درسنامه کامل فارسی (3) فصل 5 دماوندیه
تعداد بازدید : 3.74Mخلاصه نکات فارسی (3) فصل 5 دماوندیه - درسنامه شب امتحان فارسی (3) فصل 5 دماوندیه - جزوه شب امتحان فارسی (3) نوبت اول فصل 5 دماوندیه
شعر «دماوندیه» و معنی شعر
درس پنجم
دماوندیه
- شاعر: محمّدتقی بهار
- اثر: دیوان اشعار
- قالب شعر: قصیده
- وزن: مفعول مفاعلن فعولن (رشته انسانی)
دماوند در این قصیده، در بندهای ابتدایی، در معنای حقیقی به کار رفته است؛ امّا رفته رفته به عنوان نمادی از روشنفکران جامعه به کار رفته است و از این جهت این ویژگی ها مورد نظر شاعر است:
۱- گوشه گیری و انزوا
۲- دلگیری از مردم زمانه
۳- داشتنِ اندیشه هایِ بلند و متفاوت از مردم زمانه
ای دیو سپید پای در بند ای گنبد گیتی ای دماوند
قلمرو فکری:
ای دماوند، ای بلندترین بام گنبدی شکل جهان، ای کوه سپیدش که همچون دیو سپیدی تو را اسیر و دربند کردهاند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
گیتی |
جهان |
دیو سپید |
موجودی افسانه ای و اساطیری در شاهنامه که به دست رستم کشته می شود |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
بند و دماوند ß قافیه
دیو سپید ß استعاره از دماوند
ای گنبد ß جان بخشی
گنبد گیتی ß اضافه استعاری، گیتی مانند ساختمانی است که گنبد دارد
ای دماوند ß جان بخشی (تشخیص)
پای در بند بودن ß کنایه از زندانی بودن
پای در بند بودن دماوند ß جان بخشی (تشخیص)
مصراع اول ß تلمیح دارد به داستان دیوسپید از هفت خوان رستم در شاهنامه فردوسی (جنگ رستم با دیو سپید)
اغراق ß در بلندی دماوند
واج آرایی حرف «د»
پیام:
ستایش دماوند
اشاره به بلندی دماوند
از سیم به سر یکی کله خود ز آهن به میان یکی کمربند
قلمرو فکری:
کلاه خودی از برف سپید رنگ نقره ای بر سر گذاشته ای و صخره های دامنهٔ کوه تو مانند کمربندی آهنی است که به کمر بسته ای.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سیم |
نقره |
میان |
کمر، وسط |
بیت ß 2 جمله
فعل «داری» به قرینه معنوی از هر دو مصراع حذف شده است
قلمرو ادبی:
کمربند ß قافیه
کل بیت ß جان بخشی؛ نسبت دادنِ کلاهخود و کمربند به کوه
سیم ß استعاره از برف
کمربند آهنین ß استعاره از میانه کوه که پر از سنگ ها و صخره های تیره رنگ است
کل بیت ß جان بخشی؛ قراردادن سر و کمر برای کوه
سیم و آهن ß تناسب
میان و کمربند ß تناسب
کله خود و کمربند ß تناسب
سر، کلهخود و میان ß تناسب
کل بیت ß تشبیه پنهان؛ برف ها مانند کلاه خود و صخره ها مانند کمربندند
پیام:
وصف دماوند
تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر، چهر دلبند
قلمرو فکری:
برای اینکه مردم چهره ات را نبینند، صورت زیبایت را در پشت ابر پنهان کرده ای. (به بلندی دماوند اشاره دارد.)
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تا |
به این دلیل که |
نهفتن |
پنهان کردن |
بیت ß 2 جمله
«ت» در «نبیندت روی» ß مضاف الیهِ «روی»، جهش ضمیر
قلمرو ادبی:
دلبند ß قافیه
کل بیت ß جان بخشی؛ نسبت دادن روی و چهره به دماوند و نهفته شدن از مردم
روی، چهره و چشم ß تناسب
کل بیت ß حُسن تعلیل؛ سخنور علت پنهان شدنِ قله دماوند را در پشت ابر، بیزاری و دوری کردن از مردم نادان می داند
دلبند ß کنایه از گرامی و ارجمند
پیام:
بیزاری دماوند از مردم
اشاره به بلندی کوه
تا وارهی از دم ستوران وین مردمِ نحس دیومانند،
با شیر سپهر بسته پیمان با اختر سعد کرده پیوند
قلمرو فکری:
برای نجات از هم نشینی با انسان های حیوان صفت و این مردم شوم که مانند دیو هستند،
برای اینکه از هم صحبتی و هم نشینی مردم نادان و شومِ دیوصفت رهایی یابی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
وارهی |
رها شوی |
وین |
و این |
دَم |
نفس |
سپهر |
آسمان |
پیوند کردن |
خویشاوندی کردن |
||
سعد |
خجسته، مبارک، متضاد نحس |
||
نحس |
شوم، بدیمن، بداختر، گجسته، ناهمایون |
||
ستور |
چهارپا، جانوران چهارپا به ویژه اسب، استر و خر |
||
اختر سعد |
سیّاره مشتری یا هرمز است که به خجسته مهین نامبردار است |
بیت اول ß 1 جمله
بیت دوم ß 2 جمله
این دو بیت موقوف المعانی هستند
قلمرو ادبی:
بیت اول ß دیومانند ß قافیه
بیت دوم ß پیوند ß قافیه
دَم ß مجاز از سخن
ستور ß استعاره از انسانهای پست و نادان
شبیه ß مردم دیو مانند
بیت اول ß حسن تعلیل
شیر سپهر ß استعاره از خورشید (به اعتبار آن که برج اسد خانه اوست)
بیت دوم ß جان بخشی؛ پیمان بستن دماوند با خورشید، پیوند دماوند با مشتری
اختر و سپهر ß تناسب، اغراق
بیت دوم ß حُسن تعلیل؛ شاعر علت بلندی دماوند را تلاش او برای دوری از مردم زمانه می داند
سپهر و اختر ß تناسب
پیمان و پیوند ß تناسب
بیت اول ارتباط معنایی دارد با:
از این دیومردم که دام و دَدَند نهان شو که هم صحبتانِ بدند
پیام:
بیت اول ß بیزاری از مردم نادان
بیت دوم ß اشاره به بلندی دماوند
چون گشت زمین ز جور گردون سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مشت آن مشت تویی تو ای دماوند
قلمرو فکری:
وقتی زمین از ظلم و ستم آسمان این گونه سرد و سیاه ساکت و معلق شد ...
