درسنامه کامل فارسی (2) فصل 18 خوان عدل
تعداد بازدید : 3.76Mخلاصه نکات فارسی (2) فصل 18 خوان عدل - درسنامه شب امتحان فارسی (2) فصل 18 خوان عدل - جزوه شب امتحان فارسی (2) نوبت اول فصل 18 خوان عدل
شعر «خوان عدل» و معنی شعر
درس هجدهم
خوان عدل
- نویسنده: یوهان ولفگانگ گوته
- اثر: دیوان غربی – شرقی
شرق از آنِ خداست
غرب از آنِ خداست
و سرزمین های شمال و جنوب نیز
آسوده در دستان خداست.
قلمرو فکری:
شرق، غرب، شمال و جنوب یعنی سرتاسر عالم برای خداست و اوست که همه را با قدرت خویش اداره می کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خوان |
سفره |
از آنِ |
مالِ، برایِ |
آسوده |
راحت، به آسانی |
قلمرو ادبی:
در دستان خدا بودن ß کنایه از تحت فرمان و قدرت الهی بودن
دست ß مجاز از اختیار
سرزمینهای شمال و جنوب ß مجاز از کل جهان
شرق و غرب ß تضاد
شمال و جنوب ß تضاد
واج آرایی حرف «س» در جملۀ آخر
اوست که عادل مطلق است،
و خوان عدل خود را بر همگان گسترده
باشد که از میان اَسمای صدگانه اش،
او را به همین نام بستاییم،
آمین!
قلمرو فکری:
خداوند تنها عدلی است که عدالتش همه چیز را فرا گرفته و به کسی ستم نمی کند. در میان نام های بسیار خداوند، باید او را به این نام (یعنی عدالت) ستایش کنیم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خوان |
سفره گسترده |
اسما |
جمع اسم، نام ها |
عادل |
منصف، با عدالت |
همگان |
همه موجودات |
مطلق |
بی قید و شرط، صرف، همیشگی |
قلمرو ادبی:
خوان عدل ß اضافه تشبیهی
خوان گستردن ß کنایه از نعمت دادن
خوان عدل گستردن ß کنایه از عدالت ورزیدن
صدگانه ß مجاز از بسیار
کل بند ß تلمیح به جمله هایی از سعدی:
خوان رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده. پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه روزی به خطای منکر نبرد.
اگر فکر و حواسم این جهانی است،
بهره ای والاتر از بهر من نیست
روح را خاک نتواند مبدّل به غبارش سازد،
زیرا هر دَم به تلاش است تا که فرا رود.
قلمرو فکری:
اگر فکر و حواسم معطوف به این جهان باشد (تفکر مادی گرایانه داشته باشم) بهره ای بالاتر از این دنیا هم نصیب من نمی شود. (فقط دنیا را دارم و از آخرت بی بهرهام.)
افکار مادی هیچ بهرهای از معنویت نخواهد برد و روح والای انسانی چون متعالی است، جسم مادی نمی تواند آن را بی ارزش سازد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
این جهانی |
زمینی، مادی |
از بهر |
بهر، برای، نصیب |
دَم |
نفس |
فرا رود |
بالا رود |
مبدل ساختن |
دگرگون ساختن، تغییر دادن |
قلمرو ادبی:
فکر و حواسم ß مجاز از کل وجود
بهر و بهره ß جناس ناهمسان
است و نیست ß جناس، سجع و تضاد
دَم ß مجاز از لحظه
خاک ß مجاز از جسم یا دنیا
هر نَفَسی را دو نعمت است:
دم فرو دادن و برآمدنش؛
آن یکی مُمدّ حیات است،
این یکی مُفرِّح ذات؛
و چنین زیبا، زندگی در هم تنیده است
و تو شکر خدا کن، به هنگام رنج
و شکر او کن، به وقت رَستن از رنج.
قلمرو فکری:
در هر نفس کشیدن دو نعمت است: دم و بازدم؛ فرو دادن نَفَس، یاری دهندهٔ زندگی است و بازدم سبب شادی وجود است.
(این نمونه ای از زیبایی های نعمت های خدا بود) و سراسر زندگی ما را همین نعمت های زیبای خداوند تشکیل داده است. و تو (ای انسان) هم در هنگام سختی ها خدایت را شکر کن و هم هنگامی که از سختی های زندگی نجات یافتی شکر او را به جا بیاور.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دَم |
نفس |
فرو دادن |
پایین دادن |
برآمدن |
بالا آمدن |
مُمِدّ |
یاری دهنده |
حیات |
زندگی |
رستن |
نجات یافتن، رها شدن |
تنیده |
بافته، تابیده |
رنج |
سختی |
مفرِّح |
فرح بخش، شادی بخش |
قلمرو ادبی:
فرو دادن و بر آمدن ß تضاد
حیات و ذات ß سجع
کل بند ß تلمیح سخن معروف سعدی:
هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون برمی آید مفرح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب
بگذار بر پشت زین خود معتبر بمانم
تو در کلبه و خیمهٔ خود باز بمان
بگذار که سرخوش و سرمست به دوردست ها روم
و بر فراز سرم هیچ جز اختران نبینم.
قلمرو فکری:
بگذار راحت و آسوده به سفرم ادامه دهم، در حالی که تو در همان سکوت و بدون تلاش بمانی. بگذار در حرکت باشم و چیزی جز آسمان بالای سرم نبینم. یعنی می خواهم روحم را به اوج (ارزش) ببرم و به چیزی جز نعمت های خدا فکر نکنم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
معتبر |
با اعتبار |
اختر |
ستاره |
فراز |
بالا |
عبارت «خوش و سرمست به دوردست ها روم»:
- خوش ß قید
- مست ß معطوف به قید
قلمرو ادبی:
پشت زین ماندن ß کنایه از به سیر و سیاحت پرداختن
در کلبه و خیمه ماندن ß کنایه از در حضر و در خانه ماندن و تنهایی
بر فراز سرم هیچ جز اختران نبینم ß اغراق
بر و سر ß جناس
او اختران را در آسمان نهاده
تا به برّ و بحر نشانمان باشند
تا نگه به فرازها دوزیم
تا از این ره، لذّت اندوزیم.
