درسنامه کامل فارسی (1) فصل 13 گُردآفرید
تعداد بازدید : 3.73Mخلاصه نکات فارسی (1) فصل 13 گُردآفرید - درسنامه شب امتحان فارسی (1) فصل 13 گُردآفرید - جزوه شب امتحان فارسی (1) نوبت اول فصل 13 گُردآفرید
متن و ابیات درس «گُردآفرید» و معنی متن و ابیات
درس سیزدهم
گُردآفرید
- شاعر: فردوسی
- قالب: مثنوی
- اثر: شاهنامه
- وزن (ویژۀ رشته انسانی): فعولن فعولن فعولن فعل
گُردآفرید، پهلوان شیر زن حماسۀ ملیّ ایران، دختر گَژدَهَم است. گردآفریدِ دلاور با اینکه در داستان رستم و سهراب شاهنامه حضوری کوتاه دارد، بسیار برجسته و یکی از گیراترین زنان شاهنامه است. در رهسپاری سهراب از توران به سوی ایران، هنگامی که وی در جست و جوی پدرش، رستم است، با او آشنا می شویم. در مرز توران و ایران، دژی به نام سپید دژ است. گَژدَهَم که یک ایرانی و پهلوان سالخورده است، بر آن دژ فرمان می راند و همواره در برابر دشمن، پایداری سرسختانه ای می ورزد و با این کار، دل همۀ ایرانیان را به آن دژ امیدوار م یسازد. سهراب ناچار است پیش از درآمدن به خاک ایران از این دژ بگذرد. در نبرد میان سهراب و هُجیر، سهراب پیروز می شود. سهراب، نخست می خواهد او را بکشد، اما او را اسیر کرده، راهی سپاه خود می کند. آگاهی از این رویداد، دژنشینان را سراسیمه می سازد امّا گردآفرید این واقعه را مایۀ ننگ می داند و برمی آشوبد و خود به نبرد او می رود. سهراب برای رویارویی آن شیرزن به رزمگاه درمی آید و نبرد میان آن دو درمی گیرد:
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گژدهم |
فرمانروای دژ |
گردآفرید |
دختر گژدهم |
سهراب |
پور رستم |
هجیر |
فرمانده دژ |
چو آگاه شد دختر گـژدهم که سالار آن انجمن گشت کم
قلمرو فکری:
هنگامی که دختر گژدهم آگاه شد که سالار آن گروه (هجیر) در بند افتاد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
سالار |
سردار، سپهسالار، آن که دارای شغلی بزرگ و منصبی رفیع باشد، حاکم، فرمانده دژ، منظور هجیر |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
گژدهم و کم ß قافیه
گشت کم ß کنایه از «در بند افتادن»
زنی بود برسان گردی سوار همیشه به جنگ اندرون نامدار
قلمرو فکری:
زنی مانند پهلوانی سوارکار بود و همیشه در جنگآوری سرشناس.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برسان |
به مانند |
گرد |
پهلوان، دلیر |
سوار |
سوارکار |
اندرون |
در |
نامدار |
سرشناس |
بیت ß 2 جمله (فعل «بود» در مصراع دوم حذف شده است)
به جنگ اندرون ß دو حرف اضافه برای یک متمم
قلمرو ادبی:
سوار و نامدار ß قافیه
زنی بود برسان گردی سوار ß تشبیه
حرف «ر» ß واج آرایی
کجا نام او بود گـردآفرید زمانه ز مادر چنین نآورید
قلمرو فکری:
که نام او گردآفرید بود و روزگار از مادر چنین دختری به وجود نیاورده.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کجا |
که |
زمانه |
روزگار |
بیت ß 2 جمله
مرجع «او» در مصراع اول:زن
قلمرو ادبی:
گردآفرید و نآورید ß قافیه
زمانه ß جانبخشی
ناورید ß کنایه از «نزاد»
چنان ننگش آمد ز کار هجیر که شد لاله رنگش به کردار قیر
قلمرو فکری:
چنان از کار هجیر بدش آمد، که چهرۀ سرخش مانند قیر سیاه شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
ننگش آمد |
بدش آمد، به او برخورد |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
هجیر و قیر ß قافیه
لاله رنگ ß تشبیه
به کردار ß مانند، ادات تشبیه
مصراع دوم ß اغراق (چهره اش مانند قیرسیاه شد)
بپوشید درع سواران جنگ نبود اندر آن کار جای درنگ
قلمرو فکری:
زره سواران جنگجو را بپوشید. در آن کار توقف هیچ جایز نبود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
اندر |
در |
درع |
زره، جامه جنگی که از حلقه های آهنی سازند |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
جنگ و درنگ ß قافیه
جای درنگ نبود ß کنایه از اینکه «وقفه جایز نبود»
حروف «ر» و «د» ß واج آرایی
فرود آمد از دژ به کردار شیر کمر بر میان بادپایی به زیر
قلمرو فکری:
مانند شیر از دژ پایین آمد، در حالی که کمربندش را بر کمر بسته بود و اسبی تیزرو را سوار شده بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