زمین از شدت خشم مشتی به سوی آسمان کوبید، ای کوه دماوند آن مشت تو هستی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
جور |
ستم |
خموش |
ساکت |
آوند |
آونگ، آویزان، آویخته |
نواختن |
کوبیدن |
گردون |
فلک، آسمان، در اینجا روزگار |
بیت اول ß 1 جمله
بیت دوم ß 4 جمله
این دو بیت موقوف المعانی هستند
قلمرو ادبی:
بیت اول ß آوند ß قافیه
بیت دوم ß دماوند ß قافیه
زمین و گردون ß تضاد
جور گردون ß جان بخشی، اضافه استعاری
گشت ß ایهام تناسب:
- 1) شد
- 2) گردیدن و چرخیدن، با زمین و گردون تناسب دارد
خموش گشتن زمین ß جان بخشی
بیت اول ß حسن تعلیل؛ آسمان به خاطر ستم گردون خفه و خموش و معلّق است
مشت کوبیدن زمین به فلک ß جان بخشی
ای دماوند ß جان بخشی
تو مشت هستی ß تشبیه
واژه آرایی کلمات «مشت» و «تو» در بیت دوم
واج آرایی حروف «ت» و «ش» در بیت دوم
پیام:
بیت اول ß بیداد آسمان بر زمینیان
بیت دوم ß اعتراض زمین بر آسمان
تو مشت درشت روزگاری از گردش قرن ها پس افکند
قلمرو فکری:
ای دماوند تو مشت سنگین مردم زمانه هستی که بر اثر گذشت روزگاران به جای مانده ای. شاعر در این بیت به قدمت کوه دماوند نیز اشاره دارد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
پس افکند |
پس افکنده، میراث، به جا مانده |
بیت ß 2 جمله
پس افکند ß صفت مفعولی مرکب کوتاه
قلمرو ادبی:
پس افکند ß قافیه
مصراع اول ß تشبیه؛ تو [ای دماوند] مشت روزگار هستی
مشت روزگار ß جان بخشی برای روزگار؛ اضافه استعاری
واج آرایی حروف «ش» و «ر»
پیام:
اعتراض دماوند به ستم گردون
ای مشت زمین بر آسمان شو بر وی بنواز ضربتی چند
قلمرو فکری:
ای دماوند که مثل مشت زمین هستی به آسمان برو و بر چهرهٔ آسمان چند ضربهٔ محکم بزن.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شو |
برو |
بنواز |
بزن |
بیت ß 3 جمله
مرجع «وی» ß آسمان است
ضربتی چند ß ترکیب وصفی وارون (چند ضربت)
چند ß صفت مبهم
قلمرو ادبی:
چند ß قافیه
مشت زمین ß جان بخشی و استعاره از دماوند
زمین و آسمان ß تضاد
مصراع دوم ß جان بخشی
مشت و ضربت ß تناسب
پیام:
خیزش ضد بیداد
نی نی تو نه مشت روزگاری ای کوه نی اَم ز گفته خرسند
قلمرو فکری:
نه! نه! تو مشت روزگار نیستی. من از تشبیه خود خشنود نیستم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
نی نی |
نه |
نیَم |
نیستم |
خرسند |
راضی |
بیت ß 4 جمله
نی نی ß قید نفی
قلمرو ادبی:
خرسند ß قافیه
مشت روزگار ß اضافه استعاری (جان بخشی)
ای کوه ß جان بخشی
تو نه مشت روزگاری ß تشبیه
واج آرایی حرف «ن»
نکته:
شاعر از همانندی دماوند به مشت روزگار خرسند نیست به این دلیل که مشت نشانه اعتراض و ستیز است در حالی که دماوند (مردم تهران یا روشنفکران) در مقابل ظلم و دشمنان خارجی خاموشی گزیدند.
