نصب اپلیکیشن

صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن

خلاصه نکات فارسی (1) فصل 1 چشمه - درسنامه شب امتحان فارسی (1) فصل 1 چشمه - جزوه شب امتحان فارسی (1) نوبت اول فصل 1 چشمه



شعر «ستایش: به نام کردگار» و معنی شعر

شعر «ستایش: به نام کردگار» و معنی شعر:

ستایش

به نام کردگار

  • شاعر: عطار نیشابوری
  • قالب شعر: مثنوی
  • اثر: الهی نامه

 

به نام کردگار هفت افلاک                     که پیدا کرد آدم از کفی خاک

قلمرو فکری:

سخنم را به نام آن خداوندی آغاز می کنم که آفریننده ی آسمان ها است . خداوندی که از مشتی خاک انسان را آفریده است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

کفی از خاک

یک مشت خاک

افلاک

جمع فلک، به معنی آسمان، چرخ، سپهر

کردگار

نامی از نام های خدای تعالی، آفریننده، پروردگار

پیدا کرد

آشکار کرد، در این جا به مفهوم آفرید و خلق کرد

به نام

فعل «شروع می کنم یا آغاز می کنم» به قرینه ی معنوی حذف شده است

هفت افلاک

هفت آسمان، هفت طبقه ی آسمان، جمع آمدن «افلاک» از ویژگی های زبانی متون گذشته است. امروزه « هفت فلک » گفته می شود

قلمرو ادبی:

افلاک و خاک ß   قافیه (ردیف ندارد)

تلمیح ß   خاک اشاره و تلمیح به آفرینش انسان از خاک دارد

 

الهی، فضل خود را یار ما کن                 ز رحمت، یک نظر در کار ما کن

قلمرو فکری:

پروردگارا فضل خودت را کمک و یاور ما قرار بده و با رحمتت به کارها و کردار ما توجه کن.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

فضل

بخشش،احسان، نیکویی

رحمت

مهربانی بخشایش و عفو مخصوص خداوند

قلمرو ادبی:

یار و کار ß   قافیه (ما کن ß   ردیف)

جناس ناقص اختلافی ß   یار و کار

مراعات نظیر ß   فضل و رحمت

یک نظر در کار ما کن ß   کنایه از توجه و عنایت کردن

مفهوم بیت:

درخواست بخشش الهی، طلب لطف و رحمت خداوند

 

تویی رزاق هر پیدا و پنهان                    تویی خلّاق هر دانا و نادان

قلمرو فکری:

پروردگارا! تو روزی دهنده ی همه ی موجود آشکار و پنهان (مجازاً همه موجودات )و آفریننده هر انسان دانا و نادان (مجازاً همه ی انسان ها) هستی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

رزاق

روزی دهنده، بسیار رزق دهنده

خلّاق

آفریدگار، بسیار خلق کننده

قلمرو ادبی:

پنهان و نادان ß   قافیه (ردیف ندارد)

تلميح ß   «ان الله هو الرزاق» (۸) همانا خداوند بسیار روزی دهنده است

          «وَهُوَ الْخَلَاقُ الْعَلِیمُ»:اوست آفریننده دانا

آشکار و پنهان ß   تضاد و مجاز از همه ی موجودات و هستی

دانا و نادان ß   تضاد و مجاز از همه ی انسان ها

 

زِهی گویا ز تو کام و زبانم                      تویی هم آشکارا هم نهانم

قلمرو فکری:

پرودگارا! چه خوش است که سخن گفتن من از تو است (خداوند سبب قدرت گویایی من است) و تو ظاهر و باطن من هستی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

زِهی

[ زِ ] (صوت) ادات تحسین، آفرین، چه خوش است

کام

سقف دهان، مجازاً دهان، زبان

قلمرو ادبی:

زبان و نهان ß   قافیه ( ــَـم ß   ردیف)

آشکارا و نهان ß   تضاد

مراعات نظیر ß   کام و زبان و گویا

مفهوم بیت:

همه چیز از خداست و او بر همه چیز آگاه است، آفرینش انسان ها نشان دهنده ی قدرت پروردگار و نشانه ی لطف و عنایت اوست.

 

چو در وقت بهار آیی پدیدار                   حقیقت، پرده برداری ز رخسار

قلمرو فکری:

پروردگارا! وقتی هنگام بهار آشکار می شوی (اشاره دارد به زیبایی و سرسبزی بهار)، به راستی مثل این است که از چهره ات روی بند و نقاب را برداشتی و آن را به همگان نشان دادی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پرده

نقاب، روی بند، حجاب

پدیدار

آشکار

حقیقت

به راستی، درستی، در حقیقت

قلمرو ادبی:

پدیدار و رخسار ß   قافیه (ردیف ندارد)

مراعات نظیر ß   پرده و رخسار

کنایه ß   پرده برداشتن کنایه از آشکار کردن

مفهوم بیت:

تجلّی و جلوه ی آفریدگار در هستی، همه ی هستی نشانه ای از زیبایی خداوند است.

