درسنامه کامل فارسی (1) فصل 9 کلاس نقّاشی
تعداد بازدید : 3.73Mخلاصه نکات فارسی (1) فصل 9 کلاس نقّاشی - درسنامه شب امتحان فارسی (1) فصل 9 کلاس نقّاشی - جزوه شب امتحان فارسی (1) نوبت اول فصل 9 کلاس نقّاشی
متن درس «کلاس نقاشی» و معنی متن
متن درس «کلاس نقاشی» و معنی متن:
درس نهم
کلاس نقاشی
- نویسنده: سهراب سپهری
- اثر: اتاق آبی
زنگ نقّاشی بود، دلخواه و روان بود. خشکی نداشت. به جد گرفته نمیشد. خنده درآن روا بود. «صاد»معلمّ ما بود؛ آدمی افتاده و صاف . سالش به چهل نمی رسید . دور نبود. صورتک به رو نداشت. کارش نگارنقشۀ قالی بود و در آن دستی نازک داشت. نقش بندی اش دلگشا بود و رنگ را نگارین میریخت .آدم در نقشه اش نبود و بهتر که نبود. درپیچ و تاب عرفانیِ اسلیمی،آدم چه کاره بود؟!
قلمرو فکری:
زنگ نقّاشی بود، دوست داشتنی و زودگذر بود. خسته کننده نبود. جدی گرفته نمیشد. خنده در آن جایز بود. صاد معلمّ ما بود؛ آدمی فروتن و پاکدل. سالش به چهل نمیرسید. با ما صمیمی بود. یکرنگ و یکدل بود. کارش نگارنقشۀ قالی بود و در آن مهارت داشت. نقاشی اش جالب بود و رنگ آمیزی اش بسیار خوب بود. آدم نقاشی نمی کرد و بهتر که انسان را نقاشی نمی کرد. در پیچ و تاب عرفانیِ نقشه مینیاتور، بهتر است آدم نباشد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دلخواه |
مطابق میل |
به جِد |
جدّی |
روا |
جایز، مُجاز |
صورتک |
نقاب، ماسک |
افتاده |
فروتن |
سال |
سن |
صاف |
ساده و بی ریا |
نگار |
نقش، تصویر، نگاشتن |
نازک |
ظریف، دقیق |
نقش بندی |
نقّاشی کردن |
نگارین |
خوش آب و رنگ |
||
اِسلیمی |
تغییر شکل یافتۀ کلمۀ اسلامی، طرح هایی مرکّب از پیچ وخم های متعدّد که شبیه عناصر طبیعت هستند |
آدم چه کاره بود ß پرسش انکاری
روا و نگارین ß هر دو نقش مسند
قلمرو ادبی:
روان ß ایهام:
- 1- پر تحرک
- 2- روح و جان
خشکی نداشت ß کنایه از خسته کننده و سخت نبودن
معلم دور نبود ß کنایه از مهربان و صمیمی بودن
صورتک به رو نداشت ß کنایه از ریاکار و دو رو نبودن
دست ß مجاز از قدرت و مهارت
افتاده و صاف بودن ß کنایه از فروتن و ساده بودن
دستی نازک داشت ß کنایه از توانایی، مهارت و ظریف کاری
رنگ را نگارین می ریخت ß کنایه از رنگ را زیبا و هنرمندانه به کاربردن
مفهوم:
سادگی و تواضع معلم
ریاکار نبودن معلّم
مهارت و تسلّط معلّم در نقاشی
انسان در عرفان، جایگاهی ندارد
معلمّ، مرغان را گویا میکشید؛ گوزن را رعنا رقم میزد؛ خرگوش را چابک میبست؛ سگ را روان گَرته میریخت؛ امّا در بیرنگ اسب حرفی به کارش بود و مرا حدیثی از اسب پردازی معلمّ در یاد است.
