نصب اپلیکیشن

صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن

درسنامه کامل فارسی (3)

تعداد بازدید : 235.46k

خلاصه نکات فارسی (3) - درسنامه شب امتحان فارسی (3) - جزوه شب امتحان فارسی (3) نوبت اول



شعر «ستایش: ملکا، ذکر تو گویم» و معنی شعر

فصل 1 : شکرِ نعمت

ستایش

ملکا، ذکر تو گویم

  • شاعر: سنایی غزنوی
  • قالب شعر: غزل
  • وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رشته انسانی)
  • لحن: ستایش

 

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی                نروم جز به همان ره که تواَم راهنمایی

قلمرو فکری:

خداوندا، تو را ستایش می‌کنم که پاک و منزه هستی و بارالهایی. جز راهی که تو به من نشان می‌دهی، راه دیگری نمی‌روم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ملک

پادشاه، خداوند

ذکر

یاد

که

زیرا

بیت ß   6 جمله

ملک  ß  نقش «منادا»

مرجع ضمیر «تو»:خداوند

تواَم  ß  جهش ضمیر (تو، به من)

که تواَم راهنمایی  ß  دو معنی دارد:

  • 1) که تو راهنمای منی:

تو  ß  نهاد

راهنما  ß  مسند

ام (من)  ß  مضاف الیه

یی  ß  مخفف «هستی»

  • 2)که تو به من راه را نمایی:

نمایی  ß  نشان دهی

تو  ß  نهاد

ام (من)  ß  متمم

راه  ß  مفعول

نمایی  ß  فعل

قلمرو ادبی:

خدایی و راهنمایی ß   قافیه

واج آرایی حروف «ک» و «ی» و مصوّت های «ا» و «ی»

پیام:

یادکرد خداوند

فرمان برداری از خداوند

 

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم                       همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

قلمرو فکری:

تنها از درگاه تو کمک می خواهم و فقط در پی فضل بخشش تو هستم، فقط به یگانگی و ستایش تو می پزدارم زیرا شایسته یگانگی هستی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

همه

فقط، تنها

درگاه

بارگاه

جستن

جستجو کردن

فضل

بخشش، کرم

توحید

یکتایی

سزا

سزاوار و شایسته

پوییدن

تلاش، رفتن، حرکت به سوی مقصدی برای به دست آوردن و جست و جوی چیزی

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

سزایی ß   قافیه

جویم، پویم و گویم  ß  جناس ناهمسان

سجع

واژه آرایی کلمات «همه»، «تو» و «توحید»

واج آرایی حروف «ت»، «د»، «م» و «هـ» و مصوّت «ــُـ»

قافیه درونی (رشته انسانی)

پیام:

وابستگی بشر به خداوند

یادکرد صفات خداوند

 

تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی                     تو نماینده فضلی تو سزاوار ثنایی

قلمرو فکری:

خدایا تو همه ی کارهایت بر اساس حکمت است، بزرگ و بلندمرتبه ای، تو بسیار بخشنده ای و مهربانی، تو در فضل و بخشش، سرآمد دیگرانی و تنها تو لایق ستایش هستی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

عظیم

سترگ، بزرگ

کریم

بخشنده، بزرگ منش

رحیم

بسیار مهربان

ثنا

ستایش، سپاس

نماینده

نشان دهنده، نشانه، نماد

حکیم

دانا به همه چیز، دانای راست کردار

بیت ß   6 جمله

قلمرو ادبی:

گشاده و داده ß   قافیه

واژه آرایی کلمه «تو»

واج آرایی حروف «ت» و «م» و مصوّت های «ا»، «ــُـ» و «ی»

پیام:

یادکرد صفات خداوند

 

نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی                    نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

قلمرو فکری:

خداوندا! زبان ها در توصیف تو ناتوان هستند زیرا تو در عقل و اندیشه محدود آدمی، نمی‌گنجی. شبیه و نظیری هم برای تو نمی‌توان یافت زیرا تو حتی در خیال و گمان ما در نمی‌آیی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

وصف

توصیف

فهم

درک، دریافت

گنجیدن

جا گرفتن

شبه

مانند، مِثل، همسان

وهم

گمان، پندار، خیال

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

نگنجی و نیایی ß   قافیه

کل بیت  ß  آرایه موازنه (رشته انسانی)

فهم و وهم  ß  جناس ناهمسان

جمله «نتوان شبه تو گفتن»  ß  تلمیح به «لیسَ کمِثله شَیء»

واژه آرایی کلمه «تو»

واج آرایی حروف «ت»، «ن» و «گ» و مصوّت «ــُـ»

پیام:

وصف ناپذیری خداوند

 

همه عزّی و جلالی همه علمی و یقینی              همه نوری و سروری همه جودی و جزایی

قلمرو فکری:

خدایا، تو سراسر بزرگی، ارجمندی، دانایی و حقیقت هستی. تو سراسر نور و شادی هستی و بخشنده و پاداش دهنده هستی. به قدرت مطلق خداوند اشاره دارد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

همه

فقط، سراسر

سرور

شادی، خوشحالی

جود

بخشش، سخاوت، کرم

جزا

پاداش کار نیک

عزّ

ارجمندی، گرامی شدن، مقابل ذُلّ

جلال

بزرگواری، شکوه، از صفات خداوند که به مقام کبریایی او اشاره دارد

یقین

بی شبهه و شک بودن، امری که واضح و ثابت شده باشد

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

یقینی و جزایی ß   قافیه

کل بیت  ß  آرایه ترصیع (رشته انسانی)

واژه آرایی کلمه «همه»

واج آرایی حروف «ر»، «م» و «هـ» و مصوّت های «ــُـ» و «ی»

پیام:

یادکرد صفات خداوند

 

همه غیبی تو بدانی، همه عیبی تو بپوشی                    همه بیشی تو بکاهی، همه کمی تو فزایی

قلمرو فکری:

خدایا تو دانای راز هستی، عیب ها را می پوشانی و تمام کم و زیاد شدن ها (عزت ها و ذلت ها) به دست تو است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

غیب

پنهان

پوشیدن

پوشاندن

بیشی

فزونی، زیادی

بکاهی

کم می‌کنی

فزایی

بیفزایی، زیاد و افزون کنی

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

بپوشی و فزایی ß   قافیه

غیب و عیب  ß  جناس ناهمسان

همه غیبی تو بدانی  ß  اشاره به «عالم الغیب» بودن خداوند

بیشی و کمی  ß  تضاد

همه عیبی تو بپوشی  ß  اشاره دارد به «ستّار العیوب» بودن خداوند

بکاهی و فزایی  ß  تضاد

کل بیت  ß  آرایه ترصیع (رشته انسانی)

مصراع دوم  ß  تلمیح به آیه «تعزّ مَن تَشاء وتذلّ من تشاء» ([خداوند] هر که را بخواهد گرامی می‌گرداند و هر که را بخواهد خوار می کند)

واژه آرایی کلمات «همه» و «تو»

واج آرایی حروف «ت»، «م» و «هـ» و مصوّت های «ــُـ» و «ی»

پیام:

دانایی و پرده پوشی خداوند

 

لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید            مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی

قلمرو فکری:

سنایی از عمق وجودش تو را به یگانگی می خواند، به امید اینکه از آتش جهنم نجاتش دهی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سنایی

اسم شاعر

بُوَد

باشد

روی

چاره، امکان، راه

بیت ß   2 جمله

مرجع «ش» در «بودش»  ß  سنایی (جهش ضمیر)

قلمرو ادبی:

لب و دندان  ß  تناسب، مجاز از «کل وجود»

سنایی  ß  نام هنری سراینده

مگر  ß  ایهام:

  • 1) امید است
  • 2) شاید

آتش و دوزخ  ß  تناسب

روی  ß  ایهام تناسب:

  • 1) چاره، امکان، راه
  • 2)«روی» در معنای «چهره» با لب و دندان تناسب دارد

پیام:

ستایش خداوند



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



متن و ابیات درس «شکرِ نعمت» و معنی متن

فصل 1 : شکرِ نعمت

درس اول

شکرِ نعمت

  • نویسنده: سعدی
  • اثر: گلستان
  • قالب: نثر مسجّع یا آهنگین

 

منت خدای را عزّ و جلّ که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت.

قلمرو فکری:

سپاس ویژه خداوند است (گرامی و بزرگ) که بندگی اش موجب نزدیکی به اوست و سپاس گزاری اش سبب نعمت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مِنَن

منّت ها

منّت

نیکویی، سپاس، شکر

قربت

نزدیکی

اندر

در

مزید

افزونی، زیادی

به شکر اندرش

در شکرش

طاعت

فرمانبرداری، بندگی، عبادت

عزّ و جلّ

گرامی، بزرگ و بلند مرتبه است؛ بعد از ذکر نام خداوند به کار می‌رود

«را» در «منت خدای را»  ß  حرف اضافه در معنی «برای»

به شکر اندرش  ß  دو حرف اضافه برای یک متمم

«و به شکر اندرش مزید نعمت»  ß  حذف فعل «است» به قرینه لفظی

قلمرو ادبی:

قربت و نعمت  ß  سجع  متوازی (رشته انسانی)

طاعتش موجب قربت است  ß  تلمیح به آیه شریفه «واسجُد و اقتَرب»

و به شکر اندرش مزید نعمت  ß  تلمیح به آیه شریفه «لئن شکرتُم لازیدنّکُم»

پیام:

فرمانبرداری موجب نزدیک به خداوند است

 

هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیات است و چون بر می آید مفرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شکری واجب.

قلمرو فکری:

هر نفسی که فرو می رود یاری دهنده زندگی است و هنگامی که بیرون می آید شادی بخش جان ماست. پس در هر نفسی دو نعمت موجود دارد و برای هر نعمتی شکری واجب می‌گردد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

نفس

دَم

برمی آید

بالا می‌آید

حیات

زندگی

چون

هنگامی که

ذات

سرشت، گوهره

مفرّح

شادی بخش، فرح انگیز

ممدّ

یاری رساننده، مدد کننده

و بر هر نعمت شکری واجب  ß  حذف فعل «است» به قرینه لفظی

قلمرو ادبی:

حیات و ذات  ß  سجع

فرو می‌رود و بر می‌آید  ß  تضاد

پیام:

وجوب شکرگزاری از خدا

 

از دست و زبان که برآید                        کز عهده شکرش به درآید؟

قلمرو فکری:

از توانایی و قدرت چه کسی برمی آید که از خداوند سپاس گزاری کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

که

چه کسی

کز

که از

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

برآید و  درآید ß   قافیه

وزن  ß  مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (رشته انسانی)

دست و زبان  ß  تناسب

دست  ß  مجاز از کردار

زبان  ß  مجاز از گفتار

برآید و درآید  ß  جناس ناهمسان

از دست و زبان کسی بر آمدن  ß  کنایه از توانایی داشتن

کل بیت  ß  پرسش انکاری

پیام:

ناتوانی بنده در شکرگزاری از خدا

 

«اِعْمَلُوا آلَ دٰاوُدَ شُکْراً وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ».

قلمرو فکری:

ای خاندان داوود سپاس خداوند را گزارید و بندگان شکرکننده ام اندک اند.

قلمرو ادبی:

کل عبارت  ß  تضمین

پیام:

وجوب شکرگزاری از خدا

 

بنده همان به که ز تقصیر خویش                     عذر به درگاه خدای آورد

قلمرو فکری:

همان بهتر که انسان به خاطر گناه و کوتاهی اش از خداوند پوزش بخواهد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

به

بهتر

تقصیر

کوتاهی، گناه

عذر

پوزش

درگاه

بارگاه، پیش، نزد

بیت  ß  2 جمله

بنده همان به  ß  حذف فعل «است» به قرینه معنوی

قلمرو ادبی:

وزن  ß  مفتعلن مفتعلن فاعلن (رشته انسانی)

به (به معنای «بهتر» در مصراع اول) و به (حرف اضافه در مصراع دوم):جناس ناهمسان

پیام:

طلب آمرزش از خداوند

 

ورنه سزاوار خداوندی اش                     کس نتواند که به جای آورد

قلمرو فکری:

وگرنه هیچ کس نمی‌تواند آنگونه که درخور خداوند است از او سپاس گزاری کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ورنه

وگرنه

سزاوار

شایسته

به جای آوردن

ادا کردن، انجام دادن

بیت  ß  2 جمله

پیام:

ناتوانی بنده در شکرگزاری از خدا

 

باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده.

قلمرو فکری:

باران رحمت بی شمار خداوند همه را فراگرفته و سفره نعمت‌های بی مضایقه او همه جا پهن است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بی حساب

بی اندازه

بی دریغ

بی مضایقه

خوان

سفره، سفره فراخ و گشاده

را  ß  حرف اضافه به معنی «به»

قلمرو ادبی:

باران رحمت  ß  اضافه تشبیهی

خوان نعمت  ß  اضافه تشبیهی

رسیده و کشیده  ß  سجع پایانی قرینه ها و ترصیع هم دارد (تمام واژه ها در قرینه دو به دو با هم سجع دارد)

کل عبارت  ß  تلمیح به آیه «رَبُّکم ذُو رَحمَةٍ واسِعةٍ»

باران رحمت بی حسابش همه را رسیده  ß  کنایه از مهربانی یزدان بر همگان

خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده  ß  کنایه از بخشندگی یزدان برهمگان

پیام:

بخشندگی یزدان

 

پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه روزی به خطای منکر نبرد.

قلمرو فکری:

آبروی بندگان را با وجود گناه آشکار نمی‌ریزد و روزی ایشان را به خاطر لغزش زشت قطع نمی‌کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ناموس

آبرو

فاحش

آشکار، واضح

دریدن

پاره کردن

وظیفه

وجه معاش، مقرری

مُنکَر

زشت، ناپسند

روزی

رزق

قلمرو ادبی:

پرده ناموس  ß  اضافه تشبیهی

وظیفه روزی  ß  اضافه تشبیهی

پرده دریدن  ß  کنایه از رسوا کردن و فاش کردن راز

ندرد و نبرد  ß  سجع (شبه جناس)

پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد  ß  اشاره به ستّارالعیوبی خداوند

وظیفه روزی به خطای منکر نبرد  ß  صفت رزّاقیت یزدان (هُو الرَّزّاق)، تلمیح

پیام:

پرده پوشی و روزی رسانی خداوند

 

فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگسترد و دایه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد.

قلمرو فکری:

به باد صبا که مانند فراش است گفته تا سبزه و چمن را بگستراند و به ابر بهاری که مانند دایه است گفته تا گیاهان را که همچون دختران اند در زمین پرورش دهد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بنات

جمع بنت، دختر

نبات

گیاه، رستنی

مهد

گهواره

دایه

زنی که به جای مادر به کودک شیر می‌دهد یا از او پرستاری می‌کند

فراش

فرش گستر، گسترنده فرش؛ خدمتکار

را  ß  حرف اضافه به معنی «به»

قلمرو ادبی:

فرّاش باد صبا، دایه ابر بهاری، بنات نبات، مهد زمین  ß  (هر چهار مورد) اضافه تشبیهی

فرش زمرّدین  ß  استعاره از سبزه و چمن

فرّاش، فرش و‌ بگسترد  ß  تناسب (مراعات نظیر)

فرّاش و فرش  ß  هم ریشگی (هم خانواده)

باد صبا، ابر بهار، نبات و زمین  ß  تناسب (مراعات نظیر)

دایه، بنات، مهد و بپرورد  ß  تناسب (مراعات نظیر)

کلّ عبارت  ß  آرایه تشخیص

بگسترد و بپرورد  ß  سجع

مهد زمین  ß  تلمیح به آیه «الم نَجعل الارضَ مِهاداً» (آیا ما زمین را گهواره نگردانیدیم؟)

پیام:

فرمان خداوند برای سرسبزی زمین

نکته:

در گذشته گمان می‌کردند علت آمدن بهار و سبزی درختان وزش باد صباست.

 

درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر گرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده.

قلمرو فکری:

خداوند درختان را پربرگ کرده است و برگ‌هایشان مانند قبای سبز رنگ است و شاخه‌ها با آمدن فصل بهار پر از شکوفه شده اند و شکوفه‌هایشان مانند کلاه است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خلعت

جامگی، جامه، لباس

ورق

برگ

بر

پهلو

شاخ

شاخه

ربیع

بهار

موسم

فصل، هنگام، زمان

قدوم

آمدن، قدم نهادن، فرارسیدن

قبا

جامه، جامه‌ای که از سوی پیش باز است و پس از پوشیدن دو طرف پیش را با دکمه به هم پیوندند

«را» در عبارت «اطفال شاخ را»  ß  «را» فک اضافه «بر سر اطفال شاخ»

قلمرو ادبی:

کل عبارت  ß  جانبخشی (تشخیص)

قبای سبز ورق  ß  اضافه تشبیهی

اطفال شاخ  ß  اضافه تشبیهی

کلاه شکوفه  ß  اضافه تشبیهی

در بر گرفتن  ß  کنایه از پوشیدن

قدوم موسم ربیع  ß  جانبخشی (تشخیص)

خلعت نوروزی و موسم ربیع  ß  مراعات نظیر

شاخ، درخت، ورق، شکوفه، نوروز و ربیع  ß  مراعات نظیر

بر  ß  مجاز از تن

نوروز، خلعت و قبا  ß  مراعات نظیر

اطفال، کلاه و سر  ß  مراعات نظیر

بر و سر  ß  جناس

گرفته و نهاده  ß  سجع

پیام:

آفرینندگی خداوند

 

عصاره تاکی به قدرت او شهد فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته:

قلمرو فکری:

شیرۀ درخت انگور با نیروی ایزدی شیرینی ناب شده است و تخم خرمایی با پرورش خداوند درخت خرمای بلندی گشته است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

عصاره

افشره، شیره

شهد

عسل، انگبین

فایق

برتر، برگزیده، ناب

شهد فایق

عسل ناب

نخل

خرمابُن، درخت خرما

باسق

بلند

تاک

انگوربن، درخت انگور، رَز، درخت مو

قلمرو ادبی:

عصاره تاکی به قدرت او شهد فایق شده  ß  تشبیه

فایق و باسق  ß  سجع

شده و گشته  ß  پایه سجع

عصاره تاک، شهد و فایق  ß  تناسب

نخل باسق  ß  تلمیح به آیه شریفه 10 سوره مبارکه «ق» (و النخل باسقات)

تخم خرما و نخل باسق  ß  مراعات نظیر، اشاره به صفت توانایی خداوند

پیام:

قدرت خداوند

 

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند             تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

قلمرو فکری:

همۀ جهان در تکاپویند تا تو روزیت را به دست آوری و با ناآگاهی زندگی ات را نگذرانی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

غفلت

نادانی

فلک

آسمان، گردون

به کف آوردن

به دست آوردن

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

وزن  ß  فعلاتن فعلاتن فعلن (رشته انسانی)

ابر و باد و مه و خورشید و فلک  ß  تناسب، مجاز از همه جهان

در کار بودن  ß  کنایه از «در تکاپو بودن»

نان  ß  مجاز از روزی

مصراع اول  ß  تشخیص

کل بیت  ß  تلمیح به آیه شریفه «و سَخّر لکُم الشّمس و القمَر دائبینَ»

کف  ß  مجاز از دست

واج آرایی حروف «ب» و «ر» و مصوّت «ــُـ»

به غفلت خوردن  ß  کنایه از «با ناآگاهی زندگانی کردن»

پیام:

برتری  انسان

پرهیز از غفلت و نادانی

 

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار                   شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری

قلمرو فکری:

همه پدیده‌ها به تو خدمت می‌کنند و از تو فرمانبرداری می‌کنند. منصفانه نیست که تو از خداوند فرمان نبری.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

همه

همه پدیده ها

از بهر

برای

سرگشته

حیران، هاج و واج

فرمان بردار

مطیع، اطاعت کننده

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

واژه آرایی کلمات «تو» و «فرمان»

فرمان بُردار، و فرمان نبری  ß  هم ریشگی (هم خانواده؛ رشته انسانی)

واج آرایی حروف «ت – ط» و «ر»

پیام:

فرمانبرداری از خدا

 

در خبر است از سرور کائنات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان محمد مصطفی – صلّی الله علیه و آله و سلم،

قلمرو فکری:

در حدیث آمده است از بزرگ موجودات، باعث افتخار هستی، رحمت جهانیان و برگزیده آدمیان و به جای مانده و پایان بخش زمان محمد مصطفی (پایان بخش نبوت) – درود و سلام خداوند بر او و خاندانش باد،

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خبر

حدیث

سرور

بزرگ، آقا

مفخر

آن چه بدان فخر کنند

صفوت

برگزیده

تتمّه

باقی مانده

کاینات

جمع کاینه، همه موجودات جهان

تتمه دور زمان

تمامی و کمال گردش روزگار، مایه تمامی و کمال دور زمان رسالت

قلمرو ادبی:

رحمت و صفوت  ß  سجع

عالمیان و آدمیان  ß  سجع

رحمت عالمیان  ß  تلمیح به آیه شریفه: «و ما أرسَلناکَ إلّا رَحمةً لِلعالمین» (ما تو را فقط رحمتی برای جهانیان فرستادیم)

واج آرایی «ت»، «ر» و «م» و مصوّت های «ا» و «ــَـ»

پیام:

ستایش پیامبر

 

شفیعٌ مُطاع نبیٌّ کریم               قَسیمٌ، جَسیمٌ، نَسیمٌ، وسیم

قلمرو فکری:

شفاعت کننده، فرمانروا، پیام آور، رادمرد، خوش چهره، خوش اندام، خوش بو و دارای نشان پیامبری است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شفیع

شفاعت کننده

مُطاع

فرمانروا، اطاعت شده

کریم

رادمرد

قسیم

خوش چهره

جسیم

خوش اندام

نسیم

خوش بو

نبیّ

پیام آور، پیغمبر، رسول

وسیم

دارای مهر و نشان پیامبری

قلمرو ادبی:

قسیم، جسیم، نسیم و وسیم  ß  جناس

واج آرایی «س» و «م» و مصوّت های «ی»، «ــَـ» و «ــٌـ»

پیام:

ستایش پیامبر

 

بلغَ العُلی بِکمالِه، کشفَ الدُّجی بِجمالِه            حسُنَت جَمیعُ خِصاله، صَلُّوا عَلیه و آلِه

قلمرو فکری:

به سبب کمالش به بلندی رسید، با روی زیبای خودش تیرگی​ها را زدود، همه​ خوی و رفتارش نکوست، بر او و خاندانش درود باد.

پیام:

ستایش پیامبر

 

چه غم دیوار امّت را که دارد چون تو پشتیبان                چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان

قلمرو فکری:

مردمی که همچون تو پشتیبانی دارند اندوه و غمی ندارند. همانگونه که هر کس کشتیبان او نوح باشد از موج دریا نمی هراسد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

باک

ترس

بحر

دریا

چون

مانند، همچون

آن

هر کس

امّت

مردم

بیت ß   4 جمله

«چه غم»  ß  فعل «است» به قرینۀ معنوی حذف شده است

«چه باک»  ß  فعل «است» به قرینۀ معنوی حذف شده است

مرجع «تو»:پیامبر (ص)

قلمرو ادبی:

پشتیبان و کشتیبان ß   قافیه

پشتیبان و کشتیبان  ß  جناس

دیوار امّت  ß  اضافه تشبیهی

مصراع دوم  ß  تلمیح به ماجرای حضرت نوح (ع)

نوح، بحر و کشتیبان  ß  تناسب

کل بیت  ß  پرسش انکاری

اسلوب معادله (اگر جای دو مصراع را جابجا کنیم، در معنی، نظم و آهنگ تغییری حاصل نمی شود)

پیام:

ستایش پیامبر

دلگرمی مسلمانان به پیامبر

 

هر گه که یکی از بندگان گنهکار پریشان روزگار، دست انابت به امید اجابت به درگاه حق – جلّ و علا – بردارد،

قلمرو فکری:

هر گاه یکی از بندگان گنهکار بدبخت، دستش را به امید برآورده شدن به درگاه خداوند – بزرگ و والا – بلند کند،

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اجابت

برآوردن

جلّ و علا

بزرگ و والا است

انابت

توبه، به خدای تعالی بازگشتن، پشیمانی

قلمرو ادبی:

دست انابت  ß  اضافه اقترانی

پریشان روزگار  ß  کنایه از بدبخت

انابت و اجابت  ß  جناس

پیام:

توبه

 

ایزد تعالی در او نظر نکند. بازش بخواند باز اعراض کند بار دیگرش به تضرّع و زاری بخواند حقّ سبحانه و تعالی فرماید:

قلمرو فکری:

خداوند به او توجه نمی‌کند. بنده دوباره او را می‌خواند. خداوند دوباره روی برمی گرداند. بنده بار دیگر با زاری خداوند را صدا می‌زند. خداوند می‌فرماید:

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ایزد

خداوند

نظر

نگاه

خواندن

صدا کردن

تضرّع

زاری، التماس

سبحانه و تعالی

او (خداوند) پاک و والاست

اعراض

روی برگرداندن از چیزی، روی گردانی، انصراف

«ش» در «بازش» (دوباره او را)  ß  مفعول؛ جهش ضمیر

«ش» در «بار دیگرش» (بار دیگر او را)  ß  مفعول؛ جهش ضمیر

قلمرو ادبی:

باز و بار  ß  جناس، سجع (سجع‌های نزدیک به هم را «تضمین المزدوج» گویند؛ رشته انسانی)

نظر کردن  ß  کنایه از توجه کردن

پیام:

توبه و طلب بخشایش

 

یا ملائکتی قد استحییتُ من عبدی و لیس له غیری فقد غفرتُ له. دعوتش اجابت کردم و امیدش برآوردم که از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم.

قلمرو فکری:

ای فرشتگان از بنده ام شرمنده شدم. او به جز من کسی را ندارد؛ پس او را آمرزیدم. دعایش را برآوردم و امیدش را ناامید نکردم که از دعا و زاری بنده ام شرم دارم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دعوت

دعا

برآوردم

برآورده کردم

قلمرو ادبی:

«یا ملائکتی ... فقد غفرتُ له»  ß  تضمین

پیام:

آمرزش خداوند

 

کرم بین و لطف خداوندگار                    گنه بنده کرده است و او شرمسار

قلمرو فکری:

بزرگواری و لطف خداوندگار را ببین که گناه را بنده کرده است و خداوند شرمسار است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کرم

بخشندگی، جوانمردی

لطف

مهربانی،‌‌ نیکویی

شرمسار

شرمنده

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

خداوندگار و شرمسار ß   قافیه

خداوندگار و ‌بنده  ß  مراعات نظیر، تضاد

کرم و لطف  ß  تناسب

واج آرایی حروف «ر» و «ن»

کل بیت  ß  تلمیح به «یا ملائکتی قد استحییتُ من عبدی ...»

پیام:

لطف خداوند

 

عاکفان کعبه جلالش به تقصیر عبادت معترف که: ماعبدناک حق عبادتک و واصفان حلیه جمالش به تحیر منسوب که ماعرفناک حق معرفتک.

قلمرو فکری:

اعتکاف کنندگان در کعبه بزرگی اش اعتراف دارند که در عبادت او کوتاهی کرده اند و می‌گویند که: حق بندگی تو را ادا نکرده ایم و وصف کنندگان زیور زیبایی اش سرگشته اند که تو را آنگونه که شایسته ای نشناخته ایم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جلال

شکوه

تقصیر

کوتاهی

معترف

اعتراف کننده

واصف

وصف کننده

حلیه

زیور، زینت

جمال

زیبایی

تحیّر

سرگشتگی، حیرانی

منسوب

نسبت داده شده

عاکف

اعتکاف کننده، کسانی که در مدت معین در مسجد بمانند و به عبادت پردازند؛ مسجدنشین

قلمرو ادبی:

کعبه جلال  ß  اضافه تشبیهی

حلیه جمال  ß  اضافه تشبیهی

عاکف، کعبه و عبادت  ß  تناسب

جلال و جمال  ß  تناسب، جناس

ما عَبَدناک حقّ عِبادتک (ما تو را آن گونه که حق تو است نپرستیدیم)  ß  تضمین

ما عرفناک حق معرفتک (ما تو را آن گونه که حق تو است نشناختیم)  ß  تضمین

پیام:

ناتوانی بنده در شکرگزاری از خدا و شناخت او

 

گر کسی وصف او ز من پرسد                بیدل از بی نشان چه گوید باز

قلمرو فکری:

اگر کسی وصف خداوند را از من بخواهد، نمی‌توانم سخنی بگویم؛ زیرا من عاشق هستم و خداوند بی نشان است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

بیدل

عاشق؛ در اینجا منظور سعدی

بی نشان

منظور خداوند بی نشان است

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

کل بیت  ß  تلمیح به «إنّ الله لا یوصفُ و لا یُدرکُ» (همانا خداوند وصف نمی‌شود و درک نمی‌گردد)

کل بیت  ß  پرسش انکاری

پیام:

وصف ناپذیری و درک نشدن خدا

 

عاشقان کشتگان معشوقند                   بر نیاید ز کشتگان آواز

قلمرو فکری:

عاشقان به دست معشوقشان کشته می‌شوند. از کشته صدایی شنیده نمی‌شود.

قلمرو زبانی:

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

بیت دوم  ß  تلمیح به حدیث «مَن عَرفَ اللهَ کلّ لسانُه» (کسی که خدا را شناخت زبانش کند می‌شود و نمی‌تواند چیزی بگوید)

کشتگان  ß  واژه‌آرایی

عاشق و معشوق  ß  هم ریشگی (هم خانواده؛ رشته انسانی)

پیام:

خاموشی عاشق

 

یکی از صاحب دلان سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده آن گه که از این معاملت بازآمد، یکی از یاران به طریق انبساط گفت: از این بوستان که بودی، ما را چه تحفه کرامت کردی؟

قلمرو فکری:

یکی از عارفان که در حال مراقبت بود و در کشف حقایق عرفانی غرق شده بود آن گاه که از این این حالت بازگشت، یکی از دوستانش از روی شادی و خودمانی شدن به او گفت: از این حالت عرفانی که بودی، به ما چه سوغاتی پیش کش می‌کنی؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

صاحب دل

عارف، دل آگاه

جیب

گریبان، یقه

بحر

دریا

مستغرق

غرق شده

بازآمد

بازگشت

به طریق

به خاطر

تحفه

هدیه، ارمغان

کرامت کردن

عطا کردن، بخشیدن

مکاشفت

کشف کردن و آشکار ساختن، در اصطلاح عرفانی پی بردن به حقایق است

انبساط

حالتی که در آن احساس بیگانگی و ملاحظه و رودربایستی نباشد؛ خودمانی شدن

معاملت

عمال عبادی، احکام و عبادات شرعی، در متن درس مقصود همان کار مراقبه و مکاشفه است

مراقبت

در اصطلاح عرفانی، کمال توجّه بنده به حق و یقین بر اینکه خداوند در همه احوال، عالِم بر ضمیر اوست؛ نگاه داشتن دل از توجّه به غیرِحق

«را» در «ما را»  ß  حرف اضافه به معنی «به»

قلمرو ادبی:

سر به جیب فروبردن  ß  کنایه از گوشه نشینی

جیب مراقبت  ß  اضافه اقترانی

بحر مکاشفت  ß  اضافه تشبیهی

بوستان  ß  استعاره از معرفت الهی یا همان حالت خوش عرفانی که عارف داشته

بحر و مستغرق  ß  تناسب

مراقبت، مکاشفت و معاملت  ß  سجع

پیام:

طلب یاری از عارف

 

گفتم  به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم، دامنی پر کنم هدیه اصحاب را. چون برسیدم بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت!

قلمرو فکری:

گفتم  به یاد داشتم که هنگامی که به درخت گل می‌رسم، به عنوان هدیه برای دوستانم دامنم را از گل پر کنم. چون به بوستان حقایق رسیدم بوی گل چنان مرا مست کرد که سرگشته و بی خود شدم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

درخت

بوته

«را» در «هدیه اصحاب را»  ß  حرف اضافه به معنی «برای»

«م» در «بوی گلم» (بوی گل مرا)  ß  مفعول؛ جهش ضمیر

قلمرو ادبی:

درخت گل  ß  استعاره از معارف و حقایق الهی، مشاهده جمال حق، حالت عرفانی حاصل از مراقبه و مکاشفه

درخت گل و بوی گل  ß  تناسب

بوی گل  ß  استعاره از جلوه جمال حق

دامن از دست رفتن  ß  کنایه از اختیار از دست دادن، از خود بی خود شدن، (در اینجا) فنای کامل

بوی گلم چنان مست کرد  ß  استعاره پنهان (بوی گل مانند باده من را مست کرد)

مست و دست  ß  جناس

واج آرایی حرف «س»

پیام:

خاموشی عاشق راستین

 

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز                     کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

قلمرو فکری:

ای مرغ سحر، عشق و عاشقی را از پروانه یاد بگیر؛ زیرا پروانه سوخته جان درگذشت؛ اما سخنی نگفت. (کنایه از اینکه عاشق راستین جانش را برای دلبرش می‌دهد و هیچ سخن و اعتراضی نمی‌کند.)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مرغ

پرنده

کان

که آن

شد

رفت، نابود شد

آواز

صدا

مرغ سحر

بلبل

بیت ß   4 جمله

«را» در «سوخته را جان» (جان آن سوخته)  ß  «را»ی فک اضافه

قلمرو ادبی:

ای مرغ  ß  جانبخشی

مرغ سحر  ß  نماد عاشق ظاهری

پروانه  ß  نماد عاشق راستین

جان، عشق، مرغ، سحر و پروانه  ß  تناسب

کل بیت  ß  جانبخشی (تشخیص)

جان شد  ß  کنایه از اینکه درگذشت

واج آرایی حروف «ر» و «ز»

پیام:

خاموشی عاشق راستین

 

این مدعیان در طلبش بی خبران اند                 کان را که خبر شد خبری باز نیامد

قلمرو فکری:

این ادعا کنندگان هیچ آگاهی از خدا و عرفان ندارند؛ زیرا هر کس در راه عرفان به مقصود راستینش برسد، هیچ گاه سخنی نمی‌گوید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مدعی

ادعا کنند، لاف زننده

کان

که آن

طلب

خواست، اولین وادی عرفان

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

مصراع دوم  ß  تلمیح به «من عرَفَ اللهَ کَلَّ لسانهُ»

واژه آرایی کلمه «خبر»

واج آرایی حروف «ر» و مصوّت های «ا» و «ی»

پیام:

ناآگاه بودن ادعا کننده و پر حرف بودن وی

 





متن «گنج حمکت: گمان»

فصل 1 : شکرِ نعمت

گنج حکمت

گمان

  • اثر: کلیله و دمنه
  • ترجمه: نصرالله منشی

 

گویند که بطّی در آب روشناییِ ستاره می‌دید. پنداشت که ماهی است؛ قصدی می‌کرد تا بگیرد و هیچ نمی‌یافت.

قلمرو فکری:

می‌گویند که مرغابی‌ای در آب روشنایی ستاره می دید. فکر کرد که ماهی است؛ تلاش می‌کرد تا آن را بگیرد اما هیچ ماهی پیدا نمی‌کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بط

مرغابی

پنداشت

گمان کرد

قصد کردن

         خواستن، تکاپو

نمی یافت

بدست نمی آورد

گویند که بطی در آب روشنایی می‌دید  ß  جمله مرکب:

  • گویند  ß  فعل، گذرا به مفعول و متمم، مضارع اخباری (می گویند)؛ جمله هسته
  • که  ß  حرف پیوند وابسته ساز؛ جمله پس از آن در نقش مفعولی
  • در  ß  حرف اضافه
  • آب  ß  متمم قیدی
  • روشنایی  ß  مفعول
  • می دید  ß  فعل ساده، ماضی استمراری؛ جمله وابسته

پنداشت که ماهی است  ß  جمله مرکب

  • پنداشت  ß  فعل، گذرا به مفعول، ماضی ساده؛ جمله هسته
  • که  ß  حرف پیوند وابسته ساز؛ جمله پس از آن در نقش مفعولی
  • ماهی  ß  مسند
  • است  ß  فعل اسنادی، گذرا به مسند، مضارع اخباری؛ جمله وابسته
  • حذف نهاد (آن روشنایی ماهی است)

قصدی می‌کرد تا بگیرد  ß  جمله مرکب:

  • قصد  ß  مفعول
  • می کرد  ß  فعل گذرا به مفعول، ماضی استمراری؛ جمله هسته
  • تا  ß  حرف پیوند وابسته ساز؛ جمله پس از آن در نقش قیدی
  • بگیرد  ß  فعل تام، گذرا به مفعول، مضارع التزامی؛ جمله وابسته
  • حذف مفعول (او را بگیرد)

و هیچ نمی‌یافت  ß  جمله ساده:

و  ß  حرف پیوند همپایه ساز

هیچ  ß  ضمیر مبهم، مفعول

نمی یافت  ß  فعل تام، ماضی استمراری منفی، گذرا به مفعول

قلمرو ادبی:

بط  ß  نماد انسان های خام

روشنایی  ß  استعاره از امید بیهوده

ماهی  ß  استعاره از نتیجه مطلوب

 

چون بارها بیاموزد و حاصلی ندید، فروگذاشت.

قلمرو فکری:

چون بار‌ها تلاش کرد و نتیجه‌ای نگرفت، از آن کار صرف نظر کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بیازمود

امتحان کرد

حاصل

فایده، سود، نتیجه

فروگذاشت

رها کرد

چون بارها بیازمود و حاصلی ندید، فروگذاشت  ß  جمله مرکب:

  • چون  ß  حرف پیوند وابسته ساز؛ جمله پس از آن در نقش قیدی
  • بارها  ß  قید
  • بیازمود  ß  فعل تام، ماضی ساده، گذرا به مفعول؛ جمله وابسته
  • حذف مفعول
  • و  ß  حرف پیوند همپایه ساز
  • حاصل  ß  مفعول (ی ناشناس)
  • ندید  ß  ماضی ساده
  • فروگذاشت  ß  فعل پیشوندی، گذرا به مفعول، ماضی ساده؛ جمله هسته

قلمرو ادبی:

فروگذاشتن  ß  کنایه از ناامید شدن و رها کردن

 

دیگر روز هرگاه که ماهی بدیدی، گمان بردی که همان روشنایی است؛ قصدی نپیوستی و ثمرات این تجربت آن بود که همه روز گرسنه بماند.

قلمرو فکری:

از روزهای بعد هر بار واقعا در آب رودخانه ماهی می‌دید، گمان می‌کرد (مثل دفعه های قبل) باز هم نور است نه ماهی؛ پس دیگر تلاشی برای شکار ماهی نمی‌کرد، و نتیجه‌ی این تجربه [از روی نادانی] این بود که هر روز گرسنه می‌ماند!

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دیگر روز

روز دیگر

بدیدی

می‌دید

گمان بردی

گمان می‌کرد

قصد پیوستن

قصد کردن

ثمرت

ثمره، فایده، نتیجه

تجربت

تجربه

دیگر روز هر گاه که ماهی بدیدی، گمان بردی که همان روشنایی است  ß  جمله مرکب:

  • دیگر روز  ß  گروه قیدی
  • دیگر  ß  صفت مبهم، وابسته پیشین
  • هر گاه که  ß  حرف پیوند وابسته ساز
  • ماهی  ß  مفعول
  • بدیدی  ß  ماضی استمراری(می دید)، گذرا به مفعول؛ جمله وابسته
  • گمان بردن  ß  فعل مرکب
  • که  ß  حرف پیوند وابسته ساز
  • همان روشنایی  ß  گروه اسمی، مسند
  • همان  ß  صفت اشاره، وابسته پیشین
  • است  ß  فعل اسنادی، گذرا به مسند؛ جمله هسته

قصدی نپیوستی  ß  جمله ساده:

  • قصدی  ß  مفعول (ی ناشناس)
  • نپیوستی  ß  نمی پیوست، ماضی استمراری منفی

و ثمرت این تجربت آن بود که همه روز گرسنه بماند  ß  جمله مرکب:

  • و  ß  حرف پیوند هم پایه ساز
  • ثمرت  ß  نهاد
  • این تجربت  ß  گروه مضاف الیهی
  • این  ß  صفت مضاف الیه
  • تجربت  ß  مضاف الیه
  • آن  ß  ضمیر اشاره، مسند
  • بود  ß  فعل اسنادی، گذرا به مسند، ماضی ساده؛ جمله هسته
  • که  ß  حرف پیوند وابسته ساز
  • همه روز  ß  گروه اسمی، قید
  • گرسنه  ß  مسند یا قید
  • بماند  ß  فعل، ماضی ساده؛ جمله وابسته

قلمرو ادبی:

گمان و همان  ß  جناس

ثمرت و تجربت  ß  سجع





معنی واژگان درس «شکرِ نعمت»

فصل 1 : شکرِ نعمت

معنی واژگان درس «شکرِ نعمت»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ملک

پادشاه، خداوند

ذکر

یاد

که

زیرا

وهم

گمان، پندار، خیال

همه

فقط، تنها

درگاه

بارگاه

جستن

جستجو کردن

فضل

بخشش، کرم

توحید

یکتایی

سزا

سزاوار و شایسته

عظیم

سترگ، بزرگ

کریم

بخشنده، بزرگ منش

رحیم

بسیار مهربان

ثنا

ستایش، سپاس

وصف

توصیف

فهم

درک، دریافت

گنجیدن

جا گرفتن

شبه

مانند، مِثل، همسان

همه

فقط، سراسر

سرور

شادی، خوشحالی

جود

بخشش، سخاوت، کرم

جزا

پاداش کار نیک

غیب

پنهان

پوشیدن

پوشاندن

بیشی

فزونی، زیادی

بکاهی

کم می‌کنی

سنایی

اسم شاعر

بُوَد

باشد

روی

چاره، امکان، راه

ذات

سرشت، گوهره

مِنَن

منّت ها

منّت

نیکویی، سپاس، شکر

قربت

نزدیکی

اندر

در

مزید

افزونی، زیادی

به شکر اندرش

در شکرش

نفس

دَم

برمی آید

بالا می‌آید

حیات

زندگی

چون

هنگامی که

که

چه کسی

کز

که از

به

بهتر

تقصیر

کوتاهی، گناه

عذر

پوزش

درگاه

بارگاه، پیش، نزد

ورنه

وگرنه

سزاوار

شایسته

به جای آوردن

ادا کردن، انجام دادن

مهد

گهواره

بی حساب

بی اندازه

بی دریغ

بی مضایقه

ناموس

آبرو

فاحش

آشکار، واضح

دریدن

پاره کردن

وظیفه

وجه معاش، مقرری

مُنکَر

زشت، ناپسند

روزی

رزق

بنات

جمع بنت، دختر

نبات

گیاه، رستنی

خلعت

جامگی، جامه، لباس

ورق

برگ

بر

پهلو

شاخ

شاخه

ربیع

بهار

موسم

فصل، هنگام، زمان

عصاره

افشره، شیره

شهد

عسل، انگبین

فایق

برتر، برگزیده، ناب

شهد فایق

عسل ناب

نخل

خرمابُن، درخت خرما

باسق

بلند

غفلت

نادانی

فلک

آسمان، گردون

به کف آوردن

به دست آوردن

تتمّه

باقی مانده

همه

همه پدیده ها

از بهر

برای

سرگشته

حیران، هاج و واج

فرمان بردار

مطیع، اطاعت کننده

خبر

حدیث

سرور

بزرگ، آقا

مفخر

آن چه بدان فخر کنند

صفوت

برگزیده

شفیع

شفاعت کننده

مُطاع

فرمانروا، اطاعت شده

کریم

رادمرد

قسیم

خوش چهره

جسیم

خوش اندام

نسیم

خوش بو

باک

ترس

بحر

دریا

چون

مانند، همچون

آن

هر کس

امّت

مردم

شرمسار

شرمنده

اجابت

برآوردن

جلّ و علا

بزرگ و والا است

ایزد

خداوند

نظر

نگاه

خواندن

صدا کردن

تضرّع

زاری، التماس

دعوت

دعا

برآوردم

برآورده کردم

کرم

بخشندگی، جوانمردی

لطف

مهربانی،‌‌ نیکویی

جلال

شکوه

تقصیر

کوتاهی

معترف

اعتراف کننده

واصف

وصف کننده

حلیه

زیور، زینت

جمال

زیبایی

تحیّر

سرگشتگی، حیرانی

منسوب

نسبت داده شده

صاحب دل

عارف، دل آگاه

جیب

گریبان، یقه

بحر

دریا

مستغرق

غرق شده

بازآمد

بازگشت

به طریق

به خاطر

تحفه

هدیه، ارمغان

کرامت کردن

عطا کردن، بخشیدن

درخت

بوته

مرغ سحر

بلبل

مرغ

پرنده

کان

که آن

شد

رفت، نابود شد

آواز

صدا

مدعی

ادعا کنند، لاف زننده

کان

که آن

بط

مرغابی

پنداشت

گمان کرد

قصد کردن

         خواستن، تکاپو

نمی یافت

بدست نمی آورد

بیازمود

امتحان کرد

حاصل

فایده، سود، نتیجه

دیگر روز

روز دیگر

بدیدی

می‌دید

گمان بردی

گمان می‌کرد

قصد پیوستن

قصد کردن

ثمرت

ثمره، فایده، نتیجه

تجربت

تجربه

فروگذاشت

رها کرد

مفرّح

شادی بخش، فرح انگیز

نبیّ

پیام آور، پیغمبر، رسول

ممدّ

یاری رساننده، مدد کننده

وسیم

دارای مهر و نشان پیامبری

فزایی

بیفزایی، زیاد و افزون کنی

سبحانه و تعالی

او (خداوند) پاک و والاست

نماینده

نشان دهنده، نشانه، نماد

خوان

سفره، سفره فراخ و گشاده

طلب

خواست، اولین وادی عرفان

طاعت

فرمانبرداری، بندگی، عبادت

قدوم

آمدن، قدم نهادن، فرارسیدن

بی نشان

منظور خداوند بی نشان است

بیدل

عاشق؛ در اینجا منظور سعدی

کاینات

جمع کاینه، همه موجودات جهان

عزّ

ارجمندی، گرامی شدن، مقابل ذُلّ

حکیم

دانا به همه چیز، دانای راست کردار

تاک

انگوربن، درخت انگور، رَز، درخت مو

فراش

فرش گستر، گسترنده فرش؛ خدمتکار

انابت

توبه، به خدای تعالی بازگشتن، پشیمانی

اعراض

روی برگرداندن از چیزی، روی گردانی، انصراف

یقین

بی شبهه و شک بودن، امری که واضح و ثابت شده باشد

تتمه دور زمان

تمامی و کمال گردش روزگار، مایه تمامی و کمال دور زمان رسالت

دایه

زنی که به جای مادر به کودک شیر می‌دهد یا از او پرستاری می‌کند

جلال

بزرگواری، شکوه، از صفات خداوند که به مقام کبریایی او اشاره دارد

عزّ و جلّ

گرامی، بزرگ و بلند مرتبه است؛ بعد از ذکر نام خداوند به کار می‌رود

مکاشفت

کشف کردن و آشکار ساختن، در اصطلاح عرفانی پی بردن به حقایق است

پوییدن

تلاش، رفتن، حرکت به سوی مقصدی برای به دست آوردن و جست و جوی چیزی

انبساط

حالتی که در آن احساس بیگانگی و ملاحظه و رودربایستی نباشد؛ خودمانی شدن

عاکف

اعتکاف کننده، کسانی که در مدت معین در مسجد بمانند و به عبادت پردازند؛ مسجدنشین

معاملت

عمال عبادی، احکام و عبادات شرعی، در متن درس مقصود همان کار مراقبه و مکاشفه است

مراقبت

در اصطلاح عرفانی، کمال توجّه بنده به حق و یقین بر اینکه خداوند در همه احوال، عالِم بر ضمیر اوست؛ نگاه داشتن دل از توجّه به غیرِحق



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



دانش زبانی: ضمیر، حذف به قرینه

فصل 1 : شکرِ نعمت

دانش زبانی

ضمیر

ضمیر:

واژه‌ای است که به جای اسم می‌نشیند و از بازآورد اسم جلوگیری می‌کند. ضمیرهای شخصی بر دو گونه اند:

1) ضمیر پیوسته

2) ضمیر گسسته (جدا)

1- ضمیرهای پیوسته:

ــَـم، ــَـت، ــَـش، ــِـمان، ــِـتان، ــِـشان

2- ضمیرهای گسسته:

من، تو، او، ما، شما، ایشان (آن ها)

 

حذف به قرینه

حذف به قرینه:

به عبارت‌های زیر توجه کنید.

  • الف) همنشین نیک بهتر از تنهایی است و تنهایی بهتر از همنشین بد.
  • ب) آرزو گفت: «از نمایشگاه کتاب چه خبر؟»

در عبارت «الف» فعل جمله دوم ذکر نشده است؛ امّا خواننده یا شنونده از فعل جمله اول می‌تواند به فعل جمله دوم یعنی «است» پی ببرد. در این جمله حذف فعل به «قرینه لفظی» صورت گرفته است.

در عبارت «ب» جای فعل «داری» در جمله دوم خالی است؛ امّا هیچ نشانه‌ای در ظاهر جمله شنونده را به وجود «فعل» راهنمایی نمی‌کند، تنها از مفهوم عبارت می‌توان دریافت که فعل «داری» از جمله دوم حذف شده است؛ در این جمله حذف به «قرینه معنوی» صورت گرفته است.

هر یک از اجزای کلام در صورت وجود قرینه می‌تواند حذف شود. اگر حذف به دلیل تکرار و برای پرهیز از تکرار صورت گیرد آن را حذف به «قرینه لفظی» گویند؛ امّا اگر خواننده یا شنونده از مفهوم سخن به بخش حذف شده پی ببرد، «حذف به قرینه معنوی» است.

حذف به قرینه لفظی:

مواردی که حذف به قرینه لفظی به شمار می رود:

الف) گیله مرد گوشش به این حرفها بدهکار نبود و اصلاً جواب نمی داد  ß  گیله مرد جواب نمی داد (حذف نهاد جدا)

ب) رفته بودم که او را ببینم اما نتوانستم  ß  نتوانستم او را ببینم (حذف جمله)

پ) بهمن دیروز آمد. کی ؟  ß  كى بهمن آمد؟ (حذف تمام اجزای جمله)

ت) بهرام آمد. چه کسی؟  ß  چه کسی آمد؟ (حذف فعل)

ث) خلوتی داریم  ß  ما خلوتی داریم (حذف نهاد به قرینه لفظی)

ج) نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر               نزاع بر سر دنیی دون مکن درویش  ß  نه ملک اسکندر بماند (حذف فعل)

حذف به قرینه معنوی:

مواردی که حذف به قرینه معنایی به شمار می رود:

الف) به سلامت، بسیار خوب، شکر خدا، به جان شما  ß  حذف فعل در جمله های پرکاربرد

ب) هر چه ارزان تر بهتر چه بهتر که شما این کار مهم را بر عهده بگیرید:حذف فعل اسنادی در جمله های مرکب  ß  هرچه ارزان تر باشد بهتر است

پ) به خدا  ß  به خدا سوگند می خورم

ت) مرگ به که بیماری  ß  مرگ بهتر از بیماری است

ث) افسوس بر اینان که به غفلت گذرانند  ß  افسوس می خورم

ج) تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا            که نیستم ز تو در روی آفتاب خجل:

  • شکر خدا را می گویم

چ) گه به دهان بر زده کف چون صدف              گاه چو تیری که رود بر هدف:

  • برزده بود
  • چو تیری بود




شعر «مست و هوشیار» و معنی شعر

فصل 2 : مست و هُشیار

درس دوم

مست و هوشیار

  • شاعر: پروین اعتصامی
  • اثر: دیوان اشعار
  • قالب شعر: قطعه
  • وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رشته انسانی)
  • درون مایه: گزارش فساد و دورویی اجتماع
  • نوع ادبیات: مناظره (سخنور از شیوه مناظره بهره برده است)

 

محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت                  مست گفت: ای دوست این پیراهن است افسار نیست

قلمرو فکری:

محتسب، مأمور اجرای احکام دین، در راه مستی را دید و یقهٔ پیراهنش را گرفت. مست گفت: ای دوست، این پیراهن است که آن را گرفته‌ای، افسار نیست.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گریبان

یخه، یقه لباس

افسار

عنان

محتسب

ماموری که کار وی نظارت بر اجرای احکام دین بود

بیت ß   6 جمله

قلمرو ادبی:

افسار ß   قافیه (نیست  ß  ردیف)

محتسب  ß  نماد انسان دورو و فاسد

مست  ß  نماد انسان یکرو و پاکدل

گریبان و پیراهن  ß  تناسب

است و نیست  ß  تضاد

مست و است  ß  جناس ناهمسان

این پیراهن است افسار نیست  ß  کنایه از اینکه یقه ام را رها کن

واژه آرایی کلمه «مست»

واج آرایی حروف «س» و «ت»

پیام:

اشاره به برخورد تحقیرآمیز مأموران حکومتی است با متهم

 

گفت: مستی زان سبب افتان و خیزان می روی             گفت: جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست

قلمرو فکری:

[محتسب] گفت: تو مست هستی، به همین دلیل تلوتلو خوران راه می روی (تعادل نداری). مست پاسخ داد: اشکال و گناه در راه رفتن من نیست بلکه راه هموار و صاف نیست.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

زان

از آن، به این خاطر

افتان و خیزان

تلوتلو خوران

جرم

گناه، بزه

بیت ß   6 جمله

قلمرو ادبی:

هموار ß   قافیه (نیست  ß  ردیف)

افتان و خیزان  ß  تضاد

هموار نبودن راه  ß  کنایه از گستردگی فساد در جامعه

واژه آرایی کلمات «گفت» و «نیست»

واج آرایی حروف «ت» و «ن»

پیام:

فساد اجتماعی

 

گفت می باید تو را تا خانه قاضی برم                 گفت رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست

قلمرو فکری:

[محتسب] گفت باید تو را به خانه ی قاضی ببرم. پاسخ داد که برو و صبح بیا چرا که قاضی نیمه شب بیدار نیست (خود قاضی الان مست و ناهشیار است)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

قاضی

دادرس

رو

برو

آی

بیا

بیت ß   7 جمله

قلمرو ادبی:

بیدار ß   قافیه (نیست:ردیف)

بیدار  ß  می تواند ایهام داشته باشد:

  • 1) مقابل خواب
  • 2) ناهشیار و مست

صبح و شب  ß  تضاد

رو و آی  ß  تضاد، فعل امر (برو و بیا)

واژه آرایی کلمه «گفت» و «قاضی»

واج آرایی حرف «ر»

پیام:

مسئولان به فکر آسایش و خوشی مردم نیستند

 

گفت: نزدیک است والی را سرای آن جا شویم                گفت: والی از کجا در خانه خمّار نیست؟

قلمرو فکری:

گفت: خانه حاکم نزدیک است، آنجا برویم. گفت: از کجا معلوم که حاکم خودش در میخانه نباشد؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سرا

خانه، منزل

شویم

رویم

خمّار

می فروش

خانه خمار

میخانه

والی

حاکم، فرماندار، استاندار

والی از کجا در خانه خمار نیست

از کجا معلوم که والی خود در میخانه نباشد

بیت ß   5 جمله

«را» در «والی را سرای»  ß  «را»ی فک اضافه (سرای والی)

قلمرو ادبی:

خمّار ß   قافیه (نیست  ß  ردیف)

جا و کجا  ß  جناس ناهمسان

است و نیست  ß  تضاد

از کجا در خانه خمّار نیست  ß  کنایه از اینکه او هم در حال خوشگذرانی است

مصراع دوم  ß  پرسش انکاری

واژه آرایی کلمات «گفت» و «والی»

ارتباط معنایی دارد با:

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند               چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

پیام:

فاسد بودن مسئولان جامعه

 

گفت: تا داروغه را گوییم در مسجد بخواب                     گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

قلمرو فکری:

[مامور] گفت: تا زمانی که نگهبان را خبر کنیم، تو برو و شب را در مسجد بخواب. مست گفت: مسجد جای آدم های گناهکار و مست نیست. (مسجد خانه خداست و باید پاکیزه در آن وارد شد)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

داروغه

پاسبان و نگهبان، شبگرد

بیت ß   5 جمله

«را» در «داروغه را»  ß  به معنای «به» (به داروغه)

قلمرو ادبی:

بدکار ß   قافیه (نیست  ß  ردیف)

بخواب و خوابگاه  ß  هم ریشگی (هم خانواده؛ رشته انسانی)

واژه آرایی کلمات «گفت» و «مسجد»

واج آرایی حروف «ر» و «س» و مصوّت «ا»

پیام:

بی توجهی و بی احترامی محتسب به اماکن مقدس (داخل شدن مست به مسجد)

 

گفت: دیناری بده پنهان و خود را  وارهان                      گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست

قلمرو فکری:

[محتسب] گفت: پنهانی به من رشوه بده و خود را خلاص کن. گفت: رشوه در دین جایگاهی ندارد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دینار

سکه طلا، واحد پول

وارهان

آزاد کن، نجات بده

شرع

راه دین، شریعت

درهم

سکه نقره، درم

بیت ß   5 جمله

قلمرو ادبی:

دینار ß   قافیه (نیست  ß  ردیف)

درهم و دینار  ß  تناسب

واژه آرایی کلمات «گفت»، «کار» و «دینار»

واج آرایی حروف «د»، «ر»، «ن» و «هـ» و مصوّت «ا»

پیام:

رواج رشوه خواری

 

گفت از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم             گفت: پوسیده است جز نقشی ز پود و تار نیست

قلمرو فکری:

[محتسب] گفت: برای تاوان، لباست را از تنت بیرون می آورم. مست پاسخ داد: لباس من پوسیده و نخ نما شده است و دیگر ارزشی ندارد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

از بهرِ

برای

غرامت

تاوان، جبران خسارت مالی و غیر آن

بیت ß   5 جمله

قلمرو ادبی:

تار ß   قافیه (نیست  ß  ردیف)

جامه ات را بیرون کنم  ß  کنایه، آن را از تو می گیرم

جامه، پود و تار  ß  تناسب

پود و تار  ß  تضاد

است و نیست  ß  تضاد

[جامه] جز نقشی ز پود و تار نیست  ß  کنایه از نخ نما بودن، فرسودگی و بی ارزشی

واژه آرایی کلمه «گفت»

واج آرایی حروف «ت» و «م»

پیام:

باج گیری

نشانه تهیدستی مردم

 

گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه                        گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست

قلمرو فکری:

محتسب گفت: خبر نداری که کلاه از سرت افتاده است و یا خبر نداری که تعادل خودت را از دست داده‌ای. [مست] جواب داد: در سر عقل باید باشد؛ کلاه نداشتن عیب و عار نیست.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

آگه

مخفف آگاه

در افتاد

افتاد

عار

ننگ، رسوایی، بدنامی

افتادت کلاه

در قدیم بدون کلاه و دستار بودن ننگ و بی ادبی به شمار می رفت

بیت ß   6 جمله

«ت» در «افتادت»  ß  جا به جایی ضمیر (کلاه از سرت افتاد)

قلمرو ادبی:

عار ß   قافیه (نیست  ß  ردیف)

سر و کلاه  ß  تناسب

مصراع دوم  ß  مَثَل

در و سر  ß  جناس

واژه آرایی کلمات «گفت» و «سر»

واج آرایی حروف «ت»، «د» و «ر» و مصوّت «ا»

ارتباط معنایی دارد با:

تن آدمی شریف است به جان آدمیت               نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

پیام:

برتری خِرد بر آراستگی ظاهری

 

گفت: می ‌بسیار خوردی زان چنین بی خود شدی                       گفت: ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست

قلمرو فکری:

محتسب گفت: زیاد شراب خورده ای، به همین علّت مست و از خود بیخود گشته ای. گفت: ای بیهوده گو، بحثِ کم و زیادِ آن نیست.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

می

باده، شراب

زان

از آن، به این خاطر

بیهوده

یاوه، بی فایده، پوچ

بی خود شدن

سرگشته شدن، گیج شدن

بیت ß   6 جمله

بیهوده گو  ß  صفت فاعلی مرکب کوتاه (بیهوده گوینده)

قلمرو ادبی:

بسیار ß   قافیه (نیست  ß  ردیف)

کم و بسیار  ß  تضاد

واژه آرایی کلمه «گفت»

واج آرایی حرف «ن» و مصوّت «ی»

پیام:

کار حرام، ناشایست است کم و زیاد آن مهم نیست

 

گفت: باید حد زند هشیار مردم مست را                        گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست

قلمرو فکری:

[محتسب] گفت:« باید مردم هوشیار، افراد مست را مجازات کنند» پاسخ داد: «یک انسان هشیار را در این جامعه نشان بده؛ در این جامعه؛ کسی هشیار و سالم نیست.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

حدّ

مجازات شرعی، تازیانه

بیت ß   5 جمله

هشیار مردم  ß  ترکیب وصفی وارون (مردم هشیار)

«را» در «مست را»  ß  به معنای حرف اضافه «به» (به مست)

قلمرو ادبی:

هشیار ß   قافیه (نیست  ß  ردیف)

مست و هشیار  ß  تضاد

واژه آرایی کلمات «گفت» و «هشیار»

واج آرایی حروف «ت»، «ر»، «ش»، «هـ» و مصوّت های «ا» و«ی»

ارتباط معنایی دارد با:

گر حکم شود که مست گیرند                 در شهر هر آنچه (هر آنکه) هست گیرند

پیام:

فراگیر بودن فساد

 

تمثیل:

تمثیل در لغت به معنای «تشبیه کردن» و «مَثَل آوردن»، و نیز به معنای «نگاشتن پیکر و نمودن صورت چیزی» است و در اصطلاح آن است که سخنور یا نویسنده به تناسب سخن خویش، حکایت، داستان یا نمونه و مثالی را یاد کند تا از این راه، پیام خود را به خواننده یا شنونده برساند. آنچه در این میان مهم است نتیجه تمثیل است که می تواند سرمشقی برای موارد متفاوت باشد.





«شعرخوانی: در مکتب حقایق» و معنی شعر

فصل 2 : مست و هُشیار

شعرخوانی

در مکتب حقایق

  • شاعر: حافظ
  • قالب: غزل
  • وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (رشته انسانی)

 

ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی             تا راهرو نباشی کی راهبر شوی؟

قلمرو فکری:

ای ناآگاه از معرفت و عشق! بکوش تا عارف و آگاه شوی؛ تا سالک و رونده راه حقیقت نباشی و مدتی از دل آگاهان پیروی نکنی، چگونه می توانی به مقام ارشاد و پیشوایی برسی؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بی خبر

ناآگاه

راهبر

پیر، مرشد، رهبر

صاحب خبر

دل آگاه، دارنده خبر

راهرو

رهرو، سالک (امروزه در معنای دالان، دهلیز)

بیت ß   5 جمله

قلمرو ادبی:

صاحب خبر و راهبر ß   قافیه (شوی  ß  ردیف)

بی خبر و صاحب خبر  ß  تضاد

راهرو و راهبر  ß  شبه اشتقاق (رشته انسانی)

مصراع دوم  ß  پرسش انکاری

واژه آرایی کلمه «خبر»

پیام:

تشویق به سلوک

 

در مکتب حقایق پیش ادیب عشق                     هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی

قلمرو فکری:

[ای پسر!] آگاه باش و بکوش در دبستانی که حقایق ایزدی را آموزش می دهند، نزد آموزگار عشق درس بیاموزی و روزی به مقام راهبری برسی و کارآزموده و باتجربه گردی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مکتب

دبستان، آموزشگاه

پیش

نزد

هان

آگاه باش

حقایق

در اینجا حقایق عرفانی

ادیب

ادب دان، ادب شناس، سخن دان، در اینجا آموزگار و مربّی

بیت ß   5 جمله

قلمرو ادبی:

پدر ß   قافیه (شوی  ß  ردیف)

پسر  ß  استعاره از رهرو ناآزموده، نوآموز

پدر  ß  استعاره از پیر و راهبر

پدر و پسر  ß  تناسب،جناس ناهمسان

واج آرایی حروف «ش» و «پ»

پیام:

کوشش برای رسیدن به مقام پیری

 

دست از مس وجود چو مردان ره بِشوی             تا کیمیای عشق بیابی و زر شَوی

قلمرو فکری:

مانند مردان راه عشق، وجود بی ارزشت را که مانند مس است، رها کن و دست از دلبستگی های مادی بردار تا به کیمیای عشق برسی و وجودت مانند طلا ارزشمند گردد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چو

مانند

زر

طلا

کیمیا

ماده‌ای فرضی که به‌وسیلۀ آن می توان هر فلز پَست مانندِ مس را تبدیل به زر کرد، اکسیر

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

بیدار ß   قافیه (شوی  ß  ردیف)

مس وجود  ß  اضافه تشبیهی

کیمیای عشق  ß  اضافه تشبیهی

دست شستن  ß  کنایه از دست کشیدن، رهاکردن

چو مردان ره بشوی  ß  تشبیه

مردان ره  ß  مجاز از رهروان پایدار، سالکان پایدار

زر شَوی  ß  تشبیه رسا

مس، کیمیا و زر  ß  تناسب

بِشوی و شَوی  ß  شبه جناس، شبه اشتقاق (رشته انسانی)

مس و زر  ß  تضاد

واج آرایی حروف «ش» و «ی»

پیام:

رها کردن دلبستگی ها

 

خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد               آن گه رسی به خویش که بی خواب و خَور شوی

قلمرو فکری:

رفاه و دلبستگی به امور دنیا تو را از جایگاه انسانی ات دور کرده است؛ زمانی به مقام حقیقی خود می رسی که رنج بکشی و همه دلبستگی های مادی را رها کنی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

آگه

آگاه 

بیت ß   3 جمله

خَور  ß  در مصراع دوم باید «خَر» تلفظ شود

قلمرو ادبی:

خَور ß   قافیه (شوی  ß  ردیف)

خواب و خور  ß  مجاز از امور دنیایی و آسایش و رفاه

بی خواب و خور شدن  ß  کنایه از رنج و سختی کشیدن، رها کردن دلبستگی ها

واژه آرایی کلمات «خویش»، «خواب» و «خور»

واج‌آرایی حروف «خ» و «ر»

پیام:

رها کردن دلبستگی ها

 

گر نور عشق حق بر دل و جانت اوفتد                باللّه کز آفتاب فلک خوبتر شوی

قلمرو فکری:

اگر نور عشق ایزدی بر دل و جانت بتابد، سوگند به خدا که از خورشید آسمان هم زیباتر و پرنورتر خواهی شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حق

خداوند

اوفتد

بیفتد، در اینجا بتابد

باللّه

به خدا سوگند

کز

که از

فلک

چرخ، آسمان

خوب

زیبا

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

خوبتر ß   قافیه (شوی  ß  ردیف)

نور عشق  ß  اضافه تشبیهی

نور حق  ß  اضافه استعاری، خداوند مانند خورشید است

دل، جان و عشق  ß  تناسب

آفتاب  ß  مجاز از خورشید

نور، آفتاب و فلک  ß  تناسب

واج آرایی حروف «ر» و «ت»

پیام:

درخواست عشق الهی

 

یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر                  کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی

قلمرو فکری:

لحظه‌ای در دریای بیکران عشق الهی غرق شو و به مقام فنای حق برس و گمان مکن اگر در هفت دریای پهناور بیفتی سر مویی وجودت آلوده گردد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دم

نفس

غریق

غرق شده

بحر

دریا

گمان بردن

گمان کردن

غرق شدن در دریای الهی

به مقام فنای فی الله رسیدن

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

تر ß   قافیه (شوی  ß  ردیف)

دم  ß  مجاز از لحظه

بحر خدا  ß  استعاره، حقایق و عشق الهی مانند دریا است

آب هفت بحر  ß  استعاره از امور مادی

یک مو  ß  مجاز از اندک

تر شدن  ß  کنایه از آلوده شدن

غریق، دریا و تر شدن  ß  تناسب

واژه آرایی کلمه «بحر»

واج آرایی حروف «ب» و «ر»

پیام:

فنای فی الله شدن

دل کندن از جهان مادی برای رسیدن به جهان معنوی

 

از پای تا سرت همه نور خدا شود                       در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی

قلمرو فکری:

اگر چشمت به نور خداوند بیفتد، به یقین از این پس دارای بینش و آگاهی خواهی گشت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

ذوالجلال

صاحب بزرگی، خداوند بزرگوار

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

سر ß   قافیه (شوی  ß  ردیف)

از پای تا به سر  ß  مجاز از همۀ وجود

پای و سر  ß  تضاد

نور خدا  ß  اضافه استعاری

بی پا و سر شدن  ß  کنایه از فقیر شدن و از دست دادن وجود مادی یا جانفشانی

شود و شوی  ß  جناسواره،‌ اشتقاق (رشته انسانی)

واژه آرایی کلمات «پای» و «سر»

پیام:

جانفشانی در راه خدا

 

وجه خدا اگر شودت منظر نظر               زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی

قلمرو فکری:

اگر چشمت به نور خداوند بیفتد، به یقین از این پس دارای بینش و آگاهی خواهی گشت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

وجه

ذات، وجود

نظر

دید

زین

از این

نماند

نمی ماند

منظر

چشم انداز، جای نگریستن

بیت ß   3 جمله

«ت» در «شودت منظر نظر»  ß  جهش ضمیر (منظر نظرت شود)

قلمرو ادبی:

نظر ß   قافیه (شوی  ß  ردیف)

منظر و نظر  ß  جناسواره، همریشگی (رشته انسانی)

شود و شوی  ß  همریشگی، جناسواره

صاحب نظر  ß  کنایه از دارای بینش و آگاهی

واژه آرایی کلمه «نظر»

واج آرایی حروف «ش» و «ن»

پیام:

به دست آوردن شناخت ایزدی

کشف و شهود

 

بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود                      در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی

قلمرو فکری:

اگر در راه عشق خدا وجود مادی ات دگرگون و نابود شود و هستی و دلبستگی های این جهانی تو از بین برود، از این دگرگونی بیمی به خود راه مده.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بنیاد

پایه، اصل، شالوده

هستی

وجود

زبر

بالا

بنیاد هستی تو

بنیاد خود پرستی تو، دل بستگی های تو

بیت ß   3 جمله

 

قلمرو ادبی:

زبر ß   قافیه (شوی  ß  ردیف)

بنیاد هستی  ß  استعاره پنهان، خانه‌ای که بنیاد و زیرساخت دارد

زیر و زبر شدن  ß  کنایه از دگرگون و نابود شدن

زیر و زبر  ß  تضاد، جناسواره

هیچ در دل نداشتن  ß  کنایه از نترسیدن و نگران نبودن، تصور نکردن

شود و شوی  ß  همریشگی، جناسواره

واژه آرایی کلمات «زیر» و «زبر»

واج آرایی حروف «د»، «ز» و «ر» و مصوّت «ی»

پیام:

نهراسیدن از نابودی در راه خدا

دل کندن از جهان مادی برای رسیدن به جهان معنوی

 

گر در سرت هوای وصال است حافظا                 باید که خاک درگه اهل هنر شوی

قلمرو فکری:

ای حافظ! اگر در آرزوی رسیدن به یارستی، باید در برابر اهل فضیلت و کمال، فروتن و خاکسار باشی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گر

اگر

هوا

هوا و هوس، میل

وصال

رسیدن، رسش

هنر

فضیلت

بیت ß   3 جمله

حافظا (ای حافظ)  ß  منادا (حافظ) و حرف ندا (ای)

قلمرو ادبی:

هنر ß   قافیه (شوی  ß  ردیف)

سر  ß  مجاز از اندیشه

خاک شدن  ß  تشبیه، کنایه از نهایت فروتنی

هوا  ß  ایهام تناسب:

  • 1) میل
  • 2) جو و آسمان
  • واج آرایی حرف «ر» و مصوّت «ــِـ»

پیام:

فروتنی در برابر هنرمندان



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



معنی واژگان درس «مست و هُشیار»

فصل 2 : مست و هُشیار

معنی واژگان درس «مست و هُشیار»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گریبان

یخه، یقه لباس

افسار

عنان

زان

از آن، به این خاطر

افتان و خیزان

تلوتلو خوران

جرم

گناه، بزه

آی

بیا

قاضی

دادرس

رو

برو

سرا

خانه، منزل

شویم

رویم

خمّار

می فروش

خانه خمار

میخانه

دینار

سکه طلا، واحد پول

وارهان

آزاد کن، نجات بده

شرع

راه دین، شریعت

درهم

سکه نقره، درم

از بهرِ

برای

عار

ننگ، رسوایی، بدنامی

آگه

مخفف آگاه

در افتاد

افتاد

می

باده، شراب

زان

از آن، به این خاطر

بیهوده

یاوه، بی فایده، پوچ

حدّ

مجازات شرعی، تازیانه

بی خبر

ناآگاه

راهبر

پیر، مرشد، رهبر

صاحب خبر

دل آگاه، دارنده خبر

زبر

بالا

مکتب

دبستان، آموزشگاه

پیش

نزد

هان

آگاه باش

حقایق

در اینجا حقایق عرفانی

چو

مانند

زر

طلا

حق

خداوند

اوفتد

بیفتد، در اینجا بتابد

باللّه

به خدا سوگند

کز

که از

فلک

چرخ، آسمان

خوب

زیبا

دم

نفس

غریق

غرق شده

بحر

دریا

گمان بردن

گمان کردن

بنیاد

پایه، اصل، شالوده

هستی

وجود

گر

اگر

هوا

هوا و هوس، میل

وصال

رسیدن، رسش

هنر

فضیلت

داروغه

پاسبان و نگهبان، شبگرد

والی

حاکم، فرماندار، استاندار

بی خود شدن

سرگشته شدن، گیج شدن

ذوالجلال

صاحب بزرگی، خداوند بزرگوار

غرامت

تاوان، جبران خسارت مالی و غیر آن

بنیاد هستی تو

بنیاد خود پرستی تو، دل بستگی های تو

راهرو

رهرو، سالک (امروزه در معنای دالان، دهلیز)

محتسب

ماموری که کار وی نظارت بر اجرای احکام دین بود

ادیب

ادب دان، ادب شناس، سخن دان، در اینجا آموزگار و مربّی

افتادت کلاه

در قدیم بدون کلاه و دستار بودن ننگ و بی ادبی به شمار می رفت

کیمیا

ماده‌ای فرضی که به‌وسیلۀ آن می توان هر فلز پَست مانندِ مس را تبدیل به زر کرد، اکسیر

غرق شدن در دریای الهی

به مقام فنای فی الله رسیدن

والی از کجا در خانه خمار نیست

از کجا معلوم که والی خود در میخانه نباشد

 





دانش زبانی: گونه های «شد»، تفاوت «هست» و «است»، انواع «ی» و انواع «را»

فصل 2 : مست و هُشیار

دانش زبانی

گونه های «شد»

گونه های «شد»:

1- فعل اسنادی:

  • دلدار مقیم دل ما شد چه بجا شد

2- فعل کمکی:

  • همان شاه پیروز چون کشته شد                        به ایرانیان کار برگشته شد

3- فعل تام:

  • الف) بگفت این و گریان سوی خانه شد (رفت)
  • ب) روزگاری شد که در میخانه خدمت می کنم (سپری شد)

4- کاربرد به عنوان اسم:

  • ندانی که ویران شود کاروانگه چو                       برخیزد آمد شد کاروانی (رفت و آمد)

 

تفاوت «هست» و «است»

تفاوت «هست» و «است»:

هست: وجود دارد (فعل تام):

 مانند:

  • می هست و درم هست و بت لاله رخان هست             غم نیست و گر هست نصیب دل اعـداست

گردانش فعل «هست» ß   هستم، هستی، هست، هستیم، هستید، هستند

است: معنایی ندارد (فعل اسنادی، فعل کمکی):

مانند:

آشکار است ستمکاری دهر                    زخم بس هست ولی مرهم نیست (فعل اسنادی)

صبح تا آستین برافشانده است             دامن عنبر تر افشانده است (فعل کمکی)

گردانش فعل «است» ß   ام، ای، است، ایم اید، اند

منفی «هست» و «است» ß   نیست

مانند:

سخنی نیست که خاموشی از آن بهتر نیست

نیست علمی که فراموشی از آن بهتر نیست

اشتباه های رایج:

این گل زیبا هست (نادرست)                ß        این گل زیبا است (درست)

این گل ها زیبا هستند (نادرست)          ß        این گل ها زیبایند (درست)

 

انواع «ی»

انواع «ی»:

۱- واج میانجی:

زورقی بودی به دریای وجود

۲- نشانه ناشناس:

زاغکی شامگهی دعوی طاووسی کرد

۳- حاصل مصدر:

دین از تو کار خواهد و کار از تو راستی

۴- شناسه:

سال ها شاگردی عجب و حیا کردی به شوق

5- فعل اسنادی:

اگر بلند تباری چه جویی از پستی

۶- لیاقت:

کباب می آورد و نوشیدنی

 

انواع «را»

انواع «را»:

1- فکّ اضافه (اضافه گسسته):

  • او را دلارام نام است (نام او)

2- نشانه مفعول:

  • خود رای می نباش که خودرایی             راند از بهشت، آدم و حوا را

3- به جای حرف اضافه:

الف) به:

  • همه قصّه خویش موسی را بگفتند (به موسی)

ب) برای:

  • یکی بفرستیم تا ما را خوردنی آورد (برای ما)

پ) از:

  • اسکندر رومی را پرسیدند (از اسکندر رومی)

4- نشانه مالکیت همراه فعل «بودن»:

  • عزم تماشا که راست؟ (عزم تماشا دارد)




شعر «آزادی، دفتر زمانه» و معنی شعر

فصل 3 : آزادی

درس سوم

آزادی

  • شاعر: ابوالقاسم عارف قزوینی
  • اثر: دیوان اشعار
  • قالب شعر: غزل اجتماعی
  • وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رشته انسانی)

 

ناله مرغ اسیر این همه بهر وطن است              مسلک مرغ گرفتار قفس همچو من است

قلمرو فکری:

نالهٔ مرغ گرفتار در قفس (این شعر که در زندان سروده‌ام) همه برای وطن است. روش نالیدنِ پرندهٔ گرفتار در قفس به مانند نالهٔ مِن شاعرِ زندانی است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مرغ

پرنده

بهر

برای

مسلک

روش، طریق

گرفتار قفس

زندانی

همچو

مانند

وطن

میهن (قبل از مشروطه وطن به معنای زادگاه به کار می رفته است)

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

وطن و من ß   قافیه (است  ß  ردیف)

ناله  ß  منظور «خواندن و شعر گفتن»

مرغ  ß  استعاره از خود سخنور یا هر فرد آزاده

همچو من  ß  تشبیه، جانبخشی

مرغ، گرفتار، قفس و اسیر  ß  تناسب

واژه آرایی کلمه «مرغ»

واج آرایی حروف «م» و «س» و نقش نمای اضافه

پیام:

میهن دوستی

نکته (نقش نمای اضافه):

نقش نمای اضافه و موصوف فارسی که بعضاً به آن تنها «نقش نمای اضافه» گفته می شود، واژه بستی در زبان فارسی است که برای نشان دادن یک ترکیب اضافی یا ترکیب وصفی از آن استفاده می شود. این نقش نما، نقشِ واژهٔ پیش از خود را تعیین می کند؛ یعنی اینکه بودنِ آن پس از یک واژه به معنای این است که آن واژه نقش «مضاف» یا «موصوف» دارد.

