گام به گام معنی شعر صفحه 122 درس 14 فارسی (3) (سی مرغ و سیمرغ)
تعداد بازدید : 51.43Mپاسخ معنی شعر صفحه 122 فارسی (3)
-گام به گام معنی شعر صفحه 122 درس سی مرغ و سیمرغ
-معنی شعر صفحه 122 درس 14
-1) مجمعی کردند مرغان جهان آنچه بودند آشکارا و نهان
2) جمله گفتند این زمان در روزگار نیست خالی هیچ شهر از شهریار
3) چون بود کاقلیم ما را شاه نیست بیش از این بی شاه بودن راه نیست
هدهد که پرندۀ دانایی بود و افسری بر سر داشت، گفت: ای یاران من بیشتر از همه شما جهان را گشته ام و از اطراف و اکناف گیتی آگاهم. ما پرندگان را نیز پیشوا و شهریاری است. من او را می شناسم، نامش سیمرغ است و در پس کوه قاف، بلندترین کوه روی زمین، بر درختی بلند آشیانه دارد.
4) در خرد و بینش، او را همتایی نیست؛ از هر چه گمان توان کرد زیباتر است. با خردمندی و زیبایی، شکوه و جلالی بی مانند دارد و با خرد و دانش خود، آنچه خواهد تواند.
5) سنجش نیروی او در توان ما نیست. چه کسی می تواند ذرّه ای از خرد و شکوه و زیبایی او را دریابد؟ سالها پیش نیم شبی از کشور چین گذشت و پری از پرهایش بر این سرزمین افتاد. آن پر چنان زیبا بود که هر که آن را دید، نقشی از آن به خاطر سپرد. این همه نقش و نگار که در جهان هست، هر یک پرتوی از آن پر است! شما که خواستار شهریاری هستید. باید او را بجویید و به درگاه او راه یابید و بدو مهرورزی کنید. لیکن باید بدانید رفتن بر کوه قاف کار آسانی نیست.
6) شیرمردی باید این ره را شگرف زان که ره دور است و دریا ژَرف ژرف
7) پرندگان چون سخنان هدهد را شنیدند، جملگی مشتاق دیدار سیمرغ شدند و همه فریاد برآوردند که ما آماده ایم؛ ما از خطرات راه نمی هراسیم؛ ما خواستار سیمرغیم.
8) هدهد گفت آری، آن که او را شناسد، دوری از او را تحمّل نتواند کرد و آنکه بدو رو آرد، بدو نتواند رسید.
9) امٌا چون از خطرات راه، اندکی بیشتر سخن به میان آورد، برخی از مرغان از همراهی باز ایستادند و زبان به پوزش گشودند. بلبل گفت: من گرفتار عشق گلم. با این عشق، چگونه می توانم در جستجوی سیمرغ این سفر پر خطر را بر خود هموار کنم؟
10) هدهد به بلبل پاسخ گفت مهرورزی تو بر گل کار راستان و پاکان است، امّا زیبایی محبوب تو چند روزی بیشتر نیست.
11) طاووس نیز چنین عذر آورد که من مرغ بهشتی ام. روزگاری دراز در بهشت به سر برده ام. مار با من آشنا شد؛ آشنایی با او سبب گردید که مرا از بهشت بیرون کنند. اکنون آرزویی بیش ندارم و آن این است که بدان گلشن خرّم بازگردم و در آن گلزار باصفا بیاسایم. مرا از این سفر معذور دارید که مرا با سیمرغ کاری نیست.
12) هدهد پاسخ گفت بهشت جایگاهی خرّم و زیباست؛ امّا زیبایی بهشت نیز پرتوی از جمال سیمرغ است. بهشت در برابر سیمرغ چون ذرّه در برابر خورشید است.