قلمرو فکری:
معلمّ، پرندگان را زنده و طبیعی میکشید؛ گوزن را خوش قد وقامت رسم می کرد؛ خرگوش را زنده و زرنگ نقاشی میکرد؛ سگ را خوب طراحی میکرد؛ امّا در طراحی اسب توانمند نبود و من داستانی از اسب کشیدن معلمّم در یاد دارم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مرغان |
پرندگان |
رعنا |
خوش قد و قامت، زیبا |
رقم می زد |
رسم می کرد |
چابُک |
ماهرانه، سریع |
می بست |
می کشید |
روان |
در حال حرکت |
گَرته برداری |
طرّاحی چیزی به کمک گَرده یا خاکۀ زنگ یا زغال؛ نسخه برداری از روی یک تصویر یا طرح |
||
بیرنگ |
نمونه و طرحی که نقّاش به صورت کم رنگ یا نقطه چین بر کاغذ می آورد و سپس آن را کامل رنگ آمیزی می کند، طرح اوّلیه |
قلمرو ادبی:
گویا ß ایهام:
- 1- واضح
- 2- در حال آواز
گرته ریختن ß کنایه از طرّاحی کردن
حرفی به کارش بود ß کنایه از مشکل داشتن
مفهوم:
مهارت و تسلّط معلّم در نقاشی
داشتن نقطه ضعف
سال دوم دبیرستان بودیم .اوّل وقت بود و زنگ نقّاشی ما بود .در کلاس نشسته بودیم و چشم به راه معلم. «صاد» آمد. بر پا شدیم و نشستیم. لولهای کاغذ زیر بغل داشت .لوله را روی میز نهاد. نقشۀ قالی بود و لابد ناتمام بود . معلمّ را عادت بود که نقشۀ نیم کاری با خود به کلاس آورد و کارش پیوسته همان بود: به تختۀ سیاه با گچ طرح جانوری میریخت؛ ما را به رونگاری آن مینشاند و خود به نقطه چینی نقشۀ خود مینشست.
قلمرو فکری:
سال دوم دبیرستان بودیم. اوّل وقت بود و زنگ نقّاشی ما. در کلاس نشسته بودیم و منتظر آموزگارمان بودیم. او آمد. بلند شدیم و نشستیم. لولهای کاغذ زیر بغل داشت. لوله را روی میز نهاد. نقشۀ قالی بود و بدون شک ناتمام بود. معلمّ ما عادت داشت که نقشۀ نیم کاری را با خود به کلاس میآورد و کارش پیوسته همان بود: به تختۀ سیاه با گچ طرح جانوری میکشید و ما را به رونگاری آن وامی داشت و خودش به نقاشی نقشۀ خودش میپرداخت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
لابد |
بدون شک، ناچار |
رونگاری |
نقاشی از روی طرح |
معلّم را عادت بود ß عادتِ معلّم بود (را فکّ اضافه)
قلمرو ادبی:
چشم به راه ß کنایه از منتظر بودن
طرح جانوری می ریخت ß کنایه از جانوری را نقّاشی می کرد
معلمّ پای تخته رسید؛ گچ را گرفت؛ برگشت و گفت:«خرگوشی میکشم تا بکشید.» شاگردی از درِ مخالفت صدا برداشت خرگوش نه و شیطنت دیگران را برانگیخت. صدای یکی شان برخاست: «خسته شدیم از خرگوش، دنیا پُرِ حیوان است» و از ته کلاس شاگردی بانگ زد اسب و تنی چند با او هم صدا شدند «اسب، اسب» و معلمّ مشوّش بود .از درِ ناسازی صدا برداشت چرا اسب به درد شما نمیخورد. پی بردیم راه دست خودش هم نیست و این بار اتاق از جا کنده شد. همه با هم دم گرفتیم: «اسب، اسب». (1)
معلمّ فریاد کشید ساکت و ما ساکت شدیم . معلّم آهسته گفت: باشد اسب میکشم و طرّاحی آغاز کرد «صاد» هرگز جانوری جز از پهلو نکشید. خَلفِ صدق نیاکان هنرور خود بود و نمایش نیم رخ زندگان رازی در بر داشت و از سر نیازی بود. اسب از پهلو، اسبیِ خود را به کمال نشان میداد. (2)
قلمرو فکری:
(1): معلمّ پای تخته رسید؛ گچ را گرفت؛ برگشت و گفت:«خرگوشی می کشم تا بکشید.» شاگردی از روی مخالفت فریاد زد و گفت خرگوش نه و شیطنت دیگران را تحریک کرد. صدای یکیشان برخاست :«خسته شدیم از خرگوش، دنیا پُرِ حیوان است» و از ته کلاس شاگردی فریاد زد اسب و چند تن با او هم صدا شدند «اسب، اسب». معلمّ آشفته شد. از درِ ناسازی گفت چرا اسب برای شما مناسب نیست. پی بردیم خودش هم در کشیدن اسب مشکل دارد و این بار شاگردان از جا کنده شدند و همه با هم هم سخن شدیم: «اسب، اسب».