 

همّت از باد سحر می طلبم گر ببرد                   خبر از من به رفیقی که به طرف چمن است

قلمرو فکری:

از باد سحر یاری می خواهم تا خبرِ من گرفتار را به دوستان آزادم برسانند و آنها را از حال من آگاه سازد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

طرف

کنار، کناره

به

در

همّت

گرایشی نیرومند به پیشرفت و دستیابی به هدف های والا، در اینجا کمک، عزم و اراده، دعای خیر

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

چمن ß   قافیه (است  ß  ردیف)

باد سحر  ß  جانبخشی، استعاره، نماد پیام رسانی

چمن و من  ß  جناس ناهمسان افزایشی

چمن  ß  مجاز از باغ و بوستان

به طرف چمن است  ß  کنایه از این که آزاد است

واج آرایی حرف «ب»

پیام:

درخواست کمک

 

فکری ای هموطنان در ره آزادی خویش             بنمایید که هر کس نکند مثل من است

قلمرو فکری:

هم وطنان! برای آزادی خود و وطن چاره‌ای بیندیشید؛ زیرا هر کس چنین نکند، همچون من گرفتار می شود. (هر کسی چنین نکند با من زندانی و گرفتار تفاوتی ندارد.)

قلمرو زبانی:

بیت ß   4 جمله

«فکری» در مصراع دوم  ß  حذف به قرینه لفظی

قلمرو ادبی:

من ß   قافیه (است  ß  ردیف)

فکری بنمایید  ß  کنایه از کاری انجام دهید

مثل من  ß  تشبیه

در و هر  ß  جناس ناهمسان

واج آرایی حرف «ن»

پیام:

به دنبال آزادی بودن

 

خانه ای کاو شود از دست اجانب آباد                 ز اشک ویران کنش آن خانه که بیت الحزن است

قلمرو فکری:

کشوری که به دست بیگانگان آباد شود، باید به حالش گریست و آن را با اشک ویران کرد. زیرا آنجا، خانه اندوه و غم است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کاو

که او

اجانب

جمعِ اجنبی، بیگانگان

از

با

بیت الحزن

خانه اندوه، غمکده

بیت ß   3 جمله

مرجع ضمیر «او» در «کاو»  ß  خانه

«آن خانه» در «بیت الحزن است»  ß  حذف به قرینه لفظی (با این وجود که عبارت «آن خانه» قبل از کلمه «که» آمده است؛ چرا که عبارت «بیت الحزن است» خود جمله ای جداگانه است.

«ش» در عبارت «کُنش»  ß  حشو

قلمرو ادبی:

بیت الحزن ß   قافیه (است  ß  ردیف)

خانه  ß  استعاره از کشور و میهن

دست  ß  مجاز از توان و نیرو

با اشک ویران کردن  ß  اغراق

«آن خانه که بیت الحزن است»  ß  تلمیح و اشاره به داستان حضرت یعقوب یا داستان حضرت زینب

آباد و ویران  ß  تضاد

بیت الحزن است  ß  تشبیه فشرده یا رسا

واژه آرایی کلمه «خانه»

پیام:

بیگانه ستیزی

عدم وابستگی به بیگانگان

 

جامه ای کاو نشود غرقه به خون بهر وطن                      بدر آن جامه که ننگ تن و کم از کفن است

قلمرو فکری:

کسی که خود را در راه آزادی و استقلال میهنش فدا نکند، از مرده بدتر است و لباسی را که به تن دارد، از کفن هم بی ارزش تر است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جامه

تن پوش

کاو

که او

بهر

برای

بِدَر

پاره کن

که

زیراکه

ننگ

بی آبرویی، شرمندگی

کم

کمتر، کم ارزش تر

غرقه به خون

آغشته به خون

بیت ß   3 جمله

مرجع ضمیر «او» در «کاو»  ß  جامه

قلمرو ادبی:

کفن ß   قافیه (است  ß  ردیف)

جامه  ß  مجاز از تن یا شهروند

غرقه به خون  ß  استعاره پنهان، کنایه از جان فشانی

بدر آن جامه  ß  کنایه از نابود کن

تن  ß  مجاز از انسان

جامه، تن و کفن  ß  تناسب

واژه آرایی کلمه «جامه»

واج آرایی حروف «ن» و «ک»

پیام:

جان فشانی برای میهن

 

آن کسی را که در این ملک سلیمان کردیم                     ملت امروز یقین کرد که او اهرمن است

قلمرو فکری:

آن کسی را که پادشاه این سرزمین کردیم تا سرزمین ما را آباد کند ملت ایران اکنون به این حقیقت پی برده است که محمدعلی شاه شیطانی است که در اندیشه ویران کردن این سرزمین است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کس

منظور محمد علی شاه

اهرمن

شیطان

سلیمان کردیم

به فرمانروایی رساندیم

مُلک

پادشاهی، فرمانروایی، کشور

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

اهرمن ß   قافیه (است  ß  ردیف)

کل بیت  ß  تلمیح به داستان حضرت سلیمان نبی

سلیمان و اهرمن  ß  تضاد

سلیمان کردیم  ß  تشبیه

ملک، سلیمان و اهرمن  ß  تناسب

او اهرمن است  ß  تشبیه

واج آرایی حرف «ک»

پیام:

فساد فرمانروایان

 

دفتر زمانه

  • شاعر: فرّخی یزدی
  • اثر: دیوان اشعار
  • قالب شعر: غزل اجتماعی
  • وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (رشته انسانی)

 

هرگز دلم برای کم و بیش غم نداشت                آری نداشت غم که غم بیش و کم نداشت

قلمرو فکری:

هرگز غم و غصهٔ کم و زیادیِ مال و مقام این دنیا را نداشتم.

قلمرو زبانی:

بیت ß   4 جمله

«دلم» در «آری غم نداشت»  ß  حذف به قرینه لفظی (در اصل «آری دلم غم نداشت»

قلمرو ادبی:

غم و کم ß   قافیه (نداشت  ß  ردیف)

کم و بیش  ß  تضاد

غم کم و بیش نداشتن  ß  کنایه از در بند مادیات نبودن

کم و غم  ß  جناس

واژه آرایی کلمات «کم»، «بیش»، «غم» و «نداشت»

پیام:

وارستگی

 

در دفتر زمانه فتد نامش از قلم             هر ملّتی که مردم صاحب قلم نداشت

قلمرو فکری:

هر ملّتی که اندیشمند نداشته باشد در طول تاریخ و روزگار فراموش می شود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

فتد

می افتد

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

قلم ß   قافیه (نداشت  ß  ردیف)

دفتر زمانه  ß  اضافه تشبیهی

نامش از قلم فتد  ß  کنایه از فراموش شدن

صاحب قلم  ß  کنایه از نویسنده، اندیشمند

دفتر، قلم و صاحب قلم  ß  تناسب

واژه آرایی کلمه «قلم»

واج آرایی حرف «م»

پیام:

ماندگاری نام هنرمندان

 

در پیشگاه اهل خرد نیست محترم                    هر کس که فکر جامعه را محترم نداشت

قلمرو فکری:

هر کسی که به رأی اکثریت جامعه احترام نگذارد و خِرد جمعی را نپذیرد، در دیدگاه خردمندان، شخص محترمی نیست.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پیشگاه

بارگاه

اهل خرد

خردمند

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

محترم ß   قافیه (نداشت  ß  ردیف)

پیشگاه  ß  مجاز از نظر و اندیشه

جامعه  ß  مجاز از مردم جامعه

واژه‌ آرایی کلمه «محترم»

پیام:

احترام به جامعه

 

با آنکه جیب و جام من از مال و می ‌ تهی است              ما را فراغتی است که جمشید جم نداشت

قلمرو فکری:

با آن که من تهیدستم و رفاه ندارم؛ امّا آسایش و آرامشی دارم که جمشید آن آرامش را نداشت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تهی

خالی

فراغت

آسایش و آرامش

را

به معنای دارندگی و مالکیت

بیت ß   3 جمله

جشید جم  ß  حشو ( حشو آن عبارت اضافه ای است که با حذف آن به معنی بیت آسیبی وارد نمی کند)

عبارت «آن فراغت را» در «که جمشید جم [آن فراغت را] نداشت»  ß  حذف به قرینه لفظی

قلمرو ادبی:

جم ß   قافیه (نداشت  ß  ردیف)

مصراع دوم  ß  تلمیح به داستان جمشید، پادشاه پیشدادی

جام و جم  ß  جناس

مال و می  ß  جناس

جیب و مال  ß  لف و نشر

جام و می  ß  لف و نشر

تهی بودن جیب از مال  ß  کنایه از تهیدستی

تهی بودن جام از می  ß  کنایه از نداشتن رفاه و خوشی

واج آرایی حروف «ج» و «م»

پیام:

داشتن آرامش با وجود تهیدستی

 

انصاف و عدل داشت موافق بسی ولی               چون فرّخی موافق ثابت قدم نداشت

قلمرو فکری:

عدالت و انصاف موافقان زیادی داشت اما هیچ کس در راه وفاداری به عدالت و انصاف مثل فرخی، پابرجا و استوار نبود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بسی

بسیار

چون

مانند

فرخی

نام هنری سخنور

موافق

هم رای و همراه، همداستان

بیت ß   2 جمله

«انصاف و عدل» در عبارت «چون فرخی، [انصاف و عدل] موافقِ ثابت قدم نداشت»  ß  حذف به قرینه لفظی

قلمرو ادبی:

قدم ß   قافیه (نداشت  ß  ردیف)

چون فرّخی  ß  تشبیه

واژه آرایی کلمه «موافق»

ثابت قدم  ß  کنایه از استوار رای، دارای اراده نیرومند، ثابت رای و ثابت عزم

داشت و نداشت  ß  تضاد

پیام:

پایداری در دادگستری



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



متن «گنج حکمت: خاکریز» و آرایه های متن

فصل 3 : آزادی

گنج حکمت

خاکریز

  • نویسنده: عیسی سلمانی لطف آبادی
  • اثر: روایت سنگرسازان 2

 

در لحظات اوّل عملیات که خطوط دشمن شکسته شد، پشت سر نیروهای ما ارتفاعات موسوم به «کلّه قندی» بود که دشمن با استقرار سلاح های زیادی قلّه را در دست داشت. شهید ساجدی با توجّه به اینکه نسبت به همه مسائل آگاهی داشت، روحیه خود را نباخته، احداث یک خاکریز دوجداره را تنها راه حل می دانست. با توجّه به امکانات محدود مهندسی و دید و تسلّط دشمن، قبول و اجرای این طرح خیلی سخت بود. به ویژه که لازم بود در فاصله زمانی شب تا سپیده دم اجرا و احداث می شد؛ ولی ایشان به اجرای این طرح ایمان داشت و با قاطعیّت می گفت: «خاکریز را صبح تحویل می دهیم.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

عملیّات

اجرای طرح های نظامی

خطوط

جمعِ خط، مرز

موسوم

نامیده [شده]

مسائل

جمعِ مسئله

باختن

از دست دادن

روحیه را باختن

ناامید شدن

احداث

پدید آوردن

خاکریز

پشته خاک، سنگر

دوجداره

دارای دو دیوار

دید

چشم انداز

تسلط

چیرگی

سپیده دم

پگاه، صبح زود

قلمرو ادبی:

در دست داشت  ß  کنایه از در اختیار داشت

خطوط دشمن شکسته شد  ß  کنایه از شکست و عقب نشینی

 

عملیات احداث خاکریز شروع شد. آن شب برادران جهاد و در رأس آنها شهید ساجدی، آرام و قرار نداشتند. در اوّلین دقایق صبح، احداث این خاکریز هشت نه کیلومتری به پایان رسید و خاکریزی که به کمک دو نیروی مهندسی شروع شده بود، تقریباً در وسط به هم رسیدند و اتمام خاکریز روحیّه عجیبی در بین برادران جهادگر و رزمنده ایجاد کرد؛ امّا این کار شهید ساجدی را راضی نمی کرد. او پیش بینی می کرد که با توجّه به تسلّط دشمن بر ارتفاعات رو به رو و ارتفاعات پشت، امکان زیر آتش گرفتن بچّه ها وجود دارد؛ به همین دلیل، مرحله دوم کار را شروع کرد. خاکریزی به طول چند کیلومتر در پشت خاکریز اوّل که از آن به عنوان خاکریز دو جداره یاد می شود، احداث نمود.

آن روز با تدبیر حساب شده شهید ساجدی، رزمندگان توانستند در برابر نیروهای دشمن مقاومت کنند و به پیروزی رسند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

رأس

بالاترین نقطه

دقایق

جمعِ دقیقه

راضی

خرسند

تسلط

چیرگی

روحیّه

امیدواری، حالت عاطفی

تدبیر

چاره گری، چاره اندیشی

قلمرو ادبی:

زیر آتش گرفتن  ß  کنایه از گلوله باران کردن





معنی واژگان درس «آزادی، دفتر زمانه»

فصل 3 : آزادی

معنی واژگان درس «آزادی، دفتر زمانه»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مرغ

پرنده

بهر

برای

مسلک

روش، طریق

گرفتار قفس

زندانی

همچو

مانند

فتد

می افتد

طرف

کنار، کناره

به

در

کاو

که او

اجانب

جمعِ اجنبی، بیگانگان

از

با

بیت الحزن

خانه اندوه، غمکده

جامه

تن پوش

کاو

که او

بهر

برای

بِدَر

پاره کن

که

زیراکه

ننگ

بی آبرویی، شرمندگی

کم

کمتر، کم ارزش تر

غرقه به خون

آغشته به خون

کس

منظور محمد علی شاه

اهرمن

شیطان

پیشگاه

بارگاه

اهل خرد

خردمند

تهی

خالی

فراغت

آسایش و آرامش

بسی

بسیار

چون

مانند

فرخی

نام هنری سخنور

 

 

عملیّات

اجرای طرح های نظامی

خطوط

جمعِ خط، مرز

موسوم

نامیده [شده]

مسائل

جمعِ مسئله

باختن

از دست دادن

روحیه را باختن

ناامید شدن

احداث

پدید آوردن

خاکریز

پشته خاک، سنگر

دوجداره

دارای دو دیوار

دید

چشم انداز

تسلط

چیرگی

سپیده دم

پگاه، صبح زود

رأس

بالاترین نقطه

دقایق

جمعِ دقیقه

راضی

خرسند

تسلط

چیرگی

سلیمان کردیم

به فرمانروایی رساندیم

روحیّه

امیدواری، حالت عاطفی

تدبیر

چاره گری، چاره اندیشی

را

به معنای دارندگی و مالکیت

مُلک

پادشاهی، فرمانروایی، کشور

موافق

هم رای و همراه، همداستان

وطن

میهن (قبل از مشروطه وطن به معنای زادگاه به کار می رفته است)

همّت

گرایشی نیرومند به پیشرفت و دستیابی به هدف های والا، در اینجا کمک، عزم و اراده، دعای خیر

 





دانش ادبی: غزل اجتماعی

فصل 3 : آزادی

دانش ادبی

غزل اجتماعی

انواع غزل:

1) عاشقانه  (سعدی)

۲) عارفانه (مولانا)

۳) تلفیقی (حافظ)

4) اجتماعی

غزل اجتماعی:

به غزل هایی که محتوای آنها بیشتر مسائل سیاسی و اجتماعی است، غزل اجتماعی می گویند؛ در عصر مشروطه با توجّه به دگرگونی های سیاسی و اجتماعی، این نوع غزل رواج یافت؛ در سروده های شاعرانی چون محمدتقی بهار، عارف قزوینی و فرّخی یزدی می توان نمونه های آن را یافت.

تا پیش از مشروطیت، غزل درون مایه ای کاملاً عاشقانه و عارفانه داشت؛ اما پس از مشروطه درون مایه غزل، سیاسی – اجتماعی شد و سرایندگان به مشکلات مردم توجه کردند. هر دو غزل درس به بیان مسائل سیاسی – اجتماعی توجه دارد. آزادی خواهی، وطن پرستی، بیگانه ستیزی و ... از جمله مسائل مهمی اند که این نوع شعرها به آنها پرداخته می شود.



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



شعر «دماوندیه» و معنی شعر

فصل 5 : دماوندیه

درس پنجم

دماوندیه

  • شاعر: محمّدتقی بهار
  • اثر: دیوان اشعار
  • قالب شعر: قصیده
  • وزن: مفعول مفاعلن فعولن (رشته انسانی)

 

دماوند در این قصیده، در بندهای ابتدایی، در معنای حقیقی به کار رفته است؛ امّا رفته رفته به عنوان نمادی از روشنفکران جامعه به کار رفته است و از این جهت این ویژگی ها مورد نظر شاعر است:

۱- گوشه گیری و انزوا

۲- دلگیری از مردم زمانه

۳- داشتنِ اندیشه هایِ بلند و متفاوت از مردم زمانه

 

ای دیو سپید پای در بند                        ای گنبد گیتی ای دماوند

قلمرو فکری:

ای دماوند، ای بلندترین بام گنبدی شکل جهان، ای کوه سپیدش که همچون دیو سپیدی تو را اسیر و دربند کرده‌اند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

گیتی

جهان

دیو سپید

موجودی افسانه ای و اساطیری در شاهنامه که به دست رستم کشته می شود

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

بند و دماوند ß   قافیه

دیو سپید  ß  استعاره از دماوند

ای گنبد  ß  جان بخشی

گنبد گیتی  ß  اضافه استعاری، گیتی مانند ساختمانی است که گنبد دارد

ای دماوند  ß  جان بخشی (تشخیص)

پای در بند بودن  ß  کنایه از زندانی بودن

پای در بند بودن دماوند  ß  جان بخشی (تشخیص)

مصراع اول  ß  تلمیح دارد به داستان دیوسپید از هفت خوان رستم در شاهنامه فردوسی (جنگ رستم با دیو سپید)

اغراق  ß  در بلندی دماوند

واج آرایی حرف «د»

پیام:

ستایش دماوند

اشاره به بلندی دماوند

 

از سیم به سر یکی کله خود                               ز آهن به میان یکی کمربند

قلمرو فکری:

کلاه خودی از برف سپید رنگ نقره ای بر سر گذاشته ای و صخره های دامنهٔ کوه تو مانند کمربندی آهنی است که به کمر بسته ای.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سیم

نقره

میان

کمر، وسط

بیت ß   2 جمله

فعل «داری» به قرینه معنوی از هر دو مصراع حذف شده است

قلمرو ادبی:

کمربند ß   قافیه

کل بیت  ß  جان بخشی؛ نسبت دادنِ کلاهخود و کمربند به کوه

سیم  ß  استعاره از برف

کمربند آهنین  ß  استعاره از میانه کوه که پر از سنگ ها و صخره های تیره رنگ است

کل بیت  ß  جان بخشی؛ قراردادن سر و کمر برای کوه

سیم و آهن  ß  تناسب

میان و کمربند  ß  تناسب

کله خود و کمربند  ß  تناسب

سر، کله‌خود و میان  ß  تناسب

کل بیت  ß  تشبیه پنهان؛ برف ها مانند کلاه خود و صخره ها مانند کمربندند

پیام:

وصف دماوند

 

تا چشم بشر نبیندت روی                     بنهفته به ابر، چهر دلبند

قلمرو فکری:

برای اینکه مردم چهره ات را نبینند، صورت زیبایت را در پشت ابر پنهان کرده ای. (به بلندی دماوند اشاره دارد.)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تا

به این دلیل که

نهفتن

پنهان کردن

بیت ß   2 جمله

«ت» در «نبیندت روی»  ß  مضاف الیهِ «روی»، جهش ضمیر

قلمرو ادبی:

دلبند ß   قافیه

کل بیت  ß  جان بخشی؛ نسبت دادن روی و چهره به دماوند و نهفته شدن از مردم

روی، چهره و چشم  ß  تناسب

کل بیت  ß  حُسن تعلیل؛ سخنور علت پنهان شدنِ قله دماوند را در پشت ابر، بیزاری و دوری کردن از مردم نادان می داند

دلبند  ß  کنایه از گرامی و ارجمند

پیام:

بیزاری دماوند از مردم

اشاره به بلندی کوه

 

تا وارهی از دم ستوران             وین مردمِ نحس دیومانند،

با شیر سپهر بسته پیمان                      با اختر سعد کرده پیوند

قلمرو فکری:

برای نجات از هم نشینی با انسان های حیوان صفت و این مردم شوم که مانند دیو هستند،

برای اینکه از هم صحبتی و هم‌ نشینی مردم نادان و شومِ دیوصفت رهایی یابی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

وارهی

رها شوی

وین

و این

دَم

نفس

سپهر

آسمان

پیوند کردن

خویشاوندی کردن

سعد

خجسته، مبارک، متضاد نحس

نحس

شوم، بدیمن، بداختر، گجسته، ناهمایون

ستور

چهارپا، جانوران چهارپا به ویژه اسب، استر و خر

اختر سعد

سیّاره مشتری یا هرمز است که به خجسته مهین نامبردار است

بیت اول ß   1 جمله

بیت دوم ß   2 جمله

این دو بیت موقوف المعانی هستند

قلمرو ادبی:

بیت اول  ß  دیومانند ß   قافیه

بیت دوم  ß  پیوند ß   قافیه

دَم  ß  مجاز از سخن

ستور  ß  استعاره از انسان‌های پست و نادان

شبیه  ß  مردم دیو مانند

بیت اول  ß  حسن تعلیل

شیر سپهر  ß  استعاره از خورشید (به اعتبار آن که برج اسد خانه اوست)

بیت دوم  ß  جان بخشی؛ پیمان بستن دماوند با خورشید، پیوند دماوند با مشتری

اختر و سپهر  ß  تناسب، اغراق

بیت دوم  ß  حُسن تعلیل؛ شاعر علت بلندی دماوند را تلاش او برای دوری از مردم زمانه می داند

سپهر و اختر  ß  تناسب

پیمان و پیوند  ß  تناسب

بیت اول ارتباط معنایی دارد با:

از این دیومردم که دام و دَدَند               نهان شو که هم صحبتانِ بدند

پیام:

بیت اول  ß  بیزاری از مردم نادان

بیت دوم  ß  اشاره به بلندی دماوند

 

چون گشت زمین ز جور گردون                          سرد و سیه و خموش و آوند

بنواخت ز خشم بر فلک مشت                           آن مشت تویی تو ای دماوند

قلمرو فکری:

وقتی زمین از ظلم و ستم آسمان این گونه سرد و سیاه ساکت و معلق شد ...

زمین از شدت خشم مشتی به سوی آسمان کوبید، ای کوه دماوند آن مشت تو هستی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جور

ستم

خموش

ساکت

آوند

آونگ، آویزان، آویخته

نواختن

کوبیدن

گردون

فلک، آسمان، در اینجا روزگار

بیت اول ß   1 جمله

بیت دوم ß   4 جمله

این دو بیت موقوف المعانی هستند

قلمرو ادبی:

بیت اول  ß  آوند ß   قافیه

بیت دوم  ß  دماوند ß   قافیه

زمین و گردون  ß  تضاد

جور گردون  ß  جان بخشی، اضافه استعاری

گشت  ß  ایهام تناسب:

  • 1) شد
  • 2) گردیدن و چرخیدن، با زمین و گردون تناسب دارد

خموش گشتن زمین  ß  جان بخشی

بیت اول  ß  حسن تعلیل؛ آسمان به خاطر ستم گردون خفه و خموش و معلّق است

مشت کوبیدن زمین به فلک  ß  جان بخشی

ای دماوند  ß  جان بخشی

تو مشت هستی  ß  تشبیه

واژه آرایی کلمات «مشت» و «تو» در بیت دوم

واج آرایی حروف «ت» و «ش» در بیت دوم

پیام:

بیت اول  ß  بیداد آسمان بر زمینیان

بیت دوم  ß  اعتراض زمین بر آسمان

 

تو مشت درشت روزگاری                       از گردش قرن ها پس افکند

قلمرو فکری:

ای دماوند تو مشت سنگین مردم زمانه هستی که بر اثر گذشت روزگاران به جای مانده ای. شاعر در این بیت به قدمت کوه دماوند نیز اشاره دارد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

پس افکند

پس افکنده، میراث، به جا مانده

بیت ß   2 جمله

پس افکند  ß  صفت مفعولی مرکب کوتاه

قلمرو ادبی:

پس افکند ß   قافیه

مصراع اول  ß  تشبیه؛ تو [ای دماوند] مشت روزگار هستی

مشت روزگار  ß  جان بخشی برای روزگار؛ اضافه استعاری

واج آرایی حروف «ش» و «ر»

پیام:

اعتراض دماوند به ستم گردون

 

ای مشت زمین بر آسمان شو                بر وی بنواز ضربتی چند

قلمرو فکری:

ای دماوند که مثل مشت زمین هستی به آسمان برو و بر چهرهٔ آسمان چند ضربهٔ محکم بزن.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شو

برو

بنواز

بزن

بیت ß   3 جمله

مرجع «وی»  ß  آسمان است

ضربتی چند  ß  ترکیب وصفی وارون (چند ضربت)

چند  ß  صفت مبهم

قلمرو ادبی:

چند ß   قافیه

مشت زمین  ß  جان بخشی و استعاره از دماوند

زمین و آسمان  ß  تضاد

مصراع دوم  ß  جان بخشی

مشت و ضربت  ß  تناسب

پیام:

خیزش ضد بیداد

 

نی نی تو نه مشت روزگاری                   ای کوه نی اَم ز گفته خرسند

قلمرو فکری:

نه! نه! تو مشت روزگار نیستی. من از تشبیه خود خشنود نیستم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

نی نی

نه

نیَم

نیستم

خرسند

راضی

بیت ß   4 جمله

نی نی  ß  قید نفی

قلمرو ادبی:

خرسند ß   قافیه

مشت روزگار  ß  اضافه استعاری (جان بخشی)

ای کوه  ß  جان بخشی

تو نه مشت روزگاری  ß  تشبیه

واج آرایی حرف «ن»

نکته:

شاعر از همانندی دماوند به مشت روزگار خرسند نیست به این دلیل که مشت نشانه اعتراض و ستیز است در حالی که دماوند (مردم تهران یا روشنفکران) در مقابل ظلم و دشمنان خارجی خاموشی گزیدند.

پیام:

بی تفاوتی روشنفکران

 

تو قلب فسرده زمینی               از درد ورم نموده یک چند

قلمرو فکری:

تو قلب منجمد و غمگین زمین هستی که مدتی از شدت درد، متورم شده است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

یک چند

مدتی، چندی

وَرَم

آماس

فسرده

یخ زده، منجمد، افسرده و غمگین

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

محترم ß   قافیه

فسرده  ß  ایهام:

  • 1) یخ زده
  • 2) افسرده

مصراع اول  ß  تشبیه کوه دماوند به قلب فسرده زمین

وَرَم  ß  استعاره از برآمدگی کوه

قلب زمین  ß  جان بخشی، اضافه استعاری

قلب، درد و ورم  ß  تناسب

واج آرایی حرف «د»

کل بیت  ß  حسن تعلیل

پیام:

اشاره به برآمدگی کوه دماوند

 

تا درد و ورم فرو نشیند             کافور بر آن ضماد کردند

قلمرو فکری:

برای اینکه درد ورم تسکین یابد، بر روی آن مرهمی از کافور (برف) نهاده اند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

فرو نشیند

فروکش کند

ضماد

مرهم

ضماد کردن

بستن چیزی بر زخم، مرهم نهادن

کافور

ماده معطر جامدی که از گیاهانی چون ریحان، بابونه و چند نوع درخت به دست می آید. در قدیم به عنوان مرهم و دارو روی زخم می مالیدند

بیت ß   2 جمله

تا  ß  حرف پیوند به معنیِ «برای اینکه»

قلمرو ادبی:

کردند ß   قافیه

ورم  ß  استعاره از برآمدگی کوه

کافور  ß  استعاره از برف های قله دماوند

درد، ورم و ضماد  ß  تناسب

کل بیت  ß  حُسن تعلیل

واج آرایی حروف «د» و «ر»

پیام:

اشاره به برف گیر بودن دماوند

 

شو منفجر ای دل زمانه             وان آتش خود نهفته مپسند

قلمرو فکری:

ای کوه دماوند که چون قلب زمانه هستی، آتشفشان کن و بیش از این خرسند مباش که آتش درونت پنهان بماند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

نهفته

پنهان شده

بیت ß   3 جمله

نهفته  ß  صفت مفعولی در نقش قید

قلمرو ادبی:

مپسند ß   قافیه

دلِ زمانه  ß  اضافه استعاری (جان بخشی)

دل  ß  استعاره از دماوند (نماد روشنفکران خاموش)

آتش  ß  استعاره از خشم و خروش و اعتراض

منفجر و آتش  ß  تناسب

منفجر شدن  ß  کنایه از اعتراض

پیام:

دعوت به اعتراض

 

خامش منشین سخن همی گوی                       افسرده مباش خوش همی خند

قلمرو فکری:

ای دماوند (آگاهان خاموش جامعه)، خاموش و آرام نباش و چیزی بگو (اعتراض کن)، غمگین و ناخوش نباش و با شادی بخند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

همی گوی

بگو

افسرده

یخ زده، غمگین

همی خند

بخند

بیت ß   4 جمله

خوش  ß  قید کیفیت

قلمرو ادبی:

همی خند ß   قافیه

خامش نشستن و سخن گفتن  ß  تضاد

کل بیت  ß  جان بخشی؛ سخن گفتن، خندیدن و خاموش نبودن دماوند

افسرده  ß  ایهام:

  • 1) یخ زده
  • 2) غمگین

خاموش و افسرده  ß  تناسب

خوش خندیدن  ß  کنایه از افسردگی بدر آمدن

افسرده و خوش  ß  تضاد

پیام:

دعوت به اعتراض

 

پنهان مکن آتش درون را                      زین سوخته جان شنو یکی پند

قلمرو فکری:

آتش خشم خود را پنهان نکن، از این شاعر دل سوخته، پندی بشنو.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

یکی پند

پندی

بیت ß   2 جمله

سوخته جان  ß  صفتِ مرکب، جانشین اسم، منظور «خودِ شاعر» است و مخاطبِ شاعر «کوه دماوند»

قلمرو ادبی:

پند ß   قافیه

آتش  ß  استعاره از خشم و خروش

آتش و سوخته  ß  تناسب

سوخته جان  ß  کنایه از دردمند و سرد و گرم روزگار چشیده

واج آرایی حرف «ن»

پیام:

دعوت به اعتراض

 

گر آتش دل نهفته داری                        سوزد جانت به جانت سوگند

قلمرو فکری:

اگر آتش خشم خود را پنهان نگه داری، به جانت سوگند می خورم که نابود خواهی شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گر

اگر

نهفته

پنهان

سوختن

سوزاندن

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

سوگند ß   قافیه

«ت» در«جانت»  ß  در هر دو مورد نقش مضاف الیهی دارد

«به جانت سوگند»  ß  حذف فعلِ «می خورم» به قرینه معنوی

آتش دل  ß  استعاره از خشم و خروش

سوختن جان  ß  کنایه از نابود شدن

دل و جان  ß  تناسب

واژه آرایی کلمه «جان»

پیام:

دعوت به اعتراض

 

ای مادر سرسپید بشنو              این پند سیاه بخت فرزند

قلمرو فکری:

ای مادر کهن‌سال، نصیحت این فرزند سیاه بخت خود را گوش بده.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

سرسپید

موی سپید

بیت ß   3 جمله

سیاه بخت فرزند  ß  ترکیب وصفی وارون، منظور خود «ملک الشعرا بهار» است

قلمرو ادبی:

فرزند ß   قافیه

سر  ß  مجاز از مو

مادر سر سپید  ß  استعاره از دماوند، نمادی از مردم و فرهنگ ایران

سپید و سیاه  ß  تضاد

سیاه بخت  ß  کنایه از بدبخت، حس آمیزی

سرسپید  ß  کنایه از پیر (اشاره به برف قله دماوند)

مادر و فرزند  ß  تناسب

سرسپید  ß  استعاره، برف ها و قله کوه دماوند مانند موی سپید سر زنان است

پیام:

اندرز دماوند (روشنفکران)

 

برکش ز سر آن سپید معجر                  بنشین به یکی کبود اورند

قلمرو فکری:

روسری سفید خود را از سر باز کن؛ یعنی سازش با حکومت را رها کن و قیام کن و با شکوه و جلال بر تختی شاهانه بنشین.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

معجر

روسری، سرپوش

کبود

آبی سیر

اورند

اورنگ، تخت، تخت پادشاهی

بیت ß   2 جمله

سپید معجر و کبود اورند  ß  ترکیب وصفی وارون (معجرِ سپید، اورندِ کبود)

قلمرو ادبی:

اورند ß   قافیه

سپید معجر  ß  استعاره از برف روی کوه

از سر برکشیدن معجر سپید  ß  کنایه از دوری از گوشه نشینی، ضعف و خاموشی

اورند  ß  مجازاْ فرّ و شکوه، شأن و شوکت

بر اورند نشستن  ß  کنایه از قدرت­نمایی کردن، فرمانروایی کردن

سپید و کبود  ß  تضاد

پیام:

نمایان نمودن توانایی

مفهوم:

توصیه به حرکت کردن و اعتراض

 

بگرای چو اژدهای گرزه              بخروش چو شرزه شیر ارغند

قلمرو فکری:

مانند اژدهای زهرناک حمله ور شو و زهرت را بریز. مانند شیر شجاع و خشمگین فریاد بر آور و حرکت کن.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بگرای

حمله ور شو، حرکت کن

اژدها

مار بزرگ

خروشیدن

فریاد زدن

شرزه

خشمگین،  غضبناک

ارغند

خشمگین و قهرآلود

گرزه

ویژگی گونه ای مار سمی و خطرناک

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

ارغند ß   قافیه

گرزه و شرزه  ß  جناس ناهمسان

مصراع اول  ß  تشبیه

مصراع دوم  ß  تشبیه

واج آرایی حرف «ش»

پیام:

دعوت به اعتراض

 

بفکن ز پی این اساس تزویر                  بگسل ز هم این نژاد و پیوند

قلمرو فکری:

این حکومت ظالمانه که بر پایه فریب و حیله بنا شده است را نابود کن.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پی

پایه، شالوده، بن، بیخ

اساس

پایه

گسلیدن

پاره کردن، جداکردن

تزویر

دورویی، ریاکاری

این نژاد و پیوند

منظور نژاد و پیوند ستمگران

اساس تزویر

پایه های حکومت ریاکار

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

پیوند ß   قافیه

اساس تزویر  ß  اضافه استعاری

از پی افکندن  ß  کنایه از نابود کردن

نژاد و پیوند  ß  تناسب

پی و اساس  ß  تناسب

کل بیت  ß  موازنه (برای رشته انسانی)

پیام:

دعوت به مبارزه

 

بر کَن ز بُن این بنا که باید                     از ریشه بنای ظلم برکند

قلمرو فکری:

بنای این حکومت ظالم را خراب کن؛ ظلم را باید از پایه نابود و ریشه‌ کن کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

بن

ریشه

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

برکند ß   قافیه

از بن برکندن  ß  کنایه از نابود کردن کامل

«بنا» در مصراع نخست  ß  استعاره از بیداد

از ریشه برکندن  ß  کنایه از نابود کردن کامل

برکن و برکند  ß  همریشگی (هم خانواده)، جناس

بنای ظلم  ß  اضافه تشبیه

واج آرایی حروف «ب» و «ن»

پیام:

دعوت به مبارزه با ستمگر

 

زین بی خردان سِفله بستان                 دادِ دلِ مردمِ خردمند

قلمرو فکری:

از این فرمانروایان بی خرد پست و فرومایه، حق انسان های خردمند و آگاه را بگیر.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

زین

از این

سفله

فرومایه، بد سرشت

ستاندن

گرفتن

داد

حق و حقوق

بیت ß   1 جمله

قلمرو ادبی:

خردمند ß   قافیه

بی خرد و خردمند  ß  تضاد

بی خردان سفله  ß  کنایه از فرمانروایان ستمگر در زمان سخنور

واج آرایی حرف «د» و مصوّت «ــِـ»

پیام:

گرفتن حق ستمدیدگان

 

توضیح:

محمّد تقی بهار شعر دماوندیه را در سال ۱۳۰۱ هجری شمسی سرود. در این سال به تحریک بیگانگان، هرج و مرج قلمی و اجتماعی و هتّاکی ها در مطبوعات و آزار وطن خواهان و سستی کارِ دولت مرکزی بروز کرده بود. بهار این قصیده را با تأثیر پذیری از این معانی گفته است.

 





متن «روان خوانی: جاسوسی که الاغ بود!» و آرایه های متن

فصل 5 : دماوندیه

روان خوانی

جاسوسی که الاغ بود!

  • نویسنده: احمد عربلو
  • اثر: قصّۀ شیرین فرهاد

 

می گویم: «حاجی! شما هر چه دستور بدهید به دیده منّت. الآن بگو چاه بِکَنم؛ بگو از دیوار راست بالا بروم؛ بگو با دست هایم برایت خاکریز بزنم؛ اصلاً بگو تا یک ماه به مادر زنم زنگ نزنم؛ تمام این کارها شدنی است؛ امّا به من نگو که با این پانزده تا مینی که برایمان مانده، دشت به این بزرگی را مین گذاری کنم! هیچی نباشه واسه مین گذاری این منطقه دو هزار تا مین لازم داریم. دشت است، زمین فوتبال دستی نیست که نوکرتم!»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دیده

چشم

به دیده منّت

چشم، فرمان می بریم

شدنی

ممکن

واسه

برای

منّت

نیکویی، احسان

به دیده منّت  ß  حذف فعل «می گذارم» به قرینه معنوی

«تا» در عبارت «پانزده تا مین»  ß  «تا»ی ممیّز است

قلمرو ادبی:

از دیوار راست بالا رفتن  ß  کنایه از انجام کار دشوار

دیدۀ منّت  ß  کنایه از پذیرش قطعی

 

حاجی از حرف هایم خنده اش می گیرد اما به زور سعی می کند جلوی خنده اش را بگیرد. می گوید:

– «حاج احمد آقا! پسر گل گلاب! دشمن عن قریب است که توی این دشت وسیع عملیات کند. توکّلت به خدا باشد. چه بسا همین پانزده تا مین هم برایمان کاری افتاد. خدا را چه دیدی برادر من؟ از قدیم گفته اند کاچی به از هیچی! شما همین پانزده تا مین را مقابل دشمن کار بگذارید، خداوند کریم است.»

 

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

عن قریب

به زودی

عملیات

اجرای طرح نظامی

کاری افتاد

مؤثر واقع شد

کریم

بخشنده

کاچی

نوعی غذا با آرد و روغن

خنده اش می گیرد

شروع می کند به خندیدن

قلمرو ادبی:

زیر آتش گرفتن  ß  کنایه از گلوله باران کردن

خدا را چه دیدی  ß  کنایه از«حتی رخداد ناشدنی هم می تواند با کمک خدا اتفاق بیفتد»

کاچی به از هیچی  ß  ضرب المثل (کم داشتن بهتر از هیچ نداشتن است)

پسر گل گلاب  ß  تشبیه

 

نمی دانم چه بگویم. روی حرف حاجی که خودش از عاملان بزرگ و قدیمی تخریب است، حرفی نمی توانم بزنم؛ امّا این کاری که از ما می خواهد، درست مثل این است که بخواهیم با یک کاسه ماست، با آب یک دریاچه، دوغ درست کنیم.

حاجی آن قدر مهربان و دوست داشتنی است که جرئت کنم برای آخرین بار با شوخی از این کارش انتقاد کنم. می گویم.

– هر چه شما بفرمایید حاجی. امّا خدا وکیلی ما را که سر کار نگذاشته ای؟ بالاغیرتاً اگر می خواهی ما را به دنبال نخود سیاه و این جور چیزها بفرستی، بگو، من به جان مادرم از صبح تا شب توی این دشت، پاره آجر و سنگ و کلوخ به جای مین کار می گذارم!

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

عامل

عملیات کننده

تخریب

نابودی

قدر

اندازه

خدا وکیلی

به راستی

بالاغیرتاً

از روی جوانمردی

عامل تخریب

شخصی نظامی که کارش نابودکردن هدف های نظامی به وسیلۀ انفجار و کار گذاشتن تله های انفجاری است

کلوخ

پاره گِل خشک شده به صورت سنگ، پاره گل خشک شده به درشتی مُشت یا بزرگتر

قلمرو ادبی:

روی حرف ... حرف زدن  ß  کنایه از رد کردن

با یک کاسه ماست ... دوغ درست کردن  ß  کنایه از کار نشدنی انجام دادن

سر کار گذاشتن  ß  کنایه از فریفتن

ما که ... سر کار بگذاریم  ß  پرسش انکاری

به دنبال نخود سیاه فرستادن  ß  به کار بیهوده گماردن برای فریب

کاری افتادن  ß  کنایه از ثمر بخش بودن

با یک کاسه ماست، با آب یک دریاچه دوغ درست کردن  ß  کنایه و ضرب المثل

 

حاجی جلو می آید. پیشانی ام را می بوسد. دست هایم را توی دستش می گیرد و می گوید: «مؤمن خدا! ما که باشیم که شما را سرکار بگذاریم، ما پانزده تا مین داریم و غیر از این هم نداریم و راه چاره ای هم فعلاً نداریم. باید به تکلیفمان عمل کنیم. بروید و به هر وسیله ای که شده این مین ها را توی دشت، رو به روی دشمن کار بگذارید. خداوند کریم است. بروید و معطّل نکنید.»

با اینکه ته دلم از این کار بی نتیجه سر در نمی آورد؛ امّا فرمان حاجی برایم اجرا نشدنی نیست. چاره ای ندارم، باید این کار را انجام بدهم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

فعلاً

به طور موقت

معطل کردن

تأخیر کردن، درنگ کردن

معطّل

بیکار، بلاتکلیف

قلمرو ادبی:

سر در آوردن  ß  کنایه از دریافتن، متوجه شدن

 

دوستم احمدرضا را صدا می زنم و ماجرا را به او می گویم. تصمیم می گیریم برویم الاغی پیدا کنیم و مین ها را بار الاغ کنیم و بزنیم به دشت؛ رو به روی مواضع عراقی ها. اوّلین خر را که می بینیم، تصمیم به خریدش می گیریم. احمدرضا زل می زند به چشمان خر و انگاری که صد سال است الاغ شناس بوده باشد؛ آرام در گوشم می گوید:

– احمد، این خر، خبر خوبی نیست. خیلی چموش است. من می دانم که کار دستمان می دهد؟ از چشمانش شرارت و حیله گری می بارد!

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بزنیم به دشت

برویم

مواضع

موضع ها، مکان ها

چموش

سرکش، لگد زدن

انگاری

گویی

افسار

عنان، دهانه، لگام

شرارت

بدی، بدخواهی، فتنه، خباثت

زل زدن

خیره  شدن، با چشمی ثابت و بی حرکت به چیزی نگاه کردن

«احمدرضا» در عبارت «دوستم احمدرضا»  ß  نقش تَبَعی بدل دارد

قلمرو ادبی:

کار دست کسی دادن  ß  کنایه از دچار مشکل کردن

از چشمانش شرارت ... می بارد  ß  استعاره، کنایه

 

احمدرضا چنان جدی حرف می زند که نزدیک است باورم شود؛ می گویم:

– مرد حسابی! خر، خر است دیگر. ما که نیامده‌ایم خرید و فروش خر کنیم.

مین ها را که کاشتیم، خر را می آوریم به قیمت مناسب به صاحبش می فروشیم. نکند خیال کردی این خر، جاسوس صدام است؟!

احمدرضا اخلاقش همین طوری است. خنده دارترین چیزها را آن قدر جدّی می گوید که آدم نمی داند باور کند یا نه!

خر، هنوز اول کاری چموشی می کند و هر چه افسارش را می کشیم، جلو نمی آید امّا بالاخره بعد از ساعتی مین ها را بار خر می کنیم و راه دشت را در پیش می گیریم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مرد حسابی

حسابگر

قدر

اندازه

قلمرو ادبی:

خرید و فروش  ß  تضاد

جاسوس بودن خر  ß  تشخیص و استعاره

راه در پیش گرفتن  ß  کنایه از رفتن

 

خر سلّانه سلّانه راه می آید و گاهی می ایستد و این سو و آن سو را بو می کشد و علف و خاری را پوزه می زند و دوباره راه می افتد. نزدیک تر که می شویم، اوضاع خطرناک می شود. احمدرضا افسار خر را به دست گرفته و او را قدم به قدم و با احتیاط جلو می کشد. کم کم به محلّی که باید مین ها را روی زمین بکاریم، می رسیم. هفت تا مین یک طرف خر و هشت تا مین هم سمت دیگر خر، بار کرده‌ایم. احمدرضا می گوید: «بهتر است خر را روی زمین بنشانیم.» امّا خر، خری نیست که با این آسانی ها حرف ما را گوش کند و مثل بچّه خر روی زمین بنشیند! احمدرضا اوّل به شوخی دهانش را داخل گوش خر می کند و آرام می گوید:

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سلّانه سلّانه

آرام آرام، به آهستگی

پوزه

پیرامون دهان

قلمرو ادبی:

مثل بچّۀ خر بودن  ß  کنایه از آرام بودن

 

 خر جان! بفرما بنشین. این جوری خیلی تابلو هستی!

امّا خر، انگار که مگسی توی گوشش رفته باشد، مدام آن را تکان می دهد و به سر و صورت احمدرضا می کوبد.

دو نفری سعی می کنیم خر را هر طور که هست روی زمین بنشانیم، امّا خر، پر زور است و نمی نشیند. احمدرضا می گوید: «این خر، زبان آدمیزاد حالیش نیست. از اوّل هم گفتم یک خر زبان فهم بخریم، گفتی همین خوب است!»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

زبان فهم

فهمیده، باشعور

مدام

پیوسته

قلمرو ادبی:

تابلو هستی  ß  تشبیه فشرده اسنادی (مانند تابلو هستی که همه تو را می بینند)

تابلو بودن  ß  کنایه از قابل تشخیص

حالی بودن حرف آدمیزاد  ß  کنایه از حرف شنو بودن

زبان فهم بودن خر  ß  تشخیص و استعاره

 

می گویم: «ای بابا! این قدر خرخر نکن. ما اگر قرار بود توسّط دشمن دیده شویم که دیده می شدیم. بیا کمک کن مین ها را کار بگذاریم و برویم.»

همین که می خواهیم اوّلین مین را برداریم، ناگهان خر سرش را بالا می گیرد و با صدای بلند شروع به عرعر می کند. این جای کار را دیگر نخوانده بودیم. دلم می خواهد دهان خر را با جفت دست هایم بگیرم و خفه اش کنم، ای لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود.

از اوّل تا آخر آوازش ده ثانیه طول می کشد دل توی دلمان نیست. الآن است که لو برویم و دشمن متوجّه ما بشود.

آواز الاغ که تمام می شود، دوباره آواز دیگری را شروع می کند. احمدرضا می گوید: «نگفتم این جاسوس دشمن است؟!»

قلمرو ادبی:

این جای ... نخوانده بودیم  ß  کنایه از اینکه پیش بینی نمی کردیم، طبق برنامه پیش نرفت

دل توی دل نبودن  ß  کنایه از بیقراری و نا آرامی

آواز دیگری را شروع می کند  ß  استعاره از عرعر

 

و با خشم چنان با لگد به پشت خر می زند که خر آوازش را نیمه کاره رها می کند و جفتک می اندازد و چهار نعل به طرف خاکریز دشمن می دود.

 این چه کاری بود؟ چرا خر را فراری دادی؟

احمدرضا می گوید: «بگذار برود گم شود خر نفهم! حالا باید خودمان هم در برویم، الآن است که لو برویم. چنان زدم که دیگر هوس نکند بی موقع آواز بخواند!»

چاره ای نیست. برخلاف مسیر خر می دویم و خودمان را از منطقه دور می کنیم. به داخل مواضع خودمان که می رسیم، نمی دانیم از خجالت به حاجی چه بگوییم! بگوییم حریف یک الاغ نشدیم؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

نفهم

بی شعور

در رفتن

گریختن

لو برویم

جای نهفتن مان آشکار شود

قلمرو ادبی:

چهار نعل  ß  کنایه از به تاخت، تند

آواز  ß  استعاره از عرعر خر

خر نفهم  ß  تشخیص و استعاره

 

حاجی خودش به استقبال ما می آید؛ با دیدن چهره های عرق کرده و سرهای پایین افتاده مان مثل اینکه ماجرا را حدس زده باشد، می گوید:

– به به! دو تا پهلوان، احمد! چقدر زود برگشتید؟ بالاخره کار خودتان را کردید؟!

این جمله آخر را طوری می گوید که یک لحظه گمان می کنیم متوجّه خرابکاری ما شده و به ما طعنه می زند امّا حاجی اهل این حرف ها نیست. می نشینیم کنارش و با خجالت، همه چیز را برایش مو به مو توضیح می دهیم. حاجی می خندد و بعد می گوید: «آن پانزده تا مین را هم به باد دادید؟ فقط باید مطمئن شوم که کوتاهی نکردید!»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بالاخره

سرانجام

طعنه زدن

سرزنش کردن

استقبال

پیشواز

قلمرو ادبی:

مو به مو  ß  کنایه از دقیق

به باد دادن  ß  کنایه از نابود و تلف کردن

حریف کسی یا چیزی نبودن  ß  کنایه از برابری و مقاومت نکردن

پایین افتادن سر  ß  کنایه از شرمندگی

 

نمی خواهم دروغ بگویم. اشاره به احمدرضا می کنم و می گویم: «به نظر من این لگد آخری که احمدرضا خان به الاغ زد، اضافی بود!»

روزهای سخت ما خیلی زود می رسد. مین هایی که قرار بود برسد، هنوز نیامده است. اگر جلوی دشمن مین گذاری کرده بودیم، حالا خیالمان راحت تر بود.

تمام نیروها منتظر حمله دشمن هستند؛ امّا یک روز، دو روز، سه روز می گذرد و خبری نمی شود.

بچّه های شناسایی همین روزها در یک عملیّات محدود، یک عراقی را اسیر کرده اند تا اطّلاعاتی از او بگیرند.

اسیر حرف های عجیبی می زند:

عملیّاتی در کار نیست. فرماندهان ما بعد از بررسی های زیاد به این نتیجه رسیده اند که با وجود هزاران مینی که ایرانی ها توی دشت کار گذاشته اند، تلفات سنگینی خواهیم داد!

هزاران مین؟ شما از کجا فهمیدید؟ اسیر بعثی لبخند کنایه آمیزی می زند و می گوید: «خیال کردید ما الاغ هستیم؟ ما آن الاغی را که بار مین رویش بود، گرفتیم. همه ما از تعجّب شاخ در آوردیم. آن قدر مین اضافه آوردید که بار الاغ کردید که به عقب بفرستید امّا خبر نداشتید که الاغ با فرار کردنش به سمت مواضع ما، همه چیز را لو داد.»

همه به هم زل زدیم و در میان بهت و حیرت اسیر دشمن، همراه با حاجی با صدای بلندی از ته دل خندیدیم ... .

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بعثی

عضو حزب بعث

بهت

حیرت

تلفات

ضایعات، مرگ و میرها، کشته شدگان

«خان» در عبارت «احمدرضا خان»  ß  در این گروه اسمی، شاخص است

قلمرو ادبی:

شاخ در آوردن  ß  کنایه از شگفت زده شدن

در کار نبودن  ß  کنایه از وجود نداشتن

از ته دل خندیدن  ß  کنایه از خندۀ عمیق

قصه شیرین فرهاد  ß  ایهام، حس آمیزی





معنی واژگان درس «دماوندیه»

فصل 5 : دماوندیه

معنی واژگان درس «دماوندیه»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گیتی

جهان

پیوند کردن

خویشاوندی کردن

سیم

نقره

میان

کمر، وسط

تا

به این دلیل که

نهفتن

پنهان کردن

وارهی

رها شوی

وین

و این

دَم

نفس

سپهر

آسمان

جور

ستم

خموش

ساکت

آوند

آونگ، آویزان، آویخته

نواختن

کوبیدن

شو

برو

بنواز

بزن

نی نی

نه

نیَم

نیستم

خرسند

راضی

نهفته

پنهان شده

یک چند

مدتی، چندی

وَرَم

آماس

فرو نشیند

فروکش کند

ضماد

مرهم

همی گوی

بگو

افسرده

یخ زده، غمگین

همی خند

بخند

یکی پند

پندی

گر

اگر

نهفته

پنهان

سوختن

سوزاندن

سرسپید

موی سپید

معجر

روسری، سرپوش

کبود

آبی سیر

ارغند

خشمگین و قهرآلود

اژدها

مار بزرگ

خروشیدن

فریاد زدن

شرزه

خشمگین،  غضبناک

پی

پایه، شالوده، بن، بیخ

اساس

پایه

گسلیدن

پاره کردن، جداکردن

تزویر

دورویی، ریاکاری

بن

ریشه

منّت

نیکویی، احسان

زین

از این

سفله

فرومایه، بد سرشت

ستاندن

گرفتن

داد

حق و حقوق

دیده

چشم

به دیده منّت

چشم، فرمان می بریم

شدنی

ممکن

واسه

برای

عن قریب

به زودی

عملیات

اجرای طرح نظامی

کاری افتاد

مؤثر واقع شد

کریم

بخشنده

عامل

عملیات کننده

تخریب

نابودی

قدر

اندازه

خدا وکیلی

به راستی

بالاغیرتاً

از روی جوانمردی

معطّل

بیکار، بلاتکلیف

فعلاً

به طور موقت

معطل کردن

تأخیر کردن، درنگ کردن

بزنیم به دشت

برویم

مواضع

موضع ها، مکان ها

چموش

سرکش، لگد زدن

انگاری

گویی

افسار

عنان، دهانه، لگام

استقبال

پیشواز

مرد حسابی

حسابگر

قدر

اندازه

سلّانه سلّانه

آرام آرام، به آهستگی

پوزه

پیرامون دهان

زبان فهم

فهمیده، باشعور

مدام

پیوسته

نفهم

بی شعور

در رفتن

گریختن

بالاخره

سرانجام

طعنه زدن

سرزنش کردن

بعثی

عضو حزب بعث

بهت

حیرت

بگرای

حمله ور شو، حرکت کن

اساس تزویر

پایه های حکومت ریاکار

کاچی

نوعی غذا با آرد و روغن

خنده اش می گیرد

شروع می کند به خندیدن

لو برویم

جای نهفتن مان آشکار شود

این نژاد و پیوند

منظور نژاد و پیوند ستمگران

گردون

فلک، آسمان، در اینجا روزگار

شرارت

بدی، بدخواهی، فتنه، خباثت

سعد

خجسته، مبارک، متضاد نحس

اورند

اورنگ، تخت، تخت پادشاهی

پس افکند

پس افکنده، میراث، به جا مانده

ضماد کردن

بستن چیزی بر زخم، مرهم نهادن

فسرده

یخ زده، منجمد، افسرده و غمگین

گرزه

ویژگی گونه ای مار سمی و خطرناک

تلفات

ضایعات، مرگ و میرها، کشته شدگان

نحس

شوم، بدیمن، بداختر، گجسته، ناهمایون

ستور

چهارپا، جانوران چهارپا به ویژه اسب، استر و خر

زل زدن

خیره  شدن، با چشمی ثابت و بی حرکت به چیزی نگاه کردن

اختر سعد

سیّاره مشتری یا هرمز است که به خجسته مهین نامبردار است

دیو سپید

موجودی افسانه ای و اساطیری در شاهنامه که به دست رستم کشته می شود

کلوخ

پاره گِل خشک شده به صورت سنگ، پاره گل خشک شده به درشتی مُشت یا بزرگتر

عامل تخریب

شخصی نظامی که کارش نابودکردن هدف های نظامی به وسیلۀ انفجار و کار گذاشتن تله های انفجاری است

کافور

ماده معطر جامدی که از گیاهانی چون ریحان، بابونه و چند نوع درخت به دست می آید. در قدیم به عنوان مرهم و دارو روی زخم می مالیدند

 



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



دانش زبانی: صفت و مضاف الیه

فصل 5 : دماوندیه

دانش زبانی

صفت و مضاف الیه

ترکیب وصفی:

ترکیب «اسم ﹻ صفت» را ترکیب وصفی می گویند. اسم نخست موصوف و دومی صفت است؛ مانند:

  • دست بلند
  • سیب سالم
  • کتابخانه زیبا

ترکیب اضافی:

ترکیب «اسم ﹻ اسم» را ترکیب اضافی می گویند. اسم نخست مضاف و دومی مضاف الیه است؛ مانند:

  • دست بهرام
  • کتاب علی
  • مدرسه علم
  • دبیرستان آزادی

راه ‌شناسایی صفت و مضاف‌الیه:

۱) صفت، «تر و ترین» می پذیرد؛ امّا مضاف‌الیه نمی پذیرد.

۲) صفت و موصوف یک پدیده‌اند؛ امّا مضاف‌ و مضاف‌الیه دو پدیده.

۳) موصوف «ی» ناشناس می پذیرد؛ امّا مضاف‌ نمی پذیرد.

4) اگر به ترکیب، صفت دیگری را بیفزاییم، در ترکیب اضافی، صفت مضاف‌الیه را وصف می کند و در ترکیب وصفی موصوف را؛ مانند:

  • در چوبی بزرگ: بزرگی در را توصیف می کند
  • در خانۀ بزرگ: بزرگی خانه را توصیف می کند (برای اینکه «در» توصیف شود، می گوییم: «در بزرگ خانه»

5) مضاف الیه همیشه اسم است، پس «نشانۀ جمع» می پذیرد؛ اما صفت نمی پذیرد.

۶) با افزودن «است» به ترکیب اضافی، جملۀ نامعنایی ساخته می شود.

۷) صفت نقش مسندی می پذیرد؛ امّا اسم نمی پذیرد.





شعر «نی نامه» و معنی شعر

فصل 6 : نی‌نامه

درس ششم

نی نامه

  • شاعر: مولانا
  • اثر: مثنوی معنوی، دفتر اول
  • قالب شعر: مثنوی
  • وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رشته انسانی)
  • سبک: عراقی
  • نوع ادبی: غنایی

 

بشنو این نی چون شکایت می کند                    از جدایی ها حکایت می کند

قلمرو فکری:

به نغمهٔ نی آنگاه که حکایت می کند، گوش بده و توجّه کن. نی از جدایی خود از عالم بالا شکایت می کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

چون

چگونه

جدایی

مقصود جدایی روح جزئی (انسان) از روح کل (خدا) است

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

شکایت و حکایت ß   قافیه (می کند  ß  ردیف)

«نی»  ß  استعاره از مولانا یا نماد هر انسان آگاه و دور مانده از اصل خویش

حکایت کردن نی  ß  جانبخشی

حکایت و شکایت  ß  جناس ناهمسان

پیام:

ناله آدمی به خاطر دوری از حق

هجران

 

کز نیستان تا مرا ببریده اند                               در نفیرم مرد و زن نالیده اند

قلمرو فکری:

از روزی که من را از نیستان (عالم معنا) جدا کرده اند، همه آفرینش همراه با من از درد فراق نالیده اند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کز

که از

نیستان

نیزار

ببریده اند

جدا کرده اند

نفیر

فریاد و زاری به صدای بلند

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

ببریده و نالیده ß   قافیه (اند  ß  ردیف)

نیستان  ß  استعاره از عالم معنا

«مرد و زن»  ß  مجاز از همه هستی و همه موجودات

مرد و زن  ß  تضاد

کل بیت  ß  جانبخشی

واج آرایی حرف «ن»

پیام:

اندوه هستی به دلیل جدایی از عالم معنا

 

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق                     تا بگویم شرح درد اشتیاق

قلمرو فکری:

برای بیان درد اشتیاق، شنونده‌ای می خواهم که دوری از حق را درک کرده و دلش از درد فراق سوخته باشد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شرحه شرحه

پاره پاره

فراق

جدایی

شرحه

پاره گوشتی که از درازا بریده باشند

اشتیاق

میل قلب به دیدار محبوب؛ در متن درس کشش روح کمال طلب و خداجو در راه شناخت پروردگار و ادراک حقیقت هستی

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

فراق و اشتیاق ß   قافیه

سینه  ß  مجاز از شنونده دردمند و دردآشنا

شرحه شرحه شدن دل  ß  کنایه از درد و رنج کشیدن

شرحه و شرح  ß  جناس

واژه آرایی کلمه «شرحه»

واج آرایی حرف «ش»‌

پیام:

حال دلشده را فقط دلشده درمی یابد

جستجوی همدرد

 

هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش                بازجوید روزگار وصل خویش

قلمرو فکری:

هر کس از اصل و مبدأ خودش دور افتاده باشد، همواره روزگارِ وصال خود را جستجو می کند و به اصل خود باز می گردد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کاو

که او

باز جوید

جستجو می کند

وصل

پیوند و پیوستگی

اصل

ریشه و خاستگاه، سرچشمه

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

اصل و وصل ß   قافیه (خویش  ß  ردیف)

اصل و وصل  ß  جناس ناهمسان

کل بیت  ß  تلمیح به «إنّا لله و إنّا الیه راجِعون» و «کلُّ شیءٍ یَرجعُ الی أصلِه»

پیام:

بازگشت به جایگاه اصل

 

من به هر جمعیّتی نالان شدم                          جفت بدحالان و خوش حالان شدم

قلمرو فکری:

من ناله ی عشق را برای تمام انسان ها سر داده ام و با سالکان کندرو و رهروان تندرویِ شادمان از سیر و سلوک همراه گشتم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

جمعیّت

گروه مردم

بدحالان

کسانی که سیر و سلوک آنها به سوی حق کند است

خوش حالان

رهروان راه حق که از سیر به سوی حق شادمان اند

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

نالان و خوش حالان ß   قافیه (شدم  ß  ردیف)

نالان و حالان  ß  جناس

بدحالان، خوش حالان  ß  تضاد

جفت شدن  ß  کنایه از همراهی و همنشینی

بدحالان و خوش حالان  ß  مجاز از همگان

پیام:

همراه شدن نی با همگان

انعطاف پذیری نی

 

هر کسی از ظنّ خود شد یار من            از درون من نجُست اسرار من

قلمرو فکری:

هر کسی در حد فهم خود ، با من همراه و یار شد اما حقیقت حال مرا در نیافت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ظنّ

گمان و پندار

اسرار

جمعِ سرّ، رازها

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

یار و اسرار ß   قافیه (من  ß  ردیف)

ظن و من  ß  جناس

واژه آرایی کلمه «من»

واج آرایی حرف «‌ن»

پیام:

نهفتن راز از ظاهربینان

نقش ظرفیت وجودی مردم در پی بردن به اسرار

 

سِرّ من از ناله من دور نیست                لیک چشم و گوش را آن نور نیست

قلمرو فکری:

اسرار من در ناله های من نهفته است اما چشم و گوش ظاهری نمی تواند راز و حقیقت این ناله را دریابد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سرّ

راز

لیک

ولی

بیت ß   2 جمله

«را»  ß  نشانه دارندگی و مالکیت

قلمرو ادبی:

دور و نور ß   قافیه (نیست  ß  ردیف)

چشم و گوش  ß  مجاز از حواس ظاهری

نور  ß  نماد شناخت ایزدی و استعاره از بینش مندی و دانایی

دور و نور  ß  جناس

چشم و گوش  ß  تناسب

ناله نی  ß  منظور آهنگ نی است، جانبخشی

واژه آرایی کلمه «من»

پیام:

لازمه پی بردن به رازهای ایزدی حواس باطنی است

ظاهر نشانگر باطن است

 

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست                  لیک کس را دید جان دستور نیست

قلمرو فکری:

اگرچه جان، تن را درک می کند و تن از جان آگاهی  دارد و هیچ یک از دیگری پوشیده نیست، اما هر چشمی، توانایی دیدن جان را ندارد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مستور

پوشیده، پنهان

دید

دیدن

دستور

اجازه، راهنما، وزیر

بیت ß   2 جمله

دیدن  ß  مصدر کوتاه

«را»  ß  نشانه دارندگی و مالکیت

قلمرو ادبی:

مستور و دستور ß   قافیه (نیست  ß  ردیف)

مستور و دستور  ß  جناس ناهمسان

تن ز جان و جان ز تن  ß  قلب و عکس (رشته انسانی)

تن و جان  ß  تضاد

واژه آرایی کلمات «جان» و «تن»

واج آرایی حرف «ن»

پیام:

نادیدنی بودن روح

لازمه دیدن جان داشتن حواس باطنی است

 

آتش است این بانگ نای و نیست باد                هر که این آتش ندارد، نیست باد

قلمرو فکری:

آوازی که از این نی (مولانا) برمی خیزد، آتش عشق است و باد بی ارزش نیست. در وجود هر کس، آتش عشق راه نیافته باشد، نابود گردد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بانگ

صدا

نای

نی، گلو

نیست (دوم)

نابود

باد (دوم)

باشد

بیت ß   4 جمله

«نیست» در مصراع اول  ß  فعل منفی و فعل اسنادی

«باد» در مصراع اول  ß  اسم و مسند

«نیست» در مصراع دوم  ß  اسم به معنای «نابودی»

«باد» در مصراع دوم  ß  فعل دعایی به معنای «باشد»

قلمرو ادبی:

این بیت ذوقافتین است:

  • نیست (فعل) و نیست (اسم) ß   قافیه اول
  • باد (اسم) و باد (فعل) ß   قافیه دوم

توضیح:

«نیست باد» در مصراع های اول و دوم، « نیست» در مصراع نخست فعل و در مصراع دوم صفت است به معنای «نابود»؛ باد در مصراع نخست اسم است و در مصراع دوم فعل دعایی، «ذوقافیتین» (رشته انسانی)

نیست (اول) و نیست (دوم)  ß  جناس

باد (اول) و باد (دوم)  ß  جناس

بانگ نای باد نیست  ß  تشبیه؛ وجه شبه: مادی و بی ارزش بودن

آتش دوم  ß  استعاره از عشق یا بانگ عاشقانه نی است

باد (اول) و آتش (اول)  ß  تناسب

است و نیست  ß  تضاد

باد (دوم)  ß  ایهام تناسب:

  • 1) باشد (فعل دعایی)
  • 2) نسیم، هوا (تناسب)

واژه آرایی کلمه «آتش»

پیام:

ارزشمندی عشق

نابود شدن بی بهرگان از عشق

 

آتش عشق است کاندر نی فتاد                         جوشش عشق است کاندر می ‌‌فتاد

قلمرو فکری:

نای سوز و گداز عشق را چون آتشی گرم و سوزان یادآوری می کند و از روی هواهای نفسانی و باد هوا نیست؛ (یعنی نی به وسیلهٔ نوای خود فریاد عشق سر می دهد و هر نی ای که به این درجه نرسد آتش عشق در وجودش نیست، فنا و نابود می شود.)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کاندر

که در

فتاد

افتاد

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

نی و می ß   قافیه (فتاد  ß  ردیف)

آتش عشق  ß  اضافه تشبیهی (تشبیه فشرده یا رسا)

نی و می  ß  جناس

«جوشش عشق»  ß  اضافه استعاری، عشق مانند شرابی است که می جوشد

کل بیت  ß  ترصیع (رشته انسانی)

کل بیت  ß  حسن تعلیل؛ جوشش می ‌‌به دلیل عشق است

واژه آرایی کلمات «عشق»، «کاندر» و «است»

واج آرایی حرف «ش»

پیام:

عشق در همه هستی جاری است

 

نی، حریف هر که از یاری برید              پرده هایش پرده های ما درید

قلمرو فکری:

نی همدم و همنشین کسانی است که جویای معرفت اند و از معشوق حقیقی خود جدا مانده اند. آهنگ های نی، راز ما را افشا کرد و احوال نهایی ما را بر همه کس آشکار ساخت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

یار

دلبر، معشوقه

دریدن

پاره کردن

حریف

همدم، یار، دوست، همراه

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

برید و درید ß   قافیه

بریدن  ß  کنایه از جدا شدن و دور ماندن

«پرده» نخست (نت، در اصطلاح موسیقی یعنی آهنگ و نغمه های مرتّب) و «پرده» دوم (پوشش، حجاب)  ß  جناس

پرده‌ دریدن  ß  کنایه از رسوا و فاش کردن راز یا حجاب های راه را برداشتن

برید و درید  ß  جناسواره

پرده دریدن  ß  ایهام:

  • 1) آشکار کردن راز
  • 2) دیدن دلبر آسمانی

پیام:

افشاگری نی

همدمی نی با دلشدگان

 

همچو نی زهری و تریاقی که دید؟                    همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟

قلمرو فکری:

آیا کسی تاکنون زهر و پادزهری مانند نی دیده است؟ آیا تاکنون کسی همدم و مشتاقی مانند نی دیده است؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تریاق

پادزهر

مشتاق

دارای اشتیاق، آرزومند

دمساز

همراز، همدم، مونس، دردآشنا

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

تریاقی و مشتاقی ß   قافیه (که دید  ß  ردیف)

همچو نی  ß  تشبیه

مصراع اول (نی زهر و تریاق است )  ß  متناقض نما

کل بیت  ß  موازنه

کل بیت  ß  جانبخشی

واژه آرایی کلمات «نی» و «همچو»

پیام:

ویژگی دوگانه نی

نقش ظرفیت وجودی افراد در تأثیرپذیری از عشق

 

نی، حدیثِ راهِ پر خون می کند              قصه هایِ عشقِ مجنون می کند

قلمرو فکری:

نی داستان راه پر خطر عشق را بیان می کند و عشق عاشقان حقیقی مانند مجنون را بازگو می نماید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

حدیث

سخن

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

خون و مجنون ß   قافیه (می کند  ß  ردیف)

راه پرخون  ß  کنایه از دشوار و خطرناک

مصراع دوم  ß  تلمیح به داستان لیلی و مجنون

مجنون  ß  نماد انسانی با عشق راستین

جانبخشی  ß  داستان گفتن نی

حدیث و قصه  ß  تناسب

واج آرایی مصوّت «ــِـ»

پیام:

دشوار و پر خطر بودن راه عشق

 

محرم این هوش جز بی هوش نیست               مر زبان را مشتری جز گوش نیست

قلمرو فکری:

حقیقت عشق را هر کسی نمی تواند درک کند و تنها عاشق (بی هوش) است که محرم است، همان طور که گوش برای درک سخنانِ زبان، ‌مناسب است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

محرم

رازدار

هوش

آگاهی

بیت ß   2 جمله

«را» در مصراع دوم:«را»ی فکّ اضافه

قلمرو ادبی:

هوش و گوش ß   قافیه (نیست  ß  ردیف)

هوش  ß  استعاره از عشق

بی هوش  ß  استعاره از عاشق

متناقض نما  ß  محرم هوش بودن بی هوش

زبان  ß  مجاز از سخن

کل بیت  ß  اسلوب معادله

زبان و گوش  ß  تناسب

هوش و گوش  ß  جناس

گوش مشتری زبان است  ß  جانبخشی، تشبیه

واژه آرایی کلمات «هوش» و «جز»

واج آرایی حرف « ش»

پیام:

شایستگی عاشق برای آگاهی از رازها

 

در غم ما روزها بیگاه شد                       روزها با سوزها همراه شد

قلمرو فکری:

همه‌ی عمر ما با سوز و گداز عاشقانه به پایان رسید و روزگارمان باغم و اندوه به پایان رسید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

غم

منظور غم عشق

بیگاه

غروب، نابهنگام

سوز

سوز و گداز

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

این بیت ذوقافتین است (قافیه دوگانه، رشته انسانی):

  • روزها و سوزها  ß  قافیه اول
  • بیگاه و همراه ß   قافیه دوم (شد  ß  ردیف)

بیگاه شد  ß  کنایه از اینکه سپری شد

روزها  ß  مجاز از عمر

روزها و سوزها  ß  جناس

واژه آرایی کلمه «روزها»

واج آرایی حرف «ر» و مصوّت «ا»

پیام:

عاشق همیشه اندوهگین است

 

روزها گر رفت، گو رو، باک نیست                      تو بمان، ای آن که جز تو پاک نیست

قلمرو فکری:

اگر روز های عمرم سپری شد اهمیتی ندارد، تنها تو با من بمان چرا که تو (معشوق ، خدا) برای من مهم هستی نه چیزی دیگر.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

باک

ترس

رو

برو

باک نیست

اشکالی ندارد، مهم نیست

بیت ß   7 جمله

مرجع «تو»  ß  عشق

قلمرو ادبی:

باک و پاک ß   قافیه (نیست  ß  ردیف)

روزها  ß  مجاز از عمر

گو روزها برو  ß  جان بخشی

تو، ای عشق بمان  ß  جانبخشی

پاک و باک  ß  جناس

رو و بمان  ß  تضاد

واژه آرایی کلمه «تو»

پیام:

نمایان نمودن توانایی

مفهوم:

ارزشمندی عشق

 

هر که جز ماهی، ز آبش سیر شد                      هر که بی روزی است، روزش دیر شد

قلمرو فکری:

تنها ماهی دریای حق (عاشق) است که از غوطه خوردن در آب عشق و معرفت سیر نمی شود. هر کس از عشق بی بهره باشد، ملول و خسته می گردد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

هر که

هر کس

روزی

رزق

بیت ß   3 جمله

آبش  ß  جهش ضمیر (او از آب)

قلمرو ادبی:

سیر و دیر ß   قافیه (شد  ß  ردیف)

ماهی  ß  استعاره از عاشق واقعی، عارف راستین

سیر شد  ß  کنایه از دلزده شد، بیزار شد

آب  ß  استعاره از عشق

کل بیت  ß  اسلوب معادله

ماهی و آب  ß  تناسب

روزش دیر شد  ß  کنایه از عمرش تباه شد

روزی  ß  استعاره از عشق

سیر و دیر  ß  جناس

روز و روزی  ß  جناس ناهمسان

واژه آرایی کلمه «هر که»

پیام:

اشتیاق پایان ناپذیر عاشق

 

درنیابد حال پخته هیچ خام                   پس سخن کوتاه باید، والسّلام

قلمرو فکری:

کسی که عاشق نباشد حال عاشق راستین را درک نمی کند؛ پس بهتر است سخن را کوتاه کنم و به پایان برسانم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دریافتن

فهمیدن، درک کردن

والسّلام

تمام شد، دیگر هیچ

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

پیوند ß   قافیه

پخته  ß  کنایه از عارف راستین و باتجربه

خام  ß  کنایه از انسان بی بهره از عشق

پخته و خام  ß  تضاد

پیام:

انسان خام سخن انسان پخته را درنمی یابد.