13) هر که داند گفت با خورشید راز کی تواند ماند از یک ذرّه باز
14) آن گاه باز شکاری که شاهان او را روی شست می نشاندند و با خویشتن به شکار می بردند چنین گفت من بسیار کوشیده ام تا روی دست شاهان جا گرفته ام. پیوسته با انسان بوده ام و برای آنان شکار کرده ام. چه جای آنست که چندین شاهان بگذارم و در بیابانهای بی آب و علف در جستجوی سیمرغ سرگردان شوم؟ آن به که مرا نیز معاف کنید.
15) بعد از آن مرغان دیگر سر به سر عذرها گفتند مشتی بی خبر
16) امّا هدهد دانا یک یک آنان را پاسخ گفت و عذرشان را رد کرد و چنان از شکوه و خرد و زیبایی سیمرغ سخن راند که مرغان جملگی شیدا و دلباخته گشتند؛ بهانه ها یکسو نهادند و خود را آماده ساختند تا در طلب سیمرغ به راه خود ادامه دهند و به کوه قاف سفر کنند.
17) آن گاه اندیشیدند که در پیمودن راه و در هنگام گذشتن از دریاها و بیابانها، راهبر و پیشوایی باید داشته باشند. آن گاه برای انتخاب رهبر و پیشوا که در راه، آنان را رهنمون شود، قرعه زدند. قضا را قرعه به نام هدهد افتاد. پس بیش از صد هزار مرغ به دنبال هدهد به پرواز درآمدند. راه بس دور و دراز و هراسناک بود. هر چه می رفتند پایان راه پیدا نبود.
18) گفت ما را هفت وادی در ره است چون گذشتی هفت وادی، درگه است
19) وانیامد در جهان زین راه کس نیست از فرسنگ آن آگاه کس
20) چون فروآیی به وادی طلب پیشت آید هر زمانی صد تعب
21) مُلک، اینجا بایدت انداختن مِلک اینجا بایدت درباختن
22) بعد از این وادی عشق آید پدید غرق آتش شد کسی کانجا رسید
23) عاشق آن باشد که چون آتش بود گرم رو سوزنده و سرکش بود
24) بعد از آن بنمایدت پیش نظر معرفت را وادی ای بی پا و سر
25) چون بتابد آفتاب معرفت از سپهر این ره عالی صفت
26) هر یکی بینا شود بر قدر خویش باز یابد در حقیقت صدر خویش
27) بعد از این وادی استغنا بود نه درو دعویّ و نه معنا بود
28) هشت جنّت نیز این جا مرده ای است هفت دوزخ همچو یخ افسرده ای است
29) بعد از این وادی توحید آیدت منزل تفرید و تجرید آیدت
30) روی ها چون زین بیابان در کنند جمله سر از یک گریبان بر کنند
31) بعد از این وادی حیرت آیدت کار دائم درد و حسرت آیدت
32) مرد حیران چون رسد این جایگاه در تحیّر مانده و گم کرده راه
33) بعد از این وادی فقر است و فنا کی بود اینجا سخن گفتن روا؟
34) صد هزاران سایه جاوید، تو گم شده بینی ز یک خورشید، تو
35) مرغان از سختی وحشت کردند و عدّه ای در همان مرحله نخست از پا در آمدند. و بسیاری در دومین منزل به زاری زار جان سپردند. امّا کسانی که همّت داشتند پیشتر رفتند. روزگار سفر هم سخت طولانی شد.
36) این عدّه قلیل چون بر بالای کوه آمدند روشنایی خیره کننده ای دیدند؛ امّا از سیمرغ خبری نبود.
37) چون نگه کردند آن سی مرغ زود بی شک این سی مرغ آن سیمرغ بود
38) خویش را دیدند سیمرغ تمام بود خود سیمرغ سی مرغ تمام
39) محو او گشتند آخر بر دوام سایه در خورشید گم شد والسّلام
1) همۀ پرندگان شناخته و ناشناخته جهان در جایی گرد آمدند.
2) همۀ پرندگان گفتند هیچ زمانی هیچ سرزمینی بدون شاه نبوده است.
