درسنامه کامل فارسی (1)
تعداد بازدید : 300.38kخلاصه نکات فارسی (1) - درسنامه شب امتحان فارسی (1) - جزوه شب امتحان فارسی (1) نوبت اول
شعر «ستایش: به نام کردگار» و معنی شعر
فصل 1 : چشمه
شعر «ستایش: به نام کردگار» و معنی شعر:
ستایش
به نام کردگار
- شاعر: عطار نیشابوری
- قالب شعر: مثنوی
- اثر: الهی نامه
به نام کردگار هفت افلاک که پیدا کرد آدم از کفی خاک
قلمرو فکری:
سخنم را به نام آن خداوندی آغاز می کنم که آفریننده ی آسمان ها است . خداوندی که از مشتی خاک انسان را آفریده است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
کفی از خاک |
یک مشت خاک |
افلاک |
جمع فلک، به معنی آسمان، چرخ، سپهر |
کردگار |
نامی از نام های خدای تعالی، آفریننده، پروردگار |
پیدا کرد |
آشکار کرد، در این جا به مفهوم آفرید و خلق کرد |
به نام |
فعل «شروع می کنم یا آغاز می کنم» به قرینه ی معنوی حذف شده است |
هفت افلاک |
هفت آسمان، هفت طبقه ی آسمان، جمع آمدن «افلاک» از ویژگی های زبانی متون گذشته است. امروزه « هفت فلک » گفته می شود |
قلمرو ادبی:
افلاک و خاک ß قافیه (ردیف ندارد)
تلمیح ß خاک اشاره و تلمیح به آفرینش انسان از خاک دارد
الهی، فضل خود را یار ما کن ز رحمت، یک نظر در کار ما کن
قلمرو فکری:
پروردگارا فضل خودت را کمک و یاور ما قرار بده و با رحمتت به کارها و کردار ما توجه کن.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
فضل |
بخشش،احسان، نیکویی |
رحمت |
مهربانی بخشایش و عفو مخصوص خداوند |
قلمرو ادبی:
یار و کار ß قافیه (ما کن ß ردیف)
جناس ناقص اختلافی ß یار و کار
مراعات نظیر ß فضل و رحمت
یک نظر در کار ما کن ß کنایه از توجه و عنایت کردن
مفهوم بیت:
درخواست بخشش الهی، طلب لطف و رحمت خداوند
تویی رزاق هر پیدا و پنهان تویی خلّاق هر دانا و نادان
قلمرو فکری:
پروردگارا! تو روزی دهنده ی همه ی موجود آشکار و پنهان (مجازاً همه موجودات )و آفریننده هر انسان دانا و نادان (مجازاً همه ی انسان ها) هستی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
رزاق |
روزی دهنده، بسیار رزق دهنده |
خلّاق |
آفریدگار، بسیار خلق کننده |
قلمرو ادبی:
پنهان و نادان ß قافیه (ردیف ندارد)
تلميح ß «ان الله هو الرزاق» (۸) همانا خداوند بسیار روزی دهنده است
«وَهُوَ الْخَلَاقُ الْعَلِیمُ»:اوست آفریننده دانا
آشکار و پنهان ß تضاد و مجاز از همه ی موجودات و هستی
دانا و نادان ß تضاد و مجاز از همه ی انسان ها
زِهی گویا ز تو کام و زبانم تویی هم آشکارا هم نهانم
قلمرو فکری:
پرودگارا! چه خوش است که سخن گفتن من از تو است (خداوند سبب قدرت گویایی من است) و تو ظاهر و باطن من هستی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
زِهی |
[ زِ ] (صوت) ادات تحسین، آفرین، چه خوش است |
کام |
سقف دهان، مجازاً دهان، زبان |
قلمرو ادبی:
زبان و نهان ß قافیه ( ــَـم ß ردیف)
آشکارا و نهان ß تضاد
مراعات نظیر ß کام و زبان و گویا
مفهوم بیت:
همه چیز از خداست و او بر همه چیز آگاه است، آفرینش انسان ها نشان دهنده ی قدرت پروردگار و نشانه ی لطف و عنایت اوست.
چو در وقت بهار آیی پدیدار حقیقت، پرده برداری ز رخسار
قلمرو فکری:
پروردگارا! وقتی هنگام بهار آشکار می شوی (اشاره دارد به زیبایی و سرسبزی بهار)، به راستی مثل این است که از چهره ات روی بند و نقاب را برداشتی و آن را به همگان نشان دادی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پرده |
نقاب، روی بند، حجاب |
پدیدار |
آشکار |
حقیقت |
به راستی، درستی، در حقیقت |
قلمرو ادبی:
پدیدار و رخسار ß قافیه (ردیف ندارد)
مراعات نظیر ß پرده و رخسار
کنایه ß پرده برداشتن کنایه از آشکار کردن
مفهوم بیت:
تجلّی و جلوه ی آفریدگار در هستی، همه ی هستی نشانه ای از زیبایی خداوند است.
فروغ رویت اندازی سوی خاک عجایب نقش ها سازی سوی خاک
قلمرو فکری:
پروردگارا! اگر روشنایی چهره ی زیبایت را بر جهان بتابانی تصویرها و نشانه های شگفت آور و تازه ای رسم می کنی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
فروغ |
پرتو، روشنایی |
نقش |
شکل |
عجایب |
جمع عجیب؛ چیزهای شگفت آور و بدیع، شگفتی ها |
||
عجایب نقش ها |
نقش های عجایب (ترکیب وصفی مقلوب) |
قلمرو ادبی:
اندازی و سازی ß قافیه (سوی خاک ß ردیف)
خاک ß مجاز از زمین
روی و سوی ß جناس ناقص اختلافی
مفهوم بیت:
در بیان نشأت گیری (پرورش یافتن) اشیای عالم از پرتو وجود خدا؛ زیبایی آفرینش از پرتو جمال الهی است.
گل از شوق تو خندان در بهارست از آتش رنگ های بی شمارست
قلمرو فکری:
پروردگارا! گل به سبب آرزومندی و دل بستگی به تو در بهار شکوفا است و به علت اشتیاق به تو رنگ هایش شمردنی نیست.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خندیدن گل |
شکوفا شدن گل |
بی شمار |
آن که شمرده نشود |
شوق |
آرزومندی، اشتیاق، دلبستگی |
||
از آتش رنگ های بی شمارست |
جابه جایی ضمیر شخصی پیوسته (از آن جهت رنگ هایش بی شمار است) |
قلمرو ادبی:
بهار و شمار ß قافیه ( ــَـست ß ردیف)
گل ß تشخیص و استعاره
مراعات نظیر ß گل و بهار
حسن تعلیل ß شاعر علت شکوفا بودن و رنگارنگ بودن گل ها را در بهار به سبب آرزومندی و شوق گل به خداوند می داند
مفهوم بیت:
عشق به خداوند موجب زیبایی پدیده هاست
هر آن وصفی که گویم، بیش از آنی یقین دانم که بی شک جانِ جانی
قلمرو فکری:
پروردگارا! هرستایش و توصیفی که در وصف تو بگویم، تو برتر از آن هستی و من مطمئن هستم که بی تردید جان جان ها هستی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
یقین |
اطمینان، اعتقاد |
یقین دانستن |
مطمئن بودن |
وصف |
تشریح، توصیف ستایش |
||
جانِِ جان |
جانِ جان ها، ذات حق تعالی، روح و حقیقت جان |
قلمرو ادبی:
آنی و جانی ß قافیه (ردیف ندارد)
جانِ جان ß اضافه ی استعاری، کنایه از روح اعظم
مفهوم بیت:
توصیف ناپذیر بودن خداوند و ناتوانی انسان از درک و شناخت حق؛ خداوند، روح و حقیقت بشر و هستی است.
نمی دانم، نمی دانم، الهی تو دانی و تو دانی، آن چه خواهی
قلمرو فکری:
خداوندا، اندیشه اندک من از درک بزرگی تو ناتوان است (من دربارۀ شکوهمندی و جایگاهت هیچ سخنی نمی توانم بگویم) و فقط تو به رازهای آفرینش آگاهی داری (تنها خودت می دانی که چگونه باید تو را وصف کرد).
قلمرو ادبی:
الهی و خواهی ß قافیه (ردیف ندارد)
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
شعر «چشمه» و معنی شعر
فصل 1 : چشمه
شعر «چشمه» و معنی شعر:
درس اول
چشمه
- شاعر: نیما یوشیج (علی اسفندیاری)
- قالب شعر: مثنوی
گشت یکی چشمه ز سنگی جدا غلغله زن، چهره نما، تیز پا
قلمرو فکری:
چشمه ای جوشان، خود نما و تندرو از تخته سنگی جدا شد (بیرون زد و جاری شد).
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
غلغله زن |
شور و غوغا کنان |
تیز پا |
تندرو، سریع، شتابنده |
قلمرو ادبی:
جدا و تیز پا ß قافیه (ردیف ندارد)
چهره نما ß کنایه از خودنما کسی که خود را نمایش می دهد
مراعات نظیر ß سنگ و چشمه
چشمه ß تشخیص و استعاره
چشمه ß نماد «انسان مغرور و خودخواه» یا «مردم مغرور و خودخواه» است
سنگ ß نماد جامعه، خاستگاه و مبدأ اولیه
جدا شدن چشمه ß گریز از رکود و پذیرا بودن
گه به دهان، بر زده کف چون صدف گاه چو تیری که رود بر هدف
قلمرو فکری:
چشمه گاه مانند ،صدف براثر خروشندگی دهانش کف آلود می شد و گاهی چون تیری که به سوی هدف می رود، راست وسریع به پیش می رفت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
هدف |
نشانه تیر |
صدف |
نوعی جانور نرم تن آبزی که بدنش در یک غلاف سخت جا دارد و در بعضی انواع آن مروارید پرورش می یابد |
قلمرو ادبی:
صدف و هدف ß قافیه (ردیف ندارد)
تشبیه ß چشمه به تیر و صدف
صدف و هدف ß جناس ناقص اختلافی
چشمه و صدف ß تشخیص و استعاره
مراعات نظیر ß تیر و هدف، دهان و کف
کف بر دهان زدن ß کنایه از خشمگین شدن، مستی و نشاط و نیرومندی
گفت: درین معرکه، یکتا منم تاج سر گلبن و صحرا، منم
قلمرو فکری:
چشمه با خود گفت من دربین عناصر خلقت و موجودات بی مانند هستم و سرور و بزرگ باغ و دشت هستم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
معرکه |
میدان جنگ |
یکتا |
یگانه، بی همتا |
گُلبُن |
بوته گل، گل سرخ، بیخ بوته گل |
قلمرو ادبی:
یکتا و صحرا ß قافیه (منم ß ردیف)
مراعات نظیر ß سر و تاج گلبن و صحرا
معرکه ß استعاره از عناصر خلقت و موجودات
تشبیه ß چشمه به تاج
سر بودن ß کنایه از بزرگ و مافوق و سرور بودن
چشمه ß تشخیص و استعاره
گلبن و صحرا ß تشخیص و استعاره
نکته:
چشمه خودش را سبب زیبایی و طراوت گل ها و دشت ها می داند
چون بِدَوَم ، سبزه در آغوش من بوسه زند بر سر و بر دوش من
قلمرو فکری:
وقتی تند و تیز حرکت کنم (جاری می شوم) سبزه در آغوش من (سبزه ی قرار گرفته برکناره های جوی آب) سر و تنم را غرق بوسه می کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
بِدَوَم |
با سرعت جاری شوم |
قلمرو ادبی:
آغوش و دوش ß قافیه (من ß ردیف)
چشمه ß تشخیص و استعاره
سبزه ß تشخیص و استعاره
مراعات نظیر ß آغوش، سر، دوش
سرودوش ß مجاز از تمام وجود چشمه
بوسه زدن ß کنایه سپاسگزاری کردن
چون بگشایم ز سر مو، شکن ماه ببیند رخ خود را به من
قلمرو فکری:
هرگاه چین موهایم را بگشایم (کنایه از امواج نداشته باشم) ماه چهره ی زیبای خود را در آیینه ی من (آب زلال من) می بیند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
شِکَن |
پیچ و خم زلف |
شِکَن ß مفعول
قلمرو ادبی:
شکن و من ß قافیه (ردیف ندارد)
ماه ß تشخیص و استعاره
مو ß استعاره از آب چشمه
شِکَن ß استعاره از امواج خروشان
قطره ی باران که در افتد به خاک زو بِدَمَد بس گُهر تابناک
قلمرو فکری:
قطره ی باران که به زمین می افتد، گل هایی چون مروارید درخشان را می رویاند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
دمیدن (بِدَمَد) |
روییدن، سر از خاک درآوردن، وزیدن |
تابناک |
دارای فروغ و پرتو، تابان، درخشان، نورانی |
گُهر |
سنگ درخشان و قیمتی |
قلمرو ادبی:
خاک و تابناک ß قافیه (ردیف ندارد)
خاک ß مجاز از زمین
گهر ß استعاره از گل های زیبا و گیاهان
در بر من، ره چو به پایان بَرَد از خَجِلی سر به گریبان بَرَد
قلمرو فکری:
قطره باران وقتی سفر دراز خود را در آغوش من به پایان می برد (با همه ی شأن و عظمتی که دارد) از شرمندگی سرافکنده خواهد شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بر |
سینه، آغوش، کنار |
گریبان |
یقه |
خَجِلی |
شرمگین بودن، شرمنده بودن |
قلمرو ادبی:
پایان و گریبان ß قافیه (بَرَد ß ردیف)
سر در گریبان بردن ß کنایه از در اندیشه بودن از روی شرمندگی یا غم، به فکر فرورفتن، کنار کشیدن و گوشه گرفتن
بر و سر ß جناس ناقص
چشمه و قطره ی باران ß تشخیص و استعاره
ابر ز من، حامل سرمایه شد باغ ز من، صاحب پیرایه شد
قلمرو فکری:
ابر سرمایه خود را از من می گیرد (اشاره است به بخار شدن آب و شکل گرفتن ابر در آسمان) و باغ زیبایی و زینت خودش را از من به دست آورد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
حامل |
صفت فاعلی از حمل، بَرَنده، حَمل کننده |
سرمایه |
مال، دارایی |
پیرایه |
زیب، زینت، زیور، آرایش |
قلمرو ادبی:
سرمایه و پیرایه ß قافیه (شد ß ردیف)
سرمایه ابر ß استعاره از بخار آبی است که به آسمان می رود
باغ ß تشخیص و استعاره
ابر ß تشخیص و استعاره
پیرایه ß استعاره از گل و سبزه و گیاه
گل، به همه رنگ و برازندگی می کند از پرتو من زندگی
قلمرو فکری:
گل با همه ی زیبایی و شکوهش ، از برکت روشنی وجود من زندگی می کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
برازندگی |
شایسته بودن |
قلمرو ادبی:
برازندگی و زندگی ß قافیه (ردیف ندارد)
گل ß تشخیص و استعاره
مصرع دوم ß کنایه از این موضوع که گل، نیازمند چشمه است
در بن این پرده ی نیلوفری کیست کند با چو منی همسری؟
قلمرو فکری:
زیر این آسمان آبی چه کسی می تواند با من برابری کند و هم شأن من است ؟ (هیچ کس هم شأن و برابر من نیست).
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بن |
بیخ، ریشه |
همسری |
برابری، هم شأنی |
نیلوفری |
[صفت نسبی] منسوب به نیلوفر، به رنگ نیلوفر لاجوردی؛ در متن درس مقصود از «پرده نیلوفری»، آسمان لاجوردی است |
قلمرو ادبی:
نیلوفری و همسری ß قافیه (ردیف ندارد)
استفهام انکاری ß در این بیت شاعر سؤالی را مطرح کرده است که به پاسخ نیاز ندارد و برای تأکید بیشتر آمده است
پرده ی نیلوفری ß استعاره از آسمان لاجوردی
همسری کردن ß کنایه از برابری کردن، هم شأنی کردن
زین نَمَط آن مست شده از غرور رفت و از مبدأ چو کمی گشت دور
قلمرو فکری:
با این شیوه، چشمه ی زیبای مست شده از تکبرش به پیش می رفت. وقتی که کمی از سرچشمه اش دور شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
نَمَط |
روش، نوع |
مبدأ |
آغاز، سرچشمه |
غرور |
به خود بالیدن، تکبر، خودخواهی |
قلمرو ادبی:
غرور و دور ß قافیه (ردیف ندارد)
آن مست شده از غرور ß کنایه از چشمه
دید یکی بحر خروشنده ای سَهمگِنی ، نادره جوشنده ای
قلمرو فکری:
ناگهان دریایی خروشان را رودرروی خود دید، دریایی ترسناک با جوششی بی مانند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
بحر |
دریا |
خروشیدن |
بانگ بر زدن، فریاد کشیدن |
نادره (مؤنث نادر) |
بی مانند، کمیاب، شگفت، طُرفه |
نادره جوشنده |
[ترکیب وصفی مقلوب] دارنده ی جوشش بی مانند |
سهمگن |
مخفّف سهمگین، ترسناک، وحشت انگیز، هراسناک |
قلمرو ادبی:
خروشنده و جوشنده ß قافیه (ای ß ردیف)
بحر ß تشخیص و استعاره
نعره بر آورده، فلک کرده کر دیده سیه کرده، شده زَهره در
قلمرو فکری:
دریا فریاد بلندی برآورد و گوش فلک را ناشنوا کرده بود و چشمان سیاهش، زَهره ی بیننده را پاره می کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
نعره |
فریاد، بانگ بلند |
زَهره |
کیسه زرداب، کیسه صفرا |
زَهره دَر |
[صفت فاعلی مرکب مُرَخّم] زَهره درنده |
نعره برآورده |
منظور صدای امواج خروشان و بلند دریاست |
قلمرو ادبی:
کر و در ß قافیه (ردیف ندارد)
زهره در شدن ß کنایه از ترسناک شدن، ایجاد وحشت و مایه هلاک شدن
فلک ß تشخیص و استعاره
دریا ß تشخیص و استعاره
دیده سیاه کردن ß در این درس کنایه از خشمگین شدن
راست به مانندِ یکی زلزله داده تنش بر تن ساحل یَله
قلمرو فکری:
درست مانند زلزله ای بود که تنش را بر تن ساحل تکیه داده بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
راست |
درست |
یَله |
رها، آزاد |
قلمرو ادبی:
زلزله و یَله ß قافیه (ردیف ندارد)
تشبیه ß دریا به زلزله
تن ساحل ß اضافه ی استعاری (= تشخیص یا جان بخشی)
تکرار ß تن
دریا ß تشخیص و استعاره؛ زیرا تن و جسم دارد که اجزای انسانی است
چشمه ی کوچک چو به آن جا رسید وان همه هنگامه ی دریا بدید
قلمرو فکری:
چشمه ی کوچک وقتی به آن جایگاه رسید، و آن هم عظمت و غوغای دریا را دید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
هنگامه |
غوغا، داد و فریاد ،شلوغی جمعیت مردم |
آن جا |
منظور دریا یا نزدیک و ساحل دریا |
قلمرو ادبی:
رسید و بدید ß قافیه (ردیف ندارد)
دریا ß تشخیص و استعاره؛ زیرا غوغا و داد و فریاد میکند که عملی انسانی است
چشمه و دریا ß مراعات نظیر
دریا ß نماد جهان بیکران، کمال و مرجع ایده آل هر شخص
چشمه ß تشخیص و استعاره؛ زیرا چیزی را دید که عملی انسانی است
خواست کزان وَرطِه قدم درکشد خویشتن از حادثه برتر کشد
قلمرو فکری:
تصمیم گرفت خودش را از آن جای خطرناک کنار بکشد و از آسیب دریا در امان مانَد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
ورطه |
زمین پست، مهلکه، هلاکت |
حادثه |
واقعه، رِخداد، پیش آمد |
قلمرو ادبی:
در و برتر ß قافیه (کشد ß ردیف)
قدم در کشیدن ß کنایه از عقب نشینی کردن بازپس رفتن
خویشتن از حادثه برتر کشیدن ß کنایه از خود را از آسیب دور کردن، خود را در امان نگه داشتن
لیک چنان خیره و خاموش ماند کز همه شیرین سخنی، گوش ماند
قلمرو فکری:
اما چنان شگفت زده و خاموش در جای خودش ساکت ماند که همه ی شیرین سخنی خود را از یاد برد و خاموش شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
خیره |
سرگشته، حیران، فرومانده، لجوج، بیهوده |
قلمرو ادبی:
خاموش و گوش ß قافیه (ماند ß ردیف)
شیرین سخنی ß حس آمیزی
گوش ماندن ß کنایه از ساکت و خاموش گشتن
گوش ß مجاز از شنیدن
مفهوم بیت:
با دیدن شکوهمندی دریا کوچکی خودش را دریافت و سکوت اختیار کرد.
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
نثر روان «حکایت: پیرایۀ خرد»
فصل 1 : چشمه
نثر روان «حکایت: پیرایۀ خرد»:
حکایت
پیرایۀ خرد
- کتاب: کلیله و دمنه
- ترجمه: نصرالله منشی
در آبگیری سه ماهی بود: دو حازم، یکی عاجز. از قضا، روزی دو صیّاد بر آن گذشتند و با یکدیگر میعاد نهادند که دام بیارند و هر سه را بگیرند.
قلمرو فکری:
در یک برکه کوچک سه تا ماهی زندگی میکردند: دو تا از ماهیها دوراندیش و هوشیار بودند و یکی دیگر ناتوان. روزی از روی اتفاق دو صیّاد از آنجا گذشتند و ماهی ها را دیدند. با یکدیگر قرار گذاشتند که دام بیاورند و هر سه ماهی را صید کنند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آبگیر |
برکه، استخر |
حازم |
محتاط، هوشیار |
عاجز |
ناتوان و ضعیف |
از قضا |
اتفاقاً |
میعاد |
وعده، قرار |
میعاد نهادن |
قرار گذاشتن |
دام |
تله، تور |
ماهیان این سخن بشنودند؛ آنکه حزم زیادت داشت و بارها دست برد زمانۀ جافی را دیده بود، سبک، روی به کار آورد و از آن جانب که آب درمی آمد، بَرفُوْر بیرون رفت.
قلمرو فکری:
ماهی ها صحبت صیادان را شنیدند؛ آن ماهی که خیلی دوراندیش و عاقل بود و بارها هجوم زمانۀ ستمگر را دیده و تجربه کرده بود، سریع دست به کاری زد و از آن سو که آب داخل میشد، فورا بیرون رفت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بشنودند |
شنیدند |
حزم |
دوراندیشی |
زیادت |
زیادی، افزونی |
دست برد |
حمله و هجوم |
زمانه |
روزگار |
جافی |
ستمگر، ظالم |
سبک |
به سرعت |
جانب |
طرف، سو |
درآمدن |
داخل شدن |
برفَوْر |
فوراً، بی درنگ |
دست برد دیدن |
مورد حمله و هجوم قرار گرفتن |
قلمرو ادبی:
زمانۀ جافی ß شخصیت بخشی (اضافه استعاری)
روی به کار آوردن ß کنایه از اقدام کردن
در این میان، صیّادان برسیدند و هر دو جانب آبگیر محکم ببستند.
قلمرو فکری:
در همین میان، ماهی گیران رسیدند و هر دو طرف آبگیر را محکم بستند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
در این میان |
در این اثنا |
جانب |
طرف |
قلمرو ادبی:
زمانۀ جافی ß شخصیت بخشی (اضافه استعاری)
روی به کار آوردن ß کنایه از اقدام کردن
دیگری هم که از پیرایۀ خرد و ذخیرت تجربت، بی بهره نبود، با خود گفت: «غفلت کردم و فرجام کار غافلان چنین باشد و اکنون وقت حیلت است.
قلمرو فکری:
ماهی دوم هم که از خرد و تجربه بهره ای داشت با خودش گفت: سهل انگاری و نادانی کردم و عاقبت کار افراد نادان گرفتاری است. الان [در همین فرصت کم] موقع چاره اندیشی و حیله است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پیرایه |
زیور و زینت |
ذخیرت |
ذخیره، پس انداز |
تجربت |
تجربه |
بهره |
نصیب |
غفلت |
نادانی و سهل انگاری |
فرجام |
عاقب، پایان |
غافل |
نادان |
حیلت |
حیله، چاره گری |
قلمرو ادبی:
پیرایۀ خرد ß اضافه تشبیهی
ذخیرت تجربت ß اضافه تشبیهی
هر چند تدبیر در هنگام بلا فایدۀ بیشتر ندهد؛ با این همه عاقل از منافع دانش هرگز نومید نگردد و در دفع مکاید دشمن، تأخیر [را] صواب نبیند. وقت ثبات مردان و روز فکر خردمندان است. پس خویشتن مرده کرد و بر روی آب میرفت.
قلمرو فکری:
اگرچه چاره اندیشی در هنگام بلا فایدۀ زیادی ندارد؛ با این حال شخص دانا هیچوقت از سود دانش ناامید نمیشود و در بی اثر کردن حیلۀ دشمن درنگ نمیکند. اینک زمان پایداری مردان و روز اندیشه کردن خردمندان است. پس خودش را به مردن زد و مثل یک ماهی مرده بر روی آب شناور شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بلا |
بلا |
منافع |
جمع منفعت |
نومید |
ناامید |
دفع |
دور کردن |
صواب |
درست |
ثواب |
پاداش |
ثبات |
پایداری |
مرده کردن |
به مردن زدن |
تدبیر |
اره اندیشی، اندیشیدن برای یافتن راه کار |
||
مکاید |
جمع مَکیدت، مکرها، حیله ها |
||
تأخیر |
واپس افکندن، عقب افکندن |
صیّاد او را برداشت و چون صورت شد که مرده است، بینداخت. به حیلت خویشتن در جوی افکند و جان به سلامت برد.
قلمرو فکری:
ماهیگیر او را برداشت و چون به نظرش آمد که ماهی مرده است آن را دور انداخت. آن وقت ماهی دوم با نیرنگ خودش را به نهر انداخت و زنده ماند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
صورت شد |
به نظر آمدن، تصوّر شدن |
حیلت |
نیرنگ، ترفند |
قلمرو ادبی:
جان به سلامت بردن ß کنایه از زنده ماندن
و آنکه غفلت بر احوال وی غالب و عجز در افعال وی ظاهر بود، حیران و سرگردان و مدهوش و پای کشان، چپ و راست می رفت و در فراز و نشیب میدوید تا گرفتار شد.
قلمرو فکری:
ماهی سوم که نادانی بر او چیره بود و ناتوانی در کارهایش نمایان بود سرگشته و سرگردان شد و با ناتوانی به این طرف و آن طرف می رفت تا اینکه صید شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
غالب |
چیره، غلبه یافته |
عجز |
ناتوانی |
افعال |
کارها |
ظاهر |
مشخص، نمایان |
مدهوش |
سرگردان |
فراز |
بالا |
نشیب |
پایین |
قلمرو ادبی:
پای کشان ß کنایه از «با کندی و سستی»
چپ و راست ß تضاد
فراز و نشیب:تضاد
کلیله و دمنه:
کلیله و دمنه کتابی پندآموز با اصل هندی است که ابتدا در دوران ساسانی به فارسی میانه ترجمه شد. سپس از فارسی میانه به عربی ترجمه شده و بعد حدود 700 سال پیش توسط نصرالله منشی از زبان عربی به فارسی ترجمه شده است. کلیله و دمنه نام دو شغال از شخصیتهای اصلی این کتاب داستان است. حکایتهای گوناگون کلیله و دمنه بیشتر از زبان حیوانات نقل شده است.
معنی واژگان درس «چشمه»
فصل 1 : چشمه
معنی واژگان درس «چشمه»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کفی از خاک |
یک مشت خاک |
هدف |
نشانه تیر |
پرده |
نقاب، روی بند، حجاب |
پدیدار |
آشکار |
فروغ |
پرتو، روشنایی |
نقش |
شکل |
خندیدن گل |
شکوفا شدن گل |
بی شمار |
آن که شمرده نشود |
یقین |
اطمینان، اعتقاد |
یقین دانستن |
مطمئن بودن |
معرکه |
میدان جنگ |
یکتا |
یگانه، بی همتا |
بِدَوَم |
با سرعت جاری شوم |
شِکَن |
پیچ و خم زلف |
بر |
سینه، آغوش، کنار |
گریبان |
یقه |
سرمایه |
مال، دارایی |
برازندگی |
شایسته بودن |
بن |
بیخ، ریشه |
همسری |
برابری، هم شأنی |
نَمَط |
روش، نوع |
مبدأ |
آغاز، سرچشمه |
بحر |
دریا |
نعره |
فریاد، بانگ بلند |
راست |
درست |
یَله |
رها، آزاد |
آبگیر |
برکه، استخر |
حازم |
محتاط، هوشیار |
عاجز |
ناتوان و ضعیف |
از قضا |
اتفاقاً |
میعاد |
وعده، قرار |
میعاد نهادن |
قرار گذاشتن |
دام |
تله، تور |
حیلت |
نیرنگ، ترفند |
بشنودند |
شنیدند |
حزم |
دوراندیشی |
زیادت |
زیادی، افزونی |
دست برد |
حمله و هجوم |
زمانه |
روزگار |
جافی |
ستمگر، ظالم |
سبک |
به سرعت |
جانب |
طرف، سو |
درآمدن |
داخل شدن |
برفَوْر |
فوراً، بی درنگ |
در این میان |
در این اثنا |
جانب |
طرف |
پیرایه |
زیور و زینت |
ذخیرت |
ذخیره، پس انداز |
تجربت |
تجربه |
بهره |
نصیب |
غفلت |
نادانی و سهل انگاری |
فرجام |
عاقب، پایان |
غافل |
نادان |
حیلت |
حیله، چاره گری |
بلا |
بلا |
منافع |
جمع منفعت |
نومید |
ناامید |
دفع |
دور کردن |
صواب |
درست |
ثواب |
پاداش |
ثبات |
پایداری |
مرده کردن |
به مردن زدن |
غالب |
چیره، غلبه یافته |
عجز |
ناتوانی |
افعال |
کارها |
ظاهر |
مشخص، نمایان |
مدهوش |
سرگردان |
فراز |
بالا |
نشیب |
پایین |
||
گُهر |
سنگ درخشان و قیمتی |
||
صورت شد |
به نظر آمدن، تصوّر شدن |
||
مکاید |
جمع مَکیدت، مکرها، حیله ها |
||
تأخیر |
واپس افکندن، عقب افکندن |
||
ورطه |
زمین پست، مهلکه، هلاکت |
||
حادثه |
واقعه، رِخداد، پیش آمد |
||
دست برد دیدن |
مورد حمله و هجوم قرار گرفتن |
||
آن جا |
منظور دریا یا نزدیک و ساحل دریا |
||
خَجِلی |
شرمگین بودن، شرمنده بودن |
||
خروشیدن |
بانگ بر زدن، فریاد کشیدن |
||
نادره (مؤنث نادر) |
بی مانند، کمیاب، شگفت، طُرفه |
||
وصف |
تشریح، توصیف ستایش |
||
حقیقت |
به راستی، درستی، در حقیقت |
||
شوق |
آرزومندی، اشتیاق، دلبستگی |
||
فضل |
بخشش،احسان، نیکویی |
||
زَهره |
کیسه زرداب، کیسه صفرا |
||
رزاق |
روزی دهنده، بسیار رزق دهنده |
||
غرور |
به خود بالیدن، تکبر، خودخواهی |
||
دمیدن (بِدَمَد) |
روییدن، سر از خاک درآوردن، وزیدن |
||
هنگامه |
غوغا، داد و فریاد ،شلوغی جمعیت مردم |
||
کام |
سقف دهان، مجازاً دهان، زبان |
||
پیرایه |
زیب، زینت، زیور، آرایش |
||
خلّاق |
آفریدگار، بسیار خلق کننده |
||
گُلبُن |
بوته گل، گل سرخ، بیخ بوته گل |
||
خیره |
سرگشته، حیران، فرومانده، لجوج، بیهوده |
||
زَهره دَر |
[صفت فاعلی مرکب مُرَخّم] زَهره درنده |
||
تابناک |
دارای فروغ و پرتو، تابان، درخشان، نورانی |
||
حامل |
صفت فاعلی از حمل، بَرَنده، حَمل کننده |
||
رحمت |
مهربانی بخشایش و عفو مخصوص خداوند |
||
تدبیر |
چاره اندیشی، اندیشیدن برای یافتن راه کار |
||
افلاک |
جمع فلک، به معنی آسمان، چرخ، سپهر |
||
عجایب نقش ها |
نقش های عجایب (ترکیب وصفی مقلوب) |
||
نعره برآورده |
منظور صدای امواج خروشان و بلند دریاست |
||
زِهی |
[ زِ ] (صوت) ادات تحسین، آفرین، چه خوش است |
||
جانِِ جان |
جانِ جان ها، ذات حق تعالی، روح و حقیقت جان |
||
نادره جوشنده |
[ترکیب وصفی مقلوب] دارنده ی جوشش بی مانند |
||
سهمگن |
مخفّف سهمگین، ترسناک، وحشت انگیز، هراسناک |
||
پیدا کرد |
آشکار کرد، در این جا به مفهوم آفرید و خلق کرد |
||
کردگار |
نامی از نام های خدای تعالی، آفریننده، پروردگار |
||
عجایب |
جمع عجیب؛ چیزهای شگفت آور و بدیع، شگفتی ها |
||
به نام |
فعل «شروع می کنم یا آغاز می کنم» به قرینه ی معنوی حذف شده است |
||
از آتش رنگ های بی شمارست |
جابه جایی ضمیر شخصی پیوسته (از آن جهت رنگ هایش بی شمار است) |
||
صدف |
نوعی جانور نرم تن آبزی که بدنش در یک غلاف سخت جا دارد و در بعضی انواع آن مروارید پرورش می یابد |
||
نیلوفری |
[صفت نسبی] منسوب به نیلوفر، به رنگ نیلوفر لاجوردی؛ در متن درس مقصود از «پرده نیلوفری»، آسمان لاجوردی است |
||
هفت افلاک |
هفت آسمان، هفت طبقه ی آسمان، جمع آمدن «افلاک» از ویژگی های زبانی متون گذشته است. امروزه « هفت فلک » گفته می شود |
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
دانش ادبی: حس آمیزی، مجاز
فصل 1 : چشمه
دانش ادبی: حس آمیزی، مجاز:
دانش ادبی
حس آمیزی
حس آمیزی:
در آمیختن دو حس از حواس آدمی در کلام؛ به عنوان مثال:
- فریاد سرخ: فریاد را گوش می شنود، حال آنکه سرخی را با چشم می بینیم.
در آمیختن دو حس شنوایی و بینایی.
- شعر تر: شعر را گوش می شنود ولی "تر بودن" از طریق پوست حس می شود.
«شعر تر» کنایه است از شعر روان وزیبا؛ در آمیختن دو حس شنوایی و لامسه.
- عادت سبز: عادت از حواس باطنی است، حال انکه سبزی را با چشم می بینیم.
مثال هایی دیگر:
مناسب لب لعلت حدیق بایستی جواب تلخ بدیع است از آن دهان ای دوست
جواب تلخ:حس آمیزی (در آمیختن دو حس شنوایی و چشایی(
چشم که بر تو می کنم چشم حسود می کنم شکر خدا که باز شد دیده ی بخت روشنم
بخت روشن:حس امیزی (در آمیختن دو حس باطنی و بینایی(
نکته:
ممکن است بیش از دو حس در کلام به هم آمیخته شود.
مجاز
مجاز:
مجاز (Trope) در لغت یعنی غیر واقع و غیر حقیقی؛ در اصطلاح ادبی استعمال و استفاده لفظ و واژه در غیر معنی اصلی خود را گویند. به ساده ترین بیان هرگاه نویسنده کلمه ای را جای کلمه دیگر بیاورد و بین دو کلمه وجه شبه از نوع صفت وجود نداشته باشد و صرفا یک نوع رابطه (علاقه) بین آن ها وجود داشته باشد، مجاز پدید می آید. مثلاً در بیت:
به یاد روی شیرین بیت می گفت چو آتش تیشه می زد کوه می سفت
می دانیم شاعر واژه بیت را به جای شعر آورده و بین این دو نیز وجه شبهی نمی توان تعریف کرد پس می گوییم بیت مجاز از شعر است.
نکته:
1) مجاز مکان از افراد یا موجودات درون آن (مجاز محلیه) می باشد که در آن مکان حضور افراد به جای خود آنان می آید مانند:
خروشی برآمد ز دشت و از شهر غم آمد جهان را از آن کار بهد
2) تمامی استعاره ها نوعی مجاز اند.
انواع مجاز (مخصوص رشته علوم انسانی):
1- جزییه:
جزئی از یک چیز به جای کل آن به کار می رود؛ مثلاً آمدن کلمه بیت به جای شعر در مثال بالا.
2- کلیّه:
تمام چیزی به جای جزئی از آن بکار می رود؛ مثلاً آمدن کلمه دست به جای انگشتان.
3- محلّیه:
محل چیزی به جای خود آن چیز بکار می رود.
4- لازمیه:
چیزی به دلیل همراهی همیشگی با چیزی دیگر به جای آن بکار می رود مانند آمدن خون» به جای «کشتن».
5- سببیه:
سبب چیزی جانشین خود آن می شود، مثلا «نفس» به جای «سخن» می آید.
6- آلیه:
ابزار چیزی جانشین کاری شود که با آن ابزار انجام می شود؛ مثلاً «زبان» به جای «سخن گفتن» می آید.
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
متن درس «از آموختن، ننگ مدار» و معنی متن
فصل 2 : از آموختن، ننگ مدار
متن درس «از آموختن، ننگ مدار» و معنی متن:
درس دوم
از آموختن، ننگ مدار
- نویسنده: عنصر المعالی کیکاووس
- اثر: قابوس نامه
تا توانی از نیکی کردن میاسا و خود را به نیکی و نیکوکاری به مردم نمای و چون نمودی به خلاف نموده مباش
قلمرو فکری:
تا می توانی از نیکی کردن آسوده نباش (پیوسته نیکی کن) و خودت را به نیکی و نیکوکاری به مردم نشان بده و وقتی خود را به نیکی و نیکوکاری به مردم نشان دادی ، برعکس آن چه خود را نشان دادی، رفتار نکن.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
نمودی |
نشان دادی |
به خلافِ |
برعکسِ، ضدِ |
نموده |
نشان داده شده |
مباش |
نباش (فعل نهی) |
میاسا |
(بن مضارع از آسودن) آرام نگیر، از حرکت باز نایست، آسوده نباش (فعل نهی) |
||
نما |
(از مصدر نمودن) نشان دادن، نمایش دادن، نمایاندن، آشکار کردن، آشکار شدن |
مفهوم:
سفارش به نیکی و نیکوکاری ، دوری جستن از دورویی و ریاکاری ، یکی بودن ظاهر و باطن
به زبان دیگر مگو و به دل دیگر مدار تاگندم نمای جو فروش نباشی
قلمرو فکری:
به زبان سخنی دیگر نگو و به دل خودت اعتقادی دیگر نداشته باش (سخنت با باطن و نیّتت یکی باشد) تا مانند کسی نباشی که گندم را نشان می دهد و جو را می فروشد (گفتار و کردارت به ظاهر درست باشد ولی باطنت زشت و نادرست.)
قلمرو ادبی:
گندم نمای جو فروش بودن ß کنایه از حیله گری در خرید و فروش، کنایه از افراد ریاکار و دورو (کسی که گفتار و کردارش به ظاهر نیکو نماید ولی باطنش زشت باشد یا آن که خویشتن یا چیزی را به ظاهر خوب نماید و در واقع چنان نباشد)، این عبارت مثل یا ضرب المثل است
مفهوم:
پرهیز از ریاکاری و دوری از تظاهر و دورویی، دعوت به درستکاری و نیکوکاری
اندر همه کاری داد از خویشتن بده، که هر که داد از خویشتن بدهد، از داور مستغنی باشی
قلمرو فکری:
در همه ی کارهای خودت به عدالت و انصاف رفتار کن؛ زیرا هر کس در کارهای خودش به عدالت و انصاف رفتار کرد، نیازی به قاضی ندارد. (سفارش به عدل و داد، اجرا کردن عدالت و انصاف در کارها)
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
داد |
[مقابل بیداد] عدل، انصاف |
مستغنی |
صفت فاعلی از استغنا، بی نیاز |
قلمرو ادبی:
داد چیزی را دادن ß کنایه از حق چیزی را چنان که شایسته است ادا کردن، با آن چیز به عدالت رفتار کردن
و اگر غم و شادیت بُوَد، به آن کس گوی که او تیمار غم و شادی تو دارد
قلمرو فکری:
اگر غمگین هستی غم خود را به کسی بگو که غمخوارت باشد و اگر شاد هستی خوشحالی خود را به کسی بگو که با شادی تو، شاد شود
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
بُوَد |
باشد |
تیمار |
خدمت و محافظت از کسی که بیمار باشد، اندیشه |
قلمرو ادبی:
تضاد ß غم و شادی
تکرار ß غم و شادی
مفهوم:
آشکار نکردن راز دل خود پیش هر کسی، بیان درد خود به انسان درد آشنا
و اثر غم و شادی پیش مردمان، بر خود پیدا مکن
قلمرو فکری:
و نشانه و تاثير غم و شادی را نزد مردم در چهره ات آشکار نکن.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پیدا مکن |
آشکار و ظاهر نکن |
اثر |
نشان |
مفهوم بیت:
خویشتن دارو بلند همّت بودن، پنهان کردن راز درونی از دیگران، داشتن روح بزرگ و بلندی طبع
به هر نیک و بد، زود شادان و زود اندوهگین مشو، که این، فعل کودکان باشد.
قلمرو فکری:
و به هر کار خوب و بد، زود شادمان و غمگین نشو، زیرا این رفتار تو، کار کودکان است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مشو |
نشو، نباش |
فعل |
رفتار، عمل، کار، کردار |
هرگاه بین واژه های «این، آن، همان، همین» و اسم بعد از آن بتوان مکث کرد و ویرگول قرار داد، ضمیر اشاره است نه صفت اشاره؛ مانند:
این، فعل کودکان باشد ß نهاد + مسند + فعل گذرا به مسند
قلمرو ادبی:
تکرار ß زود
تضاد ß نیک و بد
تضاد ß شادان و غمگین
مفهوم:
گذرا بودن غم و شادی، بردباری در برابر غم و شادی
بدان کوش که به هر مُحالی از حال و نهاد خویش بِنَگردی، که بزرگان به هر حقّ و باطلی از جای نشوند.
قلمرو فکری:
کوشش بکن که به هر کار بی اصل و ناممکنی، طبیعت و سرشت تو تغییر نکند (شخصیّت واقعی تو تغییر نکند و آشفته نشوی)، زیرا که انسان های بزرگ به هر کار درست و نادرستی عصبانی نمی شوند (شخصیّت واقعی آنها تغییر نمی کند و آشفته نمی شوند).
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بِنَگردی |
تغییر نیابی |
نهاد |
طبیعت، سرشت، ذات |
حال |
طبیعت، وضعیت جسمی یا روحی انسان |
||
مُحال |
(اسم مفعول از احاله) تغییر یافته از روش و راه درست، باطل، بیهوده، دروغ، بی اصل، ناممکن |
قلمرو ادبی:
حقّ و باطل ß تضاد
از جای شدن ß کنایه از خشمگین و عصبانی شدن
مفهوم:
ثابت نگه داشتن شخصیّت و رفتار خود، آرامش خود را حفظ کردن
و هر شادی که بازگشت آن به غم است، آن را شادی مَشِمُر
قلمرو فکری:
و هر شادی که پایانش به غم و اندوه است، آن را شادی به شمار نیاور (دعوت به شناخت شادی واقعی).
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
مَشِمُر |
به شمار نیاور |
قلمرو ادبی:
غم و شادی ß تضاد
و به وقت نومیدی امیدوارتر باش و نومیدی را در امید، بسته دان و امید را در نومیدی
قلمرو فکری:
و به هنگام ناامیدی، امیدوارترباش و ناامیدی به امید وابسته است و پس از امید (=امید نابه جا) ناامیدی وجود دارد.
قلمرو ادبی:
تضاد ß امید و نومید
تکرار ß امید و نومید
قلب و عکس یک جمله ß نومیدی را در امید، بسته دان و امید را در نومیدی
فعل «بسته دان» در پایان جمله، به قرینه ی لفظی حذف شده است
مفهوم:
دعوت به امیدواری و امیدوار بودن در هنگام ناامیدی، در هم تنیده بودن امید و ناامیدی
رنج هیچ کس ضایع مکن و همه کس را به سزا، حق شناس باش؛ خاصّه قرابت خویش را؛ چندان که طاقت باشد با ایشان نیکی کن
قلمرو فکری:
تلاش هیچ کس را تباه و نابود نکن و به شکل شایسته، قدرشناس همه ی انسان ها به ویژه خویشاوندان خود باش؛ و آن اندازه که نیرو و توان داری به خویشاوندان نیکی کن
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خاصّه |
مخصوصاً، به ویژه |
سزا |
شایسته، لایق، درخور |
طاقت |
قدرت، توانایی، تحمّل |
چندان |
آن قدر، آن اندازه |
رنج |
اندوه، درد، تلاش، کوشش |
||
ضایع |
تباه، تلف، بی فایده، بی ثمر |
||
قرابت |
خویشی، خویشاوندی، نزدیکی؛ ولی در این جا منظور «خویشاوند» است |
||
حق شناس |
آن که حق نعمت یا خدمت و یاری کسی را در نظر داشته باشد و قدردانی و شکرگزاری کند |
مفهوم:
دعوت به قدرشناسی از مردم و خویشاوندان، نیکی کردن به خویشاوندان
و پیران قبیلهٔ خویش را حرمت دار ولیکن به ایشان مولَع مباش تا همچنان که هنر ایشان همی بینی، عیب نیز بتوانی دید
قلمرو فکری:
به پیران و بزرگان قبیله ی خودت احترام بگذار اما به آن ها بسیار علاقمند نشو تا هم چنان که دانش و فضیلت آن ها را می بینی، عیب و کاستی آن ها را نیز بتوانی ببینی
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
حرمت داشتن |
احترام داشتن، ارجمند داشتن |
هنر |
علم، معرفت، دانش، فضل، فضیلت، کمال |
حرمت |
آن چه که محترم داشتن و نگه داشتن آن واجب باشد |
مولَع شدن بر چیزی |
حریص شدن بدان چیز، سخت شیفته و علاقه مند گشتن بدان |
مولَع |
(اسم مفعول از ایلاع) حریص گردانیده، بسیار مشتاق، حریص، آزمند، شیفته |
قلمرو ادبی:
عیب و هنر ß تضاد
مفهوم:
احترام گذاشتن به پیران و بزرگان، دیدن دانش و عیب انسان ها در کنار هم، دوری از دوستی افراطی، دعوت به واقع بینی
و اگر از بیگانه ناایمن شوی، زود به مقدار ناایمنی، خویش را از وی ایمن گردان
قلمرو فکری:
و اگر از بیگانه احساس ناامنی کردی، زود به اندازه ی در خطر قرار گرفتن، خودت را از او در امان نگهدار
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
ایمن |
در امان، سالم، در سلامت |
ناایمن |
خطرناک، دور از امنیت، در معرض خطر |
قلمرو ادبی:
تضاد ß ایمن و ناایمن
مفهوم:
دعوت به دوراندیشی کردن
و از آموختن، ننگ مدار تا از ننگ رَســـته باشـــی.
قلمرو فکری:
از آموختن دانش و آگاهی در زندگی احساس شرم، سرافکندگی و بدنامی نکن تا از سرافکندگی و رسوایی نادانی رهایی یابی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
رستن |
نجات یافتن، رها شدن |
ننگ |
بدنامی، بی آبرویی، سرافکندگی، خجالت، شرم |
مفهوم:
تاکید بر یادگیری و آموختن
متن «روان خوانی: دیوار» و آرایه های متن
فصل 2 : از آموختن، ننگ مدار
متن «روان خوانی: دیوار» و آرایه های متن:
روان خوانی
دیوار
- نویسنده: جمال میرصادقی
- نام اثر: دیوار
- زاویه دید: سوم شخص
- شخصیّت اصلی داستان: پسری جوان به نام ناصر
بالای پلّه ها ایستاده بود و بِرّ و بر نگاه میکرد امّا چیزی دستگیرش نمی شد. چشم های خواب آلود و حیرت زده خود را باز کرده و محو تماشا شده بود. همه چیز پیش چشم هایش عوض شده بود؛ چیزهای باور نکردنی و تازه ای میدید که روزهای دیگر ندیده بود.
بهمن، پسر همسایه، توی حیاط خودشان دور باغچه میگشت و با آب پاش کوچک خود، گل ها و سبزه ها را آب میداد. منیژه، خواهر بزرگ او هم لب حوض نشسته بود و دندان هایش را مسواک میکرد. همان طورکه بی حرکت و خوشحال به نرده تکیه داده بود، همه اینها را میدید امّا دیروز، هیچ کدام را نمی توانست ببیند؛ نه بهمن را که با آب پاش خود دور باغچه ها و گلدان ها میگشت، نه منیژه را که لب حوض نشسته بود و دندان هایش را میشست. تعجّب برش داشته بود. نمی دانست چرا امروز این طور شده و چه اتفّاقی افتاده است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برّ و بر |
خیره، با دقت |
دستگیرش نمی شد |
نمی فهمید |
محو چیزی شدن |
غرق چیزی شدن |
لب حوض |
کنار حوض |
تعجب برش داشته بود |
شگفت زده شده بود |
قلمرو ادبی:
بنّا ß نماد کسی که سبب ساز جدایی است
دیوار ß نماد جدایی
همسایه ß نماد کسانی که از ایشان جدا میشویم
همه چیز پیش چشم هایش عوض شده بود ß مجاز از نگاه
هنوز اوّل صبح بود و روشنایی شیری و برّاقی روی آسمان را گرفته بود. خورشید تازه داشت مثل یک توپ قرمز از پایین آسمان پیدا میشد. سر و صدای شلوغِ گنجشک ها، حیاط را برداشته بود. چند بار با خنده و خوشحالی، دست هایش را به طرف بهمن تکان داد و صدایش کرد: بهمن ... من را میبینی ...؟ بهمن ...!
امّا بهمن به کار خود سرگرم بود. صدای او را نشنید. چند پلّه دیگر که پایین آمد، از تعجّب دهانش بازماند. حیاط ها سر به هم آورده و خانه هایشان یکی شده بود. به جای دیوار، تلی از آجرهای شکسته و پاره های خشت و خرده های گچ، روی هم ریخته بود. از پلّه ها پایین دوید؛ خوشحال بود.
توی اتاق آمد. مامانش که برایش چای میریخت، به او گفت که دیشب باد دیوار را خراب کرده است. پدرش که مشغول پوشیدن لباس هایش بود، با اوقات تلخی گفت: «همین امروز باید استاد عبّاس را ببینم که بیاید، دیوار را بسازد. به کس دیگری نمی شود اطمینان کرد.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شیری |
گونهای رنگ سفید |
حیاط |
صحن خانه |
تل |
کپه، پشته خاک |
خرده |
تکّه |
سرو صدا حیاط را برداشته بود |
فراگرفته بود |
قلمرو ادبی:
مثل یک توپ ß تشبیه
سرگرم بودن ß کنایه از مشغول بودن
حیاط ها سر به هم آورده ß جان بخشی، کنایه از یکی شدن
اوقات تلخی ß حس آمیزی، کنایه از ناراحتی
سیروس، برادر بزرگش، که خود را بعد از پدر مرد خانه حساب می کرد، صدایش را صاف کرد و گفت: «بله دیگر، تو این دور و زمانه به کسی نمی شود اطمینان کرد، عجب روزگاری است.
درست، همین موقع بهمن به دنبالش توی اتاق آمد که برای بازی به خانه آنها بروند. بی آنکه درِ کوچه را بزند و کسی در را باز کند، یک مرتبه توی اتاق آنها آمده بود. نیشش باز شده بود و یک ریز میخندید. وقتی که در کنار هم راه افتادند و از اتاق بیرون آمدند، بهمن با خنده گفت: «می دانی ناصر؟ دیشب باد آمده دیوار حیاط را خراب کرده! ... حالا دیگر میشود همین طوری بیایی خانه ما بازی ... .»
ناصر هم با خنده و تعجّب پرسید: «باد، دیوار را خراب کرده؟! چطوری خراب کرده؟»
بهمن گفت: «خوب، خراب کرده دیگر!»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بله دیگر |
آری؛ البته |
دور و زمانه |
روزگار |
درست |
دقیقا |
توی |
درون |
یک مرتبه |
ناگهان |
یک ریز |
پیوسته |
خوب |
خُب |
||
نیش |
چهار دندان نوک تیز جلوی دهان انسان |
قلمرو ادبی:
نیش ß مجاز از دهان
طولی نکشید که همه چیزِ مهمان بازی شان روبه راه شد. یک قالیچه زیر سایه یکی از درخت ها پهن کردند و چهار زانو مثل آدم های بزرگ، با ادب و اخم کرده، روی قالیچه نشستند. بهمن سماور کوچکش را آتش کرد. ناصر هم مقداری زردآلو و گیلاس از مامانش گرفت و با قاش خربزه و سیب بهمن، همه چیزشان جور شد و به شادی فرو ریختن دیوار، جشن مفصّلی گرفتند! تا ظهر که به زور از هم جدا شدند، گفتند و خندیدند و از یکدیگر پذیرایی کردند. وقتی ناصر از حیاط آنها به خانه خودشان آمد، همه چیز را با دهان پر خنده برای مامانش تعریف کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
قالیچه |
قالی کوچک |
پهن کرد |
گسترد |
آتش کرد |
روشن کرد |
قاش |
قاچ، برش |
مفصّل |
با تفصیل |
قلمرو ادبی:
رو به راه شدن ß کنایه از آماده شدن
مثل آدم های بزرگ ß تشبیه
حالا پشت پنجره ایستاده بود و با غصّه به حیاط نگاه میکرد. چشم هایش دیگر نمی خندید. لب هایش شُل و آویزان شده بود. دلش میخواست بهانه بگیرد و گریه کند. حیاط مثل گذشته از هم جدا میشد. دیواری نو و آجری از میان خانه ها سر بیرون میآورد و آنها را از هم میبرید. ناصر میدید که دوباره حیاطشان مثل روزهای اوّل، کوچک میشود؛ خیلی کوچک. با خودش میگفت: «بله دیگر، کوچولوی کوچولو شده، درست مثل یک قفس ... » فکر میکرد که دیگر نمی تواند با بهمن و بچّه های دیگر گرگم به هوا بازی کند و مثل ماهی های حوض دنبال هم بکنند، به سر و کول هم بپرند و خنده کنان و نفس نفس زنان دنبال هم از این سر حیاط به آن سر حیاط بدوند و فضا را از فریادهای شادمانی خود پر کنند.
پشت پنجره ایستاده بود و میله های آهنی را با دست هایش میفشرد. مثل بچّه ای دو سه ساله، لب برچیده بود. انگار که برای کار بدی، یک بی تربیتی، دعوایش کرده بودند.
بغض گلویش را میفشرد و دلش میخواست گریه کند. چشم های پربغض و کینه اش به دیوارِ نوساز، به بنّا و عمله ها خیره شده بود. از همه آنها، از دیوار و بنّا و عمله ها نفرتش میگرفت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کوچولو |
کوچک |
سر (از این سر حیاط) |
طرف |
فشردن |
فشار دادن |
انگار |
گویی |
دیگر (دیگر نمی تواند) |
پس از رویداد مورد بحث |
خیره شدن |
زل زدن |
عمله |
جمع عامل، کارگران؛ در فارسی امروز معنای مفرد دارد به معنای «کارگر» ساده |
قلمرو ادبی:
چشم (چشمهایش ... نمی خندید) ß مجاز از خودش
حیاط مثل گذشته ß تشبیه
دیواری ... سر بیرون میآورد ß جان بخشی، استعاره
حیاطشان مثل ... کوچک میشود ß تشبیه
درست مثل یک قفس ß تشبیه
به سر و کول هم پریدن ß کنایه از با هم شوخی و بازی کردن
مثل ماهی های حوض ß تشبیه
فضا را از فریادهای شادمانی ... ß استعاره ی پنهان، حس آمیزی
بغض گلویش را میفشرد ß جان بخشی
لب بر چیده بودن ß کنایه از اندوهگین بودن
از حرصش با آنها لج میکرد و هر چه از او میخواستند یا هرچه از او میپرسیدند و هر پیغامی که برای بابا و مامانش داشتند، همه را نشنیده میگرفت. گاهی مشت مشت شن و خاک و سنگ ریزه برمی داشت، به سر و صورت آنها میزد و فرار میکرد.
بارها او را صدا کرده بودند: «آقا کوچولو، آقا پسر ... زنده باشی! یک چکّه آب خوردن برای ما بیاور. بدو بارک الله، خیلی تشنه ایم.» امّا او اعتنایی نمی کرد. پشتش را به آنها میکرد و میرفت. دلش میخواست همان طورکه مشغول بالا بردن دیوار هستند، از آن بالا بیفتند و دست و پایشان بشکند یا دیوار روی سرشان خراب شود و همه شان زیر آن بمیرند. غصّه دار آرزو میکرد: الهی بمیرند، الهی همه شان بمیرند.
