درسنامه کامل فارسی (2) فصل 5 آغازگری تنها
تعداد بازدید : 3.73Mخلاصه نکات فارسی (2) فصل 5 آغازگری تنها - درسنامه شب امتحان فارسی (2) فصل 5 آغازگری تنها - جزوه شب امتحان فارسی (2) نوبت اول فصل 5 آغازگری تنها
متن درس «آغازگری تنها» و آرایه های متن
متن درس «آغازگری تنها» و آرایه های متن:
درس پنجم
آغازگری تنها
- نویسنده: مجید واعظی
- اثر: عبّاس میرزا، آغازگری تنها
نوجوانی میان بالا با بر و بازویی خوش تراش و رعنا، سوار بر اسبی سینه فراخ، پیشاپیش سپاه خود، دروازه های غربی تهران را با هیجان و شور بسیار به مقصد تبریز، پشت سر می گذاشت. فتحعلی شاه، به سفارش آغامحمّدخان و با دریافت های شخصی خویش، فرزند دوم خود، عبّاس میرزا را با اعطای نشان ولایتعهدی، راهی دارالسّلطنه تبریز کرده بود. تبریز، این شهر کهن، مرکز فرماندهی خطّ مقدّم دفاع در برابر دست درازی های همسایه شمالی ایران، یعنی روسیه بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بر |
سینه |
رعنا |
خوش قد و قامت |
فراخ |
پهن |
ولایتعهدی |
قائم مقامی، خلافت |
اعطا |
واگذاری، بخشش، عطا کردن |
||
دارالسّلطنه |
پایتخت؛ در دورۀ صفوی و قاجار، عنوان بعضی از شهرها که شاهزاده یا ولیعهد در آن اقامت داشت |
شاه و آغا و خان و میرزا ß همگی وابستۀ پیشین از نوع شاخص هستند
قلمرو ادبی:
بر و بازو ß مجاز از اندام
بر و بازو داشتن ß کنایه از قدرت داشتن
خوش تراش ß کنایه از خوش اندام
رعنا ß مجاز از خوش قد و قامت
سینه فراخ ß کنایه از نیرومند و قوی
پشت سر می گذاشت ß کنایه از ترک می کرد
راهی کردن ß کنایه از فرستادن
دست درازی ß کنایه از تجاوز
با کشته شدن آغا محمّدخان، فتحعلی شاه بر تخت نشست. شاهزاده نوجوان، میرزا عیسی قائم مقام (قائم مقام اوّل، پدر ابوالقاسم) را نه تنها وزیر خردمند، بلکه مرشد و پدر معنوی خود می دانست و بیاذن و خواست او دست به کاری نمی زد. شوق وزیر اندیشمند و نیک خواه نیز به او کمتر از شوق ولیعهد به وزیر نبود؛ او در چشم های درشت، سیاه و گیرای عبّاس میرزا، یک جهان، معنی و کشش میدید و در امتداد نگاه متفکّرش، افق های روشنِ تدبیر مُلک و رعیت پروری را می خواند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
فرزانه |
دانشمند، دانا |
مُرشد |
راهنما، هدایت کننده |
اذن |
اجازه، رُخصت |
خواست |
اراده، میل |
گیرا |
جذّاب، فریبنده |
امتداد |
ادامه، درازا |
رعیّت |
عامۀ مردم |
||
افق |
کرانه، چشم انداز، دورنما |
قلمرو ادبی:
دست به کاری نمی زد ß کنایه از کاری نکردن
تدبیر مُلک مانند افق های روشن ß تشبیه
رعیّت پروری مانند افق های روشن ß تشبیه
مفهوم:
داشتن الگو، مراد و پیرِ راهنما
یک قرن بیشتر است که اختلافات و جنگ های داخلی مثل کاردی بر پهلوی این کشور نشسته است. بزرگان طوایف و فرماندهان سپاه برای کسب تاج شاهی و رسیدن به حکومت ولایات به جان هم افتاده، کشور را میدان تاخت و تاز و کشتار و تباهی کرده اند، امّا در این فاصله، اروپا قدم های بزرگی برای پیشرفت برداشته است. آن ها کارگاه های متعدّد صنعتی ساختند. کارخانه های توپ و تفنگ راه انداختند. دانشگاه های بزرگ برپا کردند. از همه مهم تر، نیروی دریایی عظیمی ترتیب دادند و کشتی ها و جهانگردهای شان را به دورترین نقاط جهان فرستادند. ملّت ها و قبایل مختلف که بوی پیشرفت اروپا به مشامشان نرسیده بود، با تیر و کمان و شمشیر نتوانستند از عهده مقابله با لشکر مجهّز به توپ و تفنگ آن ها برآیند. به این ترتیب، دیارشان به تصرّف قدرت های اروپایی درآمد.
