نصب اپلیکیشن

صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن
1 سال قبل
0

روان خوانی

دیدار

  • نویسنده: نادر ابراهیمی
  • اثر: سه دیدار

 

طلبۀ جوان، در آن سرمای کشنده که در تهران هیچ پیشینه نداشت، برفِ بلند را می کوبید و پیش می رفت یا برفِ کوبیده را بیش می کوبید؛ قبای خویش به خود پیچان، تنها، تنها.

طُلّاب دیگر، چند چند با هم می رفتند و در این گروهی رفتن، گرمایی بود. تنگِ هم، گفت وگوکنان امّا طلبۀ جوانِ ما حاج آقا روح الله موسوی به خویش بود و بس.

حاج آقا روح الله از میدان مُخبرالدّوله که گذشت، بخشی از شاه آباد را طی کرد؛ به کوچۀ مسجد پیچید، به درِ خانۀ حاج آقا مدرّس رسید و ایستاد. در، گشوده نبود امّا کلون هم نبود. حاج آقا در را قدری فشار داد. در گشوده شد. طلبۀ جوان پا به درون آن حیاطِ محقّر گذاشت و به خود گفت: خوب است که نمی ترسد. خوب است که خانه اش محافظی ندارد و درِ خانه اش چفت و کلونی؛ امّا او را خواهند کشت. همین جا خواهند کشت. رضاخان او را خواهد کشت. انگلیسی ها او را خواهند کشت. چقدر آسان است که با یک تپانچه وارد این حیاط شوند، به جانب آن اتاق بروند و تیری به قلبِ مدرّس شلّیک کنند. قلب یا مغز؟

خدایا، چرا هنوز، بعد از بیست و دو سال، بیست و دو سال … ذهن من این مسئله را نگشوده است؟ به قلب پدر شلیک کردند یا به مغزش؟

چرا مادر می گفت: قرآنِ جیبی اش به اندازۀ یک سکّه سوراخ شده بود و چرا سیّدی می گفت: ‌صورت که نداشت آقا! سر هم، نیمی…»

آقا روح الله باز گیر افتاده بود: کدام یک مهم تر از دیگری است؟ حاج آقا مدرّس با کدام یک از این دو بیشتر کار می کند؟ قلب یا مغز؟ کدام را ترجیح می دهد؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

به خویش بود

به حال خود بود

بس

فقط

چند چند

گروهی، چند نفر

تنگ

چسبیده

جانب

سمت، طرف

تپانچه

سلاح گرم دستی

گشوده

باز شده

محقّر

کوچک، حقیر

چفت

بست، زرفین، قلاب پشت در

کلون

قفل چوبی که پشت در نصب می کنند و در را با آن می بندند

قبا

نوعی جامۀ جلو باز که دو طرف جلو آن با دکمه بسته می شود

قلمرو ادبی:

در این گروهی رفتن، گرمایی بود  ß  استعاره از صمیمیت

 

«آقایانِ محترم! علما! روحانیّونِ حوزه‌ها! با مغزهایتان با حکومت طرف شوید، با قلب‌هایتان با خدا. اینجا، حساب کنید، بسنجید، اندازه بگیرید، چُرتکه بیندازید؛ چرا که با چُرتکه اندازانِ بدنهاد روبه رو هستید؛ امّا آنجا با قلب‌هایتان، با خلوصتان، با طهارتتان، تسلیمِ تسلیم با خدا روبه رو شوید. اینجا، به هیچ قیمت نشکنید؛ آنجا شکسته و خمیر شده باشید. اینجا، همه اش، در پرده بمانید؛ آنجا، در محضر خدا، پرده ها را بردارید ... .»