قلمرو فکری:
خداوند ستارگان را در آسمان قرار داد تا بتوانیم در دریاها و بیابانی که در آن هستیم راه خود را پیدا کنیم. و نیاز ما به نگاه به ستارگان آسمان به ما می آموزد که برای لذت بردن از سفر زندگی که مانند یک سفر است همیشه به آسمان نگاه کنیم و به هیچ چیز جز خدا فکر نکنیم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برّ |
خشکی، بیابان |
بحر |
دریا |
اندوختن |
ذخیره کردن |
نهادن |
گذاشتن |
قلمرو ادبی:
برّ و بحر ß مجاز از همۀ جهان
بر و بحر ß جناس ناهمسان
بر و بحر ß تضاد و تناسب
دوزیم و اندوزیم ß سجع
پیام:
1) خداوند ستارگان را در آسمان به عنوان نشانه قرار داده
2) باید نگاهمان به بالا و به عالم ملکوت و معنا باشد
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
- گام به گام تمامی دروس پایه (2)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)
متن «روان خوانی: آذرباد» و آرایه های متن
روان خوانی
آذرباد
- نویسنده: ریچارد باخ
- اثر: پرنده ای به نام آذرباد
- ترجمه: سودابه پرتوی
صبح بود و پرتو آفتاب مانند طلا روی امواج دریا می درخشید. نزدیک به یک کیلومتر دور از ساحل یک قایق ماهیگیری آب را شکافته، به پیش می رفت. از سوی دیگر، هلهله و آوای مرغان دریایی که برای به دست آوردن غذای خود به ساحل روی آورده بودند، در فضا طنین افکنده بود. روز پر تحرّک دیگری شروع می شد. در مسافتی دورتر، آذرباد مشغول تمرین پرواز بود.
آذرباد، یک مرغ عادی نبود که از تمرین سَر بخورد. بیشتر مرغ های دریایی نمی خواستند بیش از آنچه راجع به پرواز می دانستند، بیاموزند. برای آنها فقط پرواز به طرف ساحل برای دست یافتن به غذا مطرح بود، ولی آذرباد بیش از هر چیز در زندگی از آموختن پرواز لذّت می برد. او به زودی دریافت که این طرز فکر سبب می شود که او محبوبیت خود را میان دیگران از دست بدهد.
مادرش پرسید: «چرا ... آذرباد؟ چرا برایت سخت است که مثل دیگران باشی؟! چرا نمی پذیری که این جور پروازها برای پرندگان دیگر مناسب است، نه برای ما. پسرم چرا غذا نمی خوری؟ تو یک پارچه پوست و استخوان شده ای.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پرتو |
اشعه |
امواج |
جمع موج |
هلهله |
هیاهو |
افکنده بود |
پیچیده بود |
آذر |
آتش |
محبوبیت |
پسندیدگی |
نزدیک |
حدود |
هلهله |
خروش |
آوای مرغان |
صدای مرغان |
طنین |
انعکاس صدا |
موج دریا ß ترکیب اضافی
می درخشید ß ماضی استمراری
هلهله و آوای مرغان ß ترکیب اضافی
روز پر تحرّک ß ترکیب وصفی
مشغول ß مسند
یک مرغ ß صفت اشاره
عادی ß صفت نسبی
می دانستند ß ماضی استمراری
بیاموزند ß مضارع التزامی
مطرح ß مسند
دست یافتن ß متمم
فقط ß قید
به زودی ß قید
قلمرو ادبی:
پرتو آفتاب مانند طلا ß تشبیه
روی آوردن بودند ß کنایه از آمدن
سَر بخورد ß کنایه از سرخورده شود، دل زده شدن، نا امید شدن
از دست دادن ß کنایه
تو یک پارچه پوست و استخوان شده ای ß کنایه از اینکه لاغر شده ای
مادرش پرسید: «چرا ... آذرباد؟ چرا برایت سخت است که مثل دیگران باشی؟! چرا نمی پذیری که این جور پروازها برای پرندگان دیگر مناسب است، نه برای ما. پسرم چرا غذا نمی خوری؟ تو یک پارچه پوست و استخوان شده ای.»
آذرباد: «برای من مهم نیست که استخوان و پوست باشم. من می خواهم نهایت توانایی خودم را در کار پرواز بسنجم.»
پدرش با مهربانی می گفت: «ببین پسرم! زمستان نزدیک است و قایق رانان کمتر روی آب خواهند آمد. ماهی ها در عمق زیادی شناور خواهند شد. تمرینِ پرواز کار بدی نیست ولی برای تو نان و آب نمی شود. پسرم فراموش نکن که منظور از پرواز، به دست آوردن خوراک است.»
