نصب اپلیکیشن

صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن
2 سال قبل
0

روان خوانی

آخرین درس

  • نویسنده: آلفونس دوده
  • اثر: قصّه های دوشنبه
  • ترجمه: عبدالحسین زریّن کوب

 

آن روز مدرسه دیر شده بود و من بیم آن داشتم که مورد عتاب معلم واقع گردم. علی الخصوص که معلّم گفته بود درس دستور زبان خواهد پرسید و من حتی یک کلمه از آن درس نیاموخته بودم. به خاطرم گذشت که درس و بحث مدرسه را بگذارم و راه صحرا پیش گیرم. هوا گرم و دلپذیر بود و مرغان در بیشه زمزمه ای داشتند. این همه، خیلی بیشتر از قواعد دستور، خاطر مرا به خود مشغول می داشت؛ اما در برابر این وسوسه مقاومت کردم و به شتاب، راه مدرسه را پیش گرفتم.

وقتی از پیش خانه کدخدا می گذشتم، دیدم جماعتی آنجا ایستاده اند و اعلانی را که بر دیوار بود، می خوانند. دو سال بود که هر خبر ملال انگیز[ی] که برای ده می رسید، از اینجا منتشر می گشت. از این رو من  بی آنکه در آنجا توقفی کنم  با خود اندیشیدم که «باز برای ما چه خوابی دیده اند؟» آن گاه سر خویش گرفتم و راه مدرسه در پیش و با شتاب تمام، خود را به مدرسه رساندم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بیم

ترس

علی الخصوص

به ویژه

ملال انگیز

خستگی آور

عتاب

سرزنش، ملامت، تندی

اعلان

آشکار کردن چیزی و با خبر ساختن مردم از آن

بیشه

زمینی که در آن به طور طبیعی گیاهان خودرو و درخت روییده باشد

قلمرو ادبی:

خواب دیدن  ß  کنایه از توطئه چیدن، نقشه کشیدن

سر خویش گرفتم  ß  کنایه از اینکه دنبالِ کارِ خویش بروم

آن گاه سر خویش گرفتم و راه مدرسه در پیش  ß  سجع

 

در مواقع عادی، اوایل شروع درس، شاگردان چندان بانگ و فریاد می کردند که غلغله آنها به کوی و برزن می رفت. با آواز بلند درس را تکرار می کردند و بانگ و فریاد برمی آوردند و معلم چوبی را همواره در دست داشت. بر میز می کوبید و می گفت ساکت شوید. آن روز هم به گمان آنکه وضع همان خواهد بود، انتظار داشتم که در میان بانگ و همهمه شاگردان، آهسته و آرام به اتاق درس درآیم و بی آنکه کسی متوجه تأخیر ورود من گردد، بر سر جای خود بنشینم؛ امّا برخلاف آنچه من چشم می داشتم آن روز چنان سکوت و آرامش در مدرسه بود که گمان می رفت از شاگردان هیچ کس در مدرسه نیست. از پنجره به درون اتاق نظر افکندم شاگردان در جای خویش نشسته بودند و معلّم با همان چوب رُعب انگیز که همواره در دست داشت، در اتاق درس قدم می زد. لازم بود که در را بگشایم و در میان آن آرامش و سکوت وارد اتاق شوم. پیداست که تا چه حد از چنین کاری بیم داشتم و تا چه اندازه از آن شرم می بردم؛ اما دل به دریا زدم و به اتاق درس وارد شدم؛ لیکن معلّم، بی آنکه خشمگین و ناراحت شود، از سر مهر نظری بر من انداخت و با لطف و نرمی گفت: «زود سر جایت بنشین؛ نزدیک بود درس را بی حضور تو شروع کنیم.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مواقع

جمع موقع

اوایل

جمع اول

کوی

محله

برزن

محله

بانگ

فریاد

همهمه

سر و صدا

رعب انگیز

ترس آور

از سر

از روی

مهر

عشق

غلغله

سر و صدا، شور و غوغا و فریاد

قلمرو ادبی:

چشم می داشتم  ß  کنایه از اینکه انتظار داشتم

دل به دریا زدن  ß  کنایه از نترسیدن و خطر کردن

به نرمی گفت  ß  حس‌آمیزی

 

