صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن
دانلود اپلیکیشن

پاسخ کارگاه نوشتن صفحه 105 نگارش (1)

-

گام به گام کارگاه نوشتن صفحه 105 درس نوشتۀ ذهنی (3) ناسازی معنایی یا تضاد مفاهیم

-

کارگاه نوشتن صفحه 105 درس 7

-

1) نوشته زیر را بخوانید و به روابط بین مفاهیم آن فکر کنید و نموداری برای آن رسم کنید.

»شب، همه جا دامن گسترده بود، سکوتی ابهام آمیز بر دشت حکم فرما بود. بر سقف نیلگون آسمان ستارگانی چند دور از چشم ماه جلوه گر بودند.  چند اسب بی شکیب، سکوت دشت را درهم می شکست و سوسوی چند مشعل، پرده سیاه شب را می درید و پیش می رفت. این مشعل ها و اسب ها از آن کاروانیانی بود که از جنب و جوششان می شد فهمید که تازه در این صحرا پیاده شده اند. در برابر بعضی از خیمه ها مردانی کنار هم نشسته، با یکدیگر گرم گفت و گو بودند. می گفتند و می شنیدند. می خندیدند و شادی می کردند. مثل اینکه رشته ای ناگسستنی قلب های همه را به هم پیوند می داد. در درون دیدگانشان صفا و درستی، محبت و برادری و عشق و دوستی موج میزد. گویی آنها در این دنیا زندگی نمی کردند؛ برای اینکه از کینه و حسد و غرور و خودخواهی نشانی نداشتند.

پیرمردان محترمانه گوش به حرف جوانان می دادند و جوانان صمیمانه به پیران عشق می ورزیدند. گویی در میان این کاروان کوچک و کاروانیان بزرگ، گرد محبت و عشق پاشیده بودند؛ عشقی که زندگی می ساخت و شادی و نشاط می آفرید و با حیله و دروغ و حسد و خودخواهی، سرسختانه مبارزه میکرد ..

پیرمردان به یاد روزهایی افتاده بودند که پیامبر (ص) روی شنهای داغ می نشست و آنان هم به دورش جمع می شدند و همین آیات و کلمات را از زبان او می شنیدند.

جوانان با نگاهشان دلِ سیاهی را می کاویدند تا از اعماق تاریکی ها، خاطرات روشن و جانداری که از پدرانشان داشتند به یاد بیاورند. داستان هایی که پدرانشان از پیامبر گفته بودند، از مردی که بیست و سه سال رنج برد، و کوشید تا نفاق و دورویی، کینه و خودپرستی و جنایت و آدمکشی را از میان بردارد و به جای همه اینها نهال یکتاپرستی و حقیقت جویی و صفا و وفا بنشاند.

همین یادآوری ها بود که وضع را دگرگون کرد، دیگر در چهره ها آثار نشاط و شادی دیده نمی شد، مثل اینکه دستی بی رحمانه، همه گل های شادی را از مزرعه لب ها چیده و به جای آن، خار غم نشانده بود. نگاه ها دیگر از سینه سیاه دشت، کنده شده، به خیمه ای که در وسط خیمه های دیگر سر برافراشته، خیره شده بود.

آیا نیرویی هست که به راه افتد؟ آنجا که خورشید بی دریغ به همه جا نور می پاشد. آنجا که حق حکومت می کند ... و آنجا که انسان ها آزاد زندگی می کنند و راهی بس دشوار در پیش است. کویرهای خشک، دامن گسترده اند؛ گرگان گرسنه، دهان بازکرده اند و سنگلاخ ها به انتظار نشسته اند تا پاهای برهنه پیشروان را در هم شکافند و از راهشان بازدارند، اما در برابر عشقی بزرگ و مقدس، تاب مقاومت ندارند ...

اگر آرزوی چنان دیاری در دل خانه کرده، باید از این راه پرخطر گذشت و نمی توان گذشت مگر اینکه عشق خدا به دل و .... »

                                                                                      آنجا که حق پیروز است

استخراج مفاهیم و رسم نمودار :

 

2) موضوعی را انتخاب کنید و با استفاده از روش ناسازی معنایی (تضاد مفاهیم)، یک متن ذهنی بنویسید.

