صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن
دانلود اپلیکیشن

پاسخ معنی شعر صفحه 101 فارسی (2)

-

گام به گام معنی شعر صفحه 101 درس کاوۀ دادخواه

-

معنی شعر صفحه 101 درس 12

-

1) چو ضحاک شد بر جهان شهریار                  برو سالیان انجمن شد هزار

2) نهان گشت کردار فرزانگان                        پراگنده شد کام دیوانگان

3) هنر خوار شد جادویی ارجمند                   نهان راستی آشکارا گزند

4) برآمد برین روزگار دراز                              زمانه به دل در همی داشت راز

5) چنان بد که ضحاک را روز و شب               به نام فریدون گشادی دو لب

6) ز هر کشوری مهتران را بخواست               که در پادشاهی کند پشت راست

7) از آن پس چنین گفت با موبدان               که ای پرهنر با گهر بخردان

8) مرا در نهانی یکی دشمن ا‌ست                 که بر بخردان این سخن روشن است

9) یکی محضر اکنون بباید نوشت                 که جز تخم نیکی سپهبد نکشت

10) ز بیم سپهبد همه راستان                      بر آن کار گشتند همداستان

11) بر آن محضر اژدها ناگزیر                       گواهی نوشتند برنا و پیر

12) هم آنگه یکایک ز درگاه شاه                   برآمد خروشیدن دادخواه

13) ستم دیده را پیش او خواندند                 بر نامدارانش بنشاندند

14) بدو گفت مهتر به روی دژم                    که بر گوی تا از که دیدی ستم

15) خروشید و زد دست بر سر ز شاه             که شاها منم کاوهٔ دادخواه

16) یکی بی‌زیان مرد آهنگرم                        ز شاه آتش آید همی بر سرم

17) تو شاهی و گر اژدها پیکری                    بباید بدین داستان داوری

18) اگر هفت کشور به شاهی تو راست         چرا رنج و سختی همه بهر ماست

19) شماریت با من بباید گرفت                    بدانن تا جهان ماند اندر شگفت

20) مگر کز شمار تو آید پدید                       که نوبت ز گیتی به من چون رسید

21) که مارانُت را مغز فرزند من                    همی داد باید ز هر انجمن

22) سپهبد به گفتار او بنگرید                       شگفت آمدش کان سخن‌ها شنید

23) بدو باز دادند فرزند او                             به خوبی بجستند پیوند او

24) بفرمود پس کاوه را پادشا                       که باشد برآن محضر اندر گوا

25) چو بر خواند کاوه همه محضرش             سبک سوی پیران آن کشورش

26) خروشید کای پای مردان دیو                   بریده دل از ترس گیهان خدیو

27) همه سوی دوزخ نهادید روی                   سپردید دلها به گفتار اوی

28) نباشم بدین محضر اندر گوا                    نه هرگز براندیشم از پادشا

29) خروشید و برجست لرزان ز جای              بدرید و بسپرد محضر به پای

30) چو کاوه برون شد ز درگاه شاه                 برو انجمن گشت بازارگاه

31) همی بر خروشید و فریاد خواند               جهان را سراسر سوی داد خواند

32) از آن چرم کاهنگران پشت پای                بپوشند هنگام زخم درای

33) همان كاوه آن بر سر نیزه كرد                 همانگه ز بازار برخاست گرد

34) خروشان همی رفت نیزه به دست           که ای نامداران یزدان پرست

35) کسی کاو هوای فریدون کند                   دل از بند ضحاک بیرون کند

36) بپویید کاین مهتر آهرمن است               جهان آفرین را به دل دشمن است

37) همی رفت پیش اندرون مرد گرد             جهانی بر او انجمن شد نه خرد

38) بدانست خود کافریدون کجاست            سر اندر کشید و همی رفت راست

39) بیامد به درگاه سالار نو                          بدیدندش آنجا و برخاست غو

40) فریدون چو گیتی بر آن گونه دید            جهان پیش ضحاک وارونه دید

41) همی رفت منزل به منزل چو باد             سری پر ز کینه دلی پر ز داد

42) به شهر اندرون هر که برنا بدند               چه پیران که در جنگ دانا بدند

43) سوی لشکر آفریدون شدند                     ز نیرنگ ضحاک بیرون شدند

1) وقتی ضحّاک پادشاه ایران شد حکومتِ او هزار سال طول کشید.

2) روش زندگی و رفتار خردمندان از میان رفت و انسان هایِ دیوسیرت مشهور شدند.

3) هنر و فضیلت های اخلاقی بی ارزش شد، جادوگری ارزش یافت، صداقت از بین رفت و آسیب های اجتماعی همه جا را گرفت.

4) روزگار زیادی به این منوال گذشت و (آرام آرام) ضحّاکِ چون اژدهایی، خوار و بی ارزش شد.

5) اوضاع به شکلی بود که ضحّاک، روز و شب نام فریدون را بر لب داشت.

6) از تمام مناطق، بزرگان را دعوت کرد که جایگاه خود را در پادشاهی تثبیت کند.