(2): معلمّ فریاد کشید ساکت و ما ساکت شدیم. معلمّ آهسته گفت: موافقم اسب میکشم و طراحی را آغاز کرد. «صاد» هرگز هیچ جانوری را جز از پهلو نکشیده بود. جانشین شایسته نیاکان هنرمند خودش بود. نمایش نیم رخ موجودات زنده رازی در بر داشت و به خاطر نیازی بود. اسب از پهلو، اسب بودن خود را کاملا نشان می داد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
از درِ مخالفت |
از روی ناسازگاری |
برانگیخت |
تحریک کرد |
مُشَوَّش |
آشفته و پریشان |
از پهلو |
نیمرخ |
خَلَفِ صدق |
جانشین راستین |
نیاکان |
اجداد |
هنرور |
هنرمند |
اسبی |
اسب بودن |
از سرِ نیاز |
از روی احتیاج |
ساکت! ß شبه جمله و در حکم یک جمله
قلمرو ادبی:
از درِ مخالفت درآمدن ß کنایه از ناسازگاری و اعتراض
هم صدا شدن ß کنایه از هم عقیده شدن و اتّحاد
پی بردیم راه دست خوش هم نیست ß کنایه از این که فهمیدیم معلم در این کار مهارت کافی ندارد
اتاق ß مجاز از دانش آموزان
از جا کنده شدن ß کنایه از شلوغی
مفهوم:
توجیه معلّم برای پوشاندن ضعف خود
دست معلمّ از وَقب حیوان روان شد؛ فرود آمد. لب را به اشاره صورت داد. فکّ زیرین را پیمود و در آخُره ماند؛ پس بالا رفت، چشم را نشاند؛ دو گوش را بالا برد؛ از یال و غارِب به زیر آمد؛ از پستی پشت گذشت؛ گُرده را برآورد؛ دُم را آویخت؛ پس به جای گردن بازآمد. به پایین رو نهاد؛ از خمِ کتف و سینه فرارفت و دو دست را تا فراز کُلّه نمایان ساخت .سپس شکم را کشید و دو پا را تا زیر زانو گرته زد. از کار بازماند. دستش را پایین برد و مردّد مانده بود .صورت از او چیزی میطلبید؛ تمامت خود را میخواست. (1)
کُلۀّ پاها مانده بود، با سُمها، و ما چشم به راه آخرِ کار و با خبر از مشکلِ «صاد». سراپایش از درماندگی اش خبر میداد، امّا معلمّ درنماند. گریزی رندانه زد که به سود اسب انجامید؛ شتابان خطهایی درهم کشید و علفزاری ساخت و حیوان را تا ساق پا به علف نشاند. شیطنت شاگردی گُل کرد؛ صدا زد حیوان مچ پا ندارد، سم ندارد؛ و معلمّ که از مَخمصه رَسته بود، به خونسردی گفت: در علف است؛ حیوان باید بچرد. (2)
معلمّ نقّاشی مرا خبر سازید که شاگرد وفادار حقیرت، هر جا به کار صورتگری درمیماند، چارۀ درماندگی به شیوۀ معلمّ خود میکند. (3)
قلمرو فکری:
(1): دست معلمّ از فرو رفتگی کمر حیوان روان شد؛ پایین آمد. لب را سریع کشید. فکّ زیرین را رسم کرد و در قوس زیر گردن اسب ماند؛ سپس بالا رفت، چشم را نشاند؛ دو گوش را بالا برد؛ از یال و میان دو کتف به زیر آمد؛ از گودی پشت گذشت؛ بالای کمر را برآورد؛ دُم را آویخت؛ پس به جای گردن برگشت. به پایین رو نهاد؛ از خمِ کتف و سینه بالا رفت و دو دست را تا فراز کُلهّ آشکار کرد. سپس شکم را کشید و دو پا را تا زیر زانو طراحی کرد. از کار دست کشید. دستش را پایین برد و دودل مانده بود. صورت از او چیزی میطلبید؛ میگفت من را تمام کن.
(2): برآمدگی پاها و سُمها مانده بود، و ما منتظر پایان کار بودیم و با خبر از مشکلِ «صاد». سراپایش از درماندگی اش خبر میداد، امّا آموزگار در نماند. زیرکانه از این تنگنا خلاص شد این به سود اسب انجامید؛ شتابان خط هایی در هم کشید و علفزاری را نقاشی کرد و حیوان را تا ساق پا در علف نشاند. شیطنت شاگردی شکفت و فریاد زد حیوان مچ پا ندارد، سم ندارد؛ و معلمّ که از تنگنا نجات یافته بود، با خونسردی گفت: در علف است؛ حیوان باید بچرد.
