صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن
دانلود اپلیکیشن
اطلاعات

رمان از سیم خاردار نفست عبور کن۲

کوتاه
ساده

باید برای خانه، خرید می کردم مامان برای شام برادرم و همسرش را دعوت کرده بود. کلی هم خرید برایم اسمس داده بود که انجام بدهم. ماشین را پارک کردم جلوی تره‌بار. گوشیم را از جیبم درآوردم و پیام مامان را خواندم و یکی یکی خریدها را انجام دادم. بعد همه را داخل ماشین گذاشتم و راه افتادم. با صدای زنگ گوشیمو از روی صندلی کناری برداشتم و جواب دادم. ــ جانم مامان. ــ نون هم گرفتی آرش؟ –آره گرفتم تا یه ربع دیگه می رسم. مامان همیشه می‌گوید تو دست راست من هستی. بیشتر خریدهایش و کارهای بیرون را من برایش انجام می دهم. بعد از فوت پدرم در این سه سال سعی کردم. همیشه کمک حال مادرم باشم. بارها بیرون رفتن با دوست هایم یا حتی کارهای خودم رو تعطیل کردم تا در خدمت مادرم باشم. چون اولین اولویت زندگیم است. برایش خیلی مایه می‌گذارم. به خانه رسیدم و خریدها را تحویل مامان دادم. مامان با لبخند یک چایی روی میزگذاشت و گفت: –بخور گرم شی. پالتوام را از تنم درآوردم و روی مبل انداختم و فنجون را برداشتم و گفتم: –مامان اگه با من کاری نداری برم یه کم درس بخونم. – برو پسرم دستت درد نکنه. چایی را خوردم و به اتاقم رفتم. لباس هایم را عوض کردم و لباس راحتی پوشیدم. جزوه ام را باز کردم و از آخر شروع به خواندن کردم. دو درس آخر زیر بعضی از مطالب با مداد سیاه، خط کشیده شده بود. بعضی ازقسمتهاهم علامت ستاره یا پرانتز گذاشته شده بود. البته کم رنگ. کنجکاو شدم. بقیه درس هارا هم مرور کردم خبری نبود فقط همین دو درس علامت گذاری شده بود. برایم سوال ایجاد شد. البته مسئله ی مهمی نبود ولی می خواستم بدانم کار سارا بوده یا رفیقش. نمی دانم چرا، ولی گوشی را برداشتم و شماره ی سارا را گرفتم. ــ بله آرش. ــ سلام کردن  بلد نیستی؟ ــ خب سلام،خوبی؟ ــ سلام،ممنون سارا یه سوال، تو با مداد رو جزوه ام علامت زدی؟ ــ علامت؟نه چه علامتی؟ –یکی با مداد روی جزوه ام علامت و پرانتز و از این جور چیزا گذاشته بعضی مطالبش رو، انگار مطالب مهم تر رو... از صدای سارا تعجب مشخص بود که گفت: – نه من نذاشتم، شاید کار راحیله، حالا مگه مهمه؟ مهم ها رو برات مشخص کرده راحت تر بخونی دیگه!! پوفی کردم و گفتم: –دفعه ی دیگه خواستی جزوه‌ام رو به این و اون بدی لطفا بگو خط خطیش نکنند. ــ آرش! تو چته، حساس شدیا! بی مقدمه خداحافظی کردم. سارا راست می گفت اصلا این علامت ها برایم مهم نبود. فقط می خواستم بدانم اگر کار راحیله، جوری از این که این کار را انجام داده خجالتش بدهم،گ تا  کمی از آن خود شیفتگی اش دربیاد. *** وارد کلاس که شدم چشم چرخاندم  تا راحیل را پیدا کنم. دیدم انتهای کلاس با دوتا از دخترا خیلی آروم مشغول حرف زدن است. آهان پس همیشه انتهای کلاس می نشیند و آروم حرف میزند. من چون همیشه ردیف جلو می نشستم و با بچه ها مدام در حال شوخی و مسخره بازی بودیم هیچ وقت متوجه اش نمی شدم. امروز رنگ روسری اش فرق داشت. روشن تر بود با گل های ریز رنگی، خیلی به صورتش می آمد. انگار نگاهم را روی خودش حس کرد، برگشت نگاهی کرد و با دیدنم سرش را پایین انداخت و قیافه ی جدی به خودش گرفت. وا!!