راه علم و صنعت برداشته، امّا ای کاش، پا به پای این پیشرفت ها، اخلاقِ علم و فن هم رشد می کرد؛ وگرنه تیر و کمان با همه زیان هایش، دست کم برای تاریخ انسان، کم ‌ضررتر از توپ و تفنگ است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

طوایف

جمع طایفه، اقوام

تباهی

نابودی

مشام

بینی، حسّ بویایی

دیار

سرزمین، کشور

             تصرّف            

به دست آوردن، مالک شدن

ولایات

جمعِ ولایت؛ مجموعه شهرهایی که تحت نظر والی اداره می شود؛ معادل شهرستان امروزی

قلمرو ادبی:

اختلافات و جنگ های داخلی مانند کارد ß   تشبیه

پهلوی کشور ß   اضافۀ استعاری

پهلوی کشور ß   تشخیص

تاج ß   مجاز از قدرت و پادشاهی

به جان هم افتادن ß   کنایه از با هم جنگیدن

تاخت و تاز ß   کنایه از حمله

اروپا ß   مجاز از مردم اروپا

قدم برداشتن ß   کنایه از اقدام کردن

برپا کردن ß   کنایه از ایجاد کردن

بوی پیشرفت ß   حس آمیزی

بوی پیشرفت ß   اضافۀ استعاری

بو و مشام ß   تناسب

تیر و کمان و شمشیر ß   تناسب

توپ و تفنگ ß   تناسب

از عهدۀ کاری برآمدن ß   کنایه از توانایی انجام کاری داشتن

قدرت ها ß   مجاز از کشورهای قدرتمند

مفهوم:

قدرت علمی و صنعتی

اهمّیّت اخلاق و اخلاق گرایی

 

نوروز 1183 هـ.ش بود و عبّاس میرزا بعد از چند سال حضور در تبریز، خود را برای شرکت در مراسم سلامِ نوروزی شاه، به تهران رسانده بود. رقابت شاهزادگان در تقدیم هدایا و تلاششان برای بازکردن جای بیشتر در دل پدر، جلوه هایی از این بساط نوروزی بود. با این همه، مراسم آن سال با رسیدن خبر تحرّک روس ها در شمال آذربایجان و گرجستان، تنها لُعابی از تشریفات به رو داشت. دربار از درون در تب و تاب و التهاب بود. فکر حمله روس، بختک‌ وار روی دربار چنبره زده بود. سران کشور و در رأسش فتحعلی شاه، در فکر تدارک سپاه برای مقابله با دست اندازی های روس ها بودند. شاه از قدرت همسایه شمالی خود، روسیه، کم و بیش آگاهی داشت؛ خبرهای تازه از سازمان ارتش و سلاح‌های پیشرفته و فراوان آن کشور، سایه وحشتی بر وجودش انداخته بود. اتّحاد حاکم گرجستان با روسیه و رفتن به تحت‌الحمایگی آن، بریده شدن و از دست رفتن محض یک منطقه از ایران نبود، نشان از به هم خوردن توازن قوای دو کشور همسایه و برتری و چیرگی کشور رقیب بود. روسیه چشمِ طمع بر آذربایجان دوخته بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

توازن

تعادل، برابری

لُعاب

آب دهان، روکش مخصوصی که روی سفال و کاشی می کشند

التهاب

شعله ور شدن و بر افروختن؛ مجازاً ناآرامی، بی قراری، اضطراب

بخَتک

موجود خیالی یا سیاهی ای که بر روی شخص خوابیده می افتد؛ کابوس

چنبره زدن

چنبر زدن، حلقه زدن، به صورت خمیده و حلقه وار جمع شدن

تحت الحمایگی

تحت الحمایه بودن؛ تحت الحمایه ویژگی کشور، سرزمین یا فردی است که معمولاً به موجب پیمانی با یک کشور نیرومند، تحت حمایت او در می آید و در عوض، امتیازات و اختیاراتی به او می دهد. تحت الحمایگی در مورد یک کشور یا سرزمین، یکی از اشکال استعمار و مرحله ای قبل از تبدیل کامل به مستعمره است

چشم طمع ß   اضافۀ اقترانی

قلمرو ادبی:

باز کردن جای بیشتر در دل پدر ß   کنایه از محبوب تر شدن

تشریفات مانند لُعاب ß   تشبیه

بختک وار ß   تشبیه

فکر مانند بختک ß   تشبیه

روسیه ß   مجاز از سربازان و سپاهیان روسی

دست اندازی ß   کنایه از غارت و تجاوز به جان و مال کسی

سایۀ وحشت بر وجود کسی انداختن ß   کنایه از شدّت ترس

چنبره زدن فکر ß   تشخیص

چنبره زدن فکر ß   استعاره

سایۀ وحشت ß   اضافۀ استعاری

مفهوم:

حاکمیت ترس و اضطراب بر دربار

 

صبح حرکت فرا رسید. آفتاب داشت تیغ می‌کشید. گرد و غبار سپاهیان، آسمان تبریز را فراگرفته‌ بود. صداها و نعره ‌های در هم شترهای حامل زنبورک، قاطرهای بارکش و اسب ها، با آهنگ شیپورها و طبل های جنگی درمی ‌آمیخت. سربازانی که اسب و تفنگ نداشتند، پشت سواران و تفنگداران، مشتاقانه و مصمّم قدم برمی ‌داشتند. شور جنگ و دفاع در دل ها تنوره می ‌کشید. چهره هایی که از خبر حمله روس در هم رفته بود، با تماشای شکوه سپاه، شکفته می شد. عبّاس میرزا پیشاپیش سپاه، سوار بر اسبی کوه پیکر و چابک، همچون معبدی که بر فراز تپّه ای جلوه گری کند، دل از ناظران می‌برد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حامل

حمل کننده

مصمّم

با اراده

تنوره

دودکش، آتشدان

چابک

چالاک، ماهر

فراز

ارتفاع، اوج، بلندی

ناظران

بینندگان

معبد

پرستشگاه، محلّ عبادت

تنوره کشیدن

در حال چرخیدن به هوا رفتن

زنبورک

نوعی توپ جنگی کوچک دارای دو چرخ که در زمان صفویه و قاجاریه روی شتر می بستند

قلمرو ادبی:

آفتاب داشت تیغ می کشید ß   تشخیص

آفتاب داشت تیغ می کشید ß   استعاره

آفتاب داشت تیغ می کشید ß   کنایه از طلوع خورشید

چهره های در هم رفته ß   کنایه از ناراحت و نگران

گرد و غبار سپاهیان، آسمان تبریز را فراگرفته بود ß   اغراق

گرد و غبار سپاهیان، آسمان تبریز را فراگرفته بود ß   کنایه از شکوهمندی و حرکت سری سپاهیان انبوه

تنوره کشیدن شور در دل ß   کنایه از شدّت اشتیاق و شور

چهره های شکفته ß   کنایه از شاد و خوشحال

چهره های در هم رفته و چهره های شکفته ß   تضاد

چهره ها ß   استعارۀ مکنیه

کوه پیکر ß   تشبیه درون واژه ای

کوه پیکر ß   کنایه از قوی هیکل

اسب مانند کوه ß   تشبیه

عبّاس میرزا مانند معبد ß   تشبیه

دل ربودن ß   کنایه از عاشق و علاقه مند کردن

مفهوم:

سپاه عظیم و شکوهمند ایران

شجاعت و بی باکی دلاوران

 

سپیده فردای گنجه با نهیب و صفیر گلوله های توپ روس، باز شد. توده های دود و آتش و گرد و غبار، با آخرین حلقه های شب درآمیختند. کسی شکفتن صبحی چنین را باور نداشت. شهری که داشت خود را برای استقبال از بهار آماده می کرد، اینک بسترِ فَوَران خشم و آز دشمن شده بود. با این همه، پیشگامی حاکم شهر، جوادخان، در دفاع و پیشمرگی فرزندان و برادرانش، شوری در جان ها می ‌نهاد. نفوذ به حصار، با پایداری تفنگداران میسّر نشد. دشمن با بار خفّتی بر دوش، واماندۀ ماندن و رفتن شده بود تا اینکه یکی از شب ها با خیانت گروهی از شهر، راه برجی به روی محاصره گران باز شد و به دنبال آن، سپاه روس مثل مور و ملخ در پهنه شهر پراکنده شدند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سپیده

بامدادان، سحرگاه

صفیر

صدای بلند و تیز

توده

انبوه

فَوَران

جوشش

آز

حرص و طمع

میسّر

ممکن

وامانده

ناتوان

گنجه

نام شهری مشهور بین تبریز و گرجستان

نهیب

فریاد بلند، به ویژه برای ترساندن یا اخطار کردن

قلمرو ادبی:

نهیب گلوله ß   اضافۀ استعاری و تشخیص

صفیر گلوله ß   اضافۀ استعاری و تشخیص

فَوَران خشم ß   اضافۀ استعاری و تشخیص

فَوَران آز ß   اضافۀ استعاری و تشخیص

شکفتن صبح ß   اضافۀ استعاری

شهر خود را برای استقبال از بهار آماده می کرد ß   تشخیص و استعاره

بار خفّت ß   اضافۀ تشبیهی

واماندۀ ماندن و رفت ß   :کنایه از شک و تردید داشتن

سپاه روس مثل مور و ملخ در پهنۀ شهر پراکنده شدند ß   تشبیه و کنایه از فراوانیِ سپاهیان روس

مفهوم:

نبرد شدید

کشته های بسیار در جنگ

خیانت

 

مردم با سنگ پاره، چوب دستی و ابزار دهقانی، در برابر متجاوزان ایستادند و سینه ها را سپر گلوله های آتشین ساختند. جوادخان همراه برادران و فرزندانش، چندین بار، خود را بیرون از حصار به صف آتش دشمن زد و حماسه ها آفرید. اجساد و زخمی های روس ها و مردم گنجه، مثل برگ های خزان زده، زمین را پوشانده بود. صف های مقاومت مردمی یکی پس از دیگری می شکست. جوادخان و یارانش بی ‌باکانه شمشیر می‌ کشیدند. شهر عرصه روز محشر را به خاطر می‌ آورد. گنجه با واپسین رمق هایش، زیر سقفی از دود و غبار نفس می کشید. دیری نگذشت پرچم روس ها در خاکِ آغشته به خون بی گناهان به اهتزاز درآمد. بادهای اواخر زمستان، ناله های واماندگان را با بوی خون جوادخان و هزاران شجاع گنجه تا فراز قلّه های قفقاز می ‌برد. نگاه فزون‌ خواهانه و دهشت‌ بار روس ها به فراتر از این ها دوخته شده بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سنگ پاره

تکّه سنگ

بی باکانه

بدون ترس

عرصه

میدان

محشر

روز قیامت

رمق

تاب، توان، باقی ماندۀ جان

قلمرو ادبی:

سینه سپر ساختن ß   کنایه از آمادۀ فداکاری شدن

شمشیر کشیدن ß   کنایه از جنگیدن

گنجه نفس می کشید ß   تشخیص و استعاره

شهر مانند عرصۀ محشر ß   تشبیه

دود و غبار مانند سقف ß   تشبیه

بوی خون جوادخان و هزاران شجاع گنجه ß   کنایه از خبر شهادت آن ها

سینه مانند سپر ß   تشبیه

گلوله های آتشین ß   تشبیه

اجساد و زخمی ها مانند برگ های خزان زده ß   تشبیه

باد ناله ها را می برد ß   تشخیص و استعاره

مفهوم:

از جان گذشتگی و دفاع از وطن

 

نیروهای آماده در تبریز جمع شده بودند. سربازان و فرماندهان را پیش از آنکه حکم و سفارش حاکمان و خان ها در این مکان گِرد آورده باشد، عشق به میهن و دفاع از حریم زندگی و هستیِ هموطنانشان به اینجا کشانده بود. مشاهده صحنه های ناب و توفندگی فرزندان میهن، برای رویارویی با دشمن، عبّاسِ جوان را به وجد می ‌آورد و دلش را رای تحقّق آرمان های ملّی اش استوار و امیدوار می کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

توفندگی

خروشندگی، غرّندگی

وجد

سرور، شادمانی و خوشی

قلمرو ادبی:

حریم زندگی ß   اضافۀ استعاری

حریم هست ß   اضافۀ استعاری

مفهوم:

عشق به میهن

شوق و اشتیاق داشتن

 

با وجود پایداری و جان ‌فشانی بسیاری از مردم، سر سپردگی و خود فروختگیِ چند تن از دشمنان خانگی سبب شد دروازه بخش های وسیع تری از قفقاز به روی دشمن باز شود. فرماندهِ سپاه ایران، نیروهایش را در فاصله ‌ای کوتاه تر از موعد پیش بینی شده، به کرانه های رود ارس رساند. قفقازِ زخم‌ خورده و ستم ‌دیده، نگاه منتظر و یاری جویش را به جنوب، جایی که سپاه عبّاس میرزا حرکت خود را آغاز کرده بود، دوخته بود. موج های سنگین و افسار گسیخته ارس، سدوار در برابر سپاه ایستاده بود و چشم ناظران را خیره می کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جان فشانی

جان خود را فدا کردن

موعد

هنگام، زمان

کرانه

ساحل

سدوار

مانند سد

قلمرو ادبی:

قفقاز زخم خورده ß   تشخیص و استعاره

قفقاز ستم دیده ß   تشخیص و استعاره

موج مانند سد ß   تشبیه

سر سپردگی ß   کنایه از اطاعت کردن و فرمان برداری

خود فروختگی ß   کنایه از خیانت

نگاهدوختن ß   کنایه از منتظر و امیدوار بودن

افسار گسیخته ß   کنایه از رها و شتابان

مفهوم:

خیانت وطن فروشان

 

در ایران آن روز، دو دربار بود! دربار بزم و دربار رزم؛ بزم پدر، رزم پسر.

در ذهن عبّاس میرزا، تنها، معمّای اُفت و خیزهای جنگ و شکست ها و پیروزی ها نبود که حضور سنگینی داشت، تجربه شکست ها و مشاهده جهانی ورای جهان کشور خویش، در فراز و نشیب این نبردها، گسست بزرگی در اندیشه پویای او به جا گذاشته بود. نایب السّلطنه رو کرد به حاضران و گفت: «افسران و فرماندهان شجاع، همسنگران و یاران عزیز، غرض از گردهمایی امروز، بیان نکته هایی است که اهمّیتشان کمتر از مسائل دفاع و جنگ نیست.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دربار

کاخ شاهی

بزم

جشن، مهمانی

رزم

جنگ، نبرد

نایب السّلطنه

کسی که به نیابت از شاه، شهری را اداره کند

قلمرو ادبی:

بزم و رزم ß   جناس ناهمسان

پدر و پسر ß   جناس ناهمسان

بزم و رزم ß   تضاد

پدر و پسر ß   مراعات نظیر

دربار ß   آرایۀ تکرار

بزم ß   آرایۀ تکرار

رزم ß   آرایۀ تکرار

شکست و پیروزی ß   تضاد

افت و خیز ß   تضاد

فراز و نشیب ß   تضاد

حضور سنگین معمّا ß   حس آمیزی

مفهوم:

فتحعلی شاه اهل بزم و خوشگذرانی بود

عباس میرزا اهل رزم و دلاوری بود

 

بر همگان مسلّم است که شما جنگاوران سرافراز، در طول سال های دفاع، شجاعانه و مخلصانه جنگیدید و هرگز بار خفّت و خوفی بر دوش نکشیدید. دلاوری ها و جان‌ فشانی ‌های سربازان فداکار و شما افسران عزیز، علی رغم محرومیت‌ های فراوان تا به آنجا بود که دشمن را هم به تحسین و اعجاب واداشت. با این حال، ما بسیاری از سرزمین های مادری و هموطنان و پاره های تن خود را در این سال ها از دست دادیم و مجبور به قبول شرایطی دشوار در عهدنامه ننگین گلستان شدیم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مسلّم

قطعی

خفّت

خواری

خوف

ترس

علی رغم

با وجود

تحسین

آفرین گفتن، ستایش

اعجاب

شگفتی

قلمرو ادبی:

بار خفّت ß   اضافۀ تشبیهی

بار خوف ß   اضافۀ تشبیهی

بار خوف و خفّت بر دوش نکشیدن ß   کنایه از نپذیرفتن خواری و پَستی

بار و دوش ß   مراعات نظیر (تناسب)

پاره های تن ß   استعاره از فرزندان و عزیزان

جان فشانی ß   کنایه از مقاومت و شهادت

 

... پیشرفت و تمدّن نمی تواند یک سویه و تَک بُعدی باشد. افسر و سرباز ما زمانی از مرزهای وطنمان، خوب پاسداری می کنند که فکرشان از جانب میهن و اداره عالمانه و عادلانه ملک، ایمِن باشد؛ همان گونه که ملّت و دولت، زمانی به آسودگی، سر به کار خود خواهند داشت که بدانند ارتش آن ها، ابزار و قدرت شایسته برای پاسداری از مرزها را دارد. مردمی که به خانه های تاریک و بی دریچه عادت کرده اند، از پنجره های باز و نورگیر، گریزان هستند؛ آخر چشمشان را می زند و خسته شان می کند. جنگ با افکار پوسیده، دشوارتر از جنگ رودررویِ جبهه هاست. لازمه حضور و مبارزه در هر دو جبهه، عشق است. با این تفاوت که در جبهه بیرون، شجاعت کارسازتر است و در این یک، درایت.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

یک سویه

یک طرفه

مُلک

کشور، سرزمین

ایمِن

در امان، محفوظ، سالم

درایت

آگاهی، دانش، بینش

جبهۀ بیرون

منظور جنگ با دشمنان خارجی و داخلی

هر دو جبهه

منظور جنگ با اندیشه های پوسیده و دشمنان داخلی و خارجی

قلمرو ادبی:

سر به کار خود داشتن ß   کنایه از وظیفۀ خود را انجام دادن و با دیگران کاری نداشتن

چشمشان را می زند ß   کنایه از بیزاری و نفرت

خانه های تاریک و بی دریچه ß   نماد سنّت ها و رسوم کهنه و محدود و استعاره از ناآگاهی و غفلت

جنگیدن با افکار ß   تشخیص و استعاره

پنجره های باز و نور گیر ß   نماد نوگرایی و پیشرفت و ارتباط با جهان و استعاره از آگاهی و پیشرفت

خانه های تاریک و بی دریچه با پنجره های باز و نور گیر ß   تضاد

مفهوم:

دعوت به بیداری و پیشرفت

نکوهش غفلت و بی خبری





متن «روان خوانی: تا غزل بعد ...» و معنی ابیات متن

فصل 5 : آغازگری تنها

متن «روان خوانی: تا غزل بعد ...» و معنی ابیات متن:

روان خوانی

تا غزل بعد ...

  • نویسنده: کامور بخشایش
  • اثر: زندان موصل (خاطرات اسیر آزاد شده، اصغر رباط جزی)

 

چند ماه از ورودم به زندان موصلِ ۴ می گذشت که متوجّه شدم، چند نفر از بچّه ها در اردوگاه سواد چندانی ندارند و خواندن و نوشتن برایشان سخت است. تصمیم گرفتم برای استفاده بهتر از وقتم، با برنامه ریزی منظّم، خواندن و نوشتن به آنان یاد دهم.

برای شروع، به آمار دقیق بی سوادان نیاز داشتم که از طریق دو سه نفر از بچّه ها به آن دست پیدا کردم. از مجموع هزار و پانصد نفر، تنها پنج نفر کم‌ سواد بودند. یک‌ روز آن ها را جمع کردم و تصمیمم را برایشان گفتم؛ با خوشحالی پذیرفتند و گفتند: «ما هم دوست داریم مثل بقیه،خودمان برای خانواده مان نامه بنویسیم و نامه های آن ها را بخوانیم.» به آن ها قول دادم در طول دوره اسارت آن ها را باسواد کنم. جلسات تدریس را شروع کردم. مشکل اصلی کاغذ بود. به جای کاغذ از مقواهای پودر رختشویی استفاده کردم و آموزش را با حروف الفبا شروع کردم. قرار شد هفته ‌ا‌ی چهار جلسه درس داشته باشیم؛ امّا به خاطر محدودیت های اردوگاه و آسایشگاه، عملاً در هفته، دو جلسه بیشتر نمی ‌توانستیم برگزار کنیم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

موصل

شهری در عراق

اسارت

اسیری، زندانی

آسایشگاه

محلّ استراحت

اردوگاه

محلّ تجمع اسیران

قلمرو ادبی:

دست پیدا کردن ß   کنایه از یافتن و رسیدن به چیزی

 

شغلم معلّمی بود و به همین دلیل تمام توانم را برای آموزش خواندن و نوشتن با شیوه ‌ای درست، به کار بستم. کار مشکلی بود، هیچ متنی در دست نداشتم؛ حتّی اگر یک جلد کتاب کلاس اوّلِ دبستان در اختیارم بود، خیلی زود به هدفم می‌ رسیدم؛ امّا نبود.

از آنجا که شکل کلّی آموزش دوره ‌های اوّل تا پنجم ابتدایی در ذهنم بود، با همان ذهنیّت سعی کردم برایشان کتاب درسی درست کنم. از دوستانم در این مورد خیلی کمک می‌ گرفتم. مشکل کاغذ و خودکار را هم آن ها حل می‌ کردند. یک اراده جمعی پشت این کار بود و کارها خوب پیش می رفت. به ذهنم فشار می ‌آوردم ببینم در فارسی اوّل دبستان چه داستان ها و قصّه‌هایی آموخته ‌ام تا همان‌ ها را به دوستانم یاد بدهم.

در این کار از مشاوره با معلّم هم ‌آسایشگاهی‌ ام« «عبّاس درمان» و شخصیت دانشمند و فرزانه، حاج آقا «کرامت شیرازی»، بهره بردم و آن ها دریغ نکردند. ایّام خوبی بود. ظرف چند ماه به اندازه یکسال تحصیلی با آن ها کار کردم. پیشرفت خوبی داشتند. با مشورت دوستان، کارنامه تحصیلی برایشان درست کردم. این کارنامه، همان مقواهای کوچک بود که یکی از دوستان روی آن نقّاشی‌ هایی انجام داد و خطّاط مشهور آسایشگاه، آقای «شایق»، از بچّه ‌های یزد که روحانی هم بود، با خطّ زیبای خودش، متن آن را نوشت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ذهنیت

نوع تفکّر

فرزانه

دانشمند

کرامت

سخاوت، جوانمردی

دریغ

افسوس

شایق

آرزومند، مشتاق

قلمرو ادبی:

به کار بستن ß   کنایه از انجام دادن

در دست نداشتن ß   کنایه از محروم بودن

به ذهن فشار آوردن ß   کنایه از به یاد آوردن

مفهوم:

تلاش برای آموزش و یاد دادن

 

مراسم کوچکی در آسایشگاه گرفتیم و این لوح ها را به بچّه ها دادیم. بی نهایت خوشحال بودند هم از این که دارند باسواد می شوند و هم این که کارنامه می گیرند. تازه وقتی بهشان گفتم قصد دارم آن ها را تا پایه پنجم پیش ببرم، خوشحال تر شدند. پایه دوم را پس از وقفه دو سه هفته‌ای با همان جمع دوستان شروع کردم. تکیه اصلی، روی خواندن و نوشتن بود، امّا سعی کردم از درس ‌های دیگر هم مطالبی به آن ها بیاموزم؛ مثلاً حساب و جدول ضرب را در پایه های، سوم و چهارم و پنجم به مرور به آن ها یاد دادم. درباره علوم، مسائل معمولی از هر آنچه به ذهنم می‌ آمد، به آن ها می‌ آموختم. تلاش و کوشش آن ها در دوره آموزش، مرا هم به وجد می ‌آورد. گاهی سختی ‌ها و محدودیت ‌های آسایشگاه و یا دلتنگی‌ های دوری از خانواده به من فشار می ‌آورد و بر آن می ‌شدم جلسه آن روز را تعطیل کنم، امّا بچّه ‌ها آن قدر ذوق و شوق داشتند که نیم ‌ساعت قبل از زمان مقرّر دنبالم می‌ آمدند و به قول خودمان قربان صدقه‌ ام می ‌رفتند؛ دورم می ‌نشستند و آماده می ‌شدند تا درس را شروع کنم؛ من هم «نه» نمی‌ گفتم. زمان می ‌گذشت و تلاش من برای آموزش این چند اسیر، جدّی تر می شد. رغبت آن ها زمانی افزون تر شد که آرام آرام، خواندن قرآن و نهج‌ البلاغه را شروع کردند؛ البتّه نه خیلی روان. می‌ گفتند تا زمانی که نهج‌ البلاغه را به صورت روان و آسان نخوانیم، درس خواندن را ادامه می ‌دهیم. همین طور هم شد. از آن بچّه‌ ها فقط نام حسن قانع که بچّه مشهد بود، یادم هست و نام بقیه را فراموش کرده ‌ام. باید این نکته را هم بگویم که این برنامه، ایّامی اجرا می شد که رفت و آمد بچّه‌ ها به آسایشگاه‌ های دیگر آزاد بود. مدّت‌ ها گذشت تا این که شاگردانم موفّق شدند به آسانی و راحتی قرآن و نهج ‌البلاغه بخوانند. روز آخری که کلاس‌ هایمان به طور کامل تعطیل می شد، مراسم مفصّلی می ‌گرفتیم. از سهم خودم، هدیه ای تهیّه کردم و در آن مراسم به آن ها دادم. خیلی خوشحال بودند؛ چون کارنامه سال پنجم دبستان را در دست گرفته بودند. می ‌توانستند قرآن و نهج ‌البلاغه بخوانند، برای خانواده‌ شان نامه بنویسند و نامه‌ های آن ها را بخوانند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مقرّر

معلوم، تعیین شده

رغبت

میل

وقفه

درنگ، ایست، فاصلۀ زمانی کوتاه

وجد

سرور، شادمانی و خوشی

مفهوم:

علاقۀ دانش آموزان، انگیزۀ معلم را افزایش می دهد (مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد)

 

نکته جالب در این اردوگاه، آشنایی عدّه‌ای از اسرا به زبان های انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی بود که سعی می‌ کردند با برگزاری کلاس‌ های آموزشی به بچّه‌ های علاقه ‌مند، زبان خارجی یاد دهند.

نکته جالب تر اینکه صلیب سرخ، تمام نیازهای آموزشی آن ها را تأمین می‌کرد؛ هر کتابی درباره آن زبان می ‌خواستند، برایشان می ‌آورد. دعا خواندن در آسایشگاه‌ ها ممنوع بود. اگر بعثی‌ها می‌ فهمیدند در آسایشگاهی دعا خوانده می‌شود، همه را زندانی می ‌کردند و به بچّه‌ها اجازه بیرون‌ آمدن از آسایشگاه نمی ‌دادند. با وجود این، بچّه‌ ها از هر فرصتی برای خواندن دعا استفاده می‌ کردند. برای اعیاد مذهبی و مناسبت ‌های انقلابی هم برنامه ‌هایی تدارک دیده بودم. با آنکه بعثی ‌ها همیشه تأکید داشتند سرود و تئاتر در آسایشگاه ممنوع است، امّا از مجموع بچّه ‌های علاقه ‌مند و خوش‌ صدا، گروه سرودی تشکیل دادم که اغلب سرودهای انقلابی اوایل انقلاب را می خواندند. گاهی هم خودشان دست و پا شکسته سرودهایی می نوشتند و همان را تمرین می کردند و می خواندند. کارم شده بود برگزاری کلاس و آموزش؛ از صبح تا شب، در هر فرصت ممکن؛ این برنامه ها برای آن بود که شور و هیجان بچّه ها از عمق دلشان بجوشد و تخلیه روانی شوند. از نوجوانی به مقاله نویسی و دکلمه خوانی علاقه خاصّی داشتم. از طبع شعر هم برخوردار بودم و همین ویژگی ها باعث شده بود مقالات خوبی بنویسم. البتّه دکلمه خوانی ظرافت های خاصّ خودش را دارد. باید با حرکات دست و چشم، آن هم به صورت موزون، محتوای مقاله را به مخاطب ارائه داد؛ مثالاً وقتی از آسمان می گویی، باید با دست به آسمان اشاره کنی و با حرکات چشم و سر، جذابیت متن را برای طرف مقابل افزایش دهی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اعیاد

جمع عید، جشن ها

موزون

هماهنگ، خوش نوا

بعثی ها

نیروهای ارتش عراق در زمان صدام

تدارک

مهیّا کردن، آماده ساختن

 

موقع خواندن دکلمه های حماسی، شور و حال خاصّی پیدا می کردم و همین حس را به بچّه ها منتقل می کردم. تا پایان مقاله خوانی، جیک هیچ کس در نمی ‌آمد.

در دوران اسارت سعی می کردم مقاله نویسی و دکلمه خوانی را به هر مناسبتی اجرا کنم و روحیه خودم و دیگر اسرا را در برابر سختی ها و مشکلات اسارت افزایش دهم. در جلسات شعرخوانی هم اغلب این شعر را می خواندم که همه را به وجد می آورد و بعد در غم فرو می برد:

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

حماسی

منسوب به حماسه، اشعار حماسی و رزمی

اغلب

غالب تر، بیشتر

قلمرو ادبی:

جیک هیچ کس در نیامدن ß   کنایه از بی صدا و ساکت بودن

در غم فرو رفتن ß   کنایه از غمگین بودن

 

آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم                      از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم

قلمرو فکری:

سرزنده و شاداب تر از آن هستیم که در غم بمیریم. آن قدر ضعیف نیستیم که با ظلم شما شکسته و نابود شویم.

بیت ß   4 جمله

آبی تر از آن ß   نقش مسند

از شیشه ß   نقش مسند

بی رنگ ß   نقش قید

با سنگ ß   نقش قید

قلمرو ادبی:

شیشه و سنگ ß   تضاد

آبی تر بودن ß   کنایه از زنده بودن و شور و شوق داشتن

سنگ ß   نماد سختی و ظلم

شیشه بودن ß   کنایه از ضعف و شکنندگی

رنگ و سنگ ß   جناس ناقص اختلافی (ناهمسان)

مفهوم:

مقاومت و پایداری

 

فرصت بده ای روح جنون تا غزل بعد                در غیرت ما نیست که در ننگ بمیریم

قلمرو فکری:

ای روح دیوانه، تا خواندن غزل بعد به ما فرصت بده؛ زیرا در مرام ما نیست که در ظلم، ضعیف شده بمیریم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

جنون

شیفتگی، شیدایی، شوریدگی

غیرت

حمیّت، تعصّب

بیت ß   4 جمله

فرصت ß   نقش مفعول

قلمرو ادبی:

ای روح ß   تشخیص و استعاره

تا و ما ß   جناس ناقص اختلافی

مفهوم:

ننگ و عار را نپذیرفتن

مقاومت در برابر مرگ و غلبه بر آن

 

خیلی ها با شنیدن این شعر، به یاد وطن به گریه می‌ افتادند. به نوعی بیان و شرح حال ما در اسارت بود. هر کسی مشغول کاری بود؛ از کارهای گروهی گرفته تا فردی. بعضی بچّه های خوش ذوق، عروسک هایی درست کرده بودند که با آن ها خیمه‌ شب ‌بازی راه می ‌انداختند. برنامه‌ های نمایشی آن ها که معمولاً با قصّه ‌ای همراه بود، هم آموزنده بود، هم سرگرم کننده. البتّه هیچ گونه امکاناتی برای اجرا نداشتیم؛ مثلا اگر قرار بود در صحنه، سماوری باشد، تصویر آن سماور را روی مقوا می کشیدند یا مثلاً داس کشاورز را از مقوّا می ساختیم. برنامه ای که هیچ وقت تعطیل نمی شد، مسابقات ورزشی بود؛ والیبال و فوتبال همیشه پابرجا بود و همیشه هم برای بچّه ها تازگی داشت. شور و هیجان خاصّی در وجود بچّه ها می دوید. انگار جان تازه می گرفتند، هر مسابقه ای هم، حرف و حدیث های زیادی را به دنبال داشت. بعد از یارکِشی، کُری خوانی بچّه ها تا روز مسابقه ادامه می یافت. بعد از مسابقه هم بحث برد و باخت ها چند روز طول می کشید. حسابی ذهن بچّه ها درگیر می شد و اجرای همین مسابقه ها و بازی ها و دویدن ها، بچّه ها را به لحاظ روحی و جسمی تقویت می کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

خیمه شب بازی

نمایش عروسکی

خوش ذوق

خوش سلیقه، خوش قریحه

قلمرو ادبی:

پا بر جا بودن ß   کنایه از استواری و مقاومت

جان تازه گرفتن ß   کنایه از نیرو و قوّت گرفتن

 

در این میان بودند بچّه هایی که در برنامه ها مشارکت نداشتند. این تعداد اندک، وقتی آیه یأس می خواندند، در روحیه دیگران بی تأثیر نبود؛ هرچند این تأثیر زیاد نبود، امّا به هر حال، نور امید را در دل بچّه ها کمرنگ می کرد. ما نمی خواستیم این طور باشد. آن ها روحیه ضعیفی داشتند. انگار از همه بریده بودند و حتّی کورسویی از امید در دلشان پیدا نبود. فقط منتظر طلوع و غروب خورشید بودند تا روز را به شب برسانند. با همه این ها تلاش می کردم از برنامه ها فاصله نگیرند. همیشه از آن ها می خواستم در برنامه ها مشارکت کنند. حرفشان این بود که استعداد و هنر این کارها را ندارند، ولی بهشان روحیه می دادم و می گفتم: «همه ما مثل همیم. این حرفا نیس. اگه دوست ندارین تو اجرای برنامه ها شرکت کنین، بیاین بین بچّه ها و با اونا برنامه رو تماشا کنید و نظر بدین؛ این واسه ما خیلی مهم و با ارزشه.»

دوست نداشتم از بچّه ها فاصله بگیرند یا احساس طرد شدن کنند. شاید هم در بعضی موارد حق داشتند منزوی شوند؛ چون به هر حال همیشه افراط و تفریط های بعضی ها، مشکلاتی ایجاد می کرد یا اختلاف سلیقه ها به حدّی بالا می گرفت که بعضی ها ترجیح می دادند در برنامه های عمومی مشارکت نداشته باشند، امّا سختی اسارت فراتر از این بود که کسی بتواند گوشه دیوار بنشیند، در هیچ برنامه ای شرکت نکند و به راحتی وقت بگذراند، واقعاً سخت بود، عقربه ها تنبل شده بودند؛ شاید هم مرده. گاه احساس می کردیم که یک روز اسارت، به اندازه هفته ها و ماه های روزهایی که آزاد بودیم، طول می کشید. در شرایط سخت و طاقت فرسای اسارت باید کاری می کردیم که زمان بگذرد و سختی ها قابل تحمّل تر شود. در آن روزهای غربت، نیازمند دلگرمی و امید بودیم تا روحمان در زندان بعثی ها نپوسد. اگر مقاومتِ روح می شکست، زندگی خیلی سخت تر می شد؛ چرا که دشمن هر لحظه در کمین کسانی بود که به قول خودمان کم آورده بودند؛ کسانی که به بهای اندک، خیلی چیزها را زیر پا می گذاشتند. ما تلاش می کردیم چنین بلایی سرمان نیاید … .

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کورسو

نور اندک، روشنایی کم

استعداد

توانایی

طرد

اخراج، تبعید، راندن

منزوی

گوشه نشین، گوشه گیر

ترجیح

اولویت، برتری، تقدّم

تفریط

کوتاهی کردن در کاری

غربت

دوری، بیگانگی

افراط

از حد درگذشتن، زیاده روی، مقابلِ تفریط

طاقت فرسا

توان فرسا، سخت و تحمّل ناپذیر

قلمرو ادبی:

آیۀ یأس خواندن ß   کنایه از نا امیدی

بریدن از همه ß   کنایه از رها کردن همه

نور امید ß   اضافۀ تشبیهی

آیۀ یأس ß   اضافۀ تشبیهی

تنبل شدن عقربه ها ß   تشخیص و استعاره

دل گرم بودن ß   کنایه از امیدواری

پوسیدن روح ß   کنایه از به مرور زمان از بین رفتن

زیر پا گذاشتن ß   کنایه از بی توجّهی و اهمّیت ندادن

کم آوردن ß   کنایه از بی انگیزگی، ناامیدی و خسته شدن

مفهوم:

یأس و ناامیدی

سختی های دوران اسارت



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



معنی واژگان درس «آغازگری تنها»

فصل 5 : آغازگری تنها

معنی واژگان درس «آغازگری تنها»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بر

سینه

رعنا

خوش قد و قامت

فراخ

پهن

ولایتعهدی

قائم مقامی، خلافت

فرزانه

دانشمند، دانا

مُرشد

راهنما، هدایت کننده

اذن

اجازه، رُخصت

خواست

اراده، میل

گیرا

جذّاب، فریبنده

امتداد

ادامه، درازا

رعیّت

عامۀ مردم

توازن

تعادل، برابری

طوایف

جمع طایفه، اقوام

تباهی

نابودی

مشام

بینی، حسّ بویایی

دیار

سرزمین، کشور

حامل

حمل کننده

مصمّم

با اراده

تنوره

دودکش، آتشدان

چابک

چالاک، ماهر

فراز

ارتفاع، اوج، بلندی

ناظران

بینندگان

سپیده

بامدادان، سحرگاه

صفیر

صدای بلند و تیز

توده

انبوه

فَوَران

جوشش

آز

حرص و طمع

میسّر

ممکن

وامانده

ناتوان

رزم

جنگ، نبرد

سنگ پاره

تکّه سنگ

بی باکانه

بدون ترس

عرصه

میدان

محشر

روز قیامت

توفندگی

خروشندگی، غرّندگی

وجد

سرور، شادمانی و خوشی

جان فشانی

جان خود را فدا کردن

موعد

هنگام، زمان

کرانه

ساحل

سدوار

مانند سد

دربار

کاخ شاهی

بزم

جشن، مهمانی

مسلّم

قطعی

خفّت

خواری

خوف

ترس

علی رغم

با وجود

تحسین

آفرین گفتن، ستایش

اعجاب

شگفتی

یک سویه

یک طرفه

مُلک

کشور، سرزمین

ایمِن

در امان، محفوظ، سالم

درایت

آگاهی، دانش، بینش

موصل

شهری در عراق

اسارت

اسیری، زندانی

آسایشگاه

محلّ استراحت

اردوگاه

محلّ تجمع اسیران

ذهنیت

نوع تفکّر

فرزانه

دانشمند

کرامت

سخاوت، جوانمردی

دریغ

افسوس

شایق

آرزومند، مشتاق

اغلب

غالب تر، بیشتر

مقرّر

معلوم، تعیین شده

رغبت

میل

اعیاد

جمع عید، جشن ها

موزون

هماهنگ، خوش نوا

غیرت

حمیّت، تعصّب

خیمه شب بازی

نمایش عروسکی

کورسو

نور اندک، روشنایی کم

استعداد

توانایی

طرد

اخراج، تبعید، راندن

غربت

دوری، بیگانگی

ترجیح

اولویت، برتری، تقدّم

تفریط

کوتاهی کردن در کاری

منزوی

گوشه نشین، گوشه گیر

وجد

سرور، شادمانی و خوشی

تدارک

مهیّا کردن، آماده ساختن

معبد

پرستشگاه، محلّ عبادت

افق

کرانه، چشم انداز، دورنما

             تصرّف            

به دست آوردن، مالک شدن

خوش ذوق

خوش سلیقه، خوش قریحه

رمق

تاب، توان، باقی ماندۀ جان

اعطا

واگذاری، بخشش، عطا کردن

تنوره کشیدن

در حال چرخیدن به هوا رفتن

جنون

شیفتگی، شیدایی، شوریدگی

طاقت فرسا

توان فرسا، سخت و تحمّل ناپذیر

وقفه

درنگ، ایست، فاصلۀ زمانی کوتاه

بعثی ها

نیروهای ارتش عراق در زمان صدام

گنجه

نام شهری مشهور بین تبریز و گرجستان

جبهۀ بیرون

منظور جنگ با دشمنان خارجی و داخلی

حماسی

منسوب به حماسه، اشعار حماسی و رزمی

نایب السّلطنه

کسی که به نیابت از شاه، شهری را اداره کند

افراط

از حد درگذشتن، زیاده روی، مقابلِ تفریط

نهیب

فریاد بلند، به ویژه برای ترساندن یا اخطار کردن

لُعاب

آب دهان، روکش مخصوصی که روی سفال و کاشی می کشند

چنبره زدن

چنبر زدن، حلقه زدن، به صورت خمیده و حلقه وار جمع شدن

هر دو جبهه

منظور جنگ با اندیشه های پوسیده و دشمنان داخلی و خارجی

التهاب

شعله ور شدن و بر افروختن؛ مجازاً ناآرامی، بی قراری، اضطراب

بخَتک

موجود خیالی یا سیاهی ای که بر روی شخص خوابیده می افتد؛ کابوس

زنبورک

نوعی توپ جنگی کوچک دارای دو چرخ که در زمان صفویه و قاجاریه روی شتر می بستند

دارالسّلطنه

پایتخت؛ در دورۀ صفوی و قاجار، عنوان بعضی از شهرها که شاهزاده یا ولیعهد در آن اقامت داشت

تحت الحمایگی

تحت الحمایه بودن؛ تحت الحمایه ویژگی کشور، سرزمین یا فردی است که معمولاً به موجب پیمانی با یک کشور نیرومند، تحت حمایت او در می آید و در عوض، امتیازات و اختیاراتی به او می دهد. تحت الحمایگی در مورد یک کشور یا سرزمین، یکی از اشکال استعمار و مرحله ای قبل از تبدیل کامل به مستعمره است





دانش زبانی: شاخص

فصل 5 : آغازگری تنها

دانش زبانی: شاخص:

دانش زبانی

شاخص

 

همان طور که می دانید، هر گروه اسمی، یک «هسته» دارد که می تواند با یک یا چند وابستۀ پیشین و پسین همراه شود. به انواع وابسته های پیشین توجّه کنید:

صفت پرسشی              ß                    کدام روز

صفت تعجّبی               ß                    عجب روزی

صفت اشاره                  ß                    آن روز

صفت مبهم                  ß                    هر روز

صفت شمارشی اصلی   ß                    یک روز

صفت شمارشی ترتیبی ß                    دومین روز

صفت عالی                   ß                    بهترین روز

اینک با یک نوع دیگر از وابسته های پیشین آشنا می شویم:

شاخص:

شاخص ها، لقب ها و عنوان هایی هستند که بدون هیچ نشانه یا نقش نمایی، در کنار اسم قرار می گیرند؛ مانند:

امام، علّامه، استاد، آقا، حاجی، خاله، کدخدا، سرلشکر، مهندس و ... .

توجّه:

شاخص ها کلماتی هستند که غالباً، بی فاصله، پیش از هسته می آیند؛ این کلمات در جای دیگر می توانند هستۀ گروه اسمی، مضاف الیه و یا ... قرار بگیرند؛ در این صورت، شاخص محسوب نمی شوند. به عنوان مثال به کلمه استاد و نقش آن در جملات زیر توجه کنید:

استاد معین، فرهنگ فارسی را در شش جلد تدوین کرده است.          شاخص

ایشان، استادِ زبان و ادبیات فارسی بودند.                                       هستۀ گروه اسمی

کتاب استاد، دربردارندۀ مطالب مفیدی است.                                   مضاف الیه





شعر «پروردۀ عشق» و معنی شعر

فصل 6 : پرورده ی عشق

شعر «پروردۀ عشق» و معنی شعر:

درس ششم

پروردۀ عشق

  • شاعر: نظامی گنجه ای
  • قالب شعر: مثنوی
  • اثر: لیلی و مجنون

 

چون رایت عشق آن جهانگیر                 شد چون مه لیلی آسمان گیر

قلمرو فکری:

وقتی شهرت و آوازۀ عشق مجنون مانند چهرۀ زیبای لیلی در جهان پیچید ...

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

رایت

بیرق، پرچم، دِرَفش

چون (در مصراع اول)

وقتی که

چون (در مصراع دوم)

مانند

مَه

مخفّف ماه

جهانگیر

گیرندۀ عالَم، فتح کنندۀ دنیا

بیت ß   1 جمله بلاغی

رایت ß   نقش نهاد

مَه ß   نقش متمم

آسمان گیر ß   نقش مسند

قلمرو ادبی:

جهانگیر و آسمان گیر ß   قافیه

رایتِ عشق ß   اضافۀ تشبیهی

جهانگیر ß   کنایه از مجنون

آسمان گیر شدن ß   کنایه از مشهور شدن

آسمان گیر شدن ß   اغراق

مَه ß   استعاره از چهره

مَه و آسمان ß   تناسب

چون و چون ß   جناس تام

لیلی ß   ایهام تناسب:

  • 1- لیلی خانم
  • 2- یک شب؛ که با ماه و آسمان تناسب دارد

رایت عشق مانند مَه لیلی ß   تشبیه

مفهوم:

مشهور شدن عشق لیلی و مجنون در همه جا

 

هر روز خَنیده نام ‌تر گشت                    در شیفتگی تمام تر گشت

قلمرو فکری:

مجنون هر روز معروف تر می شد و عشق و دلباختگی اش نسبت به لیلی افزایش می یافت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شیفتگی

دل باختگی، عاشقی

تمام تر

کامل تر

خَنیده

مشهور، معروف، نامدار

خنیده نام تر گشتن

مشهورتر شدن، پُرآوازه تر گردیدن

بیت ß   2 جمله به شیوۀ عادی

خنیده نام تر ß   نقش مسند

تمام تر ß   نقش مسند

هر روز ß   ترکیب وصفی

قلمرو ادبی:

خنیده نام تر و تمام تر ß   قافیه (گشت ß   ردیف)

خنیده نام تر گشتن ß   کنایه از مشهورتر شدن

مفهوم:

شهرت و عشق روز افزون

 

برداشته دل ز کار او بخت                      درمانده پدر به کار او سخت

قلمرو فکری:

شانس و اقبال از مجنون روی برگرداند و پدرش در حلّ مشکل او، بسیار ناتوان و نا امید شده بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

درماند

ناتوان شد، عاجز گشت

سخت

به شدّت

بیت ß   2 جمله

بخت ß   نقش نهاد

پدر ß   نقش نهاد

سخت ß   نقش قید

قلمرو ادبی:

بخت و سخت ß   قافیه

دل برداشتن ß   کنایه از نا امید شدن

درماندن ß   کنایه از ناتوان شدن

بخت و سخت ß   جناس ناقص اختلافی

بخت از کاری دل بردارد ß   تشخیص و استعاره

کار در مصراع دوم ß   استعاره از عشق

مصراع اول ß   کنایه از بدشانسی

مفهوم:

بدشانسی و درماندگی برای حلّ مشکل

 

خویشان همه در نیاز با او                      هر یک شده چـاره‌ ساز با او

قلمرو فکری:

همۀ اقوام، برای حلّ مشکل او، به چاره اندیشی پرداختند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

خویشان

جمعِ خویش، اقوام

چاره ساز

چاره اندیش، مشکل حل کننده

بیت ß   1 جمله بلاغی

همه ß   نقش بدل

قلمرو ادبی:

نیاز و چاره ساز ß   قافیه (با او ß   ردیف)

در نیاز بودن ß   کنایه از محبّت و همدردی و دلسوزی

مفهوم:

همدردی و چاره اندیشی اقوام برای حلّ مشکل

 

بیچارگی  ورا  چو دیدند                                     در چاره‌گری زبان کشیدند

قلمرو فکری:

وقتی درماندگیِ پدر مجنون را مشاهده کردند، برای چاره جویی به گفتگو پرداختند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بیچارگی

درماندگی

چاره گری

تدبیر، مصلحت اندیشی

ورا

وی را، او را (پدر مجنون)

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

دیدند و کشیدند ß   قافیه

زبان کشیدن ß   کنایه از سخن گفتن و شروع به حرف زدن کردن

بیچارگی و چاره گری ß   مراعات نظیر (تناسب)

مفهوم:

مشورت برای حلّ مشکل

 

گفتند بـه اتفاق یک سر             کز کعبه گشاده گردد این در

قلمرو فکری:

همگی به این نتیجه رسیدند که این مشکل فقط با زیارت خانۀ خدا حل می شود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

به اتّفاق

همگی

یک سر

همگی

بیت ß   2 جمله

به اتّفاق ß   نقش قید

یک سر ß   نقش قید

به اتّفاق و یک سر ß   رابطۀ ترادف

در ß   نهاد

قلمرو ادبی:

سر و در ß   قافیه

در ß   استعاره از مشکل عشق مجنون

کعبه ß   مجاز از زیارت خانۀ کعبه

گشوده شدن در ß   کنایه از حلّ مشکل

واج آرایی حرف «د»

مفهوم:

خداوند، درمانگر و حل کنندۀ تمام مشکلات است

 

حاجت گه جمله جهان اوست                محراب زمین و آسمان اوست

قلمرو فکری:

خانۀ خدا محلّ برآورده شدن نیاز همۀ مردم جهان و قبله گاه اهل زمین و آسمان است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

حاجت گه

محلّ برآورده شدن حاجت

جمله

همه، سراسر

محراب

قبله گاه، جای ایستادن پیشنماز در مسجد

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

جهان و آسمان ß   قافیه (اوست ß   ردیف)

جهان ß   مجاز از موجودات جهان

زمین و آسمان ß   تضاد و مجاز از موجودات زمینی و آسمانی

زمین و آسمان ß   مجاز از موجودات زمینی و آسمانی

واج آرایی حرف «ج»

مفهوم:

خداوند، حاجت بخش و اجابت کنندۀ خواسته هاست

همۀ موجودات، خداوند را می پرستند

 

چون موسم حج رسید برخاست             اشتر طلبید و محمل آراست

قلمرو فکری:

وقتی زمان حج فرارسید، پدر مجنون شتری آماده کرد و کجاوهای بر روی آن قرار داد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

موسم

زمان، هنگام

برخاست

بلند شد

اُشتُر

شتر

محمل

کجاوه که بر شتر بندند، مهد

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

برخاست و آراست ß   قافیه

مصراع دوم ß   کنایه از آماده شدن

محمل و اشتر ß   مراعات نظیر (تناسب)

 

فرزند عزیز را به صد جهد                      بنشاند چو ماه در یکی مهد

قلمرو فکری:

پدرِ مجنون با تلاش فراوان، فرزند عزیزش را که مثل ماه زیبا بود، در کجاوه نشاند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جهد

کوشش، تلاش، سعی

مهد

کجاوه، محمل

بیت ß   1 جمله

فرزند ß   نقش مفعول

ماه ß   نقش متمم

قلمرو ادبی:

جهد و مهد ß   قافیه

فرزند مانند ماه ß   تشبیه

مهد و جهد ß   جناس ناهمسان

صد ß   نماد کثرت، مجاز از زیادی

صد ß   اغراق

واج آرایی حرف «د»

 

آمد سوی کعبه سینه پر جوش              چون کعبه نهاد حلقه بر گوش

قلمرو فکری:

پدرِ مجنون با دلی پُر از درد به سوی خانۀ خدا آمد و به خدا متوسّل شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

سینه پُرجوش

با دلی دردمند

حلقه

گوشوارۀ بردگی غلامان و کنیزان

بیت ß   2 جمله

حلقه ß   نقش مفعول

قلمرو ادبی:

جوش و گوش ß   قافیه

سینه ß   مجاز از دل و تمام وجود

سینه پُرجوش ß   کنایه از دردمند

حلقه در گوش ß   کنایه از بندگیِ کسی را کردن

حلقه به گوش بودن کعبه ß   تشخیص و استعاره

حلقه ß   ایهام:

  • 1- حلقۀ درِ خانۀ کعبه
  • 2- حلقۀ بندگی غلامان

پدر مجنون مانند کعبه ß   تشبیه

کعبه مانند غلام ß   تشبیه

مفهوم:

متوسّل شدن به خداوند

نهایت فرمان برداری و بندگی

 

گفت ای پسر این نه جای بازی است                  بشتاب که جای چاره سازی است

قلمرو فکری:

پدر مجنون به پسرش گفت: ای پسر! اینجا، جای تفریح و بازی نیست. عجله کن که جایگاه درمانِ تو همین جاست.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جای بازی

جایی کوچک و بی ارزش

چاره سازی

چاره اندیشی

بیت ß   5 جمله

این ß   منظور کعبه

پسر ß   نقش منادا

قلمرو ادبی:

بازی و چاره سازی ß   قافیه (است ß   ردیف)

جای بازی نبودن ß   کنایه از بی ارزش نبودن

جای ß   آرایۀ تکرار

مفهوم:

پیشگاه خداوند، جایگاه اصلی برای رسیدن به خواسته هاست

 

گو یا رب از این گزاف کاری                     توفیق دهم به رستگاری

قلمرو فکری:

بگو: خدایا! توفیق بده که از این کار بیهوده (عاشقِ لیلی بودن) رها شوم و به سعادت برسم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

گزاف کاری

زیاده روی، بیهوده کاری

بیت ß   3 جمله

رب ß   نقش منادا

توفیق ß   نقش مفعول

«ــَـم» در «دهم» ß   متمم

قلمرو ادبی:

گزاف کاری و رستگاری ß   قافیه

گزاف کاری ß   کنایه از عشق و عاشقی

رب و توفیق و رستگاری ß   مراعات نظیر (تناسب)

مفهوم:

بیهودگی عشق

تقاضای رهایی و خلاصی از عشق

 

دریاب که مبتلای عشقم                        آزاد کن از بلای عشقم

قلمرو فکری:

بگو خدایا گرفتار عشق هستم، با عنایت و لطف خودت مرا از این بلا رها کن.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دریاب

به من کمک کن

مبتلا

گرفتار، اسیر

بیت ß   3 جمله

مبتلا ß   نقش مسند

آزاد ß   نقش مسند

عشق ß   نقش مضاف الیه

«ــَـم» در مصراع اول ß   فعل اسنادی به معنای «هستم»

«ــَـم» در مصراع دوم ß   نقش مفعول دارد (مرا آزاد کن)

قلمرو ادبی:

مبتلای و بلای ß   قافیه (عشقم ß   ردیف)

بلای عشق ß   اضافۀ تشبیهی

مبتلا و آزاد ß   تضاد

مفهوم:

تقاضا از خداوند برای حلّ مشکل عشق

 

مجنون چو حدیث عشق بشنید             اوّل بگــریست پس بخندید

قلمرو فکری:

مجنون وقتی سخن عشق را شنید، اول گریه کرد و سپس خندید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چو

وقتی که

حدیث

سخن

پس

سپس، بعد

بیت ß   3 جملۀ عادی

حدیث ß   نقش مفعول

عشق ß   نقش مضاف الیه

قلمرو ادبی:

بشنید و بخندید ß   قافیه

گریست و خندید ß   تضاد

حدیث و بشنید ß   مراعات نظیر (تناسب)

مجنون و عشق ß   مراعات نظیر (تناسب)

مفهوم:

غم و شادی در عشق، همراه هم هستند

 

از جای چو مار حلقه برجست                 در حلقه زلف کعبه زد دست

قلمرو فکری:

مجنون مثلِ مارِ حلقه زده که از جای خود می جهد، به سرعت برخاست و به حلقۀ درِ کعبه متوسّل شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چو

مانند

مار حلقه

مار حلقه زده

            برجست          

پرید

بیت ß   2 جمله

نقش واژۀ «حلقه» در مصراع اول ß   صفت

نقش واژۀ «حلقه» در مصراع دوم ß   متمم

قلمرو ادبی:

مجنون مانند مار حلقه زده ß   تشبیه

زلف کعبه ß   اضافۀ استعاری و تشخیص

دست در حلقه زدن ß   کنایه از پناه بردن و توسّل

دست ß   مجاز از پنجۀ دست

حلقه و حلقه ß   جناس همسان (تام)

مار و حلقه ß   تناسب

در و حلقه ß   تناسب

زلف و دست ß   تناسب

مفهوم:

پناه بردن و متوسّل شدن به خداوند

 

می‌گفت گرفته حلقــه در بر                    کامروز منم چو حلقه بر در

قلمرو فکری:

مجنون درحالی که حلقۀ درِ خانۀ کعبه را در آغوش گرفته بود، می گفت: امروز مانند این حلقه به تو متوسّل شده ام.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

در بر

در آغوش

کامروز

مخفّف که امروز

بیت ß   2 جمله

حلقه در بر ß   نقش قید

امروز ß   نقش قید

چو حلقه بر در ß   نقش مسند

قلمرو ادبی:

در بر و بر در ß   قافیه

من مانند حلقه بر در هستم ß   تشبیه

حلقه در بر گرفتن ß   کنایه از توسّل

در و بر ß   جناس ناقص اختلافی (ناهمسان)

بر (آغوش) و بر (حرف اضافه) ß   جناس تام

در (حرف اضافه) و در (درِ خانه) ß   جناس تام

حلقه ß   آرایۀ تکرار

مفهوم:

پناه بردن و متوسّل شدن به خداوند

به وصال و دیدار معشوق نرسیدن

 

گـویند ز عشق کن جدایی                       این نیست طـریق آشنایی

قلمرو فکری:

خدایا! به من می گویند: از عشق (لیلی) دوری کن! امّا این راه و رسم عاشقی و دوستی نیست.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

طریق

راه و رسم، روش

آشنایی

دوستی

این

منظور جدایی از عشق

بیت ß   3 جمله

جدایی ß   مفعول

طریق ß   مسند

قلمرو ادبی:

جدایی و آشنایی ß   قافیه

عشق و جدایی و آشنایی ß   مراعات نظیر

آشنایی و جدایی ß   تضاد

آشنایی ß   مجاز از عشق

عشق ß   مجاز از لیلی

مفهوم:

وفاداری عاشق

ناممکن بودن دوری از عشق

 

پرورده عشق شد سرشتم                      جــز عشق مباد سرنوشتم

قلمرو فکری:

ذات و وجود من با عشق پرورش یافته است و به جز عشق و عاشقی نمی خواهم سرنوشتی داشته باشم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

پرورده

پرورش یافته

سرشت

فطرت، آفرینش، طبع

مباد

فعل دعایی به معنای امیدوارم نباشد

بیت ß   2 جملۀ بلاغی

«ــَـم» ß   نقش مضاف الیه

سرشت ß   نقش نهاد

سرنوشت ß   نقش نهاد

پرورده ß   نقش مسند

«عشق» در مصراع اول ß   مضاف الیه

«عشق» در مصراع دوم ß   متمم

قلمرو ادبی:

سرشت و سرنوشت ß   قافیه (ــَـم ß   ردیف)

پروردۀ عشق ß   اضافۀ استعاری و تشخیص

سرشت ß   مجاز از وجود و ذات

واج آرایی حرف «ش»

مفهوم:

دعا برای ماندن در دنیای عشق و آمیختگی بیشتر عشق با وجود شخص

 

یارب به خدایی خداییت             وانگه به کمال پادشاییت

قلمرو فکری:

خدایا! تو را به خداوندی ات و به عظمت و بزرگی ات قسم می دهم ...