آقا روح الله جوان، دلش نمی خواست مِنبر برود؛ امّا دلش می خواست حرف‌هایش را بزند. همیشه گرفتار انتخاب بود. «در ماه مبارکِ رمضان یا در محرّم و صفر، آیا برای تبلیغ بروم؟ بازگردم به خمین؟ از پلهّ‌های همان مِنبری که حاج آقا مصطفی بالا می رفت؛ بالا بروم؟ جوان، بالا بلند، موقّر، آرام، بروم بالای منبر و بگویم که رنج رعیّت بس است؟ حکومتِ خان‌های قدّاره کش بس است؟ بگویم که درِ خانۀ حاج آقا مدرّس - که علیه دشمنانِ شما می جنگد- همیشۀ خدا باز است و رضاخان او را خواهد کشت؟»

طلبۀ جوان وارد اتاق آقای مدرّس شد؛ سلام کرد، قدری خمید و همان جا پای در نشست، که سوزِ برف بود و درزهای دهان گشودۀ در.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

عُلما

جمع عالِم

حوزه‌

دبستان دینی

طرف شدن

رویارو شدن

بدنهاد

بد ذات

خلوص

پاکی

طهارت

پاکی

موقّر

با وقار، متین

رعیّت

عامه مردم

خان‌

رئیس، امیر، بزرگ

قدّاره

جنگ افزاری شبیه شمشیر پهن و کوتاه

چُرتکه

واژۀ روسی؛ وسیله ای برای محاسبۀ جمع و تفریق شامل چند رشته سیم که در چهارچوبی قرار دارد. در دو رشته چهار مهره و در بقیه ده مهرۀ متحرّک که نمایندۀ یک تا ده است، جای دارد

قلمرو ادبی:

قدّاره کش  ß  کنایه از کسی که با توسّل به زور، به مقاصد خود می رسد

چُرتکه انداختن  ß  کنایه از محاسبه کردن

روبه رو شدن  ß  کنایه از درگیر شدن

اینجا، به هیچ قیمت نشکنید  ß  «اینجا» منظور در دنیا؛ کنایه از اینکه در برابر زورگو بایستید

آنجا شکسته و خمیر شده باشید  ß  کنایه از اینکه در برابر خدا فروتن باشید

در پرده بمانید  ß  کنایه از زیرک و هوشمند بودن

در محضر خدا، پرده‌ها را بردارید  ß  کنایه از اینکه در بارگاه خدا حجاب نفس را بردارید و در برابر خداوند زیرکی نکنید

دهان گشودۀ در  ß  استعاره پنهان

 

آقای مدرّس، طلبه را به اندازۀ سه بار دیدن می شناخت؛ امّا نه به اسم و رسم. برادرش حاج آقا مرتضیٰ پسندیده را که در مدرسۀ سپهسالار، گه گاه در محضرِ مدرّس تلَمّذ می کرد، بیش می شناخت؛ امّا هرگز حس نکرده بود که این دو روحانیِ جوان ممکن است برادرِ هم باشند. هیچ شباهتی به هم نداشتند. آدمی زاد می توانست به نگاهِ آن یکی تکیه کند - همان طور که به یک بالش پَر تکیه می کند - و می توانست نگاهِ این یکی را در چلّۀ کمان بنشاند و به سوی دشمن پرتاب کند و مطمئن باشد که دشمن را متلاشی خواهد کرد.

طلبه ای گفت: «جناب مدرّس، در کوچه و بازار می گویند که شما مشکلتان با رضاخان میرپنج در این است که سلطنت را می خواهید، نه جمهوری را و اعتقاد به بقای خاندانِ سلطنت دارید و نظام شاهنشاهی را موهبتی الهی می دانید؛ حال آنکه رضاخانِ میرپنج و سیّد ضیا و بسیاری دیگر می گویند که کارِ سلطنت، تمامِ تمام است و عصرِ جمهوری فرارسیده است ... .»

مدرّس ، مدّت‌ها بود که با این ضربه ها آشنایی داشت و با دردِ این ضربه ها و به همین دلیل، همیشه پاسخ را در آستینش داشت.