اروپا قدم های بزرگی در راه علم و صنعت برداشته، امّا ای کاش، پا به پای این پیشرفت ها، اخلاقِ علم و فن هم رشد می کرد؛ وگرنه تیر و کمان با همه زیان هایش، دست کم برای تاریخ انسان، کم ضررتر از توپ و تفنگ است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
طوایف |
جمع طایفه، اقوام |
تباهی |
نابودی |
مشام |
بینی، حسّ بویایی |
دیار |
سرزمین، کشور |
تصرّف |
به دست آوردن، مالک شدن |
||
ولایات |
جمعِ ولایت؛ مجموعه شهرهایی که تحت نظر والی اداره می شود؛ معادل شهرستان امروزی |
قلمرو ادبی:
اختلافات و جنگ های داخلی مانند کارد ß تشبیه
پهلوی کشور ß اضافۀ استعاری
پهلوی کشور ß تشخیص
تاج ß مجاز از قدرت و پادشاهی
به جان هم افتادن ß کنایه از با هم جنگیدن
تاخت و تاز ß کنایه از حمله
اروپا ß مجاز از مردم اروپا
قدم برداشتن ß کنایه از اقدام کردن
برپا کردن ß کنایه از ایجاد کردن
بوی پیشرفت ß حس آمیزی
بوی پیشرفت ß اضافۀ استعاری
بو و مشام ß تناسب
تیر و کمان و شمشیر ß تناسب
توپ و تفنگ ß تناسب
از عهدۀ کاری برآمدن ß کنایه از توانایی انجام کاری داشتن
قدرت ها ß مجاز از کشورهای قدرتمند
مفهوم:
قدرت علمی و صنعتی
اهمّیّت اخلاق و اخلاق گرایی
نوروز 1183 هـ.ش بود و عبّاس میرزا بعد از چند سال حضور در تبریز، خود را برای شرکت در مراسم سلامِ نوروزی شاه، به تهران رسانده بود. رقابت شاهزادگان در تقدیم هدایا و تلاششان برای بازکردن جای بیشتر در دل پدر، جلوه هایی از این بساط نوروزی بود. با این همه، مراسم آن سال با رسیدن خبر تحرّک روس ها در شمال آذربایجان و گرجستان، تنها لُعابی از تشریفات به رو داشت. دربار از درون در تب و تاب و التهاب بود. فکر حمله روس، بختک وار روی دربار چنبره زده بود. سران کشور و در رأسش فتحعلی شاه، در فکر تدارک سپاه برای مقابله با دست اندازی های روس ها بودند. شاه از قدرت همسایه شمالی خود، روسیه، کم و بیش آگاهی داشت؛ خبرهای تازه از سازمان ارتش و سلاحهای پیشرفته و فراوان آن کشور، سایه وحشتی بر وجودش انداخته بود. اتّحاد حاکم گرجستان با روسیه و رفتن به تحتالحمایگی آن، بریده شدن و از دست رفتن محض یک منطقه از ایران نبود، نشان از به هم خوردن توازن قوای دو کشور همسایه و برتری و چیرگی کشور رقیب بود. روسیه چشمِ طمع بر آذربایجان دوخته بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
توازن |
تعادل، برابری |
لُعاب |
آب دهان، روکش مخصوصی که روی سفال و کاشی می کشند |
التهاب |
شعله ور شدن و بر افروختن؛ مجازاً ناآرامی، بی قراری، اضطراب |
بخَتک |
موجود خیالی یا سیاهی ای که بر روی شخص خوابیده می افتد؛ کابوس |
چنبره زدن |
چنبر زدن، حلقه زدن، به صورت خمیده و حلقه وار جمع شدن |
تحت الحمایگی |
تحت الحمایه بودن؛ تحت الحمایه ویژگی کشور، سرزمین یا فردی است که معمولاً به موجب پیمانی با یک کشور نیرومند، تحت حمایت او در می آید و در عوض، امتیازات و اختیاراتی به او می دهد. تحت الحمایگی در مورد یک کشور یا سرزمین، یکی از اشکال استعمار و مرحله ای قبل از تبدیل کامل به مستعمره است |
چشم طمع ß اضافۀ اقترانی
قلمرو ادبی:
باز کردن جای بیشتر در دل پدر ß کنایه از محبوب تر شدن
تشریفات مانند لُعاب ß تشبیه
بختک وار ß تشبیه
فکر مانند بختک ß تشبیه
روسیه ß مجاز از سربازان و سپاهیان روسی
دست اندازی ß کنایه از غارت و تجاوز به جان و مال کسی
سایۀ وحشت بر وجود کسی انداختن ß کنایه از شدّت ترس
چنبره زدن فکر ß تشخیص
چنبره زدن فکر ß استعاره
سایۀ وحشت ß اضافۀ استعاری
مفهوم:
حاکمیت ترس و اضطراب بر دربار
صبح حرکت فرا رسید. آفتاب داشت تیغ میکشید. گرد و غبار سپاهیان، آسمان تبریز را فراگرفته بود. صداها و نعره های در هم شترهای حامل زنبورک، قاطرهای بارکش و اسب ها، با آهنگ شیپورها و طبل های جنگی درمی آمیخت. سربازانی که اسب و تفنگ نداشتند، پشت سواران و تفنگداران، مشتاقانه و مصمّم قدم برمی داشتند. شور جنگ و دفاع در دل ها تنوره می کشید. چهره هایی که از خبر حمله روس در هم رفته بود، با تماشای شکوه سپاه، شکفته می شد. عبّاس میرزا پیشاپیش سپاه، سوار بر اسبی کوه پیکر و چابک، همچون معبدی که بر فراز تپّه ای جلوه گری کند، دل از ناظران میبرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
حامل |
حمل کننده |
مصمّم |
با اراده |
تنوره |
دودکش، آتشدان |
چابک |
چالاک، ماهر |
فراز |
ارتفاع، اوج، بلندی |
ناظران |
بینندگان |
معبد |
پرستشگاه، محلّ عبادت |
||
تنوره کشیدن |
در حال چرخیدن به هوا رفتن |
||
زنبورک |
نوعی توپ جنگی کوچک دارای دو چرخ که در زمان صفویه و قاجاریه روی شتر می بستند |
قلمرو ادبی:
آفتاب داشت تیغ می کشید ß تشخیص
آفتاب داشت تیغ می کشید ß استعاره
آفتاب داشت تیغ می کشید ß کنایه از طلوع خورشید
چهره های در هم رفته ß کنایه از ناراحت و نگران
گرد و غبار سپاهیان، آسمان تبریز را فراگرفته بود ß اغراق
گرد و غبار سپاهیان، آسمان تبریز را فراگرفته بود ß کنایه از شکوهمندی و حرکت سری سپاهیان انبوه
تنوره کشیدن شور در دل ß کنایه از شدّت اشتیاق و شور
چهره های شکفته ß کنایه از شاد و خوشحال
چهره های در هم رفته و چهره های شکفته ß تضاد
چهره ها ß استعارۀ مکنیه
کوه پیکر ß تشبیه درون واژه ای