فرود آمد |
پایین آمد |
دژ |
قلعه، حصار |
به کردار |
به مانند |
کمر |
کمربند |
میان |
کمر |
بادپا |
تیزرو، شتابنده |
بیت ß 2 جمله (فعل جملۀ دوم حذف شده است)
به کردار ß ادات تشبیه
قلمرو ادبی:
شیر و زیر ß قافیه
کمر بر میان ß کنایه از «آماده بودن»
بادپا ß کنایه از «اسب تیزرو»
بادپایی به زیر بود ß کنایه از این که «سواره بود»
شیر و زیر ß جناس ناهمسان
به پیش سپاه اندر آمد چو گرد چو رعد خروشان یکی ویله کرد
قلمرو فکری:
چون غبار (سریع) به پیش سپاه آمد و مانند رعد خروشان فریاد زد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پیش |
نزد، جلو |
اندر آمد |
در آمد |
چو |
مانند |
گرد |
غبار |
رعد |
تندر |
ویله کرد |
نعره زد، ناله کرد |
ویله |
صدا، آواز، ناله |
یکی ویله |
نعره ای |
خروشان |
فریاد زنان |
بیت ß 2 جمله
چو ß ادات تشبیه
قلمرو ادبی:
گرد و کرد ß قافیه
خروشان ß جانبخشی
حرف «چو» ß واژه آرایی
گرد و کرد ß جناس ناهمسان اختلافی
که گردان کدامند و جنگ آوران دلیران و کارآزموده سران
قلمرو فکری:
که پهلوانان و جنگ آوران و دلیران و فرماندهان کارآزموده کدامند؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گردان |
پهلوانان |
جنگ آور |
جنگجو |
سران |
رؤسا، رئیسان |
بیت ß 1 جمله
کل بیت ß رجزخوانی
قلمرو ادبی:
اشکبوس و کوس ß قافیه
کارآزموده ß کنایه از «باتجربه»
حروف «ن» و «ا» ß واج آرایی
چو سهراب شیراوژن او را بدید بخندید و لب را به دندان گزید
قلمرو فکری:
زمانی که سهراب شیرکش او را دید، بخندید و لبش را با دندان گزید و شگفت زده شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چو |
چون، هنگامی که |
شیراوژن |
شیرافکن |
گزیدن |
نیش زدن، گاز گرفتن |
بیت ß 3 جمله
مرجع «او» در مصراع اول ß گردآفرید
قلمرو ادبی:
بدید و گزید ß قافیه
شیراوژن ß کنایه از «دلاور»
لب به دندان گزید ß کنابه از «شگفت زده شدن»
لب و دندان ß تناسب
حرف «د» ß واج آرایی
بیامد دمان پیش گردآفرید چو دخت کمندافگن او را بدید،
کمان را به زه کرد و بگشاد بر نبد مرغ را پیش تیرش گـذر
قلمرو فکری:
غرنده و خشمگین پیش گردآفرید آمد. هنگامی که دختر جنگجو او را دید،
تیر را در چله کمان نهاد و آماده تیراندازی شد. هیچ پرنده ای نمیتوانست از پیش تیرش گـذر کند. (او تیرانداز ورزیده ای بود)
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چو |
هنگامی که |
دخت |
فرزند دختر |
به زه کردن کمان |
آماده کردن کمان |
زه |
چله، ریسمان کمان |
بر |
پهلو |
نبد |
نبود |
مرغ |
پرنده |
||
دمان |
غرّنده، مهیب، هولناک، خروشنده |
بیت اول ß 2 جمله
بیت دوم ß 3 جمله
این دو بیت موقوف المعانی هستند
مرجع «او» در مصراع دوم ß سهراب
قلمرو ادبی:
بیت اول ß گردآفرید و بدید ß قافیه
بیت دوم ß بر و گذر ß قافیه
کمندافگن ß کنایه از «جنگجو»
حرف «د» در مصراع اول ß واج آرایی
زه، کمان و تیر ß تناسب
بگشاد بر ß کنایه از «آماده تیراندازی شدن»
مرغ را پیش تیرش گـذر نبود ß کنایه از «بسیار ورزیده و ماهر بود»
به سهراب بر تیر باران گرفت چپ و راست جنگ سواران گرفت
قلمرو فکری:
آغاز به تیر باران سهراب کرد. از چپ و راست با سوارکاران آغاز به جنگ کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
گرفت |
آغاز کرد |
بیت ß 2 جمله
به سهراب بر ß دو حرف اضافه برای یک متمم
قلمرو ادبی:
باران و سواران ß قافیه (گرفت ß ردیف)
چپ و راست ß تضاد، کنایه از «از هر طرف»
نگه کرد سهراب و آمدش ننگ برآشفت و تیز اندر آمد به جنگ
قلمرو فکری:
سهراب نگاه کرد و بدش آمد. خشمگین شد و به تندی به جنگ درآمد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برآشفت |
خشمگین شد |
تیز |
سریع |
بیت ß 4 جمله
قلمرو ادبی:
ننگ و جنگ ß قافیه
ننگ و جنگ ß جناس ناهمسان
چو سهراب را دید گردآفرید که برسان آتـش همی بردمید،
سر نیزه را سوی سهراب کرد عنان و سنان را پر از تاب کرد
قلمرو فکری:
زمانی که گردآفرید سهراب را دید، که مانند آتـش میخروشید،
سر نیزه را سوی سهراب گرفت و افسار و سرنیزه را پیچ و تاب داد (نشان داد که شور و هیجان دارد).