پیام:
بی تفاوتی روشنفکران
تو قلب فسرده زمینی از درد ورم نموده یک چند
قلمرو فکری:
تو قلب منجمد و غمگین زمین هستی که مدتی از شدت درد، متورم شده است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
یک چند |
مدتی، چندی |
وَرَم |
آماس |
فسرده |
یخ زده، منجمد، افسرده و غمگین |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
محترم ß قافیه
فسرده ß ایهام:
- 1) یخ زده
- 2) افسرده
مصراع اول ß تشبیه کوه دماوند به قلب فسرده زمین
وَرَم ß استعاره از برآمدگی کوه
قلب زمین ß جان بخشی، اضافه استعاری
قلب، درد و ورم ß تناسب
واج آرایی حرف «د»
کل بیت ß حسن تعلیل
پیام:
اشاره به برآمدگی کوه دماوند
تا درد و ورم فرو نشیند کافور بر آن ضماد کردند
قلمرو فکری:
برای اینکه درد ورم تسکین یابد، بر روی آن مرهمی از کافور (برف) نهاده اند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
فرو نشیند |
فروکش کند |
ضماد |
مرهم |
ضماد کردن |
بستن چیزی بر زخم، مرهم نهادن |
||
کافور |
ماده معطر جامدی که از گیاهانی چون ریحان، بابونه و چند نوع درخت به دست می آید. در قدیم به عنوان مرهم و دارو روی زخم می مالیدند |
بیت ß 2 جمله
تا ß حرف پیوند به معنیِ «برای اینکه»
قلمرو ادبی:
کردند ß قافیه
ورم ß استعاره از برآمدگی کوه
کافور ß استعاره از برف های قله دماوند
درد، ورم و ضماد ß تناسب
کل بیت ß حُسن تعلیل
واج آرایی حروف «د» و «ر»
پیام:
اشاره به برف گیر بودن دماوند
شو منفجر ای دل زمانه وان آتش خود نهفته مپسند
قلمرو فکری:
ای کوه دماوند که چون قلب زمانه هستی، آتشفشان کن و بیش از این خرسند مباش که آتش درونت پنهان بماند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
نهفته |
پنهان شده |
بیت ß 3 جمله
نهفته ß صفت مفعولی در نقش قید
قلمرو ادبی:
مپسند ß قافیه
دلِ زمانه ß اضافه استعاری (جان بخشی)
دل ß استعاره از دماوند (نماد روشنفکران خاموش)
آتش ß استعاره از خشم و خروش و اعتراض
منفجر و آتش ß تناسب
منفجر شدن ß کنایه از اعتراض
پیام:
دعوت به اعتراض
خامش منشین سخن همی گوی افسرده مباش خوش همی خند
قلمرو فکری:
ای دماوند (آگاهان خاموش جامعه)، خاموش و آرام نباش و چیزی بگو (اعتراض کن)، غمگین و ناخوش نباش و با شادی بخند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
همی گوی |
بگو |
افسرده |
یخ زده، غمگین |
همی خند |
بخند |
بیت ß 4 جمله
خوش ß قید کیفیت
قلمرو ادبی:
همی خند ß قافیه
خامش نشستن و سخن گفتن ß تضاد
کل بیت ß جان بخشی؛ سخن گفتن، خندیدن و خاموش نبودن دماوند
افسرده ß ایهام:
- 1) یخ زده
- 2) غمگین
خاموش و افسرده ß تناسب
خوش خندیدن ß کنایه از افسردگی بدر آمدن
افسرده و خوش ß تضاد
پیام:
دعوت به اعتراض
پنهان مکن آتش درون را زین سوخته جان شنو یکی پند
قلمرو فکری:
آتش خشم خود را پنهان نکن، از این شاعر دل سوخته، پندی بشنو.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
یکی پند |
پندی |
بیت ß 2 جمله
سوخته جان ß صفتِ مرکب، جانشین اسم، منظور «خودِ شاعر» است و مخاطبِ شاعر «کوه دماوند»
قلمرو ادبی:
پند ß قافیه
آتش ß استعاره از خشم و خروش
آتش و سوخته ß تناسب
سوخته جان ß کنایه از دردمند و سرد و گرم روزگار چشیده
واج آرایی حرف «ن»
پیام:
دعوت به اعتراض
گر آتش دل نهفته داری سوزد جانت به جانت سوگند
قلمرو فکری:
اگر آتش خشم خود را پنهان نگه داری، به جانت سوگند می خورم که نابود خواهی شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گر |
اگر |
نهفته |
پنهان |
سوختن |
سوزاندن |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
سوگند ß قافیه
«ت» در«جانت» ß در هر دو مورد نقش مضاف الیهی دارد
«به جانت سوگند» ß حذف فعلِ «می خورم» به قرینه معنوی
آتش دل ß استعاره از خشم و خروش
سوختن جان ß کنایه از نابود شدن
دل و جان ß تناسب
واژه آرایی کلمه «جان»
پیام:
دعوت به اعتراض
ای مادر سرسپید بشنو این پند سیاه بخت فرزند
قلمرو فکری:
ای مادر کهنسال، نصیحت این فرزند سیاه بخت خود را گوش بده.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
سرسپید |
موی سپید |
بیت ß 3 جمله
سیاه بخت فرزند ß ترکیب وصفی وارون، منظور خود «ملک الشعرا بهار» است
قلمرو ادبی:
فرزند ß قافیه
سر ß مجاز از مو
مادر سر سپید ß استعاره از دماوند، نمادی از مردم و فرهنگ ایران
سپید و سیاه ß تضاد
سیاه بخت ß کنایه از بدبخت، حس آمیزی
سرسپید ß کنایه از پیر (اشاره به برف قله دماوند)
مادر و فرزند ß تناسب
سرسپید ß استعاره، برف ها و قله کوه دماوند مانند موی سپید سر زنان است
پیام:
اندرز دماوند (روشنفکران)
برکش ز سر آن سپید معجر بنشین به یکی کبود اورند
قلمرو فکری:
روسری سفید خود را از سر باز کن؛ یعنی سازش با حکومت را رها کن و قیام کن و با شکوه و جلال بر تختی شاهانه بنشین.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
معجر |
روسری، سرپوش |
کبود |
آبی سیر |
اورند |
اورنگ، تخت، تخت پادشاهی |
بیت ß 2 جمله
سپید معجر و کبود اورند ß ترکیب وصفی وارون (معجرِ سپید، اورندِ کبود)
قلمرو ادبی:
اورند ß قافیه
سپید معجر ß استعاره از برف روی کوه
از سر برکشیدن معجر سپید ß کنایه از دوری از گوشه نشینی، ضعف و خاموشی
اورند ß مجازاْ فرّ و شکوه، شأن و شوکت
بر اورند نشستن ß کنایه از قدرتنمایی کردن، فرمانروایی کردن