دیگر نمی توانست به خانه بهمن برود. عمله بنّاها و دیوار، راه را بر او بسته بودند. در آن حال که بغض گلویش را میفشرد، چندین بار به طرف درِ کوچه رفت که خود را به بهمن برساند و بازی شان را از سر بگیرند امّا درِ کوچه بسته بود و دستش به قفلِ در نمی رسید. با خشم و اندوه به دیوار و عمله بنّاها نگاه میکرد و همه بدبختی خود را از چشم آنها میدید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
لج کردن |
لجبازی کردن |
گرفتن (نشنیده گرفتن) |
فرض کردن، انگاشتن |
اعتنا |
توجه |
از سر گرفتن |
از نو آغاز کردن |
قلمرو ادبی:
یک چکه ß مجاز از اندک
چشم (از چشم آنها میدید) ß مجاز از وجود و نگاه
هرچه فکر می کرد نمی فهمید چه احتیاجی به دیوار هست و چرا پدرش این همه در ساختن آن اصرار دارد. آن چند روزی که دیوار خراب شده بود، همه آنها راحت تر بودند. آن روزی که مادرش سبزی خشک کردنی خریده بود، مادر بهمن و بقیه بچّه ها آمدند و نشستند و با بگو و بخند، همه را تا عصر پاک کردند. مامانش میگفت اگر آنها نبودند، پاک کردن سبزی ها چهار پنج روز طول میکشید یا هنگامی که مادر بهمن پرده های اتاقشان را میکوبید، مامانش به کمک او رفت. تا زمانی که دیوار از نو ساخته نشده بود، شب ها توی حیاط فرش میانداختند و سماور را آتش میکردند و او را به دنبال پدر و مادر بهمن میفرستادند. امّا پیش از آنکه باد دیوار را خراب کند، وضع به این حال نبود. شاید هفته ها میگذشت که همدیگر را نمی دیدند. دور هم جمع شدن و گفتن و خندیدن هم که جزءِ خیالات بود. اگر گاهی هم از دل تنگی، از پشت دیوار یکدیگر را صدا میکردند، مثل این بود که دیوار صدای آنها را برای خودش نگه میداشت و عوض آن، صدایی خفه و غریبه از خود بیرون میداد. جوابی هم که به این صدا میآمد، خشک و بی مهر و نارسا بود؛ مثل این بود که دو تا آدم غریبه، زورکی با هم صحبت میکردند یا دیوار آن طرفی با دیوار این طرفی، سرسنگین حرف میزد. به دیوار نیمه کاره، به بنّای چاق و گنده و عمله ها، به درخت ها که باد توی آنها مثل جیرجیرک ها «سی سی ... سی سی » میخواند، نگاه کرد. همه مشغول بودند؛ دیوار مشغول بالا رفتن، بنّا مشغول ساختن و عمله ها مشغول نیمه بالا انداختن. فقط باد بود که بیکار توی درخت ها نشسته بود و برای خودش آواز میخواند. مثل این بود که دیگر دوست نداشت خودش را به دیوارها بزند و آنها را خراب کند. مثل اینکه هیچ دلش نمی خواست به طرف دیوار نوسازِ آجری حمله ور شود. خوش داشت که آن بالا، روی شاخه درخت ها بنشیند و دیوار را تماشا کند و یک ریز خودش را روی شاخه ها تاب بدهد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
همه |
اندازه |
اصرار |
پافشاری |
بگو و بخند |
خوش و بش |
کوبیدن |
ضربه زدن |
دلتنگی |
غمگینی و آزردگی |
بی مِهر |
بی عشق |
جوابی ... نارسا |
شنیده نمی شد |
زورکی |
به زور |
سرسنگین |
با بی محلی |
چاق |
فربه |
گنده |
درشت |
نیمه |
آجر نصفه |
یک ریز |
پیوسته |
قلمرو ادبی:
جزء خیالات است ß کنایه از «نشدنی است»
دیوار صدای ... نگه میداشت ß جان بخشی
جوابی ... خشک و بی مهر ß حس آمیزی
دیوار ... حرف میزد ß جان بخشی
باد توی ... میخواند ß جان بخشی
فقط باد ... آواز میخواند ß جان بخشی
ناصر زیر لب گفت: «دیگر باد نمی آید دیوار را بخواباند؛ دیگر نمی خواهد بیاید ... دیگر ترسیده.»
دیوار داشت به بلندی گذشته خود میرسید. بنّا و عمله ها تند تند کار میکردند؛ از نردبان بالا میرفتند، نیمه بالا میانداختند، گِل درست میکردند، گچ میساختند، میرفتند و میآمدند و دیوار بالا و بالاتر میرفت.
ناصر هنوز میتوانست با چشم های غم زده اش، گوشه ای از آن حیاط را تماشا کند.
* * *
مامانش بی آنکه سر خود را برگرداند، گفت:
ها ... بابات آمده؟
نه.
هر وقت آمد، مرا خبر کن.
کجا میخواهید بروید؟
خواستگاری.
یا الله، من هم میخواهم بیایم.
مامانش او را نگاه کرد و با تعجّب پرسید:
کجا؟
خواستگاری.
آها ... پس این طور! دیگر کجا میخواهی بیایی؟ ها؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
خواباندن |
ویران کردن |
قلمرو ادبی:
زیر لب ß کنایه از آهسته
چشم های غم زده ß مجاز یا استعاره
دیگر باد ... بخواباند ß جان بخشی
ناصر ساکت شد. از حرف های مامانش فهمید که التماس کردنش بی نتیجه است و او را با خود نخواهد برد؛ امّا مثل اینکه چیزی به فکرش رسیده است و جرئت گفتن آن را ندارد. مثل اینکه حرفی مانند آتش سر زبانش بچسبد و دهانش برای گفتن باز نشود، مدّتی این پا و آن پا شد و به صورت مامانش که سرخ و سفید شده بود، خیره خیره نگاه کرد. آخر طاقت نیاورد و گفت:
مامان!…
بفرمایید.
چرا اینها دارند میان خانه ما و بهمن دیوار میکشند؟
چرا دارند دیوار میکشند؟ چه چیزها میپرسی! آخر همین طوری که نمی شود.
چطوری؟
خانه هامان بی دیوار باشد.
چرا نمی شود مامان؟
ای، چه میدانم. دست از سرم بردار. مگر نمی بینی میان همه خانه ها دیوار است؟
چرا میان هم. خانه ها دیوار است؟
برو بازیت را بکن. این قدر از من حرف نگیر، بچّه.
ناصر ساکت شد، چیزی دستگیرش نشده بود. مادرش از اتاق بیرون رفت. ناصر برگشت و پشت پنجره آمد و به بیرون، به بنّا و عمله ها و درخت ها، نگاه کرد. درخت ها، بی حرکت، راست ایستاده و سرشان را به هوا بلند کرده بودند. باد دیگر میان درختان «سی سی… سی سی » آواز نمی خواند و روی شاخه ها تاب نمی خورد. فهمید که باد ترسیده و از میان درخت ها رفته …
در رفته.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خیره خیره ... |
زل زدن |
حرف گرفتن |
حرف کشیدن |
راست |
مستقیم |
در رفتن |
گریختن |
دستگیرش نشده بود |
نفهمیده بود |
||
این پا و آن پا شدن |
انتظار همراه با بی قراری، دست دست کردن |
قلمرو ادبی:
حرفی مانند آتش ß تشبیه
حرفی سر زبانش بچسبد ß کنایه از «ناتوانی در سخن گفتن»
دست از سر کسی برداشتن ß کنایه از «مزاحم کسی نشدن»
درخت ها ... بلند کرده بودند ... ß جان بخشی
دلش از غم و درماندگی فشرده شد. هیچ کس نبود به کمکش بیاید؛ هیچ کس. جلوی چشم های غم زده اش دیوار مثل دیو ایستاده بود و با اخم به او نگاه میکرد. همان طورکه با ترس و لرز به دیوار نگاه میکرد، با خود گفت: «آره، مثل دیو است، درست مثل دیو است.»
سر شاخه ها و روی برگ ها، آفتابِ زرد و بی مهرِ غروب، مثل صدها قناری نشسته بود که دسته دسته به آسمان پرواز میکردند. آن وقت مثل اینکه برگ ها و شاخه های تاریک و خالی، برمی گشتند و به او نگاه میکردند. همه به او نگاه میکردند… درها، درخت ها، دیوارها… همه اخم کرده بودند و با او سر دعوا داشتند ترسید و از پشت پنجره برگشت و توی حیاط آمد. با بیزاری از کنار بنّا و عمله ها گذشت.
قلمرو ادبی:
دیوار مثل دیو ایستاده بود ß تشبیه، استعاره ی پنهان
مثل صدها قناری ß تشبیه
آن وقت مثل اینکه ... نگاه میکردند ß تشبیه، جانبخشی
با او سر دعوا داشت ß مجاز از قصد و اندیشه
بی آنکه نگاهی به آنها بکند، به طرف اتاق های آن طرف حیاط رفت. میان راه، یک مرتبه ایستاد و با نگاهی تند و تیز به بنّا و دیوار سفید خیره شد. برق خوشحالی در چشم هایش دوید، دولا شد و دستش را با احتیاط روی پاره آجرِ پیش پایش گذاشت امّا وحشت سراپایش را فراگرفت. بلند شد و با دلهره و نگرانی به این ور و آن ور خود نگاه کرد. هیچ کس متوجّه او نبود. خیالش راحت شد. به سر طاس و قرمز بنّای خِپلِه ای که در چند قدمی او خم شده بود، نگاه کرد. بعد درحالی که دست هایش میلرزید و رنگش به سختی پریده بود، از نو خم شد و دست راستش را آرام و با احتیاط روی آجر گذاشت و آن را از زمین برداشت و به تندی به این طرف و آن طرف نگاه کرد. قلبش مثل یک گنجشک اسیر در سینه او پرپر میزد. یک پایش را به جلو و یک پایش را به عقب گذاشت، دستش را به نشان. سرِ بنّای خپله بالا برد. خوب نشانه گرفت، دستش با پاره آجر در هوا به گردش آمد.
ناگاه لرزشی شدید سراپایش را برداشت. در همان دم که میخواست آجر را پرتاب کند، به نظرش رسید که دیوار ناگهان از جا تکان خورد و با چشم گنده سرخش چپ چپ به او نگاه کرد و به طرفش راه افتاد. تنش رعشه شدیدی گرفت. دستش لرزید و شُل و بی حس پایین آمد و پاره آجر از میان انگشت هایش روی زمین افتاد. با چشم های بیرون زده گفت: دیو... دیو...
دیوار... .
جیغ کشید و به طرف اتاق فرار کرد. مادرش سراسیمه، سر و پای برهنه از اتاق بیرون پرید و با وحشت او را در بغل گرفت و پرسید: «چه شده؟ چطور شده؟»
ناصر درحالی که سفت خود را به او چسبانده بود و مثل بید میلرزید، با هق هقِ گریه گفت: «دیو… دیو… آمده من را بخورد.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دولا شد |
خم شد |
پاره آجر |
یک چهارم آجر |
دلهره |
نگرانی |
ور |
طرف |
طاس |
کچل |
خپله |
چاق و قد کوتاه |
از نو |
دوباره |
رعشه |
لرزش |
سراسیمه |
آشفته |
دَم |
نفس |
چپ چپ نگاه کردن |
نگاه تهدید آمیز کردن |
||
گرفت (تنش رعشه شدیدی گرفت) |
شروع کرد |
قلمرو ادبی:
نگاه تند و تیز ß حس آمیزی
رنگ کسی پریدن ß کنایه از ترسیدن
مثل یک گنجشک ß تشبیه
سراپای ß کنایه از همه وجود
دم ß مجاز از لحظه
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
معنی واژگان درس «از آموختن، ننگ مدار»
فصل 2 : از آموختن، ننگ مدار
معنی واژگان درس «از آموختن، ننگ مدار»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
نمودی |
نشان دادی |
به خلافِ |
برعکسِ، ضدِ |
نموده |
نشان داده شده |
مباش |
نباش (فعل نهی) |
بُوَد |
باشد |
مَشِمُر |
به شمار نیاور |
پیدا مکن |
آشکار و ظاهر نکن |
اثر |
نشان |
مشو |
نشو، نباش |
فعل |
رفتار، عمل، کار، کردار |
بِنَگردی |
تغییر نیابی |
نهاد |
طبیعت، سرشت، ذات |
خاصّه |
مخصوصاً، به ویژه |
سزا |
شایسته، لایق، درخور |
طاقت |
قدرت، توانایی، تحمّل |
چندان |
آن قدر، آن اندازه |
برّ و بر |
خیره، با دقت |
دستگیرش نمی شد |
نمی فهمید |
محو چیزی شدن |
غرق چیزی شدن |
لب حوض |
کنار حوض |
تعجب برش داشته بود |
شگفت زده شده بود |
خوب |
خُب |
شیری |
گونهای رنگ سفید |
حیاط |
صحن خانه |
تل |
کپه، پشته خاک |
خرده |
تکّه |
بله دیگر |
آری؛ البته |
دور و زمانه |
روزگار |
درست |
دقیقا |
توی |
درون |
یک مرتبه |
ناگهان |
یک ریز |
پیوسته |
قالیچه |
قالی کوچک |
پهن کرد |
گسترد |
آتش کرد |
روشن کرد |
قاش |
قاچ، برش |
مفصّل |
با تفصیل |
یک ریز |
پیوسته |
کوچولو |
کوچک |
سر (از این سر حیاط) |
طرف |
فشردن |
فشار دادن |
انگار |
گویی |
دیگر (دیگر نمی تواند) |
پس از رویداد مورد بحث |
خیره شدن |
زل زدن |
لج کردن |
لجبازی کردن |
گرفتن (نشنیده گرفتن) |
فرض کردن، انگاشتن |
اعتنا |
توجه |
از سر گرفتن |
از نو آغاز کردن |
همه |
اندازه |
اصرار |
پافشاری |
بگو و بخند |
خوش و بش |
کوبیدن |
ضربه زدن |
دلتنگی |
غمگینی و آزردگی |
بی مِهر |
بی عشق |
جوابی ... نارسا |
شنیده نمی شد |
زورکی |
به زور |
سرسنگین |
با بی محلی |
چاق |
فربه |
گنده |
درشت |
نیمه |
آجر نصفه |
خواباندن |
ویران کردن |
دستگیرش نشده بود |
نفهمیده بود |
خیره خیره ... |
زل زدن |
حرف گرفتن |
حرف کشیدن |
راست |
مستقیم |
در رفتن |
گریختن |
دولا شد |
خم شد |
پاره آجر |
یک چهارم آجر |
دلهره |
نگرانی |
ور |
طرف |
طاس |
کچل |
خپله |
چاق و قد کوتاه |
از نو |
دوباره |
رعشه |
لرزش |
سراسیمه |
آشفته |
دَم |
نفس |
رستن |
نجات یافتن، رها شدن |
چپ چپ نگاه کردن |
نگاه تهدید آمیز کردن |
ایمن |
در امان، سالم، در سلامت |
||
داد |
[مقابل بیداد] عدل، انصاف |
||
رنج |
اندوه، درد، تلاش، کوشش |
||
ضایع |
تباه، تلف، بی فایده، بی ثمر |
||
حرمت داشتن |
احترام داشتن، ارجمند داشتن |
||
مستغنی |
صفت فاعلی از استغنا، بی نیاز |
||
ناایمن |
خطرناک، دور از امنیت، در معرض خطر |
||
نیش |
چهار دندان نوک تیز جلوی دهان انسان |
||
حال |
طبیعت، وضعیت جسمی یا روحی انسان |
||
هنر |
علم، معرفت، دانش، فضل، فضیلت، کمال |
||
این پا و آن پا شدن |
انتظار همراه با بی قراری، دست دست کردن |
||
ننگ |
بدنامی، بی آبرویی، سرافکندگی، خجالت، شرم |
||
تیمار |
خدمت و محافظت از کسی که بیمار باشد، اندیشه |
||
حرمت |
آن چه که محترم داشتن و نگه داشتن آن واجب باشد |
||
قرابت |
خویشی، خویشاوندی، نزدیکی؛ ولی در این جا منظور «خویشاوند» است |
||
مولَع شدن بر چیزی |
حریص شدن بدان چیز، سخت شیفته و علاقه مند گشتن بدان |
||
عمله |
جمع عامل، کارگران؛ در فارسی امروز معنای مفرد دارد به معنای «کارگر» ساده |
||
حق شناس |
آن که حق نعمت یا خدمت و یاری کسی را در نظر داشته باشد و قدردانی و شکرگزاری کند |
||
مولَع |
(اسم مفعول از ایلاع) حریص گردانیده، بسیار مشتاق، حریص، آزمند، شیفته |
||
مُحال |
(اسم مفعول از احاله) تغییر یافته از روش و راه درست، باطل، بیهوده، دروغ، بی اصل، ناممکن |
||
میاسا |
(بن مضارع از آسودن) آرام نگیر، از حرکت باز نایست، آسوده نباش (فعل نهی) |
||
نما |
(از مصدر نمودن) نشان دادن، نمایش دادن، نمایاندن، آشکار کردن، آشکار شدن |
||
سرو صدا حیاط را برداشته بود |
فراگرفته بود |
||
گرفت (تنش رعشه شدیدی گرفت) |
شروع کرد |
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
دانش ادبی: حذف به قرینۀ لفظی و معنایی
فصل 2 : از آموختن، ننگ مدار
دانش ادبی: حذف به قرینۀ لفظی و معنایی:
دانش ادبی
حذف به قرینۀ لفظی و معنایی
حذف به قرینۀ لفظی و معنایی:
به عبارت های زیر توجه کنید:
الف) هم نشین نیک بهتر از تنهایی است و تنهایی بهتر از همنشین بد.
ب) آرزو گفت: «از نمایشگاه کتاب چه خبر؟»
در عبارت «الف»، فعل جملهٔ دوم ذکر نشده است اما خواننده یا شنونده از فعل جمله اول می تواند به فعل جملۀ دوم یعنی «است» پی ببرد. در این جمله، حذف فعل به «قرینه لفظی» صورت گرفته است.
در عبارت «ب»، جای فعل «داری» یا «دارید» در جملهٔ دوم خالی است اما هیچ نشانه ای در ظاهر جمله شنونده را به وجود فعل راهنمایی نمی کند. تنها از مفهوم عبارت می توان دریافت که فعل «داری» یا «دارید» از جملهٔ دوم حذف شده است. در این جمله، حذف به «قرینه معنایی» صورت گرفته است.
هر یک از اجزای کلام در صورت وجود قرینه می تواند حذف شود. اگر حذف به دلیل تکرار و برای پرهیز از تکرار صورت گیرد، آن را «حذف به قرینه لفظی» گویند. اما اگر خواننده یا شنونده از مفهوم سخن به بخش حذف شده پی ببرد «حذف به قرینه معنایی» است.
شعر «پاسداری از حقیقت» و معنی شعر
فصل 3 : پاسداری از حقیقت
شعر «پاسداری از حقیقت» و معنی شعر:
درس سوم
پاسداری از حقیقت
- شاعر: سید علی موسوی گرمارودی
- اثر: گوشوارۀ عرش
- قالب: آزاد
درختان را دوست می دارم
که به احترام تو قیام کرده اند
و آب را
که مَهرِ مادر توست
خون تو شرف را سرخگون کرده است
شفق، آینه دار نجابتت
و فلق، محرابی
که تو در آن
نماز صبح شهادت گزارده ای.
قلمرو فکری:
درختان را دوست دارم؛ زیرا به احترام تو ایستاده اند وآب را به این علت دوست دارم که مهریۀ مادرت است. خون تو به شرف، ارزش داده، سرخی غروب خورشید نشان مظلومیت توست و سرخی خورشید صبح مثل محرابی است که تو در آن نماز شهادت به جا آوردی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مَهر |
مهریه |
شرف |
آبرو، بزرگواری |
سرخگون |
سرخ رنگ |
فلق |
سپیدۀ صبح، فجر |
تو |
منظور امام حسین (ع) |
||
شفق |
سرخی خورشید هنگام غروب |
||
نجابت |
اصالت، پاک منشی، بزرگواری |
||
محراب |
جای ایستادن پیشنماز در مسجد |
قلمرو ادبی:
درختان به احترام تو قیام کرده اند ß تشخیص و استعاره
خون تو شرف را سرخگون کرده ß تشخیص و استعاره
آینه دار بودن شفق ß تشخیص و استعاره
درخت ß نماد استواری
آب ß نماد پاکی و تلمیح به مهریۀ حضرت زهرا (س)
سرخگون کردن ß کنایه از شرمنده کردن
فلق مانند محراب ß تشبیه
شفق و فلق ß تضاد
محراب و نماز ß مراعات نظیر (تناسب)
خون ß مجاز از کشتن
مفهوم:
ارزش و جایگاه امام حسین (ع) در نظام خلقت
شرف، بزرگواری و نجابت امام حسین (ع)
در فکر آن گودالم
که خون تو را مکیده است
هیچ گودالی چنین رفیع ندیده بودم
در حضیض هم می توان عزیز بود
از گودال بپرس.
قلمرو فکری:
من در فکر قتلگاه کربلا هستم که خون تو را خورده است. تا حالا گودالی به این بلندی ندیده بودم. در عین ذلّت هم می توان عزیز بود، از گودال قتلگاه سؤال کن.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
گودال |
زمین پست؛ در اینجا قتلگاه امام حسین |
حضیض |
جای پست در زمین یا پایین کوه |
رفیع |
بلند، مرتفع، ارزشمند |
فکر آن گودال ß یک ترکیب اضافی و یک ترکیب وصفی
خون ß نقش مفعول
تو ß نقش مضاف الیه
قلمرو ادبی:
کل عبارت ß تلمیح به شهادت امام حسین (ع)
گودال خون کسی را بمکد ß تشخیص و استعاره
از گودال بپرس ß تشخیص و استعاره
رفیع بودن گودال ß تناقض (پارادوکس یا متناقض نما)
مفهوم:
ارزش هر جای و جایگاهی به چیزی است که در آن قرار دارد (شَرَفُ الْمَکانِ بِالْمَکینِ)
شمشیری که بر گلوی تو آمد
هر چیز و همه چیز را در کاینات
به دو پاره کرد:
هر چه در سوی تو، حسینی شد
دیگر سو یزیدی...
آه، ای مرگِ تو معیار!
مرگت چنان زندگی را به سخره گرفت
و آن را بی قدر کرد
که مردنی چنان
غبطۀ بزرگ زندگانی شد
خونت
با خون بهایت حقیقت
در یک تراز ایستاد
و عزمت، ضامن دوام جهان شد
- که جهان با دروغ می پاشد -
و خون تو، امضای «راستی» است ...
قلمرو فکری:
شمشیری که گلوی تو را برید، همۀ دنیا و موجودات را به دو بخش تقسیم کرد؛ سمت تو حق و در مقابل تو ناحق ایستاد. آه! ای کسی که مرگ و شهادتت معیار حق و باطل شد و مردنت آن گونه زندگی را مسخره و بی ارزش کرد که حتی زندگی نیز آرزوی مرگی مانند مرگ تو را دارد. خون تو عین حقیقت است و هم ارزش هستند. ارادۀ تو ضمانت کنندۀ بقای جهان شد؛ زیرا دنیا با دروغ از بین می رود؛ ولی تو با خون خود، راستی و حقیقت را رواج دادی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بی قدر |
بی ارزش و بی اعتبار |
تراز |
سطح |
عزم |
قصد، اراده |
سُخره |
مسخره کردن، ریشخند |
کاینات |
جمعِ کاینه، کلّ هستی و موجودات جهان |
||
ضامن |
ضمانت کننده، کفیل، به عهده گیرندۀ غرامت |
||
غبطه |
رشک بردن، حال و روز کسی را آرزو داشتن، بی آن که خواهان زوال آن باشیم |
تو و ضمیر متصل «ت» ß همگی نقش دستوری مضاف الیه دارند
قلمرو ادبی:
شمشیر ß مجاز از تیغۀ شمشیر یا ابزار کشتن
حسینی و یزیدی ß تضاد
مرگ مانند معیار ß تشبیه
خون مرگ، زندگی را به سخره بگیرد ß تشخیص و استعاره
مرگ و جهان و خون و تو ß آرایۀ ادبی تکرار
مانند امضا ß تشبیه
عزمت، ضامن دوام جهان شد ß حسن تعلیل
مفهوم:
تقابل و جدایی خوبی و بدی.
وجود داشتن معیار برای سنجش خوب و بد در دنیا.
ارزشمندی مرگ با شرافت.
بی ارزشی زندگی.
ارزشمندی راستی، حقیقت و صداقت.
دفاع از راستی و رواج آن.
تو تنهاتر از شجاعت
در گوشۀ روشن وجدانِ تاریخ ایستاده ای
به پاسداری از حقیقت
و صداقت
شیرین ترین لبخند
بر لبانِ ارادۀ توست
چندان تناوری و بلند
که به هنگام تماشا
کلاه از سر کودک عقل می افتد.
قلمرو فکری:
تو در شجاعت مانند نداری. در گوشه ای از وجدان بیدار بشریّت برای پاسداری از حقیقت همیشه حاضری و راستی لبخند شیرینی است که بر لب های تو نقش بسته و آن چنان مقام بلندی داری که عقل ناتوان انسان در برابر عظمت تو، عاجز و متحیّر می شود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
تناور |
تنومند، فربه، قوی جثّه |
گوشۀ روشن ß ترکیب وصفی
وجدان تاریخ ß ترکیب اضافی
لبان اراده ß ترکیب اضافی
کودک عقل ß ترکیب اضافی
قلمرو ادبی:
وجدان تاریخ ß تشخیص و اضافۀ استعاری (استعاره)
لبان اراده ß تشخیص و اضافۀ استعاری (استعاره)
صداقت مانند لبخند ß تشبیه
شیرین ترین لبخند ß حس آمیزی
کودک عقل ß اضافۀ تشبیهی (تشبیه)
کلاه از سر افتادن ß کنایه از شدّت حیرت و سرگشتگی
مفهوم:
شجاعت امام حسین (ع).
پاسداری از حقیقت.
ناتوانی عقل و بی ارزشی آن.
بر تالابی از خون خویش
در گذرگهِ تاریخ ایستاده ای
با جامی از فرهنگ
و بشریّتِ رهگذار را می آشامانی
- هر کن را که تشنۀ شهادت است. -
قلمرو فکری:
در کنار آبگیری از خون خود و در مسیر عبور تاریخ ایستاده ای، به عاشقان شهادت، فرهنگ شهادت را می آموزی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
تالاب |
آبگیر، برکه |
خون خویش ß ترکیب اضافی
گذرگه تاریخ ß ترکیب اضافی
تشنۀ شهادت ß ترکیب اضافی
بشریّت رهگذار ß ترکیب وصفی
قلمرو ادبی:
خونش به اندازۀ تالابی زیاد بود ß اغراق
گذرگه تاریخ ß اضافۀ تشبیهی (تشبیه)
جامی از فرهنگ ß تشبیه
مفهوم:
آموختن فرهنگ شهادت به انسان های آمادۀ شهادت.
آمادگی داشتن برای پذیرش چیزی.
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
متن «گنج حکمت: دیوار عدل»
فصل 3 : پاسداری از حقیقت
متن «گنج حکمت: دیوار عدل»:
گنج حکمت
دیوار عدل
- نویسنده: خواجه نظام الملک توسی
- نام اثر: سیاست نامه
عاملِ شهری به خلیفه نبشت که دیوار شهر، خراب شده است، آن را عمارت باید کردن. جواب نبشت که شهر را از عدل، دیوار کن و راه ها از ظلم و خوف پاک کن، که حاجت نیست به گِل و خشت و سنگ و گچ.
قلمرو فکری:
حاکم شهری به خلیفۀ مسلمانان نامه نوشت که دیوار شهر، خراب شده است و باید آن را دوباره بنا کرد. خلیفه جواب داد: دیوارِ شهر را از عدل بساز (عدالت بورز) و راه ها را از ستم و ترس ایمن کن؛ زیرا در این صورت دیگر نیازی به مصالح برای ساختن دیوار نداری.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
عامل |
حاکم، والی |
نبشت |
نوشت |
خوف |
ترس |
خشت |
آجر |
عمارت کردن |
بنا کردن، آباد کردن، آبادانی |
شهر را دیوار ß دیوارِ شهر (را فکّ اضافه)
نکته دستوری:
«را فکّ اضافه» بین مضاف و مضاف الیه جابه جا می آید و تبدیل به کسره می گردد.
قلمرو ادبی:
شهر را از عدل دیوار کن ß کنایه از گسترش عدالت
ظلم و خوف ß مراعات نظیر
گِل و خشت و سنگ و گچ ß مراعات نظیر
گِل و سنگ ß تضاد
شهر ß آرایۀ تکرار
مفهوم:
توصیه به عدالت ورزی.
اصلاح امور.
پرهیز از ظلم و ستم.
مبارزه با ظلم و خوف.
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
معنی واژگان درس «پاسداری از حقیقت»
فصل 3 : پاسداری از حقیقت
معنی واژگان درس «پاسداری از حقیقت»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مَهر |
مهریه |
شرف |
آبرو، بزرگواری |
سرخگون |
سرخ رنگ |
فلق |
سپیدۀ صبح، فجر |
تو |
منظور امام حسین (ع) |
رفیع |
بلند، مرتفع، ارزشمند |
بی قدر |
بی ارزش و بی اعتبار |
تراز |
سطح |
عزم |
قصد، اراده |
سُخره |
مسخره کردن، ریشخند |
تالاب |
آبگیر، برکه |
تناور |
تنومند، فربه، قوی جثّه |
عامل |
حاکم، والی |
نبشت |
نوشت |
خوف |
ترس |
خشت |
آجر |
عمارت کردن |
بنا کردن، آباد کردن، آبادانی |
||
شفق |
سرخی خورشید هنگام غروب |
||
نجابت |
اصالت، پاک منشی، بزرگواری |
||
حضیض |
جای پست در زمین یا پایین کوه |
||
محراب |
جای ایستادن پیشنماز در مسجد |
||
گودال |
زمین پست؛ در اینجا قتلگاه امام حسین |
||
کاینات |
جمعِ کاینه، کلّ هستی و موجودات جهان |
||
ضامن |
ضمانت کننده، کفیل، به عهده گیرندۀ غرامت |
||
غبطه |
رشک بردن، حال و روز کسی را آرزو داشتن، بی آن که خواهان زوال آن باشیم |
دانش ادبی: حُسن تعلیل
فصل 3 : پاسداری از حقیقت
دانش ادبی: حُسن تعلیل:
دانش ادبی
حُسن تعلیل
حُسن تعلیل:
به بیت زیر توجّه کنید:
بید مجنون در تمام عمر، سر بالا نکرد حاصل بی حاصلی نبود به جز شرمندگی
در این بیت، شاعر برای شکل ظاهری و آویزان بودن شاخه ها و برگ های درخت بید، علّتی شاعرانه امّا غیر واقعی آورده است و آن، سرافکندگی بید به سبب بی حاصلی است. وقتی شاعر یا نویسنده دلیلی غیر واقعی امّا ادبی برای موضوعی بیان کند؛ به گونه ای که بتواند خواننده را قانع کند، آرایۀ «حُسن تعلیل» پدید می آید.
حسن تعلیل در لغت، به معنای دلیل و برهان نیکو آوردن است؛ اگرچه این دلیل و برهان، واقعی، علمی یا عقلی نیست امّا مخاطب آن را از علّت اصلی دلپذیرتر می یابد.
به نمونه های دیگر توجّه کنید:
چو سرو از راستی بَرزد عَلَم را ندید اندر جهان تاراج غم را
هنگام سپیده دم خروس سحری دانی ز چه رو همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینۀ صبح از عمر شبی گذشت و تو بی خبری
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
شعر «بیداد ظالمان» و معنی شعر
فصل 5 : بیداد ظالمان
شعر «بیداد ظالمان» و معنی شعر:
درس پنجم
بیداد ظالمان
- شاعر: سیف فرغانی
- قالب: قصیده
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد
قلمرو فکری:
حتماً مرگ به سراغ شما هم خواهد آمد و یک روز شکوه و عظمت شما نیز به پایان خواهد رسید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
هم |
قید تأکید به معنای حتماً، بی شک |
رونق |
اعتبار، درخشش |
شما و زمان ß نقش مضاف الیه
جهان ß نقش متمم
قلمرو ادبی:
جهان و زمان ß قافیه (شما نیز بگذرد ß ردیف)
جهان ß مجاز از زندگی
مرگ بر جهان شما نیز بگذرد ß تشخیص، استعاره و کنایه از مُردن
رونق زمان بگذرد ß کنایه از نابودی
مفهوم:
مصراع اول: قطعی بودن مرگ
مصراع دوم: ناپایداری قدرت و شکوه
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
قلمرو فکری:
غم و سختی، جغد شوم و ویرانگری است که به ما بسنده نمی کند؛ بلکه شما را هم خانه خراب می کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
وین |
و این |
بوم |
جغد |
محنت |
اندوه، غم |
||
دولتْ آشیان |
دولتسرا، آشیانۀ خوشبختی |
خراب ß نقش مسند
بیت ß 2 جمله
مصراع اول ß شیوۀ بلاغی
مصراع دوم ß شیوۀ عادی
این بوم محنت ß یک ترکیب وصفی و یک ترکیب اضافی
قلمرو ادبی:
بوم محنت ß اضافۀ تشبیهی
بوم ß نماد شومی و تلمیح به اعتقاد گذشتگان
بوم و خراب و آشیان ß مراعات نظیر
کل بیت ß کنایه از نابودی قدرت و فرمانروایی
خراب و دولت آشیان ß تضاد
مفهوم:
فراگیری غم و اندوه
ناپایداری سعادت و شوکت
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
قلمرو فکری:
مرگ که مانند آب، همۀ مردم را خفه می کند، به سراغ شما هم خواهد آمد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اجل |
مرگ، زمان مرگ |
گلوگیر |
خفه کننده، کُشنده |
خاص و عام |
برگزیده و عادی |
مصراع اول ß شیوۀ بلاغی
قلمرو ادبی:
آب اجل ß اضافۀ تشبیهی
خاص و عام ß تضاد و مجاز از همۀ مردم
تلمیح به آیۀ «کُلُّ نَفنِ ذائِقَهُ المَوتِ»
مفهوم:
قطعی بودن و فراگیری مرگ.
چون دادِ عادلان به جهان در، بقا نکرد بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
قلمرو فکری:
وقتی عدالت و انصاف انسان های عادل در جهان باقی نماند؛ بدون شک، ظلم و ستمگری شما هم پایدار نمی ماند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چون |
وقتی که |
داد |
عدالت و انصاف |
بقا |
پایدار، باقی |
بیداد |
ظلم |
به جهان در ß دو حرف اضافه برای یک متمم (ویژگی سبکی)
بیت ß دو جمله به شیوۀ عادی
داد و بیداد ß نقش نهاد
عادلان و ظالمان ß نقش مضاف الیه
جهان ß نقش متمم
قلمرو ادبی:
داد و بیداد ß تضاد
عادل و ظالم ß تضاد
داد و عادل، بیداد و ظالم ß مراعات نظیر
واج آرایی حروف «د» و «ا»
مفهوم:
ناپایداری همه چیز
از بین رفتن ظلم و ظالمان
در مملکت چو غرّش شیران گذشت و رفت این عوعو سگان شما نیز بگذرد
قلمرو فکری:
وقتی فریاد انسان های شجاع باقی نماند؛ مطمئن باشید، سگ های ستمگری مانند شما هم پایدار نخواهند ماند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
غرّش |
فریاد بلند،صدای جانوران درّنده |
عوعو |
صدای سگ |
بیت ß 3 جمله به شیوۀ عادی
غرّش و عوعو ß نقش نهاد
قلمرو ادبی:
شیران ß استعاره از انسان های بزرگ و شجاع
سگان ß استعاره از افراد پَست
غرّش و عوعو ß تضاد
سگان و شیران ß تضاد
مفهوم:
گذرا بودن و ناپایداری همه چیز
بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
قلمرو فکری:
مرگ که مانند باد، بسیاری از زندگی ها را مثل شمع خاموش کرده است، چراغ زندگی شما را نیز خاموش می کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
زمانه |
روزگار |
بسی |
بسیاری |
بکُشت |
خاموش کرد |
||
چراغدان |
جایی یا ظرفی که در آن چراغ بگذارند |
بیت:دو جمله
باد ß نقش نهاد
زمانه ß نقش متمم
چراغدان ß نقش متمم
بسی ß نقش قید
شمع ß نقش مفعول
چراغدان شما ß ترکیب اضافی
قلمرو ادبی:
باد ß استعاره از مرگ
شمع ß استعاره از وجود انسان های بزرگ
چراغدان ß استعاره از زندگی و حیات آدمی
تلمیح به آیۀ « کُلُّ نَفسٍ ذائِقَهُ المَوتِ»
شمع و چراغدان و بکُشت ß مراعات نظیر
باد و شمع ß تضاد
باد و چراغ ß تضاد
باد به شمع و چراغدان بوزد ß کنایه از مرگ و نابودی
مفهوم:
نابودی و ناپایداری همه چیز و همه کس
زین کاروانسرا بسی کاروان گذشت ناچار کاروان شما نیز بگذرد
قلمرو فکری:
انسان ها و حکومت های زیادی به کاروانسرای دنیا آمدند و رفتند؛ شما هم از این دنیا خواهید رفت.
قلمرو زبانی:
بیت ß 2 جمله به شیوۀ عادی
کاروان ß نقش نهاد
کاروانسرا ß نقش متمم
بسی و ناچار ß نقش قید
قلمرو ادبی:
واج آرایی حرف «ا»
کاروان ß در مصراع اول استعاره از انسان و حکومت
کاروان ß در مصراع دوم استعاره از عمر و زندگی
کاروانسرا ß استعاره از دنیا
کاروانسرا و کاروان ß تناسب (مراعات نظیر)
کاروان ß آرایۀ تکرار
مفهوم:
ناپایداری دنیا و گذرا بودن عمر انسان
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن تأثیر اختران شما نیز بگذرد
قلمرو فکری:
مرگ که مانند آب، همۀ مردم را خفه می کند، به سراغ شما هم خواهد آمد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مُفتَخَر |
سربلند، صاحب افتخار |
طالع |
سرنوشت، بخت |
مسعود |
نیکو، خوب، فرخنده |
اختران |
ستارگان |
بیت ß 2 یا 3 جمله:
- مصراع اول،یک یا دو جمله است؛ زیرا «مفتخر» می تواند صفت برای منادای محذوف و نیز نهاد جملۀ بعد باشد
قلمرو ادبی:
کلّ بیت ß تلمیح به اعتقاد گذشتگان دربارۀ تأثیر ستارگان در سرنوشت انسان ها و نیز حدیث حضرت علی (ع)
طالع و مسعود و اختر ß مراعات نظیر (تناسب)
تأثیر اختر مسعود بگذرد ß کنایه از بدبخت شدن
مفهوم:
تأثیر ستارگان در سرنوشت انسان
ناپایداری امور دنیایی
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم تا سختی کمان شما نیز بگذرد
قلمرو فکری:
با سپری از صبر در برابر ستم شما که مانند تیر است از خودمان دفاع می کنیم تا دوران قدرت تان به پایان برسد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بر |
در برابرِ، مقابلِ |
جور |
ستم، ظلم |
سختی کمان |
قدرت |
بیت ß 2 جمله
تیر جور ß ترکیب اضافی
سختی کمان ß ترکیب اضافی
قلمرو ادبی:
تیر جور ß اضافۀ تشبیهی
تحمل مانند سپر ß تشبیه
کمان ß مجاز از قدرت
تیر و سپر و کمان ß مراعات نظیر
سپر کردن ß کنایه از دفاع کردن
سختی کمان ß کنایه از قدرتمندی و سلطۀ فراوان
مفهوم:
تحمّل سختی ها و صبوری به امید رهایی از ظلم
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع این گرگی شُبان شما نیز بگذرد
قلمرو فکری:
ای کسی که مردم را به حاکمان گرگ صفت سپرده ای، این درّندگی و وحشیگری حاکمان شما هم به پایان می رسد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
رمه |
گلّه |
گرگ طبع |
گرگ صفت، وحشی |
شبان |
چوپان |
گرگی |
درّندگی |
چوپانِ گرگ طبع ß ترکیب وصفی
قلمرو ادبی:
رمه ß استعاره از مردم
چوپان گرگ طبع ß استعاره از حاکمان ظالم
گرگی شبان ß استعاره از رفتار ظالمانه
شبان ß استعاره از حاکمان
رمه و گرگ و چوپان و شبان ß تناسب
چوپان گرگ طبع ß تشبیه و تناقض
رمه و گرگ ß تضاد
مفهوم:
از بین رفتن ظلم و ستم
ناپایداری پادشاهان و قدرت آنان
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
«شعرخوانی: همای رحمت» و معنی شعر
فصل 5 : بیداد ظالمان
«شعرخوانی: همای رحمت» و معنی شعر:
شعرخوانی
همای رحمت
- شاعر: سیّد محمّد حسین بهجت تبریزی (شهریار)
- قالب: قصیده
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
قلمرو فکری:
حضرت علی (ع)! ای پرندۀ سعادت! تو چه نشانه ای از خداوند هستی که این گونه سایۀ خوشبختی و رحمت الهی را بر سر همۀ موجودات عالم انداخته ای؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
رحمت |
مهربانی، بخشش |
آیت |
نشانه |
فکندی |
انداختی |
||
ماسوا |
مخفّف ماسوی الله؛ آنچه غیر از خداست، همۀ مخلوقات |
||
هُما |
پرنده ای از راستۀ شکاریان، دارای جثّه ای نسبتاً درشت. در زبان پهلوی به معنی فرخنده است و به همین دلیل، نماد سعادت به شمار می آید |
بیت:4 جمله
علی و همای رحمت ß نقش منادا
«را» در «خدا را» به معنای حرف اضافۀ «برای» یا «از»
«را» در «سایۀ هما را» ß نشانۀ مفعول
همای رحمت ß ترکیب اضافی
سایۀ هما ß ترکیب اضافی
چه آیتی ß ترکیب وصفی
قلمرو ادبی:
هما ß استعاره از حضرت علی(ع) و نماد سعادت
همای رحمت ß اضافۀ تشبیهی
کلّ بیت ß تلمیح به اعتقاد گذشتگان
سایه افکندن بر کسی ß کنایه از خوشبخت کردن و حمایت از کسی
هما ß آرایۀ تکرار
خدا و ماسوا ß تضاد
آیت ß ایهام تناسب (1- نشانه 2- آیۀ قرآن که در این صورت با خدا تناسب دارد)
مفهوم:
مهربانی حضرت علی (ع)
حیرت و تعجّب شاعر از عظمت شخصیت حضرت علی (ع)
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
قلمرو فکری:
ای دل! اگر می خواهی خدا را به درستی بشناسی، به حضرت علی (ع) و رفتار او توجّه کن؛ به خدا سوگند که من، خدا را از طریق او شناختم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
رُخ |
چهره، صورت |
نقش خدا به ترتیب ß مفعول، متمّم، مفعول
نقش علی به ترتیب ß مضاف الیه، متمم
بیت ß 5 جمله
دل ß نقش منادا
فعل «می خورم» در «به خدا قسم» به قرینۀ معنایی حذف شده است
قلمرو ادبی:
دل ß مجاز از انسان
رُخ ß مجاز از وجود علی (ع)
دل و رُخ ß تناسب
خدا ß آرایۀ تکرار
شناسی و شناختم ß اشتقاق
مفهوم:
شناخت خداوند از طریق حضرت علی (ع)
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
قلمرو فکری:
ای نیازمند! برو و از حضرت علی(ع) کمک بخواه؛زیرا اوست که از روی لطف، انگشتر خود را در نماز به فقیر بخشید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گدا |
نیازمند، فقیر |
مسکین |
تنگدست، بی چیز |
بیت:4 جمله
دل ß نقش منادا
«را» در «گدا را» ß به معنای حرف اضافۀ «به» است
در ß نقش مفعول
خانه ß نقش مضاف الیه
نقش واژۀ «گدا» به ترتیب ß منادا، متمم
نگین پادشاهی ß ترکیب وصفی
قلمرو ادبی:
در خانۀ کسی را زدن ß کنایه از یاری خواستن و ابراز نیاز کردن
نگین ß مجاز از انگشتر
گدا و پادشاه ß تضاد
گدا و خانه و در و کرم ß مراعات نظیر
نگین پادشاهی دهد ß تلمیح به بخشش انگشتر توسط حضرت علی (ع) در حالت رکوع
مفهوم:
لطف و کرم و بخشش حضرت علی (ع)
بزرگان، بخشندگی هایشان هم بزرگ است
به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدار
قلمرو فکری:
غیر از علی (ع) چه کسی به پسرش می گوید با قاتل من که اکنون در دست تو اسیر است، با ملایمت رفتار کن؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
مدارا |
مهربانی، سازش |
بیت ß 3 جمله
کلّ بیت ß پرسش انکاری
«که» اول ß چه کسی
«که» دوم ß پیوند وابسته ساز
قلمرو ادبی:
کلّ بیت ß تلمیح به ضربت خوردن حضرت علی (ع) و توصیه به مدارا با ابن ملجم
که و که ß جناس همسان (تام)
مفهوم:
مدارا کردن با دشمن
به جز از علی که آرد پسری ابوالعجایب که علم کند به عالم شهدای کربلا را
قلمرو فکری:
به جز علی (ع) چه کسی می تواند پسری داشته باشد که واقعۀ عاشورا و شهدای کربلا را در جهان جاودانه سازد؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
ابوالعجایب |
بسیار شگفت آور، پدر شگفتی ها |
عَلَم کردن |
مشهور کردن، سر شناس کردن |
بیت ß 2 جمله بلاغی
قلمرو ادبی:
کلّ بیت ß تلمیح به واقعۀ کربلا دارد
علم و عالم ß جناس ناقص افزایشی
عَلم کردن ß کنایه از مشهور کردن
مفهوم:
بزرگداشت حضرت علی و فرزندش
چو به دوست عهد بندد ز میانِ پاک بازان چو علی که میتواند که به سر بَرَد وفا را
قلمرو فکری:
از میان عاشقان پاکبازی که با خدا و پیامبر پیمان وفاداری بسته اند، کدام یک مانند حضرت علی (ع) می تواند وفاداری را به انجام برساند؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
پاک باز |
پاک باخته، عاشق صادق |
بیت ß 3 جمله
علی ß نقش متمّم
«که» اول ß چه کسی
«که» دوم ß پیوند وابسته ساز
قلمرو ادبی:
کلّ بیت ß تلمیح به داستان شبی که حضرت علی (ع) برای حفظ جان پیامبر (ص) در بستر ایشان خوابید
به سر بردن وفا ß کنایه از وفادار بودن
که و که ß جناس همسان (تام)
واج آرایی حرف «ر»
عهد و وفا ß مراعات نظیر (تناسب)
مفهوم:
وفاداری حضرت علی (ع) به خداوند و پیامبر (ص)
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را
قلمرو فکری:
نه او را خدا و نه می توانم در ردیف بشر قرار دهم، در شگفتم که این پادشاه سرزمین جوانمردی را چه بنامم؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
متحیّر |
سرگشته |
مُلک |
سرزمین، پادشاهی |
فتی |
جوانمردی |
بیت ß 6 جمله
نقش «ــَـش» در «توانمش» ß مفعول
نقش «ــَـم» در «متحیّرم» ß فعل «هستم»
خدا و بشر و متحیّر ß نقش مسند
شه ß نقش مفعول
مُلک ß نقش مضاف الیه
قلمرو ادبی:
کلّ بیت ß اغراق
شه ملک لا فتی ß استعاره از حضرت علی (ع)
ملک لا فتی ß اضافۀ تشبیهی
توانم ß آرایۀ تکرار
خدا و بشر ß مراعات نظیر
خواند و گفت و نامم ß مراعات نظیر
مصراع دوم ß تلمیح به جملۀ «لا فَتی اِلّا عَلی لا سَیف اِلّا ذُوالفقار»
مفهوم:
فوق بشر بودن حضرت علی (ع)
حیرت زدگی و شگفت زده شدن در برابر عظمت شخصیت حضرت علی (ع)
چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم که لسان غیب خوش تر بنوازد این نوا را
قلمرو فکری:
چرا مانند نی از شور و شوق او سخن بگویم؟ زیرا حافظ شیرازی این ذوق و اشتیاق را زیباتر از من بیان کرده است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چه |
چرا |
نای |
نی |
نوا |
نغمه، سرود |
دم اول |
لحظه |
دم دوم |
سخن |
لسان غیب |
لقب حافظ |
بیت ß 2 جمله بلاغی
قلمرو ادبی:
شاعر مانند نای ß تشبیه
دم (لحظه) و دم (سخن) ß جناس همسان
دم اول ß مجاز از لحظه
دم دوم ß مجاز از سخن
دم زدن ß کنایه از سخن گفتن
زدن و نای و نوا و بنوازد ß تناسب
نوا ß آرایۀ تکرار
لسان غیب ß کنایه از حافظ شیرازی
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد آشنا را»
قلمرو فکری:
هر شب به این امید هستم که صبح، نسیم بامدادی، با پیغامی از جانب دوست (معشوق) منِ عاشق را مورد لطف و نوازش قرار دهد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آشنای اول |
حضرت علی (ع) |
آشنای دوم |
خودِ شاعر (شهریار) |
بنوازد |
دلجویی کند |
بیت ß 2 جمله:
- جملۀ اول عادی و جملۀ دوم بلاغی
نقش «ــَـم» در «امیدم» ß فعل «هستم»
نقش «آشنا» به ترتیب ß مضاف الیه، مفعول
قلمرو ادبی:
کلّ بیت ß تضمین شعر حافظ توسط شهریار
صبح و شب ß تضاد
نسیم صبحگاهی ß نماد پیامرسان عاشقان
نسیم صبحگاهی کسی را بنوازد ß تشخیص و استعاره
آشنا ß آرایۀ تکرار
مفهوم:
طلب توجّه و عنایت از معشوق با واسطه
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا
قلمرو فکری:
ای شهریار! صدای مرغ یا حق را بشنو که در نیمه های شب، غم دل را با خدا می گوید. غم خود را به دوست گفتن، چقدر دلنشین است!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
مرغ یا حق |
نوعی پرنده |
بیت ß 3 جمله
شهریار ß نقش منادا
نقش «دل» به ترتیب ß متمّم، مضاف الیه
قلمرو ادبی:
دل شب ß تشخیص و استعاره
دل اول ß مجاز از درون چیزی
دل دوم ß مجاز از قلب
نوا و بشنو و گفتن ß تناسب
دل (درون) و دل (قلب) ß جناس همسان (تام)
بیت ß تلمیح به آیۀ «یُسبِّحُ للهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الاَرضِ»
شهریار ß آرایۀ تخلّص
مفهوم:
راز و نیاز با محبوب
معنی واژگان درس «بیداد ظالمان»
فصل 5 : بیداد ظالمان
معنی واژگان درس «بیداد ظالمان»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
رونق |
اعتبار، درخشش |
محنت |
اندوه، غم |
وین |
و این |
بوم |
جغد |
اجل |
مرگ، زمان مرگ |
گلوگیر |
خفه کننده، کُشنده |
خاص و عام |
برگزیده و عادی |
عوعو |
صدای سگ |
چون |
وقتی که |
داد |
عدالت و انصاف |
بقا |
پایدار، باقی |
بیداد |
ظلم |
زمانه |
روزگار |
بسی |
بسیاری |
بکُشت |
خاموش کرد |
سختی کمان |
قدرت |
مُفتَخَر |
سربلند، صاحب افتخار |
طالع |
سرنوشت، بخت |
مسعود |
نیکو، خوب، فرخنده |
اختران |
ستارگان |
بر |
در برابرِ، مقابلِ |
جور |
ستم، ظلم |
رمه |
گلّه |
گرگ طبع |
گرگ صفت، وحشی |
شبان |
چوپان |
گرگی |
درّندگی |
رحمت |
مهربانی، بخشش |
آیت |
نشانه |
فکندی |
انداختی |
رُخ |
چهره، صورت |
گدا |
نیازمند، فقیر |
مسکین |
تنگدست، بی چیز |
مدارا |
مهربانی، سازش |
فتی |
جوانمردی |
متحیّر |
سرگشته |
مُلک |
سرزمین، پادشاهی |
چه |
چرا |
نای |
نی |
نوا |
نغمه، سرود |
دم اول |
لحظه |
دم دوم |
سخن |
لسان غیب |
لقب حافظ |
آشنای اول |
حضرت علی (ع) |
آشنای دوم |
خودِ شاعر (شهریار) |
بنوازد |
دلجویی کند |
مرغ یا حق |
نوعی پرنده |
پاک باز |
پاک باخته، عاشق صادق |
||
دولتْ آشیان |
دولتسرا، آشیانۀ خوشبختی |
||
عَلَم کردن |
مشهور کردن، سر شناس کردن |
||
غرّش |
فریاد بلند،صدای جانوران درّنده |
||
ابوالعجایب |
بسیار شگفت آور، پدر شگفتی ها |
||
هم |
قید تأکید به معنای حتماً، بی شک |
||
چراغدان |
جایی یا ظرفی که در آن چراغ بگذارند |
||
ماسوا |
مخفّف ماسوی الله؛ آنچه غیر از خداست، همۀ مخلوقات |
||
هُما |
پرنده ای از راستۀ شکاریان، دارای جثّه ای نسبتاً درشت. در زبان پهلوی به معنی فرخنده است و به همین دلیل، نماد سعادت به شمار می آید |
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
دانش ادبی: استعاره
فصل 5 : بیداد ظالمان
دانش ادبی: استعاره:
دانش ادبی
استعاره
استعاره:
هر گاه واژهای به دلیل شباهتی که با واژه دیگر دارد به جای آن به کار رود، استعاره پدید میآید. استعاره گونهای تشبیه است که در آن مشبّه یا مشبّه به سترده شده باشد. اگر مشبّه بیفتد، استعاره آشکار و اگر مشبّه به بیفتد، استعاره پنهان پدید میآید. به دیگر سخن، استعاره پنهان مشبّهی است که با یکی از ویژگیهای مشبّه به آمده باشد؛ به عنوان نمونه:
بر کشتههای ما جز باران رحمت خود مبار
- معنای لفظی ß کشته: فرآورده، محصول
- معنای استعاری ß منظور از «کشته» معنای لفظی آن نیست؛ بلکه مقصود «کردار بندگان» است. کردار بندگان همچون «کشته» ایشان است (آشکار).
در اضافه استعاری جزء یا ویژگی مشبّه به به مشبّه اضافه میشود. مانند: شاخه معرفت؛ معرفت مانند درختی است که شاخه ها دارد؛ در بنیاد این اضافه این گونه بوده است: شاخه درخت معرفت(ترکیب وصفی، اضافه استعاری نمیشود).
استعاره های پرکاربرد:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
نرگس |
چشم |
سنبل |
گیسو |
حُقّه |
دهان |
کمان |
ابرو |
گل |
چهره، گونه |
لعل |
لب |
درّ، مروارید |
دندان |
ناوک |
مژه |
سرو |
قد |
بت |
یار، دلبر |
چرخ |
آسمان |
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
شعر «مهر و وفا» و معنی شعر
فصل 6 : مهر و وفا
شعر «مهر و وفا» و معنی شعر:
درس ششم
مهر و وفا
- شاعر: حافظ
- قالب: غزل
هر آن که جانب اهل وفا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد
قلمرو فکری:
هر کس از وفاداران حمایت کند، همیشه و در هر شرایطی خداوند او را از بلا و آسیب حفظ می کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
اهل وفا |
وفاداران |
«ش» در «خداش» ß نقش مفعول
بیت ß 2 جمله
در همه حال ß نقش قید
جملۀ دوم شیوۀ بلاغی
قلمرو ادبی:
جانب کسی را نگه داشتن ß کنایه از یاری و حمایت از او
تلمیح به «مَن یَتَوَکَّل عَلَی الله فَهُوَ حَسبُهُ»
واج آرایی حرف «ا»
مفهوم:
وفاداری سبب بلاگردانی می شود
حمایت و توجه به وفاداران
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد
قلمرو فکری:
سخن عشق را جز در حضور و پیشگاه معشوق بر زبان نمی آورم؛ زیرا آشنا فقط راز آشنا را حفظ می کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
حدیث |
ماجرا، روایت، سخن |
دوست |
محبوب و معشوق |
حدیث دوست |
سخن عشق |
حضرت |
حضور، پیشگاه |
مگر |
جز |
بیت ß 2 جمله
دوست ß نقش مضاف الیه
نقش دستوری «آشنا» به ترتیب ß نهاد، مضاف الیه
حدیث و سخن ß ترادُف
قلمرو ادبی:
حدیث و نگویم و سخن ß مراعات نظیر
دوست و آشنا ß آرایۀ تکرار (واژه آرایی)
مصراع اول ß تضمین شعر سعدی
مفهوم:
هرکسی محرم اسرار نیست و نمی توان عشق را با هر کسی در میان گذاشت
فقط محرم اسرار!
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
قلمرو فکری:
ای دل (انسان) طوری زندگی کن، اگر خطا و اشتباهی از تو سر زد؛ فرشتۀ آسمانی با دعا تو را از آسیب حفظ کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
معاش |
زندگی، زیست، زندگانی کردن |
«ــَـت» در «فرشته ات» ß نقش مفعول
دلا ß نقش منادا
بیت ß 4 جمله
قلمرو ادبی:
دلا ß تشخیص و استعاره (یا مجاز)
بلغزد پای ß کنایه از خطا و اشتباه کردن
پا و دست ß تضاد و تناسب
مصراع دوم ß تلمیح به فرشته ای که از انسان مراقبت می کند
بلغزد پای ß ایهام:
- 1- سُر خوردن
- 2- خطا و اشتباه
نگه داشتن به دو دست ß ایهام:
- 1- دست به دعا بلند کردن
- 2- کسی را با دست نگه داشتن
لغزیدن و نگه داشتن ß تضاد
مفهوم:
مراقب گفتار و رفتار خود بودن
دعا کردن فرشتگان برای بخشودن انسان
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
قلمرو فکری:
اگر آرزو داری که معشوق به عهد و پیمان خود وفا کند، به پیمان خود پایبند باش تا او نیز چنین کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
هوا |
آرزو، هوس |
نگسلد پیمان |
پیمان شکنی نکند |
رشته |
رشتۀ محبّت |
«ت» در «گرت» ß نقش مضاف الیه (هوایت)
قلمرو ادبی:
رشته ß استعاره از محبّت
سرِ رشته را نگه داشتن ß کنایه از وفای به عهد
مصراع دوم ß تلمیح به آیه دربارۀ وفای به عهد
مفهوم:
شرط وفادار بودن معشوق، وفاداری عاشق است
صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد
قلمرو فکری:
باد بهاری! اگر دل مرا در پیچ و تاب زلف معشوق دیدی، از راه محبّت به او بگو همان جا بمان؛ زیرا جای خوبی است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
صبا |
بادی که از طرف شمال شرقی وزد؛ باد بهاری |
ار |
اگر |
«ش» در «بگویش» ß نقش متمم
بیت ß 4 جمله
قلمرو ادبی:
صبا ß تشخیص، استعاره و نماد پیام رسانی میان عاشق و معشوق
جا نگه دارد ß ایهام:
- 1- جای خود را محکم بچسبد
- 2- جا را برای من نگه دارد
روی ß ایهام تناسب:
- 1- هدف و نیت
- 2- چهره و صورت (با واژۀ سر تناسب دارد)
مفهوم:
پیام رسانی باد صبا
مهربانی و محبّت به عاشق
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟ ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
قلمرو فکری:
وقتی به زلف یار گفتم که حمایتم کن، می دانی چه جوابی داد؟ گفت: از من کاری ساخته نیست، خدا باید نگه دارد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
چو |
وقتی که |
«ش» در «گفتمش»:نقش متمم
بیت ß 5 جمله
ز دست بنده چه خیزد ß پرسش انکاری
قلمرو ادبی:
دلم را نگه دار ß کنایه از نرنجاندن و حمایت کردن
دست ß مجاز از قدرت و توانایی
بنده ß ایهام:
- 1- بندۀ خدا
- 2- من
مصراع دوم ß تلمیح به آیۀ قرآن
مفهوم:
همۀ کارها را باید از خدا خواست
کاری از دست بندگان ساخته نیست
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری که حقّ صحبت مهر و وفا نگه دارد
قلمرو فکری:
تمام وجود و دارایی ام فدای معشوقی باشد که حق همنشینی و معاشرتِ با محبّت و وفاداری ما را فراموش نکند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
زر |
مال و ثروت |
صحبت مهر و وفا |
همنشینی عاشقانه |
بیت ß 2 جمله به شیوۀ عادی
حذف فعل دعایی «باد» به معنای «باشد» در مصراع اول به قرینۀ معنایی
سر و زر و دل و جانم ß گروه نهادی
فدا ß نقش مسند
یار ß نقش مضاف الیه
قلمرو ادبی:
سر و دل و جان:تناسب و مجاز از تمام وجود انسان
زر ß مجاز از ثروت و دارایی
سر و زر ß جناس ناقص اختلافی
مهر و وفا ß ایهام:
- 1- محبّت و وفاداری
- 2- نام دو عاشق و معشوق قدیمی ایرانی
مفهوم:
فداکاری عاشق به ویژه در راه معشوق وفادار و مهربان
جانبازی و پاک بازی عاشق
غبار راهگذارت کجاست تا حافظ به یادگار نسیم صبا نگه دارد
قلمرو فکری:
گَرد و غبار راهی که بر آن قدم گذاشته ای کجاست تا حافظ، آن را به عنوان یادگاری از باد صبا برای خود نگه دارد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
راهگذار |
گذرگاه، محل عبور |
نسیم صبا |
نسیم صبحگاهی |
بیت ß 2 جمله
«ت» در «راهگذارت» ß نقش مضاف الیه
قلمرو ادبی:
یادگاری از باد صبا ß تشخیص و استعاره
صبا ß نماد پیام رسانی میان عاشق و معشوق
حافظ ß آرایۀ تخلص
مفهوم:
عاشق، طالبِ خاکِ پایِ معشوق است
متن «گنج حکمت: حقّۀ راز» و معنی متن
فصل 6 : مهر و وفا
متن «گنج حکمت: حقّۀ راز» و معنی متن:
گنج حکمت
حقّۀ راز
- نویسنده: محمّد بن منوّر
- اثر: اسرار التّوحید
روزی یکی نزدیک شیخ آمد و گفت: «ای شیخ آمده ام تا از اسرار حق چیزی با من نمایی.«
شیخ گفت: «باز گرد تا فردا.» آن مرد بازگشت.