متن «گنج حکمت: آفتابِ جمال حق» و معنی متن

فصل 6 : نی‌نامه

گنج حکمت

آفتابِ جمال حق

  • نویسنده: مولانا
  • اثر: فیه ما فیه

 

پادشاهی به درویشی گفت که مرا آن لحظه که تو را به درگاه حق، تجلّی و قرب باشد، یاد کن.

گفت که: «چون من در آن حضرت رسم و تابِ آفتاب آن جمال بر من زند، مرا از خود یاد نیاید؛ از تو چون یاد کنم؟! امّا چون حق تعالی بنده ای را گُزید و مستغرق خود گردانید، هر که دامن او را بگیرد و از او حاجت طلبد، بی آنک آن بزرگ، حق یاد کند و عرضه دهد، حق، آن را برآرد.»

قلمرو فکری:

پادشاهی به درویشی (در اینجا که کسی از جایگاه معنوی برخوردار است) گفت در زمانی که به عبادت می پردازی و به خدا نزدیک می شوی یادی از ما کن.

درویش گفت: «چون من به بارگاه ایزدی می رسم و نور زیبای خداوند بر من می تابد، من خودم را نیز از یاد می برم؛ چگونه به یاد تو باشم؟! اما هنگامی که خداوند بنده‌ای را انتخاب کرد و غرق خود گردانید، هر کس به او متوسل شود و از او حاجتی بخواهد، بدون آن که بزرگ، به درگاه خدا یاد کند و حاجت را اظهار کند، خداوند آن حاجت و خواسته را برآورده می کند.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

درویش

تهیدست و صوفی

تجلی

جلوه گری

قرب

نزدیکی

حضرت

بارگاه

تاب

تابش، فروغ

جمال

زیبایی، منظور خداوند

زد

تابید

چون

چگونه

چون

هنگامی که

گزیدن

انتخاب کردن

مستغرق

غرق شده

عرضه دادن

ارائه دادن

برآوردن

اجابت کردن

مرا از خود یاد نیاید

من خودم را نیز فراموش می کنم

«را» در عبارت «تو را»  ß  «را»ی دارندگی و مالکیت

مرجع «او»  ß  بنده ای که مستغرق حق شده

قلمرو ادبی:

پادشاه، درویش  ß  تضاد

«چون» اول و «چون» دوم  ß  جناس

ز تو چون یاد کنم؟!  ß  پرسش انکاری

دامن کسی را گرفتن  ß  کنایه از متوسل شدن

 



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



معنی واژگان درس «نی نامه»

فصل 6 : نی‌نامه

معنی واژگان درس «نی نامه»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چون

چگونه

ببریده اند

جدا کرده اند

کز

که از

نیستان

نیزار

شرحه شرحه

پاره پاره

فراق

جدایی

کاو

که او

باز جوید

جستجو می کند

وصل

پیوند و پیوستگی

جمعیّت

گروه مردم

ظنّ

گمان و پندار

اسرار

جمعِ سرّ، رازها

سرّ

راز

لیک

ولی

مستور

پوشیده، پنهان

دید

دیدن

دستور

اجازه، راهنما، وزیر

حدیث

سخن

بانگ

صدا

نای

نی، گلو

کاندر

که در

فتاد

افتاد

یار

دلبر، معشوقه

دریدن

پاره کردن

تریاق

پادزهر

مشتاق

دارای اشتیاق، آرزومند

محرم

رازدار

هوش

آگاهی

غم

منظور غم عشق

بیگاه

غروب، نابهنگام

سوز

سوز و گداز

برآوردن

اجابت کردن

باک

ترس

رو

برو

هر که

هر کس

روزی

رزق

دریافتن

فهمیدن، درک کردن

والسّلام

تمام شد، دیگر هیچ

درویش

تهیدست و صوفی

تجلی

جلوه گری

قرب

نزدیکی

حضرت

بارگاه

تاب

تابش، فروغ

جمال

زیبایی، منظور خداوند

زد

تابید

چون

چگونه

چون

هنگامی که

گزیدن

انتخاب کردن

مستغرق

غرق شده

عرضه دادن

ارائه دادن

باک نیست

اشکالی ندارد، مهم نیست

نفیر

فریاد و زاری به صدای بلند

حریف

همدم، یار، دوست، همراه

اصل

ریشه و خاستگاه، سرچشمه

دمساز

همراز، همدم، مونس، دردآشنا

مرا از خود یاد نیاید

من خودم را نیز فراموش می کنم

شرحه

پاره گوشتی که از درازا بریده باشند

خوش حالان

رهروان راه حق که از سیر به سوی حق شادمان اند

بدحالان

کسانی که سیر و سلوک آنها به سوی حق کند است

جدایی

مقصود جدایی روح جزئی (انسان) از روح کل (خدا) است

اشتیاق

میل قلب به دیدار محبوب؛ در متن درس کشش روح کمال طلب و خداجو در راه شناخت پروردگار و ادراک حقیقت هستی





دانش ادبی: اسلوب معادله

فصل 6 : نی‌نامه

دانش ادبی

اسلوب معادله

اسلوب معادله:

به بیت زیر توجّه کنید:

مستمع، صاحب سخن را بر سر کار آورد             غنچه خاموش، بلبل را به گفتار آورد

در این بیت، مصراع دوم در حکم مصداقی برای مصراع اوّل است؛ به گونه ای که می توان جای دو مصراع را عوض کرد؛ در واقع شاعر، بر پایه تشبیه، بین دو مصراع ارتباط معنایی بر قرار کرده است؛ به این نوع کاربرد شاعرانه «اسلوب معادله» می گویند.

توجّه:

در اسلوب معادله، هر یک از دو مصراع، استقلال معنایی و نحوی دارند؛ به گونه ای که یکی از طرفین، معادل و مصداقی برای تأیید مفهوم طرف دیگر است.

نمونه های دیگر از اسلوب معادله در زیر آمده است:

  • الف) عشق چون آید، برد هوش دل فرزانه را     دزد دانا می کشد اوّل چراغ خانه را
  • ب) شانه می آید به کار زلف در آشفتگی            آشنایان را در ایّام پریشانی بپرس
  • پ) عشق بر یک فرش بنشاند گدا و شاه را         سیل، یکسان می کند پست و بلند راه را
  • ت) هر که جز ماهی ز آبش سیر شد                  هر که بی روزی است روزش دیر شد

ویژگی های اسلوب معادله:

1) یک مصراع مصداق و مثالی برای مصراع دیگر است.

۲) دو مصراع از نظر نحوی از هم جدا هستند و معمولا هیچ حرف پیوندی میان دو مصراع نیست.

3) می توان جای مصراع ها را عوض کرد یا میان آنها علامت مساوی ( = ) نهاد.

4) پیوستگی میان دو مصراع بر پایه تشبیه است؛ ولی اسلوب معادله تشبیه به شمار نمی رود.

5) می توان بعد از مصراع نخست «همان طور که» قرار داد.

۶) این آرایه بیشتر در اشعار سبک هندی دیده می شود.





متن درس «در حقیقت عشق، سودای عشق» و معنی متن

فصل 7 : در حقیقت عشق

درس هفتم

در حقیقت عشق

  • نویسنده: شهاب الدّین سهروردی
  • اثر: فی حقیقة العشق

 

بدان که از جملۀ نام های حُسن یکی جمال است و یکی کمال. و هر چه موجودند از روحانی و جسمانی، طالب کمال اند. و هیچ کس نبینی که او را به جمال میلی نباشد؛ پس چون نیک اندیشه کنی، همه طالبِ حُسن اند و در آن می کوشند که خود را به حُسن رسانند و به حُسن که مطلوبِ همه است دشوار می توان رسیدن؛ زیرا که وصول به حُسن ممکن نشود؛ الّا به واسطۀ عشق، و عشق هر کسی را به خود راه ندهد و به همه جایی مأوا نکند و به هر دیده روی ننماید.

قلمرو فکری:

بدان و آگاه باش که از جمله نام های حسن و زیبایی، یکی جمال و دیگری کمال است. هر چیزی که وجود دارد، چه موجودات روحانی غیرمادی و چه موجودات جسمانی و مادی، همه در پی رسیدن به کمال و تعالی هستند. و هیچ کس را پیدا نمی کنی که به حسن (زیبایی) تمایل نداشته باشد. پس اگر خوب فکر کنی می بینی که همه طالب و خواهان حسن هستند و تلاش می کنند تا خود را به آن برسانند. و به حسن که مقصود و هدف همه است، به سختی می توان رسید. زیرا رسیدن به حسن جز با وساطت و کمک عشق امکان پذیر نیست. و عشق هر کسی را نزد خود راه نمی دهد و در هر جایی ساکن نمی شود و به هر کسی توجه نمی کند (چون همه لایق او نیستند).

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حُسن

خوبی

جمال

زیبایی

کمال

کامل بودن

طالب

خواهان

وصول

رسش، رسیدن

الّا

مگر

معرفت

شناخت

مأوا

پناه

دیده

چشم

نمودن

نشان دادن

و عشق هر کسی را به خود راه ندهد

هر کسی نمی تواند عاشق شود

قلمرو ادبی:

جمال و کمال  ß  جناس

روحانی و جسمانی  ß  تضاد

دیده  ß  مجاز از انسان

کل بند  ß  سجع

 

محبّت چون به غایت رسد، آن را عشق خوانند. و عشق خاص تر از محبّت است؛ زیرا که همه عشقی محبّت باشد؛ امّا همه محبّتی عشق نباشد. و محبّت خاص تر از معرفت است؛ زیرا که همه محبّتی معرفت باشد؛ امّا همه معرفتی محبّت نباشد. پس اوّل پایه، معرفت است و دوم پایه، محبّت و سیُم پایه، عشق. و به عالم عشق  که بالای همه است نتوان رسیدن تا از معرفت و محبّت دو پایۀ نردبان نسازد.

قلمرو فکری:

وقتی که محبت به نهایت برسد، به آن عشق می ‌گویند و عشق از محبت، خاص تر است، زیرا در همه ی انواع عشق، محبت وجود دارد اما هر محبتی به عشق تبدیل نمی ‌شود. و محبت، از شناخت، خاص تر است زیرا همه ی انواع محبت، نوعی شناخت است (ناشی از شناخت است) اما هر شناختی، محبت نیست. پس (برای بالارفتن از نردبان عشق و رسیدن به درجه ی عاشقی) پله ی اول «شناخت» است، پله ی دوم «محبت» و پله ی سوم «عشق» است و به دنیای عشق که بالاترین درجه است، کسی نمی ‌توان برسد مگر اینکه از دو مرحله ی شناخت و محبت عبور کند و بالاتر برود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پایه

پله، مرحله

غایت

نهایت

خاص

ویژه

معرفت

شناخت

سیم

سوم

نتوان رسیدن

نمی توانیم برسیم

قلمرو ادبی:

عالم عشق  ß  اضافه تشبیهی:

تا از معرفت ... دو پایۀ نردبان نسازد  ß  تشبیه پنهان

پیام:

معرفت  ß  محبّت  ß  عشق

 

سودای عشق

  • نویسنده: عین القضات همدانی
  • اثر: تمهیدات

 

در عشق قدم نهادن کسی را مسلمّ شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق، آتش است، هر جا که باشد، جز او رخت، دیگری ننهد. هر جا که رسد، سوزد و به رنگ خود گرداند.

قلمرو فکری:

فردی می تواند در راه عشق قدم بگذارد که به خودش توجه نکند و خودش را ترک کند و خودش را در راه عشق ایثار کند. عشق، مانند آتش است، هر جا که عشق باشد، جز عشق چیز دیگری نمی تواند آنجا مقیم گردد. عشق به هر جا که برسد، آن جا را نابود می کند و آن جا را به رنگ خودش می گرداند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مسلم

ثابت، قطعی

با خود نباشد

خود را رها کند

ایثار کردن

فدا کردن

رخت

اسباب و اثاثیه

نهادن

گذاشتن

سوختن

سوزاندن

قلمرو ادبی:

قدم نهادن  ß  کنایه از وارد شدن

عشق آتش است  ß  تشبیه فشرده، رسا، بلیغ

رخت نهادن  ß  کنایه از مقیم شدن

سوختن  ß  کنایه از نابود کردن

به رنگ خود گرداند  ß  حس آمیزی، کنایه

 

در عشق کسی قدم نهد کِش جان نیست                      با جان بودن به عشق در سامان نیست

قلمرو فکری:

کسی می تواند در راه عشق گام بنهد که بمیرد و جانش را از دست بدهد. امکان ندارد که عشق و جان در یک قلمرو پادشاهی کنند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کِش

که او را

به عشق

در عشق

سامان

قلمرو، سرزمین، خانمان

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

جان و سامان ß   قافیه (نیست  ß  ردیف)

در چیزی قدم نهادن  ß  کنایه از وارد شدن

واژه آرایی کلمه «جان»

 

ای عزیز، به خدا رسیدن فرض است، و لابد هر چه به واسطۀ آن به خدا رسند، فرض باشد به نزدیک طالبان. عشق، بنده را به خدا برساند؛ پس عشق از بهر این معنی، فرضِ راه آمد. کار طالب آن است که در خود جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است؛ بی عشق چگونه زندگانی کند؟! حیات از عشق می شناس و مَمات بی عشق می یاب.

قلمرو فکری:

ای خواننده گرامی، به خدا رسیدن واجب است، و البته در نظر رهروان هر چیزی که به واسطۀ آن به خدا می توان رسید، واجب خواهد گردید. عشق، بنده را به خدا می رساند؛ به همین خاطر عشق، واجب خواهد شد. کار رهرو باید آن باشد که در خودش فقط عشق را بجوید. وجود عاشق از عشق است؛ بی عشق عاشق نمی تواند زندگانی کند؟! زندگی را از عشق بشناس و مرگ را نیز در دوری از عشق بدان.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

فرض

واجب

لابد

به ناچار

طالب

جوینده، خواهان

از بهر

به خاطر

آمد

شد

نطلبد

نجوید

حیات

زندگانی

می شناس

بشناس

ممات

مرگ

می یاب

بیابت، پیدا کن

قلمرو ادبی:

حیات و ممات  ß  تضاد، سجع

 

سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقل ها افزون آید. هر که عاشق نیست، خودبین و پرکین باشد، و خودرای بود. عاشقی بی خودی و بی رایی باشد.

قلمرو فکری:

دیوانگی عشق از زیرکی جهان ارزشمندتر است و دیوانگی عشق بر همه عقل‌ها برتری دارد. هر که عاشق نیست، خودبین و پرکینه و خودرای است. عاشقی بی خویشتنی و بدون رایی است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سودا

دیوانگی، خیال

افزون آید

برتر می باشد

بود

می باشد

قلمرو ادبی:

عشق و عقل  ß  تضاد

 

در عالم پیر هر کجا برنایی است            عاشق بادا که عشق خوش سودایی است

قلمرو فکری:

در این جهان فرتوت هر کجا جوانی وجود دارد، امیدوارم که عاشق باشد؛ زیرا عشق خوش خیالی است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

برنا

جوان، بالغ

بادا

(فعل دعایی) باشد

که

زیرا

سودا

خیال

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

برنایی و سودایی ß   قافیه (است:ردیف)

برنا و پیر  ß  تضاد

عالم پیر  ß  جانبخشی

عاشق و عشق  ß  اشتقاق، همریشگی (هم خانواده، رشته انسانی)

 

ای عزیز، پروانه، قوت از عشق آتش خورد، بی آتش قرار ندارد و در آتش وجود ندارد تا آنگاه که آتش عشق او را چنان گرداند که همه جهان آتش بیند؛ چون به آتش رسد، خود را بر میان زند. خود نداند فرقی کردن میان آتش و غیر آتش، چرا؟ زیرا که عشق، همه خود آتش است.

قلمرو فکری:

ای رهرو گرامی، خوراک پروانه، از آتش عشق است، پروانه بدون آتش آرامش ندارد. زمانی که پروانه در آتش می رود وجود ندارد تا آنگاه که آتش عشق او را آنچنان تغییر می دهد که همه جهان را مانند آتش می بیند؛ هنگامی که به آتش می رسد، خودش را به آتش می زند. و نمی داند که آتش و غیر آتش چه فرقی دارند، چرا؟ زیرا می داند عشق، مانند آتش فروزان است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

قوت

خوراک

قرار

آرامش

قلمرو ادبی:

پروانه  ß  ‌نماد دلشده راستین

زیرا که عشق، ... آتش است  ß  تشبیه

همه جهان آتش بیند  ß  تشبیه

 

این حدیث را گوش دار که مصطفی علیه السّلام گفت: «اذِا أحبَّ اللهُ عَبدا عَشِقَهُ و عَشِقَ عَلَیهِ فَیَقولُ عَبدی أنَتَ عاشِقی و مُحِبّی، وَ أنا عاشِقٌ لکَ و مُحِبُّ لکَ انِ أرَدتَ أوَ لمَ تُرِد» گفت: «او بندۀ خود را عاشق خود کند، آنگاه بر بنده عاشق باشد و بنده را گوید: تو عاشق و محبِّ مایی، و ما معشوق و حبیب توایم [چه بخواهی و چه نخواهی]».

قلمرو فکری:

این حدیث را گوش کن که حضرت محمد گفته است: «اذِا أحبَّ اللهُ عَبدا عَشِقَهُ و عَشِقَ عَلَیهِ فَیَقولُ عَبدی أنَتَ عاشِقی و مُحِبّی، وَ أنا عاشِقٌ لکَ و مُحِبُّ لکَ انِ أرَدتَ أوَ لمَ تُرِد» ایشان گفتند: «زمانی که خدا عاشق بنده خودش باشد او را عاشق خودش می گرداند، و به بنده اش می گوید: تو عاشق و دوستدار مایی، و ما معشوق و دلبر توایم، چه بخواهی و چه نخواهی».

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

محبّ

دوستدار

حبیب

یار

قلمرو ادبی:

محبّ و حبیب  ß  همریشگی (هم خانواده، رشته انسانی)



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



«شعرخوانی: صبح ستاره باران» و معنی شعر

فصل 7 : در حقیقت عشق

شعرخوانی

صبح ستاره باران

  • نویسنده: محمدرضا شفیعی کدکنی (م.سرشک)
  • اثر: مثلِ درخت، در شبِ باران
  • قالب: غزل، چامه
  • وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (رشته انسانی)

 

ای مهربان تر از برگ در بوسه‌های باران            بیداری ستاره در چشم جویباران

قلمرو فکری:

ای کسی که مهربانی تو از مهربانی باران با برگ درخت بیشتر است، تو مانند انعکاس نور ستاره در آب جویبار هستی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بیداری ستاره

درخشش ستاره

چشم جویباران

چشمه جویبار

بوسه باران

خوردن قطره های باران بر زمین

بیت ß   2 جمله

حذف فعل به قرینه معنایی

قلمرو ادبی:

باران و جویباران ß   قافیه

مهربان تر از برگ  ß  تشبیه پنهان، جانبخشی

دلبر همچون بیداری ستاره است  ß  تشبیه

بوسه باران  ß  جانبخشی

بیداری ستاره  ß  جانبخشی

چشم جویباران  ß  جانبخشی

واج آرایی کلمه «ب»

باران، جویبار و ستاره  ß  تناسب

بیداری و چشم  ß  تناسب

پیام:

توصیف دلبر

 

آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل                      لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران

قلمرو فکری:

نگاه تو همچون آیینه زلال و شفافی است که روشنایی صبح و زیبایی ساحل در آن دیده می شود. لبخندهای هر از گاهی تو همچون چشمک زدن های هر از گاهی ستارگان در آسمان سحر، زیبا و دلرباست.

قلمرو زبانی:

بیت ß   2 جمله

حذف فعل به قرینه معنایی

قلمرو ادبی:

ستاره باران ß   قافیه

آیینه نگاه  ß  اضافه تشبیهی

نگاه  ß  مجاز از چشم

مصراع نخست و مصراع دوم  ß  تشبیه پنهان؛ نگاهت مانند بامداد در ساحل است، لبخندت مانند صبح روشن است، دندانت مانند ستاره، درخشان و سپید است

صبح ستاره باران  ß  کنایه از بامداد پرستاره

صبح، ستاره و ساحل  ß  تناسب

ستاره  ß  استعاره از دندان دلبر

واژه آرایی کلمات «گاه» و «صبح»

پیام:

توصیف چهره دلبر

 

بازآ که در هوایت خاموشی جنونم                      فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

قلمرو فکری:

بازگرد که در عشق تو، سکوتِ دیوانه وارم سنگ را در کوه ها به ناله آورده است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بازآ

بازگرد

هوا

عشق

خاموشی

سکوت

جنون

دیوانگی

برانگیخت

بلند کرد

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

کوهساران ß   قافیه

خاموشی ام، فریاد سنگ را بلند کرد  ß  تضاد، اغراق

فریاد سنگ  ß  جانبخشی

سنگ  ß  نماد سختی و نرمش ناپذیری

سنگ و کوهساران  ß  تناسب

پیام:

جنون سرشار دلشده

 

ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز               کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران

قلمرو فکری:

ای معشوق که چون رودخانه ای جاری در حرکتی! از سایه این برگ نرو، زیرا افراد بسیاری فرصت عاشقی را با این کار از دست داده اند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

زین

از این

مگریز

فرار نکن

کف

دست، کف دریا

بی شمار

گروه بسیار

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

بی شماران ß   قافیه

جویبار جاری  ß  استعاره از دلبر

سایه برگ  ß  استعاره از دلشده، خود سراینده

از کف دادند  ß  کنایه از اینکه از دست دادند

کف  ß  ایهام تناسب:

  • 1) کف دست
  • 2) کف دریا: در معنای کف دریا با جویبار تناسب دارد

واج آرایی حرف «ر»

پیام:

گله مندی از هجران یار

 

گفتی: به روزگاران مهری نشسته گفتم              بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران

قلمرو فکری:

تو گفتی: به مرور زمان عشق و علاقه ای در دلم به وجود آمده است و من گفتم: عشق را حتی با گذر زمان نیز نمی توان از دل بیرون کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

مهر

عشق

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

روزگاران ß   قافیه

کل بیت  ß  تضمین شعر سعدی:

«سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل                      بیرون نمی توان کرد الّا به روزگاران»

گفتی و گفتم  ß  همریشگی (هم خانواده، رشته انسانی)

واژه آرایی کلمه «روزگاران»

مهری نشسته  ß  جانبخشی

پیام:

پایداری عشق

 

پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند                  دیوار زندگی را زین گونه یادگاران

قلمرو فکری:

قبل از ما هم افراد بسیاری بودند که عشق و عاشقی کردند و آن را مانند قابی بر دیوار زندگی نصب کردند و عشقشان را برای آیندگان به یادگار گذاشتند. (نه آنکه عشقشان نابود شده باشد.)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

نقش بستند

حک کردند، کشیدند

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

یادگاران ß   قافیه

نقش بستند  ß  کنایه از ماندگاری

دیوار زندگی  ß  اضافه تشبیهی

واج آرایی حرف «گ»

پیام:

یادگار گذشتگان

 

وین نغمه محبّت بعد از من و تو ماند                تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران

قلمرو فکری:

تا در زمانه صدای باد و باران باقی است، نغمه عشق من و تو پس از من و تو خواهد ماند و نابود نخواهد گشت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

وین

و این

نغمه

آواز

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

باران ß   قافیه

نغمه محبت  ß  اضافه تشبیهی

صدای باد و باران باقی است  ß  کنایه از اینکه تا جهان برپاست

باد و باران  ß  تناسب

پیام:

دعا برای پایداری عشق

 





معنی واژگان درس «در حقیقت عشق، سودای عشق»

فصل 7 : در حقیقت عشق

معنی واژگان درس «در حقیقت عشق، سودای عشق»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حُسن

خوبی

جمال

زیبایی

کمال

کامل بودن

طالب

خواهان

وصول

رسش، رسیدن

الّا

مگر

معرفت

شناخت

مأوا

پناه

دیده

چشم

نمودن

نشان دادن

پایه

پله، مرحله

غایت

نهایت

خاص

ویژه

معرفت

شناخت

سیم

سوم

نتوان رسیدن

نمی توانیم برسیم

مسلم

ثابت، قطعی

با خود نباشد

خود را رها کند

ایثار کردن

فدا کردن

رخت

اسباب و اثاثیه

نهادن

گذاشتن

سوختن

سوزاندن

کِش

که او را

به عشق

در عشق

فرض

واجب

لابد

به ناچار

طالب

جوینده، خواهان

از بهر

به خاطر

آمد

شد

نطلبد

نجوید

حیات

زندگانی

می شناس

بشناس

ممات

مرگ

می یاب

بیابت، پیدا کن

سودا

دیوانگی، خیال

افزون آید

برتر می باشد

بود

می باشد

برانگیخت

بلند کرد

برنا

جوان، بالغ

بادا

(فعل دعایی) باشد

که

زیرا

سودا

خیال

قوت

خوراک

قرار

آرامش

محبّ

دوستدار

حبیب

یار

بیداری ستاره

درخشش ستاره

چشم جویباران

چشمه جویبار

بازآ

بازگرد

هوا

عشق

خاموشی

سکوت

جنون

دیوانگی

زین

از این

مگریز

فرار نکن

کف

دست، کف دریا

بی شمار

گروه بسیار

مهر

عشق

نقش بستند

حک کردند، کشیدند

وین

و این

نغمه

آواز

سامان

قلمرو، سرزمین، خانمان

بوسه باران

خوردن قطره های باران بر زمین

و عشق هر کسی را به خود راه ندهد

هر کسی نمی تواند عاشق شود





دانش زبانی: انواع جمله، جمله اسنادی

فصل 7 : در حقیقت عشق

دانش زبانی

انواع جمله

انواع جمله:

اجزای اصلی جمله عبارت‌اند از:

1) نهاد

2) مفعول

3) مسند

4) متمّم فعل

5) فعل

شناسایی نوع فعل، اجزای اصلی جمله را گزارش می کند.

راه‌ شناسایی فعل:

۱) شناسه

۲) انجام کار در زمان

راه‌ شناسایی نهاد:

۱) در پاسخ «چه چیزی و چه کسی» می آید.

2) همخوانی نهاد جدا با شناسه فعلی.

نکته:

نهاد جدا، چه باشد چه نباشد، یک جزء جمله به شمار می رود.

راه‌ شناسایی مفعول:

در پاسخ «چه چیزی را و چه کسی را» می آید.

راه‌ شناسایی مسند:

۱) در پاسخ «چه است؟» می آید.

2) شناسایی فعل اسنادی

فعل اسنادی:

است، بود، شد، گشت، گردید، .. ..

گونه های مسند:

۱) مسند نهادی

2) مسند مفعولی

به عنوان مثال:

همه او را استاد می نامند/ صدا می زنند/ می شمارند/ می دانند.

ساختار کامل جمله بالا ß   او استاد است. همه این را می دانند.

گاهی به جای مسند یک گروه متمّمی می آید ß   او از دوستان من است. فرهاد در خانه است.

انواع متمم:

1- متمّم فعل:

دوستم از من رنجید.

2- متمّم قیدی:

شایان به تهران آمد.

3- متمّم اسم:

مادرم به ادب پارسی علاقه‌مند است.

راه‌ شناسایی متمّم فعل:

۱) نیاز فعل به آن

۲) هر فعل حرف اضافه یگانه ای دارد.

۳) متمّم فعلی بر معنای فعل اثر می نهد.

یک فعل می تواند معناهای گوناگونی داشته باشد و با هر معنا، اجزای فعل متفاوت گردد؛ مانند:

گشتن، گرفتن، آمدن

به عنوان مثال:

  • بهمن تهران را گشت. ( گذرا به مفعول)
  • گل زیبا گشت. ( گذرا به مسند)

گروه فعلی با داشتن حرفه اضافه، متمم ندارد؛ مانند:

  • تعزیه نوعی نمایش به شمار می رود.

اگر اجزای جمله اصلی بیفتند، هنگام شمارش، می باید اجزای افتاده نیز در نظر گرفته شوند.

رسیدن ß   دو جزئی                رساندن ß   سه جزئی

 

گونه های جمله:

الف- جمله های دو جزئی:

نهاد + فعل ناگذر                                                          رضا آمد

ب- جمله های سه جزئی:

1) نهاد + مفعول + فعل گذرا                                         علی سیب خورد.

2) نهاد + مسند + فعل گذرا                                         هوا بهاری است.

3) نهاد + متمّم + فعل گذرا                                          زهرا از مسافرت آمد.

پ- جمله های چهار جزئی:

1) نهاد + مفعول + متمّم + فعل گذرا                            معلم درس را در مدرسه تدریس کرد.

2) نهاد + مفعول + مسند + فعل گذرا                          برخی عاشق را دیوانه می پندارند.

3) نهاد + متمّم + مسند + فعل گذرا                            مردم به او دهقانِ فداکار می گفتند.

4) نهاد + مفعول + مفعول + فعل گذرا             مادر کودکش را لباس پوشاند.

 

جمله اسنادی

جمله اسنادی:

به جمله های زیر و نقش دستوری واژه ها توجّه کنید:

الف) عشق، آزادی است.

  • عشق ß   نهاد
  • آزادی ß   مسند
  • است ß   فعل اسنادی

ب) برخی عاشق را دیوانه می پندارند.

  • برخی ß   نهاد
  • عاشق ß   مفعول
  • دیوانه ß   مسند
  • می پندارند ß   فعل

پ) عشق حقیقی، دل و جان را پاک می گرداند.

  • عشق حقیقی ß   نهاد
  • دل و جان ß   مفعول
  • پاک ß   مسند
  • می گرداند ß   فعل

در جمله هایی که با فعل اسنادی (است، بود، شد، گشت، گردید و …) ساخته می شوند؛ «مسند» وجود دارد؛ مانند جمله «الف». در جمله مذکور، «مسند»، یعنی «آزادی» به «نهاد»، یعنی «عشق» نسبت داده شده است.

با برخی از فعل ها می توان جمله هایی ساخت که علاوه‌ بر مفعول، دربردارنده «مسند» نیز باشند؛ مانند جمله های «ب» «پ».

درجمله «ب» واژه «دیوانه» که در جایگاه «مسند» قرار گرفته است، درباره چگونگی «مفعول»، یعنی«عاشق» توضیح می دهد، در واقع می توانیم بگوییم: «عاشق، دیوانه است.»

در جمله «پ»، «مسند» یعنی واژه «پاک»، کیفیتی را به «مفعول»، یعنی «دل و جان» می افزاید؛ به بیان دیگر می توان گفت: «دل و جان، پاک است».

بنابراین جمله هایی نظیر «ب» و «پ» را می توان به جمله‌هایی با ساختار «نهاد + مسند + فعل» تبدیل کرد.

عمده فعل های این گروه عبارت اند از:

1) «گردانیدن» و فعل های هم معنی آن؛ مثل «نمودن، کردن، ساختن»

2) «نامیدن» و فعل‌ های هم معنی آن؛ مثل «خواندن، گفتن، صدا کردن، صدا زدن»

3) «شمردن» و فعل‌ های هم معنی آن؛ مثل «به شمار آوردن، به حساب آوردن»

4) «پنداشتن» و فعل‌ های هم معنی آن؛ مثل «دیدن، دانستن، یافتن»

نکته:

در برخی از جمله‌ ها، «مسند» همراه با «متمّم» به کار می رود. کاربرد چنین جمله هایی در زبان فارسی اندک است؛ به عنوان مثال:

مردم به او دهقانِ فداکار می گفتند.

مردم ß   نهاد

او ß   متمّم

دهقانِ فداکار ß   مسند

می گفتند ß   فعل

 



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



متن درس «از پاریز تا پاریس» و آرایه های متن

فصل 8 : از پاریز تا پاریس

درس هشتم

از پاریز تا پاریس

  • نویسنده: محمّد ابراهیم باستانی پاریزی
  • اثر: از پاریز تا پاریس

 

پاریز کلاس ششم ابتدایی نداشت. ناچار می بایست ده فرسخ راه را پیموده به سیرجان بروم. عصر با «الاغ تور» از پاریز راه می افتادیم؛ سه فرسخ کوهستانی آب و آبادی داشت؛ امّا از«کرّان» به بعد هفت فرسنگ تمام بیابان ریگزار بود. آب از این ده برمی داشتیم و صبح، هنگام «چریغ آفتاب» کنار قنات حسنی در شهر سیرجان اتراق می کردیم. نخستین سفر من، شهریور ماه ۱۳۱۶ شمسی برای کلاس ششم دبستان چنین انجام گرفت. ده فرسنگ راه را دوازده ساعته می رفتیم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پاریز

نام روستایی

فرسخ

فرسنگ، شش کیلومتر

پیمودن

طی کردن

الاغ تور

مسافرت با الاغ

چریغ آفتاب

چراغ آفتاب، طلوع آفتاب، صبح زود

اتراق کردن

موقتا در جایی اقامت گزیدن، توقف چند روزه در سفر به جایی

پیام:

سفر

 

از کلاس سوم دبیرستان ناچار می بایست به کرمان برویم؛ بنابراین بعد از دو سه سال ترک تحصیل که دوباره وسایل فراهم شد، ۳۵ فرسنگ راه بین سیرجان و کرمان را دو شبه با کامیون طی کردیم. دو سال دانشسرای مقدّماتی طی شد. ادامۀ تحصیل در تهران پیش آمد. این همان سفری است که هنگام مراجعه به بانک اعتبارات ایران برای من تداعی شد؛ زیرا آن روز سیصد تومان پول مجموعاً تهیّه کرده بودم که به تهران بیایم و این، مخارجِ قریب شش ماه من بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مخارج

هزینه ها

قریب

نزدیک

تداعی

یاد آوری، به خاطر آوردن

دانشسرا

مؤسسه آموزشی برای تربیت آموزگار یا دبیر

 

وقتی از پاریز به رفسنجان آمدم، به من سفارش شد که بردن سیصد تومان پول تا تهران همراه یک محصّل، خطرناک است! ناچار باید از یک تجارتخانۀ معتبر به تهران حواله گرفت. به سفارش این و آن به تجارتخانه امین مراجعه کردم. اتاقی بود با یک میز و دو صندلی؛ پیرمرد لاغر – که بعداً فهمیدم امین صاحب تجارتخانه است – پشت میز نشسته بود. هیچ باور نداشتم اینجا یک تجارتخانه باشد. گفتم حوالۀ سیصد تومان برای تهران لازم دارم. او گفت: «بده؛ پول را بده.» خجالت دهاتی مانع شد بگویم شما که هستید؟ بی اختیار سیصد تومان را دادم. پیرمرد از داخل کازیۀ روی میز یک پاکت کهنه را که از جایی برایش رسیده بود، برداشت. کاغذ مثلّث روی پاکت را که برای چسباندن در پاکت به کار می رود، پاره کرد. روی آن حوالۀ سیصد تومان به تهران نوشت و امضایی کرد و به من داد. امضای امین داشت؛ امّا نه نشانۀ تجارتخانه داشت، نه کاغذ بزرگ بود، نه ماشین تحریر و نه ماشین نویس و نه ثبت و نمره؛ هیچ و هیچ ... .

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

محصّل

دانش آموز

دهاتی

روستایی

کازیه

جاکاغذی

حواله

نوشته ای که به موجب آن دریافت کننده ملزم به پرداخت پول یا مال به شخص دیگری است

 

نخستین روزی که از پاریز خارج شدم (۱۳۱۶) سیرجان را آخر دنیا حساب می کردم، و امسال (۱۳۴۹) که به اروپا رفتم، گمانم این است که عالمی را دیده ام؛ امّا چه استبعادی دارد که عمری باشد و روزی خاطراتی از سفر ماه هم بنویسم! آرزوها پایان ندارد. آدمی به هر جا می رود، گمان می کند به غایت القُصوای مقصود خود رسیده است؛ در صورتی که دنیا بی پایان است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

استبعادی

دور دانستن، بعید شمردن چیزی

غایت القصوا

حد نهایی چیزی، کمال مطلوب

 

عبور هواپیما از روی دریای مدیترانه همیشه آدمی را غرق دریای تصوّرات تاریخی می کند؛ البتّه توقّف ما در امّان و آتن بیش از نیم ساعت طول نکشید و به قول بیرجندی ها، در این دو شهر یک «سرپری» زدیم. از امّان به بعد تغییر زمین آشکار شد. سواحل شرقی مدیترانه از زیباترین نواحی عالم است. بیشتر راه را از روی دریا گذشتیم. جزیره های کوچک و بزرگ، مثل وصله های رنگارنگ بر طیلسان آبی مدیترانه دوخته شده است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سرپر زدن

توقف کوتاه

سواحل

جمع ساحل

نواحی

جمع ناحیه

طیلسان

گونه ای ردا

قلمرو ادبی:

عبور ... غرق می کرد  ß  استعاره

دریای تصوّرات  ß  اضافه تشبیهی

کوچک و بزرگ  ß  تضاد

مثل وصله‌های رنگارنگ ...  ß  تشبیه

 

فرودگاه آتن، نوساز و مربوط به دوران حکومت سرهنگ هاست و مثل اینکه مردم هم از این حکومت چیزهای چشمگیری دیده اند. شوخی روزگار است که مهد دموکراسی عالم، یعنی آتن، که دو هزار و هشتصد سال قبل حتّی برای آب خوردن در شهر هم، مردم رأی می گرفتند و رأی می دادند، از بیم عقرب جرّارۀ دموکراسی قرن بیستم، ناچار شده به مار غاشیۀ حکومت سرهنگ ها پناه ببرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مهد

گهواره

بیم

ترس

دموکراسی

مردم سالاری

مار غاشیه

ماری بسیار خطرناک در دوزخ

چشمگیر

شایان توجه، با ارزش و مهم

غاشیه

سوره ای از قرآن یکی از نام های قیامت

جراره

ویژگی نوعی عقرب زرد بسیار سمی که دمش روی زمین کشیده می شود

قلمرو ادبی:

سرهنگ‌ها  ß  مجاز از نظامیان

شوخی روزگار  ß  اضافه استعاری

مهد دموکرسی عالم  ß  ‌استعاره از یونان

عقرب جرّارۀ دموکراسی  ß  اضافه تشبیهی

مار غاشیۀ حکومت سرهنگ‌ها  ß  اضافه تشبیهی

از بیم عقرب جرّارۀ ... به مار غاشیۀ حکومت سرهنگ‌ها پناه بردن  ß  زبانزد؛ به معنای از ترس چاله در چاه افتادن

پیام:

از ترس چاله در چاه افتادن

 

رم، پایتخت ایتالیا، شهری است قدیمی، دیوارهای قطور و باروهای دود خوردۀ آن به زبان حال بازگو می کند که روزگاری از فراز همین برج‌ها، فرمان به سواحل دریای سیاه داده می شده و کرانه‌های فرات، خط از کرانۀ رود تیبر می خواندند و امّا دنیا همیشه به یک رو نمی ماند. آخرین چراغ امپراتوری روم را موسولینی روشن کرد که چند صباحی تا حبشه و قلب افریقا پیش راند؛ امّا همه می دانیم که «دولت مستعجل» بود. چه خوش گفته اند که امپراتوری های بزرگ هم مانند آدم‌های ثروتمند، معمولاً از سوء هاضمه می میرند.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

قطور

ستبر

بارو

دیوار قلعه

فراز

بالا

کرانه

کناره، ساحل

به یک رو نمی ماند

به یک گونه

صباح

بامداد، سپیده دم، پگاه

مستعجل

زود گذر، شتابنده

سوء هاضمه

بدگواری

قلمرو ادبی:

دود خوردۀ  ß  کنایه از دیرین

سواحل  ß  مجاز از مردم سواحل

کرانه  ß  مجاز از مردم کرانه

خط می خواندند  ß  کنایه از فرمابری می کردند

چراغ روشن کردن  ß  کنایه از رونق دادن

صباح  ß  مجاز از مدت اندک

دولت مستعجل  ß  تلمیح به شعر حافظ:

«راستی خاتم فیروزه بواسحاقی            خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود»

پیام:

گذرا بودن پادشاهی ها

حرص و ولع کشورگشایی موجب نابودی امپراتوری ها شده است

 

دیوارهای کهن روم که هنوز طاق ضربی دروازه های آن باقی است، حکایت از روزگاران گذشته دارد. یک روز دنیایی به روم چشم داشت و از آن چشم می زد؛ امّا امروز به جای همۀ آن حرف ها وقتی اعتصاب کارگران فقیر ماهیگیر و کشتی ساز ایتالیا را می بینیم، باید این شعر معروف خودمان را تکرار کنیم (گویا از حاج میرزا حبیب خراسانی است):

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

طاق ضربی

سقف خمیده و گنبدی

قلمرو ادبی:

دنیا  ß  مجاز از مردم دنیا

روم  ß  مجاز از مردم روم

چشم داشت  ß  کنایه از توجه داشتن

چشم می زد  ß  کنایه از اینکه «می ترسید»

پیام:

ناپایداری قدرت

 

کاووس کیانی که کی اش نام نهادند                 کی بود و کجا بود و کی اش نام نهادند؟

قلمرو فکری:

کاووس کیانی که او را پادشاه نام نهادند کی زندگی می کرد و کجا بود و چه وقت او را نام نهادند؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کی (مصراع اول)

پادشاه

کی (مصراع دوم)

چه زمانی

کیانی

منسوب به کی، هر یک از پادشاهان داستانی ایران از کی قباد تا دارا

بیت ß   2 جمله

«ش» در «کی اش» (مصراع اول)  ß  جهش ضمیر (او را پادشاه)

قلمرو ادبی:

کی (مصراع اول) و کی (مصراع دوم) ß   قافیه (اش نام نهادند  ß  ردیف)

کل بیت  ß  تلمیح

کی (مصراع اول) و کی (مصراع دوم)  ß  جناس

قالب  ß  قطعه

واج آرایی حروف «ک»، «ن» و «ی»

پیام:

ناپایداری قدرت

 

خاکی است که رنگین شده از خون ضعیفان                   این ملک که بغداد و ری اش نام نهادند

قلمرو فکری:

این سرزمین، سرزمینی است که به خاطر جان باختن انسان های ستم دیده بسیاری از خون رنگین شده است و ما آن را بغداد و ری نام نهاده ایم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

ملک

سرزمین

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

ری ß   قافیه (اش نام نهادند  ß  ردیف)

رنگین شده از خون  ß  کنایه از جان باختن

پیام:

آبادانی وابسته به جانفشانی مردم است

 

صد تیغ جفا بر سر و تن دید یکی چوب             تا شد تهی از خویش و نی اش نام نهادند

قلمرو فکری:

بسیار تیغ ستم بر سر و تن چوب نی وارد شد تا اینکه از خویش تهی شد و تبدیل به ساز نی شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

جفا

ستم

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

نی ß   قافیه (اش نام نهادند  ß  ردیف)

صد  ß  مجاز از بسیار

تیغ جفا  ß  اضافه تشبیهی

سر و تن  ß  تناسب

چوب  ß  مجاز از نی

کل بیت  ß  جانبخشی

پیام:

با رنج و دشواری پیشرفت به انجام می رسد

 

دل گرمی و دم سردی ما بود که گاهی               مرداد مه و گاه دی اش نام نهادند

قلمرو فکری:

امیدواری و غمگینی ما بود که گاهی آن را مردادماه و گاه دی نام نهادند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

مرداد مه

مرداد ماه

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

دی ß   قافیه (اش نام نهادند  ß  ردیف)

دل گرمی  ß  کنایه از امیدواری

دم سردی  ß  کنایه از غمگینی

دل گرمی و دم سردی  ß  تضاد

کل بیت  ß  اغراق

کل بیت  ß  حسن تعلیل

واج آرایی حروف «م» و «د»

پیام:

تأثیر اندیشه انسان

 

آیین طریق از نفس پیر مغان یافت                   آن خضر که فرخنده پی اش نام نهادند

قلمرو فکری:

آن خضر که او را خوش قدم نام نهادند آیین طریقت را از سخن پیر مغان یاد گرفت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

طریق

طریقت

فرخنده پی

خوش قدم

مغان

موبدان زرتشتی؛ در ادبیات عرفانی، عارف کامل و مرشد

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

پی ß   قافیه (اش نام نهادند  ß  ردیف)

نفس  ß  مجاز از سخن

مصراع دوم  ß  تلمیح به داستان خضر

پیام:

لزوم پیروی از پیر

لزوم داشتن آموزگار

تأثیر نفس گرم پیر (مرشد) بر مرید

 

با راه آهن به بروکسل پایتخت بلژیک می رفتیم. در بین راه در کشور فرانسه یک ایستگاه وجود داشت که دسته گلی تازه در کنار بنایی یادبود نهاده بودند و بر بالای آن با خطّ درشت و بسیار روشن نوشته شده بود: «در اینجا چهل و هشت هزار نفر در برابر سپاه نازی ایستادند و همه کشته شدند.» و در آخر آن این جمله به زبان فرانسه نوشته شده بود: «این مطلب را هیچ وقت فراموش نکنید.»

من بعد از خواندن این مطلب متوجّه شدم که دنیا عجیب فراموشکار است! بیست سی سال پیش چه کارها کرده که امروز اصلاً به خاطر نمی آورد! امّا نه، تاریخ فراموشکار نیست. در کنار بروکسل کوه و تپّه‌های بسیاری وجود دارد که «واترلو» خوانده می شوند. این همان جایی است که جنگ عظیم ناپلئون روی داد و سرنوشت او را تعیین کرد. یک تپّۀ یادگاری بزرگ که حدود پنجاه متر ارتفاع دارد، در آنجا بر پاست که اطراف آن را چمن کاشته اند و بر بالای آن مجسّمۀ شیری را نهاده اند. خواهید گفت این تپّه چگونه پیدا شده؟ زنانی که در جنگ های ناپلئونی شوهر و اقوام خود را از دست داده بودند، هر کدام، یک طَبَق پر از خاک کرده اند و در اینجا ریخته اند. مجموع این طبق های خاک، این تپّه را به وجود آورده است تا ما به بالای آن برویم و محوّطۀ میدان را تماشا کنیم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اقوام

خویشاوندان، جمع قوم

طبق

سینی گرد

قلمرو ادبی:

دنیا  ß  مجاز از مردم دنیا

تاریخ  ß  مجاز از تاریخ نگار

از دست دادن  ß  کنایه از دچار فقدان شدن

 

علاوه بر آن، یک پانوراما در اینجا ساخته شده که از شاهکارهای هنری است. یک چادر بزرگ که قطر آن از پنجاه متر بیشتر است، در وسط زده اند. بر دیوارۀ آن از اطراف، منظرۀ جنگ واترلو را به صورت نقّاشی مجسّم کرده اند. تمام میدان به خوبی نقّاشی شده؛ یک طرف سرداران ناپلئون با سپاهیان منظّم، در آن گوشه، توپخانه، در جای دیگر سپاهیان دشمن و بالاخره ناپلئون در آن دور دست بر اسب سفید، متفکّر، به دورنمای جنگ می نگرد. چند شعاع کم نور خورشید از پس ابرها این نکته را بازگو می کند که روزی آفتابی نیست. وحشت ناپلئون از بارندگی  است که توپخانۀ او را از تحرّک باز خواهد داشت.

جالب آنکه راهنمای ما می گفت تمام این مناظر بر اساس تعریف ویکتورهوگو از میدان جنگ – در جلد دوم کتاب بینوایان – ساخته شده؛ یعنی نقّاش و طرّاح همان توصیفات ویکتورهوگو را نقاشی کرده اند. من شاید حدود سی و پنج سال پیش این شرح را در پاریز خوانده بودم. حالا دوباره در ذهنم مجسّم می شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مناظر

جمعِ منظره

مجسّم کرده اند

جسمیّت دادن

پانوراما

پرده نقاشی که در ساختمانی که سقف مدور دارد به دیوار سقف بچسبانند چنان که هر کس در آنجا بایستد گمان کند که افق را در اطراف خود می بیند؛ سراسرنما

 

وقتی در پاریس بودم، یک روز، نامه ای از پاریز به پاریس به نام من رسید. نامه را آقای هدایت زاده، معلمّ کلاس سوم و چهارم ابتدایی من، برایم نوشته بود؛ به یاد گذشته‌ها و خاطرات پاریز و خواندن بینوایان ویکتورهوگو.

این معلمّ شریف باسواد سفارش کرده بود که اگر سر قبر ویکتور هوگو رفتم، از جانب او فاتحه ای برای این نویسندۀ بزرگ طلب کنم. این نامه مرا به فکر انداخت. متوجّه شدم که قدرت قلم این نویسنده تا چه حد بوده است که فرهنگ و تمدّن فرانسوی را حتّی در دل دهات دورافتادۀ ایران مثل پاریز، هم فرا برده است. کاری که نه سپاه ناپلئون می توانست بکند و نه نیروی شارلمانی و نه سخنرانی های دوگل.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پاریز

نام روستایی در ایران

شارلمانی

بنیانگذار پادشاهی روم

دوگل

رئیس جمهور فرانسه

قلمرو ادبی:

پاریز و پاریس  ß  جناس

فاتحه‌  ß  مجاز از سوره الحمد

قلم این نویسنده  ß  مجاز از نوشته

دل دهات  ß  اضافه استعاری

پیام:

برتری دانش و نویسندگی بر نیروی نظامی





متن «گنج حکمت: سه مَرکب زندگی» و معنی متن

فصل 8 : از پاریز تا پاریس

گنج حکمت

سه مَرکب زندگی

  • نویسنده: عطّار نیشابوری
  • اثر: تذکرة الاولیا

 

نقل است که از او [ابراهیم ادهم] پرسیدند که روزگار چگونه می گذرانی؟

گفت: «سه مَرکب دارم؛ باز بسته؛ چون نعمتی پدید آید، بر مَرکب شُکر نشینیم و پیش او باز شوم و چون بلایی پدید آید، بر مَرکب صبر نشیننم و پیش باز روم و چون طاعتی پیدا گردد، بر مَرکب اخلاص نشینم و پیش روم.»

قلمرو فکری:

روایت کرده اند که از عارف بزرگ، ابراهیم ادهم، پرسیدند که چگونه زندگی می کنی؟

ابراهیم گفت: «سه اسب دارم که به هم پیوسته و مرتبط هستند؛ هنگامی که نعمتی پدیدار شود، بر اسب شُکر می نشینم و پیش خداوند می روم و هنگامی که بلایی پیش آید، بر اسب صبر می نشینم و جلو می روم و هنگامی که راز و نیازی پیدا گردد، بر اسب اخلاص می نشینم و نزد خداوند می روم.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

نقل است

آورده اند

می گذرانی

سپری کردن

پدید آید

پدید شود

باز شوم

باز روم

پیش

نزد، جلو

اخلاص

پاکی

مَرکب

اسب، آنچه بر آن سوار شوند

بازبسته

بسته شده، پیوسته و مرتبط

طاعت

فرمانبرداری، نیایش، عبادت

مرجع «او»  ß  خداوند

قلمرو ادبی:

بازبسته  ß  کنایه از اینکه در اختیار من اند

مَرکب شُکر  ß  اضافه تشبیهی

مَرکب صبر  ß  اضافه تشبیهی

مَرکب اخلاص  ß  اضافه تشبیهی

پیام:

راز کامیابی: شکر، صبر و نیایش

 





معنی واژگان درس «از پاریز تا پاریس»

فصل 8 : از پاریز تا پاریس

معنی واژگان درس «از پاریز تا پاریس»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پاریز

نام روستایی

فرسخ

فرسنگ، شش کیلومتر

پیمودن

طی کردن

الاغ تور

مسافرت با الاغ

مخارج

هزینه ها

قریب

نزدیک

محصّل

دانش آموز

دهاتی

روستایی

کازیه

جاکاغذی

دموکراسی

مردم سالاری

سرپر زدن

توقف کوتاه

سواحل

جمع ساحل

نواحی

جمع ناحیه

طیلسان

گونه ای ردا

مهد

گهواره

بیم

ترس

قطور

ستبر

بارو

دیوار قلعه

فراز

بالا

کرانه

کناره، ساحل

به یک رو نمی ماند

به یک گونه

صباح

بامداد، سپیده دم، پگاه

مستعجل

زود گذر، شتابنده

سوء هاضمه

بدگواری

طاق ضربی

سقف خمیده و گنبدی

ملک

سرزمین

جفا

ستم

مرداد مه

مرداد ماه

طریق

طریقت

فرخنده پی

خوش قدم

اقوام

خویشاوندان، جمع قوم

طبق

سینی گرد

مناظر

جمعِ منظره

مجسّم کرده اند

جسمیّت دادن

پاریز

نام روستایی در ایران

شارلمانی

بنیانگذار پادشاهی روم

نقل است

آورده اند

می گذرانی

سپری کردن

پدید آید

پدید شود

باز شوم

باز روم

پیش

نزد، جلو

اخلاص

پاکی

دوگل

رئیس جمهور فرانسه

تداعی

یاد آوری، به خاطر آوردن

بازبسته

بسته شده، پیوسته و مرتبط

طاعت

فرمانبرداری، نیایش، عبادت

چشمگیر

شایان توجه، با ارزش و مهم

مَرکب

اسب، آنچه بر آن سوار شوند

مار غاشیه

ماری بسیار خطرناک در دوزخ

غایت القصوا

حد نهایی چیزی، کمال مطلوب

استبعادی

دور دانستن، بعید شمردن چیزی

چریغ آفتاب

چراغ آفتاب، طلوع آفتاب، صبح زود

غاشیه

سوره ای از قرآن یکی از نام های قیامت

دانشسرا

مؤسسه آموزشی برای تربیت آموزگار یا دبیر

مغان

موبدان زرتشتی؛ در ادبیات عرفانی، عارف کامل و مرشد

اتراق کردن

موقتا در جایی اقامت گزیدن، توقف چند روزه در سفر به جایی

کیانی

منسوب به کی، هر یک از پادشاهان داستانی ایران از کی قباد تا دارا

جراره

ویژگی نوعی عقرب زرد بسیار سمی که دمش روی زمین کشیده می شود

حواله

نوشته ای که به موجب آن دریافت کننده ملزم به پرداخت پول یا مال به شخص دیگری است

پانوراما

پرده نقاشی که در ساختمانی که سقف مدور دارد به دیوار سقف بچسبانند چنان که هر کس در آنجا بایستد گمان کند که افق را در اطراف خود می بیند؛ سراسرنما

 



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



دانش زبانی: وابستۀ وابسته

فصل 8 : از پاریز تا پاریس

دانش زبانی

وابستۀ وابسته

وابستۀ وابسته:

همان طور که می دانید گروه اسمی از «هسته» و «وابسته» تشکیل می شود. بعضی از وابسته ها نیز می توانند وابسته‌ای داشته باشند. اکنون به معرّفی سه نوع از وابسته های وابسته می پردازیم:

1- ممیز:

معمولاً برای شمارش تعداد با اندازه و وزن موصوف، میان صفت شمارشی و موصوف آن، اسمی می آید که وابستهٔ عدد است و «ممیّز» نام دارد.

توجّه:

ممیّز با عدد همراه خود، یک جا وابستهٔ هسته می شود؛ نمونه: دو تخته فرش

ممیزها عبارت اند از:

«تن، کیلوگرم، گرم، من، سیر، و ...» برای وزن؛

«فرسخ (فرسنگ)، کیلومتر، متر، سانتی متر، میلی متر، و ...» برای طول؛

«دست» برای تعداد معیّنی از لباس، میز و صندلی، ظرف؛

«توپ و طاقه» برای پارچه؛

«تخته» برای فرش؛

«دستگاه» برای وسایل و لوازم الکتریکی و همانند آنها؛

«تا» برای بسیاری از اسیا؛

و ... .

به عنوان مثال:

هفت فرسخ راه:

کلمهٔ «فرسخ»، وابستهٔ وابسته از نوع «ممیّز» است.

توجّه:

«ممیز» علاوه بر «عدد» می تواند وابستۀ صفت پرسشی و صفت مبهم نیز باشد. به عنوان مثال:

چند تخته قالی

2- مضافٌ الیهِ مضافٌ الیه (اسم + ــِـ + اسم +ــِـ + اسم):

در برخی از گروه‌های اسمی، «مضافٌ الیه»، در جایگاه «وابستهٔ» هسته قرار می گیرد؛ آنگاه این مضافٌ‌الیه، خود، وابسته ای از نوع «اسم»، در نقش مضافٌ‌الیه می پذیرد؛ مثلاَ:

الف) محوّطهٔ میدانِ شهر:

  • محوّطهٔ  ß  هسته
  • میدانِ  ß  مضافٌ‌الیه
  • شهر  ß  مضافٌ‌الیه

ب) وسعت استان کرمان:

  • وسعت  ß  هسته
  • استان  ß  مضافٌ‌الیه
  • کرمان  ß  مضافٌ‌الیه

واژه‌های «شهر» و «کرمان» وابستهٔ وابسته از نوع «مضافٌ‌الیهِ مضافٌ‌الیه» هستند.

توجّه:

علاوه بر اسم، «ضمیر» یا «صفت جانشین اسم» نیز می تواند به عنوان مضافٌ‌الیهِ مضافٌ‌الیه به کار رود؛ به عنوان مثال:

الف) گیرایی سخن او:

  • گیرایی  ß  هسته
  • سخن  ß  مضافٌ الیه
  • او  ß  مضافٌ الیه

ب) قدرت قلم نویسنده:

  • قدرت  ß  هسته
  • قلم  ß  مضافٌ الیه
  • نویسنده  ß  مضافٌ الیه

«او» و «نویسنده»، وابستهٔ وابسته، از نوع «مضافٌ الیهِ مضافٌ الیه» هستند.

 

3- صفتِ مضافٌ الیه (اسم + ــِـ + اسم +ــِـ + صفت یا اسم + ــِـ + صفت پیشین + اسم):

در این نوع گروه اسمی، «مضافٌ الیه» که وابستهٔ «هسته» است، به کمک «صفت» (پسین یا پیشین) توضیح داده می شود؛ به عنوان مثال:

الف) دانش‌آموز پایهٔ دوازدهم:

  • دانش‌آموز  ß  هسته
  • پایهٔ  ß  مضافٌ‌الیه
  • دوازدهم  ß  صفت

ب) اسیر این جهان:

  • اسیر  ß  هسته
  • این  ß  صفت
  • جهان  ß  مضافٌ الیه

پ) یادآوری خاطرهٔ دلپذیر:

  • یادآوری  ß  هسته
  • خاطره  ß  مضاف الیه
  • دلپذیر  ß  صفت

ت) برنامهٔ کدام سفر؟:

  • برنامه  ß  هسته
  • کدام  ß  صفت
  • سفر  ß  مضاف الیه

 

در مثال های بالا، واژه های «دوازدهم»، «این»، «دلپذیر» و «کدام» وابستهٔ وابسته از نوع «صفتِ مضافٌ‌الیه» هستند.





متن درس «کویر» و آرایه های متن

فصل 9 : کویر

درس نهم

کویر

  • نویسنده: علی شریعتی
  • اثر: کویر

 

چشمۀ آبی سرد که در تموز سوزان کویر، گویی از دل یخچالی بزرگ بیرون می آید. از دامنۀ کوه های شمالی ایران به سینۀ کویر سرازیر می شود و از دل ارگ مزینان سر بر می دارد. از این جا درختان کهنی که سالیانی دراز سر بر شانه هم داده اند، آب را تا باغستان و مزرعه مشایعت می کنند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ارگ

قلعه

باغستان

منطقه پر از باغ

مشایعت

همراهی کردن، بدرقه کردن

مزینان

نام یک روستا در استان خراسان

تموز

ماه دهم از ماه رومیان تقریبا مطابق با تیرماه؛ ماه گرما

قلمرو ادبی:

دل یخچال  ß  اضافه استعاری

سینۀ کویر  ß  اضافه استعاری

دل ارگ  ß  اضافه استعاری

سر بر می دارد  ß  استعاره، کنایه از بیرون می آید، جانبخشی

... سر بر شانه هم داده اند  ß  کنایه از نزدیک به هم بوده اند، جانبخشی

... مزرعه را مشایعت می کنند  ß  جانبخشی

 

درست گویی عشق آباد کوچکی است و چنان که می گویند، هم بر انگارۀ عشق آبادش ساخته اند. مزینان از هزار و صد سال پیش هنوز بر همان مهر و نشان است که بود ... .

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

انگاره

طرح، نقشه

قلمرو ادبی:

درست گویی عشق آباد کوچکی است  ß  تشبیه

... مهر و نشان است که بود  ß  کنایه از تغییر نکردن، تلمیح به شعر حافظ:

«گوهر مخزن اسرار همان است که بود             حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود»

 

تاریخ بیهق از شاعران و دانشمندان و مردان فقه و حکمت و شعر و ادب و عرفان و تقوایش یاد می کند. در آن روزگاری که باب علم بر روی فقیر و غنی، روستایی و شهری باز بود و استادان بزرگ حکمت و فقه و ادب، نه در«ادارات» که در غرفه های مساجد یا مَدرس های مدارس می نشستند و شاگرد بود که همچون جویندۀ تشنه‌ای می گشت و می سنجید و بالاخره می یافت و سر می سپرد؛ نه به زور حاضر و غایب بل به نیروی ارادت و کشش ایمان.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

فقه

علم احکام شرعی

باب

در

غرفه‌

بالاخانه

مَدرس‌

کلاس، آموزگاه

سنجیدن

اندازه گیری کردن

بل

بلکه

ارادت

میل و خواست، اخلاص، علاقه و محبت همراه با احترام

حکمت

فلسفه، به ویژه فلسفه اسلامی

قلمرو ادبی:

تاریخ بیهق  ß  مجاز از نویسنده تاریخ بیهق

باب علم  ß  استعاره پنهان

فقیر و غنی  ß  تضاد

روستایی و شهری  ß  تضاد

فقیر و غنی، روستایی و شهری  ß  مجاز از همه

شاگرد بود که همچون جویندۀ تشنه ای  ß  تشبیه

سر می سپرد  ß  کنایه از فرمان بردن، تسلیم شدن

حاضر و غایب  ß  تضاد

 

صحبت مزینان بود. سال ها پیش، مردی فیلسوف و فقیه که در حوزۀ درس مرحوم حاجی ملّا هادی اسرار- آخرین فیلسوف از سلسلۀ حکمای بزرگ اسلام- مقامی بلند و شخصیّتی نمایان داشت، به این ده آمد تا عمر را به تنهایی بگذارد. بعد از حکیم اسرار، همۀ چشم ها به او بود که حوزۀ حکمت را او گرم و چراغ علم و فلسفه و کلام را او که جانشین شایستۀ وی بود، روشن نگاه دارد؛ امّا در آستانۀ میوه دادن درختی که جوانی را به پایش ریخته بود و در آن هنگام که بهار حیات علمی و اجتماعی اش فرا رسیده بود، ناگهان منقلب شد. شهر را و گیرودار شهر را رها کرد و چشم ها را منتظر گذاشت و به دهی آمد که هرگز در انتظار آمدن چون او کسی نبود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

نمایان

آشکار

بگذارد

بگذراند

اسرار

رازها

حکما

جمعِ حکیم

حیات

زندگی

آستانه

آغاز، آستان

منقلب شد

دگرگون شد

گیرودار

بحبوحه

قلمرو ادبی:

چشم ها به او بود  ß  کنایه از توجه

چراغ علم  ß  اضافه تشبیهی

حوزۀ گرم و چراغ ... روشن نگاه دارد  ß  کنایه از رونق دادن

درختی که جوانی را به پایش ریخته بود  ß  استعاره پنهان، جوانی همچون آب و کودی است که

بهار حیات  ß  استعاره پنهان، حیات مانند سال است که فصل دارد

چشم‌ها ... گذاشت  ß  مجاز از مردم

میوه دادن  ß  کنایه از به بار نشستن

 

وی جدّ پدر من بود. من هشتاد سال پیش، نیم قرن پیش از آمدنم به این جهان، خود را در او احساس می کنم؛ در نگاه او نشانی از من بوده است… و امّا جدّ من، او نیز بر شیوۀ پدر رفت. به همین روستای فراموش بازآمد و از زندگی و مردمش کناره گرفت و به پاکی و علم و تنهایی و بی نیازی و اندیشیدن با خویش وفادار ماند که این فلسفۀ انسان ماندن در روزگاری است که زندگی سخت آلوده است و انسان ماندن سخت دشوار. پس از او عموی بزرگم که برجسته ترین شاگرد حوزۀ ادیب بزرگ بود، پس از پایان تحصیل فقه و فلسفه و به ویژه ادبیات، باز راه اجداد خویش را به سوی کویر پیش گرفت و به مزینان بازگشت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

رفت

رفتار کرد

بازآمد

برگشت

ادیب

ادب دان

اجداد

جمعِ جد؛ نیاکان

قلمرو ادبی:

آمدنم به این جهان  ß  کنایه از زایش

کناره گرفت  ß  کنایه از اینکه گوشه نشین شد

 

آن اوایل سال های کودکی، هنوز پیوند ما با زادگاه روستایی مان برقرار بود و بر خلاف حال، پامان به ده باز بود و در شهر، دست و پاگیر نشده بودیم و هر سال تابستان ها را به اصل خود، مزینان بر می گشتیم و به تعبیر امروزمان «می رفتیم».

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

اوایل

جمع اوّل

قلمرو ادبی:

پامان به ده باز بود  ß  کنایه از رفت و آمد داشتیم

دست و پاگیر نشده بودیم  ß  کنایه از گرفتار نشده بودیم

 

آغاز تابستان، پایان مدارس! چه آغاز خوبی و چه پایان خوب تری! لحظۀ عزیز و شورانگیزی بود؛ لحظه ای که هر سال از نخستین دم بهار، بی صبرانه چشم به راهش بودیم و آن سال ها، هر سال انتظار پایان می گرفت و تابستان وصال، درست به هنگام، همچون همه ساله، امیدبخش و گرم و مهربان و نوازشگر می آمد و ما را از غربت زندان شهر به میهن آزاد و دامن گسترمان، کویر می بُرد؛ نه، بازمی گرداند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مدارس

جمعِ مدرسه

دم بهار

دمیدن، طلوع بهار

وصال

رسیدن

به هنگام

سر وقت

غربت

غریب بودن

قلمرو ادبی:

آغاز و پایان  ß  تضاد

چشم به راهش بودیم  ß  کنایه از منتظر بودن

تابستان امیدبخش و گرم و مهربان و نوازشگر  ß  جانبخشی

گرم  ß  ایهام:

  • 1) داغ
  • 2) صمیمی

زندان شهر  ß  اضافه تشبیهی

دامن گستر بودن کویر  ß  استعاره

 

... در کویر، گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم و از آن است که ماوراء الطّبیعه را – که همواره فلسفه از آن سخن می گوید و مذهب بدان می خواند – در کویر به چشم می توان دید، می توان احساس کرد و از آن است که پیامبران همه از اینجا برخاسته اند و به سوی شهرها و آبادی ها آمده اند. «در کویر خدا حضور دارد» این شهادت را یک نویسندۀ اهل رومانی داده است که برای شناختن محمّد و دیدن صحرایی که آواز پرِ جبرییل همواره در زیر غرفۀ بلند آسمانش به گوش می رسد و حتّی درختش، غارش، کوهش، هر صخرۀ سنگش و سنگریزه اش آیات وحی را بر لب دارد و زبان گویای خدا می شود، به صحرای عربستان آمده است و عطر الهام را در فضای اسرارآمیز آن استشمام کرده است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

استشمام

بوییدن

خواندن

فراخواندن، دعوت کردن

برخاسته اند

برانگیخته شده اند، بلند شده اند

ماوراء الطّبیعه

آنچه فراتر از عالم طبیعت و ماده باشد؛ مانند خداوند، روح و مانند آنها

قلمرو ادبی:

فلسفه از آن ...  ß  مجاز از فلسفه دانان

مذهب بدان ...  ß  مجاز از مذهبیان

«در کویر خدا حضور دارد»  ß  کنایه از اینکه در کویر معنویت هست

آواز پر جبریل  ß  اشاره به کتابی از آن سهروردی به همین نام

غرفۀ بلند آسمان  ß  اضافه تشبیهی

درختش، غارش ... بر لب دارد  ß  جانبخشی

بر لب داشتن  ß  کنایه از به زبان آوردن

زبان گویای ...  ß  مجاز از انسان

عطر الهام  ß  اضافه تشبیهی

 

... آسمان کویر، این نخلستان خاموش و پرمهتابی که هر گاه مشت خونین و بی تاب قلبم را در زیر باران های غیبی سکوتش می گیرم ناله‌های گریه آلود آن روح دردمند و تنها را می شنوم. ناله های گریه آلود آن امام راستین و بزرگم را که همچون این شیعۀ گمنام و غریبش، در کنار آن مدینۀ پلید و در قلب آن کویر بی فریاد، سر در حلقوم چاه می برد و می گریست. چه فاجعه‌ای است در آن لحظه که یک مرد می گرید! ... چه فاجعه ای! ...

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مهتاب

نور ماه

تاب

تحمل، نور، تابش

شیعۀ گمنام و غریب

منظور شریعتی

مدینۀ پلید

کوفه

ناله های گریه آلود آن روح دردمند و تنها

منظور حضرت علی

قلمرو ادبی:

آسمان کویر، این نخلستان خاموش و پرمهتابی  ß  تشبیه، متناقض نما

خاموش  ß  ایهام:

  • 1) ساکت
  • 2) بی نور

مشت خونین و بی تاب قلبم  ß  اضافه تشبیهی

بی تاب  ß  ایهام:

  • 1) نا آرام
  • 2) بی نور

باران های غیبی سکوتش  ß  اضافه تشبیهی

همچون این شیعۀ گمنام  ß  تشبیه

مدینۀ پلید  ß  مجاز از مردم مدینه

قلب آن کویر بی فریاد  ß  جانبخشی

حلقوم چاه  ß  اضافه استعاری یا اضافه تشبیهی

بند بالا  ß  تلمیح به داستان حضرت علی که در کنار چاه می گریست

 

نیمه شب آرام تابستان بود و من هنوز کودکی هفت هشت ساله. آن شب نیز مثل هر شب در سایه روشن غروب، دهقانان با چهارپایانشان از صحرا بازمی گشتند و هیاهوی گلّه خوابید و مردم شامشان را که خوردند، به پشت بام ها رفتند؛ نه که بخوابند، که تماشا کنند و از ستاره ها حرف بزنند، که آسمان، تفرجّگاه مردم کویر است و تنها گردشگاه آزاد و آباد کویر.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

هیاهوی گلّه خوابید

فروکش کرد

تفرجّگاه

گردشگاه، جای تفرج، تماشاگاه

من هنوز ... ساله  ß  حذف به قرینه لفظی

قلمرو ادبی:

آن شب نیز مثل هر شب در سایه روشن غروب  ß  تشبیه

آسمان، تفرجّگاه مردم کویر است  ß  تشبیه

 

آن شب نیز من خود را بر روی بام خانه گذاشته بودم و به نظارۀ آسمان رفته بودم؛ گرم تماشا و غرق در این دریای سبز معلّقی که بر آن مرغان الماس پَر، ستارگان زیبا و خاموش، تک تک از غیب سر می زنند. آن شب نیز ماه با تلألؤ پرشکوهش از راه رسید و گل های الماس شکفتند و قندیل زیبای پروین سر زد و آن جادّۀ روشن و خیال انگیزی که گویی یک راست به ابدیّت می پیوندد:

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

معلقّ

آویزان

تلألؤ

درخشش

شکفتن

باز شدن

پروین

چند ستاره درخشان

ابدیّت

جاودانگی، پایندگی، بی کرانگی

قندیل

چراغ یا چلچراغی که می آویزند

نظاره

نگاه، تماشا کردن، نگریستن

قلمرو ادبی:

گرم ... بودن  ß  کنایه از مشغول بودن

دریای سبز معلقّی  ß  استعاره از آسمان، تلمیح به شعر حافظ:

«آسمان کشتی ارباب هنر می شکند                 تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم»

غرق چیزی شدن  ß  کنایه از مسحور شدن؛ استعاره پنهان

مرغان الماس پرَ  ß  استعاره از ستارگان

گل‌های الماس  ß  استعاره از ستارگان

گل‌های الماس شکفتند  ß  کنایه از درخشیدن ستارگان؛ استعاره

قندیل زیبای پروین  ß  اضافه تشبیهی

جادّۀ روشن و خیال انگیز  ß  استعاره از کهکشان راه شیری

 

شاهراه علی، راه مکّه! شگفتا که نگاه‌های لوکس مردم آسفالت نشین شهر، آن را کهکشان می بیند و دهاتی های کاه کش کویر، شاهراه علی، راه کعبه، راهی که علی از آن به کعبه می رود. کلمات را کنار زنید و در زیر آن، روحی را که در این تلقّی و تعبیر پنهان است، تماشا کنید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

تلقّی

دریافت، نگرش، تعبیر

تعبیر

بیان کردن، شرح دادن، بازگویی

قلمرو ادبی:

آسفالت نشین  ß  کنایه از شهری

پیام:

باطن و حقیقت هر چیز و پرهیز از ظاهربینی

 

چنین بود که هر سال که یک کلاس بالاتر می رفتم و به کویر برمی گشتم، از آن همه زیبایی ها و لذّت ها و نشئه های سرشار از شعر و خیال و عظمت و شکوه و ابدیت پر از قدس و چهره های پر از «ماورا» محروم تر می شدم تا امسال که رفتم، دیگر سر به آسمان برنکردم و همه چشم در زمین که اینجا ... می توان چند حلقه چاه عمیق زد و ... آنجا می شود چغندر کاری کرد ... ! و دیدارها همه بر خاک و سخن ها همه از خاک! که آن عالم پُرشگفتی و راز، سرایی سرد و بی روح شد، ساختۀ چند عنصر! و آن باغ پر از گل های رنگین و معطّر شعر و خیال و الهام و احساس در سموم سرد این عقل بی درد و بی دل پژمرد و صفای اهورایی آن همه زیبایی ها که درونم را پر از خدا می کرد، به این علم عددبین مصلحت اندیش آلود و من آن شب، پس از گشت و گذار در گردشگاه آسمان، تماشاخانۀ زیبا و شگفت مردم کویر، فرود آمدم و بر روی بام خانه، خسته از نشئۀ خوب و پاک آن «اسرا» در بستر خویش به خواب رفتم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

قدس

پاکی، صفا، قداست

ماورا

فراسو، غیرمادی

برکردن

بلند کردن

سرد و بی روح

بدون معنویت

پژمردن

پلاسیدن

آلود

آلوده شد

اسرا

در شب سیر کردن؛ هفتمین سوره قرآن

اهورایی

خدایی، ایزدی، منسوب به اهورا

سموم

باد بسیار گرم و زیان رساننده

نشئه‌

حالت سرخوشی، کیفوری، سرمستی

قلمرو ادبی:

همه چشم در زمین  ß  کنایه از توجه‌ها به مادیات است

زمین  ß  استعاره از مادیات

دیدارها  ß  مجاز از نگاه

خاک  ß  نماد مادیت و دنیا

... عالم پُرشگفتی و راز، سرایی سرد و بی روح شد  ß  تشبیه

آن باغ  ß  استعاره از آسمان

سموم سرد این عقل بی درد و بی دل  ß  اضافه تشبیهی

عددبین  ß  کنایه از حسابگر

گردشگاه آسمان، تماشاخانۀ  ß  تشبیه

اسرا  ß  تلمیح به هفدهمین سوره قرآن





متن «روان خوانی: بوی جوی مولیان» و آرایه های متن

فصل 9 : کویر

روان خوانی

بوی جوی مولیان

  • نویسنده: محمّد بهمن بیگی
  • اثر: بخارای من ایل من

 

من زندگانی را در چادر با تیر تفنگ و شیهۀ اسب آغاز کردم. در چهار سالگی پشت قاش زین نشستم. چیزی نگذشت که تفنگ خفیف به دستم دادند. تا ده سالگی حتّی یک شب هم در شهر و خانۀ شهری به سر نبردم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شیهه

صدای و آواز اسب

خفیف

سبک

قاش

قاچ، قسمت برآمده جلوی زین؛ کوهه زین

قلمرو ادبی:

پشت قاش زین نشستم  ß  کنایه از اینکه سوارکاری کردم

به سر بردن  ß  کنایه از گذراندن

 

ایل ما در سال دو مرتبه از نزدیکی شیراز می گذشت. دست فروشان و دوره گردان شهر بساط شیرینی و حلوا در راه ایل می گستردند. پول نقد کم بود. مزۀ آن شیرینی های باد و باران خورده و گرد وغبار گرفته را هنوز زیر دندان دارم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ایل و تبار

خانواده و نژاد و اجداد

بساط

گستردنی

حلوا

گونه‌ای شیرینی، افروشه

ایل

گروهی از مردم هم نژاد که فرهنگ و اقتصاد مشترک دارند و معمولا به صورت چادرنشینی زندگی می کنند

قلمرو ادبی:

شیرینی های باد و باران خورده  ß  کنایه از نه خیلی تر و تازه

مزه ... زیر دندان داشتن  ß  کنایه از لذت چیزی را به یاد آوردن

 

از شنیدن اسم شهر، قند در دلم آب می شد و زمانی که پدرم و سپس مادرم را به تهران تبعید کردند، تنها فرد خانواده که خوشحال و شادمان بود، من بودم؛ نمی دانستم که اسب و زینم را می گیرند و پشت میز و نیمکت مدرسه ام می نشانند. نمی دانستم که تفنگ مشقی قشنگم را می گیرند و قلم به دستم می دهند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

تفنگ مشقی

تفنگ آموزشی

قلمرو ادبی:

قند در دل آب ‌شدن  ß  کنایه از این شادمان شدن

پشت میز و نیمکت مدرسه ام می نشانند  ß  کنایه از این که به درس خواندن وامی دارندم

قلم به دستم می دهند  ß  کنایه از این که به خواندن و نوشتن وامی دارندم

 

پدرم مرد مهمّی نبود. اشتباهاً تبعید شد. مادرم هم زن مهمّی نبود. او هم اشتباهاً تبعید شد. دار و ندار ما هم اشتباهاً به دست حضرات دولتی و ملّتی به یغما رفت.

