درسنامه کامل فارسی (2) فصل 9 ذوق لطيف
تعداد بازدید : 3.73Mخلاصه نکات فارسی (2) فصل 9 ذوق لطيف - درسنامه شب امتحان فارسی (2) فصل 9 ذوق لطيف - جزوه شب امتحان فارسی (2) نوبت اول فصل 9 ذوق لطيف
متن درس «ذوق لطیف» و آرایه های متن
متن درس «ذوق لطیف» و آرایه های متن:
درس نهم
ذوق لطیف
- نویسنده: دکتر محمّد علی اسلامی ندوشن
- اثر: روزها
خاله ام چند سالی از مادرم بزرگ تر بود. از شوهرش جدا شده بود. چند بچّه اش همگی در شیرخوارگی مُرده بودند و او مانده بود تنها. با آن که از نظر مالی هیچ مشکلی نداشت و در نوع خود متمکّن به شمار می رفت، از جهات دیگر ناشاد و سرگردان بود. تنهایی و بی فرزندی برای یک زن، مشکلی بزرگ بود و او گاهی در قم نزد برادرش زندگی می کرد، گاهی در کبوده. نمی دانست در کجا ریشه بدواند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
متمکّن |
توانگر، ثروتمند، دارای امکانات |
کبوده |
نام روستایی |
ریشه بدواند |
بماند، اقامت کند |
قلمرو ادبی:
شیرخوارگی ß کنایه از کودکی
ریشه دواندن ß کنایه از اقامت کردن
خاله ریشه بدواند ß استعارۀ مکنیه
مفهوم:
آوارگی و اندوه در عین ثروتمندی
حفظ آبرو و تنهایی
با این حال، او نیز مانند مادرم توکّلی داشت که به او مقاومت و استحکام اراده می بخشید. از بحران های عصبی، که امروز رایج است و تحفۀ برخورد فرهنگ شرق با غرب است، در آن زمان خبری نبود. هر عصب و فکر به منبع بی شائبۀ ایمان وصل بود که خوب و بد را به عنوان مشیت الهی می پذیرفت. به این زندگیِ گذرا آن قدرها دل نمی بست که پیشامد ناگوار را فاجعه ای بینگارد و در نظرش اگر یک روی زندگی زشت می شد، روی دیگری بود که بشود به آن پناه برد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
توکّل |
تکیه و اعتماد به خدا |
تحفه |
ارمغان، هدیه |
مشیّت |
اراده، خواست |
ناگوار |
ناخوشایند، تلخ |
بینگارد |
تصور کند، خیال کند |
||
بحران |
آشفتگی، تغییر حالت ناگهانی |
||
فاجعه |
بلای سخت، حادثۀ ناگوار |
||
شائبه |
به شک اندازنده دربارۀ وجود چیزی، و به مجاز، عیب و بدی یا نقص در چیزی |
||
بی شائبه |
بدون آلودگی و با خلوص و صداقت، پاک، خالص |
مقاومت و استحکام ß رابطۀ ترادف
قلمرو ادبی:
هر عصب و فکر به منبع بی شائبۀ ایمان وصل بود ß کنایه از عمیق بودن ایمان
دلبستن ß کنایه از علاقه مندی و وابستگی
روی زندگی ß اضافۀ استعاری و تشخیص
زشت شدن روی زندگی ß کنایه از ناخوشایند بودن زندگی
بحران مانند تحفه ß تشبیه
منبع ایمان ß اضافۀ تشبیهی
شرق ß مجاز از کشورهای جهان سوم
غرب ß مجاز از کشورهای اروپایی
عصب ß مجاز از اندیشه و روان
خوب و بد ß تضاد
شرق و غرب ß تضاد
مفهوم:
انتقاد از جهان مدرن
تقدیرگرایی (جبر)
خیراندیشی و نیکبینی در زندگی
ایمان کامل به خداوند داشتن
دل نبستن به دنیا و مادیات
گذرا بودن بدی
بدی همراه با خوبی است
بنابراین خاله ام با همه تمکّنی که داشت، به زندگی درویشانه ای قناعت کرده بود، نه از بُخل بلکه از آن جهت که به بیشتر از آن احتیاج نداشت. در خانۀ مشترکی که خانوادۀ دیگری هم در آن زندگی می کردند، یک اتاق داشت. خانۀ کهنسالی بود و بر سر هم نکبت بار، عاری از هرگونه امکان آسایش. در همان یک اتاق زندگی خود را متمرکز کرده بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تمکّن |
توانگری، ثروت |
بُخل |
خساست |
عاری |
فاقد، بدونِ |
||
نکبت بار |
شوم و ایجادکنندۀ بدبختی و خواری |
قلمرو ادبی:
کهنسال بودن خانه ß تشخیص و استعاره
درویشانه و قناعت ß تناسب
خانه و خانواده و زندگی ß تناسب
تمکّن و قناعت ß تضاد
مفهوم:
فقر اختیاری
آزادگی و قناعت
نفی طمع
استغنا
گوشه نشینی
برای این خاله، من به منزلۀ فرزند بودم. گاه به گاه به دیدارش می رفتم و کنار پنجره می نشستیم و او برای من قصّه می گفت. بر خلاف مادرم که خشک و کم سخن بود و از دایرۀ مسائل روزمرّه و «مذهبیات» خارج نمی شد، وی از مباحث مختلف حرف می زد؛ از تاریخ، حدیث، گذشته ها و همچنین شعر؛ حتّی از آخرت و عوارض مرگ سخن می گفت، گفتارش با مقداری ظرافت و نَقل و داستان همراه بود.