سپید و کبود ß تضاد
پیام:
نمایان نمودن توانایی
مفهوم:
توصیه به حرکت کردن و اعتراض
بگرای چو اژدهای گرزه بخروش چو شرزه شیر ارغند
قلمرو فکری:
مانند اژدهای زهرناک حمله ور شو و زهرت را بریز. مانند شیر شجاع و خشمگین فریاد بر آور و حرکت کن.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بگرای |
حمله ور شو، حرکت کن |
اژدها |
مار بزرگ |
خروشیدن |
فریاد زدن |
شرزه |
خشمگین، غضبناک |
ارغند |
خشمگین و قهرآلود |
||
گرزه |
ویژگی گونه ای مار سمی و خطرناک |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
ارغند ß قافیه
گرزه و شرزه ß جناس ناهمسان
مصراع اول ß تشبیه
مصراع دوم ß تشبیه
واج آرایی حرف «ش»
پیام:
دعوت به اعتراض
بفکن ز پی این اساس تزویر بگسل ز هم این نژاد و پیوند
قلمرو فکری:
این حکومت ظالمانه که بر پایه فریب و حیله بنا شده است را نابود کن.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پی |
پایه، شالوده، بن، بیخ |
اساس |
پایه |
گسلیدن |
پاره کردن، جداکردن |
تزویر |
دورویی، ریاکاری |
این نژاد و پیوند |
منظور نژاد و پیوند ستمگران |
||
اساس تزویر |
پایه های حکومت ریاکار |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
پیوند ß قافیه
اساس تزویر ß اضافه استعاری
از پی افکندن ß کنایه از نابود کردن
نژاد و پیوند ß تناسب
پی و اساس ß تناسب
کل بیت ß موازنه (برای رشته انسانی)
پیام:
دعوت به مبارزه
بر کَن ز بُن این بنا که باید از ریشه بنای ظلم برکند
قلمرو فکری:
بنای این حکومت ظالم را خراب کن؛ ظلم را باید از پایه نابود و ریشه کن کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
بن |
ریشه |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
برکند ß قافیه
از بن برکندن ß کنایه از نابود کردن کامل
«بنا» در مصراع نخست ß استعاره از بیداد
از ریشه برکندن ß کنایه از نابود کردن کامل
برکن و برکند ß همریشگی (هم خانواده)، جناس
بنای ظلم ß اضافه تشبیه
واج آرایی حروف «ب» و «ن»
پیام:
دعوت به مبارزه با ستمگر
زین بی خردان سِفله بستان دادِ دلِ مردمِ خردمند
قلمرو فکری:
از این فرمانروایان بی خرد پست و فرومایه، حق انسان های خردمند و آگاه را بگیر.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
زین |
از این |
سفله |
فرومایه، بد سرشت |
ستاندن |
گرفتن |
داد |
حق و حقوق |
بیت ß 1 جمله
قلمرو ادبی:
خردمند ß قافیه
بی خرد و خردمند ß تضاد
بی خردان سفله ß کنایه از فرمانروایان ستمگر در زمان سخنور
واج آرایی حرف «د» و مصوّت «ــِـ»
پیام:
گرفتن حق ستمدیدگان
توضیح:
محمّد تقی بهار شعر دماوندیه را در سال ۱۳۰۱ هجری شمسی سرود. در این سال به تحریک بیگانگان، هرج و مرج قلمی و اجتماعی و هتّاکی ها در مطبوعات و آزار وطن خواهان و سستی کارِ دولت مرکزی بروز کرده بود. بهار این قصیده را با تأثیر پذیری از این معانی گفته است.
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
- گام به گام تمامی دروس پایه (3)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)
متن «روان خوانی: جاسوسی که الاغ بود!» و آرایه های متن
روان خوانی
جاسوسی که الاغ بود!
- نویسنده: احمد عربلو
- اثر: قصّۀ شیرین فرهاد
می گویم: «حاجی! شما هر چه دستور بدهید به دیده منّت. الآن بگو چاه بِکَنم؛ بگو از دیوار راست بالا بروم؛ بگو با دست هایم برایت خاکریز بزنم؛ اصلاً بگو تا یک ماه به مادر زنم زنگ نزنم؛ تمام این کارها شدنی است؛ امّا به من نگو که با این پانزده تا مینی که برایمان مانده، دشت به این بزرگی را مین گذاری کنم! هیچی نباشه واسه مین گذاری این منطقه دو هزار تا مین لازم داریم. دشت است، زمین فوتبال دستی نیست که نوکرتم!»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دیده |
چشم |
به دیده منّت |
چشم، فرمان می بریم |
شدنی |
ممکن |
واسه |
برای |
منّت |
نیکویی، احسان |
به دیده منّت ß حذف فعل «می گذارم» به قرینه معنوی
«تا» در عبارت «پانزده تا مین» ß «تا»ی ممیّز است
قلمرو ادبی:
از دیوار راست بالا رفتن ß کنایه از انجام کار دشوار
دیدۀ منّت ß کنایه از پذیرش قطعی
حاجی از حرف هایم خنده اش می گیرد اما به زور سعی می کند جلوی خنده اش را بگیرد. می گوید:
– «حاج احمد آقا! پسر گل گلاب! دشمن عن قریب است که توی این دشت وسیع عملیات کند. توکّلت به خدا باشد. چه بسا همین پانزده تا مین هم برایمان کاری افتاد. خدا را چه دیدی برادر من؟ از قدیم گفته اند کاچی به از هیچی! شما همین پانزده تا مین را مقابل دشمن کار بگذارید، خداوند کریم است.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
عن قریب |
به زودی |
عملیات |
اجرای طرح نظامی |
کاری افتاد |
مؤثر واقع شد |
کریم |
بخشنده |
کاچی |
نوعی غذا با آرد و روغن |
||
خنده اش می گیرد |
شروع می کند به خندیدن |
قلمرو ادبی:
زیر آتش گرفتن ß کنایه از گلوله باران کردن
خدا را چه دیدی ß کنایه از«حتی رخداد ناشدنی هم می تواند با کمک خدا اتفاق بیفتد»
کاچی به از هیچی ß ضرب المثل (کم داشتن بهتر از هیچ نداشتن است)
پسر گل گلاب ß تشبیه
نمی دانم چه بگویم. روی حرف حاجی که خودش از عاملان بزرگ و قدیمی تخریب است، حرفی نمی توانم بزنم؛ امّا این کاری که از ما می خواهد، درست مثل این است که بخواهیم با یک کاسه ماست، با آب یک دریاچه، دوغ درست کنیم.