کوه پیکر ß کنایه از قوی هیکل
اسب مانند کوه ß تشبیه
عبّاس میرزا مانند معبد ß تشبیه
دل ربودن ß کنایه از عاشق و علاقه مند کردن
مفهوم:
سپاه عظیم و شکوهمند ایران
شجاعت و بی باکی دلاوران
سپیده فردای گنجه با نهیب و صفیر گلوله های توپ روس، باز شد. توده های دود و آتش و گرد و غبار، با آخرین حلقه های شب درآمیختند. کسی شکفتن صبحی چنین را باور نداشت. شهری که داشت خود را برای استقبال از بهار آماده می کرد، اینک بسترِ فَوَران خشم و آز دشمن شده بود. با این همه، پیشگامی حاکم شهر، جوادخان، در دفاع و پیشمرگی فرزندان و برادرانش، شوری در جان ها می نهاد. نفوذ به حصار، با پایداری تفنگداران میسّر نشد. دشمن با بار خفّتی بر دوش، واماندۀ ماندن و رفتن شده بود تا اینکه یکی از شب ها با خیانت گروهی از شهر، راه برجی به روی محاصره گران باز شد و به دنبال آن، سپاه روس مثل مور و ملخ در پهنه شهر پراکنده شدند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سپیده |
بامدادان، سحرگاه |
صفیر |
صدای بلند و تیز |
توده |
انبوه |
فَوَران |
جوشش |
آز |
حرص و طمع |
میسّر |
ممکن |
وامانده |
ناتوان |
||
گنجه |
نام شهری مشهور بین تبریز و گرجستان |
||
نهیب |
فریاد بلند، به ویژه برای ترساندن یا اخطار کردن |
قلمرو ادبی:
نهیب گلوله ß اضافۀ استعاری و تشخیص
صفیر گلوله ß اضافۀ استعاری و تشخیص
فَوَران خشم ß اضافۀ استعاری و تشخیص
فَوَران آز ß اضافۀ استعاری و تشخیص
شکفتن صبح ß اضافۀ استعاری
شهر خود را برای استقبال از بهار آماده می کرد ß تشخیص و استعاره
بار خفّت ß اضافۀ تشبیهی
واماندۀ ماندن و رفت ß :کنایه از شک و تردید داشتن
سپاه روس مثل مور و ملخ در پهنۀ شهر پراکنده شدند ß تشبیه و کنایه از فراوانیِ سپاهیان روس
مفهوم:
نبرد شدید
کشته های بسیار در جنگ
خیانت
مردم با سنگ پاره، چوب دستی و ابزار دهقانی، در برابر متجاوزان ایستادند و سینه ها را سپر گلوله های آتشین ساختند. جوادخان همراه برادران و فرزندانش، چندین بار، خود را بیرون از حصار به صف آتش دشمن زد و حماسه ها آفرید. اجساد و زخمی های روس ها و مردم گنجه، مثل برگ های خزان زده، زمین را پوشانده بود. صف های مقاومت مردمی یکی پس از دیگری می شکست. جوادخان و یارانش بی باکانه شمشیر می کشیدند. شهر عرصه روز محشر را به خاطر می آورد. گنجه با واپسین رمق هایش، زیر سقفی از دود و غبار نفس می کشید. دیری نگذشت پرچم روس ها در خاکِ آغشته به خون بی گناهان به اهتزاز درآمد. بادهای اواخر زمستان، ناله های واماندگان را با بوی خون جوادخان و هزاران شجاع گنجه تا فراز قلّه های قفقاز می برد. نگاه فزون خواهانه و دهشت بار روس ها به فراتر از این ها دوخته شده بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سنگ پاره |
تکّه سنگ |
بی باکانه |
بدون ترس |
عرصه |
میدان |
محشر |
روز قیامت |
رمق |
تاب، توان، باقی ماندۀ جان |
قلمرو ادبی:
سینه سپر ساختن ß کنایه از آمادۀ فداکاری شدن
شمشیر کشیدن ß کنایه از جنگیدن
گنجه نفس می کشید ß تشخیص و استعاره
شهر مانند عرصۀ محشر ß تشبیه
دود و غبار مانند سقف ß تشبیه
بوی خون جوادخان و هزاران شجاع گنجه ß کنایه از خبر شهادت آن ها
سینه مانند سپر ß تشبیه
گلوله های آتشین ß تشبیه
اجساد و زخمی ها مانند برگ های خزان زده ß تشبیه
باد ناله ها را می برد ß تشخیص و استعاره
مفهوم:
از جان گذشتگی و دفاع از وطن
نیروهای آماده در تبریز جمع شده بودند. سربازان و فرماندهان را پیش از آنکه حکم و سفارش حاکمان و خان ها در این مکان گِرد آورده باشد، عشق به میهن و دفاع از حریم زندگی و هستیِ هموطنانشان به اینجا کشانده بود. مشاهده صحنه های ناب و توفندگی فرزندان میهن، برای رویارویی با دشمن، عبّاسِ جوان را به وجد می آورد و دلش را رای تحقّق آرمان های ملّی اش استوار و امیدوار می کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
توفندگی |
خروشندگی، غرّندگی |
وجد |
سرور، شادمانی و خوشی |
قلمرو ادبی:
حریم زندگی ß اضافۀ استعاری
حریم هست ß اضافۀ استعاری
مفهوم:
عشق به میهن
شوق و اشتیاق داشتن
با وجود پایداری و جان فشانی بسیاری از مردم، سر سپردگی و خود فروختگیِ چند تن از دشمنان خانگی سبب شد دروازه بخش های وسیع تری از قفقاز به روی دشمن باز شود. فرماندهِ سپاه ایران، نیروهایش را در فاصله ای کوتاه تر از موعد پیش بینی شده، به کرانه های رود ارس رساند. قفقازِ زخم خورده و ستم دیده، نگاه منتظر و یاری جویش را به جنوب، جایی که سپاه عبّاس میرزا حرکت خود را آغاز کرده بود، دوخته بود. موج های سنگین و افسار گسیخته ارس، سدوار در برابر سپاه ایستاده بود و چشم ناظران را خیره می کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
جان فشانی |
جان خود را فدا کردن |
موعد |
هنگام، زمان |
کرانه |
ساحل |
سدوار |
مانند سد |
قلمرو ادبی:
قفقاز زخم خورده ß تشخیص و استعاره
قفقاز ستم دیده ß تشخیص و استعاره
موج مانند سد ß تشبیه
سر سپردگی ß کنایه از اطاعت کردن و فرمان برداری
خود فروختگی ß کنایه از خیانت
نگاهدوختن ß کنایه از منتظر و امیدوار بودن
افسار گسیخته ß کنایه از رها و شتابان
مفهوم:
خیانت وطن فروشان
در ایران آن روز، دو دربار بود! دربار بزم و دربار رزم؛ بزم پدر، رزم پسر.