(3): معلمّ نقّاشی مرا خبر کنید که شاگرد وفادار حقیر تو، هر جا در کار صورتگری درمیماند، چارۀ درماندگی اش را به شیوۀ معلّم خودش میکند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
به اشاره |
به راحتی، سریع |
صورت داد |
کشید |
پیمود |
کشید، رسم کرد |
غارب |
میان دو کتف |
پستی پشت |
گودی پشت |
گُرده |
پشت، بالای کمر |
فراز |
بالای |
مردّد |
با شک و تردید |
صورت |
نقاشی، تصویر |
رندانه |
زیرکانه |
نشاند |
قرارداد |
رسته |
رها، آزاد |
حقیر |
کوچک |
صورتگری |
نقاشی |
در می مانَد |
عاجز می شود |
||
آخُره |
چنبرۀ گردن، قوس زیر گردن |
||
کُلّه |
برآمدگی پشت پای اسب |
||
مَخمَصه |
گرفتاری، سختی، دشواری |
||
وَقَب |
هر فرورفتگی اندام چون گودی چشم |
قلمرو ادبی:
تمام اعضای بدن حیوان ß تناسب
بالا و پایین ß تضاد
از کار بازماند ß کنایه از ناتوان شدن
صورت چیزی می طلبی ß :تشخیص و استعاره
سراپاش ß مجاز از تمام وجودش
گُل کرد ß کنایه از ظاهر شدن
معلم و شاگرد ß تناسب
نقاشی و صورتگری ß تناسب
مفهوم:
متوقّف شدن به خاطر عدم توانایی
رهایی از دردسر و تنگنا با تدبیر درست
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
متن «روان خوانی: پیرمرد چشم ما بود» و آرایه های متن
متن «روان خوانی: پیرمرد چشم ما بود» و آرایه های متن:
روان خوانی
پیرمرد چشم ما بود
- نویسنده: جلال آل احمد
- اثر: ارزیابی شتاب زده
بار اوّل که پیرمرد را دیدم در کنگرۀ نویسندگانی بود که خانۀ فرهنگ شوروی در تهران عَلمَ کرده بود؛ تیر ماه 1325 زبر و زرنگ میآمد و میرفت . دیگر شعرا کاری به کار او نداشتند. من هم که شاعر نبودم، و علاوه بر آن، جوانکی بودم و توی جماعت، برُ خورده بودم. شبی که نوبت شعر خواندن او بود، یادم است برق خاموش شد و روی میز خطابه شمعی نهادند و او «آی آدم ها»یش را خواند.
تا اواخر سال ۲۶ یکی دو بار به خانه اش رفتم. خانه اش کوچۀ پاریس بود. شاعر از یوش گریخته و در کوچۀ پاریس! عالیه خانم رو نشان نمیداد و پسرشان که کودکی بود، دنبال گربه میدوید و سر و صدا میکرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
بُر خوردن |
در میان قرار گرفتن |
خطابه |
سخنرانی، خطبه خواندن، وعظ کردن |
آی آدم ها |
نام یکی از شعرهای معروف نیما یوشیج |
کنگره |
واژه ای فرانسوی به معنای مجمعی از دانشمندان و یا سیاستمداران که دربارۀ مسائل علمی یا سیاسی بحث کنند، همایش |
قلمرو ادبی:
عَلَم کردن ß کنایه از بر پا کردن
بُر خوردن ß کنایه از به طور اتّفاقی در میان جمعی قرار گرفتن
رو نشان ندادن ß کنایه از صمیمی نشدن و در جمع حضور نیافتن
دیگر او را ندیدم تا به خانۀ شمیران رفتند؛ شاید در حدود سال ۲۹ و ۳۰. یکی دو بار با زنم به سراغشان رفتیم. همان نزدیکی های خانۀ آنها تکّه زمینی وقفی از وزارت فرهنگ گرفته بودیم و خیال داشتیم لانهای بسازیم. راستش اگر او در آن نزدیکی نبود، آن لانه ساخته نمیشد و ما خانۀ فعلی را نداشتیم. این رفت و آمد بود و بود تا خانۀ ما ساخته شد و معاشرت همسایگانه پیش آمد. محل هنوز بیابان بود و خانه ها درست از سینۀ خاک درآمده بودند و در چنان بیغوله ای آشنایی غنیمتی بود؛ آن هم با نیما. از آن به بعد که همسایۀ او شده بودیم، پیرمرد را زیاد میدیدم؛ گاهی هر روز؛ در خانه هامان یا در راه. او کیفی بزرگ به دست داشت و به خرید می رفت و بر می گشت. سلام علیکی می کردیم و احوال می پرسیدیم و من هیچ فکر نمی کردم که به زودی خواهد رسید روزی که او نباشد.