آذرباد سرش را به علامت رضا تکان داد و برای چند روز آینده، کوشید تا مانند دیگران باشد، ولی خود را نمی توانست راضی کند. با خود می اندیشید که اگر تمام این وقت را صرف آموختن پرواز کرده بود، چقدر می توانست پیشرفت بکند. طولی نکشید که آذرباد دوباره تنها شد. دور از ساحل، گرسنه ولی خوشحال بود؛ زیرا که دوباره آموختن را آغاز کرده بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بسنجم |
اندازه بگیرم |
رضا |
خرسندی،پذیرش |
راضی |
خرسند، خوشنود |
صرف کردن |
خرج کردن |
منظور از پرواز |
هدف از پرواز کردن |
کوشید |
تلاش کرد |
حرف «ت» در «برایت» (برای تو) ß متمم
سخت ß مسند
مناسب ß مسند
پرندگان دیگر ß ترکیب وصفی
تو یک پارچه ß قید
بسنجم ß مضارع التزامی
نزدیک ß مسند
کمتر ß قید
عمر زیاد ß ترکیب وصفی
خواهند شد ß فعل آينده
می اندیشید ß ماضی استمراری
تنها ß مسند
قلمرو ادبی:
استخوان و پوست ß کنایه از لاغر بودن
نان و آب ß مجاز از خورد و خوراک
به دست آوردن ß کنایه از کسب کردن
ببین پسرم ß حس آمیزی
مسئلهٔ اصلی سرعت بود و او با یک هفته تمرین توانست بیش از هر مرغ دریایی دیگر سرعت بیاموزد. وی در اندک مدّتی فرسنگ ها راه می رفت و با این سرعت، معمولاً بال های او ثبات خود را از دست می دادند. باز هم تمرین می کرد. هزار متر بالا رفت و به طرف پایین سرازیر شد ولی هر بار بال چپش چند ثانیه از حرکت باز می ایستاد و در این حال به شدّت به طرف چپ کشیده می شد. ده بار این پرواز را تکرار کرد و هر بار وقتی به سرعت هفتاد کیلومتر در ساعت می رسید، بالهایش در هم می پیچید، مقداری از پرهایش کنده می شد و به سختی در آب می افتاد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
فرسنگ |
شش کیلومتر |
ثبات |
استواری |
باز می ایستاد |
توقف می کرد |
در هم می پیچید |
پیچ می خورد |
اندک مدت |
زمان کوتاه |
ثبات |
مقاومت، استحکام |
مسئلهٔ اصلی ß ترکیب وصفی
وی ß نهاد
معمولاً ß قید
هر بار ß ترکیب وصفی
بال چپش ß ترکیب وصفی
چند ثانیه ß ترکیب وصفی
کشیده می شد ß فعل مجهول
در هم می پیچید ß ماضی استمراری
قلمرو ادبی:
بالا و پایین ß تضاد
اکنون سرعت او از مرغان دریایی دیگر زیادتر شده بود، ولی این پیروزی، زودگذر بود؛ زیرا به محض اینکه زاویه پروازش را عوض کرد، باز همان اتفّاق همیشگی روی داد؛ بال هایش در هم پیچید و به سختی در دریا افتاد. وقتی به خود آمد، شب بود و مهتاب در آسمان پدیدار شده بود. آذرباد مدّتی روی آب شناور بود. خود را در آب رها کرد و در حالی که فرو می رفت از درون ندایی شنید: «این راه حل نیست. تو یک مرغ دریایی هستی و طبیعت، سر راه تو مشکلاتی نهاده است. وقتی می توانستی این طور پروازها را بیاموزی که تکامل مغزت از این بیشتر می بود. اگر باید با سرعت زیادتر پرواز کنی، بالهای کوتاه می داشتی. پدرت حق داشت، باید حماقت را کنار بگذاری، به دیگران بپیوندی و از اینکه مرغ دریایی محدود و بیچاره هستی، راضی باشی.» از آن لحظه به بعد خود عهد کرد که یک مرغ دریایی عادی باشد… روزها گذشت. آذرباد با خود می اندیشید: «آنچه احتیاج دارم فقط یک بال کوتاه است؟» می توانم بالهایم را جمع کنم و فقط با نوک آنها پرواز کنم. آذرباد سپس دو هزار متر ارتفاع گرفت و بدون اینکه برای یک لحظه فکر مرگ یا شکست را بکند، بالهایش را جمع کرد و شروع به پایین آمدن کرد. چشمهایش را در جهت خلاف باد بست و همین طور که باد، محکم به صورتش می خورد، وجد و شادی را در رگ های خود حس می کرد. آذرباد از اینکه پیمان خود را شکسته بود، احساس پشیمانی نداشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
حماقت |
بی خردی، نادانی |
راضی |
خرسند |
وجد |
شور |
مهتاب |
تابش ماه |
ندا |
صدا |
عهد |
پیمان |
گذشت |
سپری شد، طی شد |
وجد |
شادی |
اکنون ß قید
زیادتر ß مسند
شده بود ß ماضی بعید
زودگذر ß مسند
زاویهٔ پرواز ß ترکیب اضافی
باز ß قید
به سختی ß قید
شناور ß مسند
راه حل ß مسند
روزها ß نهاد
گذشت ß سپری شد
می اندیشید ß ماضی استمراری
فقط ß قید
دو هزار ß سفت
بکند ß مضارع التزامی
محکم ß قید
صورت ß متمم
می خورد ß ماضی استمراری
شکسته بود ß ماضی بود
قلمرو ادبی:
و یک مرغ ... مشکلاتی نهاده است ß تشخیص (جانبخشی)
سر راه تو مشکلاتی نهاده است ß استعاره پنهان
کنار بگذاری ß کنایه از رها کردن
رگ ها ß مجاز از وجود (استعاره پنهان)
پیش از سپیده دم، آذرباد شروع به تمرین کرده بود. از شعف و شور زندگی لرزش خفیفی بر اندام خود احساس می کرد و از اینکه بر ترس خود غلبه کرده بود، به خود می بالید. به سوی دریا سرازیر شد. پس از پیمودن چهار هزار متر به نهایت سرعت خود رسیده بود. مانند دیوار محکمی باد را می شکافت و به پیش می رفت. با سرعت دویست و چهل کیلومتر در ساعت در پرواز بود. به هیچ چیز جز پیروزی فکر نمی کرد. او به سرعت نهایی رسیده بود. یک مرغ دریایی توانسته بود با سرعت دویست و چهل کیلومتر در ساعت پرواز کند. این بزرگ ترین لحظه در تاریخ مرغ های دریایی بود.
آذرباد به طرف مکان دور افتاده خود رفت و به تمرین خود ادامه داد. او به تدریج با تمام فنون هوانوردی آشنا می شد. آن روز او با هیچ کس سخن نگفت و تا غروب پرواز می کرد؛ حلقه زدن، کند غلتیدن، تند غلتیدن و انواع چرخیدن را تمرین کرد و آموخت.