– خیر آقا ... خیر ... بنده با سلطنت  چه از آنِ قاجار باشد چه دیگری و دیگری ابداً ابداً موافق نیستم؛ یعنی، راستش، اصولاً نظامِ سلطانی را نظم مطلوبی برای اُمّت و ملّت نمی دانم.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

طلبه

دانشجوی دینی

تلَمّذ

شاگردی کردن، آموختن

بیش

بیشتر

متلاشی

فروپاشیده

موهبت

بخشش

الهی

ایزدی

چله

زه کمان که انتهای تیر در آن قرار دارد و با کشیدن و رها کردن آن، تیر پرتاب می شود

میرپنج

افسر ارشدی که فرماندهِ عده‌ای سرباز در حدود پنج هزار تن بود

سیّد ضیا

سیاستمدار ایرانی و نخست‌وزیر ایران در زمان احمدشاه قاجار، آخرین شاه دودمان قاجار بود. در کودتای ۱۲۹۹ خورشیدی همراه با رضاشاه شرکت داشت و رئیس‌الوزرای ایران شد و تا ۴ خرداد ۱۳۰۰ در این مقام بود

قلمرو ادبی:

آدمی زاد می توانست به نگاهِ آن یکی تکیه کند  ß  کنایه از نگاه گرم داشتن و مورد اعتماد بودن

همان طور که به یک بالش پَر تکیه می کند  ß  تشبیه

نگاهِ این یکی را در چلّۀ کمان بنشاند  ß  استعاره پنهان از نگاه نافذ

اُمّت و ملّت  ß  شبه جناس

 

امروز، سلطانِ درماندۀ قاجار، در آستانۀ سقوط نهایی، تازه متوجّه شده است که خوب است سلطنت کند نه حکومت؛ خدمت کند نه خیانت؛ امّا این غولِ بی شاخ و دُم که معلوم نیست از کدام جهنّمی ظهور کرده و چطور او را یافته اند و چطور او را  از دربانیِ سفارت آلمان به اینجا رسانده اند، تمامِ وجودش خودخواهی و زورپرستی و میل به استبداد و اطاعت از انگلیسی هاست ... شما، حرفی داری فرزندم؟

– از کجا دانستید که حرفی دارم، حاج آقا؟

– از نگاهتان. در نگاهتان اعتراضی هست.

– می گویم: «شما به تنومندیِ رضاخان اعتراض دارید یا به بیگانه پرستی اش»

– منظورت چیست فرزندم؟

– زمانی که ضمن بحث، می فرمایید «این غولِ بی شاخ و دُم» انسان به یادِ لاغریِ بیش از اندازۀ شما در برابرِ غول اندامیِ رضاخان می افتد و این طور تصوّر می کند که مشکلِ شما با رضاخان، مشکلِ شکل و شمایل و تنومندی اوست. نه اینکه او را آورده اند بی هیچ پیشینه در علم سیاست و دین و جاهل است و مستبد و به دلیل همین جهل هم او را نگه داشته اند، نه هیکل.

مدرّس سکوت کرد.

سکوت به درازا کشید.

آقا روح الله دانست که ضربه اش ساده؛ امّا سنگین بوده است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سقوط

فروافتادن

استبداد

خودکامگی

شمایل

چهره، رخسار

مستبد

خودکامه

جهل

نادانی

هیکل

پیکر، اندام

آستانه

قطعۀ زیرین چهارچوب در یا پنجره؛ در این درس، نقطۀ آغاز یک کار

قلمرو ادبی:

آستانۀ سقوط  ß  اضافه استعاری

جهنّم  ß  استعاره از جای پلید و نامناسب

این غولِ بی شاخ و دُم  ß  استعاره از رضاخان

 

عذر می خواهم حاج آقا! قصد آزارتان را نداشتم؛ شما، وقتی در حضور جمع به مسامحه به تنومندیِ یک نظامیِ بدکار اشاره می کنید، به بخشی از موجودیّتِ آن نظامی اشاره می فرمایید که پدیدآمدنش در ید اختیار آن نظامی نبوده و ارادۀ الهی و تنومندی پدر و مادرِ روستایی احتمالاً در آن نقش داشته است. در این حال، شما را به بی عدالتی مُتّهم خواهند کرد و اعتبار کلامِ عظیمتان را در باب خطرِ خوف آورِ استبداد، درک نخواهند کرد و همه جا خواهند گفت که آقای مدرّس، مَردِ خوب و شوخ طبعی است که سخنانِ نمکین بسیار می گوید؛ امّا مسائلِ جدّیِ قابل تأمّل، چندان که باید، در چنته ندارد و دشمنانِ شما و ملت و دین بهانه خواهند یافت و با آن بهانه، نه فقط شما را بلکه ما را که شما پرچمدارمان هستید، خواهند کوبید و لِه خواهند کرد ... .