حاجی آن قدر مهربان و دوست داشتنی است که جرئت کنم برای آخرین بار با شوخی از این کارش انتقاد کنم. می گویم.
– هر چه شما بفرمایید حاجی. امّا خدا وکیلی ما را که سر کار نگذاشته ای؟ بالاغیرتاً اگر می خواهی ما را به دنبال نخود سیاه و این جور چیزها بفرستی، بگو، من به جان مادرم از صبح تا شب توی این دشت، پاره آجر و سنگ و کلوخ به جای مین کار می گذارم!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
عامل |
عملیات کننده |
تخریب |
نابودی |
قدر |
اندازه |
خدا وکیلی |
به راستی |
بالاغیرتاً |
از روی جوانمردی |
||
عامل تخریب |
شخصی نظامی که کارش نابودکردن هدف های نظامی به وسیلۀ انفجار و کار گذاشتن تله های انفجاری است |
||
کلوخ |
پاره گِل خشک شده به صورت سنگ، پاره گل خشک شده به درشتی مُشت یا بزرگتر |
قلمرو ادبی:
روی حرف ... حرف زدن ß کنایه از رد کردن
با یک کاسه ماست ... دوغ درست کردن ß کنایه از کار نشدنی انجام دادن
سر کار گذاشتن ß کنایه از فریفتن
ما که ... سر کار بگذاریم ß پرسش انکاری
به دنبال نخود سیاه فرستادن ß به کار بیهوده گماردن برای فریب
کاری افتادن ß کنایه از ثمر بخش بودن
با یک کاسه ماست، با آب یک دریاچه دوغ درست کردن ß کنایه و ضرب المثل
حاجی جلو می آید. پیشانی ام را می بوسد. دست هایم را توی دستش می گیرد و می گوید: «مؤمن خدا! ما که باشیم که شما را سرکار بگذاریم، ما پانزده تا مین داریم و غیر از این هم نداریم و راه چاره ای هم فعلاً نداریم. باید به تکلیفمان عمل کنیم. بروید و به هر وسیله ای که شده این مین ها را توی دشت، رو به روی دشمن کار بگذارید. خداوند کریم است. بروید و معطّل نکنید.»
با اینکه ته دلم از این کار بی نتیجه سر در نمی آورد؛ امّا فرمان حاجی برایم اجرا نشدنی نیست. چاره ای ندارم، باید این کار را انجام بدهم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
فعلاً |
به طور موقت |
معطل کردن |
تأخیر کردن، درنگ کردن |
معطّل |
بیکار، بلاتکلیف |
قلمرو ادبی:
سر در آوردن ß کنایه از دریافتن، متوجه شدن
دوستم احمدرضا را صدا می زنم و ماجرا را به او می گویم. تصمیم می گیریم برویم الاغی پیدا کنیم و مین ها را بار الاغ کنیم و بزنیم به دشت؛ رو به روی مواضع عراقی ها. اوّلین خر را که می بینیم، تصمیم به خریدش می گیریم. احمدرضا زل می زند به چشمان خر و انگاری که صد سال است الاغ شناس بوده باشد؛ آرام در گوشم می گوید:
– احمد، این خر، خبر خوبی نیست. خیلی چموش است. من می دانم که کار دستمان می دهد؟ از چشمانش شرارت و حیله گری می بارد!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بزنیم به دشت |
برویم |
مواضع |
موضع ها، مکان ها |
چموش |
سرکش، لگد زدن |
انگاری |
گویی |
افسار |
عنان، دهانه، لگام |
||
شرارت |
بدی، بدخواهی، فتنه، خباثت |
||
زل زدن |
خیره شدن، با چشمی ثابت و بی حرکت به چیزی نگاه کردن |
«احمدرضا» در عبارت «دوستم احمدرضا» ß نقش تَبَعی بدل دارد
قلمرو ادبی:
کار دست کسی دادن ß کنایه از دچار مشکل کردن
از چشمانش شرارت ... می بارد ß استعاره، کنایه
احمدرضا چنان جدی حرف می زند که نزدیک است باورم شود؛ می گویم:
– مرد حسابی! خر، خر است دیگر. ما که نیامدهایم خرید و فروش خر کنیم.