برای کسانی که در کنار گواراترین چشمه ها چادر می افراشتند، آب انبار آن روز تهران مصیبت بود. برای کسانی که به آتش سرخ بَن و بلوط خو گرفته بودند، زغال منقل و نفت بخاری آفت بود. برای مادرم که سراسر عمرش را در چادر باز و پُر هوای عشایری به سر برده بود، تنفّس در اتاقکی محصور، دشوار و جانفرسا بود. برایش در حیاط چادر زدیم و فقط سرمای کشنده و برف زمستان بود که توانست او را به چهار دیواری اتاق بکشاند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دار و ندار

همه دارایی

یغما

غارت، تاراج

به یغما رفتن

غارت شدن

افراشتن

برپا کردن

مصیبت

گرفتاری

بَن

پسته وحشی

خو گرفتن

عادت کردن

محصور

احاطه شده

تنفّس

نفس کشیدن

جانفرسا

جانکاه

چهار دیواری

زمینی که در چهار سمت آن دیوار باشد

قلمرو ادبی:

به سر بردن  ß  کنایه از زندگانی کردن، گذراندن

 

ما قدرت اجارۀ حیاط دربست نداشتیم. کارمان از آن زندگی پر زرق و برق کدخدایی و کلانتری به یک اتاق کرایه ای در یک خانۀ چند اتاقی کشید. همه جور همسایه در حیاطمان داشتیم؛ شیرفروش، رفتگر شهرداری، پیشخدمت بانک و یک زن مجرّد. اسم زن همدم بود. از همه دلسوزتر بود. روزی پدرم را به شهربانی خواستند. ظهر نیامد. مأمور امیدوارمان کرد که شب می آید. شب هم نیامد. شب های دیگر هم نیامد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حیاط

محوطه باز خانه

کلانتری

شهربانی، سرپرستی

قلمرو ادبی:

دربست  ß  کنایه از چیزی که همه آن در اختیار یک فرد باشد، مستقل، شش دانگ

 

غصّۀ مادر و سرگردانی من و بچّه ها حدّ و حصر نداشت. پس از ماه ها انتظار یک روز سر و کلّه اش پیدا شد. شناختنی نبود. شکنجه دیده بود. فقط از صدایش تشخیص دادیم که پدر است. همان پدری که اسب هایش اسم و رسم داشتند. همان پدری که ایلخانی قشقایی بر سفرۀ رنگینش می نشست. همان پدری که گلّه های رنگارنگ و ریز و درشت داشت و فرش های گران بهای چادرش زبانزد ایل و قبیله بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

حدّ و حصر

اندازه

زبانزد

موضوعی که بر سر زبان‌ها افتد و در همه‌جا بگویند

قلمرو ادبی:

سر و کلّه کسی پیدا شد  ß  کنایه از اینکه از راه رسید

سفرۀ رنگین  ß  کنایه از پر زرق و برگ

ریز و درشت  ß  تضاد

 

پدرم غصّه می خورد. پیر و زمین گیر می شد. هر روز ضعیف و ناتوان تر می گشت. همه چیزش را از دست داده بود. فقط یک دل خوشی برایش مانده بود؛ پسرش با کوشش و تلاش درس می خواند. من درس می خواندم. شب و روز درس می خواندم. به کتاب و مدرسه دل بستگی داشتم. دو کلاس یکی می کردم. شاگرد اوّل می شدم. تبعیدی ها، مأموران شهربانی و آشنایان کوچه و خیابان به پدرم تبریک می گفتند و از آیندۀ درخشانم برایش خیال ها می بافتند. سرانجام تصدیق گرفتم. تصدیق لیسانس گرفتم. یکی از آن تصدیق های پر رنگ و رونق روز. پدرم لیسانسم را قاب گرفت و بر دیوار گچ فرو ریختۀ اتاقمان آویخت و همه را به تماشا آورد. تصدیق قشنگی به شکل مربع مستطیل بود. مزایای قانونی تصدیق و نام و نشان مرا با خطّی زیبا بر آن نگاشته بودند. آشنایی در کوچه و محلّه نماند که تصدیق مرا نبیند و آفرین نگوید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تصدیق

گواهی نامه

پررنگ و رونق

جذاب و دلربا

آویخت

آویزان کرد

مزایا

جمعِ مزیت، برتری ها

نگاشتن

نوشتن

قلمرو ادبی:

زمین گیر  ß  کنایه از ناتوان

 

پیرمرد دل خوشی دیگری نداشت. روز و شب با فخر و مباهات، با شادی و غرور به تصدیقم می نگریست و می گفت: «جان و مالم و همه چیزم را از دست دادم ولی تصدیق پسرم به همۀ آنها می ارزد.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مباهات

افتخار، سرافرازی

می نگریست

نگاه می کرد

قلمرو ادبی:

روز و شب  ß  تضاد

 

پس از عزیمت رضا شاه  که قبلاً رضاخان بود و بعدا هم رضاخان شد، همۀ تبعیدی ها رها شدند و به ایل و عشیره بازگشتند و به ثروت از دست رفته و شوکت گذشتۀ خود دست یافتند. همه بی تصدیق بودند؛ به جز من. همه شان زندگی شیرین و دیرین را از سر گرفتند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

عشیره

خاندان

شوکت

شکوه

از سر گرفتند

از نو آغاز کردند

قلمرو ادبی:

قبلاً و بعداً  ß  تضاد

دست یافت  ß  کنایه

زندگی شیرین  ß  حس آمیزی

 

چشمه های زلال در انتظارشان بود. کوه های مرتفع و دشت های بی کران در آغوششان کشید. باز زین و برگ را بر گردۀ کَهَر‌ها و کُرَندها نهادند و سرگرم تاخت و تاز شدند. باز کبک ها را در هوا و آهوها را در صحرا به تیر دوختند. باز در سایۀ دلاویز چادرها و در دامن معطّر چمن ها سفره های پر سخاوت ایل را گستردند و در کنارش نشستند. باز با رسیدن مهر، بار سفر را بستند و سرما را پشت سر گذاشتند و با آمدن فروردین، گرما را به گرمسیر سپردند و راه رفته را بازآمدند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گرده

پشت، بالای کمر

تاخت و تاز

دواندن

به تیر دوختند

تیر زدند

دلاویز

پسندیده، خوب، زیبا

کُرَند

اسب که رنگ آن میان زرد و بور باشد

زین و برگ

تجهیزات اسب مانند: زین و افسار و ...

کَهَر

اسب یا استری که به رنگ سرخ تیره است

گرمسیر

منطقه‌ای که تابستان‌های بسیار گرم و زمستان‌های معتدل دارد؛ مقابل سردسیر

گرما را به گرمسیر سپردند

ترک کردند

قلمرو ادبی:

چشمه های زلال در انتظارشان بود  ß  جانبخشی

بی کران  ß  بی کناره، کنایه از پهناور

... در آغوششان کشید  ß  جانبخشی

سرگرم  ß  کنایه از مشغول

باز  ß  ایهام تناسب با کبک

دامن معطّر چمن ها  ß  استعاره

بار سفر را بستند  ß  کنایه از آماده سفر شدن

 

در میان آنان فقط من بودم که دودل و سرگردان و سر در گریبان بودم. بیش از یک سال و نیم نتوانستم از مواهب خداداد و نعمت های طبیعت بهره مند شوم. لیسانس داشتم. لیسانس نمی گذاشت که در ایل بمانم. ملامتم می کردند که با این تصدیق گرانقدر، چرا در ایل مانده‌ای و عمر را به بطالت می گذرانی؟! باید عزیزان و کسانت را ترک گویی و به همان شهر بی مهر، به همان دیار بی یار، به همان هوای غبارآلود، به همان آسمان دود گرفته بازگردی و در خانه‌ای کوچک و کوچه‌ای تنگ زندگی کنی و در دفتری یا اداره‌ای محبوس و مدفون شوی تا ترقّی کنی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دودل

مردد

گریبان

یخه

مواهب

موهبت ها، بخشش ها

بطالت

بیهودگی، بیکاری، کاهلی

کسان

افراد

مهر

مهربانی

دیار

سرزمین

یار

یاور

ترقّی

پیشرفت

قلمرو ادبی:

سر در گریبان بودم  ß  کنایه از این که گوشه گیر و اندوهگین بودم

کسان  ß  مجاز از خویشاوندان

شهر بی مهر  ß  مجاز از مردم شهر

دیار بی یار  ß  مجاز از مردم دیار

دیار و یار  ß  جناس

در دفتری یا اداره‌ای محبوس و مدفون شوی  ß  استعاره پنهان

 

چاره ای نبود. حتّی پدرم که به رفاقت و هم نشینی من سخت خو گرفته بود و یک لحظه تاب جدایی ام را نداشت، گاه فرمان می داد و گاه التماس می کرد که تصدیق داری، باید به شهر بازگردی و ترقّی کنی!

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

رفاقت

دوستی

خو گرفتن

عادت کردن

تاب

تحمّل

 

بازگشتم؛ از دیدار عزیزانم محروم ماندم. پدر پیر، برادر نوجوان و خانوادۀ گرفتارم را  درست در موقعی که نیاز داشتند از حضور و حمایت خود محروم کردم. درد تنهایی کشیدم. از لطف و صفای یاران و دوستان دور افتادم. به تهران آمدم. با بدنم به تهران آمدم؛ ولی روحم در ایل ماند. در میان آن دو کوه سبز و سفید، در کنار آن چشمۀ نازنین، توی آن چادر سیاه، در آغوش آن مادر مهربان.

در پایتخت به تکاپو افتادم و با دانش نامۀ رشتۀ حقوق قضایی، به سراغ دادگستری رفتم تا قاضی شوم و درخت بیداد را از بیخ و بن براندازم. دادیاری در دو شهر ساوه و دزفول به من پیشنهاد شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

صفا

پاکی، پاکدلی

تکاپو

کوشش

دانش نامه

مدرک

عدلیه

دادگستری

دادیاری

وکالت

قلمرو ادبی:

روحم در ایل ماند  ß  مجاز از فکر

درخت بیداد  ß  اضافه تشبیهی

از بیخ و بن براندازم  ß  کنایه از این که کاملاً نابود کنم

 

سری به ساوه زدم و دربارۀ دزفول پرس و جو کردم. هر دو ویرانه بودند. یکی آب و هوایی داشت و دیگری آن را هم نداشت. دلم گرفت و از ترقّی عدلیه چشم پوشیدم و به دنبال ترقّی های دیگر به راه افتادم. تلاش کردم و آن قدر حلقه به درها کوفتم تا عاقبت از بانک ملّی سر در آوردم و در گوشۀ یک اتاق پرکارمند، صندلی و میزی به دست آوردم و به جمع و تفریق محاسبات مردم پرداختم. شاهین تیزبال افق ها بودم. زنبوری طفیلی شدم و به کنجی پناه بردم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

عدلیه

دادگستری

تیزبال

تیزپرواز، تیزپر

طفیلی

منسوب به طفل، وابسته، میهمان ناخوانده، آن که وجودش یا حضورش در جایی، وابسته به وجود کس یا چیز دیگری باشد

قلمرو ادبی:

سری ... زدم  ß  کنایه از این که ناگهان و به مدت کوتاه به جایی رفتن

دلم گرفت  ß  کنایه از اینکه اندوهگین شدم

چشم پوشیدم  ß  کنایه از صرف نظر کردم

حلقه به درها کوفتم  ß  کنایه از سراغ موارد مختلف رفتم

از ... سر در آوردم  ß  کنایه از این که کارمند ... شدم

صندلی و میزی به دست آوردم  ß  کنایه از اینکه پیشه ای دست و پا کردم

شاهین تیز بال ... پناه بردم  ß  تشبیه، مفهوم عبارت آن است که آزادی و بزرگ منشی داشتم؛ امّا به فرومایگی و خواری افتادم

افق  ß  مجاز از آسمان

به کنجی پناه بردم  ß  کنایه از اینکه گوشه گیر شدم

 

بیش از دو سال در بانک ماندم و مشغول ترقّی شدم. تابستان سوم فرارسید. هوا داغ بود. شب ها از گرما خوابم نمی برد. حیاط و بهارخواب نداشتم. اتاقم در وسط شهر بود. بساط تهویه به تهران نرسیده بود. شاید هنوز اختراع نشده بود. خیس عرق می شدم. پیوسته به یاد ایل و تبار بودم. روزی نبود که به فکر ییلاق نباشم و شبی نبود که آن آب و هوای بهشتی را در خواب نبینم. در ایل چادر داشتم؛ در شهر خانه نداشتم. در ایل اسب سواری داشتم؛ در شهر ماشین نداشتم. در ایل حرمت و آسایش و کس و کار داشتم؛ در شهر آرام و قرار و غمخوار و اندوه گُسار نداشتم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حیاط

محوطه باز خانه

بهارخواب

بالاکن، ایوان

ییلاق

سردسیر

گسارید

میل کردن

اندوه گُسار

غمخوار، غم گسار

ایل و تبار

خانواده و نژاد و اجداد

بساط تهویه

دستگاه پالایش و جابجایی هوا

قلمرو ادبی:

کس  ß  مجاز از خویشاوند

 

نامه ای از برادرم رسید، لبریز از مهر و سرشار از خبرهایی که خوابشان را می دیدم: «... برف کوه هنوز آب نشده است. به آب چشمه دست نمی توان برد. ماست را با چاقو می بریم. پشم گوسفندان را گل و گیاه رنگین کرده است. بوی شبدر دوچین هوا را عطر آگین ساخته است. گندم ها هنوز خوشه نبسته اند. صدای بلدرچین یک دم قطع نمی شود. جوجه کبک ها، خط و خال انداخته اند. کبک دری در قلهّ های کمانه، فراوان شده است. بیا، تا هوا تر و تازه است، خودت را برسان. مادر چشم به راه توست. آب خوش از گلویش پایین نمی رود.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

لبریز

سرشار

مهر

مهربانی

کبک دری

کبک درّه

کمانه

نام کوهی

شبدر

گیاهی علفی و یک ساله

شبدر دوچین

شبدری که دوبار پس از روییدن چیده شده باشد

قلمرو ادبی:

به آب چشمه دست نمی توان برد، ماست ... می بریم  ß  کنایه از سردی هوا

دم  ß  مجاز از لحظه

جوجه کبک ها، خط و خال انداخته اند  ß  کنایه از اینکه بزرگ شده اند

چشم به راه بودن  ß  کنایه از منتظر بودن

آب خوش از گلویش پایین نمی رود  ß  کنایه از این که آسایش و آرامش ندارد

 

نامۀ برادر با من همان کرد که شعر و چنگ رودکی با امیر سامانی!

قلمرو ادبی:

شعر و چنگ رودکی با امیر سامانی:تلمیح دارد به داستان رودکی و پادشاه سامانی برای بازگشت به بخارا

 

آب جیحون فرونشست؛ ریگ آموی پرنیان شد؛ بوی جوی مولیان مدهوشم کرد. فردای همان روز، ترقّی را رها کردم. پا به رکاب گذاشتم و به سوی زندگی روان شدم. تهران را پشت سر نهادم و به سوی بخارا بال و پر گشودم. بخارای من ایل من بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مولیان

نام محله ای در بخارا

مدهوش

سرگشته

آموی

زمین کنار رودخانه «آمو»

پرنیان

نوعی حریر، پارچه ابریشمی دارای نقش و نگار، سختی راه برایم آسان شد

قلمرو ادبی:

آب جیحون فرو نشست  ß  کنایه از این که دشواری ها از میان رفت

ریگ آموی پرنیان شد  ß  تشبیه، کنایه از این که دشواری ها از میان رفت

بوی جوی مولیان مدهوشم کرد  ß  استعاره پنهان

پا به رکاب گذاشتم  ß  کنایه از این که آماده سفر شدم

تهران را پشت سر نهادم  ß  کنایه از این که ترک کردم

بال و پر گشودم  ß  استعاره پنهان

بخارای من ایل من  ß  تشبیه

آب جیحون فرو نشست  ß  کنایه از این که دشواری ها از میان رفت



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



معنی واژگان درس «کویر»

فصل 9 : کویر

معنی واژگان درس «کویر»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ارگ

قلعه

باغستان

منطقه پر از باغ

انگاره

طرح، نقشه

اوایل

جمع اوّل

فقه

علم احکام شرعی

باب

در

غرفه‌

بالاخانه

مَدرس‌

کلاس، آموزگاه

سنجیدن

اندازه گیری کردن

بل

بلکه

نمایان

آشکار

بگذارد

بگذراند

اسرار

رازها

حکما

جمعِ حکیم

حیات

زندگی

آستانه

آغاز، آستان

منقلب شد

دگرگون شد

گیرودار

بحبوحه

رفت

رفتار کرد

بازآمد

برگشت

ادیب

ادب دان

اجداد

جمعِ جد؛ نیاکان

مدارس

جمعِ مدرسه

دم بهار

دمیدن، طلوع بهار

وصال

رسیدن

به هنگام

سر وقت

غربت

غریب بودن

استشمام

بوییدن

مهتاب

نور ماه

تاب

تحمل، نور، تابش

شیعۀ گمنام و غریب

منظور شریعتی

مدینۀ پلید

کوفه

هیاهوی گلّه خوابید

فروکش کرد

تلقّی

دریافت، نگرش، تعبیر

معلقّ

آویزان

تلألؤ

درخشش

شکفتن

باز شدن

پروین

چند ستاره درخشان

قدس

پاکی، صفا، قداست

ماورا

فراسو، غیرمادی

برکردن

بلند کردن

سرد و بی روح

بدون معنویت

پژمردن

پلاسیدن

آلود

آلوده شد

شیهه

صدای و آواز اسب

خفیف

سبک

ایل و تبار

خانواده و نژاد و اجداد

بساط

گستردنی

تفنگ مشقی

تفنگ آموزشی

حدّ و حصر

اندازه

دار و ندار

همه دارایی

یغما

غارت، تاراج

به یغما رفتن

غارت شدن

افراشتن

برپا کردن

مصیبت

گرفتاری

بَن

پسته وحشی

خو گرفتن

عادت کردن

محصور

احاطه شده

تنفّس

نفس کشیدن

جانفرسا

جانکاه

حیاط

محوطه باز خانه

کلانتری

شهربانی، سرپرستی

تصدیق

گواهی نامه

پررنگ و رونق

جذاب و دلربا

آویخت

آویزان کرد

مزایا

جمعِ مزیت، برتری ها

نگاشتن

نوشتن

از سر گرفتند

از نو آغاز کردند

مباهات

افتخار، سرافرازی

می نگریست

نگاه می کرد

عشیره

خاندان

شوکت

شکوه

گرده

پشت، بالای کمر

تاخت و تاز

دواندن

به تیر دوختند

تیر زدند

دلاویز

پسندیده، خوب، زیبا

دودل

مردد

گریبان

یخه

مواهب

موهبت ها، بخشش ها

بطالت

بیهودگی، بیکاری، کاهلی

کسان

افراد

مهر

مهربانی

دیار

سرزمین

یار

یاور

ترقّی

پیشرفت

تاب

تحمّل

رفاقت

دوستی

خو گرفتن

عادت کردن

صفا

پاکی، پاکدلی

تکاپو

کوشش

دانش نامه

مدرک

عدلیه

دادگستری

دادیاری

وکالت

اندوه گُسار

غمخوار، غم گسار

عدلیه

دادگستری

تیزبال

تیزپرواز، تیزپر

حیاط

محوطه باز خانه

بهارخواب

بالاکن، ایوان

ییلاق

سردسیر

گسارید

میل کردن

لبریز

سرشار

مهر

مهربانی

کبک دری

کبک درّه

کمانه

نام کوهی

مولیان

نام محله ای در بخارا

مدهوش

سرگشته

ایل و تبار

خانواده و نژاد و اجداد

شبدر

گیاهی علفی و یک ساله

خواندن

فراخواندن، دعوت کردن

آموی

زمین کنار رودخانه «آمو»

حلوا

گونه‌ای شیرینی، افروشه

مشایعت

همراهی کردن، بدرقه کردن

نظاره

نگاه، تماشا کردن، نگریستن

سموم

باد بسیار گرم و زیان رساننده

قندیل

چراغ یا چلچراغی که می آویزند

ابدیّت

جاودانگی، پایندگی، بی کرانگی

بساط تهویه

دستگاه پالایش و جابجایی هوا

تفرجّگاه

گردشگاه، جای تفرج، تماشاگاه

حکمت

فلسفه، به ویژه فلسفه اسلامی

تعبیر

بیان کردن، شرح دادن، بازگویی

مزینان

نام یک روستا در استان خراسان

اهورایی

خدایی، ایزدی، منسوب به اهورا

برخاسته اند

برانگیخته شده اند، بلند شده اند

نشئه‌

حالت سرخوشی، کیفوری، سرمستی

کُرَند

اسب که رنگ آن میان زرد و بور باشد

زین و برگ

تجهیزات اسب مانند: زین و افسار و ...

چهار دیواری

زمینی که در چهار سمت آن دیوار باشد

اسرا

در شب سیر کردن؛ هفتمین سوره قرآن

کَهَر

اسب یا استری که به رنگ سرخ تیره است

قاش

قاچ، قسمت برآمده جلوی زین؛ کوهه زین

شبدر دوچین

شبدری که دوبار پس از روییدن چیده شده باشد

زبانزد

موضوعی که بر سر زبان‌ها افتد و در همه‌جا بگویند

تموز

ماه دهم از ماه رومیان تقریبا مطابق با تیرماه؛ ماه گرما

ارادت

میل و خواست، اخلاص، علاقه و محبت همراه با احترام

ماوراء الطّبیعه

آنچه فراتر از عالم طبیعت و ماده باشد؛ مانند خداوند، روح و مانند آنها

پرنیان

نوعی حریر، پارچه ابریشمی دارای نقش و نگار، سختی راه برایم آسان شد

گرمسیر

منطقه‌ای که تابستان‌های بسیار گرم و زمستان‌های معتدل دارد؛ مقابل سردسیر

ایل

گروهی از مردم هم نژاد که فرهنگ و اقتصاد مشترک دارند و معمولا به صورت چادرنشینی زندگی می کنند

طفیلی

منسوب به طفل، وابسته، میهمان ناخوانده، آن که وجودش یا حضورش در جایی، وابسته به وجود کس یا چیز دیگری باشد

گرما را به گرمسیر سپردند

ترک کردند

ناله های گریه آلود آن روح دردمند و تنها

منظور حضرت علی





دانش زبانی: ادامۀ وابستۀ وابسته

فصل 9 : کویر

دانش زبانی

ادامۀ وابستۀ وابسته

ادامۀ وابستۀ وابسته:

به انواع دیگر از «وابسته های وابسته» توجّه کنید:

4- صفتِ صفت (اسم + ــِـ + صفت + ــِـ + صفت):

برخی از صفت ها، صفت دیگری را توصیف می کنند؛ و درباره ویژگی های آنها توضیح می دهند؛ این صفت با صفت همراه خود، یک جا وابسته هسته می شود.مانند:

الف) رنگ سفید شیری:

  • رنگ  ß  هسته
  • سفید  ß  صفت
  • شیری  ß  صفت

ب) پیراهنِ آبیِ روشن:

  • پیراهن  ß  هسته
  • آبی  ß  صفت
  • روشن  ß  صفت

پ) رنگِ سبزِ چمنی:

  • رنگ  ß  هسته
  • سبز  ß  صفت
  • چمنی  ß  صفت

در نمونه های بالا، واژه های «شیری»، «روشن» و «چمنی» وابستۀ وابسته از نوع «صفتِ صفت» هستند.

4- قیدِ صفت (اسم + ــِـ + قید + صفت):

کلمه ای است که درباره اندازه و درجه صفت پس از خود توضیح می دهد؛ مانند:

الف) هوایِ نسبتاً خوب:

  • هوا  ß  اسم
  • نسبتاً  ß  قید
  • خوب  ß  صفت

ب) دوستِ بسیار مهربان:

  • دوست  ß  اسم
  • بسیار  ß  قید
  • مهربان  ß  صفت

پ) شرایطِ تقریباً پایدار:

  • شرایط  ß  اسم
  • تقریباً  ß  قید
  • پایدار  ß  صفت

واژه های «خوب»، «بسیار» و «تقریباً» وابسته وابسته، از نوع «قیدِ صفت» هستند.





شعر «فصل شکوفایی» و معنی شعر

فصل 10 : فصل شکوفایی

درس دهم

فصل شکوفایی

  • شاعر: سلمان هراتی
  • اثر: دری به خانۀ خورشید
  • قالب شعر: غزل
  • وزن: مستفعلن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن (رشته انسانی)

 

دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو                     امروز می آید از باغ بوی بهار من و تو

قلمرو فکری:

ای دوست! اگر در گذشته که رژیم شاهنشاهی حکومت می کرد، تمام استعدادهای ما هدر شد، غم نخور. زیرا آن روزها تمام شده و انقلاب اسلامی پیروز شده است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سوخت

سوزاند

بار

میوه

برگ

توشه

بیت ß   3 جمله

ای دوست  ß  شبه جمله

دیروز:قید

امروز:قید

«و» در «من و تو»  ß  واو عطف

برگ و بار من و تو  ß  ترکیب اضافی

بوی بهار من و تو  ß  ترکیب اضافی

قلمرو ادبی:

بار و بهار ß   قافیه (من و تو  ß  ردیف)

دیروز  ß  مجاز از پیش از جنبش اسلامی

غم سوخت  ß  جانبخشی

برگ و بار  ß  استعاره از آرزوها و امیدها

من و تو  ß  مجاز از ایرانیان

برگ، بار، باغ و بهار  ß  تناسب

دیروز و امروز  ß  تناسب، تضاد

مصراع دوم  ß  استعاره پنهان، من و تو مانند درخت، برگ و بار داریم

امروز  ß  مجاز از پس از جنبش اسلامی

بهار  ß  استعاره از انقلاب و پیروزی، نماد شکوفایی

بوی بهار می آید  ß  کنایه از اینکه زمان به بار نشستن ما فرامی رسد و نزدیک است، حس‌آمیزی

باغ  ß  استعاره از ایران

بار و بهار  ß  جناسواره

بار و باغ  ß  جناس ناهمسان

واج آرایی حرف «ب»

پیام:

جنبش اسلامی، ما را از غم رهاند.

 

آن جا در آن برزخ سرد در کوچه های غم و درد              غیر از شب آیا چه می دید چشمان تار من و تو؟

قلمرو فکری:

آن دوره (رژیم گذشته) مانند برزخ پر از درد و غم بود و چشم مردم جز تاریکی ظالم و ستم چیزی نمی دید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

برزخ

حد فاصل بین دو چیز، در اینجا فاصله میان دوران طاغوت و انقلاب اسلامی، یعنی دوران گذار

بیت ß   1 جمله

آیا چه  ß  ناهنجاری نگارشی

برزخ  ß  متمم

شب  ß  متمم

کوچه ها  ß  متمم

شیوه بلاغی  ß  تقدم فعل بر نهاد

چشمان تار من و تو  ß  ترکیب وصفی و اضافی («تو» معطوف است)

قلمرو ادبی:

تار ß   قافیه (من و تو  ß  ردیف)

برزخ سرد  ß  استعاره از ایران استبداد زده

سرد و درد  ß  جناس ناهمسان

سرد  ß  ایهام دارد:

  • 1) سرد (چون فصل زمستان، انقلاب پیروز شد)
  • 2) بی روح و افسرده

چشمان  ß  مجاز از شهروندان ایران

کوچه های غم و درد  ß  اضافه تشبیهی

شب  ß  نماد ظلم و ستم

کل بیت  ß  پرسش انکاری

برزخ سرد  ß  تناقض

واژه‌آرایی کلمه «آن»

واج آرایی حرف «د»

پیام:

در روزگار گذشته مردم دچار ناامیدی و غم و درد بودند

 

دیروز در غربت باغ من بودم و یک چمن داغ                 امروز خورشید در دشت آیینه دار من و تو

قلمرو فکری:

دیروز، در غم غریب بودن جامعه پر از ظلم و ستم، من بودم و مبارزان راه آزادی که در راه به دست آوردن آزادی شهید شدند. تا این که امروز آزادی در جامعه چون خورشیدی می درخشد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

غربت

دوری از خانمان، بیگانگی

یک چمن داغ

غم و اندوه بسیار زیاد، شهدایی که برای آزادی تلاش کردند

داغ

بسیار گرم، آهن تفته که با آن بر بدن انسان یا حیوان علامت می گذراند

آیینه دار

آن که آیینه در پیش دارد تا عروس و جز او خود را در آن ببیند؛ در اینجا و به ویژه در ادبیات معاصر یعنی انعکاس دهنده

بیت ß   3 جمله

دیروز من ... بودم و یک چمن داغ  ß  حذف فعل «بودم» به قرینهٔ لفظی

چمن  ß  چمن در اینجا «ممیز» واقع شده

امروز ... آیینه دار من و تو است  ß  حذف فعل «است» به قرینهٔ معنوی

غربت باغ آیینه دار من و تو  ß  ترکیب اضافی

یک چمن داغ  ß  ترکیب وصفی و «چمن» ممیز

قلمرو ادبی:

آیینه دار ß   قافیه (من و تو  ß  ردیف)

دیروز  ß  مجاز از پیش از جنبش اسلامی

باغ  ß  استعاره از ایران

امروز  ß  پس از جنبش اسلامی

خورشید ... است  ß  جانبخشی، کنایه از این که جایگاه ما بلند گشته است، تشبیه

باغ، چمن و دشت  ß  تناسب

باغ و داغ  ß  جناس ناهمسان

واج آرایی حرف «د»

داغ  ß  استعاره از درد و غم

خورشید  ß  استعاره از انقلاب و حرکت

دشت  ß  استعاره از میهن

داغ  ß  ایهام تناسب:

  • 1) غم که معنی آن در بیت حضور دارد
  • 2) سوزان که با خورشید تناسب دارد

پیام:

انقلاب اسلامی فرصتی برای تجلی استعدادهای مردمی است

 

غرق غباریم و غربت با من بیا سمت باران                     صد جویبار است اینجا در انتظار من و تو

قلمرو فکری:

زندگی ما در رنج و اندوه می گذرد پس با من به سوی خوبی ها و نیکی ها بیا به جایی که پیشرفت و شکوفایی در انتظار ماست.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

غبار

گرد

غربت

غریبی، دور از خانمان

سمت

سو، جهت

باران

پاکی، آزادی

جویبار

جوی بزرگی که از جوی های کوچک تشکیل می شود

بیت ß   4 جمله

غربت با من  ß  فعل «است» به قرینه معنوی حذف شده است

غرق  ß  مسند من به ترتیب متمم و مضاف الیه

انتظار من و تو  ß  ترکیب اضافی

صد جویبار  ß  ترکیب وصفی

قلمرو ادبی:

انتظار ß   قافیه (من و تو  ß  ردیف)

غبار  ß  استعاره از آلودگی، ظلم و ستم

غرق غبار  ß  اضافه استعاری

باران  ß  نماد رویش و سبزی، مجاز از آزادی

جویبار  ß  نماد حرکت، مجاز از رهایی

صد  ß  مجاز از بسیار

باران و جویبار  ß  تناسب

صد جویبار انتظار ... است  ß  جانبخشی

واج آرایی حروف «غ» و «ر»

پیام:

پیوستن به پویش مردمی

 

این فصل فصل من و توست فصل شکوفایی ما             برخیز با گل بخوانیم اینک بهار من و تو

قلمرو فکری:

این دوره، فصل شکوفایی من و توست که به انتظار بهار بوده ایم. برخیز هم نوا با گل نغمه ‌سرایی کنیم که بهار من و تو می آید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خواندن

آواز خواندن

اینک

اکنون

فصل شکوفایی ما

زمان آزادی ما است

بهار

آزادی

فصل

دوره، منظور زمان پس از جنبش اسلامی است

بیت ß   4 جمله

فصل شکوفایی ما  ß  حذف فعل «است» به قرینه لفظی

نقش فصل به ترتیب  ß  نهاد، مسند، مسند

اینک  ß  نهاد

فصل من و تو  ß  ترکیب اضافی

فصل شکوفایی ما  ß  ترکیب اضافی

بهار من و تو  ß  ترکیب اضافی

قلمرو ادبی:

بهار ß   قافیه (من و تو  ß  ردیف)

شکوفایی  ß  استعاره پنهان

گل  ß  نماد، استعاره از انقلاب و تجلیّات آن

بهار  ß  استعاره از زمان شکوفایی ما

با گل بخوانیم  ß  جانبخشی، استعاره پنهان

واژه آرایی کلمه «فصل»

پیام:

انقلاب اسلامی، فصل شکوفایی ماست

 

با این نسیم سحرخیز برخیز اگر جان سپردیم                 در باغ می ماند ای دوست گل یادگار من و تو

قلمرو فکری:

همراه با این نسیم سحرگاهی برخیز [قیام کن] و همراه شو. اگر در این راه مبارزه مردیم [هراسی نیست.] ای دوست، گل و انقلاب به یادگار از من و تو خواهد ماند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

می ماند

جاوید است

سحر خیز

سحر خیزنده

جان سپردیم

مردیم

نسیم سحری

ندای آزادی

باغ

جامعه

گل

آزادی

بیت ß   4 جمله

یادگار  ß  واژهٔ دو تلفّظی

سحرخیز  ß  صفت فاعلی کوتاه، صفت فاعلی مرکب مرخّم

یادگار  ß  واژه دو تلفظی

ای دوست  ß  شبه جمله، ندا و منادا

گل  ß  نهاد

جان  ß  مفعول

یادگار من و تو  ß  ترکیب اضافی

نسیم سحرخیز  ß  ترکیب وصفی

قلمرو ادبی:

یادگار ß   قافیه (من و تو  ß  ردیف)

جان سپردن  ß  کنایه از مرگ، شهادت

نسیم  ß  نماد حرکت انقلاب

نسیم سحرخیز  ß  جانبخشی

گل  ß  استعاره از انقلاب و تجلیّات آن، خاطرات و مبارزه

پیام:

به یادگار ماندن آرمان شهید

 

چون رود امیدوارم بی تابم و بی قرارم               من می روم سوی دریا، جای قرار من و تو

قلمرو فکری:

مثل رود که می خواهد خودش را به دریا برساند، من نیز بی تابی می کنم تا خودم را به دریای مردم برسانم تا اتحاد و پیوستگی مان، دشمن را شکست دهد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بی تاب

آشفته

بی قرار

بی آرامش

بیت ß   4 جمله

رود  ß  متمم

سو  ß  متمم

امیدوار  ß  مسند

بی تاب  ß  مسند

بی قرار  ß  مسند

جای قرار من و تو  ß  بدل

قلمرو ادبی:

قرار ß   قافیه (من و تو  ß  ردیف)

چون رود  ß  تشبیه، جانبخشی

رود  ß  نماد جریان‌های انقلابی

دریا  ß  نماد همبستگی و یکپارچگی

«قرار» در مصراع دوم  ß  ایهام:

  • 1) دیدار، محل وعده
  • 2) آرامش

دریا و رود  ß  تناسب

بی قراری و قرار  ß  تضاد

واژه آرایی کلمه «قرار»

پیام:

همبستگی مردم

 



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



متن «گنج حکمت: تیرانا!» و معنی متن

فصل 10 : فصل شکوفایی

گنج حکمت

تیرانا!

  • نویسنده: محمّدرضا رحمانی(مهرداد اوستا)
  • اثر: تیرانا

 

تیرانا! من از طبیعت آموختم که همانند با درختان بارور – بی آنکه زبان به کمتر داعیه ای گشاده باشم – سراسر کرامت باشم و سراپا گشاده دستی؛ بی هیچ گونه چشم داشتی به سپاسگزاری یا آفرین.

قلمرو فکری:

تیرانا، من از طبیعت یاد گرفتم که مانند درختان میوه دار، بدون هیچ ادعایی، با تمام وجود سخاوتمند و بخشنده باشم؛ بدون هیچ انتظاری برای تشکر یا تقدیر.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

همانند با

همسو با

بارور

میوه دار

داعیه

ادّعا

گشودن

باز کردن

آفرین

ستایش، تحسین

گشاده دستی

بخشندگی

چشم داشتن

منتظر دریافت پاداش یا مزد بودن

چشمداشت

انتظار و توقع امری از چیزی یا کسی

کرامت

سخاوت، جوانمردی، احسان، بزرگواری، بخشندگی و نیز بزرگوار داشتن کسی

گشاده باشم  ß  ماضی التزامی

قلمرو ادبی:

همانند با درختان بارور  ß  تشبیه

زبان  ß  مجاز از دهان

زبان به چیزی گشودن  ß  کنایه از سخن گفتن

سراپا  ß  کنایه یا مجاز از همه وجود

گشاده دستی  ß  کنایه از سخاوت

پیام:

بخشندگی و جوانمردی

 

تو نیز تیرانا! گشاده دستی و کرامت را از درختان میوه دار بیاموز و از بوستان و پالیز که به هر بهار سراپا شکوفه باشی و پای تا سر گل و با هر تابستان از میوه های شیرین و سایهٔ دلپذیر، خستگان راه را میزبانی کریم باشی و پای فرسودگان آفتاب زده را نوازشگری درمان بخش دردها.

قلمرو فکری:

تیرانا! تو هم دست و دلبازی و بخشیدن را از درختان میوه دار بیاموز و از باغ و بوستان بیاموز که با آمدن بهار، تو نیز پر از شکوفه های بهاری شوی و همه وجودت را گل باران کنی. و با آمدن تابستان، پر از میوه های شیرین شوی و با سایه دلپذیرت، خستگانی را که راه پیموده اند، پناه بده و میزبان بخشنده ای برای آنها باشی. و پای آن ها که از کار افتاده و خسته اند و آفتاب زده شده اند، نوازش دهی و درمان بخش دردهایشان باشی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پالیز

بوستان

آفتاب زده

آفتاب سوخته

کریم

بخشنده

فرسودن

خسته کردن، به تدریج نابود کردن، درمانده کردن

«را» در عبارت «خستگان را»  ß  حرف اضافه به معنای «برای»

«را» در عبارت «آفتاب زده را»  ß  حرف اضافه به معنای «برای»

آفتاب زده  ß  صفت مفعولی

نوازشگر  ß  صفت فاعلی

درمان بخش  ß  صفت فاعلی

پای فرسودگان ... دردها  ß  حذف فعل «باشی» به قرینه لفظی

قلمرو ادبی:

از درختان ... بیاموز  ß  استعاره پنهان

پای فرسودگان  ß  کنایه از خستگان

آفتاب زده  ß  کنایه از آن که دچار بیماری و درد شده است

بوستان، گل، شکوفه، بهار و درختان  ß  تناسب

پای تا سر  ß  مجاز از همهٔ وجود

شکوفه باشی و پای تا سر گل  ß  استعاره پنهان

پیام:

یکسره بخشنده و جوانمرد بودن

 

نه همین مهربانی را به مهر، که پاداش هر زخمهٔ سنگی را دست های کریم تو میوه ای چند شیرین ایثار کند.

قلمرو فکری:

(مثل درختان میوه دار، بخشنده باش) که نه تنها مهربانی را با مهربانی پاسخ می دهند بلکه به هر کس به آن ها سنگ می زند هم میوه ای می بخشند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مهر

عشق

که

بلکه

زخمه

ضربه، ضربه زدن

زخمیدن

کوبیدن

ایثار کردن

بخشیدن

«را» در عبارت «مهربانی را»  ß  حرف اضافه به معنای «برای»

«را» در عبارت «هر زخمهٔ سنگی»  ß  حرف اضافه به معنای «برای»

«چند» درعبارت «میوه ای چند شیرین»  ß  صفت مبهم

قلمرو ادبی:

زخمه سنگ  ß  کنایه از آزار و اذیت

پیام:

در برابر بدی خوبی کن

 

تو اگر آن مایه کرامت را از مادر به میراث می داشتی، می بایست همانند با درختان بارور، بخشندگی و ایثار را سراپا دست باشی. سپاس خورشید را که به هر بامداد بر سر تو زر افشانی می کند و ابر، گوهر.

قلمرو فکری:

تو اگر بخشندگی را از طبیعت که همچون مادر ماست به ارث برده باشی، باید مثل درختان پر میوه، سراسر بخشندگی و ایثار باشی. خورشید را به خاطر اینکه روزها به زمین و موجودات طبیعت نور و روشنایی همچون طلا می بخشد و ابر را به خاطر اینکه بارانی همچون گوهر می بخشد سپاس می گویم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

ایثار

از خودگذشتگی

و ابر، گوهر ...  ß  بخشی از فعل به قرینهٔ لفظی حذف شده است (گوهر افشانی می کند).

قلمرو ادبی:

مادر  ß  استعاره از طبیعت

سراپا دست  ß  مجاز از بخشندگی

«زر» در «زرافشانی کردن»  ß  استعاره از «نور» پراکندن خورشید

گوهر  ß  استعاره از باران

خورشید، بامداد و ابر  ß  تناسب (مراعات نظیر)

پیام:

یکسره بخشنده و جوانمرد بودن

 

تیرانا! اگرم هیچ در سرنوشت آزادگی بهره ای باشد، همینم از آفریدگار، سپاس گزاری بس که بدین سعادتم رهنمون بُوَد تا هرگز فریب آزاده مردم را از خویشتن بتی نسازم.

قلمرو فکری:

تیرانا! حتی اگر در سرنوشتم اندکی آزادگی باشد، به خاطرش از آفریننده ام سپاسگزار و قدر دانم که به من این سعادت را داده است که از احساس و علاقه مردم آزاده، نسبت به خود سو استفاده نکنم و خود را در نگاه آن ها بزرگ نگردانم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بس

کافی

سعادت

خوشبختی

رهنمون

راهنما

«م» در «اگرم هیچ در سرنوشت»  ß  ضمیر جهشی (اگر در سرنوشتم ...)

«م» در «همینم از آفریدگار»  ß  ضمیر جهشی (همین از آفریدگارم ...)

«را» در «آزاده مردم را»  ß  حرف اضافه به معنای «به خاطر»

قلمرو ادبی:

از خویشتن بت ساختن  ß  کنایه از خودبین شدن (از خویشتن بتی نسازم: از احساس و علاقهٔ مردم آزاده، نسبت به خود، سوءاستفاده نکنم و خود را در نگاه آنها بزرگ نگردانم (چون بتی مایهٔ پرستش قرار ندهم))

پیام:

یکسره بخشنده و جوانمرد بودن

 





معنی واژگان درس «فصل شکوفایی»

فصل 10 : فصل شکوفایی

معنی واژگان درس «فصل شکوفایی»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سوخت

سوزاند

بار

میوه

برگ

توشه

کریم

بخشنده

غبار

گرد

غربت

غریبی، دور از خانمان

سمت

سو، جهت

باران

پاکی، آزادی

خواندن

آواز خواندن

اینک

اکنون

فصل شکوفایی ما

زمان آزادی ما است

بهار

آزادی

می ماند

جاوید است

سحر خیز

سحر خیزنده

جان سپردیم

مردیم

نسیم سحری

ندای آزادی

باغ

جامعه

گل

آزادی

بی تاب

آشفته

بی قرار

بی آرامش

همانند با

همسو با

بارور

میوه دار

داعیه

ادّعا

گشودن

باز کردن

آفرین

ستایش، تحسین

گشاده دستی

بخشندگی

پالیز

بوستان

آفتاب زده

آفتاب سوخته

مهر

عشق

که

بلکه

زخمه

ضربه، ضربه زدن

زخمیدن

کوبیدن

ایثار کردن

بخشیدن

ایثار

از خودگذشتگی

بس

کافی

سعادت

خوشبختی

رهنمون

راهنما

غربت

دوری از خانمان، بیگانگی

چشم داشتن

منتظر دریافت پاداش یا مزد بودن

چشمداشت

انتظار و توقع امری از چیزی یا کسی

فصل

دوره، منظور زمان پس از جنبش اسلامی است

فرسودن

خسته کردن، به تدریج نابود کردن، درمانده کردن

جویبار

جوی بزرگی که از جوی های کوچک تشکیل می شود

یک چمن داغ

غم و اندوه بسیار زیاد، شهدایی که برای آزادی تلاش کردند

داغ

بسیار گرم، آهن تفته که با آن بر بدن انسان یا حیوان علامت می گذراند

کرامت

سخاوت، جوانمردی، احسان، بزرگواری، بخشندگی و نیز بزرگوار داشتن کسی

برزخ

حد فاصل بین دو چیز، در اینجا فاصله میان دوران طاغوت و انقلاب اسلامی، یعنی دوران گذار

آیینه دار

آن که آیینه در پیش دارد تا عروس و جز او خود را در آن ببیند؛ در اینجا و به ویژه در ادبیات معاصر یعنی انعکاس دهنده

 





متن درس «آن شب عزیز» و آرایه های متن

فصل 11 : آن شب عزیز

درس یازدهم

آن شب عزیز

  • نویسنده: سیّدمهدی شجاعی
  • اثر: سانتاماریا (مجموعه آثار)

 

من را هم گفتید که بروم، همه را گفتید؛ امّا نمی شد آقا! نمی توانستم، شما عصبانی شدید؛ گفتید که دستور می دهید، امّا باز هم من نتوانستم بروم؛ بقیّه توانستند، بقیّه رفتند، امّا من نتوانستم آقا! دست خودم نبود؛ پاهایم سست شده بود؛ قلبم می لرزید؛ عرق کرده بودم؛ قوّت اینکه قدم از قدم بردارم، نداشتم. نمی خواستم که خدای ناکرده حرف شما را زیر پا گذاشته باشم. گفتن ندارد، خودتان می دانید که من بیش از همه مُصِر بودم در شنیدن حرف‌های شما. صحبت امروز و دیروز نیست، همیشه این طور بوده است. از آن زمان که معلّمم بودید تا اکنون که باز معلّمم هستید. صحبت ترس نبود؛ دوست داشتن بود؛ عشقم به این بود که حرفتان را بشنوم، فرمانتان را ببرم … . الآن هم دوستتان دارم؛ بیشتر از همیشه.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

مُصِر

اصرار کننده، پافشاری کننده

قلمرو ادبی:

قدم از قدم برداشتن  ß  کنایه از راه رفتن

حرف کسی را زیر پا گذاشتن  ß  کنایه از نافرمانی

حرفتان را بشنوم  ß  کنایه از اینکه فرمانتان را ببرم

 

مدیر را کلافه کردم بعد از رفتن شما، از بس سراغ شما را از او گرفتم. می گفت نمرات ثلث سوم را که داده اید، رفته اید آقا! بی خبر و می گفت برای گرفتن حقوقتان هم حتّی سر نزده اید. احتمال می داد که جبهه رفته باشید ولی یقین نداشت، من هم یقین نداشتم تا وقتی با چشم های خودم ندیدم که بر بالای تلّ خاکی ایستاده اید – چفیه بر گردن و کُلت بر کمر – و برای بچّه ها صحبت می کنید، یقین نکردم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تل

تپه، پشته

چفیه

چپیه

کلافه

بی تاب و ناراحت به علت قرار گرفتن در وضع آزار دهنده

قلمرو ادبی:

سر زدن  ß  کنایه از سراغ کسی رفتن

 

آفتاب، چشمهایتان را می زد؛ برای همین، دستتان را بر چشم های درشتتان که در نور آفتاب جمع شده بود، حمایل کرده بودید، دست دیگرتان را هم به هنگام صحبت کردن تکان می دادید. با یک سال و نیم پیش فرق زیادی نکرده بودید. وقتی یقینم شد که خودتانید، نزدیک بود بی اختیار به سویتان خیز بردارم و فریاد بزنم: آقای موسوی! من موحّدی ام، شاگرد شما، ولی این کار را نکردم؛ بر خودم مسلّط شدم و پشت ردیف آخر گوشه ای کز کردم. شما هم مرا دیدید. معلوم است که دیدید؛ ولی اینکه همان دم شناخته باشیدم، مطمئن نیستم. یادم رفت برای چه کاری آمده بودم، آن قدر جذب دیدار شما شده بودم که فراموش کردم برای رساندن پیغام به گُردان شما آمده ام.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

آفتاب ... می زد

اذیتتان می کرد

دم

نفس

حمایل

محافظ، نگهدارنده

جذب شدن

کشیده شدن

خیز برداشتن

به قصد جهیدن خود را گرد کردن

کز کردن

خود را جمع کردن و در خود فرورفتن

حمایل کردن

محافظ قرار دادن چیزی برای چیز دیگر

گُردان

یگان نظامی که معمولا شامل سه گروهان است

قلمرو ادبی:

دم  ß  مجاز از لحظه

نکته:

رسته‌های نظامی از خرد به بزرگ:

جوخه (سرجوخه)

دسته (استوار، گروهبان)

گروهان (ستوان)

گردان (سرگرد)

هنگ (سرهنگ)

تیپ (سرتیپ)

لشکر (سرلشگر)

سپاه (سپهبد)

ارتش (ارتشبد)

 

مثل کلاس، گرم و پرشور حرف می زدید و مثل کلاس، طنز و شوخی از کلامتان نمی افتاد. از صحبت هایتان پیدا بود که حمله در کار است.

وقتی حرف هایتان تمام شد و تکبیر و صلوات بچّه ها فرو نشست، به سمت من آمدید. فکر اینکه مرا شناخته باشید، دلم را گرم کرد. از جا کنده شدم و به سمت شما دویدم. قبل از اینکه بگویم «آقای موسوی، من…». شما آغوش گشودید و لبخند زدید و گفتید: «به به! سلام علیکم احمد جان موحّدی!» تعجّب کردم از اینکه اسم و فامیلم را هنوز از یاد نبرده اید؛ همدیگر را سخت در آغوش فشردیم و بوسیدیم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

تکبیر

الله اکبر گفتن

فرو نشست  ß  فعل پیشوندی

قلمرو ادبی:

گرم و پرشور حرف زدن  ß  کنایه از گیرا و با جذبه و هیجان انگیز سخن گفتن

حرف گرم  ß  حس‌آمیزی

دلم را گرم کرد  ß  کنایه از اینکه امیدوارم کرد

از جا کنده شدن  ß  کنایه از جهیدن

آغوش گشودید  ß  کنایه از اینکه استقبال کردید

 

دست مرا گرفتید و از میان بچّه ها در آمدیم. از حال و روز سؤال کردید و من خبر قابل عرض نداشتم.

پرسیدم اگر اشتباه نکنم، بوی حمله می آید؟

گفتید: «از شامّه قوّی شما تشخیص بوی حمله غریب نیست.»

گفتم: «فکر می کنید امام حسین (ع) ما را دوست داشته باشد؟»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

درآمدن از

بیرون آمدن

عرض

گفتن

شامّه

قوّهٔ بویایی

غریب

عجیب و جای شگفتی

قلمرو ادبی:

بوی حمله  ß  حس‌آمیزی

بوی حمله می آید  ß  کنایه از اینکه حمله نزدیک است

 

گفتید: «چرا که نه، شما عاشق حسینید و حسین بیش از هر کس دوست داشتن را می فهمد و قدر می داند.»

گفتم: «پس در این حمله مرا هم با خود همراه می کنید؟ نه برای جنگیدن، برای با شما همراه بودن، برای جنگ یاد گرفتن.»

نمی پذیرفتید، بهانه می آوردید و طفره می رفتید؛ ولی اصرارهای من که بوی التماس می داد، عاقبت شما را متقاعد کرد.

مقدّمات کار بسیار زودتر از آنچه من و شما تصوّر می کردیم، انجام شد. بچّه ها بعد از شام پراکنده شدند، هر کدام به سویی رفتند. من هم می توانستم و می خواستم که چون دیگر بچّه ها در گوشه‌ای خودم را گم کنم و با خدای خود به درد دل بنشینم امّا همراهی با شما را دوست‌تر داشتم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

قدر

ارزش

اصرار

پافشاری

دوست تر داشتم

بیشتر دوست داشتم

متقاعد کردن

مجاب کردن، وادار به قبول امری کردن، قبولاندن

طفره رفتن

خودداری کردن از انجام کاری از روی قصد و با بهانه آوردن، به ویژه خودداری کردن از پاسخ صریح دادن به سؤالی یا کشاندن موضوع به موضوعات دیگر

قلمرو ادبی:

بوی التماس  ß  حس آمیزی

 

بی آنکه بدانید تعقیبتان کردم چون شما معلّمم بودید و از آموختن هیچ چیز به شاگردانتان دریغ نداشتید، تنها و تنها برای تعلیم گرفتن، شبح شما را در میان تاریکی تعقیب می کردم.

آن قدر مراقب پنهان کاری خودم بودم که نفهمیدم چقدر از سنگرها فاصله گرفته ایم. میانه دو تپّه ای که در کنار هم برآمده بود، جای دنجی بود برای خلوت کردن با خدا. همین گمان مرا به سوی آن دو تلّ خاک کشانید، پیدا بود که پیش از این، سنگر دیده بانی یا انفرادی دشمن بوده است. زمزمه لطیف و سبک و ملایم شما گمان مرا تأیید کرد. می بایست هر چه زودتر مخفیگاهی پیدا کنم که از هر دیدرسی در امان بمانم. جز گودالی که از کنجکاوی گلوله توپ در خاک فراهم آمده بود، کجا می توانست مخفیگاه من باشد، در زمانی که ماه داشت سربلند از پشت ابرهای تیره بیرون می آمد؟ ولی عمق گودال آن قدر نبود که بتواند جثّه آدمی را ایستاده یا نشسته در خود بگیرد. سجده بهترین حالتی بود که می توانست مرا با خاک هم‌سطح و یکسان کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تعقیب کردن

دنبال کردن

دریغ داشتن

مضایقه کردن

قدر

اندازه

مخفیگاه

پناهگاه

جثّۀ

پیکر

دیدرس

جایی که در محدوده دید انسان است

دیده بانی

نگهبانی دادن در یک جای بلند و ثابت

دنج

ویژگی جای خلوت و آرام و بدون رفت و آمد

شبح

آنچه به صورت سیاهی به نظر می آید، سایه موهوم از کسی یا چیزی

قلمرو ادبی:

زمزمهٔ لطیف و سبک و ملایم  ß  حس‌آمیزی

کنجکاوی گلولهٔ توپ در خاک  ß  کنایه از فرو رفتنِ گلولهٔ توپ در خاک، جانبخشی

ماه  ß  تشخیص (به قرینهٔ سربلندی و بیرون آمدن)

سجده بهترین حالتی بود که می توانست مرا با خاک هم‌سطح و یکسان کند: جملهٔ کنایی و ایهامی است؛ معنی ظاهری آن این است که من با سجده کردن با خاک هم سطح می شدم و دیده نمی شدم؛ امّا معنی کنایی و ایهامی آن، این است که من با سجده خود را چون خاک در برابر شکوه آفریدگار، پست و کوچک می کردم.

 

صدایی که می آمد، حزین ترین و عاشقانه ترین لحنی بود که در عمرم شنیده بودم. دعای کمیل می خواندید؛ از حفظ هم؛ پیدا بود که از حفظ می خوانید، آنجا که شما نشسته بودید، جای برافروختن روشنی نبود، مگر چقدر فاصله بود تا نیروهای دشمن؟! از لحنتان پیدا بود که راز و نیاز و مناجات دارد به انتها می رسد. اوّل سر را از گودال در آوردم و اطراف را پاییدم، خبری نبود یا اگر بود به چشم نمی آمد. آرام از گودال درآمدم، دوباره اطراف را برانداز کردم و راه بازگشت را پیش گرفتم، از همان مسیر که آمده بودم. می بایست پیش از شما به سنگرها می رسیدم.

قدری از راه را که رفتم، ماندم، جهت را نمی توانستم پیدا کنم. فکر کردم اگر پیش‌تر بروم به حتم گم می شوم. بر تلّ خاکی نشستم. خیلی طول نکشید که آمدید. به حال خودتان نبودید؛ حتّی اگر من صدایتان نمی کردم، متوجّه حضور من نمی شدید. نبودید، در این دنیا نبودید. اگر بودید از من می پرسیدید که آن وقت شب آنجا چه می کنم؟ و من هم پاسخی را که آماده کرده بودم تحویلتان می دادم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حزین

غم انگیز

برافروختن

روشن کردن

راز و نیاز

مناجات

درآمدن از

بیرون آمدن

پاییدن

مراقب بودن، زیر نظر داشتن

برانداز کردن یا وراندازکردن

برآورد کردن، سنجیدن

 

ولی نپرسیدید، با هم به سوی موضع، راه افتادیم. شما که یقیناً راه را بلد بودید. وقتی به موضع رسیدیم، بچّه‌ها که گوشه و کنار پراکنده بودند، دور شما جمع شدند و شما را در میان گرفتند.

چند نفری زمان حمله را از شما پرسیدند.

گفتید: «خیلی نباید مانده باشد.»

گفتند: «فرصت خوابیدن هست؟»

خسته بودند. شب قبل نخوابیده بودند. باران بی امان باریده بود و سنگرها را آب برداشته بود.

گفتید: «فرصت چُرتی شاید باشد؛ امّا سیرخواب نباید شد. خواب را مزه مزه کنید، بچشید ولی سیر نخوابید. ایستاده یا نشسته بخوابید؛ آن چنان که بی کمترین صدا برخیزید؛ نه امشب فقط که همیشه بر همه چی تان مسلّط باشید. نگذارید که هیچ تمایل و خواسته ای بر شما مسلّط شود. اگر چنین باشد، دشمن هم نمی تواند بر شما مسلّط شود. حالا بروید و منتظر خبر باشید.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بی امان

سلب کننده آرامش

مسلط

چیره

چرتی

خواب بسیار کوتاه و سبک

موضع

قرارگاه؛ در زبان عربی، اسم مکان است بر وزن مَفعَل (مَوْضَع) یعنی جای وضع و قرار

قلمرو ادبی:

سیرخواب  ß  کنایه از خواب کامل

خواب را مزمزه کنید  ß  حس‌آمیزی؛ کنایه از اینکه خواب عمیق نکنید

 

اطرافتان که خلوت شد، به سمت سنگرتان راه افتادید و من هم با فاصله ای نه چندان دور سعی کردم که پا جای پای شما بگذارم، مثل برق و باد خودم را به سنگر برسانم و تفنگم را بردارم. آنچه مشکل بود، یافتن شما بود در این معرکه و تاریکی.

توپخانه شروع کرده بود و صدای مهیب آن، صدای کودکانه امّا خشک کلاش را در خود هضم می کرد. مسلّم بود که در میان یا پشت نیروها شما را نمی شود پیدا کرد. به سمتی که بچه‌ها پیش می رفتند، بنا را بر دویدن گذاشتم. گم کرده داشتم. آمده بودم که جنگیدن یاد بگیرم و اگر شما را پیدا نمی کردم، ناکام می ماندم. از ردّ صدای شما می بایست پیدایتان می کردم. راه تنگ و باریک بود و پیشی گرفتن از بچّه‌ها سخت مشکل.

مَعبَر تمام شد و وارد محوطه پیش روی خاک ریزهای دشمن شدیم؛ امّا هنوز از شما نشانی نبود. تیربارها، دوشکاها، تک تیرها و رگبارها همه تلاششان این بود که بچّه ها را از نزدیک شدن به خاکریز باز دارند؛ امّا فاصله بچّه‌های بی حفاظ لحظه به لحظه با خاکریز کمتر می شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

معرکه

جای جنگ

مهیب

ترسناک

مسلم

روشن

ناکام

ناموفق

می ماندم

می شدم

پیشی گرفتن

سبقت گرفتن

معبر

گذرگاه، محل عبور

محوطه

پهنه، میدانگاه، صحن

تیربار

مسلسل سنگین

خاکریز

سنگر

دوشکا

اسلحه‌ای قوی که بزرگ تر و قوی تر از تیربار است

بی حفاظ

بدون حصار و نرده، آنچه اطراف آن را حصار نگرفته باشند

قلمرو ادبی:

پا جای پای کسی گذاشتن  ß  از کسی پیروی کردن

مثل برق و باد  ß  تشبیه

صدای خشک  ß  حس‌آمیزی

... هضم می کرد  ß  استعاره پنهان؛ صدای توپخانه، صدای کلاش را خفه کرده بود

 

وقتی بچّه هایی که می افتادند، خوابیده به سمت خاک ریز نشانه می رفتند و آخرین رمق هایشان را در آخرین فشنگ هایشان می ریختند و شلیک می کردند، جایز نبود که من همچنان بی حرکت بمانم و فقط دنبال شما بگردم. آن قسمت خاک‌ریز را که بیشتر آتش به پا می کرد، نشانه رفتم و یک خشاب فشنگم را درست در همان نقطه آتش، خالی کردم و با خاموش شدن آن آتش که تیربار به نظر می آمد، نیرو گرفتم و بچّه ها هم که انگار از دست آن ذلّه شده بودند، تکبیر گفتند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

رمق

توان

انگار

گویی

ذلّه

به تنگ آمدن، همان واژهٔ کوچک شدن، خوار و خفیف شدن ( که تبدیل به اصطلاح عامیانه شده است)

قلمرو ادبی:

آخرین رمق هایشان را ... می ریختند  ß  کنایه از اینکه با آخرین توانشان تیر درمی کردند

آتش  ß  مجاز از آتشبار

دست  ß  مجاز از کارها

 

بعد از فرو نشستن صدای تکبیر بود که صدای شما را شنیدم. از سمت چپ با شور و حالی عجیب بچّه ها را به اسم صدا می کردید و هر کدام را به کاری فرمان می دادید. یک لحظه که چشمتان به من افتاد، گفتید: «تو چرا واستادی؟ برو جلو دیگه. تو که ماشاءالله خوب بلدی آتیش خاموش کنی، برو جلو دیگه برو! دو تا تکبیر دیگه بگی کار تمومه.»

از طرفی ذوق کردم، بال در آوردم، عشق کردم از اینکه فهمیده اید که انهدام آن تیربار کار من بوده است و از طرفی دلم نمی خواست که حضور مرا بفهمید و مرا از خودتان دور کنید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ذوق کردن

بسیار خوشدل شدن

انهدام

نابودی

قلمرو ادبی:

بال درآوردم  ß  استعاره، کنایه از نهایت شادی

 

خودم را آهسته به پشت سرتان کشاندم تا بلکه از یادتان بروم و بتوانم همچنان با شما باشم.

یک لحظه فکر کردم که اگر قرار بود شما فقط کار یک نفر را انجام بدهید، سرنوشت حمله چه می شد؟ چه معلّم عجیبی!

درست در همان لحظه، شما «یامهدی» غریبانه ای گفتید و تفنگ از دستتان افتاد و من نفهمیدم چرا. ولی بی اختیار پیش دویدم تا تفنگ را بردارم و به دستتان بدهم؛ مثل گاهی که در کلاس، قلمی، کاغذی از دستتان می افتاد و ما بی اختیار، خم می شدیم تا آن را به شما بدهیم.

ایستاده بودید ولی تفنگ را نگرفتید. به دستتان نگاه کردم، دیدم که از مچتان خون می ریزد، تفنگ را با دست چپ از من گرفتید و همه را گفتید که بروند، من را هم گفتید و باز برگشتید به حال اولتان، انگار نه انگار که یک دست از دست داده اید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

غریبانه

درخور غریب، شگفت

انگار نه انگار

هنگامی گفته می شود که کسی نسبت به امری بی اعتناست

 

یک تیر هم به زانوی من خورد که مرا درهم پیچاند؛ اما همان یک لحظه پیش، از شما یاد گرفته بودم که با تیر بر زمین نیفتم، شما دوباره «یامهدی» گفتید؛ امّا این بار جگرخراش تر، نتوانستید ایستاده بمانید، به خود پیچیدید و تا من بگیرمتان، به زمین افتاده بودید، سرتان را توانستم در دست بگیرم؛ دیگران هم آمدند، تیر انگار خورده بود به جناق سینه تان، به زیر قلبتان.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

جگرخراش

دلخراش، ناگوار

جناق

جناغ، استخوان پهن و دراز در جلوی قفسه سینه

 

از اینکه بچّه ها دورتان جمع شدند، عصبانی شدید، با آخرین رمق هایتان داد زدید و به همه دستور دادید که بروند، وقتی که تعلّل کردند، موظّف شان کردید. گفتید که دستور می دهید؛ به یک نفر هم گفتید که به برادرْ محسن خبر بدهد که ادامه حمله را در دست بگیرد.

دوباره به من تشر زدید که بروم، سرتان را روی زمین بگذارم و بروم. من می خواستم دستورتان را اطاعت کنم امّا نتوانستم، باور کنید که نتوانستم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

رمق

توان

موظّف

مکلّف

تعلل

عذر و دلیل آوردن، اهمال کردن، به تعویق انداختن چیزی یا انجام کاری، درنگ، دست دست کردن

تَشَر

سخنی که همراه با خشم، خشونت و اعتراض است و معمولاً به قصد ترساندن و تهدید کردن کسی گفته می شود

قلمرو ادبی:

دست  ß  مجاز از اختیار

 

شما شهادتین گفتید و یک بار دیگر امام زمان را صدا زدید و خاموش شدید. آخرین کلامتان یا مهدی بود.

افتخارم این است که خودم با پای لنگ شما را به خط رساندم و بیهوش شدم و حالا دل خوشی ام به این است که هر روز صبح با این یک پا و دو عصا به اینجا بیایم. گرد قاب عکستان را پاک کنم. سنگتان را بشویم، گلدانتان را آب بدهم و خاطراتم را با شما مرور بکنم. هر روز چیزهای بیشتری از آن شب عزیز یادم می آید. به همین زنده‌ام آقا!

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

شهادَتَیْن

دؤ شهادت، دو عبارت «اشهد ان لا اله الّا اللّه» و «اشهد انّ محمداً رسول اللّه»، این دو عبارت را معمولاً هنگام جان باختن و درگذشت یا مسلمان شدن بر زبان می آورند

قلمرو ادبی:

خاموش شدید  ß  کنایه از درگذشتید



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



«شعرخوانی: شکوه چشمان تو» و معنی شعر

فصل 11 : آن شب عزیز

شعرخوانی

شکوه چشمان تو

  • شاعر: مرتضی امیری اسفندقه
  • قالب: قصیده
  • لحن: تغزلی
  • وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (رشته انسانی)

 

آه، این، سرِ بریدهٔ ماه است در پگاه؟                 یا نه! سرِ بریدهٔ خورشیدِ شامگاه؟

قلمرو فکری:

آیا این شهید سربریده همچون ماهی است که در پگاه طلوع کرده است؟ (شاعر تصویر هلال ماه را به سربریدگی آن تعبیر می کند.) خورشید سربریده است به هنگام غروب؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

پگاه

صبح زود

بیت ß   4 جمله

آه  ß  شبه جمله، صوت

لحن  ß  پرسشی

قلمرو ادبی:

پگاه و شامگاه ß   قافیه

تشبیه در هر دو مصراع  ß  این سر بریده شهید مانند سر بریده خورشید و ماه است

پگاه و شامگاه  ß  تضاد

کل بیت  ß  آرایه نادان نمایی دارد

سر ماه و سِر خورشید  ß  اضافهٔ استعاری، تشخیص

ماه و خورشید  ß  تناسب

مجاز  ß  سر مجاز از گردن است

واژه‌آرایی کلمه های «سر» و «بریده»

پیام:

زیبایی پیکر شهید

 

خورشید، بی حفاظ نشسته به روی خاک؟                      یا ماه بی ملاحظه افتاده بین راه؟

قلمرو فکری:

آیا سر بریده، خورشید است که بدون هیچ پوششی خود را از آسمان به روی خاک انداخته؟ یا ماه است که بدون ملاحظه زیبایی هایش، خود را روی زمین و بین راه انداخته است؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

بی حفاظ

بدون حصار و نرده، آنچه اطراف آن را حصار نگرفته باشند

بیت ß   2 جمله

لحن  ß  پرسشی، توصیفی و روایی

قلمرو ادبی:

راه ß   قافیه

خورشید و ماه  ß  استعاره از سر شهید

خاک  ß  مجاز از زمین

مصراع دوم  ß  بی ملاحظه ماه زیباست و بی ملاحظگی در مورد زیبارو یعنی زیبایی خود را آشکارا در معرض دید قرار دادن

پیام:

ارزشمندی پیکر شهید

 

ماه آمده به دیدن خورشید، صبح زود                خورشید رفته است سر شب سراغ ماه

قلمرو فکری:

گویا که ماه، صبح زود به دیدن رزمنده شهید آمده است و یا خورشید، شب آمده تا با شهید ملاقات کند.

قلمرو زبانی:

بیت ß   2 جمله

صبح زود  ß  احتمالا اشاره به زمان شهادت شهید دارد که صبح بوده است

لحن  ß  پرسشی، توصیفی و روایی

قلمرو ادبی:

ماه ß   قافیه

کل بیت  ß  جانبخشی

واژه آرایی «ماه» و «خورشید»

صبح و شب  ß  تضاد

آمده و رفته  ß  تضاد

«خورشید» در مصراع اول  ß  استعاره از سر شهید

«ماه» در مصراع دوم  ß  استعاره از سر شهید

نادان‌نمایی

پیام:

ارزشمندی پیکر شهید

 

حُسنِ شهادت از همه حُسنی فراتر است                       ای محسنِ شهید من، ای حُسنِ بی گناه

قلمرو فکری:

زیبایی و نیکویی شهادت، از هر زیبایی ای برتر است. ای محسن حججی شهید، ای زیبای بی گناه.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حسن

زیبایی

فراتر

برتر

بیت ß   3 جمله

لحن  ß  تعلیمی و منادایی

قلمرو ادبی:

بی گناه ß   قافیه

واژه آرایی کلمه «حسن»

حسن و محسن  ß  اشتقاق (همریشگی، رشته انسانی)؛ جناسواره

واج آرایی حرف «ن»

پیام:

ارزش شهادت

 

ترسم تو را ببیند و شرمندگی کِشد                    یوسف، بگو که هیچ نیاید برون ز چاه

قلمرو فکری:

ای شهید! تو از حضرت یوسف هم زیبا‌تری و من می ترسم که او با دیدن تو اندوهگین و شرمنده شود.