باز، سلطۀ خاموشی.

طلاّب سر به زیر افکنده بودند. صدایشان از دهان این طلبۀ بی پروای خوش بیان بیرون آمده بود، بی کم و کاست.

مدرّس تأثرّ را پس نشاند.

– ممنونِ محبّتتان هستم؛ حضرت حاج آقا مدرّس؛ امّا من این مجلس را چندان شایسته نمی دانم که جای روحانیّت باشد. آنچه را که شما می گویید، دیگران هم می توانند بگویند. آنچه که شما می توانید انجام بدهید که دیگران نمی توانند، دعوتِ جمیع مسلمانانِ ایران است به مبارزۀ تَن به تَن با قاجاریان و رضاخانیان و جملگیِ ظالمان و وابستگانِ به اجانب. اگر سرانجام، به کمک ملّت، حکومتی بر کار آوردید که عطر و بوی حکومتِ مولا علی را داشت، وظیفۀ خود را به عنوان یک روحانیِ مبارزِ تمام عیار انجام داده اید.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

عذر

پوزش

ید

دست

خوف

ترس

چنته

کیسه، توبره

بی پروا

بی باک

تأثرّ

اثرپذیری، اندوه

جملگی

همگی

اجانب

جمع اجنبی، بیگانگان

سلطه

چیرگی

مسامحه

آسان گرفتن، ساده انگاری

تمام عیار

کامل و بی نقصان، پاک، خالص

عیار

خالص، سنجه، مقابل غش و ناپاکی

قلمرو ادبی:

سخنانِ نمکین  ß  حس آمیزی

چیزی در چنته نداشتن  ß  کنایه از بی سوادی و ناآگاهی

سلطۀ خاموشی  ß  استعاره پنهان

 

– طلبۀ جوان! آیا منظورتان این است که اصولاً، من، موجودِ هدف گم کرده ای هستم؟

– خیر، هدفِ شما برای کوتاه مدّت خوب است که بنده به عنوانِ یک طلبۀ کوچکِ جست و جوگر، به این هدف اعتقاد دارم امّا روش تان را برای رسیدن به این هدف، روشی درست نمی دانم. شما، با دقّت و قدرت، به نقاطِ ضربه پذیرِ رضاخان ضربه نمی زنید؛ بلکه ضربه‌هایتان را غالبا، به سوی او و دیگران، بی هوا پرتاب می کنید. شما در سنگرِ مشروطیّت ایستاده اید؛ امّا یکی از رهبرانِ ما، سال ها پیش، از مشروعیّت سخن گفته است و در اسلام، شرع مُقدّمِ بر شرط است.

شما، به اعتقادِ این بندۀ ناچیز، این جنگ را خواهید باخت و رضاخان، به هر عنوان خواهد ماند و بساطِ قُلدْری اش را پهن خواهد کرد و ما را بار دیگر  چنان که ماهِ قبل فرمودید  از چاله به چاه خواهد انداخت؛ شاید به این دلیل که آقای مدرّس، تنهای تنها هستند و همراهانشان، اهل یک جنگِ قطعی نیستند و در عین حال، آقای مدرّس، گرچه به سنگرِ ظلم حمله می کند؛ امّا از سنگرِ عدل به سنگرِ ظلم نمی تازد. در این مشروطیّت، چیزی نیست که چیزی باشد ... .

– مانعی ندارد که اسم شریفتان را بپرسم؟

– بنده روح الله موسویِ خمینی هستم. از قم به تهران می آیم. البته به ندُرت.

– بله ... شما تا به حال، چندین جلسه محبّت کرده اید و به دیدنِ من آمده اید و همیشه همان جا پای در نشسته اید ... چرا تا به حال، در این مدّت، نظری ابراز نداشته بودید فرزندم؟ چرا تا به حال، این افکارِ جوان و زنده را بیان نکرده بودید؟

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

بی هوا

بدون برنامه و حساب

شرع

راه و روش دین

بندۀ ناچیز

بنده حقیر و بی ارزش

باختن

شکست خوردن

قُلدْری

گردن کلفتی و زورگویی

تاختن

حمله کردن

شرع

راه و روش دین

مشروعیّت

منطبق بودن رویه های قانون گذاری و اجرایی حکومت با نظر مردم آن کشور

در اسلام، شرع مُقدّمِ بر شرط است‌

در دین اسلام شرع اسلام از شرط در قراردادها ارزشمندتر است

 

– می بایست که به حدّاقلّ پختگی می رسیدند، آقا! کلامِ خام، بدتر از طعامِ خام است

طلبۀ جوان، بهنگام برخاستن را می دانست، چنان که بهنگام سخن گفتن را.