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

به

حرف اضافه به معنای قسم و سوگند

وانگه

مخفّف و آنگاه

بیت ß   3 جمله به شیوۀ عادی

رب ß   نقش منادا

«ــَـت» در هر دو مصراع ß   نقش مضاف الیه

حذف فعل «قسم می دهم» به قرینۀ معنایی در جملات دوم و سوم

قلمرو ادبی:

خدایی ß   آرایۀ تکرار

رب، خدا، پادشاه ß   مراعات نظیر

واج آرایی حرف «ی»

 

کـــز عشق به غایتی رسانم                      کاو ماند اگر چه من نمانم

قلمرو فکری:

مرا در عشق به مرحله ای برسان که لیلی زنده بماند؛ اگرچه من زنده نباشم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

غایت

پایان، فرجام، نهایت

کز

مخفّف که از

کاو

مخفّف که او (منظور لیلی)

من

منظور مجنون

بیت ß   3 جمله

«ــَـم» در «رسانم» ß   نقش مفعول (مرا برسان)

«ــَـم» در «نمانم» ß   شناسۀ فعل

عشق ß   نقش متمم

غایت ß   نقش متمم

قلمرو ادبی:

رسانم و نمانم ß   قافیه

مانَد و نمانَم ß   تضاد

مانَد و نمانَم ß   اشتقاق

واج آرایی حرف «م»

مفهوم:

فداکاری و جانبازی عاشق در راه معشوق

ماندگاری عشق پس از عاشق

 

گرچه ز شراب عشق مستم                    عاشق ‌تر ازین کنم که هستم

قلمرو فکری:

خدایا! هرچند وجودم از عشق سرشار است؛ امّا مرا از این هم عاشق تر و سرمست تر کن.

قلمرو زبانی:

بیت ß   3 جمله

مست ß   نقش مسند

عاشق تر ß   نقش مسند

«ــَـم» در «مستم» ß   فعل اسنادی «هستم»

«ــَـم» در «کنم» ß   نقش مفعول

قلمرو ادبی:

مست و هست ß   قافیه (ــَـم ß   ردیف)

شراب عشق ß   اضافۀ تشبیهی

مستم و هستم ß   جناس ناقص اختلافی

عشق و عاشق ß   مراعات نظیر و اشتقاق

مفهوم:

تقاضای عاشقی بیشتر

 

از عمر من آنچه هست بر جای              بستان و به عمــر لیلی افزای

قلمرو فکری:

خدایا! هرچه از عمر من باقی مانده، بگیر و به عمر لیلی اضافه کن.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بر جای

باقی

بِستان

بگیر

اَفزای

اضافه کن

بیت ß   3 جمله

«عمر» در هر دو مصراع ß   نقش متمم

من ß   مضاف الیه

لیلی ß   مضاف الیه

قلمرو ادبی:

جای و افزای ß   قافیه

عمر ß   آرایۀ تکرار

مفهوم:

نهایت فداکاری و جانبازی عاشق در راه عشق

 

می ‌داشت پدر به سوی او گوش                        کاین قصه شنید گشت خاموش

قلمرو فکری:

پدر به سخنان مجنون گوش می داد. وقتی راز و نیاز عاشقانۀ او را شنید، ساکت شد و دیگر سخنی نگفت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گوش می داشت

گوش می کرد

خاموش

ساکت

کاین

مخفّف که این

بیت ß   3 جمله

قصّه ß   مفعول

خاموش ß   مسند

قلمرو ادبی:

گوش و خاموش ß   قافیه

سوی کسی گوش داشتن ß   کنایه از شنیدن

خاموش گشتن ß   کنایه از سکوت

واج آرایی صامت «ش»

قصّه و گوش و شنید ß   مراعات نظیر

قصّه ß   استعاره از راز و نیاز عاشقانۀ مجنون

مفهوم:

سکوت و تسلیم در برابر عشق واقعی

 

دانست که دل اسیر دارد                       دردی نه دوا پذیر دارد

قلمرو فکری:

پدرش فهمید که مجنون سخت گرفتار عشق است و درد او درمان ناپذیر است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دانست

فهمید، آگاه شد

نه دواپذیر

درمان ناپذیر

بیت ß   3 جمله

دل ß   نقش مفعول

درد ß   نقش مفعول

اسیر ß   نقش مسند

قلمرو ادبی:

اسیر و دواپذیر ß   قافیه(دارد ß   ردیف)

دل اسیر داشتن ß   کنایه از عاشق شدن

درد ß   استعاره از عشق

درد و دوا ß   تضاد و تناسب

واج آرایی حروف «د» و «ر»

مفهوم:

درمان ناپذیری درد عشق



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



متن «گنج حکمت: مردان واقعی» و معنی متن

فصل 6 : پرورده ی عشق

متن «گنج حکمت: مردان واقعی» و معنی متن:

گنج حکمت

مردان واقعی

  • نویسنده: عطّار نیشابوری
  • اثر: تذکرة الاولیاء

 

یکی از کوه لُکام به زیارت «سَری سَقَطی» آمد. سلام کرد و گفت: «فلان پیر از کوه لُکام تو را سلام گفت.»

سری گفت: «وی در کوه ساکن شده است؟ بس کاری نباشد. مرد باید در میان بازار مشغول تواند بود، چنان که یک لحظه از حق تعالی غایب نشود.»

قلمرو فکری:

شخصی از کوه لُکام به دیدار «سری سقطی» آمد، سلام کرد و گفت: فلان عارف از کوه لُکام به تو سلام فرستاد.

سری گفت: آیا او در کوه زندگی می کند؟ این کار، ارزش و اهمّیتی ندارد. انسان عارف باید در میان مردم جامعه مشغول کار و زندگی باشد، به گونه ای که حتّی یک لحظه از یاد خدای بزرگ ، غافل و بی خبر نباشد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

زیارت

دیدار

سری سقطی

یکی از عارفان مشهور

پیر

عارف، مرشد

بس

بسیار، مهم

حق تعالی

خداوند بلندمرتبه

غایب

بی خبر

لُکام

نام کوهی در نزدیکی لبنان

کل متن ß   9 جمله

سلام ß   نقش مفعول

تو ß   نقش متمّم

ساکن ß   نقش مسند

کار ß   نقش مسند

مشغول ß   نقش مسند

غایب ß   نقش مسند

قلمرو ادبی:

کوه ß   آرایۀ تکرار

لُکام ß   آرایۀ تکرار

سلام ß   آرایۀ تکرار

مرد ß   مجاز از انسان

بازار ß   مجاز از جامعه

مفهوم:

نفی گوشه گیری و انزوا

دعوت به در میان مردم بودن و در عین حال، با خدا بودن





معنی واژگان درس «پروردۀ عشق»

فصل 6 : پرورده ی عشق

معنی واژگان درس «پروردۀ عشق»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

رایت

بیرق، پرچم، دِرَفش

چون

وقتی که، مانند

خَنیده

مشهور، معروف، نامدار

مَه

مخفّف ماه

شیفتگی

دل باختگی، عاشقی

تمام تر

کامل تر

سخت

به شدّت

خویشان

جمعِ خویش، اقوام

بیچارگی

درماندگی

چاره گری

تدبیر، مصلحت اندیشی

ورا

وی را، او را (پدر مجنون)

جمله

همه، سراسر

به اتّفاق

همگی

یک سر

همگی

موسم

زمان، هنگام

برخاست

بلند شد

اُشتُر

شتر

سینه پُرجوش

با دلی دردمند

جهد

کوشش، تلاش، سعی

مهد

کجاوه، محمل

جای بازی

جایی کوچک و بی ارزش

چاره سازی

چاره اندیشی

دریاب

به من کمک کن

مبتلا

گرفتار، اسیر

چو

وقتی که

حدیث

سخن

پس

سپس، بعد

            برجست          

پرید

چو

مانند

مار حلقه

مار حلقه زده

در بر

در آغوش

کامروز

مخفّف که امروز

طریق

راه و رسم، روش

آشنایی

دوستی

این

منظور جدایی از عشق

پرورده

پرورش یافته

وانگه

مخفّف و آنگاه

کاین

مخفّف که این

غایت

پایان، فرجام، نهایت

کز

مخفّف که از

من

منظور مجنون

اَفزای

اضافه کن

بر جای

باقی

بِستان

بگیر

گوش می داشت

گوش می کرد

خاموش

ساکت

دانست

فهمید، آگاه شد

نه دواپذیر

درمان ناپذیر

زیارت

دیدار

سری سقطی

یکی از عارفان مشهور

پیر

عارف، مرشد

بس

بسیار، مهم

حق تعالی

خداوند بلندمرتبه

غایب

بی خبر

سرشت

فطرت، آفرینش، طبع

درماند

ناتوان شد، عاجز گشت

گزاف کاری

زیاده روی، بیهوده کاری

حاجت گه

محلّ برآورده شدن حاجت

لُکام

نام کوهی در نزدیکی لبنان

کاو

مخفّف که او (منظور لیلی)

جهانگیر

گیرندۀ عالَم، فتح کنندۀ دنیا

محمل

کجاوه که بر شتر بندند، مهد

چاره ساز

چاره اندیش، مشکل حل کننده

حلقه

گوشوارۀ بردگی غلامان و کنیزان

خنیده نام تر گشتن

مشهورتر شدن، پُرآوازه تر گردیدن

به

حرف اضافه به معنای قسم و سوگند

مباد

فعل دعایی به معنای امیدوارم نباشد

محراب

قبله گاه، جای ایستادن پیشنماز در مسجد





متن درس «باران محبّت» و معنی متن

فصل 7 : باران محبّت

متن درس «باران محبّت» و معنی متن:

درس هفتم

باران محبّت

  • نویسنده: نجم الدّین رازی (معروف به دایه)
  • اثر: مِرصاد العِباد مِن المَبدأ الی المَعاد

 

حق تعالی چون اصناف موجودات می‌ آفرید، وسایط  گوناگون در هر مقام بر کار کرد. چون کار به خلقت آدم رسید، گفت «إنّی خالقٌ بشراً مِن طین» خانه آب و گل آدم من می ‌سازم. جمعی را مُشتبه شد گفتند: «نه همه تو ساخته ‌ای؟»

گفت: اینجا اختصاصی دیگر هست که این را به خودی خود می ‌سازم بی واسطه، که در او گنج معرفت تعبیه خواهم کرد.

قلمرو فکری:

خداوند بلندمرتبه آن زمان که انواع موجودات را می آفرید، برای آفرینش هر یک از وسیله های گوناگونی استفاده می کرد. وقتی زمان آفرینش آدم رسید، گفت:«من بشری از گِل می آفرینم.» جسم آدم را من می سازم. عدّه ای به اشتباه افتادند؛ گفتند: «مگر همه را تو نساخته ای؟»

گفت: خلقت آدم ویژگی خاصی دارد که باعث شده آن را بی هیچ واسطه ای بسازم. قصد دارم گنج معرفت و شناخت را در وجود او قرار دهم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بر کار کرد

استفاده کرد

طین

گِل

تعبیه کردن

قرار دادن، جاسازی کردن

مُشتبِه شدن

به اشتباه افتادن

اصناف

جمع صنف، انواع، گونه ها، گروه ها

وسایط

جمع وسیطه یا واسطه، آنچه که به مَدَد یا از طریق آن به مقصود می رسند

مُشتَبِه

اشتباه کننده، دچار اشتباه

قلمرو ادبی:

إنّی خالِقٌ بَشَراً مِن طینٍ ß   تضمین آیۀ قرآن

آب و گِل ß   مراعات نظیر و تلمیح به چگونگی آفرینش آدم

خانۀ آدم ß   استعاره از جسم انسان

گنج معرفت ß   اضافۀ تشبیهی

خودی و خود ß   جناس ناهمسان

این را به خودیِ خود می سازم ß   تلمیح به «خَمَّرتُ طینَه آدَمَ بِیَدی»

مفهوم:

خلقت انسان از آب و گِل

آفرینش بی واسطۀ انسان توسط خداوند

 

پس جبرئیل را بفرمود که برو از روی زمین یک مشت خاک بردار و بیاور. جبرئیل -علیه السلام- برفت؛ خواست که یک مشت خاک بردارد. خاک جبرئیل را گفت: ای جبرئیل چه می‌کنی؟

گفت: تو را به حضرت می ‌برم که از تو خلیفتی می ‌آفریند.

خاک سوگند برداد به عزّت و ذوالجلالی حق مرا مبر که من طاقت قرب ندارم و تاب آن نیارم. من نهایت بُعد اختیار کردم که قرب را خطر بسیار است.

قلمرو فکری:

پس خداوند به جبرئیل دستور داد که برو از روی زمین مقداری خاک بردار و بیاور. جبرئیل (ع) رفت؛ خواست که یک مشت خاک از روی زمین بردارد. خاک گفت: ای جبرئیل چه می کنی؟ جبرئیل گفت: تو را به درگاه خداوند می برم تا از تو جانشینی بیافریند.

خاک جبرئیل را قسم داد که به عظمت و بزرگواری خداوند، مرا نَبَر؛ من توانِ تحمّلِ نزدیکی به خداوند را ندارم. من نهایت دوری را برگزیده ام، چون می دانم در نزدیکی حق، خطراتِ بسیاری وجود دارد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جبرئیل را فرمود

به جبرئیل فرمود

خلیفت

خلیفه، جانشین

ذوالجلالی

صاحب بزرگی

سوگند برداد

قسم داد

قُرب

نزدیک شدن، همجواری

تاب

توان، تحمّل

بُعد

دوری، فاصله

قربت را خطر

خطرِ قربت

حضرت

آستانه، پیشگاه، درگاه

«را» در «قربت را خطر» ß   «را»ی فکّ اضافه

قلمرو ادبی:

یک مشت خاک ß   کنایه از مقداری خاک

خاک گفت ß   تشخیص و استعاره

خاک سوگند داد ß   تشخیص و استعاره

قُرب و بُعد ß   تضاد

از تو خلیفتی می آفریند ß   تلمیح به آیۀ «اِنّی جاعِلُ فِی الاَرضِ خَلیفَهَ»

قُرب و قُربت ß   جناس ناقص افزایشی

مفهوم:

سختی و خطرات نزدیکی

 

جبرئیل چون ذکر سوگند شنید به حضرت بازگشت. گفت خداوندا، تو داناتری خاک تن در نمی‌ دهد. میکائیل را بفرمود :«تو برو؛» او برفت. همچنین سوگند برداد. اسرافیل را فرمود: «تو برو.» او برفت همچنین سوگند برداد؛ برگشت.

حق -تعالی- عزرائیل را بفرمود برو اگر به طوع و رغبت نیاید به اکراه و اجبار برگیر و بیاور.

عزرائیل بیامد و به قهر یک قبضه خاک از روی جمله زمین برگرفت. آن خاک را میان مکه و طائف فرو کرد. عشق حالی دو اسبه می ‌آمد.

قلمرو فکری:

جبرئیل وقتی ذکر قسم را شنید به درگاه حق بازگشت و گفت: خداوندا! تو داناتری و می دانی که چه اتفاقی افتاده است، خاک راضی نمی شود و قبول نمی کند که بیاید. خداوند به میکائیل دستور داد: تو برو. میکائیل رفت و خاک او را نیز همان گونه قسم داد. خداوند به اسرافیل دستور داد: تو برو. اسرافیل رفت و خاک او را نیز سوگند داد. اسرافیل بازگشت. خداوند بلندمرتبه به عزرائیل دستور داد: تو برو. اگر خاک، با میل و ارادۀ خود نمی آید، او را به زور و اجبار بگیر و بیاور! عزرائیل آمد و با خشم یک مشت خاک از روی زمین برگرفت و آورد. آن خاک را بین مکّه و طائف ریخت. در این زمان، عشق به سرعت می آمد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تن در نمی دهد

قبول نمی کند

رغبت

میل و اراده، خواست

اِکراه

زور، فشار

قهر

خشم، غضب

قبضه

یک مشت از هر چیزی

جمله

همه، تمام

حضرت

آستانه، پیشگاه، درگاه

طوع

فرمان برداری، اطاعت، فرمان بری

قلمرو ادبی:

خاک تن در نمی دهد ß   تشخیص و استعاره و کنایه از راضی نشدن

طوع و رغبت با اِکراه و اِجبار ß   تضاد

عشق، حالی دو اسبه می آمد ß   تشخیص و استعاره و کنایه از با سرعت و شوق می آمد

مفهوم:

سرکشی خاک از آفریده شدن

بی اختیاری عاشق

قدرت عشق و جبر عشق

 

جملگی ملایکه را در آن حالت انگشت تعجب در دندان تحیّر بماند که آیا این چه سرّ است که خاک ذلیل را به حضرت عزّت به چندین اعزاز می‌خوانند و خاک در کمال مذّلت و خواری، با حضرت عزّت و کبریایی، چندین ناز می‌کند و با این همه، حضرت غنا دیگری را به جای او نخواند و این سرّ با دیگری در میان ننهاد.

قلمرو فکری:

همۀ فرشتگان در آن حالت، متحیّر و متعجّب شدند که این چه رازی است که خاکِ پَست را این گونه با احترام فرا می خوانند و خاک، در نهایت پَستی و خواری در برابر خدا ناز می کند و با وجود این، خدایِ بی نیاز، دیگری را جایگزین آن نکرد و این راز را با کسی در میان ننهاد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جملگی

همه، تمامی

تحیّر

سرگشتگی، شگفتی

اِعزاز

بزرگداشت، گرامیداشت

ذلیل

پست، حقیر، خوار

غَنا

بی نیازی، توانگری

مذلّت

فرومایگی، خواری، مقابل عزّت

کبریایی

منسوب به کبریا، خداوند تعالی

قلمرو ادبی:

انگشت در دندان ماندن ß   کنایه از شگفت زده و حیران شدن

خاک ذلیل ß   تشخیص و استعاره

خاک ناز می کند ß   تشخیص و استعاره

عزّت با مذلّت و خواری ß   تضاد

اعزاز و عزّت ß   اشتقاق

مفهوم:

تعجّب، حیرت و نادانی فرشتگان

ناز و نیاز عاشقانه

کمال بخشی عشق

 

الطاف الوهیّت و حکمت ربوبیّت به سرّ ملایکه فرو می‌ گفت: «إنّی أعلم ما لا تَعلمون»، شما چه دانید ما را با این مشتی خاک چه کارها از ازل تا ابد در پیش است؟ معذورید که شما را سر و کار با عشق نبوده است.

روزکی چند صبر کنید تا من بر این یک مشت خاک، دست کاری قدرت بنمایم تا شما در این آینه، نقش های بوقلمون بینید. اوّل نقش آن باشد که همه را سجده او باید کرد.

پس از ابر کرم باران محبّت بر خاک آدم بارید و خاک را گل کرد و به ید قدرت در گل از گل دل کرد. عشق، نتیجۀ محبّت حق است.

قلمرو فکری:

لطف الهی و حکمت خداوندی به باطن و قلب فرشتگان می گفت: «من چیزی می دانم که شما نمی دانید.» شما نمی دانید که ما با این یک مشت خاک، از ازل تا ابد چه کارهایی داریم. البته معذور هستید؛ زیرا با عشق سر و کار نداشته اید.

چند روزی صبر کنید تا من بر این یک مشت خاک از روی قدرت، تصرّف و دست کاری کنم، تا شما جلوه های گوناگونی در آفرینش این جسم انسان ببینید. اولین جلوه آن است که همه باید به او سجده کنید. پس خداوند از ابر کرم و بخشش خود، باران عشق و محبّت بر خاک آدم بارید و خاک را تبدیل به گِل کرد و با قدرتِ دستِ خویش، در آن گِل، دلی از گِل آفرید. عشق، نتیجۀ محبّت و لطف خداوند است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

الطاف

جمع لطف، مهربانی ها

الوهیّت

خدایی، خداوندی

حکمت

علم، دانش

ازل

زمان بی ابتدا

ابد

زمان بی انتها

روزکی چند

چند روز اندک

دستکاری قدرت بنمایم

قدرت نمایی کنم

آینه

جسم انسان

بوقلمون

رنگارنگ

سِرّ

قلب

شما را سر و کار

سر و کارِ شما

ربوبیّت

الوهیّت و خدایی، پروردگاری

شما چه دانید ... در پیش است ß   پرسش انکاری

قلمرو ادبی:

إنّی أَعلَمُ ما لا تَعلَمُون ß   تضمین آیۀ قرآن

آینه ß   استعاره از آفرینش و انسان

ابر کرم ß   اضافۀ تشبیهی

باران محبّت ß   اضافۀ تشبیهی

گِل و دل ß   آرایۀ تکرار و جناس ناقص اختلافی و سج متوازی

شما را سر و کار با عشق نبوده است ß   کنایه از اینکه با عشق ارتباط نداشته اید

این یک مشت خاک ß   مجاز از وجود انسان

دست کاری قدرت کردن ß   کنایه از قدرت نمایی کردن

نقش های بوقلمون ß   استعاره از جلوه های گوناگون صفات خداوند در انسان

سجدۀ او باید کرد ß   تلمیح به آیاتی که دربارۀ سجده بر انسان آمده اند

ابر و باران و بارید و خاک و گِل ß   تناسب

دل ß   مجاز از احساس و عاطفه

گِل ß   مجاز از وجود مادی انسان

عشق نتیجۀ محبّت حق است ß   تلمیح به «یُحِبُّهُم و یُحِبّونَهُ»

ازل و ابد ß   تضاد

مفهوم:

دانایی خداوند و نادانی موجودات

بی خبری از اسرار الهی و عشق

اشرف مخلوقات بودن انسان

 

از شبنم عشق خاک آدم گل شد                        صد فتنه و شور در جهان حاصل شد

قلمرو فکری:

در آغاز آفرینش، سرشت انسان با عشق آمیخته شد و این همه آشوب و شور عاشقانه از آن عشق ازلی پدید آمد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

فتنه

آشوب، غوغا

شبنم

ژاله، قطرهای شبیه به باران که شب روی بر گل و گیاه می نشیند

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

گل و حاصل ß   قافیه (شد:ردیف)

شبنم عشق ß   اضافۀ تشبیهی

خاک و گِل و آدم ß   مراعات نظیر

عشق و فتنه و شور ß   مراعات نظیر

واج آرایی حرف «ش»

صد ß   نماد کثرت و مجاز از زیادی و اغراق

مصراع اول ß   تلمیح به «إنّی خالِقٌ بَشَراً مِن طینٍ»

مفهوم:

آفرینش عاشقانۀ انسان

غوغای عشق

 

سر نشتر عشق بر رگ روح زدند             یک قطره فرو چکید و نامش دل شد

قلمرو فکری:

عشق را همچون نیشتری بر ر روح آدمی زدند و آن را شکافتند؛ در نتیجه، یک قطره خون از آن فرو چکید و آن قطره خون را، «دل» نامیدند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

نشتر

نیشتر، وسیلۀ فلزی نوک تیز

سر نشتر

نوک خنجر یا هر وسیلۀ تیز

بیت ß   3 جمله به شیوۀ عادی

قلمرو ادبی:

دل ß   قافیه (شد ß   ردیف)

سر نشتر عشق ß   اضافۀ تشبیهی

رگ روح ß   اضافۀ استعاری و تشخیص

دل مانند قطرۀ کوچک ß   تشبیه

سر نشتر و رگ و قطره ß   مراعات نظیر (تناسب)

مفهوم:

دل، نتیجۀ آمیزش و پیوند عشق با روح است

 

جمله در آن حالت متعجّب وار می ‌نگریستند که حضرت جلّت به خداوندی خویش در آب و گل آدم چهل شباروز تصرف می‌ کرد.

و در هر ذرّه از آن گل، دلی تعبیه می ‌کرد و آن را به نظر عنایت پرورش می‌داد و حکمت با ملایکه می‌ گفت: «شما در گل منگرید در دل نگرید.»

قلمرو فکری:

همۀ موجودات عالَم بالا در آن حالت با شگفتی می نگریستند و خداوند بزرگ با قدرت خویش، در آب و گِل آدم چهل شبانه روز قدرت نمایی کرد.

در هر ذره ای از وجود انسان دلی قرار می داد و آن دل را با لطف و محبّت پرورش می داد و به فرشته ها می گفت: شما به جسم آدم که از گِل آفریده شده، نگاه نکنید؛ بلکه به دلی که در این گِل قرار دارد، نگاه کنید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جمله

همه

جلّت

بزرگ است

خداوندی خویش

شخصاً، بدونِ واسطه

شباروز

شبانه روز

تصرّف می کرد

قدرت نمایی می کرد

عنایت

توجّه، لطف، احسان

متعجّب وار

با حالت شگفتی و تعجّب

تعبیه کردن

قرار دادن، جاسازی کردن

قلمرو ادبی:

آب و گِل ß   مجاز از وجود مادی انسان

گِل و دل ß   جناس ناقص اختلافی

منگرید و نگرید ß   تضاد و اشتقاق

در آب و گِل آدم، چهل شباروز تصرّف می کرد ß   تلمیح به «خَمَّرتُ طینَهَ آدَمَ بِیَدی اَربَعینَ صَباحاً»

مفهوم:

نفی ظاهربینی

توجّه به اصل نه فرع

کمال بخشی عشق

 

گر من نظری به سنگ بر، بگمارم                       از سنگ دلی سوخته بیرون آرم

قلمرو فکری:

اگر من به سنگ توجّه کنم، از آن سنگ، انسانی عاشق می سازم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

نظر بگمارم

نگاه کنم

بیت ß   2 جمله

به سنگ بر ß   دو حرف اضافه برای یک متمم (ویژگی سبکی)

دل ß   نقش مفعول

قلمرو ادبی:

بگمارم و آرم ß   قافیه

سنگ ß   نماد سختی و نرمی ناپذیری

دل ß   مجاز از انسان

دلی سوخته ß   کنایه از انسانی عاشق

سنگ ß   آرایۀ تکرار

مفهوم:

فراگیری عشق

تأثیر عشق بر پدیده های عالم

عنایت خداوند (معشوق)

 

اینجا عشق معکوس گردد. اگر معشوق خواهد که از او بگریزد، او به هزار دست در دامنش آویزد. آن چه بود که اول می‌ گریختی و این چیست که امروز درمی ‌آویزی؟

آن روز گِل بودم، می ‌گریختم، امروز همه دل شدم، درمی ‌آویزم.

قلمرو فکری:

اینجا رابطۀ عشق برعکس می شود. اگر معشوق بخواهد که از او بگریزد، عاشق با همۀ وجود به او متوسّل می شود و او را به دست می آورد. ای خاک! آن چه بود که ابتدا فرار می کردی و این چیست که امروز متوسّل می شوی؟

- آن زمان که می گریختم فقط جسم بودم؛ امّا امروز که همۀ وجودم تحت الشعاع نورانیّت دل است، عاشقانه به حق روی آورده ام.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

همه دل شدم

سراپا عاشق شدم

درآویختن

متوسّل شدن

معشوق

منظور خداوند

او

منظور انسان

قلمرو ادبی:

هزار ß   نماد کثرت و مجاز از زیادی و اغراق

در دامن کسی آویختن ß   کنایه از کمک خواستن و التماس کردن

بگریزد و آویزد ß   سجع متوازی

بگریزد و می گریختی ß   اشتقاق

آویزد و درمی آویزم ß   اشتقاق

درآویختن و گریختن ß   تضاد

مفهوم:

طلب وصال و توسّل به معشوق

خریدنِ ناز معشوق

 

همچنین هر لحظه از خزاین غیب گوهری در نهاد او تعبیه می ‌کردند تا هر چه از نفایس در خزاین غیب بود در آب و گل آدم دفین کردند، چون نوبت به دل رسید، گل آدم را از بهشت بیاوردند و به آب حیات ابدی سرشتند و به آفتاب نظر بپروردند.

چون کار دل به این کمال رسید، گوهری بود در خزانه غیب که آن را از نظر خازنان پنهان داشته بود. فرمود که آن را هیچ خزانه لایق نیست الّا حضرتِ ما یا دلِ آدم.

قلمرو فکری:

همچنین، هر لحظه از گنجینه های پنهان خداوند، استعدادی در ذات انسان قرار می دادند تا این که هرچه استعداد و توانایی است در ذات و جسم انسان قرار دادند. چون نوبت به ساخت دل رسید، برای ساخت دل از بهشت گِل آوردند و با زندگی جاوید آن را ساختند و با لطف و توجّه، آن را پرورش دادند. وقتی کار دل به کمال رسید، گوهری در خزانۀ غیب وجود داشت که خداوند آن را از فرشتگان پنهان داشته و خزانه داری آن را خود به عهده گرفته بود. فرمود که هیچ خزانه ای جز درگاه ما یا دل آدم، شایستۀ آن گوهر (عشق) نیست.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

خزاین

جمعِ خزانه، گنجینه ها

تعبیه کردن

قراردادن، جاسازی کردن

نفایس

جمعِ نفیسه، چیزهای نفیس و گرانبها

دفین

مدفون، پنهان شده زیر خاک

سرشتن

مخلوط کردن، خمیر کردن

خازن

خزانه دار، نگهبان، در اینجا فرشته

حضرت

آستانه، پیشگاه، درگاه

قلمرو ادبی:

گوهر ß   استعاره از عشق

خزاین غیب ß   اضافۀ تشبیهی

آفتاب نظر ß   اضافۀ تشبیهی

خزاین غیب ß   استعاره از عالَم معنا

آب و گِل ß   مجاز از وجود مادی انسان

دل و گِل و خزاین ß   آرایۀ تکرار

گِل و دل ß   جناس ناقص اختلافی

خزاین و گوهر ß   تناسب

آب حیات ß   تلمیح به داستان خضر و اسکندر

مفهوم:

انسان، مخزن اسرار الهی

ارزشمندی دل

حیات جاوادنه در عشق

عنایت معشوق بر عاشق

اشرف مخلوقات بودن

 

آن چه بود؟ گوهر محبّت بود که در صدف امانت معرفت تعبیه کرده بودند و بر ملک و ملکوت عرضه داشته هیچ کس استحقاق خزانگی و خزانه داری آن گوهر نیافته خزانگی آن را دل آدم لایق بود که به آفتاب نظر پرورده بود و به خزانه داری آن جان آدم شایسته بود.

قلمرو فکری:

آن گوهر چه بود؟ گوهر عشق و محبّت بود که آن را در صدف امانت معرفت قرار داده و بر مُلک و ملکوت )ظاهر و باطن جهان) عرضه کرده بودند؛ امّا هیچکس شایستگی خزانه داری آن گوهر را نیافت. دلِ آدم شایستۀ نگهبانی آن بود و برای خزانه داری آن، جان آدم شایسته بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مُلک

عالم ماده

ملکوت

عالم غیب، جهان بالا

استحقاق

سزاواری، شایستگی

خزانگی

خزانه بودن

خزانه داری

شغل خزانه دار

قلمرو ادبی:

گوهر ß   استعاره از عشق و محبّت

گوهر محبّت ß   اضافۀ تشبیهی

صدف امانت ß   اضافۀ تشبیهی

امانت معرفت ß   اضافۀ تشبیهی

مُلک و ملکوت ß   تضاد و اشتقاق و مجاز از تمام آفرینش و موجودات

دل لایق خزانگی باشد ß   تشخیص و استعاره

جان شایستۀ خزانه داری باشد ß   تشخیص و استعاره

خزانگی و خزانه داری ß   آرایۀ تکرار و اشتقاق

صدف و گوهر ß   مراعات نظیر

دل و جان ß   مراعات نظیر

کل عبارت تلمیح به آیۀ «اِنّا عَرَضنَا الاَمانَهَ عَلَی السَّماواتِ وَ الاَرضِ وَالجِبالِ فَاَبیَنَ اَن یَحمِلنَها وَ اشفَقنَ مِنهَا وَ حَمَلَها الاِنسانَ اِنَّهُ کانَ ظلوماً جَهُولاً»

مفهوم:

شایسته نبودن کاینات برای پذیرش امانت الهی

شایستگی انسان برای قبول امانت الهی

 

ملایکه مقرب، هیچ کس آدم را نمی ‌شناختند. یک به یک بر آدم می‌ گذشتد و می‌ گفتند: «آیا این چه نقش عجیبی است که می ‌نگارند؟»

آدم به زیر لب آهسته می ‌گفت: اگر شما مرا نمی‌ شناسید، من شما را می ‌شناسم. باشید تا من سر از خواب خوش بردارم، اسامی ‌شما را یک به یک برشمارم.

قلمرو فکری:

فرشتگان نزدیک درگاه خداوند، هیچ یک آدم را نمی شناختند. یکی یکی به جسم آدم نگاه می کردند و می گفتند: این چه موجود عجیبی است که خداوند آفریده است؟

آدم آهسته می گفت: اگر شما مرا نمی شناسید، من همۀ شما را می شناسم؛ صبر کنید تا نامتان را یکی یکی بگویم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

مقرّب

آن که نزدیک به کسی شده و در نزد او منزلت پیدا کرده است

یک به یک

یکی پس از دیگری، به ترتیب

قلمرو ادبی:

نقش ß   استعاره از انسان و آفرینش انسان

نقش و می نگارند ß   تناسب

زیر لب سخن گفتن ß   کنایه از آهسته و با خود حرف زدن

سر از خواب برداشتن ß   کنایه از تکامل حیات و آفرینش

اسامی شما را یک به یک برشمارم ß   تلمیح به آیۀ «عَلَّمَ آدَمَ الاَسماء کُلّها»

مفهوم:

ناشناخته بودن انسان برای فرشتگان

شناخت انسان نسبت به فرشتگان

 

هر چند که ملایکه در او نظر می‌ کردند، نمی ‌دانستند که این چه مجموعه ‌ای است تا ابلیس پر تلبیس یک باری گرد او طواف می ‌کرد. چون ابلیس گرد جمله قالب آدم برآمد. هر چیزی را که بدید دانست که چیست؛ اما چون به دل رسید، دل را بر مثال کوشکی یافت. هر چند کوشید که راهی یابد تا در درون دل در رود هیچ راه نیافت.

قلمرو فکری:

هرچه فرشتگان در انسان نگاه می کردند، نمی دانستند که این چه مجموعه ای است؛ تا اینکه شیطان نیرنگ باز، یک بار به دُور آدم می گردید، پس وقتی گِرد همۀ جسم آدم گشت، هر چیزی را که دید، دانست چیست؛ امّا وقتی به دل رسید، دل را مانندِ قصری یافت. شیطان هرچه تلاش کرد که وارد این قصر شود، هیچ راهی پیدا نکرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

قالب

جسم

کوشک

کاخ، قصر

تلبیس

حقیقت را پنهان کردن، حیله و مکر به کار بردن، نیرنگ سازی

قلمرو ادبی:

دل مانند کوشک ß   تشبیه

ابلیس ß   آرایۀ تکرار

دل ß   آرایۀ تکرار

سه جملۀ پایانی ß   واج آرایی حروف «ک» و «د»

مفهوم:

ناشناخته بودن انسان برای فرشتگان

نا امیدی شیطان از تسلط بر دل انسان

 

ابلیس با خود گفت هر چه دیدم سهل بود؛ کار مشکل این جاست. اگر ما را وقتی آفتی رسد، ازین شخص ازین موضع تواند بود و اگر حق تعالی را با این قالب سر و کاری باشد یا تعبیه‌ای دارد درین موضع تواند داشت. با صد هزار اندیشه نومید از در دل بازگشت.

ابلیس را چون در دل آدم بار ندادند و دست رد به رویش باز نهادند مردود همه جهان گشت.

قلمرو فکری:

شیطان با خود گفت: هرچه دیدم ساده بود، کارِ مشکل این جاست. اگر زمانی به ما از این شخص آسیبی برسد، از این جایگاه (دل) خواهد بود و اگر خداوند متعال با این جسم سر و کاری داشته باشد، در همین جایگاه خواهد بود. شیطان با ترس فراوان و ناامید از درِ منزل دل بازگشت؛ چون به شیطان اجازۀ ورود به دل آدم را ندادند، نزد همۀ جهانیان مردود، رانده شده و رجیم شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

آفت

آسیب

موضع

محل، جای، جایگاه

قالب

جسم

بار

اجازۀ ورود

اندیشه

ترس

مردود

رانده شده، رجیم

قلمرو ادبی:

سر و کار داشتن ß   کنایه از مشغول شدن و توجّه نشان دادن

صدهزار اندیشه ß   نماد کثرت و مجاز از زیادی و اغراق

صدهزار اندیشه ß   اغراق

درِ دل ß   اضافۀ استعاری

جهان ß   مجاز از مردم جهان

مفهوم:

ترس شیطان از دل انسان

طرد شدن شیطان



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



«شعر خوانی: آفتاب حُسن» و معنی شعر

فصل 7 : باران محبّت

«شعر خوانی: آفتاب حُسن» و معنی شعر:

شعر خوانی

آفتاب حُسن

  • شاعر: جلال الدّین محمّد مولوی
  • قالب شعر: غزل
  • اثر: غزلیات شمس

 

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست                 بگشای لب که قند فراوانم آرزوسـت

قلمرو فکری:

چهره نشان بده؛ زیرا آرزوی دیدن باغ و گلستان را دارم. سخن بگو؛ زیرا آرزوی شنیدن سخنان شیرین را دارم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

نمودن

نشان دادن

که

زیرا

رخ

چهره، رخسار، صورت، عذار

بیت ß   4 جمله

رخ ß   نقش مفعول

لب ß   نقش مفعول

آرزو ß   نقش مسند

«ــَـم» در «گلستانم» ß   نقش مضاف الیه؛ زیرا بعد از واژۀ «آرزو» قرار می گیرد (آرزوی من است)

«ــَـم» در «فراوانم» ß   نقش مضاف الیه؛ زیرا بعد از واژۀ «آرزو» قرار می گیرد (آرزوی من است)

قلمرو ادبی:

رخ نمودن ß   کنایه از دیدار

لب گشودن ß   کنایه از سخن گفتن

رخ و لب ß   مراعات نظیر (تناسب(

باغ و گلستان ß   مراعات نظیر (تناسب(

چهرۀ معشوق مانند باغ و گلستان ß   تشبیه

سخن معشوق مانند قند ß   تشبیه

گلستان ß   نماد خوشحالی و شادابی

مفهوم:

مصراع اول: طلب دیدار و وصال معشوق

مصراع دوم: شیرین سخنی معشوق

توصیف چهرۀ زیبا و شیرین سخنی معشوق

 

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر                      کان چهرۀ مُشَعشَعِ تابانم آرزوسـت

قلمرو فکری:

ای معشوق (شمس تبریزی)، لحظه ای از پشت ابر بیرون بیا که آرزوی دیدن چهرۀ تابان تو را دارم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حُسن

خوبی، زیبایی

دم

وقت، زمان، لحظه

مشعشع

درخشان، تابان

بیت ß   3 جمله

«ــَـم» در «تابانم» ß   نقش مضاف الیه

قلمرو ادبی:

آفتاب حُسن ß   استعاره از معشوق (شمس تبریزی) و اضافۀ تشبیهی

بیرون آمدن از ابر ß   کنایه از چهره نشان دادن

مفهوم:

آرزو و طلب دیدار معشوق

کمال زیبایی معشوق

 

گفتی ز ناز «بیش مرنجان مرا، برو»                  آن گفتنت که «بیش مرنجانم» آرزوست

قلمرو فکری:

تو با ناز و عشوه گفتی: «بیشتر از این مرا رنج نده و برو». من آرزو دارم باز هم این سخن را از دهانت بشنوم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ناز

عشوه، کرشمه

ز ناز

از روی ناز

بیت ß   5 جمله

«ــَـت» در «گفتنت» ß   نقش مضاف الیه

«ــَـم» در «مرنجانم» ß   نقش مفعول

قلمرو ادبی:

گفتی و گفتنت ß   اشتقاق

واج آرایی حرف «ر»

بیش و مرنجان ß   آرایۀ تکرار

مفهوم:

ناز معشوق و نیاز عاشق

آرزوی شنیدن عتاب و سرزنش معشوق

 

زین همرهان سست ‌عناصر دلم گرفت              شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

قلمرو فکری:

از این یاران ضعیف، غمگین و ناراحت هستم. آرزوی دیدن بزرگانی چون حضرت علی (ع) و پهلوان رستم را دارم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

همره

هم روش

سست عناصر

بی اراده، بی غیرت

دستان

لقب زال، پدر رستم

بیت ß   2 جمله

همرهان ß   نقش متمّم

قلمرو ادبی:

سست عناصر ß   کنایه از افراد بی اراده و بی غیرت

گرفتن دل ß   کنایه از غمگین شدن

شیر خدا ß   استعاره از علی (ع)

واج آرایی حرف «س»

کل بیت ß   تلمیح؛ اشاره به قدرت و درایت و ارادۀ قوی حضرت علی (ع) و رستم جهان پهلوان شاهنامه

مفهوم:

دلگیری و ناراحتی از همراهان ضعیف

آرزو و طلب دیدار یاران حقیقی

 

دی شیخ با چراغ همی‌ گشت گرد شهر              کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوسـت

قلمرو فکری:

شیخ ما اطراف شهر می گشت ومی گفت:از انسان های دیو صفت و وحشی،آزرده ام و ملاقات با انسان کامل را آرزومندم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شیخ

پیر، مرشد، عالِم دین

دد

جانور درّنده، وحشی

ملول

غمگین

دی

دیشب، شب گذشته، روز قبل

بیت ß   3 جمله

ملول ß   نقش مسند

آرزو ß   نقش مسند

«ــَـم» در «ملولم» ß   معادل فعل اسنادی به معنای «هستم»

«ــَـم» در «انسانم» ß   نقش مضاف الیه

قلمرو ادبی:

اشاره به داستان دیوجانس فیلسوف یونانی ß   تلمیح

دیو و دَد ß   استعاره از انسان های پلید و آرایۀ تناسب

دیو و انسان ß   تضاد

دی و دیو ß   جناس ناقص افزایشی

مفهوم:

گله و شکایت از انسان های بد

آرزوی دیدن انسان واقعی

 

گــفتند یافت می ‌نشود جـسته‌ ایم ما                  گفت آنکه یافت می ‌نشود آنم آرزوست

قلمرو فکری:

گفتند: ما جستجو کرده ایم؛ امّا پیدا نکردیم. گفت: من آن کسی را می طلبم که یافته نمی شود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

یافت می نشود

پیدا نمی شود

جُستن

طلب کردن

بیت ß   6 جمله

آرزو ß   نقش مسند

«ــَـم» در «آنم» ß   نقش مضاف الیه

قلمرو ادبی:

آرزو کردن آنچه نایافتنی است ß   تناقض (پارادوکس)

یافت می نشود ß   آرایۀ تکرار

مفهوم:

نایاب بودن انسان کامل

آرزوی دیدن انسان کامل

 

پنهان ز دیده ‌ها و همه دیده ‌ها از اوست                      آن آشکــار صنعتِ پنهــانم آرزوست

قلمرو فکری:

درحالی که همۀ چشم ها و بینش ها از خداست، امّا از همه پنهان است. کسی را آرزو دارم که هنرش آشکار و خودش پنهان است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

آشکار صنعت

آفریننده ای که آفرینش او آشکار است

بیت ß   3 جمله

«پنهان» در مصراع اول ß   مسند

«پنهان» در مصراع دوم ß   صفت

قلمرو ادبی:

دیده ß   آرایۀ تکرار

آشکار و پنهان ß   تضاد

واج آرایی «هـ»

«دیده» اول (چشم) و «دیده» دوم (دیده شده) ß   جناس تام

همۀ دیده ها ß   ایهام:

  • 1- همۀ چشم ها
  • 2- همۀ دیده شده ها

مفهوم:

خداوند پنهان؛ اما خلقتش آشکار است

تجلّی پنهان در پیدا





معنی واژگان درس «باران محبّت»

فصل 7 : باران محبّت

معنی واژگان درس «باران محبّت»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بر کار کرد

استفاده کرد

طین

گِل

تعبیه کردن

قرار دادن، جاسازی کردن

مُشتبِه شدن

به اشتباه افتادن

جبرئیل را فرمود

به جبرئیل فرمود

خلیفت

خلیفه، جانشین

ذوالجلالی

صاحب بزرگی

سوگند برداد

قسم داد

قُرب

نزدیک شدن، همجواری

تاب

توان، تحمّل

بُعد

دوری، فاصله

قربت را خطر

خطرِ قربت

حضرت

آستانه، پیشگاه، درگاه

غَنا

بی نیازی، توانگری

تن در نمی دهد

قبول نمی کند

رغبت

میل و اراده، خواست

اِکراه

زور، فشار

قهر

خشم، غضب

قبضه

یک مشت از هر چیزی

جمله

همه، تمام

جملگی

همه، تمامی

تحیّر

سرگشتگی، شگفتی

اِعزاز

بزرگداشت، گرامیداشت

ذلیل

پست، حقیر، خوار

الطاف

جمع لطف، مهربانی ها

الوهیّت

خدایی، خداوندی

حکمت

علم، دانش

ازل

زمان بی ابتدا

ابد

زمان بی انتها

روزکی چند

چند روز اندک

دستکاری قدرت بنمایم

قدرت نمایی کنم

آینه

جسم انسان

بوقلمون

رنگارنگ

سِرّ

قلب

شما را سر و کار

سر و کارِ شما

فتنه

آشوب، غوغا

خداوندی خویش

شخصاً، بدونِ واسطه

شباروز

شبانه روز

تصرّف می کرد

قدرت نمایی می کرد

عنایت

توجّه، لطف، احسان

نظر بگمارم

نگاه کنم

خزاین

جمعِ خزانه، گنجینه ها

همه دل شدم

سراپا عاشق شدم

درآویختن

متوسّل شدن

معشوق

منظور خداوند

او

منظور انسان

مُلک

عالم ماده

ملکوت

عالم غیب، جهان بالا

استحقاق

سزاواری، شایستگی

خزانگی

خزانه بودن

خزانه داری

شغل خزانه دار

 

 

قالب

جسم

کوشک

کاخ، قصر

آفت

آسیب

موضع

محل، جای، جایگاه

قالب

جسم

بار

اجازۀ ورود

اندیشه

ترس

مردود

رانده شده، رجیم

نمودن

نشان دادن

که

زیرا

حُسن

خوبی، زیبایی

دم

وقت، زمان، لحظه

مشعشع

درخشان، تابان

دستان

لقب زال، پدر رستم

ناز

عشوه، کرشمه

ز ناز

از روی ناز

همره

هم روش

سست عناصر

بی اراده، بی غیرت

شیخ

پیر، مرشد، عالِم دین

دد

جانور درّنده، وحشی

ملول

غمگین

تعبیه کردن

قراردادن، جاسازی کردن

یافت می نشود

پیدا نمی شود

جُستن

طلب کردن

متعجّب وار

با حالت شگفتی و تعجّب

سرشتن

مخلوط کردن، خمیر کردن

تعبیه کردن

قرار دادن، جاسازی کردن

مُشتَبِه

اشتباه کننده، دچار اشتباه

سر نشتر

نوک خنجر یا هر وسیلۀ تیز

رخ

چهره، رخسار، صورت، عذار

دفین

مدفون، پنهان شده زیر خاک

نشتر

نیشتر، وسیلۀ فلزی نوک تیز

یک به یک

یکی پس از دیگری، به ترتیب

دی

دیشب، شب گذشته، روز قبل

ربوبیّت

الوهیّت و خدایی، پروردگاری

مذلّت

فرومایگی، خواری، مقابل عزّت

کبریایی

منسوب به کبریا، خداوند تعالی

خازن

خزانه دار، نگهبان، در اینجا فرشته

طوع

فرمان برداری، اطاعت، فرمان بری

نفایس

جمعِ نفیسه، چیزهای نفیس و گرانبها

آشکار صنعت

آفریننده ای که آفرینش او آشکار است

اصناف

جمع صنف، انواع، گونه ها، گروه ها

مقرّب

آن که نزدیک به کسی شده و در نزد او منزلت پیدا کرده است

تلبیس

حقیقت را پنهان کردن، حیله و مکر به کار بردن، نیرنگ سازی

شبنم

ژاله، قطرهای شبیه به باران که شب روی بر گل و گیاه می نشیند

وسایط

جمع وسیطه یا واسطه، آنچه که به مَدَد یا از طریق آن به مقصود می رسند





متن درس «در کوی عاشقان» و معنی متن

فصل 8 : درکوی عاشقان

متن درس «در کوی عاشقان» و معنی متن:

درس هشتم

در کوی عاشقان

  • نویسنده: بدیع الزّمان فروزانفر
  • اثر: زندگانی جلال الدّین محمّد، مشهور به مولوی

 

محمّد، ملقّب به جلال الدّین، مشهور به مولوی یا مولانا اوایل قرن هفتم، در شهر بلخ به دنیا آمد. علتّ شهرت او به «مولانای روم» یا «رومی» اقامت طولانی وی در شهر قونیه بوده است، امّا جلال الدّین همواره خود را از مردم خراسان شمرده و همشهریانش را دوست می‌ داشته و از یاد آنان دلش آرام نبوده است.

پدر جلال الدّین، محمّد بن حسین خطیبی، معروف به «بهاءالدّین ولد» از دانشمندان روزگار خود بود. به سبب هراس از بی رحمی ‌ها و کشتار لشکر مغول و رنجش از خوارزم شاه، ناچار از بلخ مهاجرت کرد. جلال الدّین در این ایّام، پنج شش ساله بود که خاندانش، شهر بلخ و خویشان را بدرود گفت و به قصد حج، رهسپار گردید. چون به نیشابور رسید، با شیخ فریدالدّین عطاّر، ملاقات کرد. شیخ عطاّر کتاب «اسرارنامه» را به جلال الدّین خُردسال هدیه داد و به پدرش بهاء الدّین گفت: «زود باشد که این پسر تو، آتش در سوختگان عالم زند.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اقامت

توقّف، سکونت، ماندن

رنجش

آزرده خاطر شدن

بدرود گفت

خداحافظی کرد

زود باشد

به زودی، خیلی زود

سوختگان

عارفان و عاشقان

ملقّب

لقب یافته، مشهور شده

قونیه

یکی از شهرهای ترکیۀ امروزی

قلمرو ادبی:

دلش آرام نبوده ß   کنایه از بی قرار و نگران بودن

دل ß   مجاز از وجود

بدرود گفت ß   کنایه از ترک کرد

آتش ß   استعاره از عشق

آتش زدن ß   کنایه از ایجاد شور و هیجان

سوختگان ß   استعاره از عاشقان و عارفان

رهسپار شدن ß   کنایه از رفتن

آتش و سوختگان ß   تناسب

مفهوم:

مهاجرت و جدایی اجباری از وطن

شورانگیزی و غوغا کردن عشق و عرفان مولانا

 

هنگامی‌که بهاء ولد، مناسک حج را به پایان برد، در بازگشت، به طرف شام روانه گردید و مدّتی در آن نواحی به سر برد. آوازۀ تقوا و فضل و تأثیر بهاء ولد همه جا را فرا گرفت و پادشاه سلجوقی روم، علاء الدّین کیقباد، از مقامات او آگاهی یافت، طالب دیدار وی گردید. بهاء ولد به خواهش او به قونیه روانه شد و بدان شهریار پیوست.