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برسان |
به مانند |
عنان |
افسار، دهانه |
سنان |
سرنیزه، تیزی هر چیز |
پر از تاب کرد |
پیچ و تاب داد |
همی بردمید |
می دمید، می غرید، می خروشید، برمی خاست |
||
تاب |
چرخ و پیچ که در طناب و کمند و زلف میباشد، پیچ و شکن؛ در این بیت به معنی شور و هیجان است |
بیت اول ß 2 جمله
بیت دوم ß 2 جمله
این دو بیت موقوف المعانی هستند
برسان ß ادات تشبیه
قلمرو ادبی:
بیت اول ß گردآفرید و همی بردمید ß قافیه
بیت دوم ß سهراب و تاب ß قافیه (کرد ß ردیف)
حرف «د» در مصراع اول ß واج آرایی
عنان و سنان ß جناس ناهمسان
سرنیزه و سنان ß تناسب
حروف «س» و «ن» در مصراع اول ß واج آرایی
برآشفت سهراب و شد چون پلنگ چو بدخواه او چاره گر بد به جنگ
قلمرو فکری:
سهراب خشمگین شد و مانند پلنگ شد، زیرا دشمن او در جنگ حیله گر و مدبّر بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بد |
بود |
بدخواه |
دشمن، بداندیش |
چاره گر |
کسی که با حیله و تدبیر کارها را بسامان کند، مدبّر |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
پلنگ و جنگ ß قافیه
چون پلنگ ß تشبیه
چون و چو ß جناس
بزد بر کمربند گردآفرید زره بر برش یک به یک بردرید
قلمرو فکری:
سهراب بر کمربند گردآفرید نیزه زد و زره را از تن گردآفرید یک به یک جدا کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بر |
پهلو |
یک به یک |
تک تک |
بردریدن |
پاره کردن |
||
زره |
جامه ای جنگی دارای آستین کوتاه و مرکب از حلقه های ریز فولادی که آن را به هنگام جنگ بر روی لباس های دیگر می پوشند |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
گردآفرید و بردرید ß قافیه
کمان به زه ß کنایه از آماده
بر و بر ß جناس همسان
حرف «ب» ß واج آرایی
کلمات «یک» و «بر» ß واژه آرایی
چو بر زین بپیچید گردآفرید یکی تیغ تیز از میان برکشید
قلمرو فکری:
زمانی که گردآفرید بر زین پیچید، شمشیری تیز از کمربندش بیرون کشید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تیغ |
شمشیر |
یکی تیغ |
تیغی |
برکشید |
بیرون آورد |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
گردآفرید و کشید ß قافیه
تیغ و تیز ß جناس
بزد نیزهٔ او به دو نیم کرد نشست از بر اسپ و برخاست گرد
قلمرو فکری:
[گردآفرید] با ضربه ای نیزۀ سهراب را شکست و بر روی زین اسب نشست و فرار کرد. (چون توانِ مبارزه با سهراب را نداشت)
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
بزد |
ضربه زد |
بیت ß 4 جمله
مرجع «او» ß گردآفرید
قلمرو ادبی:
کرد و گرد ß قافیه
گرد برخاست ß کنایه از این که «اسب را تازاند»
کرد و گرد ß جناس ناهمسان
به آورد با او بسنده نبود بپیچید ازو روی و برگاشت زود
قلمرو فکری:
گردآفرید در جنگ حریف سهراب نمی شد، برای همین بپیچید و زود از او روی برگرداند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آورد |
نبرد |
بسنده نبود |
حریفش نمی شد |
برگاشت |
برگرداند |
||
بسنده |
کافی، شایسته، کامل، سزاوار |
بیت ß 3 جمله
مرجع «او» در مصراع اول و در عبارت «ازو» در مصراع دوم ß سهراب
قلمرو ادبی:
نبود و زود ß قافیه
روی برگاشت ß کنایه از «عقب نشینی و فرار»
سپهبد عنان اژدها را سپرد به خشم از جهان روشنایی ببرد
قلمرو فکری:
سپهبد (سهراب) افسار را به اسبش رها کرد و با خشمِ خود دنیا را تاریک کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
عنان |
افسار، دهانه |
اژدها |
مار بزرگ |
سپهبد |
فرمانده سپاه، منظور سهراب |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
سپرد و ببرد ß قافیه
عنان سپردن ß کنایه از اختیار را به اسب دادن
اژدها ß استعاره از اسب
از جهان روشنایی بردن ß اغراق، کنایه از تیره کردن
چو آمد خروشان به تنگ اندرش بجنبید و برداشت خود از سـرش
قلمرو فکری:
وقتی که سهراب خود را با فریاد، به گردآفرید نزدیک کرد با حرکتی کلاهخودِ او را از سرش برداشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خروشان |
فریادزنان |
به تنگ اندر آمد |
نزدیک شد |
بجنبید |
تکان خورد |
خود |
کلاهخود، ترگ |
بیت ß 2 جمله
به تنگ اندر آمد ß دو حرف اضافه برای یک متمم
اندرش ß جابجایی ضمیر
مرجع «ــَـش» (او) «اندرش» و «سرش» ß گردآفرید
قلمرو ادبی:
اندر و سر ß قافیه (ــَـش ß ردیف)
حرف «ش» ß واج آرایی
رها شد ز بند زره مـوی اوی درفشان چو خورشید شد روی اوی
قلمرو فکری:
موهای گردآفرید از زیر زره بیرون آمد و صورت چون خورشید او نمایان شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
زره |
جامه جنگی |
بند |
ریسمان |
درفشان |
درخشان |
چو |
مانند |
بیت ß 2 جمله
چو ß ادات تشبیه
قلمرو ادبی:
بی بارگی و یکبارگی ß قافیه
موی، روی و اوی ß جناس ناهمسان
شد ß تکرار
چو خورشید شد روی اوی ß تشبیه
حروف «ش» و «ر» ß واج آرایی
بدانست سهراب کاو دخترست سر و موی او از درِ افسرست
قلمرو فکری:
سهراب فهمید که او دختر است و وضع ظاهری او نشان میدهد که او فرد بزرگی است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بدانست |
