نصب اپلیکیشن

صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن

پاسخ معنی شعر صفحه 102 فارسی (1)

-

گام به گام معنی شعر صفحه 102 درس گُردآفرید

-

معنی شعر صفحه 102 درس 13

-

چو آگاه شد دختر گژدهم

 که سالار آن انجمن گشت کم

وقتی که گردآفرید(دختر گژدهم)باخبر شد که فرماندۀ آن ها اسیر شده است،

زنی بود برسان گردی سوار 

 همیشه به جنگ اندرون نامدار

او (گردآفرید) زنی بود که مانند پهلوانی سوارکار همیشه در جنگ ها معروف بود،

 کجا نام او بود گردآفرید

 زمانه ز مادر چنین ناورید

 که نام او گردآفرید بود و روزگار از مادر چنین فرزندی به دنیا نیاورده بود.

چنان ننگش آمد ز کار هجیر

  که شد لاله رنگش به کردار قیر

او چنان از اسارت هجیر سرافکنده شد که صورت سرخش از خشم مانند قیر سیاه گردید.

بپوشید درع سواران جنگ

  نبود اندر آن کار جای درنگ

(گردآفرید) لباس و زره جنگجویان را پوشید، زیرا در این جنگ جای توقف و تعلل نبود.

فرود آمد از دژ به کردار شیر

کمر بر میان بادپایی به زیر

از قلعه مانند شیری شجاع پایین آمد، در حالی که بر کمر، کمربند بسته و سوار اسب تندرویی بود.

 به پیش سپاه اندر آمد چو گرد

  چو رعد خروشان یکی ویله کرد

سریع به نزد سپاه سهراب آمد و مانند صاعقه فریادی کشید.

که گردان کدامند و جنگ‌آوران

دلیران و کارآزموده سران

که پهلوانان و جنگجویان و آزاد باتجربۀ شما چه کسانی هستند؟

 چو سهراب شیراوژن او را بدید

 بخندید و لب را به دندان گزید

هنگامی که سهراب شیرافکن گردآفرید را دید، خندید و لب را از روی خشم گزید.

بیامد دمان پیش گرد آفرید

 چو دخت کمندافگن او را بدید

شتابان  و خشمگین نزد گردآفرید آمد. وقتی دختر کمندانداز سهراب را دید،

کمان را به زه کرد و بگشاد بر

نبد مرغ را پیش تیرش گذر

کمان را آماده کرد و دست ها را برای پرتاب تیر، از هم باز کرد در تیراندازی بسیار مهارت داشت.

به سهراب بر تیر باران گرفت 

 چپ و راست جنگ سواران گرفت

بر (به سوی) سهراب تیرهای فراوانی پرتاب کرد و از دو طرف مردانه مبارزه می کرد.

نگه کرد سهراب و آمدش ننگ

 برآشفت و تیز اندر آمد به جنگ

 

چو سهراب را دید گردآفرید

که برسان آتش همی بردمید

سهراب به گردآفرید نگاه کرد و این کار گردآفرید برایش مایۀ ننگ بود. عصبانی شد و سریع جنگ را آغاز کرد.

 سر نیزه را سوی سهراب کرد

 عنان و سنان را پر از تاب کرد

گردآفرید نیزه را به سوی سهراب گرفت، اسب را راند و نیزه را به حرکت درآورد..

 برآشفت سهراب و شد چون پلنگ

 چو بدخواه او چاره گر بد به جنگ

سهراب عصبانی شد و مثل پلنگ حمله ور شد؛ زیرا دشمن او در جنگیدن ماهر بود.

بزد بر کمربند گردآفرید   

ز ره بر برش یک به یک بردرید

سهراب نیزه را بر کمربند گردآفرید زد و یک باره زرۀ او را پاره کرد.

چو بر زین بپیچید گرد آفرید

 یکی تیغ تیز از میان برکشید

هنگامی که گردآفرید بر اثر ضربۀ سهراب از روی زین به سویی گشت؛ شمشیر برندۀ خود را از کمربند درآورد.

بزد نیزهٔ او به دو نیم کرد

نشست از بر اسپ و برخاست گرد

با ضربه ای نیزۀ سهراب را شکست، بر روی زین اسب نشست و فرار کرد.

به آورد با او بسنده نبود

 بپیچید ازو روی و برگاشت زود

چون قدرت جنگیدن با سهراب را نداشت، از او روی برگرداند و سریع عقب نشینی کرد.

سپهبد عنان اژدها را سپرد

به خشم از جهان روشنایی ببرد

سردار لشکر افسار اسب را رها کرد و آن گونه خشمگین شد که با خشم خود دنیا را تاریک کرد. 

چو آمد خروشان به تنگ اندرش

بجنبید و برداشت خود از سرش

وقتی که سهراب خود را با فریاد به گردآفرید نزدیک کرد، به حرکتی کلاهخود او را از سرش برداشت.

 رها شد ز بند زره موی اوی  

 درفشان چو خورشید شد روی اوی

گیسوی گردآفرید از زیر زره بیرون آمد و چهره خورشیدگون او نمایان شد.

 بدانست سهراب کاو دخترست 

سر و موی او ازدر افسرست

سهراب متوجه شد که حریفش دختر است و سر و موی او شایستۀ تاج است.