او با خوشحالی، پیش از فرود آمدن در هوا حلقه ای زد و سپس به زمین نشست و با خود فکر کرد وقتی همه مرغان بدانند، غرق در شادی خواهند شد؛ زیرا ما می فهمیم که توانایی ما مرغان دریایی بیش از آن است که گمان می کردیم. حالا زندگی چقدر پر معنی شده است. ما می توانیم در زندگی هدف دیگری داشته باشیم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سپیده دم |
سحرگاه، هنگام صبح |
شعف |
شور، شادمانی |
خفیف |
کم |
می بالید |
افتخار می کرد |
فنون |
جمع فن |
غلبه کردن |
پیروز شدن |
غلتیدن |
چرخیدن به دور خود |
غرق در شادی |
بسیار شادمان شدن |
پیش از سپیده دم ß گروه قیدی
می بالید ß ماضی استمراری (سوم شخص مفرد)
نهایی ß صفت نسبی
به تدریج ß قید
آشنا ß مسند
با خوشحالی ß قید
حالا ß قید
زندگی ß نهاد
پر معنی ß مسند
شده است ß ماضی نقلی
قلمرو ادبی:
مانند دیوار محکمی ß تشبیه
کند و تند ß تضاد
زندگی چقدر پر معنی شده است ß استعاره پنهان
غرق شدن در چیزی ß کنایه از نهایت آن چیز شدن (مانند غرق در شادی به معنای بسیار شادمان شدن)
وقتی نزدیک مرغان دریایی رسید، دید که آنها دور هم جمع شده اند و مشغول مشورت درباره مسئله ای هستند. مدّتی در این حالت، نگران بودند.
- «آذرباد! در وسط بایست»، صدای رئیس گروه، خشک و جدّی بود. ایستادن در وسط دو معنی داشت: افتخار یا ننگی بزرگ!
رئیس گروه داد زد: «آذرباد! برای ننگ بزرگی که به وجود آورده ای، رو به روی مرغ های دریایی بایست! یک روز خواهی دانست که سرپیچی از قوانین اجتماع در زندگی برای تو سودی نداشته است.»
مرغان دریایی حق ندارند در چنین موقعیتی به رئیس خود جواب بدهند؛ ولی آذرباد خاموش نماند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خاموش |
ساکت |
ننگ |
بدنامی، بی آبرویی |
نزدیک ß قید
خشک ß مسند
قوانین اجتماع ß ترکیب اضافی
سود ß مفعول
نداشته است ß ماضی نقلی
خاموش ß مسند
قلمرو ادبی:
نگران ß ایهام:
- 1) بیننده
- 2) پریشان
صدای خشک ß حس آمیزی
افتخار و ننگ ß تضاد
سرپیچی ß کنایه از نافرمانی
«سرپیچی از قوانین اجتماع؟ این غیر ممکن است! برادران من، چه کسی مسئولیت را بهتر از آن مرغ دریایی می فهمد که مفهوم و هدف والاتری در زندگی می جوید؟! هزاران سال ما برای پیدا کردن کلّه ماهی ها و نانِ مانده در میان قایق ها و صخره ها تلاش کرده ایم و حالا دلیل دیگری برای زندگی داریم: آموختن، یافتن و آزاد بودن. تنها اندکی مهلت به من بدهید تا به شما نشان بدهم که چه یافته ام.»
مرغان دریایی حاضر نشدند عظمت آنچه را که می توانستند در پرواز بیابند، بپذیرند. آنها نخواستند چشمان خود را باز کنند و به دقّت به دنیا بنگرند. آذرباد هر روز چیز تازه ای یاد می گرفت. آنچه آرزو داشت که گروه مرغان دریایی بیاموزند و انجام دهند، خودش به تنهایی انجام می داد. از قیمتی که برای به دست آوردن این نعمت بزرگ پرداخته و از گروه مرغان خارج شده بود، هیچ غمگین نبود. آذرباد در این مدّت درک کرد که زندگی یکنواخت، ترس و خشم عواملی هستند که عمر مرغان دریایی را کوتاه می کنند.
عصر یک روز دو مرغ آمدند و آذرباد را در آسمانِ آرام و راحتش یافتند. آذرباد پرسید: «شما کی هستید؟»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
عظمت |
بزرگی |
بنگرند |
نگاه کنید |
درک کرد |
دریافت، فهمید |
عوامل |
جمع عامل |
والاتر |
بالاتر، برتر |
صخره |
تکه سنگ بزرگ |
بنگرند |
ببینند |
هیچ |
اصلاً |
هیچ غمگین نبود |
برای او مهم نبود |
غیر ممکن ß مسند
برادران من ß منادا
می جوید ß مضارع اخباری
تلاش ß مفعول
اندکی ß قید
بدهید، بیاموزند و انجام دهند ß مضارع التزامی
یافته اند ß ماضی نقلی
حاضر ß مسند
بنگرند ß ببینند
به تنهایی ß قید
هیچ ß قید
غمگین ß مسند
قلمرو ادبی:
سرپیچی ß کنایه از نافرمانی
به دست آوردن ß کنایه
چشمان خود را باز کنند ß کنایه از اینکه آگاه شوند
- «آذرباد، ما از گروه تو هستیم. ما برادران توایم و آمده ایم تا تو را به مکانی بالاتر ببریم.»
آذرباد با آن مرغان به پرواز درآمد. حس می کرد که با سرعت دویست و پنجاه کیلومتر در ساعت، پروازی عادی می کند. سرعت دویست و هفتاد و سه برایش سرعت نهایی بود؛ ولی باز آرزو داشت که بتواند تندتر برود. پس هنوز برای او محدودیتّی وجود داشت و با اینکه خیلی تندتر از گذشته پیش رفت؛ ولی باز سرعتی وجود داشت که رسیدن به آن برایش میسّر نبود.
یک روز صبح، وقتی با آموزگارش، بزرگ امید، مشغول تمرین حلقه زدن با بال های بسته بود، اندیشه ای در خاطرش گذشت و چنین پرسید:
»پس بقیه کجا هستند، بزرگ امید؟«
در اینجا مرغ ها افکار خود را به آرامی و بدون سر و صدا به یکدیگر انتقال می دهند و آذرباد نیز از این فن استفاده می کرد.