در ذهن عبّاس میرزا، تنها، معمّای اُفت و خیزهای جنگ و شکست ها و پیروزی ها نبود که حضور سنگینی داشت، تجربه شکست ها و مشاهده جهانی ورای جهان کشور خویش، در فراز و نشیب این نبردها، گسست بزرگی در اندیشه پویای او به جا گذاشته بود. نایب السّلطنه رو کرد به حاضران و گفت: «افسران و فرماندهان شجاع، همسنگران و یاران عزیز، غرض از گردهمایی امروز، بیان نکته هایی است که اهمّیتشان کمتر از مسائل دفاع و جنگ نیست.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دربار |
کاخ شاهی |
بزم |
جشن، مهمانی |
رزم |
جنگ، نبرد |
||
نایب السّلطنه |
کسی که به نیابت از شاه، شهری را اداره کند |
قلمرو ادبی:
بزم و رزم ß جناس ناهمسان
پدر و پسر ß جناس ناهمسان
بزم و رزم ß تضاد
پدر و پسر ß مراعات نظیر
دربار ß آرایۀ تکرار
بزم ß آرایۀ تکرار
رزم ß آرایۀ تکرار
شکست و پیروزی ß تضاد
افت و خیز ß تضاد
فراز و نشیب ß تضاد
حضور سنگین معمّا ß حس آمیزی
مفهوم:
فتحعلی شاه اهل بزم و خوشگذرانی بود
عباس میرزا اهل رزم و دلاوری بود
بر همگان مسلّم است که شما جنگاوران سرافراز، در طول سال های دفاع، شجاعانه و مخلصانه جنگیدید و هرگز بار خفّت و خوفی بر دوش نکشیدید. دلاوری ها و جان فشانی های سربازان فداکار و شما افسران عزیز، علی رغم محرومیت های فراوان تا به آنجا بود که دشمن را هم به تحسین و اعجاب واداشت. با این حال، ما بسیاری از سرزمین های مادری و هموطنان و پاره های تن خود را در این سال ها از دست دادیم و مجبور به قبول شرایطی دشوار در عهدنامه ننگین گلستان شدیم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مسلّم |
قطعی |
خفّت |
خواری |
خوف |
ترس |
علی رغم |
با وجود |
تحسین |
آفرین گفتن، ستایش |
اعجاب |
شگفتی |
قلمرو ادبی:
بار خفّت ß اضافۀ تشبیهی
بار خوف ß اضافۀ تشبیهی
بار خوف و خفّت بر دوش نکشیدن ß کنایه از نپذیرفتن خواری و پَستی
بار و دوش ß مراعات نظیر (تناسب)
پاره های تن ß استعاره از فرزندان و عزیزان
جان فشانی ß کنایه از مقاومت و شهادت
... پیشرفت و تمدّن نمی تواند یک سویه و تَک بُعدی باشد. افسر و سرباز ما زمانی از مرزهای وطنمان، خوب پاسداری می کنند که فکرشان از جانب میهن و اداره عالمانه و عادلانه ملک، ایمِن باشد؛ همان گونه که ملّت و دولت، زمانی به آسودگی، سر به کار خود خواهند داشت که بدانند ارتش آن ها، ابزار و قدرت شایسته برای پاسداری از مرزها را دارد. مردمی که به خانه های تاریک و بی دریچه عادت کرده اند، از پنجره های باز و نورگیر، گریزان هستند؛ آخر چشمشان را می زند و خسته شان می کند. جنگ با افکار پوسیده، دشوارتر از جنگ رودررویِ جبهه هاست. لازمه حضور و مبارزه در هر دو جبهه، عشق است. با این تفاوت که در جبهه بیرون، شجاعت کارسازتر است و در این یک، درایت.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
یک سویه |
یک طرفه |
مُلک |
کشور، سرزمین |
ایمِن |
در امان، محفوظ، سالم |
درایت |
آگاهی، دانش، بینش |
جبهۀ بیرون |
منظور جنگ با دشمنان خارجی و داخلی |
||
هر دو جبهه |
منظور جنگ با اندیشه های پوسیده و دشمنان داخلی و خارجی |
قلمرو ادبی:
سر به کار خود داشتن ß کنایه از وظیفۀ خود را انجام دادن و با دیگران کاری نداشتن
چشمشان را می زند ß کنایه از بیزاری و نفرت
خانه های تاریک و بی دریچه ß نماد سنّت ها و رسوم کهنه و محدود و استعاره از ناآگاهی و غفلت
جنگیدن با افکار ß تشخیص و استعاره
پنجره های باز و نور گیر ß نماد نوگرایی و پیشرفت و ارتباط با جهان و استعاره از آگاهی و پیشرفت
خانه های تاریک و بی دریچه با پنجره های باز و نور گیر ß تضاد
مفهوم:
دعوت به بیداری و پیشرفت
نکوهش غفلت و بی خبری
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
- گام به گام تمامی دروس پایه (2)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)
متن «روان خوانی: تا غزل بعد ...» و معنی ابیات متن
متن «روان خوانی: تا غزل بعد ...» و معنی ابیات متن:
روان خوانی
تا غزل بعد ...
- نویسنده: کامور بخشایش
- اثر: زندان موصل (خاطرات اسیر آزاد شده، اصغر رباط جزی)
چند ماه از ورودم به زندان موصلِ ۴ می گذشت که متوجّه شدم، چند نفر از بچّه ها در اردوگاه سواد چندانی ندارند و خواندن و نوشتن برایشان سخت است. تصمیم گرفتم برای استفاده بهتر از وقتم، با برنامه ریزی منظّم، خواندن و نوشتن به آنان یاد دهم.
برای شروع، به آمار دقیق بی سوادان نیاز داشتم که از طریق دو سه نفر از بچّه ها به آن دست پیدا کردم. از مجموع هزار و پانصد نفر، تنها پنج نفر کم سواد بودند. یک روز آن ها را جمع کردم و تصمیمم را برایشان گفتم؛ با خوشحالی پذیرفتند و گفتند: «ما هم دوست داریم مثل بقیه،خودمان برای خانواده مان نامه بنویسیم و نامه های آن ها را بخوانیم.» به آن ها قول دادم در طول دوره اسارت آن ها را باسواد کنم. جلسات تدریس را شروع کردم. مشکل اصلی کاغذ بود. به جای کاغذ از مقواهای پودر رختشویی استفاده کردم و آموزش را با حروف الفبا شروع کردم. قرار شد هفته ای چهار جلسه درس داشته باشیم؛ امّا به خاطر محدودیت های اردوگاه و آسایشگاه، عملاً در هفته، دو جلسه بیشتر نمی توانستیم برگزار کنیم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
موصل |
شهری در عراق |
اسارت |
اسیری، زندانی |
آسایشگاه |
محلّ استراحت |
اردوگاه |
محلّ تجمع اسیران |
قلمرو ادبی:
دست پیدا کردن ß کنایه از یافتن و رسیدن به چیزی
شغلم معلّمی بود و به همین دلیل تمام توانم را برای آموزش خواندن و نوشتن با شیوه ای درست، به کار بستم. کار مشکلی بود، هیچ متنی در دست نداشتم؛ حتّی اگر یک جلد کتاب کلاس اوّلِ دبستان در اختیارم بود، خیلی زود به هدفم می رسیدم؛ امّا نبود.
