آیا چیزی در مخیلۀ آدمی می گنجد که قلم بتواند آن را بنگارد،
اما جان صادق من آن را برای تو ترسیم نکرده باشد؟
قلمرو فکری:
هیچ چیزی نیست که در ذهن انسان بگنجد و قلم بتواند آن را بنویسد ولی جان و روح صادق من، آن را برای تو ننوشته باشد و به تصویر نکشیده باشد. من عاشقم و همه توانم را به کار می گیرم تا بتوانم با قلم خود تخیّلات خود را برای تو بیان کنم و آنچه را لازم است برایت بنویسم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
مخیّله |
خیال، ذهن، قوه تخیل |
صادق |
راستگو، رو راست |
مرجع «تو» ß دلبر و معشوقه سراینده
مخیّله ß متمم
مخیلۀ آدمی ß ترکیب اضافی
می گنجد ß مضارع اخباری
قلم ß نهاد
«آن» در رج اول ß ضمیر، نقش مفعولی
مرجع ضمیر«آن» ß چیز
بتواند ß مضارع التزامی
بنگارد ß مضارع التزامی
رج اول ß جملۀ مرکب (که ß پیوند وابسته ساز)
امّا ß پیوند همپایه ساز
جان ß نهاد
جان صادق ß ترکیب وصفی
جان من ß ترکیب اضافی
«آن» در رج دوم ß ضمیر، نقش مفعولی
مرجع ضمیر«آن» ß چیز
تو ß متمم
قلمرو ادبی:
کل عبارت بالا ß پرسش انکاری
قلم بتواند آن را بنگارد ß مجاز یا جانبخشی
جان صادق ... ترسیم نکرده باشد ß جانبخشی
قلم، نگاشتن و ترسیم ß تناسب
پیام:
کوشش برای جلب خرسندی دلبر
چه حرف تازه ای برای گفتن مانده است یا چه چیز تازه ای برای نوشتن
که بتواند عشق مرا یا سجایای ارزشمند تو را بازگو کند؟
قلمرو فکری:
حرف تازه ای برای گفتن نمانده است و چیز تازه ای برای نوشتن نیست و دیگر هیچ سخنی که بتواند عشق من و یا خوبی های ارزشمند تو را به همه نشان دهد، نیست. تمام گفتنی ها را در باب عشق برای تو بیان کرده ام.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
سجایا |
جمعِ سجیّه، خوها و عادت ها |
یا ß حرف پیوند همپایه ساز
چه ß وابستۀ پیشین، صفت پرسشی
چه حرف تازه ß دو ترکیب وصفی
گفتن ß متمم
نوشتن ß متمم
مانده است ß ماضی نقلی
حرف تازه ß ترکیب وصفی
چیز تازه ß ترکیب وصفی
یا چه چیز تازهای برای نوشتن ß حذف فعل «مانده است» به قرینۀ لفظی
عشق ß مفعول
عشق من ß ترکیب اضافی
یا ß حرف عطف
سجایا ß معطوف به مفعول
سجایای ارزشمند ß ترکیب وصفی
سجایای تو ß ترکیب اضافی
قلمرو ادبی:
حرف و گفتن ß مراعات نظیر
گفتن و نوشتن ß مراعات نظیر
حرف ß مجاز از سخن
کل عبارت بالا ß پرسش انکاری
واژه آرایی کلمه «تازهای»
پیام:
ناتوانی قلم در بیان عشق
هر روز باید ذکری واحد را مکرِّر بخوانم
و آنچه را قدیمی است، قدیمی ندانم: «که تو از آن منی، و من از آن تو»،
درست مانند نخستین باری که نام زیبای تو را تلاوت کردم.
قلمرو فکری:
با گفتن این سخن (ذکر) که «تو برای من هستی و من به تو تعلق دارم»، من عشق را از قدیم بودن خارج می کنم. حتی اگر هر روز هم بگویم عاشق هم هستیم، تکرار این حرف، آن شکوه و زیبایی را از بین نمی برد. ابراز عشق، قدیمی و کهنه نمی شود و طراوت دارد. همیشه درست مثل روز اول نام تو را عاشقانه صدا می زنم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
ذکر |
یاد، ورد |
مکرر |
تکرار شده، پیوسته |
آن من |
مال من |
تلاوت |
قرائت، خواندن |
عشق قدیم |
همان عشق جاودانی که ازلی و ابدی است |
هر روز ß ترکیب وصفی
ذکر ß مفعول
مکرر ß قید
بخوان ß مضارع التزامی
آنچه ß مفعول
آنِ تو ß متمم در جایگاه مسند
درست ß قید
نخستین بار ß ترکیب وصفی، نقش متممی
نام ß مفعول
نام زیبا ß ترکیب وصفی
نام تو ß ترکیب اضافی
قلمرو ادبی:
تو از آن من، من از آن تو ß آرایۀ عکس
واژه آرایی کلمات «قدیمی»، «من»، «تو» و «آن»
پیام:
عشق عاشق به معشوق همیشه تازه است
جاودانه بودن عشق
این گونه است که عشق جاودانی، همواره معشوق را جوان می بیند.
