درسنامه کامل فارسی (2) فصل 12 کاوۀ دادخواه
تعداد بازدید : 3.73Mخلاصه نکات فارسی (2) فصل 12 کاوۀ دادخواه - درسنامه شب امتحان فارسی (2) فصل 12 کاوۀ دادخواه - جزوه شب امتحان فارسی (2) نوبت اول فصل 12 کاوۀ دادخواه
متن درس «کاوۀ دادخواه» و معنی متن
درس دوازدهم
کاوۀ دادخواه
- نویسنده: غلامحسین یوسفی
- اثر: چشمۀ روشن
در داستان های حماسی ایران و اساطیر باستان، چهرهٔ انقلابی کاوهٔ آهنگر بی نظیر است و پیش بند چرمین او که بر نیزه کرد و مردم را به اتحاد و جنبش فراخواند، درفشی بود انقلابی که بر ضدّ پادشاه وقت، ضحّاک، برافراشت. درفشی که پشتیبان آن، دل دردمند و بازوی مردم رنج کشیده و بی پناه بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
باستان |
گذشته، دیرین |
نظیر |
مانند |
درفش |
پرچم، بیرق |
برافراشت |
بلند کرد |
اساطیر |
جمع اسطوره، افسانه ها و داستان های خدایان و پهلوانان ملل قدیم |
قلمرو ادبی:
چهره ß مجاز از شخصّیت
جنبش ß مجاز از قیام
دل ß مجاز از انسان
بازو ß مجاز از نیرو
ضحّاک، معرّب اژی دهاک (اژدها)، در داستانهای ایرانی، مظهر خوی شیطانی است و زشتی و بدی، در اوستا موجودی است«سه پوزه سه سرِ شش چشم»، دیوزاد و مایۀ آسیب آدمیان و فتنه و فساد. به روایت فردوسی، ضحاک بارها فریب ابلیس را می خورد؛ بدین معنی که ابلیس با موافقت او، پدرش، مرداس، را که مردی پاکدین بود، از پا درمی آورد تا ضحاک به پادشاهی برسد. سپس در لباس خوالیگری چالاک، خورشهایی حیوانی بدو می خوراند و خوی بد را در او می پرورد؛ سپس بر اثر بوسه زدن ابلیس بر دوش ضحّاک، دو مار از دو کتف او می روید و مایۀ رنج وی می شود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
معرّب |
عربی شده |
مظهر |
نماد |
دیوزاد |
دیو زاده |
مایه |
موجب |
خوالی |
غذا |
خوالیگر |
خورشگر، آشپز |
چالاک |
چابک، زبر و زرنگ |
خورش |
غذا |
پروردن |
پرورش دادن |
قلمرو ادبی:
از پا درآوردن ß کنایه از نابود کردن
بوسه ß نماد التذاذ و التصاق است
پزشکان فرزانه از عهدۀ علاج برنمی آیند تا بار دیگر ابلیس خود را به صورت پزشکی درمی آورد و به نزد ضحّاک می رود و به او می گوید «راه درمان این درد و آرام کردن ماران، سیر داشتن آنها با مغز سر آدمیان است.» ضحّاک نیز چنین می کند و برای تسکین درد خود به این کار می پردازد. به این ترتیب که هر شب دو مرد را از کهتران و یا مهترزادگان به دیوان او می برند و جانشان را می گیرند و خورشگر، مغز سر آنان را بیرون می آورد و به مارها می خوراند تا درد ضحّاک اندکی آرامش یابد. در اساطیر ایران، مار مظهری است از اهریمن و در این جا نیز بر دوش ضحّاک می روید که تجسّمی است از خوهای اهریمنی و بیداد و منش خبیث .
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
فرزانه |
دانا، پر دانش |
علاج |
درمان |
تسکین |
آرام کردن |
پرداختن |
مشغول شدن |
کهتر |
کوچک تر |
مهتر |
بزرگ تر |
مهترزاده |
بزرگ زاده |
دیوان |
بارگاه |
خورشگر |
آشپز |
تجسّم |
مجسم کردن |
منش |
خوی، سرشت |
خبیث |
پلید |
قلمرو ادبی:
جوان ß نماد اراده و اقتدار جامعه است
مغز ß نیروی محرک و به اصطلاح موتور جامعه است
جان گرفتن ß کنایه از کشتن
پادشاه ستمگر شبی درخواب می بیند سه تن مرد جنگی قصد او می کنند و یکی از آنان او را به ضرب گرز از پا درمی آورد ... وی از بیم بر خود می پیچد و فریادزنان از خواب می پرد. ناچار موبدان و خردمندان را به مشورت می خواند و خواب خود را حکایت می کند و تعبیر آن را از ایشان می خواهد. آنان از بیم خشم او تا سه روز چیزی نمی گویند. سرانجام، یکی از ایشان می گوید که زبونی ضحّاک به دست کسی انجام خواهد شد که هنوز از مادر نزاده است. همین اشاره کافی است که پادشاه بدمنش به جست وجوی چنین نوزادی فرمان دهد. امّا در این ایّام، فریدون از مادر می زاید و از گاوی به نام «بَرمایه» شیر می نوشد و در غاری پرورش می یابد. پدر او، آبتین که ناگزیر از بیم ضحّاک ترسان و گریزان است، روزی گرفتار می شود و مغز سرش را به ماران می دهند. مادر فریدون، فَرانک، پسر را به البرزکوه می برد و به دست مردی پاک دین می سپرد. ضحّاک که به نهانگاه پیشین نوزاد پی می برد، به آنجا می رود؛ گاو برمایه و همه چهارپایان را می کشد و خانه آبتین را به آتش می کشد؛ اما پسر به خواست خداوند بزرگ می بالد و نیرو می گیرد و سرانجام، نام و نشان خود را از مادر می پرسد و چون از پادشاهی ضحّاک و جفاهای او آگاه می شود، عزم می کند که از وی انتقام گیرد. از این رو در انتظار فرصتی مناسب چشم به راه آینده است. این فرصت گرانبها را کاوه فراهم می آورد؛ یعنی یکی از مردم فرودست و پاک دین که سروکارش با آهن است و رنج و زحمت؛ امّا پایانبخش شب تیره ستم می شود و نویدبخش پیروزی و بهروزی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
ضرب |
زدن |
گرز |
چماق |
بیم |
ترس |
خواندن |
صدا کردن |
تعبیر |
گزارش |
زبونی |
خواری |
بدمنش |
بدخو، بدسرشت |
ایّام |
روزها |
سپردن |
واگذار کردن، دادن |
نهانگاه |
مخفی گاه |
بالیدن |
بزرگ شدن |
جفا |
ستم |
عزم |
قصد |
فرودست |
زیردست |
بهروزی |
خوشبختی |
||
موبد |
روحانی زردشتی، دانشمند، دانا |
||
قصد کردن |
آهنگ کردن، منظور قصد کشتن است |
قلمرو ادبی:
از پا درآوردن ß کنایه از دوران اختناق
دست ß مجاز از وسیله
پی بردن ß کنایه از فهمیدن
چشم به راه ß کنایه از منتظر بودن
سروکار ... است ß کنایه از اینکه با چیزی ارتباط دارد
در محیطی که پادشاه بیدادپیشۀ ماردوش به وجود آورده بود، تاریکی و ظلم بر همه جا چیرگی داشت و کسی ایمن نمی توانست زیست. فردوسی تصویری از آن روزهای سیاه را هرچه گویاتر نشان داده است؛ روزگاری که کاوه و هزاران تن دیگر را ناگزیر به بهای جان خویش به نافرمانی و قیام برانگیخت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بیداد پیشه |
ستمگر |
چیرگی |
ستم |
زیستن |
زندگی کردن |
گویا |
آشکار |
ناگزیر |
ناچار |
برانگیخت |
تحریک کرد |
قیام |
خیزش |
قلمرو ادبی:
روز سیاه:کنایه از روز شوم و ناهمایون، دوران اختناق
- شاعر: ابوالقاسم فردوسی
- قالب شعر: مثنوی
- اثر: شاهنامه
- وزن: فعولن فعولن فعولن فَعَل)
چو ضحّاک شد بر جهان شهریار بر او سالیان انجمن شد هزار
قلمرو فکری:
وقتی ضحّاک بر تخت پادشاهی ایران نشست، سالیان درازی (هزار سال) حکومت کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چو |
هنگامی که |
شهریار |
شاه |
انجمن شدن |
گرد آمدن، انبوه شدن |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
شهریار و هزار ß قافیه
بر او سالیان انجمن شد هزار ß کنایه از اینکه هزار سال فرمانروایی کرد
واج آرایی مصوّت «ا»
نهان گشت کردار فرزانگان پراگنده شد نام دیوانگان
قلمرو فکری:
روش زندگی و رفتار خردمندان از میان رفت و انسان هایِ دیوخو نام آور شدند (جهان به کام بدرفتاران شد).
