درسنامه کامل فارسی (2) فصل 15 کبوتر طوق دار
تعداد بازدید : 3.76Mخلاصه نکات فارسی (2) فصل 15 کبوتر طوق دار - درسنامه شب امتحان فارسی (2) فصل 15 کبوتر طوق دار - جزوه شب امتحان فارسی (2) نوبت اول فصل 15 کبوتر طوق دار
متن درس «کبوتر طوق دار» و معنی متن
درس پانزدهم
کبوتر طوق دار
- اثر: کلیله و دمنه
- ترجمه: روزبهان (ترجمه از زبان پهلوی به زبان عربی) - ابوالمعالی نصرالله منشی (ترجمه از زبان عربی به زبان فارسی)
آورده اند که در ناحیتِ کشمیر مُتَصَّیدی خوش و مرغزاری نَزِه بود که از عکسِ ریاحینِ او، پَرِ زاغ چون دُم طاوُوس نمودی و در پیش جمال او دمِ طاوُوس به پر زاغ مانستی.
قلمرو فکری:
حکایت کرده اند که در سرزمین کشمیر شکارگاهی خوش آب و هوا و چمنزاری با صفا بود که از بازتاب گیاهان آن، پر سیاه زاغ مانند دم طاووس زیبا می شد و در مقابل زیبایی آن، دم زیبای طاووس مانند پر زاغ، سیاه و کم ارزش به چشم می آمد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آورده اند |
حکایت می کنند |
ناحیت |
ناحیه، سرزمین |
ریاحین |
گیاهان |
جمال |
زیبایی |
مُتَصَید |
شکارگاه |
مَرغ |
گونه ای گیاه |
مرغزار |
چمن زار |
مانستی |
مانند بود |
نَزِه |
با صفا، خوش آب و هوا |
||
کشمیر |
ناحیه ای بین هند و پاکستان |
قلمرو ادبی:
پر زاغ به دُم طاووس و بالعکس ß تشبیه
زاغ ß نماد زشتی
طاووس ß نماد زیبایی
پَرِ زاغ چون ... به پر زاغ مانستی ß اغراق
دِرَفشان لاله در وی، چون چراغی ولیک از دُودِ او بر جانش داغی
قلمرو فکری:
گل لاله در آنجا چون چراغی می درخشید؛ امّا از دود آن چراغ، درون لاله سیاه شده بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دِرَفشان |
درخشان، نورانی |
داغ |
سیاهی درون لاله |
بیت ß 2 جمله
مرجع «او» ß چراغ
مرجع «ش» در جانش ß لاله
قلمرو ادبی:
چراغی و داغی ß قافیه
چون چراغی ß تشبیه
حسن تعلیل ß سیاهی درون لاله از دود چراغ بود
داغ ß استعاره از سیاهی درون لاله
جان داشتن لاله ß جانبخشی
شقایق بر یکی پای ایستاده چو بر شاخ زمرد جام باده
قلمرو فکری:
گل شقایق بر شاخه خود به گونه ای ایستاده بود که گویی جام شراب سرخ بر شاخه ای زمردین رنگ و سبزفام قرار گرفته است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شقایق |
لاله وحشی |
باده |
شراب |
شاخ |
شاخه |
شقایق |
گونه ای گل |
لاله |
گونه ای گل |
زُمرّد |
سنگ قیمتی |
بیت ß 1 جمله
قلمرو ادبی:
ایستاده و باده ß قافیه
جانبخشی ß شقایق ایستاده
مصراع دوم ß تشبیه
و در وی شکاری بسیار و اختلاف صیادان آنجا متواتر؛ زاغی در حوالی آن بر درختی بزرگ گَشن خانه داشت نشسته بود و چپ و راست می نگریست.
قلمرو فکری:
در آن چمنزار شکار بسیار بود و شکارچیان پی در پی آمد و شد می کردند. زاغی در آن حوالی بر درختی بزرگ و پر شاخ و برگ لانه داشت. نشسته بود و اطراف را نگاه می کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اختلاف |
رفت و آمد |
متواتر |
پی در پی |
گَشن |
انبوه |
ناگاه صیادی بدحالِ خشِن جامه، جالی بر گردن و عصایی در دست، روی بدان درخت نهاد.