 

فروغ رویت اندازی سوی خاک               عجایب نقش ها سازی سوی خاک

قلمرو فکری:

پروردگارا! اگر روشنایی چهره ی زیبایت را بر جهان بتابانی تصویرها و نشانه های شگفت آور و تازه ای رسم می کنی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

فروغ

پرتو، روشنایی

نقش

شکل

عجایب

جمع عجیب؛ چیزهای شگفت آور و بدیع، شگفتی ها

عجایب نقش ها

نقش های عجایب (ترکیب وصفی مقلوب)

قلمرو ادبی:

اندازی و سازی ß   قافیه (سوی خاک ß   ردیف)

خاک ß   مجاز از زمین

روی و سوی ß   جناس ناقص اختلافی

مفهوم بیت:

در بیان نشأت گیری (پرورش یافتن) اشیای عالم از پرتو وجود خدا؛ زیبایی آفرینش از پرتو جمال الهی است.

 

گل از شوق تو خندان در بهارست                      از آتش رنگ های بی شمارست

قلمرو فکری:

پروردگارا! گل به سبب آرزومندی و دل بستگی به تو در بهار شکوفا است و به علت اشتیاق به تو رنگ هایش شمردنی نیست.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خندیدن گل

شکوفا شدن گل

بی شمار

آن که شمرده نشود

شوق

آرزومندی، اشتیاق، دلبستگی

از آتش رنگ های بی شمارست

جابه جایی ضمیر شخصی پیوسته (از آن جهت رنگ هایش بی شمار است)

قلمرو ادبی:

بهار و شمار ß   قافیه ( ــَـست ß   ردیف)

گل ß   تشخیص و استعاره

مراعات نظیر ß   گل و بهار

حسن تعلیل ß   شاعر علت شکوفا بودن و رنگارنگ بودن گل ها را در بهار به سبب آرزومندی و شوق گل به خداوند می داند

مفهوم بیت:

عشق به خداوند موجب زیبایی پدیده هاست

 

هر آن وصفی که گویم، بیش از آنی                  یقین دانم که بی شک جانِ جانی

قلمرو فکری:

پروردگارا! هرستایش و توصیفی که در وصف تو بگویم، تو برتر از آن هستی و من مطمئن هستم که بی تردید جان جان ها هستی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

یقین

اطمینان، اعتقاد

یقین دانستن

مطمئن بودن

وصف

تشریح، توصیف ستایش

جانِِ جان

جانِ جان ها، ذات حق تعالی، روح و حقیقت جان

قلمرو ادبی:

آنی و جانی ß   قافیه (ردیف ندارد)

جانِ جان ß   اضافه ی استعاری، کنایه از روح اعظم

مفهوم بیت:

توصیف ناپذیر بودن خداوند و ناتوانی انسان از درک و شناخت حق؛ خداوند، روح و حقیقت بشر و هستی است.

 

نمی دانم، نمی دانم، الهی                   تو دانی و تو دانی، آن چه خواهی

قلمرو فکری:

خداوندا، اندیشه اندک من از درک بزرگی تو ناتوان است (من دربارۀ شکوهمندی و جایگاهت هیچ سخنی نمی توانم بگویم) و فقط تو به رازهای آفرینش آگاهی داری (تنها خودت می دانی که چگونه باید تو را وصف کرد).

قلمرو ادبی:

الهی و خواهی ß   قافیه (ردیف ندارد)



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (1)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



شعر «چشمه» و معنی شعر

شعر «چشمه» و معنی شعر:

درس اول

چشمه

  • شاعر: نیما یوشیج (علی اسفندیاری)
  • قالب شعر: مثنوی

 

گشت یکی چشمه ز سنگی جدا             غلغله زن، چهره نما، تیز پا

قلمرو فکری:

چشمه ای جوشان، خود نما و تندرو از تخته سنگی جدا شد (بیرون زد و جاری شد).