بهاء ولد از آنجا که دیار روم از تاخت و تاز سپاه مغول بر کنار بود و پادشاهی دانا و صاحب بصیرت و عالم پرور و محیطی آرام و آزاد داشت، بدان نواحی هجرت گزید. مردم آن سرزمین، علاقۀ فراوانی به او یافتند و سلطان نیز، بی اندازه، او را گرامی می‌ داشت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

آوازه

شهرت

تقوا

پرهیزگاری

فضل

دانش، کمال

طالب

خواهان

دیار

شهر، ناحیه

صاحب بصیرت

دانا، آگاه

نواحی

جمع ناحیه، مناطق

مقامات

مرتبه ها، منزلت ها، درجه ها

مناسک

جمع مَنسِک، اعمال عبادی، آیین های دینی

قلمرو ادبی:

مناسک ß   مجاز از آداب و مراسم حج

به سر بردن ß   کنایه از گذراندن

تاخت و تاز ß   کنایه از حمله

آرام و آزاد ß   تناسب

مفهوم:

شهرت

تقوا و پرهیزگاری

تأثیر بر دیگران

قدرشناسی از بزرگان

صدرنشینی هنرمندان و اهل علم

 

جلال الدّین در هجده سالگی به فرمان پدر با «گوهر خاتون» سمرقندی ازدواج کرد. پس از درگذشت بهاء الدّین، جلال الدّین محمّد به اصرار مریدان و شاگردان پدر، مجالس درس و وعظ را به عهده گرفت؛ جلال الدّین در آن هنگام، بیست و چهار سال داشت.

پس از این، جلال الدّین مدّتی در شهر حَلبَ به تحصیل علوم پرداخت و سپس عازم دمشق شد و بیش از چهار سال در آن ناحیه، دانش می ‌اندوخت و معرفت می ‌آموخت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اصرار

پافشاری

مریدان

پیروان

وعظ

اندرز، پند دادن

عازم

رهسپار، راهی

مریدان و شاگردان ß   رابطۀ ترادف

قلمرو ادبی:

عازم شدن ß   کنایه از رفتن و سفر کردن

می اندوخت و می آموخت ß   سجع متوازی

مفهوم:

سفر و کسب علم

 

جلال الدّین، پس از چندی اقامت در شهرهای حلب و شام که مدّت مجموع آن، هفت سال بیش نبود، به قونیه بازآمد و همه روزه، به شیوۀ پدر، در مدرسه، به درس علوم دینی و ارشاد می ‌پرداخت و طالبان علوم شریعت در محضر او حاضر می ‌شدند.

در این ایّام که جلال الدّین، روزها به شغل تدریس می ‌گذرانید و شاگردان و پیروان بسیاری از حضورش بهره می ‌بردند و مردم روزگار بر تقوا و زهد او متّفق بودند، ناگهان آفتاب عشق و شمسِ حقیقت، در برابرش نمایان شد؛ او شمس الدّین تبریزی بود. شمس از مردم تبریز بود و خاندان وی هم اهل تبریز بودند. او برای کسب علوم و معارف، بسیار مسافرت کرد و از مشایخ  فراوانی بهره برد. به دلیل سیر و سفر و البتّه جست و جو و پرواز در عالم معنا، او را «شمسِ پرنده» می‌ گفتند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تقوا

پرهیزگاری

زهد

پارسایی، پرهیزگاری

معارف

دانش ها

مشایخ

بزرگان

متّفق

همسو، هم عقیده، موافق

شریعت

شرع، آیین، راه دین، مقابلِ طریقت

محضر

محلّ حضور، مجازاً مجلس درس یا مجلسی که در آن، سخنان قابل استفاده گفته می شود

قلمرو ادبی:

آفتاب عشق ß   اضافۀ تشبیهی و استعاره از شمس تبریزی

شمس حقیقت ß   اضافۀ تشبیهی و استعاره از شمس تبریزی

مشایخ ß   مجاز از علمِ مشایخ

محضر و حاضر ß   اشتقاق

شمس ß   ایهام:

  • 1- خورشید
  • 2- شمس تبریزی

مفهوم:

تعلیم و ارشاد مریدان

شهرت به زهد و تقوا

عاشق شدن و دلدادگی ناگهانی

 

شمس الدّین، بیست و ششم جمادی الآخر سال ۶۴۲ هجری قمری به قونیه وارد شد. شمس، عارفی کامل و مرد حق بود و مولانا جلال الدّین که همواره در طلب مردان خدا بود، چون شمس را دید، نشان‌ هایی از لطف الهی را در او یافت و دانست که او همان پیر و مرشدی است که سال‌ ها در جست وجویش بود؛ از این رو، به شمس روی آورد و با او به صحبت و خلوت نشست و درِ خانه بر آشنا و بیگانه بست و تدریس و وعظ را رها کرد. مولانا جلال الدّین با همۀ علم و استادی خویش، در این ایّام که حدودا سی و هشت ساله بود، به خدمت شمس زانو زد و نوآموز گشت؛ این خلوت عارفانه، حدود چهل روز طول کشید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

مرشد

آن که مراحل سیر و سلوک را پشت سر گذاشته و سالکان را راهنمایی و هدایت می کند؛ مُراد، پیر، مقابلِ مرید و سالک

همان پیر و مرشد ß   دو ترکیب وصفی

همۀ علم و استادی خویش ß   دو ترکیب وصفی و دو ترکیب اضافی

قلمرو ادبی:

روی آوردن ß   کنایه از توجّه کردن

درِ خانه بر آشنا و بیگانه بستن ß   کنایه از قطع رابطه

زانو زدن ß   کنایه از با ادب نشستن و شاگردی کردن

آشنا و بیگانه ß   تضاد و مجاز از همۀ مردم

مفهوم:

گوشه گیری و عزلت

رهایی از مدرسه و علوم ظاهری

 

مولانا آن چنان در معارف شمس، غرق شد که مریدان خود را از یاد برد. اهل قونیه و علما و زاهدان هم، مانند شاگردانش از تغییر رفتار مولانا خشمگین شدند و به سرزنش او پرداختند. دشمنی آنان نسبت به شمس، هر روز فزون تر می‌ گشت. مولانا جلال الدّین در این میان، با بی توجّهی به ملامت و هیاهوی مردم، خود را با سرودن غزل‌ های گرم و پُرسوز و گداز عاشقانه، سرگرم می ‌کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مریدان

طرفداران، دوستداران

زاهدان

پارسایان، پرهیزگاران

فزون تر

بیشتر، زیادتر

ملامت

سرزنش

قلمرو ادبی:

غرق شدن در کاری یا چیزی ß   کنایه از توجّه بسیار

غزل های گرم ß   حس آمیزی

سرگرم کردن ß   کنایه از مشغول کردن

مفهوم:

شوریدگی و سرمستی از عشق و معرفت

ملامت و سرزنش عاشق

بیان سوز و گداز عاشقانه در شعر

 

در پی فزونی گرفتن خشم و غضب مردم، شمس، ناگزیر قونیه را ترک کرد. مولانا در طلب شمس به تکاپو افتاد و سرانجام خبر یافت که او به دمشق رفته است. مولانا چندین نامه و پیغام فرستاد و غزل سرود و به خدمت شمس روانه کرد.

 

یاران مولانا هم که پژمردگی و دل تنگی او را در غیبت شمس دیده بودند، از کردارِ خود پشیمان شدند و روی به مولانا آوردند. مولانا عذرشان را پذیرفت و فرزند خود سلطان ولد را با غزل زیر، به طلب شمس روانۀ دمشق کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

در پیِ

به دنبالِ

ناگزیر

ناچار

تکاپو

تلاش و جست و جوی بسیار

خشم و غضب ß   رابطۀ ترادف

پژمردگی و دلتنگی ß   رابطۀ ترادف

قلمرو ادبی:

پژمردگی و دلتنگی ß   کنایه از افسردگی و ناراحتی

روی آوردن ß   کنایه از توجّه کردن

مفهوم:

افسردگی و غم هجران

تلاش برای یافتن معشوق

حسادت به معشوق

 

بروید ای حریفان بکـشید یار ما را                      به مــن آورید آخر صنم گریزپا را

قلمرو فکری:

ای یاران و همراهان، بروید و یاری را که از ما گریزان است (شمس تبریزی) بیاورید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حریفان

دوستان، همراهان

گریزپا

فراری، گریزان

صنم

بُت، معشوق زیبارو (مجازاً)

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

صنم ß   استعاره از معشوق (شمس تبریزی)

ما و را ß   جناس ناقص اختلافی

مفهوم:

تقاضای وصال معشوق و بازگشت او

گریزپایی معشوق

 

به ترانه ‌های شیرین به بهانه ‌های زرین                        بکشید سوی خانه مه خوب خوش لقا را

قلمرو فکری:

بروید یار زیبا و خوش چهرۀ ما را با سخنان شیرین و ترانه های خوش آهنگ، به خانه بازگردانید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شیرین

زیبا و خوشگوار

زرّین

طلایی

مَه

مخفّف ماه

خوب

زیبا

خوش لقا

زیبارو، خوش سیما

بیت ß   1 جمله

قلمرو ادبی:

ترانه های شیرین ß   حس آمیزی

بهانه های زرّین ß   حس آمیزی

مَه ß   استعاره از یار (شمس تبریزی)

واج آرایی مصوّت «ــِـ»

مفهوم:

چرب زبانی و جلب نظر معشوق به هر شکل

 

وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم              همه وعده مکـر باشد بفریبد او شما را

قلمرو فکری:

اگر شمس به شما وعده بدهد که به زودی می آید، بدانید که وعده های او حقیقت ندارد و شما را فریب می دهد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مکر

حیله، فریب

دَمی دگر

لحظه ای دیگر

او

معشوق (شمس تبریزی)

بیت ß   4 جمله

مکر ß   نقش مسند

قلمرو ادبی:

واج آرایی حرف «د»

مکر و فریب ß   مراعات نظیر

وعده ß   آرایۀ تکرار

او ß   آرایۀ تکرار

مفهوم:

فریب کاری معشوق

دادن وعده های دروغین از طرف معشوق

ناز کردن و بی وفایی معشوق

 

این پیک ‌ها و نامه ‌ها عاقبت در دل شمس تأثیر بخشید. شمس خواهش مولانا را پذیرفت و بار دیگر به قونیه بازگشت. با آمدن شمس، بار دیگر نشست‌ ها و ملاقات مولانا با او پی درپی شد و سبب انقلاب احوال مولانا گردید. دگر بار، مریدان از تعطیل شدن مجالس درس، به خشم آمدند و مولانا را دیوانه و شمس را جادوگر خواندند. چون یاران مولانا به آزار شمس برخاستند، شمس ناگزیر دل از قونیه برکند و عزم کرد که دیگر بدان شهر پرغوغا باز نیاید و جایی برود که از او خبری نشنوند و رفت. از این به بعد، سرانجام و عاقبتِ کار شمس و اینکه چه بر سر او آمده، به درستی روشن نیست.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

انقلاب

دگرگون شدن

پُرغوغا

شلوغ

به خشم آمدند

عصبانی شدند

احوال

جمع حال، حال ها، وضع ها

قلمرو ادبی:

به آزار برخاستن ß   کنایه از اذیت کردن

دل برکندن ß   کنایه از چشم پوشیدن و ترک علاقه کردن

مفهوم:

جلب رضایت معشوق

وصال معشوق و دگرگونی احوال

حسادت حسودان

آزار شمس

ترک عاشق

بی خبری

 

پس از غیبت شمس، شاگردان به مولانا این گونه خبر دادند که شمس کشته شد؛ ولی دلش بر درستی این خبر گواهی نمی ‌داد. مولانا پس از جست و جوی بسیار، بی قرار و آشفته حال گردید. شب و روز از شدّت بی قراری، بی تابی می‌ کرد و شعر می ‌سرود.

پس از جست و جوی بسیار، مولانا با خبر شد که ظاهراً شمس در دمشق است. آزار و انکار مخالفان سبب شد که او نیز در طلب یار همدل و همدم خود، عازم دمشق شود. مولانا در دمشق، پیوسته به افغان و زاری و بی قراری، شمس را از هر کوی و برزن جست و جو می ‌کرد و نمی ‌یافت.

چون مولانا از یافتن شمس، ناامید شد، ناچار با اصرار همراهان به قونیه بازگشت و تربیت و ارشاد مشتاقان معرفت حق را از سر گرفت. در حقیقت از این دوره (سال ۶۴۷ هـ.ق) تا هنگام درگذشت (سال ۶۷۲ هـ.ق.) مولانا به همّت یاران نزدیک خود، شیخ صلاح الدّین زرکوب و سپس حسام الدّین حسن چَلَبی، به نشر معارف الهی مشغول بود. بهترین یادگار ایّام همدمی مولانا با این یاران، به ویژه با حسام الدّین، سرودن کتاب گران بهای مثنوی است که یکی از عالی ترین آثار ادبی ایران و اسلام است. در این باره، این گونه روایت می‌ کنند که حسام الدّین عطّار از مولانا درخواست نمود کتابی به طرز «الهی نامۀ» سنایی یا «منطق الطّیر» عطار به نظم  آرد. مولانا بی درنگ از دستار خود کاغذی که مشتمل بود بر هجده بیت از آغاز مثنوی، بیرون آورد و به دست حسام الدّین داد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

عازم

رهسپار، راهی

افغان

فغان، ناله، زاری

برزن

محلّه

همّت

خواست، اراده

دستار

عمّامه

مشتمل

شامل

قلمرو ادبی:

دلش بر درستی این خبر گواهی نمی داد ß   کنایه از این که نمی توانست آن را بپذیرد

همدل و همدم ß   کنایه از یار و رفیق بودن

از سر گرفتن ß   کنایه از دوباره شروع کردن

افغان و زاری و بی قراری ß   مراعات نظیر

کوی و برزن ß   مراعات نظیر

مفهوم:

غم فراق

بی قراری عاشق

انگیزۀ سرایش مثنوی

 

از این پس، مولانا شب و روز، آرام نمی ‌گرفت و به نظم مثنوی مشغول بود و شب ‌ها حسام الدّین در پیشگاه وی می ‌نشست و او مثنوی می ‌سرود و حسام الدّین می ‌نوشت و بر مولانا می‌ خواند. برخی شب ‌ها، گفتن و نوشتن تا به صبحگاه می‌ کشید. ظاهراً تا اواخر عمر، مولانا به نظم مثنوی مشغول بود و چَلَبی و دیگران می‌ نوشتند.

مولانا مردی زردچهره و باریک اندام و لاغر بود و چشمانی سخت جذّاب داشت و از نظر اخلاق و سیرت، ستودۀ اهل حقیقت و سرآمدِ هم روزگاران خود بود و خود را به جهان عشق و یک رنگی و صلح طلبی و کمال و خیر مطلق کشانیده، در زندگانی، اهل صلح و سازش بود.

همین حالت صلح و یگانگی با عشق و حقیقت، او را بردباری و تحمّل عظیم بخشید؛ طوری که طعن و ناسزای دشمنان را هرگز جواب تلخ نمی ‌داد و به نرمی و حُسن خُلق، آنان را به راه راست می‌ آورد.

از شاعران و عارفان هم روزگار مولانا، سعدی و فخرالدّین عراقی بودند که ظاهرا هر دو نفر با وی دیدار و ملاقات کرده اند. غزل زیر از مولانا، سعدی را شیفتۀ خویش ساخت:

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سخت

بسیار

جذّاب

گیرا

سیرت

رفتار، کردار

ستوده

ستایش شده

سرآمد

برگزیده

طعن

سرزنش

حُسن خُلق

خوش رفتاری

شیفته

عاشق، دلباخته

ملاقات و دیدار ß   رابطۀ ترادف

قلمرو ادبی:

جهان عشق ß   اضافۀ تشبیهی

جهان یکرنگی ß   اضافۀ تشبیهی

جهان صلح طلبی ß   اضافۀ تشبیهی

جهان کمال ß   اضافۀ تشبیهی

جهان خیر مطلق ß   اضافۀ تشبیهی

یکرنگی ß   کنایه از صمیمیت

جواب تلخ ß   حس آمیزی

به راه راست آوردن ß   کنایه از راهنمایی و هدایت کردن

شب و روز ß   تضاد و تناسب و مجاز از شبانه روز

زردچهره ß   کنایه از بیمار

مفهوم:

بدیهه سرایی مثنوی

خوش اخلاقی مولوی

بردباری و مدارا با خلق

 

هر نفس آواز عشق می ‌رسد از چپ و راست                  ما به فلک می ‌رویم عزم تماشا کـــه راست؟

قلمرو فکری:

صدای آواز عشق از همه جا شنیده می شود،ما قصد رفتن به عالم بالا را داریم، چه کسی قصد همراهی و تماشا دارد؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

هر نفس

هر لحظه

فلک

آسمان

عزم

قصد، نیّت

تماشا

با هم راه رفتن

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

نفس ß   مجاز از لحظه

آواز عشق ß   اضافۀ استعاری و تشخیص

راست و راست ß   جناس تام

که و به ß   جناس ناهمسان

چپ و راست ß   تضاد و مجاز از همه جا

فلک ß   مجاز از عالم معنا و ملکوت

مفهوم:

فراگیری آواز عشق

آرزوی بازگشت به اصل

 

ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم                   باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست

قلمرو فکری:

ابتدا در عالم بالا، یار و همنشین فرشتگان بوده ایم. همگی دوباره قصد بازگشت به آنجا را داریم؛ زیرا جایگاه اصلی ما همان جاست.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

فلک

آسمان

مَلَک

فرشته

باز

دوباره

جمله

همه

همان جا

منظور آسمان (جهان معنوی)

آن

منظور آسمان (جهان معنوی)

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

فلک و ملک ß   جناس ناقص اختلافی

کل بیت ß   تلمیح به آیات «اِنّا لِلّه و اِنّا اِلَیهِ راجِعون» و «کُلّ شَیءِ یَرجِ اِلی اَصلِهِ»

شهر ß   مجاز از سرزمین

مفهوم:

بازگشت به اصل

همنشینی انسان با فرشتگان

اشاره به جایگاه اصلی و والای انسان

 

گویند در شب آخر که بیماری مولانا سخت شده بود، خویشان و پیوستگان، بسیار نگران و فرزند مولانا، هر دَم بی تابانه به بالین پدر می‌آمد و باز از اتاق ،» سلطان ولد « بی قرار بودند و بیرون می‌رفت. مولانا در آن حال، آخرین غزل عمر خود را سرود:

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

هر دَم

هر لحظه

بالین

بستر، بالش

باز

دوباره

خویشان و پیوستگان ß   رابطۀ ترادف

فرزند مولانا ß   نقش بدل

قلمرو ادبی:

دَم ß   مجاز از لحظه

مفهوم:

بیماری مولانا

بی قراری و نگرانی فرزند مولانا

 

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن                    ترک من خراب شب گرد مبتلا کن

قلمرو فکری:

برو بخواب و مرا تنها بگذار؛ منِ عاشقِ بی قرارِ شبروِ رند را ترک کن ...

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

رو

برو

بنه

بگذار، قرار بده

بالین

بستر، بالش

شبگرد

شبرو

مبتلا

گرفتار، اسیر

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

سر به بالین نهادن ß   کنایه از خوابیدن

خراب ß   ایهام:

  • 1- ویران
  • 2- مست

شبگرد ß   مجاز از رِند و بی باک

واج آرایی صامت «ــِـ»

مفهوم:

رها کردن عاشق با دردهایش

سوختن و ساختن عاشق

 

دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد              پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن

قلمرو فکری:

در وجودم درد عشقی هست که دوای آن جز مر نیست. پس چگونه از تو بخواهم که درد عشقم را درمان کنی؟

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

درد ß   استعاره از عشق

واج آرایی حرف «د»

درد و دوا ß   تضاد و تکرار

دوا نبودن ß   کنایه از درمان ناپذیری

مفهوم:

درمان ناپذیری درد عشق

فقط مرگ، دوای درد عشق است

 

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم                      با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

قلمرو فکری:

دیشب در خواب مرشدی را دیدم که با دست به من اشاره کرد که نزد ما بیا!

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دوش

دیشب

پیر

مرشد، راهنما

عزم

قصد، اراده

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

خواب و دوش ß   مراعات نظیر

دست و اشاره ß   مراعات نظیر

کوی و سوی ß   جناس ناقص اختلافی

دست ß   مجاز از انگشتان دست

پیر ß   نماد انسان کامل و راهنما

کوی عشق ß   اضافۀ تشبیهی

عزم کردن ß   کنایه از رفتن

واج آرایی حرف «د»

مفهوم:

راهنما و مرشد در عشق

بازگشت به اصل

 

عاقبت، روز یکشنبه پنجم جمادی الآخر سال ۶۷۲ هجری قمری، هنگام غروب آفتاب، خورشید عمر مولانا نیز از این جهان به جهان آخرت سفر کرد. اهل قونیه، از خُرد و بزرگ، در تشییع پیکر مولانا و خاک سپاری، حاضر شدند و همدردی کردند و بسیار گریستند و بر مولانا نماز خواندند.

ابیات زیر، بخشی از غزلی است که گویی، مولانا در مرثیۀ خود و دلداری یاران، سروده است:

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

تشییع

همراهی و مشایعت کردن جنازه تا گورستان

مرثیه

شعر یا سخنی که در مراسم سوگواری می خوانند

قلمرو ادبی:

خورشید عمر از این جهان به جهان آخرت سفر کرد ß   تشخیص و استعاره و کنایه از مُردن

جهان ß   تکرار

خورشید عمر ß   اضافۀ تشبیهی

خُرد و بزرگ ß   تضاد و تناسب و مجاز از همۀ مردم

بر مولانا نماز خواندند ß   مجاز از پیکر مولانا

مفهوم:

سفر به آخرت

مرگ مولانا

 

به‌ روز مرگ چـــــو تابوت مــــن روان باشد             گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد

قلمرو فکری:

بعد از مرگ که جنازه ام را تشییع می کنند، گمان نکن که به این دنیا دلبستگی داشتم و از ترک آن ناراحت هستم.

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

روان بودن تابوت ß   کنایه از مُردن

درد این جهان داشتن ß   کنایه از ناراحتی

مرگ و تابوت ß   تناسب

تابوت ß   مجاز از جنازه

مفهوم:

آزادگی و عدم تعلّق به دنیا

پذیرش مرگ به راحتی

 

برای من تو مَگِری و مگو: «دریغ! دریغ!»                       به دام دیو دراُفتی؛ دریغ آن باشد

قلمرو فکری:

در روز مرگ، برایم گریه نکن و نگو افسوس که از دنیا رفت! افسوس به حال کسی باید خورد که در دام هوای نفسانی گرفتار است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مگری

گریه نکن

دریغ

افسوس

بیت ß   4 جمله

نقش واژۀ «دریغ» اول در مصراع اول ß   مفعول

نقش واژۀ «دریغ» دوم در مصراع اول ß   نقش تَبَعی و تکرار

نقش واژۀ «دریغ» در مصراع دوم ß   مسند

قلمرو ادبی:

دام و دیو ß   تناسب

دریغ ß   آرایۀ تکرار

دیو ß   استعاره از هوا و هوس

واج آرایی حرف «د»

به دام افتادن ß   کنایه از گرفتار شدن

مفهوم:

افسوس خوردن برای گرفتاری در دام شیطان

 

کدام دانه فرو رفت در زمین که نَرُست؟             چرا به دانهٔ انسانت این گُمان باشد؟!

قلمرو فکری:

اگر دانه ای را در زمین بکاری، حتماً می روید و رشد می کند؛ پس چرا به رویش و حیات انسان در جهان دیگر اعتقاد نداری؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

نَرُست

رشد نکرد، نرویید

بیت ß   3 جمله

«دانه» در مصراع اول ß   نقش نهاد

«دانه» در مصراع دوم ß   نقش متمم

«ــَـت» در «انسانت» ß   نقش مضاف الیه (گُمانِ تو)

کدام دانه ß   ترکیب وصفی

دانۀ انسان ß   ترکیب اضافی

قلمرو ادبی:

دانۀ انسان ß   اضافۀ تشبیهی

دانه و زمین و رُستن ß   مراعات نظیر

واج آرایی حروف «د» و «ن»

به دام افتادن ß   کنایه از گرفتار شدن

مفهوم:

زندگی پس از مرگ

تکامل انسان بعد از مرگ

اعتقاد به معاد و رستاخیز



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



متن «گنج حکمت: چنان باش ...» و معنی متن

فصل 8 : درکوی عاشقان

متن «گنج حکمت: چنان باش ...» و معنی متن:

گنج حکمت

چنان باش ...

  • نویسنده: محمّد بن منوّر
  • اثر: اسرار التّوحید

 

خواجه عبدالکریم، [که] خادم خاص شیخ ما، ابوسعید – قدس الله روحه العزیز – بود، گفت: «روزی درویشی مرا بنشانده بود تا از حکایت های شیخ ما، او را چیزی می‌نوشتم»

کسی بیامد که «شیخ، تو را می خوانَد»؛ برفتم. چون پیش شیخ رسیدم، شیخ پرسید که چه کار می کردی؟ گفتم: «درویشی حکایتی چند خواست، از آنِ شیخ، می‌نوشتم.»

شیخ گفت: «یا عبدالکریم، حکایت نویس مباش، چنان باش که از تو حکایت کنند!»

قلمرو فکری:

خواجه عبدالکریم که یکی از خدمتگزاران و مریدان مخصوص شیخ و مراد ما یعنی ابوسعید ابوالخیر (خداوند، روح عزیز او را پاک گرداند) بود، تعریف کرد:

«یک روز عارف فقیری کنار من نشسته بود و از من می‌خواست از حکایت های شیخ ابوسعید برایش تعریف کنم (تا از رفتار ایشان حکمت و بزرگی بیاموزد) و من شروع به نوشتن حکایت درباره شیخ برای مرد درویش کردم.»

شخصی آمد و گفت: «شیخ شما را فراخوانده است.»، من برخاستم و پیش شیخ و مرادم ابوسعید ابوالخیر رفتم.

شیخ وقتی من را دید از من پرسید که مشغول چه کاری بودی؟ پاسخ دادم: «مرد درویشی از من خواست حکایت های شما را نقل کنم، داشتم در مورد شما برایش حکایت می‌نوشتم.»

شیخ گفت: «ای عبدالکریم، حکایت گو نباش، طوری باش که از تو سخن بگویند.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خواجه

سرور، آقا

خادم

خدمتکار، مرید

حکایتی چند

چند حکایت

از آنِ

برای

یا

ای (حرف ندا)

مباش

نباش

شیخ

پیشوا، مرشد، مراد، استاد پیر

درویش

سالک، عارف، فقیر، نیازمند

می‌خوانَد

احضار کرده است، فرا خوانده است

قَدَّسَ الله روحَهُ العزیز

خداوند، روح عزیز او را پاک گرداند

ابوسعید ß   نقش تبعی بدل

قلمرو ادبی:

چنان باش ß   کنایه از بزرگ باش، سری در سرها داشته باش

از تو حکایت کنند ß   کنایه از مورد توجه و الگوی دیگران باشی

خادم و خاص ß   واج آرایی (تکرار خا)

مفهوم:

برای خودت کسی باش

اصل باش نه فرع!





معنی واژگان درس «در کوی عاشقان»

فصل 8 : درکوی عاشقان

معنی واژگان درس «در کوی عاشقان»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اقامت

توقّف، سکونت، ماندن

رنجش

آزرده خاطر شدن

بدرود گفت

خداحافظی کرد

زود باشد

به زودی، خیلی زود

سوختگان

عارفان و عاشقان

ملقّب

لقب یافته، مشهور شده

آوازه

شهرت

تقوا

پرهیزگاری

فضل

دانش، کمال

طالب

خواهان

دیار

شهر، ناحیه

صاحب بصیرت

دانا، آگاه

نواحی

جمع ناحیه، مناطق

خوش لقا

زیبارو، خوش سیما

اصرار

پافشاری

مریدان

پیروان

وعظ

اندرز، پند دادن

عازم

رهسپار، راهی

تقوا

پرهیزگاری

زهد

پارسایی، پرهیزگاری

معارف

دانش ها

مشایخ

بزرگان

مریدان

طرفداران، دوستداران

زاهدان

پارسایان، پرهیزگاران

فزون تر

بیشتر، زیادتر

ملامت

سرزنش

در پیِ

به دنبالِ

ناگزیر

ناچار

حریفان

دوستان، همراهان

گریزپا

فراری، گریزان

شیرین

زیبا و خوشگوار

زرّین

طلایی

مَه

مخفّف ماه

خوب

زیبا

مکر

حیله، فریب

دَمی دگر

لحظه ای دیگر

نَرُست

رشد نکرد، نرویید

به خشم آمدند

عصبانی شدند

انقلاب

دگرگون شدن

پُرغوغا

شلوغ

عازم

رهسپار، راهی

افغان

فغان، ناله، زاری

برزن

محلّه

همّت

خواست، اراده

دستار

عمّامه

مشتمل

شامل

سخت

بسیار

جذّاب

گیرا

سیرت

رفتار، کردار

ستوده

ستایش شده

سرآمد

برگزیده

طعن

سرزنش

حُسن خُلق

خوش رفتاری

شیفته

عاشق، دلباخته

هر نفس

هر لحظه

فلک

آسمان

عزم

قصد، نیّت

تماشا

با هم راه رفتن

فلک

آسمان

مَلَک

فرشته

باز

دوباره

جمله

همه

هر دَم

هر لحظه

بالین

بستر، بالش

رو

برو

بنه

بگذار، قرار بده

بالین

بستر، بالش

شبگرد

شبرو

مبتلا

گرفتار، اسیر

عزم

قصد، اراده

دوش

دیشب

پیر

مرشد، راهنما

مگری

گریه نکن

دریغ

افسوس

خواجه

سرور، آقا

خادم

خدمتکار، مرید

حکایتی چند

چند حکایت

از آنِ

برای

یا

ای (حرف ندا)

مباش

نباش

متّفق

همسو، هم عقیده، موافق

صنم

بُت، معشوق زیبارو (مجازاً)

درویش

سالک، عارف، فقیر، نیازمند

تکاپو

تلاش و جست و جوی بسیار

قونیه

یکی از شهرهای ترکیۀ امروزی

احوال

جمع حال، حال ها، وضع ها

مقامات

مرتبه ها، منزلت ها، درجه ها

شیخ

پیشوا، مرشد، مراد، استاد پیر

می‌خوانَد

احضار کرده است، فرا خوانده است

شریعت

شرع، آیین، راه دین، مقابلِ طریقت

مناسک

جمع مَنسِک، اعمال عبادی، آیین های دینی

تشییع

همراهی و مشایعت کردن جنازه تا گورستان

مرثیه

شعر یا سخنی که در مراسم سوگواری می خوانند

محضر

محلّ حضور، مجازاً مجلس درس یا مجلسی که در آن، سخنان قابل استفاده گفته می شود

مرشد

آن که مراحل سیر و سلوک را پشت سر گذاشته و سالکان را راهنمایی و هدایت می کند؛ مُراد، پیر، مقابلِ مرید و سالک





دانش زبانی: نقش های تبعی

فصل 8 : درکوی عاشقان

دانش زبانی: نقش های تبعی:

دانش زبانی

نقش های تبعی

 

نقش های تبعی:

مقصود از نقش های تبعی آن است كه تابع گروه اسمی قبل از خود باشد. نقش های تبعی بر سه گونه هستند:

1) معطوف

2) بدل

3) تكرار

1- معطوف:

هر گاه دو یا چند واژه ی هم نقش به وسیله « و » عطف به یكدیگر بپیوندند، واژه های بعد از « و » معطوف به واژه ی قبل از خود می باشد و از نظر نقش، تابع و پیرو آن هستند؛ به عنوان مثال:

  • زهرا درس می خواند.(نهاد)      زهرا و سارا درس می خوانند. ( سارا معطوف به نهاد « زهرا » است.)
  • فاطمه را دیدم.(مفعول)            مریم و فاطمه را دیدم. (فاطمه معطوف به مفعول)
  • به كوه بنگر! (متمم)                  به كوه و دشت و صحرا بنگر! (دشت و صحرا معطوف به متمم)

2- بدل:

بدل آن گروه اسمی است كه گروه اسمی قبل از خود را توضیح می دهد و سه شرط دارد :

الف) بدون كسره بیاید؛ به عنوان مثال:

  • ما دانش آموزان كلاس سوم دبیرستان از عوامل مدرسه تشكر می كنیم.

ب) هر دو یك چیز یا یک شخص باشند. به عنوان مثال:

  • زهرا، خواهر فاطمه را دیدم.

پ) هر دو گروه اسمی (بدل و گروه اسمی قبل از آن) نقش واحدی در جمله داشته باشند؛ به عنوان مثال:

  • سعدی، شاعر قرن هفتم بوستان را در ده باب سرود. (شاعر قرن هفتم بدل است)
  • سعدی شاعر قرن هفتم است. (شاعر قرن هفتم مسند است،  بدل نیست.)
  • كشور ما ایران است. («ایران» مسند است)
  • كشور ما ایران دارای ادبیاتی پر بار است («ایران» بدل است.)

3- تكرار:

آن است كه یک نقش دو بار در جمله تكرار شود:

  • زهرا آمد زهرا
  • از مریم بپرس از مریم
  • زهرا را دیدم زهرا را

نكته:

نقش های تبعی (معطوف، بدل و تكرار) هیچ گاه در ابتدای جمله نمی توانند قرار بگیرند. همیشه دوم یا دوم به بعد می آیند.



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



متن درس «ذوق لطیف» و آرایه های متن

فصل 9 : ذوق لطيف

متن درس «ذوق لطیف» و آرایه های متن:

درس نهم

ذوق لطیف

  • نویسنده: دکتر محمّد علی اسلامی ندوشن
  • اثر: روزها

 

خاله ام چند سالی از مادرم بزرگ تر بود. از شوهرش جدا شده بود. چند بچّه اش همگی در شیرخوارگی مُرده بودند و او مانده بود تنها. با آن که از نظر مالی هیچ مشکلی نداشت و در نوع خود متمکّن به شمار می رفت، از جهات دیگر ناشاد و سرگردان بود. تنهایی و بی فرزندی برای یک زن، مشکلی بزرگ بود و او گاهی در قم نزد برادرش زندگی می کرد، گاهی در کبوده. نمی دانست در کجا ریشه بدواند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

متمکّن

توانگر، ثروتمند، دارای امکانات

کبوده

نام روستایی

ریشه بدواند

بماند، اقامت کند

قلمرو ادبی:

شیرخوارگی ß   کنایه از کودکی

ریشه دواندن ß   کنایه از اقامت کردن

خاله ریشه بدواند ß   استعارۀ مکنیه

مفهوم:

آوارگی و اندوه در عین ثروتمندی

حفظ آبرو و تنهایی

 

با این حال، او نیز مانند مادرم توکّلی داشت که به او مقاومت و استحکام اراده می بخشید. از بحران های عصبی، که امروز رایج است و تحفۀ برخورد فرهنگ شرق با غرب است، در آن زمان خبری نبود. هر عصب و فکر به منبع بی شائبۀ ایمان وصل بود که خوب و بد را به عنوان مشیت الهی می پذیرفت. به این زندگیِ گذرا آن قدرها دل نمی بست که پیشامد ناگوار را فاجعه ای بینگارد و در نظرش اگر یک روی زندگی زشت می شد، روی دیگری بود که بشود به آن پناه برد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

توکّل

تکیه و اعتماد به خدا

تحفه

ارمغان، هدیه

مشیّت

اراده، خواست

ناگوار

ناخوشایند، تلخ

بینگارد

تصور کند، خیال کند

بحران

آشفتگی، تغییر حالت ناگهانی

فاجعه

بلای سخت، حادثۀ ناگوار

شائبه

به شک اندازنده دربارۀ وجود چیزی، و به مجاز، عیب و بدی یا نقص در چیزی

بی شائبه

بدون آلودگی و با خلوص و صداقت، پاک، خالص

مقاومت و استحکام ß   رابطۀ ترادف

قلمرو ادبی:

هر عصب و فکر به منبع بی شائبۀ ایمان وصل بود ß   کنایه از عمیق بودن ایمان

دلبستن ß   کنایه از علاقه مندی و وابستگی

روی زندگی ß   اضافۀ استعاری و تشخیص

زشت شدن روی زندگی ß   کنایه از ناخوشایند بودن زندگی

بحران مانند تحفه ß   تشبیه

منبع ایمان ß   اضافۀ تشبیهی

شرق ß   مجاز از کشورهای جهان سوم

غرب ß   مجاز از کشورهای اروپایی

عصب ß   مجاز از اندیشه و روان

خوب و بد ß   تضاد

شرق و غرب ß   تضاد

مفهوم:

انتقاد از جهان مدرن

تقدیرگرایی (جبر)

خیراندیشی و نیکبینی در زندگی

ایمان کامل به خداوند داشتن

دل نبستن به دنیا و مادیات

گذرا بودن بدی

بدی همراه با خوبی است

 

بنابراین خاله ام با همه تمکّنی که داشت، به زندگی درویشانه ای قناعت کرده بود، نه از بُخل بلکه از آن جهت که به بیشتر از آن احتیاج نداشت. در خانۀ مشترکی که خانوادۀ دیگری هم در آن زندگی می کردند، یک اتاق داشت. خانۀ کهنسالی بود و بر سر هم نکبت بار، عاری از هرگونه امکان آسایش. در همان یک اتاق زندگی خود را متمرکز کرده بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تمکّن

توانگری، ثروت

بُخل

خساست

عاری

فاقد، بدونِ

نکبت بار

شوم و ایجادکنندۀ بدبختی و خواری

قلمرو ادبی:

کهنسال بودن خانه ß   تشخیص و استعاره

درویشانه و قناعت ß   تناسب

خانه و خانواده و زندگی ß   تناسب

تمکّن و قناعت ß   تضاد

مفهوم:

فقر اختیاری

آزادگی و قناعت

نفی طمع

استغنا

گوشه نشینی

 

برای این خاله، من به منزلۀ فرزند بودم. گاه به گاه به دیدارش می رفتم و کنار پنجره می نشستیم و او برای من قصّه می گفت. بر خلاف مادرم که خشک و کم سخن بود و از دایرۀ مسائل روزمرّه و «مذهبیات» خارج نمی شد، وی از مباحث مختلف حرف می زد؛ از تاریخ، حدیث، گذشته ها و همچنین شعر؛ حتّی از آخرت و عوارض مرگ سخن می گفت، گفتارش با مقداری ظرافت و نَقل و داستان همراه بود.

برای من قصّه های شیرینی می گفت که او و مادرم، هر دو، آن ها را از مادربزرگشان به یاد داشتند. از این مادربزرگ (مادر پدر) زیاد حرف می زدند که عمر درازی کرده و سخنان جذّابی گفته بود. به او می گفتند: «مادر جون». ورد زبانشان بود: «مادرجون این طور گفت، مادرجون آن طور گفت.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

به منزلۀ

مانندِ، در حکمِ

مذهبیات

موضوعات مذهبی

ظرافت

زیرکی، مهارت، زیبایی

نَقل

روایت کردن، بیان

جذّاب

گیرا

ورد

دعا، ذکر

عوارض

جمعِ عارضه، حوادث، پیشامدها

هردو ß   نقش تَبَعی بدل

قصّه و داستان ß   رابطه ترادف

تاریخ و گذشته ß   رابطۀ ترادف

قلمرو ادبی:

خشک بودن ß   کنایه از جدّی بودن

قصّه های شیرین ß   حس آمیزی

ورد زبان بودن ß   کنایه از دائماً از چیزی حرف زدن

آخرت و مرگ ß   مراعات نظیر

قصّه و نَقل و داستان ß   مراعات نظیر

دایرۀ مسائل ß   اضافۀ تشبیهی

مادر جون ß   آرایۀ تکرار

مفهوم:

شیرین سخنی و زیباگویی

توجّه به آخرت

به یادگار ماندن سخن بزرگ ترها

 

نخستین بار از زبان خاله و گاهی هم مادرم بود که بعضی از قصّه های بسیار اصیل ایرانی را شنیدم و به عالم افسانه ها - که آن همه پررنگ و نگار و آن همه پرّان و نرم است - راه پیدا کردم. علاوه بر آن، خاله ام با ذوق لطیفی که داشت، مرا نخستین بار از طریق سعدی با شعر شاهکار آشنا نمود. او سواد چندانی نداشت؛ حتّی مانند چند زن دیگر در ده، خواندن را می دانست و نوشتن را نمی دانست. ولی درجۀ فهم ادبیاش خیلی بیشتر بود؛ یعنی، علاوه بر قرآن و مفاتیح الجنان، فقط «یک کتابی» از این حد بود. او نیز مانند دایی ام موجود کلّیات سعدی را داشت. این سعدی همدم و شوهر و غم گسار او بود. من و او اگر زمستان بود، زیر کرسی و اگر فصول ملایم بود، همان گونه روی قالیچه می نشستیم، به رختخوابی که پشت سرمان جمع شده بود و حکم پشتی داشت، تکیه می دادیم و سعدی می خواندیم؛ گلستان، بوستان، گاهی قصاید.

هنوز فهم من برای دریافت لطایف غزل کافی نبود و خاله ام نیز که طرفدار شعرهای اندرزی و تمثیلی بود، به آن علاقۀ چندانی نشان نمی داد.

 

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اصیل

با اصالت، نژاده

پرّان

پرنده

غم گسار

غم خوار

شعر تمثیلی

شعر نمادین و آمیخته به مَثَل و داستان

لطایف

جمعِ لطیفه، نکته های دقیق و ظریف، دقائق؛ سخنان نرم و دلپذیر

قلمرو ادبی:

عالَم افسانه ها ß   اضافۀ تشبیهی

قصه های پررنگ و نگار و پرّان و نرم ß   کنایه از خیال انگیز بودن

سعدی ß   مجاز از آثار سعدی

سعدی مانند همدم و شوهر و غم گسار ß   تشبیه

آثار سعدی شوهر کسی باشند ß   تشخیص و استعاره

افسانه های پررنگ و نگار ß   کنایه از زیبا

افسانه های پرّان ß   تشخیص و استعاره

افسانه های نرم ß   حس آمیزی

ذوق لطیف ß   حس آمیزی

موجود یک کتابی ß   کنایه از کسی که فقط یک کتاب می خواند

مفهوم:

گوشه گیری و عزلت

رهایی از مدرسه و علوم ظاهری

 

سعدی که انعطاف جادوگرانه ای دارد، آن قدر خود را خم می کرد که به حدّ فهم ناچیز کودکانۀ من برسد. این شیخِ همیشه شاب، پیرترین و جوان ترین شاعر زبان فارسی، معلّم اوّل که هم هیبت یک آموزگار را دارد و هم مِهر یک پرستار، چشم عقاب و لطافت کبوتر، هیچ حُفره ای از حفره های زندگی ایرانی نیست که از جانب او شناخته نباشد ... . به هر حال، این همدم کودک و دستگیر پیر، از هفتصد سال پیش به این سو، مانند هوا در فضای فکری فارسی زبان ها جریان داشته است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جادوگرانه

سحرآمیز

شیخ

پیر، بزرگ

شاب

بُرنا، جوان

هیبت

شکوه، عظمت

حُفره

سوراخ، گودال

انعطاف

نرمش، آمادگی برای سازگاری با دیگران، محیط و شرایط آن

قلمرو ادبی:

سعدی ß   مجاز از شعر سعدی

سعدی خود را خم می کرد ß   کنایه از قابل فهم بودن کلام

سخن سعدی مانند هو ß   :تشبیه

شیخ همیشه شاب ß   کنایه از سعدی و متناقض نما (پارادوکس(

پیرترین و جوان ترین شاعر زبان فارسی ß   کنایه از سعدی و متناقض نما (پارادوکس(

چشم عقاب داشتن ß   کنایه از تیزبینی و دقّت

لطافت کبوتر داشتن ß   کنایه از نرم و روان بودن

شیخ و شاب ß   تضاد

پیر و جوان ß   تضاد

کودک و پیر ß   تضاد

عقاب و کبوتر ß   تضاد

داشتن هیبت آموزگار و مِهر پرستار ß   متناقض نما (پارادوکس)

حفره های زندگی ß   اضافۀ استعاری

مفهوم:

انعطاف پذیری

قابل فهم بودن سخن برای همگان

 

من در آن اتاق کوچک و تاریک با او آشنا شدم؛ نظیر همان حجره هایی که خود سعدی در آن ها نشسته و شعرهایش را گفته بود. خاله ام می خواند و در حدّ ادراک خود معنی می کرد، قصّه ها را ساده می نمود. این تنها، خصوصیت سعدی است که سخنش به سخن همه شبیه باشد و به هیچ کس شبیه نباشد. در زبان فارسی، احدی نتوانسته است مانند او حرف بزند و در عین حال، نظیر حرف زدن او را هر روز در هر کوچه و بازار می شنویم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حجره

اتاق، خانه

نظیر

مانند، مثل

ادراک

فهم

احدی

هیچ کس

او

منظور سعدی و شعر سعدی

قلمرو ادبی:

سخنش به سخن همه شبیه باشد و به هیچ کس شبیه نباشد ß   متناقض نما (پارادوکس)

احدی نتوانسته مانند او حرف بزند و در عین حال، نظیر حرف زدن او را هر روز در هر کوچه و بازار می شنویم ß   متناقض نما (پارادوکس)

هیچ کس ß   مجاز از سخن هیچ کس

مفهوم:

درک محدود

داشتن حالات و خصوصیات متناقض در یک زمان

سهل و ممتنع بودن کلام سعدی

 

آن کلّیات سعدی که خاله ام داشت، شامل تصویرهایی هم بود؛ چاپ سنگی با تصویرهای ناشیانه ولی گویا و زنده، و من چون این حکایت ها را می شنیدم و می خواندم و عکس ها را می دیدم، لبریز می شدم. سراچۀ ذهنم آماس می کرد. بیشتر بر فَوران تخیّل راه می رفتم تا بر روی دو پا. پس از خواندن سعدی، وقتی از خانۀ خاله ام ، به خانۀ خودمان باز می گشتم، قوز می کردم و از فرط هیجان «لُکّه» می دویدم. کسانی که توی کوچه مرا این گونه می دیدند، شاید کمی «خُل» می پنداشتند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سراچه

خانۀ کوچک

آماس

وَرَم، تورّم

فرط

بسیاری

آماس کردن

گنجایش پیدا کردن، متورّم شدن

فوران

جوشیدن یا جهیدن آب از چشمه

قوز می کردم

به شدّت پشتم را خم می کردم

لُکّه دویدن

حرکتی میان راه رفتن و دویدن

قلمرو ادبی:

سراچۀ ذهنم آماس می کرد ß   کنایه از این که معلوماتم زیاد می شد

سراچۀ ذهن ß   اضافۀ تشبیهی

فوران تخیّل ß   اضافۀ استعاری

قوز کردن و لُکّه دویدن ß   کنایه از عدم تعادل

گویا و زنده بودن تصاویر ß   تشخیص و استعاره

سعدی ß   مجاز از شعر سعدی

مفهوم:

تأثیرگذاری سخن سعدی

 

خاله ام نیز خوشوقت بود که من نسبت به کلام سعدی علاقه نشان می دادم؛ بنابراین با حوصله مرا همراهی می کرد. هر دو چنان بودیم که گویی در پالیز سعدی می چریدیم؛ از بوته ای به بوته ای و از شاخی به شاخی. معنی کلماتی را که نمی فهمیدیم، از آن ها می گذشتیم. نه کتاب لغتی داشتیم و نه کسی بود که از او بتوانیم بپرسیم. خوشبختانه دامنۀ کلام و معنی به قدر کافی وسعت داشت که ندانستن مقداری لغت، مانع از برخورداری ما نگردد. اگر یک بیت را نمی فهمیدیم، از بیت دیگر مفهومش را درمی یافتیم؛ آزادترین گشت و گذار بود. از همانجا بود که خواندن گلستان مرا به سوی تقلید از سبک مسجّع سوق داد که بعد، وقتی در دبستان انشا می نوشتم، آن را به کار می بردم.

قلمرو فکری:

بروید یار زیبا و خوش چهرۀ ما را با سخنان شیرین و ترانه های خوش آهنگ، به خانه بازگردانید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خوش وقت

خوشبخت

پالیز

باغ، جالیز

مسجّع

سخنی که دارای سجع باشد، آهنگین

سوق داد

هدایت کرد

قلمرو ادبی:

پالیز و بوته و شاخ ß   مراعات نظیر (تناسب)

لغت و کلام و معنی و کلمات ß   مراعات نظیر (تناسب)

چریدن ß   کنایه از بهره بردن

پالیز سعدی ß   استعاره از آثار سعدی

بوته ß   آرایۀ تکرار و استعاره از حکایت و شعر

شاخ ß   آرایۀ تکرار و استعاره از جمله و بیت

مفهوم:

لذت بردن از شعر و خوش قریحه بودن

 

از لحاظ آشنایی با ادبیات، سعدی برای من به منزلۀ شیر «آغوز» بود برای طفل که پایۀ عضله و استخوان بندی او را می نهد. ذوق ادبی من از همان آغاز با آشنایی با این آثار، پُر توقّع شد و خود را بر سکّوی بلندی قرار داد. از آنجا که مربّیِ کارآزموده ای نداشتم، در همین کورمال کورمالِ ادبی آغاز به راه رفتن کردم. بعدها اگر به خود جرئت دادم که چیزهایی بنویسم، از همین آموختن سرِخود و رهنوردیِ تنهاوش بود که:

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

به منزلۀ

مانندِ، در حکمِ

عضله

ماهیچه

پُر توقّع

پُر ادّعا، بسیارخواه

کورمال کورمال

با احتیاط راه رفتن

سرِ خود

خودمختار، رها، آزاد

ره نوردیِ تنهاوش

پیمودن منحصر به فرد راه

آغوز

اوّلین شیری که یک ماده به نوزادش می دهد و سرشار از مواد مقوّی است

قلمرو ادبی:

سعدی ß   مجاز از آثار سعدی

آثار سعدی مانند شیر آغوز ß   تشبیه

ذوق ادبی پُر توقّع شود ß   تشخیص و استعاره

کارآزموده ß   کنایه از با تجربه

کورمال کورمال ß   کنایه از حرکت با احتیاط

مفهوم:

تلاش فردی و تجربۀ شخصی

 

«به حرص ار شربتی خوردم، مگیر از من که بد کردم                 بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا»

قلمرو فکری:

اگر از روی حرص و طمع ، خطا و اشتباهی از من سر زد، مرا بازخواست نکن؛ زیرا من مانند آدم بسیار تشنه ای هستم که در فصل تابستان در بیابانی گرم قرار گرفته باشد و آب سردی در مقابلش باشد، ناچار از آن آب می خورد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

به حرص

از روی طمع

ار

مخفّف اگر

مگیر

بازخواست نکن

استسقا

نام مرضی که بیمار، آب بسیار خواهد

قلمرو ادبی:

خوردن شربت ß   کنایه از خطا و اشتباه

مصراع دوم ß   کنایه از اضطرار

شربت و آب سرد و استسقا ß   مراعات نظیر

بد و بود ß   جناس ناقص افزایشی

واج آرایی حرف «و»

مفهوم:

ناگزیری از انجام خطا و فراهم بودن شرایط و بی اختیاری انسان





متن «روان خوانی: میثاق دوستی» و آرایه های متن

فصل 9 : ذوق لطيف

متن «روان خوانی: میثاق دوستی» و آرایه های متن:

روان خوانی

میثاق دوستی

  • نویسنده: لطفعلی صورتگر

 

سه روز به اوّل فروردین مانده بود. روز قبل از آن، آخرین قسمتِ دروس ما امتحان شده و از این کار پر زحمت که برای شاگرد مدرسه متعصّب و شرافتمند بالاترین مشکلات است، رهایی یافته بودیم و همه به قدر توانایی و هوش خویش، تحصیلِ موفّقیت نموده بودیم.

کم حافظه ترینِ شاگردان، بیش از بیست روز، اوقات خویش را صرف حاضر کردن دروس کرده بود و حتّی من که به هوش و حافظه خویش اطمینان داشتم، مرور قطعات ادبی به زبان فرانسه را فراموش نکرده بودم و بدین جهت هر کس از کار خویش راضی و مسرور، می خواستیم روزی را که در پی امتحانات بود، به تفریح و شادی به سر بریم. بارانی بهاری، از آن هایی که ایجاد سیل می کند، شب پیشین برای شست و شوی صحرا و بوستان چابک دستی کرده، راه باغ را رُفته و گونه گل های بنفشه را دُرافشان ساخته بود. از پشت کوه و از گریبان افق طلایی، آفتابِ طراوت بخش بهاری، به روی ما که از سحرگاهان گرد آمده بودیم، تبسّم می کرد؛ گفتی جشن جوانی ما را تبریک می گفت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

متعصّب

غیرتمند

تحصیل

به دست آوردن

بدین جهت

به این خاطر

مسرور

شادمان، خشنود

دُرافشان

درخشان

قلمرو ادبی:

به سر بردن ß   کنایه از گذراندن

باران و بهار و سیل ß   تناسب

صحرا و بوستان و باغ و گل و بنفشه و کوه ß   تناسب

تبسّم و جشن ß   تناسب

چابک دستی باران بهار ß   تشخیص و استعاره

گونۀ گل های بنفش ß   تشخیص و استعاره

گریبان افق طلایی ß   تشخیص و استعاره

تبسّم کردن و تبریک گفتن آفتاب بهار ß   تشخیص و استعاره

مفهوم:

توصیف زیبایی طبیعت در فصل بهار

 

آسمان می خندید؛ گل ها از طراوت درونی خویش، سرمست و چلچله ها گرداگرد درختان بزرگ، که از شکوفه، سفید بودند، می رقصیدند. گنجشکی زرد، روی شاخه علفی خودرو نشسته، پرهای شبنم دار خویش را تکان داده، پیش آفتاب، نیاز آورده، در آن بامداد فرخنده، جفت خویش را می خواند. پسری روستایی نمَد کوچک خویش را به دوش انداخته، چوب دستیِ بلند بر دوش، گله گوسفندی را به دامنه کوه، هدایت می کرد. دست های حنا بسته او نشان می داد که او نیز برای رسیدن عیدِ طبیعت، تشریفاتی فراهم آورده است.

پسرک، آوازخوانان از پهلوی ما گذشت، نگاهی به ما کرده، لبخندی زد؛ پنداشتی با زبانِ بی زبانی می خواهد به ما، که مانند خودش از رسیدن بهار سرمستیم، عرض تبریک و تهنیت کند. رفیقی خوش خُلق و بذله گو که عندلیبِ انجمن اُنس ما محسوب می شد، از خنده پسرک، شادمان، او را صدا زد و به او گفت:

«پسرجان، اسمت چیست؟»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سرمست

سرخوش، شادمان

چلچله

پرستو

فرخنده

مبارک، خجسته

بذله گو

شوخ، لطیفه پرداز

عندلیب

بلبل، هزاردستان

انجمن

مجلس

اُنس

الفت گرفتن، خو گرفتن

خوش خُلق

خوش برخورد، خوش سیرت

تهنیت

شادباش گفتن، تبریک گفتن، تبریک

نَمَد

پارچه کلفت که از کوبیدن و مالیدن پشم یا کُرک به دست می آید و از آن به عنوان فرش استفاده می کنند یا کلاه و بالاپوش می سازند؛ بالاپوشِ نمدی

قلمرو ادبی:

خندیدن آسمان ß   تشخیص و استعاره

سرمستی گل ها ß   تشخیص و استعاره

رقصیدن چلچله ها ß   تشخیص و استعاره

نیاز آوردن گنجشک پیش آفتاب ß   تشخیص و استعاره

رفیق مانند عندلیب ß   تشبیه

زبانِ بی زبانی ß   متناقض نما (پارادوکس)

مفهوم:

سادگی مردمان روستایی

 

فرزند صحرا که هیچ وقت با ساکنین شهر مکالمه نکرده بود، دست و پای خویش را گُم کرد، امّا فورا خود را جمع کرده و در چشم های درشتش فروغی پیدا شد؛ گفتی جمله ای که پدرش در این موقع ادا می کرده است، به خاطرش آمده و از این رو مسرّتی یافته است؛ پس جواب داد «نوکر شما،حسین.»