از آنجا که شکل کلّی آموزش دوره های اوّل تا پنجم ابتدایی در ذهنم بود، با همان ذهنیّت سعی کردم برایشان کتاب درسی درست کنم. از دوستانم در این مورد خیلی کمک می گرفتم. مشکل کاغذ و خودکار را هم آن ها حل می کردند. یک اراده جمعی پشت این کار بود و کارها خوب پیش می رفت. به ذهنم فشار می آوردم ببینم در فارسی اوّل دبستان چه داستان ها و قصّههایی آموخته ام تا همان ها را به دوستانم یاد بدهم.
در این کار از مشاوره با معلّم هم آسایشگاهی ام« «عبّاس درمان» و شخصیت دانشمند و فرزانه، حاج آقا «کرامت شیرازی»، بهره بردم و آن ها دریغ نکردند. ایّام خوبی بود. ظرف چند ماه به اندازه یکسال تحصیلی با آن ها کار کردم. پیشرفت خوبی داشتند. با مشورت دوستان، کارنامه تحصیلی برایشان درست کردم. این کارنامه، همان مقواهای کوچک بود که یکی از دوستان روی آن نقّاشی هایی انجام داد و خطّاط مشهور آسایشگاه، آقای «شایق»، از بچّه های یزد که روحانی هم بود، با خطّ زیبای خودش، متن آن را نوشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
ذهنیت |
نوع تفکّر |
فرزانه |
دانشمند |
کرامت |
سخاوت، جوانمردی |
دریغ |
افسوس |
شایق |
آرزومند، مشتاق |
قلمرو ادبی:
به کار بستن ß کنایه از انجام دادن
در دست نداشتن ß کنایه از محروم بودن
به ذهن فشار آوردن ß کنایه از به یاد آوردن
مفهوم:
تلاش برای آموزش و یاد دادن
مراسم کوچکی در آسایشگاه گرفتیم و این لوح ها را به بچّه ها دادیم. بی نهایت خوشحال بودند هم از این که دارند باسواد می شوند و هم این که کارنامه می گیرند. تازه وقتی بهشان گفتم قصد دارم آن ها را تا پایه پنجم پیش ببرم، خوشحال تر شدند. پایه دوم را پس از وقفه دو سه هفتهای با همان جمع دوستان شروع کردم. تکیه اصلی، روی خواندن و نوشتن بود، امّا سعی کردم از درس های دیگر هم مطالبی به آن ها بیاموزم؛ مثلاً حساب و جدول ضرب را در پایه های، سوم و چهارم و پنجم به مرور به آن ها یاد دادم. درباره علوم، مسائل معمولی از هر آنچه به ذهنم می آمد، به آن ها می آموختم. تلاش و کوشش آن ها در دوره آموزش، مرا هم به وجد می آورد. گاهی سختی ها و محدودیت های آسایشگاه و یا دلتنگی های دوری از خانواده به من فشار می آورد و بر آن می شدم جلسه آن روز را تعطیل کنم، امّا بچّه ها آن قدر ذوق و شوق داشتند که نیم ساعت قبل از زمان مقرّر دنبالم می آمدند و به قول خودمان قربان صدقه ام می رفتند؛ دورم می نشستند و آماده می شدند تا درس را شروع کنم؛ من هم «نه» نمی گفتم. زمان می گذشت و تلاش من برای آموزش این چند اسیر، جدّی تر می شد. رغبت آن ها زمانی افزون تر شد که آرام آرام، خواندن قرآن و نهج البلاغه را شروع کردند؛ البتّه نه خیلی روان. می گفتند تا زمانی که نهج البلاغه را به صورت روان و آسان نخوانیم، درس خواندن را ادامه می دهیم. همین طور هم شد. از آن بچّه ها فقط نام حسن قانع که بچّه مشهد بود، یادم هست و نام بقیه را فراموش کرده ام. باید این نکته را هم بگویم که این برنامه، ایّامی اجرا می شد که رفت و آمد بچّه ها به آسایشگاه های دیگر آزاد بود. مدّت ها گذشت تا این که شاگردانم موفّق شدند به آسانی و راحتی قرآن و نهج البلاغه بخوانند. روز آخری که کلاس هایمان به طور کامل تعطیل می شد، مراسم مفصّلی می گرفتیم. از سهم خودم، هدیه ای تهیّه کردم و در آن مراسم به آن ها دادم. خیلی خوشحال بودند؛ چون کارنامه سال پنجم دبستان را در دست گرفته بودند. می توانستند قرآن و نهج البلاغه بخوانند، برای خانواده شان نامه بنویسند و نامه های آن ها را بخوانند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مقرّر |
معلوم، تعیین شده |
رغبت |
میل |
وقفه |
درنگ، ایست، فاصلۀ زمانی کوتاه |
||
وجد |
سرور، شادمانی و خوشی |
مفهوم:
علاقۀ دانش آموزان، انگیزۀ معلم را افزایش می دهد (مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد)
نکته جالب در این اردوگاه، آشنایی عدّهای از اسرا به زبان های انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی بود که سعی می کردند با برگزاری کلاس های آموزشی به بچّه های علاقه مند، زبان خارجی یاد دهند.