قلمرو فکری:
عشق جاودان، در پی ظاهر نیست، اینگونه عاشق همیشه معشوق را جوان میبیند. نفس و باطن عشق زیباست.
قلمرو زبانی:
عشق جاودانی ß گروه نهادی
جاودانی ß واژه دوتلفظی
همواره:قید
کل عبارت بالا ß جملۀ مرکب (که ß پیوند وابسته ساز)
معشوق ß مفعول
جوان ß مسند
می بیند ß مضارع اخباری
قلمرو ادبی:
عشق ß استعاره، تشخیص
عشق و معشوق ß همریشگی (هم خانواده، رشته انسانی)
پیام:
کهنه نشدن عشق راستین
و نه توجهی به گرد و غبار و جراحات پیری دارد
و نه اهمیتی به چین و شکن های ناگزیر سالخوردگی می دهد.
قلمرو فکری:
کسی که عاشق است، به نواقص و عیب های معشوق اهمیتی نمی دهد و در پی ظاهر نیست. به آثار و نشانه های پیری و چین و چروک ناگزیر پیری توجهی ندارد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
ناگزیر |
به ناچار |
جراحات |
جراحت ها |
سالخوردگی |
پیری |
توجه ß مفعول
گرد و غبار ß گروه متممی
جراحات ß معطوف به متمم
جراحات پیری ß ترکیب اضافی
چین و شکن ß متمم
اهمیت ß مفعول
چین و شکن ß اسم وندی – مرکب
ناگزیر ß اسم وندی
سالخوردگی ß اسم وندی – مرکب، فرایند واجی افزایشی
قلمرو ادبی:
چین و شکن، پیری و سالخوردگی ß مراعات نظیر
گرد و غبار و جراحات پیری ß استعاره از آثار و نشانه های پیری
پیام:
عاشق به کمبودها و عیب های معشوق اهمیتی نمی دهد و در پی صورت ظاهر نیست
بلکه همواره عشق قدیم را موضوع صحیفۀ شعر خود می گرداند
قلمرو فکری:
معشوق همیشه عشق قدیم را موضوع کتاب شعر خود قرار می دهد. تنها چیز ارزشمند دنیا، عشق قدیمی و دیرینه واقعی است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
صحیفه |
کتاب |
بلکه ß قید
همواره ß قید
عشق ß مفعول
عشق قدیم ß ترکیب وصفی
موضوع ß هسته (نقش مسندی)
صحیفه ß مضاف الیه
شعر ß مضاف الیه مضاف الیه (وابستۀ وابسته)
خود ß مضاف الیه مضاف الیه (وابستۀ وابسته)
می گرداند ß مضارع اخباری
قلمرو ادبی:
موضوع، صحیفه و شعر ß مراعات نظیر
پیام:
جاودانگی عشق
و نخستین احساس عشق را در جایی می جوید که خود در آنجا به دنیا آمده است،
همان جا که شاید اینک دست زمان و صورت ظاهرش، مرده نشانش بدهند
قلمرو فکری:
عاشق اولین احساس عشق را در جایی می جوید که خود در آنجا متولد شده است و در طلب عشق قدیمی است، همانجایی که شاید حالا گذر زمان (سن تقویمی) و چهره ظاهرش، آن را پیر نشان بدهد.
قلمرو زبانی:
رج اول ß جملۀ مرکب (که ß پیوند وابسته ساز)
نخستین احساس ß مفعول، ترکیب وصفی:
احساس عشق ß ترکیب اضافی
جایی ß متمم
خود ß نهاد
آنجا ß متمم
آمده است ß ماضی نقلی
همان جا ß ترکیب وصفی، نقشِ قیدی
شاید ß قید
اینک ß قید
مرده ß صفت مفعولی
نوع واو در ابتدای برخی بندها و این بند ß حرف پیوند
دست زمان ß ترکیب اضافی، نهاد
صورت ظاهر ß ترکیب اضافی، معطوف به نهاد
قلمرو ادبی:
به دنیا آمدن ß کنایه از زاده شدن
دست زمان ß اضافه استعاری و تشخیص
موضوعِ صحیفۀِ شعرِ خود ß واج آرایی مصوّت «ــِـ»
به دنیا آمده، مرده ß تضاد
مرده نشان دادن ß کنایه از فراموش کردن
پیام:
عشق زندگی بخش است و هرگز نمی میرد