شهرت هراکلیتوس در تاریخ فلسفه به دلیل دو اندیشه اوست :
اولی وحدت اضداد است . دومین اندیشۀ مشهور وی تغییر و تحول دائمی جهان است.
عقیده هراکلیتوس درباره وحدت اضداد :
اموری که با هم ضد هستند میتوانند با یکدیگر جمع شوند؛ مثلاً دامنه کوه هم سربالایی است و هم سرپایینی. درباره یک لیوان که تا نصف آن آب است هم میتوان گفت نیم لیوان خالی است و هم می توان گفت نیم آن پر است و این دو جمله تضادی با یکدیگر ندارند.
پس وجود این اضداد است که جهان را میسازد و گریزی از ستیز و تضاد نیست.
عقیده هراکلیتوس درباره تغییر و تحول دائمی جهان :
همه چیز در سیلان و حرکت است.
هیچ چیز ثابتی در این جهان وجودن دارد.
دگرگونی قانون زندگی و کائنات ،است بر همه چیز فرمان میراند و نمی توان از آن گریخت.
باید قبول کنیم که نمیتوان در یک رودخانه دو بار شنا کرد.
افلاطون از قول سقراط میگوید که سقراط با پارمیندس ملاقات کرد.
پارمیندس فلسفه خود را به صورت شعر عرضه کرده و با بیانی شاعرانه به توصیف عقاید فلسفی خود پرداخته است. پارمنیدس برای نخستین بار به مفهوم «بودن» و شدن( وجود و حرکت )که از مفاهیم اصلی فلسفه هستند توجه دقیق کرده و تفاوت آن دو را ذکر کرده است.
پارمیندس بر خلاف هراکلیتوس می گفت که هستی یک امر واحد ثابت است و حرکت و شدن ندارد.
به نظر پارمیندس در جهان واقع نیستی راه ندارد و نمی توان گفت (نیستی هست زیرا این جمله تناقض آمیز است.)
به نظر پارمیندس ما با یک واقعیت بدون تغییر و جاودان و فناناپذیر روبه رو هستیم.
به نظر پارمیندس از طریق حواس نمیتوان به واقعیت بدون تغییر و جاودان و فناناپذیر رسید.
به نظر پارمیندس، تنها با تفکر عقلی است که واقعیت بدون تغییر و جاودان و فناناپذیر را میتوان دریافت .
حواس فقط همین مرتبه ظاهری جهان و هستی را نشان میدهد که نشان دهنده امور مختلف و متغیر است. اما با عقل میتوان به آن لایه باطنی و حقیقی هستی رسید که بدون تغییر و جاودانه است.
اندیشمندانی که از آنها سخن گفتیم عموماً در قسمتی از آسیای صغیر که آن روزها جزء سرزمین یونان بود، زندگی میکردند و هنوز در آتن خبری از دانشمندان بزرگ .نبود اما به تدریج دیدگاه این دانشمندان آتن پایتخت یونان را هم تحت تأثیر قرار داد و آتن به مرکز نظریات گوناگون و اختلافات فکری تبدیل شد. آرا و نظریات گوناگون و غالبا متضادی که اندیشمندان آتن عرضه داشتند، سبب شد تا نوعی تشویش و نگرانی بر مردم آن روزگار غالب شود و بذر بی اعتمادی نسبت به دانش و اندیشه در ذهن ایشان پراکنده گردد.
این آشفتگی فکری به ظهور دانشمندانی منجر گردید که منادی بی اعتباری علم و اندیشه شدند. . این گروه که خود را (سوفیست )یعنی دانشمند میخواندند به این دلیل که سخن اندیشمندان و جهان شناسان با یکدیگر متضاد است و آنها نتوانسته اند تفسیر درستی از جهان به دست آورند نظریات آنان را بیهوده دانستند و به جای آموزش علوم به فن سخنوری روی آوردند و به جای رسیدن به حقیقت پیروزی بر رقیب را هدف قرار دادند و به آنجا رسیدند که اصل حقیقت و واقعیت را انکار کردند.