نکته جالب تر اینکه صلیب سرخ، تمام نیازهای آموزشی آن ها را تأمین میکرد؛ هر کتابی درباره آن زبان می خواستند، برایشان می آورد. دعا خواندن در آسایشگاه ها ممنوع بود. اگر بعثیها می فهمیدند در آسایشگاهی دعا خوانده میشود، همه را زندانی می کردند و به بچّهها اجازه بیرون آمدن از آسایشگاه نمی دادند. با وجود این، بچّه ها از هر فرصتی برای خواندن دعا استفاده می کردند. برای اعیاد مذهبی و مناسبت های انقلابی هم برنامه هایی تدارک دیده بودم. با آنکه بعثی ها همیشه تأکید داشتند سرود و تئاتر در آسایشگاه ممنوع است، امّا از مجموع بچّه های علاقه مند و خوش صدا، گروه سرودی تشکیل دادم که اغلب سرودهای انقلابی اوایل انقلاب را می خواندند. گاهی هم خودشان دست و پا شکسته سرودهایی می نوشتند و همان را تمرین می کردند و می خواندند. کارم شده بود برگزاری کلاس و آموزش؛ از صبح تا شب، در هر فرصت ممکن؛ این برنامه ها برای آن بود که شور و هیجان بچّه ها از عمق دلشان بجوشد و تخلیه روانی شوند. از نوجوانی به مقاله نویسی و دکلمه خوانی علاقه خاصّی داشتم. از طبع شعر هم برخوردار بودم و همین ویژگی ها باعث شده بود مقالات خوبی بنویسم. البتّه دکلمه خوانی ظرافت های خاصّ خودش را دارد. باید با حرکات دست و چشم، آن هم به صورت موزون، محتوای مقاله را به مخاطب ارائه داد؛ مثالاً وقتی از آسمان می گویی، باید با دست به آسمان اشاره کنی و با حرکات چشم و سر، جذابیت متن را برای طرف مقابل افزایش دهی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اعیاد |
جمع عید، جشن ها |
موزون |
هماهنگ، خوش نوا |
بعثی ها |
نیروهای ارتش عراق در زمان صدام |
||
تدارک |
مهیّا کردن، آماده ساختن |
موقع خواندن دکلمه های حماسی، شور و حال خاصّی پیدا می کردم و همین حس را به بچّه ها منتقل می کردم. تا پایان مقاله خوانی، جیک هیچ کس در نمی آمد.
در دوران اسارت سعی می کردم مقاله نویسی و دکلمه خوانی را به هر مناسبتی اجرا کنم و روحیه خودم و دیگر اسرا را در برابر سختی ها و مشکلات اسارت افزایش دهم. در جلسات شعرخوانی هم اغلب این شعر را می خواندم که همه را به وجد می آورد و بعد در غم فرو می برد:
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
حماسی |
منسوب به حماسه، اشعار حماسی و رزمی |
اغلب |
غالب تر، بیشتر |
قلمرو ادبی:
جیک هیچ کس در نیامدن ß کنایه از بی صدا و ساکت بودن
در غم فرو رفتن ß کنایه از غمگین بودن
آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم
قلمرو فکری:
سرزنده و شاداب تر از آن هستیم که در غم بمیریم. آن قدر ضعیف نیستیم که با ظلم شما شکسته و نابود شویم.
بیت ß 4 جمله
آبی تر از آن ß نقش مسند
از شیشه ß نقش مسند
بی رنگ ß نقش قید
با سنگ ß نقش قید
قلمرو ادبی:
شیشه و سنگ ß تضاد
آبی تر بودن ß کنایه از زنده بودن و شور و شوق داشتن
سنگ ß نماد سختی و ظلم
شیشه بودن ß کنایه از ضعف و شکنندگی
رنگ و سنگ ß جناس ناقص اختلافی (ناهمسان)
مفهوم:
مقاومت و پایداری
فرصت بده ای روح جنون تا غزل بعد در غیرت ما نیست که در ننگ بمیریم
قلمرو فکری:
ای روح دیوانه، تا خواندن غزل بعد به ما فرصت بده؛ زیرا در مرام ما نیست که در ظلم، ضعیف شده بمیریم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
جنون |
شیفتگی، شیدایی، شوریدگی |
غیرت |
حمیّت، تعصّب |
بیت ß 4 جمله
فرصت ß نقش مفعول
قلمرو ادبی:
ای روح ß تشخیص و استعاره
تا و ما ß جناس ناقص اختلافی
مفهوم:
ننگ و عار را نپذیرفتن
مقاومت در برابر مرگ و غلبه بر آن
خیلی ها با شنیدن این شعر، به یاد وطن به گریه می افتادند. به نوعی بیان و شرح حال ما در اسارت بود. هر کسی مشغول کاری بود؛ از کارهای گروهی گرفته تا فردی. بعضی بچّه های خوش ذوق، عروسک هایی درست کرده بودند که با آن ها خیمه شب بازی راه می انداختند. برنامه های نمایشی آن ها که معمولاً با قصّه ای همراه بود، هم آموزنده بود، هم سرگرم کننده. البتّه هیچ گونه امکاناتی برای اجرا نداشتیم؛ مثلا اگر قرار بود در صحنه، سماوری باشد، تصویر آن سماور را روی مقوا می کشیدند یا مثلاً داس کشاورز را از مقوّا می ساختیم. برنامه ای که هیچ وقت تعطیل نمی شد، مسابقات ورزشی بود؛ والیبال و فوتبال همیشه پابرجا بود و همیشه هم برای بچّه ها تازگی داشت. شور و هیجان خاصّی در وجود بچّه ها می دوید. انگار جان تازه می گرفتند، هر مسابقه ای هم، حرف و حدیث های زیادی را به دنبال داشت. بعد از یارکِشی، کُری خوانی بچّه ها تا روز مسابقه ادامه می یافت. بعد از مسابقه هم بحث برد و باخت ها چند روز طول می کشید. حسابی ذهن بچّه ها درگیر می شد و اجرای همین مسابقه ها و بازی ها و دویدن ها، بچّه ها را به لحاظ روحی و جسمی تقویت می کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
خیمه شب بازی |
نمایش عروسکی |
خوش ذوق |
خوش سلیقه، خوش قریحه |
قلمرو ادبی:
پا بر جا بودن ß کنایه از استواری و مقاومت
جان تازه گرفتن ß کنایه از نیرو و قوّت گرفتن
در این میان بودند بچّه هایی که در برنامه ها مشارکت نداشتند. این تعداد اندک، وقتی آیه یأس می خواندند، در روحیه دیگران بی تأثیر نبود؛ هرچند این تأثیر زیاد نبود، امّا به هر حال، نور امید را در دل بچّه ها کمرنگ می کرد. ما نمی خواستیم این طور باشد. آن ها روحیه ضعیفی داشتند. انگار از همه بریده بودند و حتّی کورسویی از امید در دلشان پیدا نبود. فقط منتظر طلوع و غروب خورشید بودند تا روز را به شب برسانند. با همه این ها تلاش می کردم از برنامه ها فاصله نگیرند. همیشه از آن ها می خواستم در برنامه ها مشارکت کنند. حرفشان این بود که استعداد و هنر این کارها را ندارند، ولی بهشان روحیه می دادم و می گفتم: «همه ما مثل همیم. این حرفا نیس. اگه دوست ندارین تو اجرای برنامه ها شرکت کنین، بیاین بین بچّه ها و با اونا برنامه رو تماشا کنید و نظر بدین؛ این واسه ما خیلی مهم و با ارزشه.»