قلمرو فکری:
روزی کسی نزد پیشوای عارفان (ابوسعید ابوالخیر) آمد و گفت: ای شیخ آمده ام تا از رازهای خداوند، چیزی به من نشان بدهی. شیخ گفت: برگرد و تا فردا منتظر باش. آن مرد برگشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اسرار |
جمع سرّ، رازها |
با من نمایی |
به من نشان بدهی |
شیخ |
پیر، مرشد، پیشوای عارفان |
شیخ ß نقش منادا
شیخ بفرمود تا آن روز، موشی بگرفتند و در حقه کردند و سر حقه محکم کردند.
دیگر روز آن مرد باز آمد و گفت: «ای شیخ، آنچ وعده کرده ای، بگوی.»
شیخ بفرمود تا آن حقّه را به وی دادند و گفت: «زینهار، تا سر این حقه باز نکنی.»
قلمرو فکری:
شیخ دستور داد، آن روز موشی را گرفتند و در جعبه ای انداختند و درِ جعبه را محکم بستند. روز بعد آن مرد برگشت و گفت: ای شیخ! آن چیزی را که قول دادی، بگو. شیخ به مریدان گفت که آن جعبه را به او بدهند و گفت: مراقب باش که درِ این جعبه را باز نکنی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بفرمود |
دستور داد |
بازآمد |
برگشت |
آنچ |
مخفّف آنچه، آن چیز |
وعده کردی |
قول دادی |
زینهار |
مراقب باش، آگاه باش |
||
حُقّه |
محفظۀ کوچکی که دری جداگانه دارد و برای نگهداری اشیای گرانبها به کار می رود، جعبه، صندوق |
مفهوم:
انتظار وفای به عهد و پیمان
مرد حقه را برگرفت و به خانه رفت و سـودای آنش بگرفت که آیا در این حقه، چه سـرّ اسـت؟
هر چند صبر کرد نتوانست. سر حقّه باز کرد و موش بیرون جست و برفت.
قلمرو فکری:
مرد جعبه را برداشت و به خانه رفت و فکر و هوس دیدن محتوای جعبه، بر او غلبه کرد که چه رازی درون صندوق است؟ هرچه صبر کرد، نتوانست. درِ جعبه را باز کرد و موش بیرون پرید و رفت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
سودا |
اندیشه، هوس، عشق |
سودای کاری گرفتن کسی را |
کاری به سر کسی زدن |
«ــَـش» در «آنش»:نقش متمّم
قلمرو ادبی:
سودای کاری گرفتن کسی را ß کنایه از هوس کاری به سر کسی زدن
مفهوم:
کنجکاوی
افشای راز
مرد پیش شیخ آمد و گفت: «ای شیخ، من از تو سر خدای تعالی طلب کردم، تو موشی به من دادی؟»
شـیخ گفـت: «ای درویش، ما موشی در حقه به تـو دادیم، تـو پنهان نتوانسـتی داشت؛ سر خدای را بـا تو بگوییم، چگونه نگاه خواهی داشت؟!»
قلمرو فکری:
مرد پیش شیخ آمد و گفت: ای شیخ! من راز خدای بزرگ را از تو خواستم، چرا تو به من موشی دادی؟
شیخ گفت: ای زاهد! ما موشی در جعبه به تو دادیم و تو نتوانستی آن را پنهان کنی؛ اگر راز خدا را به تو بگوییم، چگونه می توانی آن را پنهان نگه داری؟
مفهوم:
هر کسی محرم اسرار نیست
نکوهش افشای راز و سرزنش افشاگر
راز را فقط به محرم می توان گفت
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
معنی واژگان درس «مهر و وفا»
فصل 6 : مهر و وفا
معنی واژگان درس «مهر و وفا»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اهل وفا |
وفاداران |
مگر |
جز |
حدیث |
ماجرا، روایت، سخن |
دوست |
محبوب و معشوق |
حدیث دوست |
سخن عشق |
حضرت |
حضور، پیشگاه |
هوا |
آرزو، هوس |
نگسلد پیمان |
پیمان شکنی نکند |
رشته |
رشتۀ محبّت |
ار |
اگر |
چو |
وقتی که |
سودا |
اندیشه، هوس، عشق |
زر |
مال و ثروت |
صحبت مهر و وفا |
همنشینی عاشقانه |
راهگذار |
گذرگاه، محل عبور |
نسیم صبا |
نسیم صبحگاهی |
اسرار |
جمع سرّ، رازها |
با من نمایی |
به من نشان بدهی |
بفرمود |
دستور داد |
بازآمد |
برگشت |
آنچ |
مخفّف آنچه، آن چیز |
وعده کردی |
قول دادی |
زینهار |
مراقب باش، آگاه باش |
||
شیخ |
پیر، مرشد، پیشوای عارفان |
||
معاش |
زندگی، زیست، زندگانی کردن |
||
صبا |
بادی که از طرف شمال شرقی وزد؛ باد بهاری |
||
حُقّه |
محفظۀ کوچکی که دری جداگانه دارد و برای نگهداری اشیای گرانبها به کار می رود، جعبه، صندوق |
||
سودای کاری گرفتن کسی را |
کاری به سر کسی زدن |
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
دانش زبانی: مفعول، متمم و مضاف الیه
فصل 6 : مهر و وفا
دانش زبانی: مفعول، متمم و مضاف الیه:
دانش زبانی
مفعول، متمم و مضاف الیه
مفعول، متمم و مضاف الیه:
در جمله، ضمایر پیوسته (متّصل) در سه نوع نقش دستوری ظاهر می شوند:
الف) مفعول:
به عنوان مثال:
ای صبحدم، ببین که کجا می فرستمت نزدیک آفتاب وفا می فرستمت
می فرستمت (تو را می فرستم) ß ــَـت (تو):مفعول
آنکه عمری می دویدم در پی او سو به سو ناگهانش یافتم با دل نشسته رو به رو
ناگهانش یافتم (او را یافتم) ß ــَـش (او):مفعول
ب) متمّم:
به عنوان مثال:
گوش کن پند، ای پسر، وز بهر دنیا غم مخور گفتمت چون دُر حدیثی گر توانی داشت هوش
گفتمت (به تو گفتم) ß ــَـت (تو):متمّم
چو یار نیست به تسکین خلق نتوان زیست که دوستان اگرم دل دهند، جان ندهند
اگرم دل دهند (اگر به من دل دهند) ß ــَـم (به من):متمّم
پ) مضاف الیه:
به عنوان مثال:
حُسنت به اتّفاق ملاحت جهان گرفت آری به اتّفاق جهان می توان گرفت
حُسنت (حُسن تو) ß ــَـت (تو):مضاف الیه
لاله دیدم، روی زیبای توام آمد به یاد شعله دیدم، سرکشی های توام آمد به یاد
آمد به یادم (یادِ من) ß ــَـم (به من):مضاف الیه
دانش ادبی: ایهام
فصل 6 : مهر و وفا
دانش ادبی: ایهام:
دانش ادبی
ایهام
ایهام:
هر گاه، در عبارت یا بیتی، یک کلمه ای به چند معنا به کار رود، آرایۀ «ایهام» پدید می آید. ایهام از ریشه «وهم» و به معنای «به تردید و گمان افکندن» است؛ همان طور که در مصراع «بی مهر رخت روز مرا نور نمانده است» کلمه «مهر» در دو معنای مختلف «خورشید» و «محبّت» به کار رفته است. به عنوان مثالی دیگر:
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید (حافظ)
واژۀ «بو» در این بیت ایهام دارد؛ زیرا هر دو معنای آن درست است:
- 1- عطر و رایحه
- 2- امید و آرزو
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
متن درس «جمال و کمال» و معنی متن
فصل 7 : جمال و کمال
متن درس «جمال و کمال» و معنی متن:
درس هفتم
جمال و کمال
- نویسنده: احمد بن محمّد بن زید طوسی
- اثر: تفسیر سورۀ یوسف
بدان که قرآن مانند است به بهشت جاودان؛ در بهشت از هزارگونه نعمت است و در قرآن از هزار گونه پند و حکمت است. و مَثَل قرآن، مَثَل آب است روان؛ در آب، حیات تنها بُوَد و در قرآن حیات دل ها بُوَد.
قلمرو فکری:
این را بدان که قرآن مثل بهشت جاودان است در بهشت هزار نوع نعمت وجود دارد و در قرآن هزار نوع پند و حکمت. و قرآن مانند آب روان است؛ آب سبب زندگی جسم هاست و قرآن موجب زندگی دل ها و روان هاست.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بدان |
آگاه باش |
نعمت است |
نعمت وجود دارد |
حیات |
زندگی |
فعل «است» در جملات سوم و چهارم ß غیر اسنادی
قلمرو ادبی:
قرآن مانند بهشت ß تشبیه
قرآن مانند آب ß تشبیه
قرآن و بهشت و آب و حیات ß تکرار
هزار ß مجاز، اغراق و نماد زیادی
مفهوم:
زیبایی، ارزشمندی و حیات بخشی قرآن
حکمت و عبرت قرآن
در قرآن، قصّه ها بسیار است ولکن قصۀ یوسف (ع) نیکوترین قصّه هاست. این قصّه، عجیب ترین قصّه هاست؛ زیرا که در میان دو ضد جمع بوَد: هم فُرقَت بوَد و هم وُصلت؛ هم محنت بوَد، هم شادی؛ هم راحت بود، هم آفت؛ هم وفا بود، هم جفا؛ در بدایت بند و چاه بوَد، در نهایت تخت و گاه بوَد؛پس چون در او این چندین اندوه و طرب بوَد، در نهاد خود شگفت و عجب بوَد
قلمرو فکری:
در قرآن داستان بسیار است ولی داستان یوسف زیباترین داستان است. این داستان، شگفت آورترین داستان هاست؛ زیرا دو چیز ضد را کنار هم گِرد آورده: هم جدایی است هم رسیدن؛ هم رنج است، هم شادی؛ هم آسایش است هم سختی، هم وفاداری است هم پیمان شکنی و ستم؛ در آغاز اسارت و در چاه افتادن است و در پایان به تخت پادشاهی رسیدن؛ پس چون در این داستان، این گونه غم و شادی وجود دارد، شگفت آور است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دو ضد |
دو چیز مخالف |
فُرقت |
جدایی، دوری |
وُصلت |
پیوند، پیوستگی |
محنت |
اندوه، ناراحتی |
آفت |
رنج و سختی |
جفا |
بی وفایی، ستم |
بدایت |
آغاز |
نهایت |
پایان |
گاه |
تخت شاهی، قدرت |
طَرَب |
شادی |
نهاد |
سرشت، ذات |
قلمرو ادبی:
فرقت و وصلت ß سجع متوازی و تضاد
راحت و آفت ß سجع متوازی و تضاد
وفا و جفا ß سجع متوازی و تضاد
چاه و گاه ß سجع متوازی و تضاد
محنت و شادی ß سجع متوازن و تضاد
بند ß مجاز از زندان
بدایت و نهایت ß تضاد
بند و تخت ß تضاد
اندوه و طرب ß تضاد
وفا و جفا ß جناس ناقص اختلافی (ناهمسان)
چاه و گاه ß جناس ناقص اختلافی (ناهمسان)
قصه ß تکرار
بُوَد ß تکرار
جمع دو ضد بودن ß تناقض
مفهوم:
قصۀ یوسف، زیباترین قصه است
آمیختن متضادها و جمعِ ضدّین
گفته اند: «نیکوترین» از بهر آن بوَد که یوسف صدّیق، وفادار بوَد و یعقوب خود، او را به صبر، آموزگار بوَد و زلیخا در عشق و درد او بی قرار بوَد، و اندوه و شادی در این قصّه بسیار بود، و خبر دهنده از او، مَلِک جبّار بوَد.
قلمرو فکری:
گفته اند«نیکوترین»، به این دلیل است که یوسف راستگو، وفادار بود و یعقوب خود به او درس صبر میداد و زلیخا در عشق و درد او بی تاب بود، و اندوه و شادی در این قصّه بسیار است، و کسی که این قصّه را گفته، خداوند نیرومند است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
از بهر |
برای |
صدّیق |
بسیار راستگو |
خود |
شخصاً |
مَلِک |
پادشاه |
جبّار |
نیرومند، مسلّط، یکی از صفات خداوند تعالی است |
قلمرو ادبی:
وفادار و آموزگار ß سجع متوازی
بسیار و جبّار ß سجع متوازی
بی قرار و بسیار ß سجع مطرّف
اندوه و شادی ß تضاد
یعقوب و یوسف و زلیخا ß مراعات نظیر (تناسب)
مفهوم:
وفاداری
صبوری و بردباری
بی قراری عاشق
قصّۀ حال یوسف را نیکو نه از حُسنِ صورت او گفت، بلکه از حُسن سیرت او گفت؛ زیرا که نیکوخو، بهتر هزار بار از نیکورو. نبینی که یوسف را از روی نیکو، بند و زندان آمد و از خوی نیکو، امر و فرمان آمد؟ از روی نیکوش حبس و چاه آمد و از خوی نیکوش تخت و گاه آمد.
قلمرو فکری:
داستان حال یوسف را نه به خاطر زیبایی ظاهر او بیان کرد، بلکه به علّت زیبایی باطن او گفت؛ زیرا کسی که باطن و سرشتی نیک دارد هزار مرتبه بهتر از کسی است که زیبارو است. نمیبینی که روی زیبا، یوسف را به اسارت و زندان افکند و باطن زیبا او را به شاهی رساند؟ از زیبایی ظاهر برایش زندان و در چاه افتادن به دست آمد و از سرشت پاکش پادشاهی به دست آورد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
حال |
در اینجا یعنی زندگی |
حُسن |
زیبایی، خوبی |
صورت |
چهره، ظاهر |
سیرت |
رفتار، باطن، شیوه |
نیکوخو |
خوش رفتار |
نیکورو |
خوش قیافه |
بهتر [است] هزار بار از نیکورو ß فعل «است» به قرینۀ معنایی حذف شده است
قلمرو ادبی:
هزار ß مجاز، اغراق و نماد از زیادی و کثرت
نیکوخو و نیکورو ß جناس ناقص اختلافی
چاه و گاه ß جناس ناقص اختلافی
صورت و سیرت ß سجع متوازی و تضاد
نیکوخو و نیکورو ß سجع متوازی و تضاد
زندان و فرمان ß سجع متوازی و تضاد
چاه و گاه ß سجع متوازی و تضاد
حبس و چاه ß تناسب
تخت و گاه ß تناسب
آمدن امر و فرمان ß کنایه از به پادشاهی رسیدن
مفهوم:
برتری سیرت بر صورت
باطن افراد مهمتر از ظاهرشان است
پادشاه عالم، خبر که داد در این قصّه، از حسن سیرت او داد، نه از حُسن صورت او داد، تا اگر نتوانی که صورت خود را چون صورت او گردانی؛ باری، بتوانی که سیرت خود را چون سیرت او گردانی. آنکه گفتیم سیرتش نیکوترین سیرت ها بود، از بهر آنکه در مقابلۀ جفا، وفا کرد و در مقابلۀ زشتی، آشتی کرد و در مقابلۀ لئیمی، کریمی کرد.
قلمرو فکری:
خداوند در این داستان از باطن زیبا و پاک یوسف خبر داد، نه از ظاهر زیبایش، تا اگر نمیتوانی ظاهرت را مانند او کنی، به هر حال میتوانی باطنت را مانند باطن او کنی. آن که گفتیم باطنش زیباترین باطن ها بود، به این علت بود که در برابر ستم وفا کرد و در برابر رفتار زشت، آشتی و دوستی نشان داد و در برابر پستی، جوانمردی کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مقابله |
برابر، رویارویی |
لئیمی |
پستی، فرومایگی |
باری |
البته، دستِ کم، حداقل |
باری ß نقش قید
قلمرو ادبی:
پادشاه عالم ß استعاره از خداوند
سیرت و صورت ß سجع و تضاد
جفا و وفا ß تضاد
زشتی و آشتی ß تضاد
لئیمی و کریمی ß تضاد
مفهوم:
اهمیت، برتری و توجه به سیرت (باطن)
جوانمردی، بزرگواری و مدارا با دشمن
برادران یوسف، چون او را زیادت نعمت دیدند و یعقوب را بدو میل و عنایت دیدند، آهنگ کید و مکر و عداوت کردند تا مگر او را هلاک کنند و عالم از آثار وجود او پاک کنند. تدبیر برادران برخلاف تقدیر رحمان آمد. مَلِک تعالی او را دولت بر دولت زیادت کرد و مملکت و نبوّت، زیادت بر زیادت کرد، تا عالمیان بدانند که هرگز کید کایدان با خواستِ خداوندِ غیب دان برابر نیاید!
قلمرو فکری:
برادران یوسف، وقتی نعمت فراوان او را دیدند، و میل و توجّه یعقوب را به او نگریستند، تصمیم به مکر و حیله و دشمنی گرفتند تا او را بکشند و او را از عالم نیست و نابود کنند. چاره اندیشی برادران برخلاف تقدیر خداوند بود. خداوند بلند پایه او را هر روز داراتر و خوشبخت تر کرد و به سلطنت و پیامبری او بسیار افزود، تا مردم جهان بدانند که هرگز فریب فریبکاران با اراده و خواست خداوند غیب دان نمیتواند مقابله کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
عنایت |
توجه |
آهنگ |
قصد، نیّت، تصمیم |
کید |
حیله و فریب |
مکر |
نیرنگ |
عَداوت |
دشمنی |
مگر |
شاید |
تدبیر |
اندیشه |
تقدیر |
سرنوشت |
مَلِک تعالی |
خداوند والا مرتبه |
دولت |
بخت، حکومت |
کایدان |
جمعِ کاید، حیله گران |
قلمرو ادبی:
نعمت و عنایت ß سجع مطرّف
هلاک و پاک ß سجع مطرّف
عنایت و عداوت ß سجع متوازی
کید و کاید ß اشتقاق (ریشۀ یکسان)
عالم از آثار او پاک کنند ß کنایه از کشتن و نابود کردن
جملۀ آخر ß تلمیح به آیۀ «وَ مَکَروا وَ مَکَرالله وَاللهُ خَیرُ الماکِرین»
غیب دان ß تلمیح به آیۀ «عالِمُ الغَیبِ وَالشَّهادَه»
مفهوم:
برتری تقدیر خداوند بر تدبیر انسان
سعادت و خوشبختی، خدادادی است
شکست حیله گران و حیله گری
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
«شعرخوانی: بوی گل و ریحان ها» و معنی شعر
فصل 7 : جمال و کمال
«شعرخوانی: بوی گل و ریحان ها» و معنی شعر:
شعرخوانی
بوی گل و ریحان ها
- شاعر: سعدی
- اثر: کلّیّات اشعار، غزلیّات
- قالب: غزل
وقتی دل سودایی می رفت به بستان ها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان ها
قلمرو فکری:
وقتی دلِ عاشق من به سوی بار و گلستان می رفت، بوی گُل و گیاهان خوشبو مرا از خود بی خود می کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سودایی |
عاشق، شیفته، شیدا |
ریحان |
هر گیاه سبز و خوشبو |
بیت ß 2 جمله
«ــَـم» ß نقش مفعول
قلمرو ادبی:
بستان و ریحان ß قافیه (ها ß ردیف)
سودایی بودن و به گلستان رفتن برای دل ß تشخیص و استعاره
بی خویشتن ß کنایه از بی اختیار و سرمست
بستان و گل و ریحان ß مراعات نظیر (تناسب)
مفهوم:
سرمستی و مدهوشی عاشق از زیبایی
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل با یاد تـــــو افــتادم از یاد برفـــــت آن ها
قلمرو فکری:
گاه بلبل در گوشه ای آواز می خواند و گاه غنچه ها شکوفا می شدند، همین که یاد تو در دلم افتاد، همۀ آن زیبایی ها را فراموش کردم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گه |
مخفّف گاه |
نعره |
فریاد بلند |
جامه |
لباس |
با یاد تو |
به یاد تو |
بیت ß 4 جمله
نعره ß نقش مفعول
جامه ß نقش مفعول
قلمرو ادبی:
نعره زدن بلبل ß تشخیص و استعاره
جامه دریدن گل ß تشخیص و استعاره
جامه ß استعاره از گلبرگ
نعره زدن ß کنایه از با هیجان نغمه خواندن
جامه دریدن ß کنایه از شکوفایی و هیجان
بلبل و گل ß مراعات نظیر (تناسب)
مفهوم:
بی توجهی عاشق به تعلقات دنیایی به واسطۀ یاد معشوق
تا عهـد تو دربَستم عهد همه بشکـستم بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها
قلمرو فکری:
از وقتی با تو پیمان عشق بسته ام، دیگر پیمان ها را شکسته ام. پس از پیمان با تو، شکستن همۀ عهدها، جایز است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
روا |
جایز، مُجاز |
نقض |
شکستن، شکستن عهد و پیمان |
بیت ß 3 جمله
عهد ß نقش مفعول
روا ß نقش مسند
قلمرو ادبی:
دربستم و بشکستم ß تضاد
عهد و پیمان ß تناسب
شکستن عهد ß کنایه از بد عهدی و عمل نکردن به پیمان
عهد ß آرایۀ تکرار
تو ß آرایۀ تکرار
همه ß آرایۀ تکرار
مفهوم:
وفاداری عاشق
ترک تعلقات دنیایی
برتری عشق حقیقی بر چیزهای دیگر
تا خار غم عشقت آویخته در دامن کوته نظری باشد رفتن به گـلستان ها
قلمرو فکری:
آنکه گرفتار غمِ عشق تو باشد، اگر اندیشۀ رفتن به گلستان در سرش باشد، نشانۀ نادانی و کوتاه فکری اوست.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خار |
تیغ گیاه |
آویخته |
فرورفته، آویزان شده |
کوته نظری |
اندک بینی، عاقبت اندیش نبودن |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
خار غم ß اضافۀ تشبیهی
در دامن آویختن ß کنایه از همراه بودن
کوته نظری ß کنایه از ناقص بودن فکر
مفهوم:
بلاکشی عاشق
تحمل غم عشق و ترجیح غم آن بر خوشی های زودگذر دنیایی
گر در طلبت رنجی ما را برسد شــاید چون عشق حرم باشد سهل است بیابان ها
قلمرو فکری:
اگر در طلب عشقت رنج و زحمتی به ما برسد، شایسته است؛ زیرا وقتی عشق مانند کعبه هدف انسان باشد، پیمودن بیابان ها آسان است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
حرم |
کعبه |
سهل |
آسان |
شاید |
فعل به معنای شایسته و سزاوار است |
بیت ß 4 جمله
«ــَـت» در «طلبت» ß نقش مضاف الیه
قلمرو ادبی:
عشق مانند حرم ß تشبیه
سهل ß ایهام تناسب:
- 1- آسان
- 2- زمین نرم و هموار (که با بیابان تناسب دارد)
بیابان ß نماد سختی و مشکلات
ما و را ß جناس ناقص اختلافی (ناهمسان)
مفهوم:
بلاکشی عاشق
تحمل و آسان شدن سختی های راه عشق به دلیل اشتیاق به وصال معشوق
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش میگویم و بعد از من گویند به دوران ها
قلمرو فکری:
می گویند: ای سعدی! این همه از عشقِ معشوق سخن نگو. من نیز در پاسخ می گویم: نه تنها من از عشق سخن می گویم؛ بلکه در آینده، دیگران نیز از عشق او سخن خواهند گفت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
دوران |
زمان، گردش روزگار |
بیت ß 5 جمله
سعدی ß منادا
«ــَـش» در «عشقش» ß نقش مضاف الیه
سخن ß نقش مفعول
قلمرو ادبی:
گویند و مگو ß تضاد
گویند و مگو و می گویم و گویند ß اشتقاق
واج آرایی حرف «ن»
گویند ß تکرار
مفهوم:
افشای راز عشق و عاشقی
فراگیری و پراکندگی عشق حقیقی در همۀ زمان ها و مکان ها
معنی واژگان درس «جمال و کمال»
فصل 7 : جمال و کمال
معنی واژگان درس «جمال و کمال»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بدان |
آگاه باش |
نعمت است |
نعمت وجود دارد |
حیات |
زندگی |
نهاد |
سرشت، ذات |
دو ضد |
دو چیز مخالف |
فُرقت |
جدایی، دوری |
وُصلت |
پیوند، پیوستگی |
محنت |
اندوه، ناراحتی |
آفت |
رنج و سختی |
جفا |
بی وفایی، ستم |
بدایت |
آغاز |
نهایت |
پایان |
گاه |
تخت شاهی، قدرت |
طَرَب |
شادی |
از بهر |
برای |
صدّیق |
بسیار راستگو |
خود |
شخصاً |
مَلِک |
پادشاه |
حال |
در اینجا یعنی زندگی |
حُسن |
زیبایی، خوبی |
صورت |
چهره، ظاهر |
سیرت |
رفتار، باطن، شیوه |
نیکوخو |
خوش رفتار |
نیکورو |
خوش قیافه |
مقابله |
برابر، رویارویی |
لئیمی |
پستی، فرومایگی |
باری |
البته، دستِ کم، حداقل |
کایدان |
جمعِ کاید، حیله گران |
عنایت |
توجه |
آهنگ |
قصد، نیّت، تصمیم |
کید |
حیله و فریب |
مکر |
نیرنگ |
عَداوت |
دشمنی |
مگر |
شاید |
تدبیر |
اندیشه |
تقدیر |
سرنوشت |
مَلِک تعالی |
خداوند والا مرتبه |
دولت |
بخت، حکومت |
سودایی |
عاشق، شیفته، شیدا |
ریحان |
هر گیاه سبز و خوشبو |
گه |
مخفّف گاه |
نعره |
فریاد بلند |
جامه |
لباس |
با یاد تو |
به یاد تو |
روا |
جایز، مُجاز |
دوران |
زمان، گردش روزگار |
خار |
تیغ گیاه |
آویخته |
فرورفته، آویزان شده |
حرم |
کعبه |
سهل |
آسان |
نقض |
شکستن، شکستن عهد و پیمان |
||
کوته نظری |
اندک بینی، عاقبت اندیش نبودن |
||
شاید |
فعل به معنای شایسته و سزاوار است |
||
جبّار |
مسلّط، یکی از صفات خداوند تعالی است |
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
دانش ادبی: سجع
فصل 7 : جمال و کمال
دانش ادبی: سجع:
دانش ادبی
سجع
سجع:
به واژه هایی که در پایان دو جمله بیایند و از نظر صامت و مصوّت های پایانی، وزن یا هر دوی آن ها هماهنگ باشند، واژه های «مُسَجَّع» و به آهنگ برخاسته از آن ها «سجع» می گویند؛ به عنوان مثال:
- هنر، چشمۀ زاینده است و دولت پاینده.
زاینده و پاینده ß سجع
- مُلک بی دین باطل است و دین بی مُلک، ضایع.
باطل و ضایع ß سجع
- محبّت را غایت نیست؛ از بهر آن که محبوب را نهایت نیست.
غایت و نهایت ß سجع
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
متن درس «سفر به بصره» و معنی متن
فصل 8 : سفر به بصره
متن درس «سفر به بصره» و معنی متن:
درس هشتم
سفر به بصره
- نویسنده: ناصر خسرو قبادیانی
- اثر: سفرنامه
چون به بصره رسیدیم، از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم، و سه ماه بود که موی سر، باز نکرده بودیم و میخواستم که در گرمابه رَوم؛ باشد که گرم شوم که هوا سرد بود و جامه نبود و من و برادرم هر یک لنُگی کهنه پوشیده بودیم و پلاس پارهای در پشت بسته از سرما. (1)
گفتم اکنون ما را که در حمّام گذارد؟ خورجینکی بود که کتاب در آن مینهادم، بفروختم و از بهای آن دِرَمَکی چند، سیاه، در کاغذی کردم که به گرمابه بان دهم، تا باشد که ما را دَمَکی زیادت تر در گرمابه بگذارد که شوخ از خود باز کنیم. چون آن درمک ها پیش او نهادم، در ما نگریست؛ پنداشت که ما دیوانهایم. گفت:«بروید که هم اکنون مردم از گرمابه بیرون میآیند»، و نگذاشت که ما به گرمابه دَررویم. (2)
از آنجا با خجالت بیرون آمدیم و به شتاب برفتیم. کودکان بر در گرمابه، بازی میکردند؛ پنداشتند که ما دیوانگانیم. در پی ما افتادند و سنگ میانداختند و بانگ میکردند. (3)
قلمرو فکری:
(1): هنگامی که به بصره رسیدیم، از برهنگی و ناتوانی مانند دیوانگان شده بودیم، و سه ماه بود که موی سرمان را نتراشیده بودیم و میخواستم که در گرمابه بروم تا گرم شوم؛ زیرا هوا سرد بود و لباس نداشتم و من و برادرم هر یک لُنگی کهنه پوشیده بودیم و پلاس پارهای در پشت از سرما بسته بودیم.
(2): گفتم اکنون که به ما اجازه میدهد که در حمّام برویم؟ خورجینکی بود که کتاب در آن میگذاشتم، آن را فروختم و از پول آن، چند دِرَمَکی تقلبی، در کاغذ گذاشتم که به گرمابه بان دهم، تا شاید که ما را چند لحظه بیشتر در گرمابه بگذارد بمانیم و چرک خودمان را بگیریم. هنگامی که آن چند درهم را جلوی او گذاشتم، به ما نگاه کرد؛ گمان کرد که ما دیوانهایم. گفت: « بروید که الآن مردم از گرمابه بیرون میآیند»، و نگذاشت که ما به گرمابه داخل شویم.
(3): از آنجا با خجالت بیرون آمدیم و به سرعت رفتیم. کودکان بر در حمام، بازی میکردند؛ گمان کردند که ما دیوانهایم. دنبالمان افتادند و به سوی ما سنگ میانداختند و فریاد میزدند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چون |
وقتی که |
از |
در اینجا «به سبب» |
برهنگی |
بد لباسی |
عاجزی |
ناتوانی |
بازکردن موی |
تراشیدن موی سر |
گرمابه |
حمّام |
باشد که |
به امید آن که |
جامه |
لباس |
گذارد |
اجازۀ ورود می دهد |
درمک |
درهم کم، پول اندک |
گرمابه بان |
حمّامی |
دَمَک |
چند لحظۀ کوتاه |
شوخ |
چرک، آلودگی |
دررویم |
وارد شویم |
در پی |
به دنبال |
||
لُنگ |
پارچه ای که در حمّام به کمر می بندند |
||
پلاس |
نوعی گلیم کم بها، جامه ای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند |
||
خورجینک |
خورجین کوچک، کیسه ای که معمولاً از پشم درست می کنند و شامل دو جیب است |
قلمرو ادبی:
از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم ß تشبیه
جامه و لنُگ و پلاس ß مراعات نظیر
موی سر بازکردن ß کنایه از تراشیدن موی سر
گرم و سرد ß تضاد
رَوَم و شَوَم ß جناس ناقص اختلافی
بود و نبود ß تضاد و جناس ناقص افزایشی
ما را که در حمّام گذارد ß پرسش انکاری
مفهوم:
فقر و ناتوانی مالی
قضاوت بر اساس ظاهر افراد
مورد آزار و اذیت قرار گرفتن
ما به گوشهای بازشدیم و به تعجّب در کار دنیا مینگریستیم و مُکاری از ما سی دینار مغربی میخواست، و هیچ چاره ندانستیم؛ جز آنکه وزیرِ مَلکِ اهواز، که او را ابوالفتح علی بن احمد میگفتند، مردی اهل بود و فضل داشت از شعر و ادب، و هم کرمی تمام، به بصره آمده بود؛ پس مرا در آن حال با مردی پارسی که هم از اهل فضل بود آشنایی افتاده بود و او را با وزیر، صحبتی بودی و این [مرد] پارسی هم دست تنگ بود و وسعتی نداشت که حال مرا مرمّتی کند. (1)
احوال مرا نزد وزیر بازگفت. چون وزیر بشنید، مردی را با اسبی نزدیک من فرستاد که «چنان که هستی برنشین و نزدیک من آی». من از بدحالی و برهنگی، شرم داشتم و رفتن مناسب ندیدم. رقعهای نوشتم و عذری خواستم و گفتم که «بعد از این به خدمت رسم.»، و غرض من دو چیز بود: یکی بی نوایی؛ دویم گفتم همانا او را تصوّر شود که مرا در فضل، مرتبهای است زیادت، تا چون بر رقعۀ من اطّلاع یابد، قیاس کند که مرا اهلیت چیست، تا چون به خدمت او حاضر شوم، خجالت نبرم. (2)
در حال، سی دینار فرستاد که این را به بهای تن جامه بدهید. از آن، دو دست جامۀ نیکو ساختیم و روز سیوم به مجلس وزیر شدیم. مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکومنظر و متواضع دیدم و متدیّن و خوش سخن. ما را به نزدیک خویش بازگرفت، و از اوّل شعبان تا نیمۀ رمضان آنجا بودیم، و آنچه، آن اعرابی کرای شتر بر ما داشت، به سی دینار، هم این وزیر بفرمود تا بدو دادند و مرا از آن رنج آزاد کردند. (3)
قلمرو فکری:
(1): ما به گوشهای بازگشتیم و با تعجّب به کار دنیا نگاه میکردیم و چاروادار از ما سی دینار مغربی میخواست، و هیچ راه چارهای نداشتیم؛ جز آنکه وزیرِ شاه اهواز، که او را ابوالفتح علی بن احمد میگفتند، مردی شایسته بود و از شعر و ادب آگاهی داشت، و هم کاملا جوانمردی بود، او به بصره آمده بود؛ پس من در آن حالت با مردی پارسی که هم از اهل فضل بود آشنا شده بودم و او با وزیر، رفت و آمدی داشت و این [مرد] پارسی هم دست تنگ بود و توان مالی نداشت که به حال من رسیدگی کند.
(2): حال و روز من را به وزیر بازگفت. چون وزیر شنید، مردی را با اسبی نزدیک من فرستاد که «در همان حالت که هستی سوار شو و نزدیک من بیا». من از بدحالی و برهنگی، شرم داشتم و مناسب نمی دانستم که با آن حالت نزد وزیر بروم. نامهای نوشتم و پوزش خواستم و گفتم که «بعد از این به خدمت شما خواهم رسید.». هدف من دو چیز است: یکی تهیدستی؛ دوم گفتم او تصوّر نکند که من در فضل و دانش، مرتبه خیلی بالایی دارم، تا وقتی نامه من را میخواند، ارزیابی کند که من چه اندازه شایستگی و دانش دارم، تا وقتی به خدمت او حاضر شوم، شرمنده نشوم.
(3): بی درنگ، سی دینار فرستاد که این را به بهای لباس بدهید. از آن، دو دست لباس خوب دوختیم و روز سوم به مجلس وزیر رفتیم. مردی شایسته، ادب دان، فاضل، خوش سیما و فروتن بود و دین دار و خوش سخن. ما را به نزدیک خویش مهمان کرد و برد. از اوّل شعبان تا نیمۀ رمضان آنجا بودیم، و آنچه، آن عرب بیابان گرد بابت کرایه شتر از ما میخواست، به سی دینار، همین وزیر دستور داد که به او بدهند و من را از رنج بدهی آزاد کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
باز شدیم |
پناه بردیم، رفتیم |
دینار |
سکّۀ طلا |
چاره ندانستیم |
چاره نداشتیم |
مَلِک |
پادشاه |
می گفتند |
می نامیدند |
اهل |
شایسته |
فضل |
دانش |
پارسی |
ایرانی |
صحبت |
دوستی، همنشینی |
وسعت |
سرمایه |
مرمّت |
اصلاح و رسیدگی |
برنشین |
سوار شو |
بدحالی |
فقیری |
رُقعه |
نامۀ کوتاه، یادداشت |
غرض |
هدف، نیّت |
اهلیت |
شایستگی، لیاقت |
در حال |
فوراً، بی درنگ |
تن جامه |
لباس |
ساختیم |
تهیّه کردیم |
به مجلس وزیر شدیم |
به مجلس وزیر رفتیم |
ادیب |
سخن دان، سخن شناس |
نیکو منظر |
زیبارو، خوش چهره |
بازگرفت |
پذیرفت، نگه داشت |
اَعرابی |
عرب بیابان نشین |
کِرای |
کرایه |
||
قیاس کردن |
حدس و تخمین زدن، برآورد کردن |
||
مُکاری |
کرایه دهندۀ اسب، الاغ و مانند آن ها؛ چاروادار |
||
مغربی |
مربوط به مغرب (کشورهای شمالی آفریقا جز مصر؛ امروزه مراکش، کشوری در شمال غربی قارّۀ آفریقا)، در مورد طلا مجازاً به معنی «مرغوب» به کار رفته است |
درحال ß نقش قید
شتر ß نقش مضاف الیه
قلمرو ادبی:
دست تنگ بود ß کنایه از فقیر بودن
آن رنج ß استعاره از بدهی
شعبان و رمضان ß مراعات نظیر (تناسب)
مفهوم:
سخاوت، بخشندگی و کمک به دیگران
خدای، تبارک و تَعالی، همۀ بندگان خود را از عذاب قرض و دین فرج دهاد، بِحقِّ الحقّ و اَهلِهِ، (1)
و چون بخواستیم رفت، ما را به اِنعام و اِکرام به راه دریا گسیل کرد؛ چنان که در کرامت و فراغ به پارس رسیدیم. از برکات آن آزادمرد، که خدای، عَزَّ و جَلَّ، از آزادمردان خشنود باد. (2)
قلمرو فکری:
(1): خدای، تبارک و تَعالی، همۀ بندگان خود را از عذاب بدهی و دین رهایی بدهد، بِحقِّ خداوند و اهلش،
(2): و وقتی میخواستیم برویم، ما را با بخشش و گرامی داشت از راه دریا روانه کرد؛ به طوری که به خاطر کمک های آن آزادمرد با کرامت و آسایش به استان پارس رسیدیم. خدای گرامی و شکوه مند، از آزادمردان خشنود باشد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دِیْن |
وام |
اِنعام |
بخشش |
اِکرام |
بزرگداشت |
عزّ و جلّ |
عزیز و بزرگ است |
گُسیل کردن |
روانه کردن، فرستادن کسی به جایی |
||
فَراغ |
آسایش و آرامش، آسودگی |
||
بِحقِّ الحقّ و اَهلِهِ |
به حق حقیقت و اهل حق |
||
دهاد |
فعل دعایی به معنی بدهد |
||
فرج |
گشایش، گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج |
قلمرو ادبی:
تبارک و تعالی ß مراعات نظیر (تناسب)
قرض و دین ß مراعات نظیر (تناسب)
اِنعام و اِکرام ß مراعات نظیر (تناسب)
کرامت و فرار ß مراعات نظیر (تناسب)
عزّ و جلّ ß مراعات نظیر (تناسب)
مفهوم:
پرداخت قرض، ادای دِیْن و راحت شدن از آن
بعد از آنکه حال دنیاوی ما نیک شده بود و هر یک لباسی پوشیدیم، روزی به در آن گرمابه شدیم که ما را در آنجا نگذاشتند. چون از در، دررفتیم، گرمابه بان و هر که آنجا بودند، همه بر پای خاستند و بایستادند؛ چندان که ما در حمّام شدیم، و دلّاک و قیّم درآمدند و خدمت کردند و به وقتی که بیرون آمدیم، هر که در مَسلَخ گرمابه بود، همه بر پای خاسته بودند و نمی نشستند، تا ما جامه پوشیدیم و بیرون آمدیم، (1)
و در آن میانه [شنیدم] حمّامی به یاری از آنِ خود میگوید: «این جوانان آنان اند که فلان روز ما ایشان را در حمّام نگذاشتیم.» و گمان بردند که ما زبان ایشان ندانیم. من به زبان تازی گفتم که: «راست میگویی، ما آنانیم که پلاس پاره ها بر پشت بسته بودیم.» آن مرد خجل شد و عذرها خواست و این هر دو حال در مدّت بیست روز بود و این فصل بدان آوردم تا مردم بدانند که به شدّتی که از روزگار پیش آید، نباید نالید و از فضل و رحمت کردگار، جَلَّ جَلالهُ وَعَمَّ نوَالهُ ، ناامید نباید شد که او، تَعالی، رحیم است. (2)
قلمرو فکری:
(1): بعد از این که حال دنیایی ما خوب شد و هر دویمان لباسی پوشیدیم، روزی به همان گرمابهای رفتیم که ما را در آنجا نگذاشتند داخل شویم. زمانی که داخل حمام رفتیم، تا زمانی که ما در حمّام میرفتیم، گرمابه بان و هر کس که آنجا بود، همه برخاستند و ایستادند و کیسه کش و دلاک داخل شدند و تعظیم کردند و وقتی که بیرون میآمدیم، هر کس در رختکن گرمابه بود، همه برخاستند و نمی نشستند، تا ما لباس پوشیدیم و بیرون آمدیم،
(2): و در آن حال [شنیدم] که حمّامی به همکارش میگفت: «این جوانان همان هایی اند که فلان روز ما ایشان را در حمّام نگذاشتیم داخل شوند.» و گمان کردند که ما زبان ایشان را بلد نیستیم. من به زبان عربی گفتم که: «راست میگویی، ما همانهایی هستیم که پلاس پاره ها بر پشتمان بسته بودیم.» آن مرد شرمنده شد و پوزش خواست و این دو حالت در مدّت بیست روز اتفاق افتاد و این داستان را برای این آوردم تا مردم بدانند که به خاطر ناگواری هایی که از روزگار پیش میآید، نباید نالید و از فضل و رحمت خداوند، جَلَّ جَلالهُ وَعَمَّ نوَالهُ، ناامید نباید شد که خدای والا، بخشنده است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دنیاوی |
دنیایی، مادّی |
نیک |
خوب، بهتر |
دررفتیم |
وارد شدیم |
درآمدند |
وارد شدند |
خدمت |
تعظیم، ادای احترام |
مَسلَخ |
رختکن حمّام |
تازی |
عرب |
زبان تازی |
زبان عربی |
خجل |
شرمنده |
شدّت |
سختی |
جَلَّ جَلالُه و عَمَّ نَوالُه |
شُکوه او بزرگ و لطف او فراگیر است |
||
دلّاک |
کیسه کش حمّام، مشت و مال دهنده |
||
قَیّم |
سرپرست، در متن درس به معنی کیسه کش حمّام آمده است |
||
ما را در آنجا نگذاشته بودند |
به ما اجازۀ ورود نداده بودند |
دلّاک و قَیّم ß رابطۀ ترادف
نیک ß نقش مسند
لباس ß نقش مفعول
جامه ß نقش مفعول
خجل ß نقش مسند
قلمرو ادبی:
درآمدند و بیرون آمدیم ß تضاد
دنیاوی ß مجاز از مال و دارایی
جَلَّ جَلالُه وَ عَمَّ نَوالُه ß تضمین
فصل و فضل ß جناس ناقص
مفهوم:
عذرخواهی کردن به خاطر قضاوت ظاهربینانه
سختی ها گذرا هستند
ناامید نشدن از خداوند
متن «گنج حکمت: شبی در کاروان» و معنی متن
فصل 8 : سفر به بصره
متن «گنج حکمت: شبی در کاروان» و معنی متن:
گنج حکمت
شبی در کاروان
- نویسنده: سعدی
- اثر: گلستان
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه ای، خفته. شوریده ای که در آن سفر همراه ما بود، نعرهای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس، آرام نیافت. چون روز شد گفتمش: «آن چه حالت بود؟» گفت: «بلبلان را دیدم که به نالش درآمده بودند از درخت و کبکان از کوه و غوکان در آب و بهایم از بیشه؛ اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت، خفته.»
قلمرو فکری:
به خاطر دارم که یک شب با کاروانی تمام شب راه رفته بودم و هنگام سحر در کنار جنگلی خوابیدم. ناگهان عارفی که همسفر ما بود، فریاد بلندی زد و به سمت بیابان دوید و یک لحظه آرام و قرار نداشت. صبح که شد از او سؤال کردم: آن چه حالتی بود که داشتی؟
گفت: صدای بلبلان بر درخت، کبک های در کوه، قورباغه های در آب و حیوانات در جنگل را می شنیدم که در حال ستایش خداوند هستند. با خودم گفتم که این انصاف و جوانمردی نیست که حیوانات در حال تسبیح خداوند باشند و من در خواب غفلت فرورفته باشم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بیشه |
جنگل کوچک، نیزار |
خفته |
خوابیده |
نعره |
فریاد بلند، بانگ |
یک نفس |
یک لحظه |
غوک |
قورباغه |
بهایم |
جمع بهیمه، چارپایان |
مروّت |
جوانمردی، مردانگی |
||
شوریده |
کسی که ظاهری آشفته دارد، عاشق و عارف |
||
تسبیح |
خدا را به پاکی یاد کردن، سبحان الله گفتن |
«ــَـش» در «گفتمش» ß نقش متمّم دارد (به او گفتم)
قلمرو ادبی:
رفته و خفته ß سجع متوازی
بلبلان و کبکان و غوکان و بهایم ß تناسب
درخت و کوه و بیشه ß تناسب
شب و روز ß تضاد
نفس ß مجاز از لحظه
مفهوم:
بی قراری عاشق (عارف)
نعرۀ عاشقانه (عارفانه)
تمام موجودات مشغول حمد و ستایش خداوند هستند
دوش مرغی به صبح مینالید عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
قلمرو فکری:
دیشب تا صبح صدای نالۀ پرنده ای را می شنیدم، این ناله مرا از خود بی خود کرد و هوش از سرم بُرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دوش |
دیشب |
مرغ |
پرنده |
طاقت |
تاب، توان |
هوش |
هوشیاری |
بیت ß 2 جمله
«ــَـم» در «صبرم» ß نقش مضاف الیه
قلمرو ادبی:
مرغ ß مجاز از پرنده
صبح و دوش ß تضاد
مرغ می نالید ß تشخیص و استعاره
عقل و هوش ß تناسب
صبر و طاقت ß تناسب
مفهوم:
سرمستی از شنیدن تسبیح خداوند
تقابل عقل و عشق
تقابل عقل و صبر
یکی از دوستان مخلص را مگر آواز من رسید به گوش
قلمرو فکری:
اتّفاقاً صدای نالۀ مرا یکی از دوستان صمیمی و با اخلاص شنید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
مخلص |
بی ریا، صمیمی، با اخلاص |
مگر |
اتّفاقاً |
بیت ß 1 جمله
«را» در یکی «را گوش» ß «را»ی فکّ اضافه: گوشِ یکی
قلمرو ادبی:
به گوش رسیدن آواز ß کنایه از شنیدن
آواز و گوش ß مراعات نظیر
مفهوم:
دوستی و رفاقت خالصانه
گفت باور نداشتم که تو را بانگ مرغی چنین کند مدهوش
قلمرو فکری:
گفت: نمی توانم باور کنم که صدای آواز پرنده ای، این چنین تو را از خود بی خود کند!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
بانگ |
آواز، فریاد |
مدهوش |
سرگشته، حیران، متحیّر |
بیت ß 3 جمله
باور ß نقش مفعول
تو ß نقش مفعول
مدهوش ß نقش مسند
قلمرو ادبی:
واج آرایی حرف «ن»
مرغ ß مجاز از پرنده
مفهوم:
تأثیرپذیری و لطافت طبع
گفتم این شرط آدمیّت نیست مرغ تسبیح گوی و من خاموش
قلمرو فکری:
گفتم: این دور از انسانیّت است که پرندگان در حال ستایش خداوند باشند و ما انسان ها، ساکت و غافل باشیم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
آدمیّت |
آدم بودن |
بیت ß 4 جمله به شیوۀ عادی
شرط آدمیت ß نقش مسند
تسبیح گوی ß نقش مسند
خاموش ß نقش مسند
قلمرو ادبی:
تسبیحگوی بودن مرغ ß تشخیص و استعاره
خاموش ß کنایه از ساکت
تلمیح به «یُسَبِّحُ لله ما فِی السَّماواتِ وَ الاَرضِ»
مفهوم:
حمد و ستایش خداوند توسط انسان در اثر تسبیح موجودات دیگر
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
معنی واژگان درس «سفر به بصره»
فصل 8 : سفر به بصره
معنی واژگان درس «سفر به بصره»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چون |
وقتی که |
از |
در اینجا «به سبب» |
برهنگی |
بد لباسی |
عاجزی |
ناتوانی |
بازکردن موی |
تراشیدن موی سر |
گرمابه |
حمّام |
باشد که |
به امید آن که |
جامه |
لباس |
گذارد |
اجازۀ ورود می دهد |
درمک |
درهم کم، پول اندک |
گرمابه بان |
حمّامی |
دَمَک |
چند لحظۀ کوتاه |
شوخ |
چرک، آلودگی |
دررویم |
وارد شویم |
در پی |
به دنبال |
کِرای |
کرایه |
باز شدیم |
پناه بردیم، رفتیم |
دینار |
سکّۀ طلا |
چاره ندانستیم |
چاره نداشتیم |
مَلِک |
پادشاه |
می گفتند |
می نامیدند |
اهل |
شایسته |
فضل |
دانش |
پارسی |
ایرانی |
صحبت |
دوستی، همنشینی |
وسعت |
سرمایه |
مرمّت |
اصلاح و رسیدگی |
برنشین |
سوار شو |
بدحالی |
فقیری |
رُقعه |
نامۀ کوتاه، یادداشت |
غرض |
هدف، نیّت |
اهلیت |
شایستگی، لیاقت |
در حال |
فوراً، بی درنگ |
تن جامه |
لباس |
ساختیم |
تهیّه کردیم |
به مجلس وزیر شدیم |
به مجلس وزیر رفتیم |
ادیب |
سخن دان، سخن شناس |
نیکو منظر |
زیبارو، خوش چهره |
دِیْن |
وام |
اِنعام |
بخشش |
اِکرام |
بزرگداشت |
عزّ و جلّ |
عزیز و بزرگ است |
دنیاوی |
دنیایی، مادّی |
نیک |
خوب، بهتر |
دررفتیم |
وارد شدیم |
درآمدند |
وارد شدند |
خدمت |
تعظیم، ادای احترام |
مَسلَخ |
رختکن حمّام |
تازی |
عرب |
زبان تازی |
زبان عربی |
خجل |
شرمنده |
شدّت |
سختی |
بیشه |
جنگل کوچک، نیزار |
خفته |
خوابیده |
نعره |
فریاد بلند، بانگ |
یک نفس |
یک لحظه |
غوک |
قورباغه |
بهایم |
جمع بهیمه، چارپایان |
مروّت |
جوانمردی، مردانگی |
مگر |
اتّفاقاً |
دوش |
دیشب |
مرغ |
پرنده |
طاقت |
تاب، توان |
هوش |
هوشیاری |
بانگ |
آواز، فریاد |
آدمیّت |
آدم بودن |
مدهوش |
سرگشته، حیران، متحیّر |
||
بِحقِّ الحقّ و اَهلِهِ |
به حق حقیقت و اهل حق |
||
دهاد |
فعل دعایی به معنی بدهد |
||
فَراغ |
آسایش و آرامش، آسودگی |
||
مخلص |
بی ریا، صمیمی، با اخلاص |
||
قیاس کردن |
حدس و تخمین زدن، برآورد کردن |
||
گُسیل کردن |
روانه کردن، فرستادن کسی به جایی |
||
جَلَّ جَلالُه و عَمَّ نَوالُه |
شُکوه او بزرگ و لطف او فراگیر است |
||
دلّاک |
کیسه کش حمّام، مشت و مال دهنده |
||
لُنگ |
پارچه ای که در حمّام به کمر می بندند |
||
تسبیح |
خدا را به پاکی یاد کردن، سبحان الله گفتن |
||
شوریده |
کسی که ظاهری آشفته دارد، عاشق و عارف |
||
مُکاری |
کرایه دهندۀ اسب، الاغ و مانند آن ها؛ چاروادار |
||
فرج |
گشایش، گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج |
||
قَیّم |
سرپرست، در متن درس به معنی کیسه کش حمّام آمده است |
||
پلاس |
نوعی گلیم کم بها، جامه ای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند |
||
خورجینک |
خورجین کوچک، کیسه ای که معمولاً از پشم درست می کنند و شامل دو جیب است |
||
مغربی |
مربوط به مغرب (کشورهای شمالی آفریقا جز مصر؛ امروزه مراکش، کشوری در شمال غربی قارّۀ آفریقا)، در مورد طلا مجازاً به معنی «مرغوب» به کار رفته است |
||
ما را در آنجا نگذاشته بودند |
به ما اجازۀ ورود نداده بودند |
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
دانش زبانی: واژه ها در گذر زمان
فصل 8 : سفر به بصره
دانش زبانی: واژه ها در گذر زمان:
دانش زبانی
واژه ها در گذر زمان
واژه ها در گذر زمان:
واژه ها در گذر زمان، دچار تحوّل معنایی می شوند. برای پی بردن به این موضوع، معنای واژه های مشخّص شده را با کاربرد امروزی آن ها مقایسه می کنیم:
- ما را به نزدیک خویش بازگرفت.
گذشته ß مهمان کرد امروزه ß پس گرفت
- به مجلس وزیر شدیم.
گذشته ß رفتیم امروزه ß فعل اسنادی شدیم
- شوخ از خود باز کنیم.
گذشته ß پاک کنیم امروزه ß بگشاییم
متن درس «کلاس نقاشی» و معنی متن
فصل 9 : کلاس نقّاشی
متن درس «کلاس نقاشی» و معنی متن:
درس نهم
کلاس نقاشی
- نویسنده: سهراب سپهری
- اثر: اتاق آبی
زنگ نقّاشی بود، دلخواه و روان بود. خشکی نداشت. به جد گرفته نمیشد. خنده درآن روا بود. «صاد»معلمّ ما بود؛ آدمی افتاده و صاف . سالش به چهل نمی رسید . دور نبود. صورتک به رو نداشت. کارش نگارنقشۀ قالی بود و در آن دستی نازک داشت. نقش بندی اش دلگشا بود و رنگ را نگارین میریخت .آدم در نقشه اش نبود و بهتر که نبود. درپیچ و تاب عرفانیِ اسلیمی،آدم چه کاره بود؟!
قلمرو فکری:
زنگ نقّاشی بود، دوست داشتنی و زودگذر بود. خسته کننده نبود. جدی گرفته نمیشد. خنده در آن جایز بود. صاد معلمّ ما بود؛ آدمی فروتن و پاکدل. سالش به چهل نمیرسید. با ما صمیمی بود. یکرنگ و یکدل بود. کارش نگارنقشۀ قالی بود و در آن مهارت داشت. نقاشی اش جالب بود و رنگ آمیزی اش بسیار خوب بود. آدم نقاشی نمی کرد و بهتر که انسان را نقاشی نمی کرد. در پیچ و تاب عرفانیِ نقشه مینیاتور، بهتر است آدم نباشد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دلخواه |
مطابق میل |
به جِد |
جدّی |
روا |
جایز، مُجاز |
صورتک |
نقاب، ماسک |
افتاده |
فروتن |
سال |
سن |
صاف |
ساده و بی ریا |
نگار |
نقش، تصویر، نگاشتن |
نازک |
ظریف، دقیق |
نقش بندی |
نقّاشی کردن |
نگارین |
خوش آب و رنگ |
||
اِسلیمی |
تغییر شکل یافتۀ کلمۀ اسلامی، طرح هایی مرکّب از پیچ وخم های متعدّد که شبیه عناصر طبیعت هستند |
آدم چه کاره بود ß پرسش انکاری
روا و نگارین ß هر دو نقش مسند
قلمرو ادبی:
روان ß ایهام:
- 1- پر تحرک
- 2- روح و جان
خشکی نداشت ß کنایه از خسته کننده و سخت نبودن
معلم دور نبود ß کنایه از مهربان و صمیمی بودن
صورتک به رو نداشت ß کنایه از ریاکار و دو رو نبودن
دست ß مجاز از قدرت و مهارت
افتاده و صاف بودن ß کنایه از فروتن و ساده بودن
دستی نازک داشت ß کنایه از توانایی، مهارت و ظریف کاری
رنگ را نگارین می ریخت ß کنایه از رنگ را زیبا و هنرمندانه به کاربردن
مفهوم:
سادگی و تواضع معلم
ریاکار نبودن معلّم
مهارت و تسلّط معلّم در نقاشی
انسان در عرفان، جایگاهی ندارد
معلمّ، مرغان را گویا میکشید؛ گوزن را رعنا رقم میزد؛ خرگوش را چابک میبست؛ سگ را روان گَرته میریخت؛ امّا در بیرنگ اسب حرفی به کارش بود و مرا حدیثی از اسب پردازی معلمّ در یاد است.