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
نهان |
پنهان |
کردار |
رفتار |
فرزانه |
دانشمند، دانا |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
فرزانگان و دیوانگان ß قافیه
فرزانه و دیوانه ß تضاد
نام دیوانگان پراگنده شد ß کنایه از مشهور شدن، به قدرت و اعتبار رسیدن
واج آرایی حرف «گ» و مصوّت «ا»
هنر خوار شد، جادوی ارجمند نهان راستی، آشکارا گزند
قلمرو فکری:
هنر و فضیلت های اخلاقی بی ارزش شد، جادوگری ارزش یافت، صداقت از بین رفت و آسیب های اجتماعی همه جا را فراگرفت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خوار |
پست و بی ارزش |
جادو |
جادوگر |
جادوی |
جادوگری |
گزند |
آسیب |
هنر |
فضیلت، استعداد، شایستگی، لیاقت |
بیت ß 4 جمله
قلمرو ادبی:
ارجمند و گزند ß قافیه
خوار و ارجمند ß تضاد
هنر و جادوی ß تضاد
نهان و آشکارا ß تضاد
واج آرایی مصوّت «ا»
برآمد برین روزگار دراز کشید اژدهافش به تنگی فراز
قلمرو فکری:
روزگار زیادی به این منوال گذشت و این وضعیّت، ضحّاکِ چون اژدها را، خوار و بی ارزش کرد و او را دچار سختی کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برآمد |
گذشت |
دراز |
طولانی |
فش |
مانند |
اژدهافش |
مانند اژدها |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
دراز و فراز ß قافیه
اژدهافش ß تشبیه، منظور ضحاک (فش ß ادات تشبیه)
واج آرایی مصوّت «ا»
چنان بُد که ضحّاک را روز و شب به نام فریدون گشادی دو لب
قلمرو فکری:
اوضاع به گونه ای بود که ضحّاک، روز و شب نام فریدون را بر لب داشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بُد |
بود |
گشودن |
باز شدن |
بیت ß 2 جمله
«را» ß «را»ی فک اضافه (دو لب ضحّاک)
گشادی ß ماضی استمراری «می گشود»
قلمرو ادبی:
شب و لب ß قافیه
روز و شب ß تضاد، کنایه از همیشه
دو لب گشودن ß کنایه از سخن گفتن
واج آرایی مصوّت «ا»
ز هر کشوری مهتران را بخواست که در پادشاهی کُند پشت راست
قلمرو فکری:
ضحّاک از تمام مناطق، بزرگان را دعوت کرد که جایگاه خود را در پادشاهی تثبیت کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
مهتر |
بزرگتر، رئیس |
بیت ß 2 جمله
«را»: «را»ی فک اضافه (دو لب ضحّاک)
قلمرو ادبی:
بخواست و راست ß قافیه
در پادشاهی پشت راست کردن ß کنایه از اینکه پادشاهی اش استوار و نیرومند گردد
بخواست و راست ß شبه جناس
واج آرایی حروف «هـ» و «ش» و مصوّت «ا»
از آن پس، چنین گفت با موبدان که ای پرهنر با گهر بخردان
مرا در نهانی یکی دشمن است که بر بخردان این سخن، روشن است
قلمرو فکری:
ضحاک سپس این گونه با روحانیان سخن گفت که: ای انسانهای شایسته و با اصل و نسب و دانا
من دشمن پنهانی دارم و این موضوع برای شما انسان های دانا، واضح و آشکار است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
موبد |
روحانی زردشتی |
با گهر |
با اصل و نسب |
نهان |
پنهان |
بخرد |
خردمند |
بیت اول ß 2 جمله
بیت دوم ß 2 جمله
این دو بیت موقوف المعانی هستند
«را» در عبارت «مرا» در بیت دوم ß نشانه دارندگی و مالکیت
قلمرو ادبی:
بیت اول ß موبدان و بخردان ß قافیه
بیت دوم ß دشمن و روشن ß قافیه (است ß ردیف)
موبد ß مجاز از دانشمند، دانا
واج آرایی مصوّت «ا» در بیت اول
واج آرایی حرف «ن» و مصوّت «ا» در بیت دوم
یکی محضر اکنون بباید نوشت که جز تخم نیکی، سپهبد نکِشت
قلمرو فکری:
اکنون باید استشهادنامه ای نوشته شود، مبنی بر اینکه فرمانده (ضحاک) غیر از نیکی و خوبی کاری انجام نداده است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
محضر |
استشهادنامه، متنی که ضحّاک برای تبرئۀ خویش به امضای بزرگان حکومت رسانده بود |
سپهبد |
فرمانده و سردار سپاه؛ منظور ضحاک |
نکِشت |
نکاشت |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
نوشت و نکِشت ß قافیه
تخم نیکی ß اضافه تشبیهی
نوشت و نکِشت ß شبه جناس
واج آرایی حرف «ک»
ز بیمِ سپهبد همه راستان بر آن کار گشتند همداستان
قلمرو فکری:
از ترس ضحّاک، همه بزرگان کشور، برای نوشتن استشهادنامه، با او همرأی و همراه شدند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بیم |
ترس |
راستان |
راستگویان |
همداستان |
موافق، همرای |
بیت ß 1 جمله
قلمرو ادبی:
راستان و همداستان ß قافیه
واج آرایی حرف «ب» و مصوّت «ا»
بدان محضر اژدها ناگزیر گواهی نوشتند بُرنا و پیر
قلمرو فکری:
به ناچار پیر و جوان، آن استشهادنامۀ ضحّاک را گواهی و تأیید کردند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گواهی |
شهادت |
برنا |
بالغ، جوان |
بیت ß 1 جمله
قلمرو ادبی:
ناگزیر و پیر ß قافیه
اژدها ß استعاره از ضحاک
برنا و پیر ß تضاد
واج آرایی حرف «ر» و مصوّت «ا»
هم آنگه یَکایَک ز درگاهِ شاه برآمد خروشیدنِ دادخواه
قلمرو فکری:
همان زمان، ناگهان از دربار ضحّاک فریاد شاکی بلند شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
یکایک |
ناگهان |
درگاه |
بارگاه |
شاه |
منظور ضحاک |
خروشیدن |
فریاد |
دادخواه |
شاکی، حق جو |
برآمد |
بلند شد |
بیت ß 1 جمله