دوست نداشتم از بچّه ها فاصله بگیرند یا احساس طرد شدن کنند. شاید هم در بعضی موارد حق داشتند منزوی شوند؛ چون به هر حال همیشه افراط و تفریط های بعضی ها، مشکلاتی ایجاد می کرد یا اختلاف سلیقه ها به حدّی بالا می گرفت که بعضی ها ترجیح می دادند در برنامه های عمومی مشارکت نداشته باشند، امّا سختی اسارت فراتر از این بود که کسی بتواند گوشه دیوار بنشیند، در هیچ برنامه ای شرکت نکند و به راحتی وقت بگذراند، واقعاً سخت بود، عقربه ها تنبل شده بودند؛ شاید هم مرده. گاه احساس می کردیم که یک روز اسارت، به اندازه هفته ها و ماه های روزهایی که آزاد بودیم، طول می کشید. در شرایط سخت و طاقت فرسای اسارت باید کاری می کردیم که زمان بگذرد و سختی ها قابل تحمّل تر شود. در آن روزهای غربت، نیازمند دلگرمی و امید بودیم تا روحمان در زندان بعثی ها نپوسد. اگر مقاومتِ روح می شکست، زندگی خیلی سخت تر می شد؛ چرا که دشمن هر لحظه در کمین کسانی بود که به قول خودمان کم آورده بودند؛ کسانی که به بهای اندک، خیلی چیزها را زیر پا می گذاشتند. ما تلاش می کردیم چنین بلایی سرمان نیاید … .
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کورسو |
نور اندک، روشنایی کم |
استعداد |
توانایی |
طرد |
اخراج، تبعید، راندن |
منزوی |
گوشه نشین، گوشه گیر |
ترجیح |
اولویت، برتری، تقدّم |
تفریط |
کوتاهی کردن در کاری |
غربت |
دوری، بیگانگی |
||
افراط |
از حد درگذشتن، زیاده روی، مقابلِ تفریط |
||
طاقت فرسا |
توان فرسا، سخت و تحمّل ناپذیر |
قلمرو ادبی:
آیۀ یأس خواندن ß کنایه از نا امیدی
بریدن از همه ß کنایه از رها کردن همه
نور امید ß اضافۀ تشبیهی
آیۀ یأس ß اضافۀ تشبیهی
تنبل شدن عقربه ها ß تشخیص و استعاره
دل گرم بودن ß کنایه از امیدواری
پوسیدن روح ß کنایه از به مرور زمان از بین رفتن
زیر پا گذاشتن ß کنایه از بی توجّهی و اهمّیت ندادن
کم آوردن ß کنایه از بی انگیزگی، ناامیدی و خسته شدن
مفهوم:
یأس و ناامیدی
سختی های دوران اسارت
جزوات جامع پایه (2)
جزوه جامع فارسی (2) فصل 1 نيكی
جزوه جامع فارسی (2) فصل 2 قاضی بُست
جزوه جامع فارسی (2) فصل 3 در امواج سند
جزوه جامع فارسی (2) فصل 4 درس آزاد (ادبیات بومی)
جزوه جامع فارسی (2) فصل 5 آغازگری تنها
جزوه جامع فارسی (2) فصل 6 پرورده ی عشق
جزوه جامع فارسی (2) فصل 7 باران محبّت
جزوه جامع فارسی (2) فصل 8 درکوی عاشقان
جزوه جامع فارسی (2) فصل 9 ذوق لطيف
جزوه جامع فارسی (2) فصل 10 بانگ جَرَس
جزوه جامع فارسی (2) فصل 11 یاران عاشق
جزوه جامع فارسی (2) فصل 12 کاوۀ دادخواه
جزوه جامع فارسی (2) فصل 13 درس آزاد (ادبيات بومی 2)
جزوه جامع فارسی (2) فصل 14 حملۀ حیدری
جزوه جامع فارسی (2) فصل 15 کبوتر طوق دار
جزوه جامع فارسی (2) فصل 16 قصّۀ عینکم
جزوه جامع فارسی (2) فصل 17 خاموشی دريا
جزوه جامع فارسی (2) فصل 18 خوان عدل
معنی واژگان درس «آغازگری تنها»
معنی واژگان درس «آغازگری تنها»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بر |
سینه |
رعنا |
خوش قد و قامت |
فراخ |
پهن |
ولایتعهدی |
قائم مقامی، خلافت |
فرزانه |
دانشمند، دانا |
مُرشد |
راهنما، هدایت کننده |
اذن |
اجازه، رُخصت |
خواست |
اراده، میل |
گیرا |
جذّاب، فریبنده |
امتداد |
ادامه، درازا |
رعیّت |
عامۀ مردم |
توازن |
تعادل، برابری |
طوایف |
جمع طایفه، اقوام |
تباهی |
نابودی |
مشام |
بینی، حسّ بویایی |
دیار |
سرزمین، کشور |
حامل |
حمل کننده |
مصمّم |
با اراده |
تنوره |
دودکش، آتشدان |
چابک |
چالاک، ماهر |
فراز |
ارتفاع، اوج، بلندی |
ناظران |
بینندگان |
سپیده |
بامدادان، سحرگاه |
صفیر |
صدای بلند و تیز |
توده |
انبوه |
فَوَران |
جوشش |
آز |
حرص و طمع |
میسّر |
ممکن |
وامانده |
ناتوان |
رزم |
جنگ، نبرد |
سنگ پاره |
تکّه سنگ |
بی باکانه |
بدون ترس |
عرصه |
میدان |
محشر |
روز قیامت |
توفندگی |
خروشندگی، غرّندگی |
وجد |
سرور، شادمانی و خوشی |
جان فشانی |
جان خود را فدا کردن |
موعد |
هنگام، زمان |
کرانه |
ساحل |
سدوار |
مانند سد |
دربار |
کاخ شاهی |
بزم |
جشن، مهمانی |
مسلّم |
قطعی |
خفّت |
خواری |
خوف |
ترس |
علی رغم |
با وجود |
تحسین |