فهمید |
کاو |
که او |
از در |
مناسب |
||
افسر |
تاج، دیهیم، کلاه پادشاهی |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
دختر و افسر ß قافیه (ــَـست ß ردیف)
از درِ افسر ß کنایه از «مناسب برای جنگ نیست»
سر، موی و افسر ß تناسب
حرف «ر» ß واج آرایی
شگفت آمدش گفت از ایران سپاه چنین دختر آید به آوردگاه
قلمرو فکری:
سهراب حیرت زده شد و گفت در سپاه ایران، دختری اینگونه، شجاعانه، به میدان جنگ می آید؟!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شگفت آمد |
تعجب کرد |
آوردگاه |
میدان نبرد |
بیت ß 2 جمله
ایران سپاه ß ترکیب اضافی وارون
قلمرو ادبی:
سپاه و آوردگاه ß قافیه
چنین دختر آید به آوردگاه ß کنایه
ز فتراک بگشود پیچان کمند بینداخت و آمد میانش به بند
قلمرو فکری:
او از ترک بند خود کمند پیچانش را باز کرد و آن را انداخت و کمر گردآفرید را در بند آورد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پیچان کمند |
کمند پیچان |
بند |
ریسمان |
فتراک |
ترک بند، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند |
بیت ß 3 جمله
پیچان کمند ß ترکیب وصفی وارون
قلمرو ادبی:
کمند و بند ß قافیه
حروف «د» و «ن» ß واج آرایی
بدو گفت کز من رهایی مَجوی چرا جنگ جویی، تو ای ماه روی
قلمرو فکری:
سهراب به گردآفرید گفت: به دنبال رهایی از دست من نباش. ای زیبارو چرا به دنبال جنگ هستی؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بدو |
به او |
ماه روی |
زیبارو |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
مَجوی و روی ß قافیه
ماه روی ß تشبیه، منظور گردآفرید
مجوی و جویی ß اشتقاق (رشته انسانی)
حرف «ی» ß واج آرایی
نیامد به دامم به سان تو گور ز چنگم رهایی نیابی مشور
قلمرو فکری:
همانند تو گوری به دام من نیفتاده است. از چنگم رهایی نمییابی، تقلا نکن.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گور |
گورخر |
مشور |
تقلا نکن |
بیت ß 3 جمله
به سان ß ادات تشبیه
قلمرو ادبی:
گور و مشور ß قافیه
به دام آمدن ß کنایه از «در بند افتادن، اسیر شدن»
به سان تو گور ß تشبیه
بدانست کاویخت گردآفرید مر آن را جز از چاره درمان ندید
قلمرو فکری:
گردآفرید فهمید که گرفتار شده و دانست که برای حل این مشکل باید چاره ای بیندیشد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بدانست |
فهمید |
آویخت |
در بند افتاد، گرفتار شد |
چاره |
تدبیر، فریب و نیرنگ |
درمان |
راه کار |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
گردآفرید و ندید ß قافیه
بدو روی بنمود و گفت ای دلیر میان دلیران به کردار شیر
دو لشکر نظاره برین جنگ ما برین گرز و شمشیر و آهنگ ما
قلمرو فکری:
(پس) رو به سهراب کرد و گفت: «ای دلاور که در میان پهلوانان مانند شیر هستی
دو لشکر به این جنگ و گرز و شمشیر و قصد و همت ما نگاه میکنند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دلیر |
دلاور |
به کردار |
همانند |
گرز |
چماق |
آهنگ |
همت و قصد |
دو لشکر |
منظور لشکر ایران و توران |
||
نظاره |
نگریستن، تماشا کردن، نظر کردن |
بیت اول ß 4 جمله (فعل جملۀ چهارم حذف شده است)
بیت دوم ß 1 جمله
این دو بیت موقوف المعانی هستند
به کردار ß ادات تشبیه
قلمرو ادبی:
بیت اول ß دلیر و شیر ß قافیه
بیت دوم ß جنگ و آهنگ ß قافیه (ما ß ردیف)
لشکر، جنگ، گرز و شمشیر ß تناسب
حرف «ر» در بیت اول ß واج آرایی
کلمه «برین» در بیت دوم ß واژه آرایی
کنون من گشایم چنین روی و موی سپاه تو گردد پر از گفت و گوی
قلمرو فکری:
اکنون من چهره و گیسوی خود را نشان می دهم تا در سپاه تو بحث و جدل به وجود آید
قلمرو زبانی:
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
موی و گوی ß قافیه
روی و موی ß تناسب، جناس ناهمسان
پر از گفتگو گردیدن ß کنایه از غیبت کردن، حرف درآوردن
حروف «گ» و «و» ß واج آرایی
که با دختری او به دشت نبرد بدین سان به ابر اندر آورد گـرد
قلمرو فکری:
سپاهیان میگویند سهراب با دختری در میدان نبرد جنگید و به سختی با او گرم پیکار شده است. (این کار آبروی تو را میبرد)
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
بدین سان |
به این گونه |
بیت ß 1 جمله
قلمرو ادبی:
نبرد و گرد ß قافیه
گرد به ابر اندرآوردن ß اغراق، کنایه از «گرم نبرد شدن»
کنون لشکر و دژ به فرمان توست نباید برین آشتی جنگ جست
قلمرو فکری:
اکنون لشکر و دژ به فرمان تواند (ما تسلیم تو شدیم و با تو صلح کردیم) برای همین نباید با این صلح ما، همچنان به دنبال جنگ باشی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کنون |
اکنون |
توست |
تو است |
جستن |
طلب کردن، جستجو کردن |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
توست و جست ß قافیه
آشتی و جنگ ß تضاد
توست و جست ß جناس ناهمسان (از نظر آوایی)
عنان را بپیچید گردآفرید سمند سرافراز بر دژ کشید
قلمرو فکری:
گردآفرید اسب خود را برگرداند و به سمت دژ حرکت کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
سمند |
اسبی که رنگش مایل به زردی باشد، زرده؛ در متن درس مطلق اسب مورد نظر است |