قلمرو فکری:
معلمّ، پرندگان را زنده و طبیعی میکشید؛ گوزن را خوش قد وقامت رسم می کرد؛ خرگوش را زنده و زرنگ نقاشی میکرد؛ سگ را خوب طراحی میکرد؛ امّا در طراحی اسب توانمند نبود و من داستانی از اسب کشیدن معلمّم در یاد دارم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مرغان |
پرندگان |
رعنا |
خوش قد و قامت، زیبا |
رقم می زد |
رسم می کرد |
چابُک |
ماهرانه، سریع |
می بست |
می کشید |
روان |
در حال حرکت |
گَرته برداری |
طرّاحی چیزی به کمک گَرده یا خاکۀ زنگ یا زغال؛ نسخه برداری از روی یک تصویر یا طرح |
||
بیرنگ |
نمونه و طرحی که نقّاش به صورت کم رنگ یا نقطه چین بر کاغذ می آورد و سپس آن را کامل رنگ آمیزی می کند، طرح اوّلیه |
قلمرو ادبی:
گویا ß ایهام:
- 1- واضح
- 2- در حال آواز
گرته ریختن ß کنایه از طرّاحی کردن
حرفی به کارش بود ß کنایه از مشکل داشتن
مفهوم:
مهارت و تسلّط معلّم در نقاشی
داشتن نقطه ضعف
سال دوم دبیرستان بودیم .اوّل وقت بود و زنگ نقّاشی ما بود .در کلاس نشسته بودیم و چشم به راه معلم. «صاد» آمد. بر پا شدیم و نشستیم. لولهای کاغذ زیر بغل داشت .لوله را روی میز نهاد. نقشۀ قالی بود و لابد ناتمام بود . معلمّ را عادت بود که نقشۀ نیم کاری با خود به کلاس آورد و کارش پیوسته همان بود: به تختۀ سیاه با گچ طرح جانوری میریخت؛ ما را به رونگاری آن مینشاند و خود به نقطه چینی نقشۀ خود مینشست.
قلمرو فکری:
سال دوم دبیرستان بودیم. اوّل وقت بود و زنگ نقّاشی ما. در کلاس نشسته بودیم و منتظر آموزگارمان بودیم. او آمد. بلند شدیم و نشستیم. لولهای کاغذ زیر بغل داشت. لوله را روی میز نهاد. نقشۀ قالی بود و بدون شک ناتمام بود. معلمّ ما عادت داشت که نقشۀ نیم کاری را با خود به کلاس میآورد و کارش پیوسته همان بود: به تختۀ سیاه با گچ طرح جانوری میکشید و ما را به رونگاری آن وامی داشت و خودش به نقاشی نقشۀ خودش میپرداخت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
لابد |
بدون شک، ناچار |
رونگاری |
نقاشی از روی طرح |
معلّم را عادت بود ß عادتِ معلّم بود (را فکّ اضافه)
قلمرو ادبی:
چشم به راه ß کنایه از منتظر بودن
طرح جانوری می ریخت ß کنایه از جانوری را نقّاشی می کرد
معلمّ پای تخته رسید؛ گچ را گرفت؛ برگشت و گفت:«خرگوشی میکشم تا بکشید.» شاگردی از درِ مخالفت صدا برداشت خرگوش نه و شیطنت دیگران را برانگیخت. صدای یکی شان برخاست: «خسته شدیم از خرگوش، دنیا پُرِ حیوان است» و از ته کلاس شاگردی بانگ زد اسب و تنی چند با او هم صدا شدند «اسب، اسب» و معلمّ مشوّش بود .از درِ ناسازی صدا برداشت چرا اسب به درد شما نمیخورد. پی بردیم راه دست خودش هم نیست و این بار اتاق از جا کنده شد. همه با هم دم گرفتیم: «اسب، اسب». (1)
معلمّ فریاد کشید ساکت و ما ساکت شدیم . معلّم آهسته گفت: باشد اسب میکشم و طرّاحی آغاز کرد «صاد» هرگز جانوری جز از پهلو نکشید. خَلفِ صدق نیاکان هنرور خود بود و نمایش نیم رخ زندگان رازی در بر داشت و از سر نیازی بود. اسب از پهلو، اسبیِ خود را به کمال نشان میداد. (2)
قلمرو فکری:
(1): معلمّ پای تخته رسید؛ گچ را گرفت؛ برگشت و گفت:«خرگوشی می کشم تا بکشید.» شاگردی از روی مخالفت فریاد زد و گفت خرگوش نه و شیطنت دیگران را تحریک کرد. صدای یکیشان برخاست :«خسته شدیم از خرگوش، دنیا پُرِ حیوان است» و از ته کلاس شاگردی فریاد زد اسب و چند تن با او هم صدا شدند «اسب، اسب». معلمّ آشفته شد. از درِ ناسازی گفت چرا اسب برای شما مناسب نیست. پی بردیم خودش هم در کشیدن اسب مشکل دارد و این بار شاگردان از جا کنده شدند و همه با هم هم سخن شدیم: «اسب، اسب».
(2): معلمّ فریاد کشید ساکت و ما ساکت شدیم. معلمّ آهسته گفت: موافقم اسب میکشم و طراحی را آغاز کرد. «صاد» هرگز هیچ جانوری را جز از پهلو نکشیده بود. جانشین شایسته نیاکان هنرمند خودش بود. نمایش نیم رخ موجودات زنده رازی در بر داشت و به خاطر نیازی بود. اسب از پهلو، اسب بودن خود را کاملا نشان می داد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
از درِ مخالفت |
از روی ناسازگاری |
برانگیخت |
تحریک کرد |
مُشَوَّش |
آشفته و پریشان |
از پهلو |
نیمرخ |
خَلَفِ صدق |
جانشین راستین |
نیاکان |
اجداد |
هنرور |
هنرمند |
اسبی |
اسب بودن |
از سرِ نیاز |
از روی احتیاج |
ساکت! ß شبه جمله و در حکم یک جمله
قلمرو ادبی:
از درِ مخالفت درآمدن ß کنایه از ناسازگاری و اعتراض
هم صدا شدن ß کنایه از هم عقیده شدن و اتّحاد
پی بردیم راه دست خوش هم نیست ß کنایه از این که فهمیدیم معلم در این کار مهارت کافی ندارد
اتاق ß مجاز از دانش آموزان
از جا کنده شدن ß کنایه از شلوغی
مفهوم:
توجیه معلّم برای پوشاندن ضعف خود
دست معلمّ از وَقب حیوان روان شد؛ فرود آمد. لب را به اشاره صورت داد. فکّ زیرین را پیمود و در آخُره ماند؛ پس بالا رفت، چشم را نشاند؛ دو گوش را بالا برد؛ از یال و غارِب به زیر آمد؛ از پستی پشت گذشت؛ گُرده را برآورد؛ دُم را آویخت؛ پس به جای گردن بازآمد. به پایین رو نهاد؛ از خمِ کتف و سینه فرارفت و دو دست را تا فراز کُلّه نمایان ساخت .سپس شکم را کشید و دو پا را تا زیر زانو گرته زد. از کار بازماند. دستش را پایین برد و مردّد مانده بود .صورت از او چیزی میطلبید؛ تمامت خود را میخواست. (1)
کُلۀّ پاها مانده بود، با سُمها، و ما چشم به راه آخرِ کار و با خبر از مشکلِ «صاد». سراپایش از درماندگی اش خبر میداد، امّا معلمّ درنماند. گریزی رندانه زد که به سود اسب انجامید؛ شتابان خطهایی درهم کشید و علفزاری ساخت و حیوان را تا ساق پا به علف نشاند. شیطنت شاگردی گُل کرد؛ صدا زد حیوان مچ پا ندارد، سم ندارد؛ و معلمّ که از مَخمصه رَسته بود، به خونسردی گفت: در علف است؛ حیوان باید بچرد. (2)
معلمّ نقّاشی مرا خبر سازید که شاگرد وفادار حقیرت، هر جا به کار صورتگری درمیماند، چارۀ درماندگی به شیوۀ معلمّ خود میکند. (3)
قلمرو فکری:
(1): دست معلمّ از فرو رفتگی کمر حیوان روان شد؛ پایین آمد. لب را سریع کشید. فکّ زیرین را رسم کرد و در قوس زیر گردن اسب ماند؛ سپس بالا رفت، چشم را نشاند؛ دو گوش را بالا برد؛ از یال و میان دو کتف به زیر آمد؛ از گودی پشت گذشت؛ بالای کمر را برآورد؛ دُم را آویخت؛ پس به جای گردن برگشت. به پایین رو نهاد؛ از خمِ کتف و سینه بالا رفت و دو دست را تا فراز کُلهّ آشکار کرد. سپس شکم را کشید و دو پا را تا زیر زانو طراحی کرد. از کار دست کشید. دستش را پایین برد و دودل مانده بود. صورت از او چیزی میطلبید؛ میگفت من را تمام کن.
(2): برآمدگی پاها و سُمها مانده بود، و ما منتظر پایان کار بودیم و با خبر از مشکلِ «صاد». سراپایش از درماندگی اش خبر میداد، امّا آموزگار در نماند. زیرکانه از این تنگنا خلاص شد این به سود اسب انجامید؛ شتابان خط هایی در هم کشید و علفزاری را نقاشی کرد و حیوان را تا ساق پا در علف نشاند. شیطنت شاگردی شکفت و فریاد زد حیوان مچ پا ندارد، سم ندارد؛ و معلمّ که از تنگنا نجات یافته بود، با خونسردی گفت: در علف است؛ حیوان باید بچرد.
(3): معلمّ نقّاشی مرا خبر کنید که شاگرد وفادار حقیر تو، هر جا در کار صورتگری درمیماند، چارۀ درماندگی اش را به شیوۀ معلّم خودش میکند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
به اشاره |
به راحتی، سریع |
صورت داد |
کشید |
پیمود |
کشید، رسم کرد |
غارب |
میان دو کتف |
پستی پشت |
گودی پشت |
گُرده |
پشت، بالای کمر |
فراز |
بالای |
مردّد |
با شک و تردید |
صورت |
نقاشی، تصویر |
رندانه |
زیرکانه |
نشاند |
قرارداد |
رسته |
رها، آزاد |
حقیر |
کوچک |
صورتگری |
نقاشی |
در می مانَد |
عاجز می شود |
||
آخُره |
چنبرۀ گردن، قوس زیر گردن |
||
کُلّه |
برآمدگی پشت پای اسب |
||
مَخمَصه |
گرفتاری، سختی، دشواری |
||
وَقَب |
هر فرورفتگی اندام چون گودی چشم |
قلمرو ادبی:
تمام اعضای بدن حیوان ß تناسب
بالا و پایین ß تضاد
از کار بازماند ß کنایه از ناتوان شدن
صورت چیزی می طلبی ß :تشخیص و استعاره
سراپاش ß مجاز از تمام وجودش
گُل کرد ß کنایه از ظاهر شدن
معلم و شاگرد ß تناسب
نقاشی و صورتگری ß تناسب
مفهوم:
متوقّف شدن به خاطر عدم توانایی
رهایی از دردسر و تنگنا با تدبیر درست
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
متن «روان خوانی: پیرمرد چشم ما بود» و آرایه های متن
فصل 9 : کلاس نقّاشی
متن «روان خوانی: پیرمرد چشم ما بود» و آرایه های متن:
روان خوانی
پیرمرد چشم ما بود
- نویسنده: جلال آل احمد
- اثر: ارزیابی شتاب زده
بار اوّل که پیرمرد را دیدم در کنگرۀ نویسندگانی بود که خانۀ فرهنگ شوروی در تهران عَلمَ کرده بود؛ تیر ماه 1325 زبر و زرنگ میآمد و میرفت . دیگر شعرا کاری به کار او نداشتند. من هم که شاعر نبودم، و علاوه بر آن، جوانکی بودم و توی جماعت، برُ خورده بودم. شبی که نوبت شعر خواندن او بود، یادم است برق خاموش شد و روی میز خطابه شمعی نهادند و او «آی آدم ها»یش را خواند.
تا اواخر سال ۲۶ یکی دو بار به خانه اش رفتم. خانه اش کوچۀ پاریس بود. شاعر از یوش گریخته و در کوچۀ پاریس! عالیه خانم رو نشان نمیداد و پسرشان که کودکی بود، دنبال گربه میدوید و سر و صدا میکرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
بُر خوردن |
در میان قرار گرفتن |
خطابه |
سخنرانی، خطبه خواندن، وعظ کردن |
آی آدم ها |
نام یکی از شعرهای معروف نیما یوشیج |
کنگره |
واژه ای فرانسوی به معنای مجمعی از دانشمندان و یا سیاستمداران که دربارۀ مسائل علمی یا سیاسی بحث کنند، همایش |
قلمرو ادبی:
عَلَم کردن ß کنایه از بر پا کردن
بُر خوردن ß کنایه از به طور اتّفاقی در میان جمعی قرار گرفتن
رو نشان ندادن ß کنایه از صمیمی نشدن و در جمع حضور نیافتن
دیگر او را ندیدم تا به خانۀ شمیران رفتند؛ شاید در حدود سال ۲۹ و ۳۰. یکی دو بار با زنم به سراغشان رفتیم. همان نزدیکی های خانۀ آنها تکّه زمینی وقفی از وزارت فرهنگ گرفته بودیم و خیال داشتیم لانهای بسازیم. راستش اگر او در آن نزدیکی نبود، آن لانه ساخته نمیشد و ما خانۀ فعلی را نداشتیم. این رفت و آمد بود و بود تا خانۀ ما ساخته شد و معاشرت همسایگانه پیش آمد. محل هنوز بیابان بود و خانه ها درست از سینۀ خاک درآمده بودند و در چنان بیغوله ای آشنایی غنیمتی بود؛ آن هم با نیما. از آن به بعد که همسایۀ او شده بودیم، پیرمرد را زیاد میدیدم؛ گاهی هر روز؛ در خانه هامان یا در راه. او کیفی بزرگ به دست داشت و به خرید می رفت و بر می گشت. سلام علیکی می کردیم و احوال می پرسیدیم و من هیچ فکر نمی کردم که به زودی خواهد رسید روزی که او نباشد.
گاهی هم سراغ همدیگر می رفتیم؛ تنها یا با اهل و عیال. گاهی درد دلی، گاهی مشورتی از خودش یا از زنش یا دربارۀ پسرشان که سالی یک بار مدرسه عوض می کرد و هر چه می گفتیم بحران بلوغ است و سخت نگیرید، فایده نداشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
وقفی |
منسوب به وقف |
لانه |
خانۀ کوچک |
عیال |
زن و فرزندان، زن |
||
بُحران |
آشفتگی، وضع غیر عادی |
||
بیغوله |
کنج، گوشه ای دور از مردم |
||
معاشرت |
ارتباط، دوستی، رفت و آمد داشتن با کسی |
||
وقف |
زمین یا دارایی و ملکی که برای مقصود معیّنی در راه خدا اختصاص دهند |
قلمرو ادبی:
اهل و عیال و پسر ß تناسب
سینۀ خاک ß اضافۀ استعاری و تشخیص
لانه ß استعاره از خانه
لانه و خانه ß جناس ناهمسان
زندگی مرفّهی نداشتند پیرمرد شندرغازی از وزارت فرهنگ میگرفت که صرف و خرج خانه اش میشد. رسیدگی به کار منزل اصلاً به عهدۀ عالیه خانم بود که برای بانک ملی کار میکرد و حقوقی میگرفت و بعد که عالیه خانم بازنشسته شد، کار خراب تر شد. پیرمرد در چنین وضعی گرفتار بود. به خصوص این ده سالۀ اخیر، و آنچه این وضع را باز هم بدتر میکرد، رفت و آمد شاعران جوان بود.
عالیه خانم میدید که پیرمرد چه پناهگاهی شده است، برای خیل جوانان، امّا تحمّل آن همه رفت و آمد را نداشت؛ به خصوص در چنان معیشت تنگی. خودش هم از این همه رفت و آمد به تنگ آمده بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مرفّه |
راحت و آسوده |
خیل |
گروه، دسته |
شِندِرغاز |
پولی اندک و ناچیز؛ به صورت چندرغاز نیز به کار می رود |
قلمرو ادبی:
به تنگ آمدن ß کنایه از خسته شدن
پیرمرد مانند پناهگاه ß تشبیه
مفهوم:
سختی زندگی
تنگی معیشت
مشکلات مالی
هر سال تابستان به یوش میرفتند. خانه را اجاره می دادند یا به کسی می سپردند و از قند و چای گرفته تا تره بار و بنشن و دوا درمان، همه را فراهم می کردند و راه می افتادند؛ درست همچون سفری به قندهار، هم ییلاقی بود هم صرفه جویی می کردند.
قلمرو فکری:
گفت: نمی توانم باور کنم که صدای آواز پرنده ای، این چنین تو را از خود بی خود کند!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
تره بار |
میوه های تازه، مقابل خشکبار |
بُنشَن |
خوار و بار از قبیل نخود و لوبیا و عدس |
ییلاق |
محلّ سکونت تابستانی |
قلمرو ادبی:
سفری به قندهار ß کنایه از سفر دور و طولانی
تره بار و بنشن و چای و دوا ß مراعات نظیر (تناسب)
امّا من می دیدم که خود پیرمرد در این سفرهای هر ساله به جست و جوی تسلّایی می رفت؛ برای غم غربتی که در شهر به آن دچار می شد. نمی دانم خودش می دانست یا نه که اگر به شهر نیامده بود، نیما نشده بود.
مسلما اگر درها را به رویش نبسته بودند، شاید وضع جور دیگری بود. این آخری ها فریاد را فقط در شعرش می شد جُست. نگاهش آرام و حرکاتش و زندگانی اش بی تلاطم بود و خیالش تخت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تسلّا |
آرامش یافتن |
غربت |
تنهایی، دوری از وطن |
نیما نشده بود |
در شاعری به شهرت نمی رسید |
||
تلاطم |
آشوب، به هم خوردن |
قلمرو ادبی:
در بستن ß کنایه از محدود کردن
تخت بودن خیال ß کنایه از راحتیِ خیال
فریاد ß مجاز از اعتراض
مفهوم:
غم غربت
بی کسی و تنهایی
بیان فکر، اعتراض و فریادِ خود در شعر
به همین طریق بود پیرمرد، دور از هر ادایی به سادگی در میان ما زیست و به ساده دلی روستایی خویش از هر چیز تعجّب کرد و هر چه بر او تنگ گرفتند، کمربند خود را تنگ تر بست تا دست آخر با حقارت زندگیهامان اخُت شد. همچون مروارید در دل صدف کج و کول های سال ها بسته ماند. در چشم او که خود چشم زمانۀ ما بود، آرامشی بود که گمان می بردی شاید هم به حق از سر تسلیم است؛ امّا در واقع طمأنینهای بود که در چشم بی نور یک مجسّمۀ دورۀ فراعنه هست.
در این همه سال که با او بودیم، هیچ نشد که از تن خود بنالد. هیچ بیمار نشد؛ نه سردردی نه پادردی و نه هیچ ناراحتی دیگر. فقط یک بار، دو سه سال قبل از مرگش شنیدم که از تن خود نالیده؛ مثل اینکه پیش از سفر تابستانۀ یوش بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
حقارت |
خواری، پستی |
اُخت شد |
خو گرفت، عادت کرد |
طُمأنینه |
آرامش و قرار |
||
فراعنه |
جمع فرعون، پادشاهان قدیم مصر |
قلمرو ادبی:
کمربند خود را تنگ تر بست ß کنایه از مقاومت بیشتری کرد
اُخت شد ß کنایه از خو گرفت و عادت کرد
نیما مانند مروارید ß تشبیه
آرامش در چشم نیما مانند طمأنینه در چشم یک مجسّمه ß تشبیه
صدف کج و کوله ß استعاره از جامعۀ نابسامان
چشم زمانه و دل صدف ß اضافۀ استعاری و تشخیص
چشم و تن ß آرایۀ تکرار
در چشم او ß چشم، مجاز از نظر و اندیشه
چشم زمانۀ ما بود ß ایهام:
- 1- چشمی بیدار در زمانۀ ما بود
- 2- مانند چشم، عزیز و گرامی بود
مفهوم:
تحمّل سختی ها و مشکلات
سازگاری و مدارا با محیط و افراد
شبی که آن اتفّاق افتاد، ما به صدای در از خواب پریدیم؛ اوّل گمان کردم میراب است. خواب که از چشمم پرید و از گوشم، تازه فهمیدم که در زدن میراب نیست و شَستم خبردار شد. گفتم: «سیمین! به نظرم حال پیرمرد خوش نیست.» کُلفتشان بود، وحشت زده مینمود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
میراب |
مسئول تقسیم آب جاری در خانه ها و مزارع و بارها |
کُلفَت |
خدمتکار، کنیز |
قلمرو ادبی:
شستم خبردار شد ß کنایه از اینکه پی بردم و فهمیدم
خواب از چشم و گوشم پرید ß کنایه از بیدار شدن
مدّتی بود که پیرمرد افتاده بود. برای اوّل بار در عمرش، جز در عالم شاعری، یک کار غیر عادی کرد؛ یعنی زمستان به یوش رفت و همین یکی کارش را ساخت. از یوش تا کناره جادّۀ چالوس روی قاطر آورده بودندش.
امّا نه لاغر شده بود، نه رنگش برگشته بود؛ فقط پاهایش باد کرده بود و از زنی سخن می گفت که وقتی یوش بوده اند، برای خدمت او می آمده، می نشسته و مثل جغد او را می پاییده؛ آن قدر که پیرمرد رویش را به دیوار می کرده و خودش را به خواب می زده و من حالا از خودم می پرسم که نکند آن زن فهمیده بود؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
قاطر |
استر |
«ــَـش» در «آورده بودندش» ß نقش مفعول دارد (او را آورده بودند)
قلمرو ادبی:
افتاده بود ß کنایه از مریض بود
کارش را ساخت ß کنایه از نابود و ناتوان کردن
زن مانند جغد ß تشبیه
هر چه بود آخرین مطلب جالبی بود که از او شنیدم. هر روز سری می زدیم؛ آرام بود و چیزی نمی خواست و در نگاهش همان تسلیم بود، و حالا ... .
چیزی به دوشم انداختم و دویدم. هرگز گمان نمی کردم که کار از کار گذشته باشد. گفتم لابد دکتری باید خبر کرد یا دوایی باید خواست. عالیه خانم پای کرسی نشسته بود و سر او را روی سینه گرفته بود و ناله می کرد: «نیمام از دست رفت!».
آن سر بزرگ داغ داغ بود؛ امّا چشم ها را بسته بودند؛ کورهای تازه خاموش شده. باز هم باورم نمی شد. عالیه خانم بهتر از من می دانست که کار از کار گذشته است؛ ولی بی تابی می کرد و هی می پرسید: «فلانی! یعنی نیمام از دست رفت؟».
و مگر میشد بگویی آری؟ عالیه خانم را با سیمین فرستادم که از خانۀ ما به دکتر تلفن کنند. پسر را پیش از رسیدن من فرستاده بودند سراغ شوهر خواهرش. من و کُلفتِ خانه کمک کردیم و تن او را، از زیر کرسی درآوردیم و رو به قبله خواباندیم.
گفتم«برو سماور را آتش کن؛ حالا قوم و خویش ها می آیند» سماور نفتی که روشن شد، گفتم رفت قرآن آورد. لای قرآن را باز کردم؛ آمد: «و الصافّات صفّا»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
تسلیم |
فرمان برداری، پذیرش شکست |
و الصّافّاتِ صفّاً |
سوگند به فرشتگان صف در صف (آیه 1 سوره مبارکه صف) |
قلمرو ادبی:
آن سرِ بزرگ ß مجاز از وجود نیما
کوره ß استعاره از سرِ نیما
کار از کار گذشتن ß کنایه از دیر شدن و ناامیدی
از دست رفتن ß کنایه از مردن
آتش کردن ß کنایه از روشن کردن
لای قرآن باز کردن ß کنایه از استخاره گرفتن
و الصّافّاتِ صفاً ß تضمین آیۀ قرآن
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
معنی واژگان درس «کلاس نقاشی»
فصل 9 : کلاس نقّاشی
معنی واژگان درس «کلاس نقاشی»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دلخواه |
مطابق میل |
به جِد |
جدّی |
روا |
جایز، مُجاز |
صورتک |
نقاب، ماسک |
افتاده |
فروتن |
سال |
سن |
صاف |
ساده و بی ریا |
نگار |
نقش، تصویر، نگاشتن |
نازک |
ظریف، دقیق |
نقش بندی |
نقّاشی کردن |
نگارین |
خوش آب و رنگ |
از سرِ نیاز |
از روی احتیاج |
مرغان |
پرندگان |
رعنا |
خوش قد و قامت، زیبا |
رقم می زد |
رسم می کرد |
چابُک |
ماهرانه، سریع |
می بست |
می کشید |
روان |
در حال حرکت |
لابد |
بدون شک، ناچار |
رونگاری |
نقاشی از روی طرح |
از درِ مخالفت |
از روی ناسازگاری |
برانگیخت |
تحریک کرد |
مُشَوَّش |
آشفته و پریشان |
از پهلو |
نیمرخ |
خَلَفِ صدق |
جانشین راستین |
نیاکان |
اجداد |
هنرور |
هنرمند |
اسبی |
اسب بودن |
به اشاره |
به راحتی، سریع |
صورت داد |
کشید |
پیمود |
کشید، رسم کرد |
غارب |
میان دو کتف |
پستی پشت |
گودی پشت |
گُرده |
پشت، بالای کمر |
فراز |
بالای |
مردّد |
با شک و تردید |
صورت |
نقاشی، تصویر |
رندانه |
زیرکانه |
نشاند |
قرارداد |
رسته |
رها، آزاد |
حقیر |
کوچک |
صورتگری |
نقاشی |
در می مانَد |
عاجز می شود |
بُر خوردن |
در میان قرار گرفتن |
وقفی |
منسوب به وقف |
لانه |
خانۀ کوچک |
عیال |
زن و فرزندان، زن |
تلاطم |
آشوب، به هم خوردن |
مرفّه |
راحت و آسوده |
خیل |
گروه، دسته |
تسلّا |
آرامش یافتن |
غربت |
تنهایی، دوری از وطن |
حقارت |
خواری، پستی |
اُخت شد |
خو گرفت، عادت کرد |
طُمأنینه |
آرامش و قرار |
کُلفَت |
خدمتکار، کنیز |
قاطر |
استر |
ییلاق |
محلّ سکونت تابستانی |
کُلّه |
برآمدگی پشت پای اسب |
||
بُحران |
آشفتگی، وضع غیر عادی |
||
مَخمَصه |
گرفتاری، سختی، دشواری |
||
بیغوله |
کنج، گوشه ای دور از مردم |
||
آخُره |
چنبرۀ گردن، قوس زیر گردن |
||
تسلیم |
فرمان برداری، پذیرش شکست |
||
نیما نشده بود |
در شاعری به شهرت نمی رسید |
||
تره بار |
میوه های تازه، مقابل خشکبار |
||
فراعنه |
جمع فرعون، پادشاهان قدیم مصر |
||
وَقَب |
هر فرورفتگی اندام چون گودی چشم |
||
خطابه |
سخنرانی، خطبه خواندن، وعظ کردن |
||
بُنشَن |
خوار و بار از قبیل نخود و لوبیا و عدس |
||
آی آدم ها |
نام یکی از شعرهای معروف نیما یوشیج |
||
معاشرت |
ارتباط، دوستی، رفت و آمد داشتن با کسی |
||
میراب |
مسئول تقسیم آب جاری در خانه ها و مزارع و بارها |
||
شِندِرغاز |
پولی اندک و ناچیز؛ به صورت چندرغاز نیز به کار می رود |
||
و الصّافّاتِ صفّاً |
سوگند به فرشتگان صف در صف (آیه 1 سوره مبارکه صف) |
||
وقف |
زمین یا دارایی و ملکی که برای مقصود معیّنی در راه خدا اختصاص دهند |
||
گَرته برداری |
طرّاحی چیزی به کمک گَرده یا خاکۀ زنگ یا زغال؛ نسخه برداری از روی یک تصویر یا طرح |
||
اِسلیمی |
تغییر شکل یافتۀ کلمۀ اسلامی، طرح هایی مرکّب از پیچ وخم های متعدّد که شبیه عناصر طبیعت هستند |
||
کنگره |
واژه ای فرانسوی به معنای مجمعی از دانشمندان و یا سیاستمداران که دربارۀ مسائل علمی یا سیاسی بحث کنند، همایش |
||
بیرنگ |
نمونه و طرحی که نقّاش به صورت کم رنگ یا نقطه چین بر کاغذ می آورد و سپس آن را کامل رنگ آمیزی می کند، طرح اوّلیه |
دانش زبانی: پیوند (نشانۀ ربط)
فصل 9 : کلاس نقّاشی
دانش زبانی: پیوند (نشانۀ ربط):
دانش زبانی
پیوند (نشانۀ ربط)
پیوند (نشانۀ ربط):
به کاربرد حرف «و» در جمله های زیر توجه کنید:
- زندگی و سفر مانند هم هستند.
واو عطف
- در طول زندگی، سفر می کنیم و در سفر هم زندگی می کنیم.
واو پیوند
«و» در جملۀ اول، دو یا چند کلمه را به هم پیوند داده اسـت؛ بـه این نوع «و»، «واو عطف» می گویند.
«و» در جملۀ دوم، دو جمله را بـه هم ربط داده اسـت. بـه این «و» که معمولا پس از فعل می آید و دو جمله را به هم می پیوندد، «نشانۀ ربط» یا «پیوند» می گویند.
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
متن درس «دریادلان صف شکن» و آرایه های متن
فصل 10 : دریادلان صف شکن
درس دهم
دریادلان صف شکن
- نویسنده: مرتضی آوینی
- اثر: مجلّۀ ادبیات داستانی
غروب روز بیستم بهمن 1364 حاشیۀ اروندرود
غروب نزدیک می شود و تو گویی تقدیر تاریخی است زمین در حاشیۀ اروندرود جاری می گردد و مگر به راستی جز این است؟ تاریخ، مشیت باری تعالی است که از طریق انسان ها به انجام می رسد و تاریخ فردای کره زمین به وسیلۀ این جوانان تحقق می یابد همین بچههایی که اکنون در حاشیۀ اروند رود گرد آمده اند و با اشتیاق منتظر شب هستند تا به قلب دشمن بتازند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تقدیر |
سرنوشت |
باری |
آفریدگار |
تعالی |
والا، بزرگ |
باری تعالی |
خداوند بزرگ |
حاشیه |
کناره، ساحل |
گرد آمدن |
جمع شدن |
مشیت |
اراده، خواست خدای تعالی |
||
تاختن |
حمله کردن(بن ماضی: تاخت، بن مضارع: تاز) |
مگر به راستی جز این است؟ ß پرسش انکاری
قلمرو ادبی:
تقدیر جاری میگردد ß استعاره پنهان (تقدیر مانند آب جاری می گردد)
فردا ß مجاز از آینده
قلب دشمن ß اضافه استعاری
بچه ها آماده و مسلح با کوله پشتی و پتو و جلیقه های نجات، در میان نخلستان های حاشیۀ اروند رود، آخرین ساعات روز را به سوی پایان خوش انتظار طی می کنند. بعضی ها وضو می گیرند و بعضی دیگر پیشانی بندهایی را که رویشان نوشته اند «زائران کربلا»، بر پیشانی می بندند. بعضی دیگر از بچه ها گوشۀ خلوتی یافته اند و گذشتۀ خویش را با وسواس یک قاضی می کاوند و سراپای زندگی خویش را محاسبه می کنند و وصیت نامه می نویسند: «حق الله را خدا میبخشد؛ اما وای از حق الناس!» و تو به ناگاه دلت می لرزد: آیا وصیت نامه ات را تنظیم کرده ای؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
زائر |
زیارت کننده |
وسواس |
دودلی |
کاویدن |
کندن و جستن |
حق الله |
حقوق خداوند |
حق الناس |
حقوق مردم |
قلمرو ادبی:
گذشتۀ خویش را با وسواس یک قاضی می کاوند ß تشبیه
سراپا ß مجاز از همه وجود
دلت می لرزد ß کنایه از ترسیدن
از یک طرف، بچّه های مهندسیِ جهاد، آخرین کارهای مانده را راست و ریس می کنند و از طرف دیگر سکّان دارها قایق هایشان را می شویند و با دقّتی عجیب همه چیز را وارسی می کنند … راستی تو طرز استفاده از ماسک را بلدی؟ وسایل سنگین راه سازی را بارِ شناورها کرده اند تا به محض شکستن خطوط مقدّم دشمن، آن ها را به آن سوی رودخانه اروند حمل کنند و بچّه ها نیز همان بچّه های صمیمی و بی تکلّف و متواضع و ساده ای هستند که همیشه در مسجد و نماز جمعه و محلِّ کارت و اینجا و آنجا می بینی … امّا در اینجا و در این ساعات، همه چیزهای معمولی حقیقتی دیگر می یابند. تو گویی اشیا گنجینههایی از رازهای شگفت خلقت هستند، امّا تو تا به حال درنمی یافته ای.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
راست و ریس کردن |
آماده و مهیّا کردن |
سکّان دار |
راننده کشتی |
وارسی کردن |
گشتن |
ماسک |
روبند، پنام |
خطوط |
جمع خط، مرز |
بی تکلّف |
بی ریا، صمیمی |
متواضع |
فروتن |
||
خطّ مقدّم |
جلوترین منطقه درگیری با دشمن |
||
تکلف |
رنج بر خود نهادن، خودنمایی و تجمّل |
||
سکّان |
ابزاری در دنباله کشتی برای حرکت دادن کشتی از سمتی به سمت دیگر |
قلمرو ادبی:
اشیا گنجینه هایی از رازهای شگفت خلقت هستند ß تشبیه
در اینجا و در این لحظات، دلها آن چنان صفایی مییابند که وصف آن ممکن نیست. آن روستایی جوانی که گندم و برنج و خربزه میکاشته است، امشب سربازی است در خدمت ولی امر. به راستی آیا میخواهی سربازان رسول الله را بشناسی؟ بیا و ببین آن رزمنده، کشاورز است و این یک طلبه است و آن دیگری در یک مغازۀ گمنام، در یکی از خیابانهای دورافتادۀ مشهد لبنیات فروشی دارد و به راستی آن چیست که همۀ ما را در اینجا، در این نخلستانها گردآورده است؟ تو خود جواب را میدانی: عشق.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
طلبه |
زیارت کننده |
لبنیات |
فرآورده های شیری |
اینجا سوله ای است که گُردان عبدالله آخرین لحظاتِ قبل از شروع عملیات را در آن می گذرانند. این ها که یکدیگر را در آغوش گرفته اند و اشک می ریزند، دریادلان صف شکنی هستند که دل شیطان را از رُعب و وحشت می لرزانند و در برابر قوّۀ الهیِ آنان هیچ قدرتی یارای ایستایی ندارد.ِ
ساعتی بیش به شروع حمله نمانده است و اینجا آیینه تجلّی همه تاریخ است. چه می جویی؟ عشق؟ همین جاست. چه می جویی؟ انسان؟ اینجاست. همه تاریخ اینجا حاضر است؛ بدر و حُنین و عاشورا اینجاست.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
عملیات |
فعالیت های نظامی |
رُعب |
ترس، دلهره، هراس |
قوه الهی |
نیروی الهی |
یارا |
جرأت |
ایستایی |
مقاومت |
صف شکن |
بر هم زننده صف دشمن |
تجلّی |
آشکار شدن، جلوه کردن |
بدر |
یکی از جنگ های پیامبر |
گُردان |
یگان نظامی که شامل سه گروهان است |
||
سوله |
ساختمان فلزی با سقف بلند که بیشتر به عنوان انبار و کارگاه از آن استفاده می شود |
||
حُنین |
نام نبردی است در منطقه حنین (بین مکّه و طائف) که میان مسلمانان و کافران پس از فتح مکّه روی داد |
قلمرو ادبی:
دریادل ß تشبیه (دلی که مانند دریاست)
دل شیطان را میلرزانند ß کنایه از اینکه او را می ترساند
اینجا آیینه تجلّی ß تشبیه
بدر و حُنین و عاشورا ß تلمیح
صبح روز بیست و یکم بهمن ماه کنارۀ اروند
هنوز فضا از نم باران آکنده است، امّا آفتابِ فتح در آسمانِ سینه مؤمنین درخششی عجیب دارد. دیشب در همان ساعات اوّلیه عملیّات، خطوط دفاعی دشمن یکسره فروریخت. پیش از همه غوّاص ها در سکوت شب، بعد از خواندن دعای فَرَج و توسّل به حضرت زهرای مرضیّه، به آب زدند و خط را گشودند و آن گاه خیل قایق ها و شناورها به آن سوی اروند روان شدند. صف طویل رزمندگان تازه نفس، با آرامش و اطمینانی که حاصل ایمان است، وسعت جبهه فتح را به سوی فتوحات آینده طی می کنند و خود را به خطّ مقدّم می رسانند. گاه به گاه گروهی از خط شکن ها را می بینی که فاتحانه، امّا با همان تواضع و سادگیِ همیشگی، بی غرور، بعد از شبی پرحادثه باز می گردند، و به راستی چقدر شگفت آور است که انسان در متن عظیم ترین تحوّلات تاریخ جهان و در میان سردَمداران این تحوّل زندگی کند و از نِسیان و غفلت، هرگز در نیابد که در کجا و در چه زمانی زیست می کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آکنده |
پر |
خط را گشودند |
خط دشمن را شکستند |
خیل |
گروه |
فتوحات |
پیروزی ها |
خط شکن |
صف شکن |
تواضع |
فروتنی |
غرور |
خودبینی |
سردمدار |
سردسته، رئیس |
نِسیان |
فراموشی |
غفلت |
بی خبری |
خطوط فروریخت |
خطوط دفاعی دشمن شکست |
||
مرضیّه |
کسی که خدا از او خرسند است |
||
تازه نفس |
کسی که خسته نیست و تازه کاری را آغاز کرده است |
قلمرو ادبی:
آفتاب فتح ß اضافه تشبیهی
آسمانِ سینه مؤمنین ß اضافه تشبیهی
به آب زدند ß «آب» مجاز از رود
به آب زدند ß کنایه از اینکه در رود رفتن
آن ها با اشتیاق از بین گِل و لایی که حاصل جزر و مَدّ آب «خور» است، خود را به قایق ها می رسانند و ساحل را به سوی جبهه های فتح ترک می کنند. طلبه جوانی با یک بلندگوی دستی، همچون وجدان جمع، فضای نفوس را با یاد خدا معطرّ می کند و دائم از بچّهها صلوات می گیرد. دشمن در برابر ایمانِ جنود خدا متّکی به ماشین پیچیده جنگ است. از همان نخستین ساعات فتح، هواپیماهای دشمن در پی تلافی شکست برمی آیند؛ حال آنکه در معرکه قلوب مجاهدان خدا، آرامشی که حاصل ایمان است، حکومت دارد. دشمن حیرت زده است که چگونه ممکن است کسی از مرگ نهراسد؟! کجا از مرگ می هراسد آن کس که به جاودانگی روح خویش در جوار رحمت حق آگاه است؟ و این چنین اگر یک دست تو نیز هدیه راه خدا شود، باز هم با آن دست دیگری که باقی است، به جبهه ها می شتابی. وقتی اسوه تو آن «تمثیل وفاداری» عبّاس بن علی باشد، چه باک اگر هر دو دست تو نیز هدیه راه خدا شود؟ این ها که نوشته ام، وصف حال رزمنده ای است که با یک دست و یک آستین خالی، در کنار «خور» ایستاده است. تفنگ دوربین دارش نشان می دهد که تک تیرانداز است و آن آستین خالی اش، که با باد این سوی و آن سوی می شود، نشانه مردانگی است و اینکه او به عهدی که با ابوالفضل بسته، وفادار است. چیست آن عهد؟
«مبادا امام را تنها بگذاری!»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
جزر |
آبکاست |
مَدّ |
آبخاست |
نفوس |
جمعِ نفْس، خود |
متّکی |
تکیه کننده |
تمثیل |
نماد |
باک |
ترس |
اسوه |
پیشوا، سرمشق، نمونه پیروی |
||
جنود |
جمع جُند، سربازان، لشکریان، سپاهیان |
||
خور |
زمین پست، شاخه ای از دریا مانند خورموسی و خورمیناب |
قلمرو ادبی:
همچون وجدان جمع ß تشبیه
نفوس ß مجازاً انسان ها، موجودات زنده
فضای نفوس را با یاد خدا معطرّ می کند ß استعاره پنهان
ماشین ß استعاره از جنگ افزارهای پیچیده
معرکه قلوب مجاهدان ß اضافه تشبیهی
آرامشی حکومت دارد ß استعاره پنهان
جملۀ «در معرکه قلوب … است» ß تلمیح به «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»
عبّاس بن علی ß تلمیح
در خط، درگیری با دشمن ادامه دارد. دشمن، برده ماشین است و تو ماشین را در خدمت ایمان کشیده ای.
در زیر آن آتش شدید، بولدوزرچی جهاد خاکریز می زند. بر کوهی از آهن نشسته است و کوهی از خاک را جابه جا می کند و معنای خاکریز هم آن گاه تفهیم می شود که در میان یک دشت باز گرفتار آتش دشمن باشی. یک رزمنده روستایی فریمانی در میان خاک نشسته است و با یک بیل دستی برای خود سنگری می سازد. آن ها چه انُسی با خاک گرفته اند و خاک، مظهر فقرِ مخلوق در برابر غَنایِ خالق است. معنای آن که در نماز پیشانی بر خاک می گذاری، همین است و تا با خاک انُس نگیری، راهی به مراتبِ قُرب نداری. برو به آن ها سلام کن؛ دستشان را بفشار و بر شانه پهنشان بوسه بزن. آن ها مجاهدان راه خدا و عَلمَ داران آن تحوّل عظیمی هستند که انسانِ امروز را از بنیان تغییر می دهد. آن ها تاریخِ آینده بشریت را می سازند و آینده بشریت، آینده الهی است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بولدوزرچی |
راننده بولدوزر |
مظهر |
نماد |
فقر مخلوق |
تهیدستی آفریده |
غَنا |
توانگری، بی نیازی |
غِنا |
آواز خوش |
خالق |
آفریدگار |
مراتب |
جمع مرتبه |
قُرب |
نزدیکی |
عَلمَ |
پرچم |
قلمرو ادبی:
جملۀ «دشمن، برده ماشین است» ß تشبیه و استعاره پنهان
کوهی از آهن ß استعاره از بولدوزر، اغراق
کوهی از خاک ß اغراق
چه انُسی با خاک گرفته اند ß استعاره پنهان، کنایه از اینکه ایشان خاکسار و فروتن اند
بر شانه پهنشان بوسه بزن ß کنایه از این که ایشان را آزرم بدار
عَلمَ دار ß کنایه از پیشرو
پیام:
شجاعت و دلاوری رزمندگان اسلام و پیروزی خون و ایمان بر شمشیر و تفنگ
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
متن «روان خوانی: یک گام، فراتر» و معنی متن
فصل 10 : دریادلان صف شکن
روان خوانی
یک گام، فراتر
- نویسنده: محمّد بن منوّر
- اثر: اسرار التّوحید
شیخ یک بار به طوس رسید. مردمان از شیخ استدعای مجلس کردند. اجابت کرد. بامداد در خانقاه، تخت بنهادند. مردم می آمدند و مینشستند. چون شیخ بیرون آمد، مُقریان، قرآن برخواندند و مردم بسیار درآمدند؛ چنانکه هیچ جای نبود.
قلمرو فکری:
شیخ (ابوسعید ابوالخیر) یک بار به طوس رفت. مردم طوس از شیخ درخواست کردند که در مجلسی به مردم موعظه و پند دهد. شیخ هم درخواست آن ها را پذیرفت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
استدعا |
درخواست |
تخت |
منبر |
بنهادند |
قرار دادند |
مُقری |
قرآن خوان |
برخواندن |
قرائت کردن |
درآمدند |
درون آمدند، وارد شدند |
طوس |
شهری در استان خراسان |
||
شیخ |
پیر؛ منظور ابوسعید ابوالخیر است |
||
مجلس |
انجمن، مجلسی که شیخ در آن موعظه میکند و پند و اندرز می دهد |
||
خانقاه |
محلّي که درويشان و مرشدان در آن گرد مي آيند، درویش خانه |
قلمرو ادبی:
مجلس ß مجاز از مواعظ و مطالبی که در جلسات مذهبی بیان می شود
معرّف بر پای خاست و گفت: «خدایش بیامرزاد که هر کسی از آنجا که هست، یک گام، فراتر آید.»
قلمرو فکری:
کسی که در مجلس بزرگان را معرفی می کند بلند شد و گفت:« خدا بیامرزد کسی را که از هر جا که هست، یک قدم جلوتر بیاید.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برپای خاست |
بلند شد |
بیامرزاد |
بیامرزد |
یک گام فراتر آید |
یک قدم جلوتر بیاید |
||
معرف |
کسی که در مجلس بزرگان، هر کدام از مردم را به جای مناسبشان بنشاند |
شیخ گفت: «وصَلیَّ الله عُلَیَ محُمَدّ و آلهِ أجمَعین»؛ و دست به روی فرو آورد و گفت: « هرچه ما خواستیم گفت، و همه پیغمبران بگفته اند؛ او بگفت که از آنچه هستید، یک قدم فراتر آیید.»
کلمه ای نگفت و از تخت فرو آمد و بر این ختم کرد مجلس را.
قلمرو فکری:
شیخ با صلواتی مجلس را به پایان برد و دستش را بر روی صورتش پایین آورد و گفت:«هر چه که ما میخواستیم بگوییم و همه پیامبران گفته اند را او گفت، از هر چه هستید کمی پیشرفت کنید و بهتر شوید.» حرف دیگری نزد و از منبر پایین آمد و این گونه مجلس را پایان داد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
دست به روی فرو آورد |
دست بر روی چهره کشید |
ختم کرد |
پایان داد |
بر این ختم کرد |
با این جمله به پایان برد |
قلمرو ادبی:
عبارت «و صَلیَّ الله عُلَیَ محُمَدّ و آلهِ أجمَعین» ß کنایه از پایان یافتن مجلس
از آنچه هستید یک قدم فراتر آیید ß کنایه از اینکه در زندگی مراحل رشد و تکامل را طی کنید
پیام:
توصیه (پند و اندز) شیخ ابوسعید ابوالخیر به مردمی که مشتاق شنیدن خطبه ایشان بودند، جمله کوتاهی بود که کمی از آنچه هستید جلوتر بروید و بهتر شوید. یعنی اینکه همین یک جمله، پیام همه پیامبران الهی است که وظیفه انسان ها تکامل و پیشرفت در زندگی است، حتی یک قدم رو به جلو.
معنی واژگان درس «دریادلان صف شکن»
فصل 10 : دریادلان صف شکن
معنی واژگان درس «دریادلان صف شکن»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تقدیر |
سرنوشت |
باری |
آفریدگار |
تعالی |
والا، بزرگ |
باری تعالی |
خداوند بزرگ |
حاشیه |
کناره، ساحل |
گرد آمدن |
جمع شدن |
زائر |
زیارت کننده |
وسواس |
دودلی |
کاویدن |
کندن و جستن |
حق الله |
حقوق خداوند |
حق الناس |
حقوق مردم |
متواضع |
فروتن |
راست و ریس کردن |
آماده و مهیّا کردن |
سکّان دار |
راننده کشتی |
وارسی کردن |
گشتن |
ماسک |
روبند، پنام |
خطوط |
جمع خط، مرز |
بی تکلّف |
بی ریا، صمیمی |
طلبه |
زیارت کننده |
لبنیات |
فرآورده های شیری |
عملیات |
فعالیت های نظامی |
رُعب |
ترس، دلهره، هراس |
قوه الهی |
نیروی الهی |
یارا |
جرأت |
ایستایی |
مقاومت |
صف شکن |
بر هم زننده صف دشمن |
تجلّی |
آشکار شدن، جلوه کردن |
بدر |
یکی از جنگ های پیامبر |
آکنده |
پر |
خط را گشودند |
خط دشمن را شکستند |
خیل |
گروه |
فتوحات |
پیروزی ها |
خط شکن |
صف شکن |
تواضع |
فروتنی |
غرور |
خودبینی |
سردمدار |
سردسته، رئیس |
نِسیان |
فراموشی |
غفلت |
بی خبری |
جزر |
آبکاست |
مَدّ |
آبخاست |
نفوس |
جمعِ نفْس، خود |
متّکی |
تکیه کننده |
تمثیل |
نماد |
باک |
ترس |
بولدوزرچی |
راننده بولدوزر |
مظهر |
نماد |
فقر مخلوق |
تهیدستی آفریده |
غَنا |
توانگری، بی نیازی |
غِنا |
آواز خوش |
خالق |
آفریدگار |
مراتب |
جمع مرتبه |
قُرب |
نزدیکی |
عَلمَ |
پرچم |
طوس |
شهری در استان خراسان |
استدعا |
درخواست |
تخت |
منبر |
بنهادند |
قرار دادند |
مُقری |
قرآن خوان |
برخواندن |
قرائت کردن |
درآمدند |
درون آمدند، وارد شدند |
برپای خاست |
بلند شد |
بیامرزاد |
بیامرزد |
یک گام فراتر آید |
یک قدم جلوتر بیاید |
ختم کرد |
پایان داد |
بر این ختم کرد |
با این جمله به پایان برد |
||
دست به روی فرو آورد |
دست بر روی چهره کشید |
||
مشیت |
اراده، خواست خدای تعالی |
||
خطوط فروریخت |
خطوط دفاعی دشمن شکست |
||
اسوه |
پیشوا، سرمشق، نمونه پیروی |
||
مرضیّه |
کسی که خدا از او خرسند است |
||
خطّ مقدّم |
جلوترین منطقه درگیری با دشمن |
||
تکلف |
رنج بر خود نهادن، خودنمایی و تجمّل |
||
جنود |
جمع جُند، سربازان، لشکریان، سپاهیان |
||
گُردان |
یگان نظامی که شامل سه گروهان است |
||
تاختن |
حمله کردن(بن ماضی: تاخت، بن مضارع: تاز) |
||
تازه نفس |
کسی که خسته نیست و تازه کاری را آغاز کرده است |
||
خور |
زمین پست، شاخه ای از دریا مانند خورموسی و خورمیناب |
||
سکّان |
ابزاری در دنباله کشتی برای حرکت دادن کشتی از سمتی به سمت دیگر |
||
معرف |
کسی که در مجلس بزرگان، هر کدام از مردم را به جای مناسبشان بنشاند |
||
سوله |
ساختمان فلزی با سقف بلند که بیشتر به عنوان انبار و کارگاه از آن استفاده می شود |
||
حُنین |
نام نبردی است در منطقه حنین (بین مکّه و طائف) که میان مسلمانان و کافران پس از فتح مکّه روی داد |
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
دانش زبانی: جملۀ ساده و جملۀ مرکّب
فصل 10 : دریادلان صف شکن
دانش زبانی
جملۀ ساده و جملۀ مرکّب
جملۀ ساده و جملۀ مرکّب:
به جمله های زیر توجّه کنید.
الف) خطوط دفاعی دشمن یکسره فروریخت.
ب) آن ها تاریخ آیندهٔ بشریت را می سازند و آیندهٔ بشریت، آیندهٔ الهی است.
پ) این ها دریادلان صف شکنی هستند که دل شیطان را از رُعب و وحشت می لرزانند.
به جملۀ «الف» که یک فعل دارد، «ساده» می گویند.
در نمونۀ دوم، دو جمله به کمک حرف پیوند «و» در کنار هم قرار گرفته اند؛ «و» مهم ترین و پرکاربردترین پیوند هم پایه ساز در زبان فارسی است؛ بدین معنا که اگر میان دو جمله بیاید، آن ها را در یک ویژگی، «هم پایه» می سازد؛ مثل کارکرد آن در نمونۀ «ب»؛ همان طور که می بینید «و» دو جملۀ ساده را به هم پیوند داده و آن ها را از نظر مستقل بودن، هم پایه قرار داده است.
پیوندهای هم پایه ساز عبارتاند از «و، امّا، ولی، یا، …»
جملهٔ «پ»، شامل دو جمله است که از نظر معنایی به یکدیگر وابسته اند؛ به طوری که یکی از جمله ها بدون دیگری ناقص است؛ به همین دلیل جملۀ «پ» را جملۀ «مرکّب» می نامیم.
حرف «که» پیوند وابسته ساز است و جملۀ دوم را به جملۀ وابسته تبدیل کرده است.
جملهٔ مرکّب، معمولاً از یک جملۀ پایه (هسته) و یک یا چند جملۀ پیرو (وابسته) تشکیل می شود. بخشی که پیوند وابسته ساز ندارد، «پایه» است.
پیوندهای وابسته ساز عبارت اند از: «که، تا، چون، اگر، زیرا، به طوری که، هنگامی که و ...»
جملۀ «پ» را از این دید بررسی می کنیم:
– جملۀ پایه یا هسته: این ها دریادلان صف شکنی هستند.
– جملۀ پیرو یا وابسته: (که – پیوند وابسته ساز) دل شیطان را از رعب یا وحشت می لرزانند.
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
شعر «خاک آزادگان» و معنی شعر
فصل 11 : خاک آزادگان
درس یازدهم
خاک آزادگان
- شاعر: سپیده کاشانی
- قالب: غزل (چامه) اجتماعی
به خون گر کشی خاک من دشمن من بجوشد گل اندر گل از گلشن من
قلمرو فکری:
ای دشمن من! اگر بخواهی سرزمین من را به خون بکشی و آن را نیست و نابود کنی، جوانان بسیاری هستند که در این سرزمین می جوشند و رویاروی تو می ایستند
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گر |
اگر |
گلشن |
گلخانه، گلستان، گلزار |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
دشمن و گلشن ß قافیه (من ß ردیف)
خاک ß مجاز از سرزمین
به خون کشیدن ß کنایه از کشتن و نابود کردن
گل ß استعاره از جوانان جانباز
گل اندر گل ß کنایه از فراوان
خاک، گل و گلشن ß تناسب
حرف «گ» ß واج آرایی
گلشن ß استعاره از میهن یا گور
گل بجوشد ß استعاره پنهان
پیام:
ستیز با دشمن
تنم گر بسوزی، به تیرم بدوزی جدا سازی ای خصم، سر از تن من
کجا میتوانی ز قلبم ربایی تو عشق میان من و میهن من؟
قلمرو فکری:
اگر تن من را بسوزانی و به من تیر بزنی، ای دشمن ! اگر سر از تن من جدا کنی.
هرگز نمی توانی عشق میان من و میهنم را از من بربایی و بگیری.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سوختن |
سوزاندن |
به تیر دوختن |
تیر زدن |
خصم |
دشمن |
به تیرم بدوزی |
من را با تیر بدوزی |
کجا |
چگونه |
ربودن |
دزدیدن، سریع گرفتن |
بیت اول ß 4 جمله
بیت دوم ß 2 جمله
به تیرم بدوزی ß جهش ضمیر «ـم»
بیت دوم ß پرسش انکاری
قلمرو ادبی:
بیت اول ß تن ß قافیه (من ß ردیف)
بیت دوم ß میهن ß قافیه (من ß ردیف)
سوختن ß کنایه از نابود کردن
بسوزی و بدوزی ß جناس
سر از تن جدا ساختن ß کنایه از کشتن
تن و من ß جناس
سر و تن ß تناسب
دو بیت ß موقوف المعانی
کلمه «من» در بیت دوم ß واژه آرایی
حرف «ن» ß واج آرایی
پیام:
عشق به میهن
من ایرانی ام آرمانم شهادت تجلی هستی است جان کندن من
قلمرو فکری:
من ایرانی هستم! آرزوی من شهادت است! مردن من نشانگر هستی من است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آرمان |
آرزو، عقیده |
تجلی |
جلوه گری |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
کندن ß قافیه (من ß ردیف)
جان کندن ß کنایه از درگذشتن و مردن
حرف «ن» ß واج آرایی
پیام:
ترغیب به شهادت
مپندار این شعله، افسرده گردد که بعد از من افروزد از مدفن من
قلمرو فکری:
گمان نکن که عشق میان من و میهنم آتشی است که از بین میرود؛ زیرا پس از من از گور من زبانه خواهد کشید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پنداشتن |
تصور کردن |
افروختن |
روشن شدن |
مدفن |
جای دفن، گور |
||
افسردن |
سرد شدن، خاموش شدن، یخ بستن |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
مدفن ß قافیه (من ß ردیف)
شعله ß استعاره از عشق به میهن
افسرد و افروخت ß تضاد
کلمه «من» ß واژه آرایی
کلمه «از» ß واژه آرایی
پیام:
جاودانگی عشق به میهن
نه تسلیم و سازش، نه تکریم و خواهش بتازد به نیرنگ تو، توسن من
قلمرو فکری:
نه تسلیم میشویم! نه سازش میکنیم! نه شما را گرامی می داریم و نه از شما خواهشی می کنیم! هستی من مانند اسب سرکشی است که به نیرنگ تو حمله خواهم کرد و فریب تو را نخواهد خورد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سازش |
کنار آمدن، آشتی |
تکریم |
گرامیداشت |
خواهش |
درخواست و التماس |
تاختن |
حمله کردن |
نیرنگ |
فریب |
توسن |
اسب سرکش |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
توسن ß قافیه (من ß ردیف)
توسن ß استعاره از هستی من یا میهن من
حرف «ن» ß واج آرایی
پیام:
عدم سازش با دشمن
کنون رود خلق است، دریای جوشان همه خوشه خشم شد خرمن من
قلمرو فکری:
مردمی که مانند رود بودند اکنون مانند دریای جوشان شده اند و همۀ هستی من از خشم تو آکنده شده است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خلق |
آفریده، مردم |
خرمن |
غلّه درو شده |
بیت ß 2 جمله
ز دست بنده چه خیزد ß پرسش انکاری
قلمرو ادبی:
خرمن ß قافیه (من ß ردیف)
رود خلق ß اضافه تشبیهی
رود خلق، دریای جوشان است ß تشبیه و اغراق
خرمن ß استعاره از هستی
خوشه خشم ß اضافه تشبیهی
خرمن من خوشه خشم شد ß تشبیه و کنایه از افزایش و گسترش یافتن
حرف «خ» ß واج آرایی
پیام:
خیزش برای ستیز با دشمن
من آزاده از خاک آزادگانم گل صبر می پرورد دامن من
قلمرو فکری:
من ایرانی ام! از سرزمین آزادگانم! هستی من گل صبر می پرورد و من همیشه بردبارم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
پروردن |
پروراندن |
آزاده |
ایرانی، آزادمرد، کسی که از اسارت بازمی گردد |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
دامن ß قافیه (من ß ردیف)
خاک ß مجاز از سرزمین
گل صبر ß اضافه تشبیهی
دامن ß استعاره از هستی
پیام:
ترغیب به بردباری
جز از جام توحید هرگز ننوشم زنی گر به تیغ ستم گردن من
قلمرو فکری:
حتی اگر با تیغ ستمت گردن مرا بزنی، من فقط خداوند را می پرستم و یکتاپرستم می مانم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
توحید |
یکتاپرستی |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
گردن ß قافیه (من ß ردیف)
جام ß مجاز از نوشیدنی
جام توحید ß اضافه تشبیهی
تیغ ستم ß اضافه تشبیهی یا اضافه اقترانی
گردن زدن ß کنایه از کشتن
حرف «ن» ß واج آرایی
پیام:
یکتاپرستی
متن «روان خوانی: شیرزنان ایران» و آرایه های متن
فصل 11 : خاک آزادگان
روان خوانی
شیرزنان ایران
- نویسنده: معصومه آباد
- اثر: من زنده ام
متن تقریظ حضرت آیت الله خامنه ای، رهبر معظمّ انقلاب اسلامی، بر کتاب «من زنده ام»:
کتاب را با احساس دوگانۀ اندوه و افتخار و گاه از پشت پردۀ اشک خواندم و بر آن صبر و همّت و پاکی و صفا و بر این هنرمندی در مجسّم کردن زیبایی ها و رنج ها و شادی ها آفرین گفتم. گنجینۀ یادها و خاطره های مجاهدان و آزادگان، ذخیرۀ عظیم و ارزشمندی است که تاریخ را پربار و درس ها و آموختنی ها را پرشمار می کند. خدمت بزرگی است آن ها را از ذهن ها و حافظه ها بیرون کشیدن و به قلم و هنر و نمایش سپردن.