این چرا اینجوریه؟ جوری برخورد می کند که آدم دیگر جرأت نمی کند طرفش برود. به خودم جرأت دادم و به طرفش رفتم وگفتم: –ببخشید یه سؤالی داشتم. سرش را بالا آورد و بلند شد. یه قدم به طرفم آمد و گفت: –بله! جزوه‌ام را در آوردم و علامت ها را نشانش دادم و گفتم: –اینارو شما کشیدید؟ نگاهی به جزوه انداخت و با تعجب گفت: –آخ ببخشید، آره فکر کنم. من چرا روی جزوه شما علامت گذاشتم؟ اصلا حواسم نبود. معذرت می‌خوام. آخه من عادت دارم موقع مطالعه مدام یه دستم می گیرم و مطالب رو خط و نشانه می ذارم. صورتش کمی سرخ شدو سرش را پایین انداخت. –اشتباهی فکر کردم جزوه‌ی خودمه، بدین پاکش کنم براتون. دستش را دراز کرد که جزوه را بگیرد. ولی من جزوه راعقب کشیدم و برای این که بیشتر از این خجالتش ندهم گفتم: – نه اشکالی نداره، گفتم شاید اینا نمونه سؤالی چیزیه که علامت گذاشتید. می‌خواستم از خودتون بپرسم. سرش را بلند کرد و زل زد به جزوه. –مهم که هستند، کلا من مطالب مهم رو خط می کشم تا بیشتر بخونم. لبخند پیروزمندانه‌ای زدم و با اجازه‌ای گفتم و برگشتم. از پشت سرم صدای نفسش را شنیدم که خیلی محکم بیرون داد. معلوم بود کلافه شده است. من هم خوشحال از این که توانسته بودم حالش را کمی بگیرم به طرف صندلی‌ام راه افتادم. جوری برخورد می کند من که با دخترها  راحت حرف می زنم، حرف زدن با او سختم می شود. ردیف یکی مانده به آخر نشسته بود. کیفم را برداشتم و رفتم صندلی آخر که درست پشت سرش بود نشستم. کمی پررویی بود. من آدم پررویی نبودم ولی دلم می خواست بیشتر رفتارش را زیر نظر داشته باشم. نمی دانم چرا رفتارهایش برایم عجیب و جالب بود. آن‌قدر حجب و حیا داشت که آدم باورش نمی شد. فکر می کردم نسل این جور دخترا منقرض شده است. وقتی از کنارش رد شدم تا ردیف پشتش بنشینم باتعجب نگاهم کرد و من دقیقا صندلی پشت سرش نشستم. سرش را زیر گوش دوستش برد که اوهم یک دختر محجبه ولی مانتویی بود چیزی گفت بعد چند ثانیه بلند شدند و جاهایشان را با هم عوض کردند. چشمهایم رابه جزوه‌ام دوختم یعنی من حواسم نیست. با آمدن سارا و بقیه بچه‌ها سرم را بلند کردم. سعید داد زد: –آرش چرا اونجا رفتی؟ با دست اشاره کردم همانجا بنشیند. ولی مگر اینها ول کن هستند. سارا و بهار آمدند و بعد از سلام و احوال پرسی پرسیدند: – چرا آمدی اینجا؟ با صدای بلندتر جوری که راحیل هم بشنود گفتم: –نزدیک امتحاناس آمدم اینجا حواسم بیشتر سر کلاس باشه. اونجا که شما نمی‌ذارید. سعید با خنده گفت: –آخی، نه که تو خودت اصلا حرف نمی زنی. گفتم: – ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه‌اس. سارا نگاه مشکوکی به من انداخت و گفت: –آهان، فکر خوبیه. بعد رو کرد به راحیل و گفت: –راحیل می خوام بیام پیش تو بشینم. راحیل با تعجب نگاهش کرد و گفت: –خدا عاقبت مارو بخیر کنه. یه صندلی بیار، بعد بیا بشین.

chat_bubble_outline
نظرات
برای ارسال نظر، ابتدا وارد اکانت خود شوید.

______Fatemeh______

1 ماه قبل
میخوای کلش رو بزاری؟؟؟ خیلی طولانی هست🤔

aaaaaa_77777

1 ماه قبل
خوب

YOU_DONTKNOW_I_LOVE_YOU

1 ماه قبل
خوشکل بود

Kiana_

1 ماه قبل
لایک اول