صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن
دانلود اپلیکیشن

پاسخ معنی شعر صفحه 95 فارسی (1)

-

گام به گام معنی شعر صفحه 95 درس رستم و اشکبوس

-

معنی شعر صفحه 95 درس 12

-

1) خروش سواران و اسپان ز دشت               ز بهرام و کیوان همی برگذشت

2) همه تیغ و ساعد ز خون بود لعل             خروشان دل خاک در زیر نعل

3) نماند ایچ با روی خورشید رنگ               به جوش آمده خاک با کوه و سنگ

4) به لشکر چنین گفت کاموس گرد             که گر آسمان را بباید سپرد

5) همه تیغ و گرز و کمند آورید                   به ایرانیان تنگ و بند آورید

6) دلیری کجا نام او اشکبوس                     همی برخروشید بر سان کوس

7) بیامد که جوید ز ایران نبرد                     سر هم نبرد اندر آرد به گرد

8) بشد تیز رهام با خود و گبر                     همی گرد رزم اندر آمد به ابر

9) برآویخت رهام با اشکبوس                     برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس

10) به گرز گران دست برد اشکبوس              زمین آهنین شد سپهر آبنوس

11) برآهیخت رهام گرز گران                        غمی شد ز پیکار دست سران

12) چو رهام گشت از کشانی ستوه              بپیچید زو روی و شد سوی کوه

13) ز قلب سپاه اندر آشفت توس                بزد اسب کاید بر اشکبوس

14) تهمتن برآشفت و با توس گفت              که رهام را جام باده است جفت

15) تو قلب سپه را به آیین بدار                   من اکنون پیاده کنم کارزار 

16) کمان به زه را به بازو  فکند                     به بند کمر بر بزد تیر چند

17) خروشید کای مرد رزم آزمای                   هماوردت آمد مشو باز جای

18) کشانی بخندید و خیره بماند                  عنان را گران کرد و او را بخواند

19) بدو گفت خندان: که نام تو چیست؟        تن بی سرت را را که خواهد گریست؟

20) تهمتن چنین داد پاسخ که نام                چه پرسی کزین پس نبینی تو کام

21) مرا مادرم نام مرگ تو کرد                       زمانه مرا پتک ترگ تو کرد

22) کشانی بدو گفت بی بارگی                     به کشتن دهی سر به یکبارگی

23) تهمتن چنین داد پاسخ بدوی                که ای بیهده مرد پرخاش جوی

24) پیاده ندیدی که جنگ آورد                    سر سرکشان زیر سنگ آورد؟

25) هم اکنون تو را ای نبرده سوار                 پیاده بیاموزمت کارزار

26) پیاده مرا زان فرستاده توس                   که تا اسب بستانم از اشکبوس

27) کشانی پیاده شود همچو من                 بدو روی خندان شود انجمن

28) کشانی بدو گفت با تو سلیح                  نبینم همی جز فسوس و مزیح

29) بدو گفت رستم که تیرو کمان                 ببین تا هم اکنون سرآری زمان

30) یکی تیر زد بر بر اسب اوی                    که اسب اندر آمد ز بالا به روی

31) بخندید رستم به آواز گفت                     که بنشین به پیش گران مایه جفت

32) سزد گر بداری سرش کنار                      زمانی برآسایی از  کارزار

33) کمان را به زه کرد زود اشکبوس             تنی لرز لرزان و رخ سند روس

34) به رستم بر آنگه ببارید تیر                     تهمتن بدو گفت بر خیره خیر 

35) همی رنجه داری تن خویش را              دو بازو و جان بد اندیش را

36) تهمتن به بند کمر بُرد چنگ                  گزین کرد یک چوبه تیر خدنگ

37) یکی تیر الماس پیکان چو آب               نهاده بر او چار پر عقاب

38) کمان را بمالید رستم به چنگ                به شست اندر آورده تیر خدنگ

39) بزد بر بر و سینه ی اشکبوس                 سپهر آن زمان دست او داد بوس

40) کشانی هم اندر زمان جان بداد              چنان شد که گفتی ز مادر نزاد

1) سر و صدا و هیاهوی جنگجویان و اسب هایشان آن قدر زیاد بود که از سیاره های آسمانی (مریخ و زحل) هم فراتر می رفت.

2) شمشیرها و دست های جنگجویان از شدّت خونریزی به رنگ لعل (قرمز) شده بود بستر زمین هم زیر گام های سوارکاران و اسبانشان به دلهره و اضطراب افتاده­بود.

3) خورشید هم از آن وضعیت سخت ترسیده بود خاک و سنگ هم از ترس هجوم جنگاوران به اضطراب و دلهره افتاده بود.

4) کاموس (پهلوان تورانی) به سپاه خود اینگونه گفت: حتی اگر قرار باشد آسمان را هم درنوردید،

5) به ابزارهای جنگی مسلح شوید و با آن ها ایرانیان در تنگنا قرار دهید و اسیر کنید.

6) جنگجوی شجاعی كه نام او اشكبوس بود مانند طبل بزرگی فریاد كشید .

7) آمد كه با ایرانیان بجنگد و همرزم و حریف خود را به زمین بزند ، شكست بدهد و بكشد .

8) رهام (پسر گودرز) در حالی كه كلاه جنگی و لباس مخصوص جنگ پوشیده بود، سریع وارد میدان شد و گرد و خاك میدان جنگ به ابرها رسید .