«پس چرا مرغان بیشتری اینجا نیستند. در آنجا که پیش از این بودم ... .»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
میسّر |
شدنی، ممکن |
افکار |
جمع فکر |
اندیشه |
فکر |
برادران ß مسند
تندتر ß قید
میسر ß مسند
بزرگ امید ß بدل است برای آموزگار
چنین ß قید
به آرامی ß قید
بدون سر و صدا ß قید
نیز ß قید
اینجا ß قید
بزرگ امید سخن او را برید و چنین گفت: «هزاران هزار مرغ دریایی وجود دارد ... می دانم!
تنها جوابی که می توانم به تو بدهم این است که فراموش مکن که شاید میان یک میلیون مرغ دریایی، تو تنها کسی بودی که این طرز فکر را داشتی. ما از یک دنیا به دنیای دیگر می رفتیم که به نظر شبیه یکدیگر می آمدند؛ بدون اینکه به خاطر بیاوریم از کجا آمده ایم و اهمّیت بدهیم به اینکه به کجا می رویم. تنها برای آن لحظه زندگی می کردیم. می دانی ما چند مرحله از حیات را طی کردیم تا فهمیدیم که در عالم، به غیر خوردن، جنگیدن و قدرت طلبی مرغان چیزهای دیگری نیز وجود دارد. ده هزار مرحله و بعد صدها مرحله دیگر را طی کردیم تا آموختیم تکامل وجود دارد و صدها سال دیگر را باید طی کنیم تا بفهمیم که هدف ما در زندگی، یافتن تکامل و سپس نشان دادن راه آن به دیگران است!
ما دنیای بعدی خود را از روی اصولی که در دنیا می آموزیم بر می گزینیم. اگر هیچ نیاموزیم، دنیای بعدی نیز تاریک و پر از محدودیت ها خواهد بود، ولی تو آذرباد، این قدر سریع آموختی که مجبور نشدی از این هزاران مرحله، عبور کنی و به اینجا برسی!»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برید |
قطع کرد |
طرز |
شیوه، روش |
حیات |
زندگانی |
طی کنیم |
بپیماییم |
بر می گزینیم |
انتخاب می کنیم |
حیات |
زندگی |
عالم |
دنیا |
قدرت طلبی |
طالب قدرتمند بودن |
آموختیم |
یاد گرفتیم |
اصول |
جمع اصل |
تکامل |
فرگشت؛ رو به کمال رفتن |
تو ß نهاد
تنها ß قید
می رفتیم ß ماضی استمراری
می دانی، می آموزیم و بر می گزینیم ß مضارع اخباری
چند ß صفت پرسشی برای مرحله
چیزهای دیگر ß نهاد
نیز ß قید
هیچ ß مفعول
نیاموزیم ß مضارع التزامی
پر ß مسند
محدودیت ها ß متمم
آذرباد ß منادا
سریع ß قید
مجبور ß مسند
قلمرو ادبی:
سخن او را برید ß استعاره پنهان
نزدیک به یک ماه گذشت. آذرباد با سرعت عجیبی می آموخت و همیشه در آموختن سریع بود، ولی حالا که شاگرد برِناک بود، تجربه ها و اندیشه های استاد خود را حتّی سریع تر جذب می کرد. بالاخره روزی رسید که برناک باید می رفت. اینها آخرین کلمات برناک بودند: «آذرباد، تنها عشق بیاموز و در این راه بکوش.»
روزها سپری می شد و آذرباد بیشتر به فکر زندگی اش در کره زمین می افتاد. همان طور که روی ماسه ها ایستاده بود با خود می اندیشید که شاید مرغی در کره زمین وجود داشته باشد که بخواهد مانند او در زندگانی معنایی بالاتر از دنبال ماهی و تکّه نان رفتن بیابد. مفهوم عشق ورزیدن برای او این بود که آنچه را دریافته است، به مرغان دیگری که می خواهند، بیاموزد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برِناک |
استاد آذرباد |
سپری می شد |
طی می شد |
بکوش |
تلاش کن |
عجیب ß صفت
بالاخره ß قید
بیشتر ß قید
ایستاده بود ß ماضی بعید
می اندیشید ß ماضی استمراری
شاید ß قید
قلمرو ادبی:
ماهی و تکّه نان ß مجاز از چیزهای بی ارزش دنیایی
بالاخره آذرباد تصمیم خود را گرفت: «بزرگ امید، من باید به زمین برگردم. شاگردان تو خیلی خوب پیش می روند و آنها به آسانی می توانند شاگردان جدیدی را آموزش دهند.»
پس از این، آذرباد در خیال خود تصویر گروهی دیگر از مرغان دریایی را در ساحل دیگر ترسیم کرد و به آسانی و به تجربه می دانست که او تنها جسمی مرکّب از استخوان و پر نیست؛ بلکه مظهر و نماینده کاملی از آزادی و بلند پروازی است که با هیچ چیز محدود و مقیّد نمی شود.
«در پرواز هدفی بالاتر از پریدن به این سو و آن سو وجود دارد.» یک حشره نیز همین کار را انجام می دهد. پس از سه ماه، آذرباد شش شاگرد پیدا کرده بود. آنها همه از جامعه مرغان رانده شده بودند و همه برای آموختن پرواز شور و هیجان داشتند، ولی برای آنها تمرین پرواز، راحت تر از معنی و هدف آن بود. «هر یک از ما در واقع صورتی از مرغ حقیقت هستیم، صورتی از آزادی مطلق.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مرکّب |
ترکیب شده |
به این سو و آن سو |
به این طرف و آن طرف |
مقیّد |
وابسته، گرفتار شده |
هیجان |
شور |
رانده |
دور کرده شده، طرد شده، اخراج شده، تبعید شده |
||
مظهر |
نماد، نشان دهنده، نماینده |
||
بلند پروازی |
اوج طلبی، افزون خواهی، افزون طلبی |
به آسانی ß قید
تنها ß قید
رانده شده بودند ß ماضی بعید
شور و هیجان ß مفعول
قلمرو ادبی:
استخوان و پر ß مجاز از ماده
مرغ حقیقت ß اضافه تشبیهی
هر یک از ما ... صورتی از آزادی مطلق ß تشبیه
آذرباد وقت غروب این سخنان را می گفت: «آموختن دقیق و کامل پرواز، یک قدم ما را به درک جوهر و باطن خود نزدیک می کند. هر چیزی که ما را محدود می کند، باید پشت سر گذاشته شود؛ برای این است که سرعت زیاد، کم و فنّ هوانوردی را می آموزیم.»