دیگری پرسید: «برای عید، چه تهیه کرده ای.»

پسرک در جواب خنده ای زد و گفت: «پدرم یک جفت گیوه برایم خریده و دیروز که از شهر آمده بود، کلاهی برایم آورد که هنوز با لفاف کاغذی در گوشه اتاق گذاشته است و قبای سبز، هنوز تمام نشده و مادرم می گوید که تا فردا صبح حاضر خواهد شد.»

در این بین، من متأثرّتر از همه پیشنهاد کردم از شیرینی هایی که همراه داشتیم، سهمی به کودک دهقان بدهیم و کامش را شیرین کنیم و چنین کردیم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گفتی

انگار، مثل این که

ادا کردن

به جا آوردن

مسرّت

شادی، خوشی

قبا

لباس، جامه

متأثّر

اندوهگین

کام

دهان، سقف دهان

گیوه

نوعی کفش با رویه ای دست بافت

لفاف

پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند

«حسین» در جملۀ «نوکر شما، حسین» ß   بدل

قلمرو ادبی:

دست و پا گم کردن ß   کنایه از هول شدن و دست پاچگی

جمع کردن خود ß   کنایه از آرامش یافتن و تمرکز

شیرین کردن کام ß   کنایه از شاد کردن

مفهوم:

رهایی از استرس و دستپاچگی

نیکوکاری و نوع دوستی

 

 

کودک با ادب و تواضعی عجیب آن ها را گرفت و همین که دید گوسفندها خیلی دور شده اند و باید برود، دست در جیب کرده، مُشتی کشمش بیرون آورد و به رفقا داد.

با این هدیه، کلمه پوزش و تقاضا همراه نبود، تنها مژه های سیاه و بلند، یک جفت چشمِ درشتِ به زیر افکنده را پوشیده بود و معلوم می کرد که حسین از ناچیزیِ هدیه خویش شرمسار است.

در باغ، زیر یک درخت تنومند سیب، پس از چند ساعت، بازی و سبک سری به استراحت نشستیم و از هر در سخنی در میان آوردیم. آرزوهای شاگردان جوان که تازه می خواستند از مدرسه بیرون آیند، گوناگون بود و هر یک آرمانی داشتند که برای سایرین با نهایت صراحت و سادگی بیان می کردند و از آن ها مشورت می خواستند.

جوان ترین همه که قیافه ای گشاده و چشم هایی درشت داشت، امّا هنوز طفل و نارسیده، می خواست در اداره ای که پدرش مستخدم بود، داخل شود و برای ادای این نقشه، مقدّماتی حاضر می کرد. من از همه خیال پرست تر، می خواستم آزاد و بی خیال، وقت خود را به شعر و شاعری صرف کنم و با نان اندک بسازم و در پی شهرت ادبی بروم. در آن روزها تازه بیت های بی معنی می ساختم که وسیله خنده رفقا بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تواضع

فروتنی، افتادگی

رفقا

جمعِ رفیق، دوستان

تقاضا

خواهش

معلوم می کرد

نشان می داد

شرمسار

خجالت زده

صراحت

روشنی، آشکاری

داخل شود

وارد شود

سبک سری

سهل انگاری و بی مسئولیتی

قلمرو ادبی:

ادب و تواضع ß   مراعات نظیر

مژگان و چشم ß   مراعات نظیر

سیاهی و بلندی مژگان و درشتی چشم و گشادگی قیافه ß   کنایه از زیبایی

به زیر افکنده ß   کنایه از شرمنده

سبک سری ß   کنایه از فرومایگی و حماقت؛ در اینجا بازی و شوخی

نارسیده ß   کنایه از کودک و خردسال

بیرون آمدن از مدرسه ß   کنایه از فارغ التحصیل شدن

ساختن بیت ß   کنایه از سرودن

نان ß   مجاز از روزی و درآمد

مفهوم:

صمیمیت، سخاوت، معصومیت و شرمزدگی کودک روستایی

 

این آرزو تا مدّتی موضوع شوخی دوستان گردید و هر یک شروع به لطیفه پرانی کردند. یکی می گفت درست است که تو خیلی باهوش و صاحب ذوق و قریحه هستی و البتّه ادبیات نیز وسیله شهرت است، ولی این شهرت، زندگی مادّی انسان را تأمین نمی کند.

دومی شوخ تر می گفت: «بسیار خوب است و سلیقه تو را می پسندم و روزی که شاه شدم، تو را ملک الشّعرا خواهم کرد.»

سومی گفت: «آقای شاعر، لطفا در همین مجلس، بالبداهه از امیر معزّی تقلید کرده، شعری در مدح گیوه به من بگویید بدانم قوّت طبع شما تا چه پایه است.»

من از این کنایه ها در عذاب، هنرمندی کرده، گفتم: «گفت وگو درباره مرا برای آخر بگذارید. به نقد باید آرزوهای دیگران را شنفت.»

عزیزترین رفقای من که حُسن سیرت را با صَباحت توأم داشت، لبخندی زده، گفت من می خواهم با مایه اندک، بازرگانی را پیش گیرم؛ امّا بدان شرط که رفقا هر وقت می خواهند خریداری کنند، از تجارت خانه من باشد؛ بالجمله، هر کس آرمان خویش را بیان داشت و در باب آنها صحبت کردیم  تا نوبت به سال‌خورده ترین رفقا رسید. او تجربه آموخته تر گفت:

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

قریحه

ذوق

ملک الشعرا

بزرگ شاعران دربار

بالبداهه

بدون اندیشۀ قبلی

امیر معزّی

از شاعران قرن ششم

قوّت طبع

قدرت ذوق شاعری

پایه

اندازه، مقدار

شنفت

شنید

حُسن سیرت

خوش اخلاقی

صَباحت

زیبایی، جمال

توأم

همراه، با هم

مایه

سرمایه، دارایی، پول

بازرگانی

تجارت، خرید و فروش

تجارت خانه

مغازه، محلّ تجارت

بالجمله

خلاصه

به نقد

در حال حاضر، در وضعیت مورد نظر

ذوق و قریحه ß   رابطۀ ترادف دارند

شوخی و لطیفه پرانی ß   رابطۀ ترادف دارند

قلمرو ادبی:

در عذاب بودن ß   کنایه از رنج کشیدن

لبخند زدن ß   کنایه از رضایت و شادمانی

حُسن و صباحت ß   مراعات نظیر

مفهوم:

ترجیح درآمد بر هنرمندی و شهرت ادبی

طنز و تمسخر

 

رفقا، زندگانی آینده ما دستخوش تصادف و اتفّاق است. دور روزگار، بر سر ما چرخ ها خواهد زد و تغییرات بی شمار خواهد نمود؛ چه بسا که تقدیر ما چیز دیگر باشد. امروز کارِ بسزا این است که با یکدیگر عهد کنیم هر چه در آینده برای ما پیش آید، جانب دوستی را نگاه داشته، از کمک به یک دیگر فروگذاری ننماییم و برای اینکه این عهد هرگز از خاطر ما نرود، باید به شکل بدیهی، میثاق امروزی را مؤکّد سازیم.

رفقا گفتند طرح پیمان را به رفیق خیال پرستِ خودمان، رها می کنیم و مرا نامزد آن کار کردند. من، یک دانه شکوفه سیب چیده، گفتم: «بیایید هر پنج نفر پس از بستن پیمان، یک برگ شکوفه را جدا کرده، آن را در خانه خویش، میان اوراق کتابی، به یادگار ایّام جوانی ضبط کنیم.»

رفقا سرها را روی شکوفه خم کردند، و قبل از آنکه برگ ها را بچینند، من چنین گفتم: به پاکی قاصدِ بی گناه بهار و به طهارت این دوشیزه سفیدرویِ بوستان، سوگند که در تمام احوال و انقلابات روزگار، مثل برگ های این گلِ پاک دامن از یکدیگر حمایت کنیم و اگر تندبادی ما را از هم جدا کرد، محبّت و علاقه هیچ یک از دیگری سلب نشود و تا مثل این شکوفه، موی ما کافوری شود، دوستی را نگاه داریم آنگاه پنج دست چابک، برگ های شکوفه را کندند و هر یک برگ خود را در میان دفتر خود گذاشت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تقدیر

سرنوشت

بسزا

شایسته

فروگذاری

کوتاهی، اهمال

میثاق

عهد و پیمان

مؤکّد

استوار، استوار شده

نامزد

معیّن شده

ضبط

نگه داشتن

قاصد

پیک، نامه رسان

طهارت

پاکی، پاکیزگی

دوشیزه

دختر و زن جوان

انقلاب

دگرگونی

حمایت

پشتیبانی

کافوری

به رنگ کافور، سفید

چابک

تند و فرز

احوال

جمع حال، اوضاع، شرایط

سلب شدن

از بین رفتن، نیست شدن

دست خوش

آن چه یا آن که در معرض چیزی قرار گرفته یا تحت غلبه و سیطرۀ آن است؛ بازیچه

تصادف و اتفاق ß   رابطۀ ترادف دارند

عهد و میثاق ß   رابطۀ ترادف دارند

دور و چرخ ß   رابطۀ ترادف دارند

محبّت و علاقه ß   رابطۀ ترادف دارند

قلمرو ادبی:

خیال پرست ß   کنایه از شاعرمَسلَک

دوستان مانند بر گل ß   تشبیه

مو مانند شکوفه ß   تشبیه

قاصد بهار ß   اضافۀ تشبیهی

بی گناهی بهار ß   تشخیص و استعاره

طهارت و سفیدرویی شکوفۀ بوستان ß   تشخیص و استعاره

پاکدامنی گل ß   تشخیص و استعاره

تندباد ß   استعاره از حوادث روزگار

دوشیزۀ سفیدروی بوستان ß   استعاره از شکوفۀ درخت

سفیدرو ß   کنایه از پاکدامن و سرافراز

کافوری شدن مو ß   کنایه از پیر شدن

مفهوم:

اعتقاد به تأثیر قضا و قدر الهی در سرنوشت

دعوت به وفای به عهد و پایبندی به آن





معنی واژگان درس «ذوق لطیف»

فصل 9 : ذوق لطيف

معنی واژگان درس «ذوق لطیف»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کبوده

نام روستایی

ریشه بدواند

بماند، اقامت کند

توکّل

تکیه و اعتماد به خدا

تحفه

ارمغان، هدیه

مشیّت

اراده، خواست

ناگوار

ناخوشایند، تلخ

بینگارد

تصور کند، خیال کند

عاری

فاقد، بدونِ

تمکّن

توانگری، ثروت

بُخل

خساست

به منزلۀ

مانندِ، در حکمِ

مذهبیات

موضوعات مذهبی

ظرافت

زیرکی، مهارت، زیبایی

نَقل

روایت کردن، بیان

جذّاب

گیرا

ورد

دعا، ذکر

اصیل

با اصالت، نژاده

پرّان

پرنده

غم گسار

غم خوار

حُفره

سوراخ، گودال

جادوگرانه

سحرآمیز

شیخ

پیر، بزرگ

شاب

بُرنا، جوان

هیبت

شکوه، عظمت

حجره

اتاق، خانه

نظیر

مانند، مثل

ادراک

فهم

احدی

هیچ کس

سراچه

خانۀ کوچک

آماس

وَرَم، تورّم

فرط

بسیاری

سوق داد

هدایت کرد

خوش وقت

خوشبخت

پالیز

باغ، جالیز

به منزلۀ

مانندِ، در حکمِ

عضله

ماهیچه

پُر توقّع

پُر ادّعا، بسیارخواه

کورمال کورمال

با احتیاط راه رفتن

سرِ خود

خودمختار، رها، آزاد

اُنس

الفت گرفتن، خو گرفتن

به حرص

از روی طمع

ار

مخفّف اگر

مگیر

بازخواست نکن

دُرافشان

درخشان

متعصّب

غیرتمند

تحصیل

به دست آوردن

بدین جهت

به این خاطر

مسرور

شادمان، خشنود

دُرافشان

درخشان

داخل شود

وارد شود

سرمست

سرخوش، شادمان

چلچله

پرستو

فرخنده

مبارک، خجسته

بذله گو

شوخ، لطیفه پرداز

عندلیب

بلبل، هزاردستان

انجمن

مجلس

گفتی

انگار، مثل این که

ادا کردن

به جا آوردن

مسرّت

شادی، خوشی

قبا

لباس، جامه

متأثّر

اندوهگین

کام

دهان، سقف دهان

تواضع

فروتنی، افتادگی

رفقا

جمعِ رفیق، دوستان

تقاضا

خواهش

معلوم می کرد

نشان می داد

شرمسار

خجالت زده

صراحت

روشنی، آشکاری

قریحه

ذوق

ملک الشعرا

بزرگ شاعران دربار

بالبداهه

بدون اندیشۀ قبلی

امیر معزّی

از شاعران قرن ششم

قوّت طبع

قدرت ذوق شاعری

پایه

اندازه، مقدار

شنفت

شنید

حُسن سیرت

خوش اخلاقی

صَباحت

زیبایی، جمال

توأم

همراه، با هم

مایه

سرمایه، دارایی، پول

بازرگانی

تجارت، خرید و فروش

تجارت خانه

مغازه، محلّ تجارت

بالجمله

خلاصه

تقدیر

سرنوشت

بسزا

شایسته

فروگذاری

کوتاهی، اهمال

میثاق

عهد و پیمان

مؤکّد

استوار، استوار شده

نامزد

معیّن شده

ضبط

نگه داشتن

قاصد

پیک، نامه رسان

طهارت

پاکی، پاکیزگی

دوشیزه

دختر و زن جوان

انقلاب

دگرگونی

حمایت

پشتیبانی

کافوری

به رنگ کافور، سفید

چابک

تند و فرز

ره نوردیِ تنهاوش

پیمودن منحصر به فرد راه

احوال

جمع حال، اوضاع، شرایط

فاجعه

بلای سخت، حادثۀ ناگوار

سلب شدن

از بین رفتن، نیست شدن

خوش خُلق

خوش برخورد، خوش سیرت

سبک سری

سهل انگاری و بی مسئولیتی

متمکّن

توانگر، ثروتمند، دارای امکانات

قوز می کردم

به شدّت پشتم را خم می کردم

لُکّه دویدن

حرکتی میان راه رفتن و دویدن

بحران

آشفتگی، تغییر حالت ناگهانی

عوارض

جمعِ عارضه، حوادث، پیشامدها

آماس کردن

گنجایش پیدا کردن، متورّم شدن

فوران

جوشیدن یا جهیدن آب از چشمه

لفاف

پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند

گیوه

نوعی کفش با رویه ای دست بافت

نکبت بار

شوم و ایجادکنندۀ بدبختی و خواری

به نقد

در حال حاضر، در وضعیت مورد نظر

مسجّع

سخنی که دارای سجع باشد، آهنگین

تهنیت

شادباش گفتن، تبریک گفتن، تبریک

استسقا

نام مرضی که بیمار، آب بسیار خواهد

شعر تمثیلی

شعر نمادین و آمیخته به مَثَل و داستان

بی شائبه

بدون آلودگی و با خلوص و صداقت، پاک، خالص

لطایف

جمعِ لطیفه، نکته های دقیق و ظریف، دقائق؛ سخنان نرم و دلپذیر

شائبه

به شک اندازنده دربارۀ وجود چیزی، و به مجاز، عیب و بدی یا نقص در چیزی

آغوز

اوّلین شیری که یک ماده به نوزادش می دهد و سرشار از مواد مقوّی است

دست خوش

آن چه یا آن که در معرض چیزی قرار گرفته یا تحت غلبه و سیطرۀ آن است؛ بازیچه

نَمَد

پارچه کلفت که از کوبیدن و مالیدن پشم یا کُرک به دست می آید و از آن به عنوان فرش استفاده می کنند یا کلاه و بالاپوش می سازند؛ بالاپوشِ نمدی



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



دانش ادبی: متناقض نما (پارادوکس)

فصل 9 : ذوق لطيف

دانش ادبی: متناقض نما (پارادوکس):

دانش زبانی

متناقض نما (پارادوکس)

 

متناقض نما (پارادوکس):

به بیت زیر از سعدی توجّه کنید:

  • هرگز وجود حاضرِ غایب شنیده ای؟                   من در میان جمع و دلم جای دیگر است

همان طورکه می بینید واژه های «حاضر» و «غائب»، همزمان، به پدیده ای واحد نسبت داده شده اند و به بیان دیگر، غایب، صفت حاضر، واقع شده است. به نظر شما چنین امری ممکن است؟

انسانی که حاضر است، نمی تواند غایب باشد؛ چون این دو صفت، متناقض اند؛ یعنی جمع شدن آن ها با هم ناممکن است؛ چون هر یک، وجود دیگری را نقض می کند؛ با این حال، شاعر چنان آن دو را هنرمندانه، در کلام خود به کار برده است که زیبا، اقناع کننده و پذیرفتنی می نماید. به این گونه کاربردِ مفاهیم متضاد، آرایۀ «متناقض نما» (پارادوکس) می گویند.





شعر «بانگ جرس» و معنی شعر

فصل 10 : بانگ جَرَس

درس دهم

بانگ جرس

  • شاعر: حمید سبزواری
  • قالب شعر: مثنوی
  • وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع (رشته انسانی)

 

وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم                  دل بر عبور از سدِّ خار و خاره بندیم

قلمرو فکری:

وقت آن رسیده که آماده سفر شویم. عزممان را جزم کنیم که از تمام مشکلات این راه عبور کنیم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

باره

اسب

بستن

سفت کردن

سد

بند

خار

تیغ گیاه

خاره

سنگ خارا، سنگ

سفر

مسافرت

برگ

توشه و هر چیز مورد نیاز؛ مایحتاج و آذوقه

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

باره و خاره ß   قافیه (بندیم ß   ردیف)

برگ سفر بستن ß   کنایه از آماده سفر شدن

سدّ خار و خاره ß   اضافه تشبیهی

خار و خاره ß   جناس ناهمسان

دل بستن ß   کنایه از قصد کردن

باره و خاره ß   جناس ناهمسان

خار و خاره ß   ‌استعاره از مشکلات

واج آرایی حرف «ر»

پیام:

تشویق به سفر و مبارزه

 

از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم                  بانگ از جرس برخاست وایِ من خموشم

قلمرو فکری:

از هر جانب فریاد کوچ و سفر کردن به گوش می رسد، زنگ کاروان به صدا در آمده است و وای بر من که هنوز حرکت نکرده ام.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کران

طرف، جهت، کنار

بانگ

آواز، فریاد

جرس

زنگ

برخاست

بلند شد

وای

فغان، دردا

خموش

خاموش، ساکت

رحیل

از جایی به جای دیگر رفتن، کوچ کردن، سفر کردن

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

گوش و خموش ß   قافیه (ــَـم ß   ردیف)

بانگ از جرس برخاست ß   کنایه از کاروان آماده سفر شد

گوشم و خموشم ß   جناسواره

واژه آرایی کلمۀ «بانگ»

واج آرایی مصوّت «ا»

پیام:

تشویق به سفر و مبارزه

 

دریادلان راه سفر در پیش دارند                        پا در رکاب راهوارِ خویش دارند

قلمرو فکری:

انسان های دلیر و شجاع سفر را آغاز کردند. پا در رکاب اسب تندروی خود نهاده و آماده ی حرکت و هجوم هستند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دریادل

بخشنده، دلیر

در پیش دارند

آغاز کردند

رکاب

حلقه ای فلزی که در دو طرف زین اسب آویخته می شود و سوار پا در آن می گذارد

راهوار

آنچه با شتاب اما نرم و روان حرکت می کند؛ خوش حرکت و تندرو

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

پیش و خویش ß   قافیه (دارند ß   ردیف)

دریادل ß   تشبیه (دلی مانند دریا)

«راه سفر در پیش داشتن» ß   کنایه از آماده حرکت شدن

«پا در رکاب داشتن» ß   کنایه از آماده حرکت شدن

پیش و خویش ß   جناسواره

واج آرایی حرف «ر»

پیام:

تشویق به کوچ و مبارزه

 

گاه سفر آمد برادر، ره دراز است                        پروا مکن، بشتاب، همّت چاره ساز است

قلمرو فکری:

ای برادر مبارز، هنگام جنگ فرا رسیده است و سفر طولانی در پیش داریم، واهمه به دل راه نده‌،‌ حرکت کن زیرا عزم و ارادۀ محکم و بلند، کارساز است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گاه

زمان

ره

راه

پروا کردن

ترسیدن

شتافتن

عجله کردن

همّت

اراده و عزم نیرومند

بیت ß   5 جمله

قلمرو ادبی:

دراز و چاره ساز ß   قافیه (است ß   ردیف)

واج آرایی مصوّت «ا»

پیام:

تشویق به سفر و درازی راه

 

گاه سفر شد باره بر دامن برانیم                        تا بوسه گاهِ وادی ایمَن برانیم

قلمرو فکری:

زمان سفر رسیده است. باید حرکت کنیم و خودمان را به وادی ایمن که جایی مقدس است برسانیم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

باره

اسب

دامن

دامنه کوه

بوسه گاه

مکان بوسه

وادی

سرزمین

وادی ایمَن

جایی در فلسطین که به حضرت موسی وحی رسید

راندن

راه بردن و واداشتن به حرکت

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

دامن و ایمَن ß   قافیه (برانیم ß   ردیف)

باره بر جایی راندن ß   کنایه از به آنجا رفتن

مصراع دوم ß   تلمیح به داستان حضرت موسی

بوسه گاه ß   کنایه از جای مقدس

پیام:

تشویق به سفر به آستانه های مقدس

 

وادی پر از فرعونیان و قِبطیان است                  موسی جلودار است و نیل اندر میان است

قلمرو فکری:

سرزمین فلسطین پر از اسرائیلی های اشغالگر است که دست کمی از فرعونیان و قبطیان ندارند. امام خمینی همچون حضرت موسی فرماندهی می کند و دشواری های راه نیز در پیش روی ما قرار دارند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

وادی

سرزمین

جلودار

پیشرو، رهبر

قبطیان

پیروان فرعون

اندر

در

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

قبطیان و میان ß   قافیه (است ß   ردیف)

کل بیت ß   تلمیح به داستان حضرت موسی

فرعونیان و قبطیان ß   استعاره از اشغالگران

موسی ß   استعاره از رهبر

نیل ß   استعاره از دشواری ها

واژه آرایی کلمۀ «است»

پیام:

هشدار به وجود دشمنان و خطر

 

تنگ است ما را خانه تنگ است ای برادر                        بر جای ما بیگانه ننگ است ای برادر

قلمرو فکری:

به خاطر اشغالِ دشمن، این خانه بر ما تنگ و ملال آور شده و ننگ است که بیگانه ای بر جای ما نشسته باشد.

قلمرو زبانی:

بیت ß   5 جمله

ای برادر ß   حرف ندا و منادا (شبه جمله)

را ß   حرف اضافه به معنای «برای»

قلمرو ادبی:

تنگ و ننگ ß   قافیه (است ای برادر ß   ردیف)

خانه ß   استعاره از میهن

تنگ و ننگ ß   جناس

خانه تنگ است ß   کنایه از اینکه جای مناسبی برای ما نیست

واج آرایی حرف «گ»

واژه آرایی کلمۀ «تنگ»

پیام:

تشویق به پیکار با دشمنان

 

فرمان رسید این خانه از دشمن بگیرید                          تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید

قلمرو فکری:

فرمان رسید که سرزمین فلسطین را از دشمن پس بگیرید. و آن را از دست صهیونیست های اشغالگر آزاد کنید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

خانه

منزل

اهریمن

شیطان؛ منظور اشغالگران است

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

دشمن و اهریمن ß   قافیه (بگیرید ß   ردیف)

خانه ß   استعاره از فلسطین

تخت و نگین ß   مجاز از فرمانروایی

نگین ß   مجاز از انگشتر

کل بیت ß   تلمیح به داستان حضرت سلیمان

دست ß   مجاز از تحت اختیار

پیام:

تشویق به پیکار با دشمنان

 

یعنی کلیم آهنگ جان سامری کرد                    ای یاوران باید ولی را یاوری کرد

قلمرو فکری:

یعنی حضرت موسی (امام خمینی) قصد نابودی سامری (اسرائیل) را کرده است. ای مردم و همرزمان! باید همگی فرمان رهبر را اطاعت کنیم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

آهنگ کردن

قصد کردن

یاوری

کمک

کلیم

سخنگو، لقب حضرت موسی

سامری

منسوب به سامره، مردی که در نبود موسی مردم را گمراه کرد

ولی

دارندۀ بالاترین مقام در دین پس از پیغمبر (ص)، سرپرست، ولی امر

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

سامری و یاوری ß   قافیه (کرد ß   ردیف)

کل بیت ß   تلمیح به داستان حضرت موسی و سامری

کلیم ß   استعاره از رهبر

سامری ß   استعاره از اشغالگران

آهنگ جان کسی را کردن ß   کنایه از قصد کشتن کسی را داشتن

یاور و یاوری ß   جناس، همریشگی (رشته انسانی)

پیام:

کمک به رهبر و ولی امر

 

حُکمِ جلودار است بر‌ هامون بتازید                    هامون اگر دریا شود از خون، بتازید

قلمرو فکری:

فرمان رهبر است که به دشمنان حمله کنیم. اگر خون همه دشت را بگیرد و گروهی کشته شوند، نترسید و باز هم به دشمنان یورش برید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حکم

فرمان

جلودار

پیشرو

هامون

دشت

تاختن بر

حمله کردن

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

هامون و خون ß   قافیه (بتازید ß   ردیف)

هامون اگر دریا شود ß   تشبیه

هامون اگر از خون دریا شود ß   کنایه از اینکه خیلی ها کشته شوند

مصراع دوم ß   اغراق

واژه آرایی حروف «هامون» و «بتازید»

پیام:

فرمان رهبر به پیکار با دشمنان

 

فرض است فرمان بردن از حکمِ جلودار             گر تیغ بارد، گو ببارد، نیست دشوار

قلمرو فکری:

اطاعت از فرمان امام (رهبر) واجب است و در این راه اگر شمشیر از آسمان ببارد، مهم نیست (هیچ چیز نمی تواند مانع راه شود).

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سفر

مسافرت

فرمان بردن

اطاعت کردن

حکم

فرمان

جلودار

پیشرو، رهبر

گر

اگر

تیغ

هر ابزار تیز و برّنده

فرض

واجب گردانیدن، آنچه انجام آن بر عهدۀ کسی نهاده شده باشد، لازم، ضروری

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

جلودار و دشوار ß   قافیه

تیغ باریدن ß   استعاره پنهان، کنایه از شدت جنگ و مرگ

واج آرایی حرف «د»

واژه آرایی کلمۀ «بارد»

پیام:

وجوب اطاعت از رهبر

 

جانان من برخیز و آهنگ سفر کن                     گر تیغ بارد، گو ببارد، جان سپر کن

قلمرو فکری:

ای عزیزم بر خیز و عزم سفر کن اگر شمشیر و نیزه ببارد از جان مایه بگذار و بجنگ.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جانان

دوست، یار

آهنگ کردن

قصد کردن

بیت ß   6 جمله

قلمرو ادبی:

سفر و سپر ß   قافیه (کن ß   ردیف)

تیغ باریدن ß   استعاره پنهان، کنایه از شدت جنگ و مرگ

جان سپر کردن ß   کنایه از جان فشانی

سفر و سپر ß   جناسواره، جناس ندارد

پیام:

تشویق به جان فشانی

 

جانان من برخیز بر جولان برانیم                       زان جا به جولان تا خط لبنان برانیم

قلمرو فکری:

ای دوست من، برخیز تا به سوی بلندی های جولان حرکت کنیم و از آن جا با تاخت و تاز تا حدّ لبنان برویم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

راندن

راه بردن و واداشتن به حرکت

جولان

سرزمینی در سوریه، تاخت و تاز

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

جولان و لبنان ß   قافیه (برانیم ß   ردیف)

«جولان» در مصراع اول و «جولان» در مصراع دوم ß   جناس

پیام:

تشویق به پیکار با اشغالگران

 

آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد                 آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد

قلمرو فکری:

سرزمینی که هر سویش شهیدی آرمیده است و مردمش یکسره غمگین و دردمندند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

آنجا

منظور لبنان است

خفته

خوابیده

کوی

محله، برزن

نهفته

پنهان

بیت ß   4 جمله (آنجا ß   شبه جمله)

قلمرو ادبی:

خفته و بنهفته ß   قافیه (دارد ß   ردیف)

صد ß   مجاز از بسیار

شهید خفته ß   تشبیه (شهیدان مانند انسان های خفته اند)

کوی ß   مجاز از مردم کوی

کل بیت ß   اغراق

واژه آرایی عبارت «آنجا که هر»

پیام:

رنج و درد مردم لبنان

 

جانان من اندوه لبنان کُشت ما را                      بشکست داغ دیرِ یاسین پشت ما را

قلمرو فکری:

عزیز من! غم لبنان، ما را کشت و کشتار مردم دیر یاسین، کمر ما را شکست.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جانان

یار، دوست

داغ

بسیار گرم

دیر یاسین

روستایی در فلسطین

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

کشت و پشت ß   قافیه (ما را ß   ردیف)

لبنان ß   مجاز از مردم لبنان

داغ ß   مجاز از درد و رنج

دیر یاسین ß   مجاز از مردم دیریاسین

ما را کشت ß   کنایه از بسیار آزرد

پشت ما را بشکست ß   کنایه از بسیار آزرد

کشت و پشت ß   جناس

عیب قافیه ß   «کشت» و «پشتِ» با یکدیگر قافیه نمی شوند، زیرا «پشت» دارای کسره است (رشته انسانی)

کل بیت ß   تلمیح به رخداد دیر یاسین

واج آرایی حرف «ن»

کل بیت ß   اغراق

پیام:

همدردی با مردم لبنان

 

باید به مژگان رُفت گَرد از طُور سینین                باید به سینه رَفت زین جا تا فلسطین

قلمرو فکری:

باید از سرزمین فلسطین محافظت کرد گردش را با مژه جارو کرد و سینه خیز تا فلسطین (اگر نیاز باشد) برویم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مژگان

مژه ها

گرد

غبار

با سینه رفتن

سینه خیز رفتن

رفت

رُفتن، زدودن، جارو کردن

طور سینین

نام کوهی که حضرت موسی برای راز و نیاز با خدا به آنجا رفت

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

سینین و فلسطین ß   قافیه

با مژگان رفتن ß   کنایه از بزرگ داشتن

رُفت و رَفت ß   جناس ناهمسان

با سینه رفتن ß   کنایه از بزرگ داشتن

واژه آرایی حرف «باید»

پیام:

بزرگداشت فلسطین

 

جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش               آنَک امام ما عَلم بگرفته بر دوش

قلمرو فکری:

ای عزیز من، به پا خیز و صدای رهبر را بشنو که اینک امام، رهبریِ عملیات را برعهده گرفته است و آمادۀ حرکت و قیام است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جانان

دوست، یار

بانگ

فریاد، آواز

آنک

اکنون

عَلَم

پرچم، درفش

چاووش

چاووش خوان، آن که پیشاپیش زائران حرکت می کند و با صدای بلند و به آواز اشعار مذهبی می خواند

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

چاووش و دوش ß   قافیه

بانگ چاووش را شنیدن ß   کنایه از آماده حرکت شدن

علم بر دوش گرفتن ß   آماده حرکت شدن

پیام:

تشویق به حرکت

 

تکبیرزن، لبّیک گو بنشین به رهوار                   مقصد دیار قدس همپای جلودار

قلمرو فکری:

الله گویان و لبیک گویان بر اسب خود سوار شو. همراه امام بسوی قدس که مقصدمان است حرکت کن.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تکبیر

الله اکبر

دیار

سرزمین

قدس

بیت المقدس

همپایی

همگامی، همراهی

لبّیک

فرمان تو را اطاعت می کنم، چشم

رهوار

آنچه با شتاب اما نرم و روان حرکت می کند، خوش حرکت و تندرو

همپا

همراه، هم قدم، هر یک از دو یا چند نفری که با هم کاری انجام می دهند

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

رهوار و جلودار ß   قافیه

بنشین به رهوار ß   کنایه از اینکه آماده حرکت شو

پیام:

تشویق به کمک به فلسطینیان

 





متن «گنج حکمت: به یاد 22 بهمن» و معنی متن

فصل 10 : بانگ جَرَس

گنج حکمت

به یاد 22 بهمن

  • نویسنده: سیّد ضیاءالدّین شفیعی

 

آسمان با هفت دستِ گرم و پنهانی دف می زد، و رنگین کمانی از شوق و شور، کلاف ابرهای تیره را از هم باز می کرد .خورشید در جشنی بی غروب، بر بام روشن جهان ایستاده بود، و تولّد جمهوری گل محمّدی را، کِل می کشید.

قلمرو فکری:

مردم از خوشحالی دست می زدند و از شور و شوق،‌ روزهای بد و تیره را پشت سر گذاشت. در جشن ۲۲ بهمن؛ مردم ایستاده بودند و تولّد جمهوری اسلامی را جشن می گرفتند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بام

پشت بام

کِل

آوایی برای شادی

قلمرو ادبی:

آسمان ... دف می زد ß   جانبخشی، کنایه از شادمانی بسیار

کلاف ابرهای تیره ß   اضافه تشبیهی

ابرهای تیره ß   استعاره از ستم و بیداد

رنگین کمانی از شوق و شور ß   تشبیه

بام جهان ß   اضافه استعاری

خورشید ... ایستاده بود ß   جانبخشی

جشن بی غروب ß   کنایه از بی پایان

تولّد جمهوری گل محمّدی ß   جانبخشی

گل محمدی ß   استعاره از اسلامی

 

بیست و دوّم بهمن در هیأت روزی شکوهمند، آرام آرام از یال کوه ‌های بلند و برف‌گیر فرود آمد و در محوِطه آفتابی انقلاب، ابدی شد. صمیمی ترین فصل زندگی ما در بهمن آغاز شد و ما در سایه خورشیدی ترین مرد قرن به بارِ عامِ تفضّل و رحمت الهی راه یافتیم و صبح روشن آزادی را به تماشا ایستادیم.

قلمرو فکری:

روز شکوهمند 22 بهمن فرا رسید، زمان آزادی مردم فرا رسیده و ما در رهبری خردمندانه ی امام خمینی به رحمت خدا راه پیدا کردیم (رحمت الهی نصیب همه مردم ایران شد) و به آزادی رسیدیم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

هیأت

شکل

یال

تیغه (خط الرأس) کوه

محوِطه

پهنه، میدانگاه، صحن

ابدی

جاودانه

بارِ

اجازه، رخصت

تفضل

لطف و مهربانی

جلودار

پیشرو

بارِ عام

پذیراییِ عمومی، شرفیابی همگانی

قلمرو ادبی:

بیست و دوّم بهمن ... فرود آمد ß   جانبخشی

محوِطه انقلاب ß   اضافه استعاری

سایه ß   استعاره از عنایت و توجه

سایه خورشیدی ترین مرد ß   تناقض

صبح روشن آزادی ß   اضافه تشبیهی

«را» در عبارت «صبح روشن آزادی را به تماشا» ß   «را»ی فک اضافه؛ به تماشای صبح روشن آزادی

 

اندک اندک جلوه هایی از تقدیرِ درخشان این نهضت به ملّت ما لبخند زد. حلول این صبح روشن را بزرگ می داریم و یاد ایثارگران سهیم در این حماسه سترگ را – تا همیشه – در خاطره خویش به تابناکی پاس خواهیم داشت .

قلمرو فکری:

اندک اندک جلوه هایی از سرنوشت درخشان این نهضت برملت ما آشکار شد. و یاد ایثارگرانی را که در به وجود آمدن انقلاب اسلامی سهیم بوده اند، برای همیشه و به روشنایی در خاطره خویش گرامی می داریم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حلول

فرا رسیدن

حماسه

دلاوری

سترگ

بزرگ، عظیم

تابناک

درخشان، نورانی

ایثارگر

از جان گذشته، مجاهد راه خدا

قلمرو ادبی:

جلوه‌هایی از تقدیرِ ... لبخند زد ß   جانبخشی

صبح روشن ß   استعاره از ۲۲ بهمن



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



معنی واژگان درس «بانگ جرس»

فصل 10 : بانگ جَرَس

معنی واژگان درس «بانگ جرس»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

باره

اسب

بستن

سفت کردن

سد

بند

خار

تیغ گیاه

خاره

سنگ خارا، سنگ

سفر

مسافرت

کران

طرف، جهت، کنار

بانگ

آواز، فریاد

جرس

زنگ

برخاست

بلند شد

وای

فغان، دردا

خموش

خاموش، ساکت

دریادل

بخشنده، دلیر

در پیش دارند

آغاز کردند

گاه

زمان

ره

راه

پروا کردن

ترسیدن

شتافتن

عجله کردن

همّت

اراده و عزم نیرومند

خانه

منزل

باره

اسب

دامن

دامنه کوه

بوسه گاه

مکان بوسه

وادی

سرزمین

وادی

سرزمین

جلودار

پیشرو، رهبر

قبطیان

پیروان فرعون

اندر

در

آهنگ کردن

قصد کردن

یاوری

کمک

حکم

فرمان

جلودار

پیشرو

هامون

دشت

تاختن بر

حمله کردن

سفر

مسافرت

فرمان بردن

اطاعت کردن

حکم

فرمان

جلودار

پیشرو، رهبر

گر

اگر

تیغ

هر ابزار تیز و برّنده

جانان

دوست، یار

آهنگ کردن

قصد کردن

دیر یاسین

روستایی در فلسطین

خفته

خوابیده

کوی

محله، برزن

نهفته

پنهان

جانان

یار، دوست

داغ

بسیار گرم

مژگان

مژه ها

گرد

غبار

با سینه رفتن

سینه خیز رفتن

جلودار

پیشرو

جانان

دوست، یار

بانگ

فریاد، آواز

آنک

اکنون

عَلَم

پرچم، درفش

تکبیر

الله اکبر

دیار

سرزمین

قدس

بیت المقدس

همپایی

همگامی، همراهی

بام

پشت بام

کِل

آوایی برای شادی

هیأت

شکل

یال

تیغه (خط الرأس) کوه

محوِطه

پهنه، میدانگاه، صحن

ابدی

جاودانه

بارِ

اجازه، رخصت

تفضل

لطف و مهربانی

حلول

فرا رسیدن

حماسه

دلاوری

سترگ

بزرگ، عظیم

تابناک

درخشان، نورانی

رفت

رُفتن، زدودن، جارو کردن

کلیم

سخنگو، لقب حضرت موسی

راندن

راه بردن و واداشتن به حرکت

راندن

راه بردن و واداشتن به حرکت

ایثارگر

از جان گذشته، مجاهد راه خدا

جولان

سرزمینی در سوریه، تاخت و تاز

اهریمن

شیطان؛ منظور اشغالگران است

بارِ عام

پذیراییِ عمومی، شرفیابی همگانی

لبّیک

فرمان تو را اطاعت می کنم، چشم

برگ

توشه و هر چیز مورد نیاز؛ مایحتاج و آذوقه

رحیل

از جایی به جای دیگر رفتن، کوچ کردن، سفر کردن

وادی ایمَن

جایی در فلسطین که به حضرت موسی وحی رسید

سامری

منسوب به سامره، مردی که در نبود موسی مردم را گمراه کرد

طور سینین

نام کوهی که حضرت موسی برای راز و نیاز با خدا به آنجا رفت

راهوار

آنچه با شتاب اما نرم و روان حرکت می کند؛ خوش حرکت و تندرو

ولی

دارندۀ بالاترین مقام در دین پس از پیغمبر (ص)، سرپرست، ولی امر

رکاب

حلقه ای فلزی که در دو طرف زین اسب آویخته می شود و سوار پا در آن می گذارد

همپا

همراه، هم قدم، هر یک از دو یا چند نفری که با هم کاری انجام می دهند

فرض

واجب گردانیدن، آنچه انجام آن بر عهدۀ کسی نهاده شده باشد، لازم، ضروری

چاووش

چاووش خوان، آن که پیشاپیش زائران حرکت می کند و با صدای بلند و به آواز اشعار مذهبی می خواند





دانش ادبی: جناس و انواع آن

فصل 10 : بانگ جَرَس

دانش ادبی

جناس و انواع آن

 

جناس و انواع آن:

یکسان بودن دو یا چند واژه در واج های سازنده را جناس می گویند، گرچه معنی متفاوتی داشته باشند. به عنوان مثال در بیت زیر واژه «باز» اول به معنی «دوباره» و واژه «باز» دومی به معنی «گشوده» است:

  • بر دوخته ام دیده چو باز از همه عالم                تا دیدهٔ من بر رخ زیبای تو باز است

انواع جناس:

1) جناس همسان

2) جناس ناهمسان:

الف) حرکتی

ب) اختلافی

پ) افزایشی

1- جناس همسان (تام):

یکسانی دو واژه در واج های سازنده با معانی نایکسان:

  • پدر با پسر یکدگر را کنار             گرفتند کرده غم از دل کنار

کنار (پهلو، بغل) و کنار (کرانه، ساحل) ß   جناس همسان

 

2- جناس ناهمسان (ناقص):

الف) حرکتی:

ناهمسانی واژه ها در یک مصوت کوتاه:

  • نوبهار است در آن کوش که خوش دل باشی                 که بسی گُل بدمد باز و تو در گِل باشی

گُل و گِل ß   جناس ناهمسان حرکتی

 

ب) اختلافی:

ناهمسانی واژه ها در یک واج:

  • کنونت که چشم است اشکی ببار                       زبان در دهان است عذری بیار

ببار و بیار ß   جناس ناهمسان اختلافی

 

پ) افزایشی:

افزایشی ناهمسانی واژه ها در تعداد حروف:

  • کفر است در طریقت ما كينه داشتن                  آيين ماست سینه چو آیینه داشتن

آیین و آیینه ß   جناس ناهمسان افزایشی

 

نکته:

1) جناس میان دو واژه را زمانی جناس ناهمسان می خوانیم که اختلاف آنها بیش از یک واج یا حرف نباشد.

2) افزودن تکواژه های تصریفی (ی ناشناس، نشانه جمع و ...) و ضمایر پیوسته آسیبی به جناس نمی زند:

  • آب حیات حسنت گلبرگ تر ندارد                      طعم دهان تنگـت تنگ شکر ندارد

تنگ (متضاد فراخ) و تنگ (یک لنگه از بار) ß   جناس همسان

  • گو تارهای طرّه خود را به باد ده             تا یاد توست مونس شب های تار من

تار (نخ) و تار (تاریک) ß   جناس همسان

3) دو حرف با یکدیگر نمی توانند جناس بسازند؛ ولی یک حرف با یک اسم یا فعل می تواند جناس پدید آورد. پس اگر «را» در دو معنا به کار رود جناس پدید نمی آورد:

  • در خواب بدم مـرا خردمندی گفت                      کز خواب کسی را گل شادی نشکفت

را و را ß   جناس نیستند

  • و گر بینی که با هم یک زبان اند                        کمان را زه کن و بر باره بر سنگ

بر (+ باره یعنی «بارش کن») و بر (روی) ß   جناس همسان

  • من هیچ ندانم که مرا آن که سرشت                 از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت

که (حرف ربط) و که (کَس، نفر، شخص) ß   جناس همسان

  • دانش سلاح توست و سلاح از نشان مرد                       مردی چو نیست به که نباشد تو را نشان

مرد و مردی ß   جناس ناهمسان افزایشی

4) به جناس همسان، جناس تام و به جناس ناهمسان، جناس ناقص نیز می گویند.





شعر «یاران عاشق» و معنی شعر

فصل 11 : یاران عاشق

درس یازدهم

یاران عاشق

  • شاعر: سیدحسن حسینی
  • قالب شعر: مثنوی
  • اثر: هم صدا با حلق اسماعیل
  • وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (رشته انسانی)

 

بیا عاشقی را رعایت کنیم                       ز یاران عاشق حکایت کنیم

قلمرو فکری:

بیایید رسم عاشقی را به جا بیاوریم (با عشق رفتار کنیم) و از یاران عاشق و شیدا (شهیدان و آزادگان) حکایت کنیم

قلمرو زبانی:

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

رعایت و حکایت ß   قافیه (کنیم ß   ردیف)

رعایت عاشقی کردن ß   کنایه از حرمت عشق را نگاه داشتن، رسم عاشقی را به جا آوردن

عاشق و عاشقی ß   جناس ناهمسان

واج آرایی حرف «ع» و مصوّت «آ»

پیام:

یادکرد عاشقان

 

از آن ها که خونین سفر کرده اند                       سفر بر مدار خطر کرده اند

قلمرو فکری:

بیایید از آن هایی که در راه عشق به شهادت رسیده‌اند و همواره سفرشان با خطر همراه بوده است، حکایت کنیم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

مدار

جای دور زدن و گردیدن، پیرامون، پهنه، مسیر

بیت ß   3 جمله («حکایت کنیم» به قرینه حذف شده است: از آن ها حکایت کنیم که ...)

قلمرو ادبی:

سفر و خطر ß   قافیه (کرده اند ß   ردیف)

خونین سفر کردن ß   کنایه از شهید شدن

سفر بر مدار خطر کردن ß   کنایه از به جان خریدن خطرات عشق (شهادت)

واژه آرایی کلمه «سفر»

واج آرایی حرف «ر»

پیام:

یادکرد شهید

 

از آن ها که خورشید فریادشان              دمید از گلوی سحرزادشان

قلمرو فکری:

بیایید از آن کسانی یاد کنیم که فریاد همچون خورشید، روشنگرشان، از دهانی می دمید که صبح از آنجا طلوع می کند. (فریاد شهیدان همه گیر و روشنگر بوده است.)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دمیدن

طلوع کردن

سحرزاد

زاییدۀ سحر

بیت ß   2 جمله («حکایت کنیم» به قرینه حذف شده است: از آن ها حکایت کنیم که ...)

قلمرو ادبی:

فریاد و سحرزاد ß   قافیه (شان ß   ردیف)

فریاد و گلو ß   تناسب (مراعات نظیر)

خورشید فریاد ß   اضافه تشبیهی

گلوی سحرزاد ß   تشخیص (جانبخشی)

فریاد و گلو ß   تناسب (مراعات نظیر)

خورشید و سحر ß   تناسب (مراعات نظیر)

سحر زاد ß   کنایه از نورانی و معنوی

گلو: ß   مجاز از وجود

واج آرایی حرف «ش»

پیام:

شهیدان فریاد روشنگرانه دارند

 

چه جانانه چرخ جنون می زنند               دف عشق با دست خون می زنند

قلمرو فکری:

آن ها چقدر عاشقانه، با  شیدایی می رقصند (شیفته و دیوانه‌ی معشوق اند) و در حالی که غرق در خون شده اند با خدای خویش عشق بازی می کنند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

جانانه

با همه وجود، از ته قلب، عاشقانه

چرخ جنون می زنند

رقص عاشق وار، رقص درویشانه

دف

ساز کوبه‌ای

دست خون

در قمار، آخرین دور بازی برای کسی که همه چیز خود را باخته و خشمگین باشد و بر سر عضوی از اعضای بدن خود یا کسان خود گرو ببندد؛ دست خونین

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

جنون و خون ß   قافیه (می زنند ß   ردیف)

دف عشق ß   اضافه تشبیهی (تشبیه فشرده، تشبیه رسا)

دست خون ß   کنایه از شهادت

چرخ زدن و دف زدن ß   کنایه از شادی کردن

دف عشق با دست خونین زدن ß   کنایه از جان فشاری همراه با شادی

واژه آرایی کلمه «می زنند»

واج آرایی حرف «ن»

پیام:

به استقبال مرگ رفتن

 

به رقصی که بی پا و سر می کنند                       چنین نغمه عشق سر می کنند

قلمرو فکری:

با رقصی که با شهادت خود انجام می دهند، این چنین آواز عشق را سر می دهند:

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

نغمه

آواز

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

سر و سر ß   قافیه (می کنند ß   ردیف)

پا و سر ß   تناسب

نغمه عشق ß   اضافه تشبیهی

سر کردن ß   سردادن و آواز خواندن

بی پا و سر رقص کردن ß   کنایه از با همه وجود رقصیدن، متناقض نما

رقص، نغمه، پا و سر ß   تناسب

پیام:

به استقبال شهادت رفتن

 

هلا منکر جان و جانان ما                       بزن زخم انکار بر جان ما

قلمرو فکری:

هان، ای کسی که معشوق ما را انکار می کنی، با انکارت که همچون زخمی است، ما را مجروح کن. (ما را بنواز)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

هلا

آگاه باش، هان

منکر

انکار کننده

جانان

دلبر

زخم

ضربه

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

جانان و جان ß   قافیه (ما ß   ردیف)

زخم انکار ß   اضافه تشبیهی (فشرده)

منکر و انکار ß   اشتقاق

واژه آرایی کلمۀ «جان»

واج آرایی حروف «ن» و «ج» و مصوّت «ا»

پیام:

به انکار دشمن توجه نمی کنم

 

بزن زخم، این مرهم عاشق است                       که بی زخم مردن غم عاشق است

قلمرو فکری:

ای دشمن، آسیب و ضربه‌ی خود را بر عاشق بزن، این آسیب و آزار تو برای او مثل مرهم است؛ زیرا بدون زخم مردن برای عاشق عین غم و مصیبت است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

مرهم

التیام دهنده، دارویی که روی زخم گذارند

که

زیرا که

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

مرهم و غم ß   قافیه (عاشق است ß   ردیف)

مرهم بودن زخم ß   متناقض نما

تشبیه ß   زخم مثل مرهمی برای عاشق است

واژه آرایی کلمۀ «زخم»

پیام:

انکار دشمن، مرهم عاشق است

 

مگو سوخت جان من از فرط عشق                     خموشی است‌ هان، اولین شرط عشق

قلمرو فکری:

نگو جان من از شدّت عشق سوخت. (گله و شکایت نکن) آگاه باش که اولین شرط عشق، سکوت و خاموشی است. (عاشق از درد عشق شکایت نمی کند.)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

هان

آگاه باش

فرط

شدت، فراوانی

خموش

ساکت بودن

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

فرط و شرط ß   قافیه (عشق ß   ردیف)

جان سوختن ß   کنایه از رنج کشیدن

فرط و شرط ß   جناس

جان و هان ß   جناس

پیام:

سکوت، شرط عشق است

 

ببین لاله هایی که در باغ ماست                       خموشند و فریادشان تا خداست

قلمرو فکری:

ببین، شهیدانی که در وطن ما هستند، اگر چه خاموش اند، راهشان همیشه ادامه دارد و فریادشان تا خدا می رسد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

خموش

خاموش، ساکت

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

ما و خدا ß   قافیه (ست (هست، است) ß   ردیف)

لاله‌هایی ß   نماد شهید

باغ ß   استعاره از میهن و سرزمین

لاله و باغ ß   تناسب

خموش بودن و رسیدن فریاد تا خدا ß   متناقض نما

لاله‌ها خموشند و فریاد می زنند ß   جانبخشی

فریاد تا خدا بودن ß   کنایه از بی نهایت، اغراق

 

بیا با گل لاله بیعت کنیم                       که آلاله ها را حمایت کنیم

قلمرو فکری:

بیا با گل لاله پیمان ببندیم که از این به بعد از آلاله ها (شهیدان) حمایت کنیم، پاسدار خون آن ها باشیم راهشان را ادامه دهیم و از آن ها و آرمان هایشان پشتیبانی کنیم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

آلاله

شقایق، لاله وحشی

بیعت کردن

پیمان بستن

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

بیعت و حمایت ß   قافیه (کنیم:ردیف)

لاله و آلاله ß   نماد شهید

کل بیت ß   جانبخشی

واج آرایی حروف «ل» و «ا»

پیام:

وفاداری به آرمان شهید

 



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



«شعرخوانی: صبح بی تو» و معنی شعر

فصل 11 : یاران عاشق

شعرخوانی

صبح بی تو

  • نویسنده: قیصر امین پور
  • قالب: غزل
  • وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن (رشته انسانی)

 

صبح بی تو، رنگ بعداز ظهر یک آدینه دارد                    بی تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد

قلمرو فکری:

صبحی که تو نباشی (ظهور نکرده باشی)، مثل بعد از ظهر یک جمعه (جمعه های در انتظار ظهور)، غمگین و کسل کننده است. بدون تو حتی مهربانی هم، معنای خود را از دست می  دهد و مانند کینه است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

آدینه

جمعه

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

آدینه و کینه ß   قافیه (دارد:ردیف)

صبح بی تو ß   تشبیه به بعد از ظهر جمعه

حس آمیزی ß   رنگ بعداز ظهر

عبارت «مهربانی حالتی از کینه دارد» ß   تناقض

واژه آرایی عبارت «بی تو»

صبح و بعداز ظهر ß   تناسب

پیام:

جهان بی تو هیچ است

 

بی تو می گویند تعطیل است کار عشقبازی                   عشق امّا کی خبر از شنبه و آدینه دارد

قلمرو فکری:

بدون تو حتی عشق ورزیدن هم تعطیل می شود. (بساط عاشقی کردن ها برچیده می شود) اما عشق روز و زمان سرش نمی شود که شنبه است یا جمعه. (عشق همیشگی است و مربوط به روز خاصی نمی شود.)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

آدینه

جمعه

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

آدینه ß   قافیه (دارد ß   ردیف)

مصراع دوم ß   جانبخشی (تشخیص)، پرسش انکاری

شنبه و آدینه ß   تناسب

پیام:

پایداری عشق

 

جغد بر ویرانه می خواند به انکار تو امّا              خاک این ویرانه ها بویی از آن گنجینه دارد

قلمرو فکری:

آدم های شوم و بدخواه، در این جهان ویران، وجود تو را انکار می کنند. اما خاک این دنیای ویران، گنجی همچون تو را در دل خویش نهفته است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

گنجینه

دفینه، خزانه

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

گنجینه ß   قافیه (دارد ß   ردیف)

جغد:نماد شومی، استعاره از انسان های شوم و نامبارک

انکار کردن جغد ß   تشخیص (جانبخشی)

بویی از گنجینه داشتن ß   حس آمیزی، کنایه از اینکه اثری از گنجینه در آنجا یافت می شود

واژه آرایی کلمه «ویرانه»

جغد، ویرانه و گنجینه ß   مراعات نظیر (تناسب)

پیام:

ارزشمندی عشق

 

خواستم از رنجش دوری بگویم، یادم آمد                      عشق با آزار خویشاوندی دیرینه دارد

قلمرو فکری:

می خواستم از دوری و فراق تو گله کنم ولی یادم آمد که عشق و عاشقی، همیشه همراه با سختی و رنج کشیدن است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

رنجش

دل آزردگی

دیرینه

کهن، قدیم

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

دیرینه ß   قافیه (دارد ß   ردیف)

مصراع دوم ß   جانبخشی (تشخیص)

پیام:

در هم تنیدگی عشق و درد

 

در هوای عاشقان پر می کشد با بی قراری                      آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد

قلمرو فکری:

دلِ زخمی عاشق (موعود)، با بی قراری در هوای عاشقان پَر می کشد و دلش هوای عاشقانش را می کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

کبوتر چاهی

یک گونه از رده پرندگان و خانواده کبوترسانان است. که در اصطلاح عامیانه به آن کبوتر نیز می گویند. گونهٔ کبوتر چاهی نیای زیرگونه های کبوتر اهلی و کبوتر وحشی (کبوتران اهلی وحشی شده) است.