گاهی هم سراغ همدیگر می رفتیم؛ تنها یا با اهل و عیال. گاهی درد دلی، گاهی مشورتی از خودش یا از زنش یا دربارۀ پسرشان که سالی یک بار مدرسه عوض می کرد و هر چه می گفتیم بحران بلوغ است و سخت نگیرید، فایده نداشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
وقفی |
منسوب به وقف |
لانه |
خانۀ کوچک |
عیال |
زن و فرزندان، زن |
||
بُحران |
آشفتگی، وضع غیر عادی |
||
بیغوله |
کنج، گوشه ای دور از مردم |
||
معاشرت |
ارتباط، دوستی، رفت و آمد داشتن با کسی |
||
وقف |
زمین یا دارایی و ملکی که برای مقصود معیّنی در راه خدا اختصاص دهند |
قلمرو ادبی:
اهل و عیال و پسر ß تناسب
سینۀ خاک ß اضافۀ استعاری و تشخیص
لانه ß استعاره از خانه
لانه و خانه ß جناس ناهمسان
زندگی مرفّهی نداشتند پیرمرد شندرغازی از وزارت فرهنگ میگرفت که صرف و خرج خانه اش میشد. رسیدگی به کار منزل اصلاً به عهدۀ عالیه خانم بود که برای بانک ملی کار میکرد و حقوقی میگرفت و بعد که عالیه خانم بازنشسته شد، کار خراب تر شد. پیرمرد در چنین وضعی گرفتار بود. به خصوص این ده سالۀ اخیر، و آنچه این وضع را باز هم بدتر میکرد، رفت و آمد شاعران جوان بود.
عالیه خانم میدید که پیرمرد چه پناهگاهی شده است، برای خیل جوانان، امّا تحمّل آن همه رفت و آمد را نداشت؛ به خصوص در چنان معیشت تنگی. خودش هم از این همه رفت و آمد به تنگ آمده بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مرفّه |
راحت و آسوده |
خیل |
گروه، دسته |
شِندِرغاز |
پولی اندک و ناچیز؛ به صورت چندرغاز نیز به کار می رود |
قلمرو ادبی:
به تنگ آمدن ß کنایه از خسته شدن
پیرمرد مانند پناهگاه ß تشبیه
مفهوم:
سختی زندگی
تنگی معیشت
مشکلات مالی
هر سال تابستان به یوش میرفتند. خانه را اجاره می دادند یا به کسی می سپردند و از قند و چای گرفته تا تره بار و بنشن و دوا درمان، همه را فراهم می کردند و راه می افتادند؛ درست همچون سفری به قندهار، هم ییلاقی بود هم صرفه جویی می کردند.
قلمرو فکری:
گفت: نمی توانم باور کنم که صدای آواز پرنده ای، این چنین تو را از خود بی خود کند!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
تره بار |
میوه های تازه، مقابل خشکبار |
بُنشَن |
خوار و بار از قبیل نخود و لوبیا و عدس |
ییلاق |
محلّ سکونت تابستانی |
قلمرو ادبی:
سفری به قندهار ß کنایه از سفر دور و طولانی
تره بار و بنشن و چای و دوا ß مراعات نظیر (تناسب)
امّا من می دیدم که خود پیرمرد در این سفرهای هر ساله به جست و جوی تسلّایی می رفت؛ برای غم غربتی که در شهر به آن دچار می شد. نمی دانم خودش می دانست یا نه که اگر به شهر نیامده بود، نیما نشده بود.