ولی هیچ کدام از شاگردان آذرباد، حتی رزمیار هنوز نفهمیده بود که پرواز روح و اندیشه، مانند پرواز جسم می تواند تحقّق پذیر باشد.
«سرتا سر بدن شما چیزی جز اندیشه های شما نیست؛ یعنی همان طور که شما خود را می بینید اگر زنجیرهایی که بر روی افکار شماست، بشکند، زنجیرهای جسم شما نیز از هم می گسلد.»
تا طلوع آفتاب، تقریباً هزار مرغ آنجا بودند و با کنجکاوی، آذرخش، یکی از شاگردان آذرباد را می نگریستند. دیگر برایشان مهم نبود که دیده شوند یا نه. آنها تنها گوش می دادند و می کوشیدند که آذرباد را درک کنند. آذرباد درباره موضوعات بسیار ساده سخن می گفت. درباره اینکه یک پرنده باید پرواز را بیاموزد، و آزادی در نهاد اوست و باید محدودیت ها را پشت سر بگذارد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
جوهر |
گوهره، ذات، اصل |
کم و فنّ |
چم و خم |
سرتاسر |
تمام |
می گسلد |
جدا می شود |
نهاد |
گوهره، ذات |
حقّق پذیر باشد |
چیزی که عملی شود |
آنجا بودند |
حضور داشتند |
در نهاد اوست |
در وجود او قرار دارد |
درک |
فهم |
||
باطن |
پنهان، ناپدید، نهان، ذات و اصل |
||
رزمیار |
رزمنده؛ در اینجا اسم خاص است |
||
آذرخش |
صاعقه؛ در اینجا اسم خاص است |
محدود ß مسند
می آموزیم ß مضارع اخباری
تقریباً ß قید
دیده شوند ß فعل مجهول
می دادند و می کوشیدند ß ماضی استمراری
قلمرو ادبی:
پشت سر گذاشته شود ß کنایه از عبور کرده شود، نادیده گرفته شود، رها شود
زنجیرهای جسم ß اضافه تشبیهی، استعاره از محدودیت
زنجیرهایی که بر روی افکار ß استعاره از افکار پوسیده
عدّه شاگردان هر روز بیشتر می شد. عدّه ای از روی کنجکاوی، عدّه ای از روی علاقه و جمعی برای ریشخند می آمدند. یک روز رزمیار نزد آذرباد آمد و گفت: «شاگردان همه می گویند که تو حتّی اگر موجود شگفت انگیزی نباشی، هزار سال از زمانه ما پیشرفته تری!»
آذرباد آهی کشید. افسوس، آنها هنوز او را خوب درک نکرده بودند. با خود می اندیشید:
«وقتی کسی هدفی غیر از آنچه همه دارند، دنبال کند، می گویند یا خداست یا شیطان«
«رزمیار، تو باید تمرین کنی و مرغ حقیقت را مشاهده کنی، حقیقتی که در باطن همه مرغان نهفته است و باید آنها را یاری کنی که این حقیقت را در درون خویش ببینند. این است آنچه من از «عشق» می خواهم. این کار بسیار سخت است، و تو باید راه و رسم آن را بیابی.
رزمیار، تو دیگر به من نیاز نداری، باید بکوشی طبیعت و جوهر خود را بیابی و آن، طبیعت واقعی و بدون محدودیت توست و اوست که آموزگار تو خواهد بود!»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
ریشخند |
تمسخر، مسخره کردن |
افسوس |
حسرت، حیف، دریغ |
باطن |
درون |
نهفته |
پنهان |
طبیعت و جوهر خود را بیابی |
ذات و اصل خودت را پیدا کنی |
موجود ß هسته و مسند
هزار سال ß قید و ترکیب وصفی
پیشرفته تر ß مسند
افسوس ß شبه جمله
نهفته ß مسند
بسیار ß قید
سخت ß مسند
قلمرو ادبی:
خدا و شیطان ß تضاد
مرغ حقیقت را مشاهده کنی ß تشبیه
طبیعت واقعی ... تو خواهد بود ß تشخیص
جزوات جامع پایه (2)
جزوه جامع فارسی (2) فصل 1 نيكی
جزوه جامع فارسی (2) فصل 2 قاضی بُست
جزوه جامع فارسی (2) فصل 3 در امواج سند
جزوه جامع فارسی (2) فصل 4 درس آزاد (ادبیات بومی)
جزوه جامع فارسی (2) فصل 5 آغازگری تنها
جزوه جامع فارسی (2) فصل 6 پرورده ی عشق
جزوه جامع فارسی (2) فصل 7 باران محبّت
جزوه جامع فارسی (2) فصل 8 درکوی عاشقان
جزوه جامع فارسی (2) فصل 9 ذوق لطيف
جزوه جامع فارسی (2) فصل 10 بانگ جَرَس
جزوه جامع فارسی (2) فصل 11 یاران عاشق
جزوه جامع فارسی (2) فصل 12 کاوۀ دادخواه
جزوه جامع فارسی (2) فصل 13 درس آزاد (ادبيات بومی 2)
جزوه جامع فارسی (2) فصل 14 حملۀ حیدری
جزوه جامع فارسی (2) فصل 15 کبوتر طوق دار
جزوه جامع فارسی (2) فصل 16 قصّۀ عینکم
جزوه جامع فارسی (2) فصل 17 خاموشی دريا
جزوه جامع فارسی (2) فصل 18 خوان عدل
شعر «نیایش: الهی» و معنی شعر
نیایش
الهی
- شاعر: ملّا محسن فیض کاشانی
- قالب: قصیده
- وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (رشته انسانی)
الهی، ز عصیان، مرا پاک کن در اعمالِ شایسته، چالاک کن
قلمرو فکری:
خدایا، وجود مرا از سرپیچی پاک کن و مرا در انجام رفتارهای درست، زرنگ و چابک و توانا بگردان.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
الهی |
خدای من |
عصیان |
سرکشی |
اعمال |
جمع عمل، کردار |
چالاک |
چابک، تیزو بز |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