از کنار نیمکت ها گذشتم و بی درنگ بر جای خود نشستم. وقتی ترس و ناراحتی من فرونشست و خاطرم تسکین یافت، تازه متوجّه شدم که معلمّ لباس ژنده معمول هر روز را بر تن ندارد و به جای آن، لباسی را که جز در روز توزیع جوایز یا در هنگامی که بازرس به مدرسه می آمد نمی پوشید، بر تن کرده است. گذشته از آن، تمام اتاق درس را ابهّت و شکوهی که مخصوص مواقع رسمی است فرا گرفته بود؛ اما آنچه بیشتر مایه شگفتی من گشت، آن بود که در انتهای اتاق بر روی نیمکت هایی که در مواقع عادی خالی بود، جماعتی را از مردان دهکده دیدم که نشسته بودند. کدخدا و مأمور نامه‌رسانی و چند تن دیگر از اشخاص معروف در آن میان جای داشتند و همه افسرده و دل مرده به نظر می آمدند، پیرمردی که کتاب الفبای کهنه ای همراه داشت، آن را بر روی زانوی خویش گشوده بود و از پس عینک درشت و ستبر به حروف و خطوط آن می نگریست.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بی درنگ

بی وقفه

فرو نشست

فروکش کرد

تسکین

آرامش، آرام کردن

ژنده

کهنه و پاره

توزیع

پخش

جوایز

جمع جایزه

افسرده

اندوهگین

ستبر

کلفت

حروف

جمع حرف

خطوط

جمع خط

نگریستن

نگاه کردن

ابهّت

بزرگی و شکوه که سبب احترام یا ترس دیگران می شود

قلمرو ادبی:

به نرمی گفت  ß  حس‌آمیزی

دل مرده  ß  کنایه از اندوهگین

 

هنگامی که من از این احوال غرق حیرت بودم، معلّم را دیدم که بر کرسی خویش نشست و سپس با همان صدای گرم امّا سخت، که هنگام ورود با من سخن گفته بود، گفت: «فرزندان، این بار آخر است که من به شما درس می دهم، دشمنان حکم کرده اند که در مدارس این نواحی، زبانی جز زبان خود آنها تدریس نشود. معلّم تازه فردا خواهد رسید و این آخرین درس زبانی ملّی شماست که امروز می خوانید. از شما خواهش دارم که به درس من درست دقّت کنید.»

این سخنان مرا سخت دگرگون کرد. معلوم شد که آنچه بر دیوار خانه کدخدا اعلان کرده بودند، همین بود که: «از این پس به کودکان ده آموختن زبان ملّی ممنوع است.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کرسی

صندلی

مدارس

جمع مدرسه

نواحی

جمع ناحیه، اطراف، جانب

اعلان

آشکار کردن چیزی و با خبر ساختن مردم از آن

قلمرو ادبی:

صدای گرم  ß  حس آمیزی

 

آری این آخرین درس زبان ملّی من بود. مجبور بودم که دیگر آن را نیاموزم و به همان اندک مایه ای که داشتم قناعت کنم. چقدر تأسف خوردم که پیش از آن ساعت های درازی را از عمر خویش تلف کرده و به جای آنکه به مدرسه بیایم، به باغ و صحرا رفته و عمر به بازیچه به سر برده بودم. کتاب هایی که تا همین دقیقه در نظر من سنگین و ملال انگیز می نمود، دستور زبان و تاریخی که تا این زمان به سختی حاضر بودم به آنها نگاه کنم، اکنون برای من در حکم دوستان کهنی بودند که ترک آنها و جدایی از آنها به سختی ناراحت و متأثّرم می کرد. درباره معلّم نیز همین گونه می اندیشیدم. اندیشه آنکه وی فردا ما را ترک می کند و دیگر او را نخواهم دید، خاطرات تلخ تنبیهاتی را که از او دیده بودم و ضربات چوبی را که از او خورده بودم، از صفحه ضمیرم یکباره محو کرد. معلوم شد که به خاطر همین آخرین روز درس بود که وی لباس های نو خود را بر تن کرده بود و نیز به همین سبب بود که جماعتی از پیران دهکده و مردان محترم در انتهای اتاق نشسته بودند. گویی تأسّف داشتند که پیش از این نتوانسته بودند لحظه‌ای چند به مدرسه بیایند و نیز گمان می رفت که این جماعت به درس معلّم ما آمده بودند تا از او به سبب چهل سال رنج شبانه روزی و مدرسه داری و خدمت گزاری قدردانی کنند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تأسف

افسوس

ملال انگیز

خستگی آور

در حکم

مانند

متأثّر

اندوهگین

تنبیه

گوشمالی

خدمت گزاری

انجام دادن وظیفه

قدردانی

ارج نهادن

قلمرو ادبی:

به سر بردن  ß  کنایه از گذراندن

عمر به بازیچه به سر بردن  ß  کنایه از تلف کردن عمر

خاطرات تلخ  ß  حس آمیزی

صفحه ضمیر  ß  اضافه تشبیهی

 

در این اندیشه ها مستغرق بودم که دیدم مرا به نام خواندند. می بایست که برخیزم و درس را جواب بدهم. راضی بودم تمام هستی خود را بدهم تا بتوانم با صدای رسا و بیان روشن درس دستور را که بدان دشواری بود، از بر بخوانم؛ اما در همان لحظه اول درماندم و نتوانستم جوابی بدهم و حتی جرئت نکردم سر بردارم و به چشم معلم نگاه کنم.