قلمرو ادبی:
شاه و دادخواه ß قافیه
واج آرایی حرف «هـ» و مصوّت «ا»
ستم دیده را پیش او خواندند برِ نامدارانش بنشاندند
قلمرو فکری:
کاوۀ ستمدیده را نزد ضحّاک فراخواندند و او را پیش بزرگانِ دربار نشاندند
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
ستم دیده |
کاوه |
بر |
کنار |
نامدار |
سرشناس |
بیت ß 2 جمله
مرجع «او» ß ضحاک
قلمرو ادبی:
خواندند و بنشاندند ß قافیه
واج آرایی حروف «ن»، «د» و «ش» و مصوّت «ا»
بدو گفت مهتر به روی دژم که برگوی تا از که دیدی ستم؟
قلمرو فکری:
ضحّاک با آشفتگی و خشم از کاوه پرسید: «بازگو که از چه کسی ظلم و ستم دیده ای؟»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دژم |
خشمگین |
به روی دژم |
خشمگینانه |
برگوی |
بگو |
بدو |
به او |
مهتر |
بزرگتر، رئیس، منظور ضحاک |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
دژم و ستم ß قافیه
واج آرایی حرف «د»
خروشید و زد دست بر سر ز شاه که شاها منم کاوۀ دادخواه!
قلمرو فکری:
[کاوه] فریاد زد و از ظلم و ستم شاه دست بر سر خود کوبید و گفت: «ای پادشاه، من کاوه دادخواهم.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خروشید |
فریاد زد |
شاها |
ای شاه |
دادخواه |
شاکی، حق جو |
بیت ß 4 جمله
قلمرو ادبی:
شاه و دادخواه ß قافیه
دست و سر ß تناسب
دست بر سر زدن ß کنایه از بیان حالت اندوه و افسوس
واج آرایی حروف «د» و «ش»
یکی بی زیان مردِ آهنگرم ز شاه، آتش آید همی بر سرم
قلمرو فکری:
آهنگری بی آزارم؛ امّا شاه ظلم و ستم بسیاری به من کرده است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
بی زیان |
بی آزار |
بیت ß 2 جمله
یکی بی زیان مرد آهنگرم ß سه ترکیب وصفی (یک مرِد بی زیانِ آهنگرم)
قلمرو ادبی:
آهنگر و سر ß قافیه (ــَم (هستم) ß ردیف)
آتش ß استعاره از گرفتاری و رنج
آتش بر سرم همی آید ß کنایه از اینکه از شاه بلا و ستم دیده ام
واج آرایی مصوّت «ا»
تو شاهی و گر اژدهاپیکری؟ بباید زدن داستان، آوری
قلمرو فکری:
تو پادشاه هستی یا اژدهاپیکر هستی؟ به هر روی باید دربارۀ سرگذشت من قضاوت کنی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گر |
یا |
آوری |
بی گمان، به طور قطع |
داستان |
موضوع |
داوری |
قضاوت |
اژدهاپیکر |
در شکل و هیئت اژدها، دارای نقش اژدها |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
اژدهاپیکر و آور ß قافیه (ی (هستی) ß ردیف)
واج آرایی حرف «د» و مصوّت «ا»
اگر هفت کشور به شاهی تو راست چرا رنج و سختی همه بهر ماست
قلمرو فکری:
اگر تو پادشاه جهان هستی، چرا نصیبِ ما از پادشاهی تو، فقط رنج و سختی است؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بهر |
نصیب، بهره |
کشور |
اقلیم |
بیت ß 2 جمله
«را» در عبارت «راست» ß نشانه مالکیت و دارندگی
قلمرو ادبی:
را و ما ß قافیه (ست (هست، است) ß ردیف)
راست و ماست ß جناس
واج آرایی حروف «هـ» و «س» و مصوّت «ا»
شماریت با من بباید گرفت بدان تا جهان ماند اندر شگفت
قلمرو فکری:
و باید به من حساب پس بدهی تا مردم جهان شگفت زده شوند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شمار گرفتن |
حساب پس دادن |
بدان |
بوسیله |
بباید |
لازم است |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
گرفت و شگفت ß قافیه
راست و ماست ß جناس
مصراع اول ß کنایه از حساب پس دادن
جهان ß مجاز از مردم جهان
واج آرایی حروف «ب»، «ت»، «د» و «ن» و مصوّت «ا»
مگر کز شمار تو آید پدید که نوبت ز گیتی به من چون رسید
که مارانت را مغز فرزند من همی داد باید ز هر انجمن
قلمرو فکری:
شاید با حساب و کتاب تو مشخص شود که چطور از میان مردم دنیا بار دیگر نوبت من رسیده است.
که از میان گروه های مختلف انسان ها، باید مغز فرزندان من را خوراک مارها بکنی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مگر |
شاید |
شمار |
حساب، پاسخ گویی |
پدید آید |
آشکار شود |
گیتی |
جهان |
همی داد باید |
باید می دادی |
چون |
چگونه |
انجمن |
مجمع، گروهی از مردم |
بیت اول ß 2 جمله
بیت دوم ß 1 جمله (شیوۀ بلاغی دارد)
قلمرو ادبی:
بیت اول ß پدید و رسید ß قافیه
بیت دوم ß من و انجمن ß قافیه
راست و ماست ß جناس
مصراع اول بیت اول ß کنایه از حساب پس دادن
جهان ß مجاز از مردم جهان
واج آرایی حروف «د» و «ن» و مصوّت «ــَـ» در بیت اول
واج آرایی حروف «م»، «ن» و «ر» و مصوّت های «ا» و «ــَـ» در بیت دوم
سپهبد به گفتار او بنگرید شگفت آمدش كان سخن ها شنید
قلمرو فکری:
ضحاک به سخنان او توجه کرد و از شنیدن آن سخنان تعجب کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بنگرید |
نگاه کرد |
شگفت آمدش |
تعجب کرد |
کان |
که آن |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
بنگرید و شنید ß قافیه
به گفتار بنگرید ß حس آمیزی
واج آرایی حروف «ب»، «گ» و «ن»
بدو باز دادند فرزندِ اوی به خوبی بجُستند پیوند اوی
قلمرو فکری:
فرزندش را پس دادند و با مهربانی از او دلجویی کردند (با مهربانی تلاش کردند که او را با ضحاک همراه کنند).