مین ها را که کاشتیم، خر را می آوریم به قیمت مناسب به صاحبش می فروشیم. نکند خیال کردی این خر، جاسوس صدام است؟!
احمدرضا اخلاقش همین طوری است. خنده دارترین چیزها را آن قدر جدّی می گوید که آدم نمی داند باور کند یا نه!
خر، هنوز اول کاری چموشی می کند و هر چه افسارش را می کشیم، جلو نمی آید امّا بالاخره بعد از ساعتی مین ها را بار خر می کنیم و راه دشت را در پیش می گیریم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مرد حسابی |
حسابگر |
قدر |
اندازه |
قلمرو ادبی:
خرید و فروش ß تضاد
جاسوس بودن خر ß تشخیص و استعاره
راه در پیش گرفتن ß کنایه از رفتن
خر سلّانه سلّانه راه می آید و گاهی می ایستد و این سو و آن سو را بو می کشد و علف و خاری را پوزه می زند و دوباره راه می افتد. نزدیک تر که می شویم، اوضاع خطرناک می شود. احمدرضا افسار خر را به دست گرفته و او را قدم به قدم و با احتیاط جلو می کشد. کم کم به محلّی که باید مین ها را روی زمین بکاریم، می رسیم. هفت تا مین یک طرف خر و هشت تا مین هم سمت دیگر خر، بار کردهایم. احمدرضا می گوید: «بهتر است خر را روی زمین بنشانیم.» امّا خر، خری نیست که با این آسانی ها حرف ما را گوش کند و مثل بچّه خر روی زمین بنشیند! احمدرضا اوّل به شوخی دهانش را داخل گوش خر می کند و آرام می گوید:
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سلّانه سلّانه |
آرام آرام، به آهستگی |
پوزه |
پیرامون دهان |
قلمرو ادبی:
مثل بچّۀ خر بودن ß کنایه از آرام بودن
– خر جان! بفرما بنشین. این جوری خیلی تابلو هستی!
امّا خر، انگار که مگسی توی گوشش رفته باشد، مدام آن را تکان می دهد و به سر و صورت احمدرضا می کوبد.
دو نفری سعی می کنیم خر را هر طور که هست روی زمین بنشانیم، امّا خر، پر زور است و نمی نشیند. احمدرضا می گوید: «این خر، زبان آدمیزاد حالیش نیست. از اوّل هم گفتم یک خر زبان فهم بخریم، گفتی همین خوب است!»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
زبان فهم |
فهمیده، باشعور |
مدام |
پیوسته |
قلمرو ادبی:
تابلو هستی ß تشبیه فشرده اسنادی (مانند تابلو هستی که همه تو را می بینند)
تابلو بودن ß کنایه از قابل تشخیص
حالی بودن حرف آدمیزاد ß کنایه از حرف شنو بودن
زبان فهم بودن خر ß تشخیص و استعاره
می گویم: «ای بابا! این قدر خرخر نکن. ما اگر قرار بود توسّط دشمن دیده شویم که دیده می شدیم. بیا کمک کن مین ها را کار بگذاریم و برویم.»
همین که می خواهیم اوّلین مین را برداریم، ناگهان خر سرش را بالا می گیرد و با صدای بلند شروع به عرعر می کند. این جای کار را دیگر نخوانده بودیم. دلم می خواهد دهان خر را با جفت دست هایم بگیرم و خفه اش کنم، ای لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود.
از اوّل تا آخر آوازش ده ثانیه طول می کشد دل توی دلمان نیست. الآن است که لو برویم و دشمن متوجّه ما بشود.
آواز الاغ که تمام می شود، دوباره آواز دیگری را شروع می کند. احمدرضا می گوید: «نگفتم این جاسوس دشمن است؟!»
قلمرو ادبی:
این جای ... نخوانده بودیم ß کنایه از اینکه پیش بینی نمی کردیم، طبق برنامه پیش نرفت
دل توی دل نبودن ß کنایه از بیقراری و نا آرامی
آواز دیگری را شروع می کند ß استعاره از عرعر
و با خشم چنان با لگد به پشت خر می زند که خر آوازش را نیمه کاره رها می کند و جفتک می اندازد و چهار نعل به طرف خاکریز دشمن می دود.
– این چه کاری بود؟ چرا خر را فراری دادی؟
احمدرضا می گوید: «بگذار برود گم شود خر نفهم! حالا باید خودمان هم در برویم، الآن است که لو برویم. چنان زدم که دیگر هوس نکند بی موقع آواز بخواند!»
چاره ای نیست. برخلاف مسیر خر می دویم و خودمان را از منطقه دور می کنیم. به داخل مواضع خودمان که می رسیم، نمی دانیم از خجالت به حاجی چه بگوییم! بگوییم حریف یک الاغ نشدیم؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
نفهم |
بی شعور |
در رفتن |
گریختن |
لو برویم |
جای نهفتن مان آشکار شود |
قلمرو ادبی:
چهار نعل ß کنایه از به تاخت، تند
آواز ß استعاره از عرعر خر
خر نفهم ß تشخیص و استعاره
حاجی خودش به استقبال ما می آید؛ با دیدن چهره های عرق کرده و سرهای پایین افتاده مان مثل اینکه ماجرا را حدس زده باشد، می گوید:
– به به! دو تا پهلوان، احمد! چقدر زود برگشتید؟ بالاخره کار خودتان را کردید؟!