قلمرو زبانی:

بیت ß   3 جمله

لحن  ß  تغزلی و عاشقانه

قلمرو ادبی:

چاه ß   قافیه

کل بیت  ß  تلمیح به داستان حضرت یوسف

می ترسم  ß  ایهام:

  • 1) یقین دارم
  • 2) واهمه دارم

هیچ نیاید برون ز چاه  ß  کنایه از اینکه خود را آشکار نکند

یوسف  ß  نماد زیبایی

کل بیت  ß  اغراق

پیام:

زیبایی شهادت

 

شاهد نیاز نیست که در محضر آورند                 در دادگاه عشق رگ گردنت گواه

قلمرو فکری:

نیازی به حضور شاهد و گواه نیست؛ زیرا در دادگاه عشق، رگِ گردنِ تو، خود گواهی خواهد داد که در راه عشق شهید شده ای.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

شاهد

گواه

محضر

محل حضور، دفترخانه، اینجا به معنای دادگاه

بیت ß   3 جمله

لحن  ß  تغزلی و عاشقانه

قلمرو ادبی:

گواه ß   قافیه

دادگاه عشق  ß  اضافهٔ تشبیهی

رگ گردنت گواه  ß  کنایه از جان باختن و شهادت؛ جانبخشی

واج آرایی «گ»

پیام:

شاعر به ویژگی های عاشق شهادت بودن، اسارت و شرافت شهید اشاره دارد

 

دارد اسارت تو به زینب اشارتی              از اشتیاق کیست که چشمت کشیده راه؟

قلمرو فکری:

اسارت تو مانند اسارت حضرت زینب است. به شوق دیدن چه کسی چشم به راه و منتظر هستی؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

اسارت

اسیر شدن

بیت ß   3 جمله

لحن  ß  تغزّلی و عاشقانه

قلمرو ادبی:

راه ß   قافیه

اسارت و اشارت  ß  جناس ناهمسان اختلافی

چشمت کشیده راه  ß  ترکیب کنایی است؛ یعنی به راه چشم دوخته شده است؛ به راه می نگری و منتظر هستی

کل بیت  ß  تلمیح دارد به واقعهٔ عاشورا و اسارت حضرت زینب

واج آرایی حرف «ش»

پیام:

شهید، راه حضرت زینب را می رود

انتظار برای آمدن نجات دهنده

 

از دوردست می رسد آیا کدام پیک؟                   ای مسلم شرف، به کجا می کنی نگاه؟

قلمرو فکری:

آیا از دوردست ها برای تو قرار است پیکی برسد که اینچنین نگاه زیباست به آنجا خیره شده؟ ای مسلمان شریف و بزرگوار به کجا می نگری؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

پیک

نامه بر، فرستاده

مسلم

مسلمان، پیرو دین اسلام، منظور مسلم بن عقیل است

شرف

بزرگواری، حرمت و اعتباری که از رعایت کردن ارزش‌های اخلاقی به وجود می آید

بیت ß   3 جمله

لحن  ß  تغزّلی و عاشقانه

آیا کدام  ß  لغزش نگارشی

قلمرو ادبی:

نگاه ß   قافیه

کل بیت  ß  به قرینهٔ پیک و مسلم بیت تلمیح دارد به ماجرای مسلم بن عقیل پیک امام حسین به سوی کوفیان

مسلم  ß  ایهام:

  • 1) مسلمان
  • 2) مسلم بن عقیل

استعاره  ß  شهید با نام مسلم بن عقیل مورد خطاب واقع شده است

پیام:

انتظار برای آمدن نجات دهنده

 

لبریز زندگی است نفس های آخرت                  آورده مرگ گرم به آغوش تو پناه

قلمرو فکری:

نفس های آخر تو، نشانه مرگ تو و پایان کار تو نیست؛ بلکه امید زندگی است، برای همین است که مرگ به تو پناه آورده است تا پایان کارش نباشد و از شهادت تو، زندگی بیابد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

گرم

با شور و نشاط

بیت ß   3 جمله

لحن  ß  تغزّلی و عاشقانه

قلمرو ادبی:

پناه ß   قافیه

مصراع اول  ß  متناقض نما (پارادوکس)

مرگ ... آورده  ß  استعاره، جانبخشی

مرگ و زندگی  ß  تضاد

مرگ گرم ...  ß  حس‌آمیزی، متناقض نما، کنایه از اینکه مرگ تو سراسر زندگی است و تو از مرگ نمی هراسی

پیام:

شهادت مرگ نیست

 

یک کربلا شکوه به چشمت نهفته است              ای روضهٔ مجسّمِ گودال قتلگاه

قلمرو فکری:

ای شهید، در چشمان تو شکوه و عظمت کربلا دیده می شود. شهادت تو، گودال قتلگاه امام حسین را ذهن‌های ما مجسم می کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مجسّم

تجسم یافته

نهفته

پنهان شده

روضه

ذکر مصیبت و نوحه سرایی، آنچه در مراسم سوگواری اهل بیت پیغمبر و به ویژه در مراسم سوگواری امام حسین خوانده می شود

بیت ß   3 جمله

لحن  ß  تغزّلی و عاشقانه

کربلا  ß  ممیز

قلمرو ادبی:

قتلگاه ß   قافیه

کل بیت  ß  تلمیح دارد به واقعهٔ عاشورا و گودال قتلگاه که پیکر مطهّر امام حسین در آن افتاد و در آنجا به شهادت رسید. نیز با توجه به قرینهٔ روضه اشاره ای دارد به روضه خوانی در سوگ حضرت

یک کربلا  ß  کنایه از بسیار

روضه ...  ß  استعاره از شهید

کربلا، گودال و قتلگاه  ß  تناسب

پیام:

شکوه شهید

 





معنی واژگان درس «آن شب عزیز»

فصل 11 : آن شب عزیز

معنی واژگان درس «آن شب عزیز»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تل

تپه، پشته

چفیه

چپیه

آفتاب ... می زد

اذیتتان می کرد

دم

نفس

حمایل

محافظ، نگهدارنده

جذب شدن

کشیده شدن

تکبیر

الله اکبر گفتن

دوست تر داشتم

بیشتر دوست داشتم

درآمدن از

بیرون آمدن

عرض

گفتن

شامّه

قوّهٔ بویایی

غریب

عجیب و جای شگفتی

قدر

ارزش

اصرار

پافشاری

تعقیب کردن

دنبال کردن

دریغ داشتن

مضایقه کردن

قدر

اندازه

مخفیگاه

پناهگاه

جثّۀ

پیکر

غریبانه

درخور غریب، شگفت

حزین

غم انگیز

برافروختن

روشن کردن

راز و نیاز

مناجات

درآمدن از

بیرون آمدن

بی امان

سلب کننده آرامش

مسلط

چیره

معرکه

جای جنگ

مهیب

ترسناک

مسلم

روشن

ناکام

ناموفق

می ماندم

می شدم

پیشی گرفتن

سبقت گرفتن

معبر

گذرگاه، محل عبور

محوطه

پهنه، میدانگاه، صحن

تیربار

مسلسل سنگین

خاکریز

سنگر

رمق

توان

انگار

گویی

ذوق کردن

بسیار خوشدل شدن

انهدام

نابودی

جگرخراش

دلخراش، ناگوار

پگاه

صبح زود

رمق

توان

موظّف

مکلّف

حسن

زیبایی

فراتر

برتر

شاهد

گواه

اسارت

اسیر شدن

پیک

نامه بر، فرستاده

گرم

با شور و نشاط

مجسّم

تجسم یافته

نهفته

پنهان شده

چرتی

خواب بسیار کوتاه و سبک

پاییدن

مراقب بودن، زیر نظر داشتن

مُصِر

اصرار کننده، پافشاری کننده

خیز برداشتن

به قصد جهیدن خود را گرد کردن

کز کردن

خود را جمع کردن و در خود فرورفتن

دیدرس

جایی که در محدوده دید انسان است

دیده بانی

نگهبانی دادن در یک جای بلند و ثابت

حمایل کردن

محافظ قرار دادن چیزی برای چیز دیگر

دنج

ویژگی جای خلوت و آرام و بدون رفت و آمد

محضر

محل حضور، دفترخانه، اینجا به معنای دادگاه

گُردان

یگان نظامی که معمولا شامل سه گروهان است

جناق

جناغ، استخوان پهن و دراز در جلوی قفسه سینه

متقاعد کردن

مجاب کردن، وادار به قبول امری کردن، قبولاندن

دوشکا

اسلحه‌ای قوی که بزرگ تر و قوی تر از تیربار است

مسلم

مسلمان، پیرو دین اسلام، منظور مسلم بن عقیل است

کلافه

بی تاب و ناراحت به علت قرار گرفتن در وضع آزار دهنده

بی حفاظ

بدون حصار و نرده، آنچه اطراف آن را حصار نگرفته باشند

انگار نه انگار

هنگامی گفته می شود که کسی نسبت به امری بی اعتناست

شبح

آنچه به صورت سیاهی به نظر می آید، سایه موهوم از کسی یا چیزی

شبح

آنچه به صورت سیاهی به نظر می آید، سایه موهوم از کسی یا چیزی

شرف

بزرگواری، حرمت و اعتباری که از رعایت کردن ارزش‌های اخلاقی به وجود می آید

موضع

قرارگاه؛ در زبان عربی، اسم مکان است بر وزن مَفعَل (مَوْضَع) یعنی جای وضع و قرار

تعلل

عذر و دلیل آوردن، اهمال کردن، به تعویق انداختن چیزی یا انجام کاری، درنگ، دست دست کردن

ذلّه

به تنگ آمدن، همان واژهٔ کوچک شدن، خوار و خفیف شدن ( که تبدیل به اصطلاح عامیانه شده است)

تَشَر

سخنی که همراه با خشم، خشونت و اعتراض است و معمولاً به قصد ترساندن و تهدید کردن کسی گفته می شود

روضه

ذکر مصیبت و نوحه سرایی، آنچه در مراسم سوگواری اهل بیت پیغمبر و به ویژه در مراسم سوگواری امام حسین خوانده می شود

طفره رفتن

خودداری کردن از انجام کاری از روی قصد و با بهانه آوردن، به ویژه خودداری کردن از پاسخ صریح دادن به سؤالی یا کشاندن موضوع به موضوعات دیگر

شهادَتَیْن

دؤ شهادت، دو عبارت «اشهد ان لا اله الّا اللّه» و «اشهد انّ محمداً رسول اللّه»، این دو عبارت را معمولاً هنگام جان باختن و درگذشت یا مسلمان شدن بر زبان می آورند

برانداز کردن یا وراندازکردن

برآورد کردن، سنجیدن

 





شعر «گذر سیاوش از آتش» و معنی شعر

فصل 12 : گذر سیاوش از آتش

درس دوازدهم

گذر سیاوش از آتش

  • شاعر: فردوسی
  • اثر: شاهنامه
  • قالب شعر: مثنوی
  • وزن: فعول فعول فعول فعل (رشته انسانی)

 

چکیده داستان:

یکی از شورانگیزترین و غم آلودترین، داستان های شاهنامه فردوسی، سوگ سیاوش است. سیاوش فرزند کاووس، شاه خیره سرِ کیانی است که پس از زاده شدن، رستم او را به زابل برده، رسم پهلوانی، فرهیختگی و رزم و بزم بدو می آموزد. در بازگشت، سودابه، همسر کاووس شاه، به سیاوش دل می بندد؛ امّا او که آزرم و حیا و پاکدامنی و عفاف آموخته است، تن به گناه نمی سپارد و به همین دلیل از سوی سودابه متّهم می شود.

سیاوش، برای اثبات بی گناهی خویش از میان آتش می گذرد و از این آزمایش، سرافراز بیرون می آید. پس از چندی، (برای دور ماندن از وسوسه‌های سودابه و خیره سری های کاووس) داوطلبانه، از جانب پدر برای جنگ با افراسیاب به سوی توران زمین می رود. افراسیاب گروگان هایی را به نزد او می فرستد و سیاوش آشتی را می پذیرد. از دیگر سو، کاووس از سیاوش می خواهد که گروگان‌ها را بکشد؛ اما سیاوش نمی پذیرد و به توران پناه می برد. در آنجا با جریره، دخت پیران ویسه (وزیر خردمند افراسیاب) و فرنگیس، دخت افراسیاب ازدواج می کند، از جریره، فرود و از فرنگیس، کیخسرو، زاده می شود. سیاوش دو شهر «گنگ دژ» و«سیاوش گرد» را در توران بنا می نهد. پس از چندی به تحریک گرسیوز، میانه سیاوش و افراسیاب به تیرگی می گراید و سرانجام، خونِ او در غربت و بی گناهی ریخته می شود.

 

زمینه های حماسه:

ملی، داستانی و روایی، قهرمانی، شگفت آوری (خرق عادت)

بازیگران داستان:

سیاوش: فرزند کی کاووس

کاووس: پادشاه ایران

سودابه: همسر کی کاووس

افراسیاب: پادشاه تورانی

 

سیاوش، فرزند کاووس، شاه خیره سر کیانی است که پس از تولّد رستم او را به زابل برده، رستم پهلوانی، فرهیختگی و رزم و بزم را به آموزد. در بازگشت، سودابه، همسر کاووس شاه به سیاوش دل می بندد امّا او که آزرم و حیا و پاکدامنی و عفاف آموخته است، تن به گناه نمی سپارد و به همین دلیل از جانب سودابه متّهم می شود ...

 

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

فرهیختگی

ادب آموختگی

آزرم

شرم و حیا

عفاف

پاکدامنی

خیره سر

گستاخ و بی شرم، لجوج

فرزند کاووس  ß  مسند

قلمرو ادبی:

دل می بندد  ß  کنایه از شیفته می شود

رزم و بزم  ß  جناس

تن به گناه نمی سپارد  ß  کنایه از گناه نمی کند

 

چنین گفت موبد به شاه جهان                          که دردِ سپهبد نماند نهان

قلمرو فکری:

موبد (روحانی) به شاه گفت که این درد (راز) برای همیشه نمی تواند پنهان بماند، پس باید برای آن راهی پیدا کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

موبد

روحانی زردشتی

شاهِ جهان

منظور کی کاووس

سپهبد

سردار و فرمانده سپاه، سپه سالار؛ منظور: کی کاووس

درد سپهبد

منظور ارتباط بینِ سیاوش و همسرِ کاووس سودابه

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

جهان و نهان ß   قافیه

موبد  ß  مجاز از مشاور

جهان  ß  مجازِ اغراق آمیز از ایران

جهان و نهان  ß  جناس ناهمسان اختلافی

واج آرایی حرف «ن»

پیام:

آزمون و سنجش برای شناخت حقیقت

 

چو خواهی که پیدا کنی گفت و گوی                  بباید زدن سنگ را بر سبوی

قلمرو فکری:

اگر می خواهی حقیقت آشکار شود باید آن ها را (سیاوش یا سودابه را) آزمایش و امتحان کنی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

پیدا کردن

آشکار کردن

گفت و گوی

منظور  حقیقتِ ماجرای سیاوش و سودابه

سبو

کوزه، ظرف معمولا دسته دار از سفال یا جنس دیگر برای حمل یا نگه داشتن مایعات

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

گوی و سبوی ß   قافیه

سنگ و سبو  ß  تضاد

سنگ بر سبو زدن  ß  کنایه از «آزمایش و امتحان»

پیام:

آزمون و سنجش برای شناخت حقیقت

 

که هر چند فرزند هست ارجمند                        دل شاه از اندیشه یابد گزند

قلمرو فکری:

هر چند فرزند (سیاوش) عزیز است اما بدگمان بودن نسبت به او، دل شما را آزرده می کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

فرزند

سیاوش

ارجمند

گرامی

گزند

آسیب، آزار

اندیشه

بدگمانی، اندوه، ترس، اضطراب، فکر

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

ارجمند و گزند ß   قافیه

دل  ß  مجاز از «وجود»

واج آرایی حرف «ن»

 

 

وزین دخترِ شاه هاماوران                                  پر اندیشه گشتی به دیگر کران

قلمرو فکری:

و از طرف دیگر بدگمانی نسبت به سودابه (که دختر شاه هاماوران است) نیز شاه را آزرده خاطر می کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

وزین

و از این

به دیگر کران

از طرف دیگر

کران

طرف، سو، جهت

پراندیشه

هراسان، بدگمان، اندوهگین، ترسان، مضطرب

هاماوران

نامِ کشوری قدیمی، شکلِ فارسی شده حَمیر واقع در یمنِ امروزی

دختر شاه هاماوران

منظور «سودابه»؛ کی کاووس پس از این که شاه هاماوران را شکست می دهد، افزون بر گرفتنِ باج و خراج، دخترش، سودابه را نیز به همسری برمی گزیند

بیت ß   1 جمله

قلمرو ادبی:

هاماوران و کران ß   قافیه

پراندیشه گشتن  ß  کنایه از نگران و مضطرب شدن

 

هر در سخن چون بدین گونه گشت                   بر آتش یکی را بباید گذشت

قلمرو فکری:

چون کار به این جا کشیده شد [مقصّر پیدا نشد] به ناچار باید یکی از آن دو (سودابه یا سیاوش) برای اثباتِ بی گناهی خود از آتش بگذرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

ز هر در

از هر باب

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

گشت و گذشت ß   قافیه

کل بیت  ß  تلمیح به باور گذشتگان که برای شناسایی گناهکار از بی گناه، از آتش برمی گذشتند

هر و در  ß  جناس

پیام:

آزمون آتش برای آشکارگی حقیقت (آزمون ور)

 

چنین است سوگندِ چرخ بلند                که بر بی گناهان نیاید گزند

قلمرو فکری:

سوگندِ آسمان این چنین است که آتش به بی گناهان آسیب نمی رساند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

گزند

آسیب

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

بلند و گزند ß   قافیه

چرخ  ß  استعاره از فلک و آسمان

بیت  ß  به باور گذشتگان اشاره دارد (آتش بی گناهان را نمی سوزاند)

سوگند چرخ  ß  جانبخشی

بیت  ß  دارای تمثیل است

واج آرایی حرف «ن»

پیام:

برابر با مثل «سر بی گناه بالای دار نمی ‌رود»

 

جهاندار، سودابه را پیش خواند             همی با سیاوش به گفتن نشاند

قلمرو فکری:

کیکاوس سودابه را به نزد خود فراخواند و او را با سیاوش روبه رو کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جهاندار

منظور کی کاووس

خواندن

صدا کردن

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

خواند و نشاند ß   قافیه

جهان  ß  مجاز اغراق آمیز از ایران

به گفتن نشاندن  ß  کنایه از رو به رو کردن

 

سرانجام گفت ایمن از هر دوان            نگردد مرا دل، نه روشن روان

قلمرو فکری:

سرانجام کاووس به هر دوی آن ها گفت که دلِ (خاطر) من از شما دو تن آسوده نمی شود و روحم آرامش نمی گیرد (من هنوز نسبتِ به شما بدگمانم)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ایمن

در امن، دل آسوده

هر دوان

هر دوی آن ها

بیت ß   3 جمله

«را» در عبارت «مرا دل»  ß  «را»ی فکّ اضافه (دلِ من)

قلمرو ادبی:

دوان و روان ß   قافیه

روشن نگشتن روان  ß  کنایه از نبود آرامش، داشتن بد گمانی

دوان و روان  ß  جناس

روان روشن  ß  حس‌آمیزی

واج آرایی حرف «ن»

 

مگر کآتش تیز پیدا کند             گنه کرده را زود رسوا کند

قلمرو فکری:

مگر (امیدوارم) آتش سوزنده، گناهکار را مشخص کند و فوراً او را رسوا نماید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تیز

شعله ور

پیدا کند

روشن و آشکار سازد

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

پیدا و رسوا ß   قافیه (کند  ß  ردیف)

مگر  ß  ایهام:

  • شاید (قید تردید)
  • امید است (قید آرزو)

مصراعِ نخست  ß  جانبخشی

پیام:

آزمون آتش برای آشکارگی حقیقت

 

چنین پاسخ آورد سودابه پیش               که من راست گویم به گفتار خویش

قلمرو فکری:

سودابه این چنین پاسخ داد که من در سخنان خود راستگو هستم.

قلمرو زبانی:

بیت ß   2 جمله

مرجع ضمیرِ «من»  ß  سودابه

قلمرو ادبی:

پیش و خویش ß   قافیه

پیش و خویش  ß  جناسواره

 

به پورِ جوان گفت شاه زمین                  که رایت چه بیند کنون اندرین؟

قلمرو فکری:

کیکاووس به پسر جوان خود گفت: نظر تو در این باره چیست؟ (چه دفاعی از خود داری؟)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پور

فرزند پسر، سیاوش

شاه زمین

منظور کیکاووس

رایت چه بیند

رای و نظر تو چیست؟

اندرین

در این مورد (در مورد سخنان اتّهام آمیزی که سودابه به تو نسبت داده است)

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

زمین و اندرین ß   قافیه

مصراع دوم  ß  واج آرایی حرف «ن»

زمین  ß  مجازِ اغراق آمیز از ایران

پیام:

چه دفاعی از خود داری

 

سیاوش چنین گفت کای شهریار                       که دوزخ مرا زین سخن گشت خوار

قلمرو فکری:

سیاوش در پاسخ چنین گفت: ای پادشاه، تحمل آتش دوزخ در مقابل این تهمت، برایم آسانتر است. (با شنیدنِ این اتّهامات، عبور از آتش برای منِ بی گناه، آسان است)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کای

که ای

شهریار

کیکاووس

دوزخ

جهنّم

خوار

آسان، سهل

بیت ß   3 جمله

«را» در عبارت «مرا» (برای من)  ß  حرف اضافه به معنی «برای»

قلمرو ادبی:

شهریار و خوار ß   قافیه

دوزخ  ß  مجاز از آتش

 

اگر کوه آتش بود بسپَرم                        ازین تنگ خوار است اگر بگذرم

قلمرو فکری:

اگر کوهی از آتش باشد از میان آن عبور می کنم و اگر قرار بر عبور از میان آتش باشد، برای من آسان است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سپردن

طی کردن، پیمودن

تنگ

تنگه آتش

خوار

آسان، ساده

زین تنگ خوار است اگر بگذرم

اگر قرار بر عبور از میان آتش باشد،  برای من آسان خواهد بود

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

بسپَرم و بگذرم ß   قافیه

کوه آتش  ß  اضافه تشبیهی:

  • آتش  ß  مشبّه
  • کوه  ß  مشبّه به

کل بیت  ß  اغراق

پیام:

دشواری شنیدن بهتان

 

پر اندیشه شد جان کاووس کی             ز فرزند و سودابه نیک پی

قلمرو فکری:

روح و جان کی کاووس به خاطر فرزندش (سیاوش) و همسر نیکو نهادش (نامبارکش) پریشان شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

پی

قدم

اندیشه

بدگمانی، اندوه، ترس، اضطراب، فکر

کی

پادشاه، عنوان پادشاهانِ سلسله کیانی مانند کی قباد، کی کاووس، کی خسرو

بیت ß   1 جمله

کی  ß  از نظر دستوری، شاخص است

قلمرو ادبی:

کی و پی ß   قافیه

نیک پی  ß  در اینجا استعاره (ریشخند) از بدقدم، نامبارک

کی و پی  ß  جناس

جان  ß  مجاز از «وجود»

 

کزین دو یکی گر شود نابکار                   از آن پس که خواند مرا شهریار؟

قلمرو فکری:

کی کاووس با خود گفت اگر یکی از این دو نفر (زن و فرزندم) بدکار و گناهکار باشند، بعد از این کسی من را به پادشاهی قبول ندارد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

نابکار

گناهکار، بدکار

که (مصراع دوم)

چه کسی

کزین دو

که از این دو (سودابه و سیاوش)

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

نابکار و شهریار ß   قافیه

دو و یکی  ß  تناسب (مراعات نظیر)

که خواند مرا شهریار  ß  پرسش انکاری؛ کسی مرا پادشاه نمی داند

 

همان به کزین زشت کردار دل              بشویم کنم چاره دل گسل

قلمرو فکری:

بهتر است شک و بدگمانی خود را نسبت به این کار زشت برطرف کنم و چاره اساسی بیندیشم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

به

بهتر است

زشت کردار

گمانی ، سوءظن

زشت کردار

کردار زشت

چاره کنم

چاره ای بیندیشم، راهی پیدا کنم

دل گسل

آنچه سبب گسستن و آزرده شدن دل شود، ناگوار، دل شکن، دلخراش

بیت ß   3 جمله

همان به  ß  «است» به قرینه معنوی حذف شده است (همان بهتر است)

زشت کردار  ß  ترکیب وصفی وارون

دل گسل  ß  صفت فاعلی مرکّب کوتاه

قلمرو ادبی:

دل و گسل ß   قافیه

دل شستن  ß  کنایه از خود را رها کردن

واژه‌آرایی کلمه «دل»

 

به دستور فرمود تا ساروان                    هیون آرد از دشت، صد کاروان

قلمرو فکری:

[کی کاووس] به وزیر خود فرمان داد تا شتربان، صد کاروان شتر از دشت بیاورد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دستور

وزیر، مشاور

ساروان

شتربان، شتردار

کاروان

قافله

هیون

شتر، به ویژه شتر قوی هیکل و درشت اندام

بیت ß   2 جمله

کاروان  ß  ممیز (صد کاروان هیون)

نهادِ «فرمود»  ß  کی کاووس

قلمرو ادبی:

ساروان و کاروان ß   قافیه

دستور  ß  ایهام تناسب:

  • 1) وزیر، مشاور، رایزن
  • 2) امر و فرمان؛ که با واژه «فرمود» تناسب دارد

صد  ß  مجاز از بسیار

ساروان، هیون و کاروان  ß  تناسب

ساروان و کاروان  ß  جناس ناهمسان

 

نهادند بر دشت هیزم دو کوه                جهانی  نظاره شده هم گروه

قلمرو فکری:

هیزم ها را مانند دو کوه بزرگ در آن دشت بر روی هم انباشته کردند و مردم برای تماشا کردن آمده بودند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

نظاره شدن

تماشا کردن

هم گروه

با همدیگر، به اتّفاقِ هم

بیت ß   2 جمله

کوه  ß  ممیز

قلمرو ادبی:

کوه و گروه ß   قافیه

کل بیت  ß  آرایه اغراق (هر دو مصراع آرایه اغراق دارند)

جهان  ß  مجاز از مردم

دشت و کوه  ß  تناسب

 

بدان گاه سوگندِ پرمایه شاه                   چنین بود آیین و این بود راه

قلمرو فکری:

در آن زمان (زمان کی کاووس)، راه و رسمِ شاهان در شناسایی خطاکار از درستکار این گونه بود؛ (زیرا به اعتقاد  ایشان، آتش پاک و مقدّس هرگز انسان‌های پاک را نمی سوزاند.)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گاه

زمان

بدان گاه

در زمان کی کاووس

مایه

قدرت، توانایی

پُرمایه

گران مایه، پرشکوه

سوگند

(در این بیت) راه و رسم در تشخیص خطاکار از درست کار

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

شاه و راه ß   قافیه

گاه، شاه و راه  ß  جناس ناهمسان

توضیح:

این بیت به باور گذشتگان اشاره دارد

 

وزآن پس به موبد بفرمود شاه               که بر چوب ریزند نفتِ سیاه

قلمرو فکری:

پس از آن، شاه به روحانی دربار دستور داد که نفت سیاه بر چوب‌ها بریزند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

نفت سیاه

قیر خام

موبد

روحانی زرتشتی، در اینجا به معنای مشاور

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

شاه و سیاه ß   قافیه

 

بیامد دوصد مردِ آتش فروز                   دمیدند گفتی شب آمد به روز

قلمرو فکری:

دویست مرد آتش افروز آمدند و در هیزم ها دمیدند. دود زیادی همه جا را فرا گرفت به طوری که هوا در اثر دود، سیاه شد و روز مانند شب، تاریک شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دو صد

دویست نفر

آتش فروز

روشن کننده آتش

دمیدند

فوت کردند

گفتی

انگار که، گویی

به

در

شب آمد به روز

[از شدّت دود] روز شب شد، شب جای روز را گرفت

بیت ß   4 جمله

آتش فروز  ß  صفت فاعلی مرکّب کوتاه (آتش افرورنده)

قلمرو ادبی:

آتش فروز و روز ß   قافیه

گفتی شب آمد به روز  ß  تشبیه (به علّتِ دودِ بسیارِ، روز به شب مانند شد)، کنایه از تاریک شدن هوا

گفتی  ß  در اینجا قید تردید و اداتِ تشبیه است

شب و روز  ß  تضاد

مصراع دوم  ß  اغراق

واج آرایی حرف «د»

پیام:

شدّت دود و آتش

 

نخستین دمیدن سیه شد ز دود                        زَبانه برآمد پس از دود، زود

قلمرو فکری:

با اولین دمیدن، دودی به پا شد که همه جا را سیاه کرد، ولی پس از آن آتش به سرعت زبانه کشید و هیزم ها شعله ور شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دمیدن

فوت کردن

زبانه

زبانه آتش، شعله آتش

برآمد

بلند شد

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

دود و زود ß   قافیه

دود و زود  ß  جناس ناهمسان

سیه، دود و زبانه  ß  تناسب

واژه‌آرایی کلمه «دود»

واج آرایی حرف «د»

 

سراسر همه دشت بریان شدند             بر آن چهر خندانش گریان شدند

قلمرو فکری:

همه مردم حاضر در دشت از این آزمایش غمگین و ناراحت بودند و همه بر آن چهرهٔ خندان، معصوم و بی گناه سیاوش گریان بودند. (مردم می دانستند که سیاوش بی گناه است پس بر بی گناهی او می گریستند)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سراسر

همه

چهر

چهره، صورت

بریان

کباب شده و پخته شده بر آتش

بیت ß   2 جمله

مرجع ضمیر «ش»  ß  سیاوش و نقش مضاف الیه دارد

قلمرو ادبی:

بریان و گریان ß   قافیه (شدند:ردیف)

دشت  ß  مجاز از مردمی که در دشت نظاره گر بودند

بریان شدن  ß  کنایه از غمگین و ناراحت شدن، در سوز و گداز بودن، اغراق

بریان و گریان  ß  جناس ناهمسان

خندان و گریان  ß  تضاد

واج آرایی حرف «ن»

 

سیاوش بیامد به پیش پدر                    یکی خُود زرین نهاده به سر

قلمرو فکری:

سیاوش در حالی که کلاه جنگی زرینی بر روی سر گذاشته بود، به نزد پدر آمد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پیش

نزد

پدر

کی کاووس

زرّین

طلایی

نهاده

گذاشته

خُود

کلاهخُود، کلاه جنگی

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

پدر و سر ß   قافیه

خُود و سر  ß  تناسب

 

هشیوار و با جامه های سپید                 لبی پر ز خنده دلی پر امید

قلمرو فکری:

او با آرامش و هوشیاری و در حالی که لباس های سفید بر تن کرده بود خندان و امیدوار بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جامه

لباس، تن پوش

دل پر امید بودن

امید فراوان داشتن

لب پر ز خنده بودن

خندان

هشیوار

هشیار، هشیارانه، آگاهانه

بیت ß   2 جمله

مصراع اول  ß  حذف فعل «بود» به قرینه معنوی

مصراع دوم  ß  حذف فعل «داشت» به قرینه معنوی

قلمرو ادبی:

سپید و امید ß   قافیه

لب و خنده  ß  تناسب

لب و دل  ß  تناسب

لب پر ز خنده بودن  ß  کنایه از شادمان بودن

واژه آرایی کلمه «پر»

 

یکی تازی ای بر نشسته سیاه                همی خاک نعلش بر آمد به ماه

قلمرو فکری:

سیاوش بر اسب تازنده سیاه رنگی نشسته بود و (آن قدر تند می راند که) خاک نعل اسبش به ماه می رسید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

برنشستن

سوار شدن

نعل

قطعه آهنی که به پاشنۀ کفش یا به سم ستور می زنند

تازی

اسبی از نژاد عربی با گردن کشیده و پاهای باریک، تیزپا

بیت ß   2 جمله

برنشستن  ß  فعل پیشوندی

یکی  ß  صفت برای «تازی»

سیاه  ß  صفت برای «تازی»

نهادِ بیت  ß  سیاوش

مرجع ضمیر «ش»  ß  تازی؛ نقش مضاف الیه دارد، وابسته وابسته

قلمرو ادبی:

سیاه و ماه ß   قافیه

تازی، برنشستن و نعل  ß  تناسب

ماه  ß  مجاز از آسمان

خاک نعلِ اسب بر ماه رفتن  ß  کنایه از سرعت و تاخت و تاز اسب، اغراق

 

پراگنده کافور بر خویشتن                      چنان چون بُوَد رسم و ساز کفن

قلمرو فکری:

سیاوش به همان صورت که رسم کفن و دفن است، به خودش کافور زده بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بود

می باشد

رسم و ساز

آیین

کافور

دارویی خوش بو و سفید رنگ که خاصیت ضدعفونی کنندگی دارد و بر جسد می پاشند برای گندزدایی و کاستن بوی بدِ مُرده

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

سپید و امید ß   قافیه

کافور و کفن  ß  تناسب

پیام:

آمادگی برای مرگ

 

بدان گه که شد پیش کاووس باز                       فرود آمد از باره، بردش نماز

قلمرو فکری:

آن هنگام که پیش کی کاووس باز آمد، از اسب پیاده شد و رسم احترام و تعظیم به جا آورد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بدان گه

آن زمان

باز شد

باز رفت

باره

اسب

فرود آمد

پایین آمد، پیاده شد

نماز بردن

تعظیم کردن، عمل سر فرود آوردن در مقابل کسی برای تعظیم

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

باز و نماز ß   قافیه

 

رخ شاه کاووس پُر شرم دید                  سخن گفتنش با پسر نرم دید

قلمرو فکری:

سیاوش پدرش را بسیار شرم زده دید، چون متوجّه شد کهبا او به نرمی و مهربانی سخن می گوید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

رخ

چهره، رخسار

پُر شرم

شرمنده

بیت ß   2 جمله

شاه  ß  شاخص (وابسته پیشین)

قلمرو ادبی:

شرم و نرم ß   قافیه (دید  ß  ردیف)

رخ  ß  مجاز از وجود

سخن گفتن نرم  ß  کنایه از «مهربانی کردن»، حس‌آمیزی

شرم و نرم  ß  جناس ناهمسان

 

سیاوش بدو گفت اندُه مدار                  کزین سان بُوَد گردش روزگار

قلمرو فکری:

سیاوش به پدرش گفت که از این مسئله ناراحت و شرم زده مباش؛ زیرا که این کار سرنوشت است [و تو مقصّر نیستی].

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بدو

به او

اندُه

کوتاه شده «اندوه»

انده مدار

غمگین مباش

کزین سان

که این گونه

بُوَد

باشد

گردش روزگار

سرنوشت، تقدیر

بیت ß   3 جمله

ضمیر «او» در «بدو»  ß  کاووس

قلمرو ادبی:

مدار و روزگار ß   قافیه

پیام:

پذیرش سرنوشت

 

سرِ پر ز شرم و بهایی مراست                اگر بی گناهم رهایی مراست

قلمرو فکری:

وجود من سراسر ارزشمند و آراسته به شرم و پاکی است، اگر بی گناه باشم، نجات می یابم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بهایی

ارزشمند، قیمتی

را

به معنای «دارندگی»

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

بهایی و رهایی ß   قافیه (مراست  ß  ردیف)

سر  ß  مجاز از «وجود»

بهایی و رهایی  ß  جناس ناهمسان

 

ور ایدون که زین کار هستم گناه                        جهان آفرینم ندارد نگاه

قلمرو فکری:

و اگر چنانچه مرا گناهی هست، خداوند مرا از آتش نگه نمی دارد [و آتش مرا می سوزاند].

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ور

و اگر

ایدون که

چنانچه

گناه

گناهکار

جهان آفرین

خداوند

بیت ß   2 جمله

گناه  ß  اسم به جای صفت به کار رفته است

جهان آفرین  ß  صفت فاعلی مرکب کوتاه (آفریننده جهان)

مرجع ضمیر«م» در«جهان آفرینم»  ß  سیاوش، نقش مفعول دارد (جهان آفرین مرا نگاه نمی دارد)

قلمرو ادبی:

گناه و نگاه ß   قافیه

گناه و نگاه  ß  جناسواره

 

به نیروی یزدان نیکی دهش                 کزین کوه آتش نیابم تپش

قلمرو فکری:

به نیروی یزدان نیکی دهنده، هیچ نگرانی و اضطرابی از این آتش ندارم [و در کمال آرامش و اطمینان از آن می گذرم].

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

نیکی دهش

نیکی کننده

تپش

اضطراب ناشی از گرمی و حرارت، گرمی و حرارت

بیت ß   1 جمله

دهش  ß  واژه وَندی (ده + ــِـش)

قلمرو ادبی:

دهش و تپش ß   قافیه

کوه آتش  ß  اغراق، اضافه تشبیهی:

  • آتش  ß  مشبه
  • کوه  ß  مشبه به

تپش یافتن  ß  کنایه از هراسیدن

 

سیاوش سیه را به تندی بتاخت             نشد تنگ دل جنگِ آتش بساخت

قلمرو فکری:

سیاوش بدون ناراحتی و اندوه، اسب سیاهش را تاخت و آماده جنگ و مقابله با آتش شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سیه

اسب سیاه

بتاخت

بتازاند، بدواند

بساخت

آماده و مهیا شد

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

بتاخت و بساخت ß   قافیه

تنگ دل شدن  ß  کنایه از غمگین شدن

تندی  ß  ایهام:

  • 1) خشم
  • 2) سرعت

بتاخت و بساخت  ß  جناس ناهمسان

جنگ آتش  ß  استعاره پنهان (آتش مانند انسانی بود که سیاوش قصد جنگ با او را داشت)

 

ز هر سو زبانه همی بر کشید                 کسی خُود و اسپ سیاوش ندید

قلمرو فکری:

آتش از همه طرف زبانه می کشید و کسی نمی توانست کلاهخود و اسب سیاوش را ببیند (در آتش ناپدید شد).

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سو

طرف

زبانه

زبانه آتش، شعله

برکشید

بلند شد

خُود

کلاهخُود

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

کشید و ندید ß   قافیه

خُود  ß  مجاز از «سیاوش»

پیام:

ارتفاع زیاد آتش

 

یکی دشت با دیدگان پر ز خون              که تا او کی آید ز آتش برون

قلمرو فکری:

همه مردم حاضر در آن دشت (از شدت اندوه) خون می گریستند و انتظار می کشیدند تا ببینند کی سیاوش از آتش بیرون بیاید؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

دیدگان

چشم ها

بیت ß   2 جمله

مرجع «او»  ß  سیاوش

قلمرو ادبی:

خون و برون ß   قافیه

دشت  ß  مجاز از مردم

دیده پر از خون  ß  کنایه از شدت غم و اندوه، خون گریه کردن

کل بیت  ß  اغراق

 

چو او را بدیدند برخاست غو                   که آمد ز آتش برون شاه نو

قلمرو فکری:

مردم وقتی سیاوش را زنده و سالم دیدند، با فریاد گفتند که شاه جوان، به سلامت از آتش بیرون آمد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چو

هنگامی که

برخاست

بلند شد

غو

فریاد، بانگ و خروش

شاه نو

سیاوش

بیت ß   2 جمله

مرجع «او»  ß  سیاوش

قلمرو ادبی:

غو و نو ß   قافیه

نو  ß  ایهام:

  • 1) ولیعهد بودن سیاوش
  • 2) جوان و جان بازیافته

غو و نو  ß  جناس ناهمسان

 

چنان آمد اسپ و قبای سوار                  که گفتی سمن داشت اندر کنار

قلمرو فکری:

اسب و لباس سیاوش چنان سالم و بدون آسیب بود که گویی در آغوش گل­های یاسمن بوده است (انگار در میان باغ گل بوده است)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چُنان

به گونه ای

قبا

نوعی لباس بلند مردانه

گفتی

گویی، انگار

اندر

در

کنار

بغل

سمن

یاسمن، گونه ای درخت گل

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

سوار و کنار ß   قافیه

قبا  ß  مجاز از پوشنده قبا

سمن در کنار داشتن  ß  کنایه از آرامش و تندرستی و آسیب ندیدن

اسب و سوار  ß  ‌تناسب

توضیح:

به ویژگی «شگفت آوری» حماسه اشاره دارد

 

چو بخشایش پاک یزدان بُوَد                  دم آتش و آب یکسان بُوَد

قلمرو فکری:

زمانی که بخشایش و آمرزش ایزد پاک شامل حال کسی شود. گرمای آتش و سردی آب با هم برابر می گردد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چو

هنگامی که

بخشایش

آمرزش، بخشاییدن

یزدان

ایزد، خداوند

بُوَد

باشد

دم

دما و گرما

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

یزدان و یکسان ß   قافیه (بُوَد  ß  ردیف)

تلمیح به داستان حضرت ابراهیم

آتش و آب  ß  تضاد

پیام:

لطف حق انسان را نگاه می دارد

 

چو از کوه آتش به هامون گذشت                      خروشیدن آمد ز شهر و ز دشت

قلمرو فکری:

هنگامی که سیاوش از کوه آتش به خوبی به دشت آمد، فریاد شادی و همدردی همه مردم به گوش رسید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چو

هنگامی که

هامون

دشت

خروشیدن

فریاد زدن

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

گذشت و دشت ß   قافیه

کوه آتش  ß  اضافه تشبیهی، اغراق

شهر و دشت  ß  مجاز از «مردم» (می توان مجاز نیز در نظر نگرفت؛ زیرا ممکن است که از شهر و دشت فریادی به گوش برسد)

کوه، شهر و دشت  ß  تناسب

واج آرایی حرف «ش»

 

همی داد مژده یکی را دگر                     که بخشود بر بی گنه دادگر

قلمرو فکری:

مردم به یکدیگر مژده می دادند که خداوندِ عادل به بی ‌گناه رحم کرد. (و او را از آتش حفظ نمود)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

دگر

دیگر

بیگنه

منظور سیاوش است

بخشود

آمرزید، از گناه درگذشت

دادگر

عادل، منظور خداوند است

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

دگر و دادگر ß   قافیه

مصراع دوم  ß  متناقض نما (پارادوکس)؛ از این جهت که شخصی بی گناه، گناهش بخشوده گردد

 

همی کَند سودابه از خشم موی             همی ریخت آب و همی خست روی

قلمرو فکری:

سودابه از شدّت خشم و اندوه موهای خود را می کند و اشک (عرق شرم) می ریخت و بر چهره خود چنگ می انداخت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

خستن

زخمی کردن، مجروح کردن

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

موی و روی ß   قافیه

موی کندن  ß  کنایه از شدت خشم و اندوه

آب  ß  مجاز از اشک، عرق شرم

موی و روی  ß  جناس ناهمسان، تناسب

واج آرایی حرف «م»

پیام:

شدت ناراحتی

 

چو پیش پدر شد سیاوش پاک               نه دود و نه آتش نه گرد و نه خاک

قلمرو فکری:

هنگامی که سیاوش، بی گناه (یا: با لباس تمیز) نزد پدر رفت و هیچ اثری از دود و آتش و گرد و خاک بر لباس نداشت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چو

هنگامی که

شد

رفت

بیت ß   5 جمله

«نه دود»  ß  حذف فعل «بود» به قرینه معنوی

«نه آتش»  ß  حذف فعل «بود» به قرینه معنوی

«نه گرد»  ß  حذف فعل «بود» به قرینه معنوی

«نه خاک»  ß  حذف فعل «بود» به قرینه معنوی

قلمرو ادبی:

پاک و خاک ß   قافیه

پاک  ß  ایهام:

  • 1) پاکیزه
  • 2) بی گناه

دود، آتش، گرد و خاک  ß  تناسب

آتش و خاک  ß  تناسب (عناصر چهار گانه)

پاک و خاک  ß  جناس ناهمسان

واج آرایی حروف «پ» و «ش»

واژه آرایی کلمه «نه»

پیام:

بی گناهی سیاوش

 

فرود آمد از اسپ کاووس شاه               پیاده سپهبد پیاده سپاه

قلمرو فکری:

کاووس شاه به احترام سیاوش از اسب به زیر آمد و با پیاده شدنِ شاه، سپاهیان نیز از اسب به زیر آمدند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

فرود

پایین

سپهبد

منظور کی کاووس است

بیت ß   2 جمله

مصراع دوم  ß  حذف فعل «شد» به قرینه معنایی

قلمرو ادبی:

شاه و سپاه ß   قافیه

سپهبد و سپاه  ß  تناسب، اشتقاق (هم خانواده، رشته انسانی)

واج آرایی حرف «پ»

واژه آرایی کلمه «پیاده»

 

سیاوش را تنگ در بر گرفت                   ز کردار بد پوزش اندر گرفت

قلمرو فکری:

[کی کاووس] سیاوش را محکم در آغوش کشید و از کردار ناپسند خود پوزش خواست.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تنگ

محکم

بر

آغوش، بغل

گرفت (مصراع اول)

کشید

پوزش

عذرخواهی

اندر

در

اندر گرفت

آغاز کرد

کردار بد

منظور «بدگمانی نسبت به سیاوش»

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

این بیت قافیه دوگانه دارد:

  • بر و اندر ß   قافیه اول
  • گرفت (کشید) و گرفت (آغاز کرد) ß   قافیه دوم

در و بر  ß  جناس

بر و بد  ß  جناس

گرفت (کشید) و گرفت (آغاز کرد)  ß  جناس همسان



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



متن «گنج حکمت: به جوانمردی کوش» و معنی متن

فصل 12 : گذر سیاوش از آتش

گنج حکمت

به جوانمردی کوش

  • نویسنده: سعدی
  • اثر: گلستان
  • نوع نثر: مسجع و آهنگین

 

یکی را از ملوک عَجَم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیّت دراز کرده بود و جور و اذیّت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند و از کُربَت جورش راه غربت گرفتند.

قلمرو فکری:

از یکی از پادشاهان ایرانی نقل می کنند که به دارایی مردم دست درازی می کرد و ستم و آزار آغاز کرد تا به جایی که مردم از فریب‌ کارهایش در جهان پراکنده شدند و به خاطر گرفتاری ستمگری اش، راه دوری از میهن را برگزیدند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

یکی را

از یکی

ملوک

پادشاهان، سلطانان

ملوک عجم

پادشاهان ایران

رعیت

مردم

جور

ستم

خلق

مردم

فعل

کُنش، رفتار

کربت

غم، اندوه

غربت

غریبی، دور از خانمان

کربت جور

اندوه حاصل از ظلم و ستم

مکاید

جمع مکیده یا مکیدت، کیدها، مکرها، حیله‌ها

تطاول

ستم و تعدی، به زور به چیزی دست پیدا کردن

عجم

سرزمینی که ساکنان آن غیرعرب، به ویژه ایرانی باشند؛ ایران

قلمرو ادبی:

دست دراز کردن به مال رعیت  ß  کنایه غارت اموال مردم

جهان  ß  مجاز از کشور دیگر

ارتفاع و نقصان  ß  تضاد

دست دراز کردن  ß  کنایه از تعرض و تجاوز

زور آوردن دشمنان  ß  کنایه از حمله دشمنان

به جهان برفتند  ß  کنایه از به دیگر جاهای جهان مهاجرت کردند

 

چون رعیّت کم شد، ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خرانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.

قلمرو فکری:

هنگامی که مردم و جمعیت کشور کم شد، درآمد دولت نیز کاست. خزانه خالی ماند و دشمنان فشار آوردند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چون

هنگامی که

رعیت

مردم

ولایت

کشور، سرزمین

خزانه

گنجینه

نقصان

کم شدن، کاهش یافتن

ارتفاعِ ولایت

عایدات و درآمدهای مملکت

ارتفاع

محصول زمین های زراعی

 

هر که فریادرس روز مصیبت خواهد                  گو در ایّام سلامت به جوانمردی کوش

بندهٔ حلقه به گوش ار ننوازی برود                    لطف کن که بیگانه شود حلقه‌ به گوش

قلمرو فکری:

هر کس برای روز گرفتاری اش یاور می خواهد به او بگو در روزگار تندرستی جوانمرد و بخشنده باشد.

اگر بنده حلقه به گوش و مطیعت را هم مورد لطف و محبت قرار ندهی، از پیش تو فرار می کند. پس تا می توانی لطف کن؛ که با لطف، بیگانه هم از تو فرمانبرداری می کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

که

کس

فریاد

کمک

فریادرس

یاور، دستگیر

مصیبت

دشواری، سختی، رنج

بنده

برده

ار

اگر

ایّام

روزها، روزگار، جمع یوم

نواختن

کسی را با گفتن سخنان محبت آمیز یا بخشیدن چیزی مورد محبت قرار دادن، نوازش کردن

قلمرو ادبی:

قالب شعر  ß  «قطعه»؛ چون فقط مصراع های زوج دارای قافیه هستند:

  • کوش و گوش  ß  قافیه

روز مصیبت و ایام سلامت  ß  تضاد

وزن  ß  فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رشته انسانی)

حلقه به گوش  ß  کنایه از فرمانبردار و مطیع

نواختن  ß  کنایه مهربانی و بخشش کردن

واژه آرایی عبارات «حلقه به گوش» و «لطف» در بیت دوم

واج آرایی مصوّت «ــِـ» در بیت اول

 

باری به مجلس او در، کتاب شاهنامه همی خواندند در زوال مملکت ضحّاک و عهد فریدون؛

قلمرو فکری:

به هر روی، در انجمن او از کتاب شاهنامه درباره نابودی کشور ضحاک و روزگار فریدون بیت هایی را می خواندند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

باری

به هر روی، خلاصه

همی خواندند

می خواندند

زوال

نابودی، از بین رفتن

مملکت

کشور

عهد

روزگار

به مجلس او در  ß  دو حرف اضافه برای یک متمم

قلمرو ادبی:

ضحّاک و فریدون  ß  تضاد

تلمیح به داستان ضحّاک و فریدون در شاهنامۀ فردوسی

 

وزیر، مَلِک را پرسید: «هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و مُلک و حَشَم نداشت، چگونه بر او مملکت مقرّر شد؟»

قلمرو فکری:

وزیر، از شاه پرسید آیا می دانی فریدون که گنج، کشور و خدمتکار نداشت، چگونه کشوری را به دست آورد؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مَلِک

پادشاه

را

از

توان دانستن

می توانیم بدانیم

مقرّر شد

قرار گرفت، ثبات و دوام یافت

حشم

خدمتکاران، خویشان و زیردستان فرمانبر

 

گفت: «آن چنان که شنیدی خلقی بر او به تعصّب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت.»

قلمرو فکری:

گفت: همانگونه که شنیده ای گروهی از مردم پیرامون او با جانب داری جمع شدند و از او پشتیبانی کردند و پادشاهی یافت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خلق

مردم

گرد آمدن

جمع شدن

به تعصب

به حمایت و جانب داری

تقویت

نیرو دادن، نیرومند ساختن، پشتیبانی

تعصب

طرفداری یا دشمنی بیش از حد نسبت به شخص، گروه یا امری

 

گفت: «ای مَلکِ چون گِرد آمدن خلق موجب پادشاهی است، تو مر خلق را پریشان برای چه می کنی؟ مگر سر پادشاهی کردن نداری؟»

قلمرو فکری:

گفت ای پادشاه به این دلیل که جمع شدن مردم سبب پادشاهی است، تو چرا مردم را آشفته دل و آزرده می کنی؟ مگر نمی خواهی که فرمانروایی کنی؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گرد آمدن

جمع شدن

خَلق

مردم

مگر

برای بیان پرسش انکاری، یا قید تأکید به معنی همانا

قلمرو ادبی:

سر  ß  مجاز از قصد

 

مَلکِ گفت: «موجب گرد آمدن سپاه و رعیّت چه باشد؟» گفت: «پادشه را کَرَم باید تا برو گرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند و تو را این هر دو نیست.»

قلمرو فکری:

شاه گفت: «علت جمع شدن سپاه و مردم چه چیزی است؟» گفت: «پادشاه باید بخشندگی داشته باشد تا مردم پیرامون او جمع گردند و مهربانی داشته باشد تا در پناه حکومتش در امنیت زندگی کنند و تو هیچ یک از این دو ویژگی را نداری.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مَلِک

پادشاه، سلطان

موجب

سبب، علت

گرد آمدن

جمع شدن

کرم

بخشش

برو

بر او

ایمن

در امان، دل آسوده

را

نشانۀ دارندگی و مالکیت

رعیّت

مردم زیردست، عموم مردم

ایمن  ß  ممال از اَمن

تا برو گرد آیند و رحمت  ß  عبارت «لازم است» به حذف به قرینه لفظی شده است

 

نکند جور بیشه سلطانی                        که نیاید ز گرگ چوپانی

پادشاهی که طرح ظلم افکند                پای دیوار مُلک خویش بکند

قلمرو فکری:

انسان ستمگر نمی تواند پادشاهی کند؛ زیرا هیچ گاه از گرگ نمی توان انتظار چوپانی داشت.

شاهی که سبب پیدایش و گسترش ستم شود، گویی دیوار پادشاهی خودش را نابود می کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جورپیشه

ستمگر

سلطانی

پادشاهی

که

زیرا، زیرا که

آمدن

برآمدن، توانستن

طرح

نقشه

طرح ظلم افکندن

سبب پیدایش و گسترش ظلم شدن، بنیان ظلم نهادن

قلمرو ادبی:

بیت اول  ß  سلطانی و چوپانی  ß  قافیه

بیت دوم  ß  افکند و بکن  ß  قافیه

مصراع دومِ بیت اول  ß  ارسال المثل

بیت اول  ß  شبه اسلوب معادله

طرح ظلم  ß  اضافه تشبیهی

طرح افکندن  ß  کنایه از بنا نهادن

دیوار ملک  ß  اضافه تشبیهی

پای چیزی را کندن  ß  کنایه از زمینه نابودی را فراهم کردن

وزن  ß  فعلاتن مفاعلن فعلن (رشته انسانی)

قالب  ß  مثنوی





معنی واژگان درس «گذر سیاوش از آتش»

فصل 12 : گذر سیاوش از آتش

معنی واژگان درس «گذر سیاوش از آتش»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

فرهیختگی

ادب آموختگی

آزرم

شرم و حیا

عفاف

پاکدامنی

پیدا کردن

آشکار کردن

موبد

روحانی زردشتی

شاهِ جهان

منظور کی کاووس

فرزند

سیاوش

ارجمند

گرامی

گزند

آسیب، آزار

کران

طرف، سو، جهت

وزین

و از این

به دیگر کران

از طرف دیگر

ز هر در

از هر باب

گزند

آسیب

جهاندار

منظور کی کاووس

خواندن

صدا کردن

ایمن

در امن، دل آسوده

هر دوان

هر دوی آن ها

تیز

شعله ور

پیدا کند

روشن و آشکار سازد

پور

فرزند پسر، سیاوش

شاه زمین

منظور کیکاووس

رایت چه بیند

رای و نظر تو چیست؟

اندرین

در این مورد

کای

که ای

شهریار

کیکاووس

دوزخ

جهنّم

خوار

آسان، سهل

سپردن

طی کردن، پیمودن

تنگ

تنگه آتش

خوار

آسان، ساده

پی

قدم

نابکار

گناهکار، بدکار

کزین دو

که از این دو

به

بهتر است

زشت کردار

گمانی ، سوءظن

زشت کردار

کردار زشت

کاروان

قافله

دستور

وزیر، مشاور

ساروان

شتربان، شتردار

نظاره شدن

تماشا کردن

هم گروه

با همدیگر، به اتّفاقِ هم

گاه

زمان

بدان گاه

در زمان کی کاووس

مایه

قدرت، توانایی

پُرمایه

گران مایه، پرشکوه

نفت سیاه

قیر خام

برآمد

بلند شد

دو صد

دویست نفر

آتش فروز

روشن کننده آتش

دمیدند

فوت کردند

گفتی

انگار که، گویی

دمیدن

فوت کردن

زبانه

زبانه آتش، شعله آتش

سراسر

همه

چهر

چهره، صورت

پیش

نزد

پدر

کی کاووس

زرّین

طلایی

نهاده

گذاشته

خُود

کلاهخُود، کلاه جنگی

لب پر ز خنده بودن

خندان

جامه

لباس، تن پوش

دل پر امید بودن

امید فراوان داشتن

برنشستن

سوار شدن

بهایی

ارزشمند، قیمتی

بود

می باشد

رسم و ساز

آیین

بدان گه

آن زمان

باز شد

باز رفت

باره

اسب

فرود آمد

پایین آمد، پیاده شد

رخ

چهره، رخسار

پُر شرم

شرمنده

بدو

به او

اندُه

کوتاه شده «اندوه»

انده مدار

غمگین مباش

کزین سان

که این گونه

بُوَد

باشد

گردش روزگار

سرنوشت، تقدیر

ور

و اگر

ایدون که

چنانچه

گناه

گناهکار

جهان آفرین

خداوند

نیکی دهش

نیکی کننده

بساخت

آماده و مهیا شد

سیه

اسب سیاه

بتاخت

بتازاند، بدواند

سو

طرف

زبانه

زبانه آتش، شعله

برکشید

بلند شد

خُود

کلاهخُود

دیدگان

چشم ها

کنار

بغل

چو

هنگامی که

برخاست

بلند شد

غو

فریاد، بانگ و خروش

شاه نو

سیاوش

چُنان

به گونه ای

قبا

نوعی لباس بلند مردانه

گفتی

گویی، انگار

اندر

در

شد

رفت

بخشایش

آمرزش، بخشاییدن

یزدان

ایزد، خداوند

بُوَد

باشد

دم

دما و گرما

خروشیدن

فریاد زدن

دگر

دیگر

بیگنه

منظور سیاوش است

فرود

پایین

پوزش

عذرخواهی

تنگ

محکم

بر

آغوش، بغل

اندر

در

اندر گرفت

آغاز کرد

یکی را

از یکی

ملوک

پادشاهان، سلطانان

ملوک عجم

پادشاهان ایران

رعیت

مردم

جور

ستم

خلق

مردم

فعل

کُنش، رفتار

کربت

غم، اندوه

غربت

غریبی، دور از خانمان

ایّام

روزها، روزگار، جمع یوم

چون

هنگامی که

رعیت

مردم

ولایت

کشور، سرزمین

خزانه

گنجینه

که

کس

فریاد

کمک

فریادرس

یاور، دستگیر

مصیبت

دشواری، سختی، رنج

بنده

برده

ار

اگر

باری

به هر روی، خلاصه

همی خواندند

می خواندند

زوال

نابودی، از بین رفتن

مملکت

کشور

عهد

روزگار

توان دانستن

می توانیم بدانیم

خلق

مردم

گرد آمدن

جمع شدن

گرد آمدن

جمع شدن

خَلق

مردم

مَلِک

پادشاه، سلطان

موجب

سبب، علت

گرد آمدن

جمع شدن

کرم

بخشش

برو

بر او

ایمن

در امان، دل آسوده

جورپیشه

ستمگر

سلطانی

پادشاهی

طرح

نقشه

آمدن

برآمدن، توانستن

به تعصب

به حمایت و جانب داری

نقصان

کم شدن، کاهش یافتن

بخشود

آمرزید، از گناه درگذشت

خیره سر

گستاخ و بی شرم، لجوج

ارتفاع

محصول زمین های زراعی

دادگر

عادل، منظور خداوند است

خستن

زخمی کردن، مجروح کردن

هشیوار

هشیار، هشیارانه، آگاهانه

سمن

یاسمن، گونه ای درخت گل

رعیّت

مردم زیردست، عموم مردم

کربت جور

اندوه حاصل از ظلم و ستم

ارتفاعِ ولایت

عایدات و درآمدهای مملکت

مقرّر شد

قرار گرفت، ثبات و دوام یافت

بریان

کباب شده و پخته شده بر آتش

چاره کنم

چاره ای بیندیشم، راهی پیدا کنم

کردار بد

منظور «بدگمانی نسبت به سیاوش»

اندیشه

بدگمانی، اندوه، ترس، اضطراب، فکر

تقویت

نیرو دادن، نیرومند ساختن، پشتیبانی

حشم

خدمتکاران، خویشان و زیردستان فرمانبر

گفت و گوی

منظور حقیقتِ ماجرای سیاوش و سودابه

موبد

روحانی زرتشتی، در اینجا به معنای مشاور

سوگند

راه و رسم در تشخیص خطاکار از درست کار

هیون

شتر، به ویژه شتر قوی هیکل و درشت اندام

مکاید

جمع مکیده یا مکیدت، کیدها، مکرها، حیله‌ها

تطاول

ستم و تعدی، به زور به چیزی دست پیدا کردن

پراندیشه

هراسان، بدگمان، اندوهگین، ترسان، مضطرب

تپش

اضطراب ناشی از گرمی و حرارت، گرمی و حرارت

درد سپهبد

منظور ارتباط بینِ سیاوش و همسرِ کاووس سودابه

شب آمد به روز

[از شدّت دود] روز شب شد، شب جای روز را گرفت

سپهبد

سردار و فرمانده سپاه، سپه سالار؛ منظور: کی کاووس

طرح ظلم افکندن

سبب پیدایش و گسترش ظلم شدن، بنیان ظلم نهادن

نعل

قطعه آهنی که به پاشنۀ کفش یا به سم ستور می زنند

تازی

اسبی از نژاد عربی با گردن کشیده و پاهای باریک، تیزپا

عجم

سرزمینی که ساکنان آن غیرعرب، به ویژه ایرانی باشند؛ ایران

نماز بردن

تعظیم کردن، عمل سر فرود آوردن در مقابل کسی برای تعظیم

تعصب

طرفداری یا دشمنی بیش از حد نسبت به شخص، گروه یا امری

دل گسل

آنچه سبب گسستن و آزرده شدن دل شود، ناگوار، دل شکن، دلخراش

کی

پادشاه، عنوان پادشاهانِ سلسله کیانی مانند کی قباد، کی کاووس، کی خسرو

سبو

کوزه، ظرف معمولا دسته دار از سفال یا جنس دیگر برای حمل یا نگه داشتن مایعات

نواختن

کسی را با گفتن سخنان محبت آمیز یا بخشیدن چیزی مورد محبت قرار دادن، نوازش کردن

کافور

دارویی خوش بو و سفید رنگ که خاصیت ضدعفونی کنندگی دارد و بر جسد می پاشند برای گندزدایی و کاستن بوی بدِ مُرده

دختر شاه هاماوران

منظور «سودابه»؛ کی کاووس پس از این که شاه هاماوران را شکست می دهد، افزون بر گرفتنِ باج و خراج، دخترش، سودابه را نیز به همسری برمی گزیند

زین تنگ خوار است اگر بگذرم

اگر قرار بر عبور از میان آتش باشد،  برای من آسان خواهد بود

 





دانش زبانی: معانی متفاوت برخی فعل ها

فصل 12 : گذر سیاوش از آتش

دانش زبانی

معانی متفاوت برخی فعل ها

معانی متفاوت برخی فعل ها:

به جمله های زیر توجّه کنید:

الف) او در مراغه رصد خانه‌ای بزرگ ساخت.

ساخت: بنا کرد

ب) آن نامدار، لشکری عظیم ساخت.

ساخت: پدید آورد، درست کرد

پ) استاد موسیقی، آهنگ زیبایی ساخت.

ساخت: پدید آورد، تصنیف کرد

ت) او با ناملایمات زندگی ساخت.

ساخت: کنار آمد، سازش کرد

فعل «ساخت» در هر یک از جمله های بالا کاربرد خاصّی دارد که با دیگری کاملاً متفاوت است؛ پس واژه «ساخت» در هر یک از کاربردهایش، فعل دیگری است.

فعل های«گذشت» و «گرفت» در کاربرد‌های مختلف تغییر معنا می دهند. به عبارات زیر توجه نمایید:

1- معانی متفاوت فعل «گذشت»:

الف) او از خیابان گذشت.

گذشت: عبور کرد

ب) مادر از خطای او گذشت.

گذشت: بخشود

پ) از دلش گذشت که این کار را انجام دهد.

گذشت: خطور کرد

ت) او از گفتن این حرف گذشت.

گذشت: منصرف شد

2- معانی متفاوت فعل «گرفت»:

الف) کتاب را از کتاب فروشی گرفت.

گرفت: ستاند

ب) دیروز خورشید گرفت.

گرفت: تیره شد

پ) لوله گرفت.

گرفت: بسته شد

ت) در بازی فوتبال پایم گرفت.

گرفت: منقبض شد

ث) گرفتم که شما راست می ‌گویید.

گرفت: می انگارم

ج) آب بینی اش را گرفت.

گرفت: پاک کرد

چ) به خاطر انفجار گوشش را گرفت.

گرفت: مسدود کرد



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



شعر «خوانِ هشتم» و معنی شعر

فصل 13 : خوانِ هشتم

درس سیزدهم

خوانِ هشتم

  • شاعر: اخوان ثالث
  • اثر: در حیاط کوچک پاییز در زندان
  • قالب شعر: آزاد (نیمایی)
  • وزن: فاعلاتن (رشته انسانی)

 

یادم آمد هان!

داشتم می گفتم: آن شب نیز

سورت سرمای دی بیدادها می کرد

و چه سرمایی، چه سرمایی

بادبرف و سوز وحشتناک

قلمرو فکری:

آری به یادم آمد، داشتم این را می گفتم: آن  شب هم  سوز و تندی  سرمای  زمستان  شدید بود. آه، چه  سرمایی! تند و استخوان سوز بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خوان

مرحله

هان

حرف آگاهانش

بیداد

ستم

سورت

تندی و تیزی، حدّت و شدّت

خوان هشتم

منظور خوانی است که رستم گرفتارش (چاه) شد

بادبرف

کولاک، بوران، برفی که با باد همراه باشد؛ از ترکیبات زیبای ساخت شاعر است

هان  ß  شبه جمله

«ها» در «بیدادها»  ß  نشانه زیادی

چه سرمایی  ß  جمله تعجبی

چه  ß  صفت تعجبی

قلمرو ادبی:

شب  ß  نماد بیداد و ستم

بیداد سورت سرمای دی  ß  جانبخشی، کنایه از شدت سرما

دی  ß  مجاز از زمستان، بیانگر ستم در جامعه

سرما، بادبرف، سوز و دی  ß  تناسب

هان و آن  ß  جناس

واژه آرایی عبارت «چه سرمایی»

پیام:

بیانگر بیداد حاکم بر جامعه

 

لیک خوشبختانه آخر سرپناهی یافتم جایی

گرچه بیرون تیره بود و سرد، همچون ترس

قهوه خانه گرم و روشن بود، همچو شرم ...

قلمرو فکری:

اما سرانجام جایی را برای سرپناه پیدا کردم. هر چند که بیرون از آن سرپناه، فضایی تیره و سرد (بی روح) همانند ترس و هراس بود؛ ولی داخل قهوه خانه (پناهگاه) چون شرم و حیا گرم و روشن بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

لیک

ولی

سرپناه

پناهگاه

لیک  ß  حرف پیوند همپایه ساز

خوشبختانه  ß  قید

آخر  ß  قید

قلمرو ادبی:

بیرون تیره بود و سرد، همچون ترس  ß  تشبیه

قهوه خانه گرم و روشن بود همچون شرم  ß  تشبیه

گرم و سرد  ß  تضاد

تیره و روشن  ß  تضاد

گرم و شرم  ß  جناس

تیره و سرد بودن ترس  ß  حس‌آمیزی

گرم و روشن بودن شرم  ß  حس‌آمیزی

سرد  ß  ایهام:

  • 1) در برابر گرم
  • 2) صمیمی نبودن

گرم  ß  ایهام:

  • 1) داغ
  • 2) صمیمی و پرمهر

واج آرایی حرف «ر»

پیام:

فضای یأس آلود و ستم زده جامعه

 

همگنان را خون گرمی بود.

قهوه خانه گرم و روشن، مرد نقال آتشین پیغام

راستی کانون گرمی بود.

قلمرو فکری:

 

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

همگنان

همگان، جمع همگن

نقّال

داستان گو

«را» در «همگنان را»  ß  نشانه دارندگی

قلمرو ادبی:

خون گرمی بود  ß  کنایه از صمیمیت و مهربانی

گرم، روشن و آتشین  ß  تناسب

آتشین پیغام  ß  کنایه از گیرایی سخن، حس‌آمیزی

کانون  ß  ایهام:

  • 1) انجمن
  • 2) آتشدان

کانون گرم  ß  ایهام:

  • 1) داغ
  • 2) صمیمی و پرمهر

واژه آرایی کلمه «گرم»

 

مرد نقّال – آن صدایش گرم، نایش گرم

آن سکوتش ساکت و گیرا

و دمش، چونان حدیث آشنایش گرم –

قلمرو فکری:

مرد نقال نیز سخنانش گرم و گیرا بود. همچنین سکوت و خاموشی اش دیگران را به سکوت وامی داشت و خاموشی اش سنگین، دلچسب و سخنش همانند داستان و روایت آشنای او (داستان های شاهنامه) دلنشین بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

نقّال

داستانگو

نای

نی، گلو

دم

نفس

چونان

مانند

حدیث آشنایش

داستان‌های شاهنامه یا داستان کشته شدن رستم

قلمرو ادبی:

نای  ß  مجاز از صدا و سخن

دم  ß  مجاز از سخن

ساکت بودن سکوت  ß  تشخیص

ساکت و سکوت  ß  همریشگی (رشته انسانی)

دمش چونان حدیث آشنایش گرم  ß  تشبیه

چونان  ß  ادات تشبیه

گرم بودن دم  ß  کنایه از گیرایی کلام

صدای گرم، نای گرم، دم گرم و حدیث گرم  ß  حس‌آمیزی

 

راه می رفت و سخن می گفت

چوبدستی منتشا مانند در دستش،

مست شور و گرم گفتن بود.

صحنه میدانک خود را تند و گاه آرام می پیمود.

قلمرو فکری:

[مرد نقّال] در حالی که راه می رفت سخن می گفت، داستان های شاهنامه را روایت می کرد. چوب دستی، همچون عصا در دست داشت و غرق  شور و گرم گفتن بود. میدان کوچک قهوه  خانه را گاهی تند و گاهی آرام می پیمود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شور

شوق، وجد، هیجان

پیمودن

طی کردن

منتشا

نوعی عصا که از چوب گره دار ساخته می شود و معمولا درویشان و قلندران به دست می گیرند؛ برگرفته از نام منتشا (شهری در آسیای صغیر)

«ک» در میدانک  ß  «ک» خُردداشت

قلمرو ادبی:

چوبدستی منتشا مانند  ß  تشبیه

مست شور  ß  اضافه استعاری

مست شور  ß  کنایه از این که هیجان همه وجودش را فراگرفته بود و غرق آن کار بود؛ استعاره پنهان

گرم گفتن  ß  کنایه از سرگرم سخن گفتن با تمام وجود

گرم گفتن  ß  حس‌آمیزی

تند و آرام  ß  تضاد

 

همگنان خاموش.

گرد بر گردش، به کردار صدف بر گرد مروارید،

پای تا سر گوش

قلمرو فکری:

از سوی دیگر همان گونه که صدف، مروارید را احاطه می کند؛ حاضران قهوه خانه نیز مرد نقّال را احاطه کرده بودند و با تمام وجود به سخنان او گوش فرا می دادند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

همگنان

همگان

خاموش

ساکت

گرد بر گرد

پیرامون

به کردار

مانند

قلمرو ادبی:

گرد بر گردش به کردار صدف بر گرد مروارید  ß  تشبیه مرکب:

  • مردم دور او جمع شده بودند (مشبه)
  • همان طوری که صدف مروارید را فرا می گیرد (مشبه به)
  • خاموش و پای تا سر گوش (وجه شبه)

به کردار  ß  ادات تشبیه

مروارید و صدف  ß  مراعات نظیر

پای تا سر  ß  مجاز از همه وجود

پای تا سر گوش  ß  کنایه از بسیار دقیق گوش دادن

پا، سر و گوش  ß  تناسب

واژه آرایی کلمه «گرد»

واج آرایی حروف «گ»،«د» و «ر»

 

– «هفت خوان را زاد سرو مرو،

یا به قولی «ماخ سالار» آن گرامی مرد،

آن هریوۀ خوب و پاک آیین روایت کرد:

خوان هشتم را

من روایت می کنم اکنون ...

من که نامم ماث» ...

قلمرو فکری:

هفت خوان را آزاد سرو مروی و یا به قولی «ماخ سالار» آن مرد ارجمند و آن هراتی خوب و پاک دین این گونه روایت می کرد ... اما خوان هشتم را اکنون من شاعر برایتان روایت می کنم من که نامم «ماث» (مهدی اخوان ثالث) است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مرو

شهر مرو

قول

گفته

پاک آیین

زرتشتی

ماث

مهدی اخوان ثالث

ماخ سالار

یکی دیگر از راویان شاهنامه که اهل هرات بود

هریوه

هروی، منسوب به هرات (شهری در افغانستان)

زادسرو

مخفف آزاد سرو یکی از راویان شاهنامه که اهل مرو بود

هریوه  ß  صفت نسبی

قلمرو ادبی:

سرو و مرو  ß  جناس

مرو و مرد  ß  جناس

مرد و کرد  ß  جناس

واژه آرایی کلمه «من»

واج آرایی حرف «م»

 

همچنان می رفت و می آمد.

همچنان می گفت و می گفت و قدم می زد

قلمرو فکری:

[مرد نقّال] همچنان در فضای قهوه خانه گام برمی داشت و همچنان داستان مرگ رستم را روایت می کرد و این گونه می گفت.

قلمرو ادبی:

می رفت و می آمد  ß  تضاد

واژه آرایی کلمه «می گفت»

واج آرایی حرف «م»

 

قصّه است این، قصّه، آری قصّه درد است

شعر نیست،

این عیار مهر و کین و مرد و نامرد است

بی عیار و شعر محض خوب و خالی نیست

هیچ – همچون پوچ – عالی نیست.

قلمرو فکری:

سخن من، داستان درد و رنج مردم است و متکی بر واقعیت. شعری نیست که بر خیال استوار باشد. این داستان، اندازهٔ مِهر یک مرد (رستم) و کینهٔ یک نامرد (شغاد) را بیان می کند و افشاکنندهٔ خیانت نامردان است. همچون شعرهای بدون درون مایه نیست که فقط ظاهری آراسته داشته باشد. شعر من متعهد و لبریز از حقیقت است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

مهر

مهربانی، عشق

محض

هر چیز خالص، بی غش، بی آلایش

هیچ – همچون پوچ – عالی نیست

شعری که هیچ باشد مانند پوچ و خالی، عالی نیست و ارزشی ندارد

این  ß  ضمیر اشاره

مرجع «این» در عبارت «این عیار»  ß  قصه

قلمرو ادبی:

است و نیست  ß  تضاد

مهر و کین  ß  تضاد

مرد و نامرد  ß  تضاد

مهر و مرد  ß  لف و نشر

کین و نامرد  ß  لف و نشر

هیچ همچون پوچ عالی نیست  ß  متناقض نما، تشبیه

خالی و عالی  ß  جناس

واژه آرایی کلمات «قصه»، «است» و «نیست»

واج آرایی حروف«س» و «چ»

توضیح:

قصّهٔ درد، بیان روایت مرگ ناجوانمردانهٔ رستم به دست شغاد و مکراندیشی نامردمانی که تهی از جوانمردی اند

 

این گلیم تیره بختی هاست

خیس خون داغ سهراب و سیاوش ها،

روکش تابوت تختی هاست

قلمرو فکری:

شعر من، گلیم تیره بختی ها و درد و رنج این جامعه است و به خون داغ سهراب ها و سیاوش ها آغشته شده و روکش تابوت پهلوانی چون تختی گردیده است و هنوز تازه است. پهلوانانی چون سهراب و سیاوش و تختی که هر سه ناجوانمردانه کشته شدند.

قلمرو ادبی:

این گلیم تیره بختی هاست  ß  تشبیه

گلیم تیره بختی  ß  اضافه تشبیهی

سهراب، سیاوش  ß  تلمیح به داستان سیاوش و سهراب، نماد انسانهای ستم دیده و پاکدامن

خیس خون بودن  ß  کنایه از تر و تازه بودن

داغ  ß  ایهام:

  • 1) گرم
  • 2) درد و سوگ

روکش تابوت تختی  ß  کنایه از ملی بودن ماجراست، تلمیح

روکش تابوت تختی هاست  ß  تشبیه قصه خوان هشتم به روکش تابوت تختی، کنایه از اینکه شعر من ملی است

 

اندکی اِستاد و خامش ماند

پس هماوای خروش خشم

با صدایی مرتعش لحنی رجز مانند و دردآلود

خواند:

قلمرو فکری:

مرد نقال بازایستاد و ساکت شد، پس با صدای خشم آلود و لرزان و آهنگی رجزگونه و دردناک این گونه گفت:

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اِستاد

ایستاد

خامش

خاموش

هماوا

همصدا

مرتعش

لرزنده، دارای ارتعاش

رجز

شعری که در میدان جنگ برای مفاخره می خوانند

هماوا  ß  وندی: هم (وند) + آوا (اسم)

قلمرو ادبی:

خروش خشم  ß  استعاره پنهان

رجز مانند  ß  تشبیه

لحنی رجز مانند  ß  کنایه از کوبنده و دشمن کوب

 

آه

دیگر اکنون آن عمادِ تکیه و امّید ایرانشهر

شیرمردِ عرصه ناوردهای هول

پورِ زالِ زر جهان پهلو

آن خداوند و سوار رخش بی مانند

قلمرو فکری:

آه، دیگر آن تکیه گاه و امید کشور ایران و شیرمرد میدان های ترسناک جنگ، فرزند زال، پهلوان جهان، آن صاحب و سوار رخش بی همتا

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

عماد تکیه

تکیه گاه

شهر

کشور

عرصه

گستره، میدان

ناورد

نبرد

هول

ترسناک، وحشت انگیز

پور

فرزند پسر

زر

لقب زال، پدر رستم

خداوند

صاحب

خداوند و سوار رخش

منظور رستم است

جهان پهلو

جهان پهلوان؛ منظور رستم است

عماد

تکیه گاه، نگاه دارنده، آنچه بتوان بدان تکیه کرد

آه  ß  شبه جمله

قلمرو ادبی:

عماد  ß  استعاره از رستم؛‌ رستم نماد همه پهلوانانی است که در جامعه، دیگر مورد احترام و ارزش نیستند و با نیرنگ از میان رفته اند

ایرانشهر  ß  مجاز از مردم ایران

شیرمرد  ß  تشبیه

 

آن که هرگز – چون کلید گنج مروارید–

گم نمی شد از لبش لبخند،

خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان،

خواه روز جنگ و خورده بهر کین سوگند

قلمرو فکری:

و آن کسی که هرگز خنده از لبانش دور نمی شد، چه در روز صلح که برای مهر و دوستی پیمان بسته و چه در روز جنگ که برای کینه و انتقام سوگند خورده است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کین

کینه، انتقام

بهر

برای

بسته مهر را پیمان

پیمان مهر بسته

خواه  ß  حرف ربط دوگانه

«را» در عبارت «بسته مهر را پیمان»  ß  «را»ی فک اضافه (اضافه گسسته)

قلمرو ادبی:

چون کلید ... لبخند  ß  تشبیه:

  • کلید  ß  مشبه به
  • خنده  ß  مشبه

گنج  ß  استعاره از دهان

مروارید  ß  استعاره از دندان

کلید، گنج و مروارید  ß  تناسب

گم نشدن لبخند  ß  کنایه از لبخند همیشگی داشتن

صلح و جنگ  ß  تضاد

مهر و کین  ß  تضاد

واژه آرایی کلمه «خواه»

 

آری اکنون شیر ایران شهر

تهمتن گُرد سجستانی

کوه کوهان، مردِ مردستان، رستم دستان،

در تگ تاریک ژرف چاه پهناور،

کشته هر سو بر کف و دیوارهایش نیزه و خنجر،

چاه غدر ناجوانمردان

چاه پستان، چاه بی دردان،

چاه چونان ژرفی و پهناش، بی شرمیش ناباور

و غم انگیز و شگفت آور،

قلمرو فکری:

آری، اکنون رستم این شیر ایران زمین، دلاور و پهلوان سیستانی، مظهر استواری و مردانگی، فرزند زال، در ته چاه تاریک و عمیق و پهناوری که از هر سوی بر کف و دیواره هایش نیزه و خنجر کاشته شده، گرفتار گشته بود. در چاه مکر و نیرنگ ناجوانمردان، چاه فرومایگان و بی دردان، چاهی که بی شرمیش همچون عمق و پهنایش باور نکردنی و غم انگیز و شگفت آور بود،

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گُرد

پهلوان

مردستان

جای مردخیز

کوهان

استوارترین کوه

دستان

لقب زال، پدر رستم

تگ

ته

ژرف

عمیق

کشته

کاشته

غدر

خیانت، نابکاری

پست

فرومایه

بی درد

بی رگ، بی غیرت

سجستانی

سکستانی، سیستانی، سرزمین سکاها

تهمتن

دارنده بدن نیرومند، زورمند، شجاع، دلیر

ایران شهر

کشور ایران؛ در عهد ساسانیان به کشور ایران، ایران شهر گفته می شد

تهمتن  ß  تهم + تن

کوهان  ß  «ان» جمع برای کوه به کار برده است، آشنایی زدایی (استوارترین کوه)

قلمرو ادبی:

شیر ایران  ß  استعاره از رستم

کوه  ß  استعاره از رستم

کوه کوهان  ß  اغراق

مرد و مردستان  ß  همریشگی (ستان: پسوند مکان)

مرد  ß  نماد نیرومندی

تاریک، ژرف و چاه  ß  تناسب

کشته هر سو ... خنجر  ß  استعاره پنهان

نیزه و خنجر  ß  تناسب

چاه چونان ... ناباور  ß  تشبیه

واژه آرایی کلمه «چاه»

واج آرایی مصوّت «ــِـ» در عبارت «تگ تاریک ژرف چاه پهناور» (تتابع اضافات)

 

آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند.

در بن این چاه آبش زهر شمشیر و سنان گم بود:

پهلوان هفت خوان اکنون

طعمه دام و دهان خوان هشتم بود.

قلمرو فکری:

آری رستم اکنون با اسب غیرتمند و دلاور خویش، در ته چاهی که به جای آب، زهر شمشیر و نیزه داشت، ناپدید شده و در دام دهان این خوان هشتم (چاه) گرفتار گشته بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بن

ته

سنان

سرنیزه

پهلوان هفت خوان

منظور رستم است

قلمرو ادبی:

رخش غیرتمند  ß  تشخیص

بن، چاه و آب  ß  تناسب

شمشیر و سنان  ß  تناسب

آبش زهر و شمشیر و سنان  ß  تشبیه

گم بودن  ß  کنایه از ناپیدا بودن

طعمه دام و دهان خوان هشتم  ß  تشبیه

طعمه بودن  ß  کنایه از در اختیارِ خود نبودن و گرفتار بودن

دهان خوان هشتم  ß  اضافه استعاری

خوان هشتم  ß  استعاره از چاه

واج آرایی حرف «ن» و مصوّت «ــِـ» در عبارت «طعمه دام و دهان خوان هشتم»

 

و می اندیشید

که نبایستی بگوید هیچ

بس که بی شرمانه و پست است این تزویر.

چشم را باید ببندد، تا نبیند هیچ ...

قلمرو فکری:

رستم با خود می اندیشید که دیگر نباید چیزی بگوید چرا که این فریب و دشمنی، بسیار بی شرمانه و پست بود و او باید در برابر این نیرنگ، چشم های خود را ببندد تا دیگر چیزی نبیند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

نبایستی

نباید

تزویر

فریب و دورویی

این تزویر  ß  موصوف و صفت:

  • این  ß  صفت اشاره
  • تزویر  ß  موصوف

قلمرو ادبی:

پست و است  ß  جناس

چشم، ببندد و نبیند  ß  تناسب

واج آرایی حرف «ب» در عبارت «چشم را باید ببندد، تا نبیند»

 

بعد چندی که گشودش چشم

رخش خود را دید،

بس که خونش رفته بود از تن

بس که زهر زخم ها کاریش

گویی از تن حس و هوشش رفته بود و داشت می خوابید

قلمرو فکری:

پس از این که چشمانش را گشود، رخش خود را دید که خون زیادی از تنش خارج شده و از بس که شدت زخم هایش مؤثر و کشنده بود؛ انگار که هوش و توانش را از دست داده و در حال جان دادن بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گشودن

باز کردن

گشودش چشم

چشم خود را گشود

خونش رفته بود از تن

خون از تنش رفته بود

کاری

مؤثّر

گویی

مثل اینکه

از تن حس و هوشش

از تنش حس و هوش

زخم کاری

ضربه مؤثر یا زخمی که موجب مرگ می شود

«ش» در عبارت «گشودش چشم»  ß  جهش ضمیر، مضاف الیه

«ش» در عبارت «خونش رفته بود از تن»  ß  جهش ضمیر، مضاف الیه

«ش» در عبارت «هر زخم‌ها کاریش»  ß  جهش ضمیر، مضاف الیه برای «زخم»

«ش» در عبارت «از تن حس و هوشش»  ß  جهش ضمیر

مرجع ضمیر «ش» در «هوشش»  ß  رخش

قلمرو ادبی:

زهر زخم  ß  شدت کشندگی زخم، اضافه تشبیهی

واژه آرایی کلمه «‌بس»

حس و هوشش رفته بود و داشت می خوابید:کنایه از اینکه مرگ رخش رسیده بود

 

از تن خود – بس بتر از رخش –

بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش.

رخش را می دید و می پایید.

رخش آن طاق عزیز، آن تای بی همتا

رخش رخشنده

با هزاران یادهای روشن و زنده

قلمرو فکری:

او از تن خود که بدتر از رخش زخمی شده بود، آگاهی نداشت و توجهی به خودش نمی کرد و مراقب رخش بود. رخش آن یکتای گرامی، آن بی همتای بی مانند، رخش درخشان و زیبایی که هزاران خاطره خوش از او به یاد داشت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بتر

مخفف بدتر

تا

مترادف طاق، یکی

رخشنده

تابان، رخشان

نبودش اعتنا با خویش

اعتنا به خودش نمی کرد

پاییدن

مراقب بودن، مواظب بودن

طاق

فرد، یکتا، بی همتا؛ سقف سازه‌ای منحنی که زیر پل یا روی دروازه، رواق و مانند آنها می سازند؛ در معنای مجازی، بخش قوسی هر چیز مانند ابرو، محراب، ایوان و کمان؛ ایوان سقف دار، رواق

قلمرو ادبی:

تای بی همتا  ß  متناقض نما

رخش و رخشنده  ß  اشتقاق (هم خانواده)

یاد روشن  ß  حس‌آمیزی

واج آرایی حرف «ت، ط»

 

گفت در دل: «رخش! طفلک رخش!

آه!»

این نخستین بار شاید بود

کان کلید گنج مروارید او گم شد.

قلمرو فکری:

رستم در دل خود این گونه می گفت: بیچاره رخش، و این برای نخستین بار بود که لبخند از لبان رستم دور می شد؛ زیرا رخش گرامی خود را آغشته به خون و نزار می دید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

رخش

آمیختگی رنگ سرخ و سفید

ک (طفلک)

تحبیب (دوست داشتن و مهربانی)

«ک» در عبارت «طفلک»  ß  تحبیب (دوست داشتن و مهربانی)

آه  ß  شبه جمله

قلمرو ادبی:

واژه آرایی کلمه «رخش»

کلید  ß  استعاره از خنده

گنج  ß  استعاره از دهان

مروارید  ß  استعاره از دندان

کلید، گنج و مروارید  ß  تناسب

گم شدن کلید گنج مروارید  ß  کنایه از لبخند نزدن

 

ناگهان انگار

بر لب آن چاه

سایه‌ای را دید

او شغاد آن نابرادر بود

که درون چه نگه می کرد و می خندید.

و صدای شوم و نامردانه اش در چاهسار گوش می پیچید ...

قلمرو فکری:

ناگهان گویی در کنار آن چاه سایه ای را دید. آن سایه شغاد نابرادریش بود که به درون چاه نگاه می کرد و می خندید و صدای شوم و نامردانه اش در گوش رستم می پیچید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شغاد

برادر ناتنی رستم

شوم

بدشگون، ناخجسته

می پیچید

طنین انداز می شد

سار

مانند

چاهسار

دهانه چاه، جایی که چاه بسیار است

قلمرو ادبی:

نابرادر  ß  ایهام:

  • 1) ناتنی
  • 2) نابکار، نامرد

چَه و چاهسار  ß  اشتقاق

چاهسار گوش  ß  اضافه تشبیهی

  • سار  ß  ادات تشبیه

 

باز چشم او به رخش افتاد – اما ... وای!

دید،

رخش زیبا، رخش غیرتمند

رخش بی مانند

با هزارش یاد بود خوب، خوابیده است

آن چنان که راستی گویی

آن هزاران یادبود خوب را در خواب می دیده است ...

قلمرو فکری:

دوباره چشم رستم به رخش افتاد؛ اما افسوس که رخش زیبا و غیرتمند و بی همتای او با آن همه خاطرات خوشی که با او داشته، مرده است؛ آنچنان که انگار آن خاطرات خوش را در خواب می دیده است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

وای

افسوس

«ش» در عبارت «هزارش یادبود خوب»  ß  جهش ضمیر، مضاف الیه

وای  ß  شبه جمله

قلمرو ادبی:

چشم  ß  مجاز از نگاه

رخش غیرتمند  ß  جانبخشی

خوب و خواب  ß  جناسواره

خوابیده است  ß  کنایه از مرده است

واژه‌آرایی کلمه «رخش»

واج آرایی حروف «خ»، «د»، «ر»، «ز» و «ش»

 

بعد از آن تا مدتی تا دیر

یال و رویش را

هی نوازش کرد هی بویید هی بوسید

رو به یال و چشم او مالید ...

قلمرو فکری:

پس از آن تا مدتی تا زمانی دراز، پیاپی یال و روی رخش را نوازش کرد و بویید و بوسید. چهره اش را به یال و چشم رخش مالید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

یال

موی گردن

دیر

مدتی دراز

هی

واژه‌ای عامیانه به معنای پیوسته و پیاپی

هی:قید

قلمرو ادبی:

واژه آرایی کلمه «هی»

دیر و مدت  ß  تناسب

رو و چشم  ß  تناسب

بویید و بوسید  ß  جناس

 

مرد نقّال از صدایش ضجّه می بارید و نگاهش مثل خنجر بود:

«و نشست آرام، یال رخش در دستش

باز با آن آخرین اندیشه ها سرگرم

جنگ بود این یا شکار؟ آیا

میزبانی بود یا تزویر؟

قلمرو فکری:

از صدای مرد نقّال، ناله و زاری همچون باران می بارید، بسیار ناراحت و خشمگین بود و نگاهش تیز و گیرا بود. رستم آرام در کنار رخش نشست در حالی که یال رخش در دستش بود، در این اندیشه فرورفته بود که آمدن به این دشت برای شکار نبود؛ بلکه برای به دام انداختن و کشتن او بود؛ این میزبانی نبود. بلکه فریب و نیرنگ دشمنان بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

تزویر

دورویی

ضجه

ناله و فریاد با صدای بلند، شیون

قلمرو ادبی:

ضجّه می بارید  ß  استعاره پنهان؛ کنایه از اینکه بسیار اندوهناک بود

نگاهش مثل خنجر بود  ß  تشبیه

سرگرم  ß  کنایه از مشغول بودن

یا و آیا  ß  جناس

باز و با  ß  جناس

یال و یا  ß  جناس

جنگ بود این یا شکار  ß  پرسش انکاری

میهمانی بود یا تزویر  ß  پرسش انکاری

واج آرایی حرف «ش» و مصوّت «ا»

 

قصه می گوید که بی شک می توانست او اگر می خواست

که شغاد نابرادر را بدوزد همچنان که دوخت با کمان و تیر

بر درختی که به زیرش ایستاده بود

و بر آن بر تکیه داده بود

و درون چه نگه می کرد

قلمرو فکری:

داستان این گونه می گوید: او اگر می خواست می توانست شغاد نابرادر را بکشد؛ همچنان که قبل از مردن با تیری شغاد را بر درختی که در زیرش ایستاده بود دوخت و کشت.

قلمرو زبانی:

مرجع «ش» در «زیرش»  ß  درخت

بر آن بر  ß  دو حرف اضافه برای یک متمم

قلمرو ادبی:

قصّه می گوید  ß  تشخیص

نابرادر  ß  ایهام:

  • 1) ناتنی
  • 2) ناجوانمرد

کمان و تیر  ß  تناسب

ایستاده و داده  ß  قافیه (بود  ß  ردیف)

می توانست او اگر می خواست  ß  یادآور ضرب المثل «خواستن توانستن است»

 

قصه می گوید:

این برایش سخت آسان بود و ساده بود.

همچنان که می توانست او اگر می خواست

کان کمند شصت خم خویش بگشاید

و بیندازد به بالا بر درختی گیره ای، سنگی و فراز آید

قلمرو فکری:

داستان این گونه می گوید: این کار برای رستم بسیار ساده بود. همانگونه که می توانست اگر می خواست کمند بلند خودش را باز کند و به درخت یا گیره‌ای بیندازد و بالا بیاید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سخت

بسیار

کان

که آن

فراز آید

بالا بیاید

خم کمند

حلقه و پیچ و تاب کمند

کمند

ریسمانی که در وقت جنگ یا شکار در گردن دشمن یا شکار انداخته به دنبال خود بکشند

سخت آسان  ß  وابستهٔ وابسته، قیدِ صفت

قلمرو ادبی:

سخت  ß  ایهام تضاد با «آسان»

کمند شصت خم  ß  مجاز یا کنایه از بسیار بلند

 

ور بپرسی راست گویم راست

قصّه بی شک راست می گوید

می توانست او اگر می خواست

لیک ...

قلمرو فکری:

اگر راستش را بپرسی (بخواهی) من می گویم که آری راست بود. بدون شک قصه راست می گوید او می توانست که خود را نجات دهد اگر می خواست. اما ... [رستم پیروزمندانه مرگ را پذیرفت. او مرگ را از زندگانی که در آن به راحتی برادرکشی می شود برتر شمرد].

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ور

و اگر

لیک

لیکن، ولی، اما

قلمرو ادبی:

گویم و می گوید  ß  اشتقاق (هم خانواده)

قصه می گوید  ß  جانبخشی

واژه آرایی کلمه «راست»

واج آرایی حرف «س»

پیام:

می توانست او اگر می خواست  ß  یادآور ضرب المثل خواستن توانستن است

 





«شعرخوانی: ای میهن!» و معنی شعر

فصل 13 : خوانِ هشتم

شعرخوانی

ای میهن!

  • نویسنده: ابوالقاسم لاهوتی
  • قالب: غزل
  • وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (ت تن تن تن) (رشته انسانی)

 

تنیده یاد تو در تار و پودم، میهن ای میهن!                   بود لبریز از عشقت وجودم؛ میهن ای میهن!

قلمرو فکری:

ای میهن من! یاد تو، در تار و پود من تنیده شده و وجود من لبریز از عشق تو است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تنیده

در هم بافته

بود

می باشد

پود

رشته‌ای که در پهنای پارچه بافته می شود

تار

رشته‌هایی که در طول پارچه بافته می شود

بیت ß   6 جمله

قلمرو ادبی:

پودم و وجودم ß   قافیه (میهن ای میهن  ß  ردیف)

ای میهن  ß  جانبخشی

تنیده یاد تو  ß  استعاره پنهان؛ یاد تو مانند تار به وجود من تنیده شده است

تار و پود  ß  تضاد

تار و پود  ß  استعاره از همه وجود

بود لبریز از عشقت، وجودم  ß  استعاره پنهان؛ عشق تو مانند باده‌ای است که وجود من را فراگرفته است

واژه آرایی کلمه «میهن»

واج آرایی حروف «ب» و «د»

پیام:

میهن دوستی

 

تو بودم کردی از نابودی و با مهر پروردی                        فدای نام تو بود و نبودم؛ میهن ای میهن!

قلمرو فکری:

ای وطن، تو مرا از نابودی و نیستی بیرون آوردی و به من هویت دادی و مرا با محبت در خودت پرورش دادی. ای وطن، تمام وجود و هستی من فدای تو باد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بود

هست

نابودی

نیستی

مهر

عشق

پروردی

پرورش دادی

بود و نبود

هست و نیست

بیت ß   5 جمله

قلمرو ادبی:

نبودم ß   قافیه (میهن ای میهن  ß  ردیف)

ای میهن  ß  جانبخشی

بود و نبود  ß  تضاد

بود و نبود  ß  کنایه از همه وجود

واژه آرایی کلمه «میهن»

واج آرایی حروف «ب» و «د»

پیام:

میهن دوستی

 

به هر مجلس به هر زندان به هر شادی به هر ماتم                  به هر حالت که بودم با تو بودم؛ میهن ای میهن!

قلمرو فکری:

ای میهن! در هر مجلس یا زندان، در هر شادی یا سوگواری، در هر حالتی که بوده ام با تو بوده ام.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

به

در

ماتم

سوگ

بیت ß   8 جمله

به هر مجلس  ß  حذف عبارت «که بودم» به قرینه لفظی

به هر زندان  ß  حذف عبارت «که بودم» به قرینه لفظی

به هر شادی  ß  حذف عبارت «که بودم» به قرینه لفظی

به هر ماتم  ß  حذف عبارت «که بودم» به قرینه لفظی

قلمرو ادبی:

بودم ß   قافیه (میهن ای میهن  ß  ردیف)

ای میهن  ß  جانبخشی

به هر مجلس ... ماتم  ß  کنایه از در هر حالتی

مجلس و زندان  ß  ‌تضاد

شادی و ماتم  ß  تضاد

واژه آرایی کلمات «میهن»، «به» و «هر»

واج آرایی حرف «ب»

پیام:

میهن دوستی

 

اگر مستم اگر هشیار اگر خوابم اگر بیدار                       به سوی تو بود روی سجودم؛ میهن ای میهن!

قلمرو فکری:

ای میهن! اگر دیوانه باشم یا عاقل و هوشیار، اگر خواب باشم یا که بیدار، در هر حالی که باشم، تو همچون قبله ای برای من هستی که همیشه رو به تو اقتدا می کنم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

بُوَد

می باشد

بیت ß   7 جمله

مستم  ß  جمله اسنادی:

  • مست  ß  مسند
  • ــَـم  ß  فعل اسنادی (هستم)

اگر هشیار  ß  حذف فعل «هستم» به قرینه لفظی

اگر بیدار  ß  حذف فعل «هستم» به قرینه لفظی

روی سجود  ß  اضافه اقترانی (همراهی)

قلمرو ادبی:

سجودم ß   قافیه (میهن ای میهن  ß  ردیف)

ای میهن  ß  جانبخشی

مست و هشیار  ß  تضاد

خواب و بیدار  ß  تضاد

اگر مستم ... بیدار  ß  کنایه از «در هر حالتی»

سوی و روی  ß  جناس

واژه آرایی کلمات «میهن» و «اگر»

واج آرایی حرف «ر»

پیام:

میهن دوستی

 

به دشت دل گیاهی جز گل رویت نمی روید                   من این زیبا زمین را آزمودم؛ میهن ای میهن!

قلمرو فکری:

ای میهن! در دشت دلم، گیاهی جز گل روی تو نمی روید. من دلم را که مانند زمین زیباست بارها آزموده ام.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

آزمودن

آزمایش کردن

بیت ß   4 جمله

زیبا زمین  ß  ترکیب وصفی وارون (زمین زیبا)

قلمرو ادبی:

آزمودم ß   قافیه (میهن ای میهن  ß  ردیف)

ای میهن  ß  جانبخشی

دشت دل  ß  اضافه تشبیهی

گل روی  ß  اضافه تشبیهی

زیبا زمین  ß  استعاره از دل

روی داشتن میهن  ß  جانبخشی

واژه آرایی کلمه «میهن»

پیام:

در دل من تنها زیباییِ میهن جای گرفته است





معنی واژگان درس «خوان هشتم»

فصل 13 : خوانِ هشتم

معنی واژگان درس «خوان هشتم»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خوان

مرحله

هان

حرف آگاهانش

بیداد

ستم

سرپناه

پناهگاه

همگنان

همگان، جمع همگن

نقّال

داستان گو

خاموش

ساکت

نای

نی، گلو

دم

نفس

چونان

مانند

شور

شوق، وجد، هیجان

پیمودن

طی کردن

گرد بر گرد

پیرامون

به کردار

مانند

مرو

شهر مرو

قول

گفته

پاک آیین

زرتشتی

ماث

مهدی اخوان ثالث

مهر

مهربانی، عشق

خداوند و سوار رخش

منظور رستم است

اِستاد

ایستاد

خامش

خاموش

هماوا

همصدا

مرتعش

لرزنده، دارای ارتعاش

عماد تکیه

تکیه گاه

شهر

کشور

عرصه

گستره، میدان

ناورد

نبرد

هول

ترسناک، وحشت انگیز

پور

فرزند پسر

زر

لقب زال، پدر رستم

خداوند

صاحب

کین

کینه، انتقام

بهر

برای

بسته مهر را پیمان

پیمان مهر بسته

پهلوان هفت خوان

منظور رستم است

گُرد

پهلوان

مردستان

جای مردخیز

کوهان

استوارترین کوه

دستان

لقب زال، پدر رستم

تگ

ته

ژرف

عمیق

کشته

کاشته

غدر

خیانت، نابکاری

پست

فرومایه

بی درد

بی رگ، بی غیرت

بن

ته

سنان

سرنیزه

نبایستی

نباید

تزویر

فریب و دورویی

گشودن

باز کردن

گشودش چشم

چشم خود را گشود

خونش رفته بود از تن

خون از تنش رفته بود

کاری

مؤثّر

گویی

مثل اینکه

از تن حس و هوشش

از تنش حس و هوش

بتر

مخفف بدتر

تا

مترادف طاق، یکی

رخشنده

تابان، رخشان

وای

افسوس

شغاد

برادر ناتنی رستم

شوم

بدشگون، ناخجسته

می پیچید

طنین انداز می شد

سار

مانند

یال

موی گردن

دیر

مدتی دراز

تزویر

دورویی

فراز آید

بالا بیاید

سخت

بسیار

کان

که آن

ور

و اگر

لیک

لیکن، ولی، اما

تنیده

در هم بافته

بُوَد

می باشد

بود

هست

نابودی

نیستی

مهر

عشق

پروردی

پرورش دادی

بود و نبود

هست و نیست

آزمودن

آزمایش کردن

به

در

ماتم

سوگ

خم کمند

حلقه و پیچ و تاب کمند

نبودش اعتنا با خویش

اعتنا به خودش نمی کرد

پاییدن

مراقب بودن، مواظب بودن

سورت

تندی و تیزی، حدّت و شدّت

رخش

آمیختگی رنگ سرخ و سفید

جهان پهلو

جهان پهلوان؛ منظور رستم است

ضجه

ناله و فریاد با صدای بلند، شیون

ک (طفلک)

تحبیب (دوست داشتن و مهربانی)

محض

هر چیز خالص، بی غش، بی آلایش

چاهسار

دهانه چاه، جایی که چاه بسیار است

سجستانی

سکستانی، سیستانی، سرزمین سکاها

هی

واژه‌ای عامیانه به معنای پیوسته و پیاپی

تهمتن

دارنده بدن نیرومند، زورمند، شجاع، دلیر

پود

رشته‌ای که در پهنای پارچه بافته می شود

تار

رشته‌هایی که در طول پارچه بافته می شود

زخم کاری

ضربه مؤثر یا زخمی که موجب مرگ می شود

ماخ سالار

یکی دیگر از راویان شاهنامه که اهل هرات بود

عماد

تکیه گاه، نگاه دارنده، آنچه بتوان بدان تکیه کرد

هریوه

هروی، منسوب به هرات (شهری در افغانستان)

رجز

شعری که در میدان جنگ برای مفاخره می خوانند

خوان هشتم

منظور خوانی است که رستم گرفتارش (چاه) شد

حدیث آشنایش

داستان‌های شاهنامه یا داستان کشته شدن رستم

زادسرو

مخفف آزاد سرو یکی از راویان شاهنامه که اهل مرو بود

ایران شهر

کشور ایران؛ در عهد ساسانیان به کشور ایران، ایران شهر گفته می شد

بادبرف

کولاک، بوران، برفی که با باد همراه باشد؛ از ترکیبات زیبای ساخت شاعر است

کمند

ریسمانی که در وقت جنگ یا شکار در گردن دشمن یا شکار انداخته به دنبال خود بکشند

منتشا

نوعی عصا که از چوب گره دار ساخته می شود و معمولا درویشان و قلندران به دست می گیرند؛ برگرفته از نام منتشا (شهری در آسیای صغیر)

طاق

فرد، یکتا، بی همتا؛ سقف سازه‌ای منحنی که زیر پل یا روی دروازه، رواق و مانند آنها می سازند؛ در معنای مجازی، بخش قوسی هر چیز مانند ابرو، محراب، ایوان و کمان؛ ایوان سقف دار، رواق

هیچ – همچون پوچ – عالی نیست

شعری که هیچ باشد مانند پوچ و خالی، عالی نیست و ارزشی ندارد

 



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



متن و ابیات درس «سی مرغ و سیمرغ» و معنی درس

فصل 14 : سی مرغ و سیمرغ

درس چهاردهم

سی مرغ و سیمرغ

  • شاعر: عطّار نیشابوری
  • اثر: منطق الطّیر
  • قالب شعر: مثنوی
  • وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رشته انسانی)

 

نکته:

در تمام ابیات تمثیل دیده می شود

 

مجمعی کردند مرغان جهان                              آنچه بودند آشکارا و نهان

قلمرو فکری:

همۀ پرندگان شناخته و ناشناختۀ جهان، در جایی گرد آمدند و جلسه ای تشکیل دادند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مجمع

محل اجتماع، انجمن

مجمعی کردند

در جایی جمع شدند

مرغ

پرنده

بودند

وجود داشتند

آشکارا

شناخته شده

نهان

ناشناخته

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

جهان و نهان ß   قافیه

آشکارا و نهان  ß  تضاد

آشکارا و نهان  ß  مجاز از همه

مرغ  ß  نماد رهرو، سالک

جهان و نهان:  ß  جناس

واج آرایی مصوّت «ا»

پیام:

همایش پرندگان

 

جمله گفتند این زمان در روزگار             نیست خالی هیچ شهر از شهریار

قلمرو فکری:

همه مرغان گفتند که: «در این زمان و در این روزگار، هیچ سرزمینی بدون پادشاه نیست.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جمله

همگی

شهریار

پادشاه 

بیت ß   2 جمله

روزگار  ß  دو تلفّظی

هیچ شهر  ß  گروه اسمی در جایگاه نهاد:

  • هیچ  ß  صفت مبهم
  • شهر  ß  هسته

قلمرو ادبی:

روزگار و شهریار ß   قافیه

شهر  ß  مجاز از سرزمین

جمله و هیچ  ß  ‌تضاد

شهر و شهریار  ß  همریشگی (رشته انسانی)

پیام:

ضرورت وجود رهبر و راهنما

 

چون بُوَد کاقلیم ما را شاه نیست                       بیش از این بی شاه بودن راه نیست

قلمرو فکری:

چرا سرزمین ما شاهی ندارد، بیشتر از این درست نیست که کشور بدون شاه بماند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چون

چگونه

بُوَد

می باشد

چون بُوَد

چگونه است؟

کاقلیم

که اقلیم

اقلیم

سرزمین

نیست (مصراع اول)

وجود ندارد

راه نیست

مصلحت نیست

کاقلیم ما را شاه نیست

اقلیم ما شاه ندارد

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

شاه و راه ß   قافیه (نیست:ردیف)

شاه و راه  ß  جناس ناهمسان

واژه آرایی کلمه «شاه»

پیام:

ضرورت وجود رهبر

 

هدهد که پرندۀ دانایی بود و افسری بر سر داشت، گفت: «ای یاران من بیشتر از همه شما جهان را گشته ام و از اطراف و اکناف گیتی آگاهم. ما پرندگان را نیز پیشوا و شهریاری است. من او را می شناسم، نامش سیمرغ است و در پس کوه قاف، بلندترین کوه روی زمین، بر درختی بلند آشیانه دارد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

هدهد

شانه به سر، پوپک

افسر

تاج

گیتی

جهان

شهریار

شاه

پیشوا

مرشد، راهنما، رهبر

را (ما را نیز)

برای

اکناف

جمع کَنَف، کناره‌ها، اطراف

قاف

نام کوهی افسانه ای که به گمان خداجویان، سیمرغ بر فراز آن آشیانه دارد

«را» در عبارت «ما را نیز»  ß  حرف اضافه

پرندگان  ß  بدل از «ما»

قلمرو ادبی:

هدهد  ß  نماد راهبر و راهنما

افسر  ß  استعاره از کاکل

جهان را گشته ام  ß  کنایه از اینکه با تجربه ام

سیمرغ  ß  نماد خداوند

 

در خرد و بینش، او را همتایی نیست؛ از هر چه گمان توان کرد زیباتر است. با خردمندی و زیبایی، شکوه و جلالی بی مانند دارد و با خرد و دانش خود، آنچه خواهد تواند.

قلمرو فکری:

در دانش و بصیرت بی همتاست و از هر چه که تصور شود زیباتر است، با خردمندی و زیبایی، عظمت و شکوهی بی مانند دارد و با دانایی و خرد هر چیزی را که بخواهد به دست خواهد آورد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

همتا

مثل و مانند

او را همتایی نیست

او همتایی ندارد

جلال

شکوه

خرد

عقل و دانش، علم، آگاهی

آنچه خواهد تواند

هر چه بخواهد می تواند انجام دهد

 

سنجش نیروی او در توان ما نیست. چه کسی می تواند ذرّه ای از خرد و شکوه و زیبایی او را دریابد؟ سال ها پیش نیم شبی از کشور چین گذشت و پری از پرهایش بر این سرزمین افتاد. آن پر چنان زیبا بود که هر که آن را دید، نقشی از آن به خاطر سپرد. این همه نقش و نگار که در جهان هست، هر یک پرتوی از آن پر است! شما که خواستار شهریاری هستید، باید او را بجویید و به درگاه او راه یابید و بدو مهرورزی کنید. لیکن باید بدانید رفتن بر کوه قاف کار آسانی نیست.»

قلمرو فکری:

ما از شناخت او و نیرویش ناتوانیم. و کسی نمی تواند حتی مقدار کمی از بزرگی و زیبایی او را درک کند. سال ها پیش شبی که از آسمان کشور چین می گذشت، یکی از پرهایش بر زمین چین افتاد و آنقدر آن پر زیبا بود که زیبایی آن در خاطر همه ماند و هر جا زیبایی هست بازتاب نور آن پر زیباست. اگر می خواهید شاه داشته باشید باید به حضورش برسید و به او عشق بورزید؛ ولی باید بدانید رفتن به کوه قاف بسیار سخت است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سنجش

اندازه گیری

توان

قدرت

پرتو

اشعه

مهرورزی

عشق ورزی

قلمرو ادبی:

چه کسی ... دریابد  ß  پرسش انکاری (استفهام انکاری)

پر  ß  نماد تجلی خداوند

چین  ß  نماد زیبایی (سرزمین چین به زیبایی و نقٌاشی و نگارگری شهرت داشته است)

پرتو  ß  استعاره از اندک

پیام:

جلوۀ شکوه جهان در ذات جاودان خداوند

 

شیرمردی باید این ره را شگرف              زان که ره دور است و دریا ژَرف ژرف

قلمرو فکری:

برای پیمودن این راه، فردی شجاع و با اراده و شگفت آور لازم است، زیرا این راه، راهی طولانی و مانند دریایی عمیق، پر از خطر است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شگرف

قوی، نیرومند

را

برای

زان که

زیرا که

ژرف

عمیق

بیت ß   3 جمله

را  ß  حرف اضافه

قلمرو ادبی:

شگرف و ژرف ß   قافیه

شیرمرد  ß  تشبیه (وجه شبه  ß  دلاوری)

دریا  ß  نماد راه دشوار و سخت

واژه آرایی کلمات «ژرف» و «ره»

واج آرایی حرف «ر»

پیام:

دشواری راه عشق

 

پرندگان چون سخنان هدهد را شنیدند، جملگی مشتاق دیدار سیمرغ شدند و همه فریاد برآوردند که ما آماده ایم؛ ما از خطرات راه نمی هراسیم؛ ما خواستار سیمرغیم!

قلمرو فکری:

پرندگان چون سخنان هدهد را شنیدند، همه علاقمند به دیدن سیمرغ شدند و فریاد زدند که ما آماده ایم، از خطرات راه ترسی نداریم. ما خواهان سیمرغ هستیم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

جملگی

همه، همگی

قلمرو ادبی:

سیمرغ  ß  نماد خدا

پیام:

طالب رسیدن به خداوند

 

هدهد گفت: «آری، آن که او را شناسد، دوری از او را تحمّل نتواند کرد و آنکه بدو رو آرد، بدو نتواند رسید.»

قلمرو فکری:

هدهد گفت: «آری؛ هر که او را نشناسد، دوری از او را نمی تواند تحمل کند و وقتی به سوی او برود به دلیل عظمت و بزرگی او نمی تواند به او برسد.»

قلمرو ادبی:

رو آوردن به کسی  ß  کنایه از به سمت او رفتن، توجه کردن به او

پیام:

شکوه خداوند و طاقت دوری خدا را نداشتن

 

امٌا چون از خطرات راه، اندکی بیشتر سخن به میان آورد، برخی از مرغان از همراهی باز ایستادند و زبان به پوزش گشودند. بلبل گفت: من گرفتار عشق گلم. با این عشق، چگونه می توانم در جستجوی سیمرغ این سفر پر خطر را بر خود هموار کنم؟

قلمرو فکری:

ولی وقتی از خطرهای راه بیشتر حرف زد، برخی از پرندگان از همراهی با او منصرف شدند و عذرخواهی کردند. بلبل که نماد مردمان جمال پرست است گفت: من گرفتار عشق گلم. با این عشق، چگونه می توانم در جستجوی سیمرغ این سفر خطرناک درنوردم و خودم را به سیمرغ برسانم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

باز ایستادند

توقف کردند

پوزش

عذرخواهی

سخن به میان آورد

حرف زد

باز ایستادند  ß  فعل پیشوندی

قلمرو ادبی:

چگونه می توانم  ß  پرسش انکاری (استفهام انکاری)

مرغ  ß  استعاره از رهرو

بلبل  ß  نمونهٔ مردمان جمال پرست و عاشق عشق مجازی است

گل  ß  نماد زیبایی های زودگذر، عشق مجازی

بازایستادند  ß  کنایه از منصرف شدن

زبان  ß  مجاز از دهان

زبان گشودن  ß  کنایه از سخن گفتن

پیام:

کسی که به زیبایی های دنیا دل ببندد، نمی تواند به خداوند نزدیک شود

 

هدهد به بلبل پاسخ گفت: «مهرورزی تو بر گل کار راستان و پاکان است، امّا زیبایی محبوب تو چند روزی بیشتر نیست.»

قلمرو فکری:

عشق تو به گل کار انسان های پاک و درستکار است، ولی زیبایی معشوق تو چند روز بیشتر به درازا نمی کشد. گل زود پژمرده می شود و از بین می رود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مهرورزی

عشق ورزی

راستان

راست کرداران

محبوب

دلبر

پیام:

آگاهی دادن به بی خبران

 

گل اگر چه هست بس صاحب جمال                 حُسن او در هفته ای گیرد زوال

قلمرو فکری:

گل اگر چه صاحب زیبایی بی مانندی است امّا آن زیبایی، بسیار زودگذر است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بس

بسیار

صاحب جمال

زیبا

حسن

زیبایی، نیکویی

زوال

نابودی، از بین رفتن

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

جمال و زوال ß   قافیه

گل  ß  نماد دلبر زمینی و مجازی

هفته  ß  مجاز از مدت اندک

پیام:

زودگذر بودن زیبایی های جهان

 

طاووس نیز چنین عذر آورد که من مرغ بهشتی ام. روزگاری دراز در بهشت به سر برده ام. مار با من آشنا شد؛ آشنایی با او سبب گردید که مرا از بهشت بیرون کنند. اکنون آرزویی بیش ندارم و آن این است که بدان گلشن خرّم بازگردم و در آن گلزار باصفا بیاسایم. مرا از این سفر معذور دارید که مرا با سیمرغ کاری نیست.

قلمرو فکری:

طاووس هم بهانه آورد که من مرغ بهشتی هستم. مدتی طولانی در بهشت زندگی کردم. آشنایی با مار باعث شد که مرا از بهشت بیرون کنند و حالا آرزویی جز برگشتن به بهشت و آسایش درآن گلستان ندارم. مرا ببخشبد که کاری با سیمرغ ندارم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

به سر بردن

گذراندن

گلشن

گلزار

خرّم

سرسبز

باصفا

سرسبز

مرا معذور دارید

عذر مرا بپذیرید

آسودن

آرامش یافتن، استراحت کردن

قلمرو ادبی:

طاووس، بهشت و مار  ß  تناسب

طاووس  ß  نماد و نمونهٔ اهل ظاهر است که تکالیف مذهب را به امید مزد، یعنی به آرزوی بهشت و رهایی از رنج دوزخ انجام می دهند

رابطۀ طاووس با مار و بهشت:تلمیح به افسانۀ رانده شدن آدم از بهشت. ابلیس با راهنمایی طاووس در تن مار خود را پنهان کرد و وارد بهشت شد و آدم و حوا را وسوسه کرد تا از میوۀ درخت ممنوعه بخورند و به این دلیل همه با هم از بهشت رانده شدند

مار  ß  نماد ابلیس

گلشن و گلزار  ß  استعاره از بهشت

عبارت من مرغ بهشتی ام ... بیرون کنند  ß  تلمیح دارد به ماجرای رانده شدن آدم از بهشت

پیام:

دوری انسان بهشت جو از خداوند

 

هدهد پاسخ گفت: «بهشت جایگاهی خرّم و زیباست؛ امّا زیبایی بهشت نیز پرتوی از جمال سیمرغ است. بهشت در برابر سیمرغ چون ذرّه در برابر خورشید است.»

قلمرو فکری:

هدهد پاسخ داد: بهشت بسیار زیباست؛ اما زیبایی بهشت هم جزئی از زیبایی سیمرغ است. بهشت در برابر سیمرغ مانند ذره در برابر خورشید است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

خرّم

سرسبز

پرتو

اشعه

جمال

زیبایی

قلمرو ادبی:

پرتوی از جمال سیمرغ  ß  استعاره (جمال سیمرغ به خورشید تشبیه شده است)

بهشت چون ذره در ... است  ß  تشبیه

ذرّه و خورشید  ß  تضاد

پیام:

شکوه و زیبایی سیمرغ

 

هر که داند گفت با خورشید راز              کی تواند ماند از یک ذرّه باز

قلمرو فکری:

هر کس بتواند به خداوند نزدیک شود و رازش را به او بگوید ممکن نیست از خواسته های کوچک خود بازبماند و به آن نرسد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

که

کس

داند

بتواند

نمی تواند

امکان ندارد

بازماندن

عقب ماندن، واپس ماندن

بیت ß   4 جمله

قلمرو ادبی:

راز و باز ß   قافیه

کی تواند؟  ß  پرسش انکاری (استفهام انکاری)

خورشید  ß  استعاره از خداوند

راز گفتن  ß  کنایه از نزدیک شدن و همسخنی

ذرّه  ß  استعاره از خواسته‌های کوچک، بهشت

بازماندن  ß  کنایه از نرسیدن

خورشید و ذره  ß  تضاد

راز و باز  ß  جناس ناهمسان

داند و ماند  ß  جناسواره؛ زیرا اختلاف در بیش از دو واج است

که و کی  ß  جناس

پیام:

عشق خداوند از هر چیزی بالاتر است

 

آن گاه باز شکاری که شاهان او را روی شست می نشاندند و با خویشتن به شکار می بردند چنین گفت: «من بسیار کوشیده ام تا روی دست شاهان جا گرفته ام. پیوسته با انسان بوده ام و برای آنان شکار کرده ام. چه جای آنست که چندین شاهان بگذارم و در بیابان های بی آب و علف در جستجوی سیمرغ سرگردان شوم؟ آن به که مرا نیز معاف کنید.»

قلمرو فکری:

آن وقت، باز شکاری گفت که شاهان مرا روی انگشت شصت می نشاندند و با خود به شکار می بردند. من تلاش زیادی کرده ام تا به این مقام رسیده ام و همیشه با ایشان همراه بوده ام و برای ایشان شکار کرده ام، چرا باید شاهان را رها کنم و در بیابانهای بی آب و علف در جستجوی سیمرغ سرگردان شوم؟ بهتر است که مرا هم از این کار معاف کنید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

به

بهتر

آن به  ß  فعل «است» به قرینۀ معنوی حذف شده است

قلمرو ادبی:

چه جای آنست؟  ß  پرسش انکاری (استفهام انکاری)

باز  ß  نماد مردم درباری و جاه طلب

شست  ß  مجاز از دست

دست شاهان  ß  نماد جاه و منصب

گذارم  ß  کنایه از رها کنم

بیابان های بی آب و علف  ß  استعاره از سختی های راه عشق

دست و شست  ß  جناس

پیام:

جاه طلب نمی تواند در راه عشق گام بردارد

 

بعد از آن مرغان دیگر سر به سر                       عذرها گفتند مشتی بی خبر

قلمرو فکری:

بعد از آن پرنده های دیگر هر کدام پیاپی عذرهایی برای نرفتن به سوی سیمرغ آوردند، چون بی خبر و غافل بودن و عذرخواهی کردند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مرغ

پرنده

عذر

بهانه

سر به سر

همگی

مشت

گروه

بی خبر

ناآگاه

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

سر به سر و بی خبر ß   قافیه

مرغ  ß  نماد رهروان راه عشق

واژه آرایی کلمه «سر»

واج آرایی حرف «ر»

پیام:

بهانه آوردن برای حرکت نکردن به سوی حق

 

امّا هدهد دانا یک یک آنان را پاسخ گفت و عذرشان را رد کرد و چنان از شکوه و خرد و زیبایی سیمرغ سخن راند که مرغان جملگی شیدا و دلباخته گشتند؛ بهانه ها یکسو نهادند و خود را آماده ساختند تا در طلب سیمرغ به راه خود ادامه دهند و به کوه قاف سفر کنند.

قلمرو فکری:

ولی هدهد دانا به تک تک ایشان پاسخ داد و بهانه های شان را نپذیرفت و چنان از بزرگی و دانایی و زیبایی سیمرغ حرف زد که همه مرغان، عاشق و دلداده سیمرغ شدند بهانه ها را کنار گذاشتند و خودشان را آماده کردند تا برای یافتن سیمرغ به راه خود ادامه دهند و به کوه قاف بروند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جملگی

همگی

شیدا

عاشق، دلداده‌

باختن

از دست دادن

کوه قاف

کوهی که سیمرغ بر آن آشیان دارد

امّا:حرف ربط

«را» در «آنان را»  ß  حرف اضافه به معنی «به»

سخن راند  ß  فعل مرکب

قلمرو ادبی:

شیدا و دل باخته  ß  رابطهٔ معنایی ترادف

دل باخته  ß  کنایه از عاشق

یک سو نهادن  ß  کنایه از رها کردن

 

آن گاه اندیشیدند که در پیمودن راه و در هنگام گذشتن از دریاها و بیابان ها، راهبر و پیشوایی باید داشته باشند. آن گاه برای انتخاب رهبر و پیشوا که در راه، آنان را رهنمون شود، قرعه زدند. قضا را قرعه به نام هدهد افتاد. پس بیش از صد هزار مرغ به دنبال هدهد به پرواز درآمدند. راه بس دور و دراز و هراسناک بود. هر چه می رفتند پایان راه پیدا نبود.

هدهد به مهربانی به همه جرئت می داد؛ امّا دشواری های راه را پنهان نمی ساخت.

قلمرو فکری:

فکر کردند که در پیمودن این راه و برای گذشتن از دریاها و بیابان ها رهبر و پیشوایی باید داشته باشند. آن وقت برای انتخاب رهبر که در راه آنان را راهنمایی کند، قرعه کشی کردند. از قضا قرعه به نام هدهد افتاد پس بیشتر از صد هزار مرغ به دنبال هدهد پرواز کردند راه بسیار دور و دراز و وحشتناک بود هرچه بیشتر میرفتند کمتر می رسیدند. هدهد با مهربانی به همه دل و جرئت می داد؛ ولی سختی های راه را پنهان نمی کرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پیمودن

طی کردن

راهبر

راهنما، رهبر

رهنمون

رهنما، پیشوا

قرعه زدن

قرعه کشی کردن

قضا را

اتفاقاً

درآمدند

آغازیدند

بس

بسیار

«را» در «قضا را»  ß  حرف اضافه به معنی «از»

قلمرو ادبی:

دریاها و بیابان ها  ß  استعاره از سختی های راه عشق، تضاد

پیشوا، رهبر و راه  ß  تناسب

صدهزار  ß  مجاز از بسیار

پیام:

داشتن رهبری خردمند

 

گفت ما را هفت وادی در ره است                      چون گذشتی هفت وادی، درگه است

قلمرو فکری:

گفت: هفت سرزمین در راه ماست، زمانی که از این هفت سرزمین بگذریم، آن وقت به پیشگاه سیمرغ می رسیم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

وادی

دره، سرزمین

است (مصراع اول)

وجود دارد

درگه

بارگاه، مخفف درگاه آستانه در، جلوی در

بیت ß   4 جمله

«را» در مصراع اول  ß  «را»ی فکّ اضافه (در راه ما)

قلمرو ادبی:

ره و درگه ß   قافیه (است  ß  ردیف)

وادی  ß  مجاز از بیابان

واژه آرایی کلمات «هفت وادی»

پیام:

گذشتن از مراحل بسیار خطرناک برای رسیدن به خداوند

 

وانیامد در جهان زین راه کس                نیست از فرسنگ آن آگاه کس

قلمرو فکری:

هیچ کس در جهان از این راه برنگشته است. به همین دلیل کسی از مسافت آن آگاهی ندارد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

وانیامد

بازنگشت

راه

منظور راه عشق است

فرسنگ

فرسخ، واحد مسافت، تقریباً شش کیلومتر

بیت ß   2 جمله

وانیامد  ß  فعل پیشوندی

قلمرو ادبی:

راه و آگاه ß   قافیه (کس  ß  ردیف)

فرسنگ  ß  مجاز از مسافت

راه و فرسنگ  ß  تناسب

واج آرایی حروف «س» و «ن»

پیام:

برگشت ناپذیری راه عشق

 

وادی اول

چون فروآیی به وادی طلب                   پیشت آید هر زمانی صد تعب

قلمرو فکری:

وقتی که به سرزمین طلب وارد شوی. هر لحظه با رنج و سختی های فراوانی روبرو می شوی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

فرو آمدن

وارد شدن

پیشت آید

جلوی تو در می آید

تعب

رنج و سختی

طلب

خواستن، اولین قدم در تصوّف است و آن حالتی است که در دل سالک پیدا می شود و او را به جستجوی معرفت و حقیقت وامی دارد

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

طلب و تعب ß   قافیه

وادی طلب  ß  اضافه تشبیهی

صد  ß  مجاز از بسیار

طلب و تعب  ß  جناسواره (از نظر آوایی)

پیام:

همراه بودن طلب با رنج

 

مُلک، اینجا بایدت انداختن                   مِلک اینجا بایدت درباختن

قلمرو فکری:

در وادیِ طلب، باید پادشاهی و فرمانروایی را رها کنی و همه تعلّقات و دلبستگی ها را از خود دور کنی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

باید

لازم است

اینجا

منظور وادی طلب

مِلک

دارایی

درباختن

از دست دادن

بیت ß   4 جمله

بایدت  ß  جهش ضمیر «ت»

قلمرو ادبی:

انداختن و درباختن ß   قافیه

مال انداختن  ß  کنایه از رها کردن

مِلک  ß  مجاز از دارایی و ثروت

واژه‌آرایی عبارت «اینجا بایدت»

پیام:

رها کردن وابستگی ها

 

وادی دوم

بعد از این وادی عشق آید پدید             غرق آتش شد کسی کانجا رسید

قلمرو فکری:

پس از این مرحله سرزمین عشق آشکار می شود. کسی که به آنجا برسد عشق تمام وجودش را در بر می گیرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

آید

می شود

پدید

آشکار

بیت ß   3 جمله

این  ß  ضمیر اشاره است و به وادی طلب برمی گردد

آید  ß  فعل اسنادی

قلمرو ادبی:

پدید و رسید ß   قافیه

وادی عشق  ß  تشبیه

غرق آتش  ß  استعاره، غرق کنندگی ویژگی آب است در اینجا آتش با عشق به آب مانند شده که فرد راه در خود غرق می کند، چون ویژگی آب و آتش در یک جا جمع شده متناقض نما است

آتش  ß  استعاره از عشق

غرق آتش شد  ß  کنایه از اینکه آتش عشق همه وجودش را فرا می گیرد

واج آرایی حرف «د»

پیام:

عاشق شدن

 

عاشق آن باشد که چون آتش بود                      گرم رو سوزنده و سرکش بود

قلمرو فکری:

عاشق واقعی آن کسی است که همانند آتش، تند رو و سوزنده و عصیانگر باشد و جز از معشوق از کسی فرمان نبرد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

گرم رو

شیفته، به شتاب رونده و چالاک، کوشا

سوزنده

سوزاننده

بیت ß   3 جمله

گرم رو  ß  صفت فاعلی کوتاه

قلمرو ادبی:

پدید و رسید ß   قافیه

چون آتش بود  ß  تشبیه

سوزنده  ß  کنایه از نابودکننده

گرم رو  ß  کنایه از چالاک

سرکش بودن عشق  ß  تشخیص

سرکش  ß  کنایه از فرمان ناپذیر

آتش، گرم و سوزنده  ß  تناسب

پیام:

بی قراری عاشق

 

وادی سوم

بعد از آن بنمایدت پیش نظر                معرفت را وادی ای بی پا و سر

قلمرو فکری:

بعد از مرحله عشق سرزمینی بی پایان از شناخت در برابر چشم تو آشکار و هویدا می شود.

قلمرو زبانی:

بیت ß   2 جمله

آن  ß  ضمیر اشاره است و به وادی عشق برمی گردد

را  ß  «را»ی فکّ اضافه (اضافه گسسته)

«ت» در عبارت «بنمایدت پیش نظر»  ß  جهش ضمیر (پیش نظرت بنماید)

قلمرو ادبی:

نظر و سر ß   قافیه

معرفت را وادی ای  ß  تشبیه:

  • معرفت  ß  مشبه‌
  • وادی  ß  مشبه به

بی پا و سر  ß  کنایه از بی کران

پا و سر  ß  تناسب

پیام:

بی پایان بودن معرفت

 

چون بتابد آفتاب معرفت                      از سپهر این ره عالی صفت

هر یکی بینا شود بر قدر خویش            باز یابد در حقیقت صدر خویش

قلمرو فکری:

وقتی شناخت خدا مانند آفتاب در آسمان این مسیر ارزشمند آشکار شود،

در این زمان است که هر کسی به ارزش و جایگاه خود پی می برد و حقیقتا از مقام خود باخبر می شود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

چون

وقتی که

معرفت

شناخت

سپهر

آسمان

عالی صفت

والامقام، بلندمرتبه

بازیابد

می فهمد، درمی یابد

صدر

طرف بالای مجلس، جایی از اتاق و مانند آن که برای نشستن بزرگان مجلس اختصاص می یابد

بیت اول ß   1 جمله

بیت دوم ß   3 جمله

این دو بیت موقوف المعانی هستند

قلمرو ادبی:

بیت اول  ß  معرفت و عالی صفت ß   قافیه

بیت دوم  ß  قدر و صدر ß   قافیه (خویش  ß  ردیف)

آفتاب معرفت  ß  تشبیه رسای اضافی

آفتاب، سپهر و تابیدن  ß  تناسب

بینا شود  ß  کنایه از آگاه شود

صدر  ß  مجاز از ارزش و اعتبار

قدر و صدر  ß  جناس ناهمسان

پیام:

وارد شدن به مرحلۀ شناخت

یافتن جایگاه به اندازۀ شناخت

 

وادی چهارم

بعد از این وادی استغنا بود                   نه درو دعویّ و نه معنا بود

قلمرو فکری:

پس از وادی معرفت، وادی استغنا و بی نیازی است. مرحله ای که در آن هیچ ادعا و مقصودی وجود ندارد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

درو

در او

استغنا

بی نیازی، در اصطلاح بی نیازی سالک از هر چیز جز خدا

دعوی

ادعا، ادعای خواستن یا داشتن چیزی؛ معنی و دعوی دو مفهوم متقابل و متضادند. معنی حقیقتی است که نیاز به اثبات ندارد و دعوی لافی است تهی از معنی

بیت ß   3 جمله

مرجع «او» در عبارت «درو»  ß  وادی استغنا

قلمرو ادبی:

استغنا و معنا ß   قافیه (بُوَد  ß  ردیف)

وادی استغنا  ß  تشبیه رسای اضافی

واژه آرایی کلمه «نه»

پیام:

ترک همۀ خواسته ها

 

هشت جنّت نیز این جا مرده ای است               هفت دوزخ همچو یخ افسرده ای است

قلمرو فکری:

در این مرحله هشت طبقه بهشت، مانند مرده ای بی روح و بی ارزش است و هفت مرحلۀ جهنم مانند یخ سرد و منجمد است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جنّت

بهشت

افسرده

سرمازده، منجمد

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

مرده ای و افسرده ای ß   قافیه (است:ردیف)

هفت و هشت  ß  تناسب، جناس ناهمسان

جنّت و دوزخ  ß  تضاد

مصراع اول  ß  جانبخشی

مرده بودن  ß  کنایه از بی ارزش بودن

مصراع دوم  ß  تشبیه

دوزخ چون یخ است  ß  متناقض نما

یخ بودن دوزخ  ß  کنایه از بی ارزشی

پیام:

بی اعتنایی به بهشت و جهنم و توجه به خداوند

 

وادی پنجم

بعد از این وادی توحید آیدت                منزل تفرید و تجرید آیدت

قلمرو فکری:

در این مرحله، سرزمین توحید برابرت قرار می گیرد، جایی که یکی شدن با حق و خالی شدن قلب از غیر او پیش روی تو است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

توحید

یگانه دانستن خداوند

تفرید

دل خود را متوجه حق کردن، دل از علایق بریدن و خواست خود را فدای خواست ازلی کردن، فرد شمردن و یگانه دانستن خدا؛ تفرید را عطار در معنی گم شدن عارف در معروف به کار می برد؛ یعنی وقتی که در توحید غرق شد، آگاهی از این گمشدگی را گم کند و به فراموشی سپارد

تجرید

در لغت به معنای تنهایی گزیدن؛ ترک گناهان و اعراض از امور دنیوی و تقرب به خداوند؛ در اصطلاح تصوف خالی شدن قلب سالک از آنچه جز خداست

بیت ß   2 جمله

این  ß  ضمیر اشاره است به وادی استغناء برمی گردد

ضمیر«ت» در هر دو «آیدت»  ß  متمم

قلمرو ادبی:

توحید و تجرید ß   قافیه (آیدت  ß  ردیف)

وادی توحید  ß  تشبیه

منزل تفرید و تجرید  ß  تشبیه

تفرید و تجرید  ß  جناس ناهمسان

واج آرایی حرف «ت»

پیام:

فقط به خداوند توجه داشتن

 

روی ها چون زین بیابان در کنند                       جمله سر از یک گریبان بر کنند

قلمرو فکری:

اگر سالکان از این بیابان توحید بگذرند، همگی به وحدت و یگانگی می رسند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

روی

چهره

در کردن

بیرون کردن

گریبان

یقه

بر کردن

بلند کردن، برداشتن

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

این بیت ذوقافتین است (رشته انسانی):

  • بیابان و گریبان ß   قافیه اول
  • در و بر ß   قافیه دوم (کنند  ß  ردیف)

روی  ß  مجاز از وجود

رو در کردن  ß  کنایه از عبور کردن

بیابان  ß  استعاره از وادی توحید

سر از یک گریبان بر کردن  ß  کنایه از به وحدت رسیدن

روی، سر و گریبان  ß  تناسب

در کنند و بر کنند  ß  جناس ناهمسان

پیام:

رسیدن به مقام توحید

 

وادی ششم

بعد از این وادی حیرت آیدت                 کار دائم درد و حسرت آیدت

قلمرو فکری:

پس از این این مرحله سرزمین حیرت در برابرش قرار می گیرد و کار تو پیوسته درد و حسرت کشیدن خواهد بود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

آید (مصراع اول)

می آید، فرا می رسد

آید (مصراع دوم)

می شود

حیرت

سرگردانی، در اصطلاح صوفیه، امری است که در هنگام تأمل و حضور و تفکر بر قلب عارفان وارد می شود

بیت ß   2 جمله

مرجع ضمیر اشاره «این»  ß  وادی توحید

«آیدت» در مصراع اول  ß  متمم (آید به نزد تو)

«آیدت» در مصراع دوم  ß  مضاف الیه است و جهش دارد (کارت دائم درد و حسرت شود)

فعل «آیدت» در مصراع اول  ß  ناگذر است

فعل «آیدت» در مصراع دوم  ß  گذرا به مسند است

قلمرو ادبی:

این بیت ذوقافتین است (رشته انسانی):

  • حیرت و حسرت ß   قافیه اول
  • آید (می آید) و آید (می شود) ß   قافیه دوم (ــَـت  ß  ردیف)

وادی حیرت  ß  تشبیه

درد و حسرت  ß  تناسب

پیام:

رنج کشیدن در مرحله سرگردانی

 

مرد حیران چون رسد این جایگاه                        در تحیّر مانده و گم کرده راه

قلمرو فکری:

وقتی سالک حیران به مرحله حیرت می رسد. در سرگردانی و سرگشتگی می ماند و راه را گم می کند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حیران

سرگشته

این جایگاه

منظور وادی حیرت

تحیّر

سر گشته شدن، حیران شدن

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

جایگاه و راه ß   قافیه

مرد  ß  مجاز از انسان

واج آرایی حرف «ر»

پیام:

سرگردانی و حیرت در راه شناخت خداوند

 

وادی هفتم

بعد از این وادی فقر است و فنا             کی بود اینجا سخن گفتن روا؟

قلمرو فکری:

پس از وادیِ حیرت مرحله ی فقر و فناست. یعنی، نیستی سالک در خداوند و بیرون آمدن از صفات خود و آن نهایت سیر و مرتبه کاملان است. در این مرحله سخن گفتن از خود روا و شایسته نیست.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

روا

جایز

کی بود روا

هرگز روا نیست

است

وجود دارد

فنا

نیست شدن و در اصطلاح سقوط اوصاف ناپسند است

فقر

درویشی و در اصطلاح رهروان «فنای فی الله» و نیستی سالکان و بیرون آمدن از صفات خود است و این نهایت سیر رهروان است

بیت ß   3 جمله

مصراع اول  ß  فعل «است» در انتهای مصراع به قرینه لفظی حذف شده است

است  ß  فعل غیر اسنادی

کی بود روا  ß  پرسش انکاری

قلمرو ادبی:

فنا و روا ß   قافیه

وادی فقر  ß  تشبیه رسای اضافی

وادی فنا  ß  تشبیه رسای اضافی

پیام:

خاموشی رهرو پس از فنا

 

صد هزاران سایه جاوید، تو                   گم شده بینی ز یک خورشید، تو

قلمرو فکری:

موجودات پایدار بی شماری که همچون سایه خداوند هستند، در این جا به خورشید وجود خداوند می پیوندند و هیچ دیده نمی شوند.

قلمرو زبانی:

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

جاوید و خورشید ß   قافیه (تو  ß  ردیف)

سایه و خورشید  ß  تضاد

یک، صدهزاران  ß  تضاد

سایه جاوید  ß  استعاره از موجودات که سایه حق تعالی هستند

خورشید  ß  استعاره از ذات الهی

صد هزاران  ß  نماد کثرت

پیام:

محو شدن موجودات در برابر وجود خداوند

 

مرغان از سختی وحشت کردند و عدّه ای در همان مرحله نخست از پا در آمدند. و بسیاری در دومین منزل به زاری زار جان سپردند. امّا کسانی که همّت داشتند پیشتر رفتند. روزگار سفر هم سخت طولانی شد.

قلمرو فکری:

مرغان از این همه سختی وحشت زده شدند. برخی درهمان نخستین منزل خسته شدند و بسیاری در دومین منزل در بدترین وضعیت درگذشتند؛ اما آنان که همت یارشان بود پیشتر می رفتند زمان سفر، سخت طولانی شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

زاری زار

به خواری

دراز شدن روزگار

طولانی شدن زمان

همّت

توجه طالب با تمام قوای روحانی خود به جانب حق برای حصول کمال خود یا دیگری

از پا درآمدند  ß  عبارت فعلی

روزگار  ß  اسم وندی، دو تلفظی

قلمرو ادبی:

مرغان  ß  نماد انسان های رهرو

از پا در آمدن  ß  کنایه از طاقت نیاوردن در کاری

جان سپردن  ß  کنایه از مردن

مرغان  ß  مجاز از همه پرندگان

وحشت کردن مرغان  ß  تشخیص

به زاری زار ...  ß  کنایه از در بدترین وضعیت

یار بودن همت  ß  تشخیص، کنایه از صبر و استقامت داشتن

 

این عدّه قلیل چون بر بالای کوه آمدند روشنایی خیره کننده ای دیدند؛ امّا از سیمرغ خبری نبود.

قلمرو فکری:

این گروه اندک چون به بالای کوه رسیدند، روشنایی خیره کننده ای را دیدند؛ اما از سیمرغ خبری نبود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

قلیل

اندک

قلمرو ادبی:

خبری از سیمرغ نبود  ß  کنایه از اینکه سیمرغ حضور نداشت، دیده نمی شد

 

مرغان از خستگی و ناامیدی بی حال بر زمین افتادند و همگی را خواب فراگرفت. در خواب فرشته غیبی از عالم غیب به آنها پیام رسانید که سیمرغ حقیقی همان شما هستید. ناگهان از خواب پریدند. سختی ها و رنج ها را فراموش کردند و به شادمانی در یکدیگر نگریستند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

نگریستن

نگاه کردن

سروش

پیام آور، فرشته پیام آور، پیامی که از عالم غیبی می رسد

خستگی  ß  وندی

از خواب پریدن  ß  عبارت فعلی

قلمرو ادبی:

در ربود  ß  کنایه از فرا گرفتن

سی مرغ  ß  نماد انسان هایی که راه کمال را تا پایان طی می کنند

در خویشتن نگریستن  ß  کنایه از به خود توجه کردن

رنج و شادمانی  ß  تضاد

 

چون نگه کردند آن سی مرغ زود                       بی شک این سی مرغ آن سیمرغ بود

قلمرو فکری:

وقتی آن سی مرغ از خود با خبر شدند، دیدند که به صورت سیمرغ نمود یافته ان به حضرت حق رسیده اند و وجودی خدایی یافته اند؛ چون قطره، آنگاه که به دریا می پیوندد دیگر قطره نیست، دریاست.

قلمرو زبانی:

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

این بیت ذوقافتین است (رشته انسانی):

  • سی مرغ و سیمرغ ß   قافیه اول
  • زود و بود ß   قافیه دوم

مرغ  ß  نماد رهرو

زود و بود  ß  جناس ناهمسان

کل بیت  ß  تلمیح به آیه «من عَرفَ نفسَه فقد عَرفَ ربّه»

سیمرغ و سی مرغ  ß  جناس همسان

سیمرغ  ß  نماد حق و خداوند

واژه‌آرایی کلمات «سی مرغ» و «آن»

پیام:

محو شدن و یکی شدن

 

خویش را دیدند سیمرغ تمام                بود خود سیمرغ سی مرغ تمام

قلمرو فکری:

آنان خویش را سیمرغِ کاملی یافتند. به راستی که آن سی مرغِ کامل، به سیمرغ، تبدیل یافتند و به معشوق حقیقی رسیدند.

قلمرو زبانی:

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

سیمرغ و سی مرغ ß   قافیه (تمام  ß  ردیف)

سیمرغ  ß  نماد حق و خداوند

سیمرغ و سی مرغ  ß  جناس همسان

واژه‌آرایی کلمه «سیمرغ»

پیام:

محو شدن و یکی شدن

 

محو او گشتند آخر بر دوام                    سایه در خورشید گم شد والسّلام

قلمرو فکری:

پرندگان برای همیشه در سیمرغ محو شدند. آری سایه وجود ایشان در پرتو خورشید خداوند نابود گشت.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بر دوام

همیشه

والسلام

همین و بس

محو

پاک، زدوده، در اصطلاح از بین بردن صفات و عادات بشری برای رسیدن به ذات خداوند

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

سیمرغ و سی مرغ ß   قافیه (تمام  ß  ردیف)

سایه  ß  استعاره از موجودات

خورشید  ß  استعاره از خداوند

سایه و خورشید  ß  تضاد

پیام:

محو شدن و یکی شدن

 

نکته:

هفت وادی به ترتیب (طعم اتحَف):

وادی اول: طلب

وادی دوم: عشق

وادی سوم: معرفت

وادی چهارم: استغنا

وادی پنجم: توحید

وادی ششم:حیرت

وادی هفتم: فنا

 





متن «گنج حکمت: کلان تر و اولی تر!» و معنی متن

فصل 14 : سی مرغ و سیمرغ

گنج حکمت

کلان تر و اولی تر!

  • نویسنده: ظهیری سمرقندی
  • اثر: سندبادنامه

 

اشتری و گرگی و روباهی از روی مصاحبت مسافرت کردند و با ایشان از وجهِ و توشه، گِرده‌ای بیش نبود. چون زمانی برفتند و رنج راه در ایشان اثر کرد، بر لب آبی نشستند و میان ایشان از برای گِرده مخاصمت رفت. تا آخر‌الأمر بر آن قرار گرفت هر کدام از ایشان به زاد بیشتر، بدین گِرده خوردن اولیٰ تر.

قلمرو فکری:

روزی سه جانور شتر، گرگ و روباهی همراه هم به سفر رفتند و تنها آذوقه‌شان، یک قرص نان بود. بعد از اینکه مسافتی را رفتند، خسته شدند و کنار جوی آبی نشستند تا استراحت کنند و به خاطر خوردن قرص نان بینشان اختلاف افتاد. سرانجام اینگونه تصمیم گرفتند که هر کس از دیگران سن بیشتری داشته باشد برای خوردن نان شایسته‌تر در نظر گرفته شود. (بزرگتر از لحاظ سنی حق بیشتری داشته باشد.)

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اشتر

کاربرد پیشین شتر

وجه

سرمایه، پول، نقدینه

گرده

قرص نان، نوعی نان

مخاصمت

دشمنی، خصومت

آخرالامر

سرانجام

به زاد بیشتر

سالمندتر

اولیٰ تر

شایسته تر

مصاحبت

هم نشینی، هم صحبت داشتن، همسخنی

زاد

توشه، خوردنی و آشامیدنی که در سفر همراه می برند

اولیٰ تر  ß  با آنکه «اولیٰ» خود صفت تفضیلی است، در گذشته به آن «تر» افزوده اند

«بدین گِرده خوردن اولیٰ تر»  ß  حذف فعل «باشد» به قرینۀ معنوی

قلمرو ادبی:

«آب» در عبارت «لب آب»  ß  مجاز از جوی آب

پیام:

تقدّم و اولویت سالمندان

 

گرگ گفت: «پیش از آنکه خدای – تعالی – این جهان بیافریند، مرا به هفت روز پیش‌تر مادرم بزاد!» روباه گفت: «راست می گویی؛ من آن شب در آن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرا می داشتم و مادرت را اعانت می کردم!»

اشتر چون مقالات گرگ و روباه بر آن گونه شنید، گردن دراز کرد و گِرده بر گرفت و بخورد و گفت: «هر که مرا ببیند، به حقیقت داند که از شما بسیار کلان‌ترم و جهان از شما زیادت دیده‌ام و بار بیشتر کشیده‌ام!»

قلمرو فکری:

گرگ گفت: هفت روز قبل از آنکه خدای بلندمرتبه این جهان را بیافریند مادرم مرا به دنیا آورد. روباه هم گفت: تو راست می گویی، چون من آن شب آنجا بودم و چراغی برای شما گرفته بودم و به مادرت کمک می کردم!

شتر چون گفتگوی روباه و گرگ را بدین گونه شنید، گردنش را دراز کرد و نان را خورد و چنین گفت: هر که هیکل مرا ببیند، تصدیق خواهد کرد که سن و سال من از همۀ شما بیشتر است و به خوردن قرص نان، شایسته ترم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پیشتر

قبل تر

اعانت

یاری دادن، یاری

کلان

دارای سن بیشتر، بزرگ

زیادت

بیشتر

مقالات

جمعِ مقالت، گفتارها، سخنان

فراداشتن

بلند کردن و بر سر دست گرفتن؛ نگه‌ داشتن

تعالی  ß  جمله معترضه

«را» در عبارت «شما را چراغ فرا داشتم»  ß  حرف اضافه

قلمرو ادبی:

جهان زیادت دیدن  ß  کنایه ازبا تجربه بودن

دیده ام و کشیده ام  ß  سجع

 

سندبادنامه:

کتابی است از محمد بن علی ظهیری سمرقندی به زبان فارسی، که در نیمه اول قرن هفتم هجری نوشته شده است. این کتاب در قالب حکایت‌ها و قصه های کوتاه درباره علم اداره مملکت و رفتار با رعیت داست.





معنی واژگان درس «سی مرغ و سیمرغ»

فصل 14 : سی مرغ و سیمرغ

معنی واژگان درس «سی مرغ و سیمرغ»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مجمع

محل اجتماع، انجمن

مجمعی کردند

در جایی جمع شدند

مرغ

پرنده

بودند

وجود داشتند

آشکارا

شناخته شده

نهان

ناشناخته

جمله

همگی

شهریار

پادشاه 

چون

چگونه

بُوَد

می باشد

چون بُوَد

چگونه است؟

کاقلیم

که اقلیم

اقلیم

سرزمین

نیست

وجود ندارد

راه نیست

مصلحت نیست

جلال

شکوه

هدهد

شانه به سر، پوپک

افسر

تاج

گیتی

جهان

شهریار

شاه

پیشوا

مرشد، راهنما، رهبر

شگرف

قوی، نیرومند

همتا

مثل و مانند

او را همتایی نیست

او همتایی ندارد

سنجش

اندازه گیری

توان

قدرت

پرتو

اشعه

مهرورزی

عشق ورزی

زان که

زیرا که

ژرف

عمیق

جملگی

همه، همگی

سخن به میان آورد

حرف زد

باز ایستادند

توقف کردند

پوزش

عذرخواهی

مهرورزی

عشق ورزی

راستان

راست کرداران

محبوب

دلبر

مرا معذور دارید

عذر مرا بپذیرید

بس

بسیار

صاحب جمال

زیبا

حسن

زیبایی، نیکویی

زوال

نابودی، از بین رفتن

به سر بردن

گذراندن

گلشن

گلزار

خرّم

سرسبز

باصفا

سرسبز

خرّم

سرسبز

پرتو

اشعه

جمال

زیبایی

نمی تواند

امکان ندارد

که

کس

داند

بتواند

به

بهتر

بی خبر

ناآگاه

مرغ

پرنده

عذر

بهانه

سر به سر

همگی

مشت

گروه

شیدا

عاشق، دلداده‌

باختن

از دست دادن

پیمودن

طی کردن

راهبر

راهنما، رهبر

رهنمون

رهنما، پیشوا

قرعه زدن

قرعه کشی کردن

قضا را

اتفاقاً

درآمدند

آغازیدند

بس

بسیار

تعب

رنج و سختی

وادی

دره، سرزمین

است

وجود دارد

وانیامد

باز نگشت

راه

منظور راه عشق است

فرو آمدن

وارد شدن

پیشت آید

جلوی تو در می آید

باید

لازم است

اینجا

منظور وادی طلب

مِلک

دارایی

درباختن

از دست دادن

آید

می شود

پدید

آشکار

سوزنده

سوزاننده

بازیابد

می فهمد، درمی یابد

چون

وقتی که

معرفت

شناخت

سپهر

آسمان

عالی صفت

والامقام، بلندمرتبه

درو

در او

توحید

یگانه دانستن خداوند

جنّت

بهشت

افسرده

سرمازده، منجمد

روی

چهره

در کردن

بیرون کردن

گریبان

یقه

بر کردن

بلند کردن، برداشتن

آید

فرا می رسد، می شود

قلیل

اندک

حیران

سرگشته

این جایگاه

منظور وادی حیرت

روا

جایز

کی بود روا

هرگز روا نیست

زاری زار

به خواری

دراز شدن روزگار

طولانی شدن زمان

نگریستن

نگاه کردن

اولیٰ تر

شایسته تر

بر دوام

همیشه

والسلام

همین و بس

اشتر

کاربرد پیشین شتر

وجه

سرمایه، پول، نقدینه

گرده

قرص نان، نوعی نان

مخاصمت

دشمنی، خصومت

آخرالامر

سرانجام

به زاد بیشتر

سالمندتر

پیشتر

قبل تر

اعانت

یاری دادن، یاری

کلان

دارای سن بیشتر، بزرگ

زیادت

بیشتر

بازماندن

عقب ماندن، واپس ماندن

خرد

عقل و دانش، علم، آگاهی

اکناف

جمع کَنَف، کناره‌ها، اطراف

تحیّر

سر گشته شدن، حیران شدن

آسودن

آرامش یافتن، استراحت کردن

مقالات

جمعِ مقالت، گفتارها، سخنان

آنچه خواهد تواند

هر چه بخواهد می تواند انجام دهد

گرم رو

شیفته، به شتاب رونده و چالاک، کوشا

درگه

بارگاه، مخفف درگاه آستانه در، جلوی در

مصاحبت

هم نشینی، هم صحبت داشتن، همسخنی

فرسنگ

فرسخ، واحد مسافت، تقریباً شش کیلومتر

فراداشتن

بلند کردن و بر سر دست گرفتن؛ نگه‌ داشتن

زاد

توشه، خوردنی و آشامیدنی که در سفر همراه می برند

فنا

نیست شدن و در اصطلاح سقوط اوصاف ناپسند است

سروش

پیام آور، فرشته پیام آور، پیامی که از عالم غیبی می رسد

استغنا

بی نیازی، در اصطلاح بی نیازی سالک از هر چیز جز خدا

قاف

نام کوهی افسانه ای که به گمان خداجویان، سیمرغ بر فراز آن آشیانه دارد

محو

پاک، زدوده، در اصطلاح از بین بردن صفات و عادات بشری برای رسیدن به ذات خداوند

همّت

توجه طالب با تمام قوای روحانی خود به جانب حق برای حصول کمال خود یا دیگری

صدر

طرف بالای مجلس، جایی از اتاق و مانند آن که برای نشستن بزرگان مجلس اختصاص می یابد

حیرت

سرگردانی، در اصطالح صوفیه، امری است که در هنگام تأمل و حضور و تفکر بر قلب عارفان وارد می شود

فقر

درویشی و در اصطلاح رهروان «فنای فی الله» و نیستی سالکان و بیرون آمدن از صفات خود است و این نهایت سیر رهروان است

طلب

خواستن، اولین قدم در تصوّف است و آن حالتی است که در دل سالک پیدا می شود و او را به جستجوی معرفت و حقیقت وامی دارد

تجرید

در لغت به معنای تنهایی گزیدن؛ ترک گناهان و اعراض از امور دنیوی و تقرب به خداوند؛ در اصطلاح تصوف خالی شدن قلب سالک از آنچه جز خداست

دعوی

ادعا، ادعای خواستن یا داشتن چیزی؛ معنی و دعوی دو مفهوم متقابل و متضادند. معنی حقیقتی است که نیاز به اثبات ندارد و دعوی لافی است تهی از معنی

تفرید

دل خود را متوجه حق کردن، دل از علایق بریدن و خواست خود را فدای خواست ازلی کردن، فرد شمردن و یگانه دانستن خدا؛ تفرید را عطار در معنی گم شدن عارف در معروف به کار می برد؛ یعنی وقتی که در توحید غرق شد، آگاهی از این گمشدگی را گم کند و به فراموشی سپارد

کاقلیم ما را شاه نیست

اقلیم ما شاه ندارد

 



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



دانش زبانی: نقش های تبعی

فصل 14 : سی مرغ و سیمرغ

دانش زبانی

نقش های تبعی

 

نقش های تبعی:

نقش تبعی آن دسته از گروه اسمی است که تابع نقش گروه اسمی قبل از خود است. به مثال زیر توجه کنید:

الف) فاطمه درس می خواند.