این نیز از نوشته هایی است که ترجمه اش لازم است. به چهار بانوی قهرمان این کتاب و به ویژه نویسنده و راوی هنرمند آن سلام می فرستم. 5/7/1392
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
همّت |
اراده نیرومند |
صفا |
پاکی |
ذخیره |
اندوخته |
راوی |
روایتگر |
تقریظ |
ستایش نامه، مطلبی ستایش آمیز درباره کتاب، نوشته و مانند آن ها |
قلمرو ادبی:
پردۀ اشک ß اضافه تشبیهی
ابتدا باید مجروحانی را که واردِ بخش فوریت های پزشکی (اورژانس) می شدند، شناسایی، و بعد مشخّصاتشان را ثبت می کردم. برای این کار، لباس های مجروحان را با قیچی از تنشان بیرون می آوردم تا آمادۀ شست و شو و رسیدگی شوند.
بیمارستان به همه چیز شبیه بود، جز بیمارستان؛ غلغله بود. ازدحام مردم برای اهدای خون و کمک رسانی، همۀ کارکنان بیمارستان را کلافه کرده بود و نظم بیمارستان از دست رئیس و مدیر و پرستار و نگهبان، خارج شده بود. صدای زوزۀ آمبولانسها و صدای هشدار حملۀ هوایی، در هم آمیخته بود.
قطع برق، هنگام حملۀ هوایی، بیمارستان را ناچار به استفاده از برق اضطراری میکرد. تخت ها کفاف مجروحان را نمی داد. حتی فرصت نمی شد جنازۀ شهدا را به سردخانه منتقل کنند. حتماً باید بالای سر افراد می رفتی تا تشخیص می دادی زنده اند یا مرده. گورستان شهر، گنجایش این همه جنازه را نداشت. حتّی برای بردن اجساد، ماشین نداشتیم و آمبولانس ها ترجیح میدادند مجروحان را جا به جا کنند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اورژانس |
فوریت های پزشکی |
رسیدگی |
وارسی |
ازدحام |
شلوغی، انبوهی |
اهدا |
هدیه دادن |
کلافه |
پریشان، سر در گم |
شهدا |
شهیدان |
اجساد |
جمع جسد، پیکرها |
||
کفاف |
به اندازه کافی، آن اندازه روزی که انسان را بس باشد |
قلمرو ادبی:
دست ß مجاز از اختیار
زوزۀ آمبولانسها ß اضافه استعاری
از زمین و آسمان، مرگ بر شهر می بارید. کودکانی که مادرهایشان را در بمباران از دست داده بودند، سرگردان و تنها در شهر، رها شده بودند.
با خودم گفتم: جنگ، مسئلۀ ریاضی نیست که درباره اش فکر کنی و بعد حلّش کنی؛ جنگ اصلاً منطقی ندارد که با منطق بخواهی با آن کنار بیایی. جنگ، کتاب نیست که آن را بخوانی. جنگ، جنگ است. جنگ، حقیقتی است که تا آن را نبینی، درکش نمی کنی.
کم کم به تابلوی راهنمای ۱۲ کیلومتری آبادان نزدیک می شدیم. چند نفر سرباز در کنار جاده، زیر لولههای نفت به حالت سینه خیز، دراز کشیده بودند و چند خودروی خودی متوقّف شده، توجّهم را جلب کرد.
ناگهان خودروی ما با صدای انفجار مهیبی متوقّف شد. نمی توانستیم هیچ حرفی بزنیم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سرگردان |
سرگشته |
منطق |
علم میزان |
خودی |
خودمانی |
||
مهیب |
ترسناک، ترس آور، هولناک |
قلمرو ادبی:
مرگ بر شهر می بارید ß استعاره پنهان
از دست دادن ß کنایه
جنگ مسئلۀ ریاضی نیست ß تشبیه
جنگ کتاب نیست ß تشبیه
از راننده پرسیدم: چی شد؟
گفت: نمیدانم، مثل اینکه اسیر شدیم.
- اسیر کی شدیم؟
- اسیر عراقی ها.
- اینجا مگه آبادان نیست؟ تو ما رو دادی دست عراقی ها؟
- الله اکبر، خواهر! همه با هم اسیر شدیم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
مگه |
آیا، پرسش انکاری |
قلمرو ادبی:
دست ß مجاز از اختیار
در این هنگام، سربازهای عراقی سریع خودشان را به ماشین ما رساندند. من کنار پنجره، بی حرکت نشسته بودم؛ امّا آن ها شیشۀ ماشین را با قنداق شکستند.
وقتی پیاده شدیم، مثل مور و ملخ از کمینگاه های خود درآمدند و دور ماشین جمع شدند و راننده و سرنشین را مثل کیسۀ شن به پایین جاده پرتاب کردند.
دست هایم را روی لباس هایم کشیدم. مقنعه ام را تکاندم. به جیبهایم اشاره کردند. آستر جیبهایم را بیرون کشیدم. وقتی دستهایم را از جیبم درآوردم، در حالی که حکم مأموریتم را در یک مشتم پنهان کرده بودم، شروع به تکاندن جیبم کردم.
افسر عراقی متوجّه کاغذها شد و اشاره کرد: «مشتت را باز کن». با خندهای زیرکانه، انگار که به کشف بزرگی رسیده است، هر دو کاغذ را از من گرفت و مترجم را صدا کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
قنداق |
دسته تفنگ |
درآمدند |
بیرون آمدن |
مور |
مورچه بزرگ |
انگار |
گویی |
مقنعه |
نوعی روسری که زنان سر را با آن می پوشانند |
قلمرو ادبی:
مثل مور و ملخ ß تشبیه
مثل کیسۀ شن ß تشبیه
مترجم خواند: معصومه آباد؛ نمایندۀ فرماندار آبادان.
مأموریت: انتقال بچه های پرورشگاه به شیراز.
فکر کردند یکی از مهره های مهم نظامی ایران را به دام انداخته اند. درحالی که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند، پشت سر هم به عربی جملاتی می گفتند و من با کنجکاوی حرکات و حرف های آن ها را گوش می دادم و دور و برم را می پاییدم اما هر چه بیشتر گوش میدادم، کمتر می فهمیدم. کلمۀ «بنَاتُ الخمینی» و «ژنرال» را در هر جمله و عبارتی می شنیدم. بلافاصله، بی سیم زدند و خبر را ارسال کردند.
از مترجم پرسیدم: چی داره میگه؟
گفت: میگه ما دو ژنرال زن ایرانی را اسیر کرده ایم.
گفتم: ما مددکار هلال احمریم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مهره |
مهرۀ بازی |
دور و بر |
پیرامون |
بنات الخمینی |
دختران خمینی |
مددکار |
یاریگر |
پاییدن |
مراقب بودن، زیر نظر داشتن |
||
ژنرال |
افسر ارشد در ارتش، سپهسالار، سرتیپ، سرلشکر |
قلمرو ادبی:
مهره ß استعاره از شخص مهم و کلیدی
به دام انداختن ß کنایه از اسیر کردن
در پوست خود نمی گنجیدند ß کنایه از اینکه بسیار خوشحال بودند
ترجمه کرد و افسر عراقی گفت: «زن های ایرانی از مردهای ایرانی خطرناک ترند.»
از اینکه دو دختر ایرانی در نظر آن ها این قدر خطرآفرین بودند، احساس غرور و استقامت بیشتری کردم. یاد روزهایی افتادم که می خواستم خدا امتحانم کند. باورم نمی شد که امتحان من اسارت باشد.
برادرهایم را می دیدم که دست بسته و اسیرند. نمی خواستم جلوی دشمن، ضعف نشان دهم. عنوان بنتُ الخمینی و ژنرال به من جسارت و جرئت بیشتری می داد، امّا از سرنوشت مبهمی که پیش رویم بود، می ترسیدم.
صبحدم بیست و چهارم مهر، هم زمان شد با سر و صدای خودروهای بعثی و هجوم دوبارۀ گروه گروه نیروهایی که از شمال خرّمشهر به سمت همین جاده سرازیر بودند. من و مریم را به گودالی انتقال دادند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
قدر |
اندازه |
استقامت |
پایداری |
اسارت |
اسیر شدن |
بنت الخمینی |
دختر خمینی |
مبهم |
نامشخص |
هجوم |
حمله |
بعثی |
عضو حزب بعث |
||
غرور |
احساس سربلندی و شادمانی |
||
جسارت |
دلیری، بی باکی و گستاخی |
||
بعث |
حزبی سیاسی که صدّام حسین، رئیس جمهور پیشین عراق، رهبری آن را برعهده داشت |
تعدادمان ساعت به ساعت بیشتر می شد. ساعت ده صبح جوانی با قامتی باریک و بلند و محاسنی قهوه ای مثل تیری که از دور شلیک شود، به جمع ما پرتاب شد. پنجاه رأس گوسفند با صدای زنگوله هایشان او را همراهی می کردند و عراقی ها گوسفندها را هم با او داخل گودال کردند. به هر طرف که سر می چرخاندیم، صورت گوسفندها توی صورتمان بود و روی دست و پایمان فضله می ریختند و یکسر بع بع می کردند.
هر گوسفندی که سر و صدا می کرد، به محض اینکه آن جوان، دستی به سرش می کشید، آرام می شد. یکی از برادرهای سپاهِ امیدیه از او پرسید: «اسمت چیه برادر؟ شغلت چیه؟»
با سادگی و صداقت تمام گفت: اسمم «عزیز» است و چوپانم. کاشی هستم. دیروز از کاشان راه افتادم. توی ولایتمان هر کی دوست داشت، چند تا گوسفند برای سلامتی رزمنده ها به جبهه هدیه کرده. من تو مسیر آبادان بودم که گیر افتادم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
محاسن |
ریش و سبیل |
فضله |
پشگل |
یکسر |
پیاپی |
به محض اینکه |
همین که |
صداقت |
راستی |
کاشی |
کاشانی |
ولایت |
آبادی |
گیر افتادن |
دستگیر شدن |
قلمرو ادبی:
مثل تیری ß تشبیه
ما را از گروه جدا کردند و سوار ماشین شدیم، امّا هر دو ترجیح می دادیم بین گوسفندها باشیم نه بین گرگ ها!
صبح روز بعد با صدای همهمۀ بیرون، سراسیمه، بلند شدیم و برای اینکه از اخبار جدید مطّلع شویم از پشت پنجره، بیرون را نگاه کردیم.
کامیونی پُر از اسیران ایرانی از نظامی گرفته تا غیرنظامی و پیر و جوان را وارد زندان کردند. یک نفر به آرامی گفت: این چه تقدیر و مصلحتی بود؟ ما آماده بودیم بجنگیم تا در راه خدا کشته شویم، آن وقت نجنگیده اسیر شدیم. یعنی خدا اینجا نشستن و کتک خوردن را از ما قبول می کند؟
از من پرسیدند: کی به کربلا آمدید؟
گفتم: اینجا که کربلا نیست، تَنومه است.
گفت: چرا، این راه و این تقدیر، عین کربلاست. عشق به کربلا و سیّدالشّهدا شما را به عراق کشانده است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
همهمه |
هنگامه |
سراسیمه |
پریشان |
مطلع |
آگاه |
تقدیر |
سرنوشت |
عین |
درست مانند |
||
سید الشهدا |
آقای شهیدان، امام حسین |
||
چرا |
آری (در پاسخ پرسش منفی) |
||
مصلحت |
آنچه سبب خیر و صلاح انسان باشد |
||
تنومه |
شهری در عراق نزدیک بصره |
قلمرو ادبی:
گرگها ß استعاره از بعثیها
پیر و جوان ß تضاد
از طلبه ای که نزدیک تر بود پرسیدم: «برادران مجروح اینجا نیستند؟» گفت: «نه خواهر، اینجا سالم ها را مجروح میکنند.»
بچه ها را نوبتی و از روی ملاک و معیار خودشان انتخاب می کردند و آن ها را به اتاق شکنجه روانه می کردند. روی هر کس انگشت حَرَس الخمینی (پاسدار) می گذاشتند، او را با پای خودش می بردند، امّا روی چهار دست و پا و با چهره های خونین و مالین برمی گرداندند که اصلاً قابل شناسایی نبود.
بچّه ها برای اینکه این فضای ظالمانه و دلخراش را قابل تحمّل کنند، همه چیز را به خنده و شوخی گرفته بودند. می نشستند توی صف کتک خوری، امّا اسمش را گذاشته بودند هواخوری. لباس های ضخیم و آستین بلند را چندتایی تن همدیگر می کردند که شدّت ضربات کابلها را کمتر احساس کنند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
معیار |
مقیاس، اندازه |
حرس الخمینی |
پاسدار خمینی |
دلخراش |
آزارنده |
||
ملاک |
اصل هر چیز، معیار، ابزار سنجش |
قلمرو ادبی:
روی چهار دست ... برمیگرداندند ß کنایه از اینکه شکنجه اش میکردند
هواخوری ß کنایه از شکنجه
دیوارها تنها شریک و تکیه گاهِ درد و رنج ما بودند؛ دیوارهایی که تعداد کاشی قهوه ای رنگ آن ها را دانه دانه شمرده بودم. دیوارهایی که دیگر همۀ سایه روشن هایشان را می شناختیم. گویی در و دیوار، بخشی از دارایی ما بود که با ما جا به جا می شد؛ اما دیوارهای سلول شمارۀ سیزده برای ما آشناتر و جذّاب تر بود. هر کاشی، یادگاری از یک عزیز در قاب بود. یادگاریها با جسم تیزی، هنرمندانه با شعری لطیف و سوزناک، روی دیوار حک شده بود. روی یکی از کاشی ها نوشته شده بود:
«تابوت مرا جای بلندی بگذارید تا باد بَرَد سوی وطن، بوی تنم را»
در شهریور ۱۳۶۱ دومین دیدارمان با هیئت صلیب سرخ انجام شد. با آمدن این هیئت شور و هیجان زیادی در اردوگاه به راه می افتاد و فضای اردوگاه پر از پرنده های کاغذی میشد. اُسرا با این پرنده های کاغذی چند ساعتی را به سرزمین مادری سفر می کردند و همه در حال و هوای دیگری سیر می کردند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سوزناک |
دلخراش |
هیئت |
گروه، دسته، انجمن |
اسرا |
جمع اسیر، گرفتاران، دستگیر شدگان |
قلمرو ادبی:
دیوارها تنها شریک ... بودند ß جانبخشی
پرنده کاغذی ß استعاره از نامه
رئیس هیئت صلیب سرخ گفت:«ما از خانواده هایتان برای شما نامه آورده ایم. شما می توانید پایین همین نامه ها پاسختان را بنویسید. در هر نامه، بیشتر از بیست و دو کلمه ننویسید؛ فقط با خانواده احوال پرسی کنید.»
من هم، تمام حواسم به نامه ها بود که یک باره، چشمم به تکیه کلام پدرم که صدایم می کرد «نور دیده»، روشن شد. دیگر توضیح و ترجمه را نه می شنیدم، نه می فهمیدم. بی اختیار، سرم را جلو و جلوتر و چشمانم را ریز میکردم تا مطمئن شوم درست می بینم و درست می خوانم. وقتی فهمید نامه ای که روی دیگر نامه هاست، مال من است، آن را به سمتم گرفت. نامه را گرفتم و بوسیدم؛ گرمای دستانش را روی کاغذ نامه حس می کردم. به ردِّ قطرات اشک که هنگام نوشتن از چشمانش، روی نامه چکیده بود، دست می کشیدم. نامه بوی پدرم را می داد؛ بوی اسطورۀ زندگی ام را؛ بوی مهربانی و عشق می داد. تمام کلماتی را که پدرم با دستان لرزان نوشته بود، مثل شربتی خنک و گوارا نوشیدم و کلمه به کلمه خواندم:
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
هیئت |
گروه، دسته، انجمن |
گوارا |
گوارنده، قابل هضم |
اسطوره |
سخنان یا اشخاص و آثاری که مربوط به موجودات یا رویدادهای فوق طبیعی روزگار باستان است و ریشه در باورها و اعتقادات مردم روزگار کهن دارد |
قلمرو ادبی:
نوردیده ß استعاره از فرزند گرامی
مثل شربتی خنک و گوارا ß تشبیه
«نور دیده کجایی؟ از کجا باور کنم تویی تا سلامت کنم. همه جا را گشتم. سراغ تو را از هر کسی گرفتم. به خدا می سپارمت تا همیشه زنده باشی.»
خدای من! این نامه ای است که پدر با دستان مهربانش برای من نوشته است؟! باور کردنی نبود ... .
زمان آمارگیری لعنتی، برادرها را در گرمای پنجاه درجه که خورشید وسط آسمان بود، روی دو پا می نشاندند و آن ها را با ضربههای کابل می شمردند. ضربه ها با شدّت هر چه تمام تر بر بدن های استخوانی شان فرود می آمد. این نمایش مرگبار که هفته ای سه بار به مدّت یک ساعت به طول می انجامید، به پنج نوبت در هفته تبدیل شده بود.
این بار، زیر بغل برادران مجروح و معلول را گرفته، آن ها را هم بیرون می کشیدند و چند نفر دیگر از اُسرای سالخورده و قدخمیده هم در جمع آن ها نشسته بودند. فرمانده اردوگاه درحالی که چند سرباز کابل به دست، دور او را گرفته بودند و یک تکه برگه را که بر آن عبارت «لعن عَلی الصّدام» نوشته شده بود، همراه با فحش و ناسزاهایی که همیشه ورد زبانش بود، به بچّهها نشان میداد.
پیدا بود که این برگۀ ساختگی، بهانه ای برای اذیت و آزار بچه هاست. بعضی از مجروحان و پیرمردها خود را کاملاً آمادۀ شلّاق کرده بودند و در هوای داغ اردوگاه «اَلأنبار» کلاه و لباس گرم پوشیده بودند؛ امّا آن ها با وقاحت همۀ کلاه ها و لباس ها را از تنشان بیرون کشیدند. هر لحظه به تعداد سربازها اضافه می شد. فرماندۀ اردوگاه کفشش را جلو دهان برادرها می برد که آن را با دندان نگه دارند تا نتوانند ناله کنند. اگر کسی در حین شلّاق خوردن، فریاد میزد، ضربه ها شدّت بیشتری می گرفت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سالخورده |
سالمند |
لعن علی الصدام |
نفرین بر صدام |
ساختگی |
قلابی |
الانبار |
نام منطقه ای در عراق |
وقاحت |
بی شرمی، بی حیایی |
||
ورد زبان |
سخنی که پیوسته تکرار می شود |
||
معلول |
کسی که عضو یا اندام هایی از بدنش اسیب دیده است، توان خواه |
قلمرو ادبی:
قدخمیده ß کنایه از پیر
خدا را به مقدّسات عالم قسم می دادیم، همان طور که آتش را بر حضرت ابراهیم سرد کرد، شدّت این ضربه ها را بگیرد و این عذاب را بر آنان آسان سازد.
در یکی از روزها که مأموران صلیب سرخ آمده بودند، نامه و عکسی از پدرم برایم آوردند که وقتی به آن نگاه می کردم، در نگاهش نشانی از خودم می یافتم.
تمام توش و توان ما در دوران اسارت، ضربان قلب و سوی چشم ما، به خطوط و سطور این کاغذها و کلمات و نوشته ها بسته بود. با کلمات این نامه ها راه می رفتیم و حرف می زدیم و می خوابیدیم و زندگی می کردیم. کلمات، آن قدر قدرت داشتند که هم جان می دادند و هم جان می گرفتند. کلمات هم، صدا و هم نگاه داشتند و می توانستند ما را آرام یا متلاطم کنند و آنجا بود که معجزۀ کلمه را دریافتم و فهمیدم چرا معجزۀ پیامبر ما کلمه و کتاب بود. دریافتم خمیرمایۀ آدمی، کلمه است. فقط افسوس که اجازه نداشتیم بیش از شش خط یا بیست و چند کلمه بنویسیم. امّا من بی ملاحظه، کاغذ را سیاه می کردم و میدانستم این کلمات در جان مادر و پدر و برادر و خواهرانم ریخته می شود و آن ها با این کلمات زندگی می کنند؛ پس هر چه بیشتر، بهتر. چقدر سرگرم این کلمات می شدیم؛ سهم ما دو برگه کاغذ بود و باید در همان دو کاغذ همه چیز را برای همه می نوشتیم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مقدسات |
چیزهای مقدس |
طور |
گونه |
خطوط |
جمع خط |
سطور |
جمع سطر |
معجزه |
عاجز کننده |
خمیرمایه |
اصل |
غفلت |
بی خبری |
||
متلاطم |
دستخوش پریشانی و آشفتگی |
||
مقدس |
دارای تقدس و پاکی، پالوده |
||
توش |
توشه و اندوخته، توانایی تحمّل سنگینی یا فشار |
قلمرو ادبی:
جان دادن ß کنایه از زنده کردن
جان گرفتن ß کنایه از میراندن
کلمات هم، صدا و هم نگاه داشتند ß جانبخشی
سرگرم شدن ß کنایه از مشغول شدن
چگونه می توانم از روزهایی بگذرم که هر لحظه اش یک مرگ بود و هر شب بر جنازۀ خودم شیون می کردم و صبح می دیدم زنده ام و دوباره باید خود را آمادۀ مرگ کنم!
اگر چه این رنج، مرا ساخته و گداخته کرده است، اصلاً حاضر نیستم یک قدم از خودم عقب نشینی کنم؛ حتّی اگر دشمن از خاکم عقب نشینی کرده باشد.
به خودم قول دادم، هیچ وقت درد و رنج خود و لحظه های انتظار طاقت فرسای خانوادۀ بزرگ اسیران درد کشیده را فراموش نکنم. اگر فراموش کنیم و دچار غفلت شویم؛ دوباره هم گَزیده می شویم. تاریخ کشورمان سرشار از خاطراتی است که یک نسل به فراموشی سپرده و تاوانِ آن فراموشی را نسل دیگری پرداخته است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شیون |
ناله و زاری |
ساخته |
آماده و توانا |
گداخته |
ذوب شده، مذاب |
گزیدن |
نیش زدن |
طاقت فرسا |
توان فرسا، خسته کننده |
||
تاوان |
زیان یا آسیبی که شخص به خاطر خطاکاری، بی توجّهی یا آسیب رساندن به دیگران ببیند |
قلمرو ادبی:
گداخته کردن ß کنایه از اینکه ساختن و نیرومند کردن
یاد یک نامۀ تاریخی افتادم که در آن، یکی از سرداران و دلاوران وطن نوشته بود: «هر کرکسی بدون اجازه از بام میهن ما بگذرد، باید پرَهایش را به تربیت شدگان نسل ما باج دهد.»
از اینکه توانسته بودم با رنج چهارسالۀ اسارتم، یک پَر کرکس را بکنم، خوشحالم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کرکس |
پرندهای از رده لاشخورها |
بام |
پشت بام |
قلمرو ادبی:
کرکس ß استعاره از دشمن فرومایه
بام میهن ß اضافه استعاری
پر ß استعاره از نیروی پرواز
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
معنی واژگان درس «خاک آزادگان»
فصل 11 : خاک آزادگان
معنی واژگان درس «خاک آزادگان»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گر |
اگر |
گلشن |
گلخانه، گلستان، گلزار |
سوختن |
سوزاندن |
به تیر دوختن |
تیر زدن |
خصم |
دشمن |
به تیرم بدوزی |
من را با تیر بدوزی |
کجا |
چگونه |
ربودن |
دزدیدن، سریع گرفتن |
آرمان |
آرزو، عقیده |
تجلی |
جلوه گری |
پنداشتن |
تصور کردن |
افروختن |
روشن شدن |
مدفن |
جای دفن، گور |
پروردن |
پروراندن |
سازش |
کنار آمدن، آشتی |
تکریم |
گرامیداشت |
خواهش |
درخواست و التماس |
تاختن |
حمله کردن |
نیرنگ |
فریب |
توسن |
اسب سرکش |
خلق |
آفریده، مردم |
خرمن |
غلّه درو شده |
توحید |
یکتاپرستی |
اجساد |
جمع جسد، پیکرها |
همّت |
اراده نیرومند |
صفا |
پاکی |
ذخیره |
اندوخته |
راوی |
روایتگر |
اورژانس |
فوریت های پزشکی |
رسیدگی |
وارسی |
ازدحام |
شلوغی، انبوهی |
اهدا |
هدیه دادن |
کلافه |
پریشان، سر در گم |
شهدا |
شهیدان |
سرگردان |
سرگشته |
منطق |
علم میزان |
خودی |
خودمانی |
مگه |
آیا، پرسش انکاری |
قنداق |
دسته تفنگ |
درآمدند |
بیرون آمدن |
مور |
مورچه بزرگ |
انگار |
گویی |
مهره |
مهرۀ بازی |
دور و بر |
پیرامون |
بنات الخمینی |
دختران خمینی |
مددکار |
یاریگر |
قدر |
اندازه |
استقامت |
پایداری |
اسارت |
اسیر شدن |
بنت الخمینی |
دختر خمینی |
مبهم |
نامشخص |
هجوم |
حمله |
بعثی |
عضو حزب بعث |
عین |
درست مانند |
محاسن |
ریش و سبیل |
فضله |
پشگل |
یکسر |
پیاپی |
به محض اینکه |
همین که |
صداقت |
راستی |
کاشی |
کاشانی |
ولایت |
آبادی |
گیر افتادن |
دستگیر شدن |
همهمه |
هنگامه |
سراسیمه |
پریشان |
مطلع |
آگاه |
تقدیر |
سرنوشت |
معیار |
مقیاس، اندازه |
حرس الخمینی |
پاسدار خمینی |
دلخراش |
آزارنده |
وقاحت |
بی شرمی، بی حیایی |
سوزناک |
دلخراش |
هیئت |
گروه، دسته، انجمن |
هیئت |
گروه، دسته، انجمن |
گوارا |
گوارنده، قابل هضم |
سالخورده |
سالمند |
لعن علی الصدام |
نفرین بر صدام |
ساختگی |
قلابی |
الانبار |
نام منطقه ای در عراق |
مقدسات |
چیزهای مقدس |
طور |
گونه |
خطوط |
جمع خط |
سطور |
جمع سطر |
معجزه |
عاجز کننده |
خمیرمایه |
اصل |
غفلت |
بی خبری |
طاقت فرسا |
توان فرسا، خسته کننده |
شیون |
ناله و زاری |
ساخته |
آماده و توانا |
گداخته |
ذوب شده، مذاب |
گزیدن |
نیش زدن |
کرکس |
پرندهای از رده لاشخورها |
بام |
پشت بام |
سید الشهدا |
آقای شهیدان، امام حسین |
||
تنومه |
شهری در عراق نزدیک بصره |
||
مقدس |
دارای تقدس و پاکی، پالوده |
||
جسارت |
دلیری، بی باکی و گستاخی |
||
مهیب |
ترسناک، ترس آور، هولناک |
||
پاییدن |
مراقب بودن، زیر نظر داشتن |
||
چرا |
آری (در پاسخ پرسش منفی) |
||
متلاطم |
دستخوش پریشانی و آشفتگی |
||
غرور |
احساس سربلندی و شادمانی |
||
ورد زبان |
سخنی که پیوسته تکرار می شود |
||
مصلحت |
آنچه سبب خیر و صلاح انسان باشد |
||
ملاک |
اصل هر چیز، معیار، ابزار سنجش |
||
اسرا |
جمع اسیر، گرفتاران، دستگیر شدگان |
||
افسردن |
سرد شدن، خاموش شدن، یخ بستن |
||
توش |
توشه و اندوخته، توانایی تحمّل سنگینی یا فشار |
||
مقنعه |
نوعی روسری که زنان سر را با آن می پوشانند |
||
آزاده |
ایرانی، آزادمرد، کسی که از اسارت بازمی گردد |
||
کفاف |
به اندازه کافی، آن اندازه روزی که انسان را بس باشد |
||
ژنرال |
افسر ارشد در ارتش، سپهسالار، سرتیپ، سرلشکر |
||
معلول |
کسی که عضو یا اندام هایی از بدنش اسیب دیده است، توان خواه |
||
بعث |
حزبی سیاسی که صدّام حسین، رئیس جمهور پیشین عراق، رهبری آن را برعهده داشت |
||
تاوان |
زیان یا آسیبی که شخص به خاطر خطاکاری، بی توجّهی یا آسیب رساندن به دیگران ببیند |
||
اسطوره |
سخنان یا اشخاص و آثاری که مربوط به موجودات یا رویدادهای فوق طبیعی روزگار باستان است و ریشه در باورها و اعتقادات مردم روزگار کهن دارد |
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
دانش زبانی: جملۀ بلاغی و جملۀ ساده
فصل 11 : خاک آزادگان
دانش زبانی
جملۀ بلاغی و جملۀ ساده
جملۀ بلاغی و جملۀ ساده:
در سال های پیش با اجزای جمله (نهاد، مفعول، متمّم، مسند و فعل) و جایگاه هر یک از آنها در جمله آشنا شدیم. گاهی اجزای کلام، برای تأثیر بیشتر سخن در زبان ادبی، بنا بر تشخیص شاعر یا نویسنده جابهجا می شود؛ مانند مصراع «گلِ صبر، می پرورد دامن من»، که مفعول و فعل بر نهاد، مقدّم شده است تا شیوایی و رسایی کلام بیشتر شود؛ به این گونه بیان، «شیوۀ بلاغی» می گویند.
این شیوه در مقابل «شیوۀ عادی» قرار می گیرد. در شیوۀ عادی، اصل بر این است که نهاد همۀ جمله ها در ابتدا و فعل در پایان قرار گیرد و سایر اجزای جمله، مانند متمّم، مفعول و مسند در جایگاه معمول خود طبق زبان معیار واقع شوند.
متن و ابیات درس «رستم و اشکبوس» و معنی متن و ابیات
فصل 12 : رستم و اشکبوس
درس دوازدهم
رستم و اشکبوس
- شاعر: فردوسی
- قالب: مثنوی
- اثر: شاهنامه
- وزن (ویژۀ رشته انسانی): فعول فعول فعول فعل
سـخن بـر سـر پیکار میان ایرانیان و تورانیان اسـت. هنگامی که کیخسـرو در ایـران بر تخت نشسـت، افراسـیاب در سرزمین توران بر تخت پادشاهی نشسته بود. سپاه توران به یاری سردارانی از سـرزمین های دیگر به ایران می تازد. کیخسـرو، رسـتم را به یاری می خواند. اشـکبوس، پهلوان سـپاه تـوران بـه میـدان می آید و مبارز می جوید. یکی دو تن از سـپاه ایران پـای به میدان می نهند، اما سـرانجام، رسـتم پیـاده به میدان می رود. نبرد رسـتم با اشکبوس از عالی تریـن صحنه های نبرد تن بـه تن اسـت که در آن طنزگویی و چالاکـی و دلاوری و زبان آوری با هم آمیخته اسـت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بر سر |
به خاطر، درباره |
چالاک |
چابک |
دلاور |
دلیر |
زبان آوری |
خوش سخنی |
کیخسرو |
پادشاه ایرانی، فرزند سیاوش |
قلمرو ادبی:
بر تخت نشسـتن ß پادشاه و فرمانروا شدن
پـای به ... نهادن ß کنایه از وارد شدن
بازیگران داستان:
کیخسرو ß پادشاه ایران
افراسیاب ß پادشاه توران
طوس ß فرمانده سپاه ایران
کاموس ß پادشاه سنجاب و خاقان چین
رستم ß جهان پهلوان ایران
رهّام ß پهلوانی ایرانی
اشکبوس کشانی ß پهلوان تورانی
زمینه های حماسه:
ملی، داستانی و روایی، قهرمانی، شگفت آوری (خرق عادت)
خروش سواران و اسپان ز دشت ز بهرام و کیوان همی برگذشت
قلمرو فکری:
صدای اسبان و سواران از دشت بلند شد و از ستاره بهرام و کیوان نیز گذر کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خروش |
فریاد |
بهرام |
ستارۀ مریخ |
کیوان |
ستارۀ زحل |
همی برگذشت |
عبور می کرد |
بیت ß 1 جمله
قلمرو ادبی:
دشت و برگذشت ß قافیه
سواران و اسپان ß تناسب
بهرام و کیوان ß تناسب
حروف «ا» و «ش» ß واج آرایی
پیام:
شدّت درگیری
همه تیغ و ساعد ز خون بود لعل خروشان دل خاک در زیر نعل
قلمرو فکری:
شمشیر و ساعد جنگجویان از خون مانند سنگ لعل، سرخ شده بود و دل زمین از کوبیدن نعل به فغان درآمده بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تیغ |
شمشیر |
ساعد |
میان مچ و آرنج |
لعل |
سنگ قیمتی |
خروشان |
فریاد زنان و ناله کنان |
بیت ß 2 جمله (فعل «بود» در مصراع دوم حذف شده است)
قلمرو ادبی:
لعل و نعل ß قافیه
تیغ و ساعد لعل بود ß تشبیه رسا
خاک ß مجاز از زمین
دل خاک ß استعاره مکنیه
نعل و لعل ß جناس
نماند ایچ با روی خورشید رنگ به جوش آمده خاک بر کوه و سنگ
قلمرو فکری:
خورشید نیز از ترس رنگش پریده بود و خاک و سنگ کوه به جوش آمده بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
ایچ |
هیچ |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
رنگ و سنگ ß قافیه
بر روی خورشید رنگ نماند ß رنگش پرید، کنایه از ترسید، جانبخشی، اغراق
به جوش آمده ß استعاره مکنیه
به لشکر چنین گفت کاموس گرد که گر آسمان را بباید سـپرد
همه تیـغ و گـــرز و کـمند آورید به ایرانیان تــنگ و بند آورید
قلمرو فکری:
کاموس پهلوان به لشگر اینچنین گفت که اگر لازم باشد آسمان را نیز طی می کنیم، همگان شمشیر، چماق و کمند را آماده کنید. به ایرانیان سخت بگیرید و ایشان را به ستوه آورید و اسیر کنید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گرد |
پهلوان، دلیر |
تیغ |
شمشیر |
گرز |
چماق |
کمند |
طناب |
بند |
ریسمان |
||
تنگ آوردن |
در تنگنا گذاشتن، به ستوه آوردن |
||
سپردن |
درنوردیدن، پیمودن، طی کردن |
||
کاموس |
یکی از فرماندهان زیردست افراسیاب |
بیت اول ß 3 جمله
بیت دوم ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
بیت اول ß گرد و سپرد ß قافیه
بیت دوم ß کمند و بند ß قافیه (آورید ß ردیف)
که گر آسمان را بباید سـپرد ß کنایه از کار دشوار و ناشدنی
تیغ و گرز و کمند ß تناسب
تنگ ß در برابر فراخ
بند آوردن ß کنایه از اسیر کردن
دلیری کجـــا نام او اشکـبوس همی بر خروشید بر سان کوس
قلمرو فکری:
پهلوانی که نام او اشکبوس بود به مانند طبل خروشید و فریاد زد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کجا |
که |
اشکبوس |
پهلوان تورانی |
برخروشید |
فریاد کشید |
کوس |
طبل بزرگ، دهل |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
اشکبوس و کوس ß قافیه
اشکبوس ß مشبّه
برسان ß ادات تشبیه (به مانند)
کوس ß مشبّهٌ به
وجه شبه ß برخروشیدن
بیامد که جوید ز ایران نبرد سر هم نبرد اندر آرد به گرد
قلمرو فکری:
آمد که از لشکریان ایران حریفی پیدا کند و با حریف خود بجنگد و او را شکست دهد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
هم نبرد |
حریف |
گرد |
غبار، گرد و خاک |
نبرد |
جنگ |
اندر |
در |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
نبرد و گرد ß قافیه
گرد ß مجاز از زمین
ایران ß مجاز از لشکر ایران
سر هم نبرد به گرد آوردن ß کنایه از شکست دادن، برابر با پوزه کسی را به خاک مالیدن
حرف «ر» ß واج آرایی
بشد تیز رهّام با خـود و گبر همی گرد رزم اندر آمد به ابر
قلمرو فکری:
رهّام با کلاهخود و زره (مسلّح) بسیار سریع به میدان جنگ رفت و به خاطر شدت رزم، گرد و خاک به آسمان رسید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بشد |
رفت |
تیز |
تند و سریع |
خود |
کلاهخود |
رزم |
جنگ |
اندر |
در |
||
گبر |
زره، خفتان، جوشن ، نوعی جامه جنگی |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
گبر و ابر ß قافیه
همی گرد رزم اندر آمد به ابر ß کنایه از شدت رزم، اغراق
ابر و گبر ß جناس ناهمسان اختلافی
خود و گبر و رزم ß تناسب
حرف «ر» ß واج آرایی
برآویخت رهّام با اشکبوس برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس
قلمرو فکری:
رهّام با اشکبوس گلاویز شد و صدای بوق و کوس از هر دو سپاه بلند شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برآویخت |
جنگ کرد، گلاویز شد |
رهام |
پهلوان ایرانی |
برآمد |
بالا آمد، بلند شد |
بوق |
شیپور |
کوس |
طبل بزرگ |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
اشکبوس و کوس ß قافیه
بوس و کوس ß تناسب
به گرز گران دست برد اشکبوس زمین آهنین شد سپهر آبنوس
قلمرو فکری:
اشکبوس دست به گرز سنگین خود برد و جنگ را آغاز کرد. زمین آهنین شد و آسمان همانند چوب آبنوس تیره و پر گرد و غبار گردید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گرز |
چماق |
گران |
سنگین |
آبنوس |
درختی است که چوب آن سیاه، سخت، سنگین و گرانبهاست |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
اشکبوس و آبنوس ß قافیه
زمین آهنین شد ß زمین سفت و سخت شد یا زمین پر از زره شد
زمین و سپهر ß تضاد، تناسب (مراعات نظیر)
سپهر آبنوس شد ß تشبیه رسا یا فشرده، کنایه از این که گرد و خاک بلند شد و چشم چشم را نمی دید، اغراق از سختی رزم
برآهیخت رهّام گـــرز گران غمی شد ز پیکار دست سران
قلمرو فکری:
رهّام گرز پر وزنش را برداشت. دست دو پهلوان به خاطر جنگیدن با گرز خسته و ناتوان گردید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برآهیخت |
بیرون کشید |
گران |
سنگین |
غمی شد |
غمین شد، خسته شد |
پیکار |
جنگ |
سران |
سرداران و فرماندهان |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
گران و سران ß قافیه
سران و گران ß جناس ناهمسان اختلافی
چو رهّام گشت از کشانی ستوه بپیچید زو روی و شد سوی کوه
قلمرو فکری:
زمانی که رهّام از دست اشکبوس خسته شد و به ستوه آمد، از او گریخت و به سوی کوه رفت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چو |
هنگامی که |
شد |
رفت |
ستوه |
درمانده و ملول، خسته و آزرده |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
ستوه و کوه ß قافیه
بپیچید زو روی ß کنایه از گریخت
روی و سوی ß جناس ناهمسان
ز قلب سپه اندر آشفت طوس بزد اسب کـاید بر اشکـبوس
قلمرو فکری:
طوس فرمانده سپاه که در مرکز سپاه بود، خشمگین شد و به اسبش ضربه زد تا به سوی اشکبوس برود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
قلب |
مرکز |
اندرآشفت |
خشمگین شد |
طوس |
فرمانده سپاه ایران |
کاید |
که آید |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
توس و اشکبوس ß قافیه
تهمتن برآشفت و با طوس گفت که رهّام را جام باده ست جفت
قلمرو فکری:
رستم خشمگین شد و به طوس گفت که رهّام مرد بزم و مِیخواری است و مرد جنگیدن نیست
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
با |
به |
جفت |
زوج |
رهّام |
پهلوان ایرانی |
باده |
می، شراب |
تهمتن |
درشت اندام، لقب رستم |
بیت ß 3 جمله
«را» در مصراع دوم ß حرف اضافه گسسته
قلمرو ادبی:
گفت و جفت ß قافیه
جفت بودن ß کنایه از همنشین بودن
رهّام را جام باده ست جفت ß کنایه از اینکه مرد جنگ نیست و فقط کار زنانه را می برازد
گفت و جفت ß جناس
تو قلب سپه را به آیین بدار من اکنون پیاده کنم کارزار
قلمرو فکری:
تو مرکز سپاه را به سامان نگه دار. من اکنون پیاده به جنگ می روم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
به آیین |
به سامان، مرتب |
بدار |
نگه دار |
کارزار |
جنگ |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
بدار و کارزار ß قافیه
کمان به زه را به بازو فکند به بند کمر بر، بزد تیر چند
قلمرو فکری:
رستم کمان آماده برای تیراندازی را به بازو افکند و به کمربندش هم چند تیر زد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
زه |
چله کمان، وتر |
کمر |
کمربند |
بیت ß 2 جمله
به بند کمر بر ß دو حرف اضافه برای یک متمم (ویژگی سبک خراسانی)
قلمرو ادبی:
فکند و چند ß قافیه
کمان به زه ß کنایه از آماده
کمان و زه و تیر ß تناسب
بازو و کمر ß تناسب
بند و چند ß جناس
حرف «ب» ß واج آرایی
خروشید کای مرد رزم آزمای هماوردت آمد مشو باز جای
قلمرو فکری:
رستم فریاد زد که ای مرد جنگجو، حریف تو آمد. از میدان جنگ نگریز.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خروشید |
فریاد زد |
رزم آزما |
جنگجو |
هماورد |
حریف، رقیب |
مشو |
مرو |
باز |
سوی |
بیت ß 4 جمله
هماورد ß هم + آورد (آورد به معنای «جنگ» است)
ضمیر «ــَـت» در کلمه هماوردت ß مضافٌ الیه
قلمرو ادبی:
رزم آزمای و جای ß قافیه
مشو باز جای ß کنایه از اینکه نگریز
کشانی بخندید و خیره بماند عنان را گران کرد و او را بخواند
قلمرو فکری:
اشکبوس کشانی خندید و تعجّب کرد، افسار اسب را کشید، ایستاد و رستم را صدا زد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کشانی |
کوشانی |
خیره |
شگفت زده |
عنان |
افسار، دهانه |
گران |
سنگین |
بخواند |
صدا کرد |
||
کوشان |
سرزمینی در بخش شمال شرقی ایران |
بیت ß 4 جمله
قلمرو ادبی:
بماند و بخواند ß قافیه
عنان را گران کردن ß کنایه از نگه داشتن اسب
بدو گفت خندان که نام تو چیست تن بی سرت را که خواهد گریست؟
قلمرو فکری:
اشکبوس به رستم گفت که تو چه نام داری؟ پس از مرگت چه کسی برایت سوگواری خواهد کرد؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
را |
برای |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
چیست و گریست ß قافیه
مصراع دوم ß کنایه از اینکه حتماً می میری
تن و سر ß تناسب
تهمتن چنین داد پاسخ که نام چه پرسی کزین پس نبینی تو کـام
قلمرو فکری:
رستم پاسخ داد، چرا نام مرا می پرسی؟! (نپرس) زیرا پس از این تو به آرزویت نمی رسی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
کزین |
که از این |
کام |
سقف دهان |
بیت ß 3 جمله
چه پرسی ß پرسش انکاری
قلمرو ادبی:
نام و کام ß قافیه
کام ß مجاز از آرزو و مراد، قصد، نیت
نبینی تو کام ß کنایه از بدبختی
نام و کام ß جناس
مرا مادرم نام مرگ تو کرد زمانه مرا پتک ترگ تو کرد
قلمرو فکری:
مادرم نام مرا مرگ تو نهاد، روزگار مرا ابزاری برای مرگ تو کرده است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
زمانه |
روزگار |
ترگ |
کلاهخود |
پتک |
چکش بزرگ فولادین، آهن کوب |
بیت ß 2 جمله
کلمه «را» در مصراع اوّل ß «را»ی فکّ اضافه است؛ یعنی: مادرم نام مرا، مرگ تو گذاشت
قلمرو ادبی:
مرگ و ترگ ß قافیه (تو کرد ß ردیف)
مرگ و ترگ ß جناس
صامت «م» در مصراع اوّل ß واج آرایی
بیت دارای طنز است
زمانه ... کرد ß جانبخشی
زمانه مرا پتک ترگ تو کرد ß تشبیه رسا
کشانی بدو گفت بی بارگی به کشتن دهی سر به یکبارگی
قلمرو فکری:
کشانی گفت: بدون اسب هم اکنون خودت را به کشتن می دهی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بارگی |
اسب |
یکبارگی |
یکدفعه |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
بی بارگی و یکبارگی ß قافیه
سر ß مجازاً از وجود
تهمتن چنین داد پاسخ بدوی که ای بیهده مرد پرخاشجوی،
پیاده ندیدی کـه جنـگ آورد سر سرکشان زیر سنگ آورد؟
قلمرو فکری:
رستم این گونه پاسخ داد که ای جنگجویی که بیهوده می جنگی، آیا ندیده ای که مردی پیاده به جنگ آید و پیروز گردد و زورگویان و سرکشان را نابود کند؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پرخاشجو |
ستیزه جو، جنگجو |
سرکش |
یاغی، زورگو |
بیت اول ß 2 جمله
بیت دوم ß 3 جمله
این دو بیت موقوف المعانی هستند
بیت دوم پرسش انکاری دارد
قلمرو ادبی:
بیت اول ß بدوی و پرخاشجوی ß قافیه
بیت ذوم ß جنگ و سنگ ß قافیه (آورد ß ردیف)
جنگ و سنگ ß جناس ناهمسان اختلافی
سر زیر سنگ آوردن ß کنایه از شکست دادن و کشتن
حرف «س» در مصراع دوم بیت دوم ß واج آرایی
هم اکنون تو را ای نبرده سوار پیاده بیاموزمت کارزار
قلمرو فکری:
اکنون به جنگ تو میآیم ای جنگجوی سوارکار و پیاده جنگیدن را به تو می آموزم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
نبرده |
جنگجو |
کارزار |
جنگ |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
نبرده سوار و کارزار ß قافیه
پیام:
خوارداشت و مسخره کردن اشکبوس
کشانی بدو گفت با تو سلیح نبینم همی جز فسوس و مزیح
قلمرو فکری:
اشکبوس کوشانی به رستم گفت با تو سلاحی به غیر از مسخره کردن و شوخی نمی بینم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
فسوس |
مسخره کردن |
مزیح |
شوخی، ممال مزاح |
سلیح |
جنگ افزار، ممال سلاح |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
سلیح و مزیح ß قافیه
بدو گفت رستم که تیر و کمان ببین تا هم اکنون سرآری زمان
قلمرو فکری:
رستم به اشکبوس گفت کافی است که تیر و کمانم را نگاه کنی تا از ترس بمیری.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
سر آری |
پایان آوری |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
کمان و زمان ß قافیه
تیر و کمان ß مراعات نظیر
سرآری زمان ß کنایه از بمیری، زمان تو به پایان برسد
کمان و زمان ß جناس ناهمسان اختلافی
چو نازش به اسب گران مایه دید کمان را به زه کرد و اندر کشید
قلمرو فکری:
زمانی که رستم دید افتخار او به اسب گرانبهایش است، کمان را آماده تیراندازی کرد و زه را کشید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
زه |
چله کمان، وتر |
ناز |
افتخار |
گران مایه |
گران ارج، ارزشمند |
به زه کرد |
آماده کرد |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
دید و کشید ß قافیه
کمان و زه ß تناسب
مصوت «ا» ß واج آرایی
یکی تیر زد بر بر اسب اوی که اسب اندر آمد ز بالا به روی
قلمرو فکری:
رستم تیری به پهلوی اسب اشکبوس زد که اسب با سر به زمین خورد و مرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
از بالا به روی اندر آمد |
سکندری خورد |
بر (اوّل) |
به |
بر (دوم) |
پهلو |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
اوی و روی ß قافیه
«بر» اوّل و «بر» دوم ß جناس همسان
اوی و روی ß جناس ناهمسان اختلافی
کلمۀ «اسب» ß واژه آرایی
حروف «ب» و «ر» ß واژه آرایی
بخندید رستم به آواز گفت که بنشین به پیش گرانمایه جفت
قلمرو فکری:
رستم خندید و با صدای بلند گفت: ای اشکبوس بنشین پیش اسب دلبندت و غمش را بخور (برایش ماتم بگیر).
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
آواز |
صدای بلند |
جفت |
زوج، این قسمت طنز دارد، منظور اسب است |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
گفت و جفت ß قافیه
گفت و جفت ß جناس ناهمسان اختلافی
سزد گر بداری سرش در کنار زمانی برآسایی از کارزار
قلمرو فکری:
سزاوار است که سرش را در آغوش بگیری و زمانی از جنگیدن دست بکشی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سزد |
سزاوار است |
کنار |
آغوش |
برآسایی |
استراحت کنی، دست برداری |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
کنار و کارزار ß قافیه
کمان را به زه کرد زود اشکبوس تنی لرز لرزان و رخ سندروس
قلمرو فکری:
اشکبوس زود کمانش را آماده کرد، در حالی که تنش میلرزید و رنگ چهره اش مانند سندروس از ترس زرد شده بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
به زه کردن |
زه کمان را انداختن |
سندروس |
صمغی زرد است که روغن کمان از آن گرفته می شود |
بیت ß 1 جمله
قلمرو ادبی:
اشکبوس و سندروس ß قافیه
حروف « ر» و « ز» ß واج آرایی
رخ سندروس ß تشبیه رسا
تن و رخ ß تناسب
تنی لرز لرزان ß کنایه از ترسان
به رستم بر آنگــــه ببارید تیر تهمتن بدو گفت بر خیره خیر،
همی رنجه داری تن خویش را دو بازوی و جـان بد اندیش را
قلمرو فکری:
پس از آن اشکبوس رستم را تیرباران کرد. رستم به او گفت بیهوده خودت را خسته می کنی و دو بازویت را می آزاری.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خیره خیر |
بیهوده |
رنجه داری |
می آزاری |
بداندیش |
بدخواه، دشمن |
بیت اول ß 2 جمله
بیت دوم ß 2 جمله (فعل محذوف در مصراع دوم)
این دو بیت موقوف المعانی هستند
به رستم بر ß دو حرف اضافه برای یک متمم
قلمرو ادبی:
بیت اول ß تیر و خیره خیر ß قافیه
بیت دوم ß خویش و بد اندیش ß قافیه (آورید ß را)
حروف «ب» و «ر» در بیت اول ß واج آرایی
تهمتن به بند کمر برد چنگ گزین کرد یک چوبه تیر خدنگ
قلمرو فکری:
رستم دستش را به سوی کمربندش برد و یک تیر که از جنس چوب خدنگ بود انتخاب کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گزین |
انتخاب |
چوبه |
واحد شمارش تیر |
خدنگ |
چوبی که از آن تیر و نیزه و زین اسب سازند |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
چنگ و خدنگ ß قافیه
یکی تیر الماس پیکان چو آب نهاده بر او چار پرّ عقاب
قلمرو فکری:
تیری انتخاب کرد که نوک آن همانند الماس تیز بود و چهار پرّعقاب هم بر آن نهاده شده بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
چار |
چهار |
بیت ß 1 جمله
قلمرو ادبی:
آب و عقاب ß قافیه
الماس پیکان ß تشبیه رسا:
- پیکان ß مشبّه
- الم ß مشبّهٌ به
چو آب ß تشبیه (مانند آب درخشان بود)
تیر و پیکان و پر ß تناسب
پر و بر ß جناس
کمان را بمالید رستم به چنگ به شست اندر آورده تیر خدنگ
قلمرو فکری:
رستم کمان را در چنگ گرفت و تیر خدنگ را در قلاب گذاشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بمالید |
لمس کرد |
شست |
قلاب |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
چنگ و خدنگ ß قافیه
کمان و شست و تیر ß تناسب
بزد بر بر و سـینه اشکبوس سپهر آن زمان دست او داد بوس
قلمرو فکری:
رستم تیر را به سینۀ اشکبوس زد. آسمان هم به همین خاطر دست رستم را بوسید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سپهر |
آسمان |
بر (دوم) |
بغل |
بیت ß 2 جمله
بر (اول) ß حرف اضافه
قلمرو ادبی:
اشکبوس و بوس ß قافیه
بر و بر ß جناس تام
بوسیدن سپهر ß جانبخشی
کلّ بیت اغراق دارد
کشانی هم اندر زمان جان بداد چنان شد که گفتی ز مـــادر نزاد
قلمرو فکری:
اشکبوس در دم جان داد؛ گویی از مادر زاییده نشده است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
هم اندر زمان |
بی درنگ، فوراً |
گفتی |
گویی |
نزاد |
زاده نشده است |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
بداد و نزاد ß قافیه
جان داد ß کنایه از مردن
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
متن «گنج حکمت: عامل و رعیَت» و آرایه های متن
فصل 12 : رستم و اشکبوس
گنج حکمت
عامل و رعیَت
- نویسنده: سعدی
- اثر: گلستان
ذوالنّون مصری پادشاهی را گفت: «شنیدهام فلان عامل را که فرستادهای به فلان ولایت، بر رعیّت درازدستی میکند و ظلم روا میدارد.»
گفت: «روزی سزای او بدهم.»
قلمرو فکری:
ذوالنّون مصری به پادشاهی گفت: «شنیده ام فلان حاکمی را که به فلان ولایت فرستاده ای، اموال مردم را به زور می گیرد و ظلم می کند. (پادشاه) گفت: «روزی او را به سزای عملش می رسانم»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
ذوالنون مصری |
نام عارفی مصری |
عامل |
حاکم، کارگزار، والی |
ولایت |
سرزمین، استان |
روا داشتن |
اجازه دادن، جایز شمردن |
سزا |
جزا، مجازات، تقاص |
||
فلان |
ضمیر مبهم؛ اسم شخص یا جایی نامعلوم |
نوع «را» در «پادشاهی را گفـت» ß حرف اضافه به معنای «به»
قلمرو ادبی:
دراز دستی ß کنایه از تجاوز و ظلم و ستمگری
گفت: «بلی، روزی سزای او بدهی که مال از رعیّت تمام ستده باشد. پس به زجر و مصادره از وی بازستانی و در خزینه نهی، درویش و رعیّت را چه سود دارد؟»
قلمرو فکری:
ذوالنّون گفت: «آری، روزی او را به سزای عملش می رسانی که مال مردم را کاملا گرفته باشد بعد با زجر و جریمه اموال مردم را از او پس می گیری و در خزانه می گذاری. چه سودی به حال مردم دارد؟»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
رعیت |
عموم مردم، شهروندان |
ستدن |
گرفتن |
زجر |
آزار، اذیت، شکنجه |
بازستاندن |
پس گرفتن |
خزینه |
خزانه |
نهی |
می گذاری |
درویش |
گدا و تهیدست |
||
مصادره |
مال کسی را به زور ضبط کردن، تاوان گرفتن، جریمه کردن |
||
را |
(در عبارت «درویش و رعیت را چه سود دارد») برای |
درویش و رعیت را چه سود دارد؟ ß پرسش انکاری
پادشاه خجل گشت و دفعِ مضرّتِ عامل بفرمود در حال.
قلمرو فکری:
پادشاه شرمسار شد و فوراً دستور برکناری حاکم را داد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خجل |
شرمنده |
مضرت |
زیان، گزند رسیدن |
درحال |
فوری، بی درنگ |
||
دفع |
جلوگیری، راندن از نزد خود، دور کردن |
قلمرو ادبی:
دراز دستی ß کنایه از تجاوز و ظلم و ستمگری
سر گرگ باید هم اول برید نه چون گوسفندانِ مردم درید
قلمرو فکری:
سر گرگ را باید همان اول کار ببریم. نه پس از آن که گوسفندان مردم را درید و همه را کشت.
