بود شیری به بیشه ای، خفته موشکی کرد، خوابش آشفته
یک شیر در بیشه ای خوابیده بود. موش کوچکی او را از خواب بیدارکرد.
آن قدر گوشِ شیر، گاز گرفت گه رها کرد وگاه باز گرفت
موش شروع به گاز گرفتن گوش شیرکرد و گوش شیر را گاز گرفته و دوباره رها می کرد.
تا که از خواب، شیر شد بیدار متغیّر زِ موشِ بد رفتار
تا که شیر از خواب بیدار و از دست کارهای بد موش عصبانی شد.
دست بُرد و گرفت کلّه ی موش شد گرفتار، موشِ بازی گوش
دست خود را برد و کلّه ی موش را گرفت و موش بازی گوش اسیر شد.
خواست زیر پنجه، لِه کُنَدَش به هوا برده بر زمین زَنَدَش
شیر می خواست موش را زیر پنجه اش له کند و به هوا بلند کرد و بر زمین بزند.
گفت: ای موشِ لوسِ یک غازی با دُم شیر می کنی، بازی
شیر به موش گفت: ای موش نُنُر بی ارزش باد دم شیر بازی می کنی؟
موشِ بیچاره در هراس افتاد گریه کرد و به التماس افتاد
موش بیچاره ترسید و شروع به گریه و زاری و التماس کرد
که تو شاهِ وحوشی و من موش موش هیچ است پیشِ شاه وحوش
موش به شیرگفت: که تو سلطان حیوانات هستی و موشی مثل من در مقابل تو هیچ است.
تو بزرگی و من خطا کارم از تو امّیدِ مغفرت دارم
تو بزرگواری و اشتباه از من است و از تو امید بخشش دارم.
شیر از این البه، رحم حاصل کرد پنجه وا کرد و موش را وِل کرد
دل شیر به دلیل التماس های موش به رحم آمد و پنجه ی خود را باز کرد و موش را آزاد کرد.
اتّفاقاً سه چار روزِ دگر شیر آمد این بال بر سر
از قضا، سه و چهار روز دیگر، این بال بر سر خود شیر آمد.
از پیِ صیدِ گرگ، یک صیّاد درهمان حول وحوش، دام نهاد
صیّادی برای شکار گرگ در همان اطراف تله گذاشته بود.
دامِ صیّاد، گیرِ شیر افتاد عَوَضِ گرگ، شیر به دام افتاد
دام صیاد نصیب شیر شد. به جای گرگ، شیر در دامی که صیاد گرفتار شد.
موش چون حال شیر را دریافت از برای خلاص شیر بشتافت
وقتی موش متوجّه شد که شیر گرفتار شده است با عجله و سریع خود را برای نجات شیر رساند.
بندها را جوید با دندان تاکه در بُرد شیر از آنجا جان
موش با دندان هایش بندهای تله را جوید تا این که شیر جان سالم به در برد و نجات یافت.
شیر چون موش را رهایی داد خود رها شد ز پنجه ی صیّاد
شیر به خاطر رهاکردن موش، خودش هم از دامِ شکارچی نجات یافت.