این جمله آخر را طوری می گوید که یک لحظه گمان می کنیم متوجّه خرابکاری ما شده و به ما طعنه می زند امّا حاجی اهل این حرف ها نیست. می نشینیم کنارش و با خجالت، همه چیز را برایش مو به مو توضیح می دهیم. حاجی می خندد و بعد می گوید: «آن پانزده تا مین را هم به باد دادید؟ فقط باید مطمئن شوم که کوتاهی نکردید!»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بالاخره |
سرانجام |
طعنه زدن |
سرزنش کردن |
استقبال |
پیشواز |
قلمرو ادبی:
مو به مو ß کنایه از دقیق
به باد دادن ß کنایه از نابود و تلف کردن
حریف کسی یا چیزی نبودن ß کنایه از برابری و مقاومت نکردن
پایین افتادن سر ß کنایه از شرمندگی
نمی خواهم دروغ بگویم. اشاره به احمدرضا می کنم و می گویم: «به نظر من این لگد آخری که احمدرضا خان به الاغ زد، اضافی بود!»
روزهای سخت ما خیلی زود می رسد. مین هایی که قرار بود برسد، هنوز نیامده است. اگر جلوی دشمن مین گذاری کرده بودیم، حالا خیالمان راحت تر بود.
تمام نیروها منتظر حمله دشمن هستند؛ امّا یک روز، دو روز، سه روز می گذرد و خبری نمی شود.
بچّه های شناسایی همین روزها در یک عملیّات محدود، یک عراقی را اسیر کرده اند تا اطّلاعاتی از او بگیرند.
اسیر حرف های عجیبی می زند:
– عملیّاتی در کار نیست. فرماندهان ما بعد از بررسی های زیاد به این نتیجه رسیده اند که با وجود هزاران مینی که ایرانی ها توی دشت کار گذاشته اند، تلفات سنگینی خواهیم داد!
– هزاران مین؟ شما از کجا فهمیدید؟ اسیر بعثی لبخند کنایه آمیزی می زند و می گوید: «خیال کردید ما الاغ هستیم؟ ما آن الاغی را که بار مین رویش بود، گرفتیم. همه ما از تعجّب شاخ در آوردیم. آن قدر مین اضافه آوردید که بار الاغ کردید که به عقب بفرستید امّا خبر نداشتید که الاغ با فرار کردنش به سمت مواضع ما، همه چیز را لو داد.»
همه به هم زل زدیم و در میان بهت و حیرت اسیر دشمن، همراه با حاجی با صدای بلندی از ته دل خندیدیم ... .
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بعثی |
عضو حزب بعث |
بهت |
حیرت |
تلفات |
ضایعات، مرگ و میرها، کشته شدگان |
«خان» در عبارت «احمدرضا خان» ß در این گروه اسمی، شاخص است
قلمرو ادبی:
شاخ در آوردن ß کنایه از شگفت زده شدن
در کار نبودن ß کنایه از وجود نداشتن
از ته دل خندیدن ß کنایه از خندۀ عمیق
قصه شیرین فرهاد ß ایهام، حس آمیزی
جزوات جامع پایه (3)
جزوه جامع فارسی (3) فصل 1 شکرِ نعمت
جزوه جامع فارسی (3) فصل 2 مست و هُشیار
جزوه جامع فارسی (3) فصل 3 آزادی
جزوه جامع فارسی (3) فصل 4 درس آزاد (ادبیات بومی 1)
جزوه جامع فارسی (3) فصل 5 دماوندیه
جزوه جامع فارسی (3) فصل 6 نینامه
جزوه جامع فارسی (3) فصل 7 در حقیقت عشق
جزوه جامع فارسی (3) فصل 8 از پاریز تا پاریس
جزوه جامع فارسی (3) فصل 9 کویر
جزوه جامع فارسی (3) فصل 10 فصل شکوفایی
جزوه جامع فارسی (3) فصل 11 آن شب عزیز
جزوه جامع فارسی (3) فصل 12 گذر سیاوش از آتش
جزوه جامع فارسی (3) فصل 13 خوانِ هشتم
جزوه جامع فارسی (3) فصل 14 سی مرغ و سیمرغ
جزوه جامع فارسی (3) فصل 15 درس آزاد (ادبیات بومی 2)
جزوه جامع فارسی (3) فصل 16 کباب غاز
جزوه جامع فارسی (3) فصل 17 خندۀ تو
جزوه جامع فارسی (3) فصل 18 عشق جاودانی
معنی واژگان درس «دماوندیه»
معنی واژگان درس «دماوندیه»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گیتی |
جهان |
پیوند کردن |
خویشاوندی کردن |
سیم |
نقره |
میان |
کمر، وسط |
تا |
به این دلیل که |
نهفتن |
پنهان کردن |
وارهی |
رها شوی |
وین |
و این |
دَم |
نفس |
سپهر |
آسمان |
جور |
ستم |
خموش |
ساکت |
آوند |
آونگ، آویزان، آویخته |
نواختن |
کوبیدن |
شو |
برو |
بنواز |
بزن |
نی نی |
نه |
نیَم |
نیستم |
خرسند |
راضی |
نهفته |
پنهان شده |
یک چند |
مدتی، چندی |
وَرَم |
آماس |
فرو نشیند |
فروکش کند |
ضماد |
مرهم |
همی گوی |
بگو |
افسرده |
یخ زده، غمگین |
همی خند |
بخند |
یکی پند |
پندی |
گر |
اگر |
نهفته |
پنهان |
سوختن |
سوزاندن |
سرسپید |
موی سپید |
معجر |
روسری، سرپوش |
کبود |
آبی سیر |
ارغند |