قلمرو ادبی:
برید و درید ß قافیه
گرگ ß استعاره از کارگزار ستمگر (کسی که ظلم میکند و آسیب میزند)
گوسفند ß استعاره از مردم
سر گرگ را باید اول برید ß تمثیل
گوسفندان مردم ß اینجا استعاره از مال و اموال و ناموس مردم
پیام:
پیشگیری پیش از وقوع
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
معنی واژگان درس «رستم و اشکبوس»
فصل 12 : رستم و اشکبوس
معنی واژگان درس «رستم و اشکبوس»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بر سر |
به خاطر، درباره |
چالاک |
چابک |
دلاور |
دلیر |
زبان آوری |
خوش سخنی |
خروش |
فریاد |
بهرام |
ستارۀ مریخ |
کیوان |
ستارۀ زحل |
همی برگذشت |
عبور می کرد |
تیغ |
شمشیر |
ساعد |
میان مچ و آرنج |
لعل |
سنگ قیمتی |
خروشان |
فریاد زنان و ناله کنان |
ایچ |
هیچ |
بند |
ریسمان |
گرد |
پهلوان، دلیر |
تیغ |
شمشیر |
گرز |
چماق |
کمند |
طناب |
کجا |
که |
اشکبوس |
پهلوان تورانی |
برخروشید |
فریاد کشید |
کوس |
طبل بزرگ، دهل |
هم نبرد |
حریف |
گرد |
غبار، گرد و خاک |
نبرد |
جنگ |
اندر |
در |
بشد |
رفت |
تیز |
تند و سریع |
خود |
کلاهخود |
رزم |
جنگ |
اندر |
در |
کوس |
طبل بزرگ |
برآویخت |
جنگ کرد، گلاویز شد |
رهام |
پهلوان ایرانی |
برآمد |
بالا آمد، بلند شد |
بوق |
شیپور |
گرز |
چماق |
گران |
سنگین |
برآهیخت |
بیرون کشید |
گران |
سنگین |
غمی شد |
غمین شد، خسته شد |
پیکار |
جنگ |
سران |
سرداران و فرماندهان |
تهمتن |
درشت اندام، لقب رستم |
چو |
هنگامی که |
شد |
رفت |
قلب |
مرکز |
اندرآشفت |
خشمگین شد |
طوس |
فرمانده سپاه ایران |
کاید |
که آید |
با |
به |
جفت |
زوج |
رهّام |
پهلوان ایرانی |
باده |
می، شراب |
به آیین |
به سامان، مرتب |
بدار |
نگه دار |
کارزار |
جنگ |
باز |
سوی |
زه |
چله کمان، وتر |
کمر |
کمربند |
خروشید |
فریاد زد |
رزم آزما |
جنگجو |
هماورد |
حریف، رقیب |
مشو |
مرو |
کشانی |
کوشانی |
خیره |
شگفت زده |
عنان |
افسار، دهانه |
گران |
سنگین |
بخواند |
صدا کرد |
را |
برای |
کزین |
که از این |
کام |
سقف دهان |
زمانه |
روزگار |
ترگ |
کلاهخود |
بارگی |
اسب |
یکبارگی |
یکدفعه |
پرخاشجو |
ستیزه جو، جنگجو |
سرکش |
یاغی، زورگو |
نبرده |
جنگجو |
کارزار |
جنگ |
فسوس |
مسخره کردن |
مزیح |
شوخی، ممال مزاح |
سلیح |
جنگ افزار، ممال سلاح |
سر آری |
پایان آوری |
زه |
چله کمان، وتر |
ناز |
افتخار |
گران مایه |
گران ارج، ارزشمند |
به زه کرد |
آماده کرد |
از بالا به روی اندر آمد |
سکندری خورد |
آواز |
صدای بلند |
جفت |
زوج |
به زه کردن |
زه کمان را انداختن |
سزد |
سزاوار است |
کنار |
آغوش |
خیره خیر |
بیهوده |
رنجه داری |
می آزاری |
بداندیش |
بدخواه، دشمن |
چار |
چهار |
بمالید |
لمس کرد |
شست |
قلاب |
سپهر |
آسمان |
بر |
پهلو، بغل |
هم اندر زمان |
بی درنگ، فوراً |
گفتی |
گویی |
نزاد |
زاده نشده است |
سزا |
جزا، مجازات، تقاص |
ذوالنون مصری |
نام عارفی مصری |
عامل |
حاکم، کارگزار، والی |
ولایت |
سرزمین، استان |
روا داشتن |
اجازه دادن، جایز شمردن |
رعیت |
عموم مردم، شهروندان |
ستدن |
گرفتن |
زجر |
آزار، اذیت، شکنجه |
بازستاندن |
پس گرفتن |
خزینه |
خزانه |
نهی |
می گذاری |
درویش |
گدا و تهیدست |
درحال |
فوری، بی درنگ |
خجل |
شرمنده |
مضرت |
زیان، گزند رسیدن |
برآسایی |
استراحت کنی، دست برداری |
||
ستوه |
درمانده و ملول، خسته و آزرده |
||
پتک |
چکش بزرگ فولادین، آهن کوب |
||
کیخسرو |
پادشاه ایرانی، فرزند سیاوش |
||
تنگ آوردن |
در تنگنا گذاشتن، به ستوه آوردن |
||
سپردن |
درنوردیدن، پیمودن، طی کردن |
||
کاموس |
یکی از فرماندهان زیردست افراسیاب |
||
دفع |
جلوگیری، راندن از نزد خود، دور کردن |
||
گبر |
زره، خفتان، جوشن ، نوعی جامه جنگی |
||
کوشان |
سرزمینی در بخش شمال شرقی ایران |
||
خدنگ |
چوبی که از آن تیر و نیزه و زین اسب سازند |
||
فلان |
ضمیر مبهم؛ اسم شخص یا جایی نامعلوم |
||
را |
(در عبارت «درویش و رعیت را چه سود دارد») برای |
||
سندروس |
صمغی زرد است که روغن کمان از آن گرفته می شود |
||
مصادره |
مال کسی را به زور ضبط کردن، تاوان گرفتن، جریمه کردن |
||
آبنوس |
درختی است که چوب آن سیاه، سخت، سنگین و گرانبهاست |
دانش زبانی: شبکۀ معنایی، مُمال
فصل 12 : رستم و اشکبوس
دانش زبانی
شبکۀ معنایی
شبکۀ معنایی:
درخت، گل، شکوفه، جوانه، شکفتن و ... از چیزهایی هستند که به ذهن می رسند و به صورت یک مجموعه یا شبکه با هم می آیند؛ به این گونه شبکه ها یا مجموعه ها «شبکۀ معنایی» می گویند.
مُمال
مُمال:
گاهی در برخی واژگان مصوّت «ا» به مصوّت «ی» تبدیل می شود؛ مانند؛
- رکاب ß رکیب
- جهاز ß جهیز
- سلاح ß سلیح
- مزاح ß مزیح
به این شکل های تغییر یافته،کلمات «مُمال» گفته می شود.
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
متن و ابیات درس «گُردآفرید» و معنی متن و ابیات
فصل 13 : گُردآفرید
درس سیزدهم
گُردآفرید
- شاعر: فردوسی
- قالب: مثنوی
- اثر: شاهنامه
- وزن (ویژۀ رشته انسانی): فعولن فعولن فعولن فعل
گُردآفرید، پهلوان شیر زن حماسۀ ملیّ ایران، دختر گَژدَهَم است. گردآفریدِ دلاور با اینکه در داستان رستم و سهراب شاهنامه حضوری کوتاه دارد، بسیار برجسته و یکی از گیراترین زنان شاهنامه است. در رهسپاری سهراب از توران به سوی ایران، هنگامی که وی در جست و جوی پدرش، رستم است، با او آشنا می شویم. در مرز توران و ایران، دژی به نام سپید دژ است. گَژدَهَم که یک ایرانی و پهلوان سالخورده است، بر آن دژ فرمان می راند و همواره در برابر دشمن، پایداری سرسختانه ای می ورزد و با این کار، دل همۀ ایرانیان را به آن دژ امیدوار م یسازد. سهراب ناچار است پیش از درآمدن به خاک ایران از این دژ بگذرد. در نبرد میان سهراب و هُجیر، سهراب پیروز می شود. سهراب، نخست می خواهد او را بکشد، اما او را اسیر کرده، راهی سپاه خود می کند. آگاهی از این رویداد، دژنشینان را سراسیمه می سازد امّا گردآفرید این واقعه را مایۀ ننگ می داند و برمی آشوبد و خود به نبرد او می رود. سهراب برای رویارویی آن شیرزن به رزمگاه درمی آید و نبرد میان آن دو درمی گیرد:
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گژدهم |
فرمانروای دژ |
گردآفرید |
دختر گژدهم |
سهراب |
پور رستم |
هجیر |
فرمانده دژ |
چو آگاه شد دختر گـژدهم که سالار آن انجمن گشت کم
قلمرو فکری:
هنگامی که دختر گژدهم آگاه شد که سالار آن گروه (هجیر) در بند افتاد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
سالار |
سردار، سپهسالار، آن که دارای شغلی بزرگ و منصبی رفیع باشد، حاکم، فرمانده دژ، منظور هجیر |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
گژدهم و کم ß قافیه
گشت کم ß کنایه از «در بند افتادن»
زنی بود برسان گردی سوار همیشه به جنگ اندرون نامدار
قلمرو فکری:
زنی مانند پهلوانی سوارکار بود و همیشه در جنگآوری سرشناس.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برسان |
به مانند |
گرد |
پهلوان، دلیر |
سوار |
سوارکار |
اندرون |
در |
نامدار |
سرشناس |
بیت ß 2 جمله (فعل «بود» در مصراع دوم حذف شده است)
به جنگ اندرون ß دو حرف اضافه برای یک متمم
قلمرو ادبی:
سوار و نامدار ß قافیه
زنی بود برسان گردی سوار ß تشبیه
حرف «ر» ß واج آرایی
کجا نام او بود گـردآفرید زمانه ز مادر چنین نآورید
قلمرو فکری:
که نام او گردآفرید بود و روزگار از مادر چنین دختری به وجود نیاورده.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کجا |
که |
زمانه |
روزگار |
بیت ß 2 جمله
مرجع «او» در مصراع اول:زن
قلمرو ادبی:
گردآفرید و نآورید ß قافیه
زمانه ß جانبخشی
ناورید ß کنایه از «نزاد»
چنان ننگش آمد ز کار هجیر که شد لاله رنگش به کردار قیر
قلمرو فکری:
چنان از کار هجیر بدش آمد، که چهرۀ سرخش مانند قیر سیاه شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
ننگش آمد |
بدش آمد، به او برخورد |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
هجیر و قیر ß قافیه
لاله رنگ ß تشبیه
به کردار ß مانند، ادات تشبیه
مصراع دوم ß اغراق (چهره اش مانند قیرسیاه شد)
بپوشید درع سواران جنگ نبود اندر آن کار جای درنگ
قلمرو فکری:
زره سواران جنگجو را بپوشید. در آن کار توقف هیچ جایز نبود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
اندر |
در |
درع |
زره، جامه جنگی که از حلقه های آهنی سازند |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
جنگ و درنگ ß قافیه
جای درنگ نبود ß کنایه از اینکه «وقفه جایز نبود»
حروف «ر» و «د» ß واج آرایی
فرود آمد از دژ به کردار شیر کمر بر میان بادپایی به زیر
قلمرو فکری:
مانند شیر از دژ پایین آمد، در حالی که کمربندش را بر کمر بسته بود و اسبی تیزرو را سوار شده بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
فرود آمد |
پایین آمد |
دژ |
قلعه، حصار |
به کردار |
به مانند |
کمر |
کمربند |
میان |
کمر |
بادپا |
تیزرو، شتابنده |
بیت ß 2 جمله (فعل جملۀ دوم حذف شده است)
به کردار ß ادات تشبیه
قلمرو ادبی:
شیر و زیر ß قافیه
کمر بر میان ß کنایه از «آماده بودن»
بادپا ß کنایه از «اسب تیزرو»
بادپایی به زیر بود ß کنایه از این که «سواره بود»
شیر و زیر ß جناس ناهمسان
به پیش سپاه اندر آمد چو گرد چو رعد خروشان یکی ویله کرد
قلمرو فکری:
چون غبار (سریع) به پیش سپاه آمد و مانند رعد خروشان فریاد زد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پیش |
نزد، جلو |
اندر آمد |
در آمد |
چو |
مانند |
گرد |
غبار |
رعد |
تندر |
ویله کرد |
نعره زد، ناله کرد |
ویله |
صدا، آواز، ناله |
یکی ویله |
نعره ای |
خروشان |
فریاد زنان |
بیت ß 2 جمله
چو ß ادات تشبیه
قلمرو ادبی:
گرد و کرد ß قافیه
خروشان ß جانبخشی
حرف «چو» ß واژه آرایی
گرد و کرد ß جناس ناهمسان اختلافی
که گردان کدامند و جنگ آوران دلیران و کارآزموده سران
قلمرو فکری:
که پهلوانان و جنگ آوران و دلیران و فرماندهان کارآزموده کدامند؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گردان |
پهلوانان |
جنگ آور |
جنگجو |
سران |
رؤسا، رئیسان |
بیت ß 1 جمله
کل بیت ß رجزخوانی
قلمرو ادبی:
اشکبوس و کوس ß قافیه
کارآزموده ß کنایه از «باتجربه»
حروف «ن» و «ا» ß واج آرایی
چو سهراب شیراوژن او را بدید بخندید و لب را به دندان گزید
قلمرو فکری:
زمانی که سهراب شیرکش او را دید، بخندید و لبش را با دندان گزید و شگفت زده شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چو |
چون، هنگامی که |
شیراوژن |
شیرافکن |
گزیدن |
نیش زدن، گاز گرفتن |
بیت ß 3 جمله
مرجع «او» در مصراع اول ß گردآفرید
قلمرو ادبی:
بدید و گزید ß قافیه
شیراوژن ß کنایه از «دلاور»
لب به دندان گزید ß کنابه از «شگفت زده شدن»
لب و دندان ß تناسب
حرف «د» ß واج آرایی
بیامد دمان پیش گردآفرید چو دخت کمندافگن او را بدید،
کمان را به زه کرد و بگشاد بر نبد مرغ را پیش تیرش گـذر
قلمرو فکری:
غرنده و خشمگین پیش گردآفرید آمد. هنگامی که دختر جنگجو او را دید،
تیر را در چله کمان نهاد و آماده تیراندازی شد. هیچ پرنده ای نمیتوانست از پیش تیرش گـذر کند. (او تیرانداز ورزیده ای بود)
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چو |
هنگامی که |
دخت |
فرزند دختر |
به زه کردن کمان |
آماده کردن کمان |
زه |
چله، ریسمان کمان |
بر |
پهلو |
نبد |
نبود |
مرغ |
پرنده |
||
دمان |
غرّنده، مهیب، هولناک، خروشنده |
بیت اول ß 2 جمله
بیت دوم ß 3 جمله
این دو بیت موقوف المعانی هستند
مرجع «او» در مصراع دوم ß سهراب
قلمرو ادبی:
بیت اول ß گردآفرید و بدید ß قافیه
بیت دوم ß بر و گذر ß قافیه
کمندافگن ß کنایه از «جنگجو»
حرف «د» در مصراع اول ß واج آرایی
زه، کمان و تیر ß تناسب
بگشاد بر ß کنایه از «آماده تیراندازی شدن»
مرغ را پیش تیرش گـذر نبود ß کنایه از «بسیار ورزیده و ماهر بود»
به سهراب بر تیر باران گرفت چپ و راست جنگ سواران گرفت
قلمرو فکری:
آغاز به تیر باران سهراب کرد. از چپ و راست با سوارکاران آغاز به جنگ کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
گرفت |
آغاز کرد |
بیت ß 2 جمله
به سهراب بر ß دو حرف اضافه برای یک متمم
قلمرو ادبی:
باران و سواران ß قافیه (گرفت ß ردیف)
چپ و راست ß تضاد، کنایه از «از هر طرف»
نگه کرد سهراب و آمدش ننگ برآشفت و تیز اندر آمد به جنگ
قلمرو فکری:
سهراب نگاه کرد و بدش آمد. خشمگین شد و به تندی به جنگ درآمد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برآشفت |
خشمگین شد |
تیز |
سریع |
بیت ß 4 جمله
قلمرو ادبی:
ننگ و جنگ ß قافیه
ننگ و جنگ ß جناس ناهمسان
چو سهراب را دید گردآفرید که برسان آتـش همی بردمید،
سر نیزه را سوی سهراب کرد عنان و سنان را پر از تاب کرد
قلمرو فکری:
زمانی که گردآفرید سهراب را دید، که مانند آتـش میخروشید،
سر نیزه را سوی سهراب گرفت و افسار و سرنیزه را پیچ و تاب داد (نشان داد که شور و هیجان دارد).
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برسان |
به مانند |
عنان |
افسار، دهانه |
سنان |
سرنیزه، تیزی هر چیز |
پر از تاب کرد |
پیچ و تاب داد |
همی بردمید |
می دمید، می غرید، می خروشید، برمی خاست |
||
تاب |
چرخ و پیچ که در طناب و کمند و زلف میباشد، پیچ و شکن؛ در این بیت به معنی شور و هیجان است |
بیت اول ß 2 جمله
بیت دوم ß 2 جمله
این دو بیت موقوف المعانی هستند
برسان ß ادات تشبیه
قلمرو ادبی:
بیت اول ß گردآفرید و همی بردمید ß قافیه
بیت دوم ß سهراب و تاب ß قافیه (کرد ß ردیف)
حرف «د» در مصراع اول ß واج آرایی
عنان و سنان ß جناس ناهمسان
سرنیزه و سنان ß تناسب
حروف «س» و «ن» در مصراع اول ß واج آرایی
برآشفت سهراب و شد چون پلنگ چو بدخواه او چاره گر بد به جنگ
قلمرو فکری:
سهراب خشمگین شد و مانند پلنگ شد، زیرا دشمن او در جنگ حیله گر و مدبّر بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بد |
بود |
بدخواه |
دشمن، بداندیش |
چاره گر |
کسی که با حیله و تدبیر کارها را بسامان کند، مدبّر |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
پلنگ و جنگ ß قافیه
چون پلنگ ß تشبیه
چون و چو ß جناس
بزد بر کمربند گردآفرید زره بر برش یک به یک بردرید
قلمرو فکری:
سهراب بر کمربند گردآفرید نیزه زد و زره را از تن گردآفرید یک به یک جدا کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بر |
پهلو |
یک به یک |
تک تک |
بردریدن |
پاره کردن |
||
زره |
جامه ای جنگی دارای آستین کوتاه و مرکب از حلقه های ریز فولادی که آن را به هنگام جنگ بر روی لباس های دیگر می پوشند |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
گردآفرید و بردرید ß قافیه
کمان به زه ß کنایه از آماده
بر و بر ß جناس همسان
حرف «ب» ß واج آرایی
کلمات «یک» و «بر» ß واژه آرایی
چو بر زین بپیچید گردآفرید یکی تیغ تیز از میان برکشید
قلمرو فکری:
زمانی که گردآفرید بر زین پیچید، شمشیری تیز از کمربندش بیرون کشید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تیغ |
شمشیر |
یکی تیغ |
تیغی |
برکشید |
بیرون آورد |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
گردآفرید و کشید ß قافیه
تیغ و تیز ß جناس
بزد نیزهٔ او به دو نیم کرد نشست از بر اسپ و برخاست گرد
قلمرو فکری:
[گردآفرید] با ضربه ای نیزۀ سهراب را شکست و بر روی زین اسب نشست و فرار کرد. (چون توانِ مبارزه با سهراب را نداشت)
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
بزد |
ضربه زد |
بیت ß 4 جمله
مرجع «او» ß گردآفرید
قلمرو ادبی:
کرد و گرد ß قافیه
گرد برخاست ß کنایه از این که «اسب را تازاند»
کرد و گرد ß جناس ناهمسان
به آورد با او بسنده نبود بپیچید ازو روی و برگاشت زود
قلمرو فکری:
گردآفرید در جنگ حریف سهراب نمی شد، برای همین بپیچید و زود از او روی برگرداند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آورد |
نبرد |
بسنده نبود |
حریفش نمی شد |
برگاشت |
برگرداند |
||
بسنده |
کافی، شایسته، کامل، سزاوار |
بیت ß 3 جمله
مرجع «او» در مصراع اول و در عبارت «ازو» در مصراع دوم ß سهراب
قلمرو ادبی:
نبود و زود ß قافیه
روی برگاشت ß کنایه از «عقب نشینی و فرار»
سپهبد عنان اژدها را سپرد به خشم از جهان روشنایی ببرد
قلمرو فکری:
سپهبد (سهراب) افسار را به اسبش رها کرد و با خشمِ خود دنیا را تاریک کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
عنان |
افسار، دهانه |
اژدها |
مار بزرگ |
سپهبد |
فرمانده سپاه، منظور سهراب |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
سپرد و ببرد ß قافیه
عنان سپردن ß کنایه از اختیار را به اسب دادن
اژدها ß استعاره از اسب
از جهان روشنایی بردن ß اغراق، کنایه از تیره کردن
چو آمد خروشان به تنگ اندرش بجنبید و برداشت خود از سـرش
قلمرو فکری:
وقتی که سهراب خود را با فریاد، به گردآفرید نزدیک کرد با حرکتی کلاهخودِ او را از سرش برداشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خروشان |
فریادزنان |
به تنگ اندر آمد |
نزدیک شد |
بجنبید |
تکان خورد |
خود |
کلاهخود، ترگ |
بیت ß 2 جمله
به تنگ اندر آمد ß دو حرف اضافه برای یک متمم
اندرش ß جابجایی ضمیر
مرجع «ــَـش» (او) «اندرش» و «سرش» ß گردآفرید
قلمرو ادبی:
اندر و سر ß قافیه (ــَـش ß ردیف)
حرف «ش» ß واج آرایی
رها شد ز بند زره مـوی اوی درفشان چو خورشید شد روی اوی
قلمرو فکری:
موهای گردآفرید از زیر زره بیرون آمد و صورت چون خورشید او نمایان شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
زره |
جامه جنگی |
بند |
ریسمان |
درفشان |
درخشان |
چو |
مانند |
بیت ß 2 جمله
چو ß ادات تشبیه
قلمرو ادبی:
بی بارگی و یکبارگی ß قافیه
موی، روی و اوی ß جناس ناهمسان
شد ß تکرار
چو خورشید شد روی اوی ß تشبیه
حروف «ش» و «ر» ß واج آرایی
بدانست سهراب کاو دخترست سر و موی او از درِ افسرست
قلمرو فکری:
سهراب فهمید که او دختر است و وضع ظاهری او نشان میدهد که او فرد بزرگی است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بدانست |
فهمید |
کاو |
که او |
از در |
مناسب |
||
افسر |
تاج، دیهیم، کلاه پادشاهی |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
دختر و افسر ß قافیه (ــَـست ß ردیف)
از درِ افسر ß کنایه از «مناسب برای جنگ نیست»
سر، موی و افسر ß تناسب
حرف «ر» ß واج آرایی
شگفت آمدش گفت از ایران سپاه چنین دختر آید به آوردگاه
قلمرو فکری:
سهراب حیرت زده شد و گفت در سپاه ایران، دختری اینگونه، شجاعانه، به میدان جنگ می آید؟!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شگفت آمد |
تعجب کرد |
آوردگاه |
میدان نبرد |
بیت ß 2 جمله
ایران سپاه ß ترکیب اضافی وارون
قلمرو ادبی:
سپاه و آوردگاه ß قافیه
چنین دختر آید به آوردگاه ß کنایه
ز فتراک بگشود پیچان کمند بینداخت و آمد میانش به بند
قلمرو فکری:
او از ترک بند خود کمند پیچانش را باز کرد و آن را انداخت و کمر گردآفرید را در بند آورد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پیچان کمند |
کمند پیچان |
بند |
ریسمان |
فتراک |
ترک بند، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند |
بیت ß 3 جمله
پیچان کمند ß ترکیب وصفی وارون
قلمرو ادبی:
کمند و بند ß قافیه
حروف «د» و «ن» ß واج آرایی
بدو گفت کز من رهایی مَجوی چرا جنگ جویی، تو ای ماه روی
قلمرو فکری:
سهراب به گردآفرید گفت: به دنبال رهایی از دست من نباش. ای زیبارو چرا به دنبال جنگ هستی؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بدو |
به او |
ماه روی |
زیبارو |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
مَجوی و روی ß قافیه
ماه روی ß تشبیه، منظور گردآفرید
مجوی و جویی ß اشتقاق (رشته انسانی)
حرف «ی» ß واج آرایی
نیامد به دامم به سان تو گور ز چنگم رهایی نیابی مشور
قلمرو فکری:
همانند تو گوری به دام من نیفتاده است. از چنگم رهایی نمییابی، تقلا نکن.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گور |
گورخر |
مشور |
تقلا نکن |
بیت ß 3 جمله
به سان ß ادات تشبیه
قلمرو ادبی:
گور و مشور ß قافیه
به دام آمدن ß کنایه از «در بند افتادن، اسیر شدن»
به سان تو گور ß تشبیه
بدانست کاویخت گردآفرید مر آن را جز از چاره درمان ندید
قلمرو فکری:
گردآفرید فهمید که گرفتار شده و دانست که برای حل این مشکل باید چاره ای بیندیشد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بدانست |
فهمید |
آویخت |
در بند افتاد، گرفتار شد |
چاره |
تدبیر، فریب و نیرنگ |
درمان |
راه کار |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
گردآفرید و ندید ß قافیه
بدو روی بنمود و گفت ای دلیر میان دلیران به کردار شیر
دو لشکر نظاره برین جنگ ما برین گرز و شمشیر و آهنگ ما
قلمرو فکری:
(پس) رو به سهراب کرد و گفت: «ای دلاور که در میان پهلوانان مانند شیر هستی
دو لشکر به این جنگ و گرز و شمشیر و قصد و همت ما نگاه میکنند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دلیر |
دلاور |
به کردار |
همانند |
گرز |
چماق |
آهنگ |
همت و قصد |
دو لشکر |
منظور لشکر ایران و توران |
||
نظاره |
نگریستن، تماشا کردن، نظر کردن |
بیت اول ß 4 جمله (فعل جملۀ چهارم حذف شده است)
بیت دوم ß 1 جمله
این دو بیت موقوف المعانی هستند
به کردار ß ادات تشبیه
قلمرو ادبی:
بیت اول ß دلیر و شیر ß قافیه
بیت دوم ß جنگ و آهنگ ß قافیه (ما ß ردیف)
لشکر، جنگ، گرز و شمشیر ß تناسب
حرف «ر» در بیت اول ß واج آرایی
کلمه «برین» در بیت دوم ß واژه آرایی
کنون من گشایم چنین روی و موی سپاه تو گردد پر از گفت و گوی
قلمرو فکری:
اکنون من چهره و گیسوی خود را نشان می دهم تا در سپاه تو بحث و جدل به وجود آید
قلمرو زبانی:
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
موی و گوی ß قافیه
روی و موی ß تناسب، جناس ناهمسان
پر از گفتگو گردیدن ß کنایه از غیبت کردن، حرف درآوردن
حروف «گ» و «و» ß واج آرایی
که با دختری او به دشت نبرد بدین سان به ابر اندر آورد گـرد
قلمرو فکری:
سپاهیان میگویند سهراب با دختری در میدان نبرد جنگید و به سختی با او گرم پیکار شده است. (این کار آبروی تو را میبرد)
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
بدین سان |
به این گونه |
بیت ß 1 جمله
قلمرو ادبی:
نبرد و گرد ß قافیه
گرد به ابر اندرآوردن ß اغراق، کنایه از «گرم نبرد شدن»
کنون لشکر و دژ به فرمان توست نباید برین آشتی جنگ جست
قلمرو فکری:
اکنون لشکر و دژ به فرمان تواند (ما تسلیم تو شدیم و با تو صلح کردیم) برای همین نباید با این صلح ما، همچنان به دنبال جنگ باشی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کنون |
اکنون |
توست |
تو است |
جستن |
طلب کردن، جستجو کردن |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
توست و جست ß قافیه
آشتی و جنگ ß تضاد
توست و جست ß جناس ناهمسان (از نظر آوایی)
عنان را بپیچید گردآفرید سمند سرافراز بر دژ کشید
قلمرو فکری:
گردآفرید اسب خود را برگرداند و به سمت دژ حرکت کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
سمند |
اسبی که رنگش مایل به زردی باشد، زرده؛ در متن درس مطلق اسب مورد نظر است |
سرافراز |
مایۀ افتخار |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
گردآفرید و کشید ß قافیه
عنان را پیچیدن ß کنایه از برگشتن
عنان و سمند ß تناسب
حرف «د» ß واج آرایی
همی رفت و سهراب با او به هم بیامد به درگاهِ دژ، گژدهم
قلمرو فکری:
گردآفرید و سهراب در کنار هم تا نزدیکی دژ آمدند و گژدهم نیز تا در دروازه دژ آمد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
همی رفت |
رفت |
به هم |
با همدیگر |
درگاه |
جلوی در، آستانه |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
هم و گژدهم ß قافیه
حرف «هـ» ß واج آرایی
درِ باره بگـشاد گردآفرید تنِ خسته و بسته بر دژ کشید
قلمرو فکری:
گرد آفرید در دژ را باز کرد و تن زخمی و بسته اش را به درون دژ کشانید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خسته |
زخمی، افگار |
بسته |
در بند افتاده |
باره |
بارو، دیوار قلعه، حصار |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
گردآفرید و کشید ß قافیه
خسته و بسته ß جناس ناهمسان
باره ß مجاز از «دژ»
در دژ ببستند و غمگین شدند پر از غم دل و دیده خونین شدند
قلمرو فکری:
ایرانیان درِ دژ سپید را بستند و به خاطر زخمی شدنِ گردآفرید، با ناراحتی بسیار گریستند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
در |
دروازه |
دیده |
چشم |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
غمگین و خونین ß قافیه (شدند ß ردیف)
دیده خونین ß کنایه از «اندوهگین»
دل و دیده ß تناسب
حرف «د» ß واج آرایی
ز آزار گردآفرید و هجیر پر از درد بودند برنا و پیر
قلمرو فکری:
همه افراد دژ سپید از جوان و پیر، از غمِ شکستِ گردآفرید و هُجیر بسیار دردمند بودند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آزار |
آزرده شدن، رنجش |
برنا |
بالغ، جوان |
بیت ß 1 جمله
قلمرو ادبی:
هجیر و پیر ß قافیه
برنا و پیر ß تضاد
حرف «ر» ß واج آرایی
برنا و پیر ß کنایه از همه
بگفتند کای نیکدل شیرزن پر از غم بُد از تو دل انجمن
قلمرو فکری:
مردم گفتند که ای زن دلاور و نیکدل، دل مردم از تو پر از غم و اندوه شد.
قلمرو زبانی:
بیت ß 3 جمله
منظور از «شیرزن» ß گردآفرید
قلمرو ادبی:
شیرزن و انجمن ß قافیه
شیرزن ß تشبیه
انجمن ß مجاز از مردم
کلمه «دل» ß واژه آرایی
که هم رزم جُستی هم افسون و رنگ نیامد ز کار تو بر دوده ننگ
قلمرو فکری:
مردم گفتند که هم جنگیدی و هم تدبیر و حیله به کار بردی (بسیار به جا رفتار کردی) خانواده و دودمان ما از رفتار تو دچار هیچ ننگی نشد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
رزم جستن |
جنگیدن |
رنگ |
نیرنگ و فریب |
دوده |
دودمان، خاندان، طایفه |
||
ننگ آمدن |
شرمنده شدن، بی آبرویی |
||
افسون |
حیله کردن، سحر کردن، جادو کردن |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
رنگ و ننگ ß قافیه
بخندید بسیار گردآفرید به باره برآمد سپه بنگرید
قلمرو فکری:
گرد آفرید بسیار خندید و از دیوار دژ بالا رفت و سپاه را نگاه کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
به |
از |
باره |
بارو، دیوار دژ، حصار |
برآمد |
بالا رفت |
نگریستن به |
نگاه کردن |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
گردآفرید و بنگرید ß قافیه
حرف «د» ß واج آرایی
چو سهراب را دید بر پشت زین چنین گفت کای شاه ترکان چین
چرا رنجه گشتی کنون بازگرد هم از آمدن هم ز دشت نبرد
قلمرو فکری:
هنگامی که گرد آفرید سهراب را بر پشت زین دید، گفت که ای شاه ترکان چین
چرا خودت را خسته میکنی. اکنون هم از آمدن به ایران، هم از دشت نبرد منصرف شو.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کای |
که ای |
شاه ترکان چین |
منظور سهراب است |
رنجه گشتن |
رنجیدن |
بیت اول ß 3 جمله
بیت دوم ß 3 جمله (فعل جملۀ سوم حذف شده است)
قلمرو ادبی:
بیت اول ß زین و چین ß قافیه
بیت دوم ß بازگرد و نبرد ß قافیه
بر پشت زین ß کنایه از«سوار اسب»
حرف «ن» ß واج آرایی
گشتی و بازگرد ß همریشگی (رشته انسانی)
تو را بهتر آید که فرمان کنی رخ ناموَر سوی توران کنی
قلمرو فکری:
بهتر است که اطاعت کنی و چهره سرشناست را به سوی توران کنی و بازگردی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تو را |
برای تو |
آید |
می شود |
فرمان کردن |
اطاعت کردن |
رخ |
چهره |
نامور |
سرشناس |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
فرمان و توران ß قافیه (کنی ß ردیف)
رخ سوی توران کردن ß کنایه از «بازگشتن»
نباشی بس ایمن به بازوی خویش خورد گاو نادان ز پهلوی خویش
قلمرو فکری:
ایمن به زور و نیرو خودت نباش، گاو نادان از پهلوی خودش میخورد. (چاقیِ گاو بر اثر زیاد خوردن، باعث کشته شدنش می شود.)
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
بس |
بسیار |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
بازوی و پهلوی ß قافیه (خویش ß ردیف)
بازو ß مجاز از «نیرو و توان»
خورد گاو نادان ز پهلوی خویش ß ارسال المثل (انسان نادان خودش به خودش زیان می رساند.)
بازو و پهلو ß تناسب
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
«شعرخوانی: دلیران و مردان ایران زمین» و معنی شعر
فصل 13 : گُردآفرید
شعرخوانی
دلیران و مردان ایران زمین
- نویسنده: محمود شاهرخی (جذبه)
- قالب: مثنوی
- وزن: فعول فعول فعول فعل (رشتۀ انسانی)
چو هنگامه آزمون تازه شد دگرباره ایران پرآوازه شد
قلمرو فکری:
هنگامی که زمان آزمایش و امتحان فرا رسید، (جنگ شد) بار دیگر نام ایران مشهور شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چو |
هنگامی که |
هنگامه |
زمان، غوغا |
دگرباره |
بار دیگر |
پرآوازه |
مشهور، نامی |
تازه شد |
تجدید شد، دوباره فرارسید |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
تازه و پرآوازه ß قافیه (شد ß ردیف)
از این خطّه نغز پدرام پاک و زین خاک جان پرور تابناک
از این مرز فرخنده مردخیز کـــــنام پلنگان دشمن ستـیز
دگر ره چنان شد هنر آشکار کز آن خیره شد دیده روزگار
قلمرو فکری:
از این سرزمین عالی، شاد و پاک، که سرزمین جان پرور و درخشان است،
از این کشور خجستۀ پهلوان پرور، از این جایگاه مردمی که مانند پلنگ با دشمن می جنگند
بار دیگر چنان فضیلت و معرفتی آشکار شد که چشم روزگار از فضیلت این دلاوران متحیر ماند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خِطّه |
سرزمین |
نغز |
عالی |
پدرام |
خرّم |
فرخنده |
مبارک |
مردخیز |
دلاورپرور |
کُنام |
لانه |
ستیز |
جنگ |
دشمن ستیز |
دشمن ستیزنده |
بیت اول ß 2 جمله (فعل جملات حذف شده است)
بیت دوم ß 2 جمله (فعل جملات حذف شده است)
بیت سوم ß 2 جمله
این سه بیت موقوف المعانی هستند
دشمن ستیز ß صفت فاعلی کوتاه
قلمرو ادبی:
بیت اول ß پاک و تابناک ß قافیه
بیت دوم ß مردخیز و دشمن ستیز ß قافیه
بیت سوم ß آشکار و روزگار ß قافیه
خاک ß مجاز از سرزمین
تابناک ß درخشان
مرز ß مجاز از کشور
پلنگ ß استعاره از دلاور
دیدۀ روزگار ß جانبخشی (استعاره پنهان)
دلیران و مردان ایران زمین هژیران جـنگ آور روز کین
خروشان و جوشان به کردار موج فراز آمدند از کران فوج فوج
قلمرو فکری:
دلاوران و مردان ایران زمین که هوشیارند و در میدان جنگ، جنگجو هستند
مانند موج، فریاد زنان و پرخشم از هر سو گروه گروه گرد هم آمدند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
زمین |
سرزمین |
جنگ آور |
جنگجو |
کین |
انتقام |
خروشان |
فریاد زنان |
جوشان |
پر خشم |
به کردار |
به مانند |
فراز آمدن |
نزدیک آمدن، رسیدن |
کران |
افق، کناره و گوشه |
فوج |
دسته، گروه |
||
هژیر |
خوب، پسندیده؛ چابک، چالاک |
بیت اول ß 2 جمله
بیت دوم ß 2 جمله
این دو بیت موقوف المعانی هستند
قلمرو ادبی:
بیت اول ß زمین و کین ß قافیه
بیت دوم ß موج و فوج ß قافیه
روز کین ß کنایه از روز جنگ و نبرد
حرف «ن» در بیت اول ß واج آرایی
فوج و موج ß جناس ناهمسان
حرف «ر» در بیت دوم ß واج آرایی
حرف «فوج» ß واژه آرایی
به مردی به میدان نهادند روی جهان شد از ایشان پر از گـفتگوی
قلمرو فکری:
با مردانگی راهی میدان جنگ شدند و مردم جهان، آنها را بسیار ستایش کردند و معروف شدند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
به مردی |
با مردانگی |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
روی و گفتگوی ß قافیه
روی نهادن ß کنایه از رفتن
جهان ß مجاز از مردم جهان
پر از گفتگو شدن ß کنایه از ستودن، نامی شدن
حرف «ن» ß واج آرایی
که اینان ز آب و گل دیگرند نگهبان دین حافظ کشورند
قلمرو فکری:
این دلاوران سرشت و ذاتشان با ما تفاوت دارد. ایشان نگهبان دین اسلام و نگهدارنده کشور ایران هستند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
حافظ |
نگهدارنده، نگهبان |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
دیگر و کشور ß قافیه (ــَـند ß ردیف)
آب و گل ß مجاز از سرشت، تلمیح به داستان آفرینش
حرف «ن» ß واج آرایی
بداندیش را آتـش خرمن اند خدنگی گران بر دل دشـمن اند
قلمرو فکری:
ایشان نابودکنندۀ هستی دشمن هستند و مانند تیری بر دل بدخواهانشان مینشینند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بداندیش |
دشمن |
خرمن |
تودههای غله |
گران |
پر وزن |
||
خدنگ |
درختی است بسیار سخت که از چوب آن نیزه و تیره میسازند |
بیت ß 2 جمله
کلمۀ «را» در «بداندیش را» ß اضافه گسسته؛ «آتش خرمن بداندیش»
قلمرو ادبی:
خرمن و دشمن ß قافیه (اند ß ردیف)
بداندیش را ... ß تشبیه «ایشان مانند آتش، هستی دشمن را نابود می کنند»
خرمن ß استعاره از هستی دشمنان
خدنگ ß مجاز از تیر
خدنگی گران ... ß تشبیه، مانند تیری بر دل دشمن می نشینند
حرف «ن» ß واج آرایی
ز کس جز خداوندشان بیم نیست به فرهنشگان حرف تسیلم نیست
قلمرو فکری:
ایشان جز خداوند از کسی نمی هراسند و هیچ گاه به دشمن تسلیم نمی شوند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بیم |
ترس |
به |
در |
فرهنگ |
واژه نامه، آداب و رسوم |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
بیم و تسلیم ß قافیه (نیست ß ردیف)
به فرهنگشان حرف تسیلم نیست ß کنایه از این که «هیچ گاه به دشمن تسلیم نم شوند»
حرف «ن» ß واج آرایی
فلک در شگفتی ز عزم شماست مَلَک آفرین گوی رزم شماست
قلمرو فکری:
آسمان از همت و اراده شما شگفت زده شده است. فرشته جنگ و جنگ آوری شما را می ستاید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
فلک |
گردون، آسمان |
عزم |
اراده و همت |
مَلَک |
فرشته |
رزم |
جنگ |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
عزم و رزم ß قافیه (شماست ß ردیف)
به فرهنگشان حرف تسیلم نیست ß کنایه از این که «هیچ گاه به دشمن تسلیم نمی شوند»
فلک در ... ß جانبخشی
فلک و ملک ß جناس ناهمسان
عزم و رزم ß جناس ناهمسان
شما را چو باور به یزدان بُوَد هم او مر شما را نگهبان بُوَد
قلمرو فکری:
زمانی که شما به خداوند ایمان داشته باشید، پروردگار خودش نگهبان شما خواهد بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
یزدان |
خدا |
بیت ß 2 جمله
را ß نشانۀ دارندگی و مالکیت
قلمرو ادبی:
یزدان و نگهبان ß قافیه (بُوَد ß ردیف)
کلمات «شما» و «بود» ß واژه آرایی
مصوت «ا» ß واج آرایی
معنی واژگان درس «گُردآفرید»
فصل 13 : گُردآفرید
معنی واژگان درس «گُردآفرید»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گژدهم |
فرمانروای دژ |
گردآفرید |
دختر گژدهم |
سهراب |
پور رستم |
هجیر |
فرمانده دژ |
برسان |
به مانند |
گرد |
پهلوان، دلیر |
سوار |
سوارکار |
اندرون |
در |
نامدار |
سرشناس |
ننگش آمد |
بدش آمد، به او برخورد |
کجا |
که |
زمانه |
روزگار |
اندر |
در |
خروشان |
فریاد زنان |
فرود آمد |
پایین آمد |
دژ |
قلعه، حصار |
به کردار |
به مانند |
کمر |
کمربند |
میان |
کمر |
بادپا |
تیزرو، شتابنده |
پیش |
نزد، جلو |
اندر آمد |
در آمد |
چو |
مانند |
گرد |
غبار |
رعد |
تندر |
ویله کرد |
نعره زد، ناله کرد |
ویله |
صدا، آواز، ناله |
یکی ویله |
نعره ای |
گردان |
پهلوانان |
جنگ آور |
جنگجو |
سران |
رؤسا، رئیسان |
گزیدن |
نیش زدن، گاز گرفتن |
چو |
چون، هنگامی که |
شیراوژن |
شیرافکن |
بدین سان |
به این گونه |
دخت |
فرزند دختر |
به زه کردن کمان |
آماده کردن کمان |
زه |
چله، ریسمان کمان |
بر |
پهلو |
نبد |
نبود |
مرغ |
پرنده |
گرفت |
آغاز کرد |
برآشفت |
خشمگین شد |
تیز |
سریع |
برسان |
به مانند |
عنان |
افسار، دهانه |
سنان |
سرنیزه، تیزی هر چیز |
پر از تاب کرد |
پیچ و تاب داد |
بد |
بود |
بدخواه |
دشمن، بداندیش |
بر |
پهلو |
یک به یک |
تک تک |
بردریدن |
پاره کردن |
برکشید |
بیرون آورد |
تیغ |
شمشیر |
یکی تیغ |
تیغی |
بزد |
ضربه زد |
برگاشت |
برگرداند |
آورد |
نبرد |
بسنده نبود |
حریفش نمی شد |
عنان |
افسار، دهانه |
اژدها |
مار بزرگ |
بجنبید |
تکان خورد |
خود |
کلاهخود، ترگ |
به تنگ اندر آمد |
نزدیک شد |
درفشان |
درخشان |
زره |
جامه جنگی |
بند |
ریسمان |
بدانست |
فهمید |
کاو |
که او |
از در |
مناسب |
آویخت |
در بند افتاد، گرفتار شد |
شگفت آمد |
تعجب کرد |
آوردگاه |
میدان نبرد |
پیچان کمند |
کمند پیچان |
بند |
ریسمان |
بدو |
به او |
ماه روی |
زیبارو |
گور |
گورخر |
مشور |
تقلا نکن |
چاره |
تدبیر، فریب و نیرنگ |
درمان |
راه کار |
دلیر |
دلاور |
به کردار |
همانند |
گرز |
چماق |
آهنگ |
همت و قصد |
کنون |
اکنون |
توست |
تو است |
سرافراز |
مایۀ افتخار |
درگاه |
جلوی در، آستانه |
همی رفت |
رفت |
به هم |
با همدیگر |
خسته |
زخمی، افگار |
بسته |
در بند افتاده |
باره |
بارو، دیوار قلعه، حصار |
دوده |
دودمان، خاندان، طایفه |
در |
دروازه |
دیده |
چشم |
آزار |
آزرده شدن، رنجش |
برنا |
بالغ، جوان |
رزم جستن |
جنگیدن |
رنگ |
نیرنگ و فریب |
به |
از |
باره |
بارو، دیوار دژ، حصار |
برآمد |
بالا رفت |
نگریستن به |
نگاه کردن |
کای |
که ای |
شاه ترکان چین |
منظور سهراب است |
رنجه گشتن |
رنجیدن |
نامور |
سرشناس |
تو را |
برای تو |
آید |
می شود |
فرمان کردن |
اطاعت کردن |
رخ |
چهره |
بس |
بسیار |
فوج |
دسته، گروه |
چو |
هنگامی که |
هنگامه |
زمان، غوغا |
دگرباره |
بار دیگر |
پرآوازه |
مشهور، نامی |
خِطّه |
سرزمین |
نغز |
عالی |
پدرام |
خرّم |
فرخنده |
مبارک |
مردخیز |
دلاورپرور |
کُنام |
لانه |
ستیز |
جنگ |
دشمن ستیز |
دشمن ستیزنده |
زمین |
سرزمین |
جنگ آور |
جنگجو |
کین |
انتقام |
خروشان |
فریاد زنان |
جوشان |
پر خشم |
به کردار |
به مانند |
فراز آمدن |
نزدیک آمدن، رسیدن |
کران |
افق، کناره و گوشه |
به مردی |
با مردانگی |
حافظ |
نگهدارنده، نگهبان |
بداندیش |
دشمن |
خرمن |
تودههای غله |
گران |
پر وزن |
فرهنگ |
واژه نامه، آداب و رسوم |
بیم |
ترس |
به |
در |
فلک |
گردون، آسمان |
عزم |
اراده و همت |
مَلَک |
فرشته |
رزم |
جنگ |
یزدان |
خدا |
||
دو لشکر |
منظور لشکر ایران و توران |
||
ننگ آمدن |
شرمنده شدن، بی آبرویی |
||
تازه شد |
تجدید شد، دوباره فرارسید |
||
جستن |
طلب کردن، جستجو کردن |
||
افسر |
تاج، دیهیم، کلاه پادشاهی |
||
سپهبد |
فرمانده سپاه، منظور سهراب |
||
بسنده |
کافی، شایسته، کامل، سزاوار |
||
هژیر |
خوب، پسندیده؛ چابک، چالاک |
||
نظاره |
نگریستن، تماشا کردن، نظر کردن |
||
دمان |
غرّنده، مهیب، هولناک، خروشنده |
||
افسون |
حیله کردن، سحر کردن، جادو کردن |
||
درع |
زره، جامه جنگی که از حلقه های آهنی سازند |
||
همی بردمید |
می دمید، می غرید، می خروشید، برمی خاست |
||
چاره گر |
کسی که با حیله و تدبیر کارها را بسامان کند، مدبّر |
||
خدنگ |
درختی است بسیار سخت که از چوب آن نیزه و تیره میسازند |
||
سمند |
اسبی که رنگش مایل به زردی باشد، زرده؛ در متن درس مطلق اسب مورد نظر است |
||
فتراک |
ترک بند، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند |
||
سالار |
سردار، سپهسالار، آن که دارای شغلی بزرگ و منصبی رفیع باشد، حاکم، فرمانده دژ، منظور هجیر |
||
تاب |
چرخ و پیچ که در طناب و کمند و زلف میباشد، پیچ و شکن؛ در این بیت به معنی شور و هیجان است |
||
زره |
جامه ای جنگی دارای آستین کوتاه و مرکب از حلقه های ریز فولادی که آن را به هنگام جنگ بر روی لباس های دیگر می پوشند |
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
دانش زبانی: حماسه
فصل 13 : گُردآفرید
دانش زبانی: حماسه:
دانش زبانی
حماسه
حماسه:
«حماسه» در لغت به معنای دلاوری و شجاعت است و در اصطلاح ادبی، شعری است با ویژگیهای زیر:
- داستانی:
یکی از ویژگیهای حماسه، داستانی بودن آن است؛ بنابراین حماسه را می توان جُنگی از رخدادها دانست.
- قهرمانی:
بیشترین موضوع حماسه را چهره ها و رخدادها می سازند و حماس پرداز آن است که تصویرساز انسانهایی باشد که هم از نظر نیروی مادی و هم از لحاظ نیروی معنوی برجسته اند، همانند «رستم» در شاهنامه.
- قومی و ملّی:
رویداهای قهرمانی که به منزله تاریخ خیالی یک ملت است در بستری از واقعیت ها جریان دارند. واقعیاتی که ویژگیهای اخلاقی، نظام اجتماعی، زندگی سیاسی و عقاید آن جامعه را در برمی گیرد.
- حوادث خارق العاده:
از دیگر شرایط حماسه، جریان یافتن حوادثی است که با منطق و تجربه علمی سازگاری ندارد. در هر حماسه ای، رویدادهای غیرطبیعی و بیرون از نظام عادت دیده می شود که تنها از رهگذر عقاید دینی عصر خود، توجیه پذیر هستند.
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
شعر «طوطی و بقّال» و معنی شعر
فصل 14 : طوطی و بقّال
درس چهاردهم
طوطی و بقّال
- شاعر: مولانا
- قالب: مثنوی
- اثر: مثنوی معنوی (دفتر اول)
- وزن (ویژۀ رشته انسانی): فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
بود بقالی و وی را طوطی ای خوش نوایی، سبز گویا طوطی ای
قلمرو فکری:
بقّالی بود که طوطی خوش آواز، سبز رنگ و سخنگویی داشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
وی |
او |
خوش نوا |
خوش سخن |
گویا |
سخن گو |
بیت ß 3 جمله
را ß نشانه دارندگی و مالکیت
حذف فعل به قرینه لفظی؛ وی را طوطی بود
قلمرو ادبی:
را و گویا ß قافیه (طوطی ای ß ردیف)
«طوطی» ß نماد انسان هایی است که شتاب زده و بر اساس ظاهر داوری می کنند
حرف «ی» و مصوّت «ی» ß واج آرایی
در دکان بودی نگهبان دکان نکته گفتی با همه سوداگران
قلمرو فکری:
طوطی از دکان مراقبت می کرد و با مشتریان هم صحبت می شد و شوخی می کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بودی |
می بود |
نکته گفتن |
شوخی کردن |
سوداگر |
آن که کارش داد و ستد است، بازرگان، تاجر |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
دکان و سوداگران ß قافیه
حروف «ن» و مصوّت «ا» ß واج آرایی
در خطابِ آدمی ناطق بدی در نوای طوطیان، حاذق بدی
قلمرو فکری:
طوطی همانند انسان ها سخنگو بود و در نغمه خوانی بین طوطیان خوش آواز ترین بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خطاب |
رویاروی سخن گفتن |
آدمی |
انسان |
ناطق |
سخنگو، گویا |
بُدی |
می بود |
نوا |
نغمه و آواز |
حاذق |
ماهر، چیره دست |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
ناطف و حاذق ß قافیه (بُدی ß ردیف)
مصوّت «ا» ß واج آرایی
جست از صدر دکان، سویی گریخت شیشه های روغنِ گُل را بریخت
قلمرو فکری:
طوطی از بالای دکان پرید و به سمتی دیگر فرار کرد و در همین حال شیشه های روغن گل را بریخت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
جستن |
پریدن، جهیدن |
صدر |
بالا، سینه |
گریخت |
فرار کرد |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
گریخت و بریخت ß قافیه
گریخت و بریخت ß جناس ناهمسان
از سوی خانه بیامد خواجه اش بر دکان بنشست فارغ، خواجه وش
قلمرو فکری:
صاحب طوطی از خانه به مغازه آمد و با خیال آسوده و مثل سروران و بزرگان در مغازه نشست.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خواجه |
سرور، آقا |
فارغ |
آسوده |
خواجه وش |
کدخدامنش |
وش |
مانند |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
خواجه اش و خواجه وش ß قافیه
کلمه «خواجه» ß واژه آرایی
خواجه وش ß تشبیه
دید پر روغن دکان و جامه چرب بر سرش زد، گشت طوطی کل ز ضرب
قلمرو فکری:
[اما ناگهان] بقال دید دکان پر از روغن است و لباسش چرب شده است. پس عصبانی شد و چنان بر سر طوطی کوبید که پرهای سر طوطی ریخت و کچل شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
جامه |
پارچه |
کَل |
مخفّف کچل |
گشت |
شد |
ضرب |
زدن |
بیت ß 3 جمله
مرجع «ش» در«سرش» ß طوطی
قلمرو ادبی:
چرب و ضرب ß قافیه
چرب و ضرب ß جناس ناهمسان
کل ß ایهام:
- 1) کچل
- 2) گنگ
حرف «ر» ß واج آرایی
روزکی چندی سخن کوتاه کرد مرد بقال از ندامت آه کرد
قلمرو فکری:
طوطی چند روزی سخن نگفت و مرد بقال از روی پشیمانی آه حسرت می کشید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
روزک چندی |
چند روز اندک |
ندامت |
پشیمانی، تأسف |
بیت ß 2 جمله
حرف «ک» در «روزکی» ß نشانه کمی و تقلیل
قلمرو ادبی:
کوتاه و آه ß قافیه (کرد ß ردیف)
سخن کوتاه کردن ß کنایه از «سکوت کردن»
حرف «ک» ß واج آرایی
ریش برمی کند و می گفت: ای دریغ کآفتاب نعمتم شد زیر میغ
قلمرو فکری:
خود را می زد و می گفت: «افسوس که آن طوطی زیبایم از بین رفت.» (از سخن گفتن افتاد). [طوطی ای که باعث رزق و روزی دکان من بود.]
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دریغ |
افسوس |
شد |
رفت |
زیر |
پشت |
میغ |
ابر |
بیت ß 4 جمله
قلمرو ادبی:
دریغ و میغ ß قافیه
کنایه ß ریش بر کندن (پشیمان شدن و افسوس خوردن)
آفتاب نعمت ß اضافه تشبیهی
آفتاب و میغ ß تناسب، تضاد
آفتاب نعمتم شد زیر میغ ß کنایه از «از دست دادن نعمت»
حرف «م» ß واج آرایی
دست من بشکسته بودی آن زمان چون زدم من بر سر آن خوش زبان
قلمرو فکری:
ای کاش آن زمان که من بر سر طوطی خوش آوازم زدم، دستم می شکست.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
چون |
هنگامی که |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
زبان و زمان ß قافیه
دست، سر و زبان ß تناسب
زبان و زمان ß جناس ناهمسان
زبان ß مجاز از سخن
حروف «م» و «ن» ß واج آرایی
کلمه «من» ß واژه آرایی
پیام:
پشیمانی از کردار گذشته
هدیه ها می داد هر درویش را تا بیابد نطق مرغِ خویش را
قلمرو فکری:
مرد بقّال به هر نیازمندی کمک می کرد تا شاید طوطی دوباره سخن بگوید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
درویش |
تهیدست، گدا |
را |
به |
نطق |
سخن گفتن |
مرغ |
پرنده |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
درویش و خویش ß قافیه (را ß ردیف)
مصوّت «ا» ß واج آرایی
بعدِ سه روز و سه شب، حیران و زار بر دکان بنشسته بد نومیدوار
قلمرو فکری:
بعد از سه شبانه روز سرگردان و ناامید و بیچاره با ناامیدی در دکّانش نشسته بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
زار |
درمانده و ناتوان، بیچاره |
بُد |
بود |
نومیدوار |
با ناامیدی |
وار |
مانند |
بیت ß 1 جمله
قلمرو ادبی:
زار و نومیدوار ß قافیه
کلمه «سه» ß واژه آرایی
روز و شب ß تضاد
نومیدوار ß تشبیه
می نمود آن مرغ را هر گون شگِفت تا که باشد کاندر آید او به گُفت
قلمرو فکری:
بقّال برای طوطی کارهای شگفت انگیز انجام می داد (ادا و شکلک در می آورد) تا شاید پرنده اش آغاز به سخن گفتن کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گون |
گونه، نوع |
را |
به |
شگفت |
عجیب |
اندر |
در |
گفت |
سخن (اسم) |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
شگِفت و گُفت ß قافیه (قافیه عیب دار؛ رشته انسانی)
شگِفت و گُفت ß شبه جناس
جولقیی ای سر برهنه می گذشت با سر بی مو، چو پشت طاس و طشت
قلمرو فکری:
گدایی سربرهنه از آن جا می گذشت که سرش مانند پشتِ طاس و تشت، صاف بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سربرهنه |
بی کلاه |
طاس |
کاسۀ مسی |
جولقی |
ژنده پوش و گدا و درویش |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
می گذشت و طشت ß قافیه
سر ß واژه آرایی
سر و مو ß تناسب
طاس و طشت ß تناسب
چو پشت طاس و طشت ß تشبیه
طوطی اندر گفت آمد در زمان بانگ بر درویش زد که هی فلان
قلمرو فکری:
طوطی بلافاصله شروع به سخن گفتن کرد و درویش را صدا زد که: ای فلانی!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گفت |
سخن گفتن (اسم) |
درزمان |
بی درنگ |
بانگ |
فریاد |
درویش |
گدا، تهیدست |
هی |
هان، ای |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
زمان و فلان ß قافیه
از چه ای کل با کلان آمیختی؟ تو مگر از شیشه روغن ریختی؟
قلمرو فکری:
ای مرد کچل برای چه تو به کچلان پیوسته ای؟ آیا تو هم شیشه روغن را ریخته ای؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کلان |
کچل ها |
آمیختی |
معاشرت کردی |
مگر |
قید پرسش، آیا |
از شیشه روغن |
شیشۀ روغن |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
آمیختی و ریختی ß قافیه
از قیاسش خنده آمد خلق را کاو چو خود پنداشت صاحب دلق را
قلمرو فکری:
مردم از مقایسه طوطی خندیدند چون او مرد ژنده پوش را مثل خود تصور کرده بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
قیاس |
سنجش، مقایسه |
خلق |
مردم |
کو |
که [زیرا] او |
دلق |
جامه پاره پاره |
صاحب دلق |
ژنده پوش |
پنداشت |
تصور کرد |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
خلق و دلق ß قافیه (را ß ردیف)
دلق و خلق ß جناس ناهمسان
تشبیه پنهان
کار پاکان را قیاس از خود مگیر گرچه ماند در نبشتن شیر و شیر
قلمرو فکری:
رفتار انسان های پاک را با کار خودت مقایسه نکن (به خودت شبیه ندان که اشتباه است).