سرافراز |
مایۀ افتخار |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
گردآفرید و کشید ß قافیه
عنان را پیچیدن ß کنایه از برگشتن
عنان و سمند ß تناسب
حرف «د» ß واج آرایی
همی رفت و سهراب با او به هم بیامد به درگاهِ دژ، گژدهم
قلمرو فکری:
گردآفرید و سهراب در کنار هم تا نزدیکی دژ آمدند و گژدهم نیز تا در دروازه دژ آمد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
همی رفت |
رفت |
به هم |
با همدیگر |
درگاه |
جلوی در، آستانه |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
هم و گژدهم ß قافیه
حرف «هـ» ß واج آرایی
درِ باره بگـشاد گردآفرید تنِ خسته و بسته بر دژ کشید
قلمرو فکری:
گرد آفرید در دژ را باز کرد و تن زخمی و بسته اش را به درون دژ کشانید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خسته |
زخمی، افگار |
بسته |
در بند افتاده |
باره |
بارو، دیوار قلعه، حصار |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
گردآفرید و کشید ß قافیه
خسته و بسته ß جناس ناهمسان
باره ß مجاز از «دژ»
در دژ ببستند و غمگین شدند پر از غم دل و دیده خونین شدند
قلمرو فکری:
ایرانیان درِ دژ سپید را بستند و به خاطر زخمی شدنِ گردآفرید، با ناراحتی بسیار گریستند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
در |
دروازه |
دیده |
چشم |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
غمگین و خونین ß قافیه (شدند ß ردیف)
دیده خونین ß کنایه از «اندوهگین»
دل و دیده ß تناسب
حرف «د» ß واج آرایی
ز آزار گردآفرید و هجیر پر از درد بودند برنا و پیر
قلمرو فکری:
همه افراد دژ سپید از جوان و پیر، از غمِ شکستِ گردآفرید و هُجیر بسیار دردمند بودند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آزار |
آزرده شدن، رنجش |
برنا |
بالغ، جوان |
بیت ß 1 جمله
قلمرو ادبی:
هجیر و پیر ß قافیه
برنا و پیر ß تضاد
حرف «ر» ß واج آرایی
برنا و پیر ß کنایه از همه
بگفتند کای نیکدل شیرزن پر از غم بُد از تو دل انجمن
قلمرو فکری:
مردم گفتند که ای زن دلاور و نیکدل، دل مردم از تو پر از غم و اندوه شد.
قلمرو زبانی:
بیت ß 3 جمله
منظور از «شیرزن» ß گردآفرید
قلمرو ادبی:
شیرزن و انجمن ß قافیه
شیرزن ß تشبیه
انجمن ß مجاز از مردم
کلمه «دل» ß واژه آرایی
که هم رزم جُستی هم افسون و رنگ نیامد ز کار تو بر دوده ننگ
قلمرو فکری:
مردم گفتند که هم جنگیدی و هم تدبیر و حیله به کار بردی (بسیار به جا رفتار کردی) خانواده و دودمان ما از رفتار تو دچار هیچ ننگی نشد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
رزم جستن |
جنگیدن |
رنگ |
نیرنگ و فریب |
دوده |
دودمان، خاندان، طایفه |
||
ننگ آمدن |
شرمنده شدن، بی آبرویی |
||
افسون |
حیله کردن، سحر کردن، جادو کردن |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
رنگ و ننگ ß قافیه
بخندید بسیار گردآفرید به باره برآمد سپه بنگرید
قلمرو فکری:
گرد آفرید بسیار خندید و از دیوار دژ بالا رفت و سپاه را نگاه کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
به |
از |
باره |
بارو، دیوار دژ، حصار |
برآمد |
بالا رفت |
نگریستن به |
نگاه کردن |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
گردآفرید و بنگرید ß قافیه
حرف «د» ß واج آرایی
چو سهراب را دید بر پشت زین چنین گفت کای شاه ترکان چین
چرا رنجه گشتی کنون بازگرد هم از آمدن هم ز دشت نبرد
قلمرو فکری:
هنگامی که گرد آفرید سهراب را بر پشت زین دید، گفت که ای شاه ترکان چین
چرا خودت را خسته میکنی. اکنون هم از آمدن به ایران، هم از دشت نبرد منصرف شو.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کای |
که ای |
شاه ترکان چین |
منظور سهراب است |
رنجه گشتن |
رنجیدن |
بیت اول ß 3 جمله
بیت دوم ß 3 جمله (فعل جملۀ سوم حذف شده است)
قلمرو ادبی:
بیت اول ß زین و چین ß قافیه
بیت دوم ß بازگرد و نبرد ß قافیه
بر پشت زین ß کنایه از«سوار اسب»
حرف «ن» ß واج آرایی
گشتی و بازگرد ß همریشگی (رشته انسانی)
تو را بهتر آید که فرمان کنی رخ ناموَر سوی توران کنی
قلمرو فکری:
بهتر است که اطاعت کنی و چهره سرشناست را به سوی توران کنی و بازگردی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تو را |
برای تو |
آید |
می شود |
فرمان کردن |
اطاعت کردن |
رخ |
چهره |
نامور |
سرشناس |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
فرمان و توران ß قافیه (کنی ß ردیف)
رخ سوی توران کردن ß کنایه از «بازگشتن»
نباشی بس ایمن به بازوی خویش خورد گاو نادان ز پهلوی خویش
قلمرو فکری:
ایمن به زور و نیرو خودت نباش، گاو نادان از پهلوی خودش میخورد. (چاقیِ گاو بر اثر زیاد خوردن، باعث کشته شدنش می شود.)
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
بس |
بسیار |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
بازوی و پهلوی ß قافیه (خویش ß ردیف)
بازو ß مجاز از «نیرو و توان»
خورد گاو نادان ز پهلوی خویش ß ارسال المثل (انسان نادان خودش به خودش زیان می رساند.)