9) رهام با اشكبوس به مبارزه پرداخت (درگیر شد) و از هر دو سپاه (برای تشویق آنها) صدای شیپور و طبل بلند شد.

10) اشكبوس گرز سنگین خود را به دست گرفت و زمین برای تحمل سنگینی آن مثل آهن سخت و آسمان (به خاطر بزرگی یا در اثر گرد و غبار) تیره و تار شد.

11) رهام گرز سنگین خود را بركشید (بیرون كشید) و دست دو پهلوان از جنگ با گرزها خسته شد.

12) وقتی رهام از جنگ با اشكبوس كشانی درمانده و ملول شد از او روی برگرداند و به طرف كوه رفت (فرار كرد)

13) طوس (فرمانده سپاه) از مركز سپاه خشمگین شد اسبش را به حركت درآورد تا پیش اشكبوس (برای جنگیدن) برود.

14) رستم خشمگین شد و به طوس گفت كه رهام اهل بزم و باده‌خواری است و اهل جنگ و مبارزه نیست .

15) تو سپاه (مركز سپاه) را منظم نگه‌دار من اكنون پیاده می جنگم .

16) (رستم) كمان آماده و به زه بسته شده‌ خود را به بازویش انداخت و چند تیر را هم بر كمربندش گذاشت

17) فریاد زد كه ای مرد جنگجو، حریفت آمد فرار نكن ، بایست .

18) اشكبوس خندید و تعجب كرد، افسار اسبش را كشید و ایستاد و رستم را صدا كرد.

19) در حالی كه می‌خندید (مسخره می‌كرد) گفت كه نامت چیست؟ چه كسی برای پیكر بی‌سر و كشته شده ات گریه خواهد كرد؟!

20) رستم چنین پاسخش را داد : چرا نامم را می‌پرسی زیرا پس از این دیگر خوشی نخواهی دید ( دنیا را به كامت تلخ می كنم).

21) مادرم نام مرا « مرگِ تو » گذاشت و روزگار هم مرا پتك كلاه‌خود و سر تو قرار داده است (عامل مرگت من هستم)!

22) اشكبوس به او گفت : بدون اسب آمده ای و فوری خود را به كشتن خواهی داد.

23) رستم چنین به او پاسخ داد : ای مرد جنگجو ی ِ بیهوده گو (موقوف المعانی با بیت بعد)

24) آیا تا به حال ندیدی كه پیاده ای بجنگد و زورگویان را بكشد و نابود سازد؟ (مسلماً دیدی)

25) هم ‌اكنون، ای سوار جنگجو پیاده جنگین را به تو یاد می‌دهم (یا در حالی كه پیاده هستم ، جنگیدن را به تو می‌آموزم).

26) مرا طوس به این خاطر به جنگ فرستاده است تا اسب اشكبوس را از او بگیرم.

27) اشكبوس به او گفت كه با تو سلاحی غیر از مسخره كردن و شوخی (غیر جدی بودن) نمی‌بینم.

28) رستم به او گفت: تیر و كمان مرا (اسلحه‌ام را) ببین، زیرا هم‌اكنون خواهی مرد (با تیر و كمان من خواهی مرد)

29) رستم وقتی دید كه اشکبوس به اسب عزیزش می نازد كمانش را آماده كرد و زه آن راكشید.

30) یك تیر به پهلوی (سینه) اسب اشكبوس زد به گونه ای که اسب از بالا به زمین افتاد و مرد.

31) رستم خندید و با صدای بلند گفت: اكنون پیش جفت و همراه عزیزت بنشین (برای او عزاداری كن).

32) شایسته است كه لحظه ای جنگیدن را رها كنی و سرش را به آغوش بگیری /و كمی هم استراحت كنی.

33) اشكبوس فوری كمانش را آماده كرد و در حالی كه می‌لرزید و چهره‌اش از ترس زرد شده بود.

34) آنگاه به طرف رستم تیرهای زیادی پرتاب کرد. رستم به او گفت : بیهوده .... (موقوف المعانی با بیت بعد)

35) جسمت را خسته می‌كنی و دو بازو و جان بدخواه و ناپاكت را می‌آزاری.

36) رستم دست به كمربند خود برد /و یك‌چوبه تیر از جنس چوب خدنگ انتخاب كرد.

37) تیری كه نوك آن سخت برندهمانند الماس که نوک آن را جلا داده بودند و مثل آب شفاف بود و به انتهای آن چهار عدد پر عقاب بسته بود.

38) رستم كمان را در دست گرفت و تیر از جنس چوب خدنگ را در شست گذاشت و آماده‌ی پرتاب كرد.

39) (رستم) تیر را به سینه‌ی اشكبوس زد و آسمان هم  رستم را تحسین كرد و دستش را بوسید.

40) اشكبوس در همان لحظه و فوری جان داد و مرد طوری شد كه گویی اصلاً از مادر زاده نشده بود.



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه چهارم تا دوازدهم
  • آزمون آنلاین تمامی دروس
  • گام به گام تمامی دروس
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس
  • فلش کارت های آماده دروس
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن


محتوا مورد پسند بوده است ؟

5 - 0 رای

sticky_note_2 گام به گام قسمت های دیگر فصل رستم و اشکبوس

sticky_note_2 گام به گام فصل های دیگر فارسی (1)