همان طور که شبیه دانستن دو کلمه «شیر» درنده و «شیر» خوردنی که در نوشتن یکسان هستند، اما معنای آن ها بسیار از هم دور است، کار اشتباهی است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پاکان |
انسان های پاک |
مانستن |
مانند بودن |
ماندن |
اقامت کردن |
ماند |
مانند باشد |
نبشتن |
نوشتن |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
مگیر و شیر ß قافیه
شیر و شیر ß جناس همسان (شیر نخست: شیر خوردنی، شیر دوم: شیر بیشه)
جمله عالم زین سبب گمراه شد کم کسی ز ابدال حق آگاه شد
قلمرو فکری:
مردم جهان از چنین سنجش ها و مقایسه های نادرستی به گمراهی افتادند. کمتر کسی هست که مردان حقّ را بشناسد و به جایگاه آن ها پی ببرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
جمله |
همه |
عالم |
جهان |
زین سبب |
به این خاطر |
ابدال |
مردان کامل |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
گمراه و آگاه ß قافیه (شد ß ردیف)
عالم ß مجاز از مردم جهان
هر دو گون زنبور خوردند از محل لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل
قلمرو فکری:
هر دو نوع زنبور (زنبور عسل و زنبور قرمز) از یک محل تغذیه می کنند، اما یکی تولید عسل می کند و دیگری نیش زهرآلود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گون |
گونه |
لیک |
ولی |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
محل و عسل ß قافیه
نیش و عسل ß تضاد
زان و زین ß جناس
هر دو گون آهو گیا خوردند و آب زین یکی سرگین شد و ز آن مشک ناب
قلمرو فکری:
هر دو نوع آهو، آب و گیاه می خورند؛ امّا یک نوع آهو پشگل تولید می کند (آهوی معمولی) و دیگری (آهوی ختن) مُشک خالص.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سرگین |
فضله، پشگل |
مشک |
گونه ای عطر |
ناب |
خالص |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
آب و ناب ß قافیه
سرگین و مشک ß تضاد
گیاه و آب ß تناسب
آب و ناب ß جناس ناهمسان
هر دو نی خوردند از یک آبخور این یکی خالی و آن پر از شکر
قلمرو فکری:
هر دو نوع نی از یک آب، آبیاری می شوند؛ امّا یکی نیشکر می سازد و دیگری پوک می شود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
آبخور |
آبشخور، محلی که از آنجا آب بردارند |
خالی |
پوک |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
آبخور و شکر ß قافیه
خالی و پر ß تضاد
صد هزاران زین چنین اشباه بین فرق شان هفتاد ساله راه بین
قلمرو فکری:
در این دنیا هزاران شباهت این چنینی وجود دارد، اما در باطن تفاوت آن ها بسیار است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
اشباه |
جمع شبه، مانندها، همانندان |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
اشباه و راه ß قافیه (بین ß ردیف)
صد هزار ß مجاز از بسیار فراوان
هفتاد ساله راه ß کنایه از «فاصله فراوان و زیاد»
هزاران، هفتاد ß تناسب
چون بسی ابلیس آدم روی هست پس به هر دستی نشاید داد دست
قلمرو فکری:
چون شیطان های انسان نمای زیادی وجود دارد، پس نباید به هر کس دست دوستی داد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بسی |
بسیاری |
ابلیس |
اهریمن |
شاید |
شایسته است |
آدم روی |
آدم نما |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
هست و دست ß قافیه
آدم روی ß تشبیه (چهره ای مانند چهرۀ آدم)
ابلیس و آدم ß تضاد
دست دادن ß کنایه از«همنشینی کردن»
هست و دست ß جناس ناهمسان
دست ß واژه آرایی
متن«گنج حکمت: ای رفیق!» و معنی متن
فصل 14 : طوطی و بقّال
گنج حکمت
ای رفیق!
- نویسنده: حسین واعظ کاشفی
- اثر: اخلاق محسنی
روزی حضرت عیسی روح الله می گذشت. ابلهی با وی دچار شد و از حضرت عیسی سخنی پرسید؛ بر سبیل تلطفّ جوابش باز داد و آن شخص مسلمّ نداشت و آغاز عربده و سفاهت نهاد. چندان که او نفرین می کرد، عیسی تحسین می نمود.
قلمرو فکری:
روزی حضرت عیسی (ع) از مکانی می گذشت. نادانی با ایشان برخورد کرد و از حضرت عیسی سوالی پرسید؛ از روی مهربانی جوابش را داد و آن شخص جواب را نپذیرفت و شروع به فحش و ناسزا کرد. طوری که او نفرین می کرد اما حضرت عیسی با مهربانی با او رفتار می کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دچار شدن |
برخورد کردن |
بر سبیل |
از راه، از سر |
نفرین |
لعنت |
تحسین |
آفرین، ستایش |
مسـلّم نداشت |
باور نمی کرد، نمی پذیرفت |
||
سفاهت |
نادانی، بی خردی، کم عقلی |
||
تلطف |
مهربانی، اظهار لطف و مهربانی کردن، نرمی کردن |
||
عربده |
فریاد پرخاشجویانه برای برانگیختن دعوا و هیاهو، نعره و فریاد |
قلمرو ادبی:
نفرین و تحسین ß تضاد
عزیزی بدانجا رسید؛ گفت: «ای روح الله، چرا زبون این ناکس شده ای و هر چند او قهر می کند، تو لطف می فرمایی و با آن که او جور و جفا پیش می برد، تو مهر و وفا بیش می نمایی؟»
عیسی گفت: «ای رفیق! کُلّ اناءٍ یَتَرشَّح بمِا فیه، از کوزه همان برون تراود که در اوست؛ از او آن صفت می زاید و از من این صورت می آید. من از وی در غضب نمی شوم و او از من صاحب ادب می شود. من از سخن او جاهل نمی گردم و او از خلق و خوی من عاقل می گردد.»
قلمرو فکری:
عزیزی به آنجا رسید؛ گفت:«ای روح خدا، چرا به این نامرد دچار شدی و در مقابلش ناتوان شدی و هر چه او خشم از خود نشان می دهد تو با مهربانی برخورد می کنی، و با این که او به تو ستم می کند و آزار می رساند تو مهربانی را در پیش گرفتی؟»
عیسی گفت:«ای دوست من! هر ظرفی آنچه را در خود دارد به بیرون تراوش می کند، از کوزه همان چیزی بیرون می تراود که در آن است؛ از او این ویژگی های بیرون می آید و از من این رفتار. من از او خشمگین نمی شوم و او از من ادب یاد می گیرد. من بخاطر حرفهای او نادان نمی شوم ولی او از رفتار من عاقل می شود.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
عزیز |
گرامی |
زبون |
خوار، ناتوان |
ناکس |
نامرد |
قهر |
خشم، غضب |
جور |
ستم |
جفا |
ستم، آزار |
پیش بردن |
انجام دادن |
بیش |
بیش تر |
تراویدن |
ترشح کردن |
جاهل |
نادان |
خلق و خوی |
اخلاق |
قلمرو ادبی:
او جور و ... مینمایی؟ ß شبه سجع
جفا و وفا ß تضاد، جناس
بیش و پیش ß جناس
کل اناء یترشح بما فیه ß تضمین (هر ظرفی آنچه را در آن است تراوش می کند)
می زاید و می آید ß جناس، سجع
زاییدن ß تولید شدن
از او آن صفـت ... می آید ß سجع (پایه سجع: می زاید و می آید)
جاهل و عاقل ß تضاد
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
معنی واژگان درس «طوطی و بقّال»
فصل 14 : طوطی و بقّال
معنی واژگان درس «طوطی و بقّال»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
وی |
او |
خوش نوا |
خوش سخن |
گویا |
سخن گو |
گریخت |
فرار کرد |
بودی |
می بود |
نکته گفتن |
شوخی کردن |
خطاب |
رویاروی سخن گفتن |
آدمی |
انسان |
ناطق |
سخنگو، گویا |
بُدی |
می بود |
نوا |
نغمه و آواز |
حاذق |
ماهر، چیره دست |
جستن |
پریدن، جهیدن |
صدر |
بالا، سینه |
خواجه |
سرور، آقا |
فارغ |
آسوده |
خواجه وش |
کدخدامنش |
وش |
مانند |
جامه |
پارچه |
کَل |
مخفّف کچل |
گشت |
شد |
ضرب |
زدن |
روزک چندی |
چند روز اندک |
ندامت |
پشیمانی، تأسف |
زیر |
پشت |
میغ |
ابر |
چون |
هنگامی که |
گفت |
سخن (اسم) |
درویش |
تهیدست، گدا |
را |
به |
نطق |
سخن گفتن |
مرغ |
پرنده |
زار |
درمانده و ناتوان، بیچاره |
بُد |
بود |
نومیدوار |
با ناامیدی |
وار |
مانند |
گون |
گونه، نوع |
را |
به |
شگفت |
عجیب |
اندر |
در |
سربرهنه |
بی کلاه |
طاس |
کاسۀ مسی |
هی |
هان، ای |
درزمان |
بی درنگ |
بانگ |
فریاد |
درویش |
گدا، تهیدست |
کلان |
کچل ها |
آمیختی |
معاشرت کردی |
مگر |
قید پرسش، آیا |
از شیشه روغن |
شیشۀ روغن |
قیاس |
سنجش، مقایسه |
خلق |
مردم |
کو |
که [زیرا] او |
دلق |
جامه پاره پاره |
صاحب دلق |
ژنده پوش |
پنداشت |
تصور کرد |
پاکان |
انسان های پاک |
مانستن |
مانند بودن |
ماندن |
اقامت کردن |
ماند |
مانند باشد |
نبشتن |
نوشتن |
ناب |
خالص |
جمله |
همه |
عالم |
جهان |
زین سبب |
به این خاطر |
ابدال |
مردان کامل |
گون |
گونه |
لیک |
ولی |
سرگین |
فضله، پشگل |
مشک |
گونه ای عطر |
خالی |
پوک |
خلق و خوی |
اخلاق |
بسی |
بسیاری |
ابلیس |
اهریمن |
شاید |
شایسته است |
آدم روی |
آدم نما |
دچار شدن |
برخورد کردن |
بر سبیل |
از راه، از سر |
نفرین |
لعنت |
تحسین |
آفرین، ستایش |
عزیز |
گرامی |
زبون |
خوار، ناتوان |
ناکس |
نامرد |
قهر |
خشم، غضب |
جور |
ستم |
جفا |
ستم، آزار |
پیش بردن |
انجام دادن |
بیش |
بیش تر |
تراویدن |
ترشح کردن |
جاهل |
نادان |
جولقی |
ژنده پوش و گدا و درویش |
||
مسـلّم نداشت |
باور نمی کرد، نمی پذیرفت |
||
سفاهت |
نادانی، بی خردی، کم عقلی |
||
اشباه |
جمع شبه، مانندها، همانندان |
||
آبخور |
آبشخور، محلی که از آنجا آب بردارند |
||
سوداگر |
آن که کارش داد و ستد است، بازرگان، تاجر |
||
تلطف |
مهربانی، اظهار لطف و مهربانی کردن، نرمی کردن |
||
عربده |
فریاد پرخاشجویانه برای برانگیختن دعوا و هیاهو، نعره و فریاد |
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
دانش ادبی: تمثیل، جناس
فصل 14 : طوطی و بقّال
دانش ادبی
تمثیل
تمثیل:
مؤثّرترین شیوه ای که مولوی در «مثنوی معنوی» از آن بهره می گیرد، «تمثیل» است. تمثیل به معنای «تشبیه کردن» و «مَثَل آوردن» است و در اصطلاح ادبی، آن است که شاعر یا نویسنده برای تأیید و تأکید بر سخن خویش، حکایت، داستان یا نمونه و مثالی را بیان کند تا مفاهیم ذهنی خود را آسان تر به خواننده انتقال دهد.
برای مثال، مولوی برای بیان اینکه سنجش نابجا و داوری ظاهری نادرست است از «تمثیل» بهره برده است. «طوطی» نماد انسان هایی است که شتاب زده و براساس ظاهر داوری می کنند؛ هدف مولانا از بیان این داستان، نکوهش سطحی نگری و شتاب زدگی در داوری است.
جناس
جناس:
جناس یا همجنس سازی، نزدیکی هرچه بیشتر واژهها از نظر لفظی است. آرایه جناس بر دو گونه می باشد:
1) جناس همسان
2) جناس ناهمسان
1- جناس همسان:
در جناس همسان، همه صدادارها و بی صداهای دو واژه یکسان است، امّا معنا متفاوت.
خرامان بشد سوی آب روان چنان چون شده باز یابد روان
گلاب است گویی به جویش روان همی شاد گردد به بویش روان
«روان» در مصراع نخست به معنای «جاری» و در مصراع دوم به معنی «جان و روح» است.
اگر واژهها از نظر لفظ و معنا یکسان باشند آرایه تکرار پدید میآید.
واژه های دو معنایی از قرار زیر هستند:
واژه |
معنای اول |
معنای دوم |
معنای سوم |
شانه |
دوش |
ابزار شانه زدن |
|
بهشت |
جنّت |
فروگذاشت |
|
مدام |
شراب |
همیشه |
|
خویش |
خویشتن |
خویشاوند |
|
پروانه |
اجازه |
پرنده |
|
قلب |
مرکز |
دل |
|
شیرین |
نام زنان |
گونه ای مزه |
|
گور |
قبر |
گورخر |
|
گوی |
بگو |
توپ |
|
نی |
ساز |
گیاه نی |
|
باز |
پرنده |
دوباره |
گشاده |
بند |
ریسمان |
اسارت |
|
مهر |
خورشید |
مهربانی |
|
چنگ |
ساز |
مشت |
|
چین |
کشور |
شکن |
|
دوش |
شانه |
دیشب |
|
زاد |
توشه |
به جهان آمد |
|
نهاد |
گذاشت |
ذات |
|
داد |
عدالت |
بخشید |
|
روان |
روح، جان |
جاری |
|
شوی |
بشوی |
شوهر |
|
روی |
چهره |
بالا |
فلز روی |
جوی |
رود |
بجوی |
|
گلیم |
گستردنی |
گل هستیم |
|
غریب |
ناشناس |
شگفت |
|
قامت |
تکبیر نماز |
قد |
|
پرده |
اصطلاح موسیقی |
حجاب |
|
لب |
اندام تن |
کنار |
|
هزار |
بلبل |
عدد |
|
صاحب خبر |
پیک |
دلبر |
|
شیر |
شیر بیشه |
شیر خوردنی |
شیر آب |
2- جناس ناهمسان (ناقص):
هر گاه دو واژه در حرکت یا یک حرف با هم اختلاف داشته باشند جناس ناقص، پدید میآید؛ مانند:
کمند و سمند – آمار و مار – بنات و نبات – کان و مکان – آرام و رام – آب و ناب
هست و دست – دلق و خلق – زان و زین
متن درس «خسرو» و آرایه های متن
فصل 16 : خسرو
درس شانزدهم
خسرو
- نویسنده: عبدالحسین وجدانی
- نوع ادبی: غنایی
- قالب: داستان کوتاه
- درون مایه: اعتیاد، همنشین بد
- زاویه دید: اول شخص
- اثر: از مجموعه داستان «عمو غلام»
از سال چهارم تا ششم ابتدایی با خسرو هم کلاس بودم. در تمام این مدّتِ سه سال نشد که یک روز کاغذ و مدادی به کلاس بیاورد یا تکلیفی انجام دهد. با این حال، بیشتر نمرههایش بیست بود. وقتی معلمّ برای خواندنِ انشا، خسرو را پای تخته صدا می کرد، دفترچۀ من یا مصطفی را که در دو طرف او روی نیمکت نشسته بودیم، برمی داشت و صفحۀ سفیدی را باز می کرد و ارتجالاً انشایی می ساخت و با صدای گرم و رسا به اصطلاح امروزی ها «اجرا می کرد» و یک نمرۀ بیست با مبلغی آفرین و احسَنت تحویل می گرفت و مثل شاخ شمشاد می آمد و سرِ جایِ خودش می نشست!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
رسا |
بلند |
شاخ |
شاخه |
مبلغ |
مقدار |
احسنت |
آفرین |
ارتجالاً |
بی درنگ، بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن |
||
شمشاد |
درختی است دارای برگهای کوچک گرد که همیشه سبز است چوب آن ستبر و محکم است و برای ساختن اشیـا چـوبـی است. بـه عـنـوان زینت هم در باغها و باغچهها کشت می شود. |
رسا ß صفت مشتق (بن مضارع + ا)
قلمرو ادبی:
مثل شاخ شمشاد می آمد ß تشبیه
و امّا سبک «نگارش» که نمی توان گفت؛ زیرا خسرو هرگز چیزی نمی نوشت؛ باید بگویم سبکِ «تقریر» او در انشا تقلیدی بود کودکانه از گلستانِ سعدی. در آن زمان ما گلستان سعدی را از برَ می کردیم و منتخبی از اشعارِ شاعرانِ مشهور و متون ادبی و نصابُ الصّبیان را از کلاس چهارم ابتدایی به ما درس می دادند. خسرو تمام درس ها را سرِ کلاس یاد می گرفت و حفظ می کرد و دیگر احتیاجی به مرور نداشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سبک |
روش |
نگارش |
نوشتن |
تقریر |
بیان، بیان کردن |
از بَر کردن |
حفظ کردن |
منتخب |
برگزیده |
اشعار |
شاعران |
متون |
متن ها |
مرور |
بازخوانی |
نصاب الصبیان |
منظومه ای از ابونصر فراهی، که در آن، لغات متداول عربی را با معادل فارسی آن ها به نـظم آورده است. ایـن کتاب جزء کتـاب های درسی مکتب خانه های قدیم بوده است. |
یک روز میرزا مسیح خان، معلمِّ انشا، که موضوعِ «عبرت» را برای ما معیّن کرده بود، خسرو را صدا کرد که انشایش را بخواند. خسرو هم مطابق معمول، دفتر انشای مرا برداشت و صفحۀ سفیدی از آن را باز کرد و با همان آهنگ گیرا و حرکات سر و دست و اشارت های چشم و ابرو شروع به خواندن کرد. میرزا مسیح خان سخت نزدیک بین بود و حتّی با عینک دور بیضی و دسته مفتولی و شیشههای کلفت زنگاری، درست و حسابی نمی دید و ملتفت نمی شد که خسرو از روی کاغذ سفید، انشایِ خود را می خواند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
میرزا |
امیر زاده |
عبرت |
پند |
گیرا |
جذاب |
سخت |
(قید) بسیار |
ملتفت شدن |
آگاه شدن، متوجه شدن |
||
زنگار |
منسوب به زنگار، سبز رنگ |
||
زنگاری |
منسوب به زنگار، سبز رنگ |
||
مفتول |
سیم، رشته فلزی دراز و باریک |
||
دور بیضی |
عینکی که فریم عدسی های آن به صورت بیضی باشد |
باری، خسرو انشای خود را چنین آغاز کرد:
«دی که از دبستان به سرای می شدم، در کُنجِ خلوتی از برزن، دو خروس را دیدم که بال و پرَ افراشته، در هم آمیخته و گَرد برانگیخته اند ... .»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دی |
دیروز |
سرای |
خانه |
می شدم |
می رفتم |
برزن |
محله، کوی |
افراشتن |
بلند کردن |
درهم آمیخته |
درگیر شده |
گرد |
گرد و خاک، غبار |
برانگیختن |
بلند کردن |
باری |
القصه، به هر حال، خلاصه |
قلمرو ادبی:
نقیضه پردازی
در آن زمان، کلمات «دبستان» و «برزن» مانندِ امروز متداول نبود و خسرو از این نوع کلمات بسیار در خاطر داشت و حتّی در صحبت و محاورۀ عادی و روزمرّۀ خود نیز آن ها را به کار می برد و این یکی از استعدادهای گوناگون و فراوان و در عین حال چشمه ای از خوشمزگی هایِ رنگارنگ او بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
متداول |
مرسوم، معمول |
محاوره |
گفت و گو |
چشمهای از خوشمزگی های رنگارنگ او بود |
اندکی از استعدادهای زیاد او بود |
قلمرو ادبی:
چشمه خوشمزگی ß اضافه تشبیهی
خوشمزگی ß کنایه از شوخ طبعی
خوشمزگی های رنگارنگ ß حس آمیزی
انشای ارتجالیِ خسرو را عرض می کردم. دنباله اش این بود:
«یکی از خروسان، ضربتی سخت بر دیدۀ حریف نواخت به صَدمتی که «جهان تیره شد پیش آن نامدار». لاجرم سپر بینداخت و از میدان بگریخت. لیکن خروسِ غالب، حرکتی کرد نه مناسبِ حال درویشان. بر حریفِ مغلوب که تسلیم اختیار کرده، مخذول و نالان استرحام می کرد، رحم نیاورد و آن چنان او را می کوفت که «پولاد کوبند آهنگران».
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
ضربت |
ضربه |
سخت |
محکم |
دیده |
چشم |
صدمت |
آسیب ، ضربه |
لاجرم |
ناچار، ناگزیر |
سپر انداخت |
تسلیم شد |
غالب |
پیروز |
درویشان |
جوانمردان |
مغلوب |
شکست خورده |
مخذول |
خوار، زبون گردیده |
نالان |
ناله کنان |
رحم نیاورد |
رحم نکرد |
می کوفت |
می کوبید |
||
استرحام کردن |
رحم خواستن، طلب رحم کردن |
||
نه مناسب حال درویشان |
ناجوانمردانه |
قلمرو ادبی:
نقیضه پردازی
«جهان تیره شد پیش از نامدار» ß تضمین، مصراعی از داستان رستم و اسفندیار:
بزد تیر بر چشم اسفندیار سیه شد جهان پیش آن نامدار
جهان تیره شد ß کنایه از کور شدن
سپر انداختن: ß کنایه از تسلیم شدن
عبارت «نه مناسب حال درویشان» ß این بخش، تحت تأثیر حکایت «جدال سعدی با مدعی»، از گلستان سعدی است
«که پولاد کوبند آهنگران» ß تضمین، این نیز مصراعی است از داستان رستم و اسفندیار شاهنامه:
چنانت بکوبم به گرز گران که پولاد کوبند آهنگران
دیگر طاقت دیدنم نماند. چون برق به میان میدان جستم. نخست خروسِ مغلوب را با دشنه ای که در جیب داشتم، از رنج و عذاب برهانیدم و حلالش کردم. آن گاه به خروس سنگدل پرداختم و به سزایِ عمل ناجوانمردانه اش سرش از تن جدا و او را نیز بسِمل کردم تا عبرتِ همگان گردد. پس هر دُوان را به سرای بردم و از آنان هلیمی ساختم بس چرب و نرم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
طاقت |
تاب و توان |
جستن |
جهیدن |
دشنه |
خنجر |
سزا |
مجازات |
هر دوان |
هر دو، هر دو خروس |
سرای |
خانه |
هلیم |
غذایی با گندم و گوشت |
بس |
بسیار |
سرش از تن جدا ß حذف به قرینه لفظی
قلمرو ادبی:
چون برق ß تشبیه
میان و میدان ß جناس
حلال کردن ß کنایه از سر بریدن، ذبح کردن
سنگدل ß تشبیه، کنایه از بی رحم
بسمل کردن ß تلمیح به سنت ذبح کردن که پیش از ذبح، بسم الله گفته می شود
چرب و نرم ß کنایه از دلپذیر و خوشمزه
«مخور طعمه جز خسروانی خورش که جان یابدت زان خورش، پرورش»
قلمرو فکری:
غذایی جز غذای شاهانه نخور، زیرا که تنها غذای شاهانه است که تن و جانت را پرورش می دهد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
طعمه |
غذا |
خسروانی |
شاهانه |
خورش |
غذا |
که |
زیرا |
خورشت |
خوراکی که با برنج می خورند |
بیت ß 2 جمله
جهش ضمیر ß جان یابدت (جانت)
قلمرو ادبی:
خورش و پرورش ß قافیه
کلمه «خورش» ß واژه آرایی
طعمه، مخور و خورش ß تناسب
وزن ß فعولن فعولن فعولن فعل (رشته انسانی)
به دلِ راحت نشستم و شکمی سیر نوشِ جان کردم:
قلمرو ادبی:
شکمی سیر نوش جان کردم ß کنایه از این که «یک غذای کامل خوردم»
«دَمی آب خوردن پس از بدسگال به از عمرِ هفتاد و هشتاد سال»
قلمرو فکری:
یک لحظه زندگانی با خیالی آسوده پس از کشتن دشمن، از عمر هفتادهشتاد ساله خوش تر است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
به |
بهتر |
سگالیدن |
اندیشیدن |
بدسگال |
بد اندیش، بدخواه، دشمن |
بیت ß 1 جمله
بدسگال ß صفت فاعلی مرکب کوتاه
قلمرو ادبی:
بدسگال و سال ß قافیه
دَم ß مجاز از لحظه
دَمی آب خوردن ß کنایه از یک لحظه زندگی با خاطر آسوده
هفتاد و هشتاد ß تناسب، جناس
کل بیت ß تضمین شعر سعدی
عمر هفتاد و هشتاد ß کنایه از عمر دراز
وزن ß فعولن فعولن فعولن فعل (رشته انسانی)
میرزا مسیح خان با چهرۀ گشاده و خشنود، قلم آهنینِ فرسوده را در دواتِ چرک گرفتۀ شیشهای، فرو برد و از پشتِ عینکِ زنگاری، نوکِ قلم را ورانداز کرد و با دو انگشتِ بلند و استخوانی خود کُرک و پشمِ سرِ قلم را با وقار و طمأنینۀ تمام پاک کرد و پس از یک ربع ساعت، نمرۀ بیست با جوهر بنفش برای خسرو گذاشت و ابدا هم ایرادی نگرفت که بچّه جان، اوّلاً خروس چه الزامی دارد که حرکاتش «مناسب حال درویشان» باشد؛ دیگر اینکه، خروس غالب چه بدسگالی به تو کرده بود که سر از تنش جدا کردی؟ خروس، عبرتِ چه کسانی بشود؟ و از همۀ این ها گذشته اصلاً به چه حق، خروس های مردم را سر بریدی و هلیم درست کردی و خوردی؟ خیر، به قولِ امروزی ها این مسائل اساساً مطرح نبود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خشنود |
راضی |
فرسوده |
قدیمی، کهنه |
دوات |
مرکب دان ، جوهر |
وقار |
سنگینی |
طمأنینه |
آرامش، سکون و قرار |
الزام |
ضرورت، لازم |
غالب |
پیروز، برنده |
بدسگالی |
دشمنی |
عبرت |
پند، اندرز |
اصلاً |
اساساً |
زنگاری |
منسوب به زنگار، سبز رنگ |
||
ورانداز کردن |
چیزی یا کسی را با چشم ارزیابی کردن |
قلمرو ادبی:
چهرۀ گشاده ß کنایه از «با خوشرویی»
عرض کردم: حرام از یک کفِ دست کاغذ و یک بند انگشت مداد که خسرو به مدرسه بیاورد یا لایِ کتاب را باز کند؛ با این حال، شاگردِ ممتازی بود و از همۀ درسهای حفظی بیست می گرفت؛ مگر در ریاضی که «کُمِیتَش لنگ بود…» و همین باعث شد که نتواند تصدیق نامۀ دورۀ ابتدایی را بگیرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
عرض کردن |
گفتن |
تصدیق نامه |
گواهی نامه، مدرک |
کمیت |
اسب سرخ مایل به سیاه |
قلمرو ادبی:
یک کف دست کاغذ و یا یک بند انگشت ß کنایه از مقدار کم و کوچک
لایِ کتاب را باز کردن ß کنایه از کتاب خواندن
کمیتش لنگ بود ß کنایه از ناتوان بودن در انجام کاری، ضعیف بودن
من خانوادۀ خسرو را می شناختم. آن ها اصلاً شهرستانی بودند. خسرو در کوچکی بی مادر شد. پدرش آقا رضاخان، توجّهی به تربیت او نداشت؛ فقط مادربزرگِ او بود که نوۀ پسری اش را از جان و دل دوست می داشت. دلخوشی و دلگرمی و تنها پناه خسرو هم در زندگی همین مادربزرگ بود؛ زنی با خدا، نمازخوان، مقدّس. با قربان و صَدَقه خسرو را هر روز می نشاند و وادار می کرد قرآن برایش بخواند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اصلاً |
در اصل، اصالتاً |
دل خوشی |
شادی |
زنی با خدا، نمازخوان، مقدس ß فعل «بود» حذف به قرینه لفظی به قرینه جمله قبل
قلمرو ادبی:
از جان و دل ß مجاز از با همه وجود
دل گرمی ß کنایه از امیدواری
با قربان و صَدَقه ß کنایه از مهربانی بسیار
دیگر از استعدادهای خداداد خسرو، آوازش بود.
معلمِّ قرآن ما میرزا عبّاس بود. شعر هم می گفت؛ زیاد هم می گفت؛ امّا به قول نظامی «خشت می زد» زنگ قرآن که می شد، تا پایش به کلاس می رسید، به خسرو می گفت: «بچّه! بخوان.» خسرو هم می خواند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
میرزا |
امیرزاده |
خشت |
آجر نپخته |
خداداد |
خدا داده و ذاتی |
شعر هم می گفت زیاد هم می گفت ß کلمۀ «شعر» حذف به قرینه لفظی شده است
قلمرو ادبی:
خشت زدن ß کنایه از پر گویی کردن
عبارت «خشت می زد» ß تلمیح به شعر نظامی :
لاف از سخن چو در توان زد آن خشت بود که پر توان زد
پا به جایی رسیدن ß کنایه از وارد شدن
خسرو، موسیقی ایرانی، یعنی آواز را از مرحوم درویش خان آموخته بود. یک روز که خسرو زنگ قرآن، در «شهناز» شوری به پا کرده بود، مدیر مدرسه که در ایوانِ دراز از برِ کلاس ها رد می شد، آواز خسرو را شنید. وارد کلاس شد و به میرزا عبّاس عِتاب کرد که «این تلاوتِ قرآن نیست. آوازخوانی است!». میرزا عبّاس تا خواست جوابی بدهد، خسرو این بیتِ سعدی را با آواز خوش، شش دانگ خواند:
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
ایوان |
راهرو |
از برِ |
از کنار |
دانگ |
بخش، یک ششم چیزی |
آواز خوش شش دانگ |
با صدای بلند و رسا |
عتاب کردن |
خشم گرفتن بر کسی، سرزنش کردن |
||
شهناز |
یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی، گوشه ای از دستگاه شور |
قلمرو ادبی:
شهناز و شور ß ایهام تناسب
به پا کردن ß کنایه از برانگیختن
شش دانگ ß کنایه از کامل
«اشتر به شعرِ عرب در حالت است و طَرَب گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری»
قلمرو فکری:
شتر از شعرخوانی عرب به شور و وجد می آید. اگر تو این شور را نداشته باشی، جانور بی ذوقی هستی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اشتر |
شتر |
حالت |
فرح و نشاط، شادی |
طرب |
فرح و نشاط، شادی |
را |
در معنای دارندگی |
کژ |
کج |
کژطبع |
بی ذوق، بی احساس |
بیت ß 4 جمله
عبارت «اشتر به شعرِ عرب در حالت است و طَرَب» ß کلمۀ «است» بعد از واژۀ «طرب» به قرینه لفظی حذف شده است
قلمرو ادبی:
عرب و طرب ß جناس
کژ طبع جانوری ß تشبیه:
- تو ß مشبه
- جانور ß مشبه به
- کژطبع بودن ß وجه شبه
مدیر آهسته از کلاس بیرون رفت و دَم برنیاورد. خسرو همچنان می خواند و مدیر از پشت در گوش می داد و لذّت می برد که خود، مردی ادیب و صاحب دل بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
ادیب |
سخن دان، سخن شناس |
صاحبدل |
عارف، آگاه |
قلمرو ادبی:
دم بر نیاوردن ß کنایه از «سکوت کردن، سخن نگفتن»
یک روز خسرو برخلاف عادت مألوف یک کیف حلبی که روی آن با رنگ روغن ناشیانه گُل و بتُّه نقّاشی شده بود، به مدرسه آورد. همه حیرت کردند که آفتاب از کدام سمت برآمده که خسرو کیف همراه آورده است!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مألوف |
خو گرفته |
حیرت |
تعجب |
ناشیانه |
با بی تجربگی، با بی دقتی |
||
حلبی |
از جنس حلب، ورقه نازک فلزی |
||
بر خلاف عادت مألوفه |
بر خلاف همیشه، بر خلاف عادتی که به آن انس گرفته است |
قلمرو ادبی:
رنگ روغن، گل و بته، نقاشی ß تناسب
آفتاب از کدام سمت درآمده ß کنایه از این که «چه اتفاقی افتاده» (ضرب المثل)
زنگ اوّل، نقّاشی داشتیم. معلمّ نقّاشی ما یکی از سرتیپ های دورانِ ناصرالدّین شاه بود و ما هم او را «جناب سرتیپ» می گفتیم.
خسرو با آن که کیف همراه آورده بود، دفتر نقّاشی و مداد مرا برداشت و تصویرِ سرتیپ را با «ضمایم و تعلیقات» در نهایت مهارت و استادی کشید و نزد او برد و پرسید: «جناب سرتیپ، این را من از روی «طبیعت کشیده ام؛ چطور است؟» مرحوم سرتیپ آهسته اندکی خود را جمع و جور کرد و گفت: «خوب کشیدی؛ دستت خیلی قوّت داره!»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
مهارت |
ورزیدگی |
طبیعت |
عادت، طبع و سرشت، خو |
تعلیقات |
آویختنی ها، نشان های ارتشی |
ضمائم و تعلیقات |
مقصود نشان های ارتشی است |
ضمائم |
جمع ضمیمه، همراه و پیوست، مقصود نشان های دولتی است |
قلمرو ادبی:
خود را جمع و جور کردن:کنایه از این که «حالت جّدی به خود گرفت»
دستت خیلی قوت داره ß کنایه از این که «ماهر هستی، قلم توانایی داری، خوب نقاشی می کشی»
خسرو درِ کیف را باز کرد. من که پهلوی او نشسته بودم، دیدم محتوایِ آن کوزه هایِ رنگارنگِ کوچکی بود پر از انواع «مربّاجات».
معلوم شد مادربزرگش مربّا پخته و در بازگشت از زیارتِ قم آن کیف حلبی و کوزه ها را آورده بود. خسرو بزرگترین کوزه را که مربای بهِ داشت، خدمتِ جناب سرتیپ برد و دودستی تقدیمش کرد. سرتیپ هم که رهاوردی بابِ دندان نصیبش شده بود، با خوش رویی و در عینِ حجب و فروتنی آن را گرفت و بالا کشید و هر وقت مربّا از کوزه بیرون نمی آمد، با سر انگشتِ تدبیر آن را خارج می کرد و با لذّت تمام فرو می داد و به صدایِ بلند می گفت: «الها! صد هزار مرتبه شُکر»، که «شکرِ نعمت، نعمتت افزون کند.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
محتوا |
درون مایه |
رهاورد |
سوغات و ارمغان |
باب |
مناسب |
حجب |
شرم و حیا |
فروتنی |
تواضع |
فرو می داد |
پایین می داد، می خورد |
الها |
خدایا |
||
بالا کشیدن |
قورت دادن، سر کشیدن |
||
باب دندان |
مطابق میل و علاقه، خوش مزه |
سرانگشت تدبیر ß اضافه اقترانی
هزار مرتبه شکر ß حذف «می گویم» به قرینه معنوی
قلمرو ادبی:
دودستی تقدیمش کرد ß کنایه از با احترام تقدیمش کرد
عبارت «شکرِ نعمت، نعمتت افزون کند» ß تضمین شعر مولانا:
«شکر نعمت، نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیـرون کند»
گفتم خسرو، آوازی بسیار خوش داشت و استعدادی فیّاض در فراگرفتنِ موسیقی. وقتی که از عهدۀ امتحانِ سال ششم ابتدایی برنیامد، یکی از دوستان موسیقی شناس که در آن اوان دو کلاس از ما جلوتر بود، به خسرو توصیه کرد که به دنبال آموختنِ موسیقیِ ملی برود. خسرو بی میل نبود که دنبال موسیقی برود؛ ولی وقتی موضوع را به مادربزرگش گفت، به قول خسرو، اشک از دیده روان ساخت که ای فرزند، حلالت نکنم که مطربی و مسخرگی پیشه سازی که «همه قبیلۀ من عالمانِ دین بودند». خسرو هم با آنکه خودرُو و خودسر بود، اندرز مادربزرگِ ناتوان را به گوش اطاعت شنید و پیِ موسیقی نرفت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اوان |
وقت، هنگام |
قول |
گفته |
دیده |
چشم |
حلالت نکنم |
تو را عفو نمی کنم |
مطربی |
نوازندگی |
مسخرگی |
دلقکی، لطیفه گویی |
به گوش اطاعت شنید |
پذیرفت |
پی |
دنبال |
خودرُو |
خودرأی، لجوج، یک دنده |
||
خودسر |
خودرأی، لجوج، یک دنده |
||
فیاض |
بسیار فیض دهنده، سرشار و فراوان |
||
مطرب |
کسی که نواختن ساز و خواندن آواز را پیشه خود سازد |
قلمرو ادبی:
از عهده کاری برآمدن ß کنایه از توانایی داشتن
اشک از دیده روان ساخت ß کنایه از اینکه ناراحت شد
مطربی و مسخرگی پیشه سازی ß تلمیح به بیتی از عبید زاکانی:
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز تـا داد خـود از کهتـر و مهتر بستانی
همه قبیله من عالمان دین بودند ß تضمین مصراعی است از سعدی:
همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو دلبری آموخت
قبیله ß مجازاً مردم
خسرو در ورزش هم استعدادی شگرف داشت. با آن سنّ و سال با شاگردان کلاس هایِ هشتم و نهم – مدرسۀ ما نُه کلاس بیشتر نداشت – کشتی می گرفت و همه را زمین می زد؛ به طوری که در مدرسه حریفی در برابرِ او نماند. گفتم که خسرو در ریاضیات ضعیف بود و چون نتوانست در این درس نمرۀ هفت بیاورد، با آنکه نمره هایِ دیگرش همه عالی و معدّل نمرههایش ۷۵/۱۵ بود، از امتحان ششمِ ابتدایی رد شد؛ پس ترک تحصیل کرد و دنبال ورزش را گرفت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
شگرف |
عجیب و بزرگ |
قلمرو ادبی:
حریفی در برابرِ او نماند ß کنایه از این که «همه حریفان را شکست داد»
من دیگر او را نمی دیدم تا روزی که اوّلین مسابقۀ قهرمانیِ کشتی کشور برگزار شد. خسرو را در میان تشک با حریفی قوی پنجه که از خراسان بود، دیدم. خسرو حریف را با چالاکی و حسابگری به قول خودش «فرو کوفت» و در چشم به هم زدنی پشت او را به خاک رسانید. قهرمان کشور شد و بازوبند طلا گرفت. دیگر «خسرو پهلوان» را همه می شناختند و می ستودند و تکریمش می کردند ولی چه سود که «حسودان تنگ نظر و عنودانِ بدگهر» وی را به می و معشوق و لهو و لعب کشیدند این عین گفتۀ خود اوست، در روزگار شکست و خِفّت به طوری که در مسابقات سال بعد با رسوایی شکست خورد و بی سر و صدا به گوشه ای خزید و رو نهان کرد و به کلی ورزش را کنار گذاشت که دیگر «مرد میدان نبود». این شکست او را از میدان قهرمانی به منجلاب فساد کشید. «فی الجمله نماند از معاصی مُنکری که نکرد و مُسکری که نخورد.» تریاکی و شیرهای شد و کارش به ولگردی کشید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چالاکی |
چابکی |
حسابگری |
برنامه ریزی |
فرو کوفت |
زمین کوبید |
ستودن |
ستایش کردن |
بد گهر |
بد ذات |
می |
شراب |
عین |
دقیقاً |
خفت |
خواری |
فی الجمله |
خلاصه |
معاصی |
گناهان، جمع معصیت |
منکر |
زشت، ناپسند |
کنار گذاشت |
ترک کرد |
مُسکر |
چیزی که نوشیدن آن مستی می آورد، مستی آور |
||
تکریم |
گرامیداشت، ارجمند شمردن |
||
عنود |
ستیزه کار، دشمن و بدخواه |
||
لهو |
بازی کردن، آنچه انسان را مشغول کند |
||
لعب |
بازی، خوش گذرانی، لهو |
||
منجلاب |
محل جمع شدن آبهای کثیف و بد بو، لجنزار |
||
وی را به می و معشوق و لهو و لعب کشیدند |
او را مشغول خوشگذرانی کردند |
||
فی الجمله نماند از معاصی مُنکری که نکرد و مُسکری که نخورد. |
گناه بزرگ انجام داد و دیگر کار زشتی باقی نماند که انجام نداده باشد |
قلمرو ادبی:
قوی پنجه ß کنایه از «آن که دارای زور بازو است، نیرومند، زورمند»
چشم به هم زدنی ß کنایه از زمان اندک
پشت کسی را به خاک رساندن ß کنایه از شکست دادن
تنگ نظر ß کنایه از حسود و بخیل
رو نهان کردن ß کنایه از گوشه گیر شدن و پنهان شدن
به گوشه ای خزید ß کنایه از اینکه «گوشه گیر شد»
رو نهان کردن ß کنایه از پنهان شدن
مرد میدان نبود ß کنایه از اینکه «دیگر پهلوان میدان کشتی نبود. ضعیف شده بود»
منجلاب فساد ß اضافه تشبیهی
«فی الجمله نماند از ... مسکری که نخورد.» ß تضمین از گلستان سعدی است
نماند، نکرد و نخورد ß آرایۀ سجع
روزی در خیابان او را دیدم؛ شادی کردم و به سویش دویدم. آن خسرو مهربان و خون گرم با سردی و بی مهری بسیار نگاهم کرد. از چهرۀ تکیده اش بدبختی و سیه روزی می بارید. چشمهایِ درشت و پرفروغش چون چشمه های خشک شده، سرد و بی حالت شده بود. شیرۀ تریاک، آن شیر بی باک را چون اسکلتی وحشتناک ساخته بود. خدای من! این همان خسرو است؟!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تکیده |
لاغر و باریک اندام |
فروغ |
نور، روشنایی |
باک |
ترس |
اسکلت |
استخوان بندی |
قلمرو ادبی:
خون گرم ß کنایه از مهربان و صمیمی
با سردی ß کنایه از با بی اعتنایی
نگاه سرد ß کنایه از نگاه بی مهر و محبت، حس آمیزی
سیه روزی ß کنایه از بدبختی
عبارت «از چهرۀ تکیده اش ... روزی می بارید» ß استعاره پنهان
عبارت «چشمهایِ درشت ... حالت شده بود» ß تشبیه:
- چشمهای ß مشبه
- درشت و پرفروغش چون ß ادات
- چشمههای ß مشبه به
- خشک شده سرد و بی حالت ß وجه شبه
شیر بی باک ß استعاره از خسرو
عبارت «آن شیر بی باک را چون اسکلتی وحشتناک ساخته بود» ß تشبیه:
- شیر بی باک ß مشبه
- چون ß ادات
- اسکلتی ß مشبه به
- وحشتناک ß وجه شبه
از حالش پرسیدم؛ جوابی نداد. ناچار بلندتر حرف زدم؛ با صدایی که به قول معروف، گویی از ته چاه در می آمد، با زهرخندی گفت: داد نزن؛ «من گوش استماع ندارم، لمن تقول.» فهمیدم کَر هم شده است. با آن که همه چیز خود را از دست داده بود، هنوز چشمۀ ذوق و قریحه و استعداد ادبیِ او خشک نشده بود و می تراوید. از پدر و مادربزرگش پرسیدم. آهی کشید و گفت: «مادربزرگم دو سال است که مرده است. بابام راستش نمی دانم کجاست.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
داد |
فریاد |
استماع |
شنیدن، گوش دادن |
زهرخند |
خنده تلخ، خنده دردآلود |
||
لمن تقول؟ |
برای چه کسی می گویی؟ |
||
تراویدن |
تراوش کردن، ترشح کردن |
قلمرو ادبی:
با صدایی که گویی از ته چاه در می آمد ß کنایه از صدای آرام و ضعیف، صدایی که به سختی شنیده می شود
من گوش استماع ندارم لمن قول ß تضمین مصراعی است از سعدی:
بی دل گمان مبر که نصیحت کند قبول مـن گـوش استماع ندارم لمن تقول
از دست دادن ß کنایه از نابود کردن
چشمۀ ذوق ß اضافه تشبیهی
استعداد ادبیِ او خشک نشده بود ß حس آمیزی
عبارت «استعداد ادبیِ او خشک نشده بود و می تراوید» ß استعاره پنهان
گفتم: «خانه ات کجاست؟» آه سوزناکی کشید و در جوابم خواند:
«کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید قضا همی برَدش تا به سوی دانه و دام»
قلمرو فکری (بیت شعر):
کبوتری که سرنوشت برای او رقم زده است که دیگر به آشیانه بازنگردد، سرنوشت او را با دانه می فریبد و به سوی دام می کشاند و اسیرش می کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سوزناک |
سوزنده، دلگزا |
دگر |
دیگر |
آشیان |
آشیانه |
قضا |
سرنوشت |
«ش» در «بردش» ß مفعول
قلمرو ادبی:
قضا برد ß جانبخشی
آشیان، کبوتر، دانه و دام ß تناسب (مراعات نظیر)
دانه و دام ß استعاره از اسارت و نابودی
پیام:
همه امور در دست سرنوشت است و ما از خود اختیاری نداریم.
و بدون خداحافظی، راه خود گرفت و رفت. از این ملاقات، چند روزی نگذشت که خسرو در گوشه ای، زیر پلاسی مُندرس، بی سر و صدا، جان سپرد و آن همه استعداد و قریحه را با خود به زیر خاک برد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
مندرس |
کهنه، فرسوده |
راه خود گرفتن |
روانه شدن، راهی شدن، رفتن |
پلاس |
نوعی گلیم کم بها، جامه ای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند، پشمینه |
«ش» در «بردش» ß مفعول
قلمرو ادبی:
بی سر و صدا ß کنایه از این که بدون این که کسی بفهمد
جان سپرد ß کنایه از این که مُرد
به زیر خاک برد ß کنایه از این که «نابود کرد»
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
متن «روان خوانی: طرّاران» و معنی متن
فصل 16 : خسرو
روان خوانی
طرّاران
- نویسنده: سدید الدّین محمّد عوفی
- اثر: جوامع الحکایات و لوامع الرّوایات
چنین گویند که مردی به بغداد آمد و بر درازگوش نشسته بود و بزی را رشته در گردن کرده و جَلاجل در گردن او محکم بسته، از پس وی می دوید.
قلمرو فکری:
چنین می گویند که روزی مردی به بغداد آمد و بر خری سوار بود و بزی که زنگوله و طناب به گردن داشت، به دنبال او می دوید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
درازگوش |
خر |
رشته |
طناب |
جَلاجل |
جمع جلجل، زنگ، زنگوله |
از پس |
از پشت، عقب |
سه طرّار نشسته بودند. یکی گفت: من بروم و آن بز را از مرد بدزدم.
دیگری گفت: این سهل است، من خر او را بیاورم. پس آن یکی بر عقب مرد روان شد.
دیگری گفت: این سهل است، من جامههای او را بیاورم.
پس یکی بر عقب او روان شد. چنان که موضع خالی یافت، جلاجل از گردن بز باز کرد و بر دنبال خر بست. خر، دُنب را می جنبانید و آواز جلاجل به گوش مرد می رسید، و گمان می برد که بز، برقرار است.
قلمرو فکری:
سه دزد نشسته بودند. یکی گفت: من بز آن مرد را می دزدم.
دزد دیگر گفت: این آسان است، من خر او را می دزدم. سپس از پشت سر آن مرد حرکت کرد.
دیگری گفت: این کار آسان است، من لباسهای او را می آورم.
پس یکی از دزدان از عقب به دنبال آن مرد رفت. وقتی فرصت پیدا کرد، زنگوله را از گردن بز باز کرد و به دم خر بست. خر دم خود را تکان می داد و صدای زنگوله به گوش مرد می رسید و فکر می کرد بز سر جای خود است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
طرّار |
دزد |
سهل |
آسان |
روان شد |
روانه شد |
جامه |
تن پوش |
دنبال |
دُم |
جنبانیدن |
تکان دادن |
آواز |
صدا |
بر قرار است |
پا برجا است |
موضع |
جا، محل قرار گرفتن چیزی |
آن دیگر بر سر کوچۀ تنگ، استاده بود. چون آن مرد برسید، [طرار] گفت: طُرفه مردمان اند مردمان این دیار، جلاجل بر گردن خر بندند و او بر دنبِ خر بسته است.
قلمرو فکری:
دزد دیگری بر سر کوچهای باریک ایستاده بود. وقتی آن مرد رسید، گفت: مردمان این روزگار عجیب هستند. زنگوله را به گردن خر می بندند ولی این مردمان به دم خر بسته اند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
استاده |
ایستاده |
طرفه |
شگفت آور، عجیب |
دیار |
سرزمین |
دُنب |
دُم |
آن مرد در نگریست، بز را ندید. فریاد کرد که بز را که دید؟
طرار دیگر گفت: من مردی را دیدم که بزی داشت و در این کوچه فرو شد.
آن مرد گفت: ای خواجه، لطف کن و این خر را تا نگاهدار تا من بز را بطلبم.
طرار گفت: بر خود منت دارم، و من موذن این مسجدم و زود باز آی.
قلمرو فکری:
آن مرد نگاه کرد و بز را ندید. فریاد زد که بز را کسی ندیده است؟
دزد دیگر گفت: من مردی را دیدم که بزی داشت و در این کوچه وارد شد.
آن مرد گفت: ای آقا، لطفی کن و مراقب این خر باش تا من بز خود را بگیرم.
دزد گفت: این لطف را انجام می دهم. من موذن این مسجد هستم پس زود برگرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
درنگریست |
توجه کرد، نگاه کرد |
فرو شد |
داخل شد |
خواجه |
آقا |
طلبیدن |
طلب کردن |
منت |
سپاس، شکر |
مؤذّن |
اذان گو |
بازآمدن |
بازگشتن |
||
منّت داشتن |
احسان کسی را پذیرفتن و سپاسگزار او بودن |
آن مرد به طرف کوی فرو رفت. طرّار خر را برد. آن طرّار دیگر بیامد که گفته بود که: «من جامۀ او را بیارم». از اتفّاق، بر سر راه، چاهی بود. طرّار بر سر آن چاه بنشست؛ چنان که آن مرد برسید و طلب خر و بز می کرد. طرّار فریاد برآورد و اضطراب می نمود.
قلمرو فکری:
آن مرد به سمت کوچه رفت. دزد خر را برد. دزد دیگر که گفته بود لباسهای مرد را می دزدد آمد. اتفاقا در راه چاهی قرار داشت. دزد بر سر چاه نشست و همین که آن مرد رسید و به دنبال خر و بز خود بود، دزد فریاد زد و نگران به نظر می رسید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کوی |
کوچه بزرگ، برزن |
فرو رفت |
پایین رفت |
از اتفاق |
اتفاقاً |
اضطراب |
نگرانی، پریشانی |
نمودن |
نشان دادن |
آن مرد او را گفت: ای خواجه، تو را چه رسیده است؟! خر و بزِ من برده اند و تو فریاد می کنی؟!
طرّار گفت: صندوقچه ای پُر زر از دست من در این چاه افتاد و من در این چاه نمی توانم شد. ده دینار تو را دهم، اگر تو این صندوقچۀ من از اینجا برآوری.
پس آن مرد، جامه و دستار برکشید و بدان چاه فرو شد.
قلمرو فکری:
آن مرد گفت: ای مرد چه اتفاقی برای تو افتاده است؟! خر و دزد من را بردهاند و تو فریاد می زنی؟
دزد گفت: صندوقچهای پر از طلا از دست من در این چاه افتاد و من نمی توانم وارد این چاه شوم. ده دینار به تو می دهم اگه بتوانی صندوقچه من را از این چاه بیرون آوری.
سپس آن مرد، لباس و دستمال سر خود را درآورد و وارد چاه شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
زر |
طلا |
شدن |
رفتن |
دینار |
سکه طلا |
برآوردن |
بالا آوردن |
جامه |
تن پوش |
دستار |
عمامه، سربند |
«را» در «تو را چه رسیده» ß حرف اضافه به معنای «به»
طرّار، جامه و دستار برگرفت و برد.
پس آن مرد در چاه فریاد می کرد که در این چاه هیچ نیست و هیچ کس جواب نداد. آن مرد را ملال گرفت. چون به بالا آمد، جامه و طرّار باز ندید. چوبی برگرفت و بر هم می زد.
مردمان گفتند: چرا چنین می کنی؟ مگر دیوانه شدی؟! گفت: نه، پاس خود می دارم که مبادا مرا نیز بدزدند.
قلمرو فکری:
دزد، لباس و دستمال را برداشت و رفت.
آن مرد در چاه فریاد می زد که در این چاه چیزی نیست ولی هیچ کس جواب او را نمی داد. پس به ستوه آمد. وقتی از چاه بیرون آمد، لباس و دزد را ندید. چوبی برداشت و بر هم می زد.