بازو و پهلو ß تناسب
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
«شعرخوانی: دلیران و مردان ایران زمین» و معنی شعر
شعرخوانی
دلیران و مردان ایران زمین
- نویسنده: محمود شاهرخی (جذبه)
- قالب: مثنوی
- وزن: فعول فعول فعول فعل (رشتۀ انسانی)
چو هنگامه آزمون تازه شد دگرباره ایران پرآوازه شد
قلمرو فکری:
هنگامی که زمان آزمایش و امتحان فرا رسید، (جنگ شد) بار دیگر نام ایران مشهور شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چو |
هنگامی که |
هنگامه |
زمان، غوغا |
دگرباره |
بار دیگر |
پرآوازه |
مشهور، نامی |
تازه شد |
تجدید شد، دوباره فرارسید |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
تازه و پرآوازه ß قافیه (شد ß ردیف)
از این خطّه نغز پدرام پاک و زین خاک جان پرور تابناک
از این مرز فرخنده مردخیز کـــــنام پلنگان دشمن ستـیز
دگر ره چنان شد هنر آشکار کز آن خیره شد دیده روزگار
قلمرو فکری:
از این سرزمین عالی، شاد و پاک، که سرزمین جان پرور و درخشان است،
از این کشور خجستۀ پهلوان پرور، از این جایگاه مردمی که مانند پلنگ با دشمن می جنگند
بار دیگر چنان فضیلت و معرفتی آشکار شد که چشم روزگار از فضیلت این دلاوران متحیر ماند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خِطّه |
سرزمین |
نغز |
عالی |
پدرام |
خرّم |
فرخنده |
مبارک |
مردخیز |
دلاورپرور |
کُنام |
لانه |
ستیز |
جنگ |
دشمن ستیز |
دشمن ستیزنده |
بیت اول ß 2 جمله (فعل جملات حذف شده است)
بیت دوم ß 2 جمله (فعل جملات حذف شده است)
بیت سوم ß 2 جمله
این سه بیت موقوف المعانی هستند
دشمن ستیز ß صفت فاعلی کوتاه
قلمرو ادبی:
بیت اول ß پاک و تابناک ß قافیه
بیت دوم ß مردخیز و دشمن ستیز ß قافیه
بیت سوم ß آشکار و روزگار ß قافیه
خاک ß مجاز از سرزمین
تابناک ß درخشان
مرز ß مجاز از کشور
پلنگ ß استعاره از دلاور
دیدۀ روزگار ß جانبخشی (استعاره پنهان)
دلیران و مردان ایران زمین هژیران جـنگ آور روز کین
خروشان و جوشان به کردار موج فراز آمدند از کران فوج فوج
قلمرو فکری:
دلاوران و مردان ایران زمین که هوشیارند و در میدان جنگ، جنگجو هستند
مانند موج، فریاد زنان و پرخشم از هر سو گروه گروه گرد هم آمدند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
زمین |
سرزمین |
جنگ آور |
جنگجو |
کین |
انتقام |
خروشان |
فریاد زنان |
جوشان |
پر خشم |
به کردار |
به مانند |
فراز آمدن |
نزدیک آمدن، رسیدن |
کران |
افق، کناره و گوشه |
فوج |
دسته، گروه |
||
هژیر |
خوب، پسندیده؛ چابک، چالاک |
بیت اول ß 2 جمله
بیت دوم ß 2 جمله
این دو بیت موقوف المعانی هستند
قلمرو ادبی:
بیت اول ß زمین و کین ß قافیه
بیت دوم ß موج و فوج ß قافیه
روز کین ß کنایه از روز جنگ و نبرد
حرف «ن» در بیت اول ß واج آرایی
فوج و موج ß جناس ناهمسان
حرف «ر» در بیت دوم ß واج آرایی
حرف «فوج» ß واژه آرایی
به مردی به میدان نهادند روی جهان شد از ایشان پر از گـفتگوی
قلمرو فکری:
با مردانگی راهی میدان جنگ شدند و مردم جهان، آنها را بسیار ستایش کردند و معروف شدند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
به مردی |
با مردانگی |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
روی و گفتگوی ß قافیه
روی نهادن ß کنایه از رفتن
جهان ß مجاز از مردم جهان
پر از گفتگو شدن ß کنایه از ستودن، نامی شدن
حرف «ن» ß واج آرایی
که اینان ز آب و گل دیگرند نگهبان دین حافظ کشورند
قلمرو فکری:
این دلاوران سرشت و ذاتشان با ما تفاوت دارد. ایشان نگهبان دین اسلام و نگهدارنده کشور ایران هستند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
حافظ |
نگهدارنده، نگهبان |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
دیگر و کشور ß قافیه (ــَـند ß ردیف)
آب و گل ß مجاز از سرشت، تلمیح به داستان آفرینش
حرف «ن» ß واج آرایی
بداندیش را آتـش خرمن اند خدنگی گران بر دل دشـمن اند
قلمرو فکری:
ایشان نابودکنندۀ هستی دشمن هستند و مانند تیری بر دل بدخواهانشان مینشینند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بداندیش |
دشمن |
خرمن |
تودههای غله |
گران |
پر وزن |
||
خدنگ |
درختی است بسیار سخت که از چوب آن نیزه و تیره میسازند |
بیت ß 2 جمله
کلمۀ «را» در «بداندیش را» ß اضافه گسسته؛ «آتش خرمن بداندیش»
قلمرو ادبی:
خرمن و دشمن ß قافیه (اند ß ردیف)