طلبه برخاست.

مدرّس برخاست.

جملگیِ حاضران برخاستند.

حاج آقا روح الله، شما اگر زحمتی نیست یا هست و قبولِ زحمت می کنید، بیشتر به دیدنِ ما بیایید. بیایید و با ما گفت و گو کنید. البتّه بنده بیشتر مایلم که در خلوت تشریف بیاورید تا دو به دو در باب مسائل مملکت و مشکلاتِ جاری حرف بزنیم و بعد، شما نظریّات و خواسته های مرا به گوش طلّاب جوانِ حوزه برسانید ... .

سعی می کنم، آقا.

طلبۀ جوان، قدری به همه سو خمید و رفت تا باز برف‌های نکوبیده را بکوبد.

شب به شدّت سرد بود، دلِ روح الله، به حدّت گرم - «که آتشی که نمیرد، همیشه در دلِ او بود.»

مدرّس به طلّابِ هنوز ایستاده گفت: می بینم که درجا می جنبید؛ امّا جرئت ترکِ مجلس مرا ندارید ... تشریف ببرید! تشریف ببرید! اگر می خواهید پیِ این طلبۀ جوان بروید و با او طرحِ دوستی بریزید، شتاب کنید که فرصت از دست خواهد رفت ... .

طُلاّب جوان، در عرضِ پیاده رو در کنار هم، همه سر بر جانبِ حاج آقا روح الله گردانده، می رفتند در سکوت و نگین کرده بودند او را.

چه کسی می بایست آغاز کند؟

حاج آقا موسوی! ما همه مشتاقیم که با نظریّاتِ شما آشنا شویم ... ما مُشتاقِ دوستیِ با شما هستیم ... .

سنگ روی سنگ، برای ساختنِ ارکی به رفعتِ ایمان.

شهرِ سرد.

مهتابِ سرد.

یک تاریخ سرما.

و جوانی که با آتشِ درون، پیوسته در مخاطرۀ سوختن بود ... .

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

ابراز

آشکار کردن

بهنگام

به وقت

در باب

در زمینه

حدّت

تیزی و تندی

پی

دنبال

ارک

قلعه، دژ

رفعت

اوج ، بلندی، والایی

بساط

گستردنی

او را نگین کرده بودند

گرداگرد او را گرفته بودند

مخاطره

خطر، خود را در خطر انداختن

سنگ روی سنگ، برای ساختنِ ارکی به رفعتِ ایمان

باید باورها و اعتقادات استوار داشته باشیم

قلمرو ادبی:

شدّت و حدّت  ß  جناس

سنگرِ مشروطیّت  ß  اضافه تشبیهی

بساطِ قُلدْری  ß  تشبیه

از چاله به چاه خواهد انداختن  ß  کنایه از اینکه از بد گرفتا بدتر شدن

سنگرِ ظلم  ß  اضافه تشبیهی

پختگی  ß  کنایه از باتجربگی

کلامِ خام  ß  حس آمیزی

کلامِ خام، بدتر از طعامِ خام است  ß  تشبیه پنهان

تا باز برف‌های نکوبیده را بکوبد  ß  کنایه از بازگشت

عبارت «که آتشی که نمیرد، همیشه در دلِ او بود»  ß  تضمین شعر حافظ

سنگ روی سنگ  ß  کنایه از اقدام برای سازندگی

رفعت ایمان  ß  اضافه استعاری

مهتابِ سرد  ß  حس آمیزی

یک تاریخ سرما  ß  کنایه از سرمای بسیار سوزان

آتشِ درون  ß  استعاره از عشق

سوختن  ß  کنایه از نابود شدن


سایر مباحث این فصل