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
باز دادن |
پس دادن |
بدو |
به او |
بیت ß 2 جمله
مرجع او ß کاوه
قلمرو ادبی:
فرزند و پیوند ß قافیه (اوی ß ردیف)
پیوند کسی را جستن ß کنایه از اینکه نظر او را جلب کردن
واج آرایی حروف «ب» و «د»
بفرمود پس كاوه را پادشا كه باشد بدان محضر اندر گوا
قلمرو فکری:
سپس، ضحاک از کاوه خواست که آن استشهادنامه را امضا کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اندر |
در |
گوا |
شاهد |
بفرمود |
خواست |
بیت ß 2 جمله
«را» ß حرف اضافه به معنای «به»
قلمرو ادبی:
پادشا و گوا ß قافیه
واج آرایی حروف «د» و «ر» و مصوّت «ا»
چو برخواند كاوه، همه محضرش سَبُک، سوی پیران آن كشورش
خروشید كای پایمردانِ دیو بُریده دل از ترسِ گِیهان خَدیو
همه سوی دوزخ نهادید روی سپُردید دل ها به گفتارِ اوی
نباشم بدین مَحضَر اندر گُوا نه هرگز براندیشم از پادشا
قلمرو فکری:
هنگامی كه كاوه، استشهادنامه را خواند با سرعت رو به بزرگان كشور كرد و
فریاد برآورد که: ای حامیان ضحاک دیوسیرت که از خدای جهان نمی ترسید
همۀ شما با این کار، جهنم را برای خود خریدید و خود را تسلیم سخنان ضحّاک کردید
من این استشهادنامه را امضا نمی کنم و هرگز از پادشاه نمی ترسم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چو |
هنگامی که |
محضر |
استشهادنامه |
سبک |
سریع |
خروشید |
فریاد زد |
گیهان |
کیهان، جهان، گیتی |
خدیو |
شاه |
گوا |
گواه، شاهد |
براندیشیدن |
ترسیدن |
گیهان خدیو |
خدای جهان |
||
پایمرد |
دستیاران حکومت، توجیه کنندگانِ حکومت بیداد |
||
پایمردی |
خواهشگری، میانجی گری، شفاعت |
دو بیت اول ß 3 جمله
بیت سوم ß 2 جمله
بیت چهارم ß 2 جمله
گیهان خدیو ß ترکیب اضافی وارون
بدین محضر اندر ß دو حرف اضافه برای یک متمم
این چهار بیت موقوف المعانی هستند
قلمرو ادبی:
بیت اول ß محضر و کشور ß قافیه (ــَـش:ردیف)
بیت دوم ß دیو و خدیو ß قافیه
بیت سوم ß روی و اوی ß قافیه
بیت چهارم ß گُوا و پادشا ß قافیه
دیو ß استعاره از ضحاک
دل بریده از ترس ß کنایه از نترسیدن
خدیو و دیو ß جناس ناهمسان افزایشی
روی نهادن ß کنایه از رفتن، گراییدن
دل سپُردن ß کنایه از پذیرفتن
سوی، روی و اوی ß جناس
روی و دل ß تناسب
واج آرایی حرف «ش» و مصوّت «ا» در بیت اول
واج آرایی حروف «ر»، «د» و «ی» و مصوّت «ی» در بیت دوم
واج آرایی حروف «ر»، «د» و «ی» و مصوّت های «ا» و «و» در بیت سوم
واج آرایی حروف «ب»، «د»، «ش» و «ر» و مصوّت های «ا» و «و» در بیت چهارم
خروشید و برجَست لرزان ز جای بدرّید و بِسپَرد مَحضَر به پای
قلمرو فکری:
کاوه با فریاد و در حالی که از خشم می لرزید، از جای خود بلند شد و استشهادنامه را پاره کرد و زیر پا انداخت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
جستن |
پریدن |
دریدن |
پاره کردن |
سپَردن |
طی کردن |
بیت ß 4 جمله
قلمرو ادبی:
جای و پای ß قافیه
به پای سپردن ß کنایه از پای مال کردن و زیر پا گذاشتن
جای و پای ß جناس
واج آرایی حرف «ر»
چو كاوه برون شد ز درگاه شاه بر او انجمن گشت بازارگاه
قلمرو فکری:
هنگامی كه كاوه از دربارِ شاه بیرون آمد، مردم بازار دور او جمع شدند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شد |
رفت |
درگاه |
بارگاه |
انجمن گشت |
جمع شد |
||
بازارگاه |
چهارسو، جای خرید و فروش، بازار |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
شاه و بازارگاه ß قافیه
بازارگاه ß مجاز از مردم بازار
واج آرایی حروف «ر»، «ش» و «هـ» و مصوّت «ا»
همی برخروشید و فریاد خواند جهان را سراسر، سوی داد خواند
قلمرو فکری:
می خروشید و فریاد می زد و مردم را به عدل دعوت می کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برخروشید |
بانگ زد |
فریاد |
کمک |
سراسر |
همه |
خواند (نخست) |
طلب کرد |
داد |
حق و عدالت |
خواند (دوم) |
فراخواند، دعوت کرد |
فریاد خواندن |
فریاد خواستن، طلب یاری کردن، دادخواهی کردن |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
شاه و بازارگاه ß قافیه
داد ß ایهام:
- 1) عدل و داد
- 2) داد و فریاد
جهان ß مجاز از مردم جهان
واج آرایی حروف «خ»، «د» و «ر» و مصوّت «ا»
از آن چرم، كاهنگران پُشتِ پای بِپوشند هنگامِ زخمِ درای
همان، كاوه آن بر سر نیزه كرد همان گَه ز بازار برخاست گَرد
قلمرو فکری:
آن [پیش بندِ] چرمی که آهنگرها، هنگام ضربه زدن با پتک بر تن می کنند.
كاوه همان را بر سرِ نیزه آویخت، همان لحظه ازدحام و شلوغی، بازار را فرا گرفت و مردم تجمّع كردند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پشت |
ضد |
پشت پا |
روی پا، سینۀ پا |
زخم |
ضربه |
||
درای |
پتک، در اصل به معنای زنگ کاروان است |
بیت اول ß 1 جمله
بیت دوم ß 3 جمله
این دو بیت موقوف المعانی هستند
قلمرو ادبی:
بیت اول ß پای و درای ß قافیه
بیت دوم ß کرد و گرد ß قافیه
چرم ß مجاز از پیش بند
گرد برخاست ß کنایه از انبوهی و جنب و جوش مردم
گرد و کرد ß جناس
واج آرایی حروف «ر» و «ن» و مصوّت «ا» در بیت اول
واج آرایی حروف «ر»، «هـ» و «ن» و مصوّت «ا» در بیت دوم
خروشان همی رفت نیزه به دست كه ای نامدارانِ یزدان پرست
كسی كاو هوای فریدون كند دل از بند ضحّاک بیرون كند
قلمرو فکری:
كاوه در حالی که نیزه به دست داشت، فریاد می كرد: كه ای بزرگان خداپرست.
