نصب اپلیکیشن

صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن
اطلاعات

قالیچه ی پرنده

کوتاه
ساده

در حال قدم زدن با ستایش و فرشته به سوی خانه بودم که همه فکرم درگیر موضوع انشائی بود که امروز خانم معلم برای جلسه آینده به ما داده بود ( قالیچه ای پرنده ) در ذهنم اولین چیزی که نقش بست کارتون سند باد بود که با قالیچه کجاها رفته بود و چه کارهایی میکرد. کاش من هم یک قالیچه ها داشتم که فکر کنم آرزوی هر شخصی باشد چه خیالات باطلی در فکر خود فرو رفته بودم که ناگهان یکدفعه پرواز کردم . ستایش و فرشته را می‌دیدم که با تعجب به من نگاه می‌کنند. من از بالا برای انها دست تکون میدادم . قالیچه ای پرنده ؛وای من داشتم پرواز میکردم از بالای خانه مان گذاشتم به این فکر کردم که اگر مادرم مرا اینجا ببیند چه می‌کند قطعا از ترس سکته می‌کند چون از ارتفاع می‌ترسد قالیچه مرا با خود می‌برد از این شهر به شهری دیگر آدمها با دست مرا به یکدیگر نشان می‌دهند. و من با غرور براشون دست تکون میدادم . از بالای دشتها و صحرا ها گذشتم حس کردم دلم برای خانه و شهرمان تنگ شده است حتی برای مدرسه با آن همه درسهایش در این فکر بودم که ناگهان با تکان شدید بر زمین افتادم وقتی چشم هایم را باز کردم . ستایش و فرشته را دیدم که مرا صدا می کردن . چند نفری هم دورمان جمع شده بودن من با یک دوچرخه تصادف کرده بودم .و آن تکان شدید لحظه برخورد من با دوچرخه بود . نه افتادن از روی قالیچه بلند شدم و خودم را تکاندن پسرک دوچرخه سوار گفت : خانم مگر کوری در چه عالمی پرواز میکنی . بعد هم راهش را گرفت و رفت . من با بدنی کوبیده و ارنجی زخمی شلواری که روی زانویش پاره شده بود نه خبری از قالیچه و نه پرواز وقتی برای ستایش و فرشته تعریف کردم آن دو کلی به من خندیدن حالا من ماندم . مادری که درخانه منتظر من بود . روز بعد با همین انشا به سراغ دبیرمون رفتم و بعد از خواندن انشا کل کلاس از خنده منفجر شد و دبیر من را از کلاس پرت کرد بیرون و دوباره با وضع ژولیده به سمت خانه رفتم .. 😄😄

chat_bubble_outline
نظرات
برای ارسال نظر، ابتدا وارد اکانت خود شوید.

اولین دیدگاه را ثبت کنید.