مَکَّةُ المُکَرَّمَهُ وَ المَدینَهُ المُنَوَّرَهُ
مکه مکرمه و مدینه منوره
جَلَسَ أَعضاءُ الأُسرَهِ أَمامَ التَّلفازِ وَ هُم یُشاهِدونَ الحُجّاجَ فِی المَطارِ. نَظَرَ «عارفٌ» إلَی والِدَیهِ؛ فَرَأیَ دُموعَهُما تَتَساقَطُ مِن أعیُنِهِما. فَسَألَ عارفٌ والِدَهُ مُتِعَجِّباً: یا أبی؛ لِمَ تَبکی؟!
اعضای خانواده روبروی تلویزیون نشسته اند در حالی که حاجی ها را در فرودگاه تماشا می کنند. عارف به پدر و مادرش نگاه کرد و اشکهایشان را دید که از چشمانشان پی در پی می افتند. عارف با تعجب از پدرش پرسید: ای پدرم، چرا گریه می کنی؟!
اَلأَبُ: حینَما أَرَی النّاسَ یَذهَبونَ إلَی الحَجِّ؛ تَمُرُّ أَمامی ذِکرَیاتی؛ فَأقولُ فی نَفسی: یا لَیتَنی أَذهَبُ مَرَّهً أُخری!
پدر: وقتی مردم را می بینم که به حج می روند خاطراتم از مقابلم می گذرند، وقتی که من و مادرت این دو شهر مقدّس را زیارت کردیم: با خود می گویم: ای کاش من بار دیگر بروم!
رُقَیَّه: وَلکِنَّکَ أَدَّیتَ فَریضَهَ الحَجِّ فِی السَّنَهِ الماضِیَهِ مَعَ اُمّی!
رقیه: ولی تو واجب حج را همراه مادرم در سال گذشته به جا آوردی!
اَلأُمُّ: لَقَدِ اشتاقَ أَبوکُما إلی الحَرَمِینِ الشَّریفَینِ و البَقیعَ الشَّریفِ.
مادر: پدرتان مشتاق حرمین شریف مسجدالحرام، مسجد نبوی و بقیع شریف شده است.
عارفٌ: أَ أَنتِ مُشتاقَهٌ أَیضاً؛ یا اُمّاهُ؟
عارف: ای مادر آیا تو نیز مشتاق هستی؟
اَلأُمُّ: نَعَم؛ بِالتأکیدِ یا بُنَیَّ.
مادر: آری ، البته ای پسرم ولی من دوست دارم که برای زیارت عتبات نیز بروم.
اَلأَبُ: کُلُّ مُسلِمٍ حینَ یَری هذَا المَشهَدَ؛ یَشتاقُ إلَیهِ.
پدر: هر مسلمانی وقتی این صحنه را می بیند و اماکن مقدسه را به یاد می آورد مشتاق آن می شود.
عارفٌ: ما هیَ ذِکرَیاتُکُما عَنِ الحَجِّ؟
عارف: عارف: عارف: خاطرات شما از حج چیست؟
اَلأَبُ: أَتَذَکَّرُ خیامَ الحُجّاجِ فی مِنی وَ عَرَفاتٍ؛ وَ رَمیً الجَمَراتِ وَالطَّوافَ حَولَ الکَعبَهِ الشَّریفَهِ وَالسَّعیَ بَینَ الصَّفا وَ المَروَهِ؛ وَ زیارَهَ البَقیعِ الشَّریفِ.
پدر: به یاد می آورم چادر های حاجی ها در منا و عرفات و رمی جمرات و طواف دور کعبه شریف و دویدن بین صفا و مروه و زیارت بقیع شریف را.
اَلأُمُّ: وَ أَنَا أَتَذَکَّرُ جَبَلَ النّورِ الَّذی کانَ النّبیّ (ص) یَتَبَعَّدُ فی غارِ حِراءٍ الواقِعِ فی قِمَّتِهِ.
مادر: و من به یاد می آورم کوه نور را که پیامبر در غار واقع در قله آن عبادت می کرد.
رُقَیَّه: أَنَا قَرَأتُ في کِتابِ التَّربیَةِ الدّینیَّةِ أَنَّ أُولی آیاتِ القُرآنِ نَزَلَت عَلَی النَّبيِّ (ص) في غارِ حِراءٍ.
هَل رَأَیتِ الغارَ؛ یا أَمّاه؟
رقیه: من در کتاب ترییت دینی خواندم که اولین آیات قرآن بر پیامبر (ص) در غار حراء نازل شد.
آیا دیدی غار را، ای مادر؟
اَلأُمُّ: لا، یا بُنَیَّتي. اَلغارُ یَقَعُ فَوقَ جَبَلٍ مُرتَفِعٍ، لا یَستَطیعُ صُعودَهُ إلَّا الأَقویاءُ، وَ أَنتِ تَعلَمینَ أَنَّ رِجلي تُؤلِمُني.
مادر: نه، ای دخترم. غار بالای کوهی بلند قرار داشت، جز [افراد] نیرومند نمی توانستند بالا روند آن را، و تو می دانی که پاهایم درد می دهند مرا.
رُقَیَّه: هَل رَأَیتُما غارَ تَورٍ الَّذی لَجَأَ إلَیهِ النَّبیُّ (ص) فی طَریقِ هِجرَتِهِ إلی المَدینَهِ المُنَوَّرَهِ؟
رقیه: آیا دیدی غار نور را که پیامبر در راه هجرتش به مدینه منوره به آن پناه برد.
اَلأَبُ: لا؛ یا عَزیزَتی؛ أَنَا أَتَمَنّی أَن اَتَشَرَّفَ مَعَ جَمیعِ أَعضاءِ اَلأُسرَهِ وَ مَعَ اَلأَقرِباءِ لِزیارَهِ مَکَّهَ المُکَرَّمَهَ وَالمَدینهَ المُنَوَّرَهِ مَرَّهً أُخری وَ أَزورَ .هذِهِ اَلأَماکِنَ.
پدر: نه ای عزیزم، من آرزو دارم که بار دیگر همراه همه اعضاء خانواده و نزدیکان به زیارت مکه مکرمه و مدینه منوره مشرف شوم و این اماکن را زیارت کنم.