دوران قرون وسطی: کتاب مقدس و شهود آباء کلیسا بعنوان معتبرترین راه شناخت جهان و انکار و نادیده گرفتن شناخت از راه عقل و تجربه.
دوران رُنِسانس : شک و تردید در روش معرفتی دوران قرون وسطی، پیدایش بحران معرفتی و تلاش برای برون رفت از بحران معرفتی از طریق کنار گذاردن وحی و شهود در شناخت علمی و بسنده کردن به شناخت عقلی و تجربی.
قرن 19 و 20 میلادی : کنارگذاردن شناخت عقلی و معرفی شناخت حسی و تجربی بعنوان تنها راه شناخت علمی.(شناخت عقلی بیش از دو سده دوام نیاورد و در قرن نوزدهم کنار گذارده شد.)
توضیح
جامعه شناسانِ قرن 19، روش تجربی را تنها راه درست برای شناخت جهان هستی و تنها معیار داوری و اعتبارسنجیِ حقایق وحیانی و عقلانی می دانستند) حقایقی که پیامبران از طریق وحی دربارۀ جامعۀ بشری بیان نموده اند یا عالمان با استدلال های عقلی به آنها رسیده اند.( این جامعه شناسان معتقد بودند؛ آگاهی ها و علوم جوامع دیگر غیر علمی است. بدین ترتیب غرب این مطلب را به نخبگان جوامع غیر غربی القاء می کرد که پیروی از فرهنگ غرب تنها راه پیشرفت و توسعۀ دیگر فرهنک هاست.
نیمۀ اول قرن 20 : نمایان شدن محدودیت های علم تجربی و بدنبال آن؛ پیدایش بحران معرفتی، دست برداشتن علم از داوری های ارزشی و محدود شدن آن به بررسی امور طبیعی.
نیمۀ دوم قرن 20 : نمایان شدن وابستگی علم تجربی به معرفت های غیرتجربی و غیر حسی (آشکار شدن منابع غیرتجربیِ علم تجربی)، تداوم و تعمیق بحران معرفتی و زیر سؤال رفتن علم مدرن؛ (بدین ترتیب که علم تجربی غربی؛ تنها تفسیر ممکن از جهان طبیعت نیست بلکه تفسیرهای متناسب با فرهنگ های دیگر نیز می تواند وجود داشته باشد).
شک و تردید دربارۀ مبانی علوم تجربی غربی، در حقیقت به معنای شک و تردید دربارۀ بنیان های هویتی فرهنگ غرب یعنی؛ لایه های عمیق یا همان فلسفۀ روشنگری بود .
(زیرسؤال رفتن مبانی علوم تجربی غربی؛ در اصل به معنای زیرسؤل رفتن فلسفۀ روشنگری و بنیان هویتی غرب بود. چرا که فرهنگ جدید غرب اصولاً با پیدایش فلسفه های روشنگری آغاز شده بود).
بحران معرفتی جدید در جهان غرب در دو بُعد ظاهر شد:
الف) افول روشنگری و شکل گیری جریان های پُست مدرن (افول فلسفۀ روشنگری بدلیل خدشه دار شدن استقلال علمی آن و زیرسؤال رفتن هویتِ روشنگرانۀ آن.)
روشنگری مدرن از قرن 19 میلادی، مبتنی بر حس و تجربه بود و بر اساس آن شناخت غیرتجربی، شناختی علمی محسوب نمی شد. ولی پس از اینکه مشخص شد علم تجربی به معرفت های غیر تجربی (دانش های غیرتجربی) وابسته است ،استقلال معرفت علمی – تجربی مخدوش شد و هویت روشنگرانۀ آن مورد تردید قرار گرفت. تردید در روشنگری به منزلۀ تردید در هویت معرفت شناختی جهان مدرن بود.
به روشنفکرانی گفته می شود که در اصل روشنگریِ علمِ مدرن تردید کرده اند. اصطلاح پُست مدرن یا پَسَا مدرن؛ به این دلیل به این دانشمندان اطلاق می شود که؛ آنان از اصول جهان مدرن عبور کرده اند و به فراسوی آن رسیده اند.
ب) ناسازگاری ابعاد معرفتی جهان غرب با نیازهای اقتصادی و اجتماعیِ آن (گرفتار شدن جهان غرب در یک تناقض اساسی بدین ترتیب که غرب از یکسو به معرفتی نیاز داشت که حضور و برتری سیاسی و اقتصادی آنرا در سطح جهانی موجه جلوه دهد از سوی دیگر جریان های معرفت شناسانۀ پست مدرن در غرب شکل گرفته بودند که بنیان های معرفتی خودِ جهان غرب را زیرسؤال برده بودند.)
متفکران پسامدرن یا پست مدرن؛ زمانی در اصول و مبانی فرهنگ غرب تردید کردند که سیاست و اقتصاد جهان غرب، ابعاد جهانی پیدا کرده و نیازمند علمی بود که حضور جهانی آنرا توجیه کند، اما اندیشه های پسامدرن این ظرفیت را نداشتند. (اندیشه های پسامدری هیچ مناسبتی با توجیهِ حضور و برتری جهانی غرب نداشتند ). ناتوانی جهان غرب برای توجیه حضور جهانی خود، در شرایطی که اقتصاد و سیاستش به این حضور نیاز داشت. بُعد دیگری از بحران معرفتی – علمی است.
یعنی ناسازگاری بین عملکرد اقتصادی و سیاسی غرب با توانمندی های معرفتی و علمی آن.
فرهنگی که توان معرفتی لازم برای دفاع از ابعاد گستردۀ اقتصادی و سیاسی خویش را نداشته باشد به حیوان فرَتوتی (حیوان ضعیف و ناتوان) می ماند که با وجود جثۀ عظیم خود، زمین گیر و آسیب پذیر شده است.
شکل گیری جریان های پُست مدرن در جهان غرب (عبور از اصول معرفت شناسی غرب) : ناسازگاری اندیشه های پست مدرن با تداوم حضور برتری جویانۀ غرب در جهان : افول توان معرفت شناسی جهان غرب برای دفاع از حضور و برتری جهانی خود : آسیب پذیر شدن اقتدار و مشروعیت حضور جهانیِ غرب
محمود کرمی/زنجان/خدابنده