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

غلغله زن

شور و غوغا کنان

تیز پا

تندرو، سریع، شتابنده

قلمرو ادبی:

جدا و تیز پا ß   قافیه (ردیف ندارد)

چهره نما ß   کنایه از خودنما کسی که خود را نمایش می دهد

مراعات نظیر ß   سنگ و چشمه

چشمه ß   تشخیص و استعاره

چشمه ß   نماد «انسان مغرور و خودخواه» یا «مردم مغرور و خودخواه» است

سنگ ß   نماد جامعه، خاستگاه و مبدأ اولیه

جدا شدن چشمه ß   گریز از رکود و پذیرا بودن

 

گه به دهان، بر زده کف چون صدف        گاه چو تیری که رود بر هدف

قلمرو فکری:

چشمه گاه مانند ،صدف براثر خروشندگی دهانش کف آلود می شد و گاهی چون تیری که به سوی هدف می رود، راست وسریع به پیش می رفت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

هدف

نشانه تیر

صدف

نوعی جانور نرم تن آبزی که بدنش در یک غلاف سخت جا دارد و در بعضی انواع آن مروارید پرورش می یابد

قلمرو ادبی:

صدف و هدف ß   قافیه (ردیف ندارد)

تشبیه ß   چشمه به تیر و صدف

صدف و هدف ß   جناس ناقص اختلافی

چشمه و صدف ß   تشخیص و استعاره

مراعات نظیر ß   تیر و هدف، دهان و کف

کف بر دهان زدن ß   کنایه از خشمگین شدن، مستی و نشاط و نیرومندی

 

گفت: درین معرکه، یکتا منم        تاج سر گلبن و صحرا، منم

قلمرو فکری:

چشمه با خود گفت من دربین عناصر خلقت و موجودات بی مانند هستم و سرور و بزرگ باغ و دشت هستم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

معرکه

میدان جنگ

یکتا

یگانه، بی همتا

گُلبُن

بوته گل، گل سرخ، بیخ بوته گل

قلمرو ادبی:

یکتا و صحرا ß   قافیه (منم ß   ردیف)

مراعات نظیر ß   سر و تاج گلبن و صحرا

معرکه ß   استعاره از عناصر خلقت و موجودات

تشبیه ß   چشمه به تاج

سر بودن ß   کنایه از بزرگ و مافوق و سرور بودن

چشمه ß   تشخیص و استعاره

گلبن و صحرا ß   تشخیص و استعاره

نکته:

چشمه خودش را سبب زیبایی و طراوت گل ها و دشت ها می داند

 

چون بِدَوَم ، سبزه در آغوش من        بوسه زند بر سر و بر دوش من

قلمرو فکری:

وقتی تند و تیز حرکت کنم (جاری می شوم) سبزه در آغوش من (سبزه ی قرار گرفته برکناره های جوی آب) سر و تنم را غرق بوسه می کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

بِدَوَم

با سرعت جاری شوم

قلمرو ادبی:

آغوش و دوش ß   قافیه (من ß   ردیف)

چشمه ß   تشخیص و استعاره

سبزه ß   تشخیص و استعاره

مراعات نظیر ß   آغوش، سر، دوش

سرودوش ß   مجاز از تمام وجود چشمه

بوسه زدن ß   کنایه سپاسگزاری کردن

 

چون بگشایم ز سر مو، شکن        ماه ببیند رخ خود را به من

قلمرو فکری:

هرگاه چین موهایم را بگشایم (کنایه از امواج نداشته باشم) ماه چهره ی زیبای خود را در آیینه ی من (آب زلال من) می بیند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

شِکَن

پیچ و خم زلف

شِکَن ß   مفعول

قلمرو ادبی:

شکن و من ß   قافیه (ردیف ندارد)

ماه ß   تشخیص و استعاره

مو ß   استعاره از آب چشمه

شِکَن ß   استعاره از امواج خروشان

 

قطره ی باران که در افتد به خاک        زو بِدَمَد بس گُهر تابناک

قلمرو فکری:

قطره ی باران که به زمین می افتد، گل هایی چون مروارید درخشان را می رویاند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

دمیدن (بِدَمَد)

روییدن، سر از خاک درآوردن، وزیدن

تابناک

دارای فروغ و پرتو، تابان، درخشان، نورانی

گُهر

سنگ درخشان و قیمتی

قلمرو ادبی:

خاک و تابناک ß   قافیه (ردیف ندارد)

خاک ß   مجاز از زمین

گهر ß   استعاره از گل های زیبا و گیاهان

 

در بر من، ره چو به پایان بَرَد        از خَجِلی سر به گریبان بَرَد

قلمرو فکری:

قطره باران وقتی سفر دراز خود را در آغوش من به پایان می برد (با همه ی شأن و عظمتی که دارد) از شرمندگی سرافکنده خواهد شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بر

سینه، آغوش، کنار

گریبان

یقه

خَجِلی

شرمگین بودن، شرمنده بودن

قلمرو ادبی:

پایان و گریبان ß   قافیه (بَرَد ß   ردیف)

سر در گریبان بردن ß   کنایه از در اندیشه بودن از روی شرمندگی یا غم، به فکر فرورفتن، کنار کشیدن و گوشه گرفتن

بر و سر ß   جناس ناقص

چشمه و قطره ی باران ß   تشخیص و استعاره

 

 