7) سپس به روحانیان زرتشتی گفت: «ای هنرمندانِ با اصل و نسب و خردمند

8) من به صورت مخفیانه دشمنی دارم و این نکته، بر خردمندان آشکار است

9) استشهادنامه ای باید نوشت که ضحّاک (من)، جز کار نیک، کاری نکرده است.«

10) از ترس ضحّاک، همه بزرگان کشور، برای انجامِ این کار، هم رأی و همراه شدند.

11) به ناچار پیر و جوان، آن استشهادنامۀ ضحّاک را گواهی و تأیید کردند.

12) همان لحظه، ناگهان از دربار ضحّاك، فریاد كاوه بلند شد.

13) كاوۀ ستمدیده را نزد ضحّاك فرا خواندند و او را پیش بزرگانِ دربار نشاندند.

14) ضحّاك با عصبانیت از كاوه پرسید: «بگو كه از چه كسی ظلم و ستم دیده ای؟»

15) (کاوه) فریاد زد و از ظلم و ستم شاه بر سر خود كوبید و گفت: «ای پادشاه، من كاوۀ دادخواه هستم

16) آهنگری بی آزارم امّا شاه ظلم و ستم بسیاری به من كرده است.

17) اگر تو پادشاه هستی یا پیکری مثل اژدها داری، باید دربارۀ سرگذشت من قضاوت کنی...

18) که اگر تو پادشاه جهان هستی، چرا از پادشاهی تو، نصیبِ ما فقط رنج و سختی است؟

19) لازم است براي اين اقدام (ظالمانه) به من حساب پس بدهي تا مردم جهان شگفت زده شوند.

20) تا شايد از نحوه ي محاسبه تو روشن شود كه چگونه نوبت به من رسيده است؟

21) كه تنها مغز فرزندان من بايد در ميان اين همه مردم خوراك ماران تو گردد.

22) ضحّاک به حرف های او فکر کرد و خیلی تعجّب کرد که این سخنان (جسورانه) را از او می شنود.

23) فرزند او را به او بازگرداند و دلش را به دست آوردند. (از کاوه دلجویی کردند)

24) سپس ضحّاک از کاوه خواست که آن استشهادنامه را گواهی کند.

25) هنگامی كه كاوه استشهادنامه را خواند با سرعت رو به بزرگان كشور كرد

26) و فریاد برآورد كه: ای حامیان ضحاكِ دیوسیرت که  از خدای جهان نمی ترسید...

27) همۀ شما جهنّمی هستید چون مطیع فرمان های ضحّاك شده اید...

28) این استشهاد را گواهی و تأیید نمیكنم و هرگز از پادشاه ترسی ندارم.

29) فریاد برآورد و در حالی كه از خشم می لرزید، استشهادنامه را پاره كرد و زیر پا انداخت.

30) هنگامی كه كاوه از دربار شاه بیرون آمد، مردم بازار دور او جمع شدند.

31) میخروشید و فریاد میزد و مردم را به عدل دعوت می كرد.

32) آن (پیش بندِ) چرمی كه آهنگرها، هنگام ضربه زدن با پتك بر تن می كنند

33) كاوه همان را بر سرِ نیزه آویخت، همان لحظه بازار را ازدحام و شلوغی فرا گرفت و مردم تجمّع كردند.

34) كاوه در حالی که نیزه به دست داشت، فریاد میزد: كه ای بزرگان خداپرست...

35) هر كسی میخواهد از فریدون طرفداری كند باید خود را از یوغ بندگی و ظلم و ستم ضحّاك آزاد کند...

36) حركت كنید زیرا این پادشاه، شیطان است و قلباً دشمن خداست.

37) مرد پهلوان (كاوه)، پیشاپیش می رفت و سپاهی انبوه، گرد او جمع شدند.

38) كاوه می دانست كه مخفیگاه فریدون كجاست به همین علّت راه را در پیش گرفت و یكسره به آن جا رفت.

39) کاوه به پیشگاهِ پادشاه جدید (فریدون) آمد، مردم، او را در آنجا (مخفیگاهش) دیدند و با دیدنِ او فریادِ (خوشحالی) بلند شد.

40) فریدون وقتی جهان را به آن شکل (نا به سامان و پر از تباهی) دید جهان را برای ضحّاک تمام و سرنگونشده دید.

41) فریدون به سرعتِ باد، مسیر را مرحله به مرحله طی کرد در حالی که سرش پر از کینه و انتقام و دلش پر از دادخواهی بود.

42) جوانان شهر و پیرانِ جنگ آزموده، همه و همه

43) به لشكر فریدون پیوستند و از دام و مكرِ حكومت ضحّاك رستند.



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه چهارم تا دوازدهم
  • آزمون آنلاین تمامی دروس
  • گام به گام تمامی دروس
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس
  • فلش کارت های آماده دروس
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن


محتوا مورد پسند بوده است ؟

3.33 - 6 رای

sticky_note_2 گام به گام قسمت های دیگر فصل کاوۀ دادخواه

sticky_note_2 گام به گام فصل های دیگر فارسی (2)