قطعه اول
همه میگویند خوش به حال آدم و حوا...
حوا تنها زن دنیا بود و آدم برایش جان می داد.
آدم تنها مرد دنیا بود و حوا فقط برای او دلبری می کرد...
اما جانم از من می شنوی
ارزش عشق به این است که میان هزاران هزار
«حوا»ی رنگارنگ تو را انتخاب کند که تا ابد «هوا»يش باشی!!
میان هزاران هزار «انسان» رنگارنگ؛
تو را انتخاب کند،
که تا ابد «آدم» زندگی اش باشی!!
بیچاره آدم و حواء انتخاب شدن، همان لذت نابی بود که هرگز نچشیدند!
معشوقه ی مردی بودن هم از آن دسته لذت هاست که هیچ کجا نظیرش را پیدا نمی کنی، اینکه بدانی مایه ی آرامش مردی هستی که خستگی هایش را به روی دوش تو می گذارد و یک دم از تمام روزمرگی های کسل کننده و مشکلات زندگی رها می شود... دستانت برایش حکم همان سلاحی را دارد که وقتی در دست می گیرد با سختی ها می جنگد و از هیچ چیز هراسی ندارد نگاهت برایش کم از معجزه نیست زمانی که از تمام جهان ناامید می شود!
آغوشت برایش آخرین پناهگاه امنی ست که در آن مرد نباید گریه کند را فراموش می کند و با خیال راحت یک دل سیر برای غم های پنهانی اش اشک می ریزد
و تو نمی دانی وقتی مردی با تو هم صحبت می شود و تو را برای نشاندن پای درد و دل هایش انتخاب می کند خوشبختی حوالی تو پرسه می زند...
اینکه بدانی هر چقدر هم که دور باشی و غیرقابل دسترس باز هم با یاد تو دلخوش می شود به زندگی و لبخند روی چهره ی عبوسش می نشیند؟
تا به حال ذوق مردان را دیده ای؟ زمانی که نامشان را بر زبان می آوری و از ماندن کنارشان می گویی انگیزه ی زندگی کردنشان دو چندان می شود؟
باید بدانی تو همان صبر و طاقتی هستی که باعث می شود روز به روز مرد تر شود و قوی بودن را در کنارت تمرین کند...
من که می گویم هر مردی که ناگهان در اوج خستگی هایش لبخند می زند معشوقه ای دارد که خوشبخت ترین زن دنیاست!
مردان شاعر
جذابیت خاص خودشان را دارند... مردانی که نگاهشان به همه چیز ، متفاوت است.. شعرهایشان پر است از چاشنی عشق وعشق هایشان مملو از احساسات شاعرانه... مردانی که تمام حرف هایشان را با قلمی از جنس احساس میزنند و دلتنگیشان را با شعر هایشان فریاد... بی گمان ، در قلب هر فردی که شعرهایش عطرآگین از عشق است.
زنی قرار دارد که مخاطب تمام عاشقانه های اوست... زنی که
درخشش چشمش ، روشنایی شعرهایش
آوای صدایش، آهنگ شعرهایش
و شمیم جعد گیسویش، عطر شعرهایش می شود... میدانی مخاطب شعری باشی چه حالی دارد؟
می دانی چش هایت را غزل کند، چه حالی دار؟
زمانی که قهر میکنی برایت شعر بخواند و عاشقانه نازت را خریداری کند، چه حالی دارد؟
مردان شاعر، عاشقی کردن را خوب بلدند... اگر در قلب مردی شاعر جای دارید
بی شک، خوشبخت ترین زن در جهانيد.
به خاطر بسپار زبان عشق
بسیار گسترده است و متفاوت
گاهی تپش قلب
گاهی سرخی گونه
گاهی مهربانی و ملاطفت
گاهی صبوری و گذشت
کافیست بدانی هر کسی
با چه زبانی از عشق سخن می گوید
و من
تو را می خواهم
برای همیشه
تا پنجاه سالگی
شصت سالگی
هفتاد سالگی...
تو را می خواهم برای چای عصرانه
تلفن هایی که میزنند و جواب نمی دهیم
تو را میخواهم برای تنهایی
تو را می خواهم وقتی باران است
برای راه رفتن های آهسته ی دوتایی
نیمکت های سراسر پارک های شهر
برای پنجره ی بسته
برای وقتی که سرما بیداد می کند
تو را می خواهم
برای پرسه زدن های شب عید
نشان کردن یک جفت ماهی قرمز
تو را میخواهم
برای صبح
برای ظهر
برای شب
برای همه ی عمر ...
نویسنده: سیده هانیه فلاح علیپور
قطعه دوم
عشق را در چشمان شاعری دیدم که به جای اشک باران بر گونه اش نشسته بود.
قلم را بدست گرفت و در میان دایره لغات عشق رقصید
تمام شعرهایش بازیچه وجود عشقی بود که در مغزش آواز ها می سرود.
او دیوانه وار در قید و بند ادبیات عشق بود؛ و زیبایی قلم در آن بود که فلسفه ی عشق را به نگارش در می آورد.
هر چقدر که میگذرد و شمع های قلب عاشقش میسوزد بیشتر به زندگی شک می کنم که برای چه سخن می گویم.
می دانی انگار تمام کلمات برای سخن گفتن از عشق است
برای آن است که با عشقت ادبیات جهان را به زیر سوال ببرم.
آری کار درست را او می کرد.
همان شاعری که قلبش برای عشق روی کاغذ می رقصید و می نواخت.