قلمرو فکری:
ناگهان شکارچی بدخو با تن پوشی خشن و دامی بر دوش و عصایی در دست به سوی آن درخت روی نهاد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بدحال |
بد خو، بد رفتار |
جال |
دام و تور |
قلمرو ادبی:
روی نهادن ß کنایه از رفتن
بترسید و با خود گفت: «این مرد را کاری افتاد که می آید و نتوان دانست که قصدِ من دارد یا از آنِ کسِ دیگر من باری جای نگه دارم و می نگرم تا چه کند.»
قلمرو فکری:
زاغ ترسید و با خود گفت: ناین مرد کاری دارد که به اینجا می آید و روشن نیست قصد شکار مرا دارد یا دیگری را. در هر حال من در این جا می مانم و می بینم که چه پیش خواهد آمد.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کاری افتاده |
کاری دارد |
باری |
به هر روی |
جای نگه دارم |
این جا می مانم |
صیاد پیش آمد و جال باز کشید و حَبَه بینداخت و در کمین بنشست. ساعتی بود؛ قومی کبوتران برسیدند و سَرِ ایشان کبوتری بود که او را مُطَوِقَه گفتندی و در طاعت و مطاوعِت او روزگار گذاشتندی.
قلمرو فکری:
شکارچی جلوتر آمد، و دام را گستراند، دانه انداخت و پنهان شد، مدّتی گذشت. گروهی از کبوتران رسیدند و رئیس آنان کبوتری بود که او را مُطَّوقه می گفتند و در فرمان بری او روزگار را سپری می کردند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بازکشید |
پهن کرد |
حَبّه |
دانه |
سر |
رئیس |
طوق |
خط دور گردن پرندگان |
مطوقه |
طوق دار |
طاعت |
فرمانبرداری |
مطاوعت |
فرمانبرداری |
گذاشتندی |
می گذرانیدند |
چندان که دانه بدیدند، غافل وار فرود آمدند و جمله در دام افتادند و صیاد شادمان گشت و گُرازان به تک ایستاد، تا ایشان را در ضبط آرد.
قلمرو فکری:
همین که دانه را دیدند بی خبر پایین آمدند و همه در دام افتادند و صیاد خوشحال شد و با ناز و شادی شروع به دویدن کرد تا آنها را گرفتار کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
غافل وار |
با حال غفلت، بی خبر |
فرود آمدند |
پایین آمدند |
جمله |
همه |
گرازان |
با ناز راه رونده |
تگ |
دویدن |
ایستاد |
شروع کرد |
در ضبط آوردن |
گرفتن |
مرجع «ایشان» ß کبوتران
و کبوتران اضطرابی می کردند و هر یک خود را می کوشید.
قلمرو فکری:
کبوتران بی قراری می کردند و هر یک برای رهایی خودش کوشش می کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اضطراب |
پریشانی، آشفتگی |
را |
برای |
مطوّقه گفت: «جای مجادله نیست؛ چنان باید که همگان استخلاص یاران را مهم تر از تخلّصِ خود شناسند و حالی صواب آن باشد که جمله به طریق تعاون قوّتی کنید تا دام از جای برگیریم که رهایش ما در آن است.»
قلمرو فکری:
مُطَّوقه گفت: «جای بحث و جدال نیست باید به گونه ای کار کنید که همگان رها کردن یاران را مهم تر از آزادی خود بدانند و اکنون درست آن است که همه از راه همیاری نیرویی به کار ببرید تا دام را از جا برداریم؛ زیرا رهایی ما در این کار است.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مجادله |
جدال و ستیزه |
همگنان |
همه، جمع همگن |
تخلّص |
رهایی |
صواب |
صلاح و درست |
به طریق |
از راه |
تعاون |
همیاری |
قوت |
نیرو |
رهایش |
آزادی، نجات |
استخلاص |
رهایی جُستن، رهایی دادن |
کبوتران فرمان وی بکردند و دام برکندند و سر خویش گرفت و صیاد در پی ایشان ایستاد، بر آن امید که آخِر درمانند و بیفتند.