ب) فاطمه و سمیه درس می خوانند.

در جمله «الف»، نقش «فاطمه»، نهاد است؛ در جمله دوم «فاطمه» نهاد است و «سمیه» نیز به علت وجود حرف عطفِ «و» نقش فاطمه را تبعیت می کند، یعنی نقش «سمیه» نیز نهاد است، البته به تبعیت.

انواع نقش های تبعی:

1) معطوف

2) بدل

3) تکرار

1- نقش تبعی معطوف:

واژه یا واژه هایی که بعد از حرفِ عطفِ «و» می آید:

مریم و زهرا آمدند.

زهرا ß   معطوف

2- بدل:

واژه یا واژه های قبل از خود را توضیح می دهد:

مریم، خواهر زهرا، به خانه آمد.

خواهر زهرا ß   بدل

3- تکرار:

واژه یا واژه هایی در یک نقش، دو بار در جمله تکرار می شود:

مریم آمد، مریم.

مریم ß   تکرار

 





متن درس «کباب غاز» و معنی درس

فصل 16 : کباب غاز

درس شانزدهم

کباب غاز

  • نویسنده: محمّدعلی جمال زاده
  • اثر: کباب غاز

 

شب عید نوروز بود و موقع ترفیع رتبه. در اداره با همقطارها قرار و مدار گذاشته بودیم که هرکس، اول ترفیع رتبه یافت، به عنوان ولیمه کباب غاز صحیحی بدهد، دوستان نوش جان نموده، به عمر و عزتش دعا کنند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ترفیع

بالا بردن

رتبه

مقام، جاه

صحیح

درست، کامل

ولیمه

طعامی که در مهمانی و عروسی می دهند

همقطارها

همردیفان، دو یا چند نفر که با هم به یک شغل مشغول باشند

کباب غاز  ß  ترکیب اضافی

نموده  ß  فعل در وجه وصفی

نوروز  ß  مرکب

عید نوروز  ß  ترکیب اضافی

ترفیع  ß  مصدر باب تفعیل

کباب غاز صحیحی: گروه اسمی:

  • کباب  ß  هسته
  • غاز  ß  مضاف الیه
  • صحیح  ß  وابستۀ پسین، صفت بیانی

کنند  ß  ماضی التزامی

عمر  ß  متمم

عزتش  ß  ترکیب اضافی

مرکب اتباعی:

به ترکیب هایی که در آن ها واژه دوم اغلب بی معنی است و برای تأکید واژه نخست می آید «مرکب اتباعی» یا «اتباع» می گویند؛ مانند: قرار و مدار.

قلمرو ادبی:

نوش جان نمودن  ß  کنایه از خوردن

پیام:

ترفیع گرفتن و ولیمه دادن به مناسبت ترفیع

 

زد و ترفیع رتبه به اسم من درآمد. فوراً مسئلۀ میهمانی و قرار با رفقا را با عیالم که به تازگی با هم عروسی کرده بودیم در میان گذاشتم. گفت: «تو شیرینی عروسی هم به دوستانت نداده‌ای و باید در این موقع درست جلوشان درآیی، ولی چیزی که هست چون ظرف و کارد و چنگال برای دوازده نفر بیشتر نداریم یا باید باز یک دست دیگر خرید و یا باید عدّۀ میهمان بیشتر از یازده نفر نباشد که با خودت بشود دوازده نفر.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

زد

اتفاق افتاد

رفقا

جمعِ رفیق

ترفیع

ارتقا یافتن، رتبه گرفتن

فورا:قید

مسئلۀ میهمانی  ß  ترکیب اضافی

یک دست دیگر  ß  ترکیب وصفی:

  • یک  ß  صفت شمارشی
  • دست  ß  هسته
  • دیگر  ß  وابسته، صفت مبهم

این موقع  ß  متمم قیدی

دوازده نفر  ß  ترکیب وصفی

قلمرو ادبی:

در میان گذاشتن  ß  کنایه از مطرح کردن

جلوی کسی درآمدن  ß  کنایه از توانایی خود را به دیگری نشان دادن، خوب پذیرایی کردن

ظرف، کارد و چنگال  ß  تناسب

پیام:

ترفیع گرفتن و قرار و مدار میهمانی گذاشتن

 

گفتم: «خودت بهتر می دانی که در این شب عیدی، مالیّه از چه قرار است و بودجه ابداً اجازۀ خریدن خرت و پرت تازه را نمی دهد و دوستان هم از بیست و سه چهار نفر کمتر نمی شوند.» گفت: «تنها همان رتبه های بالا را وعده بگیر و ما بقی را نقداً خط بکش و بگذار سماق بمکند.» گفتم: «ای بابا، خدا را خوش نمی آید، این بدبخت ها سال آزگار یک بار برایشان چنین پایی می افتد و شکم ها را مدتی صابون زده اند که کباب غاز بخورند و ساعت شماری می کنند. چطور است از منزل یکی از دوستان و آشنایان یک دست دیگر ظرف و لوازم عاریه بگیریم؟»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مالیه

مربوط به مال، دارایی

بودجه

نهاد

جمله

تنها

مابقی

آنچه باقی مانده

نقداً

اکنون، فعلاً

مالیّه

وضع مالی

لوازم

وسایل، جمع لازم، بایسته ها

سماق

دانه ای ترش مزه و قهوه‌ای رنگ

آزگار

زمانی دراز، به طور مدام، تمام و کامل

خرت و پرت

مجموعه ای از اشیا، وسایل و خرده ریزهای کم ارزش

عاریه

آنچه از کسی برای رفع حاجت بگیرند و پس از رفع نیاز آن را پس دهند، امانتی و موقت بودن

بهتر  ß  قید، وندی، صفت برتر

خرت و پرت  ß  مرکب اتباعی

بیست و سه چهار نفر  ß  عدد مبهم، متمم

کمتر  ß  صفت برتر، مسند

همان ... بمکند  ß  مفعول فعل «گفت»

واو  ß  پیوند

نقداً  ß  قید

ای بابا  ß  شبه جمله

«را» در «خدا را خوش نمی آید»:زائد

سال آزگار  ß  ترکیب وصفی، قید

یک بار  ß  قید

که  ß  حرف پیوند

قلمرو ادبی:

بودجه اجازه نمی دهد  ß  استعاره پنهان، جانبخشی

رتبه بالا  ß  مجاز از کسی که دارای رتبه بالاست

وعده گرفتن  ß  کنایه از دعوت کردن

خط کشیدن  ß  کنایه از دعوت را پس گرفتن، حذف کردن

سماق مکیدن  ß  کنایه از انتظار کشیدن بیهوده

پای افتادن  ß  کنایه از اتفاق افتادن، پیش آمدن موقعیت

شکم را صابون زدن  ß  کنایه از وعدۀ به خود دادن، دل خوش کردن

ساعت شماری کردن  ß  کنایه از انتظار کشیدن برای فرارسیدن ساعت یا زمانی خاص، لحظه شماری کردن

پیام:

در تنگنای مالی ماندن و حذف برخی از مهمانان

 

با اوقات تلخ گفت: «این خیال را از سرت بیرون کن که محال است در میهمانی اول بعد از عروسی بگذارم از کسی چیز عاریه وارد این خانه بشود؛ مگر نمی دانی که شکوم ندارد و بچۀ اول می میرد؟» گفتم: «پس چاره‌ای نیست جز اینکه دو روز مهمانی بدهیم. یک روز یک دسته بیایند و بخورند و فردای آن روز دسته‌ای دیگر.» عیالم با این ترتیب موافقت کرد و بنا شد روز دوم عید نوروز دستۀ اوّل و روز سوم دستۀ دوم بیایند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

که محال است

زیرا ناممکن است

محال

ناممکن، ناشدنی

گذاشتن

اجازه دادن

عیال

همسر

نیست

وجود ندارد

شکوم

شگون، میمنت، خجستگی، چیزی را به فال نیک گرفتن

عاریه

آنچه از کسی برای رفع حاجت بگیرند و پس از رفع نیاز آن را پس دهند

این خیال  ß  ترکیب وصفی، مفعول

مگر  ß  قید پرسشی

نیست  ß  غیر اسنادی

جز  ß  قید انحصار

دسته‌ای دیگر ...  ß  حذف فعل به قرینۀ لفظی (بیایند و بخورند)

قلمرو ادبی:

مگر نمی دانی ... می میرد؟  ß  پرسش انکاری

اوقات تلخ  ß  حس آمیزی

اوقات کسی تلخ بودن  ß  کنایه از خشمگین، آزرده و افسرده بودن

سر  ß  مجاز از ذهن

خیال را از سر بیرون کردن  ß  کنایه از فراموش کردن

پیام:

بدشگونی عاریه گرفتن

 

اینک روز دوم عید است و تدارک پذیرایی از هر جهت دیده شده است. علاوه بر غاز معهود، آش جو اعلا و کباب برّۀ ممتاز و دو رنگ پلو و چند جور خورش با تمام مخلّفات رو به راه شده است. در تخت خواب گرم و نرم تازه‌ای لم داده بودم و مشغول خواندن بودم که عیالم وارد شد و گفت: «جوان دیلاقی مصطفی نام، آمده، می گوید پسر عموی تنی توست و برای عید مبارکی شرف یاب شده است.» مصطفی پسر عموی دختردایی خالۀ مادرم بود. جوانی به سن بیست و پنج یا بیست و شش؛ لات و لوت و آسمان جُل و بی دست و پا و پخمه و تا بخواهی بدریخت و بدقواره.

الحمدللّه که سالی یک مرتبه بیشتر از زیارت جمالش مسرور و مشعوف نمی شدم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اینک

اکنون، ایناهاش

تدارک

آماده کردن

ممتاز

پسندیده، دارای امتیاز

رنگ

نوع

خورش

خورشت

عیال

همسر، زن و فرزند

بی نظیر

بی مانند

کیفور

سرخوش

لات و لوت

بی کاره و فقیر

دیلاقی

آدم قد دراز

جُل

پوشش به معنای مطلق

پخمه

ابله، کودن

بدریخت

زشت، بدقیافه

مسرور

شاد

مشعوف

خوشحال

بره

بچۀ گوسفند تا شش‌ماهگی

معهود

عهد شده، شناخته شده، معمول

اعلا

برتر، ممتاز، نفیس، برگزیده از هر چیز

بدقواره

آنکه یا آنچه ظاهری زشت و نامتناسب دارد، بدترکیب

شرفیاب شدن

آمدن به نزد شخص محترم و عالیقدر، به حضور شخص ارجمندی رسیدن

مخلّفات

چیزی که به یک مادۀ خوردنی اضافه می شود یا به عنوان چاشنی در کنار آن قرار می گیرد

اینک  ß  نهاد

«رنگ» در عبارت «دو رنگ پلو»  ß  ممیز

قلمرو ادبی:

رو به راه شدن  ß  کنایه از مهیا و آماده شدن

آسمان جُل  ß  کنایه از فقیر، بی چیز، بی خانمان

جناس  ß  گرم و نرم، کنایه از راحت

بی دست و پا  ß  کنایه از ناتوان و بی عرضه

پیام:

تدارک پذیرایی

ورود جوانی به نام مصطفی

 

به زنم گفتم: «تو را به خدا بگو فلانی هنوز از خواب بیدار نشده و شرّ این غول بی شاخ و دُم را از سر ما بکن.» گفت: «به من دخلی ندارد! ماشاءالله هفت قرآن به میان پسرعموی خودت است. هر گلی هست به سر خودت بزن.» دیدم چاره‌ای نیست و خدا را هم خوش نمی آید این بیچاره که لابد از راه دور و دراز با شکم گرسنه و پای برهنه به امید چند ریال عیدی آمده، ناامید کنم. پیش خودم گفتم: «چنین روز مبارکی صلۀ ارحام نکنی، کی خواهی کرد؟»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شر

بدی

به من دخلی ندارد

به من مربوط نیست

ارحام

جمع رَحِم، بستگان

غول بی شاخ و دُم

غول بدقواره و بدریخت

لابد

احتمالاً، به احتمال زیاد

صلۀ ارحام

به دیدار خویشاوندان رفتن و از آنان احوال پرسی کردن، خویشاوندپرسی

تو رو به خدا  ß  حذف فعلِ «سوگند می دهم» به قرینه معنوی

ماشاءلله  ß  شبه جمله

چاره‌ای نیست  ß  فعل غیر اسنادی

لابد:قید

قلمرو ادبی:

چنین روز ... خواهی کرد؟  ß  پرسش انکاری

پیام:

غول بی شاخ و دُم  ß  استعاره از مصطفی

سر  ß  مجاز از وجود

شر کسی را کندن  ß  کنایه از رها شدن، خلاص شدن

هفت قرآن به میان  ß  کنایه از اینکه قرآن با خوانش‌های هفتگانه اش سپری برای جلوگیری از رسیدن گرفتاری ها به ما پدید آورد

گل به سر زدن  ß  کنایه از هر کاری کردی برای خودت کردی، سود و زیانش به خودت باز می گردد

 

لهذا صدایش کردم، سرش را خم کرده وارد شد. دیدم ماشاءالله، چشم بد دور آقا واترقیده؛ قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است. گردنش مثل گردن همان غاز مادرمرده‌ای که در همان ساعت در دیگ مشغول کباب شدن بود؛ از توصیف لباسش بهتر است بگذرم؛ ولی همین قدر می دانم که سر زانوهای شلوارش که از بس شسته بودند به قدر یک وجب خورد رفته بود. چنان باد کرده بود که راستی راستی تصور کردم دو رأس هندوانه از جایی کش رفته و در آنجا مخفی کرده است. مشغول تماشا و ورانداز این مخلوق کمیاب و شیء عُجاب بودم که عیالم هراسان وارد شده گفت: «خاک به سرم، مرد حسابی، اگر این غاز را برای مهمان‌های امروز بیاوریم، برای مهمان‌های فردا از کجا غاز خواهی آورد؟ تو که یک غاز بیشتر نیاورده‌ای و به همۀ دوستانت هم وعدۀ کباب غاز داده‌ای!» دیدم حرف حسابی است و بدغفلتی شده؛ گفتم: «آیا نمی شود نصف غاز را امروز و نصف دیگرش را فردا سر میز آورد؟»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

لهذا

برای همین، ازین رو

ماشاءالله

آنچه خدا خواست

کریه

زشت، ناپسند

قدر

اندازه

کش رفتن

دزدیدن، ربودن

مخفی

پنهان

مخلوق

آفریده

هراسان

ترسان

مرد حسابی

مرد کامل

حرف حسابی

سخن درست

بدغفلتی

فراموشی بدی

واترقیدن

تنزّل کردن، پس روی کردن

خورد رفتن

ساییده شدن و از بین رفتن

ورانداز

سنجش یا ارزیابی چیزی از راه نگاه کردن

شیءٌ عجاب

معمولاً برای اشاره به امری شگفت به کار می رود

تک و پوز

دک و پوز، به طنز ظاهر شخص به ویژه سر و صورت

چشم بد دور  ß  جمله دعایی، حذف فعل «باشد» به قرینه معنوی

خاک بر سر  ß  حذف فعل «شد» به قرینه معنوی

فلانی  ß  ضمیر مبهم

قلمرو ادبی:

گردنش مثل گردن ...  ß  تشبیه:

  • گردنش  ß  مشبه
  • غاز  ß  مشبه به

مادرمرده  ß  کنایه از بیچاره

شیءٌ عجاب  ß  تلمیح، اشاره به آیه «إنّ هذا لَشیءٌ عُجابٌ»

خاک بر سر شدن  ß  کنایه از بدبخت شدن یا دچار مشکل شدن

پیام:

سرگردانی میزبان به علت کمبود غاز برای دو روز مهمانی

 

گفت: «مگر می خواهی آبروی خودت را بریزی؟ هرگز دیده نشده که نصف غاز سر سفره بیاورند. تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مُهر روی میز بیاید.» حقا که حرف منطقی بود و هیچ برو برگرد نداشت. در دم ملتفت وخامت امر گردیده و پس از مدتی اندیشه و استشاره، چارۀ منحصر به فرد را در این دیدم که هر طور شده یک غاز دیگر دست و پا کنیم. به خود گفتم: «مصطفی گرچه زیاد کودن است؛ ولی پیدا کردن یک غاز در شهر بزرگی مثل تهران، کشف آمریکا و شکستن گردن رستم که نیست؛ لابد این قدرها از دستش ساخته است.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حسن

خوبی

حقاً

حقیقتاً

ملتفت

متوجه

منحصر به فرد

خاص، بی همتا

کودن

احمق، پخمه

حرف

مجاز از سخن

در دم

فوراً

قدر

اندازه

لابد

احتمالاً، به احتمال زیاد

وخامت

بد فرجامی، خطرناک بودن

استشاره

رای زنی، مشورت، نظرخواهی

مگر  ß  واژه پرسش، قید پرسشی

دیده نشده  ß  حذف فعل کمکی «است»

در دم  ß  قید

«امر» در عبارت «ملتفت وخامت امر»:وابستۀ وابسته، مضاف‌الیه مضاف الیه

ولی  ß  حرف ربط همپایه ساز

لابد  ß  قید

قلمرو ادبی:

دست نخورده  ß  کنایه از کامل، سالم، درسته

سر به مهر  ß  کنایه از دست نخورده و کامل

بی برو برگرد  ß  کنایه از بدون شک و تردید، تضاد

دم:  ß  مجاز از لحظه

دست و پا کردن  ß  کنایه از آماده و مهیا کردن

کشف آمریکا و شکستن گردن رستم  ß  کنایه از کار دشوار و سخت

کار از دست کسی ساخته بودن  ß  کنایه از عهده کاری برآمدن

«دست» در عبارت «لابد اینقدر از دستش ساخته است»  ß  مجاز از توان و نیرو

پیام:

مشورت برای حل مشکل کمبود غاز

 

به او خطاب کرده گفتم: «مصطفی جان! لابد ملتفت شده‌ای مطلب از چه قرار است؛ می خواهم امروز نشان بدهی که چند مرده حلاجی و از زیر سنگ هم شده یک عدد غاز خوب و تازه به هر قیمتی شده، برای ما پیدا کنی.» مصطفی به عادت معهود، ابتدا مبلغی سرخ و سیاه شد و بالاخره صدایش بریده بریده از نی پیچ حلقوم بیرون آمد و معلوم شد می فرمایند: «در این روز عید، قید غاز را باید به کلی زد و از این خیال باید منصرف شد؛ چون که در تمام شهر یک دکان باز نیست.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ملتفت

متوجه

مبلغی

مقداری

بریده بریده

منقطع

نی پیچ

نی و شلنگ قلیان

حلقوم

حلق و گلو

منصرف شدن

چشم پوشی کردن

مبلغی  ß  صفت مبهم

نی پیچ  ß  واژه مرکب

قلمرو ادبی:

چند مرده حلاج بودن  ß  کنایه از «چقدر توانایی داشتن»

زیر سنگ پیدا کردن  ß  کنایه از نهایت تلاش خود را کردن برای کاری سخت و غیر ممکن

نی پیچ حلقوم  ß  اضافۀ تشبیهی

قید چیزی را زدن  ß  کنایه از منصرف شدن، صرف نظر کردن

سرخ و سیاه شدن  ß  کنایه از خجالت کشیدن

پیام:

مکلّف کردن مصطفی برای یافتن غاز در شب عید

 

با این حال استیصال پرسیدم: «پس چه خاکی به سرم بریزم؟!» با همان صدا، آب دهن را فرو برده، گفت: «والله چه عرض کنم! مختارید: ولی خوب بود میهمانی را پس می خواندید.» گفتم: «خدا عقلت بدهد؛ یک ساعت دیگر مهمان ها وارد می شوند؛ چه طور پس بخوانم؟» گفت: «خودتان را بزنید به ناخوشی و بگویید طبیب قدغن کرده؛ از تخت خواب پایین نیایید.» گفتم: «همین امروز صبح به چند نفرشان تلفن کرده ام، چطور بگویم ناخوشم؟» گفت: «بگویید غاز خریده بودم، سگ برد.» گفتم: «تو رفقای مرا نمی شناسی. بچه قنداقی که نیستند که هر چه بگویم آن ها هم مثل بچه آدم باور کنند. خواهند گفت می خواستی یک غاز دیگر بخری.» گفت: «بسپارید اصلاً بگویند آقا منزل تشریف ندارند و به زیارت حضرت معصومه رفته اند.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

استیصال

ناچاری، درماندگی

عرض کردن

گفتن

مختارید

اختیار دارید

پس خواندن

لغو کردن، پس زدن

ناخوشی

بیماری

قدغن

ممنوع

رفقا

جمعِ رفیق

والله

سوگند به خدا می خوردم

قنداق

پارچه ای که کودک شیرخوار را در آن می بندند

خود را به ناخوشی بزنید

وانمود کردن

والله  ß  حذف فعل به قرینه معنوی، شبه جمله

ناخوشی  ß  متمم، وندی

چطور  ß  قید پرسشی

همین امروز صبح  ß  قید

ناخوش  ß  مسند

«م» در«ناخوشم»  ß  فعل اسنادی «هستم»

قلمرو ادبی:

چه خاکی بر سرم بریزم  ß  کنایه از چه چاره‌ای بیندیشم

خدا عقلت بدهد  ß  جمله به ظاهر دعایی کنایه از اینکه عقل نداری!

پیام:

درماندگی میزبان و پیشنهاد پس خواندن مهمانی و عذر و بهانه تراشی

 

دیدم زیاد پرت و پلا می گوید؛ گفتم: «مصطفی، می دانی چیست؟ عیدی تو را حاضر کرده ام. این اسکناس را می گیری و زود می روی؛ که می خواهم هر چه زودتر از قول من و خانم به زن عموجانم سلام برسانی و بگویی ان شاء الله این سال نو به شما مبارک باشد و هزار سال به این سالها برسید.» ولی معلوم بود که فکر و خیال مصطفی جای دیگر است. بدون آنکه اصلا به حرفهای من گوش داده باشد، دنبالۀ افکار خود را گرفته، گفت: «اگر ممکن باشد شیوه‌ای سوار کرد که امروز مهمان ها دست به غاز نزنند، می شود همین غاز را فردا از نو گرم کرده دوباره سر سفره آورد.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پرت و پلا

بیهوده، بی معنی

باشد

وجود داشته باشد

سر

روی

پرت و پلا  ß  مرکب اتباعی

بدون  ß  حرف اضافه

گوش داده باشد  ß  ماضی التزامی

دنبالۀ افکار خود  ß  مفعول؛ دو ترکیب اضافی:

  • دنباله  ß  مضاف
  • افکار  ß  مضاف الیه
  • خود  ß  مضاف الیه

گرفته  ß  فعل در وجه وصفی

اگر  ß  حرف ربط

قلمرو ادبی:

دیدم پرت و پلا می گوید  ß  حس آمیزی

دنبالۀ افکار خود را گرفت  ß  کنایه از دوباره به فکر کردن ادامه داد

شیوه ای سوار کردن  ß  کنایه از چاره اندیشی کردن، ترتیب دادن

فکر جای دیگر است  ß  کنایه از اینکه حواسش اینجا نیست

دست به غاز نزدن  ß  کنایه از نخوردن

پیام:

شیوۀ پیشنهادی مصطفی برای نخوردن غاز

حل مشکل کمبود غاز

 

دیدم این حرف که در بادی امر زیاد بی پا و بی معنی به نظر می آمد کم کم وقتی درست آن را در زوایا و خفایای خاطر و مخیّله نشخوار کردم معلوم شد آن قدرها هم نامعقول نیست و نباید زیاد سرسری گرفت. هرچه بیشتر در این باب دقیق شدم یک نوع امیدواری در خود حس نمودم و ستاره ضعیفی در شبستان تیره و تار درونم درخشیدن گرفت. رفته رفته سر دماغ آمدم و خندان و شادمان رو به مصطفی نموده، گفتم: «اولین بار است که از تو یک کلمه حرف حسابی می شنوم؛ ولی به نظرم این گره فقط به دست خودت گشوده خواهد شد. باید خودت مهارت به خرج بدهی که احدی از مهمانان در صدد دست زدن به این غاز برنیاید.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بادی

آغاز

بی پا

بی پایه

خفایا

جمعِ خُفیه، پنهان

زوایا

جمعِ زاویه

زوایا و خفایای

گوشه های پنهان

مخیله

پندار و خیال

نشخوار کردن

بازخوردن

سرسری

با بی توجهی

رفته رفته

کم کم

صدد

قصد

در صدد بر آمدن

قصد چیزی را کردن

شبستان

بخش سرپوشیده مسجد

نامعقول

آنچه از روی عقل نیست، برخلاف خرد

قلمرو ادبی:

حرف  ß  مجاز از سخن

آن را در زوایا و خفایای خاطر و مخیله نشخوار کردم  ß  کنایه از اینکه حرف دیگران را تکرار کردم، استعاره پنهان

شبستان درونم  ß  اضافه تشبیهی

ستاره  ß  استعاره از امید

سر دماغ آمدن  ß  کنایه از حالت خوشی و شادی پیدا کردن

گره  ß  استعاره از مشکل

گره گشودن  ß  کنایه از حل کردن مشکل

مهارت به خرج دادن  ß  کنایه از چاره اندیشی کردن، ماهرانه انجام دهی

دست زدن  ß  کنایه از خوردن، اقدام کردن

پیام:

پذیرفتن پیشنهاد مصطفی به عنوان حرف حساب و راه حل

سپردن این امر به شخص مصطفی

 

مصطفی هم جانی گرفت و گرچه هنوز درست دستگیرش نشده بود که مقصود من چیست و مهار شتر را به کدام جانب می خواهم بکشم، آثار شادی در وجناتش نمودار گردید. بر تعارف و خوش زبانی افزوده گفتم: «چرا نمی آیی بنشینی؟ نزدیکتر بیا. روی این صندلی مخملی پهلوی خودم بنشین. بگو ببینم حال و احوالت چه طور است؟ چه کار می کنی؟ می خواهی برایت شغل و زن مناسبی پیدا کنم؟ چرا گز نمی خوری؟ از این باقلبا (باقلوا) نوش جان کن که سوغات یزد است ...»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

گرچه

مخفف اگرچه

وجنات

جمع وجنه، چهره

نمودار

آشکار

خوش زبانی

خوش سخنی

گرچه  ß  حرف پیوند وابسته ساز

هنوز  ß  قید

افزوده  ß  فعل در وجه وصفی

چطور  ß  مسند

قلمرو ادبی:

جان گرفتن  ß  کنایه از سر حال آمدن

چیزی دستگیر کسی شدن  ß  کنایه از متوجه شدن

مهار شتر را به کدام جانب می خواهم بکشم  ß  کنایه از اینکه قصدم چیست

«زبان» در عبارت «خوش زبانی»  ß  مجاز از سخن

نوش جان کردن  ß  کنایه از خوردن

پیام:

روحیه گرفتن مصطفی از تعاریف میزبان

خوشزبانی میزبان برای مصطفی

 

مصطفی قدّ دراز و کج و معوجش را روی صندلی مخمل جا داد و خواست جویده جویده از این بروز محبت و دلبستگی غیرمترقبۀ هرگز ندیده و نشنیده سپاسگزاری کند ولی مهلتش نداده گفتم: «استغفرالله، این حرف ها چیست؟ تو برادر کوچک من هستی. اصلا امروز هم نمی گذارم از اینجا بروی. امروز باید ناهار را با ما صرف کنی. همین الان هم به خانم می سپارم یک دست از لباس های شیک خودم را هم بدهد بپوشی و نو نوار که شدی، باید سر میز پهلوی خودم بنشینی. چیزی که هست، ملتفت باش وقتی بعد از مقدمات، آش جو و کباب بره و برنج و خورش، غاز را روی میز آوردند، می گویی ای بابا، دستم به دامنتان، دیگر شکم ما جا ندارد. این قدر خورده ایم که نزدیک است بترکیم. کاه از خودمان نیست، کاهدان که از خودمان است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

معوج

کج

غیرمترقبه

ناگهانی، غیرمنتظره

مهلت

فرصت

می سپارم

سفارش می کنم

هست

وجود دارد

ملتفت

آگاه، متوجه

مقدمات

جمعِ مقدمه

کاهدان

انبار کاه

نوار

هر چیز که به شکل رشته باریک درآمده

نو نوار شدن

نو شدن، در اصل «نوار نو» می باشد

دراز  ß  صفت

کج  ß  صفت

معوج  ß  صفت

هرگز  ß  قید

سپاسگزاری  ß  مفعول

استعفر الله  ß  شبه جمله

قلمرو ادبی:

جویده جویده  ß  کنایه از گنگ، نامفهوم و منقطع

این حرف‌ها چیست؟  ß  پرسش انکاری

نو نوارشدن  ß  کنایه از آراسته و زیبا شدن

دست به دامن شدن  ß  کنایه از متوسل شدن، از کسی یاری خواستن

از خوردن ترکیدن  ß  کنایه از زیاد خوردن

کاه  ß  استعاره از غذا

کاهدان  ß  استعاره از شکم

است و نیست  ß  تضاد

کاه از خودمان نیست کاهدان از خودمان است  ß  تمثیل، کنایه از اینکه باید به فکر سلامتی خود باشیم

پیام:

محبت ناگهانی میزبان به مصطفی

نقشه کشیدن برای دست نخورده ماندن غاز در روز نخست مهمانی با هنرنمایی مصطفی

 

از طرف خود و این آقایان استدعای عاجزانه دارم بفرمایید همینطور این دوری را برگردانند به اندرون و اگر خیلی اصرار دارید، ممکن است باز یکی از ایام همین بهار، خدمت رسیده از نو دلی از عزا درآوریم؛ ولی خدا شاهد است اگر امروز بیشتر از این به ما بخورانید، همین جا بستری شده وبال جانت می گردیم؛ مگر آنکه مرگ ما را خواسته باشید. آن وقت من هر چه اصرار و تعارف می کنم تو بیشتر امتناع می ورزی و به هر شیوه‌ای هست مهمانان دیگر را هم با خودت همراه می کنی».

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اندرون

داخل، دستور تاریخی

اصرار

پافشاری

باز

دوباره

از نو

دوباره

شاهد

گواه

ایام

روزها، جمعِ یوم

مگر

جز

استدعای عاجزانه

درخواست همراه با عجز

وبال

دشواری، سختی، دردسر

دُوْری

بشقاب گرد بزرگ معمولا با لبه کوتاه

امتناع

خودداری، سر باز زدن از انجام دادن کاری یا قبول کردن سخنی

دُوْری  ß  مفعول

اندرون  ß  دستور تاریخی (مربوط به دستور زبان گذشته)

باز:قید

قلمرو ادبی:

دل از عزا درآوردن  ß  کنایه از اینکه «پس از مدتی محرومیت کاملا کام روا شدن و سیر خوردن»

وبال جان شدن  ß  کنایه از باعث مشکل و رنج شدن

پیام:

محبت ناگهانی میزبان به مصطفی

نقشه کشیدن برای دست نخورده ماندن غاز در روز نخست مهمانی با هنرنمایی مصطفی

 

مصطفی که با دهان باز و گردن دراز حرف‌های مرا گوش می داد، پوزخند نمکینی زد و گفت: «خوب دستگیرم شد. خاطر جمع باشید که از عهده برخواهم آمد.» چندین بار درسش را تکرار کردم تا از بر شد بعد برای تبدیل لباس و آراستن سر و وضع او را به اتاق دیگر فرستادم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پوزخند

لبخند مغرورانه

از بر شدن

حفظ شدن

سر و وضع

جامه و قیافه

خوب:قید

قلمرو ادبی:

پوزخند نمکینی  ß  حس آمیزی

دستگیر شدن  ß  کنایه از متوجه شدن

خاطر جمع بودن  ß  کنایه از مطمئن بودن

برعهده گرفتن  ß  کنایه از پذیرفتن مسئولیت

گردن و دهان  ß  تناسب

پیام:

مسئولیت پذیرفتن مصطفی برای مهمانی

 

دو ساعت بعد مهمان ها بدون تخلّف، تمام و کمال دور میز حلقه زده در صرف صیغه «بَلّعتُ» ‌اهتمام تامی داشتند که ناگهان مصطفی با لباس تازه و جوراب و کراوات ابریشمی ممتاز و پوتین جیر براق، خرامان مانند طاووس مست وارد شد؛ خیلی تعجب کردم که با آن قد دراز چه حقه‌ای به کار برده که لباس من اینطور قالب بدنش درآمده است. گویی جامه‌ای بود که درزی ازل به قامت زیبای جناب ایشان دوخته است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حلقه زدن

گرداگرد چیزی را گرفتن

اهتمام تام

توجه کامل

کراوات

گردن آویز

خرامان

با ناز راه رفتن

حقّه

نیرنگ

درزی

دوزنده، خیّاط

ازل

زمان بی ابتدا

تخلف

عمل یا فرایند خلاف کردن

بدون  ß  حرف اضافه

خرامان  ß  وندی، قید

لباس  ß  متمم

جوراب  ß  متمم

کراوات  ß  متمم

پوتین  ß  متمم

قلمرو ادبی:

در صرف صیغه «بَلّعتُ» ‌اهتمام تامی داشتند  ß  کنایه از اینکه خوب می خوردند

لباس، جوراب، کراوات و پوتین  ß  مراعات نظیر

خرامان مانند طاووس مست  ß  تشبیه:

  • طاووس  ß  مشبه به
  • وجه شبه  ß  خرامان راه رفتن

قالب تن درآمدن  ß  کنایه از اندازه بودن

درزی  ß  استعاره از گیتی

پیام:

ورود همۀ مهمانان و وارد شدن مصطفی با سر و وضعی که توصیف شد

 

آقا مصطفی خان با کمال متانت، تعارفات معمولی را برگزار کرده و با وقار و خون سردی هر چه تمام تر، بر سر میز قرار گرفت. او را به عنوان یکی از جوان های فاضل و لایق پایتخت به رفقا معرفی کردم و چون دیدم به خوبی از عهدۀ وظایف مقررۀ خود برمی آید، قلباً خیلی مسرور شدم و در باب آن مسألۀ معهود، خاطرم داشت به کلی آسوده می شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تعارف

خوش آمدگویی

وقار

شکوه و متانت

هر چه تمام تر

وقار و خونسردی

لایق

شایسته

رفقا

جمعِ رفیق

وظایف

جمعِ وظیفه

مقرره

معین شده

مسرور

شاد

در باب

در زمینه

آسوده

راحت

فاضل

با فضیلت و برتر در دانش

متانت

پایداری، استواری، سنگینی

معهود

عهد شده، شناخته شده، معمول

هر چه تمام تر  ß  صفت برای «وقار و خونسردی»

قلباً  ß  قید

قلمرو ادبی:

خونسردی  ß  کنایه از با بردباری و شکیبایی و آرامش داشتن

آسوده شدن خاطر  ß  کنایه از اطمینان و آرامش یافتن

از عهده برآمدن  ß  کنایه از توانایی انجام کاری داشتن

پیام:

معرفی کردن مصطفی به عنوان یکی از جوانان فاضل و ادب دوست

آسودگی میزبان از عهدۀ کار برآمدن مصطفی

 

محتاج به تذکار نیست که ایشان در خوراک هم سر سوزنی قصور را جایز نمی شمردند. حالا دیگر چانه اش هم گرم شده و در خوش زبانی و حرّافی و شوخی و بذله و لطیفه، نوک جمع را چیده و متکلّم وحده و مجلس آرای بلامعارض شده است.

 

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تذکار

یادآوری

قصور

کوتاهی

حرّافی

پرسخنی، پرحرفی

بذله

شوخی، لطیفه

بلامعارض

بی رقیب

لطیفه

گفتار نغز، مطلب نیکو، نکته‌ای باریک

متکلم وحده

آن که در جمعی تنها کسی باشد که سخن می گوید

مجلس آرای

آنکه با حضور خود سبب رونق مجلس و شادی یا سرگرمی حاضران آن می شود، بزم آرا

قلمرو ادبی:

سر سوزن  ß  مجاز یا کنایه از مقدار اندک

چانه اش گرم شده بود  ß  کنایه از پرحرفی کردن

نوک جمع را چیدن  ß  کنایه از اینکه روی کسی را کم کردن و به سکوت یا عدم دخالت وادشتن

پیام:

پرحرفی و لطیفه گویی مصطفی و تحت الشعاع قرار دادن میهمانی

 

این آدم بی چشم و رو که از امام زاده داود و حضرت عبدالعظیم قدم آن طرف تر نگذاشته بود، از سرگذشت های خود در شیکاگو و منچستر و پاریس و شهرهای دیگر از اروپا و آمریکا چیزها حکایت می کرد که چیزی نمانده بود خود من هم بر منکرش لعنت بفرستم. همه گوش شده بودند و ایشان زبان. عجب در این است که فرورفتن لقمه های پی درپی ابداً جلوی صدایش را نمی گرفت. گویی حنجره اش دو تنبوشه داشت؛ یکی برای بلعیدن لقمه و دیگری برای بیرون دادن حرف های قلنبه.

به مناسبت صحبت از سیزدۀ عید بنا کرد به خواندن قصیده ای که می گفت همین دیروز ساخته. فریاد و فغان مرحبا و آفرین به آسمان بلند شد. دو نفر از آقایان که خیلی ادعای فضل و کمالشان می شد، مقداری از ابیات را دو بار و سه بار مکرر خواستند. یکی از حضار که کبّادۀ شعر و ادب می کشید، چنان محظوظ گردیده که جلو رفته جبهۀ شاعر را بوسیده گفت: «ای والله، حقیقتاً استادی» و از تخلص او پرسید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

منکر

انکار کننده

قلنبه

درشت و گزافه

بنا کرد

آغاز کرد

فغان

فریاد

مرحبا

احسنت، آفرین

مکرر

تکرار شده، به دفعات

حضّار

جمع شکسته حاضر

محظوظ

بهره مند

جبهه

پیشانی

ای والله

آفرین

تخلص

نام هنری

کبّاده

از ابزارهای ورزشی زورخانه

تنبوشه

لوله سفالین یا سیمانی کوتاه که در زیر خاک یا میان دیوار می گذارند تا آب از آن عبور کند

رفته  ß  فعل وصفی

ای والله  ß  شبه جمله

قلمرو ادبی:

بی چشم و رو  ß  کنایه از بی شرم و بی حیا

قدم گذاشتن  ß  کنایه از رفتن

گوش شدن  ß  تشبیه؛ کنایه از به دقت شنیدن

زبان شدن  ß  تشبیه؛ کنایه از به دقت سخن گفتن

به آسمان بلند شدن  ß  اغراق و کنایه از صدای بلند

کباده چیزی را کشیدن  ß  کنایه از ادعای چیزی داشتن، خواستار چیزی بودن

پیام:

شعر خواندن و ادعای شاعری مصطفی

تحت تأثیر شخصیت دروغین و ساختگی مصطفی قرار گرفتن حضّار

 

مصطفی به رسم تحقیر، چین به صورت انداخته گفت: «من تخلّص را از زواید و از جملۀ رسوم و عاداتی می دانم که باید متروک گردد؛ ولی به اصرار مرحوم ادیب پیشاوری که خیلی به من لطف داشتند و در اواخر عمر با بنده مألوف بودند و کاسه و کوزه یکی شده بودیم، کلمۀ «استاد» را بر حسب پیشنهاد ایشان اختیار کردم؛ اما خوش ندارم زیاد استعمال کنم.» همۀ حضّار یک صدا تصدیق کردند که تخلّصی بس به جاست و واقعاً سزاوار حضرت ایشان است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تحقیر

خوار شمردن

زواید

جمعِ زاید

رسوم

رسم ها، آیین ها

متروک

ترک شده

اصرار

پافشاری

مرحوم

آمرزیده

ادیب

سخن دان

مألوف

دمخور، همدم

استعمال کنم

استفاده کنم

تصدیق

تأیید

به جا

مناسب، شایسته

سزاوار

شایسته

ادیب پیشاوری  ß  از سخنوران روزگار مشروطه

بس  ß  قید

به جا  ß  مسند

قلمرو ادبی:

چین به صورت انداختن  ß  کنایه از اخم کردن و ناراحتی

صورت  ß  مجاز از پیشانی

کاسه و کوزه یکی شدن  ß  کنایه از یکدله و خودمانی شدن

یک صدا شدن  ß  کنایه از متحد شدن

پیام:

شعر خواندن و ادعای شاعری مصطفی

تحت تأثیر شخصیت دروغین و ساختگی مصطفی قرار گرفتن حضّار

 

در آن اثنا صدای زنگ تلفن از سرسرای عمارت بلند شد. آقای استادی رو به نوکر نموده فرمودند: «همقطار! احتمال می دهم وزیر داخله باشد و مرا بخواهد. بگویید فلانی حالا سر میز است و بعد خودش تلفن خواهد کرد.» ولی معلوم شد نمرۀ غلطی بوده است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اثنا

میان

عمارت

ساختمان

نمره

شماره

هم قطار

هر یک از دو یا چند نفری که از نظر درجه، رتبه و یا موقعیت اجتماعی در یک ردیف هستند

سرسرا

محوطه ای سقف دار در داخل خانه ها که در ورودی ساختمان به آن باز می شود و از آنجا به اتاق ها یا قسمت های دیگر می روند؛ راهرو

نموده  ß  فعل وصفی

هم قطار  ß  منادا

فلانی ... خواهد کرد  ß  جملۀ تأویل به مفعول برای بگویید

فلانی  ß  ضمیر مبهم، نهاد

قلمرو ادبی:

فلانی حالا سر میز است  ß  کنایه از این که مشغول کاری است

نمره  ß  مجاز از شماره تلفن

زنگ، نمره و تلفن  ß  تناسب (مراعات نظیر)

پیام:

زنگ خوردن تلفن و تظاهر مصطفی به اینکه شخص مهمی است و با بزرگان در ارتباط است

 

اگر چشمم احیاناً تو چشمش می افتاد، با همان زبان بی زبانی نگاه، حقّش را کف دستش می گذاشتم. ولی شستش خبردار شده بود و چشمش مثل مرغ سربریده مدام روی میز از این بشقاب به آن بشقاب می دوید و به کاینات اعتنا نداشت ...

حالا آش جو و کباب برّه و پلو و چلو و مخلّفات دیگر صرف شده است و موقع مناسبی است که کباب غاز را بیاورند. دلم می تپد. خادم را دیدم قاب بر روی دست وارد شد و یک رأس غاز فربه و برشته که در وسط میز گذاشت و ناپدید شد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کاینات

موجودات

صرف شدن

خورده شدن

خادم

خدمتکار

قاب

بشقاب بزرگ لب تخت

فربه

چاق

برشته

بریان‌ شده، تف داده ‌شده

مخلّفات

جمع مخلّفه، خوردنی هایی که به عنوان چاشنی به غذای اصلی اضافه شده یا همراه آن خورده می شود

خادم  ß  مفعول

«رأس» در عبارت «یک رأس غاز»  ß  ممیز

قلمرو ادبی:

چشم به چشم افتادن  ß  کنایه از رو در رو شدن

زبان بی زبانی نگاه  ß  اضافه تشبیهی؛ متناقض نما

حقش را کف دستش می گذاشتم  ß  کنایه از اینکه پاسخ مناسبی در واکنش گفته‌هایش به او می دادم

شستش خبردار شده بود  ß  کنایه از اینکه آگاه شده بود

مثل مرغ سربریده  ß  تشبیه

چشمش ... می دوید  ß  کنایه از اینکه به همه چیز دقیق نگاه می کرد

پلو و چلو  ß  جناس

دل تپیدن  ß  کنایه از بی قراری و اضطراب داشتن

پیام:

لحظه وارد شدن خادم به همراه انواع غذا

 

شش دانگ حواسم پیش مصطفی است که نکند بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست برود، ولی خیر، الحمدللّه هنوز عقلش به جا و سرش تو حساب است. به محض اینکه چشمش به غاز افتاد رو به مهمان ها نموده گفت: «آقایان تصدیق بفرمایید که میزبان عزیز ما این یک دم را دیگر خوش نخواند. آیا حالا هم وقت آوردن غاز است؟ من که شخصاً تا خرخره خورده ام و اگر سرم را از تنم جدا کنید، یک لقمه دیگر هم نمی توانم بخورم. ما که خیال نداریم از اینجا یک راست به مریض خانۀ دولتی برویم. معده انسان که گاوخونی زنده رود نیست که هر چه تویش بریزی پر نشود.» آنگاه نوکر را صدا زده گفت: «بیا همقطار، آقایان خواهش دارند این غاز را برداری و بی برو برگرد یکسر ببری به اندرون.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شش دانگ

به طور کامل، تمام

الحمدلله

ستایش ویژه خداست

تو (توی حساب)

واژه عامیانه؛ درون

تصدیق

تأیید

دم

نفس

خرخره

گلو، حلقوم

یک راست

مستقیماً

مریض خانه

بیمارستان

همقطار

همکار، هم پیشه

یک سر

مستقیم، فوری

دانگ

یک‌ ششم چیزی به‌ویژه اموال غیرمنقول مانند ملک و زمین

اندرون

خانه و حیاطی که عقب حیاط بیرونی ساخته شده و مخصوص زن و فرزند و سایر افراد خانوادۀ صاحب خانه بود؛ اندرونی

دامنش از دست برود  ß  جهش ضمیر (دامن از دستش)

الحمدلله  ß  شبه جمله

به جا  ß  مسند

یک راست  ß  قید

صدا زده  ß  فعل وصفی

هم قطار  ß  منادا

یک سر  ß  قید

قلمرو ادبی:

شش دانگ حواس پیش کسی بودن  ß  کنایه از حواس کامل داشتن

دامن از دست رفتن  ß  کنایه از از خود بی خود شدن

سر کسی توی حساب بودن  ß  کنایه از متوجه جزئیات امری بودن و آن را خوب شناختن

تا خرخره خوردن  ß  از کنایه از زیاد خوردن، کامل خوردن

عقل کسی به جا بودن  ß  کنایه از عاقل بودن

سر از تن جدا کردن  ß  کنایه از کشتن یا مجبور کردن

معده انسان که گاوخونی زنده رود نیست  ß  ‌تشبیه

بی برو برگرد  ß  کنایه از بدون تردید و شک، حتماً

پیام:

آوردن غاز روی سفره و ترفند مصطفی برای برگرداندن غاز

 

مهمان ها سخت در محظور گیر کرده و تکلیف خود را نمی دانند. از یک طرف بوی کباب تازه به دماغشان رسیده است و ابداً بی میل نیستند ولو به عنوان مقایسه باشد لقمه‌ای از آن چشیده طعم و مزه غاز را با برّه بسنجند؛ ولی در مقابل تظاهرات شخص شخیصی چون آقای استاد، دودل مانده بودند و گرچه چشم هایشان به غاز دوخته شده بود، خواهی نخواهی جز تصدیق حرف های مصطفی و بله و البته گفتن چاره‌ای نداشتند. دیدم توطئۀ ما دارد می ماسد. دلم می خواست می توانستم صدآفرین به مصطفی گفته، از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم و کار مناسبی برایش دست و پا کنم، ولی محض حفظ ظاهر، کارد پهن و درازی شبیه به ساطور قصابی به دست گرفته بودم و مدام به غاز حمله آورده و چنان وانمود می کردم که می خواهم این حیوان بی یار و یاور را از هم بدرم و ضمناً یکریز تعارف و اصرار می کردم که محض خاطر من هم شده فقط یک لقمه میل بفرمایید که لااقل زحمت آشپز از میان نرود و دماغش نسوزد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ولو

اگرچه

تظاهرات

جمع تظاهر، نمایش ها

شخیص

بزرگ و ارجمند

تصدیق

تأیید

محض

به خاطر

وانمود کردن

تظاهر کردن

یکریز

پی درپی

شده

شده است

خواهی نخواهی

چه بخواهند چه نخواهند

ماسیدن

منجمد شدن، سفت شدن

محظور

مانع و مجازا گرفتاری و مشکل

ساطور

کارد بزرگ و آهنی و پهن دسته دار

یکریز  ß  قید

شده  ß  حذف فعل «است» به قرینۀ معنوی

یک لقمه  ß  ترکیب وصفی

لااقل  ß  قید

قلمرو ادبی:

دودل ماندن  ß  کنایه از مردد ماندن

چشم دوختن  ß  کنایه از خیره شدن

توطئه ... ماسیدن  ß  کنایه از به انجام رسیدن، به ثمر رسیدن

دل  ß  مجاز

زیر بغل کسی را گرفتن  ß  کنایه از کمک کردن

یک لقمه  ß  مجاز از مقدار کم

کارد، ساطور و قصابی  ß  مراعات نظیر

دماغش نسوزد  ß  کنایه از شکست نخورد و ناکام نشود

پیام:

وانمود به نخوردن غاز

 

خوشبختانه قصاب زبان غاز را با کله اش بریده بود و الّا چه چیزها که با آن زبان به من بی حیای دورو نمی گفت. خلاصه آنکه از من همه اصرار بود و از مصطفی انکار و عاقبت کار به آنجایی کشید که مهمان ها هم با او هم صدا شدند و دسته جمعی خواستار بردن غاز گردیدند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

و الّا

وگرنه

اصرار

پافشاری

از مصطفی انکار  ß  حذف فعل «بود» به قرینۀ لفظی

عاقبت  ß  قید

قلمرو ادبی:

دورو  ß  کنایه از منافق

هم صدا شدن  ß  کنایه از همراه شدن و هم نظر شدن

 

کار داشت به دلخواه انجام می یافت که ناگهان از دهنم در رفت که آخر آقایان، حیف نیست که از چنین غازی گذشت که شکمش را از آلوی برغان پر کرده اند؛ هنوز این کلام از دهن خرد شدۀ ما بیرون نجسته بود که مصطفی مثل اینکه غفلتاً فنرش در رفته باشد، بی اختیار دست دراز کرد و یک کتف غاز را کنده به نیش کشید و گفت: «حالا که می فرمایید با آلوی برغان پر شده، روا نیست بیش از این روی میزبان محترم را زمین انداخت و محض خاطر ایشان هم شده یک لقمه مختصر می چشیم.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

در رفت

خارج شد

از چنین غازی گذشت

صرف نظر کردن

کتف

شانه

روا

جایز

محض

برای، به خاطر

برغان

منطقه‌ای در ساوجبلاغ نزدیک کرج

نیش

دندان نیش، دندان نوک تیزی که در هریک از دو سوی آرواره ها میان دندان های پیش و آسیا قرار دارد

داشت انجام می یافت  ß  ماضی مستمر

به دلخواه  ß  قید

ناگهان  ß  قید

روا  ß  مسند

قلمرو ادبی:

از دهنم دررفت  ß  کنایه از خارج شدن ناگهانی

مثل فنر دررفتن  ß  تشبیه

به نیش کشیدن  ß  کنایه از خوردن

روی کسی را زمین انداختن  ß  کنایه از درخواست کسی را نپذیرفتن

پیام:

اوج داستان زمانی است که مهمانان متوجه می شوند شکم غاز با آلوی برغان پر شده و تمایل برای خوردن غاز

 

دیگران که منتظر چنین حرفی بودند، فرصت نداده مانند قحطی زدگان به جان غاز افتادند و در یک چشم به هم زدن گوشت و استخوان غاز مادرمرده مانند گوشت و استخوان شتر قربانی در کمرکش دوازده حلقوم و کتل و گرده یک دوجین شکم و روده مراحل مضغ و بلع و هضم و تحلیل را پیموده  یعنی به زبان خودمانی رندان چنان کلکش را کندند که گویی هرگز غازی قدم به عالم وجود ننهاده بود!

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کمرکش

دامنه کوه و تپه

کتل

تپه

گرده

میان دو شانه

دوجین

دوازده

مراحل

جمع مرحله

مضغ

جویدن

بلع

بلعیدن

هضم

گواریدن

تحلیل

حل شدن

رند

نیرنگ باز

کلک

آتشدانی از فلز یا سفال

گویی  ß  قید شک و تردید

قلمرو ادبی:

مانند قحطی زدگان  ß  تشبیه

به جان چیزی افتادن  ß  کنایه از سخت مشغول شدن به آن

یک چشم به هم زدن  ß  کنایه از لحظه

مادرمرده  ß  کنایه از بی چاره

کلک چیزی را کندن  ß  کنایه از نابود کردن چیزی یا کسی

قدم به جایی نهادن  ß  کنایه از وارد شدن

 

 

می گویند انسان حیوانی است گوشتخوار؛ ولی این مخلوقات عجیب گویا استخوان خور خلق شده بودند. واقعاً مثل این بود که هر کدام یک معده یدکی هم همراه آورده باشند. هیچ باورکردنی نبود که سر همین میز آقایان دو ساعت تمام کارد و چنگال به دست با یک خروار گوشت و پوست و بقولات و حبوبات در کشمکش و تلاش بودند و ته بشقاب ها را هم لیسیده اند، هر دوازده تن تمام و کمال و راست و حسابی از سر نو مشغول خوردن شدند و به چشم خودم دیدم که غاز گلگونم لخت لخت و قطعةً بعدَ اُخری طعمه این جماعت کرکس صفت شده و کأنْ لَم یَکنْ شیئاً مَذکورا در گورستان شکم آقایان ناپدید گردید.

مرا می گویی از تماشای این منظرۀ هولناک آب به دهانم خشک شده و به جز تحویل دادن خنده های زورکی خوش آمدگویی های ساختگی کاری از دستم ساخته نبود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مخلوق

مخلوق

خروار

300 کیلو

گلگون

سرخ رنگ

قطعهً بَعدَ اُخری

یکی پس از دیگری

هولناک

ترسناک

ساختگی

تصنعی

بقولات

بنشن، باقلا و نخود و ...

زورکی

به زحمت، به سختی، تصنعی، الکی

کأنْ لَم یَکنْ شیئاً مَذکورا

آیا بر انسان روزگارانی نگذشت که چیز قابل ذکری نبود؟

قلمرو ادبی:

آب به دهان خشک شدن  ß  کنایه از ترسیدن یا تعجب کردن

کاری از دست ساخته نبودن  ß  کنایه از ناتوانی در کاری

دست  ß  مجاز از وجود و توان

کأنْ لَم یَکنْ شیئاً مَذکورا:تضمین

پیام:

خوردن غاز توسط میهمانان

تعجب میزبان و شکست نقشه اش

 

در همان بحبوحۀ بخور بخور که منظره فنا و زوالی آن غاز خدا بیامرز، مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون و شقاوت مردم دون و مکر و فریب جهان پتیاره و وقاحت این مصطفای بدقواره انداخته بود، باز صدای تلفن بلند شد. بیرون جستم و فوراً برگشته رو به آقای استادی نموده گفتم: «آقای مصطفی خان، وزیر داخله پای تلفن است و اصرار دارد با خود شما صحبت بدارد.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بحبوحه

میان، وسط

فنا

نابودی

زوال

نابودی

فلک

آسمان، چرخ

شقاوت

سخت دلی

دون

پست، فرومایه

مکر

فریب

پتیاره

بدکار

وقاحت

بی شرمی

آقا  ß  شاخص، وابستۀ پیشین

خان  ß  شاخص، وابستۀ پیشین

قلمرو ادبی:

پای تلفن است  ß  کنایه از اینکه پشت خط است

واج آرایی حرف «ب»

پیام:

ترفند میزبان برای خارج کردن مصطفی از اتاق میهمانی

 

یارو حساب کار خود را کرده، بدون آنکه سرسوزنی خود را از تک و تا بیندازد، دل به دریا زده و به دنبال من از اتاق بیرون آمد. به مجرد اینکه از اتاق بیرون آمدیم، در را بستم و صدای کشیدۀ آب نکشیده ای، طنین انداز گردید و پنج انگشت دعاگو به معیّت مچ و کف و ما یَتعلّقُ به بر روی صورت گل انداختۀ آقای استادی نقش بست. گفتم: «خانه خراب، تا حلقوم بلعیده بودی، باز تا چشمت به غاز افتاد، دین و ایمان را باختی و به منی که چون تویی را صندوقچۀ سرِّ خود قرار داده بودم، خیانت ورزیدی؟ دِ بگیر که این ناز شستت باشد.» و باز کشیده دیگری نثارش کردم.

قلمرو فکری:

 

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

به مجرد اینکه

به محض اینکه

کشیده

سیلی

آب نکشیده

آبدار

طنین

بانگ، صدا، پژواک

طنین انداز گردید

صدا پیچید

معیّت

همراهی

باختن

از دست دادن

دِ

مخفف دیگر

طنین انداز گردید

صدایش پیچید

نثار کردن

افشاندن، پراکندن

نقش بست

نقاشی شد، شکل گرفت

ما یَتعلّقُ به

آنچه به آن وابسته است

یارو

تعبیری عامیانه برای کوچک شمردن کسی

تک و تا

تک به معنی دویدن به پای خود و تا مخفف تاز است به معنی دوانیدن اسب

ناز شست

پاداش؛ پیش کشی که نزدیکان پادشاه هنگامی که پادشاه شکاری را می زند به او می دهند، آفرین، احسنت

سر سوزنی  ß  قید

به مجرد اینکه  ß  حرف ربط

قلمرو ادبی:

حساب کار خود را کردن  ß  کنایه از آگاه شدن و پند گرفتن یا تکلیف خود را دانستن

سر سوزن  ß  کنایه از مقدار کم

خود را از تک و تا نینداختن  ß  کنایه از به ضعف خود اقرار نکردن یا خونسرد بودن، خود را نباختن

دل به دریا زدن  ß  کنایه از نترسیدن، شجاع شدن

کشیده  ß  سیلی

کشیده و نکشیده  ß  جناس

آب نکشیده  ß  کنایه از محکم

گل انداخته  ß  کنایه از سرخ شده

تا حلقوم بلعیدن  ß  کنایه از بیش از حد خوردن

خانه خراب  ß  کنایه از بدبخت

چشم  ß  مجاز از نگاه

کسی را صندوقچه اسرار کردن  ß  تشبیه پنهان

پیام:

سرزنش شدن مصطفی توسط میزبان و تنبیه شدن او

 

با همان صدای بریده بریده و زبان گرفته و ادا و اطوارهای معمولی خودش که در تمام مدت ناهار اثری از آن هویدا نبود، نفس زنان و هق هق کنان گفت: «پسرعموجان، من چه گناهی دارم؟ مگر یادتان رفته که وقتی با هم قرار و مدار گذاشتیم، شما فقط صحبت از غاز کردید، کی گفته بودید که توی شکمش آلوی برغان گذاشته اند؟ تصدیق بفرمایید که اگر تقصیری هست با شماست نه با من.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

صدای بریده بریده

صدای منقطع

هویدا

روشن، آشکار

تصدیق

تأیید

تقصیر

کوتاهی

اطوار

رفتار یا سخنی ناخوشایند و ناهنجار

صدای بریده بریده  ß  ترکیب وصفی، متمم

قرار و مدار  ß  مرکب اتباعی

«هست» در عبارت «تقصیری هست»  ß  وجود دارد، فعل غیراسنادی

با شماست  ß  حذف «تقصیر» به قرینه لفظی

نه با من (با من نیست)  ß  حذف به قرینۀ لفظی

قلمرو ادبی:

من چه گناهی دارم؟  ß  پرسش انکاری

کی گفته بودید  ß  پرسش انکاری

صدای بریده بریده و زبان گرفته  ß  کنایه از با ترس و لکنت سخن گفتن

پیام:

ناراحتی مصطفی و اعتراض به میزبان و مقصر نشمردن خود و انداختن تقصیر به گردن میزبان

 

به قدری عصبانی شده بودم که چشمم جایی را نمی دید. از این بهانه تراشی هایش داشتم شاخ درمی آوردم. بی اختیار دَرِ خانه را باز کرده و این جوان نمک نشناس را مانند موشی که از خمرۀ روغن بیرون کشیده باشند، بیرون انداختم و قدری برای به جا آمدن احوال در دور حیاط قدم زده، آنگاه با خندۀ تصنّعی، وارد اتاق مهمان ها شدم. دیدم چپ و راست مهمان ها دراز کشیده اند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

تصنّعی

ساختگی

بهانه تراشی

عذر و بهانۀ نا به‌جا آوردن

خمره

ظرفی به شکل خم و کوچک تر از آن

قلمرو ادبی:

چشمم جایی را نمی دید  ß  اغراق، کنایه از خشم زیاد

شاخ در آوردن  ß  کنایه از تعجب کردن

نمک نشناس  ß  کنایه از قدرنشناس

مانند موشی ...  ß  تشبیه

به جا آمدن احوال  ß  کنایه از سر حال شدن

چپ و راست  ß  تضاد

پیام:

خشمگینی میزبان از قدرنشناسی مصطفی

 

گفتم: «آقای مصطفی خان خیلی معذرت خواستند که مجبور شدند بدون خداحافظی با آقایان بروند. وزیر داخله، اتومبیل شخصی خود را فرستاده بودند که فوراً آن جا بروند و  دیگر نخواستند مزاحم آقایان بشوند.»

همۀ اهل مجلس تأسّف خوردند و از خوش مشربی و فضل و کمال او چیزها گفتند و برای دعوت ایشان به مجالس خود، نمرۀ تلفن و نشانی منزل او را از من خواستند و من هم از شما چه پنهان، بدون آنکه خم به ابرو بیاورم، همه را غلط دادم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تأسّف

دریغ، افسوس

فضل

برتری، دانش

همه را غلط دادم

همه شماره تلفن ها را اشتباه دادم

خوش مشربی

خوش مشرب بودن، خوش معاشرتی و خوش صحبتی

همۀ اهل مجلس  ß  یک ترکیب اضافی و یک ترکیب وصفی

از شما چه پنهان  ß  اصطلاح عامیانه، حذف (است) معنوی

قلمرو ادبی:

خم به ابرو آوردن  ß  کنایه از اخم کردن، ناراحت شدن

پیام:

پوزش میزبان از رفتن ناگهانی مصطفی

تأسف اهل مجلس از رفتن ناگهانی مصطفی

شماره و نشانی اشتباهی دادن میزبان

 

فردای آن روز به خاطرم آمد که دیروز یک دست از بهترین لباس های نوروز خود را به انضمام مایحتوی، یعنی آقای استادی مصطفی خان، به دست چلاق شدۀ خودم از خانه بیرون انداخته ام، ولی چون که تیری که از شست رفته باز نمی گردد، یک بار دیگر به کلام بلندپایۀ «از ماست که بر ماست» ایمان آوردم و پشت دستم را داغ کردم که تا من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

شست

قلّاب

انضمام

ضمیمه کردن

به انضمام

به ضمیمه، به همراه

چلاق

فلج، از کار افتاده

مایحتوی

آنچه درون چیزی است

«دست» در عبارت «یک دست از»  ß  ممیز

قلمرو ادبی:

چون تیر از شست جسته  ß  تمثیل، کنایه از «از دست دادن فرصت»

تیر و شست  ß  تناسب

از ماست که بر ماست  ß  تمثیل (هر کاری انجام دهیم نتیجۀ آن به خود ما بر می گردد)

پشت دست را داغ کردن  ß  کنایه از پشیمانی و توبه کردن از تکرار کاری

پیرامون چیزی گشتن  ß  کنایه از «خواهان چیزی بودن»

پیام:

پشیمانی میزبان از دعوت کردن و درس عبرت گرفتن که دیگر به دنبال کسب ترفیع رتبه نگردد





متن «روان خوانی: ارمیا» و معنی متن

فصل 16 : کباب غاز

روان خوانی

ارمیا

  • نویسنده: رضا امیرخانی
  • اثر: ارمیا

 

چند بار بگویم اسم آقا سهراب صلوات دارد‌ ها. اللهّم صَلّی علی ...

ارمیا و سهراب می خندیدند. صدای تانک دیگری از دور می آمد. به صدا توجّهی نمی کردند. هر سه روحیه گرفته بودند. ارمیا از نشانه گیری دقیق سهراب تعریف می کرد. مصطفی که تا آن موقع ساکت نشسته بود، آرام گفت: « وَ ما رَمَیتَ إِذ رَمَیتَ وَلٰکِنَّ اللَّهَ رَمىٰ.»

– آقا مصطفی چی چی فرمودید؟ یک دفعه زدی کانال دو. ارمیا جان، ترجمه کن ببینم.

ارمیا خنده اش را خورد. آرام سری تکان داد.

– حق با مصطفاست. وَ ما رَمَیتَ إِذ رَمَیتَ. یعنی وقتی تو تیر می زنی این تو نیستی که تیر می زنی، بلکه خود خداست.

– بابا اینجا همه علّامه اند. یک کلاس آشنایی می گذاشتید برای ما. چه جوری این قدر خوب معنی قرآن را می فهمید؟ جان من! معنی این را چه جوری می فهمید؟

– باز هم ما را گرفتی ها، کاری ندارد که؛ کافی است ریشه ها را بشناسی؛ مثلاً رمی می شود پرتاب کردن؛ رمیت می شود مخاطب. تو یک مرد تیر می زنی. کاری ندارد. ساده است.

مصطفی ساکت شد و بعد انگار چیزی کشف کرده باشد به ارمیا گفت: «ارمیا! اگر گفتی فعل امر رمی چی می شود؟»

می شود ... می شود ارمی.

مصطفی و ارمیا با هم خندیدند. ارمیا منظور مصطفی را فهمیده بود. خیلی دوست داشت به او بگوید مادرش در خانه او را «ارمی»  صدا می زند؛ امّا هیچ نگفت.

 خوب درست گفتی. وقتی می خواهیم بگوییم «تو یک مرد تیر بزن» می گوییم: چه باید بگوییم؟ «ارمی». حالا اگر به دو مرد عرب، بخواهیم بگوییم که «تیر بزنید» چه باید بگوییم؟

سهراب که با دقّت به حرف های مصطفی گوش می داد، گفت: می گوییم ارمی ارمی. اول اولی تیر می زند بعد دومی.»

هر سه با هم خندیدند. سهراب مطمئن نبود که حرفش اشتباه است.

– دِ بابا، ماشاء الله! ما عمری عربی حرف زدیم: «الدخیل. الموت للصدام. الله اکبر.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

یک دفعه

ناگهان

علّامه

بسیاردان

انگار

گویی

الموتُ لِلصدام

مرگ بر صدام

الله اکبر

خداوند بزرگتر است

خنده اش را خورد

خودداری از خندیدن کرد

الدخیل

بیگانه‌ای که وارد قومی شود و به آن انتصاب یابد، تسلیم

وَ ما رَمَیتَ إِذ رَمَیتَ وَلٰکِنَّ اللَّهَ رَمىٰ

پرتاب نکردی هنگامی که پرتاب کردی، بلکخ خداوند پرتاب کرد

قلمرو ادبی:

اسم آقا سهراب صلوات دارد ها  ß  کنایه از این که آدمی بزرگ است

و ما رَمیتَ إذ رَمَیتَ ولکن الله رَمی  ß  تضمین

زدی کانال دو  ß  کنایه از اینکه فاز را عوض کردی، تغییر لهجه دادی

باز هم ما را گرفتی ها  ß  کنایه از اینکه ما را سر کار گذاشتی

 

مصطفی در حالی که می خندید، گفت: شما دو نفر «البته اسم آقا سهراب صلوات دارد ولی آقا سهراب! به عربی اگر بخواهیم بگوییم شما دو نفر تیر بزنید، یعنی مثنی، می شود ... می شود ارمیا. همین ارمیا که اینجا نشسته.»

سهراب با تعجّب نگاهی به ارمیا کرد. انگار برای اوّلین بار است که ارمیا را می بیند.

– جلّ الخالق! یعنی ما هر بار آقا ارمیا را صدا می زنیم داریم می گوییم شما دو تا مرد تیر بزنید! بی خود نیست با کلاشینکف می خواست برود تانک بزند.

ارمیا سرش را پایین انداخته بود و می خندید. با اینکه صدای تانک هر لحظه نزدیک تر می شد؛ امّا احساس آرامش عجیبی داشت. از مصاحبت با مصطفی و سهراب جداً لذت می برد.

صدای غرّش تانک دوم از نزدیک به گوش می رسید. هر سه نفر ساکت شدند. ارمیا و مصطفی دوباره مبهوت به سهراب نگاه می کردند. دوباره اسلحه را برداشت. موشک دوم را جا انداخت. آن را روی شانه محکم کرد، امّا قبل از اینکه بلند شود، انگار چیزی یادش آمده باشد، پرسید:

«آن آیه که خواندید چی بود؟»

– و ما رَمیتَ إذ رمیتَ ولکنّ اللهَ رَمی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مثنی

دوگان

انگار

گویی

مصاحبت

همسخنی

غرّش

آواز با مهابت جانوران

مبهوت

سرگردان

جا انداخت

نصب کرد

جَلّ الخالق

خداوند بزرگ است

قلمرو ادبی:

جَلّ الخالق  ß  کنایه از اینکه تعجب کردم

صدای غرش تانک  ß  استعاره

 

برخاست. آیه را زیر لب تکرار کرد و فریادی کشید و شلیک کرد. صدای غرّش تانک نزدیک تر می شد. موشک به شنی تانک نخورد. اطراف تانک خاک غلیظی به هوا می رفت. سهراب به سرعت موشک دیگری را داخل سلاح جا انداخت. ارمیا را با دست سر جایش نشاند و بلند شد. هر سه، نفس راحتی کشیدند. مصطفی و ارمیا با مسلسل به سمت آتش تیراندازی کردند.

– بس است دیگر، آنچنان زدم که اگر کسی زنده از آن تو بیرون بیاید، با تیر کِلاش دیگر نمی میرد.

عدّه‌ای از افراد گردان با صدای انفجار تانک‌ها به طرف این گروه سه نفری آمدند. دور و بر آنها را گرفتند.

– سهراب گل کاشتی، ای والله!

– پیرمرد هیکلی خیلی به درد می خورد. مرده فیل صد تومن است، زنده اش هم صد تومن؟!

– دود هنوز هم از کُنده بلند می شود.

سهراب دستی به پیشانی اش کشید. قیافه اش کودکانه شده بود.

– ما را گرفتید. اون ها تانک هستند. دود از تانک بلند می شود. کُنده دیگر چیست؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

غلیظ

فشرده و انبوه

مسلسل

تیربار کوچک

گردان

سه گروهان

دور و بر

پیرامون

ای والله

آفرین

هیکلی

تنومند

ما را گرفتید

ما را سرکار گذاشتید

کُنده

تنه

شنی

زنجیری از صفحه های فولادی کوچک به جای تایر چرخ

قلمرو ادبی:

زیر لب  ß  کنایه از آرام و آهسته

صدای غرّش تانک  ß  استعاره

گل کاشتی  ß  کنایه از اینکه کاری را درست انجام دادی

به درد می خورد  ß  کنایه از به کار می آید (عامیانه)

مردۀ فیل صد تومن است، زنده اش هم صد تومن  ß  ارسال المثل و کنایه؛ در هر حال سودمند است

دود هنوز هم از کُنده بلند می شود  ß  ارسال المثل و کنایه از اینکه سالمندان از جوانان توانمندتر هستند

 

در دل از تعریف کردن دیگران می رنجید. به نظرش می آمد یک موشک را بیهوده از دست داده است. صدای موتور دیزلی چند تانک همه را به خود آورد. دوباره صورت سهراب جدّی شد. دستور داد که همه، سنگر بگیرند. با دست یکی از تانک ها را نشان داد و به مصطفی گفت: «مصطفی، این روی برجکش تیربار دارد. حواستان باشد، احتمالاً پیاده از پشت دنبالش می آیند.»

– باشد آقا سهراب! حواسم هست.

– ارمیا، شما هم بدو برو طرف چپ. آنجا به مهندس بگو هم نفر بفرستند، هم آرپی جی.

آن قدر جدّی صحبت کرد که ارمیا بدون هیچ درنگی اسلحه اش را برداشت و دوید.

– حالا آن قدر تند ندو. توی راه اسیر نگیری ها؛ بگذار چندتاشان هم به ما برسد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تیربار

مسلسل بزرگ

قدر

اندازه

آرپی جی

از سلاح های ضدتانک دوش‌پرتاب

برجک

سازه فلزی روی تانک که می توان با آن جهت شلیک توپ را عوض کرد

قلمرو ادبی:

از دست داد  ß  کنایه دچار فقدان چیزی شدن

همه را به خود آورد  ß  کنایه از اینکه توجه همه را جلب کرد

 

با تمام نیرویی که داشت می دوید. هر از گاهی صدای تیر یا انفجاری او را به خود می آورد. اگر چه نمی ترسید اما او را وهم گرفته بود. ایستاد. چشم هایش را تنگ کرد و به جلو نگاه کرد، تا جایی که چشم کار می کرد هیچ کس دیده نمی شد. نفس گرفت و دوباره با تمام سرعت دوید. هنوز چند قدمی بیشتر ندویده بود که عربی می شنید. نمی دانست در خیال است یا واقعیت. به دور و برش نگاهی کرد؛ اشتباه نمی کرد. صد قدم جلوتر چند عراقی با لباس های پلنگی و کلاه های کج روی خاک ریز ایستاده بودند. به آنها نگاه کرد. نمی دانست که آنها هم او را دیده اند یا نه. درنگ کرد. بند تفنگش را از روی شانه برداشت. آن را به دست گرفت. به طرف عراقی ها نگاه کرد. پشیمان شد. تعدادشان بیشتر از آن بود که به تنهایی بتواند با آنها مقابله کند. صدای عراقی ها که با دست نشانش می دادند، او را به خود آورد. برگشت. از همان راهی که آمده بود. به سرعت می دوید. دو سه بار سکندری خورد و به زمین افتاد. دستش می سوخت. سرش را برگرداند و به عقب نگاه کرد. دو نفر از عراقی ها به او نزدیک شده بودند. هر لحظه انتظار داشت سوزشی در کمرش احساس کند و به زمین بیفتد. نمی دانست ابتدا صدای گلوله را می شنود، یا درد را احساس می کند. نفسش طعم خون می داد. انگار در هوایی که به سختی امّا به سرعت به ریه اش می رفت، خون ریخته بودند. منتظر صدای گلوله بود. به خود آمد. همان طور که می دوید بند اسلحه را از روی شانه اش برداشت. آن را مسلحّ کرد و خود را به زمین انداخت. دو عراقی که فکر می کردند ارمیا به زمین افتاده است با سرعتی بیشتر به سمتش می دویدند. ناگهان ایستادند و خود را به زمین انداختند. صدای رگباری شنیده شد. تیر به آنها نخورد. ارمیا متوجّه شد که تیر به آنها نخورده است. از جا بلند شد. بدون اینکه به پشت سرش نگاهی کند، به سمت بچّه‌ها دوید. کم کم دود ناشی از سوختن تانک‌ها را می دید. سرش گیج می رفت. به پشت سرش نگاه کرد. هیچ کس او را تعقیب نمی کرد. در خیال می دید که صدها نفر با لباس‌های پلنگی و کلاه های کج او را دنبال می کنند. یکی از آنها از او جلو افتاد. ارمیا همین طور که می دوید و به پشت سر نگاه می کرد، محکم به یکی از آنها خورد که راهش را سد کرده بود. سعی می کرد خود را نجات دهد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

درنگ کرد

توقف کرد

سکندری می خورد

با سر به زمین می خورد

لباس های پلنگی و کلاه های کج

لباس هایی ویژه تکاوران

قلمرو ادبی:

چشم هایش را تنگ کرد  ß  کنایه از اینکه با دقت نگاه کرد

نفس گرفت  ß  کنایه از اینکه تجدید قوا کرد

 

ارمیا همین طور که می دوید و به پشت سر نگاه می کرد در آغوش او افتاد. سعی می کرد خود را نجات دهد؛ امّا دستان مصطفی او را محکم گرفته بود. به چهره مصطفی دقیق شد. مصطفی گریه می کرد.