مسلما اگر درها را به رویش نبسته بودند، شاید وضع جور دیگری بود. این آخری ها فریاد را فقط در شعرش می شد جُست. نگاهش آرام و حرکاتش و زندگانی اش بی تلاطم بود و خیالش تخت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تسلّا |
آرامش یافتن |
غربت |
تنهایی، دوری از وطن |
نیما نشده بود |
در شاعری به شهرت نمی رسید |
||
تلاطم |
آشوب، به هم خوردن |
قلمرو ادبی:
در بستن ß کنایه از محدود کردن
تخت بودن خیال ß کنایه از راحتیِ خیال
فریاد ß مجاز از اعتراض
مفهوم:
غم غربت
بی کسی و تنهایی
بیان فکر، اعتراض و فریادِ خود در شعر
به همین طریق بود پیرمرد، دور از هر ادایی به سادگی در میان ما زیست و به ساده دلی روستایی خویش از هر چیز تعجّب کرد و هر چه بر او تنگ گرفتند، کمربند خود را تنگ تر بست تا دست آخر با حقارت زندگیهامان اخُت شد. همچون مروارید در دل صدف کج و کول های سال ها بسته ماند. در چشم او که خود چشم زمانۀ ما بود، آرامشی بود که گمان می بردی شاید هم به حق از سر تسلیم است؛ امّا در واقع طمأنینهای بود که در چشم بی نور یک مجسّمۀ دورۀ فراعنه هست.
در این همه سال که با او بودیم، هیچ نشد که از تن خود بنالد. هیچ بیمار نشد؛ نه سردردی نه پادردی و نه هیچ ناراحتی دیگر. فقط یک بار، دو سه سال قبل از مرگش شنیدم که از تن خود نالیده؛ مثل اینکه پیش از سفر تابستانۀ یوش بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
حقارت |
خواری، پستی |
اُخت شد |
خو گرفت، عادت کرد |
طُمأنینه |
آرامش و قرار |
||
فراعنه |
جمع فرعون، پادشاهان قدیم مصر |
قلمرو ادبی:
کمربند خود را تنگ تر بست ß کنایه از مقاومت بیشتری کرد
اُخت شد ß کنایه از خو گرفت و عادت کرد
نیما مانند مروارید ß تشبیه
آرامش در چشم نیما مانند طمأنینه در چشم یک مجسّمه ß تشبیه
صدف کج و کوله ß استعاره از جامعۀ نابسامان
چشم زمانه و دل صدف ß اضافۀ استعاری و تشخیص
چشم و تن ß آرایۀ تکرار
در چشم او ß چشم، مجاز از نظر و اندیشه
چشم زمانۀ ما بود ß ایهام:
- 1- چشمی بیدار در زمانۀ ما بود
- 2- مانند چشم، عزیز و گرامی بود
مفهوم:
تحمّل سختی ها و مشکلات
سازگاری و مدارا با محیط و افراد
شبی که آن اتفّاق افتاد، ما به صدای در از خواب پریدیم؛ اوّل گمان کردم میراب است. خواب که از چشمم پرید و از گوشم، تازه فهمیدم که در زدن میراب نیست و شَستم خبردار شد. گفتم: «سیمین! به نظرم حال پیرمرد خوش نیست.» کُلفتشان بود، وحشت زده مینمود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
میراب |
مسئول تقسیم آب جاری در خانه ها و مزارع و بارها |
کُلفَت |
خدمتکار، کنیز |
قلمرو ادبی:
شستم خبردار شد ß کنایه از اینکه پی بردم و فهمیدم
خواب از چشم و گوشم پرید ß کنایه از بیدار شدن
مدّتی بود که پیرمرد افتاده بود. برای اوّل بار در عمرش، جز در عالم شاعری، یک کار غیر عادی کرد؛ یعنی زمستان به یوش رفت و همین یکی کارش را ساخت. از یوش تا کناره جادّۀ چالوس روی قاطر آورده بودندش.
امّا نه لاغر شده بود، نه رنگش برگشته بود؛ فقط پاهایش باد کرده بود و از زنی سخن می گفت که وقتی یوش بوده اند، برای خدمت او می آمده، می نشسته و مثل جغد او را می پاییده؛ آن قدر که پیرمرد رویش را به دیوار می کرده و خودش را به خواب می زده و من حالا از خودم می پرسم که نکند آن زن فهمیده بود؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
قاطر |
استر |
«ــَـش» در «آورده بودندش» ß نقش مفعول دارد (او را آورده بودند)
قلمرو ادبی:
افتاده بود ß کنایه از مریض بود
کارش را ساخت ß کنایه از نابود و ناتوان کردن
زن مانند جغد ß تشبیه
هر چه بود آخرین مطلب جالبی بود که از او شنیدم. هر روز سری می زدیم؛ آرام بود و چیزی نمی خواست و در نگاهش همان تسلیم بود، و حالا ... .