قلمرو فکری:
کبوتران فرمان او را پذیرفتند و دام را برداشتند و راه خود را پیش گرفتند و رفتند و صیاد به دنبال ایشان می رفت و می نگریست به امید آنکه سرانجام خسته شوند و بیفتند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
فرمان کردن |
فرمان بردن |
برکندن |
بلند کردن |
در پی |
دنبال |
آخر |
سرانجام |
درمانند |
درمانده شوند |
||
ایستاد |
مبادرت ورزیدن، اقدام کردن |
گرفت ß شناسه مفرد برای نهاد جمع
قلمرو ادبی:
سر خویش گرفتن ß کنایه از دنبال کار خود رفتن
و زاغ با خود اندیشید که بر اثر ایشان بروم و معلوم گردانم فرجام کار ایشان چه باشد. که من از مثل این واقعه ایمن نتوانم بود. و از تجارب برای دفع حوادث سلاح توان ساخت.
قلمرو فکری:
و زاغ با خود فکر کرد که به دنبال ایشان بروم و روشن کنم که پایان کار آنها چه می شود؛ زیرا من از مانند این حادثه در امان نیستم و از تجربهها برای دور کردن پیشامدهای بد می توان سلاحها درست کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بر اثر |
به دنبال |
فرجام |
پایان |
واقعه |
پیشامد |
ایمن |
در امان |
تجارب |
تجربه ها |
دفع |
راندن |
حوادث |
پیشامدهای ناگوار |
ایمن ß مُمال امان
قلمرو ادبی:
تجارب ß تشبیه پنهان (تجارب مانند سلاحی است برای دفع ناگواری ها)
و مُطَّوقه چون بدید که صیاد در قفای ایشان است، یاران را گفت: «این ستیزروی در کار ما به جدّ است و تا از چشم او ناپیدا نشویم دل از ما برنگیرد.
قلمرو فکری:
و مُطَّوقه چون دید که شکارگر به دنبال ایشان است، به دوستان گفت: این فرد گستاخ در گرفتار کردن ما جدی است و تا از چشم او پنهان نشویم، دست از سر ما بر نخواهد داشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
قفا |
پشت، پشت گردن |
ستیزه روی |
گستاخ، پر رو |
به جد |
جدّی |
ناپیدا |
ناپدید |
قلمرو ادبی:
چشم ß مجاز از نگاه
از کسی دل برگرفتن ß کنایه از دل کندن، قطع علاقه کردن
طریق آن است که سوی آبادانیها و درختستان ها رویم تا نظر او از ما منقطع گردد. نومید و خایب بازگردد
قلمرو فکری:
راه کار آن است که به سوی آبادیها و باغها برویم تا چشم او ما را نبیند و ناامید و دل شکسته برگردد
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
طریق |
راه کار |
اشارت |
دستور |
درختستان |
باغ |
منقطع |
بریده، قطع شده |
خایب |
نا امید |
که در این نزدیکی موشی است از دوستان من! او را بگویم تا این بندها را ببُرد.» کبوتران اشارت او را امام ساختند و راه بتافتند و صیاد بازگشت.
قلمرو فکری:
زیرا که در این نزدیکی موشی است که با من دوستی دارد. به او می گویم تا این بندها را ببرد. کبوتران دستور او را راهنمای خود گرفتند و راه کج کردند و شکارگر برگشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بند |
ریسمان |
اِمام |
راهنما و الگو، رهبر |
راه بتافتند |
راه را کج کردند |
مُطَّوقه به مسکن موش رسید. کبوتران را فرمود که: «فرود آیید». فرمان او نگاه داشتند و جمله بنشستند؛
قلمرو فکری:
به خانه موش رسید. به کبوتران دستور داد که: «فرود بیایید.» فرمان او را پذیرفتند و همه فرود آمدند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مسکن |
خانه |
فرمان نگاه داشتن |
فرمان بردن |
جمله |
همه، همگی |
و آن موش را زِبرا نام بود، با دَهای تمام و خِردِ بسیار؛ گرم و سرد روزگار دیده و خیر و شرَّ احوال مشاهدت کرده؛ و در آن مواضع از جهت گریزگاه روز حادثه صد سوراخ ساخته و هر یک را در دیگری راه گشاده و تیمار آن را فراخورِ حکمت و بر حَسَبِ مصلحت بداشته.