آفرین گفتن، ستایش |
اعجاب |
شگفتی |
یک سویه |
یک طرفه |
مُلک |
کشور، سرزمین |
ایمِن |
در امان، محفوظ، سالم |
درایت |
آگاهی، دانش، بینش |
موصل |
شهری در عراق |
اسارت |
اسیری، زندانی |
آسایشگاه |
محلّ استراحت |
اردوگاه |
محلّ تجمع اسیران |
ذهنیت |
نوع تفکّر |
فرزانه |
دانشمند |
کرامت |
سخاوت، جوانمردی |
دریغ |
افسوس |
شایق |
آرزومند، مشتاق |
اغلب |
غالب تر، بیشتر |
مقرّر |
معلوم، تعیین شده |
رغبت |
میل |
اعیاد |
جمع عید، جشن ها |
موزون |
هماهنگ، خوش نوا |
غیرت |
حمیّت، تعصّب |
خیمه شب بازی |
نمایش عروسکی |
کورسو |
نور اندک، روشنایی کم |
استعداد |
توانایی |
طرد |
اخراج، تبعید، راندن |
غربت |
دوری، بیگانگی |
ترجیح |
اولویت، برتری، تقدّم |
تفریط |
کوتاهی کردن در کاری |
منزوی |
گوشه نشین، گوشه گیر |
||
وجد |
سرور، شادمانی و خوشی |
||
تدارک |
مهیّا کردن، آماده ساختن |
||
معبد |
پرستشگاه، محلّ عبادت |
||
افق |
کرانه، چشم انداز، دورنما |
||
تصرّف |
به دست آوردن، مالک شدن |
||
خوش ذوق |
خوش سلیقه، خوش قریحه |
||
رمق |
تاب، توان، باقی ماندۀ جان |
||
اعطا |
واگذاری، بخشش، عطا کردن |
||
تنوره کشیدن |
در حال چرخیدن به هوا رفتن |
||
جنون |
شیفتگی، شیدایی، شوریدگی |
||
طاقت فرسا |
توان فرسا، سخت و تحمّل ناپذیر |
||
وقفه |
درنگ، ایست، فاصلۀ زمانی کوتاه |
||
بعثی ها |
نیروهای ارتش عراق در زمان صدام |
||
گنجه |
نام شهری مشهور بین تبریز و گرجستان |
||
جبهۀ بیرون |
منظور جنگ با دشمنان خارجی و داخلی |
||
حماسی |
منسوب به حماسه، اشعار حماسی و رزمی |
||
نایب السّلطنه |
کسی که به نیابت از شاه، شهری را اداره کند |
||
افراط |
از حد درگذشتن، زیاده روی، مقابلِ تفریط |
||
نهیب |
فریاد بلند، به ویژه برای ترساندن یا اخطار کردن |
||
لُعاب |
آب دهان، روکش مخصوصی که روی سفال و کاشی می کشند |
||
چنبره زدن |
چنبر زدن، حلقه زدن، به صورت خمیده و حلقه وار جمع شدن |
||
هر دو جبهه |
منظور جنگ با اندیشه های پوسیده و دشمنان داخلی و خارجی |
||
التهاب |
شعله ور شدن و بر افروختن؛ مجازاً ناآرامی، بی قراری، اضطراب |
||
بخَتک |
موجود خیالی یا سیاهی ای که بر روی شخص خوابیده می افتد؛ کابوس |
||
زنبورک |
نوعی توپ جنگی کوچک دارای دو چرخ که در زمان صفویه و قاجاریه روی شتر می بستند |
||
دارالسّلطنه |
پایتخت؛ در دورۀ صفوی و قاجار، عنوان بعضی از شهرها که شاهزاده یا ولیعهد در آن اقامت داشت |
||
تحت الحمایگی |
تحت الحمایه بودن؛ تحت الحمایه ویژگی کشور، سرزمین یا فردی است که معمولاً به موجب پیمانی با یک کشور نیرومند، تحت حمایت او در می آید و در عوض، امتیازات و اختیاراتی به او می دهد. تحت الحمایگی در مورد یک کشور یا سرزمین، یکی از اشکال استعمار و مرحله ای قبل از تبدیل کامل به مستعمره است |
دانش زبانی: شاخص
دانش زبانی: شاخص:
دانش زبانی
شاخص
همان طور که می دانید، هر گروه اسمی، یک «هسته» دارد که می تواند با یک یا چند وابستۀ پیشین و پسین همراه شود. به انواع وابسته های پیشین توجّه کنید:
صفت پرسشی ß کدام روز
صفت تعجّبی ß عجب روزی
صفت اشاره ß آن روز
صفت مبهم ß هر روز
صفت شمارشی اصلی ß یک روز
صفت شمارشی ترتیبی ß دومین روز
صفت عالی ß بهترین روز
اینک با یک نوع دیگر از وابسته های پیشین آشنا می شویم:
شاخص:
شاخص ها، لقب ها و عنوان هایی هستند که بدون هیچ نشانه یا نقش نمایی، در کنار اسم قرار می گیرند؛ مانند:
امام، علّامه، استاد، آقا، حاجی، خاله، کدخدا، سرلشکر، مهندس و ... .
توجّه:
شاخص ها کلماتی هستند که غالباً، بی فاصله، پیش از هسته می آیند؛ این کلمات در جای دیگر می توانند هستۀ گروه اسمی، مضاف الیه و یا ... قرار بگیرند؛ در این صورت، شاخص محسوب نمی شوند. به عنوان مثال به کلمه استاد و نقش آن در جملات زیر توجه کنید:
استاد معین، فرهنگ فارسی را در شش جلد تدوین کرده است. شاخص
ایشان، استادِ زبان و ادبیات فارسی بودند. هستۀ گروه اسمی
کتاب استاد، دربردارندۀ مطالب مفیدی است. مضاف الیه
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
- گام به گام تمامی دروس پایه (2)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)