چیزی به دوشم انداختم و دویدم. هرگز گمان نمی کردم که کار از کار گذشته باشد. گفتم لابد دکتری باید خبر کرد یا دوایی باید خواست. عالیه خانم پای کرسی نشسته بود و سر او را روی سینه گرفته بود و ناله می کرد: «نیمام از دست رفت!».
آن سر بزرگ داغ داغ بود؛ امّا چشم ها را بسته بودند؛ کورهای تازه خاموش شده. باز هم باورم نمی شد. عالیه خانم بهتر از من می دانست که کار از کار گذشته است؛ ولی بی تابی می کرد و هی می پرسید: «فلانی! یعنی نیمام از دست رفت؟».
و مگر میشد بگویی آری؟ عالیه خانم را با سیمین فرستادم که از خانۀ ما به دکتر تلفن کنند. پسر را پیش از رسیدن من فرستاده بودند سراغ شوهر خواهرش. من و کُلفتِ خانه کمک کردیم و تن او را، از زیر کرسی درآوردیم و رو به قبله خواباندیم.
گفتم«برو سماور را آتش کن؛ حالا قوم و خویش ها می آیند» سماور نفتی که روشن شد، گفتم رفت قرآن آورد. لای قرآن را باز کردم؛ آمد: «و الصافّات صفّا»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
تسلیم |
فرمان برداری، پذیرش شکست |
و الصّافّاتِ صفّاً |
سوگند به فرشتگان صف در صف (آیه 1 سوره مبارکه صف) |
قلمرو ادبی:
آن سرِ بزرگ ß مجاز از وجود نیما
کوره ß استعاره از سرِ نیما
کار از کار گذشتن ß کنایه از دیر شدن و ناامیدی
از دست رفتن ß کنایه از مردن
آتش کردن ß کنایه از روشن کردن
لای قرآن باز کردن ß کنایه از استخاره گرفتن
و الصّافّاتِ صفاً ß تضمین آیۀ قرآن
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1) فصل 1 چشمه
جزوه جامع فارسی (1) فصل 2 از آموختن، ننگ مدار
جزوه جامع فارسی (1) فصل 3 پاسداری از حقیقت
جزوه جامع فارسی (1) فصل 4 درس آزاد (ادبیات بومی 1)
جزوه جامع فارسی (1) فصل 5 بیداد ظالمان
جزوه جامع فارسی (1) فصل 6 مهر و وفا
جزوه جامع فارسی (1) فصل 7 جمال و کمال
جزوه جامع فارسی (1) فصل 8 سفر به بصره
جزوه جامع فارسی (1) فصل 9 کلاس نقّاشی
جزوه جامع فارسی (1) فصل 10 دریادلان صف شکن
جزوه جامع فارسی (1) فصل 11 خاک آزادگان
جزوه جامع فارسی (1) فصل 12 رستم و اشکبوس
جزوه جامع فارسی (1) فصل 13 گُردآفرید
جزوه جامع فارسی (1) فصل 14 طوطی و بقّال
جزوه جامع فارسی (1) فصل 15 درس آزاد (ادبیات بومی ٢)
جزوه جامع فارسی (1) فصل 16 خسرو
جزوه جامع فارسی (1) فصل 17 سپیده دم
جزوه جامع فارسی (1) فصل 18 عظمتِ نگاه
معنی واژگان درس «کلاس نقاشی»
معنی واژگان درس «کلاس نقاشی»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دلخواه |
مطابق میل |
به جِد |
جدّی |
روا |
جایز، مُجاز |
صورتک |
نقاب، ماسک |
افتاده |
فروتن |
سال |
سن |
صاف |
ساده و بی ریا |
نگار |
نقش، تصویر، نگاشتن |
نازک |
ظریف، دقیق |
نقش بندی |
نقّاشی کردن |
نگارین |
خوش آب و رنگ |
از سرِ نیاز |
از روی احتیاج |
مرغان |
پرندگان |
رعنا |
خوش قد و قامت، زیبا |
رقم می زد |
رسم می کرد |
چابُک |
ماهرانه، سریع |
می بست |
می کشید |
روان |
در حال حرکت |
لابد |
بدون شک، ناچار |
رونگاری |
نقاشی از روی طرح |
از درِ مخالفت |
از روی ناسازگاری |
برانگیخت |
تحریک کرد |
مُشَوَّش |
آشفته و پریشان |
از پهلو |
نیمرخ |
خَلَفِ صدق |