قلمرو فکری:
و آن موش نامش زِبرا بود. با خِرد و هوش بسیار و خوب و بد روزگار را دیده نیکیها و زشتیها را مشاهده کرده؛ و در آن جایها برای فرار در روز حوادث، صد سوراخ و لانه ساخته بود و هر یک از سوراخ ها را به دیگری راه داده و مناسب دانش و مطابق مصلحت از آن سوراخ ها مواظبت می کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دَها |
زیرکی و هوش |
خرد |
عقل |
مشاهدت |
مشاهده |
مواضع |
جایها |
از جهت |
برای |
گریزگاه |
جای گریز |
تیمار |
مواظبت |
فراخور |
شایسته |
حکمت |
دانش |
بر حسب |
مطابق |
قلمرو ادبی:
گرم و سرد روزگار دیده ß کنایه از جهان دیده و با تجربه
گرم و سرد ß تضاد
خیر و شرّ ß تضاد
دیدن گرم و سرد ß حس آمیزی
مُطَّوقه آواز داد که: «بیرون آی.» زبرا پرسید که: «کیست؟» نام بگفت؛ بشناخت و به تعجیل بیرون آمد. چون او را در بند بلا بسته دیده، زه آب دیدگان بگشاد و بر رخسار، جویها براند و گفت: «ای دوست عزیز و رفیق، تو را در این که افگند؟»
قلمرو فکری:
مُطَّوقه صدا زد: «بیرون بیا». زبرا پرسید که کیست؟ مُطَّوقه نامش را گفت: زبرا شناخت و با شتاب بیرون آمد. وقتی او را گرفتار بلا دید، اشک از چشمانش روان کرد و بر چهره اش ریخت و گفت:«ای دوست عزیز و یار همراه، چه کسی تو را در این رنج گرفتار کرد؟»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آواز داد |
فریاد زد |
تعجیل |
شتاب |
زهاب |
چشمه |
دیده |
چشم |
قلمرو ادبی:
بند بلا ß اضافه تشبیهی
زهاب دیده ß اضافه تشبیهی
جوی ß استعاره از اشک
بر رخسار، جویها براند ß اغراق
جواب داد که:«مرا قضای آسمانی در این ورطه کشید».
قلمرو فکری:
پاسخ داد که سرنوشت آسمانی مرا در این جای نابودی افکند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
قضا |
سرنوشت |
ورطه |
جای هلاکت، مهلکه |
قلمرو ادبی:
کل عبارت ß اغراق
موش این بشنود و زود در بریدن بندها ایستاد که مُطَّوقه بدان بسته بود.
قلمرو فکری:
موش شنید و سریع شروع کرد به بریدن بندهایی که مُطَّوقه به آن بسته بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
بشنود |
شنید |
ایستاد |
مبادرت ورزید، اقدام کرد |
گفت:«ای دوست، ابتدا از بریدن بند اصحاب اولی تر». گفت: این حدیث را مکررّ می کنی؛ مگر تو را به نفسِ خویش حاجت نمی باشد و آن را بر خود حقّی نمی شناسی؟
قلمرو فکری:
مُطَّوقه گفت: «اوّل بند دوستانم را باز کن». موش گفت: این حرف را پیوسته تکرار می کنی؛ مگر تو به وجود خودت نیاز نداری و وجود تو بر تو حقی ندارد؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اصحاب |
یاران |
اولی تر |
سزاوارتر |
حدیث |
سخن |
مکرر کردن |
تکرار کردن |
گفت: مرا بدین ملامت نباید کرد که من ریاست این کبوتران تکفّل کرده ام، و ایشان را از آن روی بر من حقّی واجب شده است. و چون ایشان حقوق مرا به طاعت و مناصحت بگزاردند و به معونت و مظاهرت ایشان از دست صیاد بجستم، مرا نیز از عهده لوازم ریاست بیرون باید آمد و مواجب سیادت را به ادا رسانید.