هر کسی می خواهد از فریدون طرفداری کند، باید خود را از یوغ بندگی و ظلم و ستم ضحّاک آزاد کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خروشان |
با بانگ و فریاد |
نامدار |
سرشناس |
کاو |
که او |
بند |
فریب و افسون |
پرستیدن |
پرستاری کردن، خدمت کردن |
بیت اول ß 2 جمله
بیت دوم ß 2 جمله
این دو بیت موقوف المعانی هستند
قلمرو ادبی:
بیت اول ß دست و پرست ß قافیه
بیت دوم ß فریدون و بیرون ß قافیه (کند ß ردیف)
نیزه ß مجاز از پرچم و درفش کاویان
هوای کسی کردن ß کنایه میل کسی داشتن
دل از بند بیرون کردن ß کنایه از رها شدن
«هوای فریدون كند» و «دل از بند ضحّاک بیرون كند» ß دو عبارت کنایی متضاد
واج آرایی حروف «ر» و «د» و مصوّت «ا» در بیت اول
واج آرایی حروف «د» و «ک» و مصوّت «ا» در بیت دوم
بپویید کاین مهتر آهرمن است جهان آفرین را به دل، دشمن است
قلمرو فکری:
جنبشی راه بیندازید (حرکت کنید)؛ زیرا این پادشاه، شیطان است و در دلش دشمن خداست.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پوییدن |
دویدن، حرکت کردن |
مهتر |
بزرگتر، رئیس |
آهرمن |
اهریمن |
جهان آفرین |
آفریدگار |
اهریمن |
خرد خبیث و پلید |
در دل |
به دل |
بیت ß 3 جمله
«را» در «جهان آفرین را» ß «را»ی فک اضافه (دشمن جهان آفرین)
قلمرو ادبی:
آهرمن و دشمن ß قافیه (است ß ردیف)
پوییدن ß کنایه از اعراض کردن
واج آرایی حروف «ر» و «ن» و مصوّت «ا»
همی رفت پیش اندرون مرد گُرد جهانی بر او انجمن شد، نه خُرد
قلمرو فکری:
مرد پهلوان (کاوه)، پیشاپیش می رفت و سپاهی انبوه، گرد او جمع شدند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گُرد |
پهلوان |
پیش اندرون |
در پیش، پیشاپیش |
انجمن شد |
گرد آمد |
خرد |
اندک |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
آهرمن و دشمن ß قافیه (است:ردیف)
جهان ß مجاز از مردم جهان
گُرد و خُرد ß جناس
واج آرایی حروف «د»، «ر» و «ن»
بدانست خود کافریدون کجاست سر اندر کشید و همی رفت راست
قلمرو فکری:
کاوه فهمید که مخفیگاه فریدون کجاست؛ برای همین مستقیم به سوی فریدون رفت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کافریدون |
که فریدون |
اندر |
در |
راست |
مستقیم |
بیت ß 4 جمله
قلمرو ادبی:
کجاست و راست ß قافیه
سر اندر کشیدن ß کنایه از متمایل شدن
واج آرایی حروف «ر» و «د» و مصوّت «ا»
بیامد به درگاه سالار نو بدیدندش آنجا و برخاست غَو
قلمرو فکری:
کاوه به پیشگاهِ پادشاه نوآیین، فریدون آمد. مردم، او را در پناهگاهش دیدند و با دیدنِ او فریادِ (شادمانی) شان بلند شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سالار |
سردار |
غو |
بانگ و خروش، غریو |
سالار نو |
امیر و پادشاه نو، منظور فریدون است |
بیت ß 4 جمله
قلمرو ادبی:
نو و غَو ß قافیه
نو و غَو ß جناس
واج آرایی حروف «ر» و «د» و مصوّت «ا»
فریدون چو گیتی بر آن گونه دید جهان پیش ضحّاک وارونه دید
قلمرو فکری:
فریدون وقتی جهان را به آن گونه دید و دریافت که همه مردم از ضحاک برگشته اند، یقین کرد که دیگر جهان به کام ضحّاک نیست.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گیتی |
جهان |
چو |
چون، هنگامی که |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
گونه و وارونه ß قافیه (دید ß ردیف)
جهان را وارونه دید ß کنایه از به کام نبودن
واج آرایی حروف «ر» و «د» و مصوّت «ا»
همی رفت منزل به منزل چو باد سری پر ز کینه، دلی پر ز داد
قلمرو فکری:
فریدون به سرعتِ باد، مسیر را مرحله به مرحله طی کرد، در حالی که سرش پر از کینه و انتقام و دلش پر از دادخواهی بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چو |
مانند |
داد |
حق و عدالت |
منزل |
جای فرود آمدن، منزلگاه، اقامتگاه |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
باد و داد ß قافیه
چو باد ß تشبیه
سر و دل ß تناسب
باد و داد ß جناس
سر ß مجاز از قصد و اندیشه
واج آرایی حروف «ر»، «ز»، «د»، «ل» و «ن»
واژه آرایی کلمه «منزل»
به شهر اندرون هر که بُرنا بدند چه پیران که در جنگ، دانا بدند
سوی لشکر آفریدون شدند ز نیرنگ ضحّاک بیرون شدند
قلمرو فکری:
هر کس در شهر جوان بود، یا از پیرانِ جنگ آزموده بود،
به لشکر فریدون پیوستند و از دام و فریب ضحّاک رستند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اندرون |
درون |
که |
کس |
شدند |
رفتند |
نیرنگ |
فریب |
بُرنا |
بالغ، جوان |
بیت اول ß 2 جمله
بیت دوم ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
بیت اول ß بُرنا و دانا ß قافیه (بُدند ß ردیف)
بیت دوم ß آفریدون و بیرون ß قافیه (شدند ß ردیف)
برنا و پیر ß تضاد
برنا و دانا ß جناس
از نیرنگ بیرون رفتن ß کنایه از دام و فریب خارج شدن
واج آرایی حروف «ب»، «د»، «ر»، «هـ» و «ن» و مصوّت «ا» در بیت اول
واج آرایی حروف «ش»، «د»، «ر» و «ن» در بیت دوم
فریدون با لشکری از مردم شهر که به یاری اش آمده بودند، به رویارویی با ضحّاک آمد و دست به گرز گاوسر برد و «بزد بر سرش، ترگ بشکست خُرد». «سروش خجسته» پیام آورد که او را مَکُش که هنوز زمان مرگش فرا نرسیده است؛ او را با همین شکستگی به کوه دماوند ببر و همان جا در بند کن. فریدون دو دست و میان ضحّاک را به بندی بست، سپس او را به کوه دماوند و درغاری بُنش ناپدید بود، سرنگون آویخت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
ترگ |
کلاهخود |
خُرد |
ریز، ریزه |
سروش |
فرشتۀ پیام آور، فرشته |
خجسته |
فرخنده، مبارک |
میان |
کمرگاه |
بند |
ریسمان |
بُن |
ته |
آویخت |
آویزان کرد |
قلمرو ادبی:
گرز گاوسر ß تشبیه
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
- گام به گام تمامی دروس پایه (2)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)
متن «گنج حکمت: کاردانی» و معنی متن
گنج حکمت
کاردانی
- نویسنده: مَجد خوافی
- اثر: روضۀ خُلد
- قالب: تعلیمی، نثر مسجّع (آهنگین)
کشتی گیری بود که در زورآزمایی شهره بود. بدر در میدان او هلالی بود و رستم به دستان او زالی.