بداندیش را ... ß تشبیه «ایشان مانند آتش، هستی دشمن را نابود می کنند»
خرمن ß استعاره از هستی دشمنان
خدنگ ß مجاز از تیر
خدنگی گران ... ß تشبیه، مانند تیری بر دل دشمن می نشینند
حرف «ن» ß واج آرایی
ز کس جز خداوندشان بیم نیست به فرهنشگان حرف تسیلم نیست
قلمرو فکری:
ایشان جز خداوند از کسی نمی هراسند و هیچ گاه به دشمن تسلیم نمی شوند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بیم |
ترس |
به |
در |
فرهنگ |
واژه نامه، آداب و رسوم |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
بیم و تسلیم ß قافیه (نیست ß ردیف)
به فرهنگشان حرف تسیلم نیست ß کنایه از این که «هیچ گاه به دشمن تسلیم نم شوند»
حرف «ن» ß واج آرایی
فلک در شگفتی ز عزم شماست مَلَک آفرین گوی رزم شماست
قلمرو فکری:
آسمان از همت و اراده شما شگفت زده شده است. فرشته جنگ و جنگ آوری شما را می ستاید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
فلک |
گردون، آسمان |
عزم |
اراده و همت |
مَلَک |
فرشته |
رزم |
جنگ |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
عزم و رزم ß قافیه (شماست ß ردیف)
به فرهنگشان حرف تسیلم نیست ß کنایه از این که «هیچ گاه به دشمن تسلیم نمی شوند»
فلک در ... ß جانبخشی
فلک و ملک ß جناس ناهمسان
عزم و رزم ß جناس ناهمسان
شما را چو باور به یزدان بُوَد هم او مر شما را نگهبان بُوَد
قلمرو فکری:
زمانی که شما به خداوند ایمان داشته باشید، پروردگار خودش نگهبان شما خواهد بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
یزدان |
خدا |
بیت ß 2 جمله
را ß نشانۀ دارندگی و مالکیت
قلمرو ادبی:
یزدان و نگهبان ß قافیه (بُوَد ß ردیف)
کلمات «شما» و «بود» ß واژه آرایی
مصوت «ا» ß واج آرایی
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1) فصل 1 چشمه
جزوه جامع فارسی (1) فصل 2 از آموختن، ننگ مدار
جزوه جامع فارسی (1) فصل 3 پاسداری از حقیقت
جزوه جامع فارسی (1) فصل 4 درس آزاد (ادبیات بومی 1)
جزوه جامع فارسی (1) فصل 5 بیداد ظالمان
جزوه جامع فارسی (1) فصل 6 مهر و وفا
جزوه جامع فارسی (1) فصل 7 جمال و کمال
جزوه جامع فارسی (1) فصل 8 سفر به بصره
جزوه جامع فارسی (1) فصل 9 کلاس نقّاشی
جزوه جامع فارسی (1) فصل 10 دریادلان صف شکن
جزوه جامع فارسی (1) فصل 11 خاک آزادگان
جزوه جامع فارسی (1) فصل 12 رستم و اشکبوس
جزوه جامع فارسی (1) فصل 13 گُردآفرید
جزوه جامع فارسی (1) فصل 14 طوطی و بقّال
جزوه جامع فارسی (1) فصل 15 درس آزاد (ادبیات بومی ٢)
جزوه جامع فارسی (1) فصل 16 خسرو
جزوه جامع فارسی (1) فصل 17 سپیده دم
جزوه جامع فارسی (1) فصل 18 عظمتِ نگاه
معنی واژگان درس «گُردآفرید»
معنی واژگان درس «گُردآفرید»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گژدهم |
فرمانروای دژ |
گردآفرید |
دختر گژدهم |
سهراب |
پور رستم |
هجیر |
فرمانده دژ |
برسان |
به مانند |
گرد |
پهلوان، دلیر |
سوار |
سوارکار |
اندرون |
در |
نامدار |
سرشناس |
ننگش آمد |
بدش آمد، به او برخورد |
کجا |
که |
زمانه |
روزگار |
اندر |
در |
خروشان |
فریاد زنان |
فرود آمد |
پایین آمد |
دژ |
قلعه، حصار |
به کردار |
به مانند |
کمر |
کمربند |
میان |
کمر |
بادپا |
تیزرو، شتابنده |
پیش |
نزد، جلو |
اندر آمد |
در آمد |
چو |
مانند |
گرد |
غبار |
رعد |
تندر |
ویله کرد |
نعره زد، ناله کرد |
ویله |
صدا، آواز، ناله |
یکی ویله |
نعره ای |
گردان |
پهلوانان |
جنگ آور |
جنگجو |
سران |
رؤسا، رئیسان |
گزیدن |
نیش زدن، گاز گرفتن |
چو |
چون، هنگامی که |
شیراوژن |
شیرافکن |
بدین سان |
به این گونه |
دخت |
فرزند دختر |
به زه کردن کمان |
آماده کردن کمان |
زه |
چله، ریسمان کمان |
بر |
پهلو |
نبد |
نبود |
مرغ |
پرنده |
گرفت |
آغاز کرد |
برآشفت |
خشمگین شد |
تیز |
سریع |
برسان |
به مانند |
عنان |
افسار، دهانه |
سنان |
سرنیزه، تیزی هر چیز |
پر از تاب کرد |
پیچ و تاب داد |
بد |
بود |
بدخواه |
دشمن، بداندیش |
بر |
پهلو |
یک به یک |
تک تک |
بردریدن |
پاره کردن |
برکشید |
بیرون آورد |
تیغ |
شمشیر |
یکی تیغ |
تیغی |
بزد |
ضربه زد |
برگاشت |
برگرداند |
آورد |
نبرد |
بسنده نبود |
حریفش نمی شد |
عنان |
افسار، دهانه |
اژدها |
مار بزرگ |
بجنبید |
تکان خورد |
خود |
کلاهخود، ترگ |
به تنگ اندر آمد |
نزدیک شد |
درفشان |
درخشان |
زره |
جامه جنگی |
بند |