پاک و چالاک ß قافیه (کن ß ردیف)
در دستان خدا بودن ß کنایه از تحت فرمان و قدرت الهی بودن
واج آرایی حرف «ک» و مصوّت «ا»
پیام:
درخواست توفیق به کار نیک
به عصیان سراپای آلوده ام سراپا ز آلودگی پاک کن
قلمرو فکری:
همه وجودم را گناه و نافرمانی از تو فرا گرفته و تو (لطفی کن و) مرا از این آلودگی های گناه پاک کن.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آلوده |
ناپاک |
آلودن |
ناپاک شدن |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
پاک ß قافیه (کن ß ردیف)
سراپا ß مجاز از همۀ وجود
واژه آرایی کلمۀ «سراپا»
آلوده ام و آلودگی ß جناس از گونه اشتقاق (رشته انسانی)
واج آرایی مصوّت «ا»
پیام:
درخواست پالایش روان
دلم را بده عزم بر بندگی نه چون بی غمانم هوسناک کن
قلمرو فکری:
مرا توانی بده که فرمانبردار تو باشم و نه مانند انسان های بی درد مرا به سوی هوا و هوس بران.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
عزم |
قصد، توان |
چون |
مانند |
بی غمان |
انسان های بی تفاوت |
||
هوسناک |
آنکه در پی هوس های خود باشد |
بیت ß 2 جمله
بی غمانم ß جهش ضمیر (من را چون بی غمان)
قلمرو ادبی:
هوسناک ß قافیه (کن ß ردیف)
دل ß مجاز از خود سراینده
بندگی ß کنایه از فرمانبرداری
من چون بی غمان ß تشبیه
واج آرایی حروف «ب» و «ن» و مصوّت «ا»
پیام:
درخواست توفیق به فرمانبرداری
به خاک درت گر نیارم سجود مکافات آن بر سرم خاک کن
قلمرو فکری:
خداوندا، اگر تو را عبادت نکنم، به مجازات این عمل مرا بیچاره و بدبخت کن.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
در |
درگاه |
نیارم |
نیاورم |
مکافات |
کیفر |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
خاک ß قافیه (کن ß ردیف)
سجده آوردن ß کنایه از فرمانبرداری
بر سر خاک کردن ß کنایه از بیچاره و خوار کردن
واژه آرایی کلمۀ «خاک»
واج آرایی حروف «ر» و «ک» و مصوّت «ا»
پیام:
درخواست توفیق به بندگی
نشاطی بده در عبادت مرا دلِ لشکر دیو، غمناک کن
قلمرو فکری:
کمک کن که تمام عبادت هایم را با نشاط و بدون تنبلی به جای آورم، چرا که با این کمکت به من، لشگر شیطان را (که از تنبلی انسان لذت می برند) غمگین خواهی کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
نشاط |
شور و شوق |
عبادت |
بندگی و نماز |
بیت ß 2 جمله
«را» در «مرا» ß حرف اضافه
قلمرو ادبی:
غمناک ß قافیه (کن ß ردیف)
دل را غمناک کردن ß کنایه از ناامید کردن
دیو ß استعاره از شیطان
واج آرایی حرف «ک» و مصوّت «ا»
پیام:
درخواست شوق و شور بندگی
به حشرم بده نامه در دست راست ز هولم در آن روز بی باک کن
قلمرو فکری:
در رستاخیز نامه کردارم را به دست راستم بده و کاری کن که من از این روز نهراسم و ترسی نداشته باشم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
حشر |
رستاخیز، قیامت |
هول |
ترس |
بی باک |
نترس |
بیت ß 2 جمله
حشرم ß جهش ضمیر
قلمرو ادبی:
بی باک ß قافیه (کن ß ردیف)
نامه در دست راست دادن ß کنایه از خوشبختی و عاقبت به خیری
نامه ß مجاز از اعمال انسان
واج آرایی حروف «ب»، «ر» و «ه – ح» و مصوّت «ا»
پیام:
درخواست یاری در روز رستاخیز
معنی واژگان درس «خوان عدل«
معنی واژگان درس «خوان عدل»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خوان |
سفره |
از آنِ |
مالِ، برایِ |
آسوده |
راحت، به آسانی |
فرو دادن |
پایین دادن |
خوان |
سفره گسترده |
اسما |
جمع اسم، نامها |
عادل |
منصف، با عدالت |
همگان |
همه موجودات |
این جهانی |
زمینی، مادی |
از بهر |
بهر، برای، نصیب |
دَم |
نفس |
فرا رود |
بالا رود |
برآمدن |
بالا آمدن |
مُمِدّ |
یاری دهنده |
حیات |
زندگی |
رستن |
نجات یافتن، رها شدن |
تنیده |
بافته، تابیده |
رنج |
سختی |
معتبر |
با اعتبار |
اختر |
ستاره |
فراز |
بالا |
هیچ غمگین نبود |
برای او مهم نبود |
برّ |
خشکی، بیابان |
بحر |
دریا |
اندوختن |
ذخیره کردن |
نهادن |
گذاشتن |
پرتو |
اشعه |
امواج |
جمع موج |
هلهله |
هیاهو |
افکنده بود |
پیچیده بود |
آذر |
آتش |
محبوبیت |
پسندیدگی |
نزدیک |
حدود |
هلهله |
خروش |
آوای مرغان |
صدای مرغان |
طنین |
انعکاس صدا |
بسنجم |
اندازه بگیرم |
رضا |
خرسندی،پذیرش |
راضی |
خرسند، خوشنود |
صرف کردن |
خرج کردن |
منظور از پرواز |
هدف از پرواز کردن |
کوشید |
تلاش کرد |
فرسنگ |
شش کیلومتر |
ثبات |
استواری |
باز می ایستاد |
توقف می کرد |
در هم می پیچید |
پیچ می خورد |
اندک مدت |