قلمرو فکری:
کشتی گیری بود که در جنگیدن و نبرد مشهور بود و شهرت داشت. انسان قدرتمند و قوی هیکل در میدان مبارزه در مقابل او مثل یک انسان ضعیف و لاغر بود. و حتی رستم در برابرش مانند یک پیرزن، ضعیف و ناتوان بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شهره |
نامبردار، نامی |
هلال |
ماه نو |
در میدان او |
در برابر او |
دستان |
دست ها |
به |
در |
||
بدر |
ماه کامل، ماه شب چهارده |
||
زال |
پیر فرتوت و سفیدمو، به ویژه زن |
فعل «بود» پس از واژه «زالی» ß حذف به قرینه لفظی
هلالی ß مسند
زالی ß مسند
میدان او ß ترکیب اضافی:
- میدان ß متمم
- او ß مضاف الیه، وابسته پسین
دستان او ß ترکیب اضافی:
- دست ß متمم
- او ß وابسته پسین، مضاف الیه
نوع واو ß حرف پیوند
بدر ß واژه ساده
شهره ß واژه ساده
دستان ß وندی
زالی ß وندی
هلالی ß وندی
کشتی گیری ß وندی مرکب
زورآزمایی ß وندی مرکب
قلمرو ادبی:
بدر و هلال ß رابطه معنایی تضاد و تناسب
هلالی و زالی ß پایه های سجع
بدر در میدان او هلال بود ß تشبیه
رستم به دستان او زالی بود ß تشبیه و اغراق
عبارت «رستم به دستان او زالی» ß تلمیح دارد (به دلیل وجود رستم)
رستم، زال و دستان ß تناسب
دستان ß ایهام تناسب:
- 1) لقب پدر رستم که در این جا حضور ندارد اما با رستم تناسب دارد
- 2) دستها
زال ß ایهام تناسب:
- 1) نام پدر رستم؛تناسب با رستم
- 2) فرتوت
رستم و زال ß تضاد (رستم توانمند، زال ناتوان)
بدر و هلال ß تناسب
با جوانان چو دست بگشادی پای گردون پیر بر بستی
قلمرو فکری:
هنگامی که با جوانان مبارزه می کرد، حتی روزگار نیرومند را نیز اسیر خود می ساخت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گردون |
آسمان ، روزگار |
بربستن |
بستن ، بند کردن |
بگشادی |
می گشاد |
||
چو |
حرف ربط وابسته ساز، هنگامی که ، زمانی که |
بیت ß 2 جمله (جملۀ ساده و جملۀ غیر ساده)
جوانان ß متمم
پای گردون پیر ß یک ترکیب اضافی و یک ترکیب وصفی:
- پا ß هسته
- گردون ß وابسته پسین، مضاف الیه
- پیر ß وابسته پسین، صفت
نهاد در هر دو جمله ß محذوف (کشتی گیر)
قلمرو ادبی:
بگشادی و بستی ß قافیه
پا و دست ß تناسب
جوان و پیر ß تضاد
دست گشادن و پای بستن ß تضاد
پای گردون را بستن ß کنایه از قدرتمند بودن
دست گشادن ß کنایه از زورآزمایی
پای گردون پیر ß استعاره پنهان، تشخیص
پیری گردون ß نمادی از تجربه و قدرت
جوانان ß نماد قدرت وغرور
پای گردون پیر بربستی ß اغراق
پیام:
زورمندی جوان کشتی گیر
روزی یاران الحاح کردند و مرا به تفرّج بردند؛ ناگاه مردی از کناره ای درآمد و نبرد خواست، خلق در وی حیران شدند؛ زوربازویی که کوه به هوا بردی!
قلمرو فکری:
یک روز به اصرار دوستان به گردش رفتیم. ناگهان کشتی گیر از گوشه ای بیرون آمد و خواست مبارزه کند. مردم با دیدن او شگفت زده شدند. کشتی گیر دارای چنان قدرتی بود که می توانست کوه را از جا در آورد و به طرف آسمان پرتاب کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
الحاح |
اصرار، پافشاری کردن |
خواست |
درخواست کرد |
کناره |
گوشه، کنج |
خَلق |
مردم |
حیران |
سرگشته |
||
به هوا بردی |
به طرف آسمان پرتاب کرد |
||
درآمد |
بیرون آمد، وارد شد، آمد |
||
تفرج |
گشت و گذار، تماشا، سیر و گردش |
||
حیران |
سرگردان، سرگشته، شیفته، شگفت زده |
حیران ß نقش مسندی
نوع واو ß حرف پیوند هم پایه ساز
مرا (من را) ß نقش مفعولی
یاران ß نهاد
ناگاه ß قید
کناره ß متمم
هوا ß متمم
وی ß متمم
کشتی گیر ß مرکب
زور بازو ß ترکیب اضافی:
- 1) زور ß نهاد
- 2) بازو ß وابسته پسین، مضاف الیه
قلمرو ادبی:
زور بازو ß مجاز از پهلوان دارای زور بازو
زور بازویی که کوه به هوا بردی ß اغراق؛ کنایه از زور بسیار
«زوربازویی که کوه به هوا بردی!» ß آرایه تمثیل
بازو ß نماد قدرت
کوه ß نماد بزرگی و شکست ناپذیری
کشتی گیر و نبرد ß تناسب
از هر طرف، نفیر برآمد. در حال که آن مرد دست بر هم زد، کشتیگیر پایش بگرفت و سرش بر زمین محکم زد.
قلمرو فکری:
از همه جا صدای فریاد بلند شد. در همان لحظه که کشتی گیر دست هایش را به نشانه شروع مبارزه به هم می زد، من پای او را گرفتم و سرش را محکم به زمین کوبیدم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
نفیر |
صدای بلند، فریاد |
برآمد |
بلند شد |
در حال |
فوراً، همان دم |
دست بر هم زدن |
نشانه آغاز زورآزمایی |
هر طرف ß ترکیب وصفی:
- 1) طرف ß متمم
- 2) هر ß وابسته پیشین، صفت مبهم
پایش ß ترکیب اضافی:
- 1) پا ß مفعول
- 2) ش ß مضاف الیه
سرش ß ترکیب اضافی:
- 1) سر ß مفعول
- 2) ش ß مضاف الیه
دست ß مفعول
زمین ß متمم
نوع واو ß حرف پیوند هم پایه ساز
کشتی گیر ß مرکب
نفیر ß ساده
قلمرو ادبی:
دست، پا و سر ß رابطه معنایی تناسب
سر و بر ß جناس ناهمسان اختلافی
دست برهم زدن ß کنایه از آغاز کردن
سر بر زمین زدن ß کنایه از شکست دادن
گفتم: «علم در همه بابی لایق است و عالِم در آن باب بر همه فایق؛ استعداد مجرّد، جز حسرتِ روزگار نیست.»