در این میان، سخن او را شنیدم که با مهر و نرمی می گفت: فرزند، تو را سرزنش نمی کنم؛ زیرا خود به قدر کفایت متنبّه شده ای. می بینی که چه روی داده است. آدمی همیشه به خود می گوید، وقت باقی است، درس را یاد می گیرم؛ اما می بینی که چه پیشامدهایی ممکن است روی دهد. افسوس؛ بدبختی ما این است که همیشه آموختن را به روز دیگر وامی گذاریم. اکنون این مردم که به زور بر ما چیره گشته اند، حق دارند که ما را ملامت کنند و بگویند: «شما چگونه ادّعا دارید که قومی آزاد و مستقل هستید و حال آنکه زبان خود را نمی توانید بنویسید و بخوانید؟» با این همه، فرزند، تنها تو در این کار مقصّر نیستی. همهٔ ما سزاوار ملامتیم. پدران و مادران نیز در تربیت و تعلیم شما چنان که باید اهتمام نورزیده اند و خوش تر آن دانسته اند که شما را دنبال کاری بفرستند تا پولی بیشتر به دست آورند. من خود نیز مگر درخور ملامت نیستم؟ آیا به جای آنکه شما را به کار درس وادارم، بارها شما را سرگرم آبیاری باغ خویش نکرده ام و آیا وقتی هوس شکار و تماشا به سرم می افتاد، شما را رخصت نمی دادم تا در پی کار خویش بروید؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مستغرق

غرق شده

راضی

خرسند

رسا

بلیغ

از بر خواندن

از حفظ خواندن

قدر

اندازه

کفایت

کافی، بسنده

متنبّه

آگاه

وامی گذاردن

واگذار کردن

چیره

غلبه

مقصّر

کوتاهی کننده

ملامت

سرزنش

اهتمام

توجه

درخور

شایسته

رخصت

اجازه

سرگرم کردن

مشغول کردن

قلمرو ادبی:

با نرمی می گفت  ß  حس آمیزی

به دست آوردن  ß  کنایه از حاصل کردن

آیا به جای آنکه ... خویش بروید؟  ß  پرسش انکاری

 

آنگاه معلّم از هر دری سخن گفت و سرانجام سخن را به زبان ملّی کشانید و گفت: زبان ما در شمار شیرین ترین و رساترین زبان های عالم است و ما باید این زبان را در بین خویش همچنان حفظ کنیم و هرگز آن را از خاطر نبریم؛ زیرا وقتی قومی به اسارت دشمن درآید و مغلوب و مقهور بیگانه گردد، تا وقتی که زبان خویش را همچنان حفظ کند، همچون کسی است که کلید زندان خویش را در دست داشته باشد. آنگاه کتابی برداشت و به خواندن درسی از دستور پرداخت. تعجّب کردم که با چه آسانی آن روز درس را می فهمیدم. هر چه می گفت به نظرم آسان می نمود. گمان دارم که پیش از آن هرگز بدان حد با علاقه به درس دستور گوش نداده بودم و او نیز هرگز پیش از آن، با چنان دقّت و حوصله ای درس نگفته بود. گفتی که این مرد نازنین می خواست پیش از آنکه ما را وداع کند و درس را به پایان برد، تمام دانش و معرفت خویش را به ما بیاموزد و همه معلومات خود را در مغز ما فرو کند.

چون درس به پایان آمد، نوبت تحریر و کتابت رسید. معلّم برای ما سرمشق هایی تازه انتخاب کرده بود که بر بالای آنها عبارت «میهن، سرزمین نیاکان، زبان ملّی» به چشم می خورد. این سرمشق ها که به گوشه میزهای تحریر ما آویزان بود، چنان می نمود که گویی در چهارگوشه اتاق، درفش ملّی ما را به اهتزاز درآورده باشند، نمی توان مجسّم کرد که چطور همه شاگردان در کار خط و مشق خویش سعی می کردند و تا چه حد در سکوت و خموشی فرورفته بودند. بر بام مدرسه کبوتران آهسته می خواندند و من در حالی که گوش به ترنّم آنها می دادم، پیش خود اندیشه می کردم که آیا اینها را نیز مجبور خواهند کرد که سرود خود را به زبان بیگانه بخوانند؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