برای من قصّه های شیرینی می گفت که او و مادرم، هر دو، آن ها را از مادربزرگشان به یاد داشتند. از این مادربزرگ (مادر پدر) زیاد حرف می زدند که عمر درازی کرده و سخنان جذّابی گفته بود. به او می گفتند: «مادر جون». ورد زبانشان بود: «مادرجون این طور گفت، مادرجون آن طور گفت.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
به منزلۀ |
مانندِ، در حکمِ |
مذهبیات |
موضوعات مذهبی |
ظرافت |
زیرکی، مهارت، زیبایی |
نَقل |
روایت کردن، بیان |
جذّاب |
گیرا |
ورد |
دعا، ذکر |
عوارض |
جمعِ عارضه، حوادث، پیشامدها |
هردو ß نقش تَبَعی بدل
قصّه و داستان ß رابطه ترادف
تاریخ و گذشته ß رابطۀ ترادف
قلمرو ادبی:
خشک بودن ß کنایه از جدّی بودن
قصّه های شیرین ß حس آمیزی
ورد زبان بودن ß کنایه از دائماً از چیزی حرف زدن
آخرت و مرگ ß مراعات نظیر
قصّه و نَقل و داستان ß مراعات نظیر
دایرۀ مسائل ß اضافۀ تشبیهی
مادر جون ß آرایۀ تکرار
مفهوم:
شیرین سخنی و زیباگویی
توجّه به آخرت
به یادگار ماندن سخن بزرگ ترها
نخستین بار از زبان خاله و گاهی هم مادرم بود که بعضی از قصّه های بسیار اصیل ایرانی را شنیدم و به عالم افسانه ها - که آن همه پررنگ و نگار و آن همه پرّان و نرم است - راه پیدا کردم. علاوه بر آن، خاله ام با ذوق لطیفی که داشت، مرا نخستین بار از طریق سعدی با شعر شاهکار آشنا نمود. او سواد چندانی نداشت؛ حتّی مانند چند زن دیگر در ده، خواندن را می دانست و نوشتن را نمی دانست. ولی درجۀ فهم ادبیاش خیلی بیشتر بود؛ یعنی، علاوه بر قرآن و مفاتیح الجنان، فقط «یک کتابی» از این حد بود. او نیز مانند دایی ام موجود کلّیات سعدی را داشت. این سعدی همدم و شوهر و غم گسار او بود. من و او اگر زمستان بود، زیر کرسی و اگر فصول ملایم بود، همان گونه روی قالیچه می نشستیم، به رختخوابی که پشت سرمان جمع شده بود و حکم پشتی داشت، تکیه می دادیم و سعدی می خواندیم؛ گلستان، بوستان، گاهی قصاید.
هنوز فهم من برای دریافت لطایف غزل کافی نبود و خاله ام نیز که طرفدار شعرهای اندرزی و تمثیلی بود، به آن علاقۀ چندانی نشان نمی داد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اصیل |
با اصالت، نژاده |
پرّان |
پرنده |
غم گسار |
غم خوار |
||
شعر تمثیلی |
شعر نمادین و آمیخته به مَثَل و داستان |
||
لطایف |
جمعِ لطیفه، نکته های دقیق و ظریف، دقائق؛ سخنان نرم و دلپذیر |
قلمرو ادبی:
عالَم افسانه ها ß اضافۀ تشبیهی
قصه های پررنگ و نگار و پرّان و نرم ß کنایه از خیال انگیز بودن
سعدی ß مجاز از آثار سعدی
سعدی مانند همدم و شوهر و غم گسار ß تشبیه
آثار سعدی شوهر کسی باشند ß تشخیص و استعاره
افسانه های پررنگ و نگار ß کنایه از زیبا
افسانه های پرّان ß تشخیص و استعاره
افسانه های نرم ß حس آمیزی
ذوق لطیف ß حس آمیزی
موجود یک کتابی ß کنایه از کسی که فقط یک کتاب می خواند
مفهوم:
گوشه گیری و عزلت
رهایی از مدرسه و علوم ظاهری
سعدی که انعطاف جادوگرانه ای دارد، آن قدر خود را خم می کرد که به حدّ فهم ناچیز کودکانۀ من برسد. این شیخِ همیشه شاب، پیرترین و جوان ترین شاعر زبان فارسی، معلّم اوّل که هم هیبت یک آموزگار را دارد و هم مِهر یک پرستار، چشم عقاب و لطافت کبوتر، هیچ حُفره ای از حفره های زندگی ایرانی نیست که از جانب او شناخته نباشد ... . به هر حال، این همدم کودک و دستگیر پیر، از هفتصد سال پیش به این سو، مانند هوا در فضای فکری فارسی زبان ها جریان داشته است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
جادوگرانه |
سحرآمیز |
شیخ |
پیر، بزرگ |
شاب |
بُرنا، جوان |
هیبت |
شکوه، عظمت |
حُفره |
سوراخ، گودال |
||
انعطاف |
