|
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
|
موری |
مورچه ای |
وزان |
مخفّف و از آن |
|
گران |
بزرگ و سنگین |
سعی |
تلاش، کوشش |
|
فارغ |
آسوده، راحت |
به تندی |
به سرعت |
|
مُلک |
سرزمین، قلمرو |
سور |
جشن، مهمانی |
|
خوشتر |
زیباتر، بهتر |
همواره |
همیشه، پیوسته |
|
رسم |
روش، شیوه |
بُردباری |
شکیبایی، صبر |
|
هُشیاران |
عاقلان، دانایان |
گه |
مُخَفَّف گاه |
|
عاقل |
دانا، عالِم |
بینا |
آگاه، هوشیار، بیننده |
|
اینک |
حالا، الآن |
پیشگاه |
صحن و سرای، عمارت |
|
معیّن کرد |
مشخّص کرد |
پُر مهر |
پُر از عشق و محبّت |
|
اثرگذار |
مؤثّر ، تأثیر گذار |
ماندگار |
پایدار، ماندنی |
|
ناگزیر |
ناچار |
یاور |
یاری کننده |
|
مهرگان |
پاییز، اوایل پاییز |
عزم |
قصد، اراده، آهنگ |
|
مردم عادی |
عامه ی مردم |
اخترشناسی |
ستاره شناسی، نجوم |
|
حکمت |
دانش، علم و معرفت |
خردمندانه |
عاقلانه |
|
چه بسا |
بسیار، فراوان |
پرسشگر |
سؤال کننده، پُرسنده |
|
هوشمندی |
آگاهی، خردمندی |
به سبب |
به علّت، به خاطر |
|
سکّه |
پول فلزی |
صادق |
راستگو، درستکار |
|
دینار |
سکّه ی طلا |
ناپسند |
نکوهیده، زشت |
|
سال های سال |
سال های بسیار |
صمیمی |
بسیار نزدیک |
|
هم نشین |
دوست، هم صحبت |
بَر کرده اند |
بلند کرده اند |
|
ضمیر |
باطن، درون |
لطف |
مهربانی، رحمت |
|
رحمت |
لطف و مهربانی |
غافلان |
نادانان، ناآگاهان |
|
معرفت |
شناخت، علم، دانش |
بپروَر |
پرورش بده |
|
پژوهش |
تحقیق و جست و جو |
رانده شد |
اخراج شد، دور شد |
|
نیک |
خوش، خوب، پسندیده |
||
|
پرتو |
روشنایی، درخشش نور |
||
|
حضور یافته ام |
مشرّف شده ام، آمده ام |
||
|
فراز و نشیب |
بالا و پایین، سختی و خوشی |
||
|
رحمت حق بر آنان باد |
درود و لطف خدا بر آنان باد |
||
|
شوق آموختن |
علاقه و اشتیاق به یاد گرفتن |
||
|
از بَر کردم |
حفظ کردم، به حافظه سپردم |
||
|
زمزمه ی محبّت |
صدا و آواز عشق و محبّت |
||
|
میازار |
اذیت نکن، آزار نرسان |
||
|
عالمان |
دانایان، خردمندان، عاقلان |
||
|
خاکدان |
دنیای خاکی، این جهان |
||
|
دیار |
سرزمین، ناحیه، طرف و سمت |
||
|
رو گردان نبوده ام |
بی توجّه و بی علاقه نبوده ام |
||
|
مَلِک |
پادشاه، در این جا یعنی خداوند |
||
|
مسکین |
بینوا، بیچاره، نیازمند، تهیدست |
||
|
کسب علم و معرفت |
به دست آوردن علم و دانش |
||
|
مهارت |
ماهر بودن در کاری، زبردستی |
||
|
حساب کردن |
شمردن، جمع و تفریق کردن ریاضی |
||
|
در دل داشت |
قصد و نیّت داشت که به خانه ی کعبه برود |
||
|
پس از درگذشت مادر |
بعد از فوت و مُردن مادر |
||
|
راهزنی |
غارتگری مسافران در راه ها، دزدی کردن |
||
|
دست به راهزنی نزنم |
دزدی نکنم، اقدام به دزدی نکنم |
||
|
خاکیان |
اهل خاک، مردم، انسان ها |
||
|
کامکاری |
نیک بختی، خوش بختی، پیروزی |
||
|
قناعت |
قانع بودن، به حقّ خود بسنده کردن |
||
|
توشه |
خوراک اندک یا خوراک برای مدت معیّنی به ویژه آذوقه ی سفر |
||
|
گنج |
گوهرها و سکه ها و چیزهای قیمتی که در زیر خاک دفن کنند |
||
|
عزم سفر به هند کرد |
قصد سفر به هند کرد، تصمیم گرفت به هند، سفر کند |
||
|
بدگویی حسودان |
بد گفتن و به زشتی یاد کردن انسان های حسود |
||
|
نان آور خانه |
کسی که وسایل زندگی خانواده را فراهم می کند |
||
|
کاه |
علف خشک که آن را کوبیده و نرم کرده باشند |
||
|
خونابه خوردن |
رنج بسیار کشیدن، سختی ها را تحمل کردن، عذاب کشیدن |
||
|
پیرایه |
آنچه سبب زیبایی چیزی شود، ابزار آراستن، زیور و زینت |
||
|
سلیمان |
نام یکی از پیامبران الهی که بر حیوانات، جن و انسان ها فرمانروایی می کرد |
||
|
تدبیر |
اندیشیدن به منظور پیدا کردن راهِ حلی برای مشکلی یا مسئله ای یا انجام دادن درست کارها، چاره اندیشی |
||
|
خوارزم |
نام سرزمینی که ابوریحان در آن زندگی می کرد؛ اشاره به حکومت خوارزمشاهیان هم دارد |
||
|
جایگاه (به این جایگاه با ارزش) |
مقام، رُتبه، درجه |
||
|
توشه (توشه ی سفر من است) |
خوراک اندک یا خوراک برای مدّت معیّنی، به ویژه آذوقه ی سفر |
||
|
پیران (پیران و بزرگان ما گفته اند) |
انسان های بزرگ و با تجربه |
||
|
سخت (سخت علاقه مند بودم) |
بسیار، خیلی |
||
|
شدم (من نیز همراه او شدم) |
رفتم |
||
|
دانستم (دانستم که ما برای خوردن و خفتن) |
فهمیدم، دریافتم |
||
|
سراسر (در سراسر عمرم) |
تمام، همه |
||
|
آداب (آداب روبه رو شدن) |
رسم، روش، شیوه |
||
|
مكتب (در شش سالگی به مکتب رفتم) |
مدرسه، دبستان |
||