موضوع:

پاسخ به صورت زیر خواهد بود:

2) موضوع: خنده و گریه

 هسته ها : خنده و گریه

خوشه ها : شادی، امید، نشاط، لبخند، زندگی، موفقیت

ناامیدی، غم، افسردگی، اخم، شكست

از قدیم گفته اند آخر خنده گریه است، بعد هر خنده غصه ها یك به یك می آیند و دریچه های قلبم را می زنند.

دلم تنگ می شود برای خنده های كودكی، برای ریسه رفتن هایم و برای خوشحالی بی دلیل.

خوشحالی هایی كه با چشم بر هم زدنی گذشتند اما دوامشان در ذهنم جاودان است.

در میان انبوه دلتنگی هایم لبخند تو را به یاد می آورم ، لبخندی كه در اتاق نیمه تاریك قلبم را باز می كند و می گذارد هوای تازه و روشنی خورشید به آن وارد شود .

دوباره دلم گرم می شود به حضورت ، به اینكه هنوز هستی و هنوز هم وقتی دلم لبریز هق هق است، آهنگ نوازشگر خنده هایت زیباترین سمفونی جهان را می نوازد.

نگاه محبت آمیز وپرمهرت گرمای وجودم را زیاد می کند .

هنوز لبخندت بر جراحت اخم هایم مرهم می گذارد.

و حال دوباره میان سیلاب اشك هایم خنده ام می گیرد و دستهای نوازشگرت را در ذهنم حس می کنم.

حضورت را حس می کنم اما تو را نمی یابم .

عطرت درمشامم و اتاقم  پیچیده  اما نمی بینمت.

 راست می گویند مادر ها بو دارند .

کاش بوی مادر ها هیچ وقت تمام نمی شد و کاش ...

نوشته شده توسط هلیا مراد خانی

 

موضوع دوم: مرگ و زندگی

تصویر ماه کامل بر پیکر اراسته ی اسمان شب تاریکی را سرکوب میکند و با تکبر خاصی در اسمان میدرخشد و دسته دسته ستاره همچون الماس های کوچک به دورش می رقصند باد سرکش به هر جایی سرک میکشد و پرده را عاری از هرگونه تظاهری می رقصاند .

صدای گریه ای سکوت نیمه شب را میشکند نوایی که تازگی دارد؛نوایی که صدای لال شب را در حنجره ی اسمان حبس میکند؛تنها اشک هایی که تبسم را بروی لبان لرزان و خشکیده ی مادر ضعیف می آورد همان اشک هایی که طلایه دار لبخند است.

چشمان به رنگ شبش را باز میکند و نور  ماه در ان مردمک ها همچو ستاره ای گمشده در عمق اقیانوس تاریک میدرخشید با ان چشمان سیاه برای نخستین بار نظاره گر اسمان مهتابی شد

در همان لحضه ستاره ای فرخنده با دنباله ی خود پیکر بی پایان اسمان را درید و پس از لحضه ای محو شد .

چشم از اسمان برداشت و خیره ی رخ مادر شد عطر او را نفس کشید و حفظش کرد و به او خو گرفت انگار پرده ی حریری پاک روحش را به نفس های مادر دوخت.

مادر لحضه ای خیره شد در او و با شعف و سرور بوسه ای بر پیشانی لطیفش کاشت.تکه ای از گلیم منفوری به دور نوزاد زیبا کشید و کنار خود خواباند.درد به روحش چنگ میزد و سعی در تسلیم شدنش داشت اما مادر تقلا میکرد که چند لحضه ی دیگر کنار فرزندش باشد و او را در اغوش گیرد .

نگاهی به اطراف کرد به ان اتاقک نگریست که تنهایی همچون عکس های یادگاری قاب دیوار شده بودند؛صدای زوزه ی گرگی زخمی زینت ان هیاهوی لال شد؛گرگ اهنگ درد را میخواند و قطره قطره اشک از چشمان مادر سقوط میکرد.