رسا

بلیغ

مغلوب

شکست خورده

مقهور

شکست خورده

معرفت

شناخت

تحریر

نوشتن

درفش

پرچم

اهتزاز درآوردن

جنباندن

مجّسم کرد

تصوّر کرد

ترنّم

آواز خواندن

کتابت

نوشتن، تحریر، خوشنویسی

قلمرو ادبی:

زبان شیرین  ß  حس آمیزی

همچون کسی است که کلید زندان  ß  تشبیه

در مغز ما فرو کند  ß  کنایه از اینکه بیاموزد

 

گاه گاه که نظر از روی صفحه مشق خود برمی گرفتم، معلّم را می دیدم که بی حرکت بر جای خویش ایستاده است و با نگاه های خیره و ثابت، پیرامون خود را می نگرد؛ تو گفتی می خواست تصویر تمام اشیای مدرسه را که در واقع خانه و مسکن او نیز بود، در دل خویش نگاه دارد. فکرش را بکنید! چهل سال تمام بود، که وی در این حیاط زندگی کرده بود و در این مدرسه درس داده بود. تنها تفاوتی که در این مدّت در اوضاع پدید آمده بود، این بود که میزها و نیمکت ها بر اثر مرور زمان فرسوده و بی رنگ گشته بود و نهالی چند که وی در هنگام ورود خویش در باغ غرس کرده بود، اکنون درختانی تناور شده بودند. چه اندوه جان کاه و مصیبت سختی بود که اکنون این مرد می بایست تمام این اشیای عزیز را ترک کند و نه تنها حیاط مدرسه بلکه خاک وطن را نیز وداع ابدی گوید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اشیا

جمع شیء

اوضاع

جمع وضع

فرسوده

کهنه

غرس

کاشتن

جان کاه

جان گداز

مصیبت

بلا

وداع

خداحافظی

ابدی

جاودانی

 

با این همه، قوّت قلب و خونسردی وی چندان بود که آخرین ساعت درس را به پایان آورد. پس از تحریر مشق، درس تاریخ خواندیم. آنگاه کودکان با صدای بلند به تکرار درس خویش پرداختند. در آخر اتاق، یکی از مردان معمّر دهکده که کتاب را بر روی زانو گشوده بود و از پس عینک ستبر خویش در آن می نگریست، با کودکان هم آواز گشته بود و با آنها درس را با صدای بلند تکرار می کرد. صدای وی چنان با شوق و هیجان آمیخته بود که از شنیدن آن بر ما حالتی غریب دست می داد و هوس می کردیم که در عین خنده گریه سر کنیم. دریغا! خاطره این آخرین روز درس همواره در دل من باقی خواهد ماند.

در این اثنا وقت به آخر آمد و ظهر فرا رسید و در همین لحظه، صدای شیپور سربازان بیگانه نیز که از مشق و تمرین بازمی گشتند، در کوچه طنین افکند. معلّم با رنگ پریده از جای خویش برخاست، تا آن روز هرگز وی در نظرم چنان پرمهابت و باعظمت جلوه نکرده بود. گفت:

«دوستان، فرزندان، من ... من  ...»

امّا بغض و اندوه، صدا را در گلویش شکست. نتوانست سخن خود را تمام کند.

سپس روی برگردانید و پاره‌ای گچ برگرفت و با دستی که از هیجان و درد می لرزید، بر تخته سیاه این کلمات را با خطی جلی نوشت: «زنده باد میهن!»

آنگاه همان جا ایستاد؛ سر را به دیوار تکیه داد و بدون آنکه دیگر سخنی بگوید، با دست به ما اشاره کرد که «تمام شد. بروید، خدا نگهدارتان باد!»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تحریر

نوشتن

ستبر

کلفت

می نگریست

نگاه می کرد

آمیخته

در هم کرده، مخلوط

غریب

شگفت

دریغا

افسوس

اثنا

میان

طنین

بانگ، صدا، پژواک

طنین افکند

پیچید

برخاست

بلند شد

پرمهابت

پرشکوه

با عظمت

بزرگ

جلی

ویژگی خطی که درشت و واضح باشد و از دور دیده شود

قلمرو ادبی:

خونسردی  ß  کنایه از آرامش داشتن و بردبار بودن

دست می داد  ß  کنایه از ایجاد کردن

سر کنیم  ß  کنایه از اینکه شروع کنیم

رنگ پریده  ß  کنایه از ترسیده

صدا را در گلویش شکست  ß  کنایه از اینکه نتوانست سخن بگوید


سایر مباحث این فصل