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

سینه ß   قافیه (دارد ß   ردیف)

پر کشیدن ß   کنایه از تمایل شدید به سمت چیزی

کبوتر چاهی زخمی ß   استعاره از دلِ مجروح

پیام:

حال و هوای عشق

 

ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید                آن که در دستش کلید شهر پر آیینه دارد

قلمرو فکری:

ناگهان روزی، کسی که کلید آرمان شهر در دستان اوست (مهدی موعود)، می آید و سیاهی و بدی و ظلم را نابود می کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

گشودن

باز کردن

شهر پر آینه

منظور آرمان شهر است که پس از ظهور اتفاق خواهد افتاد

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

آیینه ß   قافیه (دارد ß   ردیف)

تیرگی ß   استعاره از ظلم و بدی و آلودگی

قفل و کلید ß   تناسب:

دست ß   مجاز از در اختیار داشتن

پیام:

امید به گشایش و پیروزی





معنی واژگان درس «یاران عاشق»

فصل 11 : یاران عاشق

معنی واژگان درس «یاران عاشق»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دمیدن

طلوع کردن

سحرزاد

زاییدۀ سحر

دف

ساز کوبه‌ای

نغمه

آواز

هلا

آگاه باش، هان

منکر

انکار کننده

جانان

دلبر

زخم

ضربه

که

زیرا که

خموش

ساکت بودن

هان

آگاه باش

فرط

شدت، فراوانی

آلاله

شقایق، لاله وحشی

بیعت کردن

پیمان بستن

آدینه

جمعه

گنجینه

دفینه، خزانه

رنجش

دل آزردگی

دیرینه

کهن، قدیم

گشودن

باز کردن

چرخ جنون می زنند

رقص عاشق وار، رقص درویشانه

جانانه

با همه وجود، از ته قلب، عاشقانه

مرهم

التیام دهنده، دارویی که روی زخم گذارند

مدار

جای دور زدن و گردیدن، پیرامون، پهنه، مسیر

شهر پر آینه

منظور آرمان شهر است که پس از ظهور اتفاق خواهد افتاد

دست خون

در قمار، آخرین دور بازی برای کسی که همه چیز خود را باخته و خشمگین باشد و بر سر عضوی از اعضای بدن خود یا کسان خود گرو ببندد؛ دست خونین

کبوتر چاهی

یک گونه از رده پرندگان و خانواده کبوترسانان است. که در اصطلاح عامیانه به آن کبوتر نیز می گویند. گونهٔ کبوتر چاهی نیای زیرگونه های کبوتر اهلی و کبوتر وحشی (کبوتران اهلی وحشی شده) است.





دانش زبانی: صفت بیانی

فصل 11 : یاران عاشق

دانش زبانی

صفت بیانی

 

صفت بیانی:

همان‌طور که می دانید صفت بیانی، برای توضیح و وصف یک واژه به کار می رود. واژ ‌ای که وصف می شود، موصوف نام دارد.

مثال: کتاب -ِ خواندنی

کتاب ß   موصوف

خواندنی ß   صفت

به پُرکاربردترین صفت‌های بیانی توجّه کنید:

1- صفت زبانی مطلق:

تمیز، قشنگ، خوشگل و ...

2- صفت بیانی فاعلی:

الف)  بن مضارع + -َ نده ß   سازنده، درخشنده

ب) بن مضارع + ا ß   گویا، کوشا

پ) بن مضارع + ان ß   خندان، تابان

ت) بن ماضی یا بن مضارع + گار ß   آفریدگار، آموزگار

ث) بن ماضی + ار ß   خریدار، خواستار

ج) اسم یا ب یا صفت + گر ß   زرگر، توانگر، روشنگر

چ) اسم یا صفت + گر ß   ستمگر، روشنگر

ح) اسم یا صفت + بن مضارع ß   خداشناس، راستگو

3- صفت بیانی لیاقت:

مصدر فعل + ی ß   آشامیدنی، ستودنی

4- صفت بیانی نسبی:

الف) اسم + ی ß   آسمانی، نارنجی

ب) اسم + ین ß   امروزین، آهنین

پ) اسم + ینه ß   سیمینه، چرمینه

ت) اسم + انی ß   روحانی، عقلانی

ث) اسم + انه ß   کودکانه، سالانه

 



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



متن درس «کاوۀ دادخواه» و معنی متن

فصل 12 : کاوۀ دادخواه

درس دوازدهم

کاوۀ دادخواه

  • نویسنده: غلامحسین یوسفی
  • اثر: چشمۀ روشن

 

در داستان های حماسی ایران و اساطیر باستان، چهرهٔ انقلابی کاوهٔ آهنگر بی نظیر است و پیش بند چرمین او که بر نیزه کرد و مردم را به اتحاد و جنبش فراخواند، درفشی بود انقلابی که بر ضدّ پادشاه وقت، ضحّاک، برافراشت. درفشی که پشتیبان آن، دل دردمند و بازوی مردم رنج کشیده و بی پناه بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

باستان

گذشته، دیرین

نظیر

مانند

درفش

پرچم، بیرق

برافراشت

بلند کرد

اساطیر

جمع اسطوره، افسانه ها و داستان های خدایان و پهلوانان ملل قدیم

قلمرو ادبی:

چهره ß   مجاز از شخصّیت

جنبش ß   مجاز از قیام

دل ß   مجاز از انسان

بازو ß   مجاز از نیرو

 

ضحّاک، معرّب اژی دهاک (اژدها)، در داستانهای ایرانی، مظهر خوی شیطانی است و زشتی و بدی، در اوستا موجودی است«سه پوزه سه سرِ شش چشم»، دیوزاد و مایۀ  آسیب آدمیان و فتنه و فساد. به روایت فردوسی، ضحاک بارها فریب ابلیس را می خورد؛ بدین معنی که ابلیس با موافقت او، پدرش، مرداس، را که مردی پاکدین بود، از پا درمی آورد تا ضحاک به پادشاهی برسد. سپس در لباس خوالیگری چالاک، خورشهایی حیوانی بدو می خوراند و خوی بد را در او می پرورد؛ سپس بر اثر بوسه زدن ابلیس بر دوش ضحّاک، دو مار از دو کتف او می روید و مایۀ رنج وی می شود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

معرّب

عربی شده

مظهر

نماد

دیوزاد

دیو زاده

مایه

موجب

خوالی

غذا

خوالیگر

خورشگر، آشپز

چالاک

چابک، زبر و زرنگ

خورش

غذا

پروردن

پرورش دادن

قلمرو ادبی:

از پا درآوردن ß   کنایه از نابود کردن

بوسه ß   نماد التذاذ و التصاق است

 

پزشکان فرزانه از عهدۀ علاج برنمی آیند تا بار دیگر ابلیس خود را به صورت پزشکی درمی آورد و به نزد ضحّاک می رود و به او می گوید «راه درمان این درد و آرام کردن ماران، سیر داشتن آنها با مغز سر آدمیان است.» ضحّاک نیز چنین می کند و برای تسکین درد خود به این کار می پردازد. به این ترتیب که هر شب دو مرد را از کهتران و یا مهترزادگان به دیوان او می برند و جانشان را می گیرند و خورشگر، مغز سر آنان را بیرون می آورد و به مارها می خوراند تا درد ضحّاک اندکی آرامش یابد. در اساطیر ایران، مار مظهری است از اهریمن و در این جا نیز بر دوش ضحّاک می روید که تجسّمی است از خوهای اهریمنی و بیداد و منش خبیث .

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

فرزانه

دانا، پر دانش

علاج

درمان

تسکین

آرام کردن

پرداختن

مشغول شدن

کهتر

کوچک تر

مهتر

بزرگ تر

مهترزاده

بزرگ زاده

دیوان

بارگاه

خورشگر

آشپز

تجسّم

مجسم کردن

منش

خوی، سرشت

خبیث

پلید

قلمرو ادبی:

جوان ß   نماد اراده و اقتدار جامعه است

مغز ß   نیروی محرک و به اصطلاح موتور جامعه است

جان گرفتن ß   کنایه از کشتن

 

پادشاه ستمگر شبی درخواب می بیند سه تن مرد جنگی قصد او می کنند و یکی از آنان او را به ضرب گرز از پا درمی آورد ... وی از بیم بر خود می پیچد و فریادزنان از خواب می پرد. ناچار موبدان و خردمندان را به مشورت می خواند و خواب خود را حکایت می کند و تعبیر آن را از ایشان می خواهد. آنان از بیم خشم او تا سه روز چیزی نمی گویند. سرانجام، یکی از ایشان می گوید که زبونی ضحّاک به دست کسی انجام خواهد شد که هنوز از مادر نزاده است. همین اشاره کافی است که پادشاه بدمنش به جست وجوی چنین نوزادی فرمان دهد. امّا در این ایّام، فریدون از مادر می زاید و از گاوی به نام «بَرمایه» شیر می نوشد و در غاری پرورش می یابد. پدر او، آبتین که ناگزیر از بیم ضحّاک ترسان و گریزان است، روزی گرفتار می شود و مغز سرش را به ماران می دهند. مادر فریدون، فَرانک، پسر را به البرزکوه می برد و به دست مردی پاک دین می سپرد. ضحّاک که به نهانگاه پیشین نوزاد پی می برد، به آنجا می رود؛ گاو برمایه و همه چهارپایان را می کشد و خانه آبتین را به آتش می کشد؛ اما پسر به خواست خداوند بزرگ می بالد و نیرو می گیرد و سرانجام، نام و نشان خود را از مادر می پرسد و چون از پادشاهی ضحّاک و جفاهای او آگاه می شود، عزم می کند که از وی انتقام گیرد. از این رو در انتظار فرصتی مناسب چشم به راه آینده است. این فرصت گران‌بها را کاوه فراهم می آورد؛ یعنی یکی از مردم فرودست و پاک دین که سروکارش با آهن است و رنج و زحمت؛ امّا پایان‌بخش شب تیره ستم می شود و نویدبخش پیروزی و بهروزی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ضرب

زدن

گرز

چماق

بیم

ترس

خواندن

صدا کردن

تعبیر

گزارش

زبونی

خواری

بدمنش

بدخو، بدسرشت

ایّام

روزها

سپردن

واگذار کردن، دادن

نهانگاه

مخفی گاه

بالیدن

بزرگ شدن

جفا

ستم

عزم

قصد

فرودست

زیردست

بهروزی

خوشبختی

موبد

روحانی زردشتی، دانشمند، دانا

قصد کردن

آهنگ کردن، منظور قصد کشتن است

قلمرو ادبی:

از پا درآوردن ß   کنایه از دوران اختناق

دست ß   مجاز از وسیله

پی ‌بردن ß   کنایه از فهمیدن

چشم به راه ß   کنایه از منتظر بودن

سروکار ... است ß   کنایه از اینکه با چیزی ارتباط دارد

 

در محیطی که پادشاه بیدادپیشۀ ماردوش به وجود آورده بود، تاریکی و ظلم بر همه جا چیرگی داشت و کسی ایمن نمی توانست زیست. فردوسی تصویری از آن روزهای سیاه را هرچه گویاتر نشان داده است؛ روزگاری که کاوه و هزاران تن دیگر را ناگزیر به بهای جان خویش به نافرمانی و قیام برانگیخت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بیداد پیشه

ستمگر

چیرگی

ستم

زیستن

زندگی کردن

گویا

آشکار

ناگزیر

ناچار

برانگیخت

تحریک کرد

قیام

خیزش

قلمرو ادبی:

روز سیاه:کنایه از روز شوم و ناهمایون، دوران اختناق

 

  • شاعر: ابوالقاسم فردوسی
  • قالب شعر: مثنوی
  • اثر: شاهنامه
  • وزن: فعولن فعولن فعولن فَعَل)

 

چو ضحّاک شد بر جهان شهریار             بر او سالیان انجمن شد هزار

قلمرو فکری:

وقتی ضحّاک بر تخت پادشاهی ایران نشست، سالیان درازی (هزار سال) حکومت کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چو

هنگامی که

شهریار

شاه

انجمن شدن

گرد آمدن، انبوه شدن

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

شهریار و هزار ß   قافیه

بر او سالیان انجمن شد هزار ß   کنایه از اینکه هزار سال فرمانروایی کرد

واج آرایی مصوّت «ا»

 

نهان گشت کردار فرزانگان                    پراگنده شد نام دیوانگان

قلمرو فکری:

روش زندگی و رفتار خردمندان از میان رفت و انسان هایِ دیوخو نام آور شدند (جهان به کام بدرفتاران شد).

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

نهان

پنهان

کردار

رفتار

فرزانه

دانشمند، دانا

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

فرزانگان و دیوانگان ß   قافیه

فرزانه و دیوانه ß   تضاد

نام دیوانگان پراگنده شد ß   کنایه از مشهور شدن، به قدرت و اعتبار رسیدن

واج آرایی حرف «گ» و مصوّت «ا»

 

هنر خوار شد، جادوی ارجمند                نهان راستی، آشکارا گزند

قلمرو فکری:

هنر و فضیلت های اخلاقی بی ارزش شد، جادوگری ارزش یافت، صداقت از بین رفت و آسیب های اجتماعی همه جا را فراگرفت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خوار

پست و بی ارزش

جادو

جادوگر

جادوی

جادوگری

گزند

آسیب

هنر

فضیلت، استعداد، شایستگی، لیاقت

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

ارجمند و گزند ß   قافیه

خوار و ارجمند ß   تضاد

هنر و جادوی ß   تضاد

نهان و آشکارا ß   تضاد

واج آرایی مصوّت «ا»

 

برآمد برین روزگار دراز               کشید اژدهافش به تنگی فراز

قلمرو فکری:

روزگار زیادی به این منوال گذشت و این وضعیّت، ضحّاکِ چون اژدها را، خوار و بی ارزش کرد و او را دچار سختی کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

برآمد

گذشت

دراز

طولانی

فش

مانند

اژدهافش

مانند اژدها

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

دراز و فراز ß   قافیه

اژدهافش ß   تشبیه، منظور ضحاک (فش ß   ادات تشبیه)

واج آرایی مصوّت «ا»

 

چنان بُد که ضحّاک را روز و شب                        به نام فریدون گشادی دو لب

قلمرو فکری:

اوضاع به گونه ای بود که ضحّاک، روز و شب نام فریدون را بر لب داشت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بُد

بود

گشودن

باز شدن

بیت ß   2 جمله

«را» ß   «را»ی فک اضافه (دو لب ضحّاک)

گشادی ß   ماضی استمراری «می گشود»

قلمرو ادبی:

شب و لب ß   قافیه

روز و شب ß   تضاد، کنایه از همیشه

دو لب گشودن ß   کنایه از سخن گفتن

واج آرایی مصوّت «ا»

 

ز هر کشوری مهتران را بخواست                       که در پادشاهی کُند پشت راست

قلمرو فکری:

ضحّاک از تمام مناطق، بزرگان را دعوت کرد که جایگاه خود را در پادشاهی تثبیت کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

مهتر

بزرگتر، رئیس

بیت ß   2 جمله

«را»: «را»ی فک اضافه (دو لب ضحّاک)

قلمرو ادبی:

بخواست و راست ß   قافیه

در پادشاهی پشت راست کردن ß   کنایه از اینکه پادشاهی اش استوار و نیرومند گردد

بخواست و راست ß   شبه جناس

واج آرایی حروف «هـ» و «ش» و مصوّت «ا»

 

 

از آن پس، چنین گفت با موبدان                      که ای پرهنر با گهر بخردان

مرا در نهانی یکی دشمن است              که بر بخردان این سخن، روشن است

قلمرو فکری:

ضحاک سپس این گونه با روحانیان سخن گفت که: ای انسان‌های شایسته و با اصل و نسب و دانا

من دشمن پنهانی دارم و این موضوع برای شما انسان های دانا، واضح و آشکار است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

موبد

روحانی زردشتی

با گهر

با اصل و نسب

نهان

پنهان

بخرد

خردمند

بیت اول ß   2 جمله

بیت دوم ß   2 جمله

این دو بیت موقوف المعانی هستند

«را» در عبارت «مرا» در بیت دوم ß   نشانه دارندگی و مالکیت

قلمرو ادبی:

بیت اول ß   موبدان و بخردان ß   قافیه

بیت دوم ß   دشمن و روشن ß   قافیه (است ß   ردیف)

موبد ß   مجاز از دانشمند، دانا

واج آرایی مصوّت «ا» در بیت اول

واج آرایی حرف «ن» و مصوّت «ا» در بیت دوم

 

یکی محضر اکنون بباید نوشت              که جز تخم نیکی، سپهبد نکِشت

قلمرو فکری:

اکنون باید استشهادنامه ای نوشته شود، مبنی بر اینکه فرمانده (ضحاک) غیر از نیکی و خوبی کاری انجام نداده است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

محضر

استشهادنامه، متنی که ضحّاک برای تبرئۀ خویش به امضای بزرگان حکومت رسانده بود

سپهبد

فرمانده و سردار سپاه؛ منظور ضحاک

نکِشت

نکاشت

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

نوشت و نکِشت ß   قافیه

تخم نیکی ß   اضافه تشبیهی

نوشت و نکِشت ß   شبه جناس

واج آرایی حرف «ک»

 

ز بیمِ سپهبد همه راستان                     بر آن کار گشتند همداستان

قلمرو فکری:

از ترس ضحّاک، همه بزرگان کشور، برای نوشتن استشهادنامه، با او همرأی و همراه شدند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بیم

ترس

راستان

راستگویان

همداستان

موافق، همرای

بیت ß   1 جمله

قلمرو ادبی:

راستان و همداستان ß   قافیه

واج آرایی حرف «ب» و مصوّت «ا»

 

بدان محضر اژدها ناگزیر                       گواهی نوشتند بُرنا و پیر

قلمرو فکری:

به ناچار پیر و جوان، آن استشهادنامۀ ضحّاک را گواهی و تأیید کردند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گواهی

شهادت

برنا

بالغ، جوان

بیت ß   1 جمله

قلمرو ادبی:

ناگزیر و پیر ß   قافیه

اژدها ß   استعاره از ضحاک

برنا و پیر ß   تضاد

واج آرایی حرف «ر» و مصوّت «ا»

 

هم آنگه یَکایَک ز درگاهِ شاه                   برآمد خروشیدنِ دادخواه

قلمرو فکری:

همان زمان، ناگهان از دربار ضحّاک فریاد شاکی بلند شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

یکایک

ناگهان

درگاه

بارگاه

شاه

منظور ضحاک

خروشیدن

فریاد

دادخواه

شاکی، حق جو

برآمد

بلند شد

بیت ß   1 جمله

قلمرو ادبی:

شاه و دادخواه ß   قافیه

واج آرایی حرف «هـ» و مصوّت «ا»

 

ستم دیده را پیش او خواندند                برِ نامدارانش بنشاندند

قلمرو فکری:

کاوۀ ستمدیده را نزد ضحّاک فراخواندند و او را پیش بزرگانِ دربار نشاندند

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ستم دیده

کاوه

بر

کنار

نامدار

سرشناس

بیت ß   2 جمله

مرجع «او» ß   ضحاک

قلمرو ادبی:

خواندند و بنشاندند ß   قافیه

واج آرایی حروف «ن»، «د» و «ش» و مصوّت «ا»

 

بدو گفت مهتر به روی دژم                    که برگوی تا از که دیدی ستم؟

قلمرو فکری:

ضحّاک با آشفتگی و خشم از کاوه پرسید: «بازگو که از چه کسی ظلم و ستم دیده ای؟»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دژم

خشمگین

به روی دژم

خشمگینانه

برگوی

بگو

بدو

به او

مهتر

بزرگتر، رئیس، منظور ضحاک

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

دژم و ستم ß   قافیه

واج آرایی حرف «د»

 

خروشید و زد دست بر سر ز شاه                        که شاها منم کاوۀ دادخواه!

قلمرو فکری:

[کاوه] فریاد زد و از ظلم و ستم شاه دست بر سر خود کوبید و گفت: «ای پادشاه، من کاوه دادخواهم.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خروشید

فریاد زد

شاها

ای شاه

دادخواه

شاکی، حق جو

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

شاه و دادخواه ß   قافیه

دست و سر ß   تناسب

دست بر سر زدن ß   کنایه از بیان حالت اندوه و افسوس

واج آرایی حروف «د» و «ش»

 

یکی بی زیان مردِ آهنگرم                      ز شاه، آتش آید همی بر سرم

قلمرو فکری:

آهنگری بی آزارم؛ امّا شاه ظلم و ستم بسیاری به من کرده است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

بی زیان

بی آزار

بیت ß   2 جمله

یکی بی زیان مرد آهنگرم ß   سه ترکیب وصفی (یک مرِد بی زیانِ آهنگرم)

قلمرو ادبی:

آهنگر و سر ß   قافیه (ــَم (هستم) ß   ردیف)

آتش ß   استعاره از گرفتاری و رنج

آتش بر سرم همی آید ß   کنایه از اینکه از شاه بلا و ستم دیده ام

واج آرایی مصوّت «ا»

 

تو شاهی و گر اژدهاپیکری؟                  بباید زدن داستان، آوری

قلمرو فکری:

تو پادشاه هستی یا اژدهاپیکر هستی؟ به هر روی باید دربارۀ سرگذشت من قضاوت کنی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گر

یا

آوری

بی گمان، به طور قطع

داستان

موضوع

داوری

قضاوت

اژدهاپیکر

در شکل و هیئت اژدها، دارای نقش اژدها

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

اژدهاپیکر و آور ß   قافیه (ی (هستی) ß   ردیف)

واج آرایی حرف «د» و مصوّت «ا»

 

اگر هفت کشور به شاهی تو راست                    چرا رنج و سختی همه بهر ماست

قلمرو فکری:

اگر تو پادشاه جهان هستی، چرا نصیبِ ما از پادشاهی تو، فقط رنج و سختی است؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بهر

نصیب، بهره

کشور

اقلیم

بیت ß   2 جمله

«را» در عبارت «راست» ß   نشانه مالکیت و دارندگی

قلمرو ادبی:

را و ما ß   قافیه (ست (هست، است) ß   ردیف)

راست و ماست ß   جناس

واج آرایی حروف «هـ» و «س» و مصوّت «ا»

 

شماریت با من بباید گرفت                    بدان تا جهان ماند اندر شگفت

قلمرو فکری:

و باید به من حساب پس بدهی تا مردم جهان شگفت زده شوند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شمار گرفتن

حساب پس دادن

بدان

بوسیله

بباید

لازم است

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

گرفت و شگفت ß   قافیه

راست و ماست ß   جناس

مصراع اول ß   کنایه از حساب پس دادن

جهان ß   مجاز از مردم جهان

واج آرایی حروف «ب»، «ت»، «د» و «ن» و مصوّت «ا»

 

مگر کز شمار تو آید پدید                       که نوبت ز گیتی به من چون رسید

که مارانت را مغز فرزند من                    همی داد باید ز هر انجمن

قلمرو فکری:

شاید با حساب و کتاب تو مشخص شود که چطور از میان مردم دنیا بار دیگر نوبت من رسیده است.

که از میان گروه های مختلف انسان ها، باید مغز فرزندان من را خوراک مارها بکنی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مگر

شاید

شمار

حساب، پاسخ گویی

پدید آید

آشکار شود

گیتی

جهان

همی داد باید

باید می دادی

چون

چگونه

انجمن

مجمع، گروهی از مردم

بیت اول ß   2 جمله

بیت دوم ß   1 جمله (شیوۀ بلاغی دارد)

قلمرو ادبی:

بیت اول ß   پدید و رسید ß   قافیه

بیت دوم ß   من و انجمن ß   قافیه

راست و ماست ß   جناس

مصراع اول بیت اول ß   کنایه از حساب پس دادن

جهان ß   مجاز از مردم جهان

واج آرایی حروف «د» و «ن» و مصوّت «ــَـ» در بیت اول

واج آرایی حروف «م»، «ن» و «ر» و مصوّت های «ا» و «ــَـ» در بیت دوم

 

سپهبد به گفتار او بنگرید                      شگفت آمدش كان سخن ها شنید

قلمرو فکری:

ضحاک به سخنان او توجه کرد و از شنیدن آن سخنان تعجب کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بنگرید

نگاه کرد

شگفت آمدش

تعجب کرد

کان

که آن

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

بنگرید و شنید ß   قافیه

به گفتار بنگرید ß   حس آمیزی

واج آرایی حروف «ب»، «گ» و «ن»

 

بدو باز دادند فرزندِ اوی             به خوبی بجُستند پیوند اوی

قلمرو فکری:

فرزندش را پس دادند و با مهربانی از او دلجویی کردند (با مهربانی تلاش کردند که او را با ضحاک همراه کنند).

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

باز دادن

پس دادن

بدو

به او

بیت ß   2 جمله

مرجع او ß   کاوه

قلمرو ادبی:

فرزند و پیوند ß   قافیه (اوی ß   ردیف)

پیوند کسی را جستن ß   کنایه از اینکه نظر او را جلب کردن

واج آرایی حروف «ب» و «د»

 

بفرمود پس كاوه را پادشا                       كه باشد بدان محضر اندر گوا

قلمرو فکری:

سپس، ضحاک از کاوه خواست که آن استشهادنامه را امضا کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اندر

در

گوا

شاهد

بفرمود

خواست

بیت ß   2 جمله

«را» ß   حرف اضافه به معنای «به»

قلمرو ادبی:

پادشا و گوا ß   قافیه

واج آرایی حروف «د» و «ر» و مصوّت «ا»

 

چو برخواند كاوه، همه محضرش                       سَبُک، سوی پیران آن كشورش

خروشید كای پایمردانِ دیو                    بُریده دل از ترسِ گِیهان خَدیو

همه سوی دوزخ نهادید روی                 سپُردید دل ها به گفتارِ اوی

نباشم بدین مَحضَر اندر گُوا                   نه هرگز براندیشم از پادشا

قلمرو فکری:

هنگامی كه كاوه، استشهادنامه را خواند با سرعت رو به بزرگان كشور كرد و

فریاد برآورد که: ای حامیان ضحاک دیوسیرت که از خدای جهان نمی ترسید

همۀ شما با این کار، جهنم را برای خود خریدید و خود را تسلیم سخنان ضحّاک کردید

من این استشهادنامه را امضا نمی کنم و هرگز از پادشاه نمی ترسم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چو

هنگامی که

محضر

استشهادنامه

سبک

سریع

خروشید

فریاد زد

گیهان

کیهان، جهان، گیتی

خدیو

شاه

گوا

گواه، شاهد

براندیشیدن

ترسیدن

گیهان خدیو

خدای جهان

پایمرد

دستیاران حکومت، توجیه کنندگانِ حکومت بیداد

پایمردی

خواهشگری، میانجی گری، شفاعت

دو بیت اول ß   3 جمله

بیت سوم ß   2 جمله

بیت چهارم ß   2 جمله

گیهان خدیو ß   ترکیب اضافی وارون

بدین محضر اندر ß   دو حرف اضافه برای یک متمم

این چهار بیت موقوف المعانی هستند

قلمرو ادبی:

بیت اول ß   محضر و کشور ß   قافیه (ــَـش:ردیف)

بیت دوم ß   دیو و خدیو ß   قافیه

بیت سوم ß   روی و اوی ß   قافیه

بیت چهارم ß   گُوا و پادشا ß   قافیه

دیو ß   استعاره از ضحاک

دل بریده از ترس ß   کنایه از نترسیدن

خدیو و دیو ß   جناس ناهمسان افزایشی

روی نهادن ß   کنایه از رفتن، گراییدن

دل سپُردن ß   کنایه از پذیرفتن

سوی، روی و اوی ß   جناس

روی و دل ß   تناسب

واج آرایی حرف «ش» و مصوّت «ا» در بیت اول

واج آرایی حروف «ر»، «د» و «ی» و مصوّت «ی» در بیت دوم

واج آرایی حروف «ر»، «د» و «ی» و مصوّت های «ا» و «و» در بیت سوم

واج آرایی حروف «ب»، «د»، «ش» و «ر» و مصوّت های «ا» و «و» در بیت چهارم

 

خروشید و برجَست لرزان ز جای                        بدرّید و بِسپَرد مَحضَر به پای

قلمرو فکری:

کاوه با فریاد و در حالی که از خشم می لرزید، از جای خود بلند شد و استشهادنامه را پاره کرد و زیر پا انداخت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جستن

پریدن

دریدن

پاره کردن

سپَردن

طی کردن

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

جای و پای ß   قافیه

به پای سپردن ß   کنایه از پای مال کردن و زیر پا گذاشتن

جای و پای ß   جناس

واج آرایی حرف «ر»

 

چو كاوه برون شد ز درگاه شاه                بر او انجمن گشت بازارگاه

قلمرو فکری:

هنگامی كه كاوه از دربارِ شاه بیرون آمد، مردم بازار دور او جمع شدند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شد

رفت

درگاه

بارگاه

انجمن گشت

جمع شد

بازارگاه

چهارسو، جای خرید و فروش، بازار

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

شاه و بازارگاه ß   قافیه

بازارگاه ß   مجاز از مردم بازار

واج آرایی حروف «ر»، «ش» و «هـ» و مصوّت «ا»

 

همی برخروشید و فریاد خواند              جهان را سراسر، سوی داد خواند

قلمرو فکری:

می خروشید و فریاد می زد و مردم را به عدل دعوت می کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

برخروشید

بانگ زد

فریاد

کمک

سراسر

همه

خواند (نخست)

طلب کرد

داد

حق و عدالت

خواند (دوم)

فراخواند، دعوت کرد

فریاد خواندن

فریاد خواستن، طلب یاری کردن، دادخواهی کردن

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

شاه و بازارگاه ß   قافیه

داد ß   ایهام:

  • 1) عدل و داد
  • 2) داد و فریاد

جهان ß   مجاز از مردم جهان

واج آرایی حروف «خ»، «د» و «ر» و مصوّت «ا»

 

از آن چرم، كاهنگران پُشتِ پای            بِپوشند هنگامِ زخمِ درای

همان، كاوه آن بر سر نیزه كرد              همان گَه ز بازار برخاست گَرد

قلمرو فکری:

آن [پیش بندِ] چرمی که آهنگرها، هنگام ضربه زدن با پتک بر تن می کنند.

كاوه همان را بر سرِ نیزه آویخت، همان لحظه ازدحام و شلوغی، بازار را فرا گرفت و مردم تجمّع كردند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پشت

ضد

پشت پا

روی پا، سینۀ پا

زخم

ضربه

درای

پتک، در اصل به معنای زنگ کاروان است

بیت اول ß   1 جمله

بیت دوم ß   3 جمله

این دو بیت موقوف المعانی هستند

قلمرو ادبی:

بیت اول ß   پای و درای ß   قافیه

بیت دوم ß   کرد و گرد ß   قافیه

چرم ß   مجاز از پیش بند

گرد برخاست ß   کنایه از انبوهی و جنب و جوش مردم

گرد و کرد ß   جناس

واج آرایی حروف «ر» و «ن» و مصوّت «ا» در بیت اول

واج آرایی حروف «ر»، «هـ» و «ن» و مصوّت «ا» در بیت دوم

 

خروشان همی رفت نیزه به دست                     كه ای نامدارانِ یزدان پرست

كسی كاو هوای فریدون كند                  دل از بند ضحّاک بیرون كند

قلمرو فکری:

كاوه در حالی که نیزه به دست داشت، فریاد می كرد: كه ای بزرگان خداپرست.

هر کسی می خواهد از فریدون طرفداری کند، باید خود را از یوغ بندگی و ظلم و ستم ضحّاک آزاد کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خروشان

با بانگ و فریاد

نامدار

سرشناس

کاو

که او

بند

فریب و افسون

پرستیدن

پرستاری کردن، خدمت کردن

بیت اول ß   2 جمله

بیت دوم ß   2 جمله

این دو بیت موقوف المعانی هستند

قلمرو ادبی:

بیت اول ß   دست و پرست ß   قافیه

بیت دوم ß   فریدون و بیرون ß   قافیه (کند ß   ردیف)

نیزه ß   مجاز از پرچم و درفش کاویان

هوای کسی کردن ß   کنایه میل کسی داشتن

دل از بند بیرون کردن ß   کنایه از رها شدن

«هوای فریدون كند» و «دل از بند ضحّاک بیرون كند» ß   دو عبارت کنایی متضاد

واج آرایی حروف «ر» و «د» و مصوّت «ا» در بیت اول

واج آرایی حروف «د» و «ک» و مصوّت «ا» در بیت دوم

 

بپویید کاین مهتر آهرمن است              جهان آفرین را به دل، دشمن است

قلمرو فکری:

جنبشی راه بیندازید (حرکت کنید)؛ زیرا این پادشاه، شیطان است و در دلش دشمن خداست.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پوییدن

دویدن، حرکت کردن

مهتر

بزرگتر، رئیس

آهرمن

اهریمن

جهان آفرین

آفریدگار

اهریمن

خرد خبیث و پلید

در دل

به دل

بیت ß   3 جمله

«را» در «جهان آفرین را» ß   «را»ی فک اضافه (دشمن جهان آفرین)

قلمرو ادبی:

آهرمن و دشمن ß   قافیه (است ß   ردیف)

پوییدن ß   کنایه از اعراض کردن

واج آرایی حروف «ر» و «ن» و مصوّت «ا»

 

همی رفت پیش اندرون مرد گُرد                       جهانی بر او انجمن شد، نه خُرد

قلمرو فکری:

مرد پهلوان (کاوه)، پیشاپیش می رفت و سپاهی انبوه، گرد او جمع شدند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گُرد

پهلوان

پیش اندرون

در پیش، پیشاپیش

انجمن شد

گرد آمد

خرد

اندک

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

آهرمن و دشمن ß   قافیه (است:ردیف)

جهان ß   مجاز از مردم جهان

گُرد و خُرد ß   جناس

واج آرایی حروف «د»، «ر» و «ن»

 

بدانست خود کافریدون کجاست                       سر اندر کشید و همی رفت راست

قلمرو فکری:

کاوه فهمید که مخفیگاه فریدون کجاست؛ برای همین مستقیم به سوی فریدون رفت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کافریدون

که فریدون

اندر

در

راست

مستقیم

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

کجاست و راست ß   قافیه

سر اندر کشیدن ß   کنایه از متمایل شدن

واج آرایی حروف «ر» و «د» و مصوّت «ا»

 

بیامد به درگاه سالار نو              بدیدندش آنجا و برخاست غَو

قلمرو فکری:

کاوه به پیشگاهِ پادشاه نوآیین، فریدون آمد. مردم، او را در پناهگاهش دیدند و با دیدنِ او فریادِ (شادمانی) شان بلند شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سالار

سردار

غو

بانگ و خروش، غریو

سالار نو

امیر و پادشاه نو، منظور فریدون است

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

نو و غَو ß   قافیه

نو و غَو ß   جناس

واج آرایی حروف «ر» و «د» و مصوّت «ا»

 

فریدون چو گیتی بر آن گونه دید                       جهان پیش ضحّاک وارونه دید

قلمرو فکری:

فریدون وقتی جهان را به آن گونه دید و دریافت که همه مردم از ضحاک برگشته اند، یقین کرد که دیگر جهان به کام ضحّاک نیست.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گیتی

جهان

چو

چون، هنگامی که

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

گونه و وارونه ß   قافیه (دید ß   ردیف)

جهان را وارونه دید ß   کنایه از به کام نبودن

واج آرایی حروف «ر» و «د» و مصوّت «ا»

 

همی رفت منزل به منزل چو باد                        سری پر ز کینه، دلی پر ز داد

قلمرو فکری:

فریدون به سرعتِ باد، مسیر را مرحله به مرحله طی کرد، در حالی که سرش پر از کینه و انتقام و دلش پر از دادخواهی بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چو

مانند

داد

حق و عدالت

منزل

جای فرود آمدن، منزلگاه، اقامتگاه

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

باد و داد ß   قافیه

چو باد ß   تشبیه

سر و دل ß   تناسب

باد و داد ß   جناس

سر ß   مجاز از قصد و اندیشه

واج آرایی حروف «ر»، «ز»، «د»، «ل» و «ن»

واژه آرایی کلمه «منزل»

 

به شهر اندرون هر که بُرنا بدند             چه پیران که در جنگ، دانا بدند

سوی لشکر آفریدون شدند                   ز نیرنگ ضحّاک بیرون شدند

قلمرو فکری:

هر کس در شهر جوان بود، یا از پیرانِ جنگ آزموده بود،

به لشکر فریدون پیوستند و از دام و فریب ضحّاک رستند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اندرون

درون

که

کس

شدند

رفتند

نیرنگ

فریب

بُرنا

بالغ، جوان

بیت اول ß   2 جمله

بیت دوم ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

بیت اول ß   بُرنا و دانا ß   قافیه (بُدند ß   ردیف)

بیت دوم ß   آفریدون و بیرون ß   قافیه (شدند ß   ردیف)

برنا و پیر ß   تضاد

برنا و دانا ß   جناس

از نیرنگ بیرون رفتن ß   کنایه از دام و فریب خارج شدن

واج آرایی حروف «ب»، «د»، «ر»، «هـ» و «ن» و مصوّت «ا» در بیت اول

واج آرایی حروف «ش»، «د»، «ر» و «ن» در بیت دوم

 

فریدون با لشکری از مردم شهر که به یاری اش آمده بودند، به رویارویی با ضحّاک آمد و دست به گرز گاوسر برد و «بزد بر سرش، ترگ بشکست خُرد». «سروش خجسته» پیام آورد که او را مَکُش که هنوز زمان مرگش فرا نرسیده است؛ او را با همین شکستگی به کوه دماوند ببر و همان جا در بند کن. فریدون دو دست و میان ضحّاک را به بندی بست، سپس او را به کوه دماوند و درغاری بُنش ناپدید بود، سرنگون آویخت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ترگ

کلاهخود

خُرد

ریز، ریزه

سروش

فرشتۀ پیام آور، فرشته

خجسته

فرخنده، مبارک

میان

کمرگاه

بند

ریسمان

بُن

ته

آویخت

آویزان کرد

قلمرو ادبی:

گرز گاوسر ß   تشبیه





متن «گنج حکمت: کاردانی» و معنی متن

فصل 12 : کاوۀ دادخواه

گنج حکمت

کاردانی

  • نویسنده: مَجد خوافی
  • اثر: روضۀ خُلد
  • قالب: تعلیمی، نثر مسجّع (آهنگین)

 

کشتی گیری بود که در زورآزمایی شهره بود. بدر در میدان او هلالی بود و رستم به دستان او زالی.

قلمرو فکری:

کشتی گیری بود که در جنگیدن و نبرد مشهور بود و شهرت داشت. انسان قدرتمند و قوی هیکل در میدان مبارزه در مقابل او مثل یک انسان ضعیف و لاغر بود. و حتی رستم در برابرش مانند یک پیرزن، ضعیف و ناتوان بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شهره

نامبردار، نامی

هلال

ماه نو

در میدان او

در برابر او

دستان

دست ها

به

در

بدر

ماه کامل، ماه شب چهارده

زال

پیر فرتوت و سفیدمو، به ویژه زن

فعل «بود» پس از واژه «زالی» ß   حذف به قرینه لفظی

هلالی ß   مسند

زالی ß   مسند

میدان او ß   ترکیب اضافی:

  • میدان ß   متمم
  • او ß   مضاف الیه، وابسته پسین

دستان او ß   ترکیب اضافی:

  • دست ß   متمم
  • او ß   وابسته پسین، مضاف الیه

نوع واو ß   حرف پیوند

بدر ß   واژه ساده

شهره ß   واژه ساده

دستان ß   وندی

زالی ß   وندی

هلالی ß   وندی

کشتی گیری ß   وندی مرکب

زورآزمایی ß   وندی مرکب

قلمرو ادبی:

بدر و هلال ß   رابطه معنایی تضاد و تناسب

هلالی و زالی ß   پایه های سجع

بدر در میدان او هلال بود ß   تشبیه

رستم به دستان او زالی بود ß   تشبیه و اغراق

عبارت «رستم به دستان او زالی» ß   تلمیح دارد (به دلیل وجود رستم)

رستم، زال و دستان ß   تناسب

دستان ß   ایهام تناسب:

  • 1) لقب پدر رستم که در این جا حضور ندارد اما با رستم تناسب دارد
  • 2) دست‌ها

زال ß   ایهام تناسب:

  • 1) نام پدر رستم؛تناسب با رستم
  • 2) فرتوت

رستم و زال ß   تضاد (رستم توانمند، زال ناتوان)

بدر و هلال ß   تناسب

 

با جوانان چو دست بگشادی                  پای گردون پیر بر بستی

قلمرو فکری:

هنگامی که با جوانان مبارزه می کرد، حتی روزگار نیرومند را نیز اسیر خود می ساخت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گردون

آسمان ، روزگار

بربستن

بستن ، بند کردن

بگشادی

می گشاد

چو

حرف ربط وابسته ساز، هنگامی که ، زمانی که

بیت ß   2 جمله (جملۀ ساده و جملۀ غیر ساده)

جوانان ß   متمم

پای گردون پیر ß   یک ترکیب اضافی و یک ترکیب وصفی:

  • پا ß   هسته
  • گردون ß   وابسته پسین، مضاف الیه
  • پیر ß   وابسته پسین، صفت

نهاد در هر دو جمله ß   محذوف (کشتی گیر)

قلمرو ادبی:

بگشادی و بستی ß   قافیه

پا و دست ß   تناسب

جوان و پیر ß   تضاد

دست گشادن و پای بستن ß   تضاد

پای گردون را بستن ß   کنایه از قدرتمند بودن

دست گشادن ß   کنایه از زورآزمایی

پای گردون پیر ß   استعاره پنهان، تشخیص

پیری گردون ß   نمادی از تجربه و قدرت

جوانان ß   نماد قدرت وغرور

پای گردون پیر بربستی ß   اغراق

پیام:

زورمندی جوان کشتی گیر

 

روزی یاران الحاح کردند و مرا به تفرّج بردند؛ ناگاه مردی از کناره ای درآمد و نبرد خواست، خلق در وی حیران شدند؛ زوربازویی که کوه به هوا بردی!

قلمرو فکری:

یک روز به اصرار دوستان به گردش رفتیم. ناگهان کشتی گیر از گوشه ای بیرون آمد و خواست مبارزه کند. مردم با دیدن او شگفت زده شدند. کشتی گیر دارای چنان قدرتی بود که می توانست کوه را از جا در آورد و به طرف آسمان پرتاب کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

الحاح

اصرار، پافشاری کردن

خواست

درخواست کرد

کناره

گوشه، کنج

خَلق

مردم

حیران

سرگشته

به هوا بردی

به طرف آسمان پرتاب کرد

درآمد

بیرون آمد، وارد شد، آمد

تفرج

گشت و گذار، تماشا، سیر و گردش

حیران

سرگردان، سرگشته، شیفته، شگفت زده

حیران ß   نقش مسندی

نوع واو ß   حرف پیوند هم پایه ساز

مرا (من را) ß   نقش مفعولی

یاران ß   نهاد

ناگاه ß   قید

کناره ß   متمم

هوا ß   متمم

وی ß   متمم

کشتی گیر ß   مرکب

زور بازو ß   ترکیب اضافی:

  • 1) زور ß   نهاد
  • 2) بازو ß   وابسته پسین، مضاف الیه

قلمرو ادبی:

زور بازو ß   مجاز از پهلوان دارای زور بازو

زور بازویی که کوه به هوا بردی ß   اغراق؛ کنایه از زور بسیار

«زوربازویی که کوه به هوا بردی!» ß   آرایه تمثیل

بازو ß   نماد قدرت

کوه ß   نماد بزرگی و شکست ناپذیری

کشتی گیر و نبرد ß   تناسب

 

از هر طرف، نفیر برآمد. در حال که آن مرد دست بر هم زد، کشتی‌گیر پایش بگرفت و سرش بر زمین محکم زد.

قلمرو فکری:

از همه جا صدای فریاد بلند شد. در همان لحظه که کشتی گیر دست هایش را به نشانه شروع مبارزه به هم می زد، من پای او را گرفتم و سرش را محکم به زمین کوبیدم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

نفیر

صدای بلند، فریاد

برآمد

بلند شد

در حال

فوراً، همان دم

دست بر هم زدن

نشانه آغاز زورآزمایی

هر طرف ß   ترکیب وصفی:

  • 1) طرف ß   متمم
  • 2) هر ß   وابسته پیشین، صفت مبهم

پایش ß   ترکیب اضافی:

  • 1) پا ß   مفعول
  • 2) ش ß   مضاف الیه

سرش ß   ترکیب اضافی:

  • 1) سر ß   مفعول
  • 2) ش ß   مضاف الیه

دست ß   مفعول

زمین ß   متمم

نوع واو ß   حرف پیوند هم پایه ساز

کشتی گیر ß   مرکب

نفیر ß   ساده

قلمرو ادبی:

دست، پا و سر ß   رابطه معنایی تناسب

سر و بر ß   جناس ناهمسان اختلافی

دست برهم زدن ß   کنایه از آغاز کردن

سر بر زمین زدن ß   کنایه از شکست دادن

 

گفتم: «علم در همه بابی لایق است و عالِم در آن باب بر همه فایق؛ استعداد مجرّد، جز حسرتِ روزگار نیست.»

قلمرو فکری:

به کشتی گیر گفتم: در مورد هر موضوعی، دانش و آگاهی داشتن بهتر است و انسان دانا در آن مورد پیروز و برتر از دیگران می شود. کسانی که صرفا آمادگی جسمانی بدون تکنیک دارند، جز حسرت و پشیمانی روزگار چیزی ندارند. دانش هر کاری را باید داشته باشی، وگرنه نمی توانی ادعای زورمندی کنی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

باب

زمینه، مورد

لایق

سزاوار ، شایسته

مجرّد

صِرف، تنها

فایق

دارای برتری، مسلّط، چیره

آن باب ß   ترکیب وصفی:

  • 1) آن ß   وابسته پیشین، صفت اشاره
  • 2) باب ß   هسته

حسرت روزگار ß   ترکیب اضافی:

  • 1) حسرت ß   مسند
  • 2) روزگار ß   وابسته پسین، مضاف الیه

همه ß   ضمیر مبهم، متمم

و عالم در ... ß   حذف «است» به قرینه لفظی

روزگار ß   واژه دو تلفظی (روز + گار)

قلمرو ادبی:

لایق و فایق ß   سجع، جناس ناهمسان اختلافی

علم و عالم ß   شبه جناس، همریشگی

پیام:

پیروزی علم و آگاهی

نیاز به پرورش برای انسان مستعد

 

زو داری، چون نداری علمِ کار                لاف آن نتوان به آسانی زدن

قلمرو فکری:

هنگامی که زور و بازو داری، اما علم و دانش کاری را نداری، نمی‌توانی به آسانی ادعای مهارت در آن کار را داشته باشی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

لاف

سخنان بی پایه و اساس، دعوی باطل، ادّعا

لاف زدن

خودستایی کردن، ادّعای باطل کردن

بیت ß   3 جمله

چون ß   حرف پیوند وابسته ساز

زور ß   نقش مفعولی

علم کار ß   مفعول

مرجع ضمیر آن ß   زور داشتن

حذف واژه «زور» به قرینه لفظی

علم کار ß   ترکیب اضافی:

  • 1) علم ß   مفعول
  • 2) کار ß   مضاف الیه

آسانی ß   متمم

زور، علم و کار ß   ساده

قلمرو ادبی:

داری و نداری ß   تضاد

پیام:

برتری علم و دانش بر زور و قدرت

دوری از خودبینی

 





معنی واژگان درس «کاوۀ دادخواه»

فصل 12 : کاوۀ دادخواه

معنی واژگان درس «کاوۀ دادخواه»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

باستان

گذشته، دیرین

نظیر

مانند

درفش

پرچم، بیرق

برافراشت

بلند کرد

معرّب

عربی شده

مظهر

نماد

دیوزاد

دیو زاده

مایه

موجب

خوالی

غذا

خوالیگر

خورشگر، آشپز

چالاک

چابک، زبر و زرنگ

خورش

غذا

پروردن

پرورش دادن

بهروزی

خوشبختی

فرزانه

دانا، پر دانش

علاج

درمان

تسکین

آرام کردن

پرداختن

مشغول شدن

کهتر

کوچک تر

مهتر

بزرگ تر، رئیس

مهترزاده

بزرگ زاده

دیوان

بارگاه

خورشگر

آشپز

تجسّم

مجسم کردن

منش

خوی، سرشت

خبیث

پلید

ضرب

زدن

گرز

چماق

بیم

ترس

خواندن

صدا کردن

تعبیر

گزارش

زبونی

خواری

بدمنش

بدخو، بدسرشت

ایّام

روزها

سپردن

واگذار کردن، دادن

نهانگاه

مخفی گاه

بالیدن

بزرگ شدن

جفا

ستم

عزم

قصد

فرودست

زیردست

بیداد پیشه

ستمگر

چیرگی

ستم

زیستن

زندگی کردن

گویا

آشکار

ناگزیر

ناچار

برانگیخت

تحریک کرد

قیام

خیزش

انجمن شدن

گرد آمدن، انبوه شدن

چو

هنگامی که

شهریار

شاه

نهان

پنهان

کردار

رفتار

فرزانه

دانشمند، دانا

مهتر

بزرگتر، رئیس

خوار

پست و بی ارزش

جادو

جادوگر

جادوی

جادوگری

گزند

آسیب

برآمد

گذشت

دراز

طولانی

فش

مانند

اژدهافش

مانند اژدها

بُد

بود

گشودن

باز شدن

موبد

روحانی زردشتی

با گهر

با اصل و نسب

نهان

پنهان

بخرد

خردمند

نکِشت

نکاشت

همداستان

موافق، همرای

بیم

ترس

راستان

راستگویان

گواهی

شهادت

برنا

بالغ، جوان

یکایک

ناگهان

درگاه

بارگاه

شاه

منظور ضحاک

خروشیدن

فریاد

دادخواه

شاکی، حق جو

برآمد

بلند شد

ستم دیده

کاوه

بر

کنار

نامدار

سرشناس

دادخواه

شاکی، حق جو

دژم

خشمگین

به روی دژم

خشمگینانه

برگوی

بگو

بدو

به او

بی زیان

بی آزار

بباید

لازم است

گر

یا

آوری

بی گمان، به طور قطع

داستان

موضوع

داوری

قضاوت

بهر

نصیب، بهره

کشور

اقلیم

شمار گرفتن

حساب پس دادن

بدان

بوسیله

مگر

شاید

شمار

حساب، پاسخ گویی

پدید آید

آشکار شود

گیتی

جهان

همی داد باید

باید می دادی

چون

چگونه

انجمن

مجمع، گروهی از مردم

کان

که آن

بنگرید

نگاه کرد

شگفت آمدش

تعجب کرد

باز دادن

پس دادن

بدو

به او

اندر

در

گوا

شاهد

بفرمود

خواست

گیهان خدیو

خدای جهان

چو

هنگامی که

محضر

استشهادنامه

سبک

سریع

خروشید

فریاد زد

گیهان

کیهان، جهان، گیتی

خدیو

شاه

گوا

گواه، شاهد

براندیشیدن

ترسیدن

جستن

پریدن

دریدن

پاره کردن

سپَردن

طی کردن

انجمن گشت

جمع شد

شد

رفت

درگاه

بارگاه

برخروشید

بانگ زد

فریاد

کمک

سراسر

همه

خواند (نخست)

طلب کرد

داد

حق و عدالت

خواند (دوم)

فراخواند، دعوت کرد

پشت

ضد

پشت پا

روی پا، سینۀ پا

زخم

ضربه

راست

مستقیم

خروشان

با بانگ و فریاد

نامدار

سرشناس

کاو

که او

بند

فریب و افسون

پوییدن

دویدن، حرکت کردن

مهتر

بزرگتر، رئیس

آهرمن

اهریمن

جهان آفرین

آفریدگار

اهریمن

خرد خبیث و پلید

در دل

به دل

گُرد

پهلوان

پیش اندرون

در پیش، پیشاپیش

انجمن شد

گرد آمد

خرد

اندک

کافریدون

که فریدون

اندر

در

سالار

سردار

غو

بانگ و خروش، غریو

گیتی

جهان

چو

چون، هنگامی که

چو

مانند

داد

حق و عدالت

اندرون

درون

که

کس

شدند

رفتند

نیرنگ

فریب

بُرنا

بالغ، جوان

بگشادی

می گشاد

ترگ

کلاهخود

خُرد

ریز، ریزه

سروش

فرشتۀ پیام آور، فرشته

خجسته

فرخنده، مبارک

میان

کمرگاه

بند

ریسمان

بُن

ته

آویخت

آویزان کرد

شهره

نامبردار، نامی

هلال

ماه نو

در میدان او

در برابر او

دستان

دست ها

گردون

آسمان ، روزگار

بربستن

بستن ، بند کردن

الحاح

اصرار، پافشاری کردن

خواست

درخواست کرد

کناره

گوشه، کنج

خَلق

مردم

حیران

سرگشته

مجرّد

صِرف، تنها

نفیر

صدای بلند، فریاد

برآمد

بلند شد

در حال

فوراً، همان دم

دست بر هم زدن

نشانه آغاز زورآزمایی

باب

زمینه، مورد

لایق

سزاوار ، شایسته

 

واژه

معنی واژه

فایق

دارای برتری، مسلّط، چیره

به هوا بردی

به طرف آسمان پرتاب کرد

درآمد

بیرون آمد، وارد شد، آمد

بدر

ماه کامل، ماه شب چهارده

پرستیدن

پرستاری کردن، خدمت کردن

موبد

روحانی زردشتی، دانشمند، دانا

زال

پیر فرتوت و سفیدمو، به ویژه زن

تفرج

گشت و گذار، تماشا، سیر و گردش

پایمردی

خواهشگری، میانجی گری، شفاعت

لاف زدن

خودستایی کردن، ادّعای باطل کردن

منزل

جای فرود آمدن، منزلگاه، اقامتگاه

بازارگاه

چهارسو، جای خرید و فروش، بازار

هنر

فضیلت، استعداد، شایستگی، لیاقت

قصد کردن

آهنگ کردن، منظور قصد کشتن است

سپهبد

فرمانده و سردار سپاه؛ منظور ضحاک

سالار نو

امیر و پادشاه نو، منظور فریدون است

حیران

سرگردان، سرگشته، شیفته، شگفت زده

لاف

سخنان بی پایه و اساس، دعوی باطل، ادّعا

اژدهاپیکر

در شکل و هیئت اژدها، دارای نقش اژدها

درای

پتک، در اصل به معنای زنگ کاروان است

چو

حرف ربط وابسته ساز، هنگامی که ، زمانی که

پایمرد

دستیاران حکومت، توجیه کنندگانِ حکومت بیداد

فریاد خواندن

فریاد خواستن، طلب یاری کردن، دادخواهی کردن

اساطیر

جمع اسطوره، افسانه ها و داستان های خدایان و پهلوانان ملل قدیم

محضر

استشهادنامه، متنی که ضحّاک برای تبرئۀ خویش به امضای بزرگان حکومت رسانده بود



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



دانش زبانی: واژه ها در گذر زمان

فصل 12 : کاوۀ دادخواه

دانش زبانی

واژه ها در گذر زمان

 

واژه ها در گذر زمان:

واژه‌ها و معنای آن‌ها همیشگی و ماندگار نیستند. ممکن است در گذر زمان، برای هر واژه، یکی از چهار وضعیّت زیر پیش آید:

الف) به دلایل سیاسی، فرهنگی، مذهبی یا اجتماعی، از فهرست واژگان حذف شود؛ مانند:

  • فتراک
  • برگستوان

ب) با از دست دادن معنای پیشین و پذیرفتن معنای جدید، به دوران بعد منتقل شود؛ مانند:

  • کثیف
  • سوگند

پ) با همان معنای قدیم به حیات خود ادامه دهد؛ مانند:

  • شادی
  • خنده

ت) هم معنایی قدیم خود را حفظ کند و هم معنای جدید گیرد؛ مانند:

  • سپر
  • یخچال

 





شعر «حملۀ حیدری» و معنی شعر

فصل 14 : حملۀ حیدری

درس چهاردهم

حملۀ حیدری

  • نویسنده: باذل مشهدی
  • اثر: حملۀ حیدری
  • قالب: مثنوی
  • وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (رشته انسانی)

 

دلیران میدان گشوده نظر                     که بر کینه اوّل که بندد کمر

قلمرو فکری:

دلاوران و جنگجویانِ میدان، همه منتظر بودند که ببینند چه کسی ابتدا جنگ را آغاز می کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دلیران

پهلوانان

که

چه کسی

کینه

دشمنی

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

نظر و کمر ß   قافیه

نظر  ß  مجاز از چشم

کینه  ß  مجاز از جنگ

نظر گشودن  ß  کنایه از چشم انتظار بودن

کمر بستن  ß  کنایه از آماده برای انجام کاری شدن

که (حرف پیوند) و که (چه کسی)  ß  جناس همسان

واج آرایی حروف «ک» و «د»

پیام:

انتظار برای اقدام به جنگ

 

که ناگاه عمرو آن سپهر نبرد                  برانگیخت ابرش برافشاند گَرد

قلمرو فکری:

که ناگهان عمرو که در جنگاوری مثل آسمان بود، اسبش را به حرکت درآورد و همه جا را پر گرد و غبار کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سپهر

آسمان

ابرش

اسب خالدار

برانگیختن

تحریک کردن

برافشاندن

پراکندن

بیت ß   2 جمله

نکته:

«عَمرو» و «عُمر»:هر دو اسم خاص اند. برای این که شکل نوشتاری آن‌ها با هم اشتباه نشود، به اوّلی یک حرف «و» می افزایند؛ امّا این «و» به زبان نمی آید.

قلمرو ادبی:

نبرد و گَرد ß   قافیه

عمرو، سپهر نبرد  ß  تشبیه فشرده

گرد برافشاندن  ß  کنایه از جولان دادن

واج آرایی حرف «ر»

پیام:

حمله دشمن به مسلمانان

 

چو آن آهنین کوه آمد به دشت             همه رزمگه کوه فولاد گشت

قلمرو فکری:

وقتی عمرو با آن هیکل درشتش که همچون کوه آهنی بود وارد میدان شد، گویی تمام رزمگاه همچون کوه فولاد شد. (به دلیل جثه بزرگ عمرو)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چو

وقتی که

رزمگه

میدان رزم

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

دشت و گشت  ß  قافیه

واج آرایی حرف «هـ» و مصوّت «ا»

آهنین کوه  ß  استعاره از عمرو

دشت و گشت  ß  جناس ناهمسان اختلافی

رزمگه کوه فولاد گشت  ß  تشبیه و اغراق

پیام:

شکوه عمرو

 

بیامد به دشت و نفس کرد راست                      پس آن گه باستاد هم رزم خواست

قلمرو فکری:

به دشت نبرد آمد و نفسی تازه کرد سپس ایستاد و مبارز طلبید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

باستاد

بایستاد

همرزم

حریف، هم نبرد

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

راست و خواست ß   قافیه

واج آرایی حروف «د» و «س» و مصوّت «ا»

نفس کرد راست  ß  کنایه از اینکه نفس تازه کرد

راست و خواست  ß  شبه جناس

پیام:

هم رزم طلبیدن

 

حبیب خدای جهان آفرین                     نگه کرد بر روی مردان دین

قلمرو فکری:

پیامبر خدا (ص) به چهره مردان خدا (سپاه اسلام) نگاه کرد. (تا ببیند چه کسی آماده است به جنگ عمرو برود)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

حبیب

دوست، منظور پیامبر است

بیت ß   1 جمله

قلمرو ادبی:

آفرین و دین ß   قافیه

نگه کرد بر روی مردان دین  ß  کنایه از منتظر اقدام بودن

واج آرایی حرف «ن» و مصوّت «ــِـ»

پیام:

درخواست پیامبر از مسلمانان برای جنگ با عمرو

 

همه برده سر در گریبان فرو                  نشد هیچ کس را هوس، رزم او

قلمرو فکری:

همه سرها را پایین انداخته بودند تا چشمهایشان در چشم پیامبر نیفتد. و هیچ کس تمایل به جنگ و جرئت جنگ نداشت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گریبان

یخه

هوس

میل

بیت ß   2 جمله

«را»  ß  «را»ی فک اضافه

قلمرو ادبی:

فرو و او ß   قافیه

سر به گریبان فروبردن  ß  کنایه از شرمندگی و ترس

سر و در  ß  جناس

گریبان و سر  ß  تناسب

واج آرایی حروف «ر» و «هـ»

پیام:

ترس مسلمانان از عمرو

 

به جز بازوی دین و شیر خدا                  که شد طالب رزم آن اژدها

قلمرو فکری:

به غیر از حضرت علی (ع) که مایل به نبرد با عمرو بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

طالب

خواهان

بیت ß   1 جمله

قلمرو ادبی:

خدا و اژدها ß   قافیه

بازوی دین و شیر خدا  ß  استعاره از حضرت علی (ع)

اژدها  ß  استعاره از عمرو

واج آرایی حرف «ز» و مصوّت «ا»

پیام:

داوطلب شدن حضرت علی

 

بر مصطفی بهر رخصت دوید                 از او خواست دستوری امّا ندید

قلمرو فکری:

حضرت علی (ع)، برای اجازه گرفتن از حضرت رسول اکرم (ص) با شتاب به سمتِ ایشان رفت ولی پیامبر صلاح ندیدند که اجازه دهند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بر

پیش، نزد

بهر

برای

دستوری

رخصت، اجازه

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

دوید و ندید ß   قافیه

واج آرایی حروف «د» و «ر»

پیام:

اجازه جنگ ندادن به حضرت علی

 

عمرو برای دوم مبارزه می طلبد. پیامبر از لشکر می پرسد که چه کسی حاضر است با عمر بجنگد؟ لیکن جز حضرت علی (ع) کسی اعلام آمادگی نمی کند. پیامبر (ص) به علی هشدار می دهد که عمرو است. علی (ع) جواب می دهد: من هم علی ابن ابی طالبم و پس از گفتگوی بسیار، از پیامبر (ص) اجازه نبرد می گیرد. در میدان نبرد عمرو با  جنگ با علی امتناع می کند؛ با این بهانه که نمی خواهم به دست من کشته شوی؛ امّا علی (ع) در پاسخ می گوید: ریختن خون تو برای من از مُلک روی زمین بهتر است. عمرو این بار خشمگینانه از اسب پایین می آید و:

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

امتناع می کند

سرباز زدن

مُلک

فرمانروایی

قلمرو ادبی:

لشکر  ß  مجازاً لشکریان

ریختن خون  ß  کنایه از کشتن

 

به سوی هژبر ژیان کرد رو                     به پیشش برآمد شه جنگ جو

قلمرو فکری:

عمرو به سوی آن شیر خشمگین (یعنی حضرت علی) نگاه کرد، حضرت وارد میدان شد و در مقابل عمرو قرار گرفت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ژیان

خشمگین، درّنده

به پیشش برآمد

جلویش درآمد

هژبر

شیر

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

رو و جو ß   قافیه

هژبر  ß  استعاره از حضرت علی (ع)

رو کرد  ß  کنایه از حرکت کرد

رو و جو  ß  جناس ناهمسان

واج آرایی حروف «ر» و «ش»

پیام:

رویارویی علی و عمرو

 

دویدند از کین دل سوی هم                  در صلح بستند بر روی هم

قلمرو فکری:

هر دو از روی کینه و دشمنی، به سوی هم دویدند و جایی برای صلح و آشتی باقی نگذاشتند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

کین

کینه، دشمنی

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

سوی و روی ß   قافیه (هم  ß  ردیف)

سوی و روی  ß  جناس ناهمسان اختلافی

در صلح  ß  اضافه تشبیهی یا اضافه استعاری

در صلح بستن  ß  کنایه از اینکه جایی برای آشتی نگذاشتند

واج آرایی حروف «د» و «ن»

پیام:

اقدام به جنگ

 

فلک باخت از سهم آن جنگ رنگ                      بود سهمگین جنگ شیر و پلنگ

قلمرو فکری:

آسمان نیز از وحشت آن مبارزه ترسید و رنگ چهره اش پرید. آری جنگ شیر (علی) و پلنگ (عمرو) به راستی وحشت آور و ترسناک است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

فلک

آسمان

سهم

ترس، تیر، بهره

باختن

از دست دادن

سهمگین

ترس آور

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

رنگ و پلنگ ß   قافیه

فلک رنگش را باخت  ß  جانبخشی، کنایه از ترسیدن

شیر و، پلنگ  ß  تناسب

جنگ و رنگ  ß  جناس ناهمسان اختلافی

واج آرایی حروف «گ» و «ن»

اغراق  ß  فلک از سهم آن جنگ رنگ باخت

واژه آرایی کلمۀ «جنگ»

پیام:

سهمگین بودن صحنه جنگ

پیام:

سهمگین بودن صحنه جنگ

 

نخست آن سیه روز و برگشته بخت                   برافراخت بازو چو شاخ درخت

قلمرو فکری:

نخست عمرو بدبخت و تیره روز، دست خود را مانند شاخه درخت بالا برد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

برافراخت

بلند کرد

شاخ

شاخه

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

بخت و درخت ß   قافیه

سیه روز و برگشته بخت  ß  کنایه از  بدبخت

بازو  ß  مجاز از دست

بازو چو شاخ درخت  ß  تشبیه

واج آرایی حروف «ت» و «خ» و مصوّت «آ»

پیام:

اقدام به شمشیر زدن عمرو

 

سپر بر سر آورد، شیر اِله                       عَلم کرد شمشیر آن اژدها

قلمرو فکری:

شیر خدا سپر را روی سر گرفت. سپس آن اژدها شمشیرش را بلند کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

عَلَم

پرچم

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

اِله و اژدها ß   عیب قافیه (رشته انسانی)

شیر اِله  ß  استعاره از حضرت علی (ع)

علم کرد  ß  کنایه از بلند کرد

اژدها  ß  استعاره از عمرو

سپر و سر  ß  شبه جناس

بر و سر  ß  جناس ناهمسان

عَلَم کرد  ß  کنایه از اینکه بالا برد

سپر و شمشیر  ß  تناسب

واج آرایی حروف «ش» و «ر»

پیام:

دفاع حضرت علی

 

بیفشرد چون کوه پا بر زمین                  بخایید دندان به دندان کین

قلمرو فکری:

حضرت علی با تمام قدرت و استواری همچون کوه، پایش را بر زمین کوبید و خشمگینانه مبارزه کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

خاییدن

جویدن، به دندان نرم کردن

بیت ß   2 جمله

دندان کین  ß  اضافه اقترانی

قلمرو ادبی:

زمین و کین ß   قافیه

پا بر زمین فشردن  ß  کنایه از پایداری

چون کوه  ß  تشیبه

دندان به دندان خاییدن  ß  کنایه از خشم

مصراع اول  ß  تشبیه، جانبخشی (مانند کوه پایش را بر زمین فشرد)

واج آرایی حرف «د» و «ن»

پیام:

خشمگین شدن حضرت علی

 

چو ننمود رخ شاهد آرزو                        به هم حمله کردند باز از دو سو

قلمرو فکری:

وقتی هیچ کدام (هیچ جنگجویی)، از این حمله نتیجه ای نگرفتند و به خواسته ی خود نرسیدند دوباره به هم حمله کردند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چو

هنگامی که

نمودن

نشان دادن

شاهد

زیبارو

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

آرزو و سو ß   قافیه

شاهد آرزو  ß  اضافه تشبیهی

ننمود رخ شاهد آرزو  ß  کنایه است از جلوه گری نکردن (ناکامی)

دو و سو  ß  شبه جناس

واج آرایی حروف «هد» و «ن»

پیام:

بی نتیجه بودن جنگ

نهادند آوردگاهی چنان              که کم دیده باشد زمین و زمان

قلمرو فکری:

چنان جنگ و میدان جنگی آماده کردند که تمام عالم چنین چیزی را کمتر دیده بود. (شدت و حیرت انگیز بودن جنگ)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

نهادن

قرار دادن

آوردگاه

میدان جنگ

کم

کمتر

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

چنان و زمان ß   قافیه

زمین و زمان  ß  مجاز از زمینیان

زمین و زمان  ß  جناس ناهمسان اختلافی

واج آرایی حروف«د»،«هـ» و «ن» و مصوّت «ا»

پیام:

سهمگین بودن صحنه جنگ

 

ز بس گرد از آن رزمگه بردمید               تن هر دو شد از نظر ناپدید

قلمرو فکری:

در میان گرد و خاک فراوانی که در میدان رزم بلند شده بود تن هر دو از نظر پنهان شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بس

بسیاری

بردمید

بلند شد

هر دو

علی و عمرو

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

بردمید و ناپدید ß   قافیه

واج آرایی حروف «ز - ظ»، «ر» و «د»

پیام:

برخاستن گرد و خاک

 

زره لخت لخت و قبا چاک چاک              سر و روی مردان پر از گرد و خاک

قلمرو فکری:

زره و لباس های آن دو پهلوان تکه تکه شد و سر و رویِ آن ها پر از گرد و خاک شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

لخت لخت

پاره پاره

قبا

گونه ای جامه

بیت ß   2 جمله (حذف «بود» به قرینه معنایی)

قلمرو ادبی:

چاک و خاک ß   قافیه

سر و روی  ß  تناسب

چاک و خاک  ß  جناس

واژه آرایی کلمات «لخت» و «چاک»

واج آرایی حرف «ر» و مصوّت «ا»

پیام:

شدت درگیری

 

چنین آن دو ماهر در آداب ضرب                       ز هم رد نمودند هفتاد حرب

قلمرو فکری:

این گونه آن دو جنگجوی ماهر با آداب جنگاوری توانستند هفتاد نوع شیوه جنگاوری را از یکدیگر دفع کنند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ماهر

ورزیده

ضرب

زدن

حرب

جنگ

بیت ß   1 جمله

قلمرو ادبی:

ضرب و حرب ß   قافیه

ضرب  ß  مجاز از جنگ

حرب  ß  مجازاً جنگ افزار

ضرب و حرب  ß  جناس ناهمسان اختلافی

واج آرایی حروف «د» و «ر» و مصوّت «ا»

پیام:

به کار بردن همه گونه جنگ افزار

 

شجاع غضنفر وصیّ نبی                        نهنگ یم قدرت حق، علی

چنان دید بر روی دشمن ز خشم                       که شد ساخته کارش از زهر چشم

قلمرو فکری:

شیر شجاع ، جانشین پیامبر و نهنگ دریای حق، حضرت علی (ع)،

آن چنان با خشم به چهره دشمن نگریست که با زهر چشم خود کارش را ساخت و روحیه او را ضعیف کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

غضنفر

شیر

وصی

جانشین

نبی

پیامبر

ساختن

درست کردن

دو بیت با هم ß   2 جمله

این دو بیت با هم موقوف المعانی هستند

قلمرو ادبی:

بیت اول  ß  نبی و علی ß   قافیه

بیت دوم  ß  خشم و چشم ß   قافیه

غضنفر  ß  استعاره از حضرت علی (ع)

نهنگ  ß  استعاره از علی

یم:دریا

یم قدرت  ß  اضافه تشبیهی

نهنگ و یم  ß  تناسب

خشم و چشم  ß  جناس ناهمسان اختلافی

چشم  ß  مجاز از نگاه

زهر چشم  ß  اضافه استعاری، کنایه از نگاه تند

کارش ساخته شد  ß  کنایه از اینکه کارش به پایان رسید و تمام شد

واج آرایی حرف «ن» و مصوّت «ی» در بیت اول

واج آرایی حروف «د»، «ر» و «ش» در بیت دوم

پیام:

نگاه گیرای حضرت علی

 

برافراخت پس دستِ خیبر گشا              پی سر بریدن بیفشرد پا

قلمرو فکری:

سپس، علی، دستِ قدرتمندِ خود را بلند کرد ، خودش را برای جدا کردن سر از بدن عمرو آماده کرد

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

برافراخت

بلند کرد

پی

به دنبال، پا

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

گشا و پا ß   قافیه

خبیرگشا  ß  تلمیح به کندن در قلعه خیبر توسط حضرت علی (ع)

خیبر  ß  مجاز از در قلعه خیبر

سر  ß  مجاز از گردن

پا فشردن  ß  کنایه از پافشاری کردن

پی  ß  ایهام تناسب :

  • 1) به دنبال
  • 2) پا

واج آرایی حروف «س» و «ر» و مصوّت «ا»

پیام:

اقدام برای کشتن عمرو

 

به نام خدای جهان آفرین                      بینداخت شمشیر را شاه دین

قلمرو فکری:

حضرت علی (ع) با نام خدای جهان آفرین با شمشیرش ضربه ای به عمرو زد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شاه دین

منظور حضرت علی (ع)

بینداخت

بزد

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

آفرین و دین ß   قافیه

واج آرایی حروف «ش» و «ن» و مصوّت «ا»

پیام:

شمشیر زدن حضرت علی

 

چو شیر خدا راند بر خصم، تیغ              به سر کوفت شیطان دو دست دریغ

قلمرو فکری:

چون حضرت علی تیغ شمشیر را بر دشمن زد، شیطان ناله کرد و دو دستش را بر سر خود کوبید (چرا که یکی از یاران خود را از دست می داد!)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چو

چون، هنگامی که

خصم

دشمن

بیت ß   2 جمله

دست دریغ  ß  اضافه اقترانی

قلمرو ادبی:

تیغ و دریغ ß   قافیه

به سر کوفتن  ß  کنایه از اندوه و ناراحتی

سر و دست  ß  تناسب

بر و سر  ß  جناس ناهمسان اختلافی

واج آرایی حروف «د» و «ر» و مصوّت «ا»

پیام:

ناامیدی شیطان از پیروزی

 

پرید از رخ کفر در هند رنگ                   تپیدند بت خانه ها در فرنگ

قلمرو فکری:

با ضربۀ حضرت علی (ع) رنگ از چهرۀ کفر و بی دینی در هندوستان پرید و در غرب، بت خانه ها به لرزه افتادند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

تپیدند

لرزیدن و مضطرب شدن

فرنگ

باخترزمین به ویژه اروپا

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

رنگ و فرنگ ß   قافیه

رنگ پریدن  ß  کنایه از ترسیدن

رخ کفر  ß  تشخیص

اغراق

بت خانه تپیدند  ß  تشخیص

فرنگ و رنگ  ß  جناس ناهمسان افزایشی

واج آرایی حروف «د»، «ر» و «ن»

پیام:

هراسیدن بی دینان روی زمین

 

غضنفر بزد تیغ بر گردنش                     در آورد از پای، بی سر تنش

قلمرو فکری:

حضرت علی (ع) شمشیر بر گردن عمرو زد و سرش را از تن بی ارزشش جدا کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

غضنفر

شیر

بی سر تنش

تن بی ارزش

بیت ß   2 جمله

مرجع «ش»  ß  عمرو

جهش ضمیر  ß  بی سر تنش (تن بی سرش)

قلمرو ادبی:

گردن و تن ß   قافیه (ــَـش:ردیف)

غضنفر  ß  استعاره از علی

از پای در آوردن  ß  کنایه از تباه کردن

سر، پا و تن  ß  تناسب

بر و سر  ß  جناس ناهمسان اختلافی

واج آرایی حروف «ر» و «د»

پیام:

کشته شدن عمرو

 

دم تیغ بر گردنش چون رسید                سر عمرو صد گام از تن پرید

قلمرو فکری:

وقتی که شمشیر بر گردن عمرو فرود آمد، سر از تن او جدا شد و صد قدم آن طرف تر افتاد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دم

لبه

تیغ

شمشیر

چون

هنگامی که

گام

قدم

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

رسید و پرید ß   قافیه

گردن، سر، گام و تن  ß  تناسب

بر، سر  ß  جناس ناهمسان اختلافی

اغراق  ß  سر عمرو صد گام دورتر افتاد

صد  ß  مجاز از بسیار و زیاد

واج آرایی حروف «ر» و «د» و مصوّت «ی»

پیام:

کوبه سهمگین حضرت علی

 

چو غلتید در خاک آن ژنده فیل             بزد بوسه بر دست او جبرئیل

قلمرو فکری:

هنگامی که آن قهرمان درشت اندام به دست حضرت علی (ع) کشته شد، جبرئیل برای تشکر، دستان حضرت را بوسید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

ژنده

هم تبار با گنده، بزرگ

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

فیل و جبرئیل ß   قافیه

ژنده فیل  ß  استعاره از عمرو

بر دست بوسه زدن:  ß  کنایه از بزرگ داشتن

واج آرایی حرف «د» و مصوّت «ی»

پیام:

سپاسگزاری جبرئیل از علی





«شعرخوانی: وطن» و معنی شعر

فصل 14 : حملۀ حیدری

شعرخوانی

وطن

  • نویسنده: نظام وفا
  • قالب: مثنوی
  • وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (رشته انسانی)

 

منم پورِ ایران و نام آورم                        ز نیروی شیران بود گوهرم

قلمرو فکری:

من فرزند ایران زمین ام و سرشناس. گوهره و نژاد من از نژاد مردان دلاور است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پور

فرزند مذکّر، پسر

نام آور

سرشناس

بود

می باشد

گوهر

سنگ گران بها از قبیل مروارید، الماس

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

نام آورم و گوهرم ß   قافیه

شیر  ß  استعاره از مردان دلاور

گوهر  ß  مجاز از اصل، نژاد

واج آرایی حروف «ن» و «م»

پیام:

میهن دوستی

 

کنم جان خود را فدای وطن                   که با او چنین است پیمان من

قلمرو فکری:

من با وطن خویش عهد و پیمان بسته ام که جانم را در راهش فدا کنم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

وطن

میهن

بیت ß   2 جمله

مرجع «او»  ß  وطن

قلمرو ادبی:

وطن و من  ß  قافیه

با وطن پیمان بسته ام  ß  جانبخشی

واج آرایی حرف «ن»

پیام:

جانفشانی برای میهن

 

دفاع از وطن، کیش فرزانگی است                     گذشتن ز جان، رسم مردانگی است

قلمرو فکری:

راه و رسم خردمندان، دفاع از وطن است. مردانگی آن است که جان را در راه وطن فدا کنی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کیش

آیین، دین، مذهب

فرزانگی

دانایی، خردمندی

رسم

آیین

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

فرزانگی و مردانگی ß   قافیه (است:ردیف)

از جان گذشتن  ß  کنایه از جانفشایی و ایثار

پیام:

جانفشانی برای میهن

 

کسی کز بدی، دشمن میهن است                     به یزدان که بدتر ز اهریمن است

قلمرو فکری:

کسی که از روی بدذاتی، دشمنِ وطن باشد (با دشمن، سازش کند)، به خدا قسم، از شیطان هم بدتر است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

یزدان

خدا

اهریمن

شیطان

بیت ß   3 جمله

به یزدان  ß  حذف «سوگند می خورم» به قرینه معنایی

قلمرو ادبی:

میهن و اهریمن ß   قافیه (است:ردیف)

بدی و بد  ß  جناس

پیام:

میهن پرستی

 

مرا اوج عزّت در افلاک توست                به چشمان من، کیمیا خاک توست

قلمرو فکری:

اوج عزت و سربلندی من، در آسمان میهن من است و خاک کشورم مانند کیمیا با ارزش است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اوج

بالاترین درجه

عزّت

سربلندی

افلاک

جمع فلک، آسمان ها

کیمیا

مادّه ای فرضی که به گمان پیشینیان، فلزاتی مانند مس و قلع را به طلا و نقره تبدیل می کند

بیت ß   2 جمله

«را» در «مرا اوج عزّت»  ß  «را»ی فک اضافه

قلمرو ادبی:

افلاک و خاک ß   قافیه (توست  ß  ردیف)

کیمیا خاک توست  ß  تشبیه فشرده

چشم  ß  مجاز از نگاه و نظر

پیام:

میهن پرستی

 

رَود ذرّه ای گر ز خاکت به باد                 به خون من آن ذرّه آغشته باد

قلمرو فکری:

اگر ذره ای از خاک سرزمین من از دست برود، حتما در آن ذره، خون من را می بینی که برای گس گرفتنش ریخته شده. (یعنی نمی گذارم خاک سرزمینم از دست برود حتی در این راه کشته شوم)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

آغشته

تر شده، آمیخته

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

افلاک و خاک ß   قافیه (توست  ß  ردیف)

باد نخست(نسیم) باد دوم(فعل دعایی)  ß  جناس همسان

به باد رفتن  ß  کنایه از نابود شدن

به خون من آغشته باد  ß  کنایه از جان فشاندن

واژه آرایی کلمۀ «ذره»

ذره  ß  مجاز از مقدار اندک

خاک و باد  ß  تناسب

واج آرایی حروف «ر» و «ب»

پیام:

جانفشانی برای میهن



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



شعر «از علی آموز اخلاص عمل» و معنی شعر

فصل 14 : حملۀ حیدری

شعر

از علی آموز اخلاص عمل

  • شاعر: مولوی
  • قالب: مثنوی
  • وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رشته انسانی)

 

از علی آموز اخلاص عمل                      شیر حق را دان منزه از دغل

قلمرو فکری:

از علی (ع) پاکی در عمل بیاموز و شیر خدا را از هرگونه فريبکاری پاک بدان.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اخلاص

پاکی

مٌنزه

پاک

دَغل

فريبکاری

دان

فعل امر؛ بدان

شیر حق

منظور حضرت علی (ع)

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

شیر حق ß   استعاره از حضرت علی (ع) بخاطر لقب اسدالله است

واج آرایی ß   حرف «ز»

دغل و عمل ß   قافیه

 

در غزا بر پهلوانی دست يافت                زود شمشیری برآورد و شتافت

قلمرو فکری:

در جنگی با پهلوانی رو به رو شد. سريع شمشیرش را بیرون آورد و با شتاب به سوی او دويد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

غزا

جنگ

دست یافت

رو به رو شد

شتافت

حمله ور شد، عجله کرد

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

دست يافتن ß   کنايه از غلبه کردن و پیروز شدن

مراعات نظیر ß   غزا، پهلوانی و شمشیر

دست یافتن ß   کنایه از چیره شدن

يافت و شتافت ß   قافیه

 

او خَدو انداخت بر روی علی                  افتخار هر نبی و هر ولی

قلمرو فکری:

آن مرد آب دهانش را بر صورت حضرت علی انداخت که افتخار پیامبران و اولیای خدا بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خَدو

آب دهان

افتخار

باعث سربلندی

نبی

پیامبر

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

علی و ولی ß   قافیه (ردیف ندارد)

نبی و ولی ß   جناس

بر و هر ß   جناس

واج آرایی ß   حرف «ر»

تلمیح ß   داستان جنگ خندق (احزاب)

تکرار ß   کلمه «هر»

نقش مصراع دوم «بدل» هست

 

در زمان انداخت شمشیر، آن علی                     کرد او اندر غزايش کاهلی

قلمرو فکری:

امام علی (ع) فوراً شمشیرش را انداخت و در جنگیدن، سستی و درنگ کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

در زمان

فوراً

کاهلی

سستی، درنگ

اندر

در

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

تناسب ß   غزا و شمشیر

علی و کاهلی ß   قافیه

 

گشت حیران آن مبارز، زين عمل                       وز نمودن عفو و رحم بی محل

قلمرو فکری:

مرد جنگجو از اين رفتار امام علی و بخشش و مهربانی غیر منتظره اش حیرت زده شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حیران

متعجب، شگفت زده

عفو

بخشش

بی محل

بی موقع

زین

مخفف «از این»

رحم

مهربانی

بی محل

نامناسب

بیت ß   1 جمله

قلمرو ادبی:

تناسب ß   عفو و رحم

عمل و بی محل ß   قافیه

 

گفت: بر من تیغ تیز افراشتی                از چه افگندی؟ مرا بگذاشتی؟

قلمرو فکری:

جنگجو گفت: شمشیر تیزت را برابر من بالا برده بودی، چرا آن را انداختی و من را رها کردی؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تیغ

شمشیر

افراشتی

بلند کردی

بگذاشتی

رها کردی

افگندی

انداختی

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

تیغ و تیز ß   جناس

تیغ افراشتن ß   کنايه از جنگیدن

تضاد ß   افراشتی و افگندی

افراشتی و بگذاشتی ß   قافیه

 

گفت: من تیغ از پی حق می زنم                        بندۀ حقم نه مامور تنم

قلمرو فکری:

امام علی گفت: من برای خدا شمشیر می زنم و بندۀ خدا هستم نه بندۀ جسم و هوس های آن.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حق

خدا

از پی

برای

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

تکرار ß   کلمه «حق»

واج آرایی ß   حرف «ن»

تیغ زدن ß   کنایه از مبارزه کردن

می زنم و تنم ß   قافیه

 

شیر حقم، نیستم شیر هوا                    فعل من بر دين من باشد گوا

قلمرو فکری:

من شیرِ خدا هستم و شیر هوس های انسانی نیستم. رفتار من شاهد دين و عقیدۀ من است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

هوا

میل، آرزو

فعل

کار، عمل، رفتار

گوا

دلیل، شاهد

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

هوا و گوا ß   قافیه (ردیف ندارد)

تکرار ß   کلمه های «شیر» و «من»

واج آرایی ß   حروف «ش» و «ن» و «م»

جناس ß   هوا و گوا

تلميح ß   اشاره به عبارت «الاعمال بالنيات»





معنی واژگان درس «حملۀ حیدری»

فصل 14 : حملۀ حیدری

معنی واژگان درس «حملۀ حیدری»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دلیران

پهلوانان

که

چه کسی

کینه

دشمنی

طالب

خواهان

سپهر

آسمان

ابرش

اسب خالدار

برانگیختن

تحریک کردن

برافشاندن

پراکندن

چو

وقتی که

رزمگه

میدان رزم

باستاد

بایستاد

همرزم

حریف، هم نبرد

گریبان

یخه

هوس

میل

بر

پیش، نزد

بهر

برای

دستوری

رخصت، اجازه

هژبر

شیر

امتناع می کند

سرباز زدن

مُلک

فرمانروایی

ژیان

خشمگین، درّنده

به پیشش برآمد

جلویش درآمد

کین

کینه، دشمنی

عَلَم

پرچم

فلک

آسمان

سهم

ترس، تیر، بهره

باختن

از دست دادن

سهمگین

ترس آور

برافراخت

بلند کرد

شاخ

شاخه

چو

هنگامی که

نمودن

نشان دادن

شاهد

زیبارو

کم

کمتر

نهادن

قرار دادن

آوردگاه

میدان جنگ

بس

بسیاری

بردمید

بلند شد

لخت لخت

پاره پاره

قبا

گونه ای جامه

ماهر

ورزیده

ضرب

زدن

حرب

جنگ

بی سر تنش

تن بی ارزش

غضنفر

شیر

وصی

جانشین

نبی

پیامبر

ساختن

درست کردن

برافراخت

بلند کرد

پی

به دنبال، پا

ژنده

هم تبار با گنده، بزرگ

بینداخت

بزد

چو

چون، هنگامی که

خصم

دشمن

دم

لبه

تیغ

شمشیر

چون

هنگامی که

گام

قدم

پور

فرزند مذکّر، پسر

نام آور

سرشناس

بود

می باشد

وطن

میهن

کیش

آیین، دین، مذهب

فرزانگی

دانایی، خردمندی

رسم

آیین

افلاک

جمع فلک، آسمان ها

یزدان

خدا

اهریمن

شیطان

اوج

بالاترین درجه

عزّت

سربلندی

آغشته

تر شده، آمیخته

گوا

دلیل، شاهد

اخلاص

پاکی

مٌنزه

پاک

دَغل

فريبکاری

دان

فعل امر؛ بدان

غزا

جنگ

دست یافت

رو به رو شد

خَدو

آب دهان

افتخار

باعث سربلندی

نبی

پیامبر

اندر

در

در زمان

فوراً

کاهلی

سستی، درنگ

حیران

متعجب، شگفت زده

عفو

بخشش

بی محل

بی موقع

زین

مخفف «از این»

رحم

مهربانی

بی محل

نامناسب

تیغ

شمشیر

افراشتی

بلند کردی

بگذاشتی

رها کردی

افگندی

انداختی

حق

خدا

از پی

برای

هوا

میل، آرزو

فعل

کار، عمل، رفتار

شاه دین

منظور حضرت علی (ع)

شتافت

حمله ور شد، عجله کرد

فرنگ

باخترزمین به ویژه اروپا

تپیدند

لرزیدن و مضطرب شدن

حبیب

دوست، منظور پیامبر است

خاییدن

جویدن، به دندان نرم کردن

گوهر

سنگ گران بها از قبیل مروارید، الماس

کیمیا

مادّه ای فرضی که به گمان پیشینیان، فلزاتی مانند مس و قلع را به طلا و نقره تبدیل می کند





متن درس «کبوتر طوق دار» و معنی متن

فصل 15 : کبوتر طوق دار

درس پانزدهم

کبوتر طوق دار

  • اثر: کلیله و دمنه
  • ترجمه: روزبهان (ترجمه از زبان پهلوی به زبان عربی) - ابوالمعالی نصرالله منشی (ترجمه از زبان عربی به زبان فارسی)

 

آورده اند که در ناحیتِ کشمیر مُتَصَّیدی خوش و مرغزاری نَزِه بود که از عکسِ ریاحینِ او، پَرِ زاغ چون دُم طاوُوس نمودی و در پیش جمال او دمِ طاوُوس به پر زاغ مانستی.

قلمرو فکری:

حکایت کرده اند که در سرزمین کشمیر شکارگاهی خوش آب و هوا و چمنزاری با صفا بود که از بازتاب گیاهان آن، پر سیاه زاغ مانند دم طاووس زیبا می شد و در مقابل زیبایی آن، دم زیبای طاووس مانند پر زاغ، سیاه و کم ارزش به چشم می آمد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

آورده اند

حکایت می کنند

ناحیت

ناحیه، سرزمین

ریاحین

گیاهان

جمال

زیبایی

مُتَصَید

شکارگاه

مَرغ

گونه ای گیاه

مرغزار

چمن زار

مانستی

مانند بود

نَزِه

با صفا، خوش آب و هوا

کشمیر

ناحیه ای بین هند و پاکستان

قلمرو ادبی:

پر زاغ به دُم طاووس و بالعکس  ß  تشبیه

زاغ  ß  نماد زشتی

طاووس  ß  نماد زیبایی

پَرِ زاغ چون  ... به پر زاغ مانستی  ß  اغراق

 

دِرَفشان لاله در وی، چون چراغی                      ولیک از دُودِ او بر جانش داغی

قلمرو فکری:

گل لاله در آنجا چون چراغی می درخشید؛ امّا از دود آن چراغ، درون لاله سیاه شده بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دِرَفشان

درخشان، نورانی

داغ

سیاهی درون لاله

بیت ß   2 جمله

مرجع «او»  ß  چراغ

مرجع «ش» در جانش  ß  لاله

قلمرو ادبی:

چراغی و داغی ß   قافیه

چون چراغی  ß  تشبیه

حسن تعلیل  ß  سیاهی درون لاله از دود چراغ بود

داغ  ß  استعاره از سیاهی درون لاله

جان داشتن لاله  ß  ‌جانبخشی

 

شقایق بر یکی پای ایستاده                    چو بر شاخ زمرد جام باده

قلمرو فکری:

گل شقایق بر شاخه خود به گونه ای ایستاده بود که گویی جام شراب سرخ بر شاخه ای زمردین رنگ و سبزفام قرار گرفته است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شقایق

لاله وحشی

باده

شراب

شاخ

شاخه

شقایق

گونه ای گل

لاله

گونه ای گل

زُمرّد

سنگ قیمتی

بیت ß   1 جمله

قلمرو ادبی:

ایستاده و باده  ß  قافیه

جانبخشی  ß  شقایق ایستاده

مصراع دوم  ß  تشبیه

 

و در وی شکاری بسیار و اختلاف صیادان آنجا متواتر؛ زاغی در حوالی آن بر درختی بزرگ گَشن خانه داشت نشسته بود و چپ و راست می نگریست.

قلمرو فکری:

در آن چمنزار شکار بسیار بود و شکارچیان پی در پی آمد و شد می کردند. زاغی در آن حوالی بر درختی بزرگ و پر شاخ و برگ لانه داشت. نشسته بود و اطراف را نگاه می کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اختلاف

رفت و آمد

متواتر

پی در پی

گَشن

انبوه

 

ناگاه صیادی بدحالِ خشِن جامه، جالی بر گردن و عصایی در دست، روی بدان درخت نهاد.

قلمرو فکری:

ناگهان شکارچی بدخو با تن پوشی خشن و دامی بر دوش و عصایی در دست به سوی آن درخت روی نهاد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بدحال

بد خو، بد رفتار

جال

دام و تور

قلمرو ادبی:

روی نهادن  ß  کنایه از رفتن

 

بترسید و با خود گفت: «این مرد را کاری افتاد که می آید و نتوان دانست که قصدِ من دارد یا از آنِ کسِ دیگر من باری جای نگه دارم و می نگرم تا چه کند.»

قلمرو فکری:

زاغ ترسید و با خود گفت: ناین مرد کاری دارد که به اینجا می آید و روشن نیست قصد شکار مرا دارد یا دیگری را. در هر حال من در این جا می مانم و می بینم که چه پیش خواهد آمد.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کاری افتاده

کاری دارد

باری

به هر روی

جای نگه دارم

این  جا می مانم

 

صیاد پیش آمد و جال باز کشید و حَبَه بینداخت و در کمین بنشست. ساعتی بود؛ قومی کبوتران برسیدند و سَرِ ایشان کبوتری بود که او را مُطَوِقَه گفتندی و در طاعت و مطاوعِت او روزگار گذاشتندی.

قلمرو فکری:

شکارچی جلوتر آمد، و دام را گستراند، دانه انداخت و پنهان شد، مدّتی گذشت. گروهی از کبوتران رسیدند و رئیس آنان کبوتری بود که او را مُطَّوقه می گفتند و در فرمان بری او روزگار را سپری می کردند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بازکشید

پهن کرد

حَبّه

دانه

سر

رئیس

طوق

خط دور گردن پرندگان

مطوقه

طوق دار

طاعت

فرمانبرداری

مطاوعت

فرمانبرداری

گذاشتندی

می گذرانیدند

 

چندان که دانه بدیدند، غافل وار فرود آمدند و جمله در دام افتادند و صیاد شادمان گشت و گُرازان به تک ایستاد، تا ایشان را در ضبط آرد.

قلمرو فکری:

همین که دانه را دیدند بی خبر پایین آمدند و همه در دام افتادند و صیاد خوشحال شد و با ناز و شادی شروع به دویدن کرد تا آنها را گرفتار کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

غافل وار

با حال غفلت، بی خبر

فرود آمدند

پایین آمدند

جمله

همه

گرازان

با ناز راه رونده

تگ

دویدن

ایستاد

شروع کرد

در ضبط آوردن

گرفتن

مرجع «ایشان»  ß  کبوتران

 

و کبوتران اضطرابی می کردند و هر یک خود را می کوشید.

قلمرو فکری:

کبوتران بی قراری می کردند و هر یک برای رهایی خودش کوشش می کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اضطراب

پریشانی، آشفتگی

را

برای

 

مطوّقه گفت: «جای مجادله نیست؛ چنان باید که همگان استخلاص یاران را مهم تر از تخلّصِ خود شناسند و حالی صواب آن باشد که جمله به طریق تعاون قوّتی کنید تا دام از جای برگیریم که رهایش ما در آن است.»

قلمرو فکری:

مُطَّوقه گفت: «جای بحث و جدال نیست باید به گونه ای کار کنید که همگان رها کردن یاران را مهم تر از آزادی خود بدانند و اکنون درست آن است که همه از راه همیاری نیرویی به کار ببرید تا دام را از جا برداریم؛ زیرا رهایی ما در این کار است.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مجادله

جدال و ستیزه

همگنان

همه، جمع همگن

تخلّص

رهایی

صواب

صلاح و درست

به طریق

از راه

تعاون

همیاری

قوت

نیرو

رهایش

آزادی، نجات

استخلاص

رهایی جُستن، رهایی دادن

 

کبوتران فرمان وی بکردند و دام برکندند و سر خویش گرفت و صیاد در پی ایشان ایستاد، بر آن امید که آخِر درمانند و بیفتند.

قلمرو فکری:

کبوتران فرمان او را پذیرفتند و دام را برداشتند و راه خود را پیش گرفتند و رفتند و صیاد به دنبال ایشان می رفت و می نگریست به امید آنکه سرانجام خسته شوند و بیفتند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

فرمان کردن

فرمان بردن

برکندن

بلند کردن

در پی

دنبال

آخر

سرانجام

درمانند

درمانده شوند

ایستاد

مبادرت ورزیدن، اقدام کردن

گرفت  ß  شناسه مفرد برای نهاد جمع

قلمرو ادبی:

سر خویش گرفتن  ß  کنایه از دنبال کار خود رفتن

 

و زاغ با خود اندیشید که بر اثر ایشان بروم و معلوم گردانم فرجام کار ایشان چه باشد. که من از مثل این واقعه ایمن نتوانم بود. و از تجارب برای دفع حوادث سلاح توان ساخت.

قلمرو فکری:

و زاغ با خود فکر کرد که به دنبال ایشان بروم و روشن کنم که پایان کار آنها چه می شود؛ زیرا من از مانند این حادثه در امان نیستم و از تجربه‌ها برای دور کردن پیشامدهای بد می توان سلاح‌ها درست کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بر اثر

به دنبال

فرجام

پایان

واقعه

پیشامد

ایمن

در امان

تجارب

تجربه ها

دفع

راندن

حوادث

پیشامدهای ناگوار

ایمن  ß  مُمال امان

قلمرو ادبی:

تجارب  ß  تشبیه پنهان (تجارب مانند سلاحی است برای دفع ناگواری ها)

 

و مُطَّوقه چون بدید که صیاد در قفای ایشان است، یاران را گفت: «این ستیزروی در کار ما به جدّ است و تا از چشم او ناپیدا نشویم دل از ما برنگیرد.

قلمرو فکری:

و مُطَّوقه چون دید که شکارگر به دنبال ایشان است، به دوستان گفت: این فرد گستاخ در گرفتار کردن ما جدی است و تا از چشم او پنهان نشویم، دست از سر ما بر نخواهد داشت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

قفا

پشت، پشت گردن

ستیزه روی

گستاخ، پر رو

به جد

جدّی

ناپیدا

ناپدید

قلمرو ادبی:

چشم  ß  مجاز از نگاه

از کسی دل برگرفتن  ß  کنایه از دل کندن، قطع علاقه کردن

 

طریق آن است که سوی آبادانی‌ها و درختستان ها رویم تا نظر او از ما منقطع گردد. نومید و خایب بازگردد

قلمرو فکری:

راه کار آن است که به سوی آبادی‌ها و باغ‌ها برویم تا چشم او ما را نبیند و ناامید و دل شکسته برگردد

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

طریق

راه کار

اشارت

دستور

درختستان

باغ

منقطع

بریده، قطع شده

خایب

نا امید

 

که در این نزدیکی موشی است از دوستان من! او را بگویم تا این بندها را ببُرد.» کبوتران اشارت او را امام ساختند و راه بتافتند و صیاد بازگشت.

قلمرو فکری:

زیرا که در این نزدیکی موشی است که با من دوستی دارد. به او می گویم تا این بندها را ببرد. کبوتران دستور او را راهنمای خود گرفتند و راه کج کردند و شکارگر برگشت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بند

ریسمان

اِمام

راهنما و الگو، رهبر

راه بتافتند

راه را کج کردند

 

مُطَّوقه به مسکن موش رسید. کبوتران را فرمود که: «فرود آیید». فرمان او نگاه داشتند و جمله بنشستند؛

قلمرو فکری:

به خانه موش رسید. به کبوتران دستور داد که: «فرود بیایید.» فرمان او را پذیرفتند و همه فرود آمدند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مسکن

خانه 

فرمان نگاه داشتن

فرمان بردن

جمله

همه، همگی

 

و آن موش را زِبرا نام بود، با دَهای تمام و خِردِ بسیار؛ گرم و سرد روزگار دیده و خیر و شرَّ احوال مشاهدت کرده؛ و در آن مواضع از جهت گریزگاه روز حادثه صد سوراخ ساخته و هر یک را در دیگری راه گشاده و تیمار آن را فراخورِ حکمت و بر حَسَبِ مصلحت بداشته.

قلمرو فکری:

و آن موش نامش زِبرا بود. با خِرد و هوش بسیار و خوب و بد روزگار را دیده نیکی‌ها و زشتی‌ها را مشاهده کرده؛ و در آن جای‌ها برای فرار در روز حوادث، صد سوراخ و لانه ساخته بود و هر یک از سوراخ ها را به دیگری راه داده و مناسب دانش و مطابق مصلحت از آن سوراخ ها مواظبت می کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دَها

زیرکی و هوش

خرد

عقل

مشاهدت

مشاهده

مواضع

جای‌ها

از جهت

برای

گریزگاه

جای گریز

تیمار

مواظبت

فراخور

شایسته

حکمت

دانش

بر حسب

مطابق

قلمرو ادبی:

گرم و سرد روزگار دیده  ß  کنایه از جهان دیده و با تجربه

گرم و سرد  ß  تضاد

خیر و شرّ  ß  تضاد

دیدن گرم و سرد  ß  حس آمیزی

 

مُطَّوقه آواز داد که: «بیرون آی.» زبرا پرسید که: «کیست؟»  نام بگفت؛ بشناخت و به تعجیل بیرون آمد. چون او را در بند بلا بسته دیده، زه آب دیدگان بگشاد و بر رخسار، جوی‌ها براند و گفت: «ای دوست عزیز و رفیق، تو را در این که افگند؟»

قلمرو فکری:

مُطَّوقه صدا زد: «بیرون بیا». زبرا پرسید که کیست؟ مُطَّوقه نامش را گفت: زبرا شناخت و با شتاب بیرون آمد. وقتی او را گرفتار بلا دید، اشک از چشمانش روان کرد و بر چهره اش ریخت و گفت:«ای دوست عزیز و یار همراه، چه کسی تو را در این رنج گرفتار کرد؟»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

آواز داد

فریاد زد

تعجیل

شتاب

زهاب

چشمه

دیده

چشم

قلمرو ادبی:

بند بلا  ß  اضافه تشبیهی

زهاب دیده  ß  اضافه تشبیهی

جوی  ß  استعاره از اشک

بر رخسار، جوی‌ها براند  ß  اغراق

 

جواب داد که:«مرا قضای آسمانی در این ورطه کشید».

قلمرو فکری:

پاسخ داد که سرنوشت آسمانی مرا در این جای نابودی افکند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

قضا

سرنوشت

ورطه

جای هلاکت، مهلکه

قلمرو ادبی:

کل عبارت  ß  اغراق

 

موش این بشنود و زود در بریدن بندها ایستاد که مُطَّوقه بدان بسته بود.

قلمرو فکری:

موش شنید و سریع شروع کرد به بریدن بندهایی که مُطَّوقه به آن بسته بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

بشنود

شنید

ایستاد

مبادرت ورزید، اقدام کرد

 

گفت:«ای دوست، ابتدا از بریدن بند اصحاب اولی تر». گفت: این حدیث را مکررّ می کنی؛ مگر تو را به نفسِ خویش حاجت نمی باشد و آن را بر خود حقّی نمی شناسی؟

قلمرو فکری:

مُطَّوقه گفت: «اوّل بند دوستانم را باز کن». موش گفت: این حرف را پیوسته تکرار می کنی؛ مگر تو به وجود خودت نیاز نداری و وجود تو بر تو حقی ندارد؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اصحاب

یاران

اولی تر

سزاوارتر

حدیث

سخن

مکرر کردن

تکرار کردن

 

گفت: مرا بدین ملامت نباید کرد که من ریاست این کبوتران تکفّل کرده ام، و ایشان را از آن روی بر من حقّی واجب شده است. و چون ایشان حقوق مرا به طاعت و مناصحت بگزاردند و به معونت و مظاهرت ایشان از دست صیاد بجستم، مرا نیز از عهده لوازم ریاست بیرون باید آمد و مواجب سیادت را به ادا رسانید.

قلمرو فکری:

گفت: من را به این خاطر سرزنش نکن؛ زیرا من رهبری این کبوتران را به گردن گرفته ام و ایشان به همین خاطر حقی بر گردن من دارند. چون آنها حق مرا با فرمانبرداری و پند و اندرز پذیری به جا آوردند و با یاری و پشت گرمی آنان از دست صیاد نجات یافتم، من نیز باید از عهده کارهای رهبری برآیم و وظایف سروری خود را به انجام رسانم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ملامت

سرزنش

ریاست

رهبری

تکفل کردن

به گردن گرفتن

گزاردن

انجام دادن

معونت

کمک

مظاهرت

پشتیبانی، یاری کردن

بجستم

نجات یافتم

سیادت

رهبری

مواجب

جمع موجب، وظایف

 

و من می ترسم که اگر از گشادن عقده های من آغاز کنی ملول شوی و بعضی از ایشان در بند بمانند و چون من بسته باشند ـ اگر چه ملالت به کمال رسیده باشد ـ اهمال جانب من جایز نشمری. و از ضمیر بدان رخصت نیابی و نیز در هنگام بلا شرکت بوده است، در وقت فراغ موافقت اولی تر و طاعنان مجال وقیعت یابند.

قلمرو فکری:

و می ترسم اگر اول گره‌های مرا باز کنی خسته شوی و برخی از کبوتران گرفتار بمانند. تا من بسته باشم هر چند که خسته شده باشی سستی در حق مرا درست نمی دانی و دلت به آن خرسند نمی شود. و همچنین در وقت بلا و گرفتاری با هم بوده ایم در وقت آسایش همراهی بهتر است وگرنه سرزنش کنندگان فرصت بدگویی پیدا می کنند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

عقده

گره

ملول

سست و ناتوان، آزرده

ملالت

خسته

اهمال

سستی

ضمیر

درون

رخصت

اجازه

بلا

گرفتاری

فراغ

آسایش

موافقت

همکاری

طاعن

سرزنشگر

مجال

فرصت

وقیعت

بدگویی

 

قلمرو ادبی:

بلا و فراغ  ß  تضاد

 

موش گفت: «عادت اهل مکرمت این است و عقیدت ارباب مودّت بدین خصلت پسندیده و سیرت ستوده در موالات تو صافی تر گردد و ثقت دوستان به کرم عهد تو بیفزاید» و آن گاه به جدّ و رغبت بندهای ایشان تمام ببرید و مُطَّوقه و یارانش مطلق و ایمن بازگشتند.

قلمرو فکری:

موش گفت: «روش جوانمردان همین است و نظر دوستان با این خلق و خوی پسندیده و باطن پاک [تو] در دوستی تو پاک تر می شود. و اعتماد دوستان به بزرگواری و پیمانداری تو بیشتر می گردد. و آن وقت با جدّیت و میل فراوان بند ایشان را برید و مُطَّوقه و دوستانش رها و آسوده بازگشتند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اهل مکرمت

جوانمردان

موالات

دوستی

ارباب مودّت

دوستداران

ثقت

اعتماد

خصلت

خو، رفتار، منش

مطلق

رها، آزاد

کرم عهد

خوش پیمانی

صافی

پاک

جدّ

با جدّیت

رغبت

میل

ایمن

در امنیت

ایمن  ß  مُمال امان

 

کلیله و دمنه:

یکی از آثار ارزشمند نثر فارسی، کلیله و دمنه ابوالمعالی نصر الله منشی است. این اثر دربردارنده دانش و پند و اندرزهایی است که از زبان جانوران بازگو شده است. داستان از زبان دو شغال به نام «کلیله» و«دمنه» نقل می گردد. روزبهان ترجمه پهلوی این اثر را به عربی برگرداند و نصر الله منشی متن عربی را به فارسی درآورد.



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



متن «گنج حکمت: مهمانِ ناخوانده» و معنی متن

فصل 15 : کبوتر طوق دار

گنج حکمت

مهمانِ ناخوانده

  • نویسنده: محمّد عوفی
  • اثر: جوامع الحکایات و لوامع الرّوایات

 

آورده اند که وقتی مردی به مهمانی «سلیمان دارانی» رفت. سلیمان آنچه داشت از نان خشک و نمک در پیش او نهاد و بر سبیلِ اعتذار این بر زبان راند:

قلمرو فکری:

نقل کرده اند که زمانی که شخصی به مهمانی سلیمان دارانی» رفت. سلیمان هر چه داشت (نان خشک و نمک) را در اختیار آن شخص قرار داد و از روی بهانه جویی این جمله را به زبان آورد:

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

آورده اند

حکایت کرده اند

بر سبیلِ

به روش، به طریق

اعتذار

عذرخواهی، پوزش خواهی

قلمرو ادبی:

نان خشک و نمک  ß  کنایه از خوراکی‌های اندک و فقیرانه

بر زبان راندن  ß  کنایه از گفتن

 

گفتم که چو ناگه آمدی، عیب مگیر                    چشمِ تر و نانِ خشک و رویِ تازه

قلمرو فکری:

گفتم چون بدون اطّلاع و ناگهانی آمدی ایراد نگیر. چون من شرمنده‌ام و نان خشکی بیش ندارم؛ اما با روی خوش از تو پذیرایی می‌کنم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چو

هنگامی که

ناگه

ناگهان، سرزده

بیت ß   4 جمله (مصراع اول  ß  3 جمله                  مصراع دوم  ß  1 جمله (فعل «هست» حذف شده است)

قلمرو ادبی:

روی تازه  ß  کنایه از مهمان نوازی و گشاده رویی

تر و خشک  ß  تضاد

چشم و روی  ß  تناسب (مراعات نظیر)

 

مهمان چون نان بدید، گفت: «کاشکی با این نان، پاره‌ای پنیر بودی.» سلیمان برخاست و به بازار رفت و ردا به گرو کرد و پنیر خرید و پیش مهمان آورد.

قلمرو فکری:

مهمان وقتی نان را دید گفت: کاش تکه ای پنیر هم بود تا نان را با آن می‌خوردم. سلیمان بلند شد به بازار رفت و عبایش را به گرو داد و بجایش کمی پنیر خرید و برای مهمانش آورد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بدید

دید

کاشکی

ای کاش، کاش

پاره

مقدار، تکه

بودی

می بود

برخاست

بلند شد

 

مهمان چون نان بخورد، گفت الحَمدالله که خداوند، عَزَّ و جَل، ما را بر آنچه قسمت کرده است، قناعت داده و خرسند گردانیده است. سلیمان گفت اگر به دادۀ خدا قانع بودی و خرسند نمودی، ردای من به بازار به گرو نرفتی.