3) چرا سرزمین ما شاهی ندارد، بیشتر از این درست نیست که کشور بدون شاه بماند.
4) در دانش و بصیرت بی همتاست و از هر چه که تصور شود زیباتر است، با خردمندی و زیبایی، عظمت و شکوهی بی مانند دارد و با دانایی و خرد هر چیزی را که بخواهد به دست خواهد آورد.
5) ما از شناخت او و نیرویش ناتوانیم. و کسی نمی تواند حتی مقدار کمی از بزرگی و زیبایی او را درک کند. سالها پیش شبی که از آسمان کشور چین می گذشت، یکی از پرهایش بر زمین چین افتاد و آنقدر آن پر زیبا بود که زیبایی آن درخاطر همه ماند و هر جا زیبایی هست بازتاب نور آن پر زیباست. اگر می خواهید شاه داشته باشید باید به حضورش برسید و به او عشق بورزید؛ ولی باید بدانید رفتن به کوه قاف بسیار سخت است.
6) پیمودن این راه مردی نیرومند و شایسته می خواهد؛ زیرا این راه، طولانی و پر خطر است.
7) پرندگان چون سخنان هدهد را شنیدند، همه علاقمند به دیدن سیمرغ شدند و فریاد زدند که ما آماده ایم، از خطرات راه ترسی نداریم. ما خواهان سیمرغ هستیم.
8) هدهد گفت: آری؛ هر که او را نشناسد، دوری از او را نمی تواند تحمل کند و وقتی به سوی او برود به دلیل عظمت و بزرگی او نمی تواند به او برسد.
9) ولی وقتی از خطرهای راه بیشتر حرف زد، برخی از پرندگان از همراهی با او منصرف شدند و عذر خواهی کردند. بلبل که نماد مردمان جمال پرست است گفت: من گرفتار عشق گلم. با این عشق، چگونه می توانم در جستجوی سیمرغ این سفر خطرناک درنوردم و خودم را به سیمرغ برسانم.
10) عشق تو به گل کار انسانهای پاک و درستکار است، ولی زیبایی معشوق تو چند روز بیشتر به درازا نمی کشد. گل زود پژمرده می شود و از بین می رود.
11) طاووس هم بهانه آورد که من مرغ بهشتی هستم. مدتی طولانی در بهشت زندگی کردم. آشنایی با مار باعث شد که مرا از بهشت بیرون کنند و حالا آرزویی جز برگشتن به بهشت و آسایش درآن گلستان ندارم. مرا ببخشبد که کاری با سیمرغ ندارم.
12) هدهد پاسخ داد: بهشت بسیار زیباست؛ اما زیبایی بهشت هم جزئی از زیبایی سیمرغ است. بهشت در برابر سیمرغ مانند ذره در برابر خورشید است.
13) هر کس بتواند به خداوند نزدیک شود و رازش را به او بگوید ممکن نیست از خواسته های کوچک خود بازبماند و به آن نرسد.
14) آن وقت، باز شکاری گفت که شاهان مرا روی انگشت شصت می نشاندند و با خود به شکار می بردند. من تلاش زیادی کرده ام تا به این مقام رسیده ام و همیشه با ایشان همراه بوده ام و برای ایشان شکار کرده ام، چرا باید شاهان را رها کنم و در بیابانهای بی آب و علف در جستجوی سیمرغ سرگردان شوم؟ بهتر است که مرا هم از این کار معاف کنید.
15) پس از آن همۀ پرندگان دیگر که گروهی نادان و بی خبر بودند، بهانه هایی آوردند.
16) ولی هدهد دانا به تک تک ایشان پاسخ داد و بهانه های شان را نپذیرفت و چنان از بزرگی و دانایی و زیبایی سیمرغ حرف زد که همه مرغان، عاشق و دلداده سیمرغ شدند بهانه ها را کنار گذاشتند و خودشان را آماده کردند تا برای یافتن سیمرغ به راه خود ادامه دهند و به کوه قاف بروند.