نرمش، آمادگی برای سازگاری با دیگران، محیط و شرایط آن |
قلمرو ادبی:
سعدی ß مجاز از شعر سعدی
سعدی خود را خم می کرد ß کنایه از قابل فهم بودن کلام
سخن سعدی مانند هو ß :تشبیه
شیخ همیشه شاب ß کنایه از سعدی و متناقض نما (پارادوکس(
پیرترین و جوان ترین شاعر زبان فارسی ß کنایه از سعدی و متناقض نما (پارادوکس(
چشم عقاب داشتن ß کنایه از تیزبینی و دقّت
لطافت کبوتر داشتن ß کنایه از نرم و روان بودن
شیخ و شاب ß تضاد
پیر و جوان ß تضاد
کودک و پیر ß تضاد
عقاب و کبوتر ß تضاد
داشتن هیبت آموزگار و مِهر پرستار ß متناقض نما (پارادوکس)
حفره های زندگی ß اضافۀ استعاری
مفهوم:
انعطاف پذیری
قابل فهم بودن سخن برای همگان
من در آن اتاق کوچک و تاریک با او آشنا شدم؛ نظیر همان حجره هایی که خود سعدی در آن ها نشسته و شعرهایش را گفته بود. خاله ام می خواند و در حدّ ادراک خود معنی می کرد، قصّه ها را ساده می نمود. این تنها، خصوصیت سعدی است که سخنش به سخن همه شبیه باشد و به هیچ کس شبیه نباشد. در زبان فارسی، احدی نتوانسته است مانند او حرف بزند و در عین حال، نظیر حرف زدن او را هر روز در هر کوچه و بازار می شنویم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
حجره |
اتاق، خانه |
نظیر |
مانند، مثل |
ادراک |
فهم |
احدی |
هیچ کس |
او |
منظور سعدی و شعر سعدی |
قلمرو ادبی:
سخنش به سخن همه شبیه باشد و به هیچ کس شبیه نباشد ß متناقض نما (پارادوکس)
احدی نتوانسته مانند او حرف بزند و در عین حال، نظیر حرف زدن او را هر روز در هر کوچه و بازار می شنویم ß متناقض نما (پارادوکس)
هیچ کس ß مجاز از سخن هیچ کس
مفهوم:
درک محدود
داشتن حالات و خصوصیات متناقض در یک زمان
سهل و ممتنع بودن کلام سعدی
آن کلّیات سعدی که خاله ام داشت، شامل تصویرهایی هم بود؛ چاپ سنگی با تصویرهای ناشیانه ولی گویا و زنده، و من چون این حکایت ها را می شنیدم و می خواندم و عکس ها را می دیدم، لبریز می شدم. سراچۀ ذهنم آماس می کرد. بیشتر بر فَوران تخیّل راه می رفتم تا بر روی دو پا. پس از خواندن سعدی، وقتی از خانۀ خاله ام ، به خانۀ خودمان باز می گشتم، قوز می کردم و از فرط هیجان «لُکّه» می دویدم. کسانی که توی کوچه مرا این گونه می دیدند، شاید کمی «خُل» می پنداشتند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سراچه |
خانۀ کوچک |
آماس |
وَرَم، تورّم |
فرط |
بسیاری |
||
آماس کردن |
گنجایش پیدا کردن، متورّم شدن |
||
فوران |
جوشیدن یا جهیدن آب از چشمه |
||
قوز می کردم |
به شدّت پشتم را خم می کردم |
||
لُکّه دویدن |
حرکتی میان راه رفتن و دویدن |
قلمرو ادبی:
سراچۀ ذهنم آماس می کرد ß کنایه از این که معلوماتم زیاد می شد
سراچۀ ذهن ß اضافۀ تشبیهی
فوران تخیّل ß اضافۀ استعاری
قوز کردن و لُکّه دویدن ß کنایه از عدم تعادل
گویا و زنده بودن تصاویر ß تشخیص و استعاره
سعدی ß مجاز از شعر سعدی
مفهوم:
تأثیرگذاری سخن سعدی
خاله ام نیز خوشوقت بود که من نسبت به کلام سعدی علاقه نشان می دادم؛ بنابراین با حوصله مرا همراهی می کرد. هر دو چنان بودیم که گویی در پالیز سعدی می چریدیم؛ از بوته ای به بوته ای و از شاخی به شاخی. معنی کلماتی را که نمی فهمیدیم، از آن ها می گذشتیم. نه کتاب لغتی داشتیم و نه کسی بود که از او بتوانیم بپرسیم. خوشبختانه دامنۀ کلام و معنی به قدر کافی وسعت داشت که ندانستن مقداری لغت، مانع از برخورداری ما نگردد. اگر یک بیت را نمی فهمیدیم، از بیت دیگر مفهومش را درمی یافتیم؛ آزادترین گشت و گذار بود. از همانجا بود که خواندن گلستان مرا به سوی تقلید از سبک مسجّع سوق داد که بعد، وقتی در دبستان انشا می نوشتم، آن را به کار می بردم.
قلمرو فکری:
بروید یار زیبا و خوش چهرۀ ما را با سخنان شیرین و ترانه های خوش آهنگ، به خانه بازگردانید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خوش وقت |
خوشبخت |
پالیز |
باغ، جالیز |
مسجّع |
سخنی که دارای سجع باشد، آهنگین |
||
سوق داد |
هدایت کرد |
قلمرو ادبی:
پالیز و بوته و شاخ ß مراعات نظیر (تناسب)
لغت و کلام و معنی و کلمات ß مراعات نظیر (تناسب)
چریدن ß کنایه از بهره بردن
پالیز سعدی ß استعاره از آثار سعدی
بوته ß آرایۀ تکرار و استعاره از حکایت و شعر
شاخ ß آرایۀ تکرار و استعاره از جمله و بیت
مفهوم:
لذت بردن از شعر و خوش قریحه بودن
از لحاظ آشنایی با ادبیات، سعدی برای من به منزلۀ شیر «آغوز» بود برای طفل که پایۀ عضله و استخوان بندی او را می نهد. ذوق ادبی من از همان آغاز با آشنایی با این آثار، پُر توقّع شد و خود را بر سکّوی بلندی قرار داد. از آنجا که مربّیِ کارآزموده ای نداشتم، در همین کورمال کورمالِ ادبی آغاز به راه رفتن کردم. بعدها اگر به خود جرئت دادم که چیزهایی بنویسم، از همین آموختن سرِخود و رهنوردیِ تنهاوش بود که:
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
به منزلۀ |
مانندِ، در حکمِ |
عضله |
ماهیچه |
پُر توقّع |
پُر ادّعا، بسیارخواه |
کورمال کورمال |
با احتیاط راه رفتن |
سرِ خود |
خودمختار، رها، آزاد |
ره نوردیِ تنهاوش |
پیمودن منحصر به فرد راه |
آغوز |
اوّلین شیری که یک ماده به نوزادش می دهد و سرشار از مواد مقوّی است |
قلمرو ادبی:
سعدی ß مجاز از آثار سعدی
آثار سعدی مانند شیر آغوز ß تشبیه
ذوق ادبی پُر توقّع شود ß تشخیص و استعاره
کارآزموده ß کنایه از با تجربه
کورمال کورمال ß کنایه از حرکت با احتیاط
مفهوم:
تلاش فردی و تجربۀ شخصی
«به حرص ار شربتی خوردم، مگیر از من که بد کردم بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا»
قلمرو فکری:
اگر از روی حرص و طمع ، خطا و اشتباهی از من سر زد، مرا بازخواست نکن؛ زیرا من مانند آدم بسیار تشنه ای هستم که در فصل تابستان در بیابانی گرم قرار گرفته باشد و آب سردی در مقابلش باشد، ناچار از آن آب می خورد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
به حرص |
از روی طمع |
ار |
مخفّف اگر |
مگیر |
بازخواست نکن |
||
استسقا |
نام مرضی که بیمار، آب بسیار خواهد |
قلمرو ادبی:
خوردن شربت ß کنایه از خطا و اشتباه
مصراع دوم ß کنایه از اضطرار
شربت و آب سرد و استسقا ß مراعات نظیر
بد و بود ß جناس ناقص افزایشی
واج آرایی حرف «و»
مفهوم:
ناگزیری از انجام خطا و فراهم بودن شرایط و بی اختیاری انسان
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
- گام به گام تمامی دروس پایه (2)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)
متن «روان خوانی: میثاق دوستی» و آرایه های متن
متن «روان خوانی: میثاق دوستی» و آرایه های متن:
روان خوانی
میثاق دوستی
- نویسنده: لطفعلی صورتگر
سه روز به اوّل فروردین مانده بود. روز قبل از آن، آخرین قسمتِ دروس ما امتحان شده و از این کار پر زحمت که برای شاگرد مدرسه متعصّب و شرافتمند بالاترین مشکلات است، رهایی یافته بودیم و همه به قدر توانایی و هوش خویش، تحصیلِ موفّقیت نموده بودیم.
کم حافظه ترینِ شاگردان، بیش از بیست روز، اوقات خویش را صرف حاضر کردن دروس کرده بود و حتّی من که به هوش و حافظه خویش اطمینان داشتم، مرور قطعات ادبی به زبان فرانسه را فراموش نکرده بودم و بدین جهت هر کس از کار خویش راضی و مسرور، می خواستیم روزی را که در پی امتحانات بود، به تفریح و شادی به سر بریم. بارانی بهاری، از آن هایی که ایجاد سیل می کند، شب پیشین برای شست و شوی صحرا و بوستان چابک دستی کرده، راه باغ را رُفته و گونه گل های بنفشه را دُرافشان ساخته بود. از پشت کوه و از گریبان افق طلایی، آفتابِ طراوت بخش بهاری، به روی ما که از سحرگاهان گرد آمده بودیم، تبسّم می کرد؛ گفتی جشن جوانی ما را تبریک می گفت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
متعصّب |
غیرتمند |
تحصیل |
به دست آوردن |
بدین جهت |
به این خاطر |
مسرور |
شادمان، خشنود |
دُرافشان |
درخشان |
قلمرو ادبی:
به سر بردن ß کنایه از گذراندن
باران و بهار و سیل ß تناسب
صحرا و بوستان و باغ و گل و بنفشه و کوه ß تناسب
تبسّم و جشن ß تناسب
چابک دستی باران بهار ß تشخیص و استعاره
گونۀ گل های بنفش ß تشخیص و استعاره
گریبان افق طلایی ß تشخیص و استعاره
تبسّم کردن و تبریک گفتن آفتاب بهار ß تشخیص و استعاره
مفهوم:
توصیف زیبایی طبیعت در فصل بهار
آسمان می خندید؛ گل ها از طراوت درونی خویش، سرمست و چلچله ها گرداگرد درختان بزرگ، که از شکوفه، سفید بودند، می رقصیدند. گنجشکی زرد، روی شاخه علفی خودرو نشسته، پرهای شبنم دار خویش را تکان داده، پیش آفتاب، نیاز آورده، در آن بامداد فرخنده، جفت خویش را می خواند. پسری روستایی نمَد کوچک خویش را به دوش انداخته، چوب دستیِ بلند بر دوش، گله گوسفندی را به دامنه کوه، هدایت می کرد. دست های حنا بسته او نشان می داد که او نیز برای رسیدن عیدِ طبیعت، تشریفاتی فراهم آورده است.
پسرک، آوازخوانان از پهلوی ما گذشت، نگاهی به ما کرده، لبخندی زد؛ پنداشتی با زبانِ بی زبانی می خواهد به ما، که مانند خودش از رسیدن بهار سرمستیم، عرض تبریک و تهنیت کند. رفیقی خوش خُلق و بذله گو که عندلیبِ انجمن اُنس ما محسوب می شد، از خنده پسرک، شادمان، او را صدا زد و به او گفت:
«پسرجان، اسمت چیست؟»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سرمست |
سرخوش، شادمان |
چلچله |
پرستو |
فرخنده |
مبارک، خجسته |
بذله گو |
شوخ، لطیفه پرداز |
عندلیب |
بلبل، هزاردستان |
انجمن |
مجلس |
اُنس |
الفت گرفتن، خو گرفتن |
||
خوش خُلق |
خوش برخورد، خوش سیرت |
||
تهنیت |
شادباش گفتن، تبریک گفتن، تبریک |
||
نَمَد |
پارچه کلفت که از کوبیدن و مالیدن پشم یا کُرک به دست می آید و از آن به عنوان فرش استفاده می کنند یا کلاه و بالاپوش می سازند؛ بالاپوشِ نمدی |
قلمرو ادبی:
خندیدن آسمان ß تشخیص و استعاره
سرمستی گل ها ß تشخیص و استعاره
رقصیدن چلچله ها ß تشخیص و استعاره
نیاز آوردن گنجشک پیش آفتاب ß تشخیص و استعاره
رفیق مانند عندلیب ß تشبیه
زبانِ بی زبانی ß متناقض نما (پارادوکس)
مفهوم:
سادگی مردمان روستایی
فرزند صحرا که هیچ وقت با ساکنین شهر مکالمه نکرده بود، دست و پای خویش را گُم کرد، امّا فورا خود را جمع کرده و در چشم های درشتش فروغی پیدا شد؛ گفتی جمله ای که پدرش در این موقع ادا می کرده است، به خاطرش آمده و از این رو مسرّتی یافته است؛ پس جواب داد «نوکر شما،حسین.»
دیگری پرسید: «برای عید، چه تهیه کرده ای.»
پسرک در جواب خنده ای زد و گفت: «پدرم یک جفت گیوه برایم خریده و دیروز که از شهر آمده بود، کلاهی برایم آورد که هنوز با لفاف کاغذی در گوشه اتاق گذاشته است و قبای سبز، هنوز تمام نشده و مادرم می گوید که تا فردا صبح حاضر خواهد شد.»
در این بین، من متأثرّتر از همه پیشنهاد کردم از شیرینی هایی که همراه داشتیم، سهمی به کودک دهقان بدهیم و کامش را شیرین کنیم و چنین کردیم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گفتی |
انگار، مثل این که |
ادا کردن |
به جا آوردن |
مسرّت |
شادی، خوشی |
قبا |
لباس، جامه |
متأثّر |
اندوهگین |
کام |
دهان، سقف دهان |
گیوه |
نوعی کفش با رویه ای دست بافت |
||
لفاف |
پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند |
«حسین» در جملۀ «نوکر شما، حسین» ß بدل
قلمرو ادبی:
دست و پا گم کردن ß کنایه از هول شدن و دست پاچگی
جمع کردن خود ß کنایه از آرامش یافتن و تمرکز
شیرین کردن کام ß کنایه از شاد کردن
مفهوم:
رهایی از استرس و دستپاچگی
نیکوکاری و نوع دوستی
کودک با ادب و تواضعی عجیب آن ها را گرفت و همین که دید گوسفندها خیلی دور شده اند و باید برود، دست در جیب کرده، مُشتی کشمش بیرون آورد و به رفقا داد.
با این هدیه، کلمه پوزش و تقاضا همراه نبود، تنها مژه های سیاه و بلند، یک جفت چشمِ درشتِ به زیر افکنده را پوشیده بود و معلوم می کرد که حسین از ناچیزیِ هدیه خویش شرمسار است.
در باغ، زیر یک درخت تنومند سیب، پس از چند ساعت، بازی و سبک سری به استراحت نشستیم و از هر در سخنی در میان آوردیم. آرزوهای شاگردان جوان که تازه می خواستند از مدرسه بیرون آیند، گوناگون بود و هر یک آرمانی داشتند که برای سایرین با نهایت صراحت و سادگی بیان می کردند و از آن ها مشورت می خواستند.
جوان ترین همه که قیافه ای گشاده و چشم هایی درشت داشت، امّا هنوز طفل و نارسیده، می خواست در اداره ای که پدرش مستخدم بود، داخل شود و برای ادای این نقشه، مقدّماتی حاضر می کرد. من از همه خیال پرست تر، می خواستم آزاد و بی خیال، وقت خود را به شعر و شاعری صرف کنم و با نان اندک بسازم و در پی شهرت ادبی بروم. در آن روزها تازه بیت های بی معنی می ساختم که وسیله خنده رفقا بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تواضع |
فروتنی، افتادگی |
رفقا |
جمعِ رفیق، دوستان |
تقاضا |
خواهش |
معلوم می کرد |
نشان می داد |
شرمسار |
خجالت زده |
صراحت |
روشنی، آشکاری |
داخل شود |
وارد شود |
||
سبک سری |
سهل انگاری و بی مسئولیتی |
قلمرو ادبی:
ادب و تواضع ß مراعات نظیر
مژگان و چشم ß مراعات نظیر
سیاهی و بلندی مژگان و درشتی چشم و گشادگی قیافه ß کنایه از زیبایی
به زیر افکنده ß کنایه از شرمنده
سبک سری ß کنایه از فرومایگی و حماقت؛ در اینجا بازی و شوخی
نارسیده ß کنایه از کودک و خردسال
بیرون آمدن از مدرسه ß کنایه از فارغ التحصیل شدن
ساختن بیت ß کنایه از سرودن
نان ß مجاز از روزی و درآمد
مفهوم:
صمیمیت، سخاوت، معصومیت و شرمزدگی کودک روستایی
این آرزو تا مدّتی موضوع شوخی دوستان گردید و هر یک شروع به لطیفه پرانی کردند. یکی می گفت درست است که تو خیلی باهوش و صاحب ذوق و قریحه هستی و البتّه ادبیات نیز وسیله شهرت است، ولی این شهرت، زندگی مادّی انسان را تأمین نمی کند.
دومی شوخ تر می گفت: «بسیار خوب است و سلیقه تو را می پسندم و روزی که شاه شدم، تو را ملک الشّعرا خواهم کرد.»
سومی گفت: «آقای شاعر، لطفا در همین مجلس، بالبداهه از امیر معزّی تقلید کرده، شعری در مدح گیوه به من بگویید بدانم قوّت طبع شما تا چه پایه است.»
من از این کنایه ها در عذاب، هنرمندی کرده، گفتم: «گفت وگو درباره مرا برای آخر بگذارید. به نقد باید آرزوهای دیگران را شنفت.»
عزیزترین رفقای من که حُسن سیرت را با صَباحت توأم داشت، لبخندی زده، گفت من می خواهم با مایه اندک، بازرگانی را پیش گیرم؛ امّا بدان شرط که رفقا هر وقت می خواهند خریداری کنند، از تجارت خانه من باشد؛ بالجمله، هر کس آرمان خویش را بیان داشت و در باب آنها صحبت کردیم تا نوبت به سالخورده ترین رفقا رسید. او تجربه آموخته تر گفت:
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
قریحه |
ذوق |
ملک الشعرا |
بزرگ شاعران دربار |
بالبداهه |
بدون اندیشۀ قبلی |
امیر معزّی |
از شاعران قرن ششم |
قوّت طبع |
قدرت ذوق شاعری |
پایه |
اندازه، مقدار |
شنفت |
شنید |
حُسن سیرت |
خوش اخلاقی |
صَباحت |
زیبایی، جمال |
توأم |
همراه، با هم |
مایه |
سرمایه، دارایی، پول |
بازرگانی |
تجارت، خرید و فروش |
تجارت خانه |
مغازه، محلّ تجارت |
بالجمله |
خلاصه |
به نقد |
در حال حاضر، در وضعیت مورد نظر |
ذوق و قریحه ß رابطۀ ترادف دارند
شوخی و لطیفه پرانی ß رابطۀ ترادف دارند
قلمرو ادبی:
در عذاب بودن ß کنایه از رنج کشیدن
لبخند زدن ß کنایه از رضایت و شادمانی
حُسن و صباحت ß مراعات نظیر
مفهوم:
ترجیح درآمد بر هنرمندی و شهرت ادبی
طنز و تمسخر
رفقا، زندگانی آینده ما دستخوش تصادف و اتفّاق است. دور روزگار، بر سر ما چرخ ها خواهد زد و تغییرات بی شمار خواهد نمود؛ چه بسا که تقدیر ما چیز دیگر باشد. امروز کارِ بسزا این است که با یکدیگر عهد کنیم هر چه در آینده برای ما پیش آید، جانب دوستی را نگاه داشته، از کمک به یک دیگر فروگذاری ننماییم و برای اینکه این عهد هرگز از خاطر ما نرود، باید به شکل بدیهی، میثاق امروزی را مؤکّد سازیم.
رفقا گفتند طرح پیمان را به رفیق خیال پرستِ خودمان، رها می کنیم و مرا نامزد آن کار کردند. من، یک دانه شکوفه سیب چیده، گفتم: «بیایید هر پنج نفر پس از بستن پیمان، یک برگ شکوفه را جدا کرده، آن را در خانه خویش، میان اوراق کتابی، به یادگار ایّام جوانی ضبط کنیم.»