ارام ارام انگار میخواست نوای سفر دائمی را بخواند جگر گوشه ی زیبای خود  را به خدا سپارد شمعدانی های لب پنجره را به باران و خود را به دست فراموشی.

پلک های خسته را برهم گذاشت و قلبش از حرکت ایستاد.

این چنین دفتر نانوشته ی سرنوشت کسی باز شد و کتاب کامل زندگی کس دیگری بسته و این تضاد در مرگ و زندگی تلخ ترین پارادوکس این گیتی بی رحم شد .

نوشته شده توسط دریا مجیدی

 

موضوع سوم: ماه و سایه

ستاره ای از مرز قلمرو بی رحم سایه ها می گذرد.

از پشت پرده توری ابرها سرک می کشد برای دیدن خورشید.

ورود غیرقانونی برای موجودات شب به دنیا روز.

گرد طلایی خورشید که سراسر گیتی را مزین کرده،تحسین می کند.

با نگاه کنجکاوانه اش پرکشیدن کبوتران بی بند از قید و شرط را دنبال می کند.

بوی نداشته گرما را نفس می کشد و این اخرین دیداری بود که هرگز کسی نفهمید بار دیگر نخواهد بود.

با بغضی سنگین خورشید را ترک می کند و در دل  امید دیدار دوباره را زنده نگه می دارد.

دور از چشم همه به سایه ها برمیگردد ...

شب که شد و لالی صدا آسمان گوش همه را کر کرد،ماه آرزویی می شود برای دل هایی هراسیده از بوی مسموم سایه ها.

ستاره های رقصان پشت ماه را خالی نمی گذارند

ستاره ی ما،ماهی را استعاره ای از خورشید می داند همراهی می کند.

باد آواره تر از هر زمانی به هر سو سرک می کشد.

زوزه بچه گرگ تنها،داستان تراژدیک شب را کامل می کند‌.

ماه به سایه ای که شب نامیده می شود،زل می زند؛

سرد،ترسناک و با بوی مرگ و از تنهایی رنگ باخته است.

پرده های غلیظ مه نگهبان شب هستند و حقیقت تلخ تاریکی را می پوشانند.

تضاد لکه ای سفید بر سیاهی بی پایان مَثَل ماه در شب است.

تضادی منحصر به فرد که جمعی را می سازند،غیر قابل انکار.

برای یک عاشق شب،فرصتی ست برای به هم بافتن خیالاتش به سوی سرزمین رؤیاها.

برای شب بوهای کوچه باغ پشتی نمایشی است برای برتری.

به رخ کشیدن قدرت آلفای گله گرگینه هاو دلیلی است برای قدردان بودن از خورشید.

برای یک شاعر شب،دیدن چشمانی ست که به یادشان دیوان ها شعر سروده است.

ماه کورسوی امیدی در میان خرابه های تاریکی

هر چند ناچیز، ابهت و هیبت شب را می شکاند.

قاصدک ارزویی می شود و به جور باد برآورده.

سایه همیشه دوام  نمی آورد اما وقتی پرنیان روح ستاره ی ما را درید و به ژرفای تاریکی کشید، او در حسرت دیدار مام روشنایی و شمیم گرما ماند و قلب عاشقش از درخشیدن دست کشید و به خواب ابدی فرو رفت.

دل کسی که ستاره را از آن خود می دانست،نا امید کرد.

نوشته شده توسط پرنگ سعیدی



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه چهارم تا دوازدهم
  • آزمون آنلاین تمامی دروس
  • گام به گام تمامی دروس
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس
  • فلش کارت های آماده دروس
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن


محتوا مورد پسند بوده است ؟

5 - 0 رای

sticky_note_2 گام به گام قسمت های دیگر فصل نوشتۀ ذهنی (3) ناسازی معنایی یا تضاد مفاهیم

sticky_note_2 گام به گام فصل های دیگر نگارش (1)