مردم گفتند: چرا این کار را انجام می دهی؟ مگر عقل خود را از دست دادهای؟ گفت: نه، خودم را نگهبانی می کنم که مبادا من را هم بدزدند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برگرفت |
برداشت |
ملال |
رنج و اندوه، خستگی |
گرفت |
چیره شد، فراگرفت |
مگر |
واژه پرسش، آیا |
پاس |
نگهبانی، نگهداری |
«را» در «آن مرد را ملال گرفت» ß نشانۀ مفعول
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
معنی واژگان درس «خسرو»
فصل 16 : خسرو
معنی واژگان درس «خسرو»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
رسا |
بلند |
شاخ |
شاخه |
مبلغ |
مقدار |
احسنت |
آفرین |
سبک |
روش |
نگارش |
نوشتن |
تقریر |
بیان، بیان کردن |
از بَر کردن |
حفظ کردن |
منتخب |
برگزیده |
اشعار |
شاعران |
متون |
متن ها |
مرور |
بازخوانی |
میرزا |
امیر زاده |
عبرت |
پند |
گیرا |
جذاب |
سخت |
(قید) بسیار |
دی |
دیروز |
سرای |
خانه |
می شدم |
می رفتم |
برزن |
محله، کوی |
افراشتن |
بلند کردن |
درهم آمیخته |
درگیر شده |
گرد |
گرد و خاک، غبار |
برانگیختن |
بلند کردن |
متداول |
مرسوم، معمول |
محاوره |
گفت و گو |
ضربت |
ضربه |
سخت |
محکم |
دیده |
چشم |
صدمت |
آسیب ، ضربه |
لاجرم |
ناچار، ناگزیر |
سپر انداخت |
تسلیم شد |
غالب |
پیروز |
درویشان |
جوانمردان |
مغلوب |
شکست خورده |
مخذول |
خوار، زبون گردیده |
نالان |
ناله کنان |
رحم نیاورد |
رحم نکرد |
می کوفت |
می کوبید |
بس |
بسیار |
طاقت |
تاب و توان |
جستن |
جهیدن |
دشنه |
خنجر |
سزا |
مجازات |
هر دوان |
هر دو، هر دو خروس |
سرای |
خانه |
به |
بهتر |
سگالیدن |
اندیشیدن |
خشنود |
راضی |
فرسوده |
قدیمی، کهنه |
دوات |
مرکب دان ، جوهر |
وقار |
سنگینی |
طمأنینه |
آرامش، سکون و قرار |
الزام |
ضرورت، لازم |
غالب |
پیروز، برنده |
بدسگالی |
دشمنی |
عبرت |
پند، اندرز |
اصلاً |
اساساً |
عرض کردن |
گفتن |
تصدیق نامه |
گواهی نامه، مدرک |
اصلاً |
در اصل، اصالتاً |
دل خوشی |
شادی |
میرزا |
امیرزاده |
خشت |
آجر نپخته |
خداداد |
خدا داده و ذاتی |
صاحبدل |
عارف، آگاه |
ایوان |
راهرو |
از برِ |
از کنار |
دانگ |
بخش، یک ششم چیزی |
آواز خوش شش دانگ |
با صدای بلند و رسا |
اشتر |
شتر |
حالت |
فرح و نشاط، شادی |
طرب |
فرح و نشاط، شادی |
را |
در معنای دارندگی |
کژ |
کج |
کژطبع |
بی ذوق، بی احساس |
مألوف |
خو گرفته |
حیرت |
تعجب |
مهارت |
ورزیدگی |
الها |
خدایا |
محتوا |
درون مایه |
رهاورد |
سوغات و ارمغان |
باب |
مناسب |
حجب |
شرم و حیا |
فروتنی |
تواضع |
فرو می داد |
پایین می داد، می خورد |
اوان |
وقت، هنگام |
قول |
گفته |
دیده |
چشم |
حلالت نکنم |
تو را عفو نمی کنم |
مطربی |
نوازندگی |
مسخرگی |
دلقکی، لطیفه گویی |
به گوش اطاعت شنید |
پذیرفت |
پی |
دنبال |
شگرف |
عجیب و بزرگ |
مندرس |
کهنه، فرسوده |
چالاکی |
چابکی |
حسابگری |
برنامه ریزی |
فرو کوفت |
زمین کوبید |
ستودن |
ستایش کردن |
بد گهر |
بد ذات |
می |
شراب |
عین |
دقیقاً |
خفت |
خواری |
فی الجمله |
خلاصه |
معاصی |
گناهان، جمع معصیت |
منکر |
زشت، ناپسند |
کنار گذاشت |
ترک کرد |
تکیده |
لاغر و باریک اندام |
فروغ |
نور، روشنایی |
باک |
ترس |
اسکلت |
استخوان بندی |
داد |
فریاد |
استماع |
شنیدن، گوش دادن |
سوزناک |
سوزنده، دلگزا |
دگر |
دیگر |
آشیان |
آشیانه |
قضا |
سرنوشت |
درازگوش |
خر |
رشته |
طناب |
جَلاجل |
جمع جلجل، زنگ، زنگوله |
از پس |
از پشت، عقب |
طرّار |
دزد |
سهل |
آسان |
روان شد |
روانه شد |
جامه |
تن پوش |
دنبال |
دُم |
جنبانیدن |
تکان دادن |
آواز |
صدا |
بر قرار است |
پا برجا است |
استاده |
ایستاده |
طرفه |
شگفت آور، عجیب |
دیار |
سرزمین |
دُنب |
دُم |
درنگریست |
توجه کرد، نگاه کرد |
فرو شد |
داخل شد |
خواجه |
آقا |
طلبیدن |
طلب کردن |
منت |
سپاس، شکر |
مؤذّن |
اذان گو |
بازآمدن |
بازگشتن |
نمودن |
نشان دادن |
کوی |
کوچه بزرگ، برزن |
فرو رفت |
پایین رفت |
از اتفاق |
اتفاقاً |
اضطراب |
نگرانی، پریشانی |
زر |
طلا |
شدن |
رفتن |
دینار |
سکه طلا |
برآوردن |
بالا آوردن |
جامه |
تن پوش |
دستار |
عمامه، سربند |
برگرفت |
برداشت |
ملال |
رنج و اندوه، خستگی |
گرفت |
چیره شد، فراگرفت |
مگر |
واژه پرسش، آیا |
پاس |
نگهبانی، نگهداری |
||
بالا کشیدن |
قورت دادن، سر کشیدن |
||
هلیم |
غذایی با گندم و گوشت |
||
ادیب |
سخن دان، سخن شناس |
||
زهرخند |
خنده تلخ، خنده دردآلود |
||
لمن تقول؟ |
برای چه کسی می گویی؟ |
||
تراویدن |
تراوش کردن، ترشح کردن |
||
ملتفت شدن |
آگاه شدن، متوجه شدن |
||
لعب |
بازی، خوش گذرانی، لهو |
||
خودرُو |
خودرأی، لجوج، یک دنده |
||
خودسر |
خودرأی، لجوج، یک دنده |
||
کمیت |
اسب سرخ مایل به سیاه |
||
ناشیانه |
با بی تجربگی، با بی دقتی |
||
طبیعت |
عادت، طبع و سرشت، خو |
||
زنگار |
منسوب به زنگار، سبز رنگ |
||
زنگاری |
منسوب به زنگار، سبز رنگ |
||
باری |
القصه، به هر حال، خلاصه |
||
بدسگال |
بد اندیش، بدخواه، دشمن |
||
موضع |
جا، محل قرار گرفتن چیزی |
||
خورشت |
خوراکی که با برنج می خورند |
||
تکریم |
گرامیداشت، ارجمند شمردن |
||
عنود |
ستیزه کار، دشمن و بدخواه |
||
مفتول |
سیم، رشته فلزی دراز و باریک |
||
باب دندان |
مطابق میل و علاقه، خوش مزه |
||
تعلیقات |
آویختنی ها، نشان های ارتشی |
||
راه خود گرفتن |
روانه شدن، راهی شدن، رفتن |
||
ضمائم و تعلیقات |
مقصود نشان های ارتشی است |
||
حلبی |
از جنس حلب، ورقه نازک فلزی |
||
استرحام کردن |
رحم خواستن، طلب رحم کردن |
||
عتاب کردن |
خشم گرفتن بر کسی، سرزنش کردن |
||
فیاض |
بسیار فیض دهنده، سرشار و فراوان |
||
ورانداز کردن |
چیزی یا کسی را با چشم ارزیابی کردن |
||
لهو |
بازی کردن، آنچه انسان را مشغول کند |
||
منجلاب |
محل جمع شدن آبهای کثیف و بد بو، لجنزار |
||
منّت داشتن |
احسان کسی را پذیرفتن و سپاسگزار او بودن |
||
مُسکر |
چیزی که نوشیدن آن مستی می آورد، مستی آور |
||
ارتجالاً |
بی درنگ، بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن |
||
دور بیضی |
عینکی که فریم عدسی های آن به صورت بیضی باشد |
||
مطرب |
کسی که نواختن ساز و خواندن آواز را پیشه خود سازد |
||
بر خلاف عادت مألوفه |
بر خلاف همیشه، بر خلاف عادتی که به آن انس گرفته است |
||
شهناز |
یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی، گوشه ای از دستگاه شور |
||
ضمائم |
جمع ضمیمه، همراه و پیوست، مقصود نشان های دولتی است |
||
پلاس |
نوعی گلیم کم بها، جامه ای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند، پشمینه |
||
شمشاد |
درختی است دارای برگهای کوچک گرد که همیشه سبز است چوب آن ستبر و محکم است و برای ساختن اشیـا چـوبـی است. بـه عـنـوان زینت هم در باغها و باغچهها کشت می شود. |
||
نصاب الصبیان |
منظومه ای از ابونصر فراهی، که در آن، لغات متداول عربی را با معادل فارسی آن ها به نـظم آورده است. ایـن کتاب جزء کتـاب های درسی مکتب خانه های قدیم بوده است. |
||
نه مناسب حال درویشان |
ناجوانمردانه |
||
چشمهای از خوشمزگی های رنگارنگ او بود |
اندکی از استعدادهای زیاد او بود |
||
وی را به می و معشوق و لهو و لعب کشیدند |
او را مشغول خوشگذرانی کردند |
||
فی الجمله نماند از معاصی مُنکری که نکرد و مُسکری که نخورد. |
گناه بزرگ انجام داد و دیگر کار زشتی باقی نماند که انجام نداده باشد |
دانش ادبی: نقیضه پردازی، تضمین
فصل 16 : خسرو
دانش ادبی
نقیضه پردازی
نقیضه پردازی:
یکـی از شیوه های طنزنویسی، نقیضه پردازی یا تقلید از آثار ادبی است؛ نمونه هایی از کاربرد این شیوه را در زیر می بینید:
- من گوش استماع ندارم، لِمَن تَقول
- دی که از دبستان به سرای می شدم، در کُنجِ خلوتی از برزن، دو خروس را دیدم
- یکی از خروسان، ضربتی سخت بر دیدۀ حریف نواخت به صَدمتی که
نمونه هایی دیگر از نقیضه پردازی یا تقلید از آثار ادبی:
الف) مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد (حافظ)
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز خانمش زنگ زد و گفت شلوغ است نرو (نقیضه)
ب) درویش را نباشد، برگ سرای سلطان ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد (حافظ)
درویش را نباشد، برگ سرای سلطان زیرا که او اصولا، کوبیده دوست دارد (نقیضه)
تضمین
تضمین:
آوردن بخشـی از آیـه، حدیث، مصراع یا بیتی از شـاعری دیگـر را در میان کلام«تضمین» می گوینـد. نمونـه هایی از آرایۀ تضمین را در ذیل مشاهده می نمایید:
- کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید قضا همی بردش تا به سوی دانه و دام
- «که پولاد کوبند آهنگران»
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
شعر «سپیده دم» و معنی شعر
فصل 17 : سپیده دم
درس هفدهم
سپیده دم
- شاعر: نِزار قَبانی
- اثر: سمفونی پنجم جنوب
تو را «جنوب» نامیدم
ای که ردای حسین را بر دوش
و خورشید کربلا را در بر داری
قلمرو فکری:
(ای امام موسی صدر) تو را جنوب (که مرکز مبارزه و جایگاه شروع انقلاب تو بر ضد دشمن صهیونی است) نامیدم، تو که بالاپوش امام حسین را بر شانه انداخته ای و او را به عنوان الگو در برابر خود داری و راهش را ادامه می دهی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
جنوب |
جنوب لبنان |
ردا |
بالاپوش |
بر |
کنار، آغوش |
دوش |
شانه |
قلمرو ادبی:
کل ابیات ß جانبخشی
ردای حسین را بر دوش داشتن، خورشید کربلا را در بر داشتن ß کنایه از ادامه دادن راه امام حسین
خورشید کربلا ß استعاره از امام حسین
دوش و بر ß تناسب
کل بیت ß تلمیح به داستان کربلا
بر نخست و بر دوم ß جناس همسان
در و بر ß جناس ناهمسان
پیام:
ادامه دادن راه امام حسین
ای سرخ گل که فداکاری پیشه کردی
ای انقلاب زمین که با انقلاب آسمان برَین
پیوند خوردهای
قلمرو فکری:
ای لبنان و امام موسی صدر که از خود گذشته و فداکاری راه و رسم تان است، ای سرزمینی که سرچشمه انقلابات هستی، انقلابی آسمانی و الهی. (انقلاب لبنان و مردمانش مادی و زمینی نیست و با اهداف دینی و آسمانی پیوند دارد.)
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پیشه |
شغل |
برین |
بالایی |
قلمرو ادبی:
ای سرخ گل ß جان بخشی
سرخ گل ß استعاره از جنوب لبنان و امام موسی صدر
انقلاب زمین ß استعاره از جنوب لبنان و امام موسی صدر
پیام:
جانفشانی برای میهن
ای سرزمینی کز خاکت
خوشههای گندم می روید
و پیامبران برمی خیزند.
قلمرو فکری:
ای سرزمین حاصلخیز و پر برکتی که زادگاه و جایگاه بسیاری از پیامبران هستی.
قلمرو زبانی:
روییدن:
- بن ماضی ß رست
- بن مضارع ß روی
قلمرو ادبی:
گندم ß نماد نعمت و حاصلخیزی
خوشههای گندم می روید ß کنایه از اینکه لبنان حاصل خیز است
و پیامبران برمی خیزند ß این سرزمین پیامبرخیز و مقدس است
کل عبارت بالا ß تلمیح
پیام:
ستایش میهن
تو را جنوب نامیدم
ای کشتی های صیادی که مقاومت پیشه کرده اید
ای ماهی دریا که مقاومت پیشه کرده ای
ای دفترهای شعری که مقاومت پیشه کرده اید
ای روزهای عاشورا!
قلمرو فکری:
همه مردم لبنان یکپارچه در برابر ستم ایستادگی می ورزند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
صیادی |
ماهیگیری |
پیشه |
شغل |
مقاومت |
پایداری |
قلمرو ادبی:
کشتی های صیّادی ß مجاز از ماهی گیران و ملوانان، جانبخشی
ای ماهی دریا ß جانبخشی (همه لبنانیان ستیزنده اند)
دفترهای شعری ß مجاز از سرایندگان مقاومت
ای روزهای عاشورا ß جانبخشی، تلمیح و اغراق
پیام:
ایستادگی همه مردم لبنان
تو را جنوب نامیدم
تو را آب ها و خوشه ها
و ستارۀ غروب نامیدم
تو را سپیده دمی در انتظار زاده شدن
و پیکری در اشتیاق شهادت نامیدم
تو را انقلاب و شگفتی و تغییر نامیدم
تو را پاک و پاکیزه و ارجمند و توانا نامیدم
قلمرو فکری:
ای امام موسی صدر! تو را نماد مقاومت مردم جنوب لبنان (شیعیان) تو را چون آب های پاک و زلال، خوشه های با برکت گندم، ستاره ی درخشان و هدایت گر غروب که مانند راهنما برای مبارزان هستی، سپیده دم ظهور و زایشی دوباره، جسم و جانی شیفته ی شهادت، تو رستاخیز و قیامی مقدس هستی که سرآغاز تغییر و شگفتی است و اندیشه مبارزه با اشغالگران را بنیان نهادی و تو را پاک و ارجمند و مصمم و قدرتمند نامیدم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
پیکر |
کالبد، تن، جثّه |
قلمرو ادبی:
کل عبارت بالا ß جانبخشی
عبارت «تو را» ß واژه آرایی
عبارت «نامیدم» ß واژه آرایی
آب ß نماد پاکی
ستاره غروب ß نماد درخشش و آگاهی
غروب و سپیده دم ß تضاد
تو را آب ها و ... ß تشبیه پنهان
پیام:
مردم لبنان در پی شکوفایی، شهادت و دگرگونی اند
تو را جنوب نامیدم
ای چون سبزه برآمده از دفتر روزگاران
ای مسافر دیرین بر روی خار و درد
ای چون ستاره، فروزان
ای چون شمشیر، درخشان
بگذار بوسه زنیم بر شمشیری که در دستان توست
بگذار گرد و خاک قدم هایت را برگیریم
قلمرو فکری:
تو را جنوب نامیدم، زیرا چون سرسبزی آن همیشه در راه مبارزه، باطراوت و بانشاط هستی. ای کسی مقاومت و ظلم ستیزی تو قدیمی و طولانی است، تو زاده ی درد و رنجی. ای که چون ستاره راهنمای مبارزانی، بگذار تو و راهت را که همان مقاومت است احترام و تایید کنیم و با این احترام و قدر شناسی، یاری گر تو باشیم و خستگی را از تو بزداییم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برآمده |
بیرون آمده |
دیرین |
کهن |
فروزان |
تابان، درخشان |
درخشان |
تابان |
خار |
تیغ گیاه |
گذاشتن |
اجازه دادن |
قلمرو ادبی:
چون سبزه برآمده ß تشبیه
چون ستاره فروزان ß تشبیه
چون شمشیر درخشان ß تشبیه
دفتر روزگاران ß اضافه تشبیهی
مسافر دیرین ß استعاره از میهن
بر روی خار و درد بودن ß کنایه از «در رنج و دشواری بودن»
بوسه زدن ß کنایه از بزرگ داشتن
شمشیر ß نماد ستیز و پیکار
گرد و خاک چیزی را برگرفتن ß کنایه از «بزرگ داشتن»
کلمۀ «بگذار» ß واژه آرایی
پیام:
نبرد برای پاسداری از میهن
ای سرور باران ها و فصل ها،
تو را عطری نامیدم که در غنچه ها خانه دارد
تو را پرستو نامیدم
ای سرور سروران،
ای برترین حماسه!
قلمرو فکری:
تو بسیار پاک و ارجمندی. تو مانند بوی غنچه، دلاویزی و همه خانه های لبنان حضور تو را حس می کنند (الهام بخشی). تو مانند پرستو پیام آور بهار و رهایی و خوش خبری هستی. ای کسی که بزرگ ترین حماسه، یعنی مقاومت و اتحاد در برابر اشغالگران را آفریدی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سرور |
سالار |
حماسه |
دلاوری، شجاعت |
قلمرو ادبی:
تو را عطری نامیدم که در غنچه ها خانه دارد ß تشبیه پنهان
تو را پرستو نامیدم ß تشبیه پنهان
کلمۀ «سرور» ß واژه آرایی
ای سرور باران ها و فصل ها ß اغراق
پرستو ß نماد زیبایی
باران ß نماد پاکی
فصل ß نماد دگرگونی
پیام:
بزرگداشت لبنان
دریا متنی نیلگون است
که علی آن را می نویسد
و مریم هر شب، روى شن ها
به انتظار مهدی می نشیند
و گل هایی را می چیند
که از انگشتان شهیدان می رویند
قلمرو فکری:
مردان لبنان با اتحاد یکپارچگی چون دریایی سهمگین سرنوشت کشور را رقم می زنند و زنان این سرزمین فرزندانی تربیت می کنند و در انتظار حضرت مهدی (عج) هستند و از دستاورد شهیدان بهره می برند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
نیلگون |
همانند نیل آبی رنگ |
قلمرو ادبی:
نیلگون: ß تشبیه
دریا متنی نیلگون است ß تشبیه
کل عبارت بالا ß تلمیح به داستان حضرت مهدی و موضوع انتظار در شیعه
گل ß دستاورد شهادت شهیدان (آزادی و استقلال)
علی و مریم ß نماد زن و مرد لبنانی
پیام:
بزرگداشت شهید
تاریخ، روزی، روستای کوچکی را
از روستاهای جنوب به یاد خواهد آورد
که «معرکه» خوانده می شود
روستایی که با «صدر»ش، با سینه اش
از شرافت خاک و کرامت انسان بودن دفاع کرد
قلمرو فکری:
تاریخ نگاران روزی جانبازی های مردم روستاهای جنوب لبنان را به یاد می آورد. مردم این روستا با همه توان و با رهبر خود (امام موسی صدر) از سرزمین خود و انسانیت دفاع کردند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
معرکه |
آوردگاه، رزمگاه، محل نبرد |
صدر |
سینه، امام موسی صدر |
قلمرو ادبی:
تاریخ ß مجاز از تاریخ نگاران
ایهام تناسب ß صدر
خاک ß مجاز از سرزمین
پیام:
بزرگداشت لبنان
سَرورم! ای سرور آزادگان!
در زمانۀ سقوط و ویرانی
جز تو، کسی نمانده است
که در زندگی ما نخل و عِنَب و تاکستان بکارد
جز تو کسی نمانده است؛
مگر تو!
مگر تو!
پس درهای امید و روشنایی را به روی ما بگشای!
قلمرو فکری:
ای رهبر و بزرگ آزادگان! روزگار ما که روزگار سقوط اخلاقی و ویرانی است و همه به فکر خود و تسلیم در برابر اشغالگران هستند. تنها تو هستی که به ما زندگی و نشاط می دهی و ما را به آینده امیدوار می سازی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سرور |
سالار |
سقوط |
فرو افتادن |
نخل |
درخت خرما |
عنب |
انگور |
تاکستان |
باغ انگور |
گشودن |
باز کردن |
قلمرو ادبی:
در امید و روشنایی ß اضافه استعاری
کل عبارت بالا ß اغراق
پیام:
بزرگداشت لبنان
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
متن «گنج حکمت: مزار شاعر» و معنی متن
فصل 17 : سپیده دم
گنج حکمت
مزار شاعر
- نویسنده: فرانسوا کوپه
تیمور لنگ، گاه سوار بر اسبی که لگامی زرین داشت – سرگرم اندیشه های دور و دراز خود – از میدان جنگ به گورستان می رفت و از اسب پیاده می شد و تنها در میان قبرها به گردش می پرداخت و هر گاه بر مزار یکی از نیاکان خود یا شاعری بزرگ، سرداری دلاور و دانشمندی نامدار می گذشت، سر فرود می آورد و مزار او را می بوسید.
قلمرو فکری:
تیمور لنگ، گاه سوار بر اسبی که لگامی طلایی داشت، سرگرم اندیشه های دور و دراز خود از میدان جنگ به سمت قبرستان میرفت و از اسب پایین می آمد و در میان قبرها می چرخید و هر گاه بر آرامگاه یکی از اجداد خود، شاعر بزرگ، فرمانده شجاع و دانشمندی مشهور می رسید، سرش را پایین می آورد و آرامگاه را می بوسید و ادای احترام می کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
لگامی |
افسار، دهنه |
مزار |
زیارتگاه |
نیا |
پدر بزرگ، جد |
نامدار |
سرشناس |
زرین |
طلایی |
گورستان |
سرگرم |
دلاور |
شجاع |
نیاکان |
جمع نیا، اجداد |
دور و دراز |
طولانی، بسیار دور، سخت طولانی |
زرین ß صفت بیانی نسبی
نیاکان ß اسم + واج میانجی + نشانه جمع
قلمرو ادبی:
سرگرم بودن ß کنایه از مشغول بودن
سر فرود آوردن ß کنایه از تعظیم کردن
تیمور، پس از آن که شهر توس را گشود، فرمان داد که از کشتار مردم آن دست بردارند؛ زیرا فردوسی، شاعر ایرانی، روزگار خود را در آن به سر برده بود. آنگاه تیمور بر سر مزار او شتافت و چون جذبه ای اسرار آمیز او را به سوی فردوسی می کشید، خواست که قبرش را بگشایند: «مزار شاعر غرق در گل بود».
قلمرو فکری:
تیمور بعد از آنکه شهر توس را به تصرف درآورد، دستور داد که مردم شهر را نکشند؛ زیرا فردوسی شاعر بزرگ ایرانی در این شهر زندگی می کرد. سپس تیمور به آرامگاه فردوسی رفت و جاذبهای پر رمز و راز، او را به سمت فردوسی می کشید، خواست قبر فردوسی را باز کند: آرامگاه شاعر بزرگ پر از گل بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گشود |
فتح کرد |
شتافت |
با عجله رفت |
اسرار |
جمع سرّ، رازها |
||
جذبه |
گیرایی، کشش، جذابیت |
||
مزار |
گور، قبر، آرامگاه، به ویژه قبری که زیارتگاه باشد |
||
اسرار آمیز |
آمیخته به رازها و پوشیدگی ها در آمیخته به رمز و راز، راز گونه، ناشناخته |
||
مزار شاعر غرق در گل بود |
قبر فردوسی به خاطر انسانیت و فرهنگ دوستی پر از گل شده بود |
||
چون جذبه ای اسرار آمیز او را به سوی فردوسی می کشید |
نیرویی ناشناخته او را به سوی فردوسی کشید |
قلمرو ادبی:
دست برداشتن ß کنایه از منصرف شدن
به سر بردن ß کنایه از گذراندن
مفهوم:
انسان های نیکوکار و خوب، سرانجامی زیبا و سعادتمند دارند و از آنان به نیکی یاد می کنند.
تیمور در اندیشه شد که پس از مرگ، مزار کشور گشایی چون او چگونه خواهد بود. پس، از راه قره قوم به سوی تاتار – آن جا که نیای بزرگش، چنگیز، در معبدی آهنین آرمیده است – روی آورد.
قلمرو فکری:
تیمور به فکر فرو رفت که آرامگاه فاتحانی مانند خودش چه طور خواهد بود. به همین دلیل از راه قره قوم به تاتار رفت تا آرامگاه چنگیز، از اجداد بزرگش را که در عبادتگاه آهنی بود، ببیند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
کشور گشا |
فاتح کشور، کشور گیر |
قره قوم |
به معنای بیابان سیاه، صحرایی در ترکمنستان |
تاتار |
تتر و یا تتار، نام قومی در ترکمنستان است |
چنگیز |
نام اصلی او «تموچین» بود |
معبد |
جای عبادت، پرستشگاه |
آرمیده |
خفته، خوابیده، آرام گرفته |
چنگیز، در معبدی آهنین آرمیده است |
چنگیز مرده و در جایگاهی از جنس آهن دفن شده است |
قلمرو ادبی:
آرمیدن ß کنایه از دفن شدن و مردن
در برابر زائر نامدار که زانو بر زمین زده و سر فرود آورده بود، سنگ بزرگی را که بر گور فاتح چین نهاده بودند، برداشتند؛ ولی تیمور ناگهان برخود لرزید و روی بگردانید: «گور ستمگر غرق در خون بود».
قلمرو فکری:
در مقابل زیارت کننده مشهور که بر زمین زانو زده بود و به نشانه احترام، سرش را پایین آورده بود سنگ بزرگی که بر قبر فاتح و کشورگشای چین گذاشته بودند، برداشته شد. ولی تیمور ناگهان لرزید و روی خود را برگرداند: قبر آن ظالم در خون غرق بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
زائر |
زیارت کننده |
فاتح چین |
چنگیزخان مغول |
فاتح |
گشاینده کشورها |
ستمگر |
ظالم |
زائر نامدار |
زیارت کننده مشهور؛ منظور تیمور لنگ است، زیرا پس از فتح هر سرزمینی، قبر بزرگان، شاعران و نامداران آن جا را زیارت می کرد. |
||
گور ستمگر غرق در خون بود |
قبر چنگیز به خاطر ظلم و ستم و کشتار بی رحمانه پر از خون شده بود |
قلمرو ادبی:
زانو بر زمین زده و سر فرود آورده بود ß کنایه از احترام گذاشتن
مفهوم:
انسان های بدکار و ستمگر، پایانی عذاب آور و دردناک دارند و از آنان به زشتی یاد می شود.
نتیجه:
با مقایسه ی آن چه تیمور از قبر فردوسی و چنگیز دیده است، نتیجه می گیریم که نیکوکاری باعث سعادت؛ و قتل و غارت و ظلم باعث بدبختی و عذاب است و انسان بعد از مرگ نتیجه اعمالش را می بیند.
معنی واژگان درس «سپیده دم»
فصل 17 : سپیده دم
معنی واژگان درس «سپیده دم»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
جنوب |
جنوب لبنان |
ردا |
بالاپوش |
بر |
کنار، آغوش |
دوش |
شانه |
پیشه |
شغل |
برین |
بالایی |
صیادی |
ماهیگیری |
پیشه |
شغل |
مقاومت |
پایداری |
پیکر |
کالبد، تن، جثّه |
برآمده |
بیرون آمده |
دیرین |
کهن |
فروزان |
تابان، درخشان |
درخشان |
تابان |
خار |
تیغ گیاه |
گذاشتن |
اجازه دادن |
سرور |
سالار |
حماسه |
دلاوری، شجاعت |
نیلگون |
همانند نیل آبی رنگ |
صدر |
سینه، امام موسی صدر |
سرور |
سالار |
سقوط |
فرو افتادن |
نخل |
درخت خرما |
عنب |
انگور |
تاکستان |
باغ انگور |
گشودن |
باز کردن |
لگامی |
افسار، دهنه |
مزار |
زیارتگاه |
نیا |
پدر بزرگ، جد |
نامدار |
سرشناس |
زرین |
طلایی |
گورستان |
سرگرم |
دلاور |
شجاع |
نیاکان |
جمع نیا، اجداد |
گشود |
فتح کرد |
شتافت |
با عجله رفت |
اسرار |
جمع سرّ، رازها |
جذبه |
گیرایی، کشش، جذابیت |
کشور گشا |
فاتح کشور، کشور گیر |
معبد |
جای عبادت، پرستشگاه |
زائر |
زیارت کننده |
فاتح چین |
چنگیزخان مغول |
فاتح |
گشاینده کشورها |
ستمگر |
ظالم |
معرکه |
آوردگاه، رزمگاه، محل نبرد |
||
چنگیز |
نام اصلی او «تموچین» بود |
||
آرمیده |
خفته، خوابیده، آرام گرفته |
||
دور و دراز |
طولانی، بسیار دور، سخت طولانی |
||
تاتار |
تتر و یا تتار، نام قومی در ترکمنستان است |
||
قره قوم |
به معنای بیابان سیاه، صحرایی در ترکمنستان |
||
مزار |
گور، قبر، آرامگاه، به ویژه قبری که زیارتگاه باشد |
||
اسرار آمیز |
آمیخته به رازها و پوشیدگی ها در آمیخته به رمز و راز، راز گونه، ناشناخته |
||
زائر نامدار |
زیارت کننده مشهور؛ منظور تیمور لنگ است، زیرا پس از فتح هر سرزمینی، قبر بزرگان، شاعران و نامداران آن جا را زیارت می کرد. |
||
مزار شاعر غرق در گل بود |
قبر فردوسی به خاطر انسانیت و فرهنگ دوستی پر از گل شده بود |
||
گور ستمگر غرق در خون بود |
قبر چنگیز به خاطر ظلم و ستم و کشتار بی رحمانه پر از خون شده بود |
||
چنگیز، در معبدی آهنین آرمیده است |
چنگیز مرده و در جایگاهی از جنس آهن دفن شده است |
||
چون جذبه ای اسرار آمیز او را به سوی فردوسی می کشید |
نیرویی ناشناخته او را به سوی فردوسی کشید |
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
دانش ادبی: مراعات نظیر
فصل 17 : سپیده دم
دانش ادبی
مراعات نظیر
مراعات نظیر:
«مراعات نظیر» در اصل یک ترکیب اضافی (مضاف و مضاف علیه) و اگر به زبان ساده بگوییم مراعات نظیر یعنی در کلام واژه ای بیاوریم که از نظر مفهوم با هم تناسب داشته باشند. کاربرد مناسب شبکۀ معنایی، در شعر و نثر، ضمن آنکه به تداعی معانی کمک می کند، سبب زیبایی و دلنشینی سخن می شود و آرایۀ «مراعات نظیر» را پدید می آورد.
برای مثال، رباعی زیر از خواجوی کرمانی مثالی از این دست است که در آن، نام درخت و گیاه آورده شده است:
ای سرو قد لاله رخ عبهر چشم! زر شد رخم و نیست تو را بر زر چشم
هرچند جهان ز اشک ما دریا شد شک نیست که دریات نیاید در چشم
بیت زیبای زیر از حزین لاهیجی، چهار اندام دل، چشم، زلف و لب را به زیبایی در خود جای داده است:
خواهد دل از تو گوشه چشم ترحمی تا زلف آه بر لب اظهار بشکند
مراعات نظیر در اشعار حافظ بسیار دیده میشود. برای مثال، خواجه شیراز در بیت زیر از سه رنگ سبز (خط زنگاری)، زرد و قرمز (خونابه) را بهزیبایی در کنار هم آورده است:
گر چنین چهره گشاید خط زنگاری دوست من رخ زرد به خونابه منقش دارم
تناسب میان واژه ها هرچه پیچیدهتر باشد و گسترده تر، مراعات نظیر هنرمندانه تر و زیباتر خواهد بود.
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
متن درس «عظمتِ نگاه» و معنی متن
فصل 18 : عظمتِ نگاه
درس هجدهم
عظمتِ نگاه
- نویسنده: آندره ژید
- اثر: مائده های زمینی و مائده های تازه
ناتانائیل آنگاه که کتابم را خواندی، دلم می خواهد که این کتاب، شوق پرواز را در تو برانگیزد. کاش کتابم به تو بیاموزد که بیشتر از این کتاب، به خود بپردازی.
ناتانائیل آرزو مکن که خدا را جز در همه جا، در جایی دیگر بیابی. هر آفریده ای نشانه خداوند است؛ اما هیچ آفریده ای نشان دهنده او نیست. همین که آفریده ای نگاهمان را به خویش معطوف کند، ما را از راه آفریدگار بازمی گرداند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
معطوف کردن |
منحرف کردن، برگرداندن |
شوق |
میل، آرزومندی |
آموختن |
یاد دادن |
به کاری پرداختن |
مشغول شدن |
آفریده |
خلق شده |
آفریدگار |
آفریننده |
برانگیختن |
پدید آوردن، تحریک کردن |
||
ناتانائیل |
نام دانش آموزی خیالی؛ اسمی است عبری یا عبرانی، مأخوذ از کتاب مقدس در معنایی شبیه به خداداد، و بغداد، یا عطاالله و احسان، یا الله وردی و البته نام مرد است، یک مخاطب فرضی است. آندره ژید، در آغاز کتابش می نویسد: «از ناتانائیل سخن می گوید در حالی که اورا هنوز ندیده است» |
قلمرو ادبی:
دل ß مجاز از نویسنده
است و نیست ß تضاد
آفریده و آفریدگار ß همریشگی (رشته انسانی)
پیام:
ناتانائیل آنگاه که کتابم ... را در تو برانگیزد ß معراج
خدا را جز در همه جا، در جایی دیگر بیابی ß حضور خداوند در همه جا
هر آفریده ای نشانه ... نشان دهنده او نیست ß خداوند نادیدنی است
همین که آفریده ای ... آفریدگار بازمی گرداند ß توجه به آفریدگان ما را از آفریدگار بازمی دارد
خدا در همه جا هست؛ در هر جا که به تصور درآید، و «نایافتنی» است و تو ناتانائیل، به کسی مانند خواهی بود که برای هدایت خویش در پی نوری می رود که خود به دست دارد. هر جا بروی، جز خدا نخواهی دید. ناتانائیل، همچنان که می گذری، به همه چیز نگاه کن و در هیچ جا درنگ مکن. به خود بگو که تنها خداست که گذرا نیست. ای کاش «عظمت» در نگاه تو باشد و نه در آن چیزی که بدان نگاه می کنی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تصوّر درآمدن |
پنداشتن |
نایافتنی |
آنچه یافت نمی شود |
هدایت |
راهنمایی |
پی |
رد پا، اثر |
در پی چیزی رفتن |
دنبال چیزی رفتن |
درنگ |
توقف، ایست |
گذرا |
گذرنده، موقت |
عظمت |
بزرگی |
قلمرو ادبی:
به کسی مانند خواهی بود ... می رود که خود به دست دارد ß تشبیه
به دست داشتن ß کنایه از در اختیار داشتن
همه و هیچ ß تضاد
پیام:
خدا در همه جا هست؛ در هر جا که به تصور درآید، و «نایافتنی» است ß حضور خدا
تو ناتانائیل، به کسی ... جز خدا نخواهی دید ß حضور خداوند در همه جا
همچنان که می گذری، ... خداست که گذرا نیست ß جز خدا همه چیز میراست
ای کاش «عظمت» در ... نگاه می کنی ß تغییر نگرش به جهان
ناتانائیل، من به تو شور و شوقی خواهم آموخت. اعمال ما وابسته به ماست؛ همچنان که روشنایی فسفر به فسفر. راست است که ما را می سوزاند؛ اما برایمان شکوه و درخشش به ارمغان می آورد، و اگر جان ما ارزشی داشته باشد، برای این است که سخت تر از برخی جانهای دیگر سوخته است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شور |
ذوق |
شوق |
شور و ذوق |
اعمال |
جمع عمل، کنش |
راست |
درست |
ارمغان |
پیشکش، ره آورد |
||
فسفر |
عنصر شیمیایی با رنگ زرد روشن که در مجاورت هوا مشتعل می گردد |
قلمرو ادبی:
اعمال ما وابسته به ماست؛ همچنان که روشنایی فسفر به فسفر ß تشبیه
سوزاندن ß کنایه از نابود کردن
پیام:
لزوم خودسازی
نیکوترین اندرز من، این است: «تا آنجا که ممکن است بار بشر را به دوش گرفتن».
آه! چه می شد اگر می توانستم به چشمانم بینشی تازه ببخشم و کاری کنم که هر چه بیشتر به آسمان نیلگونی، مانند شوند که بدان می نگرند؛ آسمانی که پس از بارش باران، صاف و روشن است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اندرز |
پند |
بینش |
نگرش، بصیرت |
ببخشم |
به من ببخش |
نیلگونی |
مانند نیل آبی |
نگریستن |
نگاه کردن |
ببخشم ß جهش ضمیر (به من ببخش)
قلمرو ادبی:
بار کسی رابه دوش گرفتن ß کنایه از تکلیف و مسئولیت دیگران را به عهده گرفتن
نیلگون ß تشبیه
چشمانم بینشی تازه ببخشم و ... مانند شوند ß تشبیه
پیام:
«تا آنجا که ممکن است بار بشر را به دوش گرفتن» ß کمک به دیگران
اگر می توانستم به ... صاف و روشن است ß آرزوی به دست آوردن بینشی نو
ناتانائیل، با تو از انتظار سخن خواهم گفت. من دشت را به هنگام تابستان دیده ام که انتظار می کشید؛ انتظار اندکی باران. گرد و غبار جاده ها زیاده سبک شده بود و به کمترین نسیمی به هوا برمی خاست. زمین از خشکی ترک برمی داشت؛ گویی می خواست پذیرای آبی بیشتر شود. آسمان را دیده ام که در انتظار سپیده دم می لرزید. ستاره ها یک یک، رنگ می باختند. چمنزارها غرق در شبنم بودند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برخاستن |
بلند شدن |
گویی |
پنداری، گویا |
سپیده دم |
سحرگاه، بامداد پگاه، صبح خیلی زود |
||
شبنم |
ژاله، قطره ای مانند باران که شب بر روی گل ها می نشیند |
قلمرو ادبی:
من دشت را به هنگام تابستان دیده ام که انتظار می کشید ß جانبخشی
زمین از خشکی ترک برمی داشت؛ گویی می خواست پذیرای آبی بیشتر شود ß جانبخشی
آسمان را دیده ام که در انتظار سپیده دم می لرزید ß جانبخشی
رنگ می باختند ß کنایه از اینکه ناپدید می شدند
چمنزارها غرق در شبنم بودند ß استعاره پنهان، اغراق
زمین و آسمان ß تضاد
پیام:
ارزش انتظار
ناتانائیل کاش هیچ انتظاری در وجودت حتی رنگ هوس به خود نگیرد، بلکه تنها آمادگی، برای پذیرش باشد. منتظر هر آنچه به سویت می آید، باش و جز آنچه به سویت می آید، آرزو مکن. بدان که در لحظه لحظۀ روز می توانی خدا را به تمامی در تملّک خویش داشته باشی. کاش آرزویت از سر عشق باشد و تصاحبت عاشقانه؛ زیرا آرزویی ناکارآمد به چه کار می آید؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
هوس |
خواهش نفس |
پذیرش |
قبول |
تملّک |
مالک شدن، دارا شدن |
سر |
به خاطر، از روی |
تصاحب |
به چنگ آورن، صاحب شدن |
||
ناکارآمد |
چیزی که به کار نیاید و سودمند نباشد |
قلمرو ادبی:
رنگ هوس ß حس آمیزی
رنگ چیزی گرفتن ß کنایه
آرزویی ناکارآمد به چه کار می آید؟ ß پرسش انکاری
پیام:
انتظار پاک
بدان که در لحظه لحظۀ ... داشته باشی ß حضور خدا
کاش آرزویت از سر ... به چه کار می آید؟ ß آرزوی پاک
ناتانائیل، تنها خداست که نمی توان در انتظارش بود. در انتظار خدا بودن، یعنی درنیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری. تمایزی میان خدا و خوشبختی قائل مشو و همۀ خوشبختی خود را در همین دم، قرار ده.
به شامگاه، چنان بنگر که گویی روز بایستی در آن فرومی رود و به بامداد پگاه چنان که گویی همه چیز در آن زاده می شود. نگرش تو باید در هر لحظه نو شود. خردمند کسی است که از هر چیزی به شگفت درآید. سرچشمۀ همۀ دردسرهای تو، ای ناتانائیل، گوناگونی چیزهایی است که داری؛ حتی نمی دانی که از آن میان کدامین را دوست تر داری و این را درنمی یابی که یگانه دارایی آدمی، زندگی است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دردسر |
گرفتاری |
قائل شدن |
در نظر گرفتن |
دم |
نفس |
پگاه |
صبح زود، سپیده دم |
بامداد پگاه |
صبح زود |
نگرش |
بینش |
به شگفت درآمدن |
تعجب کردن |
سرچشمه |
منشأ |
تمایز |
فرق گذاشتن، جدا کردن |
قلمرو ادبی:
دم ß مجاز از لحظه
شامگاه و پگاه ß تضاد
در و هر ß جناس
پیام:
ناتانائیل، تنها خداست که نمی توان ... وجود خود داری ß حضور خدا
تمایزی میان خدا و ... قرار ده ß خدا مایه خوشبختی است
برای من «خواندن» اینکه شن های ساحل نرم است، بس نیست؛ می خواهم که پاهای برهنه ام آن را حس کنند؛ به چشم من هر شناختی که مبتنی بر احساس نباشد، بیهوده است.
هرگز هیچ زیبایی لطیفی را در این جهان ندیده ام که بی درنگ نخواسته باشم، تمامی مهرم را نثارش کنم. ای زیبای عاشقانۀ زمین، شکوفایی گستره تو دل انگیز است!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بس |
کافی |
بی درنگ |
بی وقفه، بی فاصله |
مهر |
عشق |
گستره |
پهنه، قلمرو |
دل انگیز |
دل آویز، دلربا |
||
مبتنی |
ساخته شده، بنا شده، وابسته به چیزی |
||
نثار کردن |
پیش کش کردن، پراکندن، افشاندن |
قلمرو ادبی:
کلمۀ «چشم» در «به چشم من» ß مجاز از نگاه
ای زیبای عاشقانه زمین ß استعاره پنهان، جانبخشی
پیام:
برای من «خواندن» ... بیهوده است ß ارزش تجربه
هرگز هیچ زیبایی ... تو دل انگیز است! ß جستجوی زیبایی های جهان
متن «روان خوانی: سه پرسش» و آرایه های متن
فصل 18 : عظمتِ نگاه
روان خوانی
سه پرسش
- نویسنده: لئو تولستوی
- اثر: سه پرسش
یک روز این فکر به سر تزار افتاد که اگر همیشه بداند چه وقت باید کارها را شروع کند، به چه چیزی توجّه کند و به چه چیزی بی توجّه باشد و مهم تر از همه، بداند که کدام کارش بیش از همه اهمّیت دارد، در هیچ کاری ناموفّق نخواهد بود. پس در سرتاسر قلمرو خود چاووش در داد که هرکس به او بیاموزد که چگونه زمان مناسب برای هر کار را تشخیص دهد، چگونه ارزشمندترین افراد را بشناسد و چگونه از اشتباه در تشخیص مهم ترین کارها جلوگیری کند، جایزه ای بزرگ به او خواهد داد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
تزار |
پادشاهان روسیه در گذشته |
چاووش در داد |
جار زد، ندا درداد، بانگ زد |
قلمرو |
فرمانروایی |
قلمرو ادبی:
«سر» در «به سر تزار افتاد» ß مجاز از ذهن
مردان اندیشه ور به دربار تزار رفتند و به پرسش هایش پاسخ های گوناگون دادند. برخی به نخستین پرسش تزار چنین پاسخ گفتند که برای تشخیص بهترین زمان انجام هر کار، باید برای کارها برنامه های روزانه، ماهانه و سالانه تهیّه کرد و آنها را مو به مو اجرا نمود. آنان گفتند که این، تنها راه تضمین انجام هر کار در وقت مناسب آن است. برخی دیگر گفتند که از پیش تعیین کردن زمان انجام کارها ناممکن است و مهم این است که انسان با وقت گذرانی بیهوده، خود را آشفته نسازد؛ به همه رویدادها توجّه داشته باشد و کارهای لازم را انجام دهد. گروه سوم معتقد بودند که چون تزارها هیچ گاه به جریان رویدادها توجّه نداشته اند، شاید هیچ شهروندی به درستی نداند که هر کار را در چه زمانی باید انجام داد. چهارمین گروه گفتند که رایزنان در مورد برخی کارها هیچ گاه نمی توانند نظر بدهند؛ زیرا شخص بی درنگ باید تصمیم بگیرد که آنها را انجام بدهد یا ندهد و برای تصمیم گرفتن، باید بداند که چه پیشامدی رخ خواهد داد و این کار تنها از جادوگران برآید. پس، برای دانستن مناسب ترین زمان انجام هر کار فقط باید با جادوگران رای زد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اندیشه ور |
اندیشمند |
دربار |
بارگاه |
تضمین |
ضمانت کردن |
آشفته |
پریشان |
شهروند |
اهل یک شهر یا کشور |
بی درنگ |
بی فاصله |
پیشامد |
رخداد |
رخ دادن |
روی دادن |
رایزن |
مشاور، کسی که در کاری با وی مشورت کنند |
قلمرو ادبی:
پرسش و پاسخ ß تضاد
مو به مو ß کنایه از بادقت و با همه جزییات
پاسخ فرزانگان به پرسش دوم تزار نیز به همین اندازه گونه گون بود. گروه اوّل گفتند که او بیش از همه، به دستیاران حکومتی اش نیازمند است. گروه دوم بر این عقیده بودند که وی بیش از همه به کشیشان نیاز دارد. گروه سوم گفتند که او به پزشکان خود بیش از همه محتاج است و گروه چهارم معتقد بودند که نیاز تزار بیش از هر کس به جنگاوران خویش است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
فرزانه |
بسیار دانا |
گونه گون |
گوناگون |
دستیاران |
یاریگر |
جنگاور |
جنگجو |
در پاسخ به سؤال سوم تزار در مورد مهم ترین کارها، گروهی دانش اندوزی را مهم ترین کار جهان می دانستند؛ گروهی دیگر چیره دستی در نظام را و گروه سوم پرستش خداوند را. چون پاسخ ها ناهمگون بودند، تزار با هیچ کدام موافقت نکرد و به هیچ کس جایزه ای نداد. آنگاه تصمیم گرفت که برای یافتن پاسخ درست پرسش هایش با راهبی رای زند که در فرزانگی نام آور بود.
راهب در جنگل زندگی می کرد؛ هیچ جا نمی رفت و تنها فروتنان را نزد خود می پذیرفت. پس، تزار جامه ای ژنده پوشید و پیش از رسیدن به کلبه راهب از اسب فرود آمد و تنها، با پای پیاده، به راه افتاد و محافظانش را در میان راه گذاشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چیره دستی |
مهارت |
ناهمگون |
ناهمانند |
فروتن |
متواضع |
ژنده |
کهنه و پاره |
فرزانگی |
دانش |
نام آور |
سرشناس |
راهب |
عابد مسیحی، ترسای پارسا و گوشه نشین |
وقتی به کلبه رسید، راهب در جلو کلبه اش باغچه می بست. همین که تزار را دید، سلامش گفت و باز بی درنگ به کندن کَرت پرداخت. راهب، ضعیف و باریک میان بود و وقتی بیلش را به زمین فرو می برد و اندکی خاک برمی داشت؛ به دشواری نفس می کشید.
تزار نزد او آمد و گفت:«ای راهب فرزانه، نزد تو آمده ام که به سه پرسشم پاسخ دهی: یکی این که، کدام فرصت را برای شروع کارها از دست ندهم که اگر دهم پشیمان شوم؟ دوم این که، کدام کسان را برتر شمارم و به آنان توجّه کنم؟ آخر این که، کدام کار از همه مهم تر است و بیش از همه باید به انجامش همّت کنم؟»
راهب به سخنان تزار گوش فرا داد امّا پاسخی به او نداد و دوباره کندنِ کَرت را از سر گرفت. تزار گفت: «خسته شده ای. بیل را به من بده تا کمکت کنم.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
باغچه بستن |
باغچه درست کردن |
باریک میان |
کمر باریک |
همّت |
کوشش |
از سر |
از نو |
گرفتن |
شروع کردن |
||
کرت |
زمین مرزبندی شدۀ کوچک برای کشاورزی |
راهب گفت: «متشکّرم» و آن گاه بیل را به او داد و روی زمین نشست. تزار پس از کندن دو کرت از کار دست کشید و پرسش هایش را تکرار کرد. راهب باز پاسخ نداد امّا از جا برخاست؛ به طرف بیل رفت و گفت: «حالا تو استراحت کن و بگذار ...»
امّا تزار بیل را به او نداد و به کندن ادامه داد. ساعتی از پس ساعت دیگر گذشت. آنگاه که خورشید در آن سوی درختان غروب می کرد، تزار بیل را در خاک فرو برد و گفت: «ای فرزانه مرد، پیشت آمدم تا به سؤال هایم پاسخ دهی. اگر نمی توانی، بگو تا به خانه برگردم.»
راهب گفت: «نگاه کن؛ کسی دارد آنجا می دود. بیا برویم ببینیم کیست.» تزار به اطرافش نگاه کرد و دید مردی دوان دوان از جنگل می آید. مرد، با دستانش شکمش را چسبیده بود؛ خون از میان انگشتانش جاری بود. او به سوی تزار دوید و بر زمین افتاد؛ چشمانش را بست؛ ناله ای آهسته سر داد و از هوش رفت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دست کشیدن |
رها کردن |
برخاست |
بلند شد |
سر داد |
آغاز کرد |
تزار به راهب کمک کرد تا جامه مرد زخمی را درآورد؛ او زخمی بزرگ در شکم داشت. تزار زخم را خوب شست؛ با دستمالش و یکی از لباسْ پاره های راهب آن را بست؛ امّا خون همچنان از آن جاری بود. تزار بارها باند گرم و آغشته به خون را از روی زخم باز کرد و آن را شست و باز بست. وقتی جریان خون متوقّف شد، مرد زخمی به هوش آمد و آب خواست. تزار آب خنک آورد و به مرد کمک کرد تا از آن بنوشد. در همان موقع، آفتاب غروب کرد و هوا خنک شد. تزار به کمک راهب، مرد زخمی را به کلبه برد و در بستر خواباند. مرد زخمی همان طور که دراز کشیده بود، چشمانش را بست و آرام گرفت. تزار آن قدر از کارکردن و راه رفتن خسته شده بود که در آستانه در مثل مار چنبر زد و چنان آسوده به خواب فرو رفت که همه آن شب کوتاه تابستانی را در خواب بود. صبح روز بعد که از خواب بیدار شد، مدّتی طول کشید تا یادش بیاید که کجاست و مرد غریبه که در بستر خفته کیست؛ پس با چشمانی جویا او را ورانداز کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
باز بست |
دوباره بست |
غریبه |
ناشناس |
خفته |
خوابیده |
جویا |
جوینده |
آستانه |
چوب زیرین چارچوب در |
||
ورانداز کردن |
چیزی یا کسی رابه دقت نگریستن |
||
چنبر |
دایره یا محیط دایره، دایرهای از چوب یا از جنس دیگر |
قلمرو ادبی:
آستانه ß مجاز از جلوی در
مثل مار چنبر زد ß تشبیه
مرد همین که دید تزار از خواب برخاسته و نگاهش می کند، با صدایی ضعیف گفت: «مرا ببخش.»
تزار گفت: «تو را نمی شناسم و دلیلی برای بخشودنت نمی یابم.»
مرد گفت: «تو مرا نمی شناسی؛ امّا من تو را می شناسم. من دشمن تو هستم و قسم خورده بودم که به سبب کشتن برادر و ضبط دارایی ام از تو انتقام بگیرم. می دانستم که تو تنها نزد راهب آمده ای؛ این بود که تصمیم گرفتم هنگام بازگشت بکشمت؛ امّا یک روز تمام گذشت و پیدایت نشد. وقتی از کمینگاهم بیرون آمدم که بیابمت، به محافظانت برخوردم که مرا شناختند و زخمی ام کردند. از چنگشان گریختم؛ امّا اگر تو زخمم را نمی بستی، آن قدر از من خون می رفت که می مردم. من می خواستم تو را بکشم امّا تو جانم را نجات دادی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گریخت |
فرار کرد |
بخشود |
عفو کرد |
اگر من زنده ماندم و تو مایل بودی، وفادارترین غلامت خواهم شد و به فرزندانم نیز چنین خواهم گفت. مرا ببخش.»
تزار بسیار شادمان شد که به این آسانی با دشمنش آشتی کرده است و نه تنها او را بخشود بلکه به پزشک خویش و نوکرانش گفت که همراه او برگردند و قول داد که اموالش را پس بدهد. پس از اینکه مرد زخمی کلبه را ترک کرد، تزار برای یافتن راهب از کلبه بیرون رفت. می خواست پیش از بازگشت، یک بار دیگر از او بخواهد که به سؤال هایش پاسخ دهد. راهب در جلو باغچه ای که روز پیش بسته بود، زانو زده بود و در کَرت ها سبزی می کاشت.
تزار به سراغ او رفت و گفت: «ای فرزانه مرد، برای آخرین بار از تو خواهش می کنم که به سؤال هایم پاسخ دهی.»
راهب، همان طور که چمباتمه نشسته بود به سرتا پای تزار نگاه کرد و گفت: «همین حالا به جواب سؤال هایت رسیده ای.»
تزار گفت: «چطور؟»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
غلام |
بَرده |
چمباتمه |
گونهای نشستن، زانو در بغل گرفتن |
راهب گفت: «اگر دیروز بر ضعف من رحم نکرده بودی و به جای کندن این کرت ها، تنهایم گذاشته بودی، آن شخص به تو حمله می کرد و از ترک کردن من پشیمان می شدی. پس، آن هنگام بهترین زمان برای کندن کرت ها بود و من مهم ترین کسی بودم که تو می بایست به او توجّه می کردی و مهم ترین کارت کمک به من بود. پس، زمانی که آن مرد دوان دوان آمد، بهترین زمان برای مراقبت تو از او فرارسید؛ زیرا اگر زخمش را نبسته بودی، بدون آشتی با تو می مرد. پس، او مهم ترین کسی بود که باید به او توجّه می کردی و آنچه کردی مهم ترین کار بود. اکنون بدان که فقط یک زمان بسیار مهم وجود دارد و آن «حال» است و مهم ترین کس آن کس است که اکنون می بینی؛ زیرا هیچ گاه نمی دانی که آیا کس دیگری نیز خواهد بود که با او روبه رو شوی یا نه و مهم ترین کار، نیکی کردن به اوست؛ زیرا انسان، تنها برای نیکی کردن آفریده شده است.»
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
متن «نیایش: الهی» و معنی متن
فصل 18 : عظمتِ نگاه
نیایش
الهی
- نویسنده: خواجه عبدالله انصاری
- قالب: نثر مسجّع
الهی به حرمت آن نام که تو خوانی و به حرمت آن صفت که تو چنانی دریاب که می توانی.
قلمرو فکری:
خداوندا به حرمت آن نام که بندگان تو را دعا می کنند و بر حرمت آن صفات مقدسی که توصیف می شوی، ما را در یاب که بر همه چیز توانا هستی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
حرمت |
احترام |
دریاب |
رسیدگی کن، کمک کن |
الهی، عاجز و سرگردانم؛ نه آنچه دارم، دانم و نه آنچه دانم، دارم.
قلمرو فکری:
خدایا! ناتوان و سرگردانم؛ شایستگی آنچه را که می دانم، ندارم و آنچه را که فکر می کنم می دانم در واقع نمی دانم و فاقد آنها هستم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
عاجز |
ناتوان |
سرگردان |
سرگشته |
قلمرو ادبی:
دانم و دارم ß جناس
حرف «ن» ß واج آرایی
الهی، در دل های ما جز تخم محبت مکار و بـر جانهای ما جز الطاف و مرحمت خـود منگار و بر کشت های ما جز باران رحمت خـود مبار. به لطف، ما را دسـت گیر و به کرم، پای دار.
قلمرو فکری:
خداوندا! دلهای ما را کشتزار محبت خودت قرار بده (در دلهای ما به جز عشق و محبت خودت قرار نده) و بر جسم و روح ما جز لطف و بخشش خود حک نکن (نقش دیگری تصویر نکن). و اعمال و رفتار ما را مشمول رحمت و عنایت خودت قرار بده. با لطف خود ما را یاری کن و با کرم و بخشش خود ما در راهت استوار نگه دار.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
نگاشتن |
نقاشی کردن |
کشت |
محصول |
قلمرو ادبی:
تخم محبت ß اضافه تشبیهی
کشت ß استعاره از کردار و کنش
باران رحمت ß اضافه تشبیهی
دست گرفتن ß یاری کردن
الهی، حجاب ها را از راه بردار و ما را به ما مگذار.
قلمرو فکری:
خدایا! موانعی که در راه وصال تو قرار دارد، از میان بردار و ما را به حال خویش واگذار نکن.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
حجاب |
پوشش |
مگذار |
رها مکن |
قلمرو ادبی:
حجاب ß استعاره از تاریکی و سرگشتگی
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1)
جزوه جامع نگارش (1)
جزوه جامع زبان انگلیسی (1)
جزوه جامع کتاب کار انگلیسی (1)
جزوه جامع آمادگی دفاعی دهم
جزوه جامع جغرافیای ایران دهم
جزوه جامع تفکر و سواد رسانه ای دهم
جزوه جامع کارگاه کارآفرینی و تولید
معنی واژگان درس «عظمتِ نگاه»
فصل 18 : عظمتِ نگاه
معنی واژگان درس «عظمتِ نگاه»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
معطوف کردن |
منحرف کردن، برگرداندن |
شوق |
میل، آرزومندی |
آموختن |
یاد دادن |
به کاری پرداختن |
مشغول شدن |
آفریده |
خلق شده |
آفریدگار |
آفریننده |
تصوّر درآمدن |
پنداشتن |
نایافتنی |
آنچه یافت نمی شود |
هدایت |
راهنمایی |
پی |
رد پا، اثر |
در پی چیزی رفتن |
دنبال چیزی رفتن |
درنگ |
توقف، ایست |
گذرا |
گذرنده، موقت |
عظمت |
بزرگی |
شور |
ذوق |
شوق |
شور و ذوق |
اعمال |
جمع عمل، کنش |
راست |
درست |
ارمغان |
پیشکش، ره آورد |
نگریستن |
نگاه کردن |
اندرز |
پند |
بینش |
نگرش، بصیرت |
ببخشم |
به من ببخش |
نیلگونی |
مانند نیل آبی |
برخاستن |
بلند شدن |
گویی |
پنداری، گویا |
هوس |
خواهش نفس |
پذیرش |
قبول |
تملّک |
مالک شدن، دارا شدن |
سر |
به خاطر، از روی |
دردسر |
گرفتاری |
قائل شدن |
در نظر گرفتن |
دم |
نفس |
پگاه |
صبح زود، سپیده دم |
بامداد پگاه |
صبح زود |
نگرش |
بینش |
به شگفت درآمدن |
تعجب کردن |
سرچشمه |
منشأ |
بس |
کافی |
بی درنگ |
بی وقفه، بی فاصله |
مهر |
عشق |
گستره |
پهنه، قلمرو |
دل انگیز |
دل آویز، دلربا |
قلمرو |
فرمانروایی |
اندیشه ور |
اندیشمند |
دربار |
بارگاه |
تضمین |
ضمانت کردن |
آشفته |
پریشان |
شهروند |
اهل یک شهر یا کشور |
بی درنگ |
بی فاصله |
پیشامد |
رخداد |
رخ دادن |
روی دادن |
فرزانه |
بسیار دانا |
گونه گون |
گوناگون |
دستیاران |
یاریگر |
جنگاور |
جنگجو |
چیره دستی |
مهارت |
ناهمگون |
ناهمانند |
فروتن |
متواضع |
ژنده |
کهنه و پاره |
فرزانگی |
دانش |
نام آور |
سرشناس |
باغچه بستن |
باغچه درست کردن |
باریک میان |
کمر باریک |
همّت |
کوشش |
از سر |
از نو |
گرفتن |
شروع کردن |
سر داد |
آغاز کرد |
دست کشیدن |
رها کردن |
برخاست |
بلند شد |
باز بست |
دوباره بست |
غریبه |
ناشناس |
خفته |
خوابیده |
جویا |
جوینده |
گریخت |
فرار کرد |
بخشود |
عفو کرد |
غلام |
بَرده |
حرمت |
احترام |
عاجز |
ناتوان |
سرگردان |
سرگشته |
نگاشتن |
نقاشی کردن |
کشت |
محصول |
حجاب |
پوشش |
مگذار |
رها مکن |
دریاب |
رسیدگی کن، کمک کن |
||
تمایز |
فرق گذاشتن، جدا کردن |
||
آستانه |
چوب زیرین چارچوب در |
||
برانگیختن |
پدید آوردن، تحریک کردن |
||
چاووش در داد |
جار زد، ندا درداد، بانگ زد |
||
تزار |
پادشاهان روسیه در گذشته |
||
تصاحب |
به چنگ آورن، صاحب شدن |
||
ورانداز کردن |
چیزی یا کسی رابه دقت نگریستن |
||
چمباتمه |
گونهای نشستن، زانو در بغل گرفتن |
||
نثار کردن |
پیش کش کردن، پراکندن، افشاندن |
||
سپیده دم |
سحرگاه، بامداد پگاه، صبح خیلی زود |
||
ناکارآمد |
چیزی که به کار نیاید و سودمند نباشد |
||
مبتنی |
ساخته شده، بنا شده، وابسته به چیزی |
||
کرت |
زمین مرزبندی شدۀ کوچک برای کشاورزی |
||
راهب |
عابد مسیحی، ترسای پارسا و گوشه نشین |
||
رایزن |
مشاور، کسی که در کاری با وی مشورت کنند |
||
چنبر |
دایره یا محیط دایره، دایرهای از چوب یا از جنس دیگر |
||
شبنم |
ژاله، قطره ای مانند باران که شب بر روی گل ها می نشیند |
||
فسفر |
عنصر شیمیایی با رنگ زرد روشن که در مجاورت هوا مشتعل می گردد |
||
ناتانائیل |
نام دانش آموزی خیالی؛ اسمی است عبری یا عبرانی، مأخوذ از کتاب مقدس در معنایی شبیه به خداداد، و بغداد، یا عطاالله و احسان، یا الله وردی و البته نام مرد است، یک مخاطب فرضی است. آندره ژید، در آغاز کتابش می نویسد: «از ناتانائیل سخن می گوید در حالی که اورا هنوز ندیده است» |
دانش زبانی: منادا
فصل 18 : عظمتِ نگاه
دانش زبانی
منادا
منادا:
در زبان فارسی، نشانه هایی هست که با آنها کسی یا چیـزی را صدا می زنیم؛ مانند«آی، ای، یـا، ا»؛ بـه این واژهها «نشانۀ نـدا» می گوییم. اسـمی که همراه آنها می آید، «منادا» نام دارد؛ مانند «ای خدا».
گاهی منادا بدون نشانه به کار می رود؛ در این گونه موارد، به آهنگ خواندن جمله باید توجّه کنیم؛ به عنوان نمونه:
- «ناتانائیل، هر آفریده ای نشانۀ خداوند است.»
گاه نیز نشانۀ ندا می آید؛ امّا منادا محذوف است؛ نمونه:
ای عقلِ مرا کفایت از تو جُستن ز من و هدایت از تو (نظامی)
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)