قلمرو فکری:
گفت: من را به این خاطر سرزنش نکن؛ زیرا من رهبری این کبوتران را به گردن گرفته ام و ایشان به همین خاطر حقی بر گردن من دارند. چون آنها حق مرا با فرمانبرداری و پند و اندرز پذیری به جا آوردند و با یاری و پشت گرمی آنان از دست صیاد نجات یافتم، من نیز باید از عهده کارهای رهبری برآیم و وظایف سروری خود را به انجام رسانم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
ملامت |
سرزنش |
ریاست |
رهبری |
تکفل کردن |
به گردن گرفتن |
گزاردن |
انجام دادن |
معونت |
کمک |
مظاهرت |
پشتیبانی، یاری کردن |
بجستم |
نجات یافتم |
سیادت |
رهبری |
مواجب |
جمع موجب، وظایف |
و من می ترسم که اگر از گشادن عقده های من آغاز کنی ملول شوی و بعضی از ایشان در بند بمانند و چون من بسته باشند ـ اگر چه ملالت به کمال رسیده باشد ـ اهمال جانب من جایز نشمری. و از ضمیر بدان رخصت نیابی و نیز در هنگام بلا شرکت بوده است، در وقت فراغ موافقت اولی تر و طاعنان مجال وقیعت یابند.
قلمرو فکری:
و می ترسم اگر اول گرههای مرا باز کنی خسته شوی و برخی از کبوتران گرفتار بمانند. تا من بسته باشم هر چند که خسته شده باشی سستی در حق مرا درست نمی دانی و دلت به آن خرسند نمی شود. و همچنین در وقت بلا و گرفتاری با هم بوده ایم در وقت آسایش همراهی بهتر است وگرنه سرزنش کنندگان فرصت بدگویی پیدا می کنند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
عقده |
گره |
ملول |
سست و ناتوان، آزرده |
ملالت |
خسته |
اهمال |
سستی |
ضمیر |
درون |
رخصت |
اجازه |
بلا |
گرفتاری |
فراغ |
آسایش |
موافقت |
همکاری |
طاعن |
سرزنشگر |
مجال |
فرصت |
وقیعت |
بدگویی |
قلمرو ادبی:
بلا و فراغ ß تضاد
موش گفت: «عادت اهل مکرمت این است و عقیدت ارباب مودّت بدین خصلت پسندیده و سیرت ستوده در موالات تو صافی تر گردد و ثقت دوستان به کرم عهد تو بیفزاید» و آن گاه به جدّ و رغبت بندهای ایشان تمام ببرید و مُطَّوقه و یارانش مطلق و ایمن بازگشتند.
قلمرو فکری:
موش گفت: «روش جوانمردان همین است و نظر دوستان با این خلق و خوی پسندیده و باطن پاک [تو] در دوستی تو پاک تر می شود. و اعتماد دوستان به بزرگواری و پیمانداری تو بیشتر می گردد. و آن وقت با جدّیت و میل فراوان بند ایشان را برید و مُطَّوقه و دوستانش رها و آسوده بازگشتند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اهل مکرمت |
جوانمردان |
موالات |
دوستی |
ارباب مودّت |
دوستداران |
ثقت |
اعتماد |
خصلت |
خو، رفتار، منش |
مطلق |
رها، آزاد |
کرم عهد |
خوش پیمانی |
صافی |
پاک |
جدّ |
با جدّیت |
رغبت |
میل |
ایمن |
در امنیت |
ایمن ß مُمال امان
کلیله و دمنه:
یکی از آثار ارزشمند نثر فارسی، کلیله و دمنه ابوالمعالی نصر الله منشی است. این اثر دربردارنده دانش و پند و اندرزهایی است که از زبان جانوران بازگو شده است. داستان از زبان دو شغال به نام «کلیله» و«دمنه» نقل می گردد. روزبهان ترجمه پهلوی این اثر را به عربی برگرداند و نصر الله منشی متن عربی را به فارسی درآورد.