قلمرو فکری:
به کشتی گیر گفتم: در مورد هر موضوعی، دانش و آگاهی داشتن بهتر است و انسان دانا در آن مورد پیروز و برتر از دیگران می شود. کسانی که صرفا آمادگی جسمانی بدون تکنیک دارند، جز حسرت و پشیمانی روزگار چیزی ندارند. دانش هر کاری را باید داشته باشی، وگرنه نمی توانی ادعای زورمندی کنی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
باب |
زمینه، مورد |
لایق |
سزاوار ، شایسته |
مجرّد |
صِرف، تنها |
||
فایق |
دارای برتری، مسلّط، چیره |
آن باب ß ترکیب وصفی:
- 1) آن ß وابسته پیشین، صفت اشاره
- 2) باب ß هسته
حسرت روزگار ß ترکیب اضافی:
- 1) حسرت ß مسند
- 2) روزگار ß وابسته پسین، مضاف الیه
همه ß ضمیر مبهم، متمم
و عالم در ... ß حذف «است» به قرینه لفظی
روزگار ß واژه دو تلفظی (روز + گار)
قلمرو ادبی:
لایق و فایق ß سجع، جناس ناهمسان اختلافی
علم و عالم ß شبه جناس، همریشگی
پیام:
پیروزی علم و آگاهی
نیاز به پرورش برای انسان مستعد
زو داری، چون نداری علمِ کار لاف آن نتوان به آسانی زدن
قلمرو فکری:
هنگامی که زور و بازو داری، اما علم و دانش کاری را نداری، نمیتوانی به آسانی ادعای مهارت در آن کار را داشته باشی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
لاف |
سخنان بی پایه و اساس، دعوی باطل، ادّعا |
لاف زدن |
خودستایی کردن، ادّعای باطل کردن |
بیت ß 3 جمله
چون ß حرف پیوند وابسته ساز
زور ß نقش مفعولی
علم کار ß مفعول
مرجع ضمیر آن ß زور داشتن
حذف واژه «زور» به قرینه لفظی
علم کار ß ترکیب اضافی:
- 1) علم ß مفعول
- 2) کار ß مضاف الیه
آسانی ß متمم
زور، علم و کار ß ساده
قلمرو ادبی:
داری و نداری ß تضاد
پیام:
برتری علم و دانش بر زور و قدرت
دوری از خودبینی
جزوات جامع پایه (2)
جزوه جامع فارسی (2) فصل 1 نيكی
جزوه جامع فارسی (2) فصل 2 قاضی بُست
جزوه جامع فارسی (2) فصل 3 در امواج سند
جزوه جامع فارسی (2) فصل 4 درس آزاد (ادبیات بومی)
جزوه جامع فارسی (2) فصل 5 آغازگری تنها
جزوه جامع فارسی (2) فصل 6 پرورده ی عشق
جزوه جامع فارسی (2) فصل 7 باران محبّت
جزوه جامع فارسی (2) فصل 8 درکوی عاشقان
جزوه جامع فارسی (2) فصل 9 ذوق لطيف
جزوه جامع فارسی (2) فصل 10 بانگ جَرَس
جزوه جامع فارسی (2) فصل 11 یاران عاشق
جزوه جامع فارسی (2) فصل 12 کاوۀ دادخواه
جزوه جامع فارسی (2) فصل 13 درس آزاد (ادبيات بومی 2)
جزوه جامع فارسی (2) فصل 14 حملۀ حیدری
جزوه جامع فارسی (2) فصل 15 کبوتر طوق دار
جزوه جامع فارسی (2) فصل 16 قصّۀ عینکم
جزوه جامع فارسی (2) فصل 17 خاموشی دريا
جزوه جامع فارسی (2) فصل 18 خوان عدل
معنی واژگان درس «کاوۀ دادخواه»
معنی واژگان درس «کاوۀ دادخواه»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
باستان |
گذشته، دیرین |
نظیر |
مانند |
درفش |
پرچم، بیرق |
برافراشت |
بلند کرد |
معرّب |
عربی شده |
مظهر |
نماد |
دیوزاد |
دیو زاده |
مایه |
موجب |
خوالی |
غذا |
خوالیگر |
خورشگر، آشپز |
چالاک |
چابک، زبر و زرنگ |
خورش |
غذا |
پروردن |
پرورش دادن |
بهروزی |
خوشبختی |
فرزانه |
دانا، پر دانش |
علاج |
درمان |
تسکین |
آرام کردن |
پرداختن |
مشغول شدن |
کهتر |
کوچک تر |
مهتر |
بزرگ تر، رئیس |
مهترزاده |
بزرگ زاده |
دیوان |
بارگاه |
خورشگر |
آشپز |
تجسّم |
مجسم کردن |
منش |
خوی، سرشت |
خبیث |
پلید |
ضرب |
زدن |
گرز |
چماق |
بیم |
ترس |
خواندن |
صدا کردن |
تعبیر |
گزارش |
زبونی |
خواری |
بدمنش |
بدخو، بدسرشت |
ایّام |
روزها |
سپردن |
واگذار کردن، دادن |
نهانگاه |
مخفی گاه |
بالیدن |
بزرگ شدن |
جفا |
ستم |
عزم |
قصد |
فرودست |
زیردست |
بیداد پیشه |
ستمگر |
چیرگی |
ستم |
زیستن |
زندگی کردن |
گویا |
آشکار |
ناگزیر |
ناچار |
برانگیخت |
تحریک کرد |
قیام |
خیزش |
انجمن شدن |
گرد آمدن، انبوه شدن |
چو |
هنگامی که |
شهریار |
شاه |
نهان |
پنهان |
کردار |
رفتار |
فرزانه |
دانشمند، دانا |
مهتر |
بزرگتر، رئیس |
خوار |
پست و بی ارزش |
جادو |
جادوگر |
جادوی |
جادوگری |
گزند |
آسیب |
برآمد |
گذشت |
دراز |
طولانی |
فش |
مانند |
اژدهافش |
مانند اژدها |
بُد |
بود |
گشودن |
باز شدن |
موبد |
روحانی زردشتی |
با گهر |
با اصل و نسب |
نهان |
پنهان |
بخرد |
خردمند |
نکِشت |
نکاشت |
همداستان |
موافق، همرای |
بیم |
ترس |
راستان |
راستگویان |
گواهی |
شهادت |
برنا |
بالغ، جوان |
یکایک |
ناگهان |
درگاه |
بارگاه |
شاه |
منظور ضحاک |
خروشیدن |
فریاد |
دادخواه |
شاکی، حق جو |
برآمد |
بلند شد |
ستم دیده |
کاوه |
بر |
کنار |
نامدار |
سرشناس |
دادخواه |
شاکی، حق جو |
دژم |
خشمگین |
به روی دژم |
خشمگینانه |
برگوی |
بگو |