 شگفت آمدش گفت از ایران سپاه

چنین دختر آید به آوردگاه

تعجب کرد و گفت: از سپاه ایران، چنین دختری به میدان جنگ می آید؟!

 ز فتراک بگشاد پیچان کمند

بینداخت و آمد میانش ببند

سهراب، کَمَند و بندِ پیچانِ خویش را از کنارِ تسمه زینِ اسبش باز کرد و به سویِ گردآفرید پرتاب کرد و او را به بند کشید. (کَمَند را به دورِ کَمَرِ گرد آفرید انداخت و او را به بند کشید.)

 بدو گفت کز من رهایی مجوی   

چرا جنگ جویی تو ای ماه روی

سهراب به او گفت: از من فرار مکن، ای زیبارو، چرا به دنبال جنگ هستی؟

نیامد بدامم بسان تو گور

ز چنگم رهایی نیابی مشور

تا امروز هیچ شکاری مثل تو به دامم نیامده است، نمی توانی از دستم فرار کنی، دست و پا مزن.

 بدانست کاویخت گردآفرید  

 مر آن را جز از چاره درمان ندید

گردآفرید فهمید که از سهراب رهایی نخواهدیافت، پس درمان آن را جز حیله را دیگری ندید.

بدو روی بنمود و گفت ای دلیر 

میان دلیران به کردار شیر

گردآفرید به سهراب نگاه کرد گفت:ای دلاوری که در میان پهلوانان مانند شیر هستی،

دو لشکر نظاره برین جنگ ما

برین گرز و شمشیر و آهنگ ما

دو سپاه ناظر جنگیدن ما بوده اند و سلاح های جنگی و حمله و پیکار ما را نگریسنه اند.

 کنون من گشایم چنین روی و موی

سپاه تو گردد پر از گفت‌وگوی

اکنون من چهره و گیسوی خود را نشان می دهم تا در سپاه تو بحث و جدل به وجود آید،

که با دختری او به دشت نبرد

بدین سان به ابر اندر آورد گرد

که سهراب با دختری در میدان جنگ این گونه تاخت و تاز و نبرد کرد.

کنون لشکر و دژ به فرمان تست

نباید برین آشتی جنگ جست

اکنون سپاه و قلعه در اختیار توست، نباید صلح را بر هم بزنی و جنگ برپا کنی.

عنان را بپیچید گرد آفرید

  سمند سرافراز بر دژ کشید

گردآفرید تغییر مسیر داد و اسب سربلندش را به سمت قلعه راند.

 همی رفت و سهراب با او به هم

بیامد به درگاه دژ گژدهم

گردآفرید می رفت و سهراب هم با او حرکت می کرد، گژدهم نزدیک در قلعه آمد.

در باره بگشاد گرد آفرید

  تن خسته و بسته بر دژ کشید

گردآفرید درِ قلعه را باز کرد و بدن کوفته و مجروح و  اثر بند­داشته را به درون قلعه انداخت.

 در دژ ببستند و غمگین شدند

  پر از غم دل و دیده خونین شدند

درِ قلعه را بستند و ناراحت شدند، غمگین بودند و بسیار گریستند.

 ز آزار گردآفرید و هجیر

پر از درد بودند برنا و پیر

از آزاری که گردآفرید و هجیر دیده بودند،تمام اهل قلعه ناراحت بودند.

بگفتند کای نیکدل شیرزن 

پر از غم بد از تو دل انجمن

اهل قلعه گفتند: ای زن خوش قلب و شجاع، تمام اهل قلعه نگران تو بودند.

 که هم رزم جستی هم افسون و رنگ

نیامد ز کار تو بر دوده ننگ

که هم جنگ کردی و هم حیله به کار بردی، و این کار تو موجب ننگ و رسوایی خانوادۀ تو نشد.

 بخندید بسیار گرد آفرید 

به باره برآمد سپه بنگرید

گردآفرید بسیار خندید و به بالای قلعه آمد و سپاه دشمن را نگریست.

چو سهراب را دید بر پشت زین

چنین گفت کای شاه ترکان چین

وقتی سهراب را بر روی اسب دید، به او گفت: ای شاه تورانیان،

چرا رنجه گشتی کنون بازگرد

هم از آمدن هم ز دشت نبرد

چرا خود را به زحمت انداختی، اکنون هم از گرفتن قلعه و هم از آن چه که بین ما در میدان جنگ گذشت ، برگرد.

 تو را بهتر آید که فرمان کنی

رخ نامور سوی توران کنی

برای تو بهتر است که به حرف من گوش دهی و به سوی توران بازگردی.

نباشی بس ایمن به بازوی خویش

خورد گاو نادان ز پهلوی خویش

 نباید از زور و بازوی خود احساس امنیت کنی، ‏زیرا گاو نادان با خوردن و چاق شدن زمینۀ هلاکت خود را فراهم می کند.



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه چهارم تا دوازدهم
  • آزمون آنلاین تمامی دروس
  • گام به گام تمامی دروس
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس
  • فلش کارت های آماده دروس
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن


محتوا مورد پسند بوده است ؟

5 - 2 رای

sticky_note_2 گام به گام قسمت های دیگر فصل گُردآفرید

sticky_note_2 گام به گام قسمت های دیگر فصل رستم و اشکبوس