رفقا سرها را روی شکوفه خم کردند، و قبل از آنکه برگ ها را بچینند، من چنین گفتم: به پاکی قاصدِ بی گناه بهار و به طهارت این دوشیزه سفیدرویِ بوستان، سوگند که در تمام احوال و انقلابات روزگار، مثل برگ های این گلِ پاک دامن از یکدیگر حمایت کنیم و اگر تندبادی ما را از هم جدا کرد، محبّت و علاقه هیچ یک از دیگری سلب نشود و تا مثل این شکوفه، موی ما کافوری شود، دوستی را نگاه داریم آنگاه پنج دست چابک، برگ های شکوفه را کندند و هر یک برگ خود را در میان دفتر خود گذاشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تقدیر |
سرنوشت |
بسزا |
شایسته |
فروگذاری |
کوتاهی، اهمال |
میثاق |
عهد و پیمان |
مؤکّد |
استوار، استوار شده |
نامزد |
معیّن شده |
ضبط |
نگه داشتن |
قاصد |
پیک، نامه رسان |
طهارت |
پاکی، پاکیزگی |
دوشیزه |
دختر و زن جوان |
انقلاب |
دگرگونی |
حمایت |
پشتیبانی |
کافوری |
به رنگ کافور، سفید |
چابک |
تند و فرز |
احوال |
جمع حال، اوضاع، شرایط |
||
سلب شدن |
از بین رفتن، نیست شدن |
||
دست خوش |
آن چه یا آن که در معرض چیزی قرار گرفته یا تحت غلبه و سیطرۀ آن است؛ بازیچه |
تصادف و اتفاق ß رابطۀ ترادف دارند
عهد و میثاق ß رابطۀ ترادف دارند
دور و چرخ ß رابطۀ ترادف دارند
محبّت و علاقه ß رابطۀ ترادف دارند
قلمرو ادبی:
خیال پرست ß کنایه از شاعرمَسلَک
دوستان مانند بر گل ß تشبیه
مو مانند شکوفه ß تشبیه
قاصد بهار ß اضافۀ تشبیهی
بی گناهی بهار ß تشخیص و استعاره
طهارت و سفیدرویی شکوفۀ بوستان ß تشخیص و استعاره
پاکدامنی گل ß تشخیص و استعاره
تندباد ß استعاره از حوادث روزگار
دوشیزۀ سفیدروی بوستان ß استعاره از شکوفۀ درخت
سفیدرو ß کنایه از پاکدامن و سرافراز
کافوری شدن مو ß کنایه از پیر شدن
مفهوم:
اعتقاد به تأثیر قضا و قدر الهی در سرنوشت
دعوت به وفای به عهد و پایبندی به آن
جزوات جامع پایه (2)
جزوه جامع فارسی (2) فصل 1 نيكی
جزوه جامع فارسی (2) فصل 2 قاضی بُست
جزوه جامع فارسی (2) فصل 3 در امواج سند
جزوه جامع فارسی (2) فصل 4 درس آزاد (ادبیات بومی)
جزوه جامع فارسی (2) فصل 5 آغازگری تنها
جزوه جامع فارسی (2) فصل 6 پرورده ی عشق
جزوه جامع فارسی (2) فصل 7 باران محبّت
جزوه جامع فارسی (2) فصل 8 درکوی عاشقان
جزوه جامع فارسی (2) فصل 9 ذوق لطيف
جزوه جامع فارسی (2) فصل 10 بانگ جَرَس
جزوه جامع فارسی (2) فصل 11 یاران عاشق
جزوه جامع فارسی (2) فصل 12 کاوۀ دادخواه
جزوه جامع فارسی (2) فصل 13 درس آزاد (ادبيات بومی 2)
جزوه جامع فارسی (2) فصل 14 حملۀ حیدری
جزوه جامع فارسی (2) فصل 15 کبوتر طوق دار
جزوه جامع فارسی (2) فصل 16 قصّۀ عینکم
جزوه جامع فارسی (2) فصل 17 خاموشی دريا
جزوه جامع فارسی (2) فصل 18 خوان عدل
معنی واژگان درس «ذوق لطیف»
معنی واژگان درس «ذوق لطیف»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کبوده |
نام روستایی |
ریشه بدواند |
بماند، اقامت کند |
توکّل |
تکیه و اعتماد به خدا |
تحفه |
ارمغان، هدیه |
مشیّت |
اراده، خواست |
ناگوار |
ناخوشایند، تلخ |
بینگارد |
تصور کند، خیال کند |
عاری |
فاقد، بدونِ |
تمکّن |
توانگری، ثروت |
بُخل |
خساست |
به منزلۀ |
مانندِ، در حکمِ |
مذهبیات |
موضوعات مذهبی |
ظرافت |
زیرکی، مهارت، زیبایی |
نَقل |
روایت کردن، بیان |
جذّاب |
گیرا |
ورد |
دعا، ذکر |
اصیل |
با اصالت، نژاده |
پرّان |
پرنده |
غم گسار |
غم خوار |
حُفره |
سوراخ، گودال |
جادوگرانه |
سحرآمیز |
شیخ |
پیر، بزرگ |
شاب |
بُرنا، جوان |
هیبت |
شکوه، عظمت |
حجره |
اتاق، خانه |
نظیر |
مانند، مثل |
ادراک |
فهم |
احدی |
هیچ کس |
سراچه |
خانۀ کوچک |
آماس |
وَرَم، تورّم |
فرط |
بسیاری |
سوق داد |
هدایت کرد |
خوش وقت |
خوشبخت |
پالیز |
باغ، جالیز |
به منزلۀ |
مانندِ، در حکمِ |
عضله |
ماهیچه |
پُر توقّع |
پُر ادّعا، بسیارخواه |
کورمال کورمال |
با احتیاط راه رفتن |
سرِ خود |
خودمختار، رها، آزاد |
اُنس |
الفت گرفتن، خو گرفتن |
به حرص |
از روی طمع |
ار |
مخفّف اگر |
مگیر |
بازخواست نکن |
دُرافشان |
درخشان |
متعصّب |
غیرتمند |
تحصیل |
به دست آوردن |
بدین جهت |
به این خاطر |
مسرور |
شادمان، خشنود |
دُرافشان |
درخشان |
داخل شود |
وارد شود |
سرمست |
سرخوش، شادمان |
چلچله |
پرستو |
فرخنده |
مبارک، خجسته |
بذله گو |
شوخ، لطیفه پرداز |
عندلیب |
بلبل، هزاردستان |
انجمن |
مجلس |
گفتی |
انگار، مثل این که |
ادا کردن |
به جا آوردن |
مسرّت |
شادی، خوشی |
قبا |
لباس، جامه |
متأثّر |
اندوهگین |
کام |
دهان، سقف دهان |
تواضع |
فروتنی، افتادگی |
رفقا |
جمعِ رفیق، دوستان |
تقاضا |
خواهش |
معلوم می کرد |
نشان می داد |
شرمسار |
خجالت زده |
صراحت |
روشنی، آشکاری |
قریحه |
ذوق |
ملک الشعرا |
بزرگ شاعران دربار |
بالبداهه |
بدون اندیشۀ قبلی |
امیر معزّی |
از شاعران قرن ششم |
قوّت طبع |
قدرت ذوق شاعری |
پایه |
اندازه، مقدار |
شنفت |
شنید |
حُسن سیرت |
خوش اخلاقی |
صَباحت |
زیبایی، جمال |
توأم |
همراه، با هم |
مایه |
سرمایه، دارایی، پول |
بازرگانی |
تجارت، خرید و فروش |
تجارت خانه |
مغازه، محلّ تجارت |
بالجمله |
خلاصه |
تقدیر |
سرنوشت |
بسزا |
شایسته |
فروگذاری |
کوتاهی، اهمال |
میثاق |
عهد و پیمان |
مؤکّد |
استوار، استوار شده |
نامزد |
معیّن شده |
ضبط |
نگه داشتن |
قاصد |
پیک، نامه رسان |
طهارت |
پاکی، پاکیزگی |
دوشیزه |
دختر و زن جوان |
انقلاب |
دگرگونی |
حمایت |
پشتیبانی |
کافوری |
به رنگ کافور، سفید |
چابک |
تند و فرز |
ره نوردیِ تنهاوش |
پیمودن منحصر به فرد راه |
||
احوال |
جمع حال، اوضاع، شرایط |
||
فاجعه |
بلای سخت، حادثۀ ناگوار |
||
سلب شدن |
از بین رفتن، نیست شدن |
||
خوش خُلق |
خوش برخورد، خوش سیرت |
||
سبک سری |
سهل انگاری و بی مسئولیتی |
||
متمکّن |
توانگر، ثروتمند، دارای امکانات |
||
قوز می کردم |
به شدّت پشتم را خم می کردم |
||
لُکّه دویدن |
حرکتی میان راه رفتن و دویدن |
||
بحران |
آشفتگی، تغییر حالت ناگهانی |
||
عوارض |
جمعِ عارضه، حوادث، پیشامدها |
||
آماس کردن |
گنجایش پیدا کردن، متورّم شدن |
||
فوران |
جوشیدن یا جهیدن آب از چشمه |
||
لفاف |
پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند |
||
گیوه |
نوعی کفش با رویه ای دست بافت |
||
نکبت بار |
شوم و ایجادکنندۀ بدبختی و خواری |
||
به نقد |
در حال حاضر، در وضعیت مورد نظر |
||
مسجّع |
سخنی که دارای سجع باشد، آهنگین |
||
تهنیت |
شادباش گفتن، تبریک گفتن، تبریک |
||
استسقا |
نام مرضی که بیمار، آب بسیار خواهد |
||
شعر تمثیلی |
شعر نمادین و آمیخته به مَثَل و داستان |
||
بی شائبه |
بدون آلودگی و با خلوص و صداقت، پاک، خالص |
||
لطایف |
جمعِ لطیفه، نکته های دقیق و ظریف، دقائق؛ سخنان نرم و دلپذیر |
||
شائبه |
به شک اندازنده دربارۀ وجود چیزی، و به مجاز، عیب و بدی یا نقص در چیزی |
||
آغوز |
اوّلین شیری که یک ماده به نوزادش می دهد و سرشار از مواد مقوّی است |
||
دست خوش |
آن چه یا آن که در معرض چیزی قرار گرفته یا تحت غلبه و سیطرۀ آن است؛ بازیچه |
||
نَمَد |
پارچه کلفت که از کوبیدن و مالیدن پشم یا کُرک به دست می آید و از آن به عنوان فرش استفاده می کنند یا کلاه و بالاپوش می سازند؛ بالاپوشِ نمدی |
دانش ادبی: متناقض نما (پارادوکس)
دانش ادبی: متناقض نما (پارادوکس):
دانش زبانی
متناقض نما (پارادوکس)
متناقض نما (پارادوکس):
به بیت زیر از سعدی توجّه کنید:
- هرگز وجود حاضرِ غایب شنیده ای؟ من در میان جمع و دلم جای دیگر است
همان طورکه می بینید واژه های «حاضر» و «غائب»، همزمان، به پدیده ای واحد نسبت داده شده اند و به بیان دیگر، غایب، صفت حاضر، واقع شده است. به نظر شما چنین امری ممکن است؟
انسانی که حاضر است، نمی تواند غایب باشد؛ چون این دو صفت، متناقض اند؛ یعنی جمع شدن آن ها با هم ناممکن است؛ چون هر یک، وجود دیگری را نقض می کند؛ با این حال، شاعر چنان آن دو را هنرمندانه، در کلام خود به کار برده است که زیبا، اقناع کننده و پذیرفتنی می نماید. به این گونه کاربردِ مفاهیم متضاد، آرایۀ «متناقض نما» (پارادوکس) می گویند.
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
- گام به گام تمامی دروس پایه (2)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)