بدو |
به او |
بی زیان |
بی آزار |
بباید |
لازم است |
گر |
یا |
آوری |
بی گمان، به طور قطع |
داستان |
موضوع |
داوری |
قضاوت |
بهر |
نصیب، بهره |
کشور |
اقلیم |
شمار گرفتن |
حساب پس دادن |
بدان |
بوسیله |
مگر |
شاید |
شمار |
حساب، پاسخ گویی |
پدید آید |
آشکار شود |
گیتی |
جهان |
همی داد باید |
باید می دادی |
چون |
چگونه |
انجمن |
مجمع، گروهی از مردم |
کان |
که آن |
بنگرید |
نگاه کرد |
شگفت آمدش |
تعجب کرد |
باز دادن |
پس دادن |
بدو |
به او |
اندر |
در |
گوا |
شاهد |
بفرمود |
خواست |
گیهان خدیو |
خدای جهان |
چو |
هنگامی که |
محضر |
استشهادنامه |
سبک |
سریع |
خروشید |
فریاد زد |
گیهان |
کیهان، جهان، گیتی |
خدیو |
شاه |
گوا |
گواه، شاهد |
براندیشیدن |
ترسیدن |
جستن |
پریدن |
دریدن |
پاره کردن |
سپَردن |
طی کردن |
انجمن گشت |
جمع شد |
شد |
رفت |
درگاه |
بارگاه |
برخروشید |
بانگ زد |
فریاد |
کمک |
سراسر |
همه |
خواند (نخست) |
طلب کرد |
داد |
حق و عدالت |
خواند (دوم) |
فراخواند، دعوت کرد |
پشت |
ضد |
پشت پا |
روی پا، سینۀ پا |
زخم |
ضربه |
راست |
مستقیم |
خروشان |
با بانگ و فریاد |
نامدار |
سرشناس |
کاو |
که او |
بند |
فریب و افسون |
پوییدن |
دویدن، حرکت کردن |
مهتر |
بزرگتر، رئیس |
آهرمن |
اهریمن |
جهان آفرین |
آفریدگار |
اهریمن |
خرد خبیث و پلید |
در دل |
به دل |
گُرد |
پهلوان |
پیش اندرون |
در پیش، پیشاپیش |
انجمن شد |
گرد آمد |
خرد |
اندک |
کافریدون |
که فریدون |
اندر |
در |
سالار |
سردار |
غو |
بانگ و خروش، غریو |
گیتی |
جهان |
چو |
چون، هنگامی که |
چو |
مانند |
داد |
حق و عدالت |
اندرون |
درون |
که |
کس |
شدند |
رفتند |
نیرنگ |
فریب |
بُرنا |
بالغ، جوان |
بگشادی |
می گشاد |
ترگ |
کلاهخود |
خُرد |
ریز، ریزه |
سروش |
فرشتۀ پیام آور، فرشته |
خجسته |
فرخنده، مبارک |
میان |
کمرگاه |
بند |
ریسمان |
بُن |
ته |
آویخت |
آویزان کرد |
شهره |
نامبردار، نامی |
هلال |
ماه نو |
در میدان او |
در برابر او |
دستان |
دست ها |
گردون |
آسمان ، روزگار |
بربستن |
بستن ، بند کردن |
الحاح |
اصرار، پافشاری کردن |
خواست |
درخواست کرد |
کناره |
گوشه، کنج |
خَلق |
مردم |
حیران |
سرگشته |
مجرّد |
صِرف، تنها |
نفیر |
صدای بلند، فریاد |
برآمد |
بلند شد |
در حال |
فوراً، همان دم |
دست بر هم زدن |
نشانه آغاز زورآزمایی |
باب |
زمینه، مورد |
لایق |
سزاوار ، شایسته |
واژه |
معنی واژه |
فایق |
دارای برتری، مسلّط، چیره |
به هوا بردی |
به طرف آسمان پرتاب کرد |
درآمد |
بیرون آمد، وارد شد، آمد |
بدر |
ماه کامل، ماه شب چهارده |
پرستیدن |
پرستاری کردن، خدمت کردن |
موبد |
روحانی زردشتی، دانشمند، دانا |
زال |
پیر فرتوت و سفیدمو، به ویژه زن |
تفرج |
گشت و گذار، تماشا، سیر و گردش |
پایمردی |
خواهشگری، میانجی گری، شفاعت |
لاف زدن |
خودستایی کردن، ادّعای باطل کردن |
منزل |
جای فرود آمدن، منزلگاه، اقامتگاه |
بازارگاه |
چهارسو، جای خرید و فروش، بازار |
هنر |
فضیلت، استعداد، شایستگی، لیاقت |
قصد کردن |
آهنگ کردن، منظور قصد کشتن است |
سپهبد |
فرمانده و سردار سپاه؛ منظور ضحاک |
سالار نو |
امیر و پادشاه نو، منظور فریدون است |
حیران |
سرگردان، سرگشته، شیفته، شگفت زده |
لاف |
سخنان بی پایه و اساس، دعوی باطل، ادّعا |
اژدهاپیکر |
در شکل و هیئت اژدها، دارای نقش اژدها |
درای |
پتک، در اصل به معنای زنگ کاروان است |
چو |
حرف ربط وابسته ساز، هنگامی که ، زمانی که |
پایمرد |
دستیاران حکومت، توجیه کنندگانِ حکومت بیداد |
فریاد خواندن |
فریاد خواستن، طلب یاری کردن، دادخواهی کردن |
اساطیر |
جمع اسطوره، افسانه ها و داستان های خدایان و پهلوانان ملل قدیم |
محضر |
استشهادنامه، متنی که ضحّاک برای تبرئۀ خویش به امضای بزرگان حکومت رسانده بود |
دانش زبانی: واژه ها در گذر زمان
دانش زبانی
واژه ها در گذر زمان
واژه ها در گذر زمان:
واژهها و معنای آنها همیشگی و ماندگار نیستند. ممکن است در گذر زمان، برای هر واژه، یکی از چهار وضعیّت زیر پیش آید:
الف) به دلایل سیاسی، فرهنگی، مذهبی یا اجتماعی، از فهرست واژگان حذف شود؛ مانند:
- فتراک
- برگستوان
ب) با از دست دادن معنای پیشین و پذیرفتن معنای جدید، به دوران بعد منتقل شود؛ مانند:
- کثیف
- سوگند
پ) با همان معنای قدیم به حیات خود ادامه دهد؛ مانند:
- شادی
- خنده
ت) هم معنایی قدیم خود را حفظ کند و هم معنای جدید گیرد؛ مانند:
- سپر
- یخچال
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
- گام به گام تمامی دروس پایه (2)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)