«در سوی دیگر نوعی از هستی وجود دارد که پیوسته ثابت است؛ نه می زاید و نه از میان می رود و نه چیز دیگری را به خود راه می دهد و نه خود در چیزی دیگری فرو می شود . او نه دیدنی است و نه از طریق حواس دریافتنی است. فقط با تفکر و تعقل میتوان به او دست یافت و از او بهره مند شد»
با شکل گیری دوره جدید اروپا از قرن های ۱۴ و ۱۵ و پیدایش دو جریان عقل گرا و حس گرا / تجربه گرا در فلسفه ، درباره خدا نیز دیدگاه های مختلفی ظهور کرد که به گونه ای ریشه در این دو جریان داشتند.
دکارت در یکی از استدلالهای خود می گوید : « من از حقیقتی نامتناهی و علیم و قدیر که خود من و هر چیز دیگری به وسیله او خلق شده،ایم تصوری دارم این تصور نمی تواند از خودم باشد؛ زیرا من موجودی متناهی ام پس این تصور از من و هر موجود متناهی دیگری نیست بلکه از وجود نامتناهی است؛ اوست که میتواند چنین ادراکی به من بدهد. »
دیوید هیوم ، می گوید: « نه تنها دلایل دکارت، بلکه دلایل گذشتگان نیز قابل نقدند »
از نظر هیوم ، دلایلی که صرفا متکی بر عقل باشند مردودند؛ زیرا عقل اساسا ادراک مستقل از حس و تجربه ندارد. به نظر هیوم مهم ترین برهان فیلسوفان الهی برهان نظم است که از تجربه گرفته شده اما این برهان نیز توانایی اثبات یک وجود ازلی و ابدی و نامتناهی را ندارد.
به عقیده هیوم ، یکی از دلایل این ناتوانی این است که بر اساس نظم موجود جهان ، شما حداکثر میتوانید یک ناظم و مدیر اثبات کنید اما نمیتوانید به یک خالق نامتناهي و واجب الوجود بالذات برسيد
كانت ، راهی متفاوت با دکارت و دیگر فیلسوفان عقل گرای پیشین برای پذیرش خدا پیمود.
کانت به جای اثبات وجود خدا از طریق مخلوقات با برهان علیت و یا وجوب و ،امکان ضرورت وجود خدا را از طريق اخلاق و وظایف اخلاقی اثبات کرد
خلاصه یکی از توضیحات کانت چنین است:
تهیه کننده : حیدر جلالی