ریسمان |
بدانست |
فهمید |
کاو |
که او |
از در |
مناسب |
آویخت |
در بند افتاد، گرفتار شد |
شگفت آمد |
تعجب کرد |
آوردگاه |
میدان نبرد |
پیچان کمند |
کمند پیچان |
بند |
ریسمان |
بدو |
به او |
ماه روی |
زیبارو |
گور |
گورخر |
مشور |
تقلا نکن |
چاره |
تدبیر، فریب و نیرنگ |
درمان |
راه کار |
دلیر |
دلاور |
به کردار |
همانند |
گرز |
چماق |
آهنگ |
همت و قصد |
کنون |
اکنون |
توست |
تو است |
سرافراز |
مایۀ افتخار |
درگاه |
جلوی در، آستانه |
همی رفت |
رفت |
به هم |
با همدیگر |
خسته |
زخمی، افگار |
بسته |
در بند افتاده |
باره |
بارو، دیوار قلعه، حصار |
دوده |
دودمان، خاندان، طایفه |
در |
دروازه |
دیده |
چشم |
آزار |
آزرده شدن، رنجش |
برنا |
بالغ، جوان |
رزم جستن |
جنگیدن |
رنگ |
نیرنگ و فریب |
به |
از |
باره |
بارو، دیوار دژ، حصار |
برآمد |
بالا رفت |
نگریستن به |
نگاه کردن |
کای |
که ای |
شاه ترکان چین |
منظور سهراب است |
رنجه گشتن |
رنجیدن |
نامور |
سرشناس |
تو را |
برای تو |
آید |
می شود |
فرمان کردن |
اطاعت کردن |
رخ |
چهره |
بس |
بسیار |
فوج |
دسته، گروه |
چو |
هنگامی که |
هنگامه |
زمان، غوغا |
دگرباره |
بار دیگر |
پرآوازه |
مشهور، نامی |
خِطّه |
سرزمین |
نغز |
عالی |
پدرام |
خرّم |
فرخنده |
مبارک |
مردخیز |
دلاورپرور |
کُنام |
لانه |
ستیز |
جنگ |
دشمن ستیز |
دشمن ستیزنده |
زمین |
سرزمین |
جنگ آور |
جنگجو |
کین |
انتقام |
خروشان |
فریاد زنان |
جوشان |
پر خشم |
به کردار |
به مانند |
فراز آمدن |
نزدیک آمدن، رسیدن |
کران |
افق، کناره و گوشه |
به مردی |
با مردانگی |
حافظ |
نگهدارنده، نگهبان |
بداندیش |
دشمن |
خرمن |
تودههای غله |
گران |
پر وزن |
فرهنگ |
واژه نامه، آداب و رسوم |
بیم |
ترس |
به |
در |
فلک |
گردون، آسمان |
عزم |
اراده و همت |
مَلَک |
فرشته |
رزم |
جنگ |
یزدان |
خدا |
||
دو لشکر |
منظور لشکر ایران و توران |
||
ننگ آمدن |
شرمنده شدن، بی آبرویی |
||
تازه شد |
تجدید شد، دوباره فرارسید |
||
جستن |
طلب کردن، جستجو کردن |
||
افسر |
تاج، دیهیم، کلاه پادشاهی |
||
سپهبد |
فرمانده سپاه، منظور سهراب |
||
بسنده |
کافی، شایسته، کامل، سزاوار |
||
هژیر |
خوب، پسندیده؛ چابک، چالاک |
||
نظاره |
نگریستن، تماشا کردن، نظر کردن |
||
دمان |
غرّنده، مهیب، هولناک، خروشنده |
||
افسون |
حیله کردن، سحر کردن، جادو کردن |
||
درع |
زره، جامه جنگی که از حلقه های آهنی سازند |
||
همی بردمید |
می دمید، می غرید، می خروشید، برمی خاست |
||
چاره گر |
کسی که با حیله و تدبیر کارها را بسامان کند، مدبّر |
||
خدنگ |
درختی است بسیار سخت که از چوب آن نیزه و تیره میسازند |
||
سمند |
اسبی که رنگش مایل به زردی باشد، زرده؛ در متن درس مطلق اسب مورد نظر است |
||
فتراک |
ترک بند، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند |
||
سالار |
سردار، سپهسالار، آن که دارای شغلی بزرگ و منصبی رفیع باشد، حاکم، فرمانده دژ، منظور هجیر |
||
تاب |
چرخ و پیچ که در طناب و کمند و زلف میباشد، پیچ و شکن؛ در این بیت به معنی شور و هیجان است |
||
زره |
جامه ای جنگی دارای آستین کوتاه و مرکب از حلقه های ریز فولادی که آن را به هنگام جنگ بر روی لباس های دیگر می پوشند |
دانش زبانی: حماسه
دانش زبانی: حماسه:
دانش زبانی
حماسه
حماسه:
«حماسه» در لغت به معنای دلاوری و شجاعت است و در اصطلاح ادبی، شعری است با ویژگیهای زیر:
- داستانی:
یکی از ویژگیهای حماسه، داستانی بودن آن است؛ بنابراین حماسه را می توان جُنگی از رخدادها دانست.
- قهرمانی:
بیشترین موضوع حماسه را چهره ها و رخدادها می سازند و حماس پرداز آن است که تصویرساز انسانهایی باشد که هم از نظر نیروی مادی و هم از لحاظ نیروی معنوی برجسته اند، همانند «رستم» در شاهنامه.
- قومی و ملّی:
رویداهای قهرمانی که به منزله تاریخ خیالی یک ملت است در بستری از واقعیت ها جریان دارند. واقعیاتی که ویژگیهای اخلاقی، نظام اجتماعی، زندگی سیاسی و عقاید آن جامعه را در برمی گیرد.
- حوادث خارق العاده:
از دیگر شرایط حماسه، جریان یافتن حوادثی است که با منطق و تجربه علمی سازگاری ندارد. در هر حماسه ای، رویدادهای غیرطبیعی و بیرون از نظام عادت دیده می شود که تنها از رهگذر عقاید دینی عصر خود، توجیه پذیر هستند.
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)