– برجکش را زد. گفت یا علی. بلند شد. بعد یک دفعه دیدیم سرش چرخید؛ بعد زد؛ برجکش را زد. ببینش! هنوز جان دارد، نگاهش کن!

ارمیا سرش گیج می رفت؛ همه چیز را تیره و تار می دید.

– من را می خواستند اسیر بگیرند. دستور از بالا بوده؛ من برای آینده ام برنامه ریزی کرده بودم. برای همین شهید نمی شوم دیگر.

نمی فهمید چه می گوید. خاطرات به صورت مبهم از جلو چشمانش می گذشتند. سهراب را روی زمین گذاشته بودند. یک طرف صورت گوشت آلودش گم شده بود. هر چند لحظه یک بار زانوی چپش مرتعش می شد. ارمیا سرش را روی سینه سهراب گذاشته بود. به زانوی چپ او نگاه می کرد. می بینی ارمیا. رو به قبله خواباندیمش. بعد گفت به راست بچرخانیمش. سمت کربلا.

– آره می بینم. آرام دارد حسین حسین می کند؛ چرا دیگر زانوش تکان نمی خورد؛ چقدر آرام شده ... آقا سهراب، شلوغ نکنی ها  ...

– حالا چطوری ببریمش تا سر جاده؟ خوب شد تو شهید نشدی مصطفی، من چه جوری شما دو تا را می بردم تا سر جاده ... آقا

سهراب خیلی سنگین است؛ البته اسمش صلوات دارد. اللهّم صلی علی … چرا صلوات نمی فرستی مصطفی؟ بفرست دیگر! اللّهم صلی علی ... خیلی سنگین است. وقتی داریم می بریمش، شاید توی خاک‌های جنوب فرو برویم ... .

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

مرتعش

لرزان

یک طرف صورت گوشت آلودش گم شده بود

زخمی شده بود

قلمرو ادبی:

«بالا» در عبارت «دستور از بالا بوده»  ß  مجاز از مقامات



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



معنی واژگان درس «کباب غاز»

فصل 16 : کباب غاز

معنی واژگان درس «کباب غاز»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ترفیع

بالا بردن

رتبه

مقام، جاه

صحیح

درست، کامل

نیست

وجود ندارد

زد

اتفاق افتاد

رفقا

جمعِ رفیق

مالیه

مربوط به مال، دارایی

بودجه

نهاد

جمله

تنها

مابقی

آنچه باقی مانده

نقداً

اکنون، فعلاً

مالیّه

وضع مالی

که محال است

زیرا ناممکن است

محال

ناممکن، ناشدنی

گذاشتن

اجازه دادن

عیال

همسر

اینک

اکنون، ایناهاش

تدارک

آماده کردن

ممتاز

پسندیده، دارای امتیاز

رنگ

نوع

خورش

خورشت

عیال

همسر، زن و فرزند

بی نظیر

بی مانند

کیفور

سرخوش

لات و لوت

بی کاره و فقیر

دیلاقی

آدم قد دراز

جُل

پوشش به معنای مطلق

پخمه

ابله، کودن

بدریخت

زشت، بدقیافه

مسرور

شاد

مشعوف

خوشحال

ارحام

جمع رَحِم، بستگان

شر

بدی

به من دخلی ندارد

به من مربوط نیست

لهذا

برای همین، ازین رو

ماشاءالله

آنچه خدا خواست

کریه

زشت، ناپسند

قدر

اندازه

کش رفتن

دزدیدن، ربودن

مخفی

پنهان

مخلوق

آفریده

هراسان

ترسان

مرد حسابی

مرد کامل

حرف حسابی

سخن درست

بدغفلتی

فراموشی بدی

رفقا

جمعِ رفیق

حسن

خوبی

حقاً

حقیقتاً

ملتفت

متوجه

منحصر به فرد

خاص، بی همتا

کودن

احمق، پخمه

حرف

مجاز از سخن

در دم

فوراً

قدر

اندازه

ملتفت

متوجه

مبلغی

مقداری

بریده بریده

منقطع

نی پیچ

نی و شلنگ قلیان

حلقوم

حلق و گلو

منصرف شدن

چشم پوشی کردن

استیصال

ناچاری، درماندگی

عرض کردن

گفتن

مختارید

اختیار دارید

پس خواندن

لغو کردن، پس زدن

ناخوشی

بیماری

قدغن

ممنوع

پرت و پلا

بیهوده، بی معنی

باشد

وجود داشته باشد

سر

روی

در صدد بر آمدن

قصد چیزی را کردن

بادی

آغاز

بی پا

بی پایه

خفایا

جمعِ خُفیه، پنهان

زوایا

جمعِ زاویه

زوایا و خفایای

گوشه های پنهان

مخیله

پندار و خیال

نشخوار کردن

بازخوردن

سرسری

با بی توجهی

رفته رفته

کم کم

صدد

قصد

گرچه

مخفف اگرچه

وجنات

جمع وجنه، چهره

نمودار

آشکار

خوش زبانی

خوش سخنی

معوج

کج

غیرمترقبه

ناگهانی، غیرمنتظره

مهلت

فرصت

می سپارم

سفارش می کنم

هست

وجود دارد

ملتفت

آگاه، متوجه

مقدمات

جمعِ مقدمه

کاهدان

انبار کاه

اندرون

داخل، دستور تاریخی

اصرار

پافشاری

باز

دوباره

از نو

دوباره

شاهد

گواه

ایام

روزها، جمعِ یوم

مگر

جز

ازل

زمان بی ابتدا

پوزخند

لبخند مغرورانه

از بر شدن

حفظ شدن

سر و وضع

جامه و قیافه

بلامعارض

بی رقیب

حلقه زدن

گرداگرد چیزی را گرفتن

اهتمام تام

توجه کامل

کراوات

گردن آویز

خرامان

با ناز راه رفتن

حقّه

نیرنگ

درزی

دوزنده، خیّاط

تعارف

خوش آمدگویی

وقار

شکوه و متانت

هر چه تمام تر

وقار و خونسردی

لایق

شایسته

رفقا

جمعِ رفیق

وظایف

جمعِ وظیفه

مقرره

معین شده

مسرور

شاد

در باب

در زمینه

آسوده

راحت

تذکار

یادآوری

قصور

کوتاهی

حرّافی

پرسخنی، پرحرفی

بذله

شوخی، لطیفه

منکر

انکار کننده

قلنبه

درشت و گزافه

بنا کرد

آغاز کرد

فغان

فریاد

مرحبا

احسنت، آفرین

مکرر

تکرار شده، به دفعات

حضّار

جمع شکسته حاضر

محظوظ

بهره مند

جبهه

پیشانی

ای والله

آفرین

تخلص

نام هنری

نمره

شماره

تحقیر

خوار شمردن

زواید

جمعِ زاید

رسوم

رسم ها، آیین ها

متروک

ترک شده

اصرار

پافشاری

مرحوم

آمرزیده

ادیب

سخن دان

مألوف

دمخور، همدم

استعمال کنم

استفاده کنم

تصدیق

تأیید

به جا

مناسب، شایسته

سزاوار

شایسته

اثنا

میان

عمارت

ساختمان

کاینات

موجودات

صرف شدن

خورده شدن

خادم

خدمتکار

قاب

بشقاب بزرگ لب تخت

فربه

چاق

یک سر

مستقیم، فوری

شش دانگ

به طور کامل، تمام

الحمدلله

ستایش ویژه خداست

تو (توی حساب)

واژه عامیانه؛ درون

تصدیق

تأیید

دم

نفس

خرخره

گلو، حلقوم

یک راست

مستقیماً

مریض خانه

بیمارستان

ولو

اگرچه

تظاهرات

جمع تظاهر، نمایش ها

شخیص

بزرگ و ارجمند

تصدیق

تأیید

محض

به خاطر

وانمود کردن

تظاهر کردن

یکریز

پی درپی

شده

شده است

و الّا

وگرنه

اصرار

پافشاری

در رفت

خارج شد

از چنین غازی گذشت

صرف نظر کردن

کتف

شانه

روا

جایز

محض

برای، به خاطر

وقاحت

بی شرمی

کمرکش

دامنه کوه و تپه

کتل

تپه

گرده

میان دو شانه

دوجین

دوازده

مراحل

جمع مرحله

مضغ

جویدن

بلع

بلعیدن

هضم

گواریدن

تحلیل

حل شدن

رند

نیرنگ باز

مخلوق

مخلوق

خروار

300 کیلو

گلگون

سرخ رنگ

قطعهً بَعدَ اُخری

یکی پس از دیگری

هولناک

ترسناک

ساختگی

تصنعی

بحبوحه

میان، وسط

فنا

نابودی

زوال

نابودی

فلک

آسمان، چرخ

شقاوت

سخت دلی

دون

پست، فرومایه

مکر

فریب

پتیاره

بدکار

به مجرد اینکه

به محض اینکه

کشیده

سیلی

آب نکشیده

آبدار

طنین

بانگ، صدا، پژواک

طنین انداز گردید

صدا پیچید

معیّت

همراهی

باختن

از دست دادن

دِ

مخفف دیگر

طنین انداز گردید

صدایش پیچید

نثار کردن

افشاندن، پراکندن

صدای بریده بریده

صدای منقطع

هویدا

روشن، آشکار

تصدیق

تأیید

تقصیر

کوتاهی

تصنّعی

ساختگی

مایحتوی

آنچه درون چیزی است

تأسّف

دریغ، افسوس

فضل

برتری، دانش

شست

قلّاب

انضمام

ضمیمه کردن

به انضمام

به ضمیمه، به همراه

چلاق

فلج، از کار افتاده

یک دفعه

ناگهان

علّامه

بسیاردان

انگار

گویی

الموتُ لِلصدام

مرگ بر صدام

الله اکبر

خداوند بزرگتر است

جَلّ الخالق

خداوند بزرگ است

مثنی

دوگان

انگار

گویی

مصاحبت

همسخنی

غرّش

آواز با مهابت جانوران

مبهوت

سرگردان

جا انداخت

نصب کرد

غلیظ

فشرده و انبوه

مسلسل

تیربار کوچک

گردان

سه گروهان

دور و بر

پیرامون

ای والله

آفرین

هیکلی

تنومند

ما را گرفتید

ما را سرکار گذاشتید

کُنده

تنه

تیربار

مسلسل بزرگ

قدر

اندازه

درنگ کرد

توقف کرد

سکندری می خورد

با سر به زمین می خورد

مرتعش

لرزان

لابد

احتمالاً، به احتمال زیاد

غول بی شاخ و دُم

غول بدقواره و بدریخت

کلک

آتشدانی از فلز یا سفال

ترفیع

ارتقا یافتن، رتبه گرفتن

استدعای عاجزانه

درخواست همراه با عجز

وبال

دشواری، سختی، دردسر

خنده اش را خورد

خودداری از خندیدن کرد

شبستان

بخش سرپوشیده مسجد

بقولات

بنشن، باقلا و نخود و ...

نقش بست

نقاشی شد، شکل گرفت

ما یَتعلّقُ به

آنچه به آن وابسته است

خواهی نخواهی

چه بخواهند چه نخواهند

والله

سوگند به خدا می خوردم

بهانه تراشی

عذر و بهانۀ نا به‌جا آوردن

ماسیدن

منجمد شدن، سفت شدن

تخلف

عمل یا فرایند خلاف کردن

برشته

بریان‌ شده، تف داده ‌شده

فاضل

با فضیلت و برتر در دانش

وخامت

بد فرجامی، خطرناک بودن

کبّاده

از ابزارهای ورزشی زورخانه

متانت

پایداری، استواری، سنگینی

واترقیدن

تنزّل کردن، پس روی کردن

خورد رفتن

ساییده شدن و از بین رفتن

بره

بچۀ گوسفند تا شش‌ماهگی

استشاره

رای زنی، مشورت، نظرخواهی

لوازم

وسایل، جمع لازم، بایسته ها

محظور

مانع و مجازا گرفتاری و مشکل

سماق

دانه ای ترش مزه و قهوه‌ای رنگ

معهود

عهد شده، شناخته شده، معمول

ساطور

کارد بزرگ و آهنی و پهن دسته دار

برغان

منطقه‌ای در ساوجبلاغ نزدیک کرج

آرپی جی

از سلاح های ضدتانک دوش‌پرتاب

اطوار

رفتار یا سخنی ناخوشایند و ناهنجار

همه را غلط دادم

همه شماره تلفن ها را اشتباه دادم

خمره

ظرفی به شکل خم و کوچک تر از آن

زورکی

به زحمت، به سختی، تصنعی، الکی

نو نوار شدن

نو شدن، در اصل «نوار نو» می باشد

دُوْری

بشقاب گرد بزرگ معمولا با لبه کوتاه

نامعقول

آنچه از روی عقل نیست، برخلاف خرد

لطیفه

گفتار نغز، مطلب نیکو، نکته‌ای باریک

آزگار

زمانی دراز، به طور مدام، تمام و کامل

اعلا

برتر، ممتاز، نفیس، برگزیده از هر چیز

نوار

هر چیز که به شکل رشته باریک درآمده

ولیمه

طعامی که در مهمانی و عروسی می دهند

یارو

تعبیری عامیانه برای کوچک شمردن کسی

ورانداز

سنجش یا ارزیابی چیزی از راه نگاه کردن

قنداق

پارچه ای که کودک شیرخوار را در آن می بندند

شیءٌ عجاب

معمولاً برای اشاره به امری شگفت به کار می رود

متکلم وحده

آن که در جمعی تنها کسی باشد که سخن می گوید

تک و پوز

دک و پوز، به طنز ظاهر شخص به ویژه سر و صورت

خرت و پرت

مجموعه ای از اشیا، وسایل و خرده ریزهای کم ارزش

بدقواره

آنکه یا آنچه ظاهری زشت و نامتناسب دارد، بدترکیب

خوش مشربی

خوش مشرب بودن، خوش معاشرتی و خوش صحبتی

شنی

زنجیری از صفحه های فولادی کوچک به جای تایر چرخ

شکوم

شگون، میمنت، خجستگی، چیزی را به فال نیک گرفتن

الدخیل

بیگانه‌ای که وارد قومی شود و به آن انتصاب یابد، تسلیم

دانگ

یک‌ ششم چیزی به‌ویژه اموال غیرمنقول مانند ملک و زمین

امتناع

خودداری، سر باز زدن از انجام دادن کاری یا قبول کردن سخنی

همقطارها

همردیفان، دو یا چند نفر که با هم به یک شغل مشغول باشند

برجک

سازه فلزی روی تانک که می توان با آن جهت شلیک توپ را عوض کرد

صلۀ ارحام

به دیدار خویشاوندان رفتن و از آنان احوال پرسی کردن، خویشاوندپرسی

شرفیاب شدن

آمدن به نزد شخص محترم و عالیقدر، به حضور شخص ارجمندی رسیدن

تک و تا

تک به معنی دویدن به پای خود و تا مخفف تاز است به معنی دوانیدن اسب

مخلّفات

چیزی که به یک مادۀ خوردنی اضافه می شود یا به عنوان چاشنی در کنار آن قرار می گیرد

مجلس آرای

آنکه با حضور خود سبب رونق مجلس و شادی یا سرگرمی حاضران آن می شود، بزم آرا

هم قطار

هر یک از دو یا چند نفری که از نظر درجه، رتبه و یا موقعیت اجتماعی در یک ردیف هستند

تنبوشه

لوله سفالین یا سیمانی کوتاه که در زیر خاک یا میان دیوار می گذارند تا آب از آن عبور کند

عاریه

آنچه از کسی برای رفع حاجت بگیرند و پس از رفع نیاز آن را پس دهند، امانتی و موقت بودن

مخلّفات

جمع مخلّفه، خوردنی هایی که به عنوان چاشنی به غذای اصلی اضافه شده یا همراه آن خورده می شود

نیش

دندان نیش، دندان نوک تیزی که در هریک از دو سوی آرواره ها میان دندان های پیش و آسیا قرار دارد

ناز شست

پاداش؛ پیش کشی که نزدیکان پادشاه هنگامی که پادشاه شکاری را می زند به او می دهند، آفرین، احسنت

اندرون

خانه و حیاطی که عقب حیاط بیرونی ساخته شده و مخصوص زن و فرزند و سایر افراد خانوادۀ صاحب خانه بود؛ اندرونی

سرسرا

محوطه ای سقف دار در داخل خانه ها که در ورودی ساختمان به آن باز می شود و از آنجا به اتاق ها یا قسمت های دیگر می روند؛ راهرو

خود را به ناخوشی بزنید

وانمود کردن

یک طرف صورت گوشت آلودش گم شده بود

زخمی شده بود

لباس های پلنگی و کلاه های کج

لباس هایی ویژه تکاوران

کأنْ لَم یَکنْ شیئاً مَذکورا

آیا بر انسان روزگارانی نگذشت که چیز قابل ذکری نبود؟

وَ ما رَمَیتَ إِذ رَمَیتَ وَلٰکِنَّ اللَّهَ رَمىٰ

پرتاب نکردی هنگامی که پرتاب کردی، بلکخ خداوند پرتاب کرد





دانش زبانی: حرف ربط

فصل 16 : کباب غاز

دانش زبانی

حرف ربط

 

حرف ربط:

حرف ربط یا پیوند دو گونه است:

1) پیوندهای وابسته ساز

2) پیوندهای همپایه ساز

1- پیوندهای وابسته ساز:

همراه با جمله های وابسته به کار می روند؛ به عنوان مثال:

  • همۀ حضّار یک صدا تصدیق کردند که تخلصی بس به جاست:

جملۀ پایه یا هسته  ß  همۀ حضّار یک صدا تصدیق کردند

جملۀ پیرو یا وابسته ساز  ß  که تخلّصی بس به جاست

پیوندهای وابسته ساز پرکاربرد عبارتند از:

که، چون، تا، اگر، زیرا ، همین که، گرچه، با این که

2- پیوندهای همپایه ساز:

بین دو جملۀ هم پایه به کار می روند؛ به عنوان مثال:

  • رتبه‌های بالا را وعده بگیر و مابقی را نقدا خط بکش.

پیوندهای هم پایه ساز پرکاربرد عبارت اند از:

و، اما، ولی، یا

نکته:

1) پیوندهای هم پایه ساز جمله مرکب نمی سازند. این نوع حروف ربط جمله های هم پایه را به هم پیوند می دهند.

2) جمله وابسته جمله ای است که حرف وابسته ساز به آن چسبیده است و جز آن جمله هسته؛ به عنوان مثال:

  • کتابی را که دوست داشتم خریدم.

کتابی را خریدم  ß  جمله هسته

که  ß  حرف ربط

دوست داشتم  ß  جمله وابسته

3) در جمله مرکب هیچ یک از دو جمله (هسته و وابسته) جمله مستقل نیستند.

4) جمله وابسته از نظر دستوری جزیی از جمله هسته است.

5) در بسیاری موارد حرف پیوند «که» حذف می شود.

۶) در شعر گاهی حرف پیوند کمی تغییر می کند؛ مانند:

ار (اگر)، ور (و اگر)، کز (که از)، کان (که آن)





شعر «خندۀ تو» و معنی شعر

فصل 17 : خندۀ تو

درس هفدهم

خندۀ تو

  • شاعر: پابلو نرودا
  • اثر: هوا را از من بگیر، خنده ات را نه!

 

نان را از من بگیر، اگر می خواهی،

هوا را از من بگیر، اما

خنده‌ات را نه.

قلمرو فکری:

اگر می خواهی خوراک و نفس کشیدن را از من بگیر ولی خنده ات را دریغ نکن.

قلمرو ادبی:

نان  ß  مجاز از نیازهای مادی و ضروری

هوا  ß  مجاز از نیازهای مادی و ضروری

از من بگیر  ß  اغراق

واژه آرایی عبارت «از من بگیر»

 

گل سرخ را از من مگیر

سوسنی را که می کاری ...

قلمرو فکری:

خنده‌ات را که به زیبایی گل سرخ است از من نگیر، خنده‌ای که مانند گل سوسن آن را می کاری.

قلمرو ادبی:

گل سرخ  ß  نماد خنده، عشق و شادی

سوسن  ß  نماد خنده، عشق و شادی

گل سرخ، سوسن و کاشتن  ß  تناسب

 

از پس نبردی سخت باز می گردم

با چشمانی خسته

که دنیا را دیده است

بی هیچ دگرگونی،

قلمرو فکری:

پس از رویارویی با سختی ها برمی گردم و با وجودی خسته که دنیا را بدون هیچ تغییری دیده است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

سخت

دشوار

قلمرو ادبی:

چشمان  ß  مجاز از وجود

با چشمانی خسته  ß  کنایه از رنج کشیده

که دنیا را دیده است  ß  کنایه از باتجربه بودن

 

اما خنده ات که رها می شود

و پرواز کنان در آسمان مرا می جوید

تمامی درهای زندگی را

به رویم می گشاید.

قلمرو فکری:

اما وقتی می خندی و خنده ات به سراغ من می آید، زندگی واقعی را به من نشان می دهد.

قلمرو ادبی:

خنده ات پرواز کنان  ß  استعاره پنهان

خنده ات می جوید  ß  جانبخشی

درهای زندگی  ß  استعاره پنهان (مکنیه)، کنایه از اینکه برایم گشایش است

 

عشق من، خنده تو

در تاریک‌ترین لحظه ها می شکفد

و اگر دیدی، به ناگاه

خون من بر سنگ فرش خیابان جاریست،

بخند؛ زیرا خنده تو

برای دستان من،

شمشیری است آخته.

قلمرو فکری:

معشوق من، خنده تو در غم انگیزترین لحظه ها شکار می شود. و اگر ناگهان دیدی که خون من بر سنگ فرش خیابان ریخته است، بخند؛ زیرا خنده تو برای دست های من مثل شمشیری بیرون کشیده، نیروبخش است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

آخته

بیرون کشیده، برکشیده

قلمرو ادبی:

تاریک ترین لحظه ها  ß  نماد فضای ناامیدی و خستگی

خون من بر سنگ فرش خیابان جاری است  ß  کنایه از اینکه زخمی شدن یا جان سپردن

شمشیر  ß  نماد مبارزه

خنده تو شمشیری است آخته  ß  تشبیه

شمشیر آخته  ß  کنایه از شمشیر آماده برای جنگ

 

خنده تو در پاییز،

در کناره دریا

موج کف آلوده اش را

باید برفرازد

قلمرو فکری:

خنده تو در پاییز، در کنار دریا باید امواج آن را پر از جوش و خروش سازد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

برفراختن

بلند کردن

قلمرو ادبی:

موج کف آلوده  ß  استعاره از گلخنده

خندۀ تو ... باید برفرازد  ß  جانبخشی

کناره، دریا، موج و کف  ß  تناسب

 

و در بهاران، عشق من!

خنده ات را می خواهم

چون گلی که در انتظارش بودم،

قلمرو فکری:

ای معشوق من، خنده ات را در هنگام بهار می خواهم، مانند گلی که منتظرش بودم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

بهاران

هنگام بهار

قلمرو ادبی:

چون گلی که در انتظارش بودم  ß  تشبیه

 

گل آبی، گل سرخ کشورم که مرا می خواند.

قلمرو فکری:

خنده تو که در پرچم کشورم با دو گل آبی و سرخ نقش بسته است، من را صدا می زند. وجود من با کشور معنی می یابد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

می خواند

صدا می زند

قلمرو ادبی:

گل آبی، گل سرخ کشورم که مرا می خواند  ß  جانبخشی، تشبیه

پیام:

خنده تو مانند گل آبی و گل سرخ کشورم است که مرا صدا می زند

بخند بر شب

بر روز، بر ماه،

بخند بر پیچاپیچ خیابان های جزیره،

قلمرو فکری:

بر شب و روز و ماه بخند و بر خیابان های پرپیچ و خم جزیره بخند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

پیچاپیچ

راه پیچ در پیچ

قلمرو ادبی:

بر شب؛ بر روز، بر ماه  ß  مجاز به معنای همیشه و بر همه کس

شب و روز  ß  تضاد

واژه آرایی کلمه «بر»

واج آرایی حرف «ب» و «ر»

 

اما آنگاه که چشم می گشایم و می بندم،

آنگاه که پاهایم می روند و باز می گردند،

قلمرو فکری:

ولی زمانی که زنده ام و می توانم ببینم و راه بروم،

قلمرو ادبی:

می گشایم و می بندم  ß  تضاد

می روند و بازمی گردند  ß  تضاد

واژه آرایی کلمه «آنگاه»

 

نان را، هوا را،

روشنی را، بهار را،

از من بگیر

اما خنده ات را هرگز

تا چشم از دنیا نبندم.

قلمرو فکری:

غذا و خوراک، نفس کشیدن، نور و بهار را از من بگیر؛ اما هیچ وقت خنده ات را از من دریغ نکن تا زنده بمانم.

قلمرو ادبی:

چشم از دنیا بستن  ß  کنایه از مردن

نان  ß  مجاز از نیازهای مادی و ضروری

هوا  ß  مجاز از نیازهای مادی و ضروری

از من بگیر  ß  اغراق

واژه آرایی عبارت «از من بگیر»



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



متن «گنج حکمت: مسافر» و معنی متن

فصل 17 : خندۀ تو

گنج حکمت

مسافر

  • نویسنده: یوهان کریستف فریدریش شیللر

 

دلم می خواهد بر بال های باد بنشینم و آنچه را که پروردگار جهان پدید آورده، زیر پا گذارم تا مگر روزی به پایان این دریای بی کران رسم و بدان سرزمین که خداوند سرحدّ جهان خلقتش قرار داده است، فرود آیم.

قلمرو فکری:

آرزو دارم که با باد همراه شوم و از هر چه که خداوند آفریده عبور کنم . شاید روزی به پایان این آفرینش بی انتها برسم و در سرزمینی که خداوند مرز جهان آفرینش قرار داده فرود بیایم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کران

کناره، ساحل

سرحد

مرز، کرانه

خلقت

آفرینش

پدید آورده  ß  ماضی نقلی، حذف «است» به قرینۀ معنوی

مگر  ß  قید استثنا

نشینم  ß  مضارع التزامی

روزی  ß  قید

سر حد جهان خلقت  ß  گروه اسمی:

  • سرحد  ß  هسته
  • جهان  ß  مضاف الیه
  • خلقت  ß  مضاف الیه مضاف الیه

قلمرو ادبی:

بال های باد  ß  اضافۀ استعاری؛ باد همانند پرنده‌ای است که بال دارد

زیر پا گذاردن  ß  کنایه از دیدن و عبور کردن

دریا  ß  استعاره از جهان آفرینش

بی کران  ß  کنایه از پهناور

به پایان دریای بی کران رسیدن  ß  متناقض نِما

پیام:

به هدف نهایی زندگی دست یافتن

 

 

از هم اکنون، در این سفر دور و دراز، ستارگان را با درخشندگی جاودانی خود می بینم که راه هزاران ساله را در دل افلاک می پیمایند تا به سرمنزل غایی سفر خود برسند امّا بدین حد اکتفا نمی کنم و همچنان بالاتر می روم. بدانجا می روم که دیگر ستارگان افلاک را در آن راهی نیست.

قلمرو فکری:

از همین حالا در این سفر طولانی، ستارگان را با درخشش همیشگی خود می بینم که راه هزاران ساله را در آسمان ها طی می کنند تا به مقصد نهایی سفر خود برسند امّا من به این بسنده نمی کنم و همچنان بالاتر می روم. به آن جا می روم که ستارگان آسمان راهی به آن جا ندارند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

افلاک

آسمان ها

پیمودن

طی کردن

سرمنزل

منزلگاه، مقصد

حد

اندازه

غایی

منسوب به غایت، پایانی

اکتفا کردن

بسنده کردن، کافی دانستن

جاودانی  ß  دو تلفظی

قلمرو ادبی:

راه هزاران ساله  ß  مجاز از راه درازآهنگ

دل افلاک  ß  اضافۀ استعاری، تشخیص

پیام:

به هدف نهایی زندگی دست یافتن

 

در یک جادۀ خلوت، رهگذری به من نزدیک می شود؛ می پرسد: «ای مسافر، بایست! با چنین شتاب به کجا می روی؟» می گویم: «دارم به سوی آخر دنیا سفر می کنم. می خواهم بدانجا روم که خداوند آن را سرحدّ دنیای خلقت قرار داده است و دیگر در آن ذی حیاتی نفس نمی کشد.»

قلمرو فکری:

در یک جاده خلوت بودم که یک رهگذر به من نزدیک شد و پرسید: «ای مسافر وایسا. با این عجله و شتاب به کجا می روی؟‌» من گفتم: «دارم به سمت آخر دنیا سفر می کنم. می خواهم به آنجایی بروم که خدا آن را مرز دنیای خلقت قرار داده و دیگر در آن جانداری نفس نمی کشد و زنده نیست.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

سرحد

مرز، کرانه

ذی حیات

دارای حیات، جاندار، زنده، زیستمند

مسافر  ß  منادا

بایست  ß  فعل امر

جاده خلوت  ß  متمم قیدی

رهگذری  ß  نهاد

نزدیک  ß  مسند

می شود  ß  فعل

رهگذری می پرسد  ß  جمله سه جزئی با مفعول

به کجا می روی  ß  جمله دو جزئی ناگذر

خداوند آن را سر حد دنیای خلقت قرار داده است  ß  جمله چهار جزئی با مفعول و مسند

دیگر  ß  قید

ذی حیاتی نفس نمی کشد  ß  جمله سه جزئی با مفعول

ترکیب وصفی  ß  یک جادۀ خلوت

آخر دنیا  ß  ترکیبات اضافی

سر حد دنیای خلقت  ß  ترکیبات اضافی

قلمرو ادبی:

نفس کشیدن  ß  کنایه از زنده بودن

پیام:

اندیشه و خیال دور پرواز شاعربرای کشف حقیقت

 

می گوید: «اوه، بایست؛ بیهوده رنج سفر بر خویش هموار مکن. مگر نمی دانی که داری به عالمی بی پایان و بی حدّ و کران قدم می گذاری؟»

قلمرو فکری:

فرد رهگذر می گوید: «اوه وایسا؛ الکی سختی سفر را بر خودت وارد نکن. مگر تو نمی دانی که داری به دنیایی بی پایان و بی مرز و انتها پا می گذاری؟»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

مگر

آیا

می گوید  ß  مضارع اخباری

اوه  ß  شبه جمله یا صوت بیانگر تعجب

بایست  ß  فعل امر

هموار  ß  مسند

مکن  ß  فعل امر

مگر  ß  قید استثنا

نمی دانی  ß  مضارع اخباری

داری ... می گذاری  ß  مضارع مستمر

بیهوده رنج سفر را بر خویش هموار مکن  ß  جمله چهار جزئی با مفعول و مسند

داری به عالمی بی پایان و بی حد و کران قدم می گذاری  ß  جمله سه جزئی مفعولی

قلمرو ادبی:

رنج سفر را بر خود هموار کردن  ß  کنایه از تحمل کردن سختی های سفر

قدم گذاشتن  ß  کنایه از وارد شدن

 

ای فکر دور پرواز من، بال های عقاب آسایت را از پرواز بازدار و تو ای کشتی تندر و خیال من، همین جا لنگر انداز؛ زیرا برای تو بیش از این اجازهٔ سفر نیست.

قلمرو فکری:

ای اندیشه بلندپرواز من! به بال هایت که مانند عقاب است اجازه سفر نده! و ای خیال من که مانند کشتی تندرو درحال حرکت هستی همین جا توقّف کن ؛ برای اینکه تو بیشتر از این اجازه سفر نداری و در همین جا باید بمانی.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

آسا

مانند

فکر دور پرواز من  ß  منادا، دارای وابستۀ وابسته

بال های عقاب آسا  ß  ترکیب وصفی

کشتی تند روی خیال من  ß  منادا، دارای وابستۀ وابسته

قلمرو ادبی:

ای فکر دور پرواز  ß  تشخیص

دور پرواز  ß  کنایه از ژرف و عمیق

ای فکر دور پرواز  ß  تشبیه:

  • فکر  ß  مشبه
  • عقاب  ß  مشبه به
  • آسا  ß  ادات شبه

ای کشتی  ß  تشخیص

کشتی تندروی خیال من  ß  اضافۀ تشبیهی:

  • خیال  ß  مشبه
  • کشتی  ß  مشبه به
  • تند رفتن  ß  وجه شبه

کشتی، تندرو و لنگرانداز  ß  تناسب

بال، عقاب و پرواز  ß  تناسب

لنگر انداختن  ß  کنایه از توقف





معنی واژگان درس «خندۀ تو»

فصل 17 : خندۀ تو

معنی واژگان درس «خندۀ تو»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سخت

دشوار

برفراختن

بلند کردن

بهاران

هنگام بهار

می خواند

صدا می زند

پیچاپیچ

راه پیچ در پیچ

خلقت

آفرینش

کران

کناره، ساحل

سرحد

مرز، کرانه

افلاک

آسمان ها

پیمودن

طی کردن

سرمنزل

منزلگاه، مقصد

حد

اندازه

سرحد

مرز، کرانه

مگر

آیا

آسا

مانند

آخته

بیرون کشیده، برکشیده

غایی

منسوب به غایت، پایانی

اکتفا کردن

بسنده کردن، کافی دانستن

ذی حیات

دارای حیات، جاندار، زنده، زیستمند

 





دانش زبانی: انواع «که»

فصل 17 : خندۀ تو

دانش زبانی

انواع «که»

 

انواع «که»:

1- حرف پیوند:

الف) پیوندگر:

  • آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند                     آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

ب) به معنای «زیرا که»:

  • زبان درکش ای مرد بسیار دان                          که فردا قلم نیست بر بی زبان

پ) به معنای «اگر»:

  • چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را                  چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را

ت) کوتاه شده «امید است که»:

  • عمر بگذشت به بی حاصلی و بالهوسی              پسرم جام می ام ده که به پیری برسی

۲- حرف اضافه به معنای «از»:

  • جوی مشک بهتر که یک توده گل

3- ضمیر پرسشی به معنای «چه کسی؟»:

  • که گفتت برو دست رستم ببند؟            نبندد مرا دست چرخ بلند

۴- ضمير مبهم در معنای «کسی که»:

  • هر که آمد عمارتی نو ساخت     رفت و منزل به دیگری پرداخت


مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



شعر «عشق جاودانی» و معنی شعر

فصل 18 : عشق جاودانی

درس هجدهم

عشق جاودانی

  • شاعر: شکسپیر
  • اثر: غزلواره ها

 

آیا چیزی در مخیلۀ آدمی می گنجد که قلم بتواند آن را بنگارد،

اما جان صادق من آن را برای تو ترسیم نکرده باشد؟

قلمرو فکری:

هیچ چیزی نیست که در ذهن انسان بگنجد و قلم بتواند آن را بنویسد ولی جان و روح صادق من، آن را برای تو ننوشته باشد و به تصویر نکشیده باشد. من عاشقم و همه توانم را به کار می گیرم تا بتوانم با قلم خود تخیّلات خود را برای تو بیان کنم و آنچه را لازم است برایت بنویسم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

مخیّله

خیال، ذهن، قوه تخیل

صادق

راستگو، رو راست

مرجع «تو»  ß  دلبر و معشوقه سراینده

مخیّله  ß  متمم

مخیلۀ آدمی  ß  ترکیب اضافی

می گنجد  ß  مضارع اخباری

قلم  ß  نهاد

«آن» در رج اول  ß  ضمیر، نقش مفعولی

مرجع ضمیر«آن»  ß  چیز

بتواند  ß  مضارع التزامی

بنگارد  ß  مضارع التزامی

رج اول  ß  جملۀ مرکب (که  ß  پیوند وابسته ساز)

امّا  ß  پیوند همپایه ساز

جان  ß  نهاد

جان صادق  ß  ترکیب وصفی

جان من  ß  ترکیب اضافی

«آن» در رج دوم  ß  ضمیر، نقش مفعولی

مرجع ضمیر«آن»  ß  چیز

تو  ß  متمم

قلمرو ادبی:

کل عبارت بالا  ß  پرسش انکاری

قلم بتواند آن را بنگارد  ß  مجاز یا جانبخشی

جان صادق ... ترسیم نکرده باشد  ß  جانبخشی

قلم، نگاشتن و ترسیم  ß  تناسب

پیام:

کوشش برای جلب خرسندی دلبر

 

چه حرف تازه ای برای گفتن مانده است یا چه چیز تازه ای برای نوشتن

که بتواند عشق مرا یا سجایای ارزشمند تو را بازگو کند؟

قلمرو فکری:

حرف تازه ای برای گفتن نمانده است و چیز تازه ای برای نوشتن نیست و دیگر هیچ سخنی که بتواند عشق من و یا خوبی های ارزشمند تو را به همه نشان دهد، نیست. تمام گفتنی ها را در باب عشق برای تو بیان کرده ام.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

سجایا

جمعِ سجیّه، خوها و عادت ها

یا  ß  حرف پیوند همپایه ساز

چه  ß  وابستۀ پیشین، صفت پرسشی

چه حرف تازه  ß  دو ترکیب وصفی

گفتن  ß  متمم

نوشتن  ß  متمم

مانده است  ß  ماضی نقلی

حرف تازه  ß  ترکیب وصفی

چیز تازه  ß  ترکیب وصفی

یا چه چیز تازه‌ای برای نوشتن  ß  حذف فعل «مانده است» به قرینۀ لفظی

عشق  ß  مفعول

عشق من  ß  ترکیب اضافی

یا  ß  حرف عطف

سجایا  ß  معطوف به مفعول

سجایای ارزشمند  ß  ترکیب وصفی

سجایای تو  ß  ترکیب اضافی

قلمرو ادبی:

حرف و گفتن  ß  مراعات نظیر

گفتن و نوشتن  ß  مراعات نظیر

حرف  ß  مجاز از سخن

کل عبارت بالا  ß  پرسش انکاری

واژه آرایی کلمه «تازه‌ای»

پیام:

ناتوانی قلم در بیان عشق

 

هر روز باید ذکری واحد را مکرِّر بخوانم

و آنچه را قدیمی است، قدیمی ندانم: «که تو از آن منی، و من از آن تو»،

درست مانند نخستین باری که نام زیبای تو را تلاوت کردم.

قلمرو فکری:

با گفتن این سخن (ذکر) که «تو برای من هستی و من به تو تعلق دارم»، من عشق را از قدیم بودن خارج می کنم. حتی اگر هر روز هم بگویم عاشق هم هستیم، تکرار این حرف، آن شکوه و زیبایی را از بین نمی برد. ابراز عشق، قدیمی و کهنه نمی شود و طراوت دارد. همیشه درست مثل روز اول نام تو را عاشقانه صدا می زنم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ذکر

یاد، ورد

مکرر

تکرار شده، پیوسته

آن من

مال من

تلاوت

قرائت، خواندن

عشق قدیم

همان عشق جاودانی که ازلی و ابدی است

هر روز  ß  ترکیب وصفی

ذکر  ß  مفعول

مکرر  ß  قید

بخوان  ß  مضارع التزامی

آنچه  ß  مفعول

آنِ تو  ß  متمم در جایگاه مسند

درست  ß  قید

نخستین بار  ß  ترکیب وصفی، نقش متممی

نام  ß  مفعول

نام زیبا  ß  ترکیب وصفی

نام تو  ß  ترکیب اضافی

قلمرو ادبی:

تو از آن من، من از آن تو  ß  آرایۀ عکس

واژه آرایی کلمات «قدیمی»، «من»، «تو» و «آن»

پیام:

عشق عاشق به معشوق همیشه تازه است

جاودانه بودن عشق

 

این گونه است که عشق جاودانی، همواره معشوق را جوان می بیند.

قلمرو فکری:

عشق جاودان، در پی ظاهر نیست، اینگونه عاشق همیشه معشوق را جوان میبیند. نفس و باطن عشق زیباست.

قلمرو زبانی:

عشق جاودانی  ß  گروه نهادی

جاودانی  ß  واژه دوتلفظی

همواره:قید

کل عبارت بالا  ß  جملۀ مرکب (که  ß  پیوند وابسته ساز)

معشوق  ß  مفعول

جوان  ß  مسند

می بیند  ß  مضارع اخباری

قلمرو ادبی:

عشق  ß  استعاره، تشخیص

عشق و معشوق  ß  همریشگی (هم خانواده، رشته انسانی)

پیام:

کهنه نشدن عشق راستین

 

و نه توجهی به گرد و غبار و جراحات پیری دارد

و نه اهمیتی به چین و شکن های ناگزیر سالخوردگی می دهد.

قلمرو فکری:

کسی که عاشق است، به نواقص و عیب های معشوق اهمیتی نمی دهد و در پی ظاهر نیست. به آثار و نشانه های پیری و چین و چروک ناگزیر پیری توجهی ندارد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ناگزیر

به ناچار

جراحات

جراحت ها

سالخوردگی

پیری

توجه  ß  مفعول

گرد و غبار  ß  گروه متممی

جراحات  ß  معطوف به متمم

جراحات پیری  ß  ترکیب اضافی

چین و شکن  ß  متمم

اهمیت  ß  مفعول

چین و شکن  ß  اسم وندی – مرکب

ناگزیر  ß  اسم وندی

سالخوردگی  ß  اسم وندی – مرکب، فرایند واجی افزایشی

قلمرو ادبی:

چین و شکن، پیری و سالخوردگی  ß  مراعات نظیر

گرد و غبار و جراحات پیری  ß  استعاره از آثار و نشانه های پیری

پیام:

عاشق به کمبودها و عیب های معشوق اهمیتی نمی دهد و در پی صورت ظاهر نیست

 

بلکه همواره عشق قدیم را موضوع صحیفۀ شعر خود می گرداند

قلمرو فکری:

معشوق همیشه عشق قدیم را موضوع کتاب شعر خود قرار می دهد. تنها چیز ارزشمند دنیا، عشق قدیمی و دیرینه واقعی است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

صحیفه

کتاب

بلکه  ß  قید

همواره  ß  قید

عشق  ß  مفعول

عشق قدیم  ß  ترکیب وصفی

موضوع  ß  هسته (نقش مسندی)

صحیفه  ß  مضاف الیه

شعر  ß  مضاف الیه مضاف الیه (وابستۀ وابسته)

خود  ß  مضاف الیه مضاف الیه (وابستۀ وابسته)

می گرداند  ß  مضارع اخباری

قلمرو ادبی:

موضوع، صحیفه و شعر  ß  مراعات نظیر

پیام:

جاودانگی عشق

 

و نخستین احساس عشق را در جایی می جوید که خود در آنجا به دنیا آمده است،

همان جا که شاید اینک دست زمان و صورت ظاهرش، مرده نشانش بدهند

قلمرو فکری:

عاشق اولین احساس عشق را در جایی می جوید که خود در آنجا متولد شده است و در طلب عشق قدیمی است، همانجایی که شاید حالا گذر زمان (سن تقویمی) و چهره ظاهرش، آن را پیر نشان بدهد.

قلمرو زبانی:

رج اول  ß  جملۀ مرکب (که  ß  پیوند وابسته ساز)

نخستین احساس  ß  مفعول، ترکیب وصفی:

  • نخستین  ß  وابستۀ پیشین (صفت شمارشی ترتیبی)
  • احساس  ß  هسته

احساس عشق  ß  ترکیب اضافی

جایی  ß  متمم

خود  ß  نهاد

آنجا  ß  متمم

آمده است  ß  ماضی نقلی

همان جا  ß  ترکیب وصفی، نقشِ قیدی

شاید  ß  قید

اینک  ß  قید

مرده  ß  صفت مفعولی

نوع واو در ابتدای برخی بندها و این بند  ß  حرف پیوند

دست زمان  ß  ترکیب اضافی، نهاد

صورت ظاهر  ß  ترکیب اضافی، معطوف به نهاد

قلمرو ادبی:

به دنیا آمدن  ß  کنایه از زاده شدن

دست زمان  ß  اضافه استعاری و تشخیص

موضوعِ صحیفۀِ شعرِ خود  ß  واج آرایی مصوّت «ــِـ»

به دنیا آمده، مرده  ß  تضاد

مرده نشان دادن  ß  کنایه از فراموش کردن

پیام:

عشق زندگی بخش است و هرگز نمی میرد





متن «روان خوانی: آخرین درس» و معنی متن

فصل 18 : عشق جاودانی

روان خوانی

آخرین درس

  • نویسنده: آلفونس دوده
  • اثر: قصّه های دوشنبه
  • ترجمه: عبدالحسین زریّن کوب

 

آن روز مدرسه دیر شده بود و من بیم آن داشتم که مورد عتاب معلم واقع گردم. علی الخصوص که معلّم گفته بود درس دستور زبان خواهد پرسید و من حتی یک کلمه از آن درس نیاموخته بودم. به خاطرم گذشت که درس و بحث مدرسه را بگذارم و راه صحرا پیش گیرم. هوا گرم و دلپذیر بود و مرغان در بیشه زمزمه ای داشتند. این همه، خیلی بیشتر از قواعد دستور، خاطر مرا به خود مشغول می داشت؛ اما در برابر این وسوسه مقاومت کردم و به شتاب، راه مدرسه را پیش گرفتم.

وقتی از پیش خانه کدخدا می گذشتم، دیدم جماعتی آنجا ایستاده اند و اعلانی را که بر دیوار بود، می خوانند. دو سال بود که هر خبر ملال انگیز[ی] که برای ده می رسید، از اینجا منتشر می گشت. از این رو من  بی آنکه در آنجا توقفی کنم  با خود اندیشیدم که «باز برای ما چه خوابی دیده اند؟» آن گاه سر خویش گرفتم و راه مدرسه در پیش و با شتاب تمام، خود را به مدرسه رساندم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بیم

ترس

علی الخصوص

به ویژه

ملال انگیز

خستگی آور

عتاب

سرزنش، ملامت، تندی

اعلان

آشکار کردن چیزی و با خبر ساختن مردم از آن

بیشه

زمینی که در آن به طور طبیعی گیاهان خودرو و درخت روییده باشد

قلمرو ادبی:

خواب دیدن  ß  کنایه از توطئه چیدن، نقشه کشیدن

سر خویش گرفتم  ß  کنایه از اینکه دنبالِ کارِ خویش بروم

آن گاه سر خویش گرفتم و راه مدرسه در پیش  ß  سجع

 

در مواقع عادی، اوایل شروع درس، شاگردان چندان بانگ و فریاد می کردند که غلغله آنها به کوی و برزن می رفت. با آواز بلند درس را تکرار می کردند و بانگ و فریاد برمی آوردند و معلم چوبی را همواره در دست داشت. بر میز می کوبید و می گفت ساکت شوید. آن روز هم به گمان آنکه وضع همان خواهد بود، انتظار داشتم که در میان بانگ و همهمه شاگردان، آهسته و آرام به اتاق درس درآیم و بی آنکه کسی متوجه تأخیر ورود من گردد، بر سر جای خود بنشینم؛ امّا برخلاف آنچه من چشم می داشتم آن روز چنان سکوت و آرامش در مدرسه بود که گمان می رفت از شاگردان هیچ کس در مدرسه نیست. از پنجره به درون اتاق نظر افکندم شاگردان در جای خویش نشسته بودند و معلّم با همان چوب رُعب انگیز که همواره در دست داشت، در اتاق درس قدم می زد. لازم بود که در را بگشایم و در میان آن آرامش و سکوت وارد اتاق شوم. پیداست که تا چه حد از چنین کاری بیم داشتم و تا چه اندازه از آن شرم می بردم؛ اما دل به دریا زدم و به اتاق درس وارد شدم؛ لیکن معلّم، بی آنکه خشمگین و ناراحت شود، از سر مهر نظری بر من انداخت و با لطف و نرمی گفت: «زود سر جایت بنشین؛ نزدیک بود درس را بی حضور تو شروع کنیم.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مواقع

جمع موقع

اوایل

جمع اول

کوی

محله

برزن

محله

بانگ

فریاد

همهمه

سر و صدا

رعب انگیز

ترس آور

از سر

از روی

مهر

عشق

غلغله

سر و صدا، شور و غوغا و فریاد

قلمرو ادبی:

چشم می داشتم  ß  کنایه از اینکه انتظار داشتم

دل به دریا زدن  ß  کنایه از نترسیدن و خطر کردن

به نرمی گفت  ß  حس‌آمیزی

 

از کنار نیمکت ها گذشتم و بی درنگ بر جای خود نشستم. وقتی ترس و ناراحتی من فرونشست و خاطرم تسکین یافت، تازه متوجّه شدم که معلمّ لباس ژنده معمول هر روز را بر تن ندارد و به جای آن، لباسی را که جز در روز توزیع جوایز یا در هنگامی که بازرس به مدرسه می آمد نمی پوشید، بر تن کرده است. گذشته از آن، تمام اتاق درس را ابهّت و شکوهی که مخصوص مواقع رسمی است فرا گرفته بود؛ اما آنچه بیشتر مایه شگفتی من گشت، آن بود که در انتهای اتاق بر روی نیمکت هایی که در مواقع عادی خالی بود، جماعتی را از مردان دهکده دیدم که نشسته بودند. کدخدا و مأمور نامه‌رسانی و چند تن دیگر از اشخاص معروف در آن میان جای داشتند و همه افسرده و دل مرده به نظر می آمدند، پیرمردی که کتاب الفبای کهنه ای همراه داشت، آن را بر روی زانوی خویش گشوده بود و از پس عینک درشت و ستبر به حروف و خطوط آن می نگریست.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بی درنگ

بی وقفه

فرو نشست

فروکش کرد

تسکین

آرامش، آرام کردن

ژنده

کهنه و پاره

توزیع

پخش

جوایز

جمع جایزه

افسرده

اندوهگین

ستبر

کلفت

حروف

جمع حرف

خطوط

جمع خط

نگریستن

نگاه کردن

ابهّت

بزرگی و شکوه که سبب احترام یا ترس دیگران می شود

قلمرو ادبی:

به نرمی گفت  ß  حس‌آمیزی

دل مرده  ß  کنایه از اندوهگین

 

هنگامی که من از این احوال غرق حیرت بودم، معلّم را دیدم که بر کرسی خویش نشست و سپس با همان صدای گرم امّا سخت، که هنگام ورود با من سخن گفته بود، گفت: «فرزندان، این بار آخر است که من به شما درس می دهم، دشمنان حکم کرده اند که در مدارس این نواحی، زبانی جز زبان خود آنها تدریس نشود. معلّم تازه فردا خواهد رسید و این آخرین درس زبانی ملّی شماست که امروز می خوانید. از شما خواهش دارم که به درس من درست دقّت کنید.»

این سخنان مرا سخت دگرگون کرد. معلوم شد که آنچه بر دیوار خانه کدخدا اعلان کرده بودند، همین بود که: «از این پس به کودکان ده آموختن زبان ملّی ممنوع است.»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کرسی

صندلی

مدارس

جمع مدرسه

نواحی

جمع ناحیه، اطراف، جانب

اعلان

آشکار کردن چیزی و با خبر ساختن مردم از آن

قلمرو ادبی:

صدای گرم  ß  حس آمیزی

 

آری این آخرین درس زبان ملّی من بود. مجبور بودم که دیگر آن را نیاموزم و به همان اندک مایه ای که داشتم قناعت کنم. چقدر تأسف خوردم که پیش از آن ساعت های درازی را از عمر خویش تلف کرده و به جای آنکه به مدرسه بیایم، به باغ و صحرا رفته و عمر به بازیچه به سر برده بودم. کتاب هایی که تا همین دقیقه در نظر من سنگین و ملال انگیز می نمود، دستور زبان و تاریخی که تا این زمان به سختی حاضر بودم به آنها نگاه کنم، اکنون برای من در حکم دوستان کهنی بودند که ترک آنها و جدایی از آنها به سختی ناراحت و متأثّرم می کرد. درباره معلّم نیز همین گونه می اندیشیدم. اندیشه آنکه وی فردا ما را ترک می کند و دیگر او را نخواهم دید، خاطرات تلخ تنبیهاتی را که از او دیده بودم و ضربات چوبی را که از او خورده بودم، از صفحه ضمیرم یکباره محو کرد. معلوم شد که به خاطر همین آخرین روز درس بود که وی لباس های نو خود را بر تن کرده بود و نیز به همین سبب بود که جماعتی از پیران دهکده و مردان محترم در انتهای اتاق نشسته بودند. گویی تأسّف داشتند که پیش از این نتوانسته بودند لحظه‌ای چند به مدرسه بیایند و نیز گمان می رفت که این جماعت به درس معلّم ما آمده بودند تا از او به سبب چهل سال رنج شبانه روزی و مدرسه داری و خدمت گزاری قدردانی کنند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تأسف

افسوس

ملال انگیز

خستگی آور

در حکم

مانند

متأثّر

اندوهگین

تنبیه

گوشمالی

خدمت گزاری

انجام دادن وظیفه

قدردانی

ارج نهادن

قلمرو ادبی:

به سر بردن  ß  کنایه از گذراندن

عمر به بازیچه به سر بردن  ß  کنایه از تلف کردن عمر

خاطرات تلخ  ß  حس آمیزی

صفحه ضمیر  ß  اضافه تشبیهی

 

در این اندیشه ها مستغرق بودم که دیدم مرا به نام خواندند. می بایست که برخیزم و درس را جواب بدهم. راضی بودم تمام هستی خود را بدهم تا بتوانم با صدای رسا و بیان روشن درس دستور را که بدان دشواری بود، از بر بخوانم؛ اما در همان لحظه اول درماندم و نتوانستم جوابی بدهم و حتی جرئت نکردم سر بردارم و به چشم معلم نگاه کنم.

در این میان، سخن او را شنیدم که با مهر و نرمی می گفت: فرزند، تو را سرزنش نمی کنم؛ زیرا خود به قدر کفایت متنبّه شده ای. می بینی که چه روی داده است. آدمی همیشه به خود می گوید، وقت باقی است، درس را یاد می گیرم؛ اما می بینی که چه پیشامدهایی ممکن است روی دهد. افسوس؛ بدبختی ما این است که همیشه آموختن را به روز دیگر وامی گذاریم. اکنون این مردم که به زور بر ما چیره گشته اند، حق دارند که ما را ملامت کنند و بگویند: «شما چگونه ادّعا دارید که قومی آزاد و مستقل هستید و حال آنکه زبان خود را نمی توانید بنویسید و بخوانید؟» با این همه، فرزند، تنها تو در این کار مقصّر نیستی. همهٔ ما سزاوار ملامتیم. پدران و مادران نیز در تربیت و تعلیم شما چنان که باید اهتمام نورزیده اند و خوش تر آن دانسته اند که شما را دنبال کاری بفرستند تا پولی بیشتر به دست آورند. من خود نیز مگر درخور ملامت نیستم؟ آیا به جای آنکه شما را به کار درس وادارم، بارها شما را سرگرم آبیاری باغ خویش نکرده ام و آیا وقتی هوس شکار و تماشا به سرم می افتاد، شما را رخصت نمی دادم تا در پی کار خویش بروید؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مستغرق

غرق شده

راضی

خرسند

رسا

بلیغ

از بر خواندن

از حفظ خواندن

قدر

اندازه

کفایت

کافی، بسنده

متنبّه

آگاه

وامی گذاردن

واگذار کردن

چیره

غلبه

مقصّر

کوتاهی کننده

ملامت

سرزنش

اهتمام

توجه

درخور

شایسته

رخصت

اجازه

سرگرم کردن

مشغول کردن

قلمرو ادبی:

با نرمی می گفت  ß  حس آمیزی

به دست آوردن  ß  کنایه از حاصل کردن

آیا به جای آنکه ... خویش بروید؟  ß  پرسش انکاری

 

آنگاه معلّم از هر دری سخن گفت و سرانجام سخن را به زبان ملّی کشانید و گفت: زبان ما در شمار شیرین ترین و رساترین زبان های عالم است و ما باید این زبان را در بین خویش همچنان حفظ کنیم و هرگز آن را از خاطر نبریم؛ زیرا وقتی قومی به اسارت دشمن درآید و مغلوب و مقهور بیگانه گردد، تا وقتی که زبان خویش را همچنان حفظ کند، همچون کسی است که کلید زندان خویش را در دست داشته باشد. آنگاه کتابی برداشت و به خواندن درسی از دستور پرداخت. تعجّب کردم که با چه آسانی آن روز درس را می فهمیدم. هر چه می گفت به نظرم آسان می نمود. گمان دارم که پیش از آن هرگز بدان حد با علاقه به درس دستور گوش نداده بودم و او نیز هرگز پیش از آن، با چنان دقّت و حوصله ای درس نگفته بود. گفتی که این مرد نازنین می خواست پیش از آنکه ما را وداع کند و درس را به پایان برد، تمام دانش و معرفت خویش را به ما بیاموزد و همه معلومات خود را در مغز ما فرو کند.

چون درس به پایان آمد، نوبت تحریر و کتابت رسید. معلّم برای ما سرمشق هایی تازه انتخاب کرده بود که بر بالای آنها عبارت «میهن، سرزمین نیاکان، زبان ملّی» به چشم می خورد. این سرمشق ها که به گوشه میزهای تحریر ما آویزان بود، چنان می نمود که گویی در چهارگوشه اتاق، درفش ملّی ما را به اهتزاز درآورده باشند، نمی توان مجسّم کرد که چطور همه شاگردان در کار خط و مشق خویش سعی می کردند و تا چه حد در سکوت و خموشی فرورفته بودند. بر بام مدرسه کبوتران آهسته می خواندند و من در حالی که گوش به ترنّم آنها می دادم، پیش خود اندیشه می کردم که آیا اینها را نیز مجبور خواهند کرد که سرود خود را به زبان بیگانه بخوانند؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

رسا

بلیغ

مغلوب

شکست خورده

مقهور

شکست خورده

معرفت

شناخت

تحریر

نوشتن

درفش

پرچم

اهتزاز درآوردن

جنباندن

مجّسم کرد

تصوّر کرد

ترنّم

آواز خواندن

کتابت

نوشتن، تحریر، خوشنویسی

قلمرو ادبی:

زبان شیرین  ß  حس آمیزی

همچون کسی است که کلید زندان  ß  تشبیه

در مغز ما فرو کند  ß  کنایه از اینکه بیاموزد

 

گاه گاه که نظر از روی صفحه مشق خود برمی گرفتم، معلّم را می دیدم که بی حرکت بر جای خویش ایستاده است و با نگاه های خیره و ثابت، پیرامون خود را می نگرد؛ تو گفتی می خواست تصویر تمام اشیای مدرسه را که در واقع خانه و مسکن او نیز بود، در دل خویش نگاه دارد. فکرش را بکنید! چهل سال تمام بود، که وی در این حیاط زندگی کرده بود و در این مدرسه درس داده بود. تنها تفاوتی که در این مدّت در اوضاع پدید آمده بود، این بود که میزها و نیمکت ها بر اثر مرور زمان فرسوده و بی رنگ گشته بود و نهالی چند که وی در هنگام ورود خویش در باغ غرس کرده بود، اکنون درختانی تناور شده بودند. چه اندوه جان کاه و مصیبت سختی بود که اکنون این مرد می بایست تمام این اشیای عزیز را ترک کند و نه تنها حیاط مدرسه بلکه خاک وطن را نیز وداع ابدی گوید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

اشیا

جمع شیء

اوضاع

جمع وضع

فرسوده

کهنه

غرس

کاشتن

جان کاه

جان گداز

مصیبت

بلا

وداع

خداحافظی

ابدی

جاودانی

 

با این همه، قوّت قلب و خونسردی وی چندان بود که آخرین ساعت درس را به پایان آورد. پس از تحریر مشق، درس تاریخ خواندیم. آنگاه کودکان با صدای بلند به تکرار درس خویش پرداختند. در آخر اتاق، یکی از مردان معمّر دهکده که کتاب را بر روی زانو گشوده بود و از پس عینک ستبر خویش در آن می نگریست، با کودکان هم آواز گشته بود و با آنها درس را با صدای بلند تکرار می کرد. صدای وی چنان با شوق و هیجان آمیخته بود که از شنیدن آن بر ما حالتی غریب دست می داد و هوس می کردیم که در عین خنده گریه سر کنیم. دریغا! خاطره این آخرین روز درس همواره در دل من باقی خواهد ماند.

در این اثنا وقت به آخر آمد و ظهر فرا رسید و در همین لحظه، صدای شیپور سربازان بیگانه نیز که از مشق و تمرین بازمی گشتند، در کوچه طنین افکند. معلّم با رنگ پریده از جای خویش برخاست، تا آن روز هرگز وی در نظرم چنان پرمهابت و باعظمت جلوه نکرده بود. گفت:

«دوستان، فرزندان، من ... من  ...»

امّا بغض و اندوه، صدا را در گلویش شکست. نتوانست سخن خود را تمام کند.

سپس روی برگردانید و پاره‌ای گچ برگرفت و با دستی که از هیجان و درد می لرزید، بر تخته سیاه این کلمات را با خطی جلی نوشت: «زنده باد میهن!»

آنگاه همان جا ایستاد؛ سر را به دیوار تکیه داد و بدون آنکه دیگر سخنی بگوید، با دست به ما اشاره کرد که «تمام شد. بروید، خدا نگهدارتان باد!»

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

تحریر

نوشتن

ستبر

کلفت

می نگریست

نگاه می کرد

آمیخته

در هم کرده، مخلوط

غریب

شگفت

دریغا

افسوس

اثنا

میان

طنین

بانگ، صدا، پژواک

طنین افکند

پیچید

برخاست

بلند شد

پرمهابت

پرشکوه

با عظمت

بزرگ

جلی

ویژگی خطی که درشت و واضح باشد و از دور دیده شود

قلمرو ادبی:

خونسردی  ß  کنایه از آرامش داشتن و بردبار بودن

دست می داد  ß  کنایه از ایجاد کردن

سر کنیم  ß  کنایه از اینکه شروع کنیم

رنگ پریده  ß  کنایه از ترسیده

صدا را در گلویش شکست  ß  کنایه از اینکه نتوانست سخن بگوید





شعر «نیایش: لطف تو» و معنی شعر

فصل 18 : عشق جاودانی

نیایش

لطف تو

  • شاعر: وحشی بافقی
  • قالب: مثنوی
  • وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (رشته انسانی)

 

الهی سینه ای ده آتش افروز                             در آن سینه، دلی وان دل همه سوز

قلمرو فکری:

خدایا به من سینه ای ببخش که روشن کننده آتش عشق باشد و دلی درون سینه ام قرار بده که آتش عشق در سوز و گداز باشد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

الهی

خداوند من

آتش افروز

آتش افروزنده

افروختن

روشن کردن

بیت ß   4 جمله

الهی  ß  منادا

آتش افروز  ß  صفت فاعلی کوتاه

مصراع دوم  ß  فعل «باشد» از آخر آن به قرینهٔ معنوی حذف شده است

سوز  ß  کوتاه شده «سوزنده»

قلمرو ادبی:

آتش افروز و سوز ß   قافیه

سینه  ß  مجاز از وجود

آتش  ß  استعاره از عشق

آتش افروز  ß  کنایه از سرشار از عشق

سینه و دل  ß  تناسب

سوز  ß  استعاره از عشق

واژه آرایی کلمات «سینه» و «دل»

پیام:

مرا عاشق کن

 

هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست                       دل افسرده، غیر از آب و گل نیست

قلمرو فکری:

هر دلی که هیجان عشق نداشته باشد، در حقیقت دل نیست. دلی که عاشق نباشد؛ مانند آب و گل بی ارزش است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

سوز

داغ، درد

افسرده

بی بهره از معنویت، بی ذوق و حال

بیت ß   3 جمله

سوز  ß  کوتاه شده «سوزنده»

«را» در عبارت «دل را که ...»  ß  مالکیت و دارندگی

قلمرو ادبی:

دل و گل ß   قافیه (نیست:ردیف)

سوز  ß  استعاره از عشق یا اندوه عشق

افسرده  ß  ایهام تضاد دارد:

  • 1) افسرده و بی حال
  • 2) یخ زده و منجمد (با توجه به «سوز»)

آب و گل  ß  مجاز از جسم

دل و گل  ß  جناس ناهمسان

واژه آرایی کلمات «نیست» و «دل»

واج آرایی حرف «س»

پیام:

ارزش دل به عشق است

 

کرامت کن درونی درد پرورد                               دلی در وی درون درد و برون درد

قلمرو فکری:

خدایا به من فکر و اندیشه ای عاشق ببخش، در درون من دلی قرار بده که با همه وجود عاشق باشد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

کرامت کن

ببخش

دردْ پرورد

پرورده و به وجودآمده از درد

بیت ß   3 جمله

دردْ پرورد  ß  صفت مفعولی کوتاه شده

قلمرو ادبی:

درد پرورد و درد ß   قافیه

درد پرورد  ß  کنایه از پر بودن از عشق

درون و برون  ß  تضاد، جناس، مجاز از همه و سراسر

واژه آرایی کلمان «درون» و «درد»

واج آرایی حروف«ر»، «ن» و «د»

پیام:

درخواست درد عشق کردن

 

به سوزی ده کلامم را روایی                               کز آن گرمی کند آتش گدایی

قلمرو فکری:

خدایا به کلام من با عشق ارزش و اعتبار بده، به طوری که آتش به این کلام حسد ببرد و به آن محتاج باشد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سوز

داغ، درد

روایی

ارزش، اعتبار

بیت ß   2 جمله

مرجع «آن»  ß  کلام

سوز  ß  کوتاه شده «سوزنده»

قلمرو ادبی:

روایی و گدایی ß   قافیه

سوز  ß  استعاره از عشق

گدایی کردن آتش  ß  جانبخشی، اغراق

آتش، سوز و گرمی  ß  تناسب

آتش از آن گرمی را گدایی کند  ß  کنایه از اینکه عشقی که بسیار سوزناک و با سوز و گداز است

پیام:

درخواست عشق سوزناک

 

دلم را داغ عشقی بر جبین نه                            زبانم را بیانی آتشین ده

قلمرو فکری:

خدایا، دلم را گرفتار عشق گردان و گفتارم را گرم و عاشقانه کن.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

جبین

پیشانی

نه

قرار بده

داغ نهادن

نشان کردن، بنده ها و برده ها را داغ می نهادند تا با آن نشان شناخته شوند

بیت ß   2 جمله

«را» در عبارت «دلم را ...»  ß  «را»ی فکّ اضافه (جبین دلم)

نه  ß  فعل امر از «نهادن»

«را» در عبارت «زبانم را»  ß  حرف اضافه به معنای «به»

قلمرو ادبی:

این بیت ذوقافتین است:

  • جبین و آتشین ß   قافیه اول
  • نه و ده ß   قافیه دوم

جبین دلم  ß  اضافه استعاری، جانبخشی

داغ عشق  ß  اضافه تشبیهی

زبان  ß  مجاز از خود سخنور یا سخن

بیانی آتشین  ß  کنایه از سخن گیرا و اثرگذار، حس‌آمیزی

نه و ده  ß  جناس

دل، جبین و زبان  ß  تناسب

مصراع اول  ß  کنایه از اینکه مرا عاشق همیشگی و جاودانی خود کن، مرا بندهٔ همیشگی خود ساز

داغ  ß  ایهام تناسب (هر دو با آتشین تناسب دارند):

  • 1) سوزان
  • 2) نشان

پیام:

درخواست عشق از خدا

 

ندارد راه فکرم روشنایی                                     ز لطفت پرتوی دارم گدایی

قلمرو فکری:

خدایا فکر من گمراه است. من از لطف تو برای روشنایی فکرم و اندیشه ما هرگز نمی تواند تو را بشناسد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پرتو

روغ، روشنایی

لطف

عنایت، توجه

بیت ß   2 جمله

قلمرو ادبی:

روشنایی و گدایی ß   قافیه

راه فکر  ß  اضافه تشبیهی

نداشتن روشنایی  ß  کنایه از گمراه بودن

پرتو لطف  ß  استعاره پنهان

واج آرایی حرف «ر»

پیام:

یاری از حق برای یافتن راه درست

 

اگر لطف تو نبود پرتوانداز                                 کجا فکر و کجا گنجینهٔ راز؟

قلمرو فکری:

خدایا اگر تو ما را راهنمایی نکنی و راه را بر ما روشن نگردانی، فکر و اندیشه ما هرگز نمی تواند تو را بشناسد.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

پرتوانداز

روشن کننده، روشنگر

بیت ß   3 جمله

پرتوانداز  ß  صفت فاعلی کوتاه

قلمرو ادبی:

پرتوانداز و راز ß   قافیه

کل بیت  ß  پرسش انکاری

لطف .. پرتوانداز  ß  استعاره پنهان؛ لطف تو همچون چراغ پرتو دارد

گنجینه راز  ß  اضافه تشبیهی

واژه آرایی کلمه «کجا»

پیام:

لطف الهی راهگشای ما در زندگی است

 

به راه این امید پیچ در پیچ                                مرا لطف تو می باید، دگر هیچ

قلمرو فکری:

خدایا برای گذر از راه دشوار شناخت تو، من فقط لطف تو را به عنوان کمک می خواهم. هیچ چیز دیگری نمی خواهم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

به

در

می باید

لازم است

راه

منظور راه عشق است

بیت ß   2 جمله

«را» در عبارت «مرا»  ß  مالکیت و دارندگی

قلمرو ادبی:

پیچ و هیچ ß   قافیه

راه پیچ در پیچ  ß  کنایه از راه دشوار

پیچ و هیچ  ß  جناس

واژه آرایی کلمه «پیچ»

واج آرایی حرف «چ»

پیام:

چشم داشت به لطف خداوند



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



معنی واژگان درس «عشق جاودانی»

فصل 18 : عشق جاودانی

معنی واژگان درس «عشق جاودانی»:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

صادق

راستگو، رو راست

سالخوردگی

پیری

ذکر

یاد، ورد

مکرر

تکرار شده، پیوسته

آن من

مال من

تلاوت

قرائت، خواندن

ناگزیر

به ناچار

جراحات

جراحت ها

صحیفه

کتاب

ملال انگیز

خستگی آور

بیم

ترس

علی الخصوص

به ویژه

مواقع

جمع موقع

اوایل

جمع اول

کوی

محله

برزن

محله

بانگ

فریاد

همهمه

سر و صدا

رعب انگیز

ترس آور

از سر

از روی

مهر

عشق

نگریستن

نگاه کردن

بی درنگ

بی وقفه

فرو نشست

فروکش کرد

تسکین

آرامش، آرام کردن

ژنده

کهنه و پاره

توزیع

پخش

جوایز

جمع جایزه

افسرده

اندوهگین

ستبر

کلفت

حروف

جمع حرف

خطوط

جمع خط

کرسی

صندلی

مدارس

جمع مدرسه

تأسف

افسوس

ملال انگیز

خستگی آور

در حکم

مانند

متأثّر

اندوهگین

تنبیه

گوشمالی

خدمت گزاری

انجام دادن وظیفه

قدردانی

ارج نهادن

سرگرم کردن

مشغول کردن

مستغرق

غرق شده

راضی

خرسند

رسا

بلیغ

از بر خواندن

از حفظ خواندن

قدر

اندازه

کفایت

کافی، بسنده

متنبّه

آگاه

وامی گذاردن

واگذار کردن

چیره

غلبه

مقصّر

کوتاهی کننده

ملامت

سرزنش

اهتمام

توجه

درخور

شایسته

رخصت

اجازه

مقهور

شکست خورده

معرفت

شناخت

تحریر

نوشتن

درفش

پرچم

اهتزاز درآوردن

جنباندن

مجّسم کرد

تصوّر کرد

مغلوب

شکست خورده

ترنّم

آواز خواندن

اشیا

جمع شیء

اوضاع

جمع وضع

فرسوده

کهنه

غرس

کاشتن

جان کاه

جان گداز

مصیبت

بلا

وداع

خداحافظی

ابدی

جاودانی

تحریر

نوشتن

ستبر

کلفت

می نگریست

نگاه می کرد

آمیخته

در هم کرده، مخلوط

غریب

شگفت

دریغا

افسوس

اثنا

میان

طنین

بانگ، صدا، پژواک

طنین افکند

پیچید

برخاست

بلند شد

پرمهابت

پرشکوه

با عظمت

بزرگ

الهی

خداوند من

آتش افروز

آتش افروزنده

افروختن

روشن کردن

سوز

داغ، درد

کرامت کن

ببخش

پرتوانداز

روشن کننده، روشنگر

سوز

داغ، درد

روایی

ارزش، اعتبار

جبین

پیشانی

نه

قرار بده

پرتو

روغ، روشنایی

لطف

عنایت، توجه

به

در

می باید

لازم است

عتاب

سرزنش، ملامت، تندی

مخیّله

خیال، ذهن، قوه تخیل

نواحی

جمع ناحیه، اطراف، جانب

کتابت

نوشتن، تحریر، خوشنویسی

دردْ پرورد

پرورده و به وجودآمده از درد

سجایا

جمعِ سجیّه، خوها و عادت ها

غلغله

سر و صدا، شور و غوغا و فریاد

افسرده

بی بهره از معنویت، بی ذوق و حال

عشق قدیم

همان عشق جاودانی که ازلی و ابدی است

اعلان

آشکار کردن چیزی و با خبر ساختن مردم از آن

ابهّت

بزرگی و شکوه که سبب احترام یا ترس دیگران می شود

جلی

ویژگی خطی که درشت و واضح باشد و از دور دیده شود

بیشه

زمینی که در آن به طور طبیعی گیاهان خودرو و درخت روییده باشد

داغ نهادن

نشان کردن، بنده ها و برده ها را داغ می نهادند تا با آن نشان شناخته شوند





دانش زبانی: انواع «چون» (چو)

فصل 18 : عشق جاودانی

دانش زبانی: انواع «چون» (چو):

دانش زبانی

انواع «چون» (چو)

 

انواع «چون» (چو):

1) حرف پیوند

2) حرف اضافه

3) ضمیر پرسشی

1- حرف پیوند:

الف) زيرا، از آنجا که:

  • مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم               جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها

ب) هنگامی که:

  • اول به وفا می وصالم در داد                                          چون مست شدم جام جفا را سر داد
  • چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست                   سخن شناس نهای جان من خطا این جاست

2- حرف اضافه:

همچون و مانندِ:

  • تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج             سزد اگر همه دلبران دهندت باج

3- ضمیر پرسشی به معنای «چگونه»:

  • باور نکنی خیال خود را بفرست                                      تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت
  • ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون                     روی سوی خانه خمار دارد پیر ما

 






محتوا مورد پسند بوده است ؟

3 - 5 رای