زمان کوتاه |
ثبات |
مقاومت، استحکام |
حماقت |
بی خردی، نادانی |
راضی |
خرسند |
وجد |
شور |
مهتاب |
تابش ماه |
ندا |
صدا |
عهد |
پیمان |
گذشت |
سپری شد، طی شد |
وجد |
شادی |
سپیده دم |
سحرگاه، هنگام صبح |
شعف |
شور، شادمانی |
خفیف |
کم |
می بالید |
افتخار می کرد |
فنون |
جمع فن |
غلبه کردن |
پیروز شدن |
غلتیدن |
چرخیدن به دور خود |
غرق در شادی |
بسیار شادمان شدن |
خاموش |
ساکت |
ننگ |
بدنامی، بی آبرویی |
عظمت |
بزرگی |
بنگرند |
نگاه کنید |
درک کرد |
دریافت، فهمید |
عوامل |
جمع عامل |
والاتر |
بالاتر، برتر |
صخره |
تکه سنگ بزرگ |
بنگرند |
ببینند |
هیچ |
اصلاً |
میسّر |
شدنی، ممکن |
افکار |
جمع فکر |
اندیشه |
فکر |
بکوش |
تلاش کن |
برید |
قطع کرد |
طرز |
شیوه، روش |
حیات |
زندگانی |
طی کنیم |
بپیماییم |
بر می گزینیم |
انتخاب می کنیم |
حیات |
زندگی |
عالم |
دنیا |
قدرت طلبی |
طالب قدرتمند بودن |
آموختیم |
یاد گرفتیم |
اصول |
جمع اصل |
برِناک |
استاد آذرباد |
سپری می شد |
طی می شد |
مرکّب |
ترکیب شده |
به این سو و آن سو |
به این طرف و آن طرف |
مقیّد |
وابسته، گرفتار شده |
هیجان |
شور |
جوهر |
گوهره، ذات، اصل |
کم و فنّ |
چم و خم |
سرتاسر |
تمام |
می گسلد |
جدا می شود |
نهاد |
گوهره، ذات |
حقّق پذیر باشد |
چیزی که عملی شود |
آنجا بودند |
حضور داشتند |
در نهاد اوست |
در وجود او قرار دارد |
درک |
فهم |
افسوس |
حسرت، حیف، دریغ |
ریشخند |
تمسخر، مسخره کردن |
بی غمان |
انسان های بی تفاوت |
باطن |
درون |
نهفته |
پنهان |
الهی |
خدای من |
عصیان |
سرکشی |
اعمال |
جمع عمل، کردار |
چالاک |
چابک، تیزو بز |
آلوده |
ناپاک |
آلودن |
ناپاک شدن |
عزم |
قصد، توان |
چون |
مانند |
در |
درگاه |
نیارم |
نیاورم |
مکافات |
کیفر |
بی باک |
نترس |
نشاط |
شور و شوق |
عبادت |
بندگی و نماز |
حشر |
رستاخیز، قیامت |
هول |
ترس |
مفرِّح |
فرح بخش، شادی بخش |
||
تکامل |
فرگشت؛ رو به کمال رفتن |
||
مظهر |
نماد، نشان دهنده، نماینده |
||
مبدل ساختن |
دگرگون ساختن، تغییر دادن |
||
مطلق |
بی قید و شرط، صرف، همیشگی |
||
باطن |
پنهان، ناپدید، نهان، ذات و اصل |
||
رزمیار |
رزمنده؛ در اینجا اسم خاص است |
||
آذرخش |
صاعقه؛ در اینجا اسم خاص است |
||
هوسناک |
آنکه در پی هوس های خود باشد |
||
بلند پروازی |
اوج طلبی، افزون خواهی، افزون طلبی |
||
رانده |
دور کرده شده، طرد شده، اخراج شده، تبعید شده |
||
طبیعت و جوهر خود را بیابی |
ذات و اصل خودت را پیدا کنی |
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (2)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (2)
- گام به گام تمامی دروس پایه (2)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (2)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (2)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (2)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (2)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (2)
دانش زبانی: انواع فعل (از منظر زمان)
دانش زبانی
انواع فعل (از منظر زمان)
انواع فعل (از منظر زمان):
1- ماضی ساده:
ساختمان ß بن ماضی + شناسه
مثال:
نوشتم منفی ß ننوشتم
2- ماضی استمراری:
ساختمان ß می + ماضی ساده
مثال:
می نوشتم منفی ß نمی نوشتم
3- ماضی مستمر:
ساختمان ß داشت + شناسه + ماضی استمراری
مثال:
داشتم می نوشتم منفی ß نمی نوشتم
4- ماضی نقلی:
ساختمان ß بن ماضی + ـه + ام، ای، است، ایم، اید، اند
مثال:
نوشته ام منفی ß ننوشته ام
5- ماضی بعید:
ساختمان ß بن ماضی + ـه + بود + شناسه
مثال:
نوشته بودم منفی ß ننوشته بودم
6- ماضی التزامی:
ساختمان ß بن ماضی + ـه + باش + شناسه
مثال:
نوشته باشم منفی ß ننوشته باشم
7- مضارع اخباری:
ساختمان ß می + بن مضارع + شناسه
مثال:
می نویسم منفی ß نمی نویسم
8- مضارع مستمر:
ساختمان ß دار + شناسه + مضارع اخباری
مثال:
دارم می نویسم منفی ß نمی نویسم
9- مضارع التزامی:
ساختمان ß بـ / نـ + بن مضارع + شناسه
مثال:
بنویسم منفی ß ننویسم
10- آینده:
ساختمان ß خواه + شناسه + بن ماضی
مثال:
خواهم نوشت منفی ß نخواهم نوشت
11- امر:
ساختمان ß بـ + بن مضارع + شناسه
مثال:
بنویس / بنویسید
11- نهی:
ساختمان ß نـ + بن مضارع + شناسه
مثال:
ننویس / ننویسید
11- مجهول:
ساختمان ß صفت مفعولی + صرف فعل «شدن»
مثال:
نوشته شد منفی ß نوشت نشد
نوشته نمی شود منفی ß نوشت نمی شود