و حال که او پیر می شود، به جای او من شمع های قلبم را به عشقت روشن می کنم. و در شعله ی عشق می سوزم و می فهمم که فرق عشق و ادبیات تنها در قلممان است.
نویسنده: نگین حسن پور
قطعه سوم
امروزه شاهد میزان انبوهی از زمزمه های عاشقانه، در خلوت های کبوتران به ظاهر عاشق امروزی هستیم، که نام مقدس عشق را بر روی هر رابطه ای که چهار عدد دوستت دارم، به علاوه عاشقتم و زندگیمی را دارد، می گذارند. آیا به نظر شما می توان این روابط های کوتاه مدت را عشق نامید؟! آیا این عشق ها ماندگارند؟ یا حداقل این روابط های زودگذر به یک زندگی آرام و واقع گرانه و منطقی ختم می شود؟
بیایید برسیم به داد عشق های افسانه ای که امروزه زمزمه ی عاشقان و لیلی و مجنون های امروزی شده است. اگر کمی فکر کنی و به داستان هایی که پدران و پدربزرگ ها برایت از عشق گفته اند فکر کنی، می بینی که این کلمه ی سه حرفی دنیایی رمز آلود را در دل خود دارد، عشق لیلی و مجنون که زبانزد عام و خاص می باشد.لیلی دلبر و مجنون دل سپرده، مجنونی که یک چشمش اشک بود و یک چشمش خون، و لیلی هچنان با ناز ها و عشوه هایش مجنون را شیدا و دیوانه میکرد.اخرش هم مجنون بدبخت از عشق لیلی سر به بیابان نهاد،یا همین شیرین و فرهاد گرامی،شیرینی که دستانش را از دستان فرهاد جدا کرد و به آغوش پر زرق و برق مستر خسرو فرو رفت، و فرهاد وامانده با امید واهی به قلب کوه های بیستون هجوم برد و تک تک فریاد هایش را با سنگ های بی احساس کوه تقسیم کرد، اما امروزه هم آیا هستند عشق هایی که اینگونه باشند؟؟!! عشق حتما به وصال ختم نمی شود. همانطور که اگر شیرین و فرهاد به وصال هم میرسیدند، کسی چه میدانست؟! ممکن بود عشقشان دیگر زبانزد همه نشود و شیرین جان به علت اینکه فرهاد نمی توانست خرج خدمات زیبایی و کاشت ناخن و اکستیشن کردن موهایش را بدهد. در طی یک حمله انتحاری مهرش را برای فرهاد بی نوا به اجرا می گذاشت و فلاکت و زندان جای عشق افسانه ای شان را می گرفت، یا لیلی و مجنون ممکن بود بر سر اینکه در فرشته خانه داشته باشند یا در کرج دعوای شان شود و آن وقت وانت بیار و باقالی بار کن،اصلا در این زمانه مگر میتوان عاشق زلف های فر خورده ی بانو جان غزل ساز شد؟! آنقدر پول هزینه ی کلبه های عاشقانه و اسب شاهزاده ی رویاها گران شده است که مردم می گویند: غلط میکند این دل اگر عاشق شود،اصلا ما فقط باید بنشینیم و به نامه های شاملو به همسرش آیدا خانوم حسرت بخوریم، تا بخواهیم عاشق یک فرد جنتلمن یا با وقار شویم در ذهنمان پول عروسی و جهاز و آره و اوره و شمسی کوره می آید و با افتادن مشکل ها گول آسانی اول عشق را نمی خوریم، و سريع قائله را ختم می کنیم. پس بیایید این به ظاهر عشق های امروزی را رها کنیم، و به قول معروف به این روابط دنیوی دل نبندیم و دل به دل خدا و خانواده بدهیم، درست است که این کار نشدنی می باشد و این دل وامانده چه بخواهید و چه نخواهید در بدترین زمان و مکان ممکن سر میخورد و از دستتان میرود، اما تا آنجا که می توانید در سر در دل خود یک ورود ممنوع بزنید و در ذهن خود سنسور هایی به کار بگذارید تا هرچه کمتر به عشق های واهی فکر کند، به هر حال با این وضع زمانه و جامعه پیشگیری بهتر از بدبخت شدن است. اگر هم دیدید که دلتان میان انبوهی از خرمن موهای یک بانو و یا در میان دستان قدرتمند یک آقاگیر کرد، تنها میتوانید کمی غر به دلتان بزنید و یک نفس عمیق بکشید، و سپس اگر طرف خرش برو دارد و سرش به تنش می ارزد و با معیار های منطقی، تاکید میکنم، معیارهای منطقی شما سنخیت دارد. دلتان را رها کنید، ولی اگر دلتان گیر افراد بی لیاقت افتاد سریع یا یک أردنگی جمعش کنید تا کار به دستتان نداده است. و در آخر می گویم که: جوری این کلمه ی سه حرفی جادویی مقدس را در لحظه لحظه ی زندگی خود بیابید تا مزه اش برایتان هیچ گاه تکراری نشود و همچو دستپخت مادر همراه با طعمی به یادماندنی و ماندگار برایتان باقی بماند.
نویسنده : سیده زینب ایمانی پارسا
goodbye
my_dars_716837928
my_dars_831610872
my_dars_1924327349
mobinaaa1387aaa
Dukhi_Turk00
FFFFFFFF
my_dars_78264674
my_dars_924911397
seventhgrade
my_dars_476501003
my_dars_1185698331
my_dars_232672318
my_dars_258313761
my_dars_948828159
my_bars_1154795
my_dars_638890889
Ba_Bi86
my_dars_1241525788
Ba_Bi86
my_dars_1359669468