قلمرو فکری:

مهمان وقتی نان و پنیر را خورد گفت: خدا رو شکر، خدای بزرگ و عزیز، ما را بر آنچه روزی و قسمت ما کرده است قانع و راضی کرده است. سلیمان در جواب گفت: اگر به آنچه خدا داده قانع و راضی بودی الان عبای من در بازار گرو نبود!

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ردا

بالاپوش، عبا

عزّ و جلّ

بزرگ و عزیز است

قسمت

رزق و روزی، سرنوشت

خرسند

راضی، قانع

قلمرو ادبی:

عبارت «اگر به دادۀ خدا قانع بودی و خرسند نمودی، ردای من به بازار به گرو نرفتی.» طنز و تمسخر دارد

 

نورالدین محمد عوفی:

نورالدین محمد عوفی که به «سدیدالدین» هم مشهور است، مترجم و ادیب خراسانی قرن ششم هجری است که آثار معروفی نوشته است. معروف‌ترین کتاب‌های او «جوامع الحکایات و لوامع الروایات»، «لباب الالباب» است و یک ترجمه کتاب «الفرج بعد الشدت» از عربی به فارسی نیز انجام داده است.

 





معنی واژگان درس «کبوتر طوق دار»

فصل 15 : کبوتر طوق دار

معنی واژگان درس «کبوتر طوق دار»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

آورده اند

حکایت می کنند

ناحیت

ناحیه، سرزمین

ریاحین

گیاهان

جمال

زیبایی

مُتَصَید

شکارگاه

مَرغ

گونه ای گیاه

مرغزار

چمن زار

مانستی

مانند بود

دِرَفشان

درخشان، نورانی

داغ

سیاهی درون لاله

شقایق

لاله وحشی

باده

شراب

شاخ

شاخه

شقایق

گونه ای گل

لاله

گونه ای گل

زُمرّد

سنگ قیمتی

اختلاف

رفت و آمد

متواتر

پی در پی

گَشن

انبوه

جای نگه دارم

این  جا می مانم

بدحال

بد خو، بد رفتار

جال

دام و تور

کاری افتاده

کاری دارد

باری

به هر روی

بازکشید

پهن کرد

حَبّه

دانه

سر

رئیس

طوق

خط دور گردن پرندگان

مطوقه

طوق دار

طاعت

فرمانبرداری

مطاوعت

فرمانبرداری

گذاشتندی

می گذرانیدند

غافل وار

با حال غفلت، بی خبر

فرود آمدند

پایین آمدند

جمله

همه

گرازان

با ناز راه رونده

تگ

دویدن

ایستاد

شروع کرد

در ضبط آوردن

گرفتن

درمانند

درمانده شوند

اضطراب

پریشانی، آشفتگی

را

برای

مجادله

جدال و ستیزه

همگنان

همه، جمع همگن

تخلّص

رهایی

صواب

صلاح و درست

به طریق

از راه

تعاون

همیاری

قوت

نیرو

رهایش

آزادی، نجات

فرمان کردن

فرمان بردن

برکندن

بلند کردن

در پی

دنبال

آخر

سرانجام

بر اثر

به دنبال

فرجام

پایان

واقعه

پیشامد

ایمن

در امان

تجارب

تجربه ها

دفع

راندن

حوادث

پیشامدهای ناگوار

خایب

نا امید

قفا

پشت، پشت گردن

ستیزه روی

گستاخ، پر رو

به جد

جدّی

ناپیدا

ناپدید

طریق

راه کار

اشارت

دستور

درختستان

باغ

منقطع

بریده، قطع شده

بند

ریسمان

اِمام

راهنما و الگو، رهبر

راه بتافتند

راه را کج کردند

جمله

همه، همگی

دَها

زیرکی و هوش

خرد

عقل

مشاهدت

مشاهده

مواضع

جای‌ها

از جهت

برای

گریزگاه

جای گریز

تیمار

مواظبت

فراخور

شایسته

حکمت

دانش

بر حسب

مطابق

آواز داد

فریاد زد

تعجیل

شتاب

زهاب

چشمه

دیده

چشم

قضا

سرنوشت

ورطه

جای هلاکت، مهلکه

بشنود

شنید

مواجب

جمع موجب، وظایف

اصحاب

یاران

اولی تر

سزاوارتر

حدیث

سخن

مکرر کردن

تکرار کردن

ملامت

سرزنش

ریاست

رهبری

تکفل کردن

به گردن گرفتن

گزاردن

انجام دادن

معونت

کمک

مظاهرت

پشتیبانی، یاری کردن

بجستم

نجات یافتم

سیادت

رهبری

عقده

گره

ملول

سست و ناتوان، آزرده

ملالت

خسته

اهمال

سستی

ضمیر

درون

رخصت

اجازه

بلا

گرفتاری

فراغ

آسایش

موافقت

همکاری

طاعن

سرزنشگر

مجال

فرصت

وقیعت

بدگویی

اهل مکرمت

جوانمردان

موالات

دوستی

ارباب مودّت

دوستداران

ثقت

اعتماد

خصلت

خو، رفتار، منش

مطلق

رها، آزاد

کرم عهد

خوش پیمانی

صافی

پاک

جدّ

با جدّیت

رغبت

میل

آورده اند

حکایت کرده اند

بر سبیلِ

به روش، به طریق

چو

هنگامی که

ناگه

ناگهان، سرزده

بدید

دید

کاشکی

ای کاش، کاش

پاره

مقدار، تکه

بودی

می بود

برخاست

بلند شد

نَزِه

با صفا، خوش آب و هوا

ردا

بالاپوش، عبا

عزّ و جلّ

بزرگ و عزیز است

قسمت

رزق و روزی، سرنوشت

خرسند

راضی، قانع

نَزِه

با صفا، خوش آب و هوا

اعتذار

عذرخواهی، پوزش خواهی

استخلاص

رهایی جُستن، رهایی دادن

ایستاد

مبادرت ورزیدن، اقدام کردن

کشمیر

ناحیه ای بین هند و پاکستان





دانش زبانی: افعال «گزاردن، گذاشتن و گذشتن»

فصل 15 : کبوتر طوق دار

دانش زبانی

افعال «گزاردن، گذاشتن و گذشتن»

 

افعال «گزاردن، گذاشتن و گذشتن»:

1- فعل «گزاردن»:

گزاردن ß   بن ماضی: گزارد ß   بن مضارع: گزار

معنی:

انجام دادن، ادا کردن، گزارش کردن، تفسیر کردن؛ مانند:

نماز گزار، خواب گزار، کارگزار، حج گزار، حق گزار، خدمت گزار، شکرگزار.

2- فعل «گذاشتن»:

گذاشتن ß   بن ماضی: گذاشت ß   بن مضارع: گذار

معنی:

نهادن، وضع کردن، اجازه دادن؛ مانند:

قانون گذار، سرمایه گذار، بنیان گذار، تخم گذار.

3- فعل «گذشتن»:

گذشتن ß   بن ماضی: گذشت ß   بن مضارع: گذر

معنی:

عبور کردن، سپری شدن، بخشودن؛ مانند:

هامون گذار

نکته:

گاه در فعل هایی که به «ر» می انجامند میانوند «ا پیش از «ر» افزوده می شود؛ مانند:

  • شکردن ß   شکار
  • گذشتن ß   گذار


مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



متن درس «قصّۀ عینکم» و آرایه های متن

فصل 16 : قصّۀ عینکم

درس شانزدهم

قصّۀ عینکم

  • نویسنده: رسول پرویزی
  • اثر: شلوارهای وصله دار

 

به قدری این حادثه زنده است که از میان تاریکی های حافظه ام روشن و پرفروغ مثل روز می درخشد. گویی دو ساعت پیش اتفّاق افتاده، هنوز در خانۀ اوّل حافظه ام باقی است.

تا آن روزها که کلاس هشتم بودم، خیال می کردم عینک، مثل تعلیمی و کراوات یک چیز فرنگی مآبی است که مردان متمدّن برای قشنگی به چشم می گذارند. دایی جان میرزا غلامرضا که در تجدّد افراط داشت، اوّلین مرد عینکی بود که دیده بودم. علاقۀ دایی جان در واکس کفش و کارد و چنگال و کارهای دیگر فرنگی مآبان مرا در فکرم تقویت کرد. گفتم هست و نیست، عینک یک چیز متجدّدانه است که برای قشنگی به چشم می گذارند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

به قدری

به اندازه ای

حادثه

رویداد

فروغ

پرتو، تابش، نور

می درخشد

پرتو می افکند

گویی

مثل اینکه

کراوات

گردن آویز

متمدّن

شهری

تجدّد

نوگرایی

افراط

تندروی

متجدّدانه

نوگرایانه، روشنفکرانه

هست و نیست

اصطلاح عامیانه است؛ بی برو برگرد

تعلیمی

عصای سبکی که به دست گیرند

فرنگی مآبی

به شیوۀ فرنگی ها و اروپایی ها

فرنگی مآب

کسی که به آداب اروپاییان رفتار می کند، متجدّد

مآب

به معنای بازگشت یا جای بازگشت است، امّا در اینجا معنای شباهت را می رساند

قلمرو ادبی:

مثل روز می درخشد  ß  ‌تشبیه

خانۀ اوّل حافظه ام  ß  اضافه تشبیهی

هست و نیست  ß  تضاد

 

این مطلب را داشته باشید و حالا سری به مدرسه ای که در آن تحصیل می کردم بزنیم. قدّ بنده به نسبت سنّم همیشه دراز بود. ننه -خدا حفظش کند- هر وقت برای من و برادرم لباس می خرید، ناله اش بلند بود. متلکی می گفت که دو برادری مثل عَلمَ یزید می مانید. دراز دراز، می خواهید بروید آسمان، شوربا بیاورید. در مقابل این قدّ دراز، چشمم سو نداشت و درست نمی دید. بی آنکه بدانم چشمم ضعیف و کم سوست، چون تابلو سیاه را نمی دیدم، بی اراده در همۀ کلاس‌ها به طرف نیمکت ردیف اوّل می رفتم.

در خانه هم غالباً پای سفرۀ ناهار یا شام بلند می شدم، چشمم نمی دید؛ پایم به لیوان آب خوری یا بشقاب یا کوزۀ آب می خورد؛ یا آب می ریخت یا ظرف می شکست. آن وقت بی آنکه بدانند و بفهمند که من نیمه کورم و نمی بینم، خشمگین می شدند. پدرم بد و بیراه می گفت. مادرم شماتتم می کرد، می گفت به شتر افسار گسیخته می مانی؛ شلخته و هردم بیل و هپل و هپو هستی؛ جلو پایت را نگاه نمی کنی. شاید چاه جلویت بود و در آن بیفتی بدبختانه خودم هم نمی دانستم که نیم کورم، خیال می کردم همۀ مردم همین قدر می بینند!

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

متلک

سخن نیشدار

عَلَم

پرچم

افسار

عنان

می مانید

مانند هستید

سو

دید، توان بینایی

بد و بیراه گفتن

ناسزا گفتن

گسیخته

پاره شده

شلخته

بی بند و بار، نامرتب

هپل و هپو

لاقید و لا ابالی، هرج و مرج، دست و پا چلفتی

هردم بیل

هردن بیر (اصطلاح عامیانه و ترکی است)؛ بی نظم و بی ترتیب

شماتت

سرکوفت، سرزنش، ملامت

شوربا

آش ساده که با برنج و سبزی می پزند

قلمرو ادبی:

سر زدن  ß  کنایه از ناگهانی به جایی واردشدن

مثل عَلمَ یزید  ß  تشبیه

به شتر افسار گسیخته می مانی  ß  تشبیه

افسار گسیخته  ß  کنایه از کسی که اختیارش در دست خودش نیست، گیج و سربه هوا

 

در دلم خودم را سرزنش می کردم که با احتیاط حرکت کن؛ این چه وضعی است؟ دائماً یک چیزی به پایت می خورد و رسوایی راه می افتد. اتفّاق های دیگر هم افتاد. در فوتبال ابداً و اصلاً پیشرفت نداشتم؛ مثل بقیّۀ بچّه ها پایم را بلند می کردم، نشانه می رفتم که به توپ بزنم؛ امّا پایم به توپ نمی خورد؛ بور می شدم؛ بچّه ها می خندیدند؛ من به رگ غیرتم بر می خورد.

بدبختانه یک بار هم کسی به دردم نرسید. تمام غفلت هایم را که ناشی از نابینایی بود، حمل بر بی استعدادی و مُهملی و ولنگاری ام کردند. خودم هم با آنها شریک می شدم. با آنکه چندین سال بود که شهرنشین بودیم، خانۀ ما شکل دهاتی اش را حفظ کرده بود. مهمان داریِ ما پایان نداشت. خدایش بیامرزد، پدرم دریادل بود؛ در لاتی کارِ شاهان را می کرد؛ ساعتش را می فروخت و مهمانش را پذیرایی می کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

راه می افتد

درست شدن

بور

سرخ

حمل

تعبیر

مُهملی

بی کارگی و تنبلی

ولنگاری

بی بند و باری

دهاتی

روستایی

لات

در اینجا جوانمرد

قلمرو ادبی:

مثل بقیّۀ بچّه‌ها پایم را بلند می کردم  ß  تشبیه

بورشدن  ß  کنایه از شرمنده شدن، خجلت زده شدن

من به رگ غیرتم بر می خورد  ß  کنایه از اینکه به جوش می آمدم، ناراحت می شدم

به دردم نخورد  ß  کنایه از اینکه به کارم نیامد

دریا دل  ß  کنایه از بسیار بخشنده. تشبیه درون واژه ای

در لاتی کارِ شاهان را می کرد  ß  کنایه از اینکه در وضع نداری مانند شاهان به دیگران کمک می کرد؛ تشبیه

 

یکی از این مهمانان، پیرزن [ی] کازرونی بود. کارش نوحه سرایی برای زنان بود. روضه می خواند. اتفّاقاً شیرین زبان و نقّال هم بود. ما بچّه ها خیلی او را دوست می داشتیم. چون با کسی رودربایستی نداشت، رُک و راست هم بود و عیناً عیب دیگران را پیش چشمشان می گفت، ننه خیلی او را دوست می داشت. خلاصه، مهمان عزیزی بود، زادالمعاد و کتاب دعا و کتاب جودی و هر چه از این کتب تعزیه و مرثیه بود، همراه داشت. همۀ این کتاب ها را در یک بقچه می پیچید. یک عینک هم داشت؛ از آن عینک های بادامی شکل قدیم. البته عینک، کهنه بود؛ به قدری کهنه بود که فرامش شکسته بود امّا پیرزنِ کذا به جای دستۀ فرام، یک تکّه سیم سمت راستش چسبانیده بود و یک نخ قند را می کشید و چند دور، دور گوش چپش می پیچید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

روضه

سوگواری

نقّال

داستان گو

رودربایستی

شرم

رُک و راست

بدون رودربایستی

تعزیه

شبیه خوانی

مرثیه

سوگ سروده

بادامی

مانند بادام

فرام

فریم، قاب عینک

کذا

آن چنانی، چنان

نخ قند

نوعی نخ که از الیاف کَنَف ساخته می شود

بقچه

پارچه بزرگی که در آن جامه و انواع قماش پیچند

نوحه

آنچه در مراسم سوگواری و عزاداری خوانده می شود

زاد المعاد و کتاب جودی

کتاب دعا از علامه مجلسی و عبدالجواد جودی دورهٔ قاجار

قلمرو ادبی:

شیرین زبان  ß  حس آمیزی

 

من قُلا کردم و روزی که پیرزن نبود، رفتم سر بقچه اش. اوّلاً کتاب‌هایش را به هم ریختم. بعد برای مسخره از روی بدجنسی و شرارت، عینک موصوف را از جعبه اش درآوردم. آن را به چشم گذاشتم که بروم و با این ریختِ مضحک سر به سر خواهرم بگذارم و دهن کجی کنم. آه، هرگز فراموش نمی کنم. برای من لحظۀ عجیب و عظیمی ‌بود؛ همین که عینک به چشم من رسید، ناگهان دنیا برایم تغییر کرد؛ همه چیز برایم عوض شد. یادم می آید که بعد از ظهر یک روز پاییز بود. آفتاب رنگ رفته و زردی طالع بود. برگ درختان مثل سربازان تیرخورده تک تک می افتادند. من که تا آن روز از درخت‌ها جز انبوهی برگِ درهم رفته چیزی نمی دیدم، ناگهان برگ‌ها را جدا جدا دیدم. من که دیوار مقابل اتاقمان را یک دست و صاف می دیدم و آجرها مخلوط با هم به چشمم می خورد، در قرمزی آفتاب، آجرها را تک تک دیدم و فاصلۀ آنها را تشخیص دادم. نمی دانید چه لذّتی یافتم؛ مثل آن بود که دنیا را به من داده اند. ذوق زده بشکن می زدم و می پریدم. احساس کردم که من تازه متولد شده ام.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

قُلا

کمین

سر چیزی رفتن

سراغ چیزی رفتن

مسخره

ریشخند

شرارت

بدنهادی

موصوف

وصف شده

مضحک

خنده آور، مسخره آمیز

طالع

طلوع کننده

مخلوط

آمیخته

قُلا کردن

کمین کردن، در پی فرصت بودن

قلمرو ادبی:

سر به سر کسی گذاشتن  ß  کنایه از آزار و اذیت کردن

دهن کجی کردن  ß  ‌کنایه از مسخره کردن

برگ درختان مثل سربازان  ß  تشبیه

دنیا را به کسی دادن  ß  کنایه از شادی و خوشحالی فراوان

 

عینک را درآوردم، دوباره دنیای تیره در چشمم آمد. امّا این بار مطمئن و خوشحال بودم. آن را بستم و در جلدش گذاشتم. به ننه هیچ نگفتم. فکر کردم اگر یک کلمه بگویم، عینک را از من خواهد گرفت و چند نی قلیان به سر و گردنم خواهد زد. می دانستم پیرزن تا چند روز دیگر به خانۀ ما برنمی گردد. قوطی حلبی عینک را در جیب گذاشتم و سرخوش از دیدار دنیای جدید به مدرسه رفتم.

درس ساعت اوّل تجزیه و ترکیب عربی بود. معلّم عربی، پیرمرد شوخ و نکته گویی بود. من که دیگر به چشمم اطمینان داشتم، برای نشستن بر نیمکت اوّل کوشش نکردم. رفتم و در ردیف آخِر نشستم. می خواستم چشمم را با عینک امتحان کنم. کلاس ما شاگرد زیادی نداشت. همۀ شاگردان اگر حاضر بودند، تا ردیف ششم کلاس می نشستند. در حالی که کلاس ده ردیف نیمکت داشت و من برای امتحان چشم مسلّح، ردیف دهم را انتخاب کرده بودم. این کار با مختصر سابقۀ شرارتی که داشتم، اوّل وقت کلاس، سوءِظنِّ پیرمرد معلّم را تحریک کرد. دیدم چپ چپ به من نگاه می کند. پیش خودش خیال کرده چه شده که این شاگردِ شیطان، برخلاف همیشه ته کلاس نشسته است. نکند کاسه ای زیر نیم کاسه باشد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سرخوش

خوشدل

نکته گو

شوخ

شوخ

لطیفه گو

چشم مسلّح

چشم دارنده عینک

سابقۀ

پیشینه

سوءِظنّ

بدگمانی

نی قلیان

نی ای که از آن قلیان سازند

قلمرو ادبی:

چپ چپ به کسی نگاه کردن  ß  کنایه از با تعجب و مشکوک به کسی نگاه کردن

کاسه ای زیر نیم کاسه باشد  ß  کنایه از نقشهٔ بدی کشیدن و آرایهٔ تمثیل دارد

 

بچّه ها هم کم و بیش تعجّب کردند؛ خاصّه آنکه به حال من آشنا بودند. می دانستند که برای ردیف اوّل سال ها جنجال کرده ام. با این همه، درس شروع شد. معلّم، عبارتی عربی را بر تخته سیاه نوشت و بعد جدولی خط کشی کرد. یک کلمۀ عربی در ستون اوّل جدول نوشت و در مقابل آن کلمه را تجزیه کرد. در چنین حالی، موقع را مغتنم شمردم؛ دست بردم و با دقّت عینک را از جعبه بیرون آوردم؛ آن را به چشم گذاشتم. دستۀ سیمی را به پشت گوش راست گذاشتم. نخ قند را به [پشت] گوش چپ بردم و چند دور تاب دادم و بستم.

در این حال، وضع من تماشایی بود. قیافۀ یُغورم، صورت درشتم، بینی گردن کش و دراز و عقابی ام، هیچ کدام، با عینکِ بادامیِ شیشه کوچک جور نبود. تازه اینها به کنار، دسته های عینک، سیم و نخ، قوز بالا قوز بود و هر پدرمردۀ مصیبت دیده ای را می خنداند؛ چه رسد به شاگردان مدرسه ای که بی خود و بی جهت از تَرَک دیوار هم خنده شان می گرفت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خاصّه

به ویژه

جنجال

آشوب، داد و فریاد

یُغور

درشت و بدقواره

تاب دادن

پیچاندن

جور

هماهنگ

قوز

گوژ

مغتنم

با ارزش، غنیمت شمرده

قلمرو ادبی:

بینی گردن کش و دراز و عقابی  ß  تشبیه

قوز بالا قوز بود  ß  کنایه از مشکل را دو چندان کرده بود

پدرمرده  ß  کنایه از بدبخت

 

خدا روز بد نیاورد. سطر اوّل را که معلمّ بزرگوار نوشت، رویش را برگرداند که کلاس را ببیند و درک شاگردان را از قیافه ها تشخیص دهد، ناگهان نگاهش به من افتاد. حیرت زده گچ را انداخت و قریب به یک دقیقه بِرّ و بِرّ چشم به عینک و قیافۀ من دوخت. من متوجّه موضوع نبودم. چنان غرق لذّت بودم که سر از پا نمی شناختم. من که در ردیف اوّل با هزاران فشار و زحمت، نوشتۀ روی تخته را می خواندم، اکنون در ردیف دهم، آن را مثل بلبل می خواندم! مَسحور کار خود بودم؛ ابداً توجّهی به ماجَرای شروع شده نداشتم. بی توجّهی من و اینکه با نگاه ها هیچ اضطرابی نشان ندادم، معلم را در ظنّ خود تقویت کرد. یقین شد که من بازی جدیدی درآورده ام که او را دست بیندازم و مسخره کنم.

ناگهان چون پلنگی خشمناک راه افتاد. اتّفاقاً این آقای معلّم لهجۀ غلیظ شیرازی داشت و اصرار داشت که خیلی خیلی عامیانه صحبت کند. همین طور که پیش می آمد، با لهجۀ خاصّش گفت:

«به به! مثل قوّال ها صورتک زدی؟ مگه اینجا دستۀ هفت صندوقی آوردن؟»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

قریب

نزدیک

بِرّ و بِرّ

با دقّت، خیره خیره

مَسحور

مفتون، شیفته، مجذوب

اضطرابی

پریشانی

ظنّ

گمان

غلیظ

شدید، پررنگ

اصرار

پافشاری

مگه

مگر

قوّال

در اینجا مقصود بازیگر نمایش های دوره گردی است

صورتک

چهره ای مصنوعی که چهرۀ اصلی را می پوشاند و در آن سوراخ هایی برای چشم و دهان تعبیه شده است؛ نقاب (فرهنگستان زبان و ادب فارسی، در حوزۀ هنرهای تجسمی، صورتک را در برابر «ماسک» به تصویب رسانده است)

هفت صندوقی

دستۀ هفت صندوقی، گروه های نمایشی دوره گردی بوده اند که با اجرای نمایش های روحوضی، اسباب سرگرمی و خندۀ مردم را فراهم می کردند. این گروه ها وسایل و ابزار خود را در صندوق هایی می نهاده اند. پرجاذبه ترین و کامل ترین گروه آنهایی بودند که هفت صندوق داشته اند. «قوّالک» یا  «قوّال» به هر یک از بازیگران گروه می گفته اند.

قلمرو ادبی:

بازی جدیدی درآوردن  ß  کنایه از اینکه کار مسخره آمیز تازه ای را شروع کردن

سر از پا نشناختن  ß  کنایه از خوشحالی

مثل بلبل می خواندم  ß  تشبیه؛ کنایه از روان خواندن

دست انداختن  ß  کنایه از مسخره کردن

ناگهان چون پلنگی خشمناک  ß  تشبیه

لهجه غلیظ  ß  حس آمیزی

 

تا وقتی که معلّم سخن نگفته بود، کلاس آرام بود و بچّه ها به تخته سیاه، چشم دوخته بودند. وقتی صدای آقا معلمّ را شنیدند؛ شاگردان کلاس رو برگردانیدند که از واقعه باخبر شوند. همین که شاگردان به عقب نگریستند و عینک مرا با توصیفی که از آن شد، دیدند؛ یک مرتبه گویی زلزله آمد و کوه شکست. صدای مهیب خندۀ آنان کلاس و مدرسه را تکان داد. هِر و هِر، تمام شاگردان به قهقهه افتادند، این کار، بیشتر معلمّ را عصبانی کرد. برای او توهّم شد که همۀ بازی ها را برای مسخره کردنش راه انداخته ام. احساس کردم که خطری پیش آمده؛ خواستم به فوریت عینک را بردارم. تا دست به عینک بردم فریاد معلمّ بلند شد: «دست نزن؛ بگذار همین طور تو را با صورتک پیش مدیر ببرم. تو را چه به مدرسه و کتاب و درس خواندن؟!»

حالا کلاس سخت در خنده فرورفته، منِ بدبخت هم دست و پایم را گم کرده ام. گنگ شده ام؛ نمی دانم چه بگویم. مات و مبهوت عینکِ کذا به چشمم است و خیره خیره معلّم را نگاه می کنم. این بار سخت از جا در رفت و درست آمد کنار نیمکت من و چنین خطاب کرد:«پاشو برو بیرون!»

منِ بدبخت هم بلند شدم، عینک همان طور به چشمم بود و کلاس هم غرق خنده بود، پریدم و از کلاس بیرون جستم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چشم دوختن

خیره شدن

مهیب

سهمگین، ترس آور

هِر و هِر

پیاپی؛ نام آوا

قهقهه

خنده بلند و پیاپی

توهّم

پنداشتن

راه انداخته ام

درست کرده ام

مات و مبهوت

سرگشته و حیران

خیره خیره

برّ و برّ

پریدن

جهیدن

جستن

جهش کردن

قلمرو ادبی:

گویی زلزله آمد و کوه شکست  ß  تشبیه

دست و پایم را گم کردن  ß  کنایه از اینکه هول کردن؛ دستپاچه شدن

از جا دررفتن  ß  کنایه از خشمگین شدن

 

آقای مدیر و آقای ناظم و آقای معلّم عربی کمیسیون کردند. بعد از چانه زدن بسیار تصمیم به اخراجم گرفتند. وقتی خواستند تصمیم را به من ابلاغ کنند، ماجرای نیمه کوری خود را برایشان گفتم. اوّل باور نکردند؛ امّا آن قدر گفته ام صادقانه بود که در سنگ هم اثر می کرد. وقتی مطمئن شدند که من نیمه کورم، از تقصیرم گذشتند و آقای معلّم عربی با همان لهجه گفت:

«بچّه، می خواستی زودتر بگی، جونت بالا بیاد، اوّل می گفتی. حالا فردا وقتی مدرسه تعطیل شد، بیا شاه چراغ دم دکون میز سلیمون عینک ساز.» فردا پس از یک عمر رنج و بدبختی و پس از خفّت دیروز، وقتی که مدرسه تعطیل شد، رفتم در صحن شاه چراغ، دم دکّان میرزا سلیمانِ عینک ساز. آقا معلّم عربی هم آمد؛ یکی یکی عینک ها را از میرزا سلیمان گرفت و به چشم من گذاشت و گفت: «نگاه کن به ساعت شاه چراغ، ببین عقربۀ کوچک را می بینی یا نه؟»‌ بنده هم یکی یکی عینک‌ها را امتحان کردم. بالاخره یک عینک به چشمم خورد و با آن، عقربۀ کوچک را دیدم.

پانزده قِران دادم و آن را از میرزا سلیمان خریدم و به چشمم گذاشتم و عینکی شدم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کمیسیون کردن

تشکیل جلسه دادن

اخراج

بیرون انداختن

قدر

اندازه

بگی

گویی

دم

نزدیک

دکون

دکّان

خفّت

خواری

صحن

محوطه

قِران

ریال

ابلاغ

رساندن نامه یا پیام به کسی

شاه چراغ

لقبی که مردم شیراز به احمدبن موسی (ع) داده اند

کمیسیون

واژۀ فرانسوی؛ هیئتی که وظیفۀ بررسی و مطالعه دربارۀ موضوعی را برعهده دارد؛ جلسه (مجازاً)

قلمرو ادبی:

چانه زدن  ß  کنایه از سخن گفتن برای پایین آوردن بها

در سنگ هم اثر کردن  ß  کنایه از اینکه بسیار اثرگذار بود

جونت بالا بیاد  ß  کنایه از اینکه زودتر حرفت را بزن

به چشمم خورد  ß  کنایه از اینکه برای چشمم مناسب بود





متن «روان خوانی: دیدار» و آرایه های متن

فصل 16 : قصّۀ عینکم

روان خوانی

دیدار

  • نویسنده: نادر ابراهیمی
  • اثر: سه دیدار

 

طلبۀ جوان، در آن سرمای کشنده که در تهران هیچ پیشینه نداشت، برفِ بلند را می کوبید و پیش می رفت یا برفِ کوبیده را بیش می کوبید؛ قبای خویش به خود پیچان، تنها، تنها.

طُلّاب دیگر، چند چند با هم می رفتند و در این گروهی رفتن، گرمایی بود. تنگِ هم، گفت وگوکنان امّا طلبۀ جوانِ ما حاج آقا روح الله موسوی به خویش بود و بس.

حاج آقا روح الله از میدان مُخبرالدّوله که گذشت، بخشی از شاه آباد را طی کرد؛ به کوچۀ مسجد پیچید، به درِ خانۀ حاج آقا مدرّس رسید و ایستاد. در، گشوده نبود امّا کلون هم نبود. حاج آقا در را قدری فشار داد. در گشوده شد. طلبۀ جوان پا به درون آن حیاطِ محقّر گذاشت و به خود گفت: خوب است که نمی ترسد. خوب است که خانه اش محافظی ندارد و درِ خانه اش چفت و کلونی؛ امّا او را خواهند کشت. همین جا خواهند کشت. رضاخان او را خواهد کشت. انگلیسی ها او را خواهند کشت. چقدر آسان است که با یک تپانچه وارد این حیاط شوند، به جانب آن اتاق بروند و تیری به قلبِ مدرّس شلّیک کنند. قلب یا مغز؟

خدایا، چرا هنوز، بعد از بیست و دو سال، بیست و دو سال … ذهن من این مسئله را نگشوده است؟ به قلب پدر شلیک کردند یا به مغزش؟

چرا مادر می گفت: قرآنِ جیبی اش به اندازۀ یک سکّه سوراخ شده بود و چرا سیّدی می گفت: ‌صورت که نداشت آقا! سر هم، نیمی…»

آقا روح الله باز گیر افتاده بود: کدام یک مهم تر از دیگری است؟ حاج آقا مدرّس با کدام یک از این دو بیشتر کار می کند؟ قلب یا مغز؟ کدام را ترجیح می دهد؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

به خویش بود

به حال خود بود

بس

فقط

چند چند

گروهی، چند نفر

تنگ

چسبیده

جانب

سمت، طرف

تپانچه

سلاح گرم دستی

گشوده

باز شده

محقّر

کوچک، حقیر

چفت

بست، زرفین، قلاب پشت در

کلون

قفل چوبی که پشت در نصب می کنند و در را با آن می بندند

قبا

نوعی جامۀ جلو باز که دو طرف جلو آن با دکمه بسته می شود

قلمرو ادبی:

در این گروهی رفتن، گرمایی بود  ß  استعاره از صمیمیت

 

«آقایانِ محترم! علما! روحانیّونِ حوزه‌ها! با مغزهایتان با حکومت طرف شوید، با قلب‌هایتان با خدا. اینجا، حساب کنید، بسنجید، اندازه بگیرید، چُرتکه بیندازید؛ چرا که با چُرتکه اندازانِ بدنهاد روبه رو هستید؛ امّا آنجا با قلب‌هایتان، با خلوصتان، با طهارتتان، تسلیمِ تسلیم با خدا روبه رو شوید. اینجا، به هیچ قیمت نشکنید؛ آنجا شکسته و خمیر شده باشید. اینجا، همه اش، در پرده بمانید؛ آنجا، در محضر خدا، پرده ها را بردارید ... .»

آقا روح الله جوان، دلش نمی خواست مِنبر برود؛ امّا دلش می خواست حرف‌هایش را بزند. همیشه گرفتار انتخاب بود. «در ماه مبارکِ رمضان یا در محرّم و صفر، آیا برای تبلیغ بروم؟ بازگردم به خمین؟ از پلهّ‌های همان مِنبری که حاج آقا مصطفی بالا می رفت؛ بالا بروم؟ جوان، بالا بلند، موقّر، آرام، بروم بالای منبر و بگویم که رنج رعیّت بس است؟ حکومتِ خان‌های قدّاره کش بس است؟ بگویم که درِ خانۀ حاج آقا مدرّس - که علیه دشمنانِ شما می جنگد- همیشۀ خدا باز است و رضاخان او را خواهد کشت؟»

طلبۀ جوان وارد اتاق آقای مدرّس شد؛ سلام کرد، قدری خمید و همان جا پای در نشست، که سوزِ برف بود و درزهای دهان گشودۀ در.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

عُلما

جمع عالِم

حوزه‌

دبستان دینی

طرف شدن

رویارو شدن

بدنهاد

بد ذات

خلوص

پاکی

طهارت

پاکی

موقّر

با وقار، متین

رعیّت

عامه مردم

خان‌

رئیس، امیر، بزرگ

قدّاره

جنگ افزاری شبیه شمشیر پهن و کوتاه

چُرتکه

واژۀ روسی؛ وسیله ای برای محاسبۀ جمع و تفریق شامل چند رشته سیم که در چهارچوبی قرار دارد. در دو رشته چهار مهره و در بقیه ده مهرۀ متحرّک که نمایندۀ یک تا ده است، جای دارد

قلمرو ادبی:

قدّاره کش  ß  کنایه از کسی که با توسّل به زور، به مقاصد خود می رسد

چُرتکه انداختن  ß  کنایه از محاسبه کردن

روبه رو شدن  ß  کنایه از درگیر شدن

اینجا، به هیچ قیمت نشکنید  ß  «اینجا» منظور در دنیا؛ کنایه از اینکه در برابر زورگو بایستید

آنجا شکسته و خمیر شده باشید  ß  کنایه از اینکه در برابر خدا فروتن باشید

در پرده بمانید  ß  کنایه از زیرک و هوشمند بودن

در محضر خدا، پرده‌ها را بردارید  ß  کنایه از اینکه در بارگاه خدا حجاب نفس را بردارید و در برابر خداوند زیرکی نکنید

دهان گشودۀ در  ß  استعاره پنهان

 

آقای مدرّس، طلبه را به اندازۀ سه بار دیدن می شناخت؛ امّا نه به اسم و رسم. برادرش حاج آقا مرتضیٰ پسندیده را که در مدرسۀ سپهسالار، گه گاه در محضرِ مدرّس تلَمّذ می کرد، بیش می شناخت؛ امّا هرگز حس نکرده بود که این دو روحانیِ جوان ممکن است برادرِ هم باشند. هیچ شباهتی به هم نداشتند. آدمی زاد می توانست به نگاهِ آن یکی تکیه کند - همان طور که به یک بالش پَر تکیه می کند - و می توانست نگاهِ این یکی را در چلّۀ کمان بنشاند و به سوی دشمن پرتاب کند و مطمئن باشد که دشمن را متلاشی خواهد کرد.

طلبه ای گفت: «جناب مدرّس، در کوچه و بازار می گویند که شما مشکلتان با رضاخان میرپنج در این است که سلطنت را می خواهید، نه جمهوری را و اعتقاد به بقای خاندانِ سلطنت دارید و نظام شاهنشاهی را موهبتی الهی می دانید؛ حال آنکه رضاخانِ میرپنج و سیّد ضیا و بسیاری دیگر می گویند که کارِ سلطنت، تمامِ تمام است و عصرِ جمهوری فرارسیده است ... .»

مدرّس ، مدّت‌ها بود که با این ضربه ها آشنایی داشت و با دردِ این ضربه ها و به همین دلیل، همیشه پاسخ را در آستینش داشت.

– خیر آقا ... خیر ... بنده با سلطنت  چه از آنِ قاجار باشد چه دیگری و دیگری ابداً ابداً موافق نیستم؛ یعنی، راستش، اصولاً نظامِ سلطانی را نظم مطلوبی برای اُمّت و ملّت نمی دانم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

طلبه

دانشجوی دینی

تلَمّذ

شاگردی کردن، آموختن

بیش

بیشتر

متلاشی

فروپاشیده

موهبت

بخشش

الهی

ایزدی

چله

زه کمان که انتهای تیر در آن قرار دارد و با کشیدن و رها کردن آن، تیر پرتاب می شود

میرپنج

افسر ارشدی که فرماندهِ عده‌ای سرباز در حدود پنج هزار تن بود

سیّد ضیا

سیاستمدار ایرانی و نخست‌وزیر ایران در زمان احمدشاه قاجار، آخرین شاه دودمان قاجار بود. در کودتای ۱۲۹۹ خورشیدی همراه با رضاشاه شرکت داشت و رئیس‌الوزرای ایران شد و تا ۴ خرداد ۱۳۰۰ در این مقام بود

قلمرو ادبی:

آدمی زاد می توانست به نگاهِ آن یکی تکیه کند  ß  کنایه از نگاه گرم داشتن و مورد اعتماد بودن

همان طور که به یک بالش پَر تکیه می کند  ß  تشبیه

نگاهِ این یکی را در چلّۀ کمان بنشاند  ß  استعاره پنهان از نگاه نافذ

اُمّت و ملّت  ß  شبه جناس

 

امروز، سلطانِ درماندۀ قاجار، در آستانۀ سقوط نهایی، تازه متوجّه شده است که خوب است سلطنت کند نه حکومت؛ خدمت کند نه خیانت؛ امّا این غولِ بی شاخ و دُم که معلوم نیست از کدام جهنّمی ظهور کرده و چطور او را یافته اند و چطور او را  از دربانیِ سفارت آلمان به اینجا رسانده اند، تمامِ وجودش خودخواهی و زورپرستی و میل به استبداد و اطاعت از انگلیسی هاست ... شما، حرفی داری فرزندم؟

– از کجا دانستید که حرفی دارم، حاج آقا؟

– از نگاهتان. در نگاهتان اعتراضی هست.

– می گویم: «شما به تنومندیِ رضاخان اعتراض دارید یا به بیگانه پرستی اش»

– منظورت چیست فرزندم؟

– زمانی که ضمن بحث، می فرمایید «این غولِ بی شاخ و دُم» انسان به یادِ لاغریِ بیش از اندازۀ شما در برابرِ غول اندامیِ رضاخان می افتد و این طور تصوّر می کند که مشکلِ شما با رضاخان، مشکلِ شکل و شمایل و تنومندی اوست. نه اینکه او را آورده اند بی هیچ پیشینه در علم سیاست و دین و جاهل است و مستبد و به دلیل همین جهل هم او را نگه داشته اند، نه هیکل.

مدرّس سکوت کرد.

سکوت به درازا کشید.

آقا روح الله دانست که ضربه اش ساده؛ امّا سنگین بوده است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سقوط

فروافتادن

استبداد

خودکامگی

شمایل

چهره، رخسار

مستبد

خودکامه

جهل

نادانی

هیکل

پیکر، اندام

آستانه

قطعۀ زیرین چهارچوب در یا پنجره؛ در این درس، نقطۀ آغاز یک کار

قلمرو ادبی:

آستانۀ سقوط  ß  اضافه استعاری

جهنّم  ß  استعاره از جای پلید و نامناسب

این غولِ بی شاخ و دُم  ß  استعاره از رضاخان

 

عذر می خواهم حاج آقا! قصد آزارتان را نداشتم؛ شما، وقتی در حضور جمع به مسامحه به تنومندیِ یک نظامیِ بدکار اشاره می کنید، به بخشی از موجودیّتِ آن نظامی اشاره می فرمایید که پدیدآمدنش در ید اختیار آن نظامی نبوده و ارادۀ الهی و تنومندی پدر و مادرِ روستایی احتمالاً در آن نقش داشته است. در این حال، شما را به بی عدالتی مُتّهم خواهند کرد و اعتبار کلامِ عظیمتان را در باب خطرِ خوف آورِ استبداد، درک نخواهند کرد و همه جا خواهند گفت که آقای مدرّس، مَردِ خوب و شوخ طبعی است که سخنانِ نمکین بسیار می گوید؛ امّا مسائلِ جدّیِ قابل تأمّل، چندان که باید، در چنته ندارد و دشمنانِ شما و ملت و دین بهانه خواهند یافت و با آن بهانه، نه فقط شما را بلکه ما را که شما پرچمدارمان هستید، خواهند کوبید و لِه خواهند کرد ... .

باز، سلطۀ خاموشی.

طلاّب سر به زیر افکنده بودند. صدایشان از دهان این طلبۀ بی پروای خوش بیان بیرون آمده بود، بی کم و کاست.

مدرّس تأثرّ را پس نشاند.

– ممنونِ محبّتتان هستم؛ حضرت حاج آقا مدرّس؛ امّا من این مجلس را چندان شایسته نمی دانم که جای روحانیّت باشد. آنچه را که شما می گویید، دیگران هم می توانند بگویند. آنچه که شما می توانید انجام بدهید که دیگران نمی توانند، دعوتِ جمیع مسلمانانِ ایران است به مبارزۀ تَن به تَن با قاجاریان و رضاخانیان و جملگیِ ظالمان و وابستگانِ به اجانب. اگر سرانجام، به کمک ملّت، حکومتی بر کار آوردید که عطر و بوی حکومتِ مولا علی را داشت، وظیفۀ خود را به عنوان یک روحانیِ مبارزِ تمام عیار انجام داده اید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

عذر

پوزش

ید

دست

خوف

ترس

چنته

کیسه، توبره

بی پروا

بی باک

تأثرّ

اثرپذیری، اندوه

جملگی

همگی

اجانب

جمع اجنبی، بیگانگان

سلطه

چیرگی

مسامحه

آسان گرفتن، ساده انگاری

تمام عیار

کامل و بی نقصان، پاک، خالص

عیار

خالص، سنجه، مقابل غش و ناپاکی

قلمرو ادبی:

سخنانِ نمکین  ß  حس آمیزی

چیزی در چنته نداشتن  ß  کنایه از بی سوادی و ناآگاهی

سلطۀ خاموشی  ß  استعاره پنهان

 

– طلبۀ جوان! آیا منظورتان این است که اصولاً، من، موجودِ هدف گم کرده ای هستم؟

– خیر، هدفِ شما برای کوتاه مدّت خوب است که بنده به عنوانِ یک طلبۀ کوچکِ جست و جوگر، به این هدف اعتقاد دارم امّا روش تان را برای رسیدن به این هدف، روشی درست نمی دانم. شما، با دقّت و قدرت، به نقاطِ ضربه پذیرِ رضاخان ضربه نمی زنید؛ بلکه ضربه‌هایتان را غالبا، به سوی او و دیگران، بی هوا پرتاب می کنید. شما در سنگرِ مشروطیّت ایستاده اید؛ امّا یکی از رهبرانِ ما، سال ها پیش، از مشروعیّت سخن گفته است و در اسلام، شرع مُقدّمِ بر شرط است.

شما، به اعتقادِ این بندۀ ناچیز، این جنگ را خواهید باخت و رضاخان، به هر عنوان خواهد ماند و بساطِ قُلدْری اش را پهن خواهد کرد و ما را بار دیگر  چنان که ماهِ قبل فرمودید  از چاله به چاه خواهد انداخت؛ شاید به این دلیل که آقای مدرّس، تنهای تنها هستند و همراهانشان، اهل یک جنگِ قطعی نیستند و در عین حال، آقای مدرّس، گرچه به سنگرِ ظلم حمله می کند؛ امّا از سنگرِ عدل به سنگرِ ظلم نمی تازد. در این مشروطیّت، چیزی نیست که چیزی باشد ... .

– مانعی ندارد که اسم شریفتان را بپرسم؟

– بنده روح الله موسویِ خمینی هستم. از قم به تهران می آیم. البته به ندُرت.

– بله ... شما تا به حال، چندین جلسه محبّت کرده اید و به دیدنِ من آمده اید و همیشه همان جا پای در نشسته اید ... چرا تا به حال، در این مدّت، نظری ابراز نداشته بودید فرزندم؟ چرا تا به حال، این افکارِ جوان و زنده را بیان نکرده بودید؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بی هوا

بدون برنامه و حساب

شرع

راه و روش دین

بندۀ ناچیز

بنده حقیر و بی ارزش

باختن

شکست خوردن

قُلدْری

گردن کلفتی و زورگویی

تاختن

حمله کردن

شرع

راه و روش دین

مشروعیّت

منطبق بودن رویه های قانون گذاری و اجرایی حکومت با نظر مردم آن کشور

در اسلام، شرع مُقدّمِ بر شرط است‌

در دین اسلام شرع اسلام از شرط در قراردادها ارزشمندتر است

 

– می بایست که به حدّاقلّ پختگی می رسیدند، آقا! کلامِ خام، بدتر از طعامِ خام است

طلبۀ جوان، بهنگام برخاستن را می دانست، چنان که بهنگام سخن گفتن را.

طلبه برخاست.

مدرّس برخاست.

جملگیِ حاضران برخاستند.

حاج آقا روح الله، شما اگر زحمتی نیست یا هست و قبولِ زحمت می کنید، بیشتر به دیدنِ ما بیایید. بیایید و با ما گفت و گو کنید. البتّه بنده بیشتر مایلم که در خلوت تشریف بیاورید تا دو به دو در باب مسائل مملکت و مشکلاتِ جاری حرف بزنیم و بعد، شما نظریّات و خواسته های مرا به گوش طلّاب جوانِ حوزه برسانید ... .

سعی می کنم، آقا.

طلبۀ جوان، قدری به همه سو خمید و رفت تا باز برف‌های نکوبیده را بکوبد.

شب به شدّت سرد بود، دلِ روح الله، به حدّت گرم - «که آتشی که نمیرد، همیشه در دلِ او بود.»

مدرّس به طلّابِ هنوز ایستاده گفت: می بینم که درجا می جنبید؛ امّا جرئت ترکِ مجلس مرا ندارید ... تشریف ببرید! تشریف ببرید! اگر می خواهید پیِ این طلبۀ جوان بروید و با او طرحِ دوستی بریزید، شتاب کنید که فرصت از دست خواهد رفت ... .

طُلاّب جوان، در عرضِ پیاده رو در کنار هم، همه سر بر جانبِ حاج آقا روح الله گردانده، می رفتند در سکوت و نگین کرده بودند او را.

چه کسی می بایست آغاز کند؟

حاج آقا موسوی! ما همه مشتاقیم که با نظریّاتِ شما آشنا شویم ... ما مُشتاقِ دوستیِ با شما هستیم ... .

سنگ روی سنگ، برای ساختنِ ارکی به رفعتِ ایمان.

شهرِ سرد.

مهتابِ سرد.

یک تاریخ سرما.

و جوانی که با آتشِ درون، پیوسته در مخاطرۀ سوختن بود ... .

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ابراز

آشکار کردن

بهنگام

به وقت

در باب

در زمینه

حدّت

تیزی و تندی

پی

دنبال

ارک

قلعه، دژ

رفعت

اوج ، بلندی، والایی

بساط

گستردنی

او را نگین کرده بودند

گرداگرد او را گرفته بودند

مخاطره

خطر، خود را در خطر انداختن

سنگ روی سنگ، برای ساختنِ ارکی به رفعتِ ایمان

باید باورها و اعتقادات استوار داشته باشیم

قلمرو ادبی:

شدّت و حدّت  ß  جناس

سنگرِ مشروطیّت  ß  اضافه تشبیهی

بساطِ قُلدْری  ß  تشبیه

از چاله به چاه خواهد انداختن  ß  کنایه از اینکه از بد گرفتا بدتر شدن

سنگرِ ظلم  ß  اضافه تشبیهی

پختگی  ß  کنایه از باتجربگی

کلامِ خام  ß  حس آمیزی

کلامِ خام، بدتر از طعامِ خام است  ß  تشبیه پنهان

تا باز برف‌های نکوبیده را بکوبد  ß  کنایه از بازگشت

عبارت «که آتشی که نمیرد، همیشه در دلِ او بود»  ß  تضمین شعر حافظ

سنگ روی سنگ  ß  کنایه از اقدام برای سازندگی

رفعت ایمان  ß  اضافه استعاری

مهتابِ سرد  ß  حس آمیزی

یک تاریخ سرما  ß  کنایه از سرمای بسیار سوزان

آتشِ درون  ß  استعاره از عشق

سوختن  ß  کنایه از نابود شدن





معنی واژگان درس «قصّۀ عینکم»

فصل 16 : قصّۀ عینکم

معنی واژگان درس «قصّۀ عینکم»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

به قدری

به اندازه ای

حادثه

رویداد

فروغ

پرتو، تابش، نور

می درخشد

پرتو می افکند

گویی

مثل اینکه

کراوات

گردن آویز

متمدّن

شهری

تجدّد

نوگرایی

افراط

تندروی

متجدّدانه

نوگرایانه، روشنفکرانه

متلک

سخن نیشدار

عَلَم

پرچم

افسار

عنان

می مانید

مانند هستید

سو

دید، توان بینایی

بد و بیراه گفتن

ناسزا گفتن

گسیخته

پاره شده

شلخته

بی بند و بار، نامرتب

راه می افتد

درست شدن

بور

سرخ

حمل

تعبیر

مُهملی

بی کارگی و تنبلی

ولنگاری

بی بند و باری

دهاتی

روستایی

لات

در اینجا جوانمرد

کذا

آن چنانی، چنان

روضه

سوگواری

نقّال

داستان گو

رودربایستی

شرم

رُک و راست

بدون رودربایستی

تعزیه

شبیه خوانی

مرثیه

سوگ سروده

بادامی

مانند بادام

فرام

فریم، قاب عینک

قُلا

کمین

سر چیزی رفتن

سراغ چیزی رفتن

مسخره

ریشخند

شرارت

بدنهادی

موصوف

وصف شده

مضحک

خنده آور، مسخره آمیز

طالع

طلوع کننده

مخلوط

آمیخته

سرخوش

خوشدل

نکته گو

شوخ

شوخ

لطیفه گو

چشم مسلّح

چشم دارنده عینک

سابقۀ

پیشینه

سوءِظنّ

بدگمانی

خاصّه

به ویژه

جنجال

آشوب، داد و فریاد

یُغور

درشت و بدقواره

تاب دادن

پیچاندن

جور

هماهنگ

قوز

گوژ

چشم دوختن

خیره شدن

مهیب

سهمگین، ترس آور

هِر و هِر

پیاپی؛ نام آوا

قهقهه

خنده بلند و پیاپی

توهّم

پنداشتن

راه انداخته ام

درست کرده ام

مات و مبهوت

سرگشته و حیران

خیره خیره

برّ و برّ

پریدن

جهیدن

جستن

جهش کردن

کمیسیون کردن

تشکیل جلسه دادن

اخراج

بیرون انداختن

قدر

اندازه

بگی

گویی

دم

نزدیک

دکون

دکّان

خفّت

خواری

صحن

محوطه

قِران

ریال

خان‌

رئیس، امیر، بزرگ

به خویش بود

به حال خود بود

بس

فقط

چند چند

گروهی، چند نفر

تنگ

چسبیده

جانب

سمت، طرف

تپانچه

سلاح گرم دستی

گشوده

باز شده

محقّر

کوچک، حقیر

عُلما

جمع عالِم

حوزه‌

دبستان دینی

طرف شدن

رویارو شدن

بدنهاد

بد ذات

خلوص

پاکی

طهارت

پاکی

موقّر

با وقار، متین

رعیّت

عامه مردم

طلبه

دانشجوی دینی

تلَمّذ

شاگردی کردن، آموختن

بیش

بیشتر

متلاشی

فروپاشیده

موهبت

بخشش

الهی

ایزدی

سقوط

فروافتادن

استبداد

خودکامگی

شمایل

چهره، رخسار

مستبد

خودکامه

جهل

نادانی

هیکل

پیکر، اندام

عذر

پوزش

ید

دست

خوف

ترس

چنته

کیسه، توبره

بی پروا

بی باک

تأثرّ

اثرپذیری، اندوه

جملگی

همگی

اجانب

جمع اجنبی، بیگانگان

سلطه

چیرگی

شرع

راه و روش دین

بی هوا

بدون برنامه و حساب

شرع

راه و روش دین

بندۀ ناچیز

بنده حقیر و بی ارزش

باختن

شکست خوردن

قُلدْری

گردن کلفتی و زورگویی

تاختن

حمله کردن

ابراز

آشکار کردن

بهنگام

به وقت

در باب

در زمینه

حدّت

تیزی و تندی

پی

دنبال

ارک

قلعه، دژ

رفعت

اوج ، بلندی، والایی

بساط

گستردنی

او را نگین کرده بودند

گرداگرد او را گرفته بودند

مغتنم

با ارزش، غنیمت شمرده

مسامحه

آسان گرفتن، ساده انگاری

شماتت

سرکوفت، سرزنش، ملامت

نی قلیان

نی ای که از آن قلیان سازند

ابلاغ

رساندن نامه یا پیام به کسی

مخاطره

خطر، خود را در خطر انداختن

چفت

بست، زرفین، قلاب پشت در

فرنگی مآبی

به شیوۀ فرنگی ها و اروپایی ها

تمام عیار

کامل و بی نقصان، پاک، خالص

قُلا کردن

کمین کردن، در پی فرصت بودن

تعلیمی

عصای سبکی که به دست گیرند

هست و نیست

اصطلاح عامیانه است؛ بی برو برگرد

عیار

خالص، سنجه، مقابل غش و ناپاکی

شوربا

آش ساده که با برنج و سبزی می پزند

قدّاره

جنگ افزاری شبیه شمشیر پهن و کوتاه

نخ قند

نوعی نخ که از الیاف کَنَف ساخته می شود

هپل و هپو

لاقید و لا ابالی، هرج و مرج، دست و پا چلفتی

بقچه

پارچه بزرگی که در آن جامه و انواع قماش پیچند

فرنگی مآب

کسی که به آداب اروپاییان رفتار می کند، متجدّد

نوحه

آنچه در مراسم سوگواری و عزاداری خوانده می شود

شاه چراغ

لقبی که مردم شیراز به احمدبن موسی (ع) داده اند

قوّال

در اینجا مقصود بازیگر نمایش های دوره گردی است

زاد المعاد و کتاب جودی

کتاب دعا از علامه مجلسی و عبدالجواد جودی دورهٔ قاجار

کلون

قفل چوبی که پشت در نصب می کنند و در را با آن می بندند

قبا

نوعی جامۀ جلو باز که دو طرف جلو آن با دکمه بسته می شود

هردم بیل

هردن بیر (اصطلاح عامیانه و ترکی است)؛ بی نظم و بی ترتیب

میرپنج

افسر ارشدی که فرماندهِ عده‌ای سرباز در حدود پنج هزار تن بود

آستانه

قطعۀ زیرین چهارچوب در یا پنجره؛ در این درس، نقطۀ آغاز یک کار

مشروعیّت

منطبق بودن رویه های قانون گذاری و اجرایی حکومت با نظر مردم آن کشور

 



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



دانش زبانی: وابسته پسین

فصل 16 : قصّۀ عینکم

دانش زبانی

وابسته پسین

 

وابسته پسین:

پیش از این در مبحث گروه اسمی، با انواع وابسته های پیشین آشنا شدیم. اینک به انواع وابسته های پسین توجه کنید:

1) مضاف الیه  ß  روزِ میلاد

2) صفت شمارشی ترتیبی نوع دوم (با پسوند «ــُـم»)  ß  روزِ پنجم

3) صفت بیانی  ß  روزِ خوب، منظرۀ دیدنی

 





شعر «خاموشی دریا» و معنی شعر

فصل 17 : خاموشی دريا

درس هفدهم

خاموشی دریا

  • نویسنده: رابیندرانات تاگور
  • اثر: ماه نو و مرغان آواره

 

از شعله

به خاطر روشنایی اش

سپاس گزاری کن،

امّا چراغدان را هم

که همیشه صبورانه در سایه می ایستد،

از یاد مبر.