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
- گام به گام تمامی دروس پایه (2)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)
متن «گنج حکمت: مهمانِ ناخوانده» و معنی متن
گنج حکمت
مهمانِ ناخوانده
- نویسنده: محمّد عوفی
- اثر: جوامع الحکایات و لوامع الرّوایات
آورده اند که وقتی مردی به مهمانی «سلیمان دارانی» رفت. سلیمان آنچه داشت از نان خشک و نمک در پیش او نهاد و بر سبیلِ اعتذار این بر زبان راند:
قلمرو فکری:
نقل کرده اند که زمانی که شخصی به مهمانی سلیمان دارانی» رفت. سلیمان هر چه داشت (نان خشک و نمک) را در اختیار آن شخص قرار داد و از روی بهانه جویی این جمله را به زبان آورد:
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آورده اند |
حکایت کرده اند |
بر سبیلِ |
به روش، به طریق |
اعتذار |
عذرخواهی، پوزش خواهی |
قلمرو ادبی:
نان خشک و نمک ß کنایه از خوراکیهای اندک و فقیرانه
بر زبان راندن ß کنایه از گفتن
گفتم که چو ناگه آمدی، عیب مگیر چشمِ تر و نانِ خشک و رویِ تازه
قلمرو فکری:
گفتم چون بدون اطّلاع و ناگهانی آمدی ایراد نگیر. چون من شرمندهام و نان خشکی بیش ندارم؛ اما با روی خوش از تو پذیرایی میکنم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چو |
هنگامی که |
ناگه |
ناگهان، سرزده |
بیت ß 4 جمله (مصراع اول ß 3 جمله مصراع دوم ß 1 جمله (فعل «هست» حذف شده است)
قلمرو ادبی:
روی تازه ß کنایه از مهمان نوازی و گشاده رویی
تر و خشک ß تضاد
چشم و روی ß تناسب (مراعات نظیر)
مهمان چون نان بدید، گفت: «کاشکی با این نان، پارهای پنیر بودی.» سلیمان برخاست و به بازار رفت و ردا به گرو کرد و پنیر خرید و پیش مهمان آورد.
قلمرو فکری:
مهمان وقتی نان را دید گفت: کاش تکه ای پنیر هم بود تا نان را با آن میخوردم. سلیمان بلند شد به بازار رفت و عبایش را به گرو داد و بجایش کمی پنیر خرید و برای مهمانش آورد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بدید |
دید |
کاشکی |
ای کاش، کاش |
پاره |
مقدار، تکه |
بودی |
می بود |
برخاست |
بلند شد |
مهمان چون نان بخورد، گفت الحَمدالله که خداوند، عَزَّ و جَل، ما را بر آنچه قسمت کرده است، قناعت داده و خرسند گردانیده است. سلیمان گفت اگر به دادۀ خدا قانع بودی و خرسند نمودی، ردای من به بازار به گرو نرفتی.
قلمرو فکری:
مهمان وقتی نان و پنیر را خورد گفت: خدا رو شکر، خدای بزرگ و عزیز، ما را بر آنچه روزی و قسمت ما کرده است قانع و راضی کرده است. سلیمان در جواب گفت: اگر به آنچه خدا داده قانع و راضی بودی الان عبای من در بازار گرو نبود!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
ردا |
بالاپوش، عبا |
عزّ و جلّ |
بزرگ و عزیز است |
قسمت |
رزق و روزی، سرنوشت |
خرسند |
راضی، قانع |
قلمرو ادبی:
عبارت «اگر به دادۀ خدا قانع بودی و خرسند نمودی، ردای من به بازار به گرو نرفتی.» طنز و تمسخر دارد
نورالدین محمد عوفی:
نورالدین محمد عوفی که به «سدیدالدین» هم مشهور است، مترجم و ادیب خراسانی قرن ششم هجری است که آثار معروفی نوشته است. معروفترین کتابهای او «جوامع الحکایات و لوامع الروایات»، «لباب الالباب» است و یک ترجمه کتاب «الفرج بعد الشدت» از عربی به فارسی نیز انجام داده است.
جزوات جامع پایه (2)
جزوه جامع فارسی (2) فصل 1 نيكی
جزوه جامع فارسی (2) فصل 2 قاضی بُست
جزوه جامع فارسی (2) فصل 3 در امواج سند
جزوه جامع فارسی (2) فصل 4 درس آزاد (ادبیات بومی)
جزوه جامع فارسی (2) فصل 5 آغازگری تنها
جزوه جامع فارسی (2) فصل 6 پرورده ی عشق
جزوه جامع فارسی (2) فصل 7 باران محبّت
جزوه جامع فارسی (2) فصل 8 درکوی عاشقان
جزوه جامع فارسی (2) فصل 9 ذوق لطيف
جزوه جامع فارسی (2) فصل 10 بانگ جَرَس
جزوه جامع فارسی (2) فصل 11 یاران عاشق
جزوه جامع فارسی (2) فصل 12 کاوۀ دادخواه
جزوه جامع فارسی (2) فصل 13 درس آزاد (ادبيات بومی 2)
جزوه جامع فارسی (2) فصل 14 حملۀ حیدری
جزوه جامع فارسی (2) فصل 15 کبوتر طوق دار
جزوه جامع فارسی (2) فصل 16 قصّۀ عینکم
جزوه جامع فارسی (2) فصل 17 خاموشی دريا
جزوه جامع فارسی (2) فصل 18 خوان عدل
معنی واژگان درس «کبوتر طوق دار»
معنی واژگان درس «کبوتر طوق دار»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آورده اند |
حکایت می کنند |
ناحیت |
ناحیه، سرزمین |
ریاحین |
گیاهان |
جمال |
زیبایی |
مُتَصَید |
شکارگاه |
مَرغ |
گونه ای گیاه |
مرغزار |
چمن زار |
مانستی |
مانند بود |
دِرَفشان |
درخشان، نورانی |
داغ |
سیاهی درون لاله |
شقایق |
لاله وحشی |
باده |
شراب |
شاخ |
شاخه |
شقایق |
گونه ای گل |
لاله |
گونه ای گل |
زُمرّد |
سنگ قیمتی |
اختلاف |
رفت و آمد |
متواتر |
پی در پی |
گَشن |
انبوه |
جای نگه دارم |
این جا می مانم |
بدحال |
بد خو، بد رفتار |
جال |
دام و تور |
کاری افتاده |
کاری دارد |
باری |
به هر روی |
بازکشید |
پهن کرد |
حَبّه |
دانه |
سر |
رئیس |
طوق |
خط دور گردن پرندگان |
مطوقه |
طوق دار |
طاعت |
فرمانبرداری |
مطاوعت |
فرمانبرداری |
گذاشتندی |
می گذرانیدند |
غافل وار |
با حال غفلت، بی خبر |
فرود آمدند |
پایین آمدند |
جمله |
همه |
گرازان |
با ناز راه رونده |
تگ |
دویدن |
ایستاد |
شروع کرد |
در ضبط آوردن |
گرفتن |
درمانند |
درمانده شوند |
اضطراب |
پریشانی، آشفتگی |
را |
برای |
مجادله |
جدال و ستیزه |
همگنان |
همه، جمع همگن |
تخلّص |
رهایی |
صواب |
صلاح و درست |
به طریق |
از راه |
تعاون |
همیاری |
قوت |
نیرو |
رهایش |
آزادی، نجات |
فرمان کردن |
فرمان بردن |
برکندن |
بلند کردن |
در پی |
دنبال |
آخر |
سرانجام |
بر اثر |
به دنبال |
فرجام |
پایان |
واقعه |
پیشامد |
ایمن |
در امان |
تجارب |
تجربه ها |
دفع |
راندن |
حوادث |
پیشامدهای ناگوار |
خایب |
نا امید |
قفا |
پشت، پشت گردن |
ستیزه روی |
گستاخ، پر رو |
به جد |
جدّی |
ناپیدا |
ناپدید |
طریق |
راه کار |
اشارت |
دستور |
درختستان |
باغ |
منقطع |
بریده، قطع شده |
بند |
ریسمان |
اِمام |
راهنما و الگو، رهبر |
راه بتافتند |
راه را کج کردند |
جمله |
همه، همگی |
دَها |
زیرکی و هوش |
خرد |
عقل |
مشاهدت |
مشاهده |
مواضع |
جایها |
از جهت |
برای |
گریزگاه |
جای گریز |
تیمار |
مواظبت |
فراخور |
شایسته |
حکمت |
دانش |
بر حسب |
مطابق |
آواز داد |
فریاد زد |
تعجیل |
شتاب |
زهاب |
چشمه |
دیده |
چشم |
قضا |
سرنوشت |
ورطه |
جای هلاکت، مهلکه |
بشنود |
شنید |
مواجب |
جمع موجب، وظایف |
اصحاب |
یاران |
اولی تر |
سزاوارتر |
حدیث |
سخن |
مکرر کردن |
تکرار کردن |
ملامت |
سرزنش |
ریاست |
رهبری |
تکفل کردن |
به گردن گرفتن |
گزاردن |
انجام دادن |
معونت |
کمک |
مظاهرت |
پشتیبانی، یاری کردن |
بجستم |
نجات یافتم |
سیادت |
رهبری |
عقده |
گره |
ملول |
سست و ناتوان، آزرده |
ملالت |
خسته |
اهمال |
سستی |
ضمیر |
درون |
رخصت |
اجازه |
بلا |
گرفتاری |
فراغ |
آسایش |
موافقت |
همکاری |
طاعن |
سرزنشگر |
مجال |
فرصت |
وقیعت |
بدگویی |
اهل مکرمت |
جوانمردان |
موالات |
دوستی |
ارباب مودّت |
دوستداران |
ثقت |
اعتماد |
خصلت |
خو، رفتار، منش |
مطلق |
رها، آزاد |
کرم عهد |
خوش پیمانی |
صافی |
پاک |
جدّ |
با جدّیت |
رغبت |
میل |
آورده اند |
حکایت کرده اند |
بر سبیلِ |
به روش، به طریق |
چو |
هنگامی که |
ناگه |
ناگهان، سرزده |
بدید |
دید |
کاشکی |
ای کاش، کاش |
پاره |
مقدار، تکه |
بودی |
می بود |
برخاست |
بلند شد |
نَزِه |
با صفا، خوش آب و هوا |
ردا |
بالاپوش، عبا |
عزّ و جلّ |
بزرگ و عزیز است |
قسمت |
رزق و روزی، سرنوشت |
خرسند |
راضی، قانع |
نَزِه |
با صفا، خوش آب و هوا |
||
اعتذار |
عذرخواهی، پوزش خواهی |
||
استخلاص |
رهایی جُستن، رهایی دادن |
||
ایستاد |
مبادرت ورزیدن، اقدام کردن |
||
کشمیر |
ناحیه ای بین هند و پاکستان |
دانش زبانی: افعال «گزاردن، گذاشتن و گذشتن»
دانش زبانی
افعال «گزاردن، گذاشتن و گذشتن»
افعال «گزاردن، گذاشتن و گذشتن»:
1- فعل «گزاردن»:
گزاردن ß بن ماضی: گزارد ß بن مضارع: گزار
معنی:
انجام دادن، ادا کردن، گزارش کردن، تفسیر کردن؛ مانند:
نماز گزار، خواب گزار، کارگزار، حج گزار، حق گزار، خدمت گزار، شکرگزار.
2- فعل «گذاشتن»:
گذاشتن ß بن ماضی: گذاشت ß بن مضارع: گذار
معنی:
نهادن، وضع کردن، اجازه دادن؛ مانند:
قانون گذار، سرمایه گذار، بنیان گذار، تخم گذار.
3- فعل «گذشتن»:
گذشتن ß بن ماضی: گذشت ß بن مضارع: گذر
معنی:
عبور کردن، سپری شدن، بخشودن؛ مانند:
هامون گذار
نکته:
گاه در فعل هایی که به «ر» می انجامند میانوند «ا پیش از «ر» افزوده می شود؛ مانند:
- شکردن ß شکار
- گذشتن ß گذار
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
- گام به گام تمامی دروس پایه (2)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)