ابر ز من، حامل سرمایه شد        باغ ز من، صاحب پیرایه شد

قلمرو فکری:

ابر سرمایه خود را از من می گیرد (اشاره است به بخار شدن آب و شکل گرفتن ابر در آسمان) و باغ زیبایی و زینت خودش را از من به دست آورد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

حامل

صفت فاعلی از حمل، بَرَنده، حَمل کننده

سرمایه

مال، دارایی

پیرایه

زیب، زینت، زیور، آرایش

قلمرو ادبی:

سرمایه و پیرایه ß   قافیه (شد ß   ردیف)

سرمایه ابر ß   استعاره از بخار آبی است که به آسمان می رود

باغ ß   تشخیص و استعاره

ابر ß   تشخیص و استعاره

پیرایه ß   استعاره از گل و سبزه و گیاه

 

گل، به همه رنگ و برازندگی        می کند از پرتو من زندگی

قلمرو فکری:

گل با همه ی زیبایی و شکوهش ، از برکت روشنی وجود من زندگی می کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

برازندگی

شایسته بودن

قلمرو ادبی:

برازندگی و زندگی ß   قافیه (ردیف ندارد)

گل ß   تشخیص و استعاره

مصرع دوم ß   کنایه از این موضوع که گل، نیازمند چشمه است

 

در بن این پرده ی نیلوفری        کیست کند با چو منی همسری؟

قلمرو فکری:

زیر این آسمان آبی چه کسی می تواند با من برابری کند و هم شأن من است ؟ (هیچ کس هم شأن و برابر من نیست).

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بن

بیخ، ریشه

همسری

برابری، هم شأنی

نیلوفری

[صفت نسبی] منسوب به نیلوفر، به رنگ نیلوفر لاجوردی؛ در متن درس مقصود از «پرده نیلوفری»، آسمان لاجوردی است

قلمرو ادبی:

نیلوفری و همسری ß   قافیه (ردیف ندارد)

استفهام انکاری ß   در این بیت شاعر سؤالی را مطرح کرده است که به پاسخ نیاز ندارد و برای تأکید بیشتر آمده است

پرده ی نیلوفری ß   استعاره از آسمان لاجوردی

همسری کردن ß   کنایه از برابری کردن، هم شأنی کردن

 

زین نَمَط آن مست شده از غرور        رفت و از مبدأ چو کمی گشت دور

قلمرو فکری:

با این شیوه، چشمه ی زیبای مست شده از تکبرش به پیش می رفت. وقتی که کمی از سرچشمه اش دور شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

نَمَط

روش، نوع

مبدأ

آغاز، سرچشمه

غرور

به خود بالیدن، تکبر، خودخواهی

قلمرو ادبی:

غرور و دور ß   قافیه (ردیف ندارد)

آن مست شده از غرور ß   کنایه از چشمه

 

دید یکی بحر خروشنده ای        سَهمگِنی ، نادره جوشنده ای

قلمرو فکری:

ناگهان دریایی خروشان را رودرروی خود دید، دریایی ترسناک با جوششی بی مانند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

بحر

دریا

خروشیدن

بانگ بر زدن، فریاد کشیدن

نادره (مؤنث نادر)

بی مانند، کمیاب، شگفت، طُرفه

نادره جوشنده

[ترکیب وصفی مقلوب] دارنده ی جوشش بی مانند

سهمگن

مخفّف سهمگین، ترسناک، وحشت انگیز، هراسناک

قلمرو ادبی:

خروشنده و جوشنده ß   قافیه (ای ß   ردیف)

بحر ß   تشخیص و استعاره

 

نعره بر آورده، فلک کرده کر        دیده سیه کرده، شده زَهره در

قلمرو فکری:

دریا فریاد بلندی برآورد و گوش فلک را ناشنوا کرده بود و چشمان سیاهش، زَهره ی بیننده را پاره می کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

نعره

فریاد، بانگ بلند

زَهره

کیسه زرداب، کیسه صفرا

زَهره دَر

[صفت فاعلی مرکب مُرَخّم] زَهره درنده

نعره برآورده

منظور صدای امواج خروشان و بلند دریاست

قلمرو ادبی:

کر و در ß   قافیه (ردیف ندارد)

زهره در شدن ß   کنایه از ترسناک شدن، ایجاد وحشت و مایه هلاک شدن

فلک ß   تشخیص و استعاره

دریا ß   تشخیص و استعاره

دیده سیاه کردن ß   در این درس کنایه از خشمگین شدن

 

راست به مانندِ یکی زلزله        داده تنش بر تن ساحل یَله

قلمرو فکری:

درست مانند زلزله ای بود که تنش را بر تن ساحل تکیه داده بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

راست

درست

یَله

رها، آزاد

قلمرو ادبی:

زلزله و یَله ß   قافیه (ردیف ندارد)

تشبیه ß   دریا به زلزله

تن ساحل ß   اضافه ی استعاری (= تشخیص یا جان بخشی)

تکرار ß   تن

دریا ß   تشخیص و استعاره؛ زیرا تن و جسم دارد که اجزای انسانی است

 

چشمه ی کوچک چو به آن جا رسید        وان همه هنگامه ی دریا بدید

قلمرو فکری:

چشمه ی کوچک وقتی به آن جایگاه رسید، و آن هم عظمت و غوغای دریا را دید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

هنگامه

غوغا، داد و فریاد ،شلوغی جمعیت مردم

آن جا

منظور دریا یا نزدیک و ساحل دریا

قلمرو ادبی:

رسید و بدید ß   قافیه (ردیف ندارد)

دریا ß   تشخیص و استعاره؛ زیرا غوغا و داد و فریاد میکند که عملی انسانی است

چشمه و دریا ß   مراعات نظیر

دریا ß   نماد جهان بیکران، کمال و مرجع ایده آل هر شخص

چشمه ß   تشخیص و استعاره؛ زیرا چیزی را دید که عملی انسانی است

 

خواست کزان وَرطِه قدم درکشد        خویشتن از حادثه برتر کشد

قلمرو فکری:

تصمیم گرفت خودش را از آن جای خطرناک کنار بکشد و از آسیب دریا در امان مانَد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

ورطه

زمین پست، مهلکه، هلاکت

حادثه

واقعه، رِخداد، پیش آمد

قلمرو ادبی:

در و برتر ß   قافیه (کشد ß   ردیف)

قدم در کشیدن ß   کنایه از عقب نشینی کردن بازپس رفتن

خویشتن از حادثه برتر کشیدن ß   کنایه از خود را از آسیب دور کردن، خود را در امان نگه داشتن

 

لیک چنان خیره و خاموش ماند        کز همه شیرین سخنی، گوش ماند

قلمرو فکری:

اما چنان شگفت زده و خاموش در جای خودش ساکت ماند که همه ی شیرین سخنی خود را از یاد برد و خاموش شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

خیره

سرگشته، حیران، فرومانده، لجوج، بیهوده

قلمرو ادبی:

خاموش و گوش ß   قافیه (ماند ß   ردیف)

شیرین سخنی ß   حس آمیزی

گوش ماندن ß   کنایه از ساکت و خاموش گشتن

گوش ß   مجاز از شنیدن

مفهوم بیت:

با دیدن شکوهمندی دریا کوچکی خودش را دریافت و سکوت اختیار کرد.





نثر روان «حکایت: پیرایۀ خرد»

نثر روان «حکایت: پیرایۀ خرد»:

حکایت

پیرایۀ خرد

  • کتاب: کلیله و دمنه
  • ترجمه: نصرالله منشی

 

در آبگیری سه ماهی بود: دو حازم، یکی عاجز. از قضا، روزی دو صیّاد بر آن گذشتند و با یکدیگر میعاد نهادند که دام بیارند و هر سه را بگیرند.

قلمرو فکری:

در یک برکه کوچک سه تا ماهی زندگی می‌کردند: دو تا از ماهی‌ها دوراندیش و هوشیار بودند و یکی دیگر ناتوان. روزی از روی اتفاق دو صیّاد از آنجا گذشتند و ماهی ها را دیدند. با یکدیگر قرار گذاشتند که دام بیاورند و هر سه ماهی را صید کنند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

آبگیر

برکه، استخر

حازم

محتاط، هوشیار

عاجز

ناتوان و ضعیف

از قضا

اتفاقاً

میعاد

وعده، قرار

میعاد نهادن

قرار گذاشتن

دام

تله، تور

 

ماهیان این سخن بشنودند؛ آنکه حزم زیادت داشت و بارها دست برد زمانۀ جافی را دیده بود، سبک، روی به کار آورد و از آن جانب که آب درمی آمد، بَرفُوْر بیرون رفت.

قلمرو فکری:

ماهی ها صحبت صیادان را شنیدند؛ آن ماهی که خیلی دوراندیش و عاقل بود و بارها هجوم زمانۀ ستمگر را دیده و تجربه کرده بود، سریع دست به کاری زد و از آن سو که آب داخل می‌شد، فورا بیرون رفت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بشنودند

شنیدند

حزم

دوراندیشی

زیادت

زیادی، افزونی

دست برد

حمله و هجوم

زمانه

روزگار

جافی

ستمگر، ظالم

سبک

به سرعت

جانب

طرف، سو

درآمدن

داخل شدن

برفَوْر

فوراً، بی درنگ

دست برد دیدن

مورد حمله و هجوم قرار گرفتن

قلمرو ادبی:

زمانۀ جافی ß   شخصیت بخشی (اضافه استعاری)

روی به کار آوردن ß   کنایه از اقدام کردن

 

در این میان، صیّادان برسیدند و هر دو جانب آبگیر محکم ببستند.

قلمرو فکری:

در همین میان، ماهی گیران رسیدند و هر دو طرف آبگیر را محکم بستند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

در این میان

در این اثنا

جانب

طرف

قلمرو ادبی:

زمانۀ جافی ß   شخصیت بخشی (اضافه استعاری)

روی به کار آوردن ß   کنایه از اقدام کردن

 

دیگری هم که از پیرایۀ خرد و ذخیرت تجربت، بی بهره نبود، با خود گفت: «غفلت کردم و فرجام کار غافلان چنین باشد و اکنون وقت حیلت است.

قلمرو فکری:

ماهی دوم هم که از خرد و تجربه بهره ای داشت با خودش گفت: سهل انگاری و نادانی کردم و عاقبت کار افراد نادان گرفتاری است. الان [در همین فرصت کم] موقع چاره اندیشی و حیله است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پیرایه

زیور و زینت

ذخیرت

ذخیره، پس انداز

تجربت

تجربه

بهره

نصیب

غفلت

نادانی و سهل انگاری

فرجام

عاقب، پایان

غافل

نادان

حیلت

حیله، چاره گری

قلمرو ادبی:

پیرایۀ خرد ß   اضافه تشبیهی

ذخیرت تجربت ß   اضافه تشبیهی

 

هر چند تدبیر در هنگام بلا فایدۀ بیشتر ندهد؛ با این همه عاقل از منافع دانش هرگز نومید نگردد و در دفع مکاید دشمن، تأخیر [را] صواب نبیند. وقت ثبات مردان و روز فکر خردمندان است. پس خویشتن مرده کرد و بر روی آب می‌رفت.

قلمرو فکری:

اگرچه چاره اندیشی در هنگام بلا فایدۀ زیادی ندارد؛ با این حال شخص دانا هیچوقت از سود دانش ناامید نمی‌شود و در بی اثر کردن حیلۀ دشمن درنگ نمی‌کند. اینک زمان پایداری مردان و روز اندیشه کردن خردمندان است. پس خودش را به مردن زد و مثل یک ماهی مرده بر روی آب شناور شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بلا

بلا

منافع

جمع منفعت

نومید

ناامید

دفع

دور کردن

صواب

درست

ثواب

پاداش

ثبات

پایداری

مرده کردن

به مردن زدن

تدبیر

اره اندیشی، اندیشیدن برای یافتن راه کار

مکاید

جمع مَکیدت، مکرها، حیله ها

تأخیر

واپس افکندن، عقب افکندن

 

صیّاد او را برداشت و چون صورت شد که مرده است، بینداخت. به حیلت خویشتن در جوی افکند و جان به سلامت برد.

قلمرو فکری:

ماهی‌گیر او را برداشت و چون به نظرش آمد که ماهی مرده است آن را دور انداخت. آن وقت ماهی دوم با نیرنگ خودش را به نهر انداخت و زنده ماند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

صورت شد

به نظر آمدن، تصوّر شدن

حیلت

نیرنگ، ترفند

قلمرو ادبی:

جان به سلامت بردن ß   کنایه از زنده ماندن

 

و آنکه غفلت بر احوال وی غالب و عجز در افعال وی ظاهر بود، حیران و سرگردان و مدهوش و پای کشان، چپ و راست می رفت و در فراز و نشیب می‌دوید تا گرفتار شد.

قلمرو فکری:

ماهی سوم که نادانی بر او چیره بود و ناتوانی در کارهایش نمایان بود سرگشته و سرگردان شد و با ناتوانی به این طرف و آن طرف می رفت تا اینکه صید شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

غالب

چیره، غلبه یافته

عجز

ناتوانی

افعال

کارها

ظاهر

مشخص، نمایان

مدهوش

سرگردان

فراز

بالا

نشیب

                                                 پایین

قلمرو ادبی:

پای کشان ß   کنایه از «با کندی و سستی»

چپ و راست ß   تضاد

فراز و نشیب:تضاد

 

کلیله و دمنه:

کلیله و دمنه کتابی پندآموز با اصل هندی است که ابتدا در دوران ساسانی به فارسی میانه ترجمه شد. سپس از فارسی میانه به عربی ترجمه شده و بعد حدود 700 سال پیش توسط نصرالله منشی از زبان عربی به فارسی ترجمه شده است. کلیله و دمنه نام دو شغال از شخصیت‌های اصلی این کتاب داستان است. حکایت‌های گوناگون کلیله و دمنه بیشتر از زبان حیوانات نقل شده ‌است.





معنی واژگان درس «چشمه»

معنی واژگان درس «چشمه»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کفی از خاک

یک مشت خاک

هدف

نشانه تیر

پرده

نقاب، روی بند، حجاب

پدیدار

آشکار

فروغ

پرتو، روشنایی

نقش

شکل

خندیدن گل

شکوفا شدن گل

بی شمار

آن که شمرده نشود

یقین

اطمینان، اعتقاد

یقین دانستن

مطمئن بودن

معرکه

میدان جنگ

یکتا

یگانه، بی همتا

بِدَوَم

با سرعت جاری شوم

شِکَن

پیچ و خم زلف

بر

سینه، آغوش، کنار

گریبان

یقه

سرمایه

مال، دارایی

برازندگی

شایسته بودن

بن

بیخ، ریشه

همسری

برابری، هم شأنی

نَمَط

روش، نوع

مبدأ

آغاز، سرچشمه

بحر

دریا

نعره

فریاد، بانگ بلند

راست

درست

یَله

رها، آزاد

آبگیر

برکه، استخر

حازم

محتاط، هوشیار

عاجز

ناتوان و ضعیف

از قضا

اتفاقاً

میعاد

وعده، قرار

میعاد نهادن

قرار گذاشتن

دام

تله، تور

حیلت

نیرنگ، ترفند

بشنودند

شنیدند

حزم

دوراندیشی

زیادت

زیادی، افزونی

دست برد

حمله و هجوم

زمانه

روزگار

جافی

ستمگر، ظالم

سبک

به سرعت

جانب

طرف، سو

درآمدن

داخل شدن

برفَوْر

فوراً، بی درنگ

در این میان

در این اثنا

جانب

طرف

پیرایه

زیور و زینت

ذخیرت

ذخیره، پس انداز

تجربت

تجربه

بهره

نصیب

غفلت

نادانی و سهل انگاری

فرجام

عاقب، پایان

غافل

نادان

حیلت

حیله، چاره گری

بلا

بلا

منافع

جمع منفعت

نومید

ناامید

دفع

دور کردن

صواب

درست

ثواب

پاداش

ثبات

پایداری

مرده کردن

به مردن زدن

غالب

چیره، غلبه یافته

عجز

ناتوانی

افعال

کارها

ظاهر

مشخص، نمایان

مدهوش

سرگردان

فراز

بالا

نشیب

پایین

گُهر

سنگ درخشان و قیمتی

صورت شد

به نظر آمدن، تصوّر شدن

مکاید

جمع مَکیدت، مکرها، حیله ها

تأخیر

واپس افکندن، عقب افکندن

ورطه

زمین پست، مهلکه، هلاکت

حادثه

واقعه، رِخداد، پیش آمد

دست برد دیدن

مورد حمله و هجوم قرار گرفتن

آن جا

منظور دریا یا نزدیک و ساحل دریا

خَجِلی

شرمگین بودن، شرمنده بودن

خروشیدن

بانگ بر زدن، فریاد کشیدن

نادره (مؤنث نادر)

بی مانند، کمیاب، شگفت، طُرفه

وصف

تشریح، توصیف ستایش

حقیقت

به راستی، درستی، در حقیقت

شوق

آرزومندی، اشتیاق، دلبستگی

فضل

بخشش،احسان، نیکویی

زَهره

کیسه زرداب، کیسه صفرا

رزاق

روزی دهنده، بسیار رزق دهنده

غرور

به خود بالیدن، تکبر، خودخواهی

دمیدن (بِدَمَد)

روییدن، سر از خاک درآوردن، وزیدن

هنگامه

غوغا، داد و فریاد ،شلوغی جمعیت مردم

کام

سقف دهان، مجازاً دهان، زبان

پیرایه

زیب، زینت، زیور، آرایش

خلّاق

آفریدگار، بسیار خلق کننده

گُلبُن

بوته گل، گل سرخ، بیخ بوته گل

خیره

سرگشته، حیران، فرومانده، لجوج، بیهوده

زَهره دَر

[صفت فاعلی مرکب مُرَخّم] زَهره درنده

تابناک

دارای فروغ و پرتو، تابان، درخشان، نورانی

حامل

صفت فاعلی از حمل، بَرَنده، حَمل کننده

رحمت

مهربانی بخشایش و عفو مخصوص خداوند

تدبیر

چاره اندیشی، اندیشیدن برای یافتن راه کار

افلاک

جمع فلک، به معنی آسمان، چرخ، سپهر

عجایب نقش ها

نقش های عجایب (ترکیب وصفی مقلوب)

نعره برآورده

منظور صدای امواج خروشان و بلند دریاست

زِهی

[ زِ ] (صوت) ادات تحسین، آفرین، چه خوش است

جانِِ جان

جانِ جان ها، ذات حق تعالی، روح و حقیقت جان

نادره جوشنده

[ترکیب وصفی مقلوب] دارنده ی جوشش بی مانند

سهمگن

مخفّف سهمگین، ترسناک، وحشت انگیز، هراسناک

پیدا کرد

آشکار کرد، در این جا به مفهوم آفرید و خلق کرد

کردگار

نامی از نام های خدای تعالی، آفریننده، پروردگار

عجایب

جمع عجیب؛ چیزهای شگفت آور و بدیع، شگفتی ها

به نام

فعل «شروع می کنم یا آغاز می کنم» به قرینه ی معنوی حذف شده است

از آتش رنگ های بی شمارست

جابه جایی ضمیر شخصی پیوسته (از آن جهت رنگ هایش بی شمار است)

صدف

نوعی جانور نرم تن آبزی که بدنش در یک غلاف سخت جا دارد و در بعضی انواع آن مروارید پرورش می یابد

نیلوفری

[صفت نسبی] منسوب به نیلوفر، به رنگ نیلوفر لاجوردی؛ در متن درس مقصود از «پرده نیلوفری»، آسمان لاجوردی است

هفت افلاک

هفت آسمان، هفت طبقه ی آسمان، جمع آمدن «افلاک» از ویژگی های زبانی متون گذشته است. امروزه « هفت فلک » گفته می شود



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (1)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



دانش ادبی: حس آمیزی، مجاز

دانش ادبی: حس آمیزی، مجاز:

دانش ادبی

حس آمیزی

حس آمیزی:

در آمیختن دو حس از حواس آدمی در کلام؛ به عنوان مثال:

  • فریاد سرخ: فریاد را گوش می شنود، حال آنکه سرخی را با چشم می بینیم.

در آمیختن دو حس شنوایی و بینایی.

  • شعر تر: شعر را گوش می شنود ولی "تر بودن" از طریق پوست حس می شود.

«شعر تر» کنایه است از شعر روان وزیبا؛ در آمیختن دو حس شنوایی و لامسه.

  • عادت سبز: عادت از حواس باطنی است، حال انکه سبزی را با چشم می بینیم.

مثال هایی دیگر:

مناسب لب لعلت حدیق بایستی                       جواب تلخ بدیع است از آن دهان ای دوست

جواب تلخ:حس آمیزی (در آمیختن دو حس شنوایی و چشایی(

چشم که بر تو می کنم چشم حسود می کنم                  شکر خدا که باز شد دیده ی بخت روشنم

بخت روشن:حس امیزی (در آمیختن دو حس باطنی و بینایی(

نکته:

ممکن است بیش از دو حس در کلام به هم آمیخته شود.

 

مجاز

مجاز:

مجاز (Trope) در لغت یعنی غیر واقع و غیر حقیقی؛ در اصطلاح ادبی استعمال و استفاده لفظ و واژه در غیر معنی اصلی خود را گویند. به ساده ترین بیان هرگاه نویسنده کلمه ای را جای کلمه دیگر بیاورد و بین دو کلمه وجه شبه از نوع صفت وجود نداشته باشد و صرفا یک نوع رابطه (علاقه) بین آن ها وجود داشته باشد، مجاز پدید می آید. مثلاً در بیت:

به یاد روی شیرین بیت می گفت        چو آتش تیشه می زد کوه می سفت

می دانیم شاعر واژه بیت را به جای شعر آورده و بین این دو نیز وجه شبهی نمی توان تعریف کرد پس می گوییم بیت مجاز از شعر است.

نکته:

1) مجاز مکان از افراد یا موجودات درون آن (مجاز محلیه) می باشد که در آن مکان حضور افراد به جای خود آنان می آید مانند:

خروشی برآمد ز دشت و از شهر        غم آمد جهان را از آن کار بهد

2) تمامی استعاره ها نوعی مجاز اند.

انواع مجاز (مخصوص رشته علوم انسانی):

1- جزییه:

جزئی از یک چیز به جای کل آن به کار می رود؛ مثلاً آمدن کلمه بیت به جای شعر در مثال بالا.

2- کلیّه:

تمام چیزی به جای جزئی از آن بکار می رود؛ مثلاً آمدن کلمه دست به جای انگشتان.

3- محلّیه:

محل چیزی به جای خود آن چیز بکار می رود.

4- لازمیه:

چیزی به دلیل همراهی همیشگی با چیزی دیگر به جای آن بکار می رود مانند آمدن خون» به جای «کشتن».

5- سببیه:

سبب چیزی جانشین خود آن می شود، مثلا «نفس» به جای «سخن» می آید.

6- آلیه:

ابزار چیزی جانشین کاری شود که با آن ابزار انجام می شود؛ مثلاً «زبان» به جای «سخن گفتن» می آید.






محتوا مورد پسند بوده است ؟

5 - 0 رای