عقل در دوره جدید اروپا یعنی از رنسانس تاکنون تحولاتی را از سر گذرانده که عمدتا مربوط به حدود توانایی های عقل است.
در ابتدای رنسانس که تحولات اجتماعی و فکری معمولاً در تقابل با حاکمیت کلیسا رقم می،خورد عقل جایگاه ممتازی پیدا کرد و یگانه معیار و مرجع درستی و نادرستی افکار و عقاید تلقی شد؛ در حالی که قبل از آن به خصوص در دوره اول حاکمیت مسیحیت در اروپا (حدود قرن ۳ تا ۹) بزرگان کلیسا دخالت و چون و چرا کردن عقل را عامل تضعیف ایمان می حتى برخی از بزرگان کلیسا عقل را امری شیطانی میپنداشتند و در برابر استدلالهای عقلی می ایستادند و می گفتند که ایمان قوی از آن کسی است که در برابر شبهه های عقل بایستد و در ایمان خود استوار بماند.
در دوره دوم حاکمیت کلیسا ، به خصوص در قرنهای یازدهم تا سیزدهم فیلسوفان و حکمای مسیحی تحت تأثیر مطالعه کتابهای ابن سینا وابن رشد و سایر فیلسوفان ،مسلمان به عقل و تبیین عقلانی مسائل دینی روی آوردند اما از آنجا که این توجه با میانی اولیه کلیسای کاتولیک سازگاری نداشت منجر به حاکمیت عقل در مقابل دین شد به تدریج در دوره رنسانس عقل جای دین گرفت و دین را در گوشه ای از زندگی انسانها به حاشیه راند.
در همان ابتدای توجه به عقل در اروپا ، اختلافی میان فلاسفه آغاز شد و به تدریج رشد کرد به گونه ای که فیلسوفان اروپا به دو دسته « عقل گرا » و « تجربه گرا» تقسیم شدند.
« فرانسیس بیکن » که روش تجربی را بهترین روش برای پیشرفت زندگی بشر می دانست ، از فیلسوفان خواست که از بت هایی که فلاسفه قدیم برای ما ساخته اند دست بردارند و فقط به آنچه از طریق تجربه به دست می آید تکیه کنند.
دکارت که با ریاضیات به خوبی آشنا بود به همه توانایی های عقل مانند داشتن بدیهیات عقلی استدلال های عقلی محض و تجربه توجه داشت.
دکارت معتقد بود که عقل میتواند وجود خدا و نفس مجرد انسان و اختیار او را با استدلال اثبات کند.
دکارت به عقل به عنوان یک حقیقت برتر و متعالی در جهان و در ،انسان آن گونه که برخی فیلسوفان یونان و فلاسفه مسلمان معتقد بودند عقیده ای نداشت و عقل را صرفاً یک دستگاه منطقی استدلال می دانست.
کانت در داوری میان عقل گرایان و تجربه گرایان ، این بخش از نظر تجربه گرایان را پذیرفت که عقل نمی تواند وجود اموری مانند خدا و نفس مجرد انسان را اثبات کند ، اما برخلاف آنان ، راهی دیگر برای پذیرش اموری مانند خدا و نفس مجرد انسانی پیشنهاد کرد.
كانت درباره مفاهیم فلسفی مانند « وجود » ، « ضرورت» ، «امکان » و « علیت » نظری متفاوت با فیلسوفان گذشته داشت. - فيلسوفان گذشته مانند ارسطو و ابن سینا عقیده داشتند که عقل این مفاهیم فلسفی را از واقعیت گرفته و انتزاع کرده است اما كانت معتقد بود که این مفاهیم ساختار ذهن انسان اند و عقل و ،ذهن اشیای خارجی را در این ساختار درک می کند.
این بیان کانت ، تحولی عظیم در کار کرد عقل به وجود آورد و عقل را به عنوان ابزار شناخت واقعیات خارجی، به امری بدل کرد که مفاهیم «ذهنی » را شناسایی می کند.
او گوست کنت در قرن نوزدهم با تأثیر پذیری از دیدگاه کانت درباره عقل به طور کلی عقل فلسفی و کار عقل در تأسیس فلسفه را کاملاً ذهنی خواند.
او گوست کنت گفت که فیلسوفان دستگاهی فلسفی از جهان ارائه میدهند ولی حقیقتاً این دستگاه ناظر بر واقعیت نیست بلکه ناظر بر ساخته ذهن آنان و حاصل تأملات ذهنی است .
از نظر اوگوست کنت عقل صرفا آنگاه که با روش تجربی و حسی وارد عمل میشود به واقعیت دست می رسد . بنابراین ، از نظر كنت فقط عقل از طریق علم تجربی میتواند به شناخت واقعیت نائل شود.
این دیدگاه به تدریج در میان فیلسوفان اروپایی گسترش یافت و در مسائل مختلف از قبیل نسبت عقل و دین توانایی عقل در اثبات ماوراء الطبيعه و نگاه انسان به خود و جهان آثاری برجای گذاشت.