قلمرو فکری:

شکرگزار همه نعمت هایی باشید که شما را احاطه کرده و به شما سود می رساند. اما فراموش نکنید که چه کسی این نعمت ها را به شما داده است. از صاحب اصلی (خداوند) که صبورانه و بدون هیچ چشم داشتی به شما لطف کرده تشکر کن.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چراغدان

جاچراغی

روشنایی

دانش

قلمرو ادبی:

شعله  ß  استعاره یا نماد راهنما

از شعله ... سپاسگزاری کن  ß  جانبخشی

چراغدان  ß  استعاره از افراد فروتن، خرسند و بردبار، افرادی که معمولا به چشم نمی آیند؛ زمینه ساز راهنمایی و دانش

در سایه ایستادن  ß  کنایه از اینکه خودنمایی نمی کند

روشنایی و سایه  ß  تضاد

 

گریه کنی اگر

که آفتاب را ندیده‌ای

ستاره ها را هم

نمی بینی.

قلمرو فکری:

اگر توقع خود را بالا ببری و نسبت به چیزهای بزرگی که نداری ناسپاس شوی، نعمت هایی را که در اطرافت هست و از نظر تو کوچک هستند، از دست خواهی داد.

قلمرو ادبی:

آفتاب  ß  استعاره از چیزهای باارزش ودست نایافتنی؛ مجاز از خورشید

ستاره  ß  استعاره از چیزهای کم ارزش و کوچک و دست یافتنی

پیام:

غنیمت شمردن فرصت

 

ماهی در آب خاموش است و

چارپا روی خاک هیاهو می کند و

پرنده در آسمان آواز می خواند.

آدمی،

امّا

خاموشی دریا و

هیاهوی خاک و

موسیقی آسمان را در خود دارد.

قلمرو فکری:

ماهی ها در آب ساکت هستند و حیوانات در خشکی پر سر و صدا هستند. پرندگان در آسمان رها می شوند و پرواز می کنند، اما انسان موجودی است که همه اینها را با هم دارد و می تواند یکی یکی از آنها استفاده کند. گاهی سکوت می کند و گاهی حرف می زند و گاهی روحش را از همه چیز رها می کند تا به آسمان معبودش پرواز کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خاموشی

سکوت

چارپا

جانوران چهارپا

قلمرو ادبی:

ماهی ... خاموش است  ß  جانبخشی

چارپا ... هیاهو می کند  ß  جانبخشی

خاموشی دریا  ß  جانبخشی

هیاهوی خاک  ß  جانبخشی

خاموشی و هیاهو  ß  تضاد

پیام:

برتری آدمی

 

هنگامی که

در فروتنی،

بزرگ باشیم،

بیش از همه به آن بزرگ نزدیک شده ایم.

قلمرو فکری:

اگر متواضعانه ارزش خود را افزایش دهیم (به جای اینکه بخواهیم خود را با تکبر بالا ببریم!) پس از هر کس دیگری به خدا نزدیکتریم. به خدایی که بزرگترین و با ارزش ترین است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

فروتنی

تواضع

آن بزرگ

منظور خداوند است

قلمرو ادبی:

واژه آرایی کلمۀ «بزرگ»

 

ممکن

از ناممکن می پرسد:

«خانه ات کجاست؟»

پاسخ می آید:

«در رؤیای یک ناتوان.»

قلمرو فکری:

یعنی اگر انسان تلاش کند هیچ چیز غیر ممکن نیست. بنابراین جای «غیرممکن» تنها در ذهن انسان های ناتوانی است که هیچ تلاشی از خود نشان نمی دهند به خیال اینکه انجام دادن آن کار، غیرممکن است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ممکن

شدنی

ناممکن

ناشدنی

قلمرو ادبی:

ممکن و ناممکن  ß  تضاد

کل عبارت  ß  جانبخشی

پیام:

دوری از ناامیدی





متن «گنج حکمت: تجسّم عشق» و معنی متن

فصل 17 : خاموشی دريا

گنج حکمت

مهمانِ ناخوانده

  • نویسنده: جبران خلیل جبران
  • اثر: پیامبر و دیوانه

 

آنگاه برزیگری گفت: با ما از «کار» سخن بگو،

و او در پاسخ گفت:

من به شما می گویم که زندگی به راستی تاریکی است؛ مگر آنکه شوقی باشد،

قلمرو فکری:

در آن هنگام کشاورزی گفت: با ما از کار کردن حرف بزن و او در پاسخ گفت: من به شما این مطلب را می گویم که حقیقت زندگی تاریکی و خاموشی است، مگر آن که شوق و نشاطی وجود داشته باشد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

برزگر

کشاورز

شوق

شور، اشتیاق

قلمرو ادبی:

زندگی به راستی تاریکی است  ß  تشبیه

 

و شوق همیشه کور است؛ مگر آنکه دانشی باشد،

و دانش همیشه بیهوده است‌؛ مگر آنکه کاری باشد،

و کار همیشه تهی ست؛ مگر آنکه مِهری باشد.

قلمرو فکری:

و شوق و نشاط بیهوده و بی فایده است مگر آنکه علم و دانشی پشت آن باشد.

و علم و دانش بیهوده و عبث خواهد بود مگر آنکه به کار انسانی بیاید،

و کاری که پشت آن مهر و عشق نباشد عبث و بی فایده است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تهی

خالی

بیهوده

بی نتیجه

مِهر

عشق

قلمرو ادبی:

شوق همیشه کور است  ß  جانبخشی

 

شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید، و پیوسته بار وظیفه‌ای را بی رغبت به دوش کشید،

زنهار، دست از کار بشویید؛

زیرا آن که با بی میلی، خمیری در تنور نهد، نانِ تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند.

کار، تجسّم عشق است!

قلمرو فکری:

اگر در توان شما آمیختن مهر و عشق و محبت به کار وجود ندارد و همیشه به عنوان یک وظیفه به کار نگاه می کنید، دست از کار کردن بکشید.

زیرا کسی که با بی میلی خمیری در تنور قرار دهد نان تلخ و بی مزه ای در اختیار انسان قرار خواهد داد.

کار نماد و مبیّن عشق و محبت است!

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

را (در «شما را»)

دارندگی

شما را اگر توان نباشد

اگر شما توان ندارید

درآمیختن

در هم کردن

زنهار

آگاه باشید

نهادن

قرار دادن؛ گذاشتن

واستاندن

گرفتن

تجسّم

پیکر بخشی

قلمرو ادبی:

بار وظیفه‌  ß  اضافه تشبیهی

به دوش کشید  ß  کنایه

دست از کار شستن  ß  کنایه از رها کردن

انسان را تنها نیمه سیر کند:  ß  کنایه از اینکه بسنده نیست



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



معنی واژگان درس «خاموشی دریا»

فصل 17 : خاموشی دريا

معنی واژگان درس «خاموشی دریا»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چراغدان

جاچراغی

روشنایی

دانش

خاموشی

سکوت

چارپا

جانوران چهارپا

فروتنی

تواضع

آن بزرگ

منظور خداوند است

ممکن

شدنی

ناممکن

ناشدنی

برزگر

کشاورز

شوق

شور، اشتیاق

تهی

خالی

بیهوده

بی نتیجه

مِهر

عشق

تجسّم

پیکر بخشی

را (در «شما را»)

دارندگی

شما را اگر توان نباشد

اگر شما توان ندارید

درآمیختن

در هم کردن

زنهار

آگاه باشید

نهادن

قرار دادن، گذاشتن

واستاندن

گرفتن





دانش زبانی: تفاوت مسند و قید

فصل 17 : خاموشی دريا

دانش زبانی

تفاوت مسند و قید

 

تفاوت مسند و قید:

جمله های زیر را بخوانید:

  • الف) طبیعت، زیبا است.
  • ب) طبیعت، زیبا آفریده شده است.

مشاهده می کنید که جمله «الف» پس از حذف واژه «زیبا» بی معنا می شود؛ چون «زیبا» مسند جمله و از اجزای اصلی آن است؛ ولی جمله «ب» همچنان کامل است؛ چون «زیبا» در این جمله قید است و حذف آن نقصی ایجاد نمی کند. برای مثال:

  • خندان:

علی با دیدن مادرش خندان شد. (مسند)

او همیشه خندان است. (مسند)

او خندان به مدرسه رفت. (قید)

 

  • چگونه:

حال مادرت چگونه است؟ (مسند)

امتحان چگونه بود؟ (مسند)

چگونه آمدی؟ (قید)

چگونه از دنیا رفت؟ (قید)





شعر «خوان عدل» و معنی شعر

فصل 18 : خوان عدل

درس هجدهم

خوان عدل

  • نویسنده: یوهان ولفگانگ گوته
  • اثر: دیوان غربی – شرقی

 

شرق از آنِ خداست

غرب از آنِ خداست

و سرزمین های شمال و جنوب نیز

آسوده در دستان خداست.

قلمرو فکری:

شرق، غرب، شمال و جنوب یعنی سرتاسر عالم برای خداست و اوست که همه را با قدرت خویش اداره می کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خوان

سفره

از آنِ

مالِ، برایِ

آسوده

راحت، به آسانی

قلمرو ادبی:

در دستان خدا بودن  ß  کنایه از تحت فرمان و قدرت الهی بودن

دست  ß  مجاز از اختیار

سرزمین‌های شمال و جنوب  ß  مجاز از کل جهان

شرق و غرب  ß  تضاد

شمال و جنوب  ß  تضاد

واج آرایی حرف «س» در جملۀ آخر

 

اوست که عادل مطلق است،

و خوان عدل خود را بر همگان گسترده

باشد که از میان اَسمای صدگانه اش،

او را به همین نام بستاییم،

آمین!

قلمرو فکری:

خداوند تنها عدلی است که عدالتش همه چیز را فرا گرفته و به کسی ستم نمی کند. در میان نام های بسیار خداوند، باید او را به این نام (یعنی عدالت) ستایش کنیم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خوان

سفره گسترده

اسما

جمع اسم، نام ها

عادل

منصف، با عدالت

همگان

همه موجودات

مطلق

بی قید و شرط، صرف، همیشگی

قلمرو ادبی:

خوان عدل  ß  اضافه تشبیهی

خوان گستردن  ß  کنایه از نعمت دادن

خوان عدل گستردن  ß  کنایه از عدالت ورزیدن

صدگانه  ß  مجاز از بسیار

کل بند  ß  تلمیح به جمله هایی از سعدی:

خوان رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده. پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه روزی به خطای منکر نبرد.

 

اگر فکر و حواسم این جهانی است،

بهره ای والاتر از بهر من نیست

روح را خاک نتواند مبدّل به غبارش سازد،

زیرا هر دَم به تلاش است تا که فرا رود.

قلمرو فکری:

اگر فکر و حواسم معطوف به این جهان باشد (تفکر مادی گرایانه داشته باشم) بهره ای بالاتر از این دنیا هم نصیب من نمی شود. (فقط دنیا را دارم و از آخرت بی بهره‌ام.)

افکار مادی هیچ بهره‌ای از معنویت نخواهد برد و روح والای انسانی چون متعالی است، جسم مادی نمی تواند آن را بی ارزش سازد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

این جهانی

زمینی، مادی

از بهر

بهر، برای، نصیب

دَم

نفس

فرا رود

بالا رود

مبدل ساختن

دگرگون ساختن، تغییر دادن

قلمرو ادبی:

فکر و حواسم  ß  مجاز از کل وجود

بهر و بهره  ß  جناس ناهمسان

است و نیست  ß  جناس، سجع و تضاد

دَم  ß  مجاز از لحظه

خاک  ß  مجاز از جسم یا دنیا

 

هر نَفَسی را دو نعمت است:

دم فرو دادن و برآمدنش؛

آن یکی مُمدّ حیات است،

این یکی مُفرِّح ذات؛

و چنین زیبا، زندگی در هم تنیده است

و تو شکر خدا کن، به هنگام رنج

و شکر او کن، به وقت رَستن از رنج.

قلمرو فکری:

در هر نفس کشیدن دو نعمت است: دم و بازدم؛ فرو دادن نَفَس، یاری دهندهٔ زندگی است و بازدم سبب شادی وجود است.

(این نمونه ای از زیبایی های نعمت های خدا بود) و سراسر زندگی ما را همین نعمت های زیبای خداوند تشکیل داده است. و تو (ای انسان) هم در هنگام سختی ها خدایت را شکر کن و هم هنگامی که از سختی های زندگی نجات یافتی شکر او را به جا بیاور.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دَم

نفس 

فرو دادن

پایین دادن

برآمدن

بالا آمدن

مُمِدّ

یاری دهنده

حیات

زندگی

رستن

نجات یافتن، رها شدن

تنیده

بافته، تابیده

رنج

سختی

مفرِّح

فرح بخش، شادی بخش

قلمرو ادبی:

فرو دادن و بر آمدن  ß  تضاد

حیات و ذات  ß  سجع

کل بند  ß  تلمیح سخن معروف سعدی:

هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون برمی آید مفرح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب

 

بگذار بر پشت زین خود معتبر بمانم

تو در کلبه و خیمهٔ خود باز بمان

بگذار که سرخوش و سرمست به دوردست ها روم

و بر فراز سرم هیچ جز اختران نبینم.

قلمرو فکری:

بگذار راحت و آسوده به سفرم ادامه دهم، در حالی که تو در همان سکوت و بدون تلاش بمانی. بگذار در حرکت باشم و چیزی جز آسمان بالای سرم نبینم. یعنی می خواهم روحم را به اوج (ارزش) ببرم و به چیزی جز نعمت های خدا فکر نکنم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

معتبر

با اعتبار

اختر

ستاره

فراز

بالا

عبارت «خوش و سرمست به دوردست ها روم»:

  • خوش  ß  قید
  • مست  ß  معطوف به قید

قلمرو ادبی:

پشت زین ماندن  ß  کنایه از به سیر و سیاحت پرداختن

در کلبه و خیمه ماندن  ß  کنایه از در حضر و در خانه ماندن و تنهایی

بر فراز سرم هیچ جز اختران نبینم  ß  اغراق

بر و سر  ß  جناس

 

او اختران را در آسمان نهاده

تا به برّ و بحر نشانمان باشند

تا نگه به فرازها دوزیم

تا از این ره، لذّت اندوزیم.

قلمرو فکری:

خداوند ستارگان را در آسمان قرار داد تا بتوانیم در دریاها و بیابانی که در آن هستیم راه خود را پیدا کنیم. و نیاز ما به نگاه به ستارگان آسمان به ما می آموزد که برای لذت بردن از سفر زندگی که مانند یک سفر است همیشه به آسمان نگاه کنیم و به هیچ چیز جز خدا فکر نکنیم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

برّ

خشکی، بیابان

بحر

دریا

اندوختن

ذخیره کردن

نهادن

گذاشتن

قلمرو ادبی:

برّ و بحر  ß  مجاز از همۀ جهان

بر و بحر  ß  جناس ناهمسان

بر و بحر  ß  تضاد و تناسب

دوزیم و اندوزیم  ß  سجع

پیام:

1) خداوند ستارگان را در آسمان به عنوان نشانه قرار داده

2) باید نگاهمان به بالا و به عالم ملکوت و معنا باشد



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



متن «روان خوانی: آذرباد» و آرایه های متن

فصل 18 : خوان عدل

روان خوانی

آذرباد

  • نویسنده: ریچارد باخ
  • اثر: پرنده ای به نام آذرباد
  • ترجمه: سودابه پرتوی

 

صبح بود و پرتو آفتاب مانند طلا روی امواج دریا می درخشید. نزدیک به یک کیلومتر دور از ساحل یک قایق ماهیگیری آب را شکافته، به پیش می رفت. از سوی دیگر، هلهله و آوای مرغان دریایی که برای به دست آوردن غذای خود به ساحل روی آورده بودند، در فضا طنین افکنده بود. روز پر تحرّک دیگری شروع می شد. در مسافتی دورتر، آذرباد مشغول تمرین پرواز بود.

آذرباد، یک مرغ عادی نبود که از تمرین سَر بخورد. بیشتر مرغ های دریایی نمی خواستند بیش از آنچه راجع به پرواز می دانستند، بیاموزند. برای آنها فقط پرواز به طرف ساحل برای دست یافتن به غذا مطرح بود، ولی آذرباد بیش از هر چیز در زندگی از آموختن پرواز لذّت می برد. او به زودی دریافت که این طرز فکر سبب می شود که او محبوبیت خود را میان دیگران از دست بدهد.

مادرش پرسید: «چرا ... آذرباد؟ چرا برایت سخت است که مثل دیگران باشی؟! چرا نمی پذیری که این جور پروازها برای پرندگان دیگر مناسب است، نه برای ما. پسرم چرا غذا نمی خوری؟ تو یک پارچه پوست و استخوان شده ای.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پرتو

اشعه

امواج

جمع موج

هلهله

هیاهو

افکنده بود

پیچیده بود

آذر

آتش

محبوبیت

پسندیدگی

نزدیک

حدود

هلهله

خروش

آوای مرغان

صدای مرغان

طنین

انعکاس صدا

موج دریا  ß  ترکیب اضافی

می درخشید  ß  ماضی استمراری

هلهله و آوای مرغان  ß  ترکیب اضافی

روز پر تحرّک  ß  ‌ترکیب وصفی

مشغول  ß  مسند

یک مرغ  ß  صفت اشاره

عادی  ß  صفت نسبی

می دانستند  ß  ماضی استمراری

بیاموزند  ß  مضارع التزامی

مطرح  ß  مسند

دست یافتن  ß  متمم

فقط  ß  قید

به زودی  ß  قید

قلمرو ادبی:

پرتو آفتاب مانند طلا  ß  ‌تشبیه

روی آوردن بودند  ß  ‌کنایه از آمدن

سَر بخورد  ß  کنایه از سرخورده شود، دل زده شدن، نا امید شدن

از دست دادن  ß  کنایه

تو یک پارچه پوست و استخوان شده ای  ß  کنایه از اینکه لاغر شده ای

 

مادرش پرسید: «چرا ... آذرباد؟ چرا برایت سخت است که مثل دیگران باشی؟! چرا نمی پذیری که این جور پروازها برای پرندگان دیگر مناسب است، نه برای ما. پسرم چرا غذا نمی خوری؟ تو یک پارچه پوست و استخوان شده ای.»

آذرباد: «برای من مهم نیست که استخوان و پوست باشم. من می خواهم نهایت توانایی خودم را در کار پرواز بسنجم.»

پدرش با مهربانی می گفت: «ببین پسرم! زمستان نزدیک است و قایق رانان کمتر روی آب خواهند آمد. ماهی ها در عمق زیادی شناور خواهند شد. تمرینِ پرواز کار بدی نیست ولی برای تو نان و آب نمی شود. پسرم فراموش نکن که منظور از پرواز، به دست آوردن خوراک است.»

آذرباد سرش را به علامت رضا تکان داد و برای چند روز آینده، کوشید تا مانند دیگران باشد، ولی خود را نمی توانست راضی کند. با خود می اندیشید که اگر تمام این وقت را صرف آموختن پرواز کرده بود، چقدر می توانست پیشرفت بکند. طولی نکشید که آذرباد دوباره تنها شد. دور از ساحل، گرسنه ولی خوشحال بود؛ زیرا که دوباره آموختن را آغاز کرده بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بسنجم

اندازه بگیرم

رضا

خرسندی،پذیرش

راضی

خرسند، خوشنود

صرف کردن

خرج کردن

منظور از پرواز

هدف از پرواز کردن

کوشید

تلاش کرد

حرف «ت» در «برایت» (برای تو)  ß  متمم

سخت  ß  مسند

مناسب  ß  مسند

پرندگان دیگر  ß  ترکیب وصفی

تو یک پارچه  ß  قید

بسنجم  ß  مضارع التزامی

نزدیک  ß  مسند

کمتر  ß  قید

عمر زیاد  ß  ترکیب وصفی

خواهند شد  ß  فعل آينده

می اندیشید  ß  ماضی استمراری

تنها  ß  مسند

قلمرو ادبی:

استخوان و پوست  ß  کنایه از لاغر بودن

نان و آب  ß  مجاز از خورد و خوراک

به دست آوردن  ß  کنایه از کسب کردن

ببین پسرم  ß  حس آمیزی

 

مسئلهٔ اصلی سرعت بود و او با یک هفته تمرین توانست بیش از هر مرغ دریایی دیگر سرعت بیاموزد. وی در اندک مدّتی فرسنگ ها راه می رفت و با این سرعت، معمولاً بال های او ثبات خود را از دست می دادند. باز هم تمرین می کرد. هزار متر بالا رفت و به طرف پایین سرازیر شد ولی هر بار بال چپش چند ثانیه از حرکت باز می ایستاد و در این حال به شدّت به طرف چپ کشیده می شد. ده بار این پرواز را تکرار کرد و هر بار وقتی به سرعت هفتاد کیلومتر در ساعت می رسید، بال‌هایش در هم می پیچید، مقداری از پرهایش کنده می شد و به سختی در آب می افتاد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

فرسنگ

شش کیلومتر

ثبات

استواری

باز می ایستاد

توقف می کرد

در هم می پیچید

پیچ می خورد

اندک مدت

زمان کوتاه

ثبات

مقاومت، استحکام

مسئلهٔ اصلی  ß  ترکیب وصفی

وی  ß  نهاد

معمولاً  ß  ‌قید

هر بار  ß  ترکیب وصفی

بال چپش  ß  ترکیب وصفی

چند ثانیه  ß  ترکیب وصفی

کشیده می شد  ß  فعل مجهول

در هم می پیچید  ß  ماضی استمراری

قلمرو ادبی:

بالا و پایین  ß  تضاد

 

اکنون سرعت او از مرغان دریایی دیگر زیادتر شده بود، ولی این پیروزی، زودگذر بود؛ زیرا به محض اینکه زاویه پروازش را عوض کرد، باز همان اتفّاق همیشگی روی داد؛ بال هایش در هم پیچید و به سختی در دریا افتاد. وقتی به خود آمد، شب بود و مهتاب در آسمان پدیدار شده بود. آذرباد مدّتی روی آب شناور بود. خود را در آب رها کرد و در حالی که فرو می رفت از درون ندایی شنید: «این راه حل نیست. تو یک مرغ دریایی هستی و طبیعت، سر راه تو مشکلاتی نهاده است. وقتی می توانستی این طور پروازها را بیاموزی که تکامل مغزت از این بیشتر می بود. اگر باید با سرعت زیادتر پرواز کنی، بال‌های کوتاه می داشتی. پدرت حق داشت، باید حماقت را کنار بگذاری، به دیگران بپیوندی و از اینکه مرغ دریایی محدود و بیچاره هستی، راضی  باشی.» از آن لحظه به بعد خود عهد کرد که یک مرغ دریایی عادی باشد… روزها گذشت. آذرباد با خود می اندیشید: «آنچه احتیاج دارم فقط یک بال کوتاه است؟» می توانم بال‌هایم را جمع کنم و فقط با نوک آنها پرواز کنم. آذرباد سپس دو هزار متر ارتفاع گرفت و بدون اینکه برای یک لحظه فکر مرگ یا شکست را بکند، بال‌هایش را جمع کرد و شروع به پایین آمدن کرد. چشم‌هایش را در جهت خلاف باد بست و همین طور که باد، محکم به صورتش می خورد، وجد و شادی را در رگ های خود حس می کرد. آذرباد از اینکه پیمان خود را شکسته بود، احساس پشیمانی نداشت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حماقت

بی خردی، نادانی

راضی

خرسند

وجد

شور

مهتاب

تابش ماه

ندا

صدا

عهد

پیمان

گذشت

سپری شد، طی شد

وجد

شادی

اکنون  ß  قید

زیادتر  ß  مسند

شده بود  ß  ماضی بعید

زودگذر  ß  مسند

زاویهٔ پرواز  ß  ترکیب اضافی

باز  ß  قید

به سختی  ß  قید

شناور  ß  مسند

راه حل  ß  ‌مسند

روزها  ß  نهاد

گذشت  ß  سپری شد

می اندیشید  ß  ماضی استمراری

فقط  ß  ‌قید

دو هزار  ß  سفت

بکند  ß  مضارع التزامی

محکم  ß  قید

صورت  ß  متمم

می خورد  ß  ماضی استمراری

شکسته بود  ß  ماضی بود

قلمرو ادبی:

و یک مرغ ... مشکلاتی نهاده است  ß  تشخیص (جانبخشی)

سر راه تو مشکلاتی نهاده است  ß  استعاره پنهان

کنار بگذاری  ß  کنایه از رها کردن

رگ ها  ß  ‌مجاز از وجود (استعاره پنهان)

 

پیش از سپیده دم، آذرباد شروع به تمرین کرده بود. از شعف و شور زندگی لرزش خفیفی بر اندام خود احساس می کرد و از اینکه بر ترس خود غلبه کرده بود، به خود می بالید. به سوی دریا سرازیر شد. پس از پیمودن چهار هزار متر به نهایت سرعت خود رسیده بود. مانند دیوار محکمی باد را می شکافت و به پیش می رفت. با سرعت دویست و چهل کیلومتر در ساعت در پرواز بود. به هیچ چیز جز پیروزی فکر نمی کرد. او به سرعت نهایی رسیده بود. یک مرغ دریایی توانسته بود با سرعت دویست و چهل کیلومتر در ساعت پرواز کند. این بزرگ ترین لحظه در تاریخ مرغ های دریایی بود.

آذرباد به طرف مکان دور افتاده خود رفت و به تمرین خود ادامه داد. او به تدریج با تمام فنون هوانوردی آشنا می شد. آن روز او با هیچ کس سخن نگفت و تا غروب پرواز می کرد؛ حلقه زدن، کند غلتیدن، تند غلتیدن و انواع چرخیدن را تمرین کرد و آموخت.

او با خوشحالی، پیش از فرود آمدن در هوا حلقه ای زد و سپس به زمین نشست و با خود فکر کرد وقتی همه مرغان بدانند، غرق در شادی خواهند شد؛ زیرا ما می فهمیم که توانایی ما مرغان دریایی بیش از آن است که گمان می کردیم. حالا زندگی چقدر پر معنی شده است. ما می توانیم در زندگی هدف دیگری داشته باشیم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سپیده دم

سحرگاه، هنگام صبح

شعف

شور، شادمانی

خفیف

کم

می بالید

افتخار می کرد

فنون

جمع فن

غلبه کردن

پیروز شدن

غلتیدن

چرخیدن به دور خود

غرق در شادی

بسیار شادمان شدن

پیش از سپیده دم  ß  گروه قیدی

می بالید  ß  ماضی استمراری  (سوم شخص مفرد)

نهایی  ß  صفت نسبی

به تدریج  ß  قید

آشنا  ß  مسند

با خوشحالی  ß  قید

حالا  ß  قید

زندگی  ß  نهاد

پر معنی  ß  مسند

شده است  ß  ماضی نقلی

قلمرو ادبی:

مانند دیوار محکمی  ß  تشبیه

کند و تند  ß  تضاد

زندگی چقدر پر معنی شده است  ß  ‌استعاره پنهان

غرق شدن در چیزی  ß  کنایه از نهایت آن چیز شدن (مانند غرق در شادی به معنای بسیار شادمان شدن)

 

وقتی نزدیک مرغان دریایی رسید، دید که آنها دور هم جمع شده اند و مشغول مشورت درباره مسئله ای هستند. مدّتی در این حالت، نگران بودند.

- «آذرباد! در وسط بایست»، صدای رئیس گروه، خشک و جدّی بود. ایستادن در وسط دو معنی داشت: افتخار یا ننگی بزرگ!

رئیس گروه داد زد: «آذرباد! برای ننگ بزرگی که به وجود آورده ای، رو به روی مرغ های دریایی بایست! یک روز خواهی دانست که سرپیچی از قوانین اجتماع در زندگی برای تو سودی نداشته است.»

مرغان دریایی حق ندارند در چنین موقعیتی به رئیس خود جواب بدهند؛ ولی آذرباد خاموش نماند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خاموش

ساکت

ننگ

بدنامی، بی آبرویی

نزدیک  ß  قید

خشک  ß  مسند

قوانین اجتماع  ß  ترکیب اضافی

سود  ß  مفعول

نداشته است  ß  ماضی نقلی

خاموش  ß  مسند

قلمرو ادبی:

نگران  ß  ‌ایهام:

  • 1) بیننده
  • 2) پریشان

صدای خشک  ß  حس آمیزی

افتخار و ننگ  ß  تضاد

سرپیچی  ß  کنایه از نافرمانی

 

«سرپیچی از قوانین اجتماع؟ این غیر ممکن است! برادران من، چه کسی مسئولیت را بهتر از آن مرغ دریایی می فهمد که مفهوم و هدف والاتری در زندگی می جوید؟! هزاران سال ما برای پیدا کردن کلّه ماهی ها و نانِ مانده در میان قایق ها و صخره ها تلاش کرده ایم و حالا دلیل دیگری برای زندگی داریم: آموختن، یافتن و آزاد بودن. تنها اندکی مهلت به من بدهید تا به شما نشان بدهم که چه یافته ام.»

مرغان دریایی حاضر نشدند عظمت آنچه را که می توانستند در پرواز بیابند، بپذیرند. آنها نخواستند چشمان خود را باز کنند و به دقّت به دنیا بنگرند. آذرباد هر روز چیز تازه ای یاد می گرفت. آنچه آرزو داشت که گروه مرغان دریایی بیاموزند و انجام دهند، خودش به تنهایی انجام می داد. از قیمتی که برای به دست آوردن این نعمت بزرگ پرداخته و از گروه مرغان خارج شده بود، هیچ غمگین نبود. آذرباد در این مدّت درک کرد که زندگی یکنواخت، ترس و خشم عواملی هستند که عمر مرغان دریایی را کوتاه می کنند.

عصر یک روز دو مرغ آمدند و آذرباد را در آسمانِ آرام و راحتش یافتند. آذرباد پرسید: «شما کی هستید؟»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

عظمت

بزرگی

بنگرند

نگاه کنید

درک کرد

دریافت، فهمید

عوامل

جمع عامل

والاتر

بالاتر، برتر

صخره‌

تکه سنگ بزرگ

بنگرند

ببینند

هیچ

اصلاً

هیچ غمگین نبود

برای او مهم نبود

غیر ممکن  ß  مسند

برادران من  ß  منادا

می جوید  ß  مضارع اخباری

تلاش  ß  مفعول

اندکی  ß  قید

بدهید، بیاموزند و انجام دهند  ß  مضارع التزامی

یافته اند  ß  ماضی نقلی

حاضر  ß  مسند

بنگرند  ß  ببینند

به تنهایی  ß  قید

هیچ  ß  قید

غمگین  ß  مسند

قلمرو ادبی:

سرپیچی  ß  کنایه از نافرمانی

به دست آوردن  ß  ‌کنایه

چشمان خود را باز کنند  ß  کنایه از اینکه آگاه شوند

 

- «آذرباد، ما از گروه تو هستیم. ما برادران توایم و آمده ایم تا تو را به مکانی بالاتر ببریم.»

آذرباد با آن مرغان به پرواز درآمد. حس می کرد که با سرعت دویست و پنجاه کیلومتر در ساعت، پروازی عادی می کند. سرعت دویست و هفتاد و سه برایش سرعت نهایی بود؛ ولی باز آرزو داشت که بتواند تندتر برود. پس هنوز برای او محدودیتّی وجود داشت و با اینکه خیلی تندتر از گذشته پیش رفت؛ ولی باز سرعتی وجود داشت که رسیدن به آن برایش میسّر نبود.

یک روز صبح، وقتی با آموزگارش، بزرگ امید، مشغول تمرین حلقه زدن با بال های بسته بود، اندیشه ای در خاطرش گذشت و چنین پرسید:

»پس بقیه کجا هستند، بزرگ امید؟«

در اینجا مرغ ها افکار خود را به آرامی و بدون سر و صدا به یکدیگر انتقال می دهند و آذرباد نیز از این فن استفاده می کرد.

«پس چرا مرغان بیشتری اینجا نیستند. در آنجا که پیش از این بودم ... .»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

میسّر

شدنی، ممکن

افکار

جمع فکر

اندیشه

فکر

برادران  ß  مسند

تندتر  ß  قید

میسر  ß  مسند

بزرگ امید  ß  بدل است برای آموزگار

چنین  ß  قید

به آرامی  ß  قید

بدون سر و صدا  ß  قید

نیز  ß  قید

اینجا  ß  قید

 

بزرگ امید سخن او را برید و چنین گفت: «هزاران هزار مرغ دریایی وجود دارد ... می دانم!

تنها جوابی که می توانم به تو بدهم این است که فراموش مکن که شاید میان یک میلیون مرغ دریایی، تو تنها کسی بودی که این طرز فکر را داشتی. ما از یک دنیا به دنیای دیگر می رفتیم که به نظر شبیه یکدیگر می آمدند؛ بدون اینکه به خاطر بیاوریم از کجا آمده ایم و اهمّیت بدهیم به اینکه به کجا می رویم. تنها برای آن لحظه زندگی می کردیم. می دانی ما چند مرحله از حیات را طی کردیم تا فهمیدیم که در عالم، به غیر خوردن، جنگیدن و قدرت طلبی مرغان چیزهای دیگری نیز وجود دارد. ده هزار مرحله و بعد صدها مرحله دیگر را طی کردیم تا آموختیم تکامل وجود دارد و صدها سال دیگر را باید طی کنیم تا بفهمیم که هدف ما در زندگی، یافتن تکامل و سپس نشان دادن راه آن به دیگران است!

ما دنیای بعدی خود را از روی اصولی که در دنیا می آموزیم بر می گزینیم. اگر هیچ نیاموزیم، دنیای بعدی نیز تاریک و پر از محدودیت ها خواهد بود، ولی تو آذرباد، این قدر سریع آموختی که مجبور نشدی از این هزاران مرحله، عبور کنی و به اینجا برسی!»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

برید

قطع کرد

طرز

شیوه، روش

حیات

زندگانی

طی کنیم

بپیماییم

بر می گزینیم

انتخاب می کنیم

حیات

زندگی

عالم

دنیا

قدرت طلبی

طالب قدرتمند بودن

آموختیم

یاد گرفتیم

اصول

جمع اصل

تکامل

فرگشت؛ رو به کمال رفتن

تو  ß  نهاد

تنها  ß  قید

می رفتیم  ß  ماضی استمراری

می دانی، می آموزیم و بر می گزینیم  ß  مضارع اخباری

چند  ß  صفت پرسشی برای مرحله

چیزهای دیگر  ß  نهاد

نیز  ß  قید

هیچ  ß  مفعول

نیاموزیم  ß  مضارع التزامی

پر  ß  مسند

محدودیت ها  ß  متمم

آذرباد  ß  منادا

سریع  ß  قید

مجبور  ß  مسند

قلمرو ادبی:

سخن او را برید  ß  استعاره پنهان

 

نزدیک به یک ماه گذشت. آذرباد با سرعت عجیبی می آموخت و همیشه در آموختن سریع بود، ولی حالا که شاگرد برِناک بود، تجربه ها و اندیشه های استاد خود را حتّی سریع تر جذب می کرد. بالاخره روزی رسید که برناک باید می رفت. اینها آخرین کلمات برناک بودند: «آذرباد، تنها عشق بیاموز و در این راه بکوش.»

روزها سپری می شد و آذرباد بیشتر به فکر زندگی اش در کره زمین می افتاد. همان طور که روی ماسه ها ایستاده بود با خود می اندیشید که شاید مرغی در کره زمین وجود داشته باشد که بخواهد مانند او در زندگانی معنایی بالاتر از دنبال ماهی و تکّه نان رفتن بیابد. مفهوم عشق ورزیدن برای او این بود که آنچه را دریافته است، به مرغان دیگری که می خواهند، بیاموزد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

برِناک

استاد آذرباد

سپری می شد

طی می شد

بکوش

تلاش کن

عجیب  ß  صفت

بالاخره  ß  قید

بیشتر  ß  قید

ایستاده بود  ß  ماضی بعید

می اندیشید  ß  ماضی استمراری

شاید  ß  قید

قلمرو ادبی:

ماهی و تکّه نان  ß  مجاز از چیزهای بی ارزش دنیایی

 

بالاخره آذرباد تصمیم خود را گرفت: «بزرگ امید، من باید به زمین برگردم. شاگردان تو خیلی خوب پیش می روند و آنها به آسانی می توانند شاگردان جدیدی را آموزش دهند.»

پس از این، آذرباد در خیال خود تصویر گروهی دیگر از مرغان دریایی را در ساحل دیگر ترسیم کرد و به آسانی و به تجربه می دانست که او تنها جسمی مرکّب از استخوان و پر نیست؛ بلکه مظهر و نماینده کاملی از آزادی و بلند پروازی است که با هیچ چیز محدود و مقیّد نمی شود.

«در پرواز هدفی بالاتر از پریدن به این سو و آن سو وجود دارد.» یک حشره نیز همین کار را انجام می دهد. پس از سه ماه، آذرباد شش شاگرد پیدا کرده بود. آنها همه از جامعه مرغان رانده شده بودند و همه برای آموختن پرواز شور و هیجان داشتند، ولی برای آنها تمرین پرواز، راحت تر از معنی و هدف آن بود. «هر یک از ما در واقع صورتی از مرغ حقیقت هستیم، صورتی از آزادی مطلق.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مرکّب

ترکیب شده

به این سو و آن سو

به این طرف و آن طرف

مقیّد

وابسته، گرفتار شده

هیجان

شور

رانده

دور کرده شده، طرد شده، اخراج شده، تبعید شده

مظهر

نماد، نشان دهنده، نماینده

بلند پروازی

اوج طلبی، افزون خواهی، افزون طلبی

به آسانی  ß  قید

تنها  ß  قید

رانده شده بودند  ß  ماضی بعید

شور و هیجان  ß  مفعول

قلمرو ادبی:

استخوان و پر  ß  مجاز از ماده

مرغ حقیقت  ß  اضافه تشبیهی

هر یک از ما ... صورتی از آزادی مطلق  ß  تشبیه

 

آذرباد وقت غروب این سخنان را می گفت: «آموختن دقیق و کامل پرواز، یک قدم ما را به درک جوهر و باطن خود نزدیک می کند. هر چیزی که ما را محدود می کند، باید پشت سر گذاشته شود؛ برای این است که سرعت زیاد، کم و فنّ هوانوردی را می آموزیم.»

ولی هیچ کدام از شاگردان آذرباد، حتی رزمیار هنوز نفهمیده بود که پرواز روح و اندیشه، مانند پرواز جسم می تواند تحقّق پذیر باشد.

«سرتا سر بدن شما چیزی جز اندیشه های شما نیست؛ یعنی همان طور که شما خود را می بینید اگر زنجیرهایی که بر روی افکار شماست، بشکند، زنجیرهای جسم شما نیز از هم می گسلد.»

تا طلوع آفتاب، تقریباً هزار مرغ آنجا بودند و با کنجکاوی، آذرخش، یکی از شاگردان آذرباد را می نگریستند. دیگر برایشان مهم نبود که دیده شوند یا نه. آنها تنها گوش می دادند و می کوشیدند که آذرباد را درک کنند. آذرباد درباره موضوعات بسیار ساده سخن می گفت. درباره اینکه یک پرنده باید پرواز را بیاموزد، و آزادی در نهاد اوست و باید محدودیت ها را پشت سر بگذارد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جوهر

گوهره، ذات، اصل

کم و فنّ

چم و خم

سرتاسر

تمام

می گسلد

جدا می شود

نهاد

گوهره، ذات

حقّق پذیر باشد

چیزی که عملی شود

آنجا بودند

حضور داشتند

در نهاد اوست

در وجود او قرار دارد

درک

فهم

باطن

پنهان، ناپدید، نهان، ذات و اصل

رزمیار

رزمنده؛ در اینجا اسم خاص است

آذرخش

صاعقه؛ در اینجا اسم خاص است

محدود  ß  مسند

می آموزیم  ß  مضارع اخباری

تقریباً  ß  قید

دیده شوند  ß  فعل مجهول

می دادند و می کوشیدند  ß  ماضی استمراری

قلمرو ادبی:

پشت سر گذاشته شود  ß  کنایه از عبور کرده شود، نادیده گرفته شود، رها شود

زنجیرهای جسم  ß  اضافه تشبیهی، استعاره از محدودیت

زنجیرهایی که بر روی افکار  ß  استعاره از افکار پوسیده

 

عدّه شاگردان هر روز بیشتر می شد. عدّه ای از روی کنجکاوی، عدّه ای از روی علاقه و جمعی برای ریشخند می آمدند. یک روز رزمیار نزد آذرباد آمد و گفت: «شاگردان همه می گویند که تو حتّی اگر موجود شگفت انگیزی نباشی، هزار سال از زمانه ما پیشرفته تری!»

آذرباد آهی کشید. افسوس، آنها هنوز او را خوب درک نکرده بودند. با خود می اندیشید:

«وقتی کسی هدفی غیر از آنچه همه دارند، دنبال کند، می گویند یا خداست یا شیطان«

«رزمیار، تو باید تمرین کنی و مرغ حقیقت را مشاهده کنی، حقیقتی که در باطن همه مرغان نهفته است و باید آنها را یاری کنی که این حقیقت را در درون خویش ببینند. این است آنچه من از «عشق» می خواهم. این کار بسیار سخت است، و تو باید راه و رسم آن را بیابی.

رزمیار، تو دیگر به من نیاز نداری، باید بکوشی طبیعت و جوهر خود را بیابی و آن، طبیعت واقعی و بدون محدودیت توست و اوست که آموزگار تو خواهد بود!»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ریشخند

تمسخر، مسخره کردن

افسوس

حسرت، حیف، دریغ

باطن

درون

نهفته

پنهان

طبیعت و جوهر خود را بیابی

ذات و اصل خودت را پیدا کنی

موجود  ß  هسته و مسند

هزار سال  ß  قید و ترکیب وصفی

پیشرفته تر  ß  مسند

افسوس  ß  شبه جمله

نهفته  ß  مسند

بسیار  ß  قید

سخت  ß  مسند

قلمرو ادبی:

خدا و شیطان  ß  تضاد

مرغ حقیقت را مشاهده کنی  ß  تشبیه

طبیعت واقعی ... تو خواهد بود  ß  تشخیص





شعر «نیایش: الهی» و معنی شعر

فصل 18 : خوان عدل

نیایش

الهی

  • شاعر: ملّا محسن فیض کاشانی
  • قالب: قصیده
  • وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (رشته انسانی)

 

الهی، ز عصیان، مرا پاک کن                 در اعمالِ شایسته، چالاک کن

قلمرو فکری:

خدایا، وجود مرا از سرپیچی پاک کن و مرا در انجام رفتارهای درست، زرنگ و چابک و توانا بگردان.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

الهی

خدای من

عصیان

سرکشی

اعمال

جمع عمل، کردار

چالاک

چابک، تیزو بز

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

پاک و چالاک ß   قافیه (کن ß   ردیف)

در دستان خدا بودن  ß  کنایه از تحت فرمان و قدرت الهی بودن

واج آرایی حرف «ک» و مصوّت «ا»

پیام:

درخواست توفیق به کار نیک

 

به عصیان سراپای آلوده ام                    سراپا ز آلودگی پاک کن

قلمرو فکری:

همه وجودم را گناه و نافرمانی از تو فرا گرفته و تو (لطفی کن و) مرا از این آلودگی های گناه پاک کن.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

آلوده

ناپاک

آلودن

ناپاک شدن

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

پاک ß   قافیه (کن ß   ردیف)

سراپا  ß  مجاز از همۀ وجود

واژه آرایی کلمۀ «سراپا»

آلوده ام و آلودگی  ß  جناس از گونه اشتقاق (رشته انسانی)

واج آرایی مصوّت «ا»

پیام:

درخواست پالایش روان

 

دلم را بده عزم بر بندگی                       نه چون بی غمانم هوسناک کن

قلمرو فکری:

مرا توانی بده که فرمانبردار تو باشم و نه مانند انسان های بی درد مرا به سوی هوا و هوس بران.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

عزم

قصد، توان

چون

مانند

بی غمان

انسان های بی تفاوت

هوسناک

آنکه در پی هوس های خود باشد

بیت ß   2 جمله

بی غمانم  ß  جهش ضمیر (من را چون بی غمان)

قلمرو ادبی:

هوسناک ß   قافیه (کن ß   ردیف)

دل  ß  مجاز از خود سراینده

بندگی  ß  کنایه از فرمانبرداری

من چون بی غمان  ß  تشبیه

واج آرایی حروف «ب» و «ن» و مصوّت «ا»

پیام:

درخواست توفیق به فرمانبرداری

 

به خاک درت گر نیارم سجود                 مکافات آن بر سرم خاک کن

قلمرو فکری:

خداوندا، اگر تو را عبادت نکنم، به مجازات این عمل مرا بیچاره و بدبخت کن.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

در

درگاه

نیارم

نیاورم

مکافات

کیفر

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

خاک ß   قافیه (کن ß   ردیف)

سجده آوردن  ß  کنایه از فرمانبرداری

بر سر خاک کردن  ß  کنایه از بیچاره و خوار کردن

واژه آرایی کلمۀ «خاک»

واج آرایی حروف «ر» و «ک» و مصوّت «ا»

پیام:

درخواست توفیق به بندگی

 

نشاطی بده در عبادت مرا                      دلِ لشکر دیو، غمناک کن

قلمرو فکری:

کمک کن که تمام عبادت هایم را با نشاط و بدون تنبلی به جای آورم، چرا که با این کمکت به من، لشگر شیطان را (که از تنبلی انسان لذت می برند) غمگین خواهی کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

نشاط

شور و شوق

عبادت

بندگی و نماز

بیت ß   2 جمله

«را» در «مرا»  ß  حرف اضافه

قلمرو ادبی:

غمناک ß   قافیه (کن ß   ردیف)

دل را غمناک کردن  ß  کنایه از ناامید کردن

دیو  ß  استعاره از شیطان

واج آرایی حرف «ک» و مصوّت «ا»

پیام:

درخواست شوق و شور بندگی

 

به حشرم بده نامه در دست راست                    ز هولم در آن روز بی باک کن

قلمرو فکری:

در رستاخیز نامه کردارم را به دست راستم بده و کاری کن که من از این روز نهراسم و ترسی نداشته باشم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حشر

رستاخیز، قیامت

هول

ترس

بی باک

نترس

بیت ß   2 جمله

حشرم  ß  جهش ضمیر

قلمرو ادبی:

بی باک ß   قافیه (کن ß   ردیف)

نامه در دست راست دادن  ß  کنایه از خوشبختی و عاقبت به خیری

نامه  ß  مجاز از اعمال انسان

واج آرایی حروف «ب»، «ر» و «ه – ح» و مصوّت «ا»

پیام:

درخواست یاری در روز رستاخیز





معنی واژگان درس «خوان عدل«

فصل 18 : خوان عدل

معنی واژگان درس «خوان عدل»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خوان

سفره

از آنِ

مالِ، برایِ

آسوده

راحت، به آسانی

فرو دادن

پایین دادن

خوان

سفره گسترده

اسما

جمع اسم، نام‌ها

عادل

منصف، با عدالت

همگان

همه موجودات

این جهانی

زمینی، مادی

از بهر

بهر، برای، نصیب

دَم

نفس

فرا رود

بالا رود

برآمدن

بالا آمدن

مُمِدّ

یاری دهنده

حیات

زندگی

رستن

نجات یافتن، رها شدن

تنیده

بافته، تابیده

رنج

سختی

معتبر

با اعتبار

اختر

ستاره

فراز

بالا

هیچ غمگین نبود

برای او مهم نبود

برّ

خشکی، بیابان

بحر

دریا

اندوختن

ذخیره کردن

نهادن

گذاشتن

پرتو

اشعه

امواج

جمع موج

هلهله

هیاهو

افکنده بود

پیچیده بود

آذر

آتش

محبوبیت

پسندیدگی

نزدیک

حدود

هلهله

خروش

آوای مرغان

صدای مرغان

طنین

انعکاس صدا

بسنجم

اندازه بگیرم

رضا

خرسندی،پذیرش

راضی

خرسند، خوشنود

صرف کردن

خرج کردن

منظور از پرواز

هدف از پرواز کردن

کوشید

تلاش کرد

فرسنگ

شش کیلومتر

ثبات

استواری

باز می ایستاد

توقف می کرد

در هم می پیچید

پیچ می خورد

اندک مدت

زمان کوتاه

ثبات

مقاومت، استحکام

حماقت

بی خردی، نادانی

راضی

خرسند

وجد

شور

مهتاب

تابش ماه

ندا

صدا

عهد

پیمان

گذشت

سپری شد، طی شد

وجد

شادی

سپیده دم

سحرگاه، هنگام صبح

شعف

شور، شادمانی

خفیف

کم

می بالید

افتخار می کرد

فنون

جمع فن

غلبه کردن

پیروز شدن

غلتیدن

چرخیدن به دور خود

غرق در شادی

بسیار شادمان شدن

خاموش

ساکت

ننگ

بدنامی، بی آبرویی

عظمت

بزرگی

بنگرند

نگاه کنید

درک کرد

دریافت، فهمید

عوامل

جمع عامل

والاتر

بالاتر، برتر

صخره‌

تکه سنگ بزرگ

بنگرند

ببینند

هیچ

اصلاً

میسّر

شدنی، ممکن

افکار

جمع فکر

اندیشه

فکر

بکوش

تلاش کن

برید

قطع کرد

طرز

شیوه، روش

حیات

زندگانی

طی کنیم

بپیماییم

بر می گزینیم

انتخاب می کنیم

حیات

زندگی

عالم

دنیا

قدرت طلبی

طالب قدرتمند بودن

آموختیم

یاد گرفتیم

اصول

جمع اصل

برِناک

استاد آذرباد

سپری می شد

طی می شد

مرکّب

ترکیب شده

به این سو و آن سو

به این طرف و آن طرف

مقیّد

وابسته، گرفتار شده

هیجان

شور

جوهر

گوهره، ذات، اصل

کم و فنّ

چم و خم

سرتاسر

تمام

می گسلد

جدا می شود

نهاد

گوهره، ذات

حقّق پذیر باشد

چیزی که عملی شود

آنجا بودند

حضور داشتند

در نهاد اوست

در وجود او قرار دارد

درک

فهم

افسوس

حسرت، حیف، دریغ

ریشخند

تمسخر، مسخره کردن

بی غمان

انسان های بی تفاوت

باطن

درون

نهفته

پنهان

الهی

خدای من

عصیان

سرکشی

اعمال

جمع عمل، کردار

چالاک

چابک، تیزو بز

آلوده

ناپاک

آلودن

ناپاک شدن

عزم

قصد، توان

چون

مانند

در

درگاه

نیارم

نیاورم

مکافات

کیفر

بی باک

نترس

نشاط

شور و شوق

عبادت

بندگی و نماز

حشر

رستاخیز، قیامت

هول

ترس

مفرِّح

فرح بخش، شادی بخش

تکامل

فرگشت؛ رو به کمال رفتن

مظهر

نماد، نشان دهنده، نماینده

مبدل ساختن

دگرگون ساختن، تغییر دادن

مطلق

بی قید و شرط، صرف، همیشگی

باطن

پنهان، ناپدید، نهان، ذات و اصل

رزمیار

رزمنده؛ در اینجا اسم خاص است

آذرخش

صاعقه؛ در اینجا اسم خاص است

هوسناک

آنکه در پی هوس های خود باشد

بلند پروازی

اوج طلبی، افزون خواهی، افزون طلبی

رانده

دور کرده شده، طرد شده، اخراج شده، تبعید شده

طبیعت و جوهر خود را بیابی

ذات و اصل خودت را پیدا کنی



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (2)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



دانش زبانی: انواع فعل (از منظر زمان)

فصل 18 : خوان عدل

دانش زبانی

انواع فعل (از منظر زمان)

 

انواع فعل (از منظر زمان):

1- ماضی ساده:

ساختمان ß   بن ماضی + شناسه

مثال:

نوشتم              منفی ß   ننوشتم

 

2- ماضی استمراری:

ساختمان ß   می + ماضی ساده

مثال:

می نوشتم                    منفی ß   نمی نوشتم

 

3- ماضی مستمر:

ساختمان ß   داشت + شناسه + ماضی استمراری

مثال:

داشتم می نوشتم                     منفی ß   نمی نوشتم

 

4- ماضی نقلی:

ساختمان ß   بن ماضی + ـه + ام، ای، است، ایم، اید، اند

مثال:

نوشته ام                      منفی ß   ننوشته ام

 

5- ماضی بعید:

ساختمان ß   بن ماضی + ـه + بود + شناسه

مثال:

نوشته بودم                  منفی ß   ننوشته بودم

 

6- ماضی التزامی:

ساختمان ß   بن ماضی + ـه + باش + شناسه

مثال:

نوشته باشم                  منفی ß   ننوشته باشم

 

7- مضارع اخباری:

ساختمان ß   می + بن مضارع + شناسه

مثال:

می نویسم                    منفی ß   نمی نویسم

 

8- مضارع مستمر:

ساختمان ß   دار + شناسه + مضارع اخباری

مثال:

دارم می نویسم             منفی ß   نمی نویسم

 

9- مضارع التزامی:

ساختمان ß   بـ / نـ + بن مضارع + شناسه

مثال:

بنویسم             منفی ß   ننویسم

 

10- آینده:

ساختمان ß   خواه + شناسه + بن ماضی

مثال:

خواهم نوشت               منفی ß   نخواهم نوشت

 

11- امر:

ساختمان ß   بـ + بن مضارع + شناسه

مثال:

بنویس / بنویسید

 

11- نهی:

ساختمان ß   نـ + بن مضارع + شناسه

مثال:

ننویس / ننویسید

 

11- مجهول:

ساختمان ß   صفت مفعولی + صرف فعل «شدن»

مثال:

نوشته شد                    منفی ß   نوشت نشد

نوشته نمی شود           منفی ß   نوشت نمی شود






محتوا مورد پسند بوده است ؟

5 - 0 رای