جانشین راستین |
نیاکان |
اجداد |
هنرور |
هنرمند |
اسبی |
اسب بودن |
به اشاره |
به راحتی، سریع |
صورت داد |
کشید |
پیمود |
کشید، رسم کرد |
غارب |
میان دو کتف |
پستی پشت |
گودی پشت |
گُرده |
پشت، بالای کمر |
فراز |
بالای |
مردّد |
با شک و تردید |
صورت |
نقاشی، تصویر |
رندانه |
زیرکانه |
نشاند |
قرارداد |
رسته |
رها، آزاد |
حقیر |
کوچک |
صورتگری |
نقاشی |
در می مانَد |
عاجز می شود |
بُر خوردن |
در میان قرار گرفتن |
وقفی |
منسوب به وقف |
لانه |
خانۀ کوچک |
عیال |
زن و فرزندان، زن |
تلاطم |
آشوب، به هم خوردن |
مرفّه |
راحت و آسوده |
خیل |
گروه، دسته |
تسلّا |
آرامش یافتن |
غربت |
تنهایی، دوری از وطن |
حقارت |
خواری، پستی |
اُخت شد |
خو گرفت، عادت کرد |
طُمأنینه |
آرامش و قرار |
کُلفَت |
خدمتکار، کنیز |
قاطر |
استر |
ییلاق |
محلّ سکونت تابستانی |
کُلّه |
برآمدگی پشت پای اسب |
||
بُحران |
آشفتگی، وضع غیر عادی |
||
مَخمَصه |
گرفتاری، سختی، دشواری |
||
بیغوله |
کنج، گوشه ای دور از مردم |
||
آخُره |
چنبرۀ گردن، قوس زیر گردن |
||
تسلیم |
فرمان برداری، پذیرش شکست |
||
نیما نشده بود |
در شاعری به شهرت نمی رسید |
||
تره بار |
میوه های تازه، مقابل خشکبار |
||
فراعنه |
جمع فرعون، پادشاهان قدیم مصر |
||
وَقَب |
هر فرورفتگی اندام چون گودی چشم |
||
خطابه |
سخنرانی، خطبه خواندن، وعظ کردن |
||
بُنشَن |
خوار و بار از قبیل نخود و لوبیا و عدس |
||
آی آدم ها |
نام یکی از شعرهای معروف نیما یوشیج |
||
معاشرت |
ارتباط، دوستی، رفت و آمد داشتن با کسی |
||
میراب |
مسئول تقسیم آب جاری در خانه ها و مزارع و بارها |
||
شِندِرغاز |
پولی اندک و ناچیز؛ به صورت چندرغاز نیز به کار می رود |
||
و الصّافّاتِ صفّاً |
سوگند به فرشتگان صف در صف (آیه 1 سوره مبارکه صف) |
||
وقف |
زمین یا دارایی و ملکی که برای مقصود معیّنی در راه خدا اختصاص دهند |
||
گَرته برداری |
طرّاحی چیزی به کمک گَرده یا خاکۀ زنگ یا زغال؛ نسخه برداری از روی یک تصویر یا طرح |
||
اِسلیمی |
تغییر شکل یافتۀ کلمۀ اسلامی، طرح هایی مرکّب از پیچ وخم های متعدّد که شبیه عناصر طبیعت هستند |
||
کنگره |
واژه ای فرانسوی به معنای مجمعی از دانشمندان و یا سیاستمداران که دربارۀ مسائل علمی یا سیاسی بحث کنند، همایش |
||
بیرنگ |
نمونه و طرحی که نقّاش به صورت کم رنگ یا نقطه چین بر کاغذ می آورد و سپس آن را کامل رنگ آمیزی می کند، طرح اوّلیه |
دانش زبانی: پیوند (نشانۀ ربط)
دانش زبانی: پیوند (نشانۀ ربط):
دانش زبانی
پیوند (نشانۀ ربط)
پیوند (نشانۀ ربط):
به کاربرد حرف «و» در جمله های زیر توجه کنید:
- زندگی و سفر مانند هم هستند.
واو عطف
- در طول زندگی، سفر می کنیم و در سفر هم زندگی می کنیم.
واو پیوند
«و» در جملۀ اول، دو یا چند کلمه را به هم پیوند داده اسـت؛ بـه این نوع «و»، «واو عطف» می گویند.
«و» در جملۀ دوم، دو جمله را بـه هم ربط داده اسـت. بـه این «و» که معمولا پس از فعل می آید و دو جمله را به هم می پیوندد، «نشانۀ ربط» یا «پیوند» می گویند.
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)