پاورقی جهت مطالعه کنکور
تعریف عقل به توانمندی ای که به کمک آن استدلال می کنیم و از این طریق به دانش ها و حقایقی دست می یابیم را میتوان جامع ترین تعریف ها به شمار آورد عموم استدلال ها اعم از ،تجربی ریاضی ،فلسفی کلامی ،فقهی اخلاقی و حقوقی را که در حوزه عقل نظری و عقل عملی قرار دارند فرامی گیرد و شامل می شود.
در شاهنامه حکایت پهلوانانی آمده است که میان شجاعت و خرد جمع کرده اند؛ مانند زال و رستم و و گیو و نیز حکایت پادشاهانی که به خرد و فرزانگی نیز آراسته بوده اند؛ مانند کیخسرو زال وقتی نزد کیخسرو می آید تا او را پند دهد در ضمن سخنان خود می گوید:
خرد یاد جان تو را رهنمای
به پاکی بماناد مغزت به جای
فیلسوف و حکیم چینی به نام «لائوتسه» که هم زمان با هراکلیتوس می زیسته و مانند هراکلیتوس معتقد بوده که چیز ظهور «انو» است. ( لوگوس Logic معنای دانش منطق نیز از همین کلمه گرفته شده است. )
انسان فقط یک عقل دارد اما این عقل از جهت کارهایی که انجام می دهد به دو عقل نظری و عملی تقسیم می شود عقل از آن جهت که درباره هست و نیست ها بحث می کند و مثلاً اثبات می کند که خدا هست کهکشان هست آب در اثر حرارت بخار می شود. عقل نظری نامیده می شود.
اما از جهت کارهای اختیاری ،انسان که مثلاً باید راست بگوید نباید ظلم ،کند باید قانون را رعایت کند عقل عملی نام گرفته است.
علت اصلی مقابله رهبران کلیسا با عقل این بود که آنها به اموری اعتقاد داشتند که از نظر استدلال عقلی ناممکن بود؛ مانند آمدن خدا روی زمین و تجسد او در مسیح سه تا بودن خدا در عین تا بودن خدا در عین یکی بودن او کشته شدن مسیح و زنده شدن دوباره او و رفتنش به آسمان و تولد انسان ها با گناه اولیه .
ترتولیانوس که از مدافعان سرسخت مسیحیت بوده و در حدود ۲۳۰ میلادی از دنیا رفته است فلسفه را کفر می دانست و می گفت: « ایمان می آورم ؛ از آن جهت که امری محال است » وی گفته است پسر خدا مرد و زنده شد و ما باید به او ایمان آوریم؛ زیرا محال است . کسی بمیرد و زنده شود .
تقابل تاريخي عقل و دین در اروپا چنان گسترده بود که حتی در نام گذاری ادوار تاریخی نیز خود را نشان داد؛ مثلاً جلد چهارم تاريخ تمدن ویل دورانت که مربوط به دوره حاکمیت کلیساست « عصر ایمان » نام گرفته است و جلدهای پنجم تا هفتم به ترتیب « رنسانس »، « اصلاح دین » و « آغاز عصر خرد » نامیده شده است.
به نظر می رسد که اصل تقابل « عقل » و «دین» از ابتدای قرون وسطی محور اصلی تحولات فکری فلسفی و اجتماعی در اروپا بوده است؛ با این توضیح که در قرون وسطی و حاکمیت کلیسای کاتولیک ، دین حاکمیت داشته و عقل تابع دین بوده است و از دوره رنسانس، عقل حاکمیت یافته و دین به صورت تابعی از عقل درآمده است.
علم از نظر او گوست کنت منحصر به همین علم تجربی است و فلسفه علم به حساب نمی آید.
به نظر فیلسوفان الهی روح انسان چگونه میتواند همچون عقول بسیاری از حقایق را مشاهده نماید؟
فيلسوفان الهی معتقدند که روح هر انسانی استعداد رسیدن به چنین مرتبه ای از عقل را دارد؛ یعنی میتواند با تهذیب نفس به مرتبه ای برسد که کاملا از ماده و جسم مجرد باشد و در عین حال که از قوه استدلال برخوردار است همچون عقول، بسیاری از حقایق را شهود کند.
در دوره اول حاکمیت کلیسا، در مورد عقل چه دیدگاهی حاکم بود؟
در دوره اول حاکمیت مسیحیت در اروپا (حدود قرن ۳ تا ٩) بزرگان کلیسا دخالت و چون و چرا کردن عقل را عامل تضعیف ایمان می دانستند .حتی برخی از بزرگان کلیسا عقل را امری شیطانی می پنداشتند و در برابر استدلال های عقلی می ایستادند و می گفتند که ایمان قوی از آن کسی است که در برابر شبهه های عقل بایستد و در ایمان خود استوار بماند.
ویژگی اصلی دوره دوم حاکمیت کلیسا در مورد تقابل عقل و دین چه بود؟
در این دوره فیلسوفان مسیحی به تبیین عقلانی مسائل دینی روی آوردند اما از آنجا که این توجه با مبانی اولیه کلیسای کاتولیک سازگاری نداشت منجر به حاکمیت عقل در مقابل دین شد و به تدریج ، عقل چای دین را گرفت و دین را در گوشه ای از زندگی انسان ها به حاشیه راند.
تهیه کننده : حیدر جلالی