خشمگین و قهرآلود |
اژدها |
مار بزرگ |
خروشیدن |
فریاد زدن |
شرزه |
خشمگین، غضبناک |
پی |
پایه، شالوده، بن، بیخ |
اساس |
پایه |
گسلیدن |
پاره کردن، جداکردن |
تزویر |
دورویی، ریاکاری |
بن |
ریشه |
منّت |
نیکویی، احسان |
زین |
از این |
سفله |
فرومایه، بد سرشت |
ستاندن |
گرفتن |
داد |
حق و حقوق |
دیده |
چشم |
به دیده منّت |
چشم، فرمان می بریم |
شدنی |
ممکن |
واسه |
برای |
عن قریب |
به زودی |
عملیات |
اجرای طرح نظامی |
کاری افتاد |
مؤثر واقع شد |
کریم |
بخشنده |
عامل |
عملیات کننده |
تخریب |
نابودی |
قدر |
اندازه |
خدا وکیلی |
به راستی |
بالاغیرتاً |
از روی جوانمردی |
معطّل |
بیکار، بلاتکلیف |
فعلاً |
به طور موقت |
معطل کردن |
تأخیر کردن، درنگ کردن |
بزنیم به دشت |
برویم |
مواضع |
موضع ها، مکان ها |
چموش |
سرکش، لگد زدن |
انگاری |
گویی |
افسار |
عنان، دهانه، لگام |
استقبال |
پیشواز |
مرد حسابی |
حسابگر |
قدر |
اندازه |
سلّانه سلّانه |
آرام آرام، به آهستگی |
پوزه |
پیرامون دهان |
زبان فهم |
فهمیده، باشعور |
مدام |
پیوسته |
نفهم |
بی شعور |
در رفتن |
گریختن |
بالاخره |
سرانجام |
طعنه زدن |
سرزنش کردن |
بعثی |
عضو حزب بعث |
بهت |
حیرت |
بگرای |
حمله ور شو، حرکت کن |
||
اساس تزویر |
پایه های حکومت ریاکار |
||
کاچی |
نوعی غذا با آرد و روغن |
||
خنده اش می گیرد |
شروع می کند به خندیدن |
||
لو برویم |
جای نهفتن مان آشکار شود |
||
این نژاد و پیوند |
منظور نژاد و پیوند ستمگران |
||
گردون |
فلک، آسمان، در اینجا روزگار |
||
شرارت |
بدی، بدخواهی، فتنه، خباثت |
||
سعد |
خجسته، مبارک، متضاد نحس |
||
اورند |
اورنگ، تخت، تخت پادشاهی |
||
پس افکند |
پس افکنده، میراث، به جا مانده |
||
ضماد کردن |
بستن چیزی بر زخم، مرهم نهادن |
||
فسرده |
یخ زده، منجمد، افسرده و غمگین |
||
گرزه |
ویژگی گونه ای مار سمی و خطرناک |
||
تلفات |
ضایعات، مرگ و میرها، کشته شدگان |
||
نحس |
شوم، بدیمن، بداختر، گجسته، ناهمایون |
||
ستور |
چهارپا، جانوران چهارپا به ویژه اسب، استر و خر |
||
زل زدن |
خیره شدن، با چشمی ثابت و بی حرکت به چیزی نگاه کردن |
||
اختر سعد |
سیّاره مشتری یا هرمز است که به خجسته مهین نامبردار است |
||
دیو سپید |
موجودی افسانه ای و اساطیری در شاهنامه که به دست رستم کشته می شود |
||
کلوخ |
پاره گِل خشک شده به صورت سنگ، پاره گل خشک شده به درشتی مُشت یا بزرگتر |
||
عامل تخریب |
شخصی نظامی که کارش نابودکردن هدف های نظامی به وسیلۀ انفجار و کار گذاشتن تله های انفجاری است |
||
کافور |
ماده معطر جامدی که از گیاهانی چون ریحان، بابونه و چند نوع درخت به دست می آید. در قدیم به عنوان مرهم و دارو روی زخم می مالیدند |
دانش زبانی: صفت و مضاف الیه
دانش زبانی
صفت و مضاف الیه
ترکیب وصفی:
ترکیب «اسم ﹻ صفت» را ترکیب وصفی می گویند. اسم نخست موصوف و دومی صفت است؛ مانند:
- دست بلند
- سیب سالم
- کتابخانه زیبا
ترکیب اضافی:
ترکیب «اسم ﹻ اسم» را ترکیب اضافی می گویند. اسم نخست مضاف و دومی مضاف الیه است؛ مانند:
- دست بهرام
- کتاب علی
- مدرسه علم
- دبیرستان آزادی
راه شناسایی صفت و مضافالیه:
۱) صفت، «تر و ترین» می پذیرد؛ امّا مضافالیه نمی پذیرد.
۲) صفت و موصوف یک پدیدهاند؛ امّا مضاف و مضافالیه دو پدیده.
۳) موصوف «ی» ناشناس می پذیرد؛ امّا مضاف نمی پذیرد.
4) اگر به ترکیب، صفت دیگری را بیفزاییم، در ترکیب اضافی، صفت مضافالیه را وصف می کند و در ترکیب وصفی موصوف را؛ مانند:
- در چوبی بزرگ: بزرگی در را توصیف می کند
- در خانۀ بزرگ: بزرگی خانه را توصیف می کند (برای اینکه «در» توصیف شود، می گوییم: «در بزرگ خانه»
5) مضاف الیه همیشه اسم است، پس «نشانۀ جمع» می پذیرد؛ اما صفت نمی پذیرد.
۶) با افزودن «است» به ترکیب اضافی، جملۀ نامعنایی ساخته می شود.
۷) صفت نقش مسندی می پذیرد؛ امّا اسم نمی پذیرد.
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
- گام به گام تمامی دروس پایه (3)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)