تنوع و تکثر معانی، موجب پیچیدگی کنشهای انسانی و دشواری فهمیدن معانی آنها میشود.
برای پی بردن به هدف کنش، باید به زمینه فرهنگی کنشگر مراجعه کرد.
مسئله معنا درباره کل زندگی انسان و در مورد تمام پدیدههای اجتماعی از جمله کنشها مطرح است.
ماکس وبر تفهم را روش مستقلی برای علوم انسانی نمیدانست بلکه آن را مقدمه و پیش نیازی برای روش علمی که همان روش تجربی بود، میانگاشت.
خلّاق و فعّال بودن انسانها در تولید معانی موجب پیدایش فرهنگها و جهانهای اجتماعی مختلف میشود.
خودکشی یک کنش عادی است که از گرایش به مردن به جای زنده ماندن حکایت دارد. گرایشی که برخلاف طبیعت و سرشت انسان است.
بررسی و مطالعه پدیدههای انسانی و اجتماعی، بدون توجه به عمق آنها، به نتیجهگیریهای درست منجر میشود.
پس از انقلاب صنعتی، مسئله خودکشی به شکل بیسابقهای در جوامع صنعتی رواج پیدا کرد.
ماکس وبر معتقد بود کنش اجتماعی، معنادار نیست.
رویکرد تفسیری در تقابل با رویکرد تبیینی بر این باور است که کنشگران بر اساس معنایی که در ذهن دارند، دست به عمل میزنند.