17) فکر کردند که در پیمودن این راه و برای گذشتن از دریاها و بیابانها رهبر و پیشوایی باید داشته باشند. آن وقت برای انتخاب رهبر که در راه آنان را راهنمایی کند، قرعه کشی کردند. از قضا قرعه به نام هدهد افتاد پس بیشتر از صد هزار مرغ به دنبال هدهد پرواز کردند راه بسیار دور و دراز و وحشتناک بود هرچه بیشتر میرفتند کمتر می رسیدند هدهد با مهربانی به همه دل و جرئت می داد؛ ولی سختی های راه را پنهان نمی کرد.
18) گفت هفت سرزمین در راه ماست، وقتی از این هفت سرزمین بگذریم به پیشگاه سیمرغ می رسیم.
19) کسی در جهان از این راه بازنگشته است و کسی از طول این راه آکاه نیست.
20) وقتی به سرزمین طلب برسی، هرلحظه، گرفتار صدها رنج و گرفتاری می شوی.
21) دراین مرحله تو باید قدرت و ثروت را رها کنی.
22) پس از این مرحله سرزمین عشق آشکار می شود. کسی که به آنجا برسد عشق تمام وجودش را در بر می گیرد.
23) عاشق کسی است که مانند آتش تیز و سوزان و سرکش باشد.
24) بعد از مرحله عشق سرزمینی بی پایان از شناخت در برابر چشم تو آشکار و هویدا می شود.
25) وقتی شناخت خدا مانند آفتاب در آسمان این مسیر ارزشمند آشکار شود،
26) هرکسی به ارزش و جایگاه خود پی می برد و حقیقتا از مقام خود باخبر می شود.
27) بعد از این مرحله، سرزمین استغنا و بی نیازی است که در آن، خواسته و ادعایی وجود ندارد.
28) در این مرحله هشت طبقه بهشت، مانند مرده ای بی روح و بی ارزش است و هفت مرحلۀ جهنم مانند یخ سرد و منجمد است.
29) دراین مرحله، سرزمین توحید برابرت قرار می گیرد، جایی که یکی شدن با حق و خالی شدن قلب از غیر او پیش روی تو است.
30) وقتی که از این بیابان عبور کنند همه به وحدت و اتحاد می رسند.
31) پس ازاین این مرحله سرزمین حیرت در برابرش قرار می گیرد و کار تو پیوسته درد و حسرت کشیدن خواهد بود.
32) وقتی انسان سرگردان و حیران به این جایگاه برسد در سرگردانی می ماند و راه را گم می کند.
33) پس از این مرحله سرزمین و نابودی قرار دارد .در این سرزمین، سخن گفتن جایز نیست.
34) موجودات پایدار بی شماری که همچون سایه خداوند هستند، در این جا به خورشید وجود خداوند می پیوندند و هیچ دیده نمی شوند.
35) مرغان ازاین همه سختی وحشت زده شدند. برخی درهمان نخستین منزل خسته شدند و بسیاری در دومین منزل در بدترین وضعیت درگذشتند؛ اما آنان که همت یارشان بود پیشتر می رفتند زمان سفر، سخت طولانی شد.
36) این گروه اندک چون به بالای کوه رسیدند، روشنایی خیره کننده ای را دیدند؛ اما از سیمرغ خبری نبود.
37) وقتی که او سی پرنده در خود نگاه کردند، زود فهمیدند که بدون تردید خودشان همان سیمرغ هستند.
38) خود را سیمرغ کامل دیدند و این سیمرغ همان سی پرندۀ کامل بود.
39) پرندگان برای همیشه در سیمرغ محو شدند. آری سایه وجود ایشان در پرتو خورشید خداوند نابود گشت.
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه چهارم تا دوازدهم- آزمون آنلاین تمامی دروس
- گام به گام تمامی دروس
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس
- فلش کارت های آماده دروس
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه